شرح وترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج2

جلد ‌2 صفحه ‌1 سطر ‌1
شرح لغات
منع : باز داشت .
جلد ‌2 صفحه ‌16 سطر ‌16
شرح لغات : 
جحيم : آتش شعله ور .  

جلد ‌2 صفحه ‌18 سطر ‌1
شرح لغات :
و لن ترضي : هرگز خشنود نميگردد
ملتهم : طريقه آنانرا .
جلد ‌2 صفحه ‌23 سطر ‌8
شرح لغات :
ابتلي : امتحان كرد .
اتمهن : آنها را بانجام رسانيد .
ذريه : نسل ،فرزندان .
لا ينال : نميرسد .
جلد ‌2 صفحه ‌37 سطر ‌10
شرح لغات :
بيت : منزل ، در اينجا منظور خانه كعبه است .
مثابه : محل بازگشت .
طا‏فين : طواف كنندگان .
عاكفين : اقامت گزيدگان .
ركع : جمع راكع يعني ركوع كننده .
سجود : جمع ساجد يعني سجده كننده .
و اذ جعلنا : هنگامي كه قرار داديم .
جلد ‌2 صفحه ‌46 سطر ‌10
شرح لغات 
بلد : شهر
اضطرار : مقهور ساختن ، مقهور شدن
مصير : مال ، عاقبت

جلد ‌2 صفحه ‌50 سطر ‌2
شرح لغات
رفع : بالا بردن ، برافراشتن .
قواعد : جمع قاعده يعني پايه .

جلد ‌2 صفحه ‌57
اسلام : انقياد ، تسليم .
مناسک : منسک هم به عبادت گفته مي شود و هم به محل عبادت و در اين جا مراد معناي دوم است .
جلد ‌2 صفحه ‌60 سطر ‌11
شرح لغات
عزيز : توانا‏ي كه مغلوب نمي‌گردد
حكيم : گاهي بمعناي مدبري است كه با صنع محكم و تدبير نيكو افعال   خود را انجام مي‌دهد در اين صورت از صفات فعل است و گاهي بمعناي دانا است كه   از صفات ذات است .

جلد ‌2 صفحه ‌63 سطر ‌12
شرح لغات
” رغبت ” اگر با كلمه ” في ” متعدي شود بمعناي محبت و چنانكه با كلمه   ” عن ” متعدي گردد بمعناي اعراض نمودن و روي گرداندن است . 
اصطفاه : برگزيدن 

جلد ‌2 صفحه ‌67
وصي : پيمان بست ، امر کرد .

جلد ‌2 صفحه ‌68 سطر ‌13
شرح لغات
شهداء : جمع شهيد يعني حاضر ، گواه

جلد ‌2 صفحه ‌70 سطر ‌3
شرح لغات :
امت بچند معني گفته مي‌شود :
‌1- جماعت كه در اين آيه منظور همين معنا است .
‌2- پيشوا باين معنا است در گفتار خداوند :   “إن إبراهيم كان امة قانتا ”     يعني ابراهيم پيشوا‏ي بود مطيع خداوند . 
‌3- قامت .  
‌4- استقامت در اموردين .  
‌5- مقداري از زمان چنانكه در اين گفتار خداوند .  « و اذكر بعد امة»    يعني  بعد از مدتي متذكر گرديد همين معنا مراد است .
‌6- اهل يك ملت چنانكه مي‌گو‏يم امت موسي عليه السلام امت عيسي عليه السلام امت   محمد صلي الله عليه و آله و سلم .
خلت : گذشت . 
كسب : عملي كه براي جلب منفعت يا دفع ضرر انجام بگيرد .

جلد ‌2 صفحه ‌71 سطر ‌17
شرح لغات :
حنيف : مستقيم ، متمايل از باطل بسوي حق و بهمين جهت شريعت ابراهيم  ” حنفيه ” يعني متمايل از يهوديت و نصرانيت ناميده شده است و درحديث است كه    محبوبترين شريعت ها در نزد خدا ” حنفيه ” است كه بر اساس سهولت پايه‌گذاري شده است و آن شريعت اسلام است كه در آن مشقتي نيست .

جلد ‌2 صفحه ‌74 سطر ‌16
شرح لغات 
اسباط : جمع سبط يعني فرزند ، باولاد اسرا‏يل” اسباط ” مي‌گويند و اسرا‏يل لقب يعقوب بن اسحق بن ابراهيم است تعداد اسباط دوازده است كه از دوازده   فرزند يعقوب بوجود آمده‌اند .  
لا نفرق : فرق نمي‌گذاريم . 

جلد ‌2 صفحه ‌78 سطر ‌3
شرح لغات
شقاق : منازعه ، مخالفت .
كفايت : رسيدن ، نگاه داشتن

جلد ‌2 صفحه ‌80  
شرح لغات 
صبغة الله از ” صبغ ” يعني رنگ آميزي م‌کخوذ است فرا مي‌گويد :   بعضي گفته اند :

جلد ‌2 صفحه ‌81 سطر ‌2
شرح لغات : 
محاجه : مجادله و گفتگوي خصومت آميز . 
اعمال : جمع عمل يعني كار .  
اخلاص : خالص قرار دادن .  
جلد ‌2 صفحه ‌84
اعلم : داناتر
اظلم : ستمکارتر
غفلت : فراموشی

جلد ‌2 صفحه ‌89 سطر ‌1
شرح لغات 
سفيه : نادان
و ليهم : روي برگرداند ، منصرف كرد آنان را  
قبله : آن ستمي كه در حال نماز مقابل انسان قرار
جلد ‌2 صفحه ‌93 سطر ‌1
شرح لغات
وسط : عدل 
عقب : پاشنه 
ينقلب علي عقبيه : بشر رو بفساد ميل مي‌كند . ادبار مي‌نمايد . 
صنايع : تباه  .

