جلد 21 صفحه 10 سطر 18
آيات 86 تا 100 سوره صافات اعراب :
الهة : اين كلمه بدل از ( افكا ) بوده و ( افكا ) مفعول فعل ( تريدون ) است .
فما ظنكم : حرف ( ما ) مبتداء و كلمه ( ظنكم ) خبر آن است .
ضربا : اين كلمه مصدر فعل محذوف است و تقدير چنين است ( يضربهم ضربا ) و حرف ( باء ) در كلمه ( باليمين ) متعلق به همين فعل محذوف است .
يزفون : اين كلمه حال است از كلمه ( اقبلوا ) .
و الله خلقكم :اين جمله نيز حال و محلا منصوب است از جمله ( ا تعبدون ) و تقدير چنين است ( ا تعبدون ما تنحتون مخلوقين )
هب لي : مفعول له اين كلمه عبارت از كلمه محذوف ( ولدا ) ميباشد .
جلد 20 صفحه 55 سطر 12
لغت :
هنا براي مکان نزديک گفته مي شود و هنالک براي دور ، و هناک براي متوسط ميان دور و نزديک و قاعده آن قاعده ذا و ذالک و ذاک است .
والزلزال : بمعناي اضطراب بزرگ و سخت لرزيدن است ، و زلزله لرزيدن زمين است ، و گفته شده که آن فعل مضاعف زل و زلزله غيره ، يعني غير او او را لرزانيد .
والشده : قوه و نيروئي است که به سبب حواس احساس مي شود براي اينکه قوتي که آن قدرت است به سبب حاسه درک نمي شود ، فقط به دلالت معلوم مي گردد ، و براي همين خداي تعالي موصوف به قوي است و به شديد ، وصف نمي شود (1) .
والغرور : باشتباه انداختن محبوب است به سبب مکروهي والغرور الشيطان ، يعني مکر و فريب شيطان . حرث بن حلزه گويد : لم يغروکم غرورا او لکن يرفع الال جمعهم و الضحاء دشمن در حال غفلت و ناآگاهي شما نيامد ولکن شما آنها را ديديد که مي آيند در موقع? که روز بالا آمده بود و يثرب ” نام زمين مدينه است ” . ابوعبيده گويد : مدينه رسول خدا در کنار ناحيه و سمتي از يثرب است و بعضي گفته اند : که يثرب خود شهر مدينه است . جناب سيد مرتضي علم الهد? (2) قدس الله روحه مي فرمايد که مدينه 13 نام دارد : 1- مدينه 2- يثرب 3- طيبه 4- طابه 5- دار 6- سکينه 7- حابر 8- محبوره 9- محبه 10- محبوبه 11- عذراء 12- مرحومه 13- يندد است ، پس اين 13 نام است ،
تفسير عمومي آيات 51 تا 68 سوره شعراء
جلد 18 صفحه 23 سطر 1
لغت :
كنوز : اموال
مقام : جاه
كريم : خوب و پسنديده
اشراق : داخل شدن در وقت تابش آفتاب
ادراك : رسيدن .
ازلاف : نزديك كردن
تفسير عمومي آيات 71 تا 75 سوره حج
جلد 17 صفحه 21 سطر 14
لغت :
سطوة : ترساندن .
جلد 17 صفحه 24 سطر 12
اعراب :
حق جهاده : مفعول مطلق نوعي .
من حرج : حرف جر زاده است .
ملة ابيكم : منصوب به اضمار فعل . يعني : اتبعوا ملة . . . يا به اضمار ” عليكم ” . تفسير عمومي آيات 12 تا 19 سوره مومنون
جلد 17 صفحه 35 سطر 15
اعراب :
في قرار : صفت نطفه علقه : حال از نطفه . همچنين ” مضغه ” و ” عظاما ”
لحما : مفعول دوم ” كسونا ”
خلقا : مفعول مطلق
من نخيل و اعناب : صفت براي ” جنات ” و همچنين ” لكم فيها فواكه كثيره ”
تفسير عمومي آيات 1 تا 6 سوره كهف
جلد 15 صفحه 6 سطر 21
اعراب :
قيما : حال از كتاب . عامل آن ” انزل ” .
ان لهم اجرا : به تقدير ” بان لهم اجرا ” .
ماكثين : حال . يعني ” خالدين ” .
