عوامل عزت در روايات معصومين عليه السلام

معناي عزّت
عزّت در لغت به معناي محكم و نفوذناپذير است. «اَرْضٌ عَزيزَةٌ» يعني زميني كه آب در آن راه نيابد. اين واژه (عزت) از نظر اصطلاحي اجتماعي به معناي حالتي است كه از شكست انسان پيشگيري مي‏كند (حالت شكست ناپذيري) و مانع مغلوب شدن او مي‏گردد.1
سرچشمه عزت
سرچشمه اصلي عزت خداوند است، و تمام عزتها از آن اوست. «فَللّه‏ِ الْعِزَّةُ جَميعاً»2؛ «پس همه عزتها از آن خداوند است.»
اگر پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و مؤمنان نيز عزت دارند، عنايتي است الهي، و عزّتي است اعطائي.
امام حسين عليه‏السلام به پيشگاه خداوند، عرض مي‏كند: «يا مَنْ خَصَّ نَفْسَهُ بِالسُّمُوِّ وَالرَّفْعَةِ فَاَوْلِيائُهُ بِعِزِّهِ يَعْتَزُّونَ؛3 اي كسي (خدايي) كه خود را به مقام بلند و رفيع اختصاص داد، پس دوستانش به عزّت او عزيز مي‏باشند.»
آن حضرت در جاي ديگري فرمود: «كُلُّ الْكِبْرِ للّه‏ِ وَحْدَهُ وَلا يَكُونُ في غَيْرِهِ. قالَ اللّه‏ُ تَعالي: «وَللّه‏ِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنينَ»؛4 بزرگي تماماً از آن خداي يكتا است و در غير او نيست. خداوند متعال مي‏فرمايد: عزّت از آن خدا و پيامبر و مؤمنين است.»
وقتي كه سرمنشأ واقعي عزّت خداوند است، بدست آوردن عزّت از غير طريق الهي، به هر صورتي كه باشد ذلّت است.

1 ـ امام علي عليه‏السلام فرمود: «مَنْ اَعَزَّ بِغَيْرِ اللّه‏ِ اَهْلَكَهُ الْعِزُّ؛5 كسي كه از طريق غير خدا به عزت برسد، همان عزّت [غير واقعي] او را به هلاكت مي‏رساند.»
2 ـ امام علي عليه‏السلام : «اَلْعَزيزُ بِغَيْرِ اللّه‏ِ ذَليلٌ؛6 عزيزي كه عزتش از غير خدا باشد ذليل است.»
3 ـ امام علي عليه‏السلام : «وَكُلُّ عَزيزٍ غَيْرَهُ ذَليلٌ وَكُلُّ قَوِيٍّ غَيْرَهُ ضَعيفٌ وَكُلُّ مالِكٍ غَيْرَهُ مَمْلُوكٌ… وَكُلُّ قادِرٍ غَيْرَهُ يَقْدِرُ وَيَعْجِزُ؛7 هر عزيزي جز او ذليل است، و هر نيرومندي جز او ضعيف و ناتوان، هر مالكي جز او بنده … و هر قدرتمندي جز او [گاهي] توانا و [زماني [ناتوان است.»
پذيرش ذلت ممنوع!
شخصيّت هر كس در گرو عزّت اوست، از اين رو خداوند متعال اجازه نداده است كه هيچ مؤمني تن به ذلّت دهد. امام صادق عليه‏السلام فرمود: «اِنَّ اللّه‏َ فَوَّضَ اِلَي الْمُؤْمِنِ اُمُورَهُ كُلَّها وَلَمْ يُفَوِّضْ اِلَيْهِ اَنْ يَكُونَ ذَليلاً. اَما تَسْمَعُ اللّه‏َ يَقُولُ: «وَللّه‏ِِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنينَ وَلكِنَّ المُنافِقينَ لا يَعْلَمُونَ»8 فَالْمُؤْمِنُ يَكُونُ عَزيزاً وَلايَكُونُ ذَليلاً؛9 خداوند تمام امور مؤمن را به خود او واگذار نموده، ولي به او واگذار نكرده است كه ذليل باشد. آيا سخن خدا را نشنيده‏اي كه مي‏فرمايد: «عزّت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است ولي منافقان نمي‏دانند»؟ پس مؤمن هميشه عزيز است و ذليل نمي‏باشد.»
عوامل عزّت در روايات
روشن شد كه عزّت به دست خدا است، و درِ خانه غيرخدا رفتن ذلّت است و به مؤمن اجازه داده نشده است كه ذلّت‏پذير باشد. حال چه بايد كرد كه عزّت اسلامي به دست آيد، و يا آنچه به دست آمده تداوم يابد. در اين نوشته به برخي از عوامل عزت آفرين اشاره مي‏كنيم.
