بيان آيه 28-29-30 لغت
بسط : دراز كردن و گستردن ، ضد قبض
تبوء : ترجع ، بازگشت كني . ” باؤوا بغضب من الله ” يعني ” رجعوا ” . مصدر آن ” بوء ” بمعناي رجوع است .
طوعت : فعل ماضي از باب تفعيل از ريشه ” طوع ” به معناي رغبت ، يعني رغبت نشان داده . افعال بر دو قسمند : دستهاي بفاعل هم متعدي مي شوند مثل : ” قتل نفسه” و دسته اي بفاعل متعدي نشوند ، مثل امر و نهي كه از عالي بداني است و كسي خودش را امر يا نهي نكند .
اعراب
لئن بسطت : لام قسم . جواب آن ” ما انا بباسط ” كلمه ” ما ” جواب شرط واقع نميشود ، زيرا صدارت طلب است البته در جواب قسم واقع شدن لطمه اي بصدارت طلب بودن وارد نمي كند . همچنين ” ان و ” لام ” ابتدا نيز در جواب قسم واقع مي شود لكن ” فا ” در جواب قسم واقع نميشود ، زيرا چيزي كه براي آن سوگند ياد ميشود ، با وجوب سوگند ، واجب نميشود . قسم در حقيقت مؤكد مورد قسم ( و جواب ) خويش است حال آنكه جواب شرط ، با وجوب شرط واجب ميشود . هر گاه در كلام ، هم قسم باشد و هم شرط ، جواب براي قسم آورده ميشود و جواب شرط بقرينه آن حذف ميشود . مثل همين آيه .
جلد 7 صفحه 8 سطر 1
بيان آيه 31 لغت
بحث : جستجوي چيزي در خاك . اين كلمه بعدا بمعناي مطلق جستجو بكار رفته است .
سوه : ناپسندي گفته ميشود : ” ساه يسوه سوء ” ويل . سيبويه گويد اين كلمه در موقع هلاكت ، گفته ميشود ، و اي عجز ، ناتواني
اعراب
يا ويلتي . زجاج گويد در غير از قرآن بر اين كلمه وقف كنيم و گويم . ” يا ويلتاه ” ” ياء ” از حروف نداست ، لكن منادي در اينجا از افراد انسان نيست مثل ” يا حسرتاه در حقيقت معناي اينگونه كلمات اين است كه گوينده ميخواهد حاضران را تنبيه سازد و بگويد كه وقت ” واي ” در ” يا ويلتي ” و وقت حسرت در ” يا حسرتا ” و وقت تعجب ، در ” يا عجبا ” فرا رسيده است . حسن قرات كرده است . ” يا ويلتي ” به اضافه بياء متكلم . از هري گويد معني يكي است .
جلد 7 صفحه 17 سطر 1
بيان آيه 33-34 لغت
نفي : اصل معناي اين كلمه ، هلاك كردن و اعدام است . نفايه ، نابود كردن خوراكيهاي متعفن . به معناي طرد و تبعيد نيز بكار ميرود .
شاعر گويد : ينفون من طرق الكرام كما | ينفي المطارق ما يلي القرد يعني : آنان از راه بزرگان طرد ميشوند : همچنانكه چوب پنبه زنان ذرات پشم و پنبه را دور ميكند .
خزي : فضيحت و رسوايي ” خزي يخزي خزيا ” يعني افتضاح شد . لبيد گويد : ” و اخزها بالبر لله الاجل ” يعني نفس را بنيكي براي خداوند بزرگ خوار گردان .
جلد 7 صفحه 17 سطر 10
اعراب
فسادا : مصدر كه بجاي حال بكار رفته ، يعني ” مفسدين ” .
ان يقتلوا : محلا مرفوع و خبر است براي ” جزاء ” .
الذين تابوا : ممكن است مرفوع و مبتدا و خبر آن ” فاعلموا ” و ممكن است منصوب و مستثناي از ” يقتلوا ” باشد .
جلد 7 صفحه 22 سطر 1
بيان آيه 35 لغت
اتقوا : فعل امر از باب افتعال . مصدر آن اتقاء و در اصل به معناي ايجاد مانع ميان دو چيز است . گويند : ” اتقي السيف بالترس ” يعني بوسيله سپر جلو شمشير را گرفت . يا اين كه ” اتقوا الغريم بحقه ” يعني طلبكار را از حقش مانع شدند . بنا بر اين ” اتقوا الله ” يعني ميان خود و كيفر خداوند مانع ايجاد كنيد .
وسيله : واسطه نزديك شدن . شاعر عرب گويد :
ان الرجال لهم اليك وسيلة | ان يأخذوك تلجلجي و تحصني يعني : مردان را بسوي تو وسيله اي است . اگر ترا بگيرند لجاجت كن و خود را نگهدار . ” و سل اليه ” يعني به او تقرب يافت . لبيد گويد : ” بلي كل ذي راي الي الله و اسل ” يعني آري هر صاحب رايي به خدا نزديك است .
جلد 7 صفحه 24 سطر 1
بيان آيه 36-37 اعراب
ان : خبر آن ” لو ” و ما بعد آن
و لهم عذاب اليم : ممكن است حال و ممكن است عطف بر خبر ” ان ” باشد . جايز نيست كه ” جمله شرط ” در محل حال و خبر ” ان ” ” يريدون ان يخرجوا ” باشد ، زيرا در حقيقت ، جمله شرط ، مورد اعتماد و فايده كلام است . بخصوص كه ” يريدون ان … ” خود در راس آيه اي ديگر قرار دارد .
ما تقبل : جواب شرط . ” ما ” در جواب ” لو ” و در جواب ” قسم ” واقع ميشود ، لكن در جواب ” ان ” واقع نميشود ، زيرا حرف ” ما ” صدارت طلب است و در اين موارد به اين جنبه آن لطمه اي وارد نميشود ، زيرا ” لو ” عملي نمي كند ، بر خلاف ” ان ”
جلد 7 صفحه 27 سطر 1
بيان آيه 38-39-40 اعراب
السارق و السارقة : سيبويه و بسياري او علماي نحو گويند ” السارق و السارقة ” به تقدير : ” و فيما فرض عليكم السارق و السارقة ” ( يعني حكم السارق و … ) مرفوع شدهاند . نمونه هاي ديگر آن : ” الزانية و الزاني فاجلدوا ” ( نور 2 ) و همچنين ” و الذان ياتيانها منكم فاذوهما ” ( نساء 16 ) مي باشد .
سيبويه ميگويد : در اين موارد عرب نصب مي دهد . لكن عموم اهل تسنن به رفع خوانده اند . تنها عيسي بن عمر به نصب قرات كرده است . ابو العباس مبرد گويد : بايد به رفع خواند ، زيرا نظر به شخص معيني نيست . درست مثل اين است كه گفته شود : ” من سرق فاقطع يده ” و ” من زني فاجلده ”
زجاج گويد همين قول صحيح است ، علت اينكه بر سر خبر ” فاء ” در آمده ، همان شرط مقدر است . ميگويند در قرات ابن مسعود ” السارقون و السارقات فاقطعوا ايمانهم ” آمده است . علت اينكه ” ايدي ” را جمع آورده ، نه مثني ، اين است كه : مقصود قطع دست راست هر زن و مرد دزدي است . بديهي است كه هر كسي بيشتر از يك دست راست ندارد .
