ویژگى هاى فردى و اجتماعى پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم)

همان گونه که تاریخ نشان مى دهد، شخصیت حضرت محمد (ص) همواره زیر ذره بین مورّخان و مستشرقان با انصاف و بى انصاف قرار داشته و دارد. بعضى از اندیشوران، جهات مثبت زندگى و آیین مترقى او را مطرح ساخته اند و برخى نیز به اعتراض و انتقادهاى بى پایه پرداخته اند؛ لیکن اکثر مستشرقان و تاریخ نگاران بى طرف بر این حقیقت اعتراف دارند که در میان تمام پیامبران و قهرمانان جهان، یگانه شخصیتى که تاریخ زندگى اش از هر جهت روشن است، نبى مکرّم اسلام مى باشد.
البته اگر از سرگذشت پیامبران پیشین هم اطلاعات درستى به دست ما رسیده، بیشتر به یُمن قرآن و گفتار رسول اکرم (ص) است وگرنه در منابع تاریخى غرب و نصوص تورات و انجیل، چهره پیغمبران سابق و آیین آنها در هاله اى از ابهام و بلکه آمیخته با تناقضات، قرار دارد.
اگر نسبت هاى ناروایى که به پیامبران سلف داده اند مورد پذیرش واقع شود، قداست و حتى اصل نبوت آنان زیر سؤال خواهد رفت؛ ولى در قرآن مجید آیات فراوانى درباره رسولان الهى آمده است که صرف نظر از تصحیح تاریخ، از ساحت مقدس آنها عاقلانه و عالمانه دفاع کرده است.

به گفته فرید وجدى: «فولیتر» در کتاب قاموس فلسفى خود، اعتراضات قرن هجدهم را بر وجود موسى (ع)، یاد کرده است و پیش از او نیز «هویه» معروف به «متران افرانش» وجود موسى (ع) را منکر بوده است. وى از فولیتر بازگو ساخته که شک و تردیدهایى بر صحت انتساب کتاب هاى تورات به حضرت موسى (ع) وجود دارد. بعضى از مورّخین نیز وجود حضرت عیسى (ع) را منکر شده اند و او را شخصیت موهومى پنداشته اند.(1)
این گونه تردیدها از جهاتى طبیعى است: یکى، به دلیل قدمت ظهور حضرت موسى (ع) و عدم حساسیت تاریخ نگاران آن زمان در تدوین مسائل و دلیل دیگر، فقدان مدارک معتبر است، زیرا مى دانیم در حمله بخت النّصر، تمام کتاب هاى یهودى ها از جمله تورات به کلّى سوخت و پس از گذشت مدت زمان طولانى، جمعى از خاخام ها و مورّخان کلیمى گرد هم آمدند و به مدد حافظه، یک سلسله مطالب و داستان هایى به نام کتاب تورات نوشتند که براى متفکران و فرهیختگان سندیت قابل توجهى ندارد. از سوى دیگر، به اعتراف همه محققان مسیحى و کلیمى، تورات و انجیل و سایر کتاب هاى آسمانى به صورت اعجاز کلامى نازل نشده اند، از این رو همواره در معرض تحریف و تغییر قرار دارند. البته در قطب مقابل هم تاریخ نویسانى هستند که زرتشت، بودا و کنفسیوس را که تاریخ خیلى روشنى ندارند، پیامبر دانسته و کتاب هاى آنان را آسمانى تلقى کرده اند.(2)
ویژگى هاى فردى پیامبر (ص)
الف – تاریخ تولد و مکان ولادت
حضرت محمد (ص) در هفدهم و به روایتى، دوازدهم ربیع الاول عام الفیل (570 سال پس از میلاد مسیح) از آمنه بنت وهب، در شهر مکه، در خانه شخصى عبدالله (واقع در شعب ابوطالب و معروف به دار ابویوسف) متولد شد. آن حضرت فقط هفت روز از مادر خود و سه روز هم از کنیز ابولهب به نام «ثویبه» شیر خورد.(3) پس از آن به حلیمه سعدیه سپرده شد تا او را همراه پسرش عبدالله، هم زاد رسول خدا (ص)، شیر بدهد.(4) در روز هفتم، عبدالمطلب قوچى براى آن حضرت عقیقه کرد و نامش را محمد گذاشت.
حضرت محمد (ص) پدرش را در سن دو ماهگى یا یک سالگى از دست داد(5). حلیمه، محمد (ص) را در پنج سالگى به مادرش تحویل داد. در سن شش سالگى مادرش آمنه به همراه خدمت گزارش «امّ ایمن»، حضرت محمد (ص) را براى ملاقات دایى هایش به مدینه برد، اما در بازگشت به مکه، در مکانى موسوم به «ابواء» درگذشت و امّ ایمن حضرت رسول را به مکه باز گرداند.(6)
حضرت محمد (ص) هشت ساله بود که جد بزرگوارش عبدالمطلب از دنیا رفت و سرپرستى او به عمویش ابوطالب سپرده شد. عبدالمطلب از ثروت مندان قریش محسوب مى شد. به هنگام تولد پیامبر، سپاه ابرهه که براى تخریب کعبه به مکه حمله ور شده بودند، دویست شتر از جناب عبدالمطلب گرفته بودند، اما در ملاقاتى که وى با ابرهه داشت، آنها را بازپس گرفت. ابرهه گفت: سیماى نورانى و درخشنده ات تو را در نظرم بزرگ جلوه داد، ولى درخواست ناچیزت، از عظمت و جلالت تو کاست. من متوقع بودم تقاضا کنى که من از این هدف منصرف شوم. عبدالمطلب در پاسخ گفت: «انا ربّ الاِبل و للبیت ربّ یمنعه؛ من صاحب شترم و خانه نیز خود صاحبى دارد که مانع از تجاوز به آن مى شود.»(7)
عبدالله به هنگام رحلت، یک گله گوسفند، پنج شتر و یک کنیز به نام برکه (ملقب به امّ ایمن) داشت.(8) پیامبر به برکت دایه خود حلیمه سعدیه اولاً: در هواى پاک صحرا رشد یافت و ثانیاً: در یادگیرى زبان عربى فصیح نیز پیش رفت چشم گیرى پیدا کرد. بدین دلیل فرمود: «انا افصح العرب؛ من از همه شما عرب ها فصیح ترم، چرا که هم قریشى هستم و هم در میان قبیله بنى سعد بن بکر شیر خورده ام.»(9)
ب – شغل شبانى یا تجارت
معروف است که پیامبر در جوانى به شغل شبانى و یا تجارت براى خدیجه اشتغال داشته است؛ ولى با توجه به این که آن حضرت از نوجوانى به فکر ایجاد یک انقلاب عظیم بوده و در جهت ایفاى این رسالت بزرگ سعى مى کرد با گفتار و کردار و اخلاقش مردم را براى این امر حیاتى آماده سازد، نمى توان یک شغل و حرفه مشخصى را به او نسبت داد. ممکن است براى درک رنج هاى عملى مردم و بستگانش، چند صباحى کشاورزى یا شبانى کرده و یا چند سفرى نیز به تجارت پرداخته باشد، ولى مورّخان معتبر اشتغال خاصى را براى آن حضرت معیّن نکرده اند.