1 ـ طاعت و بندگي:
بندگي رمز پيشرفت اولياء الهي و زمينه ساز سعادت و عزّت انسان است. در حديث قدسي مي‏خوانيم كه خداوند مي‏فرمايد: «اِنّي وَضَعْتُ الْعِزَّ في قِيامِ اللَّيْلِ وَالنّاسُ يَطْلُبُونَها في اَبْوابِ السَّلاطينَ فَلَمْ يَجِدُوهُ اَبَداً؛10 من عزّت را در شب بيداري (و نماز شب) قرار دادم و مردم در خانه شاهان به دنبال آن مي‏گردند، پس هرگز آن را نخواهند يافت.»
پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «اِنَّ رَبَّكُمْ يَقُولُ كُلَّ يَوْمٍ: اَنَا رَبُّكُمْ اَنَا العَزيرُ فَمَنْ اَرادَ عِزَّ الدّارَيْنِ فَلْيُطِعِ الْعَزيزَ؛11 به راستي پروردگار شما هر روز مي‏گويد: من پروردگار شما هستم. من عزيز هستم. هر كس عزت دو جهان را مي‏خواهد بايد عزيز را اطاعت كند.»
امام علي عليه‏السلام مي‏فرمايد: «مَنْ اَذَلَّ نَفْسَهُ في طاعَةِ اللّه‏ِ فَهُوَ اَعَزُّ مِمَّنْ تُعَزَّزَ بِمَعْصِيَةِ اللّه‏ِ؛12 هر كس نفس خود را در اطاعت خدا خوار كند، عزيزتر از كسي است كه با نافرماني خدا به عزت برسد.»
و فرمود: «اِذا طَلَبْتَ الْعِزَّ فَاطْلُبْهُ بِالطّاعَةِ؛13 هرگاه جوياي عزت شدي، آن را با اطاعت [و پيروي از خدا [بجوي.»
امام حسن مجتبي عليه‏السلام فرمود: «اِذا اَرَدْتَ عِزّاً بِلا عَشيرَةٍ وَهَيْبَةً بِلا سُلْطانٍ فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللّه‏ِ اِلي عِزِّ طاعَةِ اللّه‏ِ؛14 هرگاه اراده عزتي بدون دار و دسته و هيبتي بدون سلطنت داشتي، از خواري معصيت الهي به سوي عزت اطاعت خداوند خارج شو.»
تمام عزّت و سربلندي سرور عزتمندان، امام حسين عليه‏السلام در بندگي و اطاعت او از خداوند بود. او در روز عاشورا، زير باران تير دشمن، برترين عبادت الهي يعني نماز را در اول وقت برگزار كرد.15 و شب عاشورا از عباس عليه‏السلام درخواست كرد تا از دشمن مهلت بگيرد و انگيزه خود از اين مهلت خواهي را چنين بيان كرد:
«لَعَلَّنا نُصَلّي لِرَبِّنَا الَّيْلَةَ وَنَدْعُوهُ وَنَسْتَغْفِرُهُ، فَهُوَ يَعْلَمُ اَنّي كُنْتُ اُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ وَ تِلاوَةَ كِتابِهِ وَكَثْرَةَ الدُّعاءِ وَالاِْسْتِغْفارِ؛16 شايد امشب را نماز بخوانيم و به درگاه خداوند دعا و استغفار كنيم. خدا مي‏داند كه من نماز خواندن براي او و تلاوت كتابش و زياد دعا كردن و استغفار را دوست دارم.»
و در گودال قتلگاه عرضه داشت: «لا اِلهَ سِواكَ يا غِياثَ الْمَسْتَغيثينَ ما لِيَ رَبٌّ سِواكَ وَلا مَعْبُودٌ غَيْرُكَ، صَبْراً عَلي حُكْمِكَ؛17 خدايي جز تو نيست، اي پناه پناه خواهان، براي من پروردگاري جز تو و معبودي غير از تو نيست. بر حكم [و داوري] تو صبر مي‏كنم.»
2 ـ تقوا و خود نگهداري (پرواپيشگي):
علي عليه‏السلام فرمود: «مَنْ اَرادَ اَنْ يَكُونَ اَعَزَّ النّاسِ فَلْيَتَّقِ اللّه‏َ عَزَّوَجَلَّ؛18 هر كس مي‏خواهد عزيزترين مردم باشد، بايد تقواي الهي داشته باشد.»
آن حضرت در جاي ديگري فرمود: «لا عِزَّ اَعَزُّ مِنَ التَّقْوي؛19 هيچ عزّتي، بالاتر از تقوا نيست.»
امام حسين عليه‏السلام فرمود: «وَ الشَّرَفُ اَلتَّقْوي؛20 شرف [و عزت انسان] در تقوا است.»