فراء گويد : اعضاي بدن ، هر وقت به مثني يا جمع ، اضافه شوند ، به لفظ جمع مي آيند مثل : ” رؤوسهما ، ظهورهما ، بطونهما ” و در قرآن كريم ، ” ان تتوبا الي الله فقد صغت قلوبكما ” ( تحريم 4 ) وي اضافه مي كند كه : علت جمع آوردن اين است كه اكثر اعضاي بدن ، زوج هستند ، بنا بر اين وقتي كه اضافه به مثني و جمع شوند ، حتما بيشتر از دو تا خواهند بود . در مواردي هم كه اعضا به صورت زوج نيستند ، بر همين منوال ، رفتار و همه را هماهنگ مي كنند . البته مثني آوردن هم جايز است ، زيرا مطابق اصل است .
هذلي گويد : فتخا لسا نفسيهما بنوافذ | كنوا فذا لعبط التي لا ترقع يعني : نفس هاي ايشان در برابر ضربتهاي مهلكي كه جراحت آن قابل بخيه و التيام نبود ، تسليم شدند . اين مطلب در مورد غير از اعضاهم جايز است مثل : ” خليتما نساء كما ” يعني زنانتان را رها كرديد . در مورد آيه شريفه ، مفرد آوردن هم جايز است كه گفته شود : ” فاقطعوا يمينهما ” شاعر گويد : ” كلوا في بعض بطنكم تعيشوا ” يعني به اندازه مقداري از ظرفيت شكم بخوريد تا زنده بمانيد .
جزاء بما كسبا : نصب جزاء بنا بر اين است كه مفعول له باشد و همچنين ” نكالا ” ممكن است مفعول مطلق باشد براي ” فاقطعوا ” به معناي ” جازوهم و نكلوا بهم ”
جلد 7 صفحه 32 سطر 7
بيان آيه 41 لغت
سماعون للكذب : پذيرندگان دروغ . ” لا تستمع من فلان ” يعني از او قبول مكن . ” سمع الله لمن حمده ” يعني خداوند حمد بنده خود را قبول كرد . ممكن است معناي كلمه اين باشد كه : به تو گوش مي دهند تا سخن ترا بشنوند و به تو دروغ دهند . سماع به معناي جاسوس نيز آمده است . ( چنانكه در مورد دوم بهمين معني است . )
فتنه : آزمايش و اصل آن خالص كردن است مثل : ” فتنت الذهب من النار ” يعني طلا را در آتش خالص گردانيدم .
اعراب
سماعون : خبر مبتداي محذوف . يعني ” هم سماعون ” ممكن است مبتداي مؤخر و خبر آن ” من الذين هادوا ” باشد .
لم ياتوك : صفت براي قوم و محل آن مجرور است ، يحرفون الكلم : محلا مرفوع و صفت براي ” سماعون ” است . ممكن است محل آن نصب و حال از ضمير ” سماعون ” باشد . يعني سخن نبي را ميشنوند ، حال آنكه در خاطر خود نقشه تحريف آن را ميكشند . مثل ” معه صقر صادا به غدا ” او را پرنده اي ست شكاري كه فردا با آن شكار كند . من بعد مواضعه : به تقدير : ” من بعد وضعه كلامه مواضعه ” اگر گفته شده بود : ” عن مواضعه ” هم صحيح بود .
جلد 7 صفحه 43 سطر 1
بيان آيه 42-43 لغت :
سحت : اصل معناي اين کلمه استيصال است . چنانکه فرزدق گويد :
و عض زمان يابن مروان لم يدع من المال الا مسحتاً او مجلّف يعني : اي پسر مروان ، سختي روزگار ، جز افرادي مستاصل و تهيدست باقي نگذارده است .
در آيه شريفه ، اين کلمه به معناي مال حرام است ؛ زيرا مال حرام ، فاسد است و معناي سحت نيز فساد مال است .
حکم : فيصله دادن امري از راه حکمت . گاهي حکم ، فقط بيان و گاهي الزام هم با آن است .
تولي از حق : ترک آن و تولي به سوي حق ، توجه به آن و تولي براي حق ، ياري و کمک آن است .
جلد 7 صفحه 47
لغت آيه 44
ربانيون : تفسير اين کلمه را قبلا گفته ام . منظور علمايي است که به امور و تدبير مردم بصير بوده اند .
احبار : جمع حبر ، عالمان . تحبير يعني تحسين . شخص عالم نيز نيکو را تحسين و زشت را تقبيح مي کند . فراء گويد : بيشتر ” حبر ” را به کسر شنيده ايم .
اعراب
بما استحفظوا : حرف جر ، متعلق است به ” الاحبار ” يعني ” العلماء بما استحفظوا ” زجاج گويد : تقدير آن ” يحکمون للتائبين من الکفر بما استحفظوا ” است .
جلد 7 صفحه 56 سطر 8
لغت 46 – 47
قفو : دنبال اثري رفتن . فعل آن ” قفا يقفو ” .
تقفيه : تابع ساختن . قفينا : بدنبال آورديم . قافيه شعر را به اين جهت مي گويند كه تابع وزن است .
آثار : جمع اثر ، نشانه آشكار ، آثار قوم : بقاياي ايشان . ماثرة : بزرگي كه انسان از نياكان خود بارث مي برد .
اثير : كريم و بزرگ قوم كه در باره اش نيكي كنند . ايثار : ترجيح عملي بر ديگري .
انجيل : در اول سوره آل عمران ، تفسير آن گذشت .
وعظ و موعظه : و ادار كردن شخص بكاري كه مورد پسند خداست و بيم دادن او از كارهاي ناپسند .
اعراب
مصدقا : حال ( در هر دو مورد . البته اين كلمه تكرار نشده است ، زيرا در اول ، حال براي عيسي و معناي آن تصديق وي از تورات و در مرحله دوم حال است از انجيل و عطف است بر جمله ” فيه هدي ” كه محلا منصوب و حال است ) .
هدي : مبتداي مؤخر . خبر آن ” فيه ” است .
نور : عطف بر ” هدي ” .
و هدي : در محل نصب و عطف بر ” مصدقا ” .
و موعظة : عطف بر ” هدي ” يعني ” و هاديا و واعظا ”
جلد 7 صفحه 60
آيه 48 سوره مائده
لغت :
مهيمنا : در اصل است که همزه آن به هاء بدل شده است نظير: که گفته اند : بوده اين کلمه اسم فاعل از مثل ازهري گويد : اصل آن بوده است از باب افعال که همزه آن در فعل مضارع باقي مانده ، سپس قلب به هاء شده است . اين کلمه را برخي به صيغه اسم مفعول قرائت کرده اند .
شرعه : شريعت ، راه واضح ، راهي که انسان را به آب – که وسيله زندگي است مي رساند . علت اينکه دين راشريعت گفته اند اين است که انسان را به حيات و نعمت جاوداني رهنمون مي شود . منظور از شريعت ، اموري است که بوسيله آنها خداوند پرستيده مي شود .
شاعر گويد :
اتنسوني يوم الشريعة والقنا بصفين من لباتکم تتکسر
يعني : آيا مرا در روز شريعه فرات ، فراموش ميکنيد که در صفين ، نيزه ها از سينه هاي شما مي شکست .
اصل اين کلمه ، به معناي ظهور است چنانکه شروع در کار ، به معناي آغاز کردن و ظاهر کردن آن است .
منهاج : راه مستمر و واضح . نهج و منهج نيزبه همين معني است . شاعر گويد :
من يک ذا شک فهذا فلج ماء رواء و طريق نهج
يعني : هر که شک دارد ، اين است نهر و آب زلال و راه واضح .
