دستها بر سینه ها می خورد و زنجیرها شلاّق وار بر کتفها فرود می آید تا نمادی از همدردی با شلاّق خوردگان و عزاداران آن روزگار باشد. کودکان دست در دست پدرانشان، و نوزادان شیرنوشان در آغوش مادرانشان شاهدانی بر این مراسم می باشند تا فردا این میراث گرانمایه را میراث دار باشند. محرّم، صفر، عاشورا و … همگی ریشه هایی عمیق در فرهنگ شیعه دارند؛ امّا دریغ آنجاست که این فرهگ ریشه دار با تمامی ژرفایش آن چنان که باید مورد شناخت و معرفت حقیقی قرار نگرفته است. عاشورا و سوگواری آن اگرچه شوری هزارساله را برانگیخته است و خود مبدأ جوششهای انقلابی پرثمر بوده است، امّا همچنان در میان بسیاری از مردم به مثابه دریایی بی کران می ماند که عمقی به اندازه یک بندانگشت دارد. هنوز که هنوز است شور و سوز عاشورایی شیعه به شعوری نینوایی تبدیل نگشته است؛ شعوری که اطاعت می آفریند و تسلیم را ثمر می دهد؛ شعوری که حماسه ها را رقم می زند و در شوری پرجذبه سبقت برای در آغوش گرفتن تیغها و نیزه ها را می آفریند. نینواییان منطقها و مصلحتهای ظاهری را می شکنند و در اوج معرفت با خون محبت نامه های خویش را امضاء می کنند. خود به قضاوت بنشینیم؛ چه فاصله ای است بین این شور امروزی و آن شور عاشورایی؟ چه تفاوتی است بین آن شعور حسینی که تا سبقت به سوی تیغ پیش می رود و این شعور امروزی که به بهانه اشکی و سینه ای، بسیاری از گناهان را کوچک نشان می دهد.
از اینرو، مقاله حاضر در پی آن است تا جایگاهم معرفت را بار دیگر باز شناسد و رابطه اش را با محبت بازگو نماید، اگر چه خویشتن را در محاصره اختصار می بیند و تازیانه قلم را بسته.
معرفت
در روایات اسلامی معرفت معانی گوناگون یافته است که از جمله، می توان به سه دسته اشاره نمود:
یکم. معرفت به معنای بینش و آگاهی: در این دسته معرفت یک آگاهی جامع است و در همه تلاشها می بایست به آن بها داد. مولای موحدان در همین رابطه به کمیل می فرماید: «یا کُمَیْلُ، ما مِنْ حَرَکَةٍ اِلاّ وَاَنْتَ مُحْتاجٌ فیها اِلی مَعْرِفَةٍ؛(1) ای کمیل هیچ جنبش و حرکتی نیست، مگر آنکه در [انجام] آن به آگاهی و معرفت نیازمند می باشی».
دوم. معرفت به معنای شناسایی: شاید بتوان حدیث معروف «مَنْ ماتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ اِمامَ زَمانِهِ ماتَ میتَةً جاهِلِیَّةً»(2) را در همین دسته قرار داد؛ چرا که مضمون روایت حاکی از لزوم شناسایی امام است. در واقع، این گونه احادیث تنها بر جنبه ای انگیزشی تکیه دارند و شناختن امام و پیشوای حقیقی امت و بیعت با او را از جمله لوازم مسلمانی می دانند. امّا اینکه بتوان این گونه روایات را به جنبه های عمیق معرفتی نیز سرایت داد، بعید به نظر می رسد.
سوم. معرفت به معنای شناخت عمیق: معرفت به این معنا بیشتر در زیارات مورد توجه قرار گرفته است.
الف. عرفان و شناخت خود ائمه مورد تأکید قرار می گیرد و سپس به حقوق امامان توجه می گردد، مانند آنچه در زیارت جامعه کبیره می آید: «اَسْئَلُکَ اَنْ تُدْخِلَنی فی جُمْلَةِ الْعارِفینَ بِهِمْ وَ بِحَقِّهِمْ وَ فی زُمْرَةِ الْمَرْحُومینَ بِشَفاعَتِهِمْ؛(3)] خدایا] از تو می خواهم تا مرا در زمره دانایان نسبت به آنان و حقوقشان و در جمع رحمت شده ها به شفاعت آنان قرار دهی.»
ب. تنها شناخت حقوق آنان مورد توجه است. این گروه را می توان در میان انبوه روایاتی جستجو کرد که جنبه انگیزشی داشته، ثوابهای مطرح شده، غالبا مشروط به شناخت حقوق آنان می گردد، مانند آنچه در مورد زیارت قبور ائمه از جمله سید الشهداء می خوانیم. که امام صادق علیه السلام می فرماید: «مَنْ اَتی قَبْرَ الْحُسَیْنِ عارِفا بِحَقِّهِ غُفِرَ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ ما تَأَخَّرَ؛(4) هر کس به زیارت قبر حسین علیه السلام بیاید در حالی که حق او را می شناسد، گناهان گذشته و آینده اش بخشیده می شود.»
باری، آنچه در این دو گروه از روایات به عنوان پایه مطرح می شود، شناخت است؛ اگر چه می بایست اعتراف نمود در گروه اول با گذر از شناخت اولیه، عرفان ائمه ناظر به شناخت راه، روش و هدف آنان است. بی گمان با این شناخت ـ که از جمله وظایف یک مؤمن به حساب می آید ـ می توان گام در مرحله بعدی، یعنی شناخت حقوق گذارد و با عمل به آن حقوق، راه کمال الی الله را طی نمود.
حقوق ائمه
اما پرسشی که در اینجا مطرح می شود آن است که حقوق ائمه علیهم السلام چیست؟ به تعبیری پس از شناخت راه، منش و بینش ائمه علیهم السلام ، آنان چه حقوقی بر گردن مؤمنان و پیروان خویش دارند؟
البته بدیهی است که تعبیر حق دلالت بر آن دارد که این حقوق پس از شناخت آنها قابل بازخواست است. از همین رو است که شیعه ناچار به گردن نهادن و پاسخ گویی است. اما در مورد پاسخ به پرسشهای اولیه باید بار دیگر به سراغ آیات و روایات برویم.
الف. حق دوستی
در این باره می توان به آیه مودت اشاره کرد: «قُلْ لا اَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْرا اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»؛(5) «[ای رسول خدا] بگو من از شما اجر رسالت جز این نخواهم که به خویشاوندانم محبت و مودت بورزید.» اما نکته سزاوار اشاره آن است که اگر چه دوستی اهل بیت در بسیاری از نوشته ها به عنوان یکی از حقوق دانسته شده است، امّا باید دانست که دوست داشتن نمی تواند به عنوان یک تکلیف به مانند دیگر تکالیف درخواست شود؛ زیرا دوستداری صفتی نفسانی است. از اینرو، درست تر آن است که محبت یکی از رهاوردهای معرفت به شمار آید؛ به این معنا که پس از شناخت کمالات ائمه، این صفت در شخص ایجاد خواهد شد. البته ممکن است پس از شناخت نیز محبت حاصل نگردد؛ مثل بسیاری از کفار و منافقین که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام را می شناختند و فضایل آنان را کاملاً می دانستند و هیچ محبتی نیز نداشتند و گاه کینه ای عمیق از آنان در دل داشتند. ولی برای محبّت راهی جز معرفت نیست. به این لحاظ محبت را می توان حقی دانست که از پی معرفت می آید و سپس جلوه های عملی می یابد. شاید به همین خاطر بتوان آیات و روایاتی را که در مورد مودت اهل بیت علیهم السلام می باشد مرتبط با جلوه های رفتاری محبت دانست. بنابراین، رفتارهای حاکی از محبت نسبت به اهل بیت از جمله حقوق آنان نسبت به پیروانشان محسوب می شود.
