شرح لغات
منع : باز داشت .
جلد 2 صفحه 16 سطر 16
شرح لغات :
جحيم : آتش شعله ور .
جلد 2 صفحه 18 سطر 1
شرح لغات :
و لن ترضي : هرگز خشنود نميگردد
ملتهم : طريقه آنانرا .
جلد 2 صفحه 23 سطر 8
شرح لغات :
ابتلي : امتحان كرد .
اتمهن : آنها را بانجام رسانيد .
ذريه : نسل ،فرزندان .
لا ينال : نميرسد .
جلد 2 صفحه 37 سطر 10
شرح لغات :
بيت : منزل ، در اينجا منظور خانه كعبه است .
مثابه : محل بازگشت .
طافين : طواف كنندگان .
عاكفين : اقامت گزيدگان .
ركع : جمع راكع يعني ركوع كننده .
سجود : جمع ساجد يعني سجده كننده .
و اذ جعلنا : هنگامي كه قرار داديم .
جلد 2 صفحه 46 سطر 10
شرح لغات
بلد : شهر
اضطرار : مقهور ساختن ، مقهور شدن
مصير : مال ، عاقبت
جلد 2 صفحه 50 سطر 2
شرح لغات
رفع : بالا بردن ، برافراشتن .
قواعد : جمع قاعده يعني پايه .
جلد 2 صفحه 57
اسلام : انقياد ، تسليم .
مناسک : منسک هم به عبادت گفته مي شود و هم به محل عبادت و در اين جا مراد معناي دوم است .
جلد 2 صفحه 60 سطر 11
شرح لغات
عزيز : تواناي كه مغلوب نميگردد
حكيم : گاهي بمعناي مدبري است كه با صنع محكم و تدبير نيكو افعال خود را انجام ميدهد در اين صورت از صفات فعل است و گاهي بمعناي دانا است كه از صفات ذات است .
جلد 2 صفحه 63 سطر 12
شرح لغات
” رغبت ” اگر با كلمه ” في ” متعدي شود بمعناي محبت و چنانكه با كلمه ” عن ” متعدي گردد بمعناي اعراض نمودن و روي گرداندن است .
اصطفاه : برگزيدن
جلد 2 صفحه 67
وصي : پيمان بست ، امر کرد .
جلد 2 صفحه 68 سطر 13
شرح لغات
شهداء : جمع شهيد يعني حاضر ، گواه
جلد 2 صفحه 70 سطر 3
شرح لغات :
امت بچند معني گفته ميشود :
1- جماعت كه در اين آيه منظور همين معنا است .
2- پيشوا باين معنا است در گفتار خداوند : “إن إبراهيم كان امة قانتا ” يعني ابراهيم پيشواي بود مطيع خداوند .
3- قامت .
4- استقامت در اموردين .
5- مقداري از زمان چنانكه در اين گفتار خداوند . « و اذكر بعد امة» يعني بعد از مدتي متذكر گرديد همين معنا مراد است .
6- اهل يك ملت چنانكه ميگويم امت موسي عليه السلام امت عيسي عليه السلام امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم .
خلت : گذشت .
كسب : عملي كه براي جلب منفعت يا دفع ضرر انجام بگيرد .
جلد 2 صفحه 71 سطر 17
شرح لغات :
حنيف : مستقيم ، متمايل از باطل بسوي حق و بهمين جهت شريعت ابراهيم ” حنفيه ” يعني متمايل از يهوديت و نصرانيت ناميده شده است و درحديث است كه محبوبترين شريعت ها در نزد خدا ” حنفيه ” است كه بر اساس سهولت پايهگذاري شده است و آن شريعت اسلام است كه در آن مشقتي نيست .
جلد 2 صفحه 74 سطر 16
شرح لغات
اسباط : جمع سبط يعني فرزند ، باولاد اسرايل” اسباط ” ميگويند و اسرايل لقب يعقوب بن اسحق بن ابراهيم است تعداد اسباط دوازده است كه از دوازده فرزند يعقوب بوجود آمدهاند .
لا نفرق : فرق نميگذاريم .
جلد 2 صفحه 78 سطر 3
شرح لغات
شقاق : منازعه ، مخالفت .
كفايت : رسيدن ، نگاه داشتن
جلد 2 صفحه 80
شرح لغات
صبغة الله از ” صبغ ” يعني رنگ آميزي مکخوذ است فرا ميگويد : بعضي گفته اند :
جلد 2 صفحه 81 سطر 2
شرح لغات :
محاجه : مجادله و گفتگوي خصومت آميز .
اعمال : جمع عمل يعني كار .
اخلاص : خالص قرار دادن .
جلد 2 صفحه 84
اعلم : داناتر
اظلم : ستمکارتر
غفلت : فراموشی
جلد 2 صفحه 89 سطر 1
شرح لغات
سفيه : نادان
و ليهم : روي برگرداند ، منصرف كرد آنان را
قبله : آن ستمي كه در حال نماز مقابل انسان قرار
جلد 2 صفحه 93 سطر 1
شرح لغات
وسط : عدل
عقب : پاشنه
ينقلب علي عقبيه : بشر رو بفساد ميل ميكند . ادبار مينمايد .
صنايع : تباه .
جلد 2 صفحه 99 سطر 15
شرح لغات
رؤيت : اصلا بمعناي ديدن بوسيله چشم است ولي بمعناي علم نيز بكار ميرود .
