ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج6

جلد ‌6 صفحه 4
آيات 97-98-99 نساء لغت :
توفي : قبض روح و ميراندن چيزي يا کسي و وفاة به معناي مرگ است زيرا شخصي که مي ميرد ، روحش قبض مي شود . نيز توفي به معناي شمردن است . شاعر مي گويد : ان بني ادرم ليسوا من احد ليسوا الي قيس و ليسوا من اسد                            و لا توفاهم قريش في العدد .
يعني : قبيله بني ادرم ( که يکي از قبايل قريش است ) از هيچ طليفه اي نيستند ، نه از طايفه قيس هستند و نه از طايفه ي اسد و طايفه ي قريش هم ايشان را در شمار خود نمي آورد .
ماوي : مرجع ، محل بازگشت ، منزل .
استضعاف : چيزي را ضعيف و ناتوان يافتن و ” مستضعفين ” کساني که ضعيف شمرده مي شوند مثل پيران و زنان و کودکان .

اعراب :
توفاهم : ممکن است ماضي و مبني بر فتح يا مضارع و مرفوع باشد به معناي ” تتوفاهم ” و بنا بر حذف يکي از دو ” تاء ” . بحث مشروح آن در گذشته بيان شده است .
ظالمي انفسهم : حال و اصل آن ” ظالمين انفسهم ” بوده است که نون براي  تخفيف حذف شده است نظير ” هديا بالغ الکعبه” بوده .
فيم : در اصل ” فيما ” بوده که الف آن حذف شده و ” ما ” مجرور است و ” فيم ” منصوب و خبر ” کنتم ” است .
قالوا فيکم : خبر ” ان ” يعني ” قالوا لهم … ” و محتمل است که خبر ” ان ” جمله ي ” فاولئک مأواهم جهنم ” باشد و در اين صورت جمله ي ” قالوا لهم ” در محل نصب صفت براي ” ظالمي انفسهم ” مي باشد ، زيرا نکره است .
المستضعفين : مستثني و منصوب است . اين کلمه ، استثناي از ” ماواهم جهنم ” است ، يعني آنها که مهاجرت نکرده اند ، ماوايشان جهنم است به جز ناتوانايي که قدرتي ندارند و راهي بلد نيستند  که خود را از مکه نجات دهند ، خواه مرد باشند ، خواه زن ، خواه کودک .

جلد ‌6 صفحه ‌9 سطر ‌1
بيان آيه ‌100   لغت  
مهاجرت : جدايي ، اصل آن هجر ضد و صل است .  
مراغم : سرگردان در روي زمين و سرگردان در مذهب ، اصل آن از ” رغام ”   بمعناي خاك است . ” رغم انف ” يعني ماليدن بيني به خاك . برخي گفته‌اند : مراغم يعني   دشمني كه مي‌كوشد طرف مخالف خود را خوار گرداند و رغام بمعناي خواري و سختي   است . چنانكه در حديث است : ” اذا صلي احدكم فليزم جبينه و انفه الارض حتي   يخرج منه الرغم ” هرگاه نماز ميخوانيد پيشاني و بيني را بخاك بماليد تا در برابر   خدا اظهار خواري و خضوع كرده باشيد . و مراغم به معناي موضع و مصدر آن مراغمه   است .
شاعر گويد :     الي بلد غير داني المحل    |           بعيد المراغم و المضطرب            يعني به جايي كه محل و موضع و گردشگاه آن دور است .
جلد ‌6 صفحه ‌12 سطر ‌1
بيان آيه ‌101   لغت 
قصر : كم كردن و كوتاه كردن . اين لغت ، از قرآن است ، لكن تقصير و اقصار   نيز استعمال شده اند .  
فتنه : آزمايش ، گمراهي ، كفر ، رسوايي ، محنت ، عذاب ، جنون ، بيماري .   ” يفتن ” به لغت اهل حجاز و بني تميم و ربيعه و اهل نجد متعدي است ولي به لغت طايفه   اسد : لازم است .  
عدو : بمعناي دشمن . مفرد و جمع آن يكسان است .  
جلد ‌6 صفحه ‌16 سطر ‌7
بيان آيه ‌102   لغت 
اسلحه : جمع سلاح مثل احمره جمع حمار . سلاح نام چيزهايي است كه انسان   در جنگها بوسيله آنها مي‌جنگد و از خويشتن دفاع مي‌كند به
اسب و وسا‏لي نظير آن   سلاح گفته نميشود .   جناح : عدول از جايي و كناره گيري از راه راست ، بهمين مناسبت به گناه ، گفته   ميشود : جناح   اذي : اسم مقصور بمعناي آزار .

اعراب  
و لياخذوا : اين كلمه را بسكون لام قرا‏ت كرده اند ، لكن اصل آن به كسر لام است كه بواسطه سنگيني حذف شده است مثل ” فلتقم ” ” و لتات ” 
ان تضعوا : منصوب است يعني : ” اثم عليكم في ان تضعوا ” و چون ” في ” ساقط شده است ، ما قبل ” ان ” در آن عمل كرده است بنابر مذهب ديگر ، محل آن مجرور است به تقدير حرف جر . طا‏فة اخري لم يصلوا فليصلوا : اگر يكنواخت بود چنين مي‌شد : طا‏فة اخري لم تصل فلتصل يا ” طا‏فة آخرون لم يصلوا فليصلوا ” لكن ” اخري ” تابع لفظ ” طا‏فه ” و ” لم يصلوا فليصلوا ” تابع معناي آن آورده شده است . مثل ” و ان طا‏فتان من المؤمنين اقتتلوا ” ( سوره حجرات ‌9 )   كه نگفته است : ” اقتتلا ” و نظير آن بسيار است .  
جلد ‌6 صفحه ‌23 سطر ‌1
بيان آيه ‌103   لغت 
اطماننتم : آرامش يافتند ، از اطمينان بمعناي آرامش يافتن . اطمينان هم گفته   شده است .  

جلد ‌6 صفحه ‌25 سطر ‌1
بيان آيه ‌104   لغت  
وهن : ضعف ، و لا تهنوا : ضعيف مباشيد 
الم : درد داشتن ، از عارضه هايي است كه ممكن است سبب آن از افعال خداوند   باشد يا از افعال بندگان .
رجاء : اميدواري ، گاهي هم بمعناي بيم استعمال ميشود . مثل :
لا ترتجي حين تلاقي الزا‏دا           |             اسبعة لاقت معا او واحدا               يعني : هنگام ملاقات … نمي‌ترسد كه آيا هفت نفر را با هم ملاقات كرده است يا يكي . و مثل :” ما لكم لا ترجون لله وقارا ” ( سوره نوح‌71 ) يعني چيست شما   را كه از عظمت خدا نمي‌ترسيد . علت استعمال اين كلمه ، بمعناي خوف اين است كه   اميدواري ، آرزوست و شخص آرزومند ، بيم دارد كه به آرزوي خود نرسد .  
جلد ‌6 صفحه ‌34 سطر ‌1
بيان آيه ‌107-‌108-‌109   لغت  
مجادله : بحث و گفتگو ، مناظره ، مخاصمه ، محاجه . ميان اين كلمات فرق   مختصري وجود دارد ، زيرا مجادله ، نزاع بر سر چيزي است كه ميان دو كس بر سر آن   اختلاف است ، مخاصمه ، نزاع و مخالفت ميان دو كس بنحو غلظت و درشتخويي است ،  مناظره ، آن اختلافي است كه ميان دو كس كه با يكديگر نظيرند ، واقع شده باشد   و محاجه ، گفتگويي است كه با اقامه دليل و حجت مقارن باشد . اصل مجادله ، از جدل   بمعناي زياد باريك شدن و تندي كردن است . به باز شكاري مي‌گويند : ” اجدل ” بخاطر   اينكه از شديدترين مرغهاست .  
تبييت : تدبير و بررسي كردن چيزي در شب ، چه در آنوقت ، مردم بخانه ها رفته  و آرميده اند . 