از این رو، احترام و رعایت ادب نسبت به پیامبر و همچنین ائمه نیز از مصادیق همین جلوه ها به شمار می رود.
قرآن کریم می فرماید: «اِنَّ الَّذینَ یَغُضُّونَ اَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ اُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ اَجْرٌ عَظیمٌ»؛(6) «آنها که صدای خود را نزد رسول خدا پایین می آورند، همان کسان اند که خداوند دلهایشان را برای تقوا امتحان نموده و برای آنان آمرزش و پاداش عظیمی است.»
ب. اطاعت و فرمانبری
پس از عبور از مراحل معرفتی و صعود به مرحله محبت و جلوه های رفتاری آن می توان گام در راه اطاعت و فرمانبری گذارد. آن گاه که بدانیم اطاعت از معصومان دنباله فرمانبرداری از خداوند تبارک و تعالی و فرستاده مکرم او است و ائمه مظاهر و جلوه های صفات ربّانی و اولیای او هستند، می توان این حق را نیز به مقام اجابت رساند؛ چرا که مشمول این آیه مبارکه می باشند: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اَطیعُوا اللّهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَاُولِی الاَْمْرِ مِنْکُمْ»؛(7) «ای کسانی که ایمان آورده اید، اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الامر (اوصیای پیامبر) را.»(8)
البته، پیرو در مرحله اطاعت متوقف نخواهد شد، بلکه با طی مراحل کمالی از اطاعت گذشته تا مرحله بالاتر، یعنی تسلیم پیش خواهد رفت.
ج. الگوپذیری
از دیگر حقوق و انتظاراتی که عنایت امامان معصوم علیهم السلام را در پی دارد، الگو پذیری است، قرآن کریم به صراحت به این نکته اشاره کرده است و رسول خدا صلی الله علیه و آله را الگویی ارزنده دانسته، می فرماید: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛(9) «مسلّما برای شما در [زندگی] رسول خدا سرمشق و الگویی نیکو بود.» بر همین مبنا می توان نتیجه گرفت از آنجا که ائمه جانشینان پیامبر می باشند، آنان نیز الگو و سرمشق به شمار می روند. اما در این راه قرآن به پیروان و الگوپذیران نیز اشاره ای ظریف دارد و می فرماید: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللّهَ وَالْیَوْمَ الاْخِرَ وَذَکَرَ اللّهَ کَثیرا»؛(10) «مسلّما برای شما در زندگی رسول خدا الگویی ارزنده بود، برای آنان که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می کنند.» در واقع، قرآن کریم الگوبرداران حقیقی را دارای سه ویژگی مهم می داند:
1. به خداوند امید داشته، مبدأ هستی را می شناسند.
2. معاد را شناخته و به آن روزگار چشم انتظار و امید دوخته اند.
3. همواره به یاد خداوند هستند.
به راستی نیز که چنین باید باشد؛ زیرا الگوبرداری میوه دو نهال معرفت و محبت است؛ اما این میوه بدون آفتاب درخشنده «امید و انتظار» به مرحله بهره برداری نمی رسد و در جوهره خود هنوز رنگی از ناپختگی و سختی دارد. حتی پس از امید نیز نمی توان در این راه بی محابا گام برداشت؛ چرا که دشواریها یکی پس از دیگری ممکن است خورشید امید را به غروب ناامیدی ببرد. اما در اینجا تنها یاد و ذکر خالق و گرداننده امور است که می تواند بر این غروب نامبارک پیروز گشته، ابرهای تیره یأس را به کنار زند و سالک را در مسیر الگوگیری یاری رساند. فقط در این مراحل است که شیعه می تواند از عمق جان ترانه عاشورا را بسراید و زمزمه کند: «اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛(11) پروردگارا، زندگی و مرگم را همچون زندگی و مرگ محمد و خاندانش قرار ده.»
یا در جای دیگر بتواند در رزمگاه آخر ادعای دادستانی کند و به همراه منصور اهل بیت علیهم السلام خون خواهی کند و بخواند: «فَاَسْئَلُ اللّهَ الَّذی اَکْرَمَ مَقامَکَ وَ اَکْرَمَنی اَنْ یَرْزُقَنی طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله (12)؛ از خدایی که مقام تو را بزرگ داشت و مرا [به واسطه دوستی تو] کرامت بخشید، درخواست می کنم که خون خواهی تو را با امام یاری شده از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله روزی ام گرداند.»
و یا در جایی دیگر ادعایی گرانسنگ نماید و بگوید: «اِنّی سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ وَ وَلِیٌّ لِمَنْ والاکُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ؛(13) من در صلح هستم با کسی که با شما در صلح است و در ستیزم با کسی که با شما در ستیز است و دوستم با دوستان شما و دشمنم با دشمنان شما.»
ای جابر! سلام مرا به شیعیانم برسان و به آنان اعلام کن که میان ما و خدای عزّوجل خویشاوندی نیست و کسی جز با اطاعت و بندگی به او تقرب نمی یابد.
معرفت، محبت و اطاعت
یکی از مشکلات امروزی در فرهنگ عمومی ارتباط با ائمه، عدم توازن مناسب بین معرفت و محبت است. همین امر باعث تأکید بر محبت گردیده، سوء تفاهمهایی را به وجود می آورد.
مسئله زمانی شکل حادتر به خود می گیرد که محبّت از سوی برخی دینداران به بهانه ایجاد روح امید به شکلی افراطی در بدنه فرهنگی جامعه تزریق می گردد. بسا مداحان، مبلّغان و افرادی که با غفلت و به دور از همه جانبه نگری بر طبل عشق و محبت به اهل بیت علیهم السلام می کوبند، بدون آنکه این گونه روایات مطلق را در کنار دیگر روایات مقید و مشروط بنشانند تا نتیجه ای منطقی به دست آورند.
گونه شناسی روایات دوستداری
اهل بیت علیهم السلام
این روایات به دو گروه کلی تقسیم می گردند:
گروه اول: روایاتی می باشند که به صورت مطلق و فراگیر بر دوستداری اهل بیت تأکید می کنند و آن را شرط کافی برای رسیدن به انواع ثوابها و بخشش گناهان می شمارند که از باب نمونه به برخی اشاره می نماییم:
1. قال رسول الله: «حُبُّ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِبٍ یُحْرِقُ الذُّنُوبَ کَما تُحْرِقُ النّارُ الْحَطَبَ؛(14) محبت علی بن ابی طالب گناهان را می سوزاند، همان گونه که آتش هیزم را می سوزاند.»