و علي عليه‏السلام فرمود: «اِعْلَمُوا عِبادَ اللّه‏ِ اَنَّ التَّقْوي دارُ حِصْنٍ عَزيزٍ وَالْفُجُورَ دارُ حِصْنٍ ذَليلٍ؛21 اي بندگان خدا بدانيد كه تقوا دژي محكم و با عزّت (و شكست‏ناپذير) است و [هرزگي و [گناه خانه‏اي [در حال فروريختن و [خوار كننده است.»
3 ـ تمسّك به قرآن و اسلام:
پاي‏بندي به قرآن و عمل كردن به دستورات آن، عامل عزّت و شكست ناپذيري جامعه اسلامي است.
امام علي عليه‏السلام در اين‏باره مي‏فرمايد: «ثُمَّ اَنْزَلَ عَلَيْهِ الْكِتابَ نُوراً لاتُطْفَأُ مَصابيحهُ… وَشِفاءً لاتُخْشي اَسْقامُهُ وَعِزّاً لا تُهْزَمُ اَنْصارُهُ وَحَقّاً لا تُخْذَلُ اَعْوانُهُ… وَمَعْقِلاً مَنيعاً ذِرْوَتُهُ وَعِزّاً لِمَنْ تَوَلاّهُ؛22 [خداوند [قرآن را بر او (پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ) نازل فرمود، قرآن نوري است كه چراغهاي آن خاموش نمي‏شود…، شفا دهنده‏اي است كه از بيماريهايش ترسي وجود ندارد و عزّت [و قدرتي] است كه يارانش شكست ندارند و حقّي است كه ياري كنندگانش خوار نشوند… و پناهگاهي است كه قلّه آن بلند است و عزّتي است براي كسي كه ولايت آن را بپذيرد.»
4 ـ ولايت مداري:
قرآن عزت را مخصوص خدا و رسولش و مؤمنان مي‏داند.23
مصداق بارز مؤمنان راستين، ائمه اطهار عليهم‏السلام مي‏باشند؛ لذا هر كسي به دنبال عزّت و سربلندي است بايد مطيع و پيرو آنان باشد. امام سجاد عليه‏السلام فرمود: «طاعَةُ وُلاةِ الاَْمْرِ تَمامُ العِزّ؛ پيروي از صاحبان امر [= ائمه اطهار عليهم‏السلام [تمام عزّت است.»
در دعاي ندبه مي‏خوانيم: «اَيْنَ مُعِزُّ الاَوْلِياءِ وَمُذِلُّ الاَْعْداءِ؛ كجاست عزت دهنده دوستان و خوار كننده دشمنان.»
اگر جامعه اسلامي از اول در مسير ولايت و امامت قرار مي‏گرفتند، اين همه ذلّت دامنگير آنان نمي‏شد.
نمونه‏هايي از عزّتمندي اهل بيت عليهم‏السلام
امام حسن مجتبي عليه‏السلام :
شخصي به امام حسن مجتبي عليه‏السلام عرض كرد: «فيكَ عَظَمَةٌ. قالَ لا بَلْ فِيَّ عِزَّةٌ قالَ اللّه‏َ تَعالي «وَللّه‏ِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنينَ»؛24 در شما عظمتي است. فرمود: نه، بلكه در من عزتي وجود دارد. [چنان كه] خداوند مي‏فرمايد: «عزّت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است.»
امام حسين عليه‏السلام :
قيس بن اشعث از امام حسين عليه‏السلام خواست كه با يزيد بيعت كند. حضرت فرمود: «لا وَاللّه‏ِ لا اُعْطيكُمْ بِيَدي اِعْطاءَ الذَّليلِ وَلا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبيدِ؛25 به خدا سوگند، چون ذليلان به شما دست ذلّت نمي‏دهم، و مانند بردگان فرار نمي‏كنم.»
در صبح عاشورا كه دو سپاه نابرابر در مقابل هم قرار گرفتند و فرماندهان لشكرها مشخص شدند، امام حسين عليه‏السلام با جمعي از ياران خود به سوي لشكر كوفيان رفت تا با آنان اتمام حجت كند. آن حضرت خطبه خواند و سخنراني كرد و در بخشي از آن فرمود: «اَلا وَاِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيَّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِّلَّةِ والذِّلَّةِ وَهَيْهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ؛26 بيدار باشيد كه زنازاده فرزند زنازاده مرا بين دو چيز مجبور كرده است، بين مرگ و ذلّت، امّا ذلّت و خواري از ما دور است.»
