ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج10

جلد ‌10 صفحه ‌24 سطر ‌1
بيان آيه ‌132-‌133   لغت :  
طوفان : سيلابي كه زمين را فراگيرد . اين كلمه ماخوذ از ” طوف ” است و   برخي آن را مصدر دانسته اند ، مثل ” رجحان و نقصان ” اخفش گويد : مفرد آن   ” طوفانه ” است . ابوعبيده گويد : سيلاب تند و مرگ ناگهاني را طوفان گويند :  
قمل : شپش بزرگ ، ابوعبيده گويد : شپش كوچك است . 

جلد ‌10 صفحه ‌24 سطر ‌9
اعراب :  
مهما : خليل گويد : ” مه ” در اصل ” ما ” بوده و مثل ” اما و متي ما ” بر آن   ” ما ” داخل و ” هاء ” تبديل به الف شده است . برخي هم ” مه ” را اسم فعل دانسته اند .   فرق ” مهما و ما ” اين است كه اولي فقط براي شرط است و دومي مشترك است .  
تاتنا : فعل شرط و حذف ياء آن علامت جزم است .  
به : اين ضمير به ” مهما ” برميگردد . 
بها : اين ضمير به ” آيه ” برميگردد .  
مفصلات : حال
جلد ‌10 صفحه ‌30 سطر ‌1
بيان آيه ‌134 تا ‌136   لغت  
رجز : در اصل دوري از حق . مثل ”   و الرجز فاهجر ” ( المدثر ‌5   : از عبادت بت دوري كن ) عذاب هم رجز است ، زيرا كيفر دوري از حق است . ” رجز ” لرزش   پاي شتر ، بطوري كه نتواند بخوبي راه برود . نوعي از شعر را هم بمناسبت اين كه   همراه تحرك و لرزش ادا مي شود ، رجز مي گويند .  
نكث : پيمان شكني  
يم : دريا . شاعر گويد :   دوية و دجي ليل كانهما    |    يم تراطن فى حافاته الروم   يعني : بياباني وسيع و شبي ظلماني كه گويي دريايي است كه روميان در كرانه هاي   آن بزبان عجمي سخن مي گويند .  
غفلت : حالتي است كه غير از آگاهي و بيداري است . 

جلد ‌10 صفحه ‌30 سطر ‌13
اعراب  
إذا : اين كلمه ظرف مفاجاة است و بجمله اضافه نميشود . بلكه مثل ” هناك ”  است . گاهي بدنبال آن فقط اسم مي آيد ، مثل ” خرجت فاذا زيد ” مقصود اين است   كه از آنها انتظار بود كه به پيمان خود وفا كنند ، اما ناگهان پيمان شكني كردند . 
جلد ‌10 صفحه ‌32 سطر ‌4
بيان آيه ‌137  لغت :  
يعرشون : ابوعبيده گويد : يعني بنامي كنند . ” عرش مكه ” يعني بناي مكه  

اعراب :   مشارق الارض و مغاربها : ممكن است مفعول ” اورثنا ” يا مفعول فيه باشد .   برخي گويند : مفعول فيه براي ” يستضعفون ” است . بنابراين ” هاء ” در ” فيها ”   به ” التي ” كه صفت ” ارض ” محذوف است باز مي گردد و محل آن نصب است به  ” اورثنا ” .  

جلد ‌10 صفحه ‌36 سطر ‌5
‌138 تا ‌139 سوره اعراف  لغت :  
مجاوزه : خارج كردن از حد   بحر : اين كلمه در اصل به معناي گشايش است . شتر گوش شكافته را ” بحيره ”   گويند ، زيرا ميان دو قطعه گوش آن فاصله افتاده است .    ” تبحر ” در علم ، يعني   وسعت معلومات .   عكوف : درنگ كردن . ” اعتكاف ” ماندن در مسجد است .   متبر : هلاك شد . طلا را بدو جهت ” تبر ” گويند : يكي اينكه معدن   هلاكت است و ديگر اينكه بظرف شكسته ” متبر ” گويند و قراضه آن ” تبر ” است . 

جلد ‌10 صفحه ‌36 سطر ‌13
اعراب :  
كما : ” ما ” در اينجا كاف را از عمل بازداشته ، زيرا مابعد آن جمله است . بصير گويد    ” ما ” مصدريه است كه متصل بظرف شده ، چنانكه متصل به مبتدا و خبر  مي شود . مثل ” كما سيف عمر و لم تخنه مضاربه ” ممكن است ” ما ” به معناي   ” الذي ” و ضمير   ” لهم ” عا‏د به آن باشد و در اين صورت ” آلهة ” بدل يا خبر   مبتداي محذوف است .  
ما هم فيه : موصول وصله و در محل رفع و نا‏ب فاعل ” متبر ” و همچنين   ” ما كانوا يعملون ” كه فاعل ” باطل ” است .  
ابغي : داراي دو مفعول است : ” كم والها ” و ” غير ” حال است .  
جلد ‌10 صفحه ‌41 سطر ‌1
بيان آيه ‌142   لغت :  
ميقات : فرق آن با ” وقت ” اين است كه ميقات ، زمان يا مكاني است كه   براي كاري تعيين شده و وقت ، زماني است كه ممكن است تعيين شده يا نشده باشد . بهمين جهت  مي گويند : ” مواقيت حج ” يعني جاهايي كه براي احرام تعيين شده است .