مبرد گويد : شرعه آغاز راه منهاج راه راست است . تکرار اينگونه الفاظ براي فائده و منظوري است مثل قول حطياة : ناي و بعد به يک معني هستند ، لکن در دوري کمتري است . گاهي هم هيچ فايده اي در تکرار آنها نيست مثل : حييت من طلل تقادم عهده اقوي و اقفر بعد ام الهيثم
يعني : از جاهگاهي مرتفع که عهد آن قديم و بعد از ام هيثم از سکنه خالي بود ، مورد احترام واقع شدي . کلمه هاي اقوي و اقفر به يک معني هستند .
استباق : مسابقه اي که ميان دو نفر يا بيشتر باشد . مي فرمايد : ( يوسف 25) يوسف و زليخا براي رسيدن به در ، بر يکديگر پيشي مي گرفتند .
اعراب
مصدقا : حال از کتاب
مهيمنا : نيز حال از کتاب . برخي گفته اند : حال است از لکن اول بهتر است ، زيرا بوسيله حرف عطف نمي توان حال را بر حال عطف کرد ، در حالي که صاحب حال آنها مختلف باشد . ممکن است مصدقا راحال از پيامبر و مهيمنا نيز عطف بر آن باشد .
جلد 7 صفحه 66 سطر 1
بيان آيه 49-50 اعراب
ان احكم : در محل نصب و عطف بر ” الكتاب” به تقدير : “و انزلنا اليك الكتاب و ان احكم بينهم بما انزل الله ” ممكن است در محل رفع باشد به تقدير : “و من الواجب ان احكم بينهم بما انزل الله ” . فعل امر مي تواند صله ” ان ” واقع شود ولي نمي تواند صله ” الذي ” واقع شود ، زيرا ” ان ” حرف و با ما بعد خود بمنزله يك كلمه است ، لكن ” الذي ” اسم ناقص و صله آن بمنزله صفت آن و محتاج ضميري است كه به آن بازگردد .
حكم الجاهلية : مفعول به براي ” يبغون ” .
حكما : تميز نسبت .
جلد 7 صفحه 70 سطر 18
51 تا 53 سوره ماده لغت
اتخاذ : اعتماد بر چيزي براي كمك گرفتن از آن . لا تتخذوا : اعتماد مكنيد . اصل اين كلمه ، اخذ است .
اولياء : جمع ولي ، ياران
دائره : در اينجا دولت است كه از دست عده اي خارج شود و بدست عده اي ديگر قبلا در دستشان بوده است ، برسد . حميد ارقط گويد :
كنت حسبت الخندق المحفورا و دارات الدهر ان تدورا يردعنك القدر المقدورا يعني : گمان مي كردي كه حفر خندق ، سرنوشت ترا تغيير مي دهد و سختيهاي روزگار را كه در ميان مردم گردش ميكند ، رد ميكند ( اهل لغت اين كلمه را بمعناي حادثه ناگوار نوشتهاند ) .
عسي : براي شك است . لكن در مورد خداوند مفيد قطع و حتم است ، زيرا خداوند كريم ، هرگاه مردم را نسبت به نيكي خود بطمع افكند ، در حقيقت آنان را وعده كرده است ، بنا بر اين جا دارد كه انسان به آن اميدوار شود .
فتح : داوري و فيصله دادن . قاضي را ” فتاح ” گويند : زيرا حكم را مي گشايد و كار را فيصله مي دهد .
جلد 7 صفحه 76 سطر 4
بيان آيه 54 لغت
ذل : بكسر ذال ضد دشواري و صعوبت و بضم ذال ، ضد عزت است .
ذلول : رام .
ذليل : خوار .
اذله : جمع ذلول است يعني افرادي كه رام و منقاد هستند . جمع ذليل ، اذلاء است .
عزت : شدت عزيز : سختگير . جمع : اعزه
جلد 7 صفحه 82 سطر 1
بيان آيه 55-56 لغت
ولي : يار و مددكار ، سرپرست و صاحب اختيار . ولي زن ، كسي است كه نكاحش بدست اوست . ولي دم ، كسي است كه صاحب اختيار خون مقتول باشد ، از لحاظ قصاص يا عفو يا گرفتن خونبها . سلطان ، ولي امر ملت است ، كسي است كه شخصي را ولي عهد خود كرده ، او را براي جانشيني تربيت مي كند . كميت ، در مدح علي گويد :
و نعم ولي الامر بعد وليه | و منتجع التقوي و نعم المؤدب يعني چه خوب ولي امر و رهبري است بعد از پيامبر كسي كه قطب دايره تقوي و نيكو ادب كننده اي است . مقصود او از ” ولي الامر ” صاحب اختيار در تدبير امور است . مبرد گويد : ” ولي كسي است كه برتر و سزاوارتر از ديگران باشد . مولي نيز مثل ولي است ” .
ركوع : عبارت است از هيکت مخصوصي كه در نماز انجام ميشود . خليل گويد :راكع كسي است كه سر خود را خم كند ، خواه زانوانش بزمين برسند يا نرسند ، لبيدگويد : اخبر اخبار القرون التي مضت | ادب كاني كلما قمت راكع يعني : اخبار دورانهاي گذشته را بيان مي كنم ، در حالي كه چنان مضطربم كه هر وقت مي ايستم گويي در حال ركوعم . ابن دريد گويد : راكع كسي است كه به رو درافتد . ركوع در نماز نيز از همين جاست شاعر گويد :
و افلت حاجب فوق العوالي | علي شقاء تركع في الظراب يعني : حاجب بر روي بلنديها و ارتفاعات ، در حالي كه سوار بر اسبي بود كه در تپهها برو در ميافتاد ، نجات يافت . گاهي بر سبيل تشبيه و مجاز به شخص خاضع ، هم خاشع گويند . شاعر گويد : لا تهين الفقير علك ان | تركع يوما و الدهر قد رفعه يعني : فقير را خوار مگردان ، شايد روزي بيايد كه تو در برابر او كه روزگار بلندش كرده است ، خشوع كني .
حزب : طايفه و جماعت . هر جمعيتي كه همدل و همكار باشند ، حزب هستند .
اعراب
انما : حرف تخصيص . اين حرف ما بعد خود را اثبات و غير آن را نفي مي کند . مثل : ” انما لک عندي درهم ” يعني تو را پيش من يک درهم اسن و نه غير از آن .
اعشي گويد : ولست بالاکثر منهم حصي و انما العزة للکاثر يعني : عقل تو پيش از آها نيست و عزت ، تنها براي آن است که عقلش بيشتر باشد ( يعني آنکه عقلش زياد نيست ، عزت ندارد )
و هم راکعون : حال از ضمير ” يوتون “
و من يتول : ” من ” در محل رفع است و مبتداست . در ” يتول ” ضميري است که به “من” باز گردد . اين فعل مجزوم است بنابر اينکه فعل شرط باشد . جمله ي ” فان حزب الله … ” محلا مجزوم و جزاي شرط و همچنين در محل رفع و خبر مبتداست .
جلد 7 صفحه 91 سطر 1
بيان آيه 57 لغت
هزو : سخريه و استهزاء . خداوند ميفرمايد : ” و لقد استهزي برسل من قبلك “( انعام 10 : پيامبران پيش از تو ، مورد استهزا واقع شدند ) شاعر گويد :
الا هزت و اعجبها المشيب | فلا نكر لديك و لا عجيب يعني : آگاه باش ، او مسخره كرد و پيري او را به شگفت در آورد ، اين كار پيش تو ناپسند و عجيب نيست !
لعب : چيزي را به بازي گرفتن و آن را بصورتي نا حق در آوردن و راه نا صواب پيمودن .