تقلب : حركت جسم در جهات مختلف
فلنولينك : روي تو را مقابل قبله قرار ميدهيم .
رضا : خشنودي
شطر : جانب ، نصيف
حق : چيزي در جاي خود قرار گرفتن ، ثابت .
جلد 2 صفحه 109 سطر 16
شرح لغات
وجهه : را بعضي مصدر بمعناي توجه كردن گرفته ولي قول برخي ديگر كه آنها اسم بمعناي جهت يا راه ميدانند صحيحتر است .
استبقوا : پيشي بگيريد
جلد 2 صفحه 116 سطر 6
شرح لغات
ارسال : فرستادن تلاوت ذكر كلمات يكي پس از ديگري با نظم و ترتيب .
تزكيه : نمو دادن ، در معرض نمو و ترقي قرار دادن
حكمت : علمي كه موجب قدرت و تمكن بر انجام كارهاي نيك و مستقيم گردد .
جلد 2 صفحه 117 سطر 21
شرح لغات :
ذكر : ياد آوري مطلب در ذهن و اين موضوع خود بخود و گاهي بوسيله گفتار و تذكر شخص ديگري انجام ميگيرد اين كلمه هر چند اغلب بعد از فراموشي بكار ميرود ولي در اصل لغت معناي آن عموميت دارد فرق ميان ذكر و خاطر اين است كه خاطر تنها آنچه در ذهن خطور ميكند گفته ميشود ولي ذكر گاهي بوسيله قول نيز صورت ميگيرد .
جلد 2 صفحه 121 سطر 13
شرح لغات
سبيل : راه و به جهاد ، باين مناسبت سبيل الله گفته ميشود كه آن راهي است بسوي ثواب خداوند .
حياة : در انسان و بسياري ازموجودات منشاء علم و قدرت و اراده است و موت خلاف آن است .
شعور : ادراكي است كه از راه مشاعر صورت مي گيرد و لذا خداوند به ” شاعر ” متصف نميگردد . بعضي گفتهاند شعور بان قبيل ادراك گفته ميشود كه از راه حس صورت بگيرد و لطيف هم باشد و آن از “شعر ” بمعناي موي مأخوذ است و ” شاعر ” را باين مناسبت شاعر ميگويند كه دركهاي لطيف و دقيقي در تنظيم الفاظ و معاني دارد .
جلد 2 صفحه 125 سطر 20
شرح لغات
لنبلونكم : آزمايش ميكنيم .
خوف : ترس .
جوع : گرسنگي .
ثمره : ميوه .
جلد 2 صفحه 128
مصيبت : مشقتي که در روح انسان اثر مي کند .
رجوع : بازگشت .
جلد 2 صفحه 128 سطر 12
اهتداء : رسيدن بحق .
جلد 2 صفحه 130 سطر 7
شرح لغات :
صفا : سنگ صاف ، سنگ خالص .
مروه : سنگ نرم بعضي آن را بمعناي سنگ ريز گرفتهاند .
اكنون صفا و مروه نام دو كوه معروف مكه است و الف و لام در آنها براي تعريف است .
شعار : جميع شعيرة بمعناي محلي است كه براي عبادت معين گرديده است . بمعناي علامت عبادت نيز گفتهاند .
حج : در لغت قصدي كه بطور مكرر صورت ميگيرد و در شرع عبارت است از قصد خانه كعبه بمنظور انجام عبادات مخصوصي از قبيل احرام و طواف سعي ميان صفا و مروه و وقوف …
عمره : زيارت .
جناح : از حق ميل كردن .
طواف : بر گرد چيزي گرديدن .
تطوع : تبرع بانجام نافله .
جلد 2 صفحه 137 سطر 10
شرح لغات :
توبه : پشيماني از گناه نسبت بگذشته و تصميم بعدم ارتكاب آن در آينده .
اصلحوا : خالص قراردادند .
بينوا : بيان كردند .
جلد 2 صفحه 139 سطر 19
شرح لغات
الناس : مردم واحد آن در ” معنا ” انسان است ولي در لفظ واحد ندارد و مانند ” نفر ” ” و رهط ” اسم جمع است .
خلود : لزوم هميشگي ، فرق ميان خلود ودوام اين است که دوام هميشگي وجود است نسبت به گذشته هر چند در آينده منقطع شود ولي خلود هميشگي است نسبت به آينده .
عذاب : دردي که داراي امتداد است .
انظار : مهلت دادن
جلد 2 صفحه 141 سطر 19
شرح لغات
واحد : چيزي كه قابل قسمت نيست .
شاكر : سپاسگزار نعمت و اين كلمه بر خداوندبطور ” مجاز ” اطلاق ميشود زيرا او بر همه نعمت عنايت ميكند و كسي باو نعمتي نميدهد .
جلد 2 صفحه 144 سطر 1
شرح لغات
خلق : ايجاد بطور ابتكار با اندازه گيري و محاسبه مخصوص و لذا اين ” وصف ” مخصوص خداوند است چون غير از او كسي نيست كه افعال او بطور ابتكار صورت بگيرد .