2. امام صادق علیه السلام فرمودند: «مَنْ اَحَبَّنا وَ لَقَی اللّهَ وَ عَلَیْهِ مِثْلُ زَبَدِ الْبَحْرِ ذُنُوبا کانَ حَقّا عَلَی اللّهِ اَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَهُ؛(15) هر کس ما را دوست بدارد و خدا را دیدار کند، در حالی که به قدر کف دریا دارای گناه باشد، بر خدا حق است که او را بیامرزد.»
گروه دوم: روایاتی می باشند که حب اهل بیت علیهم السلام را شرط لازم اما ناکافی می شمارند. این دسته از روایات مسئله نجات بخشی حب اهل بیت را مشروط به موارد زیر می سازند:
1. حب اهل بیت می بایست در کنار دیگر عبادات قرار گیرد و رابطه ای متوازن میان محبت ، عبادت و اطاعت برقرار شود. امام رضا علیه السلام در این باره می فرمایند: «لا تَدْعُوا الْعَمَلَ الصّالِحَ وَالاِْجْتِهادَ فِی الْعِبادَةِ اِتِّکالاً عَلی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ وَلا تَدْعُوا حُبَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَالتَّسْلیمَ لاَِمْرِهِمْ اِتِّکالاً عَلَی الْعِبادَةِ، فَاِنَّهُ لا یُقْبَلُ اَحَدُهُما دُونَ الاْخَرِ؛(16) نه عمل صالح و تلاش در عبادت را به اتکای محبت اهل بیت رهاکنید و نه محبت و دوستی اهل بیت و تسلیم آنان بودن را با تکیه بر عبادت؛ زیرا هیچ کدام بدون دیگری پذیرفته نمی شود.»
2. حب اهل بیت بر اساس منافع شخصی و دنیوی نباشد. امام صادق علیه السلام بر همین مبنا می فرمایند: «مَنْ اَحَبَّنا لِلّهِ وَاَحَبَّ مُحِبَّنا لا لِغَرَضِ دُنیا یُصیبُها مِنْهُ وَعادی عَدُوَّنا لا لإِحْنَةٍ کانَتْ بَیْنَهُ وَبَیْنَهُ ثُمَّ جاءَ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ عَلَیْهِ مِنَ الذُّنُوبِ مِثْلُ رَمْلِ عالِجٍ وَ زَبَدِ الْبَحْرِ غَفَرَ اللّهُ تَعالی لَهُ؛(17) هر کس ما را و دوستدار ما را دوست بدارد، نه برای اینکه از این راه به بهره ای دنیوی برسد و با دشمن ما دشمنی کند، نه به خاطر کینه ای که (از جهات شخصی و دنیوی) نسبت به او در دل دارد؛ آن گاه این چنین فردی در روز قیامت بیاید، در حالی که به قدر شنهای متراکم صحرا و کف دریا دارای گناه باشد، خداوند تعالی او را می آمرزد.»
3. نجات بخشی ارتباط محبانه با اهل بیت علیهم السلام محدود به گناهانی است که در آن اصرار بر گناه و ظلم به مؤمنین نباشد. رسول خدا صلی الله علیه و آله در این باره می فرمایند: «حَبُّنا اَهْلَ الْبَیْتِ یُکَفِّرُ الذُّنُوبَ وَ یُضاعِفُ الْحَسَناتِ وَ اِنَّ اللّهَ لَیَتَحَمَّلُ عَنْ شور و شعور، هر دو مکمل یکدیگرند؛ اما آنچه شوری حقیقی را نتیجه می دهد، جز شعور نیست.
مُحِبِّنا اَهْلِ الْبَیْتِ ما عَلَیْهِمْ مِنْ مَظالِمِ الْعِبادِ اِلاّ مَنْ کانَ مِنْهُمْ عَلی إصْرارٍ وَ ظُلْمٍ لِلْمُؤْمنینَ فَیَقُولُ لِلسَّیِّئاتِ کُونی حَسَناتٍ؛(18) محبت ما خاندان رسالت، گناهان را می پوشاند و حسنات را دو چندان می سازد و خداوند تعالی از جانب دوستان ما آنچه را از مظالم بندگان بر ذمّه آنهاست بر عهده می گیرد، به استثنای اعمالی که با اصرار و به عنوان ستم بر مؤمنین انجام شده باشد، آن گاه به گناهان می گوید: تبدیل به حسنات شوید.»
4. محبت بهانه ای برای معصیت نباشد. روایت امام باقر علیه السلام در این زمینه بسیار جالب توجه است. آن حضرت می فرمایند: «یا جابِرُ! بَلِّغْ شیعَتی عَنِّی السَّلامَ وَاَعْلِمْهُمْ اَنَّهُ لا قَرابَةَ بَیْنَنا وَ بَیْنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَلا یُتَقَرَّبُ اِلَیْهِ اِلاّ بِالطّاعَةِ لَهُ، یا جابِرُ! مَنْ اَطاعَ اللّهَ وَاَحَبَّنا فَهُوَ وَلِیُّنا وَمَنْ عَصَی اللّهَ لَمْ یَنْفَعْهُ حُبُّنا؛(19) ای جابر! سلام مرا به شیعیانم برسان و به آنان اعلام کن که میان ما و خدای عزّوجل خویشاوندی نیست وکسی جز با اطاعت و بندگی به او تقرب نمی یابد. ای جابر! هر که خدا را فرمان ببرد و ما را دوست بدارد، دوست ما است و هر که نافرمانی خدا کند، محبت ما به حالش سودی ندارد.»
سخن آخر
با تأمل در آنچه گفته شد، می توان دریافت که شور و شعور، هر دو مکمل یکدیگرند؛ اما آنچه شوری حقیقی را نتیجه می دهد، جز شعور نیست. بنابراین، با معرفت و رابطه ای عارفانه است که می توان گام در راهی چنین عاشقانه گذاشت.
1. مستدرک الوسائل، ج 17، ص 267.
2. وسائل الشیعه، ج16، ص246.
3. تهذیب، ج 6، ص 101؛ بحار الانوار، ج 99، ص 134.
4. وسائل الشیعة، ج 14، ص 418.
5. شوری/ 23.
6. حجرات/ 3.
7. نساء/ 59.
8. مفسران شیعه و برخی مفسران اهل سنت اولو الامر را به امامان تفسیر کرده اند، از جمله می توان به گفتار ابو حیان اندلسی در تفسیر بحر المحیط اشاره کرد.
9. احزاب/ 21.
10. همان.
11. زیارت عاشورا.
12. همان.
13. همان.
14. بحار الانوار، ج 39، ص 266.
15. ج 27، ص 121.
16. فقه الرضا، ص 338.
17. بحار الانوار، ج 27، ص 54.
18. ارشاد القلوب، ج 2، ص 253.
19. بحار الانوار، ج 68، ص 179.