جلد 7 صفحه 94 سطر 1
بيان آيه 58 لغت
نداء : خواندن كسي با صداي بلند . مثل اينكه بگويند : ” اي فلان ” شاعر گويد :
و ابرزتها من بطن مكة بعدما | اصات المنادي بالصلاة فاعتما يعني بعد از آنكه نداي مؤذن براي نماز بلند شد ، او را از ميان مكه آشكار ساختم . اصل اين كلمه ، به معناي اجتماع است . به همين جهت ” دار الندوه ” به معناي محل تجمع است .
جلد 7 صفحه 95 سطر 1
بيان آيه 59 لغت
نقم : انكار . فعل آن بصورت ” نقم ينقم ” و ” نقم ينقم ” استعمال شده ، لكن مشهورتر است ، عبد الله بن قيس گويد : ما نقموا من بني امية الا | انهم يحلمون ان غضبوا يعني : كار بني اميه را مورد انكار قرارندادند مگر بخاطر اينكه آنها بوقت غضب بردباري ميكنند . علت اينكه : كيفر را ” نقمت ” گويند اين است كه در مقابل عمل منكر ، واجب است .
اعراب
ان اكثركم لفاسقون : در محل نصب و عطف بر مستثني است ، يعني ” هل تنقمون منا الا ايماننا و فسقكم ” .
جلد 7 صفحه 97 سطر 4
بيان آيه 60 اعراب
مثوبة : تميز نسبت . همچنين ” مكانا ”
من لعنة الله : درباره اعراب ” من ” سه وجه است : 1. مجرور و بدل از ” بشر ” يعني ” هل انبئکم بمن لعنه الله ” 2. مرفوع و خبر مبتداي محذوف . يعني ” هم من لعنه الله ” 3. منصوب و بدل از محل جار و مجرور .
جلد 7 صفحه 102 سطر 8
61 تا 63 سوره ماده لغت :
اثم و عدوان : تفاوت اين دو كلمه اين است كه : ” اثم ” همواره بمعناي جرم و ” عدوان ” بمعناي ظلم است .
صنع : عمل . برخي گويند : تفاوت ” صنع و عمل ” اين است كه : صنع ، عبارت از عملي است كه در آن نيكي و احسان باشد مثلا : ” صنع الله لفلان ” يعني خداوند به او نيكي كرد .
اعراب
قد : اين كلمه هر گاه بر سر ماضي درآيد ، معناي آن نزديك بودن زمان ماضي است و هر گاه بر سر مضارع در آيد ، دلالت بر تقليل مي كند .
بالكفر : در محل نصب و حال است يعني ” دخلوا كافرين ” همچنين ” خرجوا به” يعني ” خرجوا كافرين ” .
اذا جاؤوكم : فرق آن با ” متي جاْوكم ” اين است كه ” جاؤو ” در ” متي ” عمل مي كند ولي در ” اذا ” بواسطه اينكه مضاف بسوي آن است عمل نميكند .
لبئس : لازم قسم نه لام ابتدا . زيرا لام ابتدا – جز در خبران – بر سر فعل درنمي آيد . اين جمله دلالت دارد بر اينكه مدح ، در برابر كردار است .
ما كانوا يعملون : در باره ” ما ” دو احتمال است : 1 – ماء كافه باشد مثل ” انما ” و بنا بر اين محلي از اعراب ندارد . 2 – نكره موصوفه است . يعني ” لبس شيا كانوا يعملون ” .
لولا : بمعناي ” هلا ” حرف ترغيب و توبيخ است به معناي ” چرا نه ؟ ” در ماضي براي توبيخ و در مضارع براي ترغيب است . مثل ” لولا جاؤوا عليه باربعة شهداء ” ( نور 13 : چرا چهار شاهد نياوردند ؟ ) .
جلد 7 صفحه 113 سطر 1
بيان آيه 65-66 لغت :
تكفير : در اصل بمعناي پوشيدن .
مقتصده : كسي كه عمل ميانه رو و بسوي مقصد خود رهسپار باشد .
اعراب
ما يعملون : ممكن است ” ما ” با ما بعد آن در محل مصدر باشد . يا اينكه موصول و ما بعد آن صله باشد .
جلد 7 صفحه 116 سطر 1
بيان آيه 67 لغت
رسالت : در اينجا به معناي ارسال است كه به فاعل اضافه و مفعول آن حذف شده است .
رسول : اين كلمه گاهي به معناي رسالت و گاهي به معناي مرسل به كار ميرود . به معناي رسالت مثل اين شعر :
لقد كذب الواشون ما بحت عنهم | بسر و لا ارسلتهم برسول يعني : سخن چينان دروغ گفتند كه مطالبي را در نهان به آنها گفتهام و آنها را رسالتي ندادهام . و به معناي ” مرسل ” مثل : “و ما محمد الا رسول ” ( آل عمران 144 : محمد فقط فرستاده خداست ) و همچنين در آيه مورد بحث .
ارسل : فعلي است كه بدو مفعول احتياج دارد لكن مفعول دوم آن بواسطه حرف جر است مثل : ” انا ارسلنا نوحا الي قومه ” ( نوح 1 ) گاهي بيكي از آن دو ، اكتفا ميشود .
يعصمك : نگه ميدارد تو را . اين فعل از ” عصمت ” به معناي منع است .
جلد 7 صفحه 125 سطر 8
آيات 70 تا 71 سوره مائده لغت
هوي : ميل به جانب چيزي كه سزاوار نيست ” تهوي ” : ميل مي كند . فرق هوي و شهوت اين است كه شهوت به مدركات حسي تعلق مي گيرد مثل شهوت طعام ولي هوي بمدركات غير حسي .
حسبان : گمان . ” حسبوا ” : گمان كردند .
فتنة : در اينجا كيفر . اصل معناي آن آزمايش است .
اعراب
لقد : لام قسم
فريقا : در هر دو مورد مفعول به است . ابو علي فارسي گويد : افعالي هستند كه بر قطع و يقين دلالت دارند مثل ” علم ” و افعالي هستند كه بر شك و ظن و حالات غير ثابت ديگر مثل ترس و طمع و … دلالت دارند . در اين ميان افعالي هم هستند كه گاهي بمعناي افعال اول هستند و گاهي بمعناي افعال دوم . مثل ” حسب ” و ” ظن ” و ” زعم ” . بعد از افعالي كه به معناي علم و يقين هستند ” ان ” در مي آيد مثل : ” و يعلمون ان الله هو الحق المبين ” ( نور 25 ) و بعد از افعالي كه به معناي شك و ظن و حالات نفساني غير ثابت ديگر هستند ” ان” ميآيد مثل “و الذي اطمع ان يغفر لي خطيئتي ” ( شعراء 82 ) بعد از افعالي كه ممكن است به معناي دسته اول يا به معناي دسته دوم باشند ، هرگاه به معناي حالت ثابت و يقين باشند ، ” ان ” و هر گاه به معناي حالت غير ثابت و گمان باشند ” ان ” در ميآيد . از اين رو در بحث قرات گفته شد كه اگر ” حسبوا ” به معناي ” علموا ” باشد ، ” ان ” مخفف از ” ان ” است . بديهي است كه حرف ” لا ” ميان ” ان ” و فعل فاصله نميشد ، اين وجه جايز نبود . فتنة : مرفوع است بنا بر اين كه ” تكون ” فعل تام به معناي ” تقع ” باشد .