سماوات : جمع سماء هر چيزي كه در جهت بالا قراربگيرد ” سما ” است و هر چيزي كه در سمت پاين واقع شود ” ارض ” است ولي هنگامي كه” سماوات ” اطلاق شود مراد از آن آسمان هفتگانه است و علت اينكه ” سماوات ” بطور جمع و ” ارض ” بطور مفرد در قرآن بكار برده ميشود اين است كه در جمله « فسويهن سبع سماوات » و ” خلق سبع سماوات ” علاوه بر اينكه تصريح به جمع و تعدد سماء شده است بطورجمع نيز بكار رفته است ولي در جمله ” من الارض مثلهن ” كه دلالت بر هفت زمين دارد ” ارض ” مانند ” سماوات ” بطور جمع بكار نرفته است . بعلاوه چون زمينها مانند هم بوده و يكجنس ميباشند درباره آنها كلمه ” ارض ” بطور جنس بكار برده ميشود ولي آسمانها متفاوت هستند لذا احتياج بجمع بستن هست .
اختلاف ليل و نهار : از ماده خلف باعتبار اينكه هر يك از شب و روز جانشين ديگري ميگردد مأخوذ است ولي بعضي اختلاف را بمعناي تفاوت و تباين آنها گرفته اند چون نور و ظلمت با هم تباين دارند ليل : شب واحد آن ليله مثل تمر و تمره است .
نهار : روز .
فلك : كشتي بر مفرد و جمع هردو اطلاق ميشود .
بحر : دريا .
احيا : زنده كرد .
بث : پراكنده كرد .
تصريف: گرداندن .
سحاب : ابر .
جلد 2 صفحه 150 سطر 18
شرح لغات :
انداد : جمع ند يعني مثل .
محبت : دوست داشتن .
لو يري : اگر به بينند
جلد 2 صفحه 154 سطر 9
شرح لغات
تبرء : بيزاري جستن .
اتباع : پيروي كردن .
تقطع : بريده شدن .
كرة: بازگشت .
حسرات : جمع حسرت يعني ندامت شديد .
جلد 2 صفحه 156 سطر 21
شرح لغات :
كلوا : بخوريد .
حلال : جائز .
طيب : خالص از عوامل ناگواري ، پاكيزه .
خطوه : گام و جمع خطوات است خطوات شيطان يعني آثار آن .
جلد 2 صفحه 159
امر شيطان : دعوت او
سوء : کار بدي که عقل يا شرع انسان را از ارتکاب آن منع مي کند .
فاحشة : کاري که با حق مطابق نيست .
جلد 2 صفحه 160 سطر 12
شرح لغات
الفينا : يافتيم .
آباء : جمع اب يعني پدر .
اهتداء : از روي علم براه حق رسيدن
جلد 2 صفحه 162 سطر 11
شرح لغات
مثل : گفتاري كه دلالت دارد بر اينكه دومي مانند اولي است .
نعق : بانگ زدن بر حيوان .
دعاء : خواندن .
نداء : صدا زدن .
جلد 2 صفحه 165
شکر : اعتراف به نعمت که با نوعي از تعظيم مقرون باشد و آن بر دو نوع است :
1. اعتراف به نعمت در هر زماني که منعم عليه متذکر آن شود .
2. اطاعت و فرمانبرداري از منعم بر حسب بزرگي نعمت .
نوع اول در هر حالي از احوال که انسان متذکر نعمت گردد لازم است و نوع دوم درحالي لازم است که قيام به حق در آن حال لازم باشد .
عبادت نيز نوع مخصوصي ازشکر است که با خضوع خاصي توأم است و علت اينکه کسي غير از خدا استحقاق عبادت را ندارد اين است که اصول نعمتها را که حيات و قدرت و شهوت و انواع منافع ديگرمي باشند تنها او به انسان عنايت کرده است و جز او هيچ کس قدرت اعطاء آنها را ندارد .
جلد 2 صفحه 167 سطر 3
شرح لغات :
إهلال در ذبيحه : رفع صوت به بسم الله گفتن، مشركين درموقع ذبح نام بت ها و مسلمانان نام خدا را ميبردند .
اضطرار : كاري كه خودداري از آن ممكن نيست .
باغي : طلب كنند .
عادي : تجاوز كننده .
جلد 2 صفحه 170 سطر 1
شرح لغات :
بطون : جمع بطن يعني شكم .
جلد 2 صفحه 175 سطر 19
شرح لغات
اختلاف : افتراق .
شقاق : مكابره و نزاع .
جلد 2 صفحه 177 سطر 13
شرح لغات
البر : نيكوكاري و ممكن است بمعناي بار يعني نيكوكار باشد .
مساكين : جمع مسكين يعني تهيدست .
ابن السبيل : رهگذر .
الرقاب : جميع رقبه يعني برده .
الباساء : فقر .
الضراء : درد ، مرض .
جلد 2 صفحه 184
شرح لغات :
كتب : فرض و لازم گرديده است
قصاص : بطور مساوي جبران و تلافي كردن .
حر : آزاد .
عبد : بنده .
جلد 2 صفحه 189
الباب : جمع لب يعنی عقل .
جلد 2 صفحه 191 سطر 7
شرح لغات
معروف : عدالتي كه هيچگونه ظلم و اجحافي در آن نباشد .
حضر : حاضر گرديد .
حق : فعلي كه انكار آن روا نيست بعضي گفته اند ” حق ” بچيزي كه صحت آن مسلم و معلوم است اعم از اينكه فعل يا قول يا اعتقاد باشد گفته ميشود .