جلد ‌6 صفحه ‌34 سطر ‌12
اعراب  
ها : حرف تنبيه كه بر سر كلمه : ” انتم ” و كلمه ” اولاء ” تكرار شده است يعني :   ” ها انتم الذين جادلتم ” زيرا ” هولاء و هذا ” در اشاره به اشخاص حاضر مثل ، ” الذين ”   هستند ، حتي گاهي در اشاره بغير اشخاص حاضر ، نيز بمنزله ” الذين ” يا ” الذي ”   هستند ، مثل :   عدس ما لعباد عليك امارة | امنت و هذا تحملين طليق   ( يعني و الذي تحملين طليق )   يعني اي عدس ، براي عباد ، بر تو امارتي نيست ، تو ايمن هستي و آن كه حمل مي كني ، رهاست .  
جلد ‌6 صفحه ‌39 سطر ‌1
بيان آيه ‌110 و ‌111 و ‌112   لغت  
سوء : كار زشتي كه انسان را مواجه شود و ” رجل سوء ” : مردي كه با امور ناپسنديده   با مردم مواجه شود .
سيئه . نقيض حسنه است .  
يجد : اصل اين كلمه از وجدان بمعناي ادراك است ؛ وجود : ضد عدم ، زيرا   همانطوري كه شي‌‏ي به ادراك ظاهر ميشود ، به هستي هم ظهور پيدا ميكنيد .  
كسب : فعلي كه براي منفعت يا دفع ضرر ، انجام گيرد ، خداوند متصف بكسب  نميشود زيرا منفعتي احتياج ندارد و ضرري متوجه او نيست . 

جلد ‌6 صفحه ‌43 سطر ‌1
بيان آيه ‌113 و ‌114   لغت  
هم : قصد . همت نيز همين است . همام : پادشاه بزرگ .  
نجوي : در گوش سخن گفتن . زجاج گويد ، نجوي يعني چيزي كه دو نفر يا   جماعتي اختصاص داشته باشد خواه پنهان باشد ، خواه آشكار . و ” نجوت الشي‌‏ي ” يعني   آن چيز را خالص كردم و افكندم . شاعر گويد : 
فقلت انجوا منها نجا الجلد انه                |             سير ضيكما منها سنام و غار به   يعني گفتم پوست شتر را بكنيد كه كوهان و پشت آن شما را ارضا مي‌كند   و همچنين ” نجوت فلانا ” يعني : دهانش را بوييدم . شاعر گويد :  
نجوت مجالدا فشممت منه                     |           كريح الكلب مات حديث عهد   يعني : دهان مجالد را بوييدم و از آن بويي استشمام كردم كه ببوي سگي شباهت   داشت كه تازه مرده بود .   اصل كلمه ” نجوي ” از ” نجوه ” است و نجوه بمعناي زميني است كه بر آمده باشد . در هر صورت منظور از ” نجواهم ” سخني است كه ميان آنها رد و بدل مي شود .  
نجي : هم نجوي ، جمع : انجيه

جلد ‌6 صفحه ‌44 سطر ‌1
اعراب
الامن امر : ممكن است ” من ” محلا مجرور به تقدير ” في نجوي من امر ”   باشد و ممكن است استثناي منقطع و محل آن نصب باشد . يعني : ” لكن من امر بصدقة   او معروف ففي نجواه خير ” جايز است كه ” من ” در محل جر و تابع ” كثير ” باشد   يعني ” لا خير في كثير الا فيمن امر بصدقة ” و ممكن است استثناي حقيقي باشد   يعني ” لا خير في نجوي الناس الا نجوي من امر ” و اين بهتر از استثناي منقطع است   زيرا حمل كلام بر اتصال در صورتي كه مخل معني نباشد بهتر است . 
ابتغاء مرضات الله : منصوب و مفعول له است . 
جلد ‌6 صفحه ‌49 سطر ‌1
بيان آيه ‌115   لغت  
شقاق : مخالفتي كه توام با دشمني باشد ، شق العصا : از جمعيت جدا شد . شق :   نصف . اصل اين كلمه از شق بمعناي بريدن است . عداوت را شقاق و مشاقه ناميده اند ،   زيرا هر كدام از دو مخالف ، در شق و جهتي مخالف شق و جهت ديگر قرار ميگيرد .  كلمه اشتقاق هم از همين اصل ، بمعناي بريدن شاخه از اصل است .  
نوله : اين كلمه از ” ولي ” بمعناي قرب است ، نزديك مي‌سازيم او را .
ولي : باران بهاري .  
جلد ‌6 صفحه ‌53 سطر ‌8
لغت ‌117 تا ‌121  
مريد : مارد ، متمرد ، سركش . امرد : كوسه . 
لعن : دوري ، در اصطلاح قرآن طرد از رحمت حق . 
فرض : قطع . فريضه . امر واجب و قاطع . در شعري فرض بمعناي خرما استعمال  شده ، زيرا از چيزهايي است كه زكات آن واجب است :  
اذا اكلت سمكا و فرضا                      |                 ذهبت طولا و ذهبت عرضا   يعني : هنگامي كه ماهي و خرما بخوري ، ازلحاظ طول و عرض بر كميت تو افزوده شود. 
تبتيك : شكافتن . بتك : قطع . بتكه : قطعه و بتك مثل قطع ، جمع آن . زهير گويد :   حتي اذا ماهوت كف الغلام له | طارت و في كفه من ريشها بتك   يعني هنگامي كه دست پسر گشوده شد ، پرواز كرد و در دست پسر از پر و بال او   قطعه‌هايي بود .  
محيض : راه گريز ، محل عدول و بازگشت  

جلد ‌6 صفحه ‌54 سطر ‌1
اعراب 
ان : در اين كلمه چهار وجه است : ‌1 – حرف نفي ، چنانكه در آيه شريفه بكار رفته . ‌2- مخفف ” ان ” مثل : ” و ان كانت لكبيرة ” ( سوره بقره ‌143   يعني همانا  بزرگ بود ) كه بدنبال آن حتما لام تاكيد در مي‌آيد .
3 – حرف شرط و جازم ، مثل :  ” ان تدعهم الي الهدي فلن يهتدوا اذا ابدا ” ( سوره كهف ‌57   يعني اگر آنان را  بسوي هدايت دعوت كني ، هرگز هدايت نمي‌يابند )
‌4 – حرف زايد مثل :   و ما ان طبنا جبن و لكن      |        منايانا و دولة آخرينا   يعني عادت ما ترس نيست ولي مرگ ماست و دولت ديگران . 
لعنه الله : جمله منصوب و صفت ” شيطانا ”  
لا تخذن : داراي لام قسم و همچنين ” لاضلنهم و ما بعد آن . در اين موارد حرف  قسم بر سر جواب قسم آمده و خود قسم حذف شده است و علت اينكه لام بر سر جواب قسم   مي‌آيد اين است كه در حقيقت جواب قسم است كه بخاطر آن سوگند ياد مي شود . 
جلد ‌6 صفحه ‌60 سطر ‌1
اعراب 122 :
وعد الله : نصب آن بنا بر مصدر و مفعول مطلق است . فعل آن بقرينه معناي كلام حذف شده است .  
حقا : مفعول مطلق تاكيدي است كه فعل آن نيز محذوف است ، يعني : ” احقه حقا ” برخي گفته‌اند : تميز است مثل : ” هو اكرم منك فعلا . يعني : ” وعد الله ذلك   وعدا حقا لا خلف فيه ” يعني خداوند وعده حق داده و خلف پذير نيست .  
جلد ‌6 صفحه ‌61 سطر ‌7
‌123 تا ‌124 سوره نساء  لغت  
اماني : جمع امنيه بر وزن افعولته ، آرزو .   نقير : نكته اي در پشت هسته خرما . 

اعراب  
ليس بامانيكم ، يعني : ” ليس الامر بامانيكم ” . حذف اسم ليس بقرينه دلالت كلام است .   و لا يجد : مجزوم و عطف بر جزا ( يجز ) .
و لا اماني اهل الكتاب : در اينجا بايد وقف كرد و وقف تام است .
سپس جمله  بعد استيناف شده است . 
و من يعمل : در محل رفع مبتدا . 
من الصالحات : ” من ” در اينجا زايد و به قولي به معناي تبعيض است ، زيرا انسان همه صالحات را نميتواند انجام دهد . برخي گويند : براي بيان جنس است .
و هو مؤمن فاولئك : ابتدا ” هو مؤمن ” را مفرد ، سپس ” اولئك ” را جمع   آورده است . اول به اعتبار لفظ ” من ” كه مفرد است و دوم باعتبار معناي ” من ” كه   جمع است .   
جلد ‌6 صفحه 66
آيات 124- 125 نساء لغت :
خليل  : دوست اين کلمه مشتق از ” خلة ” به معناي دوستي است ممکن است مشتق از ” خلّت ” به معناي حاجت باشد و علت اينکه به دوست ، خليل گفته مي شود اين است که رفع حاجت دوست خود را مي کند . برخي گفته اند به خاطر اين است که درست ها از زواياي قلبي و اسرار يکديگر با خبرند و خللي که در زندگي هر يک واقع شود به ديگري ارتباط پيدا مي کند ؛ از اينرو ” خليل ” به معناي نيازمند هم به کار رفته است . چنانکه در زبير گويد :
و ان اتاه خليل يوم مسغبه                                  يقول لا غايب مالي و لا حرم                   يعني : اگر مستمندي در روز گرسنگي نزد او آيد ، گويد : ما لم غايب است و کسي را نوميدي و حرمان پيش من نخواهد بود .
ازهري گويد : خليل يعني کسي که به دوستي کسي اختصاص يافته است .