كثير : در باره رفع اين كلمه ، سه وجه محتمل است : 1 . بدل از واو ” عموا و صموا ” . 2 . خبر مبتداي محذوف . يعني : ” ذو العمي و الصم كثير منهم ” 3 . اينكه واو را در فعل مثل علامت تانيث ، علامت بدانيم نه فاعل . مثل : ” اكلوني البراغيث ” چنانكه شاعر گويد : يلومونني في اشتراء النخيل – اهلي فكلهم يعذل در اين شعر ” اهل ” فاعل است براي ” يلومون ” . يعني : بستگان من همگي مرا در خريدن نخلها ، سرزنش ميكنند .
جلد 7 صفحه 130 سطر 1
بيان آيه 72-73-74 لغت
شرك : اين كلمه در اصل همان شركت در ملك است . ” يشرك ” : شريك قرار دهد .
مس عذاب : عذابي كه به بدن برسد و احساس شود . فرق آن با لمس اين است كه در لمس ، ممكن است احساس نباشد . گاهي اين دو كلمه به يك معني بكار ميروند .
جلد 7 صفحه 130 سطر 6
اعراب
ثالث ثلثه : فراء گويد : اين دو كلمه را بايد بطور حتم بصورت مضاف و مضاف اليه خواند . نظير ” ثاني اثنين اذ هما في الغار ” ( توبه 40 ) به معناي يكي از سه و يكي از دو . و ان لم ينتهوا عما يقولون ليمسن : اين جمله دلالت دارد بر اينكه در مثل : ” و لئن جئتهم باية ليقولن ” ( روم 58 ) اعتماد قسم بر فعل دوم است ، زيرا اگر بر فعل اول بود ، در اينجا حذف نميشد . در حقيقت لام اول بمنزله ” ان ” در اين جمله است : ” و الله ان لو فعلت لفعلت ” شاعر گويد :
فاقسم ان لو التقينا و انتم | لكان لكم يوم من الشر مظلم يعني : سوگند ياد ميكنم كه اگر ما و شما بهم برخورد كرده بوديم ، براي شما روزي كه از شر ، تاريك بود ، فراميرسيد . حذف ” ان ” هم جايز است . مثل ” اقسمت لو جئت جئت ” .
جلد 7 صفحه 134 سطر 1
بيان آيه 75-76-77 لغت
صديقه : صيغه مبالغه از ” صدق ” افك : دروغ ، بازگرداندن از حق . شاعر گويد :
ان تك عن احسن المروة ما | فوكا ففي آخرين قد افكوا يعني : اگر تو از نيكوترين جوانمرديها دستت كوتاه است ، در ميان قومي زندگي كرده اي كه آنها نيز چنين بوده اند . مي گويند : ” ارض ما فوكة ” يعني زميني كه از باران محروم است . ” مؤفكات ” يعني چيزهايي كه بوسيله بادها در هم ريخته شدهاند .
ملك : قدرت برگرداندن چيزي .
نفع : انجام چيزي كه در آن لذت و سرور باشد . مثل : لذتهايي كه براي حيوان حاصل ميشود و مال و وعده .
ضرر : انجام چيزي كه در آن درد و غم باشد . مثل دردهاي حيوان و سخنان ناپسند .
اهواء : جمع هوي .
جلد 7 صفحه 134 سطر 16
اعراب
غير الحق : نصب آن بر دو وجه است : 1 . حال از ” دينكم ” يعني ” لا تغلوا في دينكم مخالفين للحق” 2 . بنابر استثناء . يعني ” لا تغلوا فى دينكم الا الحق ” بنا بر اين ” الحق ” مستثناي از غلو در حق است و بدين ترتيب ” غلو در حق ” به معناي پيروي آن جايز است .
جلد 7 صفحه 139 سطر 1
بيان آيه 78-79-80 لغت
تناهي : در اينجا داراي دو معني است : 1 . نهي كردن از يكديگر ” كانوا لا يتناهون عن منكر ” : يكديگر را از منكر نهي نميكردند 2 . سر پيچي كردن . به معناي آيه اين است : از منكر سر پيچي نميكردند .
جلد 7 صفحه 139 سطر 6
آيات 79 تا 80 سوره مائده اعراب
لبئس ما : ” ما ” ممكن است ” كافه ” باشد مثل ” انما ، لكنما ، ربما ، بعدما ” و ” لام ” حرف قسم است . ممكن است كه اسم نكره باشد يعني : ” بئس شيئا فعلوه ”
ان سخط الله : محل آن رفع و مبتداي مؤخر است مثل ” بئس رجلا زيد ” و خبر آن ” بئس ما قدمت … ” ميباشد . يا اينكه خبر مبتداي محذوف است . ممكن است در محل نصب به تقدير : ” لان سخط الله باشد … ” باشد .
جلد 7 صفحه 145 سطر 1
بيان آيه 82-83-84 لغت
قسيس و قس : پيشوا و ريس مسيحيان . فراء گويد : اين كلمه به صورت ” قساوسه ” جمع بسته ميشود و مصدر آن ” قسوسه ” است . در ادبيات عرب ، هم ” قساوسه ” و هم ” قس ” بكار رفته است . شاعر گويد :
لو عرضت لا يبلي قس | اشعث في هيكله مندس | حن اليها لحنين الطس يعني اگر اشعث را هيكلي كه مدفون شده است و به راهب كشيش ، عرضه داشته بود ، همچون آواي طشت ، ناله ميكرد اميه گويد :
لو كان منقلب كانت قساوسه | يحييهم الله في ايديهم الزبر يعني اگر بازگشتي بود ، براي كشيشاني بود كه خداوند آنها را زنده مي كند ، در حالي كه در دستشان ، آهن است .
رهبان : جمع ” راهب ” مثل ” راكب ، ركبان ” مصدر جعلي آن “رهبانيه” . ترهب : عبادت در صومعه . اصل اين كلمه از ” رهبت ” بمعناي ترس است . جرير گويد :
رهبان مدين لو راوك تنزلوا | و العصم من شعف الجبال الفادر . يعني : اگر راهبان مدين و آهواني كه در قلههاي كوهها بسر ميبرند ، ترا مي ديدند ، از جايگاه خود بيرون ميآمدند .
تفيض من الدمع : پر شود چشمشان از اشك . دمع : اشك چشم .
طمع : تعلق خاطر به چيزي كه پسنديده است .
صالح : كسي كه كار شايسته كند . اگر كار ديگري را به شايستگي آورد ” مصلح ” است . خداوند را مصلح گويند نه صالح .
اعراب
لتجدن : لام قسم . نون براي فرق گذاشتن ميان حال و آينده است .
عداوة : تميز نسبت .
يقولون ربنا : در محل نصب و حال يعني : ” قالين ربنا ”
لا نؤمن بالله : حال . يعني : ” اي شيئي لنا تاركين الايمان … ”
من الحق : ” من ” براي بيان است يعني ” الجاي لنا الذي هو الحق ” برخي گفته اند : براي تبعيض است .
جلد 7 صفحه 153 سطر 1
بيان آيه 85-86 لغت
اثابهم : پاداش داد ايشان را
محسنين : احسان كنندگان . احسان : فايده رسانيدن بديگري . اساه : ضد آن است . هر نيكو كاري ” محسن ” نيست شرط آن اين است كه كار او خالي از جهت قبح باشد .
جحيم : آتشي كه سخت شعله و راست . در اينجا يكي از اسامي جهنم .
جلد 7 صفحه 165 سطر 1
بيان آيه 90-91 لغت
خمر : شراب انگور . علت اينكه آن را خمر ناميده اند اين است كه ايجاد مستي مي كند و در نتيجه عقل را ميپوشاند .
ميسر : قمار . اصل اين كلمه از ” يسر ” يعني آساني است . علت اينكه دست چپ را ” يسار ” نامند ، اين است كه آنرا براي سهل شدن كارها بفال نيك گرفته اند و يا اينكه با كمك بدست راست ، موجب آسان شدن عمل ميشود .