جلد ‌10 صفحه ‌43 سطر ‌5
بيان آيه ‌143 لغت :  
تجلي : ظهور ، اعم از اينكه بدلالت باشد يا به آشكار شدن .  
جلد ‌10 صفحه ‌50
بيان آيه ‌144-‌145 لغت
لوح : صحيفه ای است که برای نوشتن مورد استفاده قرار گيرد .
موعظه : بر حذر داشتن از کار زشت .
جلد ‌10 صفحه ‌53 سطر ‌10
آيات ‌146 تا ‌147 سوره اعراف  لغت :  
رشد : پيمودن راه حق . ضد ” غي ” به معناي گمراهي .  
حبوط : سقوط عمل و دچار آفت شدن آن . 

جلد ‌10 صفحه ‌58 سطر ‌1
بيان آيه ‌148   لغت  
اتخاذ : برگزيدن ، آنها گوساله را براي عبادت برگزيدند .  
حلي : زر و زيور .  
جسد : كالبد حيوان . جسم هم بكالبد حيوانات گفته ميشود و هم به جمادات .  
خوار : صداي گاو . وزن فعال بر آفت دلالت دارد ، مثل صراخ و عطاس .  
اعراب 
من حليهم : در محل نصب .  
جسدا : بدل از عجلا .  
جلد ‌10 صفحه ‌60 سطر ‌1
بيان آيه ‌149   لغت :  
سقط في ايديهم : يعني بلا را در دست خود يافتند ، اين جمله را درباره كسي  مي گويند كه به اشتباه خود پي برده و پشيمان شده است .  
جلد ‌10 صفحه ‌62 سطر ‌1
بيان آيه ‌150-‌151   لغت :  
اسف : خشمي كه همراه تاسف باشد .  
عجله : انجام كاري پيش از وقت آن . به همين جهت عجله ناپسند است .  
شماتت : خوشحالي دشمن از سرانجام كار كسي  
اعراب :  
غضبان : حال . مذكر آن غضبي است . اين كلمه بخاطر الف و نون كه شبيه   الف تانيث است ، غير منصرف است .  
جلد ‌10 صفحه ‌67 سطر ‌1
بيان آيه ‌152 تا ‌154   لغت :  
نول : فرارسيدن .  
سكوت : سكون و آرامش . سكوت خشم ، معناي مجازي است . در عين حال   هم متضمن معناي خاموش شدن شعله غضب است و هم به معناي خموشي از تكلم . 

جلد ‌10 صفحه ‌67 سطر ‌6
اعراب :  
لربهم : اين كلمه بايد بيش از فعل بيايد ، زيرا هرگاه مفعول بر فعل مقدم   شود ، عمل فعل در آن ضعيف مي شود و بمنزله فعل غير متعدي است . برخي گويند :   هرگاه لام بمعناي ” من اجل ” باشد ، مي تواند پيش از فعل آيد و مي تواند بعد از فعل بيايد . مثل  ”  ردف لكم   ” . 
جلد10 صفحه 70
آيه  155     
لغت
اختيار : برگزيدن چيز خوب . ايثار نيز به همين معني است .
فتنه : کشف و آزمايش . مسيب بن علس گويد :
اذ تستبيک باصلتي ناعم                         قامت لتفتنه بغير قناع
يعني : هنگامي که ترا به آن پيشاني بلند و نرم ، گرفتار خود ميسازد ، بپاي مي خيزد ، تا پرده از روي آن برگيرد .
اعراب
واختار موسي قومه : تقدير آن « من قومه » است که حرف جر ، به خاطر دلالت فعل بر آن ، حذف شده است . چنانکه غيلان گويد :
و انت الذي اخترت المذاهب کلها                بوهبين اذردت علي الاباعر
يعني : تو آن راهي هستي که من ترا از ميان راه ها بسوي « و هبين » هنگامي که شترها به من باز گردانده شد ، بر گزيدم .  
جلد 10 صفحه 78
لغت  157
عزروه : او را ياري کردند و شر دشمن را از سر او کوتاه کردند .
اعراب :
يأمرهم بالمعروف : اين جمله ممکن است استيناف يا به تقدير « عندهم انه يامرهم بالمعروف » باشد . ابوعلي وجه دوم را قبول ندارد ؛ زيرا دليلي بر محذوف نداريم . از اينرو به عقيده وي « يامرهم بالمعروف » تفسير است براي « مکتوب » چنانکه « لهم مغفره و اجر عظيم » تفسير است براي « وعده » .