وانگهى بر اثر پیش گویى هاى مکرّر بزرگان اهل کتاب – از جمله این که: او را از یهودى ها حفظ کنید که آینده درخشانى در انتظار اوست و سفارش شخص عبدالمطلب براى حفاظت او – آن حضرت از نوجوانى پیوسته تحت مراقبت و حفاظت شدید ابوطالب و عموهایش قرار داشت و همراه آنها به سیر و سفر مى پرداخت؛ بنابراین فرصت انتخاب و داشتن شغل مداومى نداشت.
ج – اجداد و نیاکان آن حضرت
نه تنها زندگى حضرت محمد (ص) از دوران کودکى مورد تأیید مستشرقان است، بلکه نام و نشان و موقعیت اجتماعى اجداد و نیاکان آن حضرت نیز تا عدنان براى آنها محرز مى باشد، چرا که اجداد آن حضرت همگى از بزرگان و شخصیت هاى سرشناس عرب بوده اند. این حقیقت در ادبیات ما کاملاً منعکس مى باشد. به گفته مولوى:
تا به پشت آدم اسلافش همه
مهتران رزم و بزم و ملحمه
این نسب خود قشر او را بوده است
کز شهنشاهان مه پالوده است
مغز او خود از نسب دور است و پاک
نیست جنسش از سمک کس تا سماک
نور حق را کس نجوید زاد و بود
خلقت حق را چه حاجت تار و پود
ویژگى هاى روحى و اخلاقى پیامبر (ص)
گرچه با اعترافات مستشرقان منصف و مسیحیان آزاداندیش، ابعاد روحى و اخلاقى پیامبر (ص) به نمایش گذاشته مى شود و اتهامات مغرضانه خاورشناسان وابسته را به خودى خود برطرف مى سازد، لکن براى نظم و تنسیق این مقال، به برخى از صفات برجسته و مشخصات حضرت محمد (ص) نیز مى پردازیم.
1 – صداقت و شخصیت
صداقت و پاکى حضرت محمد (ص) در آینه تاریخ کاملاً روشن است. به قول عایشه: اخلاق پیامبر همان اخلاق قرآنى است. آن چه در قرآن راجع به پاکى، صداقت و اخلاق مطرح شده، آینه تمام نماى آن را در سلوک، گفتار و اخلاق رسول الله (ص) مى توان مشاهده کرد؛ ولى سعى ما بر آن است که از زبان دیگران بازگو سازیم تا در اذهان جوانان ما بهتر جاى گزین گردد. به گفته شاعر:
اى چه خوش باشد که سرّ دل بران
گفته آید از زبان دیگران
– کوویلیام از قول لامارتین، شاعر و نویسنده مشهور فرانسوى، مى نویسد: «پیغمبر اسلام از مردان نامى و بزرگ روزگار است و با اراده توانا و نفوذ کلمه خود کاخ کوه پیکر و با عظمتى برافراشت که امروزه بیش از چهارصد میلیون(10) افراد بشر در زیر پرچم آن زندگى مى کنند. امپراتورى پهناور روم را زیر سم ستوران سپاهیان اسلام پایمال و ریشه کهن سال نادانى و گمراهى را از بیخ و بن بر کَند و لرزه بر اندام بزرگان شرق و غرب افکند.»(11)
– کارلایل که سجایاى پیغمبر اسلام و پیروانش را درک نموده، چنین مى نویسد: «من از صمیم قلب محمد را دوست مى دارم و این دوستى و دل بستگى و ارادت من نسبت به آن بزرگوار براى آن است که وجود پاکش از هرگونه شائبه و خودنمایى و زمانه سازى دور و بر کنار بوده است. این فرزند [بزرگوار از تبار ]مردم بدوىِ با نشاط و قدرت نفس به وجود آمده، به چیزهایى که در وجود خودش بود مردم را مى خواند. هیچ گاه تظاهر و خودآرایى نکرده، به بزرگى و عزّت نفس مباهات نمى نمود و به خوارى و سرشکستگى نیز تن در نداده، با قلب درخشان و روحى جذاب در جامه پاک [ولى کهنه و خانه قدیمى ]خود به سر مى برد. از طرز رفتار و کردار شهریاران ایران و امپراتورهاى روم و یونان از روى حق و راستى سخن میراند… کمترین میل به ظاهر سازى و خودپسندى و گمراهى در وجودش نبود. ملکات فاضله و راه رستگارى دنیا و آخرت را به مردم نشان مى داد… خودآرایى [و توسل ] به انواع حیله و نیرنگ و تظاهر به حقایق را از بزرگ ترین گناهان انسان شمرده، مخصوص مردمان پست و دون همت مى دانست.»(12)
زبهر هر پیمبر آیتى بود
که او را در زمان خویش بنمود
و لیکن آن ظهور حىّ سبحان
به نفس خویشتن مى بود برهان
2 – قاطعیت و ایمان
اگر سرتاسر تاریخ زندگى پیامبر اکرم (ص) را مطالعه کنیم، صداقت و قاطعیت را خواهیم یافت. همین اخلاق کریمه پیامبر (ص) به ضمیمه جذّابیت قرآن کریم باعث پیش رفت سریع اسلام شد. قریش که گسترش و سرعت نفوذ آن حضرت را مشاهده مى کرد، پر جاذبه ترین پیشنهادها را براى ایشان مطرح ساخت، ولى پیامبر همه آنها را قاطعانه و با صراحت نفى کرد. در این جا به سه نمونه از آن پیشنهادها که همه تاریخ نویسان معتبر جهان ثبت کرده اند، اشاره مى کنیم:
الف) گروهى از بزرگان قریش براى چندمین بار به محضر ابوطالب شرف یاب شدند. او نیز از حضرت محمد خواست که در آن جلسه حضور یابد. آن گاه به محمد عرض کرد: برادرزاده ام! به پیشنهادهاى سران قریش گوش بده و بخشى از آن را بپذیر تا هم خودت راحتى شوى و هم ما به زحمت زیادتر گرفتار نشویم. حضرت فرمود: عمو جان! اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند، هرگز دست از تبلیغ رسالت بر نمى دارم؛ یا باید پیروز شوم و یا جانم را بر سر آن بگذارم.