جلد ‌2 صفحه ‌99 سطر ‌15
شرح لغات
رؤيت :  اصلا بمعناي ديدن بوسيله چشم است ولي بمعناي علم نيز بكار مي‌رود .
تقلب : حركت جسم در جهات مختلف
فلنولينك : روي تو را مقابل قبله قرار مي‌دهيم . 
رضا : خشنودي 
شطر : جانب ، نصيف 
حق : چيزي در جاي خود قرار گرفتن ، ثابت .  

جلد ‌2 صفحه ‌109 سطر ‌16
شرح لغات
وجهه : را بعضي مصدر بمعناي توجه كردن گرفته ولي قول برخي ديگر كه آنها اسم بمعناي جهت يا راه مي‌دانند صحيح‌تر است . 
استبقوا : پيشي بگيريد  
جلد ‌2 صفحه ‌116 سطر ‌6
شرح لغات
ارسال : فرستادن تلاوت ذكر كلمات يكي پس از ديگري با نظم و ترتيب .
تزكيه : نمو دادن ، در معرض نمو و ترقي قرار دادن
حكمت : علمي كه موجب قدرت و تمكن بر انجام كارهاي نيك و مستقيم گردد .
جلد ‌2 صفحه ‌117 سطر ‌21
شرح لغات : 
ذكر : ياد آوري مطلب در ذهن و اين موضوع خود بخود و گاهي بوسيله گفتار و تذكر شخص ديگري انجام مي‌گيرد اين كلمه هر چند اغلب بعد از فراموشي بكار مي‌رود ولي در اصل لغت معناي آن عموميت دارد فرق ميان ذكر و خاطر اين است كه خاطر تنها   آنچه در ذهن خطور مي‌كند گفته مي‌شود ولي ذكر گاهي بوسيله قول نيز صورت  مي‌گيرد .
جلد ‌2 صفحه ‌121 سطر ‌13
شرح لغات
سبيل : راه و به جهاد ، باين مناسبت سبيل الله گفته مي‌شود كه آن راهي است بسوي   ثواب خداوند . 
حياة : در انسان و بسياري ازموجودات منشاء علم و قدرت و اراده است و موت   خلاف آن است .
شعور : ادراكي است كه از راه مشاعر صورت مي گيرد و لذا خداوند به ” شاعر ”   متصف نمي‌گردد .  بعضي گفته‌اند شعور بان قبيل ادراك گفته مي‌شود كه از راه حس صورت بگيرد و لطيف هم باشد و آن از “شعر ” بمعناي موي مأخوذ است و ” شاعر ” را باين مناسبت   شاعر مي‌گويند كه دركهاي لطيف و دقيقي در تنظيم الفاظ و معاني دارد . 

جلد ‌2 صفحه ‌125 سطر ‌20
شرح لغات
لنبلونكم : آزمايش مي‌كنيم .
خوف : ترس . 
جوع : گرسنگي . 
ثمره : ميوه .
جلد ‌2 صفحه ‌128
مصيبت : مشقتي که در روح انسان اثر مي کند .
رجوع : بازگشت .

جلد ‌2 صفحه ‌128 سطر ‌12
اهتداء : رسيدن بحق . 

جلد ‌2 صفحه ‌130 سطر ‌7
شرح لغات :
صفا : سنگ صاف ، سنگ خالص .
مروه : سنگ نرم بعضي آن را بمعناي   سنگ ريز گرفته‌اند .
اكنون صفا و مروه نام دو كوه معروف مكه است و الف و لام   در آنها براي تعريف است  .  
شعا‏ر : جميع شعيرة بمعناي محلي است كه براي عبادت معين گرديده است .   بمعناي علامت عبادت نيز گفته‌اند . 
حج : در لغت قصدي كه بطور مكرر صورت مي‌گيرد و در شرع عبارت است از قصد خانه كعبه بمنظور انجام عبادات مخصوصي از قبيل احرام و طواف سعي ميان صفا و مروه و وقوف …
عمره : زيارت .
جناح : از حق ميل كردن . 
طواف : بر گرد چيزي گرديدن .  
تطوع : تبرع بانجام نافله .
جلد ‌2 صفحه ‌137 سطر ‌10
شرح لغات :  
توبه : پشيماني از گناه نسبت بگذشته و تصميم بعدم ارتكاب آن در آينده .
اصلحوا : خالص قراردادند .
بينوا : بيان كردند . 

جلد ‌2 صفحه ‌139 سطر ‌19
شرح لغات 
الناس : مردم واحد آن در ” معنا ” انسان است ولي در لفظ واحد ندارد و   مانند ” نفر ” ” و رهط ” اسم جمع است . 
خلود : لزوم هميشگي ، فرق ميان خلود ودوام اين است که دوام هميشگي وجود است نسبت به گذشته هر چند در آينده منقطع شود ولي خلود هميشگي است نسبت به آينده .
عذاب : دردي که داراي امتداد است .
انظار : مهلت دادن  

جلد ‌2 صفحه ‌141 سطر ‌19
شرح لغات
واحد : چيزي كه قابل قسمت نيست .   

شاكر : سپاسگزار نعمت و اين كلمه بر خداوندبطور ” مجاز ” اطلاق مي‌شود   زيرا او بر همه نعمت عنايت مي‌كند و كسي باو نعمتي نمي‌دهد .