جلد ‌10 صفحه ‌82 سطر ‌4
بيان آيه ‌158   اعراب 
جميعا : حال از ” كم ” عامل آن معناي فعلي است كه از ” رسول الله ”   استفاده مي شود . لكن حال در اينجا نمي تواند از حرف جر مقدم شود .  
جلد ‌10 صفحه ‌85 سطر ‌1
بيان آيه ‌159-‌160 لغت 
سبط : ازهري گويد : اين كلمه به معناي فرقه است كه مثني وجمع و مؤنث   ندارد . اما ” اسباط ” جمع ” سبط ” به معناي درخت و مفرد آن ” سبطة ” است .   در لغت عرب ، اين كلمه به معناي اولاد است .   زجاج گويد : صحيح اين است كه سبط در اولاد اسحاق ، بمنزله قبيله در اولاد   اسماعيل است ، زيرا از هر يك از اولاد يعقوب ، يك سبط و از هر يك از اولاد اسماعيل   يك قبيله بوجود آمد . اولي را اسباط و دومي را قبايل ناميدند تا ميانشان فرق باشد .   در حقيقت اسحاق و اسماعيل هر كدام به منزله درختي هستند كه از آنها شاخه هايي   رسته است . علماي علم نسب نيز ، شجره نامه درست مي كنند و پدر را بمنزله درخت   و اولاد را بمنزله شاخه هاي آن قرار مي دهند .
اعراب
اثنتي عشرة اسباطا : تميز عدد ” فرقة ” است و حذف شده ، از همين جهت   است كه عدد
را مؤنث آورده است . كلمه ” اسباط ” بدل است از عدد . كلمه ” امم ”   صفت ” اسباط “
است . 
جلد ‌10 صفحه ‌92 سطر ‌5
آيات ‌163 تا ‌164 سوره اعراف
لغت  
حيتان : جمع حوت . ماهيها   ي
عدون : تجاوز مي كنند .  
شرع : ظاهر شوندگان . ” شرعه ” و ” شريعت ” نيز مذهبي است كه ظاهر   و مستقيم باشد .  
معذرة : عذرخواهي . ” معذر ” كسي كه عذرش مقبول نيست و ” معتذر ”   كسي كه عذرش مقبول باشد يا نباشد . 
اعراب
اذ يعدون : به تقدير ” سلهم عن عدوهم اذ … ” 
اذ تاتيهم : در محل نصب به ” يعدون ” 
شرعا : حال از ” حيتان ”  
كذلك : در محل نصب به ” نبلوهم ” كه استيناف است . ممكن است   ” كذلك ” حال از ” تاتيهم ” باشد لكن وجه اول بهتر است . 
لم تعظون : در اصل ” لما ” ست كه الف حذف شده . مثل ” مم ” و ” فيم ”   و ” علام ” و ” عم ” 
جلد ‌10 صفحه ‌96 سطر ‌10
آيات ‌165 تا ‌166 سوره اعراف
لغت
بئس : دشوار . 
عتو : سركشي و ارتكاب بدترين گناه ها .  
خاسئ : مطرود . 
جلد ‌10 صفحه ‌99 سطر ‌1
آيات ‌167 تا ‌168 سوره اعراف
اعراب :   و منهم دون ذلك : كلمه ” دون ” در محل رفع و مبتداست . لكن منصوب است .   مثل اينكه ” بين ” در ” لقد تقطع بينكم ” منصوب و فاعل و ” يوم ” در ”   يوم القيامة   يفصل بينكم   ” مبتدا و فاعل است . ممكن است گفته شود : مبتدا محذوف و ” دون ”   صفت آن است . 
جلد ‌10 صفحه ‌99 سطر ‌1
آيات ‌167 تا ‌168 سوره اعراف
اعراب :   و منهم دون ذلك : كلمه ” دون ” در محل رفع و مبتداست . لكن منصوب است .   مثل اينكه ” بين ” در ” لقد تقطع بينكم ” منصوب و فاعل و ” يوم ” در ”   يوم القيامة   يفصل بينكم   ” مبتدا و فاعل است . ممكن است گفته شود : مبتدا محذوف و ” دون ”   صفت آن است . 
جلد 10 صفحه 107
اعراب
من ظهورهم : بدل از « بنی آدم » .
ان تقولوا : به تقدیر« کراهه ان تقولوا » یا « لئلا تقولوا »

جلد ‌10 صفحه ‌113 سطر ‌1
آيات ‌175 تا ‌176 سوره اعراف
لغت :  
نبا : خبر از حادثه اي بزرگ . نبوت نيز از همين كلمه مشتق است . نبي كسي   است كه خداوند به او خبر داده است . 
اخلاد : سكون دا‏م ” اخلاد به ارض ” چسبيدن بزمين .  
لهث : اين است كه سگ زبان خود را از تشنگي بيرون آورد . ” لهاث ” سوزش   عطش . در حديث سعيد بن جبير است كه : ” المراة اللهثي انما تفطر رمضان ” زني كه   عطش دارد ، روزه رمضان را افطار مي كند . برخي گفته اند : لهث يعني نفس زدن شديد .
اعراب
مثلا : تفسير ضمير « ساء » که به معناي « بئس » است . بنا بر اين فعل ماضي غير متصرف و تقدير آن « ساء المثل مثلا » است . در اين کلام يک حذف ديگر هم هست و آن اين است که    « القوم الذين » به تقدير « مثل القوم … » است . اين حذفها به خاطر قرينه است . 
جلد ‌10 صفحه ‌119 سطر ‌8
آيات ‌179 تا ‌180 سوره اعراف  لغت 
ذرء : انشاء و خلق  
اسم : كلمه اي است كه دلالت بر معني كند بطور اشاره و فعل كلمه اي است كه   دلالت بر معني كند بطور افاده و صفت كلمه اي است كه از يك اصل گرفته شده و تابع   اسم است .  
الحاد : انحراف از راه راست . لحد قبر هم بهمين مناسبت است كه در كنار قبر   است . 
اعراب  
لجهنم : لام عاقبت . مثل ”   فالتقطه آل فرعون ليكون لهم عدوا ” ( قصص ‌8 ) يعني او را گرفتند و سرانجام دشمنشان شد . در حالي كه او را گرفته بودند كه نور چشمشان  باشد . چنانكه زن فرعون گفت : ”   قرة عين لي و لك ” ( قصص ‌9 )   .   شاعر گويد :
و ام سماك فلا تجزعي               فللموت ما تلد الوالدة
يعني : اي ام سماك ، شيون مكن كه هرچه مادر بزايد ، سرانجام مي ميرد . علي بن عيسي گويد : اين لام براي اضافه است كه گاهي مفيد علت و گاهي مفيد شبه علت است .  
جلد ‌10 صفحه ‌124 سطر ‌6
آيات ‌182 تا ‌186 سوره اعراف  لغت  
استدراج : فراگرفتن تدريجي .  
املاء : تاخير و مهلت . 
متين : قوي و سخت  
كيد : مكر .  
جنة : جنون .  
ملكوت : ملك اعظم كه متعلق به مالكي باشد كه مملوك نباشد .