جلد 2 صفحه 196 سطر 1
شرح لغات :
جنف : ميل كردن از حق بسوي باطل مي گويند و تفاوت آن با حيف اين است كه مخصوص قضاوت است ولي ” جنف ” به جور در مطلق امور گفته ميشود .
جلد 2 صفحه 199 سطر 12
شرح لغات
صوم : در لغت خودداري است . و از همين جهت است كه به صمت ( سكوت ) نيز صوم ميگويند زيرا آنهم خودداري از سخن گفتن است .
” و ابن دريد ” ميگويد هر چيزي كه از حركت باز ماند آنرا صوم ميگويند و صامت الريح: بمعني باز ماندن ” باد ” از حركت است . و صامت الشمس : يعني خورشيد در وسط روز قرارگرفت . و صام النهار : نيز به همان معني است . بنابر اين اصل صوم در لغت بمعني امساك و خودداري است ولي در شرع عبارت است از اينكه كساني كه داراي شراط خاصي هستند .
بايد از چيزهاي مخصوص ( كه ده عدد بوده و از آنها بمفطرات ” روزه ” تعبير ميكنند ) در زمان معيني خودداري نمايند . و آن اسم است براي يك عمل شرعي كه در آن معني لغوي نيز نهفته است و صيام نيز بمعني صوم است چنانكه گفته ميشود صمت ، صوما و صياما ( وهر دو مصدر فعل ” صام ” ميباشند ) .
جلد 2 صفحه 202 سطر 3
شرح لغات
سفر : اصلا اين كلمه از ” سفربمعناي كشف است و چون معمولا در سفر آنچه براي انسان آشكار نبوده از اخلاق و آداب مردم كثيف و روشن ميشده لذا باين نام خوانده شده است .
عده : بمعناي معدود يعني شمرده شده ميباشد .
يطيقونه : نميتوانند يا بزحمت و تكلف ميتوانند از طاقت بمعناي تواناي است و طوق از طلا و يا نقره كه بدارنده اش عظمت و نيرو مي بخشد باين نام خواندند .
جلد 2 صفحه 207 سطر 1
شرح لغات :
شهر : بمعناي ” ماه ” و جمع آن ” شهور ” و ” اشهر ” مي باشد و اصل اينكلمه بمعناي ظهور و آشكار شدن است و چون هر يك از ماه هاي قمري با ديدن هلال و ماه شب اول ظاهر ميگردد لذا بان ” شهر ” گفتهاند . رمضان ، اصل اين كلمه از ” رمض ” كه بمعناي شدت تابش خورشيد بر ريگ ها ميباشد . در اينكه چرا اين ماه به ” رمضان ” ناميده شد سه وجه بيان شده است : 1. عادت عرب بر اين بوده كه ماهها را به زمانها و خصوصيت هاي آن نامگذاري ميكردند و چون ماه روزه به تابستان و زمان تابش شديد خورشيد بر ريگ ها مصادف بود لذا ، به كلمه اسم ” رمضان ” ناميده شد . 2. برخي ميگويند كلمه ” رمضان ” اسمي از اسم هاي الهي است و چون اين ماه فضيلت و شرافت دارد باين نام خوانده شده است روي همين اصل از مجاهد نقل شده است كه نگويد ” رمضان ” بلكه بگويد ماه رمضان و شما نميدانيد كه رمضان چيست و در فضيلت و شرافت اين ماه از رسول اكرم نقل شده كه فرمود : هر كس از روي ايمان و يقين ماه رمضان را روزه بدارد گناهان گذشتهاش بخشيده ميشود .
3. جمعي ديگر ميگويند مناسبت اينكه ماه روزه ماه رمضان ناميدند اينست كه روزه اين ماه گناهان را ميسوزاند و ” رمض ” بمعناي سوزاندن است .
قرآن : اصلا اين كلمه بمعناي جمع است كلمات : ” قرات ” و ” قاري ” نيز از همين معنا گرفته شده اند چون جمع حروف و كلمات ميباشد .
فرقان جدا كننده ميان حق و باطل .
يسر : سهولت و آساني .
عسر : سختي و مشقت .
لتكملوا : تكميل كنيد آنرا و بپايان برسانيد .
جلد 2 صفحه 214 سطر 9
شرح لغات :
اجاب و استجاب : بيك معنا است و اصل آنها از ” وجوب ” است كه بمعني قطع مي باشد و از آنجا كه سال وقتي سْال مي كند جواب دهنده بواسطه پاسخ ، بسخن او پايان مي دهد و در حقيقت جواب ، قطع كلام او است لذا با آن جواب گفته مي شود . مبرد مي گويد . اجاب و استجاب با هم فرق دارند ” استجاب بمعناي انقياد است ولي اجاب به آن معنا نيست ” .
يرشدون : براه راست برسند از ” رشد ” بمعناي راستي و درستي آن ضد غي است كه بمعناي انحراف و گمراهي مي باشد .
جلد 2 صفحه 218 سطر 5
شرح لغات
رفث : آميزش و بعضي گفته اند اصل آن سخن زشت است كه كنايه از آميزش آورده شده است .
لباس : چيزي كه بدن را ميپوشاند .
تختانون : خيانت مي كنيد از ” اختيان ” بمعنای خيانت .