جلد ‌2 صفحه ‌144 سطر ‌1
شرح لغات 
خلق : ايجاد بطور ابتكار با اندازه گيري و محاسبه مخصوص و لذا اين ” وصف ” مخصوص خداوند است چون غير از او كسي نيست كه افعال او بطور ابتكار صورت  بگيرد .  
سماوات : جمع سماء هر چيزي كه در جهت بالا قراربگيرد ” سما ” است و هر   چيزي كه در سمت پا‏ين واقع شود ” ارض ” است ولي هنگامي كه” سماوات ” اطلاق   شود مراد از آن آسمان هفتگانه است و علت اينكه ” سماوات ” بطور جمع و ” ارض ”   بطور مفرد در قرآن بكار برده مي‌شود اين است كه در جمله   « فسويهن سبع سماوات »  و ” خلق سبع سماوات ”  علاوه بر اينكه تصريح به جمع و تعدد سماء شده است بطورجمع نيز بكار رفته است ولي در جمله   ” من الارض مثلهن ”    كه دلالت بر هفت زمين دارد ” ارض ” مانند ” سماوات ” بطور جمع بكار نرفته است . بعلاوه چون زمين‌ها مانند هم بوده و يكجنس مي‌باشند درباره آنها كلمه ” ارض ” بطور جنس بكار برده مي‌شود   ولي آسمانها متفاوت هستند لذا احتياج بجمع بستن هست . 
اختلاف ليل و نهار : از ماده خلف باعتبار اينكه هر يك از شب و روز جانشين ديگري مي‌گردد مأخوذ است ولي بعضي اختلاف را بمعناي تفاوت و تباين آنها   گرفته اند چون نور و ظلمت با هم تباين دارند   ليل : شب واحد آن ليله مثل تمر و تمره است .
نهار : روز .  
فلك : كشتي بر مفرد و جمع هردو اطلاق مي‌شود . 
بحر : دريا . 
احيا : زنده كرد .  
بث : پراكنده كرد . 
تصريف: گرداندن . 
سحاب : ابر . 

جلد ‌2 صفحه ‌150 سطر ‌18
شرح لغات :
انداد : جمع ند يعني مثل . 
محبت : دوست داشتن .
لو يري : اگر به بينند

جلد ‌2 صفحه ‌154 سطر ‌9
شرح لغات
تبرء : بيزاري جستن .
اتباع : پيروي كردن .  
تقطع : بريده شدن .
كرة: بازگشت . 
حسرات : جمع حسرت يعني ندامت شديد . 
جلد ‌2 صفحه ‌156 سطر ‌21
شرح لغات : 
كلوا : بخوريد . 
حلال : جائز .
طيب : خالص از عوامل ناگواري ، پاكيزه .  
خطوه : گام و جمع خطوات است خطوات شيطان يعني آثار آن . 

جلد ‌2 صفحه ‌159
امر شيطان : دعوت او
سوء : کار بدي که عقل يا شرع انسان را از ارتکاب آن منع مي کند .
فاحشة : کاري که با حق مطابق نيست .

جلد ‌2 صفحه ‌160 سطر ‌12
شرح لغات 
الفينا : يافتيم .
آباء : جمع اب يعني پدر .
اهتداء : از روي علم براه حق رسيدن
جلد ‌2 صفحه ‌162 سطر ‌11
شرح لغات
مثل : گفتاري كه دلالت دارد بر اينكه دومي مانند اولي است . 
نعق : بانگ زدن بر حيوان . 
دعاء : خواندن . 
نداء : صدا زدن .

جلد ‌2 صفحه ‌165
شکر : اعتراف به نعمت که با نوعي از تعظيم مقرون باشد و آن بر دو نوع است :
1. اعتراف به نعمت در هر زماني که منعم عليه متذکر آن شود .
2. اطاعت و فرمانبرداري از منعم بر حسب بزرگي نعمت .
نوع اول در هر حالي از احوال که انسان متذکر نعمت گردد لازم است و نوع دوم درحالي لازم است که قيام به حق در آن حال لازم باشد .
عبادت نيز نوع مخصوصي ازشکر است که با خضوع خاصي توأم است و علت اينکه کسي غير از خدا استحقاق عبادت را ندارد اين است که اصول نعمتها را که حيات و قدرت  و شهوت و انواع منافع ديگرمي باشند تنها او به انسان عنايت کرده است و جز او هيچ کس قدرت اعطاء آنها را ندارد . 

جلد ‌2 صفحه ‌167 سطر ‌3
شرح لغات : 
إهلال در ذبيحه : رفع صوت به بسم الله گفتن، مشركين درموقع ذبح نام بت ها   و مسلمانان نام خدا را مي‌بردند . 
اضطرار : كاري كه خودداري از آن ممكن نيست .
باغي : طلب كنند .
عادي : تجاوز كننده . 
جلد ‌2 صفحه ‌170 سطر ‌1
شرح لغات :
بطون : جمع بطن يعني شكم .  

جلد ‌2 صفحه ‌175 سطر ‌19
شرح لغات
اختلاف : افتراق .   
شقاق : مكابره و نزاع . 

جلد ‌2 صفحه ‌177 سطر ‌13
شرح لغات 
البر : نيكوكاري و ممكن است بمعناي بار يعني نيكوكار باشد . 
مساكين : جمع مسكين يعني تهيدست .
ابن السبيل : رهگذر .
الرقاب : جميع رقبه يعني برده . 
الباساء : فقر . 
الضراء : درد ، مرض . 
جلد 2 صفحه 184
شرح لغات :
كتب : فرض و لازم گرديده است
قصاص : بطور مساوي جبران و تلافي كردن .  
حر : آزاد . 
عبد : بنده .  
جلد 2 صفحه 189
الباب : جمع لب يعنی عقل .
جلد ‌2 صفحه ‌191 سطر ‌7
شرح لغات
معروف : عدالتي كه هيچگونه ظلم و اجحافي در آن نباشد .
حضر : حاضر گرديد .  
حق : فعلي كه انكار آن روا نيست بعضي گفته اند ” حق ” بچيزي كه صحت   آن مسلم و معلوم است اعم از اينكه فعل يا قول يا اعتقاد باشد گفته مي‌شود .