جلد ‌10 صفحه ‌128 سطر ‌1
بيان آيه ‌187   لغت :  
ايان : سؤال از وقت و ظرف براي فعل . مثل 
ايان تقضي حاجتي ايانا               اما تري لنجحها ابانا                                                                                                       يعني : كي حاجتم را بر مي آوري ؟ كي ؟ آيا وقتي براي برآوردن آن نمي بيني ؟ 
ساعة : رستاخيز 
ارساه : اثبات  
حفي : كنجكاو . 
اعراب :
يسالونك : كاف مفعول اول و ” عن الساعة ” در محل مفعول دوم 
ايان مرساها : بتقدير ” قائ‏لين ايان … ” مبتدا و خبر  
بغتة : مصدر و در محل حال از ضمير ” تاتيكم ” 
جلد ‌10 صفحه ‌144 سطر ‌1
بيان آيه ‌199-‌200   لغت :  
عفو : در سوره بقره ذيل ”   قل العفو   ” درباره آن گفتگو كرده ايم ( آيه ‌219 )  
عرف : ضد نكر ، هر صفت نيكو  
نزع : فريفتن و از جاي كندن . برخي گويند : يعني فساد . زجاج گويد : نزغ   شيطان يعني وسوسه او 
جلد ‌10 صفحه ‌147 سطر ‌16
آيه 201 تا 203  لغت : 
ممسوس : كسي كه جن زده شده باشد . 
اجتباء : برگزيدن ، جبايه : جمع آوري خراج . 
بصائ‏ر : براهين . جمع بصيرة اين كلمه در سوره انعام ذيل آيه ‌104 مورد بحث   واقع شده است .   
اعراب : 
اذا : اولي ظرف زمان و از ادات شرط و دومي ظرف مكان و براي مناجات است . 
جلد ‌10 صفحه ‌151 سطر ‌1
بيان آيه ‌204 تا ‌206   لغت : 
انصات : سكوت براي گوش دادن . 
آصال : جمع ” اصل ” و ” اصل ” جمع ” اصيل ” ميان عصر و غروب   خورشيد . 
جلد ‌10 صفحه ‌151 سطر ‌6
اعراب : 
تضرعا و خيفة : مصدرهايي هستند كه جايگزين صفت شده و حال مي باشند . 
دون الجهر : عطف بر ” تضرعا و خيفة ” يعني ” غير رافعين اصواتكم ” 
جلد ‌10 صفحه ‌156 سطر ‌1
بيان آيه ‌1  لغت :  
انفال : جمع ” نفل ” يعني زيادي شيء . لبيد گويد :  
ان تقوي ربنا خير نفل                 |                و باذن الله ريثي و عجل            يعني : تقواي خدايمان بهترين افزوني است . سرعت و ت‌کخير من باذن   خداست .   برخي گفته اند : نفل يعني بخشش .
نافله نماز غير واجبي است كه انسان از روي ميل بخشش مي كند .
نوفل يعني مرد بخشنده .  
جلد ‌10 صفحه ‌161 سطر ‌1
بيان آيه ‌2 تا ‌4   لغت :  
وجل : خوف و ترس . فعل آن ” وجل يوجل ” بهتر است . شاعر گويد :  
لعمرك ما ادري و اني لا وجل                  |                 علي اينا تغدو المنية اول   يعني : بجان تو سوگند ، نميدانم و مي ترسم كه مرگ ابتدا گلوي كداميك از ما را بفشارد .   توكل : اعتماد بخدا در همه نيازمنديها . 
جلد ‌10 صفحه ‌161 سطر ‌7
اعراب  
حقا : منصوب است به مفاد جمله . يعني ” احق ذلك حقا ” 
جلد ‌10 صفحه ‌164 سطر ‌1
بيان آيه ‌5 تا ‌8   لغت :  
مجادله : نزاعي كه براي اثبات مذهبي صورت مي گيرد .  
سوق : راندن و اصرار بر راه پيمودن .  
شوكة : حد . اصل اين كلمه از شوك بمعناي خار است . مي گويند : ” ما اشد   شوكة فلان ” يعني : چقدر نيرو و قدرت او زياد است ،  ” شاك في السلاح و شا‏ك   السلاح و شاك السلاح ” يعني كسي كه در استعمال سلاح داراي قدرت وحدت است .   شاعر گويد :  
فتوهموني انني انا ذاكم                شاك سلاحي في الحوادث معلم                        يعني : آنها پنداشتند كه من ، در حوادث جنگي از نيروي سلاح استفاده ميكنم   و جاي خود را مي شناسم . 
دابر : دنباله .   حق : چيزي كه بحكم عقل و برهان در جاي خود استعمال شود  . عكس آن   باطل است . 
جلد ‌10 صفحه ‌164 سطر ‌15
آيات ‌5 تا ‌7 سوره انفال  اعراب :  
كما اخرجك : كاف متعلق است به مدلول ”   قل الانفال لله   ” يعني : ” نزعها من   ايديهم بالحق كما … ” برخي گفته اند : تقدير آن ” الانفال ثابت لله و الرسول  ثبوتا مثل ما … ” برخي گفته اند : متعلق است به ” يجادلونك ” و …  
انها لكم : در محل نصب و بدل از ” احدي … ” 
جلد ‌10 صفحه ‌172 سطر ‌5
آيات ‌12 تا ‌13 سوره انفال لغت :  
رعب : ترس . 
بنان : انتهاي دست و پا . انگشت . شاعر گويد :                                                                                                         
الا ليتني قطعت منه بنانه           و لاقيته في البيت يقظان حاذرا                                                                                        يعني ، كاش دست او را قطع مي كردم و اورا در خانه ، بيدار و كسل ملاقات   مي كردم .   
شقاق : عصيان و جدايي . 
جلد ‌10 صفحه ‌172 سطر ‌12
آيات ‌9 تا ‌14 سوره انفال:  اعراب :  
اذ تستغيثون : عامل ” اذ ” فعل ”   يبطل الباطل   ” و بقولي محذوف است .
جعله : اين ضمير به امداد و بقولي به بشارتي كه داده شده و بقولي به ارداف   بر مي گردد .  
امنة : مفعول له براي ” يغشي ” .  
اذ يوحي : منصوب به ” جعله الله … ” ممكن است به تقدير ” و اذكروا اذ   يغشيكم النعاس و اذ يوحي ” باشد .  
ذلكم فذوقوه : ممكن است ” ذلكم ” خبر مبتداي محذوف باشد . چنانكه   شاعر گويد : 
و قا‏لة خولان فانكح فتاتهم           و اكرومة الحيين خلو كما هيا                                                                                         ( اي هذه خولان )   يعني : بسا گوينده اي كه مي گفت : اين است قبيله خولان ، با دوشيزه ايشان   ازدواج كن . اين قبيله ، داراي فضيلت است و بطور كامل ، فارغ از غم و اندوه است .    ممكن است منصوب باشد به فعلي كه بوسيله فعل بعد تفسير شده است . 
و ان للكافرين … : ممكن است مرفوع و عطف بر ” ذلكم ” باشد .
جلد ‌10 صفحه ‌182 سطر ‌1
بيان آيه ‌15 تا ‌17   لغت : 
لقاء : برخورد كردن .  
زحف : نزديك شدن تدريجي . ليث گويد : زحف جماعتي كه بسوي دشمن   حركت كنند . جمع ” زحوف ” .  
تولية : چيزي را دنبال چيزي قراردادن . اين فعل دو معفول مي گيرد . توليت   بلد ، يعني : بلد را تابع و دنبال كسي قرار دادن . 
تحرف : انحراف . 
تحيز : جستجوي مكان . 
فئة : گروهي از مردم كه از ديگران جدا هستند . ذكر كلمه ” فئة ” در اينجا   خيلي بجا و مناسب است . 
اعراب :
زحفا : مصدر منصوب و جانشين حال ، يعني مجتمين . همچنين ” متحرفا ”   و ” متحيزا ” كه حال هستند و ممكن است مستثني باشند .   يومئذ : اعراب و بناي ” يوم ” هر دو جايز است . اعراب آن بخاطر اين است كه اضافه شده ، به تقدير ” هذا يوم ذاك ” و بناي آن
بخاطر اضافه به كلمه مبني و   حقيقي نبودن اضافه است . 
جلد ‌10 صفحه ‌186 سطر ‌7 لغت :  
استفتاح : طلب پيروزي . طلب حكم و داوري .  
انتهاء : ترك كاري كه از آن نهي شده است                                                                                             . 
جلد ‌10 صفحه ‌186 سطر ‌10 اعراب : 
ذلكم : خبر مبتداي محذوف . ( الامر ذلكم ) 
ان الله موهن : خبر مبتداي محذوف ( الامران … ) . 
جلد ‌10 صفحه ‌190 سطر ‌1
بيان آيه ‌22-‌23   لغت :  
شر : ضد خير ، اظهار بدي . برخي گويند ، يعني زيان قبيح .
شاعر گويد : 
اذا قيل اي الناس شر قبيلة                              اشارت كليب بالاكف الاصابع                                                                          يعني : هرگاه گفته شود : كدام يك از مردم بدترين قبيله ها هستند ؟ انگشتها   به ” كليب ” اشاره مي كنند . 
دواب : جمع دابه . جنبندگان . لكن در عرف به اسبها گفته مي شود . 