انصاب : جمع ” نصب ” ، بتها . علت اينكه بترا ” نصب ” نامند اين است كه براي عبادت ، نصب شده است انتصاب يعني برخاستن ” نصب ” به معناي رنج است زيرا انسان را از كاري كه براي آن منصوب شده ، باز مي دارد . عشي گويد :
و ذا النصب المنصوب لا تنسكنه | و لا تعبد الشيطان و الله فاعبدا يعني : آن بتي كه نصب شده و شيطان را عبادت نكن . خداي يكتا را عبادت كن .
ازلام : جمع ” زلم ” تيرهايي كه بمنظور قمار بكار ميبردند . در باره ” ازلام ” در آغاز سوره ، بحث كرديم .
رجس : پليد . ” رجس ” شدت آواز . اما ” رجس ” هر چيزي است كه ذكر آن قبيح باشد .
جلد 7 صفحه 176 سطر 16
آيات 94 تا 95 سوره مائده لغت
بلاء : آزمايش كه به منظور آشكار شدن باطن شخص صورت مي گيرد .
غيب : آنچه از حواس آدمي پنهان است . از همين كلمه است ” غيبت ” كه بد گويي از كسي در غياب اوست .
حرم : جمع حرام . حرام و محرم داراي يك معني هستند ، مثل ” حلال و محل ”
احرام : به معناي داخل شدن در ماه حرام و داخل شدن در حرم و پوشيدن لباس احرامي براي انجام مناسك حج . اصل معناي اين كلمه ، منع است . مثل و مثل و شبه و شبه : همه بيك معني هستند .
نعم : شتر و گاو و گوسفند . اينها را باهم ” نعم ” گويند ، شتر را به تنهايي نيز ” نعم ” گويند . لكن گاو و گوسفند را به تنهايي ” نعم ” نمي گويند .
عدل : فراء گويد : يعني چيزي كه از جنس شيئ نباشد و معادل آن باشد . عدل : مثل . بصريان گويند : ” عدل و عدل ” هر دو به معناي مثل هستند ، خواه از جنس شيئ باشند يا نباشند .
وبال : سنگيني چيزي از لحاظ ناراحت كردن . مثل : ” اخذناه اخذا وبيلا ” ( مزمل 16 : گرفتيم او را گرفتني سخت و سنگين ) به ساطور قصابان ميگويند ” و بيل ”
اعراب
ليبلونكم : لام قسم
من الصيد : ” من ” براي تبعيض و درباره آن دو احتمال است :
1 . مقصود شكار زميني است نه آبي 2 . مقصود شكار در وقت احرام است . اين شكار بعضي از شكارهاست . ممكن است ” من ” براي بيان جنس باشد مثل : ” فاجتنبوا الرجس من الاوثان ” ( حج 30 : بپرهيزيد از پليدي كه عبارت از بت است ) منظور از ” صيد ” در اينجا مصدر نيست ، بلكه اسم مفعول يعني ” مصيد ” است به دليل ” تناله ايديكم و رماحكم ” يعني شكاري كه دست شما و نيزه هاي شما به آنها مي رسد . بالغيب : در محل نصب و حال . يعني ” من يخافه غايبا ” مثل ” من خشي الرحمان بالغيب ” ( ق 33 ) .
و انتم حرم : در محل نصب و حال .
هدايا : حال يعني ” مقدرا ان يهدي ”
بالغ الکعبه : نيز حال است در اصل ” بالغاً الکعبه ” و تنوين براي تخفيف حذف شده و اضافه لفظي است .
صياماً : تميز است .
فينتقم الله منه : يعني : ” و من عاد فهو ينتقم الله منه ” زيرا وقتي که جواب شرط فعل باشد ، فاء بر آن داخل نمي شود .
جلد 7 صفحه 184 سطر 1
بيان آيه 96 لغت
بحر : منظور هر آبي است عرب ” نهر ” را هم ” بحر ” مي نامد . مثل ” ظهر الفساد في البر و البحر ” ( روم 41 : فساد در خشكي و غير خشكي ظاهر شد ) اغلب مورد استعمال ” بحر ” در آبهاي شور است . لكن هر گاه بطور اطلاق گفته شود شامل نهرها هم ميشود .
سياره : مسافران
اعراب
متاعا : مصدر منصوب ، مفعول مطلق ، زيرا در ” احل لكم ” معناي ” متعكم ” وجود دارد . چنان كه در ” حرمت عليكم امهاتكم …
كتاب الله عليكم ” ( نساء 23 ) نيز در ” حرمت ” معناي ” كتب ” وجود دارد .
جلد 7 صفحه 186 سطر 1
بيان آيه 97 لغت
كعبه : علت اينكه خانه خدا را كعبه گفتهاند ، چهار گوشه بودن آن است .
برخي گفتهاند : علت اينكه كعبه ناميده شده ، اين است كه از بناهاي ديگر جدا افتاده است .
البيت الحرام : علت اينكه خانه خدا را حرام گفتهاند ، حرمت شكار حيوانات و قطع اشجار آن و به خاطر بزرگداشت حرمت آن است . در حديث است كه :
– در زير مقام نوشته شده است : منم خداوند يكتا صاحب مكه . روزي كه آسمانها و زمين و اين دو كوه را آفريدم آنجا را حرمت بخشيدم و كوه ها را به هفت فرشته راستين ، محاصره كردم . هر كس بخاطر من بزيارت اين خانه آيد و حق آن را بشناسد و به خدايي من معترف باشد ، جسدش را بر آتش حرام ميكنم .
جلد 7 صفحه 191 سطر 1
بيان آيه 98-99 لغت
علم : حالتي است كه به انسان اطمينان و آرامش مي بخشد . در حقيقت ، معناي آن اعتقاد صحيح به چيزي از روي اطمينان است . ” رْيت ” نيز به همين معني است ، با اين تفاوت كه : علم همه جهات امري را معلوم ميدارد لكن ” رويت ” تنها از يك جهت ، امري را مشخص مي سازد . عقاب : زياني است كه از روي استحقاق ، همراه با خفت و اهانت ، دامنگير انسان ميشود . علت اينكه ” عقاب ” گفته اند ، اين است كه بدنبال و ” عقب ” گناه ، به سراغ انسان مي آيد .
مغفره : پوشيدن گناه و بر طرف كردن كيفر آن .
رسول : از ارسال بمعناي فرستادن ، فرستاده . فرق بين “رسالت ” و ” نبا ” اين است كه : ” نبا ” خبر دادني است كه توقع اطاعت ، با آن نيست ، بر خلاف رسالت ، كه خبر دهنده انتظار دارد كه از او اطاعت كنند .
بلاغ : رسيدن معني به ديگري ، و در اينجا مقصود اين است كه تهديدهاي الهي به مردم ابلاغ شود . اين كلمه ، بمعناي كفايت نيز هست .
جلد 7 صفحه 193 سطر 1
بيان آيه 100 لغت
استواء : استوا بر چهار قسم است : مساوي بودن در مقدار ، مساوي بودن در مكان ، مساوي بودن در رفتن و مساوي بودن در انفاق . از همان معناي ” استواي در مكان ” اين كلمه به معناي ” استيلا ” نيز بكار رفته است ، زيرا تا استواي در مكان نباشد ، چنين تمكن و اقتداري حاصل نمي شود .
خبيث : چيز پست .
اعجاب : خوشحال شدن از امري تعجب آورد . ” عجب ” بمعناي خود خواهي نيز از همين باب و مذموم است .