گردآورنده: علی اقلیدی نژاد
تأثیر معرفت در روان و رفتار آدمی
علم، مایههای فطری وجود آدمی را فعلیت داده بدانها سمت و سو میبخشد و قوای فطری او را بر میانگیزد.بر همین پایه، معرفت به ذات، صفات، اسما و افعال الهی در بر انگیختن آن مایههای فطری که با خدای متعال در ارتباطاند و نیز در پیدایش حالتهای خاص الهی در روان انسان، تأثیر ژرفی دارند و از این رهگذر، در چارچوب شرایط خارجی، در رفتار آدمی تأثیر میگذارند.این حالتها و احساسها به طور کلی، جنبه ادراکی دارند و حقیقت آنها یک حقیقت ادراکی است و نیز معلول معرفت انسان است.از این رو است که قرآن کریم خشیت از خداوند را در کسانی که اهل علم و معرفت به او هستند، منحصر میسازدو از امام معصوم نقل شده است: «آن کس که به خدا داناتر باشد، از وی ترسانتر خواهد بود» .
دلهای نرم و دلهای سخت
از این نکته نباید غفلت کرد که تأثیر گذاری معرفت در ایجاد حالتهای خاص، بر وجود پارهای از شرایط توقف دارد و نباید معرفت را سبب تام و تمام برای ایجاد حالتهایی چون بیم و امید و خضوع دانست.قرآن کریم مردم را دو دسته میکند: آنانی که دلی نرم داشته از معارف و باورهای خود اثر میپذیرند و از این رو، بیم و خشیت در دلهایشان و تحول مثبت در رفتارشان پدید میآید.دسته دوم کسانی هستند که دلی سخت همچون سنگ داشته مبتلا به بیماری قساوت قلباند، و به راحتی از علوم و معارف متأثر نمیشوند.
دلهای نرم زود میشکند و به رقت میآید و آنگاه چشم چون چشمهای فیضان میجوشد و زلال اشک از آن جاری میگردد.قرآن کریم کسانی را که وقتی نزد پیامبر آمدند تا برای رفتن به نبرد با دشمنان اسلام از او، زاد و توشه بگیرند و پیامبر گفت: مرکبی باقی نمانده است، از اندوه چشمهاشان پر از اشک شد، میستاید. (3)
آری؛ گریستن و دل شکستگی، اگر بر اثر محرومیت از لذایذ مادی دنیا باشد، فاقد ارزش است .
قساوت قلب
دلی که سخت شده، بیمار است.چنین دلی به درختی ماند که ریشهاش پوسیده و به طور کلی زمینه رشد در آن از میان رفته و در واقع به چوبی خشک و بی جان بدل گشته است. (4)
این حالت قلب مانع از آن میگردد که علم و معرفت در پدید آوردن حالتها و رفتارهای خاص، مؤثر افتد.پس اگر مثلا گفته میشود: علم به بزرگی و عظمت خداوند، خضوع و خشیت را در انسان بر میانگیزد، در صورت نبودن موانع و فراهم بودن شرایط است.
آثار معرفت در دلهای نرم
قرآن کریم حالتهای روحی و روانی ویژهای را به عنوان آثار معرفت و ایمان به خداوند بیان میدارد، که مهمترین آنها بدین قرار است:
1.اخبات
مقصود از اخبات، تقریبا همان احساس خضوع، در برابر خدای بزرگ است و این حالتیاست که بر اثر درک عظمت و استغنای الهی در انسان پدید میآید.برای فهم عظمت خداوند، نخست باید این معنا را در امور مادی مشاهده کرد و سپس با زدودن جنبههای مادی (تنزیه) آن را به خداوند نسبت داد.هر قدر ذهن آدمی مصادیق بزرگتر و ژرفتری را از عظمت خداوند درک کند و بیشتر آن را از ویژگیهای مادی بپیراید، معنای درستتری از خداوند در ذهن خود آورده است.
از همین رو است که وقتی کسی از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله درباره عظمت خداوند پرسید، آن حضرت ابتدا عظمت جهان را یادآوری کردند و سپس فرمودند: «این جهان را که میبینی با آسمانها و ستارگانش نسبت به آسمان دوم همانند حلقه انگشتری است که در بیابانی افتاده باشد.آسمان دوم نیز چنین نسبتی با آسمان سوم دارد و به همین ترتیب تا برسد به آخرین آسمان و از آن سو، همه آسمانها با کرسی و کرسی با عرش همین نسبت را دارند» .آری، وقتی عظمت جهان را یافتیم، بهتر میتوانیم عظمت آفریننده آن را دریابیم و آنگاه است که حالت اخبات، خضوع و خشیت در آدمی پدید میآید.قرآن کریم در معرفی مخبتان میفرماید:
فإلهکم إله واحد فله اسلموا و بشر المخبتین الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم و الصابرین علی ما اصابهم و المقیمی الصلوة و مما رزقناهم ینفقون ؛ (5) پس [بدانید که] خدای شما خدای یگانه است، پس به [فرمان] او گردن نهید و مخبتان [ فروتنان] را بشارت ده.همانان که چون [نام] خدا یاد شود، دلهایشان خشیت یابد و [آنان که] بر هرچه بر سرشان آید، صبر پیشهگانند و بر پاکنندگان نمازند و از آن چه روزیشان دادهایم؛ انفاق میکنند.
2. محبت
همان گونه که شناخت عظمت الهی در پیدایش حالت اخبات در دل مؤثر است، شناخت صفات کمالی خداوند و توجه به این که همه زیباییها و خوبیها از او است و هر امر دوست داشتنی در او هست، محبت آن گرامی معبود را در آدمی پدید میآورد.
محبت ، حالتی است که در دل یک موجود آگاه نسبت به آن چه ملایم با وجود او و هماهنگ با خواستهای او است، پدید میآید.میتوان گفت محبت یک جاذبه ادراکی است؛ شبیه جاذبهای که مثلا میان آهن و آهنربا وجود دارد.
محبت دارای مراتبی است: یک مرتبه آن محبت ظاهری و معمولی است که منشأ آن تناسب شکل و شمایل ظاهری محبوب، با خواستها و تمناهای نفس است.مراتب بالاتر محبت به کمالهای نامحسوس و نادیدنی مربوط میشود.آدمی فطرتا فضیلت و کمال را دوست دارد و به کسی که از کمالهایی چون علم، شجاعت، سخاوت و مانند آن برخوردار است، محبت میورزد.این نیز نوعی محبت است که به یک جمال و زیبایی معنوی نامحسوس، ولی مورد ادراک آدمی، تعلق گرفته است.
مقصود از زیبایی در این جا همان صفت دل پسندی است که انسان با ادراک آن، انبساط خاطر یافته شادمان و خرسند میگردد.بنابراین صفت جمال همواره در رابطه با فرد مدرک خاص و به لحاظ تناسب شیء با خواستهای او معنا مییابد.البته باید توجه داشت که زیباییهای معنوی، اموری نسبی نیستند، بلکه کمالاتی واقعی و حقیقی هستند و چه ما آنها را درک کنیم یا نکنیم، بخواهیم یا نخواهیم، ارزش واقعی خود را در دستگاه آفرینش دارند.هرچه معرفت و توجه انسان به این امور بیشتر گردد، محبت و گرایش او بدانها بیشتر خواهد شد؛ و عکس آن نیز صادق است.