جلد ‌10 صفحه ‌196 سطر ‌1
بيان آيه ‌26   لغت :
ذكر : ضد سهو . حاضر بودن معني در خاطر . 
استضعاف : طلب ضعف چيزي از راه سست كردن آن . 
تخطف : ناگهان گرفتار كردن . 
جلد ‌10 صفحه ‌197 سطر ‌1
بيان آيه ‌27-‌28   لغت :  
خيانة : منع حقي كه اداي آن واجب است . ضد امانت . 
اعراب
تخونوا : مجزوم به تقدير ” لا ” برخي گفته اند : منصوب و نصب آن   بنابر معناي ظرف است . مثل :  
لاتنه عن خلق و ت‌کتي مثله               عار عليك اذا فعلت عظيم                                                                                        يعني : نهي نكن از خوبي را كه در آن حال خودت آن را انجام مي دهي كه   اين كار براي تو ننگ و ناپسند است . 
جلد ‌10 صفحه ‌203 سطر ‌1
بيان آيه ‌30   لغت : 
مكر : نيرنگ و حيله . ازهري گويد : مكر مردم ، خدعه و نيرنگ و مكر   خداوند ، جزاي آن است . فرق ميان غدر و مكر اين است كه غدر پيمان شكني و مكر اعم است . 
اثبات : حبس . اين كلمه به معناي جراحت زدن نيز آمده است .  
جلد ‌10 صفحه ‌207 سطر ‌1
بيان آيه ‌31 تا ‌34   اعراب :  
هو الحق : ضمير فصل محلي از اعراب ندارد . ” الحق ” خبر ” كان ” .  
ليعذبهم : لام جحد . اين لام در جمله مثبت نمي آيد . 
ان لا يعذبهم الله : در محل نصب و حرف جر آن حذف شده است . 
جلد ‌10 صفحه ‌212 سطر ‌1
بيان آيه ‌35    لغت :  
مكاء : سوت زدن  
تصديه : كف زدن  
جلد ‌10 صفحه ‌213 سطر ‌1
بيان آيه ‌36-‌37   لغت :  
حسرة : اندوه .  
تميز : جدا كردن .  
ركم : انباشتن .  
جلد ‌10 صفحه ‌217 سطر ‌1
بيان آيه ‌38 تا ‌40   لغت : 
انتهاء : سرپيچي كردن از كاري كه از آن نهي شده است .
سنة : طريقه ، سيره ، روش . شاعر گويد : 
فلا تجز عن من سنة انت سرتها            فاول راضي سنة من يسيرها                                                                                         يعني : از روشي كه در پيش داشته اي ، شكوه و ناله نكن ، زيرا اول كسي كه از   روشي خشنود است ، كسي است كه آنرا در پيش داشته است . 
سلوف : سبقت گرفتن .
تولي : روي گرداندن . تولي از دين ، پشت كردن به آن . 
اعراب
ان تولوا فاعلموا : شرط و جزا . در اینجا فعل امر ، جواب واقع می شود ؛ زیرا در معنی ، به منزله خبر : « واجب علیکم العلم . . . » است .
جلد ‌10 صفحه ‌219 سطر ‌4
بيان آيه ‌41   لغت : 
غنيمة : مالي كه بوسيله جنگ از كفار بدست آيد . اين مال را خداوند به   مسلمين بخشيده است . ” فيء ” مالي است كه از ايشان بدون جنگ بدست آيد . قول   عطا و مذهب شافعي و سفيان همين است . از ا‏مه ما نيز همينطور روايت شده است . برخي   گفته اند : غنيمت و فيء يكي است . اينان مدعي هستند كه اين آيه ، ناسخ آيه :   ”   ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فلله و للرسول و لذي القربي و اليتامي   و المساكين و ابن السبيل ” است ( حشر ‌7   : اموالي كه خداوند از اهل قريه ها به   پيامبر خود مي بخشد ، از خدا و رسول و خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و ابن السبيل   است ) 
يتيم : طفلي كه در دوره خردسالي پدر را از دست بدهد . حيوانات  از طرف   مادر يتيم مي شوند و انسان از طرف پدر . 
مسكين : كسي كه صدقه برايش حلال باشد . مستمند . 
ابن السبيل : مسافري كه پولش تمام شده باشد ، او را ابن السبيل مي گويند ،   زيرا راه سفر او را گرفتار و محتاج كرده است . 
اعراب : 
ان لله : درباره  فتح همزه ، دو قول است : ‌1 – به تقدير ” علي ان ” و حرف جر حذف   شده است . ‌2 – عطف است بر ” ان ” اول و خبر ” ان ” اول بواسطه وجود قرينه حذف   شده است . 

