معناي عزّت
عزّت در لغت به معناي محكم و نفوذناپذير است. «اَرْضٌ عَزيزَةٌ» يعني زميني كه آب در آن راه نيابد. اين واژه (عزت) از نظر اصطلاحي اجتماعي به معناي حالتي است كه از شكست انسان پيشگيري ميكند (حالت شكست ناپذيري) و مانع مغلوب شدن او ميگردد.1
سرچشمه عزت
سرچشمه اصلي عزت خداوند است، و تمام عزتها از آن اوست. «فَللّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً»2؛ «پس همه عزتها از آن خداوند است.»
اگر پيامبر صلياللهعليهوآله و مؤمنان نيز عزت دارند، عنايتي است الهي، و عزّتي است اعطائي.
امام حسين عليهالسلام به پيشگاه خداوند، عرض ميكند: «يا مَنْ خَصَّ نَفْسَهُ بِالسُّمُوِّ وَالرَّفْعَةِ فَاَوْلِيائُهُ بِعِزِّهِ يَعْتَزُّونَ؛3 اي كسي (خدايي) كه خود را به مقام بلند و رفيع اختصاص داد، پس دوستانش به عزّت او عزيز ميباشند.»
آن حضرت در جاي ديگري فرمود: «كُلُّ الْكِبْرِ للّهِ وَحْدَهُ وَلا يَكُونُ في غَيْرِهِ. قالَ اللّهُ تَعالي: «وَللّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنينَ»؛4 بزرگي تماماً از آن خداي يكتا است و در غير او نيست. خداوند متعال ميفرمايد: عزّت از آن خدا و پيامبر و مؤمنين است.»
وقتي كه سرمنشأ واقعي عزّت خداوند است، بدست آوردن عزّت از غير طريق الهي، به هر صورتي كه باشد ذلّت است.
اگر خداشناسی و دین فطری است پس چرابرخی از مردمان به آن معتقد نیستند؟
جواب :
یکی از مباحث انسان شناسی این است که آیا چیزی به نام فطرت در نهاد انسان وجود داردیا
خیر؟نظریه وجود فطرت توجه اندیشمندان معاصر را بیشتر از گذشتگان به خود جلب کرده است.
چون پذیرش یا ردآن در سرنوشت مباحث بنیادین حوزه دین پژوهی مانند : خاستگاه دین و اخلاق منشاء دین و تکامل تاریخ و..اثر گذار است.
آنچه مقبول آیات و روایات و بیشتر دانشمندان اسلامی وغیراسلامی است. وجود فطرت در نهادآدمی است و اینکه خداشناسی و آموزه های دینی بر اساس اصل فطرت سالم انسانی است.
مرحوم”علامه طباطبایی”و شهید “مطهری” بیشتراز دیگران به تحلیل وبررسی فطرت ومسایل پیرامون آن پرداخته اند.
همان گونه که تاریخ نشان مى دهد، شخصیت حضرت محمد (ص) همواره زیر ذره بین مورّخان و مستشرقان با انصاف و بى انصاف قرار داشته و دارد. بعضى از اندیشوران، جهات مثبت زندگى و آیین مترقى او را مطرح ساخته اند و برخى نیز به اعتراض و انتقادهاى بى پایه پرداخته اند؛ لیکن اکثر مستشرقان و تاریخ نگاران بى طرف بر این حقیقت اعتراف دارند که در میان تمام پیامبران و قهرمانان جهان، یگانه شخصیتى که تاریخ زندگى اش از هر جهت روشن است، نبى مکرّم اسلام مى باشد.
البته اگر از سرگذشت پیامبران پیشین هم اطلاعات درستى به دست ما رسیده، بیشتر به یُمن قرآن و گفتار رسول اکرم (ص) است وگرنه در منابع تاریخى غرب و نصوص تورات و انجیل، چهره پیغمبران سابق و آیین آنها در هاله اى از ابهام و بلکه آمیخته با تناقضات، قرار دارد.
اگر نسبت هاى ناروایى که به پیامبران سلف داده اند مورد پذیرش واقع شود، قداست و حتى اصل نبوت آنان زیر سؤال خواهد رفت؛ ولى در قرآن مجید آیات فراوانى درباره رسولان الهى آمده است که صرف نظر از تصحیح تاریخ، از ساحت مقدس آنها عاقلانه و عالمانه دفاع کرده است.
امام هادی- علیه السلام – با شش تن از خلفای عباسی، معاصر بود که به ترتیب عبارتند از: معتصم (برادر مأمون)؛ واثق( پسر معتصم)؛ متوکل(برادر معتصم)؛ منتصر( پسر متوکل)؛ مستعین(پسرعمومی منتصر) و معتز( پسر متوکل). معتصم در سال 218 هـ. ق با مرگ مأمون به خلافت رسید و تا سال 227 هـ . ق حکمرانی کرد. محمدبن عبدالملک تا پایان عمر وزیر او بود. پس از درگذشت او، فرزندش، «الواثق بالله هارون بن ابی اسحاق» – که مادرش، کنیزی به نام «قراطین» بود- به خلافت دست یافت. او نیز در دوران خلافت خود با سان پدرش به ترکها اقتدار فراوان بخشید.
او در سنگدلی و بی رحمی، رویه مأمون و پدرش را پیش گرفته بود و جان افراد بسیاری را در مسئله حدوث یا قدم قرآن گرفت. بسیاری را شکنجه کرد یا به زندان افکند و سرانجام در سال 232 هـ . ق درگذشت. و برادرش«جعفربن محمدبن هارون»، معروف به «المنتصر بالله» قدرت یافت که «احمدبن ابی داوود» او را «المتوکل علی الله» خواند. متوکل بسیار تندخو و بی رحم بود که همگان را با تندی از خود می راند، تا اندازه ای که هرگز محبت او به کسی دیده نشد. او می گفت:«حیا موجب شکستگی است و مهربانی، زبونی و سخاوت، احمقی است». از این رو همواره همگان از او به بدی و بدنامی یاد می کردند. او در دوران خلافت خود جنایتهای بسیاری انجام داد. این دوران سخت ترین روزگار برای شیعیان و علویان در دوره عباسی، بلکه در سراسر تاریخ تشیع به شمار می رود. او کینه وصف ناپذیری از خانواده پیامبر- صلی الله علیه و آله- در دل داشت و این کینه سبب تجاوز و ستم به شیعیان آن نیز شد؛ به گونه ای که همگی با به قدرت رسیدن او آواره و بی خانمان شدند. در دوران او، امام هادی- علیه السلام) به سامرا تبعید شد. یکی از اعمال ننگین او، ویران کردن مزار مطهر حضرت سیدالشهداء – علیه السلام- در سال 236 هـ . ق بود که خشم شیعیان را به شدت برانگیخت؛ به گونه ای که مردم بغداد؛ در و دیوار و مساجد را از شعار علیه او آکندند و شاعران در هجو او شعرها سرودند. زندگی ننگین او در سال 247 هـ . ق پایان یافت و فرزندش محمد «المنتصر» به قدرت رسید. او بر خلافت نیاکان خود به کارهای شایسته رغبت نشان می داد و ستم روا نمی داشت و به علویان احسان می کرد.