جلد ‌2 صفحه ‌196 سطر ‌1
شرح لغات : 
جنف : ميل كردن از حق بسوي باطل مي گويند و تفاوت آن با حيف اين است كه مخصوص قضاوت است ولي ” جنف ” به جور در مطلق امور گفته مي‌شود .

جلد ‌2 صفحه ‌199 سطر ‌12
شرح لغات  
صوم : در لغت خودداري است . و از همين جهت است كه به صمت ( سكوت )   نيز صوم مي‌گويند زيرا آنهم خودداري از سخن گفتن است .
” و ابن دريد ” مي‌گويد هر چيزي كه از حركت باز ماند آنرا صوم مي‌گويند و  صامت الريح: بمعني باز ماندن ” باد ” از حركت است .  و صامت الشمس : يعني خورشيد در وسط روز قرارگرفت .   و صام النهار : نيز به همان معني است .  بنابر اين اصل صوم در لغت بمعني امساك و خودداري است ولي در شرع عبارت   است از اينكه كساني كه داراي شرا‏ط خاصي هستند .
بايد از چيزهاي مخصوص ( كه ده عدد بوده و از آنها بمفطرات ” روزه ” تعبير  مي‌كنند ) در زمان معيني خودداري نمايند .   و آن اسم است براي يك عمل شرعي كه در آن معني لغوي نيز نهفته است و صيام   نيز بمعني صوم است چنانكه گفته مي‌شود صمت ، صوما و صياما ( وهر دو مصدر فعل ” صام ” مي‌باشند ) . 

جلد ‌2 صفحه ‌202 سطر ‌3
شرح لغات 
سفر : اصلا اين كلمه از ” سفربمعناي كشف است و چون معمولا در سفر آنچه  براي انسان آشكار نبوده از اخلاق و آداب مردم كثيف و روشن مي‌شده لذا باين نام  خوانده شده است . 
عده : بمعناي معدود يعني شمرده شده مي‌باشد .  
يطيقونه : نمي‌توانند يا بزحمت و تكلف مي‌توانند از طاقت بمعناي توانا‏ي است  و طوق از طلا و يا نقره كه بدارنده اش عظمت و نيرو مي بخشد باين نام خواندند . 

جلد ‌2 صفحه ‌207 سطر ‌1
شرح لغات :
شهر : بمعناي ” ماه ” و جمع آن ” شهور ” و ” اشهر ” مي باشد و اصل اينكلمه   بمعناي ظهور و آشكار شدن است و چون هر يك از ماه هاي قمري با ديدن هلال و ماه شب اول ظاهر مي‌گردد لذا بان ” شهر ” گفته‌اند .   رمضان ، اصل اين كلمه از ” رمض ” كه بمعناي شدت تابش خورشيد بر ريگ ها   مي‌باشد .   در اينكه چرا اين ماه به ” رمضان ” ناميده شد سه وجه بيان شده است :   ‌1. عادت عرب بر اين بوده كه ماه‌ها را به زمانها و خصوصيت هاي آن    نامگذاري   مي‌كردند و چون ماه روزه به تابستان و زمان تابش شديد خورشيد بر ريگ ها مصادف   بود لذا ، به كلمه اسم ” رمضان ” ناميده شد .      ‌2. برخي مي‌گويند كلمه ” رمضان ” اسمي از اسم هاي الهي است و چون اين  ماه فضيلت و شرافت دارد باين نام خوانده شده است روي همين اصل از مجاهد نقل  شده است كه نگو‏يد ” رمضان ” بلكه بگو‏يد ماه رمضان و شما نمي‌دانيد كه رمضان  چيست و در فضيلت و شرافت اين ماه از رسول اكرم نقل شده كه فرمود : هر كس از روي ايمان و يقين ماه رمضان را روزه بدارد گناهان گذشته‌اش بخشيده مي‌شود .  
‌3. جمعي ديگر مي‌گويند مناسبت اينكه ماه روزه ماه رمضان ناميدند اينست   كه روزه اين ماه گناهان را مي‌سوزاند و ” رمض ” بمعناي سوزاندن است . 
قرآن : اصلا اين كلمه بمعناي جمع است كلمات : ” قرا‏ت ” و ” قاري ” نيز   از همين معنا گرفته شده اند چون جمع حروف و كلمات مي‌باشد .  
فرقان جدا كننده ميان حق و باطل . 
يسر : سهولت و آساني . 
عسر : سختي و مشقت .  
لتكملوا : تكميل كنيد آنرا و بپايان برسانيد . 

جلد ‌2 صفحه ‌214 سطر ‌9
شرح لغات : 
اجاب و استجاب : بيك معنا است و اصل آنها از ” وجوب ” است كه بمعني   قطع مي باشد و از آنجا كه سا‏ل وقتي س‌ْال مي كند جواب دهنده بواسطه پاسخ ، بسخن   او پايان مي دهد و در حقيقت جواب ، قطع كلام او است لذا با آن جواب گفته مي شود .   مبرد مي گويد . اجاب و استجاب با هم فرق دارند ” استجاب بمعناي انقياد است ولي اجاب به آن معنا نيست ” . 
يرشدون : براه راست برسند از ” رشد ” بمعناي راستي و درستي آن ضد غي است كه بمعناي انحراف و گمراهي مي باشد .