جلد ‌10 صفحه ‌217 سطر ‌1
بيان آيه ‌38 تا ‌40   لغت : 
انتهاء : سرپيچي كردن از كاري كه از آن نهي شده است .
سنة : طريقه ، سيره ، روش . شاعر گويد : 
فلا تجز عن من سنة انت سرتها            فاول راضي سنة من يسيرها                                                                                         يعني : از روشي كه در پيش داشته اي ، شكوه و ناله نكن ، زيرا اول كسي كه از   روشي خشنود است ، كسي است كه آنرا در پيش داشته است . 
سلوف : سبقت گرفتن .
تولي : روي گرداندن . تولي از دين ، پشت كردن به آن . 
اعراب
ان تولوا فاعلموا : شرط و جزا . در اینجا فعل امر ، جواب واقع می شود ؛ زیرا در معنی ، به منزله خبر : « واجب علیکم العلم . . . » است .
جلد ‌10 صفحه ‌219 سطر ‌4
بيان آيه ‌41   لغت : 
غنيمة : مالي كه بوسيله جنگ از كفار بدست آيد . اين مال را خداوند به   مسلمين بخشيده است . ” فيء ” مالي است كه از ايشان بدون جنگ بدست آيد . قول   عطا و مذهب شافعي و سفيان همين است . از ا‏مه ما نيز همينطور روايت شده است . برخي   گفته اند : غنيمت و فيء يكي است . اينان مدعي هستند كه اين آيه ، ناسخ آيه :   ”   ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فلله و للرسول و لذي القربي و اليتامي   و المساكين و ابن السبيل ” است ( حشر ‌7   : اموالي كه خداوند از اهل قريه ها به   پيامبر خود مي بخشد ، از خدا و رسول و خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و ابن السبيل   است ) 
يتيم : طفلي كه در دوره خردسالي پدر را از دست بدهد . حيوانات  از طرف   مادر يتيم مي شوند و انسان از طرف پدر . 
مسكين : كسي كه صدقه برايش حلال باشد . مستمند . 
ابن السبيل : مسافري كه پولش تمام شده باشد ، او را ابن السبيل مي گويند ،   زيرا راه سفر او را گرفتار و محتاج كرده است . 
اعر اب : 
ان لله : درباره  فتح همزه ، دو قول است : ‌1 – به تقدير ” علي ان ” و حرف جر حذف   شده است . ‌2 – عطف است بر ” ان ” اول و خبر ” ان ” اول بواسطه وجود قرينه حذف   شده است . 