اعراب :
ديناً : تميزنسبت .
و هو محسن : جمله حاليه ، محلا منصوب . همچنين جمله ي ” و هم مؤمن ” در آيه ي پيش . [ آيه 123 نساء ]
حنيفا ً : حال و صاحب حال ضمير ” اتبع ” که مقصود پيامبر است ، ممکن است حال از ” ملة ابراهيم ” باشد در اين صورت مي بايست داراي تاء تأنيث باشد . لکن گاهي هم بدون تاء تأنيث استعمال مي شود مثل : ” ريح حريق ” احتمال ديگر اين است که حال از مضاف اليه يعني ابراهيم باشد ، لکن حال از مضاف اليه ، کم است . نمونه ي آن در شعر نابغه آمده است :
قالت بنو عامر خالوا بني اسد                  يا بؤس للجهل ضراراً لا قوم           يعني : بنو عامر گفتند :  بني اسد را دريابيد ، چقدر جهالت به اقوام ضرر مي زند .

خليلاً : مفعول دوم براي ” اتخذ ” .
جلد ‌6 صفحه ‌71 سطر ‌5
بيان آيه ‌127   لغت  
استفتاء ، طلب حكم و فتوي ، استقضاء نيز بمعناي طلب حكم و قضاوت است .       شاعر گويد :   تعالوا نفاتيكم ا اعيا و فقعس    |       الي المجد ادني ام عشيرة حاتم   يعني : بياييد تا از شما قضاوت اين مساله را بخواهيم كه آيا ” اعيا و فقعس ” به بزرگي نزديكترند يا خانواده حاتم ؟

اعراب
و ما يتلي عليكم في الكتاب : در محل رفع ، مبتداست و خبر آن حذف شده . يعني     “ما يتلي عليكم في الكتاب يفتيكم فيهن ” . فراء گويد : ممكن است در محل جر و عطف بر ضمير ” فيهن ” باشد لكن اين مطلب چندان درست نيست ، زيرا اسم   ظاهر را عطف بر ضمير كردن نيكو نيست . برخي گفته اند : ممكن است عطف بر ” النساء ” باشد .    يعني : ” يستفتونك في النساء و في ما يتلي عليكم في الكتاب و في –   المستضعفين ”
في يتامي النساء : برخي گفته اند يعني ” في النساء اليتامي ” كه صفت به موصوف اضافه شده است . مثل : ” كتاب الكامل ” و ” مسجد الجامع ” و ” يوم الجمعة ” لكن محققان گويند اضافه صفت به موصوف جايز نيست ، بلكه منظور زناني است كه مادر  يتيمان باشند يعني ” يتيم هاي زنان ” .   من گويم : ممكن است كه يتيمان از جمله زنان باشند يعني ” يتيماني كه از   زنان هستند ” و اضافه بمعناي ” من ” ( از ) خواهد بود . چنانكه گفته ميشود : ” خيار   النساء ” يعني خوبان زنان ، يا خوباني كه از زنان هستند و ” شرار النساء ” يعني    بدان زنان ، يا بداني كه از زنان هستند و ” صغار النساء ” يعني صغيران زنان يا   صغيراني كه از زنانند . و همچنين احتمال با سياق آيه مناسب تر است .   و المستضعفين : مجرور و عطف بر ” يتامي النساء ” .   و ان تقوموا لليتامي بالقسط : در محل جر است به تقدير : ” و ما يتلي عليكم من   الايات في يتامي النساء و في المستضعفين و في ان تقوموا لليتامي بالقسط   يفتيكم الله فيهن ”  
جلد ‌6 صفحه ‌77 سطر ‌1
بيان آيه ‌128   لغت  
نشوز : معناي آن در همين سوره گذشت .  
شح : افراط در حرص ، خواه حرص نسبت بمال باشد يا چيز ديگر . فرق   آن با بخل ، اين است كه : بخل اختصاص بمال دارد . شاعر گويد :  
لقد كنت في قوم عليك اشحة                    |            بفقدك الا ان من طاح  طائح   يودون لو خاطوا عليك جلودهم               |         و هل يدفع الموت النفوس الشحا‏ح   يعني : تو در ميان مردمي بودي كه از فقدان تو سخت ناراحت بودند ، ليكن كسي كه هلاك شد ، از بين رفته است . دوست مي‌دارند كه پوست بدن خود را بر تو  بدوزند و ترا از خطر حفظ كنند ولي آيا نفوس دوستدار ، مرگ را مي‌توانند دفع كنند؟  

اعراب 
ان امراة خافت : يعني : ” ان خافت امراة خافت ” و فعل دوم مفسر فعل محذوف  اول است و اضمار فعل پيش از ذكر آن است كه به مناسبت تفسيري كه از آن ميشود .  
جلد ‌6 صفحه ‌80 سطر ‌1
بيان آيه ‌129-‌130   لغت 
استطاعت : قوت ، قدرت ، توانايي  
سعه : گشايش ، مخالف تنگي . يكي از صفات خداوند : واسع است كه درباره   معناي آن اختلاف شده است . برخي گويند : يعني بخشش او وسعت دارد و برخي گويند :   يعني رحمتش وسعت دارد . مؤيد اين عقيده ، آيه قرآن ” و رحمتي وسعت كل شيئي ”      ( سوره اعراف ‌156   يعني رحمت من همه چيز را فرا گرفته است ) و برخي هم گفته‌اند :   يعني قدرتش وسيع و بي پايان است . 
جلد ‌6 صفحه ‌89 سطر ‌1
بيان آيه ‌135   لغت  
قسط و اقساط : عدل  
قوام : صيغه مبالغه از ” قيام ” ، يعني كسي كه به قيام عادت دارد .  
لي : دفع . در حديث است كه : ” لي الواجد ظلم ” يعني مسامحه شخصي غني در   پرداخت حقوق ، ستمكاري است .  

اعراب  
شهداء : حال از ضمير ” قوامين ” كه همان ” الذين آمنوا ” است و ممكن   است خبر ” كونوا ” باشد و دو خبر داشته باشد و ممكن است صفت ” قوامين ” باشد .  
ان يكن غنيا او فقيرا فالله اولي بهما : تثنيه ضمير بملاحظه اين است كه خداوند به        بي نيازي غني و فقر فقير ، اولي است ، زيرا هر دو از جانب اوست . برخي گفته‌اند :   تثنيه ضمير بملاحظه اين است كه ” او ” بمعناي ” واو ” است . برخي گفته‌اند :   تثنيه ضمير بخاطر اين است كه : غني معين يا فقير معين قصد نشده بنابراين از لحاظ مجهول بودن ، جايز است كه ضمير مفرد بانها برگردد و جايز است كه ضمير جمع برگردد  و نقل شده است كه در قرا‏ت ابي ” فالله اولي بهم ” آمده است .  
ان تعدلوا : ممكن است منصوب و مفعول له باشد و ممكن است مجرور و   بمعناي ” لتعدلوا ” باشد .  
جلد ‌6 صفحه ‌97 سطر ‌1
بيان آيات ‌137-‌138-‌139   لغت  
بشارت : خبر مسرور كننده اي كه اثر آن در چهره انسان ظاهر گردد . سپس اين   كلمه در اخبار حزن آور نيز استعمال شده بطوري كه خبرهاي وحشتناك در مورد عذاب   و كيفر ، بجاي بشارت و اخبار شادي بخش قرار مي‌گيرد . عرب مي‌گويد : تحيتك الضرب و عتابك السيف ” يعني احترام تو زدن و سرزنش تو شمشير است . شاعر گويد :  
و خيل قد دلفت لهم بخيل                 |                  تحية بينهم ضرب و جيع              يعني : در مقابل آن لشكر ، لشكري فرستادم كه تحيت و احترامي كه ميان ايشان رد و بدل ميشود ، چيزي غير از ضربتهاي دردناك نيست .  
عزت : اصل معناي آن دشواري است ، از اينرو بزمين سخت ” عزاز ”  گفته ميشود و      ” عز علي ان يكون كذا ” يعني دشوار است بر من كه … و ” عز الشيئي ” يعني بدست   آوردن آن دشوار است  و ” اعتزاز ” يعني پشت گرمي به كسي و ” عزيز ” يعني   نيرومند ارجمندي كه خواري دامنگيرش نميشود . 
جلد 6 ، صفحه 101
آيه 140 لغت :
ان اذا سمعتم : هرگاه ” نزّل ” به صيغه ی معلوم خوانده شود ” ان ” در محل نصب و الا در محل رفع خواهد بود و ” ان ” مخوف از ” انّ ” است .
جلد ‌6 صفحه ‌104 سطر ‌1
بيان آيه ‌141   لغت  
تربص : انتظار  
استحواذ : غلبه ، استيلا . اين فعل برخلاف قاعده است و اعلال نشده چنانكه  در باب افعال آن ميگويند ” احواذ ” برخي هم طبق قاعده اعلال كرده‌اند .  