جلد ‌2 صفحه ‌218 سطر ‌5
شرح لغات 
رفث : آميزش و بعضي گفته اند اصل آن سخن زشت است كه كنايه از آميزش آورده شده است .  
لباس : چيزي كه بدن را مي‌پوشاند .  
تختانون : خيانت مي كنيد از ” اختيان ” بمعنای خيانت . 
باشروهن : با آنها نزديك شويد از ” مباشرت ” كه بمعناي رساندن پوست بدن  به پوست بدن ديگري است . 
الخيط الابيض : سفيدي اول صبح – بنابر اين اول روز ، طلوع فجر دوم است ؛
الخيط الاسود : سياهي شب .  
عاكفون : معتكفيد ، از ” عكوف و اعتكاف ” كه ماندن در مكان است و در شرع   عبارت است از ماندن در مكان مخصوصي ( مسجد ) براي انجام عبادت . 
حد : منع و حدود خدا واجبات او است . و حد بمعناي ديگري نيز آمده است از  قبيل حد براي زنا كاران حد بمعناي تيزي شمشير و غير شمشير حد براي حدود خانه   و غيرخانه كه جدا كننده بين دو چيز است و باين مناسبت به ” حد ” خانه ” حد ”   گفته اند كه مانع است از داخل شدن بيگانه و آهن را كه حديد مي گويند براي آن   است كه دشمن را دور مي گرداند و بالاخره معناي اصلي حد منع است و اينها موارد   استعمال اين كلمه است .
جلد ‌2 صفحه ‌225
باطل : چيزي که از بين مي رود و بعضي گفته اند باطل چيزي است که برخلاف واقع و حقيقت با شد .
حکم : کسي که بين طرفين دعوا ونزاع حکم کند .
تذلوا : و بياندازيد که در اينجا به معناي اقامه و آوردن دليل است .

جلد ‌2 صفحه ‌226 سطر ‌12
شرح لغات
اهله : جمع هلال است و هلال بمعناي ماه شب اول مي باشد . 
توقيت : معين كردن وقت و هر چيزي كه نهايت آن معين شده باشد موقت مي گويند و ميقات بمعناي آخر وقت است همانطوري كه آخرت ، ميقات مخلوقات   مي باشد و ديدن هر ماه ، آخر ماه ( گذشته ) است . 
حج : معناي آن در پيش گفته شده است . 
البر : فايده و نفع نيكو .
ظهر : پشت . 
باب : محل ورود ( درب )

جلد ‌2 صفحه ‌229 سطر ‌10
شرح لغات : 
قاتلوا : نبرد كنيد از ” قتال ” بمعناي جنگ با كسي كه آماده جنگ شده است .
لا تعتدوا : تجاوز نكنيد ، از ” اعتداء” از حد و اندازه گذران .
جلد ‌2 صفحه ‌232 
شرح لغات : 
ثقفتموهم : يافتيد آنها را . 
فتنه : اصل اين كلمه بمعناي آزمايش و امتحان است ولي بمعاني نيز بكار رفته   است كه از آن جمله بمعناي گرفتاري مانند آيه كريمه و   ” فتناك فتونا ”  ( ترا پي   در پي گرفتار كرديم ) و بمعناي عذاب مانند   ” جعل فتنة الناس كعذاب الله ”    ( قرار   دادند عذاب مردم را مانند عذاب خدا يعني آنها را با هم برابر شمردند ) و بمعناي   جلوگيري از دين مانند :   ” و احذرهم ان يفتنوك عن بعض ما انزل الله اليك ”    ( و   بينديش كه مبادا جلوي تو را بگيرند از عمل به آنچه خدا بتو نازل كرده است.   ولي در اين آيه ” فتنه ” بمعناي شرك بخدا و پيامبر اوست

جلد ‌2 صفحه ‌233 سطر ‌18
شرح لغات
انتهوا : خودداري كرده اند و ترك گناه نمودند از انتهاء كه بمعناي امتناع   است .
غفور : پوشاننده گناه بطوري كه گويا نبوده است .  

جلد ‌2 صفحه ‌234 سطر ‌5
شرح لغات :
دين : اعتقاد بفرمانبرداري و بعقيده بعضي همان دين اسلام است و اصل اين   كلمه بمعناي عادت مي باشد كه بمعناي اطاعت و يا ” اسلام ” بكار رفته است .
جلد ‌2 صفحه ‌236
الشهرالحرام  : ماه حرام و علت اينکه اين ماهها را به نام ماه حرام ناميده اند اين است که جنگ و مانند آن در اين ماهها حرام است .
حرمات : جمع حرمت و آن چيزي است که بايد حفظ و نگهداري شود و هتک آن حرام است .
قصاص : گرفتن حق مظلوم از ظالم .
اعتدي : ستم کرد و با فعل ” عدي ” به يک معني است اگر چه بعضي گفته اند که کلمه ” اعتدي ” ظلم بيشتري را مي رساند .