جلد ‌10 صفحه ‌231 سطر ‌1
بيان آيه ‌45 تا ‌47   لغت :  
ريح : دولت . شاعر گويد : 
كما حميناك يوم النعف من شطب              و الفضل للقوم من ريح و من عدد                                                         يعني : همانطوري كه ترا در روز جنگ از كوه شطب ياري كرديم و برتري قوم   از دولت است و عدد .  
بطر : ترك شكرگزاري نعمت . 
رياء : خودنما‏ئي  .  
اعراب :  
فتفشلوا : اين فعل منصوب است به تقدير ” ان ” و جواب نهي است ، از اينرو ” تذهب ” عطف بر آن و منصوب شده است .  
بطرا و ر‏ا‌ء الناس : هر دو مصدر ، جانشين حال شده اند . فعل ” يصدون ”   عطف بر آنهاست . نه عطف بر ” خرجوا ” زيرا عطف مضارع بر ماضي صحيح نيست . 

جلد ‌10 صفحه ‌238 سطر ‌5
آيات ‌49 تا ‌51 سوره انفال :  اعراب :  
اذ يقول : عامل ” اذ ” ممكن است مبتداي محذوف باشد . يعني ” ذلك اذ ” يا ” اذكر ” محذوف باشد . 
و لو تري : جواب ” لو ” محذوف است . حذف جواب ، احتمال وجوهي مي دهد   و ابلغ است ،   بما قدمت : خبر براي ” ذلك ” يا منصوب به ” جزاءكم ” محذوف .  
و ان الله ليس بظلام : تقدير آن ” بان الله ” يا خبر است براي مبتداي محذوف . 

جلد ‌10 صفحه ‌241 سطر ‌1
بيان آيه ‌52 تا ‌54   لغت :  
داب : عادت و روش . شاعر گويد : 
و ما زال ذاك الداب حتي تخاذلت               هوازن و ارفضت سليم و عامر                                                                          يعني : اين روش ، زايل نشد تا وقتي كه قبيله هوازن  و سليم و عامر از پاي   درآمدند . 
تغيير : ديگرگوني . 
جلد ‌10 صفحه ‌241 سطر ‌8 اعراب :  
كداب : خبر مبتداي محذوف . به تقدير ” دابهم كداب .. ” . 
جلد ‌10 صفحه ‌245 سطر ‌1
بيان آيه ‌55-‌56   اعراب :  
فهم لا يؤمنون : تتمه صله ” الذين ” است . عطف جمله اسميه بر جمله فعليه ،   از اين جهت جايز است كه معناي حال از آن استفاده مي شود . زيرا سماجت آنها در   كفر ، به اينجا منجر مي شود ، كه در اين حال ايمان نمي آورند .  
ثم ينقضون : در اينجا مستقبل بماضي عطف شده است ، زيرا مقصود اين است   كه آنها همواره عهد شكني مي كنند و اين فعل ترك نخواهد شد . 