سپس رسول خدا گریه کنان برخاست. ابوطالب او را صدا زد و گفت: عزیزم! برگرد و آن چه دوست دارى بگو، به خدا قسم، هرگز از یارى تو دست بر نخواهم داشت.(13)
ب) روزى عُتَبة بن ربیعة بن عبدالشمس حضرت محمد (ص) را دید که در مسجد الحرام تنها نشسته است. از جمعى از رجال قریش اجازه گرفت تا با حضرت محمد (ص) گفت و گو کند. سپس به نمایندگى از آنان محضر رسول خدا (ص) آمد و گفت: اى برادرزاده! این امر بزرگى که آورده اى، اجتماع ما را پراکنده ساخته و خردهاى آنان را به سفاهت و حماقت خوانده و خدایان آنان را نکوهش نموده و پدران آنان را که مرده اند، کافر نامیده است. اکنون پند مرا بشنو و نیکو بیندیش. اگر قسمتى از آن را بپذیرى (به سود تو خواهد بود). پیامبر فرمود: بگو اى «ابو ولید» تا بشنوم. عتبه گفت: اى محمد! اگر منظورت به دست آوردن ثروت دنیاست، به اندازه اى مال به تو مى دهیم که از همه مردم ثروت مندتر شوى. اگر براى سرورى قیام کرده اى، تو را به ریاست پذیرفته و هیچ کارى بدون فرمان تو انجام نمى دهیم. اگر هواى پادشاهى به سر دارى، تو را پادشاه جزیرة العرب منصوب مى سازیم و اگر جنّ زده شده اى، حاضریم معالجه ات کرده و اموال بسیارى را براى درمان تو هزینه کنیم.
حضرت رسول (ص) فرمود: سخنانت پایان یافت. گفت: بلى. فرمود: اکنون من مى گویم و تو گوش فرا ده. سپس سوره فصلت را خواند و وقتى به آیه 27 رسید، به سجده افتاد. سپس فرمود: اى «ابو ولید»! اینک که پاسخ را دریافت کردى، هر جا که مى خواهى برو.
عُتَبه با قیافه متغیر حرکت کرد و پیش دوستانش برگشت و گفت: به خدا قسم، گفتارى از محمد شنیدم که هرگز مانند آن را نشنیده بودم. این گفتار، نه شعر بود و نه کهانت. اى گروه قریش! از من بشنوید و دست از محمد (ص) باز دارید. به خدا قسم، این گفته هایى که از وى شنیدم، فهمیدم داستان عظیمى در پیش است. اگر عرب بر وى پیروز شود، مقصود شما بدون زحمت حاصل مى شود و اگر او بر عرب پیروز گردد، پادشاهى او پادشاهى شما و سربلندى او سربلندى شماست… گفتند: اى «ابو ولید»! به خدا سوگند تو را هم با زبان خویش سحر کرد. عُتَبه گفت: هرگونه فکر مى کنید آزادید، من حق را باز گفتم.(14)
ج) ایام حج بود. رسول اکرم (ص) از فضاى آزاد آن استفاده کرده مردم را در منا به اسلام دعوت مى نمود تا این که به خیمه هاى قبیله بنى عامر بن صعصعه رسید. مردى از طرف آنها به نام «بحیرة بن فراس» تا نگاهش به قیافه پیغمبر افتاد مجذوب او شد.
سپس گفت: «و اللّه لو انّى اخذت هذا الفتى من قریش لاکلت به العرب؛ به خدا سوگند، اگر من این جوان را از دست قریش مى گرفتم با نیروى او قوم عرب را مى بلعیدم». آن گاه به رسول خدا (ص) رو کرد و گفت: اگر ما دعوت تو را پذیرفتیم و در این امر یارى ات کردیم و به یارى خدا پیروز شدى، آیا قول مى دهى که حکومت بعد از تو به دست ما باشد. رسول خدا (ص) فرمود: «اِنّ هذا الامر للّه یضعه حیث یشاء؛ اختیار این امر به دست خداست و هر کجا بخواهد آن را مى نهد. بحیره گفت: ما در مقابل عرب جان نثار تو باشیم و آن گاه که خداوند پیروزى ات داد، کار حکومت به دست دیگران باشد! ما را نیاز به پذیرش این دعوت نیست.(15)
اگر حضرت محمد (ص) یک سیاست مدارى فریب کار بود اولاً: نمى توانست چنین قاطعیتى از خود نشان دهد، بلکه با قریش کنار مى آمد و ثروت و قدرت را در جزیرة العرب بدون زحمت و آوارگى و شکنجه یارانش به دست مى گرفت. ثانیاً: اگر به قریش اعتماد نمى کرد بدون شک با قبیله بنى عامر در آن دوران ضعف و بى کسى مصالحه مى کرد و به کمک نیروهاى آنها زودتر بر جزیرة العرب مسلط مى شد. پس از پیروزى، اگر رئیس قبیله بنى عامر زنده مى بود و مطالبه عمل به وعده مى کرد، مطابق معمول مى گفت: من یادم نیست؛ اگر خیلى با وجدان بود، دستور مى داد سمتى را در حکومت به او بدهند. ولى اگر ادعاى بالاترى مثلاً خلافت در سر داشت و پافشارى مى کرد، دستور مى داد او را دست گیر کرده و به زندان محکومش کنند و سپس پیشنهاد عفوش مى دادند و آزاد مى شد. در صورتى که پس از عفو باز هم بر ادعاى خود اصرار مى ورزید، بى شک وى را به قتل مى رساندند و خونش را به گردن جنّیان مى انداختند؛ ولى محمد (ص) سیاسى کارى نداشت و مجسمه امانت، صداقت و مردانگى بود و مکر و تزویر را ناجوان مردى و غیر اسلامى مى دانست.