جلد ‌6 صفحه ‌107 سطر ‌1
بيان آيه ‌142 و ‌143  لغت  
ذبذبه : تحريك و مذبذب ( به صيغه اسم فاعل ) : حركت دهنده و مذبذب ( به صيغه اسم مفعول ) : متحرك و مذبذبين كه در آيه شريفه بكار رفته يعني ميان كفر و   ايمان در حركت و سرگردانند .  

اعراب  
كسالي : منصوب و حال از ضمير جمع در ” قاموا ”  
مذبذبين : حال از ” المنافقين ” 
جلد ‌6 صفحه ‌112 سطر ‌6
آيات ‌144 تا ‌145 سوره نساء  لغت  
سلطان : حجت و دليل . زجاج گويد : اين كلمه هم مذكر و هم مؤنث ، بكار مي‌رود ، لكن در قرآن بصورت مذكر استعمال شده است . علت اينكه : امير را سلطان گويند ، اين است كه بر مردم ، صاحب حجت است .  
درك : در اصل ريسمان دلو است كه به بند چاه بسته و به ته چاه فرستاده ميشود .   سپس از آنجا كه آتش دوزخ ، از لحاظ صورت ، پست و زيرين است ، به آن ” درك ”  گفته اند . جمع ” درك ” ادراك و دروك و جمع ” درك ” ادرك است . 
جلد ‌6 صفحه ‌124 سطر ‌1
لغت   153-154
لا تعدوا : ابو زيد گويد : اين فعل بمعناي سرقت و ظلم است مثل : ” عدا علي اللص ”   يعني دزد بر من ظلم و تجاوز كرد و مالم را دزديد و همه معناي تجاوز است مثل :        “ما عدوت ان زرتك ” يعني از زيارت تو تجاوز نكردم . بنابراين : لا تعدوا يعني تجاوز مكنيد .  

جلد ‌6 صفحه ‌125 سطر ‌1
اعراب  
جهرة : ممكن است وصف براي گفتار آنان باشد يعني آشكارا گفتند و ممكن است وصف براي ” نشان دادن ” باشد ، يعني آشكارا خدا را بما نشان ده . پس يا حال   است براي فاعل ” قالوا ” يا براي ” الله ”  .
جلد ‌6 صفحه ‌129 سطر ‌1
بيان آيه ‌155 تا ‌158   لغت  
بهتان : دروغي كه از بزرگي خود انسان را بحيرت افكند . 
مسيح : معناي آن در سوره آل عمران گذشت .  
قتل : هرگاه كسي بگويد : من فلان را كشتم . يعني از روي علم و خبر او را   كشتم و در حقيقت دلالت دارد بر اينكه : او را خوار و ذليل كردم . در مثل گويند :  ” قتل ارضا عالمها و قتلت ارض جاهلها ” يعني عالم ، زمين را و زمين جاهل   را كشت ، كنايه از اين كه : عالم در روي زمين ، غالب و جاهل ، در روي زمين مغلوب   است . 

اعراب  
فبما نقضهم : حرف ” ما ” لغو است يعني ” فبنقضه ” . عامل ” فبنقضهم ” بقولي   فعل محذوف يعني ” لعناهم ” و بقولي  ” حرمنا عليهم طيبات احلت لهم ” مي باشد ( آيه ‌160 ) و كلمه ” فبظلم ” در همان آيه ، بدل است از ” فبنقضهم ” بنابراين  ” بل طبع الله بكفرهم ” تا آخر آيه : معترضه است . همچنين است ” و ما قتلوه و  ما صلبوه … تا انتهاي آيه ‌59 ” اين قول از زجاج است .  
عيسي بن مريم : عطف بيان است كه با ” ابن مريم ” مركب و بصورت يك كلمه در آمده است ، زيرا ” ابن ” ميان دو علم واقع شده .  
رسول الله : صفت ، براي مسيح يا بدل .  
اتباع الظن : استثناي منقطع . يعني : ” لكنهم يتبعون الظن ” 

جلد ‌6 صفحه ‌138 سطر ‌1
بيان آيه ‌159   اعراب 
ان : حرف نفي . اين حرف بيشتر با ” الا ” همراه است . گاهي هم بدون ” الا ”   مي‌آيد . مثل   ” و لقد مكناهم فيما ان مكناكم ” ( احقاف ‌26 )   زجاج گويد : معناي آيه   اين است : “و ما منهم احد الا لؤمنن به” نظير آيه :” و ان منكم الا واردها ” ( سوره مريم‌71 )   بمعناي : ” و ما منكم احد الا واردها ” و نظير آيه :   ” و ما منا الا له مقام   معلوم ”       ( سوره صافات ‌164 )   بمعناي : ” و ما منا احد الا … ” و نظير اين شعر :  
لو قلت ما في قومها لم تيثم                 |               يفضلها في حسب و ميسم            بمعناي : ” ما احد في قومها … ” يعني : اگر بگويي : احدي در قوم او نيست كه گناهي نكرده و در شخصيت و جمال ، با او برابري كند …  
كوفيان را در اين موارد عقيده اين است كه از همه جملات بالا موصول حذف شده است . يعني : ” و ان من اهل الكتاب الا من … ” لكن بصريان حذف موصول و  بقاي صله را روا ندانند .  
جلد ‌6 صفحه ‌145 سطر ‌1
بيان آيه ‌162   اعراب  
المقيمين : درباره علت نصب اين كلمه ، اختلاف است . بصريان و سيبويه گويند   به تقدير : ” اعني ” است و خداوند متعال در مقام مدح نمازگزاران است كسايي گويد :   در محل جر است و عطف بر ” بما انزل اليك ” مي‌باشد . برخي هم عطف بر ” منهم ”   دانسته‌اند . برخي هم عطف بر ” من قبلك ” دانسته‌اند . در  اين ميان برخي هم معطوف   بر ” اليك ” مي‌دانند . بحث آن در آيه (‌1) ذيل كلمه         ” و الارحام ”   گذشت .  عروة نقل مي‌كند كه از عايشه درباره ” المقيمين الصلوة ” و      ” و الصا‏بون ”   ( ما‏ده ‌69 )   و  ” ان هذان ” ( طه ‌63 )   سؤال كرد . وي گفت : اينها از اشتباهات نويسندگان  است و همچنين روايت شده است كه در قرآن پاره اي از اغلاط وجود دارد كه عرب اصلاح خواهد كرد . لكن هيچيك از اين دو روايت ، صحيح نيست ، زيرا صحابه پيامبر گرامي اسلام كه مقتداي مردم بودند و قرآن را از پيامبر گرامي اخذ كرده بودند ، هرگز آماده  نبودند مطالب غلط بياد مردم دهند .  
جلد ‌6 صفحه 148
لغت 163
زبر : سنگ کاری چاه ، عقل ، نوشتن کتاب ؛ زبره ی آهن : قطعه ی آهن
جلد ‌6 صفحه ‌152 سطر ‌1
بيان آيه ‌164-‌165   اعراب  
و رسلا : نصب اين كلمه ، دو وجه دارد : ‌1 . به تقدير فعل ” قصصنا ” كه با فعل بعد تفسير شده است ‌2 . به تقدير ” ارسلنا ” زيرا   انا اوحينا اليك ” در آيه پيش بر اين معني دلالت دارد . اين عقيده از زجاج است . فراء گويد : در اصل ” انا اوحينا   اليك و الي رسل ” بوده كه چون ” الي ” حذف شد ، فعل منصوب گرديد 
رسلا مبشرين : حال است يا نصب آن به تقدير فعل ” اعني ” است . 
جلد ‌6 صفحه ‌158 سطر ‌1
بيان آيه ‌170   اعراب  
بالحق : با حرف تعديه است ،  
خيرا : برخي درباره علت نصب آن معتقدند كه مفعول به است براي فعل محذوف .        به تقدير : ” آمنوا و اتوا خيرا ”  
جلد ‌6 صفحه ‌159 سطر ‌5
بيان آيه ‌171   لغت  
غلو : تجاوز از حد . ” غلا بالجارية لحمها و عظمها ” يعني : كنيز بدوران   بلوغ و جواني و رشد اندام ، زود نا‏ل گرديد . شاعر گويد :  
خمصانه قلق موشحها                    |                رود الشباب غلا بها عظم             يعني : كمرش باريك ، لباسش پر نقش و نگار و در آغاز طراوت و نشاط است   كه استخوانهايش به سرحد رشد رسيده اند .  
مسيح : ممسوح ، شسته ، عيسي را مسيح گفته اند ، زيرا خداوند او را از گناهان و آلودگيهايي كه در انسانهاست پاك ساخته . برخي گفته‌اند : اين كلمه سرياني   و اصل آن ” مشيحا ” است كه در زبان عبري مثل نامهاي انبياي ديگر تغيير يافته است . 
البته ” دجال ” را هم مسيح ناميده اند ، زيرا از چشم راست يا چشم چپش بطور كلي اثري نيست ، پس عيسي از گناهان زدوده شده و او از يك چشم ، چنانكه از پيامبر   گرامي اسلام روايت شده است . خاقاني گويد :     
نه عيسي داشت از ياران كمينه سوزني در بر                              
نه سوزن شبه دجال است يك چشم سپاهاني  