باشروهن : با آنها نزديك شويد از ” مباشرت ” كه بمعناي رساندن پوست بدن به پوست بدن ديگري است .
الخيط الابيض : سفيدي اول صبح – بنابر اين اول روز ، طلوع فجر دوم است ؛
الخيط الاسود : سياهي شب .
عاكفون : معتكفيد ، از ” عكوف و اعتكاف ” كه ماندن در مكان است و در شرع عبارت است از ماندن در مكان مخصوصي ( مسجد ) براي انجام عبادت .
حد : منع و حدود خدا واجبات او است . و حد بمعناي ديگري نيز آمده است از قبيل حد براي زنا كاران حد بمعناي تيزي شمشير و غير شمشير حد براي حدود خانه و غيرخانه كه جدا كننده بين دو چيز است و باين مناسبت به ” حد ” خانه ” حد ” گفته اند كه مانع است از داخل شدن بيگانه و آهن را كه حديد مي گويند براي آن است كه دشمن را دور مي گرداند و بالاخره معناي اصلي حد منع است و اينها موارد استعمال اين كلمه است .
جلد 2 صفحه 225
باطل : چيزي که از بين مي رود و بعضي گفته اند باطل چيزي است که برخلاف واقع و حقيقت با شد .
حکم : کسي که بين طرفين دعوا ونزاع حکم کند .
تذلوا : و بياندازيد که در اينجا به معناي اقامه و آوردن دليل است .
جلد 2 صفحه 226 سطر 12
شرح لغات
اهله : جمع هلال است و هلال بمعناي ماه شب اول مي باشد .
توقيت : معين كردن وقت و هر چيزي كه نهايت آن معين شده باشد موقت مي گويند و ميقات بمعناي آخر وقت است همانطوري كه آخرت ، ميقات مخلوقات مي باشد و ديدن هر ماه ، آخر ماه ( گذشته ) است .
حج : معناي آن در پيش گفته شده است .
البر : فايده و نفع نيكو .
ظهر : پشت .
باب : محل ورود ( درب )
جلد 2 صفحه 229 سطر 10
شرح لغات :
قاتلوا : نبرد كنيد از ” قتال ” بمعناي جنگ با كسي كه آماده جنگ شده است .
لا تعتدوا : تجاوز نكنيد ، از ” اعتداء” از حد و اندازه گذران .
جلد 2 صفحه 232
شرح لغات :
ثقفتموهم : يافتيد آنها را .
فتنه : اصل اين كلمه بمعناي آزمايش و امتحان است ولي بمعاني نيز بكار رفته است كه از آن جمله بمعناي گرفتاري مانند آيه كريمه و ” فتناك فتونا ” ( ترا پي در پي گرفتار كرديم ) و بمعناي عذاب مانند ” جعل فتنة الناس كعذاب الله ” ( قرار دادند عذاب مردم را مانند عذاب خدا يعني آنها را با هم برابر شمردند ) و بمعناي جلوگيري از دين مانند : ” و احذرهم ان يفتنوك عن بعض ما انزل الله اليك ” ( و بينديش كه مبادا جلوي تو را بگيرند از عمل به آنچه خدا بتو نازل كرده است. ولي در اين آيه ” فتنه ” بمعناي شرك بخدا و پيامبر اوست
جلد 2 صفحه 233 سطر 18
شرح لغات
انتهوا : خودداري كرده اند و ترك گناه نمودند از انتهاء كه بمعناي امتناع است .
غفور : پوشاننده گناه بطوري كه گويا نبوده است .
جلد 2 صفحه 234 سطر 5
شرح لغات :
دين : اعتقاد بفرمانبرداري و بعقيده بعضي همان دين اسلام است و اصل اين كلمه بمعناي عادت مي باشد كه بمعناي اطاعت و يا ” اسلام ” بكار رفته است .
جلد 2 صفحه 236
الشهرالحرام : ماه حرام و علت اينکه اين ماهها را به نام ماه حرام ناميده اند اين است که جنگ و مانند آن در اين ماهها حرام است .
حرمات : جمع حرمت و آن چيزي است که بايد حفظ و نگهداري شود و هتک آن حرام است .
قصاص : گرفتن حق مظلوم از ظالم .
اعتدي : ستم کرد و با فعل ” عدي ” به يک معني است اگر چه بعضي گفته اند که کلمه ” اعتدي ” ظلم بيشتري را مي رساند .
جلد 2 صفحه 238 سطر 8
شرح لغات
انفقوا : انفاق كنيد و انفاق بيرون كردن مال از ملك و قرار دادن آن در ملك ديگري است .
و لا تلقوا : نيندازيد از القاء انداختن چيزي بسمت پاين .
التهلكه : بمعناي هلاك است و بعضي گفته اند تهلكه آنست كه بهلاكت ميكشد
جلد 2 صفحه 240
احرصتم : ممنوع شديد و به مردي که حبس شده « محصور » مي گويند .
الهدي : قرباني در بيان معناي اصلي اين کلمه دو قول است :
1. هديه که قرباني هديه اي است که شخص به منظور تقرب به خدا مي دهد .
2. راندن همانطور که مي گويند : « هداه » الي الرشاد يعني او را به سوي نيکي راند و سوق قرباني را از اين جهت که به حرم سوق داده مي شود « هدي » گفته اند .