5 ـ جهاد و شهادت:
رزمندگان و جهادگران راه خدا هميشه در صف مقدّم پاسداري از عزّت و شرافت قرار دارند. آنها تلاش مي‏كنند تا با نثار جان خويش از مرز عزّت و شرافت پاسداري كنند و خود نيز به عزت ابدي برسند. روايات اهل بيت عليهم‏السلام جهاد را مايه عزت اسلام مي‏دانند. مثلا روايتي از امام علي عليه‏السلام آمده است: «فَرَضَ اللّه‏ُ الْجِهادَ عِزّاً لِلاِْسْلامِ؛27 خداوند جهاد را براي عزت يافتن اسلام واجب كرده است.» همچنين آن حضرت در جاي ديگر فرمود: «اُفٍّ لَكُمْ لَقَدْ سَئِمْتُ عِتابَكُمْ! اَرَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الاْخِرَةِ عِوَضاً؟ وَبِالذُّلِّ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً؟ اِذا دَعَوْتُكُمْ اِلي جِهادِ عَدُوِّكُمْ دارَتْ اَعْيُنُكُمْ كَاَنَّكُمْ مِنَ الْمَوْتِ في غَمْرَةٍ؛28 نفرين بر شما [كوفيان]! كه از فراواني سرزنش شما خسته شدم. آيا به جاي زندگي آخرت به زندگي دنيا رضايت داديد؟ و بجاي عزّت، ذلّت را انتخاب كرديد؟ هرگاه شما را به جهاد با دشمنان دعوت مي‏كنم، چشمانتان [از ترس] در كاسه مي‏گردد گويا ترس از مرگ عقلهاي شما را ربوده است.»
و همچنين فرمود: «قَدِ اسْتَطْعَمُوكُمُ الْقِتالَ فَاَقِرُّوا عَلي مَذَلَّةٍ، وَتأْخيرِ مَحَلّةٍ اَوْ رَوُّوا السُّيُوفَ مِنَ الدِّماءِ تَرْووا مِنَ الْماءِ. فَالْمَوْتُ في حَياتِكُمْ مَقْهُورينَ وَالْحَياةُ في مَوْتِكُمْ قاهِرينَ؛29 [شاميان با بستن آب] شما را به پيكار دعوت كرده‏اند، [اكنون بر سر دوراهي قرار داريد؛] يا به ذلّت و خواري اقرار كنيد و بر جاي خود بنشينيد و يا شمشيرها را از خونها سيراب سازيد تا از آب سيراب شويد. پس [بدانيد كه[ مرگ در زندگي توام با شكست و زندگي در مرگ پيروزمندانه شماست.»
در تاريخ عاشوراي امام حسين عليه‏السلام مي‏خوانيم: حرّ بن يزيد سر راه امام حسين عليه‏السلام آمده، خواست او را نصيحت كند، به امام عرض كرد: اگر بخواهي به راه خويش ادامه دهي و كار را به جنگ بكشاني، كشته مي‏شوي. امام حسين عليه‏السلام فرمودند: «اَفَبِا الْمَوْتِ تُخَوِّفُني؟! هَلْ يَعْدُو بِكُمُ الْخَطْبُ اِنْ تَقْتُلُوني وَسَاَقُول كَما قالَ اَخُو الاُْوَيْسِ لاِبْنِ عَمِّهِ وَهُوَ يُريدُ نُصْرَةَ رَسُولِ اللّه‏ صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فَخَوَّفَهُ ابْنُ عَمِّهِ وَقالَ اَيْنَ تَدْهَبُ؟ فَاِنَّكَ مَقْتُولٌ. فَقالَ:
سَاَمْضي فَما بِا الْمَوْتِ عارٌ عَلي الْفَتي اِذا مانَوي حَقّاً وَجاهَدَ مُسْلِماً
وَواسَي الرِّجالَ الصّالِحينَ بِنَفْسِهِ وَفارَقَ مَثْبُوراً وَخالَفَ مُجْرِماً
فَاِنْ عِشْتُ لَمْ اَنْدَمْ وَاِنْ مِتُّ لَمْ اُلَمْ كَفي بِكَ ذُلاًّ اَنْ تَعيشَ وَتَرْغَما؛30
آيا مرا از مرگ مي‏ترساني؟ و آيا اگر مرا بكشيد مرگ از شما خواهد گذشت؟ من همان كلامي را مي‏گويم كه برادر اَويسي [ما] در وقتي كه مي‏خواست براي ياري رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله برود، به پسر عموي خود گفت. پسر عمويش او را مي‏ترسانيد و مي‏گفت: كجا مي‏روي؟ حتماً كشته خواهي شد. در جواب گفت: «من حتماً مي‏روم، [چرا] كه بر جوانمرد ننگ و عاري از مرگ نيست، هنگامي كه نيتش حق باشد و در حالي كه مسلمان [و تسليم خدا] است جهاد كند و با بذل جان خود با انسانهاي صالح همراهي كند و از انسانهاي طرد شده و مجرم جدا شود. اگر زنده بمانم پشيماني ندارم، و اگر به شهادت برسم ملامت نشوم. ولي براي تو اين ذلّت و خواري بس كه زنده بماني، و ذلّت ستم‏كشي بر دوش كشي.»