مکر و فریب حربه نامرد مردم است
نامرد حیله بازد و مردى رها کند
3 – التزام عملى به گفتار (هم آهنگى گفتار و کردار)
حضرت محمد (ص) در عمل به تعهدات خود بى بدیل بود. شاهد این گفته، واقعه «حلف الفضول» است؛ پیامبر (ص) در ایام جوانى با چند تن از غیرت مندان مکه عهد بست که امنیت زائران خانه خدا و مسافران مکه را تأمین نمایند. وى پیوسته بر تعهد خود پایدار بود و پس از بعثت نیز فرمود: اگر آنان مرا به یارى بطلبند، اجابت کرده و خواهم رفت.
کوویلیام مى نویسد: «پیغمبر مردى شریف النفس، فروتن، پاک دل و خوش منش بود. در پایان زندگانى؛ یعنى در روز پیش از وفاتش به مسجد آمد و با صداى رسا گفت: اى مردم! آیا از من به شما آزارى رسیده؟ هر کس از من صدمه و آسیبى دیده، مى تواند قصاص نماید. چون کسى در جوابش چیزى نگفت، دوباره اظهار داشت: آیا از شما دِینى به گردن من است؟ این بار فریادى بلند شد که مى گفت: من از تو بستان کارم، زیرا [یک ]وقتى براى رفع یکى از حاجات خود، سه درهم از من وام گرفتى. محمد (ص) بى درنگ آن مبلغ را به او پس داده، گفت: شرمندگى در این دنیا براى انسان، بهتر از خجالت در روز حساب است.»(16)
4 – مهرورزى
یکى از علل پیش رفت اسلام و نفوذ حضرت محمد (ص) در قلوب مخالفان، محبت و ساده زیستى ایشان در اوج اقتدار بود. با این که آن حضرت به اعتراف ابوسفیان ها قدرت افسانه اى پیدا کرده بود، اما در خانه اى محقر زندگى مى گرد و لباسى ساده مى پوشید و با همسایگان یهود و نصارا به قدرى عادلانه و مهربانانه مى زیست که آنان اسلام را از مسیحیت جدا نمى پنداشتند. دانشمندان بسیارى هنوز هم تحت تأثیر ساده زیستى شیوه رفتار حضرت محمد (ص) با مسیحیت قرار دارند و این عوامل را مایه پیش رفت اسلام مى دانند، نه شمشیر و خشونت را.
کارلایل مى نویسد: «هیچ شهریار با اقتدار و هیچ کشورگشایى، با چوب دست زرنگار خود نتوانست به اندازه این مردى که عباى کهنه بر دوش کشیده و جامه پاره در بر کرده بود، مورد ایمان و اطاعت قرار گیرد و به پایه بزرگى و آقایى او برسد.»(17)
نمونه بارز مهرورزى
به قدرى پیامبر اکرم (ص) در مهر و محبت معروف شده بود که دشمنانش نیز در وى طمع مى کردند. اگر پیامبر از مهربانى، گذشت و عفو صحبت مى کرد، خودش الگوى کامل چنین رفتارى بود. روزى یکى از دشمنانش که در صدد قتل او بود، از کمین در آمد و شمشیر به رویش کشید و گفت: یا محمد! چه کسى تو را از دست من نجات مى دهد؟ فرمود: خدا. هنگامى که پایش لغزید و با شمشیر به زمین افتاد، پیامبر (ص) آن را برداشت و روى سینه اش نشست. فرمود: چه کسى تو را از دست من نجات مى دهد؟ بى درنگ گفت: «جُودَکَ و کَرَمُکَ یا مُحمّد؛ جود و بخشش تو». پیامبر در حالى که اشک محبت در چشمانش حلقه زده بود، فرمود: حرکت کن و به اردوگاه خود برو.
عجیب است از ریاست کلیساى انگلیس چارش که در خطابیه خود توانست مطالبى برجسته درباره حضرت محمد بازگو سازد و مستشرقان مغرض را که بر ضد پیامبر (ص) سخن رانده و یا نوشته اند، افرادى پست و خودخواه معرفى کند. وى مى نویسد:
عده اى از نویسندگان مسیحى درباره صفات و حالات پیشواى بزرگ اسلام مطالبى نوشته اند که بیشتر ناشى از پستى و خودخواهى است. در این میان، برخى از نویسندگان نامى عصر حاضر به این موضوع پى برده و در صدد دفاع بر آمده اند.
جان داونپورت (Jon Davenport) در کتاب خود مى نویسد: به همان اندازه که ما صفات حقیقى و عظمت واقعى محمد را روى مدارک صحیح و اسناد غیر قابل انکار تاریخى به دست مى آوریم، به همان اندازه هم از نوشته هاى مخالفین این مرد بزرگ، مطالب سست و بى پایه مى بینم.(18)
5 – تواضع و فروتنى
یکى از عجایب و مشخصات برجسته روحى رسول اکرم (ص)، تواضع اوست. با این که تمام عوامل بزرگى و عظمت را به تدریج پیدا مى کرد، ولى تواضع او از همه بیشتر بود. در مقام خواجگى، کار غلامى مى کرد و حال آن که از نظر حسب و نسب، از همه برتر بود.