جلد ‌2 صفحه ‌238 سطر ‌8
شرح لغات 
انفقوا : انفاق كنيد و انفاق بيرون كردن مال از ملك و قرار دادن آن در ملك   ديگري است . 
و لا تلقوا : نيندازيد از القاء انداختن چيزي بسمت پا‏ين .
التهلكه : بمعناي هلاك است و بعضي گفته اند تهلكه آنست كه بهلاكت مي‌كشد 

جلد ‌2 صفحه ‌240
احرصتم : ممنوع شديد و به مردي که حبس شده « محصور » مي گويند .
الهدي : قرباني در بيان معناي اصلي اين کلمه دو قول است :
1. هديه که قرباني هديه اي است که شخص به منظور تقرب به خدا مي دهد .
2. راندن همانطور که مي گويند : « هداه » الي الرشاد يعني او را به سوي نيکي راند و سوق قرباني را از اين جهت که به حرم سوق داده مي شود « هدي » گفته اند .
حلق : تراشيدن .
الاذي : آزار و اذيت وهر چيزيکه باعث ناراحتي گردد .
نسک : جمع «نسيکه » که به معناي قرباني است و به معناي عبادت نيز آمده است و ناسک به مرد عابد مي گويند .
تمتّع : لذت ببرد از « تمتع » که لذت بردن است . حج تمتع اين است که شخص در ماه حج عمره به جا بياورد سپس از احرام خارج شده و آنچه را که درحال احرام ممنوع بود انجام دهد و لذت برد وبعد براي حج محرم گردد بدون اينکه به يکي از ميقاتها برود .
اهل : زن و يا نزديکترين فرد به مرد اهل شمرده مي شود و تاهل به معناي زن گرفتن است . اهل بيت ساکنان خانه را گويند و کلمه « اهلا و مرحبا » نيز به معناي اختصاص تحيت و سلام به شخص .
العقاب : عذاب و کيفر و با ريشه و اصل اين کلمه که از عقب به معناي دنبال است تناسب دارد ، چه کيفر کارهاي زشت به دنبال آن مي باشد . 

جلد ‌2 صفحه ‌249 سطر ‌10
شرح لغات :
الرفث : اصل اين كلمه بمعناي بد گو‏ي و فحش است ولي در مورد آميزش با   زنان و يا وعده و اشاره به آنان بكار مي‌رود .
فسوق : بيرون آمدن از اطاعت . 
جدال : با مجادله ، منازعه ، مشاجره و مخاصمه هم معني است .  
تزودوا توشه بگيريد و ” زاد ” غذا‏ي است كه براي سفر تهيه مي‌شود .
الالباب : جمع ” لب ” بمعناي عقل است و چون عقل بهترين و بالاترين نعمتي است در انسان بان ” لب ” گفته‌اند .   
جلد ‌2 صفحه ‌253 سطر ‌12
شرح لغات  
جناح : باك ، گناه ديني و انحراف از راه راست .  
تبتغوا : طلب كنيد از ” ابتغاء ” بمعناي طلب و خواستن . 
افضتم : كوچ كرديد سرازير شديد از ” فيض و فيضان آب بمعناي سرريز و  سرازير شدن آن است .  
عرفات : اسم ناحيه مخصوصي است كه وقوف در آن در روز عرفه براي حج واجب است در مناسبت ناميدنش باين اسم اين وجوه بيان شده است . 
‌1. ابراهيم در اين روز فهميد آنچه برايش قبلا توصيف شده بود ( از حضرت علي عليه السلام و ابن عباس ) . 
‌2. آدم و حوا در همين نقطه گرد هم آمده يكديگر را شناختند پس از آنكه   از هم جدا بودند     ( ضحاك و سدي و از اصحاب ما نيز بر اين مضمون روايت شده است ) . 
‌3. بمناسب رفعت و بلندي اين موقف بدين اسم ناميده شده است . 
‌4. جبرا‏يل ابراهيم را مناسك و اعمال مي‌آموخت و او مي‌گفت : ” عرفت   عرفت ” دانستم و لذا اينجا باسم ” عرفات ” خوانده شد . ( عطا ) .
5. ابراهيم در شب هشتم خواب ديد كه بايد فرزندش را بكشد صبح از خواب   برخاست و همه روز را فكر مي‌كرد كه آيا اين امر از طرف خدا است يا نه باين   مناسب روز هشتم را بنام روز  ” ترويه ” يعني روز شك و فكر مي‌خوانند .   در شب نهم دو باره همان مطلب را خواب ديد وقتي بيدار شد دانست كه امر خدا است و لذا بنام ” عرفه ” خوانده شد . 
‌6. روايت دارد كه جبر‏يل به آدم در همين سرزمين گفت : ” بگناهت اعتراف   كن و اعمال و مناسكت ياد بگير ” آدم گفت : پروردگارا ما بخود ستم كرديم  ( ربنا   ظلمنا انفسنا … )  و از اين جهت اين بيابان بنام ” عرفات ” شد . 
مشعر الحرام : همان مزدلفه است كه چون نشان حج است و نيز نماز در آن و بيتوته و دعاء در آنجا از اعمال حج مي باشد لذا بنام ” مشعر الحرام ” خوانده شد و   نيز ” مزدلفه ” اش گويند چون در آنجا دو نماز مغرب و عشاء با هم خوانده مي‌شده   ( مزدلفه از ازدلاف بمعناي جمع و قرب و نزديكي است و چون در مشعر دو نماز يك   جا و با هم خوانده مي‌شود يا حاجيان در اين مكان مجتمع و نزديك بهم بعبادت مي پردازند   و يا بسبب اجتماع آدم و حوا در اين محل ، لذا بنام ” مزدلفه ” ناميده شد ) .   و نيز جبر‏يل به ابراهيم گفت ” إزدلف الي المشعر الحرام ” ( بمشعر الحرام   نزديك شود ) لذا بنام ” مزدلفه ” شد . 
مني : اين سرزمين بنام مني خوانده شده چون ابراهيم آرزو كرد در آنجا  كه   خدا بجاي كشتن فرزندش قرباني معين كند ( مني بمعناي آرزو و خواهش است ) .  
جلد ‌2 صفحه ‌256 سطر ‌1
شرح لغات : 
و استغفروا: طلب آمرزش و مغفرت كنيد و مغفرت بمعناي پوشاندن گناه است و كلمات ” غفور و غافر ” هر دو بمعناي بخشنده و پوشانيده گناه مي باشد اما در كلمه ” غفور ” مبالغه بيشتري است .