بحث درباره محبت به خداوند بسیار گسترده و دارای ابعاد متنوعی است که در این نوشتار مجال طرح همه آنها نیست.قرآن کریم در آیاتی چند، محبت انسان را به خداوند به عنوان امری ارزنده و ستوده یاد کرده است. با تأمل در این دسته از آیات دانسته میشود:
1- بر خلاف کسانی که معتقدند محبت اساسا نمیتواند به خداوند تعلق گیرد ـ چرا که موجودی نامحسوس است ـ از نظر قرآن کریم محبت انسان به خداوند امری ممکن و شدنی است.
-2 محبت انسان به خداوند، بسیار ارزشمند و تحصیل آن ضروری است.
3- حد نصاب محبت انسان به خداوند، آن است که او را بیش از هر موجود دیگری دوست به دارد تکامل انسان به خدا در آن است که دل او به تدریج از هر چه غیر از خدا است کنده شده و محبت اش اصالتا تنها و تنها به او تعلق بگیرد.
5- برای رسیدن به این مرحله باید معرفة الله در انسان هر چه ژرفتر و نافذتر گردد و آدمی توحید را با همه وجودش ادراک کند.
6- برای تحصیل محبت خدا دو راه وجود دارد که نخستین عمومیتر و آسانتر از دومین است
الف.اندیشیدن درباره نعمتهای بیشمار خداوند.انسان به طور فطری کسی را که به او احسان کرده، دوست میدارد و هر چه این احسان بیشتر باشد، محبت افزونتری را در انسان بر میانگیزد .اگر بیندیشیم که این خداوند است که نعمت هستی به ما داده، در طول زندگی ما را از خطرها رهانیده و نیازهایمان را بر آورده است و در واقع هر احسانی که دیگران به ما میکنند، پرتوی از احسان و لطف او است، به او دل خواهیم داد و او را بیش از هر کس و هرچیز دیگری دوست خواهیم داشت.
ب.شناخت ژرف و فهم کمالهای بینهایت خداوندی و آنگاه توجه، تمرکز و اندیشه هر چه بیشتر درباره این کمالها.انسان وقتی به یک موجود محبت میورزد که کمالی در او یافته و توجه خویش را در آن کمال متمرکز ساخته باشد.
7.مانع اصلی رشد و شکوفایی محبت به خدا، محبت استقلالی به غیر خدا است.از آن جا که آدمی یک قلب بیشتر ندارد، برای آن که دل آدمی تنها جایگاه محبت خدا باشد و در آن محبت غیر خدا مزاحم و معارض محبت خدا نگردد، باید به خوبی دریابد که هیچ موجودی جز خدا، هیچ نوع استقلالی از خود نداشته و هر زیبایی و کمالی، در هر جا که هست، جلوهای از جمال و کمال خداوندی است.در این صورت است که انسان به هیچ موجودی مستقلا و اصالتا دل نمیبندد.البته این مرتبهای است که با عنایت خداوندی برای اولیای خدا حاصل میگردد: «تویی آن که بیگانگان را از دلهای دوستانت بر کندهای، تا این که جز تو را دوست ندارند» .
8- محبت استقلالی به غیر خدا، ای بسا موجب پیدایش حالت سردی و بیمهری نسبت به خداوند گردد.این دلزدگی در واقع به خاطر دلبستگی شدید به دنیا و مزاحم انگاشتن ایمان به خدا با تحقق خواستهای نفسانی است.از این رو کسانی که به آخرت ایمان ندارند و دلبستگیهایشان تنها متوجه امور مادی و دنیوی است، یاد حق، آنان را آشفته میکند و از یاد دیگران خرسند میگردند.
3.آثار روانی و رفتاری معرفت به افعال الهی
معرفت به افعال الهی ـ که جلوههایی از صفات الهی هستند ـ آثار ویژهای در دل و روان وآنگاه در رفتار آدمی پدید میآورد.این افعال دارای چهرههای گوناگونی بوده از آنها مفاهیم مختلفی مانند رازقیت، رحمانیت و مغفرت به دست میآید و با زمینههای گوناگون روحی انسان ارتباط پیدا میکنند در نتیجه به تناسب، حالات و رفتارهای خاصی را در انسان پدید میآورند که در این جا برخی از مهمترین آنها را از نظر میگذرانیم: 1-شکر و سپاس.2-عبادت و بندگی.3-خوف.4-رجاء.5-خشوع.6-تضرع و استکانت
برگرفته از کتاب اخلاق اسلامی و مبانی نظری آن، شیروانی، علی
محبت
محبت یعنى دوست داشتن چیزى یا كسى. دوستى با گرایش، كوشش و جذب شدن شناخته مىشود. حالت محبت هر گاه در انسانى پدید آید آن كس به محبوب خود مایل مىشود و براى رسیدن به محبوب مىكوشد و به آن مجذوب مىشود .
محبت در حقیقت دوست داشتن كمال و بیزارى از نقص است. هم موجودات ناقص ذىشعور و هم موجود كامل حقیقى دوستدار كمال و بیزار از نقص هستند. یعنى هم خداوند محب است و هم انسانها. خداوند محبوب هم هست چون كمال مطلق است پس برترین محبوب و در حقیقت محبوب واقعى خداست.
با توجه به این مطالب مىتوان محبت را به دو گونه تقسیم كرد و احكام مختص و مشترك هر یك از آنها را بیان نمود: محبت یا محبت موجود ناقص و فقیر به كمال است و یا محبت موجود كامل و غنى به كمال در هر صورت، محبوب، كمال است.
عوامل محبت
محبت رابطهاى است میان محب و محبوب. وقتى محب به محبوب معرفت یابد چون در او كمالى مشاهده مىكند به او محبت مىیابد. بنابراین یكى از عوامل اصلى در واقع شرط لازم پدید آمدن محبت معرفت است.
محبت انسان به كمال ریشه در معرفت او به خویشتن دارد. هر انسانى نسبت به خود علم حضورى دارد و همزمان وجود خود كه رتبهاى از كمال است و فقر خود را درك مىكند پس به خود محبت دارد؛ چرا كه خود را واجد رتبهاى از كمال مىشناسد و به كمالاتى كه در انتظار اوست محبت دارد زیرا از فقر خود آگاه و از آن بیزار است.
محبت انسان به خود، او را وامىدارد كه به سوى كمال حركت كند و نقص را از خود بزداید هر چیز كه محبوب انسان واقع مىشود از آن روست كه انسان كمالى را در آن مىیابد و رسیدن به آن را رفع نقص خود مىداند. قواى نفس انسان هر یك به تناسب خود دوستدار چیزى هستند، محبت غذا، نكاح، جاه، مال و هر محبت دیگرى براى رفع نقصانى در انسان است.
دقت در عامل معرفت عامل اصلى دیگرى را به ما نشان خواهد داد معرفت به كمال، عامل محبت است پس كمال موجود در محبوب یكى دیگر از عوامل ایجاد محبت است.
هر دو عامل یعنى معرفت به كمال محبوب و كمال موجود در محبوب هر چه رتبه بالاترى داشته باشند محبت نیز شدیدتر خواهد شد این دو عامل، هم در محبت موجود ناقص به كمال و هم در محبت موجود كامل به كمال حضور دارند یعنى هم انسان در اثر معرفت به كمال محبوب به آن محبت مىیابد و هم خداوند به سبب كمال بندگان به آنها محبت دارد.