آن حضرت در اواخر عمرش ریاست و سیادت ظاهرى پیدا کرده بود که نظیر نداشت. با وجود این همه عزت و اقتدار، لباس خود را شخصاً وصله مى زد و کفش خود را مى دوخت و سوار بر الاغ برهنه مى شد و مانند بردگان نشست و برخاست مى کرد. ابوذر نقل مى کند: «پیامبر (ص) معمولاً در وسط اصحاب مى نشست و اگر غریبى از راه مى رسید و با او کار داشت، [وى را ]نمى شناخت و ناگزیر مى پرسید: ایکم محمد؛ کدام یک از شما محمد است. از این رو به اصرار و خواهش ما پذیرفت تا دکه اى از گِل براى او بسازیم تا بر آن جلوس نماید و ما در اطراف او بنشینیم.»(19)
طرح یک شبهه و پاسخ
یکى از دست آویزهایى که بر ضد اسلام و حضرت محمد (ص) در سایت ها منعکس شده، مسئله سنگ دلى و خشونت است. مهم ترین آیه اى را که دشمنان اسلام حربه خود قرار داده اند، آیه 29 سوره فتح است: «محمدٌ رسولُ الله و الذین معه اَشِداءُ على الکفار رحماء بینهم؛ محمد پیامبر خدا و کسانى که با او هستند، بر کافران سخت گیرند و در میان خودشان با یک دیگر مهربانند». اینان مى گویند: چگونه از رحمت و عطوفت دین اسلام سخن مى گویید، در حالى که در جنگ ها بسیارى از کفار و مشرکین به هلاکت مى رسیدند؟ چگونه است که قرآن مسلمانان را به بى رحمى و سخت گیرى در باره کفار دعوت مى کند؟
در پاسخ این شبهه مى گوییم:
1 – انسان از برخى نویسندگان مسیحى در شگفت مى ماند که جهاد اسلامى را مورد انتقاد قرار مى دهند و پیامبر رحمت را به قساوت و آدم کشى متهم مى کنند، در صورتى که در جنگ هاى صلیبى صدها هزار مسلمان را قتل عام کردند و در اسپانیا پس از غلبه بر مسلمانان، رودخانه هاى خون از کنار اجساد شهیدان جارى ساختند و حال این که شعار دین آنان، محبت و مهرورزى بود. حتى حضرت عیسى (ع) دستور داده بود اگر سیلى به صورتتان زدند، خشمگین نشوید بلکه طرف دیگر صورت را هم آماده سازید و اگر لباستان را بردند، هیچ مگویید. به قول فردوسى در شاهنامه:
نبینى که عیساى مریم چه گفت
بدانگه که بگشاد راز نهفت
که پیراهنت گر ستاند کسى
میاویز با وى به تندى بسى
اگر بر زند کف به رخسار تو
شود تیره زان زخم دیدار تو
میاور تو خشم و مکن روى زرد
بخوابان تو چشم و مگو هیچ سرد
نویسندگانى که بر اسلام خرده مى گیرند، آیا جنگ جهانى را فراموش کرده اند؟ بمباران اتمى هیروشیما و ناکازاکى را از یاد برده اند؟ آیا به خاطر ندارند کشورهاى استعمارگر تا چه اندازه به کشورهاى فقیر ظلم کرده اند، آنها را مستعمره خود قرار داده اند و رودهاى خون جارى نموده اند؟ وقایع صربستان، حمله به افغانستان و عراق و کشتن صدها هزار نفر از مردم بى دفاع، آیا اینها مهرورزى است؟ فجایع اسف بار زندان هاى ابوغریب و گوانتانامو را با کدامین معیار و ملاک مى توان توجیه نمود؟ مضافاً این که اگر بعضى حاکمان به اسم اسلام و پیامبر به کُشت و کُشتار دست زده اند، این گونه رفتارها به اصل اسلام ارتباطى ندارد و اصولاً آنها را تأیید نمى کند.
2 – نویسندگانى که بر اسلام خرده گرفته اند، به کلمه کفار توجه نکرده اند که منظور از آن چه نوع کافرى است؛ اگر مقصود اهل کتاب باشند که اسلام نهایت محبت را به آنان روا داشته است؛ چنان که در اعترافات بزرگان مسیحیت از جمله گوستاولبون در کتاب «تمدن اسلام و عرب» ملاحظه مى شود و اگر مقصود از کافران، مشرکان و مادى گرایان باشند، سخت گیرى مفهوم و شرایط خاصى داشته است؛ اگر پیمان و تعهدى مى بستند، هرگز متعرض مشرکان نمى شدند، زیرا کار پیغمبر دعوت مردم به توحید و خداپرستى بود و اکراه و اجبارى هم در دعوت به دین نیست، چرا که دین مجموعه اى از عقاید قلبى و اعمال قالبى است و اگر اعمال از عقیده و ایمان نشأت نیابد، باطل و بیهوده مى باشد. بنابر این مقصود از کفارى که باید سرسختانه با آنان برخورد کرد آن گروهى هستند که سر جنگ و ستیز با اسلام و مسلمانان دارند و یا بدعت گذار مى باشند؛ مانند: مسیمله کذّاب ها، پیمان شکنان و دیگر محاربانى که پیوسته بر ضد مسلمانان توطئه مى کردند و در گمراه کردن ساده دلان گام بر مى داشتند. چگونه حضرت محمد (ص) و پیروانش با مطلق کفار با خشونت رفتار مى کردند در صورتى که منافقان، که از کافران بدتر بودند، در امنیت زندگى مى کردند. حضرت محمد (ص) و پیروانش با خشونت طلبان به خشونت رفتار مى کردند، اما با افراد با محبت برخوردى دوستانه و ملاطفت آمیز داشتند. آرى، پیامبرى که مظهر رحمت الهى است، باید مهرش بر قهرش غالب باشد. قرآن مى فرماید: «و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین؛(20) ما تو را نفرستادیم، مگر این که براى جهانیان رحمت باشى».
پیامبر (ص) هم مرد میدان جنگ است و هم مرد عرصه محبت، زیرا جنگ و جهاد به طور کلى و به مفهوم انسانى آن از لوازم لا ینفک زندگى بشرى است، منتها در آیین اسلام شرایطى دارد. در نظام احسن، تنازع به مفهوم طبیعى ضرورت دارد، لیکن به مفهوم انسانى، در مقاطعى ضرورت پیدا مى کند. به قول مولوى:
این جهان جنگ است چون کل بنگرى
ذره ذره همچو دین با کافرى
آن یکى ذره همى پرّد به چپ
واندگر سوى یمین اندر طلب
این جهان با جنگ قائم مى بُوَدْ
در عناصر در نگر تا حل شود
پس بناى خلق بر اضداد بود
لاجرم جنگى شدند از ضر و سود
هست احوالت خلاف یک دگر
هر یکى با هم مخالف در اثر
فوج لشکرهاى احوالت ببین
هر یکى با دیگرى در جنگ و کین
مى نگر در خود چنین جنگ گران
پس چه مشغولى به جنگ دیگران
آرى رخت بر بستن مطلق جنگ از این عالم، مساوى با فنا و نیستى انسانیت بلکه عالم طبیعت است، چرا که انسان براى ادامه زندگى، به همیارى و تعاون هم نوعان نیازمند است، از این رو ناگزیر است اجتماعى زندگى کند. از سوى دیگر، غرایز افراد مختلف است؛ جاه طلبى، مال دوستى، قدرت نمایى، منفعت طلبى و… باعث مى شود تا آدمیان به مجادله و جنگ روى آورند و هر یک براى جلب منافع خویش با دیگرى به ستیز برخیزد. بر این اساس نمى توان مطلق جنگ را نادیده انگاشت.