اعراب  
ثلثة : خبر است براي مبتداي محذوف ، يعني : ” هم ثلثة ” بطور كلي هر جا   بعد از ماده ” قول ” اسم مرفوعي باشد كه رافعي ندارد ، بايد آن را خبر براي   مبتدا دانست .  
خيرا : علت نصب آن را در آيه قبل ، بيان كرديم .  
ان يكون : در محل نصب است ، زيرا در اصل ” من ان يكون ” بوده و حرف جر آن حذف شده است .  
جلد ‌6 صفحه ‌166 سطر ‌1
بيان آيه ‌172-‌173   لغت  
استنكاف : خودداري از چيزي . اصل اين كلمه ” نكفت الدمع ” است . يعني  اشك را از گونه ام دور ساختم . شاعر گويد :  
فبانوا فلو لا ما تذكر منهم            |              من الخلف لم ينكف لعينك مدمع          يعني : آنها جدا شدند و اگر بخاطر سوگندي كه بياد آوردند نبود ، اشكي از ديده تو پاك نمي شد .  
استكبار : فزوني طلبي بدون شايستگي . فرق آن با تكبر ، اين است كه در تكبر ممكن است شايستگي باشد ، از اينرو خداوند را ” متكبر ” گوييم ، نه ” مستكبر ”  
جلد ‌6 صفحه ‌170 سطر ‌1
بيان آيه ‌174-‌175   لغت  
برهان : شاهد حق . برخي گويند : برهان يعني بيان مطلب از روي دليل .  
اعتصام : خودداري از شر . ” اعتصم بالله ” يعني بكمك خداوند ، از شر خودداري كرد . عصمت اين است كه خداوند بنده‌اي را از شر حفظ كند . چنين   بنده اي را ” معصوم ” گوييم . اين عصمت ، از دو راه ممكن است :  ‌1 . اينكه خداوند بنده‌اي را از نيرنگ مكاران  حفظ كند ، چنانكه پيامبر فرمود :  “و الله يعصمك من الناس” ( سوره ما‏ده ‌67  يعني خداوند ترا از شر مردم حفظ خواهد كرد ) .   ‌2 . اينكه بنده خود را طوري مورد لطف ، قرار دهد كه از ارتكاب معاصي   خودداري كند . 
جلد ‌6 صفحه ‌172 سطر ‌5
بيان آيات ‌176   لغت  
كلاله : درباره اين كلمه در اول سوره بحث شد   استفتاء : سؤال از حكم 

اعراب 
يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلاله : در اينجا تنازع دو فعل بر سر ” في الكلاله ” است . بهتر اين است كه فعل دوم عمل كند و براي فعل اول ” في الكلاله ” را مقدر بدانيم . در قرآن ، عمل فعل دوم ، اولي است بدليل :   ” اذا قيل لهم تعالوا   يستغفر لكم رسول الله ” ( منافقون ‌5 )   در اينجا فعل دوم در ” رسول الله ” عمل كرده   نه اول ، زيرا اگر اول عمل كرده بود چنين گفته ميشد : ” تعالوا يستغفر لكم   الي رسول الله ” در ادبيات عرب نظاير آن بسيار است مثل :  
و كمتا مدماة كان متونها                 |            جري فوقها و استشعرت لون مذهب   يعني اسبهاي سرخي كه گويي بر پشت آنها پارچه هاي زربفت افكنده‌اند . در  اين بيت ، مورد نزاع ” لون ” است كه فعل دوم در آن عمل كرده و فعل اول عمل نكرده  است . 
ان امرؤ هلك : اين اسم مرفوع است بفعل مقدر كه فعل ظاهر آن را تفسير كرده  است و اظهار آن جايز نيست . 
و ان كانتا اثنتين : در اينجا اگر كلمه ” اثنتين ” ظاهر نميشد ، الف ” كانتا ”  بر آن دلالت ميكرد . علت ظهور آن : تاكيد ضمير يا بيان اين مطلب است كه منظور   دو نفر بودن است و صغر و كبر ، در آن اثري ندارد .
رجالا و نساء : بدل از ” اخوة ”   
ان تضلوا : درباره ” ان ” سه قول است : ‌1 – يعني ” ان لا تضلوا ” مثل : 
راينا ما يري البصراء فيها            |                فالينا عليها ان تباعا                   يعني” ان لاتباعا ” هر چه ديگران در او مي‌بينند ما هم ديديم و سوگند ياد كرديم  كه فروخته نشود . بنابراين حرف جر در تقدير است .   ‌2 – يعني ” كراهة ان تضلوا ”        و مفعول لاجله خواهد بود . برخي گفته اند حذف  ” لا ” جايز نيست ولي زايده بودن آن جايز است مثل :  ” لان لا يعلم اهل الكتاب ان لا يقدرون علي شي‌‏ي من فضل الله ”     ( سوره حديد ‌29 ) يعني ” ليعلم … ”   ‌3 – يعني ” يبين الله لكم الضلال لتجتنبوه ” خداوند گمراهي را براي شما   بيان مي‌كند كه از آن اجتناب كنيد .  