حلق : تراشيدن .
الاذي : آزار و اذيت وهر چيزيکه باعث ناراحتي گردد .
نسک : جمع «نسيکه » که به معناي قرباني است و به معناي عبادت نيز آمده است و ناسک به مرد عابد مي گويند .
تمتّع : لذت ببرد از « تمتع » که لذت بردن است . حج تمتع اين است که شخص در ماه حج عمره به جا بياورد سپس از احرام خارج شده و آنچه را که درحال احرام ممنوع بود انجام دهد و لذت برد وبعد براي حج محرم گردد بدون اينکه به يکي از ميقاتها برود .
اهل : زن و يا نزديکترين فرد به مرد اهل شمرده مي شود و تاهل به معناي زن گرفتن است . اهل بيت ساکنان خانه را گويند و کلمه « اهلا و مرحبا » نيز به معناي اختصاص تحيت و سلام به شخص .
العقاب : عذاب و کيفر و با ريشه و اصل اين کلمه که از عقب به معناي دنبال است تناسب دارد ، چه کيفر کارهاي زشت به دنبال آن مي باشد .
جلد 2 صفحه 249 سطر 10
شرح لغات :
الرفث : اصل اين كلمه بمعناي بد گوي و فحش است ولي در مورد آميزش با زنان و يا وعده و اشاره به آنان بكار ميرود .
فسوق : بيرون آمدن از اطاعت .
جدال : با مجادله ، منازعه ، مشاجره و مخاصمه هم معني است .
تزودوا توشه بگيريد و ” زاد ” غذاي است كه براي سفر تهيه ميشود .
الالباب : جمع ” لب ” بمعناي عقل است و چون عقل بهترين و بالاترين نعمتي است در انسان بان ” لب ” گفتهاند .
جلد 2 صفحه 253 سطر 12
شرح لغات
جناح : باك ، گناه ديني و انحراف از راه راست .
تبتغوا : طلب كنيد از ” ابتغاء ” بمعناي طلب و خواستن .
افضتم : كوچ كرديد سرازير شديد از ” فيض و فيضان آب بمعناي سرريز و سرازير شدن آن است .
عرفات : اسم ناحيه مخصوصي است كه وقوف در آن در روز عرفه براي حج واجب است در مناسبت ناميدنش باين اسم اين وجوه بيان شده است .
1. ابراهيم در اين روز فهميد آنچه برايش قبلا توصيف شده بود ( از حضرت علي عليه السلام و ابن عباس ) .
2. آدم و حوا در همين نقطه گرد هم آمده يكديگر را شناختند پس از آنكه از هم جدا بودند ( ضحاك و سدي و از اصحاب ما نيز بر اين مضمون روايت شده است ) .
3. بمناسب رفعت و بلندي اين موقف بدين اسم ناميده شده است .
4. جبرايل ابراهيم را مناسك و اعمال ميآموخت و او ميگفت : ” عرفت عرفت ” دانستم و لذا اينجا باسم ” عرفات ” خوانده شد . ( عطا ) .
5. ابراهيم در شب هشتم خواب ديد كه بايد فرزندش را بكشد صبح از خواب برخاست و همه روز را فكر ميكرد كه آيا اين امر از طرف خدا است يا نه باين مناسب روز هشتم را بنام روز ” ترويه ” يعني روز شك و فكر ميخوانند . در شب نهم دو باره همان مطلب را خواب ديد وقتي بيدار شد دانست كه امر خدا است و لذا بنام ” عرفه ” خوانده شد .
6. روايت دارد كه جبريل به آدم در همين سرزمين گفت : ” بگناهت اعتراف كن و اعمال و مناسكت ياد بگير ” آدم گفت : پروردگارا ما بخود ستم كرديم ( ربنا ظلمنا انفسنا … ) و از اين جهت اين بيابان بنام ” عرفات ” شد .
مشعر الحرام : همان مزدلفه است كه چون نشان حج است و نيز نماز در آن و بيتوته و دعاء در آنجا از اعمال حج مي باشد لذا بنام ” مشعر الحرام ” خوانده شد و نيز ” مزدلفه ” اش گويند چون در آنجا دو نماز مغرب و عشاء با هم خوانده ميشده ( مزدلفه از ازدلاف بمعناي جمع و قرب و نزديكي است و چون در مشعر دو نماز يك جا و با هم خوانده ميشود يا حاجيان در اين مكان مجتمع و نزديك بهم بعبادت مي پردازند و يا بسبب اجتماع آدم و حوا در اين محل ، لذا بنام ” مزدلفه ” ناميده شد ) . و نيز جبريل به ابراهيم گفت ” إزدلف الي المشعر الحرام ” ( بمشعر الحرام نزديك شود ) لذا بنام ” مزدلفه ” شد .
مني : اين سرزمين بنام مني خوانده شده چون ابراهيم آرزو كرد در آنجا كه خدا بجاي كشتن فرزندش قرباني معين كند ( مني بمعناي آرزو و خواهش است ) .
جلد 2 صفحه 256 سطر 1
شرح لغات :
و استغفروا: طلب آمرزش و مغفرت كنيد و مغفرت بمعناي پوشاندن گناه است و كلمات ” غفور و غافر ” هر دو بمعناي بخشنده و پوشانيده گناه مي باشد اما در كلمه ” غفور ” مبالغه بيشتري است .