تنازع بقا در عالم حیوانات، ابدى است و تعارض مصالح و منافع در جهان انسانى، به گونه مقطعى جنگ را مى طلبد. تجربه ثابت کرده است که وحدت نژاد، ملیت و زبان، حتى قرابت و خویشاوندى و توافق در عقاید بشرى و دموکراسى هم نمى تواند بین مردم الفت ایجاد کند و جنگ را براندازد. یگانه چیزى که مى تواند اتحاد واقعى به وجود آورد، وحدت مکتب و مرام الهى و ایمان راستین به دین است. قرآن مى فرماید: «لو اَنْفَقْتَ ما فى الارض جمیعاً ما الفت بین قلوبهم و لکن الله الف بینهم».(21) در پرتو آیین الهى بود که حضرت محمد قبایل پراکنده و خشن عرب را جمع کرد و الفت و برادرى بین آنها به وجود آورد و با شعار «واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا» مؤمنان به وحدت واقعى رسیدند که قرآن آنان را به سپاس گزارى دعوت کرده و یادآورى مى کند که شما دشمن یک دیگر بودید و به برکت اسلام با هم برادر شدید. مولوى در این باره چنین سروده است:
دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت
یک زدیگر جام خون آشام داشت
کینه هاى کهنشان از مصطفى
محو شد در نور اسلام و صفا
هم چنان اخوان شدند آن دشمنان
همچو اعداد عنب در بوستان
همچو خاک مفترق در رهگذر
یک سبوشان داد دست کوزه گر
آفرین بر عشق پاک او ستاد
کاز هزاران ذره را داد اتحاد
اکثر قاطع جنگ هاى بشرى براى کشورگشایى، انتقام جویى، سلطه گرى و جاه طلبى بود. از این رو سربازان گرسنه در جنگ اول و دوم جهانى گوشت بدن هم رزمان خود را که هنوز زنده بودند مى خوردند. به قول مولوى:
جنگ خلقان همچو جنگ کودکان
جمله بى معنى و بى مغز و مهان
جمله با شمشیر چوبین جنگشان
جمله در لا ینبغى آهنگشان
بر خیالى صلحشان و جنگشان
وز خیالى فخرشان و ننگشان
جنگى که از دایره وهم و خیال و اغراض شخصى و روحیه انتقام جویى و تعصب هاى قومى، ملى و مذهبى به دور باشد جنگى است که به فرمان یک رهبر خود ساخته و مهذّب دینى صورت مى گیرد، چرا که هدف و انگیزه آن فقط براى ترویج دین خدا و اصلاح مفاسد سیاسى، اجتماعى و تربیت اخلاقى و روحى اجتماع است. تمام جنگ هاى پیامبر اسلام (ص) به منظور دفاع از کیان اسلام و مسلمان ها بوده است. البته گاهى جنگ در اسلام براى دفع فتنه ها و نجات درماندگان و ضعیفان است: «و قاتلوهم حتى لا تکون فتنه و یکون الدین کلُّه لله؛(22) با مشرکان بجنگید تا فتنه شرک و قتل و غارت و توطئه مشرکین و بدعت سازان دینى، از میان برود و دین، همه دین خدا گردد». ادعاى پیامبرى مسیلمه کذاب، یک فتنه اجتماعى و اختلاف در بین امت و خانواده ها بود که با جنگ پیامبر از میان رفت. وانگهى، رسولى که از جانب خدا مبعوث شده تا مردم را از ذلت و اسارت و بت پرستى نجات دهد در صورتى که عده اى با او به مخالفت برخیزند و قصد کشتن وى و یارانش را داشته باشند، آیا چنین پیغمبرى نباید از خود و مکتب و پیروانش دفاع کند؟
هنگامى که پیامبر (ص) از توطئه مشرکان مطلع شد، مأموریت یافت خانه اش را ترک کند و على را به جاى خود قرار دهد. پس از بازگشت به مکه، مقاومت مختصر مشرکان را در هم شکست و لشکر اسلام آنان را دست گیر کرده نزد رسول خدا گرد آوردند تا از دم تیغ بگذرانند؛ ولى پیامبر پس از اعتراف گرفتن از مظالم آنها، با کمال عفو و کرامت فرمود: با شما چه رفتارى کنم؟ همگى گفتند: «اخ کریم و ابن اخ کریم». فرمود: من همان سخن برادرم یوسف را که در باره برادرانش گفت مى گویم: «لا تثریب علیکم الیوم انتم الطلقا؛ باکى بر شما نیست و شما آزادید.»
در کجاى تاریخ سراغ دارید که پیروز میدان جنگ با دشمنانش چنین گذشت و کرامتى از خود نشان دهد؟ آیا این اخلاق الهى جز از پیامبر اکرم (ص) و دین مبین اسلام بر مى آید؟
یک گروه هرگز منطق پذیر نیستند و دست از خشونت برنمى دارند، آیا در این صورت نباید با آنان مقابله به مثل کرد؟ اگر دزدان و غارت گران آزاد باشند، امنیت و آسایش را از مردم سلب خواهند کرد و جوامع بشرى هرگز روى آرامش را نخواهند دید؛ پس لازم است مجازات هم در جامعه باشد.
قرآن مى فرماید: «و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین؛(23) با کسانى که با شما سر جنگ دارند، در راه خدا پیکار کنید و زیاده روى نکنید، چرا که خداوند متجاوزان را دوست ندارد»؛ یعنى متعرض زن و بچه آنها نشوید، زراعت و سرمایه هاى آنان را تباه نسازید، امکانات ضرورى زندگى را از آنان نگیرید و… در جاى دیگر مى فرماید: «و ان جنحوا للسَّلم فاجنح لها و توکل على الله انه هو السمیع العلیم؛(24) اگر به صلح گرایند، تو نیز به صلح گراى و بر خدا توکل کن که قطعاً او شنوا و داناست.»
آیا اسلام با شمشیر پیش رفته است؟
برخى از نویسندگان غربى در کتاب ها و سایت هاى اینترنتى مى نویسند که اسلام به زور شمشیر و ثروت خدیجه پیش رفته است.