جلد ‌6 صفحه ‌180 سطر ‌4
لغت 1 مائده : 
اوفوا : وفا كنيد . اين كلمه ، فعل امر از باب افعال است . در لغت اهل حجاز ،  ” وفي ” و ” اوفي ” بيك معني است .  
عقود : جمع عقد ، اين كلمه مصدر و بمعناي اسم مفعول به كار رفته است .   عقد ، از پيمانها و قرار دادهاي بسيار مؤكد است . فرق آن با عهد ، اين است كه در عقد ،   معناي اعتماد و بستن و گره زدن وجود دارد و حتما ميان دو نفر ، بسته ميشود : حال   آنكه عقد ، ممكن است مربوط به يك نفر باشد . مثلا : عهد كردم كه دود نكشم .   بنابراين هر عهدي عقد نيست .   همانطوري كه اشاره شد ، اصل عقد ، بستن است . مثل بستن ريسمان و …   حتي در مورد بسته شدن و غليظ شدن مايعات نيز بكار رفته است . شاعر عرب ،  
عنتره گويد :   و كان ربا او كحيلا معقدا          |        حش الوقود به جوانب قمقم   يعني : گويي رب يا كحيل ( براي چرب كردن شتران بكار ميرفته ) بسته اي  است كه آتش به اطراف ظرف آن افروخته شده است ( برخي گفته‌اند شاعر عرق   شتر خود را وصف ميكند . )  
بهيمه : نام هر چارپايي است ، اعم از خشكي و دريايي . زجاج گويد : هر جاندار بي‌خردي ، بهيم است . علت اينكه بهيمه‌اش نام نهاده‌اند ، اين است كه از لحاظ نداشتن قوه تميز ، دنيا برايش مبهم است .  
حرم : جمع حرام ، در اينجا مصدر بمعناي اسم فاعل است . يعني محرم و كسي   كه لباس احرام به تن دارد . شاعر گويد :  
فقلت لها فيئي اليك فانني                |           حرام و اني بعد ذاك لبيب              يعني به او گفتم بازگردد ، زيرا من محرم هستم و بعد از آن نيز اقامت خواهم  كرد . 
اعراب  
ما يتلي عليكم : در محل نصب و مستثني است .  
غير محلي الصيد : برخي گفته‌اند : حال است از ضمير ” اوفوا ” كه همان مؤمنين است . كسايي گويد : حال است از ضمير ” لكم ” ربيع گويد : حال است از ضمير ” عليكم ”   و انتم حرم : جمله حال و منصوب . صاحب حال ” غير محلي الصيد ” است .  
الصيد : لفظ آن مضاف اليه و مجرور و محل آن منصوب است .  
جلد ‌6 صفحه ‌185 سطر ‌6
بيان آيه ‌2  لغت  
شعا‏ر : جمع شعيره ، اعلام و اعمال حج . منشا اين كلمه ” شعور ” به معناي ادراك است . ” مشاعر ” : مواضع ادراك . ” اشعار ” : اعلام . برخي گويند : ” شعيره ” ، علامت و آيه  بيك معني هستند .  
حلال و حل : چيز مباح ، چيزي كه انجام و ترك آن يكسان است . ” حللتم ”   يعني از احرام خارج شويد .  
حرام : ضد حلال . حريم چاه : قسمتي از اطراف و جوانب آن كه جز صاحب چاه ، حق ندارد در آن چاهي حفر كند . 
احرام : پوشيدن لباس مخصوص حاجيان . ” حرمي ” : منسوب بحرم 
هدي : چارپايي كه به منظور قرباني ، به حرم برده شود .  
قلائد : جمع قلاده ، چيزهايي كه بگردن حيوان اندازند تا معلوم شود كه براي قرباني  است . ” قلد ” : دستبند و ” قلاده ” گلوبند است .
آمين : قاصدين . اين كلمه از ” ام ” به معناي ” اممت و يممت ” به يك معن هستند .
شاعر گويد :   اني كذاك اذا ما ساءني بلد      |           يممت صدر بعيري غيره بلدا يعني : من هم هرگاه از جايي خوشم نيايد ، قصد مي‌كنم كه شترم را بجاي ديگر  ببرم . كلمه ” امام ” كه بمعناي پيشواست نيز از همين ماخذ است ، زيرا پيشوا را مردم  قصد مي‌كنند . ” امت ” بمعناي دين و ” امت ” بمعناي نعمت و هر دو مقصود مردم هستند .   جرم : قطع و كسب . ” لا يجر منكم ” يعني كسب و پيشه شما نسازد . كسا‏ي گويد :    يعني شما را وادار نكند .
شاعر گويد :   و لقد طعنت ابا عيينة طعنة    |جرمت فزارة بعدها ان يغضبوا     يعني : ابو عيينه را ضربتي زدم كه طايفه فزاره را به خشم واداشت . ( يا اينكه   خشم را كسب
و پيشه آنان ساخت ) در هر صورت ، اين فعل دو مفعول مي‌گيرد .  
شنئا‌ن : بغض و كينه .سيبويه گويد : افعالي كه مصدرهايشان بر اين وزن است ، به ندرت متعدي ميشوند . نيز وي گويد كه ” ليان ” هم مصدر است ، بنابراين اگر ” شنئا‌ن ” به سكون نون هم قرا‏ت شود ، صحيح و مصدر خواهد بود . بايد دانست كه ” شنئا‌ن ” به سكون نون هم مي‌تواند مصدر و هم مي‌تواند صفت باشد . بهر صورت ، هم مصدر بودن و هم صفت بودن اين كلمه ، نادر است .  

جلد ‌6 صفحه ‌195 سطر ‌7
بيان آيه ‌3   لغت  
اهلال : اصل اين كلمه به معناي بلند كردن آواز است . استهلال كودك ، يعني   فرياد زدن او در وقت ولادت . اهلال محرم ، يعني ” لبيك ” گفتن او در وقت حج يا عمر .
شاعر گويد :   يهل بالفر قد ركباننا           |           كما يهل الراكب المعتمر           يعني سواران ما مثل سواري كه در حال انجام عمره است ، براي ستاره فرقد لبيك گويند .   اينكه ماه يكشبه را هلال گويند ، بخاطر اين است كه هنگام رؤيت آن فريادها بلند     مي شود .  
منخنقه : حيواني كه با فشار ، خفه‌اش كرده باشند .  
موقوذه : حيواني كه از شدت ضرب ، مرده باشد . شاعر گويد :   
شغارة تقذ الفصيل برجلها            |               فطارة لقو ادم الابكار                     يعني : شتري كه فرزند را به پاي خود ميزند و سينه شتران جوان را مي‌شكافد .  
مترديه : حيواني كه بر اثر سقوط مرده باشد .  
نطيحه : اين كلمه بمعناي ” منطوحه ” اسم ( مفعول ) است . لكن قاعده اين است كه هرگاه اسم مفعول را بدين وزن نقل كنند تاء تانيث ، به آخر آن نياورند . از اينرو   كوفيان گفته‌اند : هرگاه موصوف ذكر نشود ، آوردن تاء تانيث لازم است تا معلوم شود   شود كه موصوف آن مؤنث است . بهمين جهت در آيه شريفه با تاء تانيث بكار رفته است و معناي آن ، حيواني است كه بضرب شاخ ، مرده باشد .  
تذكيه : بريدن حلقوم و رگها . اصل اين كلمه ” ذكاء ” بمعناي كمال است . از   اينرو كلمه ” ذكاء ” بمعناي كمال فهم و حد عالي زيركي بكار ميرود .  
نصب : جمع نصاب و ممكن است كه مفرد ” انصاب ” باشد و بهر صورت ، به   معناي بت يا بتهايي است كه مي‌پرستيده‌اند . 
ازلام : جمع ” زلم و زلم ” ، تيرها .  
استقسام : طلب قسمت . ” قسم ” مصدر است و ” قسم ” به معناي بهره است .
مخمصة : تهي بودن شكم آن هم بصورتي شديد . اعشي گويد :  
تبيتون في المشتي ملاء بطونكم              |             و جاراتكم غرثي يبتن خما‏صا   يعني شما در شبهاي زمستان با شكم هاي سير مي‌خوابيد و همسايگان شما ، از گرسنگي شكمهايشان لاغر شده است .  
متجانف : كسي كه به سوي گناه ، انحراف پيدا كند .  

جلد ‌6 صفحه ‌206 سطر ‌4
بيان آيه ‌4   لغت  
طيب : حلال و پاكيزه و بقولي چيز لذتبخش  
جوارح : جمع جارحه ، پرندگان و درندگان شكاري . كلمه جارحه بمعناي كسب   كننده است . اين حيوانات را باين مناسبت جوارح گويند كه براي صاحبان خود قوتي   كسب مي‌كنند .  

اعراب 
ماذا احل لهم : ممكن است ” ما ” مبتدا و ” ذا ” خبر آن باشد و ” احل ” صله   ” ذا ” است . چنانكه ممكن است ” ماذا ” يك اسم و مبتدا و خبر آن ” احل ” باشد .  
مكلبين : حال  
تعلمونهن : حال از مكلبين  
مما امسكن : بقولي ” من ” زايده است زيرا حيوان شكاري هر چه شكار كند حلال   است : مثل   ” و ينزل من السماء من جبال فيها من برد ” ( نور ‌43   : ينزل من السماء   جبالا فيها برد ) و بقولي ” من ” براي تبعيض است ، زيرا همه شكار را نمي‌توان خورد ،   مثل خون و سرگين و … آن . بنابراين يعني از شكار حيوانات ، چيزهايي كه حلال    است ، بخوريد .  