جلد 7 صفحه 195 سطر 1
بيان آيه 101 لغت
ابداء : اظهار . بدو : ظهور . بداء : تغيير راي مثل : ” و بدا لهم سيئات ما عملوا ” ( جاثيه 33 : و زشتيهاي كردارشان بر ايشان آشكار شد ) كلمه ” بداء ” هر گاه در مورد خداوند استعمال شود به معناي اراده است ، نه آنچه قومي از جهال تصور ميكنند . شاعر ميگويد :
قل ما بدالك من زور و من كذب | حلمي اصم و اذني غير صماء بگو : براي تو دروغي ظاهر نشده است ، بردباري من استوار و گوشم شنواست .
اعراب
اشياء مجرور است لكن از آنجا كه غير منصرف است ، مفتوح شده ، كسايي گويد : آخر اين كلمه ” به حمراء ” شباهت دارد و غير منصرف است . برخي هم اين كلمه را در اصل ” شيئاء ” بر وزن ” فعلاء ” و اسم جمع دانسته اند و گويند : دليل جمع نبودن آن اين است كه جمع بسته ميشود به ” اشاوي ” مثل ” صحراء ، صحاري ” .
ان تبد لكم تسؤكم : جمله شرط و جزا در محل جر و صفت ” اشياء ” است .
جلد 7 صفحه 200 سطر 1
بيان آيه 102-103 لغت
بحر : شكافتن ” بحرت اذن الناقة ” يعني گوش شتر را شكافتم . بحيره بمعناي اسم مفعول ، شتري است كه گوش آن را شكافته باشند . عرب گوشت بحيره را حرام مي دانست .
سابه : حيواني كه آن را رها مي كنند و از آن منفعتي نمي برند . حتي گوشت آن را نميخورند .
وصيله : به معناي ” موصوله ” و به معناي ” واصله ” هر دو استعمال ميشود .
واصله : زني است كه موي زني را بموي زني وصل ميكند و پيامبر چنين زني را – كه ممكن است از اين راه زن پيري را بجاي زن جواني قالب كند – لعن كرده است .
موصوله : يعني چيزي كه به چيز ديگر وصل شده است . البته در آيه ، بشرحي كه خواهد آمد ، به معناي و اصله ، مناسبتر است .
جلد 7 صفحه 208 سطر 1
بيان آيه 105 اعراب
عليكم انفسكم : زجاج گويد يعني ” الزموا انفسكم ” در حقيقت ” عليكم ” جانشين فعل شده است نظير ” عندك زيدا ” ( يعني زيد پيش تست ، او را بگير ) و ” دونك زيدا ” ( يعني زيد نزديك تست ، او را بگير ) حروف ديگري هم جانشين فعل امر مي شوند ، لكن مثل اينها متعدي به مفعول نميشوند مثل ” اليك عني ” ( يعني از من دنبال شو ) استعمال اين كلمات ، تنها در مورد دوم شخص جايز است .
لا يضركم : مرفوع است ، بنا بر اين كه خبر باشد . يا اينكه مجزوم است بنا بر اين كه جواب شرط باشد . اين فعل هر وقت مجزوم باشد ، نظير فعلهاي مضاعف ديگر ، در آن چهار وجه جايز است : ضم حرف آخر ، فتحه ، كسره و اظهار هر دو راء .
جلد 7 صفحه 210 سطر 5
بيان آيه 106 اعراب
شهادة بينكم : مبتداست . خبر آن ” اثنان ” يعني ” شهادة هذا الحال شهادة اثنين . ”
اذا حضر احدكم الموت : ممكن است متعلق به ” شهادة ” و معمول آن باشد . لكن متعلق به ” وصيت ” نيست ، زيرا مضاف اليه در مضاف عمل نميكند .
حين الوصية : ظرف و متعلق به ” الموت ” يا بدل از ” اذا ” يا متعلق به ” حضر ”
منكم : صفت براي ” اثنان ، همچنين ” ذوا عدل ” .
او آخران من غيركم : بقدير ” شهادة آخرين من غيركم ” كلمه ” من غيركم ” صفت ” آخران ” .
ان انتم ضربتم فى الارض فاصابتكم مصيبة الموت : جمله شرط و جزا معترضه است ميان موصوف و صفت . يعني شهادت غير مسلمان ، در صورتي قبول است كه شما در حال سفر ، گرفتار فاجعه مرگ بشويد . البته جزاي شرط بواسطه وجود قرينه حذف شده است . چنانكه جواب ” اذ حضر احدكم … ” نيز محذوف است . اگر چه ممكن است ” اذا ” را بمنزله ” حين ” بگيريم تا نيازي بجواب نداشته باشد :
تحبسونهما من بعد الصلوة : صفت ديگري براي ” آخران ” .
من بعد الصلاة : متعلق به ” تحبسونهما ” .
فيقسمان بالله : فاء حرف عطف است كه جملهاي را بر جملهاي عطف كرده است و ممكن است جزاء باشد . يعني ” اذا حبستموهما اقسما ”
لا نشتري به ثمنا : جواب ” يقسمان ”
و لو كان ذا قربي : يعني ” و لو كان المشهود له ذا قربي ” ( اگر چه كسي كه براي او شهادت داده ميشود ، خويشاوند باشد . )
شهادة الله : علت اضافه شهادت به ” الله ” اين است كه امر كرده ، باداي شهادت . مثل “و اقيموا الشهادة لله ” ( طلاق 2 : براي خدا شهادت دهيد ) ” و من يكتمها فانه آثم قلبه ” ( بقره 283 : هر كس شهادت را كتمان كند ، دلش گنهكار است . )
جلد 7 صفحه 217 سطر 1
بيان آيه 107 – 108 اعراب
زجاج گويد : اعراب اين آيه ، از دشوارترين آيات قرآني است .
لغت
عثر : از ” عثور ” اطلاع يافتن بر چيزي مثل ” و كذلك اعثرنا عليهم ” ( كهف 21 : و اينطور بر آنها اطلاع يافتيم ) اصل اين كلمه ، به معناي افتادن و خوردن به چيزي است ، اعشي گويد :
بذات لوث عفوناة اذا عثرت | فالتعس اولي بها من ان يقال لعا يعني شتر نيرومندي كه بر زمين افتد ، هلاك شدن برايش بهتر از بلند كردن است . استحقاق : مستوجب و سزاوار بودن ” استحق عليه ” يعني بر او حقي و ملكي پيدا كرد .
جلد 7 صفحه 221 سطر 3
بيان آيه 109 اعراب
يوم : منصوب است به فعل ( اتقوا ) . يعني ” و اتقوا يوما … ” اين آيه متصل است به ” و اتقوا الله و اسمعوا ” زجاج گويد : نصب آن به ” لا يهدي القوم الفاسقين ” است . برخي گفتهاند : نصب آن به فعل محذوف است . يعني ” احذروا ” .
جلد 7 صفحه 225 سطر 7
بيان آيه 110 اعراب
اذ قال : درباره عامل ” اذ ” دو احتمال است : 1 . ابتداي كلام و عطف است بر ” يوم يجمع الله الرسل … ” سپس گفته است : ” و ذلك اذ قال الله … ” 2 . محل آن نصب به تقدير ” اذكر اذ قال الله ” يا عيسي بن مريم : ممكن است ” عيسي ” مناداي مضموم و به تقدير ” يا عيسي يا بن مريم ” باشد و ممكن است ” ابن مريم ” صفت ” عيسي ” و عيسي منصوب باشد و ممكن است ” عيسي و ابن ” در تقدير ، مبني بر فتح باشند .