جلد ‌2 صفحه ‌258 سطر ‌3
شرح لغات :  
قضيتم : انجام داديد ، اصل ” قضا ” فيصله دادن كار است يا به فراغت از آن  مانند همين آيه يا به اتمام رساندن آن يا به خبر دادن قطعي از آن . 
خلاق : بهره و نصيب از خير . 

جلد ‌2 صفحه ‌260 سطر ‌8
شرح لغات :  
نصيب : حظ و بهره .
كسبوا : كسب كردند و كسب ، كاري است كه وسيله جلب منفعت و يا دفع ضرر   مي‌باشد . 

جلد ‌2 صفحه ‌262 سطر ‌4
شرح لغات :
معدودات : در لغت ، بيشتر براي عدد كم ، بكار مي‌رود اگر چه هر عددي زياد و يا كم معدود    ( شمرده شده ) است ولي كلمه ” معدود ” بر عدد كم بيشتر دلالت دارد .
تحشرون : محشور مي‌شويد و ” محشر ” محلي است كه در آن جمع مي‌شوند .

جلد ‌2 صفحه ‌264 سطر ‌17
شرح لغات
يعجبك : به شگفت آورد و شاد كند تو را از ” اعجاب ” كه بمعناي خوشي   شخص به چيزي كه آنرا نيكو مي شمرد و كلمه ” عجب ” كه بمعناي خويشتن خواهي   و خودستا‏ي است نيز از همين ماده است كه از رفتار خودش خوشحال است .
الد : شديد و سخت در دشمن .
الخصام : جمع ” خصم ” بعقيده ” زجاج ” مانند كلمه ” صعب ” كه جمعش ” صعاب ”  است ولي “خليل ” آنرا مصدر مي‌داند مانند ” مخاصمه ” .
تولي : پشت کرده و تولي به معناي انحراف و برگشتن از چيزي است به خلاف آن
سعي : ممکن است به معناي ، فعاليت کرده ، باشد و نيز ممکن است به معناي ، شتاب نمود ، گرفته شود .
يهلک : نابود کند ، از ” اهلاک ” به معناي از بين بردن و نابود کردن چيزي که از قابليت استفاده بيافتد .
حرث : کشت و زرع .
نسل : هر صاحب روحي .
جلد ‌2 صفحه ‌264
تولي : پشت کرده و تولي به معناي انصراف و برگشتن از چيزي است به خلاف آن .
سعي : ممکن است به معناي « فعاليت کرد » باشد و نيز ممکن است به معناي « شتاب نمود » گرفته شود .
يهلک : نابود کند . از « اهلاک » به معناي از بين بردن و نابود کردن چيزي که از قابليت استفاده بيافتد .
حرث : کشت و زرع .
نسل : هر صاحب روحي .

جلد ‌2 صفحه ‌266 سطر ‌17
شرح لغات : 
اتق : پرهيز از اتقاء كه درخواست سلاست به چيزي است كه مانع ترس باشد و ” اتقاء ” از خدا پرهيز از عذاب اوست .
اخذته: مانع مي‌شود او را ضد عطا كردن .   
عزه : عزت آنچه كه مانع ذات و بدبختي است .
مهاد: جايگاه 

جلد ‌2 صفحه ‌268 سطر ‌5
شرح لغات :  
يشري : از كلماتي است كه در دو  معناي متقابل استعمال شده و بمعناي فروختن   و خريدن آمده است ولي در آيه منظور معناي اول است . 
مرضات : اصل آن از ” رضا ” و بمعناي خشنودي و ضد غضب است . 
رؤوف : مهربان كه قبلا معناي آن را گفتيم .  

جلد ‌2 صفحه ‌269 سطر ‌21
شرح لغات :  
كافة : همگي .

جلد ‌2 صفحه ‌271 
زللتم : لغزيديد ، مصدر آن « زلل و زل و مزله » است که به معناي زوال و انحراف از راستي  است .
عزيز : نيرومندي که هيچ چيز او را از پا در نمي آورد .

جلد ‌2 صفحه ‌272 سطر ‌1
شرح لغات : 
ينظرون : در اينجا بمعناي انتظار است و ” نظر ” در اصل لغت بمعناي طلب و درك است و در مورد ” فكر ” و ” نگاه ” كه بكار مي‌رود بهمين مناسبت است كه متفكر   و بيننده ، معرفت و يافتن چيزي را طلب مي‌كنند .  
ظلل : جمع ” ظله ” است ( سايه بان )  ، آنچه از حرارت خورشيد بسايه آن مي‌روند و به ابر      ” ظله ” مي‌گويند چون سايباني از خورشيد است . 
غمام : ابر سفيد نازك و اصل غمام بمعناي ستر و پوشش است و چون ابر آسمان   را مي‌گيرد و مي‌پوشاند بان ” غمام ” گفته‌اند .

جلد ‌2 صفحه ‌283 سطر ‌10
شرح لغات :  
مثل : مانند ، شبيه ، حكايت .  
خلد : گذشتند . 
مستهم : رسيد بايشان ، مس و لمس بيك معنا است .
البأسا : تنگدستي در برابر ” نعماء ” ( خوشي ) و نيز بمعناي ” قتل ” آمده . 
الضراء : سختي در مقابل ” سراء ” ( راحتي ) و بمعناي ” فقر ” نيز مي‌باشد .  
زلزلوا : تكان خوردند : ناراحت شدند .

جلد ‌2 صفحه ‌286 سطر ‌1
شرح لغات : 
يسئلونك : مي پرسند از تو ، و سؤال طلب جواب است با لفظي مخصوص .  
ينفقون : انفاق كنند ، و نفقه اخراج چيزيست از ملك از راه بيع يا هبة يا صله   يا مانند آن . 