عامل سومى نیز در محبت وجود دارد كه مختص محبت موجود ناقص به كمال است آن عامل، آگاهى به فقر و نیازمندى است. عامل سوم محبت انسان به كمال شناخت فقر و وابستگى اوست. انسان، فاقد برخى كمالات است و از این فقدان بیزار است پس به رفع آن مشتاق مىشود و محبت كمال را پیدا مىكند.
مراتب محبت
با توجه به این عوامل در مىیابیم كه هر گاه عوامل محبت قوىتر باشند محبت نیزشدیدتر است بنابراین مىتوان برترین رتبه محبت را هنگامى یافت كه محبوب در بالاترین مرتبه كمال باشد. برترین محبوب خداست چرا كه كمالترین حقیقت هستى اوست و برترین و شدیدترین محبت وقتى تحقق مىیابد كه محبوب خدا باشد.
بالاترین رتبه معرفت به برترین موجود عالم، شدیدترین محبت را پدید مىآورد بنابراین هر موجودى كه به خداوند معرفت بیشترى داشته باشد، محبت شدیدترى دارد. بیشترین معرفت به خداوند از آن خود خداوند است یعنى او ذات خود معرفت دارد و دیگر موجودات همه از معرفت حقیقت او عاجزند: ما عرفناك حق معرفتك.
عامل سوم محبت به انسان اختصاص دارد آگاهى انسان از فقر خود، ناشى از علم حضورى او به وجود خود است انسان به خود و محدودیت وجود خود بالاترین آگاهى را دارد در نگاه اول این آگاهى در همه انسانها شدید و به یك میزان است ولى به دو دلیل این معرف نیز داراى مراتبى است اول آن كه انسانهاى معصیت كار و سركش چنان از نفس خویش غافل مىشوند كه گاه ادعاى خدایى مىكنند و فقر و نیازمندى خود را منكر مىشوند.در قرآن كریم آمده است:
و لا تكونوا كالذین نسوا اللَّه فانسیهم انفسهم اولئك هم الفاسقون؛ (66(
“و چون كسانى مىباشید كه خدا را فراموش كردند و او نیز آنان را دچار خود فراموشى كرد، آنان همان نافرمانند. “
در این آیه فراموشى خداوند سبب خود فراموشى معرفى شده است. خود فراموشى همراه با عفلت از صفات نفس است كسى كه خود را فراموش كند فقر و ذلت و نیازمندى خود را نیز فراموش مىكند بر خود تكیه مىكند و خود را در برابر خداوند موجودى مستقل گمان مىكند كه امور خویش را خود مىتواند تدبیر كند و با استفاده از علم و قدرت خود نیازهایش را برطرف سازد. چنین انسانى از نقص و فقر خویش غافل مىشود و عامل محبت به كمال در او نقصان مىیابد.
دلیل دوم این است كه هر كس فقر خود را در مقایسه با كمال الهى بیشتر و بهتر درك مىكند. كسى كه فقر خود را با غناى خداوند مقایسه كند عمق و شدت نیازمندى خود را بهتر از هر كسى درك مىكند زیرا به فقر خود به سبب علم حضورى به خویشتن آگاه است چون معرفت انسانها به خداوند داراى مراتب است، معرفت آنها به فقر خویش نیز داراى مراتبى خواهد بود. بنابراین مىتوان گفت چون عامل سوم محبت نیز مراتبى دارد برترین محبت و شدیدترین آن از آن انسانهایى است كه بیشترین معرفت را به خداوند دارند و در نتیجه بیشترین معرفت را به فقر و نیازمندى خود دارند.
محبت پیامبر گرامى اسلام (ص) و ائمه معصومین (ع) دو عامل از عوامل محبت را در بالاترین رتبه ممكن دارا است:
1 – محبوب آنان كاملترین موجود هستى است.
2 – معرفت آنان به فقر خود بالاترین معرفت است.
ولى البته معرفت آن بزرگواران به محبوبشان بالاترین معرفت نیست چرا كه معرفت خداوند به خویش برترین معرفت ممكن به برترین موجود عالم است و در نتیجه محبت خداوند به خویش برترین محبت است.
محبوبهاى انسان
محبت انسان یا به خویشتن است یا به غیر، محبت انسان به خود محبتى شدید است چرا كه معرفت او به خود بسیار نزدیك است محبت به غیر انواعى دارد. انسان به اجسام و افراد و خداوند محبت دارد. محبت انسان به اجسام مانند محبت او به غذا، مناظر زیبا، وسایل رفاه و امثال آن است. محبت به افراد مانند محبت به والدین، فرزندان، همسر، دوستان و خویشاوندان و… است كه نوعا یابه محبت انسان به خود باز مىگردند، مانند محبت به فرزند؛ و یا یكى از نیازهاى او براى یافتن كمالى خاص را برورده مىكند انسان خواستار كمال است و هر چه در ایجاد رشد و حركت او به سوى كمال مؤثر باشد محبوب اوست والدین سبب ایجاد او بودهاند و همسر نیاز او به بقاء و ادامه وجود و نیز درك لذایذ خاصى را برآورده مىكند؛ ولى یكى از نیازهاى انسان كه مهمترین نیاز اوست استكمال قوه ناطقه اوست. قوه ناطقه انسان خواستار معرفت است چون معرفت موجب كمال آن قوه است و هر چه معرفت برتر باشد كمال این قوه فراهمتر است پس انسان در جستجوى كمال قوه ناطقه خود به معرفت خدا مىرسد و چون خدا را شناخت به او عشق و محبت مىورزد.
محبوب حقیقى انسان خداست زیرا هر موجود دیگرى جز او فقیر است و كمال او وابسته به خداست خدا به او وجود داده است و او از خود چیزى ندارد. انسان محب كمال حقیقى است و هیچ كمالى جز ذات مقدس خداوند حقیقى و مستقل نیست. پس هیج محبوبى جز خدا شایسته محبت نیست. هر محبوب دیگرى از آن رو مىتواند محبوب انسان باشد كه مخلوق خداست و جلوهاى از وجود و قدرت و لطف اوست.
محبوب حقیقى انسان خداست، زیرا موجودى نامتناهى و كمال مطلق است. محبوبهاى دیگر همه ناقصند و هر كس محبوبى جز خدا انتخاب كند محبوبى دروغین را برگزیده است و به زودى در خواهد یافت كه كه محبوب حقیقى چیزى دیگرى است. تفاوت محبت به خداوند و غیر او، مانند تفاوت تأثیر داروى شفا بخش با تاثیر داروى مسكن است داروى مسكن درد را موقتا تسكین مىدهد، ولى درمان نمىكند و بیمار پس از مدت كوتاهى دوباره دچار درد و رنج مىشود ولى داروى شفابخش علت درد را از بین مىبرد. هر كس محبوبى جز خدا اختیار كند، تا مدت زمانى آرام مىگیرد، ولى چون نقص و فقر آن محبوب را دریافت خواستار محبوبى كاملتر مىشود و طلب و خواست او باز مىگردد.