كبرت كلمة : درباره نصب ” كلمة ” اختلاف است : سراج گويد : مفسر ضمير مستتر است . مثل ” نعم رجلا زيد ” يعني ” كبرت الكلمة كلمة تخرج ” مخصوص بذم نيزمحذوف است . برخي گويند : تميز است . مثل ” تصببت عرقا ” و اصل آن ” كبرت كلمتهم الخارجة من افواههم ” است .
شاعر گويد : و لقد علمت اذا الرياح تناوحت هدج الريال تكبهن شمالا
يعني : دانستم كه چون بادها همچون در هم آميختن آب دهان در هم آميزند ، بادهاي شمالي آنها را وارونه ميسازند . در اينجا ” شمالا ” تميز است . كساني كه ” كلمة ” را برفع قرائت كردهاند ، آنرا فاعل ميدانند . منظور از ” كلمه ” جمله ” اتخذ الله ولدا ” است همانطوري كه به قصيده ، كلمه گويند . بنا بر قرائت رفع ، جمله ” تخرج من افواههم ” صفت و مرفوع است . اما بر قرائت نصب ، اين جمله صفت نيست ، زيرا تميز بايد نكره باشد و اگر كلمه اي داراي صفت باشد ، از نكره بودن خارج ميشود و نمي تواند تميز باشد . حال هم نمي تواند باشد ، زيرا حال بجاي صفت است ، ديگر اينكه حال را براي نكره نميآورند . بهتر است كه خبر مبتداي محذوف باشد .
اسفا : حال . زيرا مصدري است كه به جاي صفت نشسته است .
ان لم يومنوا : ” ان ” را ميتوان به فتح خواند و ميتوان به كسر خواند ، لكن در قرآن كريم به كسر قرائت كرده اند .
تفسير عمومي آيات 28 تا 29 سوره كهف
جلد 15 صفحه 50 سطر 11
لغت :
فرط : تجاوز و خروج از حق . اين كلمه از افراط ، به معناي اسراف است .
سرادق : خيمه ، كه محيط داخل خود را احاطه ميكند گفته شده است كه سرادق ، پرده اي است كه اطراف خيمه مي كشند .
شاعر گويد : يا حكم بن المنذر بن الجارود سرادق المجد عليك ممدود
يعني : اي حكم بن منذر بن جارود ، پرده بزرگواري بر تو كشيده شده است .
مهل : ته مانده روغن زيتون . برخي گويند : مس گداخته .
مرتفق : چيزي كه زير دست گذارند و بر آن تكيه كنند .
شاعر گويد : بات الخلي و بت الليل مرتفقا كان عيني فيها الصاب مذبوح
يعني : آدم بيكار خوابيد و من در تمام مدت شب ، تكيه بر دستهاي خود كرده ، بيدار ماندم . گويا در چشم من ماده سوزاني ريخته شده و جراحت يافته بود .
برخي گفتهاند : اين كلمه ، از رفق و منفعت گرفته شده است .
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA
/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:”Table Normal”; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:””; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:”Calibri”,”sans-serif”; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:”Times New Roman”; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}
جلد 14 صفحه 5 سطر 2
لغت :
عبرة : پند .
فرث : بقاياي غذا كه پس از هضم و فعل و انفعالات ديگر ، از معده دفع ميشود .
سائغا : گوارا .
سكر : داراي چهار معني است : 1 – شرابي كه مست كند2 – خوردني . مثل ” جعلت عيب الاكرمين سكرا ” يعني : ذم بزرگان را خوراك خويش ساخته اي 3 – سكون . مثل ” و ليست بطلق و لا ساكره ” يعني : نه آزاد است و نه ساكن . و مثل” سكرت الريح ” يعني : باد ساكن شد 4 – معناي مصدري . يعني حيران بودن . چنانكه ميفرمايد:
” سكرت ابصارنا “ يعني : ديدگان ما حيران شدند ( حجر ، 15 )
ذلل : جمع ذلول ، رام
ارذل : پست تر .
اعراب :
بطونه : برخي گويند : مرجع ضمير ” انعام “است . و بنا بر اين برخي از لغات جايز است كه با جمع ، معامله مذكر شود . درسوره مومنين، معامله مونث شده است ( نسقيكم مما في بطونها . آيه 21 ) برخي گويند: مرجع ضمير ، مفرد ” انعام ” است . مثل :
” و طاب البان اللقاح فبرد ” . در اينجا ضمير ” برد ” به ” لبن ” برميگردد . برخي گويند : ” انعام ” و ” نعم ” هر دو يكي هستند.