در پاسخ مى گوییم: اسلام آیین محبت و دوستى است و همواره با اهل کتاب در مدینه و یهود و نصارا در کمال مهر و عطوفت زندگى کرده است، حتى مسلمان ها پس از فتح اسپانیا با مسیحى ها برادر گونه زیست نموده اند و احدى را به زور و خشونت به آیین جدید دعوت نکردند. یکى از دانشمندان مسیحى پس از بیان فرازهایى از دستورات اسلامى مى نویسد: «خلاصه، اسلام از خشونت و ستم کارى بشر بسیار کم کرده و خدمت گزارى و خوش رفتارى به بندگان خدا را لازم دانسته و دوستى و یگانگى در میان بنى آدم را ایجاد و معایب زندگانى بشر را در قرن هاى گذشته آشکار ساخته است.»(25)
مستر ژوزف تومسون، جهان نورد مشهور از اهالى ادمبورگ ، مى نویسد:
«در جهات غربى آفریقا نور اسلام در کوى و برزن شهر سیرالئون پرتو افکن شده، چشم هاى قبایل فرو مانده از کاروان تمدن را که در وادى بدبختى و نادانى سرگردانند، به خود خیره مى سازد… ولى مبلّغین [مسیحى ] با کمال بى انصافى حقایق را دگرگون ساخته و تمام بدبختى ها و مظالم زرخریدى را به گردن اسلام مى گذارند و همواره کوشش مى کنند برترى و مزیت اسلام را در نظر آن قبایل وحشى، کوچک جلوه گر سازند [و پیش رفت و انتشار اسلام را در نظر آنها بسى زشت معرفى نمایند]؛ چنان که نخست به ایشان وانمود کرده اند که لواى اسلام به زور شمشیر و سرنیزه و ریختن خون صدها و هزارها مردمان بى گناه افراشته شده و براى القاى شبهه و رخنه در افکار این ساده لوح ها، عکس یک نفر سودانى را با قیافه مصیبت زده و اسیر شده و کتک خورده و ساقه هاى زخمى کشیده و خیمه و خرگاهش را در پشت سر آتش زده، با کمال خشونت ریسمانى به گردن زنان و فرزندانش بسته، به توسط مردمان خون خوارى روى زمین [کشیده و به طرز رقت آورى مى بردند]. آن گاه مسلمانى را به شکل شیطانى تصویر نموده که شمشیرى در دست گرفته و به مرد سودانى خطاب مى کند: «مرگ یا اسلام».(26) و حال آن که به اعتراف رئیس کلیساى انگلیس چارش: «برادرى و مساوات که در نصرانیت نامى از آن برده نشده، در دیانت اسلامى اهمیت خاصى دارد».(27)
کوویلیام پس از نقل کلام این جهان نورد، مى نویسد: «خوش بختانه فرصتى دست داد و پس از تحقیقات… بر من آشکار گردید [و دیدم ] بزرگ ترین فتوحات اسلام در بخش مرکزى و غربى سودان به دست مردمان با وجدان و خداشناسى انجام یافته و کسى که در آن روزگار بیش از همه در نشر اسلام در آن سرزمین کمر بست، شبان بى چیز و تهى دستى بود که فیللانى نام داشته و در این راه فداکارى زیادى به خرج داده، چنان که «هوذا انوبیه»، یکى از بازرگانان سودان، در راه اعلاى شأن و مقام اسلام بسى مردانگى نموده است. فیللانى از آغاز قرن دوازدهم به افراشتن لواى اسلام از کنار دریاچه (تشاج) تا سواحل اقیانوس اطلس قدّ مردانگى علم نمود… و غوغاى بت پرستى را یک باره خاموش ساخت.»(28)
به یقین باید گفت ویژگى هاى فردى و اجتماعى حضرت محمد (ص) و حقایق ناب اسلامى است که امروز مردم آزاده دنیا را به خود خیره ساخته است وگرنه دشمنان اسلام از دیرزمان تاکنون از هیچ تهمت و پیرایه اى به ساحت اسلام و حضرت محمد (ص) و مسلمانان دریغ نداشته اند. حتى برخى از نویسندگان مغرض، مذهبى بودن نظام اسلام را نیز منکر شده اند و اسلام را یک حکومت سکولار معرفى کرده اند. به قول کویلیام: براى جلوگیرى از نفوذ اسلام در میان مسیحیت دینى، اسلام را زیر سؤال برده اند.
«ادوید اورکورهات» در کتاب معروف خود «حقیقت شرق» مى نویسد: «اسلام، دستور ملل گوناگون و نظام نامه کشورهاى عالم است و هرگز امر به پیروى از عقاید نوین ننموده و اعتراف به نزول وحى و یا قوانین تازه نداشته و عنوان ریاست مذهبى و سیاسى در آن یافت نمى شود».(29) در صورتى که در جاى جاى قرآن سخن از وحى الهى است: «ما ینطق عن الهوى * ان هو الا و حى یوحى؛(30) محمد از روى هوا و هوس سخن نمى گوید؛ سخنانش وحى ناب است». و یا مى فرماید: «و من یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه؛(31) هر کس غیر از دین اسلام آیینى اتخاذ کند، از وى پذیرفته نیست». این نویسندگان مغرض گاهى هم مسلمانان را خرافى جلوه مى دهند تا آیین محمدى را از رونق و شکوه بیندازند. نویسنده آئین اسلام به یکى از خرافات اشاره مى کند و مى گوید: «این تصور باطل و خیال خامى که قرن ها در مغز بسیارى از انگلیسى ها جاى گرفته و افکارشان را پریشان ساخته، تا چه اندازه زشت و نارساست؛ هنوز هم مى گویند که مسلمان ها معتقدند تابوت حضرت محمد (ص) از فولاد ساخته شده و به وسیله سنگ مغناطیسى بین زمین و آسمان آویزان است».(32) این گونه افسانه ها که هر کسى را به خنده وا مى دارد، از عناصر مغرض و کج اندیش بعید به نظر نمى رسد. آرى، چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند.
شجاعت برخى از مستشرقان
در این میان، دانشمندان و نویسندگان منصف مسیحى و محققان آزاد اندیش و شجاعى هم دیده مى شوند که براى اثبات یک حقیقت تاریخى و دفع اتهامات از ساحت حضرت محمد (ص) و آیین اسلام، از آبرو و حیثیت خود مایه گذاشته اند، به عظمت اسلام و آورنده آن اعتراف کرده و علل پیش رفت سریع آن را شفافیت و حقانیت اسلام دانسته اند و علل شکست مسیحیت را خرافى بودن آن جلوه داده اند. در این جا به یک نمونه جالب و جاذب اشاره مى کنیم.
