ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج13

سه شنبه - 18 سپتامبر 2012

جلد ‌13 صفحه ‌6 سطر ‌4
آيه1و2 لغت : 
عمد : اين كلمه اسم جمع است و بمعناي ” عمد ” مي‌باشد ، مفرد آن ” عمود ” و  ” عماد ” است . بنا بر اين ” عمد ” اسم جمع و ” عمد ” جمع است . 
جلد ‌13 صفحه ‌6 سطر ‌7
آيه1و2 اعراب : 
الذي انزل : ممكن است در محل رفع و مبتدا يا معطوف بر ” آيات الكتاب ”   باشد يا اينكه در محل جر و معطوف بر ” الكتاب ” است .   الحق : خبر مبتداي محذوف ، يعني ” هو الحق ” و اگر ” الذي ” مبتد است ” الحق ”   خبر آن است
جلد 13 صفحه 16
شرح لغات : آيه 5 تا 7
عجب و تعجب : روي آوردن چيزي که سبب آن معلوم نيست به انسان .
اغلال : جمع غل ، طوقهايي است که بوسيله آنها دست را بگردن مي بندند .
استعجال : طلب تعجيل نسبت به امري . منظور از تعجيل ، جلو انداختن چيزي است از وقت خود .
سيئه : خصلتي است که خوش آيند نيست ، نقيض آن « حسنه » است که خوش آيند   مي باشد .
مثلات : کيفرها ، جمع « مثله » بفتح ميم و ضم ثاء . برخي اين کلمه را « مثله » به ضم ميم و سکون ثاء ، و جمع آنرا « مثلات » به ضم ميم و ثاء خوانده اند . مثل غرفه و غرفات . درجمع آن « مُثَلات  » و « مُثلات » نيز گفته اند .
جلد ‌13 صفحه23
شرح لغات 8 تا 11
غيض : فرورفتن مايع و کم شدن آن است . شاعر گويد :
غيضا من عبراتهن و قلن لي               ماذالقيت من الهوي و لقينا                                                                     يعني : از اشکهاي خود کاستند و مرا گفتند از عشق چه ديدي و چه ديديم ؟
متعالي : عالي ، يعني خداوند برتر از ثناي هر ثناخواني است . برخي گفته اند : متعالي يعني مقتدري که احدي نتواند با او رقابت کند .

ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج12

سه شنبه - 18 سپتامبر 2012

جلد ‌12 صفحه ‌6 سطر ‌1
شرح لغات 1-4  :  
احكام : جلوگيري كردن از فساد و تباهي كار . و ” حكمت ” شناسا‏ي چيزها‏ي است   كه جلوگيري از تباهي و نقص كار ميكند و شناختن آنچه زشت را از زيبا ، و فساد را از   صحيح جدا سازد .  
حكيم : در مورد خداي تعالي بدو معنا آيد : ‌1 – بمعناي اسم فاعل ” محكم ”   و از صفات فعل باشد يعني كارهاي او محكم است . ‌2 – آنكه بمعناي ” عليم ” ( و دانا ) و   از صفات ذات باشد .  
جلد ‌12 صفحه ‌9 سطر ‌4
سوره هود آيه ‌5  شرح لغات :  
ثني : بمعناي پيچيدن . و عطف و استثناء هم از همين معني و همين باب است ،   زيرا عطف كردن چيزي بچيزي بمعناي پيچاندن و ارتباط چيزي به چيز ديگر است ،   و استثناء نيز عطف چيزي است به اخراج و بيرون بردن آن از چيز ديگر .  
جلد ‌12 صفحه ‌15 سطر ‌12
آيات ‌9 تا ‌10 سوره هود شرح لغات :  
ذوق : چشيدن مزه چيزي با دهان ، و اينكه خداي سبحان حلال كردن لذتها   را بانسان به نام چشيدن ناميده از باب سرعت زوال آنها است چنانچه مزه چيزهاي   چشيدني بسرعت زوال پذيرد .  
نزع : كندن چيزي است از جاي خود .   قطع اميد از چيز . و مقابل آن : رجاء و اميد است .   
نعماء : نعمت بخشي بنعمتي كه اثر آن در روي صاحب نعمت ظاهر گردد . و ضراء   مقابل آن است .  
فرح و سرور : نظير يكديگرند در معني ، و بمعناي گشايش دل است بوسيله چيزي   لذت بخش .  
فخور : بكسي گويند كه بسيار فخر و مباهات كند ، و اين لفظ در نكوهش   استعمال شود زيرا بمعناي تكبر كردن بر كسي است كه تكبر بر او جايز نيست . 

ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج11

سه شنبه - 18 سپتامبر 2012

جلد ‌11 صفحه ‌8 سطر ‌1
بيان آيه ‌1-‌2   شرح لغات : 
برا‏ئت : در لغت بمعناي ” بريدن رشته ” است . 
سيح : ( در جمله سيحوا ) آهسته راه رفتن است . 
اعجاز : ( در جمله ” غير معجزي الله ” … ) : ايجاد عجز و ناتواني كردن . 
اخزاء : ( در ” مخزي الكافرين ” … ) بمعناي خوار كردن برسوا‏ي و   ننگ است . 
اعراب
« برائه » به رفع خوانده می شود بتقدیر آنکه خبر مبتدای محذوف باشد ، و تقدیر آن « هذه الآیات برائه . . . » ( یعنی این آیات بیزاری است . . . ) و محتمل است مبتداء باشد و خبر آن ظرف در جمله « الی الذین عاهدتم … » باشد و چون مبتداء توصیف شده ( و باصطلاح مبتداء موصوف ) از اینرو ابتداء بنکره در اینجا جایز گشته ، ولی قول اول ( که آنرا خبر مبتدای محذوف بگیریم ) بهتر است ، چون دلالت بر حضور مطلوب کند چنانچه انسان درباره کسی که او را حاضر نزد خود می بیند می گوید : « حسن والله » ( نیکو است به خدا ) یعنی « هذا حسن … » ( این نیکو است … ) .
جلد ‌11 صفحه ‌15 سطر ‌1
بيان آيه ‌3-‌4   شرح لغات 
اذان : بمعناي اعلام است ، و برخي گفته اند : اصل آن از نداء است كه بوسيله   گوش شنيده ميشود ، و ” مدت ” و ” زمان ” و ” حين ” هر سه در معني نظير يكديگرند .
جلد ‌11 صفحه ‌19 سطر ‌1
بيان آيه ‌5-‌6   شرح لغات : 
انسلاخ : بيرون شدن چيزي است از آنچه بر آن پوشيده شده . و اصل اين لغت   از ” سلخ الشاة ” بمعناي كندن پوست از بدن گوسفند است ، و سلخ ماه نيز از همين معنا   گرفته شده .  
حصر … جلوگيري خروج از محيطي را گويند ، و حصر وحبس و اسر در معني نظير   يكديگرند .  
مرصد : راه است . و مانند آن است لفظ : ” مرقب ” و ” مربأ ” .  

ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج10

سه شنبه - 18 سپتامبر 2012

جلد ‌10 صفحه ‌24 سطر ‌1
بيان آيه ‌132-‌133   لغت :  
طوفان : سيلابي كه زمين را فراگيرد . اين كلمه ماخوذ از ” طوف ” است و   برخي آن را مصدر دانسته اند ، مثل ” رجحان و نقصان ” اخفش گويد : مفرد آن   ” طوفانه ” است . ابوعبيده گويد : سيلاب تند و مرگ ناگهاني را طوفان گويند :  
قمل : شپش بزرگ ، ابوعبيده گويد : شپش كوچك است . 

جلد ‌10 صفحه ‌24 سطر ‌9
اعراب :  
مهما : خليل گويد : ” مه ” در اصل ” ما ” بوده و مثل ” اما و متي ما ” بر آن   ” ما ” داخل و ” هاء ” تبديل به الف شده است . برخي هم ” مه ” را اسم فعل دانسته اند .   فرق ” مهما و ما ” اين است كه اولي فقط براي شرط است و دومي مشترك است .  
تاتنا : فعل شرط و حذف ياء آن علامت جزم است .  
به : اين ضمير به ” مهما ” برميگردد . 
بها : اين ضمير به ” آيه ” برميگردد .  
مفصلات : حال
جلد ‌10 صفحه ‌30 سطر ‌1
بيان آيه ‌134 تا ‌136   لغت  
رجز : در اصل دوري از حق . مثل ”   و الرجز فاهجر ” ( المدثر ‌5   : از عبادت بت دوري كن ) عذاب هم رجز است ، زيرا كيفر دوري از حق است . ” رجز ” لرزش   پاي شتر ، بطوري كه نتواند بخوبي راه برود . نوعي از شعر را هم بمناسبت اين كه   همراه تحرك و لرزش ادا مي شود ، رجز مي گويند .  
نكث : پيمان شكني  
يم : دريا . شاعر گويد :   دوية و دجي ليل كانهما    |    يم تراطن فى حافاته الروم   يعني : بياباني وسيع و شبي ظلماني كه گويي دريايي است كه روميان در كرانه هاي   آن بزبان عجمي سخن مي گويند .  
غفلت : حالتي است كه غير از آگاهي و بيداري است . 

ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج9

سه شنبه - 18 سپتامبر 2012

جلد ‌9 صفحه ‌4 سطر ‌1
بيان آيه ‌148-‌149-‌150 
لغت: 
هلم : زجاج گويد : اصل اين كلمه هاء است كه ” لم ” بان ملحق شده و براي  مفرد و مثني و جمع بكار مي رود . برخي از عرب اين كلمه را بصورت مثني وجمع ومو‌ْنث   نيز بكار مي برند . ابو علي گويد : اين كلمه اسم فعل و هاء آن براي تنبيه است . يعني بياوريد . 

سوره انعام (‌6)   آيه ‌151
جلد ‌9 صفحه ‌8 سطر ‌5
لغت:  
تعالوا : مشتق از علو است، بنابراين فرض كه دعوت كننده در بالا باشد و ديگري   را ببالا بخواند . اگر چه واقعادر بالا نباشد . 
تلاوة : قرا‏ت   املاق : تهيدستي . تملق يعني كوشش در راه جلب منفعت . 
فواحش : جمع فاحشه ، زشتي بزرگ . فرق فاحشه و قبيح اين است كه به   زشتي هاي كوچك ، قبيح گفته ميشود نه فاحشه .

ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج8

سه شنبه - 18 سپتامبر 2012

جلد ‌8 صفحه ‌7 سطر ‌1
بيان آيه ‌1-‌2    لغت 
عدل : خلاف جور . 
اجل : پايان مدت . اجل انسان ، يعني پايان عمرش 
امتراء : شك . بيان شبهه ، بدون اينكه جوابي به آن داده شود . 
سوره انعام
جلد ‌8 صفحه ‌11 سطر ‌1
بيان آيه ‌3 
اعراب  
هو : بهتر اين است كه اين ضمير براي شان و قصه باشد . يعني : ” الامر الله   يعلم … ” پس ” الله ” مبتدا و ” يعلم ” خبر ” في السماوات و في الارض ” در محل   نصب به ” يعلم ” و ” سركم “مفعول ” يعلم ” . 
جلد ‌8 صفحه ‌14 سطر ‌1
بيان آيه ‌4-‌5
اعراب  
من آية : ” من ” زايده است و فايده آن فرا گرفتن همه موارد و به اصطلاح   استغراق جنس است . در محل رفع . من آيات : ” من ” براي تبعيض است .

ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج7

سه شنبه - 18 سپتامبر 2012

جلد ‌7 صفحه ‌4 سطر ‌1
بيان آيه ‌28-‌29-‌30   لغت  
بسط : دراز كردن و گستردن ، ضد قبض  
تبوء : ترجع ، بازگشت كني . ” باؤوا بغضب من الله ” يعني ” رجعوا ” . مصدر   آن ” بوء ” بمعناي رجوع است .
طوعت : فعل ماضي از باب تفعيل از ريشه ” طوع ”   به معناي رغبت ، يعني رغبت نشان داده .   افعال بر دو قسمند : دسته‌اي بفاعل هم متعدي مي شوند مثل : ” قتل نفسه” و دسته اي بفاعل متعدي نشوند ، مثل امر و نهي كه از عالي بداني است و كسي خودش را امر يا نهي نكند . 

اعراب  
لئن بسطت : لام قسم . جواب آن ” ما انا بباسط ” كلمه ” ما ” جواب شرط واقع نميشود ، زيرا صدارت طلب است البته در جواب قسم واقع شدن لطمه اي بصدارت   طلب بودن وارد نمي كند . همچنين ” ان و ” لام ” ابتدا نيز در جواب قسم واقع مي شود لكن ” فا ” در جواب قسم واقع نميشود ، زيرا چيزي كه براي آن سوگند ياد ميشود ، با وجوب سوگند ، واجب نميشود . قسم در حقيقت مؤكد مورد قسم ( و جواب ) خويش است حال آنكه جواب شرط ، با وجوب شرط واجب ميشود .   هر گاه در كلام ، هم قسم باشد و هم شرط ، جواب براي قسم آورده ميشود و   جواب شرط بقرينه آن حذف ميشود . مثل همين آيه . 

ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج6

سه شنبه - 18 سپتامبر 2012

جلد ‌6 صفحه 4
آيات 97-98-99 نساء لغت :
توفي : قبض روح و ميراندن چيزي يا کسي و وفاة به معناي مرگ است زيرا شخصي که مي ميرد ، روحش قبض مي شود . نيز توفي به معناي شمردن است . شاعر مي گويد : ان بني ادرم ليسوا من احد ليسوا الي قيس و ليسوا من اسد                            و لا توفاهم قريش في العدد .
يعني : قبيله بني ادرم ( که يکي از قبايل قريش است ) از هيچ طليفه اي نيستند ، نه از طايفه قيس هستند و نه از طايفه ي اسد و طايفه ي قريش هم ايشان را در شمار خود نمي آورد .
ماوي : مرجع ، محل بازگشت ، منزل .
استضعاف : چيزي را ضعيف و ناتوان يافتن و ” مستضعفين ” کساني که ضعيف شمرده مي شوند مثل پيران و زنان و کودکان .

اعراب :
توفاهم : ممکن است ماضي و مبني بر فتح يا مضارع و مرفوع باشد به معناي ” تتوفاهم ” و بنا بر حذف يکي از دو ” تاء ” . بحث مشروح آن در گذشته بيان شده است .
ظالمي انفسهم : حال و اصل آن ” ظالمين انفسهم ” بوده است که نون براي  تخفيف حذف شده است نظير ” هديا بالغ الکعبه” بوده .
فيم : در اصل ” فيما ” بوده که الف آن حذف شده و ” ما ” مجرور است و ” فيم ” منصوب و خبر ” کنتم ” است .
قالوا فيکم : خبر ” ان ” يعني ” قالوا لهم … ” و محتمل است که خبر ” ان ” جمله ي ” فاولئک مأواهم جهنم ” باشد و در اين صورت جمله ي ” قالوا لهم ” در محل نصب صفت براي ” ظالمي انفسهم ” مي باشد ، زيرا نکره است .
المستضعفين : مستثني و منصوب است . اين کلمه ، استثناي از ” ماواهم جهنم ” است ، يعني آنها که مهاجرت نکرده اند ، ماوايشان جهنم است به جز ناتوانايي که قدرتي ندارند و راهي بلد نيستند  که خود را از مکه نجات دهند ، خواه مرد باشند ، خواه زن ، خواه کودک .

ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج5

سه شنبه - 18 سپتامبر 2012

جلد ‌5 صفحه ‌14 سطر ‌1
بيان آيه سوم و چهارم  
لغت : 
اقساط : عدل و انصاف .  
تقسطوا : عدالت و انصاف كنيد . 
مثني و ثلاث و رباع : اين كلمه‌ها باين صورتها استعمال شده‌اند : ثناء ، مثني ، مثلث . رباع ، مربع . به معناي دوتا دوتا ، سه‌تا سه‌تا ، چهارتا چهارتاست و بالاتر از چهار ، استعمال نشده است ، جز كلمه”عشار ” ( ده تا ده تا ) كه در شعر كميت بكار رفته است :                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                   و لم يستر يثوك حتي رميت                        |        فوق الرجال خصالا عشارا      يعني : ترا از تيراندازي باز نداشتند تا اينكه ده‌تا ده‌تا ، تيرها را افزون از   مردان ديگر به هدف زدي . ديگري گويد : و لقد قتلتكم ثناء و موحدا  |  و تركت مرة مثل امس الدابر                            يعني : شما را دوتا دوتا و يكي يكي كشتم و مره را مانند ديروز كه پشت كرده   است ، ترك كردم .  
عول ، ستم و انحراف . ” عول فرايض ” هنگامي است كه سهام كم آيد و نقص  بر آنها وارد شود .
ابو طالب گويد : ” بميزان قسط وزنه غير عا‏ل ” يعني : با ميزان   عدل كه وزن آن ستمكارانه نيست . فعل اين كلمه : ” عال يعول ” است و ” عال  يعيل ” مصدر آن ” عيله ” بمعناي احتياج است . شاعر گويد :  
فما يدري الفقير متي غناه               |                و ما يدري الغني متي يعيل                                                                                         يعني : فقير نميداند كه كي غني ميشود و غني نميداند كه كي محتاج ميشود . برخي گفته‌اند : ” الا تعولوا ” يعني ” كه احتياج پيدا نكنند ” لكن اشتباه   رفته اند برخي هم گفته اند : يعني ” نانخورهاي شما زياد نشوند ” اين هم اشتباه است   زيرا اين معني با ” الا تعيلوا ” مناسب است كه اسم فاعل آن ” معيل ” مي‌آيد .  

ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج4

سه شنبه - 18 سپتامبر 2012

جلد ‌4 صفحه ‌11 سطر ‌1
آيه ‌23-‌24   لغت :  
نصيب : بهره از چيزي و آن قسمتي است كه براي شخص گزارند.  
دعاء : استدعاء فعل كه گاه بصيغه امر است و گاه باخبر ، و گاه بدلالت حكم : خبريكه بين حق و باطل جدا ميكند و از حكمت م‌کخوذ است .
غرور : طمع در چيزيكه صحيح نيست ( غر يغر غرور ) ( مغرور ) و غرور :   يعني شيطان چون مردم را مغرورمي‌كند .  
غار : غافل چون مثل آدم غافل و فريب خورده است .   غراره يعني دنيا كه اهل خود را فريب مي‌دهد .  
غر ( = غمر ) كسيكه در كارها تجربه كار نيست ، چون ش‌کن چنين آدم اينست كه   فريب خورد و غرور پذيرد و مصدر آن غرارة است .  
غرر : خطر .  
افتراء : دروغ .
وفري : شق و فرية : شكافته شده  
فريت الارض : سرتها و قطعتها ( پيمودم زمين را ) 
جلد ‌4 صفحه ‌15
لغت آيه 25 :
کيف : براي سؤال از حال و کيفيت است و در اينجا تنبيه بر حال کساني است که به آتش        مي روند و در اين جمله بلاغت و اختصار بسيار است و تقدير چنين است : چگونه خواهد بود حال کسانيکه به ادعاهاي باطل مغرور شده به حدي که آنها را به خلود در آتش کشانده مثل اينکه بگويي : و تقدير آيه چنين است : چگونه خواهد بود حالشان در وقت اجتماعشان در قيامت . >

ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج3

سه شنبه - 18 سپتامبر 2012

جلد ‌3 صفحه ‌3 سطر ‌7
لغت : 
قروء جمع قرء است و ” قرء ” دو معنا دارد : ‌1- پاكي ‌2- آلودگي به حيض . 
بعولة : جمع ” بعل ” : شوهران .  
رجال : مردان ، اصل اين كلمه ” رجل ” بمعناي قوه است و كلام ارتجالي به آن   كلام گويند كه متكلم بدون فكر و تأمل آن را ادا كند . 

جلد ‌3 صفحه ‌10 سطر ‌5
لغت :  
مرة و مرتان : يك دفعه و دو دفعه . 
امساك : نگاهداري كردن ، خودداري كردن ؛ خلاف ” اطلاق ” كه رها كردن   است .
ممسك : بخيل .  
تسريح : از سرح است بمعناي رها كردن . و بدرخت بلند كه در رشد آزاد و رها است ” سرحه ” مي گويند .  
يخافا : بترسند. از خوف بمعناي ترس است و بعضي گفته اند در اينجا بمعناي  ” گمان ” و بعضي گفته اند بمعناي ” يقين و علم ” مي باشد .  

جلد ‌3 صفحه ‌21 سطر ‌5
شرح لغات : 
اجل : پايان مدت و آخر كار .  
معروف : نيكي و حق كه عقل و شرع مردم را بدان دعوت ميكنند در مقابل   “منكر ” .

شرح وترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج2

سه شنبه - 18 سپتامبر 2012

جلد ‌2 صفحه ‌1 سطر ‌1
شرح لغات
منع : باز داشت .
جلد ‌2 صفحه ‌16 سطر ‌16
شرح لغات : 
جحيم : آتش شعله ور .  

جلد ‌2 صفحه ‌18 سطر ‌1
شرح لغات :
و لن ترضي : هرگز خشنود نميگردد
ملتهم : طريقه آنانرا .
جلد ‌2 صفحه ‌23 سطر ‌8
شرح لغات :
ابتلي : امتحان كرد .
اتمهن : آنها را بانجام رسانيد .
ذريه : نسل ،فرزندان .
لا ينال : نميرسد .
جلد ‌2 صفحه ‌37 سطر ‌10
شرح لغات :
بيت : منزل ، در اينجا منظور خانه كعبه است .
مثابه : محل بازگشت .
طا‏فين : طواف كنندگان .
عاكفين : اقامت گزيدگان .
ركع : جمع راكع يعني ركوع كننده .
سجود : جمع ساجد يعني سجده كننده .
و اذ جعلنا : هنگامي كه قرار داديم .
جلد ‌2 صفحه ‌46 سطر ‌10
شرح لغات 
بلد : شهر
اضطرار : مقهور ساختن ، مقهور شدن
مصير : مال ، عاقبت