در ادامه سخنان حضرت مي‏خوانيم: «لَيْسَ شَأْني شَأْنَ مَنْ يَخافُ الْمَوْتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوْتُ عَلي سَبيلِ نَيْلِ الْعِزِّ وَاِحْياءِ الْحَقِّ، لَيْسَ الْمَوْتُ في سَبيلِ الْعِزِّ اِلاّ حَياةً خالِدَةً وَلَيْسَتِ الْحَياةُ مَعَ الذُّلِّ اِلاّ الْمَوْتَ الَّذي لا حَياةَ مَعَهُ اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُني؟!… مَرْحَباً بِالْقَتْلِ في سَبيلِ اللّه‏ِ، وَلكِنَّكُمْ لا تَقْدِرُونَ عَلي هَدْمِ مَجْدي وَمَحْوِ عِزَّتي وَشَرَفي، فَاِذاً لااُبالي مِنَ الْقَتْلِ؛31
شأن من شأن كسي نيست كه از مرگ مي‏ترسد. چه آسان است جان باختن در راه رسيدن به عزّت و زنده نمودن حق. مرگ در راه رسيدن به عزّت جز حيات جاوداني نيست و زندگي ذلّت‏بار جز مرگي كه هرگز حيات و زندگي را در پي ندارد، نيست. آيا مرا از مرگ مي‏ترساني؟!… درود باد بر كشته شدن در راه خدا؛ ولي [اين را بدانيد كه هرگز] توانايي نابودي عظمت و عزّت و شرف من را نداريد؛ پس در اين صورت هيچ باكي از مرگ ندارم.»
همين سخنان سراپا عزت و افتخار بود كه حرّ بن يزيد را نيز به سمت و سوي عزّت ابدي كشاند.
امام حسين عليه‏السلام در آخرين لحظات عمر فرمود: «وَاَيْمُ اللّه‏ِ لاََرْجُوَنَّ اَنْ يُكْرِمَنِيَ اللّه‏ُ بِالشَّهادَةِ؛32
قسم به خداوند كه اميدوارم خداوند مرا با شهادت گرامي دارد.»
امام حسين عليه‏السلام در مورد عشق به شهادت كه بارزترين عامل عزّتمندي است، چنين با خداي خويش مناجات مي‏كند: «اِلهي وَسَيِّدي وَدَدْتُ اَنْ اُقْتَلَ وَاُحْيِيَ سَبْعينَ اَلْفَ مَرَّةٍ في طاعَتِكَ وَمَحَبَّتِكَ سِيَّما اِذا كانَ في قَتْلي نُصْرَةُ دينِكَ وَاِحْياءُ اَمْرِكَ وَحِفْظُ نامُوسِ شَرْعِكَ؛33
اي خدا و اي بزرگ من! دوست دارم كه هفتاد هزار بار در راه اطاعت و محبت تو كشته شوم و زنده گردم، بخصوص آن‏گاه كه كشته شدن من عامل پيروزي دين تو و زنده شدن فرمان تو، و محفوظ ماندن شريعت تو باشد.»
6 ـ بصيرت و آگاهي:
بصيرت و دانائي عامل ديگري براي عزت است، چرا كه انسان آگاه در معرض هجوم نقشه‏هاي ذلّت آور دشمن قرار نمي‏گيرد؛ چنان كه متقابلاً جهل و بي‏خبري باعث ذلّت و خواري مي‏شود. امام علي عليه‏السلام مي‏فرمايد: «وَالْجَهْلُ ذُلٌّ؛ ناداني ذلت و خواري است.»
اين‏كه ياران امام حسين عليه‏السلام بهترين ياران خوانده شده‏اند، يكي از امتيازات مهم آنها، بصيرت ديني و آگاهي آنان بود و در رأس همه ياران و بستگان، حضرت ابي الفضل العباس قرار داشت كه زير بار ذلّت امان نامه دشمن نرفت، چرا كه به قول امام صادق عليه‏السلام «كانَ عَمُّنَا الْعَبّاسُ نافِذَ الْبَصيرَةِ؛34 عموي ما عباس بصيرتي ژرف داشت.»