کوویلیام مى نویسد: «کانون اسحاق تیلر»، رئیس کلیساى انگلیس چارش، در تاریخ هفده اکتبر سال 1887 از روى شهامت و دل بستگى به حقایق، خطابه شایانى در جلسه شوراى عالى کلیسا در شهر «ولورهامیتون» ایراد نمود، به گونه اى که اعضاى شوراى عالى به خشم آمده، او را به باد ناسزا و دشنام گرفتند.
وى در فرازهایى از سخنان خود آورده است: «دیانت اسلام مراحل دور و درازى پیموده و بزرگى آن در بیشتر کشورهاى جهان مسلّم گشته، بلکه از جهات بسیارى بر نصرانیت پیش دستى نموده است… باید گفت پیش رفت سریع اسلام به خاطر آن است که در اصول آن، خبط و خطایى راه نیافته، بر خلاف نصرانیت که احکامش سست و لرزان گردیده [است ]؛ ولى مبادى اسلامى پیش از پیش در دل هاى مسلمین پایدار و برقرار مى باشد. چطور مى توان باور نمود که ملتى در آفریقا یک مرتبه اسلام را قبول نموده و از آیین بت پرستى دست کشیده و بت ها را لگدکوب نمایند؛ ولى همان ملت زیربار نصرانیت نرفته، زحمات و فداکارى هاى مبلّغین ما به هیچ وجه در دل آنان تأثیر نبخشیده باشد. [این امر ]براى این است که اسلام، تمدن و برادرى و مساوات را بیش از نصرانیت به مردم یاد داده است. اسلام، دینى است که آیین اجتماعى را به همگان تعلیم داده و نفس انسانى را از سرکشى و خون ریزى باز داشته، بى رحمى به حیوانات و جفا بر بندگان و خدمت گزاران را حرام دانسته و نیکوکارى را دستور کلّى قرار داده است. دیانت اسلام، تعدد زوجات را با رعایت عدالت جایز شمرده، شهوت رانى را باعث بدبختى بشر تشخیص داده است. در مقابل آن، تجارت تاجران اروپایى بازار مسکرات را رواج داده و دامنه کارهاى ناپسند را توسعه داده و در نتیجه مردم را به بدبختى و جور و جفا و گمراهى مى کشاند.»(33)
این دانشمند روشن بین غربى سپس مى افزاید:
«تمدن اسلامى تمام ندانستنى ها را به انسان آموخته و از کوچک ترین پیرایش به کلّى دور [بوده ] و در لباس پاکى و پاکیزگى و عزت نفس، بهترین دستورهاى زندگى را مى دهد؛ چنان چه هر گاه هزار نفر به نصرانیت گرویده در برابر آن، یک میلیون نفوس احکام اسلامى را [بدون صرف هزینه تبلیغاتى ]به جان و دل پذیرفته اند. در صورتى که ما هرگز به مخارج گزاف و قربانى هاى زیاد مبلّغین مسیحى در میان مردمان آفریقا توجهى نداریم… و اگر هم بى خبر بمانیم، نادانى خود را نشان داده [ایم ]، در حالتى که ناگزیر از اعتراف مى باشیم که اسلام، دشمن نصرانیت [مسیحیت ]نبوده، بلکه براى آن بسى سودمند [است ] و گذشته از این، سنگر محکمى براى دیانت موسى (ع) مى باشد…».(34) وى در ادامه مى گوید: «دیانت اسلام به قوم و ملت جداگانه وابسته نبوده، بلکه در سراسر کشورهاى دنیا پراکنده [است ] و مسلمانان به چهار پیغمبر بزرگ؛ یعنى ابراهیم و موسى و عیسى و محمد اعتراف دارند.»(35)
پی نوشت ها:
1) دائرة المعارف، ج 9.
2) همان.
3) اسدالغابه، ج 1، ص 15.
4) النساب و الاشراف، ج 1ص 94.
5) تاریخ یعقوبى، رحلت عبدالله را پس از ولادت حضرت محمد (ص) اجماعى مى داند، ولى برخى بعد از دو ماه، بعضى پس از یک سال و گروهى در 28 ماهگى نوشته اند. عده اى نیز گفته اند: پیامبر (ص) پدرش را پیش از ولادت از دست داده است.
6) اسدالغابه، ج 1، ص 14 ؛ ترجمه تاریخ یعقوبى، ص 362 ؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 116 ؛ ابن کثیر، البدایه، ج 2، ص 323.
7) براى اطلاع بیشتر، ر.ک: محمد ابراهیم آیتى، تاریخ پیامبر اسلام، ص 49.
8) تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 6 و سیره حلبى، ج 1، ص 6.
9) سیره ابن هشام، ج 1، ص 176 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 13، ص 203.
10) تعداد ذکر شده، در آن تاریخ بوده است، ولى امروز متجاوز از یک میلیارد مسلمان وجود دارد.
11) آئین اسلام، ترجمه سید فخرالدین طباطبائى، ص 23.
12) همان، ص 129.
13) سیرة النبى، ج 1، ص 278 و تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 67.
14) سیره ابن هشام، ج 1، ص 293 و 294 ؛ به نقل از: محمد ابراهیم آیتى، تاریخ پیامبر، ص 122.
15) سیره ابن هشام، ج 1، ص 157 ؛ سیرة النبى، ج 2، ص 33 و 34 ؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 84 ؛ تاریخ طبرى، ج 2، ص 84، بحارالانوار، ج 28، ص 273.
16) کوویلیام، آئین اسلام، ص 93.
17) همان، ص 22.
18) محمد (ص) و قرآن، ص 53.
19) برداشت از: محمدهادى فخرالمحققین، دانشنامه شیخ الاسلامى، ص 63.
20) انبیاء (21) آیه 107.
21) انفال (8) آیه 63.
22) همان، آیه 39.
23) بقره (2) آیه 19.
24) انفال (8) آیه 61.
25) کوویلیام، آئین اسلام، ص 8.
26) همان، ص 17 – 16.
27) همان، ص 9.
28) همان، ص 18 – 17.
29) همان، ص 3.
30) نجم (53) آیه 4 – 3.
31) آل عمران (3) آیه 85.
32) کوویلیام، آئین اسلام، ص 2 – 1.
33) اقتباس از: آئین اسلام، ص 8 – 4.
34) همان، ص 7.
35) همان.

 


جستجو