جلد ‌10 صفحه ‌246 سطر ‌1
بيان آيه ‌57-‌58   لغت :  
ثقف : پيروزي و غافلگير كردن .  
تشريد : تفرقه انداختن .
خيانت : پيمان شكني . 
نبذ : خبر دادن به كسي كه آگاه نيست .  
سواء : عدل . شاعر گويد :  
فاضرب وجوه الغرر الاعداء                       حتي يجيبوك الي السواء                                                                                     يعني : چنان بر پيشاني دشمنان بزن كه ترا بعدل پاسخ گويند . نقطه وسط را   هم ” سواء ” گويند ، زيرا نسبت بهمه جهات معتدل است    شاعر گويد :  
يا ويح انصار النبي و رهطه                                 بعد المغيب في سواء الملحد
يعني : واي بر انصار و اصحاب پيامبر ، بعد از آنكه پيامبر در ميان لحد ، پنهان گشت .
اعراب : 
اما تثقفن و اما تخافن : نون تاكيد ، بفعل ملحق شده ، زيرا ” ما ” بحرف شرط ملحق شده است و اگر ” ما ” نبود ، آمدن نون صحيح نبود . در حقيقت ” ما ” مانند قسم ، مفيد تاكيد است و به اين جهت نون تاكيد آورده ميشود . 
جلد ‌10 صفحه ‌249 سطر ‌1
بيان آيه ‌59 تا61   لغت :  
سبق : پيش افتادن .
اعجاز : انجام كاري كه ديگران از انجام آن عاجزند . عجز را برخي امر   وجودي و برخي امر عدمي بمعناي ” عدم القدر ” دانسته اند .
اعداد : آماده كردن . 
استطاعت : توانايي  
رباط : بستن 
ارهاب : ترسانيدن  
جنوح : ميل  

جلد ‌10 صفحه ‌250 سطر ‌1
اعراب :   آخرين : نصب آن به تقدير ” ترهبون ” است يا مجرور است به تقدير ” اعدوا ” و عطف ” لهم ” . 
جلد ‌10 صفحه ‌253 سطر ‌1
بيان آيه ‌62-‌63   لغت :  
خدع و خديعه : نيرنگ .  
تاييد : كمك كردن . 
تاليف : هماهنگ كردن . 

جلد ‌10 صفحه ‌256 سطر ‌7
آيات ‌64 تا ‌66 سوره انفال لغت :  
اتباع : پيروي . 
تحريض : تشويق . 
صبر : شكيبا‏ي و خودداري از شكوه و ناله ، شاعر گويد :  
فان تصبرا فالصبر خير مغبة                       و ان تجزعا فالامر ما تريان                    يعني : اگر شكيبا‏ي كنيد ، عاقبت شكيبا‏ي بهتر است و اگر ناله كنيد ، همينطور   است كه مي بينيد .
تخفيف : رفع مشقت .  
ضعف : ناتواني . 
جلد ‌10 صفحه ‌256 سطر ‌16
اعراب : 
من اتبعك : در محل رفع و عطف بر ” الله ” . ممكن است در محل نصب و عطف   بر كاف ” حسبك ” باشد . اين كاف در معني مفعول به و منصوب است . مثل :   ”   انا منجوك و اهلك ” ( عنكبوت ‌33 )   شاعر گويد : 
اذا كانت الهيجاء و انشقت العصا                         فحسبك و الضحاك سيف مهند  
يعني : هرگاه جنگ برپا شود و اتفاق از ميان برود ، شمشير هندي براي تو  و ضحاك ، بس است .  
الان : اين كلمه با الف و لام مبني است . 

جلد ‌10 صفحه ‌260 سطر ‌1
بيان آيه ‌67-‌69   لغت : 
اسر : اسير كردن و بستن . اسير را با پوست مي بستند .  
اثخان : سختگيري كردن از راه كشتن بسيار و كسب قدرت . 
عرض : مال دنيا . 
جلد ‌10 صفحه ‌260 سطر ‌12
اعراب : 
فكلوا : اين فاء براي جزاء است . يعني غذا را بر شما حلال كردم ، پس   بخوريد …  
حلالا طيبا : منصوبست بنا بر حال 
جلد ‌10 صفحه ‌268 سطر ‌5
بيان آيه ‌72
لغت :  
هجرة و مهاجرة : ترك وطن  
جهاد : تحمل مشقتهاي جنگ 
ايواء : منزل دادن  
ولايت : پيمان

جلد ‌10 صفحه ‌272 سطر ‌1
بيان آيه ‌73 تا ‌75   لغت :  
فتنة : آزمايش . اين كلمه در معناي كفر و شرك استعمال ميشود . مثل :   ”   و الفتنة اكبر من القتل ” ( بقره ‌217   : فتنه شرك از آدمكشي بزرگتر است ) و مثل :               ”   و قاتلوهم حتي لا تكون فتنة ” ( بقره ‌193   : با آنها بجنگيد تا فتنه شرك باقي   نماند ) و در معناي عذاب هم استعمال مي شود . مثل : ”   جعل فتنة الناس كعذاب الله ”            ( عنكبوت ‌1   : عذاب مردم را مثل عذاب خدا قرار داد ) و مثل : ”   ذوقوا فتنتكم ”      ( ذاريات ‌14   : عذاب خود را بچشيد ) و همچنين در معناي معذرت و قتل . مثل :        ”   ثم لم تكن فتنهم ” ( انعام ‌23   : آنگاه معذرت ايشان نبود ) و مثل : ”   ان خفتم   ان يفتنكم ” ( نساء ‌101   : اگر بترسيد كه شما را بكشد ) و نيز به معناي آشوب و گرفتاري بود از بلا . مثل : ”   و لقد فتنا الذين من قبلهم ” ( عنكبوت ‌3   : آنها را كه پيش از ايشان بودند ، آزمايش و گرفتار كرديم ) اين تفصيل ، اقتباس است از   گفتار امام صادق ( ع ) .  
كريم : نيكوكار و بزرگوار . رزق كريم يعني روزي بزگ و فراوان .


جستجو