تكلم الناس : جمله حاليه .
كهلا : عطف بر محل ” في المهد ” كه جمله ظرفيه و حال است از ضمير ” تكلم ”
جلد 7 صفحه 230 سطر 1
بيان آيه 111 لغت
وحي : القاء معني به دل ، در نهان . وحي داراي اقسامي است . گاهي به آمدن فرشته و گاهي به معناي الهام است . شاعر گويد :
الحمد لله الذي استقلت ، باذنه السماء و اطمانت ، اوحي لها القرار فاستقرت يعني : ستايش خداي راست كه آسمان به امر او استقلال و آرامش يافت . خدايي كه به آسمان الهام كرد كه قرار گيرد و قرار گرفت . فرق ميان ” اوحي و وحي ” اين است كه اولي متعدي است يعني آن را بر صفت وحي قرار داد لكن دومي لازم است يعني به صفت وحي متصف شد . برخي گفته اند : تفاوتي ميان آنها نيست .
حواري : خالص هر چيزي و هر كسي .
جلد 7 صفحه 232 سطر 1
بيان آيه 112-113 لغت
استطاعت : قدرت . با اين تفاوت كه ” استطاعت ” توانايي بوسيله اعضا و جوارح و ” قدرت ” اعم است . از اين رو به خداوند ” قادر ” گفته ميشود نه ” مستطيع ”
مائده : خوان . ازهري در ” تهذيب اللغه ” گويد : اين كلمه به صيغه اسم فاعل و به معناي اسم مفعول است يعني : عطا شده . ” ميده ” هم گفته ميشود شاعر گويد :
و ميدة كثيرة الالوان | تصنع للاخوان و الجيران يعني : و سفره رنگارنگي كه براي دوستان و همسايگان ميگستراني .
ماد البحر : يعني دريا به حركت درآمد .
جلد 7 صفحه 236 سطر 6
لغت 114 – 115 :
عيد : اسم چيزي است كه در وقت معين ، باز مي گردد . حتي به خيال و غم هم ” عيد ” گفتهاند . اعشي گويد :
فواكبدي من لاعج الهم و الهوي | اذا اعتاد قلبي من اميمة عيدها يعني : واي بر حال من ، كه جگرم از عشق سوزان او آتش گرفت و دلم به غم هجران او عادت كرد و ديگري گويد : ” يا عيد ما لك من شوق و ابراق ” يعني : اي خيال ، ترا چقدر شوق و در خشندگي است ؟
اعراب
تكون لنا : در محل نصب ، صفت براي ” مادة ” .
لنا : حال . يعني ” تكون عيدا لنا ”
لاولنا و آخرنا : بدل از ” لنا ”
جلد 7 صفحه 244 سطر 1
بيان آيه 116-117-118 لغت
نفس : اين كلمه داراي معاني مختلفي است : 1 . نفس انسان و حيوان ، اين همان چيزي است كه هر گاه از بدن جدا ميشود ، موجب مرگ خواهد شد . مثل ” كل نفس ذاقة الموت ” ( آل عمران 185 : هر نفسي چشنده مرگ است ) .
2 . ذات و حقيقت شيي . مثل ” فعل ذلك فلان نفسه ” ( اينكار را فلان ، خودش انجام داد – اين كلمه همان است كه در فارسي به ” خود ” تعبير ميشود ) .
3 . اراده : شاعر گويد :
و نفساي نفس قالت ات ابن بجدل | تجد فرجا من كل غمي تهابها و نفس تقول اجهد بخاك لا تكن | كخاضبة لم يغن شيا خضابها يعني : مرا دو اراده است : يكي آنكه مي گويد : ابن بجدل را بياور كه از هر سختي آسوده ميشوي ، ديگري مي گويد : شتاب كن و مثل كسي كه خضاب كرده ، قادر بحركت نيست ، نباش . ديگري گويد :
اما خليلي فاني لست معجله | حتي يؤامر نفسيه كما زعما نفس له من نفوس القوم صالحة | تعطي الجزيل و نفس ترضع الغنما يعني : دوستم را به عجله وادار نمي كنم ، تا دو نفس خود را ، چنانكه گمان مي كرد ، مكلف سازد . او در ميان دو نفس است : يكي آن كه او را ببخشش و نيكي وادار مي كند ، ديگر آن كه او را به بخل و تنگچشمي .
4 . چشم بد . در روايت است كه پيامبر هنگامي كه براي مريضي دعا ميكرد ، مي فرمود : ” بسم الله ادفيك و الله يشفيك من كل داء هو فيك من كل عين عاين و نفس نافس و حسد حاسد ) يعني ترا بنام خداوند ، محافظت ميكنم . خداوند ترا از هر چشم بد و حسد هر حسودي شفا مي بخشد . شاعر گويد :
يتقي اهلها النفوس عليها | فعلي نحرها الرقي و التميم يعني : خود را از چشمهاي بد حفظ مي كنند و بر گردن آنها دعاهاي لازم ، آويخته است . ديگري گويد :
و اذا نموا صعدا فليس عليهم | منا الخيال و لا النفوس الحسد يعني : هر گاه رشد كنند ، چشمهاي بد حاسدان متوجه آنها نيستند .
5 . غيب . مثل ” لا اعلم نفس فلان ” يعني غيب و باطن او را نميدانم معناي آخر ، با آيه مناسب است . برخي گفتهاند : نفس به معناي عقوبت هم ميايد و به آيه ” و يحذركم الله نفسه ” ( آل عمران 28 : خدا شما را از كيفر خود ميترساند )
رقيب : حافظ ” رقيب القوم ” يعني نگهبان قوم .
شهيد : شاهد . ممكن است به معناي عليم ( دانا ) باشد .
اعراب
اذ : حقيقت اين كلمه ، ظرف زمان گذشته است و در اينجا عطف است به سابق ، بدين ترتيب : ” يوم يجمع الله الرسل … و ذلك اذ يقول يا عيسي … ” برخي گفته اند : اين مطلب را خداوند هنگامي به عيسي گفت ، كه او را به آسمان برد ، بنا بر اين مربوط به گذشته است نه قيامت . سدي و بلخي چنين گفتهاند . لكن معناي اول صحيحتر است ، زيرا بدنبال آن ” يوم ينفع الصادقين صدقهم ” ( آيه 119 ) آمده و پيداست كه منظور روز قيامت . علت اينكه به جاي فعل مستقبل ، فعل ماضي بكار رفته : تحقق وقوع آن است . مثل ” و نادي اصحاب الجنة اصحاب النار ” ( اعراف 44 : اهل بهشت ، دوزخيان را ندا ميكنند ) و مثل : ” و لو تري اذ فزعوا فلا فوت ” ( سبا 51 اگر ببيني كه آنها فزع ميكنند ) و مثل : ” و لو تري اذ وقفوا علي النار ” ( انعام 27 : اگر ببيني كه بر آتش هستند ) شاعر گريد :
ثم جزاه الله عني اذ جزي | جنات عدن في العلالي العلا يعني خداوند او را در مقامات عاليه ، جزاي خير دهد و به بهشت ببرد
من دون الله : ” من ” حرف زاد براي تاكيد معني .
ان كنت قلته : حرف شرط بر سر ماضي در نمي آيد . محققين گويند : يعني ” ان اكن الان قلته فيما مضي ”
ان اعبدوا الله : درباره محل اعراب آن وجوهي است : 1 . بدل است از ” ما امرتني ” و منصوب . 2 . بدل است از ضمير ” به ” و مجرور . 3 . مفسر است از ” آنچه به آن امر شده ” و محلي از اعراب ندارد .