محبت به غیر خدا موجب خسارت و حسرت است چرا كه هر محبوبى جز خدا زوالپذیر است. دنیا و اموال و اولاد، شایسته محبت بىواسطه نیستند. خداوند دنیا را به بارانى تشبیه مىكند كه موجب روییدن و شكفتن گیاهان مىشود، ولى سپس خزان مىرسد و همه آن زیبایىها نابود مىشوند:
اعلموا انما الحیوة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد كمثل غیث اعجب الكفار نباته ثم یهیج فتریه مصفراً ثم یكون حطاما و فى الاخرة عذاب شدید و مغفرة من اللَّه و رضوان و ما الحیوة الدنیا الا متاع الغرور؛ (67)
“بدانید كه زندگى دنیا، در حقیقت بازى و سرگرمى و آرایش و فخر فروشى شما به یكدیگر و فزون جویى در اموال و فرزندان است. مثل آنها چون مثل بارانى است كه كشاورزان را رستنى آن به شگفتى اندازد، سپس آن كشت خشك شود و آن را زرد بینى آن گاه خاشاك شود، و در آخرت دنیا پرستان را عذابى سخت است و مؤمنان را از جانب خدا آمرزش و خشنودى است و زندگى دنیا جز كالاى فریبنده نیست. “
محبوبهاى دروغین، مزاحم رسیدن به محبوب واقعى هستند و محب را فریب مىدهند و از محبوب واقعى غافل مىكنند. كسى كه محبت محبوبى دروغین را در دل دارد، هم چون كسى است كه داروى مسكن مصرف كرده و چون دردى احساس نمىكند از درمان خود غافل مىشود و زمان را براى درمان از دست مىدهد. تاخیر در درمان ممكن است خطرناك و هلاك كننده باشد. تاخیر در محبت ورزیدن به محبوب حقیقى نیز ممكن است باعث كدورت دل و غفلت از او شود و به انكار خدا و لطف و احسان او بیانجامد.
نشانههاى محبت حقیقى
1. محبت حقیقى پایدار است محبتهایى گذرا هستند كه یا محبوب به خطا برگزیده شده باشد و یا محبوب اصلا محبوب نبوده باشد هر گاه كسى گمان كند موجودى داراى كمال است و به آن محبت ورزد و سپس دریابد كه هیچ كمال اصیلى در او نبوده است محبت او زایل مىشود و به جستجوى موجود كامل بر مىآید. همچنین اگر محبت به چیزى یا كسى براى رفع نیاز خویش باشد پس از رفع نیاز، محبت به آن محبوب تمام مىشود؛ چرا كه نیاز محب بر آمده است و كمال مورد نظر خویش را یافته است.
محبت به خداوند پایدار است زیرا كمال حقیقى فقط از آن اوست و هیچ گاه انسان خداشناس به معرفت كمال خداوند نمىرسد در هر مرتبه از معرفت به خدا انسان به ضعف معرفت خویش آگاه مىشود و خواهان ارتقاء معرفت خود به خداوند مىگردد؛ چرا كه خداوند موجود بىپایانى است كه عقول از معرفت كنه او عاجزند و هر چه در وادى معرفة اللَّه مىشتابند، باز هم در راه باقى است و اشتیاق فراوانتر مىشود.
2. محبت حقیقى محبتى است كه محب به هر چه كه به محبوب انتساب دارد علاقهمند باشد. انسانهاى عارف به همه مظاهر هستى محبت دارند به انسانها، طبیعت، حیوانات، رودها و جنگلها و… چرا كه همه اینها را جلوه خدا و مخلوق ذات اقدس او مىدانند.
3. محبت واقعى محب را گوش به فرمان محبوب مىكند محب همیشه در آرزوى رضاى محبوب است پس همان طور كه او مىخواهد عمل مىكند و خود را آن گونه كه محبوب مىپسندد مىسازد. محب واقعى، اراده محبوب را بر اراده خود مقدم مىدارد و با خواست او مخالفت نمىكند.
4. محب واقعى همیشه به یاد محبوب است و هیچ چیز دیگرى موجب غفلت او از یاد محبوب نمىشود.
5. محب واقعى خواستار دیدار محبوب و همنشینى و هم صحبتى با اوست. محب واقعى از شنیدن سخن محبوب و سخن گفتن با او را دوست دارد و از دیدار محبوب سیر نمىشود.
محبت به خدا
محبت به خداوند محبت راستین است و خداوند یگانه محبوب حقیقى است. همه نشانههاى محبت حقیقى در محبت به خدا هست. محبت به خداوند پایدار و زوالناپذیر است، چرا كه هیچ كمالى برتر از خداوند نیست و هیچ جمالى زیباتر از او وجود ندارد، كسى كه خدا را بیابد همه چیزها در چشم او ناقص و حقیر مىآید:
ما ذا وجد من فقدك و ما الذى فقد من وجدك لقد خاب من رضى دونك بدلا (68)
“آن كه تو را نیافت چه یافت؟ و آن كه تو را یافت چه نیافت؟ كسى كه به غیر تو راضى و مایل گشت یقیناً محروم شد”.
محبت به خداوند با هیچ محبت دیگرى قابل قیاس نیست هر محبت دیگرى اگر در طور محبت خدا باشد و به سبب محبت به خدا باشد، محبتى راستین وگرنه دروغین است. كسى كه غیر خدا را دوست مىدارد و محبت او بر محبت خدا بر مىگزیند، مؤمن نیست. مؤمنان بیشترین محبت را به خداوند دارند.
والذین آمنو اشد حباللَّه (69) محبت خدا شرط ایمان است و كسى مؤمن است كه خدا و رسولش را بیش از هر چیز دیگرى دوست داشته باشد. از پیامبر اكرم(ص) روایت شده است:
لا یؤمن احدكم حتى یكون اللَّه و رسوله احب الیه مما سواهما؛ (70(
“هیچ یك از شما تا زمانى كه خدا و رسولش محبوبترین كس در نزد او نباشد، ایمان نیاورده است.”
مؤمنان واقعى مىخواهند قلبشان آكنده از محبت خداوند باشد تا هیچ محبت دیگرى در آن جاى نگیرد. امام زین العابدین (ع) در دعاى ابوحمزه ثمالى این گونه دعا كردهاند:
اللهم انى اسئلك ان تملا قلبى حباً لك؛
“اى خدا از تو مىخواهم كه قلبم را از محبتت آكنده سازى. “
ویژگى دوستان حقیقى خدا این است كه جز محبت او را در دل نداشته باشند. امام حسین(ع) در دعاى عرفه این چنین مناجات مىفرمایند:
انت الذى ازلت الاغیار عن قلوب احبائك حتى لم یحبوا سواك؛
“تو همانى كه بیگانگان را از دلهاى دوستانت زدودى تا جز تو را دوست ندارند. “
دومین نشانه محبت حقیقى محبت به همه چیزهایى است كه به محبوب انتساب دارد. محبت به غیر خدا وقتى مذموم است كه محب، محبوب را مستقل بداند و كمال و جمال آن را وابسته و ناشى از خداوند نداند؛ ولى اگر كسى مخلوقات خداوند را به خاطر انتساب به خداوند بخواهد و دوست بدارد محبت او ممدوح و پسندیده است. این گونه دوستى منافاتى با دوستى خدا ندارد، بلكه عین دوستى با خداست .محبت به بندگان صالح خدا محبت خداست كسى كه بنده صالحى را به سبب ارتباط و اتصال با خدا دوست دارد، كسى را دوست دارد كه خدا دوستدار اوست، پس محبت او اصالتاً از آن خداست و ترشحى از محبت به خداوند است خداوند بندگان مؤمن و صالح را دوست دارد و بندگان ظالم و عاصى را دوست نمىدارد؛ پس كسى كه حب و بغض خود را متناسب با حب و بغض خداوند نماید مىتواند مدعى دوستى خدا باشد:
من احب اللَّه و ابغض للَّه و اعطى للَّه و منع للَّه فهو ممن كمل ایمانه؛ (71(
“كسى كه به خاطر خدا محبت و بغض ورزد و به خاطر خدا ببخشاید و باز دارد پس او كسى است كه ایمانش كامل شده است”.