7 ـ انصاف:
عامل ديگر در عزّت آفريني اجتماعي انسان، مراعات انصاف در حق ديگران است. امام علي عليه‏السلام مي‏فرمايد: «اَلا اِنَّهُ مَنْ يَنْصِفُ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ لَمْ يَزِدْهُ اللّه‏ُ اِلاّ عِزَّهُ؛35 آگاه باشيد، كسي كه با مردم با انصاف رفتار كند، خداوند بر عزّت او خواهد افزود.» امام حسين عليه‏السلام در روز عاشورا نيز مردم كوفه و شام را به انصاف دعوت نمود و فرمود: «اِنْ اَعْطَيْتُمُونِي النِّصْفَ كُنْتُمْ بِذلِكَ اَسْعَدُ؛36 اگر نصف را به من دهيد [ و با من انصاف روا داريد]، سعادتمند مي‏شويد.»
8 ـ قناعت:
علي عليه‏السلام مي‏فرمايد: «اَلْقِناعَةُ تُؤَدّي اِلَي الْعِزَّةِ؛37 قناعت [و بسنده نمودن به آنچه موجود است] عزت را در پي دارد.»
و در جايي ديگر فرمود: «اِقْنَعْ تَعِزُّ؛38 قانع باش تا عزيز شوي.»
9 ـ عدم وابستگي و طمع‏ورزي در مال ديگران:
عدم وابستگي به ديگران و چشم اميد به ديگران نداشتن نيز از عوامل عزت در زندگي اجتماعي و فردي انسان است.
امام علي عليه‏السلام مي‏فرمايد: «اَلْعِزُّ مَعَ الْيَأْسِ؛39 عزت در نااميدي [از ديگران [است.
همچنين آن حضرت در اين زمينه فرمودند: «اَلطّامِعُ في وِثاقِ الذُّلِّ؛40 طمع كار [همواره] در بند خواري و ذلت است.»
و فرمود: «اَلطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ؛41 طمع‏ورزي بردگي دائمي است.»
امام باقر عليه‏السلام فرمود: «اُطْلُبْ بَقاءَ الْعِزِّ بِاِماتَةِ الطَّمَعِ؛42 دوام عزت را با از بين بردن طمع جستجو كن.»
10 ـ چشم پوشي از دنيا:
دنيازدگي و دنياخواهي عامل اصلي براي ذلّت جامعه و افراد آن است و آنهايي كه از چنگ دنيا رها شدند به عزّت و افتخار دست يافتند.
امام علي عليه‏السلام در اين‏باره مي‏فرمايد: «مَنْ سَلا عَنْ مَواهِبِ الدُّنْيا عَزَّ؛43 هر كس از موهبتها [و لذتها]ي دنيا چشم بپوشد، عزيز مي‏شود.»
11 ـ دوري از شرارت:
انسانهاي شرور و بدكار هميشه ذليل بوده‏اند، و آنان كه مردم از دست و زبانشان در آسايش بوده‏اند عزيز شده‏اند.
علي عليه‏السلام مي‏فرمايد: «مَنْ بَرِي‏ءَ مِنَ الشَّرِّ نالَ الْعِزَّ؛44 هر كس از شرارت به دور باشد، به عزّت مي‏رسد.»
امام حسين عليه‏السلام فرمودند: «اِنّي لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً؛45 من براي بازيگري و خودخواهي، و فساد و ظلم قيام نكردم.» و از اين رو بود كه به اوج عزت رسيد.
12 ـ گذشت و بخشش:
عفو و گذشت و بخشش به ديگران، در فرهنگ اسلامي جايگاه خاص و ويژه‏اي دارد و آثار زيادي بر آن مترتب است كه از جمله آنها دستيابي به عزّت و سربلندي است.
پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «عَلَيْكُمْ بِالْعَفْوِ فَاِنَّ الْعَفْوَ لا يَزيدُ الْعَبدَ اِلاّ عِزّاً؛46 عفو و گذشت داشته باشيد، زيرا گذشت، جز عزّت بر انسان نمي‏افزايد.»
امام باقر عليه‏السلام فرمودند: «ثَلاثٌ لا يَزيدُ اللّه‏ُ بِهِنَّ الْمَرءَ المُسْلِمَ اِلاّ عِزّاً: اَلصَّفحُ عَمَّن ظَلَمَهُ وَاِعْطاءُ مَنْ حَرَمَهُ وَ الصِّلَّةُ لِمَنْ قَطَعَهُ؛47 سه چيز باعث مي‏شود كه خداوند عزت انسان مسلمان را افزايش دهد: گذشت از كسي كه در حق او ستم روا داشته است و بخشيدن به كسي كه او را محروم ساخته، و ارتباط [و رفت و آمد] با كسي كه با او قطع رابطه نموده است.»