جلد 2 صفحه 258 سطر 3
شرح لغات :
قضيتم : انجام داديد ، اصل ” قضا ” فيصله دادن كار است يا به فراغت از آن مانند همين آيه يا به اتمام رساندن آن يا به خبر دادن قطعي از آن .
خلاق : بهره و نصيب از خير .
جلد 2 صفحه 260 سطر 8
شرح لغات :
نصيب : حظ و بهره .
كسبوا : كسب كردند و كسب ، كاري است كه وسيله جلب منفعت و يا دفع ضرر ميباشد .
جلد 2 صفحه 262 سطر 4
شرح لغات :
معدودات : در لغت ، بيشتر براي عدد كم ، بكار ميرود اگر چه هر عددي زياد و يا كم معدود ( شمرده شده ) است ولي كلمه ” معدود ” بر عدد كم بيشتر دلالت دارد .
تحشرون : محشور ميشويد و ” محشر ” محلي است كه در آن جمع ميشوند .
جلد 2 صفحه 264 سطر 17
شرح لغات
يعجبك : به شگفت آورد و شاد كند تو را از ” اعجاب ” كه بمعناي خوشي شخص به چيزي كه آنرا نيكو مي شمرد و كلمه ” عجب ” كه بمعناي خويشتن خواهي و خودستاي است نيز از همين ماده است كه از رفتار خودش خوشحال است .
الد : شديد و سخت در دشمن .
الخصام : جمع ” خصم ” بعقيده ” زجاج ” مانند كلمه ” صعب ” كه جمعش ” صعاب ” است ولي “خليل ” آنرا مصدر ميداند مانند ” مخاصمه ” .
تولي : پشت کرده و تولي به معناي انحراف و برگشتن از چيزي است به خلاف آن
سعي : ممکن است به معناي ، فعاليت کرده ، باشد و نيز ممکن است به معناي ، شتاب نمود ، گرفته شود .
يهلک : نابود کند ، از ” اهلاک ” به معناي از بين بردن و نابود کردن چيزي که از قابليت استفاده بيافتد .
حرث : کشت و زرع .
نسل : هر صاحب روحي .
جلد 2 صفحه 264
تولي : پشت کرده و تولي به معناي انصراف و برگشتن از چيزي است به خلاف آن .
سعي : ممکن است به معناي « فعاليت کرد » باشد و نيز ممکن است به معناي « شتاب نمود » گرفته شود .
يهلک : نابود کند . از « اهلاک » به معناي از بين بردن و نابود کردن چيزي که از قابليت استفاده بيافتد .
حرث : کشت و زرع .
نسل : هر صاحب روحي .
جلد 2 صفحه 266 سطر 17
شرح لغات :
اتق : پرهيز از اتقاء كه درخواست سلاست به چيزي است كه مانع ترس باشد و ” اتقاء ” از خدا پرهيز از عذاب اوست .
اخذته: مانع ميشود او را ضد عطا كردن .
عزه : عزت آنچه كه مانع ذات و بدبختي است .
مهاد: جايگاه
جلد 2 صفحه 268 سطر 5
شرح لغات :
يشري : از كلماتي است كه در دو معناي متقابل استعمال شده و بمعناي فروختن و خريدن آمده است ولي در آيه منظور معناي اول است .
مرضات : اصل آن از ” رضا ” و بمعناي خشنودي و ضد غضب است .
رؤوف : مهربان كه قبلا معناي آن را گفتيم .
جلد 2 صفحه 269 سطر 21
شرح لغات :
كافة : همگي .
جلد 2 صفحه 271
زللتم : لغزيديد ، مصدر آن « زلل و زل و مزله » است که به معناي زوال و انحراف از راستي است .
عزيز : نيرومندي که هيچ چيز او را از پا در نمي آورد .
جلد 2 صفحه 272 سطر 1
شرح لغات :
ينظرون : در اينجا بمعناي انتظار است و ” نظر ” در اصل لغت بمعناي طلب و درك است و در مورد ” فكر ” و ” نگاه ” كه بكار ميرود بهمين مناسبت است كه متفكر و بيننده ، معرفت و يافتن چيزي را طلب ميكنند .
ظلل : جمع ” ظله ” است ( سايه بان ) ، آنچه از حرارت خورشيد بسايه آن ميروند و به ابر ” ظله ” ميگويند چون سايباني از خورشيد است .
غمام : ابر سفيد نازك و اصل غمام بمعناي ستر و پوشش است و چون ابر آسمان را ميگيرد و ميپوشاند بان ” غمام ” گفتهاند .
جلد 2 صفحه 283 سطر 10
شرح لغات :
مثل : مانند ، شبيه ، حكايت .
خلد : گذشتند .
مستهم : رسيد بايشان ، مس و لمس بيك معنا است .
البأسا : تنگدستي در برابر ” نعماء ” ( خوشي ) و نيز بمعناي ” قتل ” آمده .
الضراء : سختي در مقابل ” سراء ” ( راحتي ) و بمعناي ” فقر ” نيز ميباشد .
زلزلوا : تكان خوردند : ناراحت شدند .
جلد 2 صفحه 286 سطر 1
شرح لغات :
يسئلونك : مي پرسند از تو ، و سؤال طلب جواب است با لفظي مخصوص .