در روایات آمده است كه دوستى مؤمنین به یكدیگر از بزرگترین شاخههاى ایمان است و كسى كه دوستى و دشمنى او براى خدا باشد برگزیده خداوند است. (72) اهمیت محبت ورزیدن به كسانى كه خداوند آنها را دوست مىدارد و دشمنى با دشمنان خدا، به قدرى است كه این دوستى و دشمنى محك ایمان و نیك سیرتى انسانهاست. امام صادق(ع) به یكى از اصحاب خود مىفرمایند:
اگر مىخواهى بدانى كه آیا در تو نیكى و خیرى هست به قلب خود رجوع كن. اگر بندگان مطیع خدا را دوست مىدارى و گناهكاران را دشمن مىدارى، پس در تو خیرى هست و خداوند تو را دوست دارد و اگر چنین نیستى، در تو خیرى نیست و مبغوض خداوند هستى. انسان با آن كه دوست مىدارد همراه است. (73(
این گونه روایات نشان مىدهد كه محب واقعى خداوند، به غیر خداوند نیز محبت دارد چرا كه آن غیر به خدا منسوب است و اگر كسى به محبوبهاى خداوند یعنى انبیاء و اولیاء و صالحان دوستى نورزد، محبت او به خداوند واقعى نیست و نیز اگر دشمنان خدا را كه رشته اتصال و ارتباط با خداوند او گسیختهاند دشمن ندارد، به خداوند محبت واقعى ندارد و ایمان او حقیقى نیست:
لا تجد قوما یؤمنون باللَّه و الیوم الاخر یوادون من حاداللَّه و رسوله و لو كانوا آباءهم او اخوانهم او عشیرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه و یدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها رضى اللَّه عنهم و رضوا عنه اولئك حزب اللَّه الا ان حزب اللَّه هم المفلحون؛ (74)
قومى را نیابى كه به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند و كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كردهاند هر چند پدرانشان یا پسرانشان با برادرانشان یا عشیره آنان باشد دوست بدارند. در دل اینهاست كه خدا ایمان را نوشته و آنها را با وحى از جانب خود تأیید كرده است و آنان را به بهشتهایى كه از زیر درختان آن جوىهاى روان است در مىآورد همیشه در آن جا ماندگار خدا از ایشان خشنود و آنها از او خشنودند، اینانند حزب اللَّه آرى، حزب خداست كه رستگارانند.
محب واقعى خدا، خود را آن گونه كه خدا مىپسندد مىسازد. عمل خود را مطابق خواست او مىنماید و ظاهر خویش را خداپسند مىآراید. محب واقعى خدا مىكوشد محبوب خدا باشد. هر محبى آرزو دارد كه محبوبش به او محبت داشته باشد. راه این محبت دو سویه را محبوب حقیقى بر زبان حبیبش جارى نموده و به ما آموخته است:
قل ان كنتم تحبون اللَّه فاتبعونى یحببكم اللَّه. (75)
تبعیت از پیامبر نشان راستگویى در اظهار محبت است و چون كسى در محبت خویش به خداوند صادق باشد، خداوند نیز او را دوست مىدارد. تبعیت از پیامبر یعنى عمل به كارهایى كه خدا دوست دارد و ترك آن چه خداوند نمىپسندد، براى ساختن خویش به چهره و گونهاى خدا پسند باید از خود خدا و رسول او پرسید كه چگونه باشیم. در قرآن كریم پاكیزگان، توبه كنندگان، محسنین، متقین، صابران، مقسطین، و كسانى كه بر خدا توكل مىكنند و در راه او مىرزمند، محبوب خدا معرفى شدهاند و تجاوزكاران، ظالمان، مفسدان، كافران، گنهكاران، مستكبران، خیانت پیشگان، مسرفان و كسانى كه نعمتهاى خداوند و كفران مىكنند محبوب خدا نیستند. پس اگر كسى خواهان محب واقعى شدن است و مىخواهد محبوب خدا باشد باید از این راهمایىها بهره گیرد و با پیروى از دستورات پیامبر اكرم(ص) دل خویش را از محبت غیر پاك سازد و سر به فرمان پروردگار نهد.
كسى كه دوستدار واقعى خداست از مناجات با او لذت مىبرد و از این كه خدا با او سخن بگوید شادمان مىشود. درباره سخن گفتن بنده با خدا در مبحث عبادت مطالبى خواهد آمد، ولى درباره سخن گفتن خدا با انسان اشارهاى به فضیلت و آثار تلاوت قرآن خواهیم داشت.
قرآن سخن خدا با بنده و عهد او با بندگان است. از امام صادق(ع) روایت شده است:
القرآن عهداللَّه الى خلقه، فقد ینبغى للمرء المسلم ان ینظر فى عهده و ان یقرأ منه فى كل یوم خمسین آیة؛
قرآن عهد خداوند با بندگان است پس بر هر مسلمانى شایسته است كه در عهد خداوند نظر كند و در هر روز پنجاه آیه قرائت نماید. (76)
در پایان این مبحث مناسب است یادآور شویم كه محبت خدا به انسان با محبت انسان به خدا فرق مىكند. خداوند كمال مطلق است و انسان نیاز مطلق. انسان خواستار كمال است پس به كمال مطلق عشق مىورزد و خواهان اوست. ولى در برابر كمال خداوند هیچ كمال دیگرى وجود ندارد. پس مقصود از محبت خدا به بندگان استكمال بنده است، یعنى چون بنده به اختیار خود طریق كمال را مىگزیند، خداوند او را دوست مىدارد و در این كمال جویى او را یارى مىدهد و چون بنده راه هلاكت و سقوط را در پیش گیرد غضب الهى شامل حال او مىشود. دوستان خدا اگر قلب خود را از محبت غیر او خالى كنند و هر چه را او مىپسندد و فرمان مىدهد عمل نمایند و همواره در یاد او باشند، خداوند نیز آنان را دوست مىدارد و كمال مطلوب آنان را به آنها اعطا مىكند.
پىنوشتها
66 – حشر، 15.
67 – حدید، 20.
68 – دعاى عرفه امام حسین.
69 – بقره، 165.
70 – جامع السعادات، ج 3، ص 151.
71 – بحارالانوار، ج 66، ص 33.
72 – بحارالانوار، ج 66، ص 240.
73 – اصول كافى، ج 2، ص 126.
74 – مجادله، 22.
75 – آل عمران، 31.
76 – شرح چهل حدیث، ص 497.