13 ـ راستگويي:
صفت اخلاقي ديگري كه در عزّتمندي انسان نقش دارد، راستگويي است. امام حسين عليه‏السلام ، سرور عزتمندان و الگوي راستگويان مي‏فرمايد: «الصِّدْقُ عِزٌّ وَالْكِذْبُ عَجْزٌ؛48 راستگويي مايه عزّت و دروغ نشانه عجز و ناتواني است.» در روايت ديگري مي‏خوانيم: «الصِّدْقُ عِزٌّ وَالْجَهْلُ ذُلٌّ؛49 راستي مايه عزّت و ناداني مايه ذلّت است.»
14 ـ حلم و بردباري:
عامل ديگر براي عزّتمندي، حلم و بردباري در مقابل مصائب و سختيهاي روزگار است. امام علي عليه‏السلام فرمود: «لا عِزَّ اَرْفَعُ مِنَ الْحِلْمِ؛50 هيچ عزتي بالاتر از بردباري نيست.»
15 ـ توكل:
يكي از عوامل عزت، توكل كردن بر خدا و اعتماد داشتن به اوست.
امام باقر عليه‏السلام مي‏فرمايد: «الْغِني وَالعِزُّ يَجولانِ في قَلْبِ الْمُؤْمِنِ فَاِذا وَصَلا اِلي مَكانٍ فيهِ التَّوَكُّلُ اِقْطَناهُ؛51
بي‏نيازي و عزت در قلب مؤمن مي‏گردند، وقتي به مكاني رسيدند كه در آن توكل وجود دارد، آن را تصرّف مي‏كنند.»
امام حسين عليه‏السلام فرمودند: «اِنَّ الْعِزَّ وَالْغِني خَرَجا يَجُولانِ، فَلَقِيا التَّوَكُّلَ فَاسْتَوْطَنا؛52
همانا عزت و بي‏نيازي بيرون رفتند و به جنبش در آمدند، وقتي به توكل رسيدند، [همانجا [وطن گزيدند.»
و امام حسين عليه‏السلام فرمودند: «مَنِ اتَّكَلَ عَلي حُسْنِ اِخْتيارِ اللّه‏ِ تَعالي لَهُ لَمْ يَتَمَنَّ غَيْرَ مَااخْتارَهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ؛53 كسي كه بر انتخاب نيكوي خداوند براي او توكل كند، آرزوي چيزي كه خداوند براي او اختيار نكرده است نمي‏كند.»
امام حسين عليه‏السلام خودش نيز عملاً چنين بود.
آن حضرت در پايان وصيتنامه خود به برادرش فرمود:
«وَهذِهِ وَصِيَّتي اِلَيْكَ يا اَخي وَما تَوْفيقي اِلاّ بِاللّه‏ِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَاِلَيْهِ اُنيبُ؛54
اي برادر! اين وصيت من براي شما است. توفيق من جز از جانب خداوند نيست، بر او توكل مي‏كنم و به سوي او بازگشت مي‏نمايم.»
امام سجاد عليه‏السلام مي‏فرمايد: چون صبح روز عاشورا شد، پدرم حسين عليه‏السلام دستها را به سوي آسمان بلند كرد، آنگاه عرض كرد: «اَللّهُمَّ اَنْتَ ثِقَتي في كُلِّ كَرْبٍ وَاَنْتَ رَجائي في كُلِّ شِدَّةٍ وَاَنْتَ لي في كُلِّ اَمْرٍ نَزَلَ بي ثِقَةٌ وَعُدَّةٌ. كَمْ مِنْ هَمٍّ يَضْعُفُ فيهِ الْفُؤادُ وَيَقِلُّ فيهِ الْحيلَةُ وَيَخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ وَيَشْمُتُ فيهِ الْعَدُوُّ، اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَشَكَوْتُهُ اِلَيْكَ رَغْبَةً مِنّي اِلَيْكَ عَمَّنْ سِواكَ؛ فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وَكَشَفْتَهُ وَكَفَيْتَهُ فَاَنْتَ وَلِيُّ كَلِن نِعْمَةٍ وَصاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ وَمُنْتَهي كُلِّ رَغْبَةٍ؛55
خدايا! تو تكيه‏گاه من در تمام غصه و اندوهها، و اميد من در هر سختي هستي. تو عزّت و افتخار حسيني كه ريشه در قرآن و سنّت نبوي و علوي دارد، در پرتو فرهنگ والا و عزّت‏ساز اسلامي دست يافتني است و دور ماندن از قرآن و روايات، ذلّت و خواري افراد جامعه را در پي دارد.
اميدگاه و ياور من در هر حادثه‏اي كه بر من پيش آيد مي‏باشي.