ينفقون : انفاق كنند ، و نفقه اخراج چيزيست از ملك از راه بيع يا هبة يا صله يا مانند آن .
جلد 2 صفحه 288 سطر 1
شرح لغات
كره : در فرق بين دو كلمه ” كره ” ( بضم كاف ) و ” كره ” ( بفتح آن بعضي معتقدند كه اولي بمعناي مشقت و دومي بمعناي كراهت و بي ميلي است و اين دو با هم ملازمه ندارند چه بسا چيزي را انسان دوست دارد ولي برايش مشقت دارد و چه بسا چيزي بي مشقت است ولي انسان آن را دوست ندارد . و بعضي اين دو كلمه را با هم بيك معنا گرفتهاند مانند ” ضعف و ضعف ” .
خير : خوبي و نقيض شر .
جلد 2 صفحه 290 سطر 1
شرح لغات :
صد: جلوگيري و با كلمات : منع و صرف هم معنا است .
لا يزالون : هميشه ، همچنان ، اصل اين كلمه از زوال بمعناي ” عدول ” و برگشت ميباشد ولي با افزودن كلمه ” لا ” معناي اثبات پيدا ميكند .
حبطت : باطل شد از ” حبط ” بمعناي فساد و نابودي .
جلد 2 صفحه 294 سطر 10
شرح لغات :
هاجروا : مهاجرت كردند از ” هجر ” كه بمعناي جداي و مفارقت و ضد وصل مي باشد و از آنجا كه مردمان مكه كه در مكه به پيغمبر ايمان آورده و از وطن و قبيله خود جدا شده بودند به آنان ” مهاجرين” گفتند .
جاهدوا : جهاد كردند و جهاد اين است كه شخص در برابر دشمن متحمل مشقت شده و با او نبرد كند .
يرجون : اميد دارند از ” رجاء ” كه بمعناي آرزو ميباشد .
جلد 2 صفحه 297 سطر 24
شرح لغات
خمر : اصل آن از سر ( پوشيدن ) است و ” خمر ” چيزي است كه انسان را ميپوشاند و پنهان ميكند مانند درخت و امثال آن و لذا به مقنعه نيز ” خمار ” ميگويند چون صورت را ميپوشاند .
ميسر : قمار .
عفو : زياده و بعضي گفتهاند بمعناي ترك است .
تخالطوهم : اصل آن از مخالطه است که به معناي اجتماع و آميختن مي باشد و آن اجتماعي که تشخيص اجزاء آن از يکديگر امکان نداشته باشد مثل مخلوط شدن سرکه با آب و « خليطان » به دو شريک مي گويند که مالشان با هم مخلوط شده است .
اعنتکم : به زحمت و سختي مي انداخت شما را از « اعنات » که به معناي به مشقت و سختي انداختن است .
جلد 2 صفحه 303 سطر 1
شرح لغات :
لا تنكحوا : نكاح نكنيد و نكاح بمعناي ” عقد ” و ” عمل آميزش ” آمده ولي بعضي ميگويند كه اصل آن بمعناي ” عمل آميزش ” است و چون در مورد عقد زياداستعمال شده لذا اكنون همان معناي عقد از آن فهميده ميشود .
امه : كنيز .
جلد 2 صفحه 306 سطر 8
شرح لغات :
محيض : عادت شدن زنان و با كلمه ” حيض ” بيك معني است .
فاعتزلوا : كنارهگيري كنيد ، از ” اعتزال ” بمعناي كنارهگيري .
يطهرن : پاك شوند از ” طهر ” بمعناي پاكي در برابر آلودگي است .
جلد 2 صفحه 312 سطر 1
شرح لغات :
عرضه : چيزيست كه صلاحيت و لياقت كاري را داشته باشد و ابو العباس ميگويد :
ايمان : جمع ” يمين ” و يمين و حلف بمعناي سوگند است و بعضي گفته اندكلمه “يمين ” بمعناي قسم با معناي اصلي كه ” دست ” است مناسبت دارد زيرا وقتي كه قسم ميخوردند دستهاي خود را بهم ميزدند و از اين نظر به آن ” يمين ” گفته اند :
و برخي گفته اند از ” يمن ” بمعناي بركت است و يمين عقد چيزي است كه به سبب گفتن قسم بركت آن بيشتر ميشود .
جلد 2 صفحه 315
لغو : سخن بي فايده است « لاغية » سخن زشت و کلمه « لغت » از اين جهت که در نظر بعضي بي فايده است با معناي اصلي لغو مناسبت دارد .
حليم : بردبار و در مورد پروردگار هر وقت گفته مي شود منظور از آن مهلت دادن در تأخير عذاب و کيفر است .
جلد 2 صفحه 317 سطر 1
شرح لغات :
يؤلون : قسم ميخورند و مصدر اين فعل ” ايلاء ” است بمعناي سوگند خوردن .
تربص : انتظار كشيدن .
فأووا : باز گشتند از ” فيئ ” بمعناي باز گشت – و نيز بمعناي غنيمت هاي بدست آمده از مشركان ميباشد .
عزموا : تصميم گرفتند ، از عزم بمعناي قصد و ” عزام قرآن ” آياتي است كه بر درد مندان خوانده ميشود تا بهبودي و شفا يابند .
طلاق : گشودن و بهم زدن عقد از ناحيه مرد .