جلد ‌2 صفحه ‌288 سطر ‌1
شرح لغات 
كره : در فرق بين دو كلمه ” كره ” ( بضم كاف ) و ” كره ” ( بفتح آن بعضي   معتقدند كه اولي بمعناي مشقت و دومي بمعناي كراهت و بي ميلي است و اين دو با هم   ملازمه ندارند چه بسا چيزي را انسان دوست دارد ولي برايش مشقت دارد و چه بسا   چيزي بي مشقت است ولي انسان آن را دوست ندارد .   و بعضي اين دو كلمه را با هم بيك معنا گرفته‌اند مانند ” ضعف و ضعف ” . 
خير : خوبي و نقيض شر . 
جلد ‌2 صفحه ‌290 سطر ‌1
شرح لغات :  
صد: جلوگيري و با كلمات : منع و صرف هم معنا است .
لا يزالون : هميشه ، همچنان ، اصل اين كلمه از زوال بمعناي ” عدول ” و  برگشت مي‌باشد ولي با افزودن كلمه ” لا ” معناي اثبات پيدا مي‌كند . 
حبطت : باطل شد از ” حبط ” بمعناي فساد و نابودي .
جلد ‌2 صفحه ‌294 سطر ‌10
شرح لغات :  
هاجروا : مهاجرت كردند از ” هجر ” كه بمعناي جدا‏ي و مفارقت و ضد وصل مي باشد و از آنجا كه مردمان مكه كه در مكه به پيغمبر ايمان آورده و از وطن و قبيله خود جدا شده بودند به آنان   ” مهاجرين” گفتند .  
جاهدوا : جهاد كردند و جهاد اين است كه شخص در برابر دشمن متحمل مشقت شده و با او نبرد كند . 
يرجون : اميد دارند از ” رجاء ” كه بمعناي آرزو مي‌باشد .

جلد ‌2 صفحه ‌297 سطر ‌24
شرح لغات  
خمر : اصل آن از سر ( پوشيدن ) است و ” خمر ” چيزي است كه انسان را   مي‌پوشاند و پنهان مي‌كند مانند درخت و امثال آن و لذا به مقنعه نيز ” خمار ”  مي‌گويند چون صورت را مي‌پوشاند .
ميسر : قمار .
عفو : زياده و بعضي گفته‌اند بمعناي ترك است . 
تخالطوهم : اصل آن از مخالطه است که به معناي اجتماع و آميختن مي باشد و آن اجتماعي که تشخيص اجزاء آن از يکديگر امکان نداشته باشد مثل مخلوط شدن سرکه با آب و « خليطان » به دو شريک مي گويند که مالشان با هم مخلوط شده است .
اعنتکم : به زحمت و سختي مي انداخت شما را از « اعنات » که به معناي به مشقت و سختي انداختن است .

جلد ‌2 صفحه ‌303 سطر ‌1
شرح لغات :
لا تنكحوا : نكاح نكنيد و نكاح بمعناي ” عقد ” و ” عمل آميزش ” آمده ولي بعضي مي‌گويند كه اصل آن بمعناي ” عمل آميزش ” است و چون در مورد عقد زياداستعمال شده لذا اكنون همان معناي عقد از آن فهميده مي‌شود .
امه : كنيز .  
جلد ‌2 صفحه ‌306 سطر ‌8
شرح لغات : 
محيض : عادت شدن زنان و با كلمه ” حيض ” بيك معني است .  
فاعتزلوا : كناره‌گيري كنيد ، از ” اعتزال ” بمعناي كناره‌گيري .  
يطهرن : پاك شوند از ” طهر ” بمعناي پاكي در برابر آلودگي است .  
جلد ‌2 صفحه ‌312 سطر ‌1
شرح لغات :
عرضه : چيزيست كه صلاحيت و لياقت كاري را داشته باشد و ابو العباس مي‌گويد :
ايمان : جمع ” يمين ” و يمين و حلف بمعناي سوگند است و بعضي گفته اندكلمه “يمين ” بمعناي قسم با معناي اصلي كه ” دست ” است مناسبت دارد زيرا وقتي كه قسم   مي‌خوردند دست‌هاي خود را بهم مي‌زدند و از اين نظر به آن ” يمين ” گفته اند : 
و برخي گفته اند از ” يمن ” بمعناي بركت است و يمين عقد چيزي است كه  به سبب گفتن قسم بركت آن بيشتر مي‌شود .

جلد ‌2 صفحه ‌315
لغو : سخن بي فايده است « لاغية » سخن زشت و کلمه « لغت » از اين جهت که در نظر بعضي بي فايده است با معناي اصلي لغو مناسبت دارد .
حليم : بردبار و در مورد پروردگار هر وقت گفته مي شود منظور از آن مهلت دادن در تأخير عذاب و کيفر است . 

جلد ‌2 صفحه ‌317 سطر ‌1
شرح لغات :  
يؤلون : قسم مي‌خورند و مصدر اين فعل ” ايلاء ” است بمعناي سوگند خوردن .
تربص : انتظار كشيدن .  
فأووا : باز گشتند از ” فيئ ” بمعناي باز گشت – و نيز بمعناي غنيمت هاي بدست آمده از مشركان مي‌باشد .  
عزموا : تصميم گرفتند ، از عزم بمعناي قصد و ” عزا‏م قرآن ” آياتي است كه  بر درد مندان خوانده مي‌شود تا بهبودي و شفا يابند .
طلاق : گشودن و بهم زدن عقد از ناحيه مرد .


جستجو