چه بسيار از رنجها كه دل در آن ناتوان مي‏شود و چاره در آن كم مي‏گردد و دوست در آن خوار مي‏گردد و دشمن در آن شماتت و شادي مي‏كند. [همه آنها را] به پيشگاه تو آوردم و شِكوِه نزد تو نمودم بدان جهت كه به تو ميل و محبت داشتم نه به ديگران؛ پس تو همه آنها را برطرف نمودي و كفايت امر نمودي. تو مالك تمام نعمتها و صاحب همه خوبيها و پايان همه آرزوها هستي.»

پي‌نوشت‌ها:
1 ـ راغب اصفهاني، مفردات الفاظ قرآن (تهران، مكتبة المرتضوية)، صص344 ـ 345.
2 ـ فاطر/10.
3 ـ شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، انتشارات علمي، چاپ چهارم، 1376، دعاي عرفه، ص483.
4 ـ بحارالانوار، ج44، ص198، حديث 13.
5 ـ بحارالانوار، ج75، ص10.
6 ـ ميزان الحكمة، ج5، ص1957.
7 ـ نهج البلاغه، محمد دشتي، ص114، خطبه 65.
8 ـ منافقون/8.
9 ـ ميزان الحكمة، ج5، ص1957.
10 ـ سيد محمد حسيني عاملي، از علماي قرن 11 ه .ق، اثنا عشرية، ص155.
11 ـ ميزان الحكمة، ج 5، ص 1958، روايت 12838 و ر.ك: ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج18، ص193.
12 ـ متقي هندي، كنزالعمال، ج2، حديث 42084.
13 ـ عبدالواحد آمدي، غررالحكم، شماره 4056.
14 ـ بحارالانوار، ج44، ص139.
15 ـ همان، ج45، ص17.
16 ـ همان، ج44، ص391.
17 ـ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسين عليه‏السلام (دارالكتاب)، ص345.
18 ـ بحارالانوار، ج70، ص285، حديث 7.
19 ـ نهج البلاغه، محمد دشتي، حكمت 271.
20 ـ سيدمحمد حسيني تهراني، لمعات الحسين، انتشارات باقر العلوم، ص 10.
21 ـ نهج البلاغه، محمد دشتي، ص292، خطبه 157.
22 ـ همان، خطبه 198، ص418.
23 ـ منافقون/8.
24 ـ بحار الانوار، ج44، ص106، روايت 15.
25 ـ محمد تقي سپهر، ناسخ التواريخ، تاريخ امام حسين عليه‏السلام ، چاپ حروفي، ج2، ص234 و رك: عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسين، ص256؛ ابن نما، مثير الاحزان، ص26.
26 ـ بحارالانوار، ج45، ص8.
27 ـ نهج البلاغه، محمد دشتي، ص682، حكمت 252.
28 ـ نهج البلاغه، ص86، خطبه 34.
29 ـ همان، ص102، خطبه 51.

30 ـ ارشاد، ج2، ص82؛ ر.ك: شيخ عباس قمي، نفس المهموم، ص116 و اعلام الوري، ص230.
31 ـ علاّمه توفيق ابوعلم، كتاب اهل البيت (مصر، مطبعة سعادت)، ص448 و ر.ك: ملحقات احقاق الحق، ج11، ص601.
32 ـ نفس المهموم، ص116.
33 ـ فاضل دربندي، اسرار الشهادة، ص402 و ر.ك: شيخ محمد مهدي حائري، معالي السبطين، ج2، ص18.
34 ـ شيخ عباس قمي، نفس المهموم، (تهران، كتابفروشي علميه اسلامية، 1374)، ص176.
35 ـ محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي (دارالكتب الاسلاميّة)، ج2، ص144.
36 ـ ارشاد مفيد، ص253.
37 ـ عبدالواحد آمدي، غررالحكم، شماره 1122.
38 ـ بحارالانوار، ج78، ص53، حديث 90.
39 ـ ميزان الحكمه (همان، دارالحديث)، ج5، ص1959، حديث 12857.
40 ـ نهج البلاغه، حكمت 226، ص676 و حكمت 180، ص666.
41 ـ همان.
42 ـ محمدي ري‏شهري، ميزان الحكمه، ج6، ص293، حديث 12581.
43 ـ غررالحكم، (همان)، 9148.
44 ـ تحف العقول، همان، ص216.
45 ـ نفس المهموم، همان، ص45.
46 ـ نقطه‏هاي آغاز در اخلاق عملي، ص595.
47 ـ ميزان الحكمة، ج6، ص293، حديث 12538.
48 ـ ابن واضح يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، (مركر انتشارات علمي و فرهنگي، 1362) ج2، ص184.
49 ـ تحف العقول، ص265.
50 ـ ميزان الحكمة، ص1959.
51 ـ الميزان، ج5، ص1959، حديث 12862.
________________________________________

 


جستجو