جلد 6 ، صفحه 218
لغت آيه 6 مائده :
جنب : اين کلمه هم مفرد است و هم جمع ، هم مذکر است و هم مؤنث . بايد توجه داشت که اين کلمه در حقيقت مصدر است که به معناي صفت به کار رفته مي رود و معناي آن ،” ذو جنب ” ( يعني داراي جنابت است . معمولا هرگاه مصدر مضاف اليه باشد ، مي تواند در جاي مضاف خود قرار گيرد . برخي از عرب ها اين کلمه را به صورت مثني و جمع نيز به کار بردند . در هر صورت اصل جنابت ، دوري است . علقمه گويد :
فلات حر مني نائلا عن جنابة                           فاني امرؤ وسط القباب غريب يعني مرا محروم مساز که از دوري رها گردم  زيرا من کسي هستم که در ميان قبه ها غريبم .
فاطهروا : اين کلمه در اصل ” فتطهروا ” است که تاء در طاء ادغام و همزه ي وصل به اول آن افزوده شده است  .
جلد ‌6 صفحه ‌232 سطر ‌1
بيان آيه ‌7   لغت  
ذات الصدور : كلمه ” ذات ” را مؤنث آورده ، زيرا مقصود ، معني هايي است كه در دلها وارد ميشوند . از طرف ديگر ، كلمه را مفرد آورده و ” ذوات الصدور  نگفته ،   تا خبر دهد كه بهر معنا‏ي جداگانه علم دارد .  

جلد ‌6 صفحه ‌235 سطر ‌1
بيان آيه ‌8-‌9-‌10   لغت  
جرم و اجرام : هر دو به يك معني هستند . برخي گفته‌اند : ” لا يجر منكم ”   يعني شما را داخل در جرم نسازد … چنانكه گفته شود : ” اثمته ” يعني او را   داخل در گناه كرد .
وعد : هرگاه بگوييد : ” وعدت الرجل ” يعني مرد را وعده نيك دادم و هرگاه بگوييد :    ” او عدت الرجل” يعني مرد را تهديد كردم . هرگاه آنچه را كه وعده مي‌دهيد ، ذكر كنيد ، هم ” وعد ” و هم ” اوعد ” استعمال ميكنيد . بديهي است كه  ” وعد الله الذين آمنوا … ” وعده خير است براي پاكان و نيكان . اين خير را هم بيان كرده   كه آمرزش و پاداش است .  

اعراب  
قوامين : خبر كونوا .  
شهداء : حال .  
لهم مغفرة : حمله اي است كه به منزله كلمه مفرد است . يعني خداوند وعده  مغفرت داده است . چنانكه شاعر عرب گويد :  
وجدنا الصالحين لهم جزاء                  |           و جنات و عينا سلسبيلا                يعني : صالحان را يافتيم كه براي آنها پاداش و بهشتها و چشمه سلسبيل است .  
جمله ” لهم مغفرة ” در محل نصب است . همچنانكه در شعر جمله ” لهم جزاء ” در محل نصب و كلمه هايي كه بر آن عطف شده اند ، منصوبند . اين احتمال هم وجود دارد كه جمله ” لهم مغفرة ” در محل رفع و آنچه به مردم صالح وعده داده شد ، حذف شده باشد .  
جلد ‌6 صفحه ‌238 سطر ‌1
بيان آيه ‌11   لغت 
ذكر : حضور معني در خاطر . گاهي اين كلمه ، به معناي گفتن استعمال شود ، زيرا   خاصيت گفتار نيز حضور معني در ذهن است . تذكر ، يعني طلب معني نه طلب گفتار .   هم : قصد ، توجه نفس به انجام كاري . اين كلمه بمعناي فكر غم انگيز نيز استعمال  ميشود و جمع آن ” هموم ” است . در عين حال بايد توجه داشت كه ” هم ” و ” قصد ”   با يكديگر فرق دارند . زيرا قصد همان اراده جدي نسبت به انجام كار است . حال آنكه   ” هم ” آن مرحله اي از قصد است كه هنوز بصورت اراده جدي در نيامده است .  

جلد ‌6 صفحه ‌241 سطر ‌1
بيان آيه ‌12   لغت  
ميثاق : پيمان مؤكدي كه مورد وثوق و اطمينان باشد . 
نقيب : اين كلمه از ” نقب ” بمعناي سوراخ است . نقيب قوم ، يعني ضامن   و كفيل قوم ، بطوري كه گويي بر اسرار آنها نقب زده ، بدانها احاطه دارد . كلمه   ” نقاب ” هم از همين جاست ، زيرا آن كس كه نقاب بر چهره دارد همچون نقب زني   است كه ديگران از تردستي او بي خبرند و او به اسرار ديگران واقف است . كلمه   ” مناقب ” نيز جمع منقبت و از همين ماخذ است ، چه مناقب به معناي فضا‏ل است و كسي  را فضا‏ل است كه بدانها راه دارد .  
تعزير : توقير و تعظيم . شاعر گويد :  
و كم من ماجد لهم كريم                      و من ليث يعزر في الندي                       يعني ، آنها داراي اشخاص كريم و بزرگوار و شيران دلاوري هستند كه در  مجلس مورد احترام واقع ميشوند .   بايد دانست كه ” تعزير ” به معناي ياري كردن نيز بكار مي‌رود ، زيرا نتيجه   آن منع دشمن از مزاحمت است .  
ضلال : گمراهي .  
سواء : ميان و وسط .  

اعراب  
قرضا حسنا . در اينجا نه فرمود . ” اقراضا حسنا ” ، زيرا در ” اقرضتم ”   نيز معناي قرض است . نظير   ” و الله انبتكم من الارض نباتا ” ( نوح ‌17  : خداوند رويانيد شما را از زمين روييدني ) در اينجا ” انباتا ” نگفته است .   
امرء القيس گويد . ” و رضت فذلت صعبة اي اذلال ” يعني او را رام  كردم و چه خوب رام شد . در اينجا در حقيقت ” رضت ” به معناي ” اذللت ” است .  
جلد ‌6 صفحه ‌245 سطر ‌1
بيان آيه ‌13   لغت  
قسوه : سختي . شاعر گويد : ” و قد قسوت و قسا لداتي ” يعني : سخت شدم و نرمي جواني از من رخت بربست . بنابراين ” قاسيه ” يعني سخت .   ابو العباس گويد : درهم قلب را قسي نامند به خاطر اينكه صداي آن ناهنجار و   نادرست است . ابو زبيد درباره بيل‌هايي كه به سنگ خورند ، گويد :  
لها صواهل في ضم السلام كما            |           صاح القسيات في ايدي الصياريف  براي بيلها در ميان سنگهاي سخت صدايي است همچون صداي پولهاي قلب در دست صرافان . ابو علي گويد : قسي به معناي درهم قلب ، در اصل عربي نيست و با ” قسي ” عرب –  كه به معناي سخت است – ارتباطي ندارد . چنانكه كلمات ” قابوس ، ابليس ،   جالوت و طالوت ” نيز عجمي هستند و از چيزي مشتق نشده‌اند . دليل عجمي بودن   اين كلمات ، عدم انصراف آنهاست .  
خا‏نه : خيانت . مصدرهايي در زبان عرب ، بر اين وزن وجود دارد . مثل : عافيه ،   طاغيه ، كاذبه . در قرآن كريم است :  ” و اهلكوا بالطاغيه ” ( الحاقه ‌5   : به سركشي هلاك   شدند )   ” ليس لوقعتها كاذبه ” ( واقعه ‌2   : براي واقع شدن رستاخيز دروغي نيست ) در   عبارت ” رجل خا‏نة ” مصدر به جاي صفت بكار رفته و معناي آن مبالغه است . شاعر گويد :  حدثت نفسك بالوفاء و لم تكن     |     للغدر خا‏نة مغل الاصبع   يعني : در خاطر خود بفكر وفا بودي و خيانتكاري كه براي خيانت بمتاعي دست   درازي كند نبودي ( مغل بدل خا‏نه ) 
اعراب  
فيما ” ما ” زا‏ده و براي تاكيد است . شاعر گويد : ” لشئي ما يسود من يسود ”  در اين مصراع نيز ” ما ” زا‏د است .  
يحرفون : حال از ضمير ” نقضهم ” . ممكن است كلامي مستقل و بي ارتباط   به سابق باشد و پايان كلام سابق ” قاسية ” باشد .  
قليلا : مستثني از ضمير ” خا‏نة منهم ” .  
جلد ‌6 صفحه ‌249 سطر ‌1
بيان آيه ‌14   لغت 
اغراء : تسلط بخشيدن دسته اي بر دسته اي . برخي گفته اند : يعني دو دسته را   بجان يكديگر انداختن .  

جلد ‌6 صفحه ‌253 سطر ‌1
بيان آيه ‌15-‌16   لغت  
رضوان : خشنودي ، رضا ، ضد غضب ، اراده پاداش مردمي كه سزاوارند .  
برخي گفته‌اند : رضوان يعني مدح بر طاعت . علي بن عيسي گويد : رضوان عبارت از چيزي است كه مقتضاي آن وقوع طاعت   خالص و ضد آن غضب است ، زيرا خشنودي از كاري كه گذشته صحيح است و اراده كار   گذشته صحيح نيست .   لكن اين مطلب صحيح نيست ، زيرا ” رضا ” و خشنودي ، عبارت از اراده انجام   كاري است از ديگري ، جز اينكه هنگامي اين خشنودي حاصل ميشود كه مقصود   حاصل گردد و كراهتي عارض نشود ، بنابراين رضا و خشنودي هنگامي تحقق مي‌يابد   كه مقصود حصول يابد . بدين ترتيب ، نخست اراده‌اي بر كاري از غير تعلق پيدا مي‌كند  و هنگامي كه آن كار انجام يافت ، برضا و خشنودي تعبير ميشود . 
جلد ‌6 صفحه ‌257 سطر ‌1
بيان آيه ‌17-‌18   لغت  
احباء : جمع حبيب ، دوستان . كلمه حب كه بمعناي دوستي است ، گاهي هم به معناي ميل و اراده استعمال ميشود . 

اعراب 
لقد كفر : حرف لام ، جواب قسم . يعني : ” اقسم لقد كفر … ” 
و ما بينهما : يعني ما بين آسمانها و زمين . در اينجا علت اينكه ضمير ، مثني آورده شده ، اين است كه منظور دو نوع است : نوعي سماوي و نوعي ارضي . 

جلد ‌6 صفحه ‌262 سطر ‌1
بيان آيه ‌19   لغت  
فترت : تعطيل عملي . به عقيده همه مفسران منظور از ” فترة من الرسل ” قطع وحي و تعطيل نبوت و رسالت است ، از دوران حضرت عيسي تا بعثت حضرت محمد بن عبد الله ( صلی الله عليه و آله و سلم ) معناي اصلي كلمه ” فترت ” انقطاع است بطوري كه عملي كه از روي جديت   انجام شده است ، تعطيل و منقطع گردد .  

اعراب  
ان تقولوا : بقول بصريان در محل نصب به تقدير ” كراهة ان تقولوا ” است . سپس مضاف كه ” مفعول له ” بوده ، حذف شده و مضاف اليه جايگزين آن شده است . كسايي و فراء گويند : تقدير آن ” لئلا تقولوا ” است .  
من بشير : ” من” زا‏د و فايده آن نفي جنس است . محل جار و مجرور رفع است به تقدير : ” ما جا‏ئنا بشير و لا نذير ”  
جلد ‌6 صفحه ‌265 سطر ‌1
بيان آيه ‌20-‌21   لغت  
تقديس : تطهير ، پاك كردن . تسبيح و تقديس خدا ، منزه كردن او از عيب و هرچه كه شايسته مقامش نيست ، مي‌باشد . مثل داشتن همدم ، فرزند ، ستم و دروغ . سطلي كه بوسيله آن خانه قدس را تطهير مي‌كردند ، تقديس مي‌گفتند .
ارض مقدس : سرزمين پاك . 

اعراب  
انبياء : كلمه غير منصرف است كه داراي علامت تانيث لازم است . در حالي كه  علامت تانيث در حمزه و قا‏مه ، چنين نيست زيرا غير لازم است و از اينجهت هنگامي   كه نكره باشند منصرفند .  
خاسرين : حال از ضمير ” تنقلبوا ” 
جلد ‌6 صفحه ‌271 سطر ‌1
بيان آيه ‌22-‌23-‌24  لغت :
جبار : نخلي  که از بلندي به ثمره آن دسترسي نباشد . مرد جبار ، کسي است که مردم را به اطاعت خواسته ي خود مجبور کند . جبر عظيم ، درست کردن استخوان شکسته . خود کلمه ي جبر به معناي اصلاحي است که از روي اجبار باشد . عجاج گويد :
قد جبر الدين الاله فجبر                   و عوّر الرحمان من ولّي العور                    يعني خداوند دين را اصلاح کرد و دين اصلاح شد و کسي را که متولي فساد شد ، تباه کرد .
يکي از صفات خداوند متعال ، جبار است . اين صفت ،   براي تعظيم خداوند است ؛ زيرا معناي آن اقتدار و توانايي است . ذات بي مانند حق ، همواره جبار است ، يعني عارف را به تعظيم وادار مي کند . يکي ديگر از صفات خداوند ، قهار است . فرق آن با جبار اين است که معناي قهار ، غالب بودن بر کساني است که با خداوند سر ستيزه دارند و او را معصيت مي کنند . بنابر اين صفت قهار ، مثل جبار ، هميشگي و ازلي نيست ، زيرا ستيزه جويان ازلي نيستند . صفت جبار ، هرگاه به مردم نسبت داده شود ، براي مذمت است ، زيرا به کساني نسبت بزرگي داده مي شود که در خور آن نيستند و عظمت حقيقي از خداست .

جلد ‌6 صفحه ‌272 سطر ‌1
اعراب  
اذهب انت و ربك : ضمير را منفصل آورده ، تا ضمير مستتر را تاكيد كند و عطف بر آن صحيح باشد ، زيرا عطف اسم ظاهر بر ضمير مستتر و متصل بدون تاكيد آن ، قبيح است ، درست مثل اين است كه اسمي به فعلي عطف شود . بايد دانست كه صحيح   نيست ، گفته شود : ضمير فعل ظاهر شده است ، زيرا در اين صورت فعل ” اذهب ”   خالي از ضمير ميشود و اين جايز نيست . 
جلد ‌6 صفحه ‌277 سطر ‌1
بيان آيه ‌25-‌26   لغت  
تيه : تحير ، سرگرداني ، بطوري كه انسان بخاطر آن نتواند راهي پيدا كند و   بمقصد خود برسد . ” ارض تيهاء” سرزميني كه نتوان در آن راهي پيدا كرد . ثلاثي مجرد آن ” تاه يتيه” و باب تفعيل آن ” تيه و توه ” لكن بيشتر به ياء استعمال شده . 
اسي : حزن و اندوه . مي‌گويند : ” اسي يأسي اسيً ” 
اعراب  
اخي : ممكن است مرفوع باشد به دو وجه : ‌1 . بنابر اينكه عطف باشد بر   محل ” اني ” مثل  ” ان الله بري من المشركين و رسوله ” ( توبه ‌3 )  ‌2 . بنابر اينكه عطف باشد بر ضمير ” لا املك ” يعني ” لا املك انا و اخي الا انفسنا ”   و ممكن است منصوب باشد بدو وجه : ‌1 . بنابر اينكه عطف باشد بر ياء   ” اني ” يعني ” اني و اخي ‌2 . بنابر اينكه عطف باشد بر  ” نفسي ” يعني ” لا املك الا نفسي  و لا املك و الاخي” 
اربعين : منصوب و ظرف زمان است و عامل آن ” يتيهون ” است . برخي گفته اند عامل نصب آن ” محرمة ” مي‌باشد . لكن زجاج گويد : اين مطلب خطاست ، زيرا در تفسير آمده است كه آن براي ابد ، بر آنها حرام شد . 
جلد ‌6 صفحه ‌280 سطر ‌1
بيان آيه ‌27   لغت  
قربان : نزديك شدن برحمت حق بوسيله كارهاي نيكو . اين كلمه از ” قرب ”  است مثل  ” فرقان ” از ” فرق ” و شكران از شكر و كفران از كفر . قرابين ملك ، يعني   همنشينان نزديك او .  
اعراب  
اذ قرّبا : متعلق است به ” نبا ” يعني ” خبرا بني آدم و ما جري منهما حين   قربا ” . كلمه ” قربا ” نيز يعني ” قرب كل واحد منهما ” فعل را مثني و ” قربان ”   را مفرد آورده ، زيرا دلالت دارد بر اينكه هر يك از آنها قرباني
تقديم داشتند . برخي   گفته‌اند : قربان ، اسم جنس است و صلاحيت دارد كه بر يكي و بيشتر از يكي اطلاق   شود . علاوه بر اينكه اين كلمه مصدر است .


جستجو