شرح لغات 1-4 :
احكام : جلوگيري كردن از فساد و تباهي كار . و ” حكمت ” شناساي چيزهاي است كه جلوگيري از تباهي و نقص كار ميكند و شناختن آنچه زشت را از زيبا ، و فساد را از صحيح جدا سازد .
حكيم : در مورد خداي تعالي بدو معنا آيد : 1 – بمعناي اسم فاعل ” محكم ” و از صفات فعل باشد يعني كارهاي او محكم است . 2 – آنكه بمعناي ” عليم ” ( و دانا ) و از صفات ذات باشد .
جلد 12 صفحه 9 سطر 4
سوره هود آيه 5 شرح لغات :
ثني : بمعناي پيچيدن . و عطف و استثناء هم از همين معني و همين باب است ، زيرا عطف كردن چيزي بچيزي بمعناي پيچاندن و ارتباط چيزي به چيز ديگر است ، و استثناء نيز عطف چيزي است به اخراج و بيرون بردن آن از چيز ديگر .
جلد 12 صفحه 15 سطر 12
آيات 9 تا 10 سوره هود شرح لغات :
ذوق : چشيدن مزه چيزي با دهان ، و اينكه خداي سبحان حلال كردن لذتها را بانسان به نام چشيدن ناميده از باب سرعت زوال آنها است چنانچه مزه چيزهاي چشيدني بسرعت زوال پذيرد .
نزع : كندن چيزي است از جاي خود . قطع اميد از چيز . و مقابل آن : رجاء و اميد است .
نعماء : نعمت بخشي بنعمتي كه اثر آن در روي صاحب نعمت ظاهر گردد . و ضراء مقابل آن است .
فرح و سرور : نظير يكديگرند در معني ، و بمعناي گشايش دل است بوسيله چيزي لذت بخش .
فخور : بكسي گويند كه بسيار فخر و مباهات كند ، و اين لفظ در نكوهش استعمال شود زيرا بمعناي تكبر كردن بر كسي است كه تكبر بر او جايز نيست .
جلد 12 صفحه 19 سطر 1
آيات 12 تا 13 سوره هود شرح لغات :
ضائق : بمعناي ضيق و تنگ شدن است .
كنز : مال دفينه را گويند بخاطر گرد آمدن و اجتماع آن و هر مجتمعي را عرب كنز و مكتنز گويد ، و در شرع اسلام در مورد نكوهش بر هر مالي كه حق خدا از آن خارج نگردد اطلاق گردد اگر چه دفينه نباشد .
افتراء : دروغ بستن .
جلد 12 صفحه 24 سطر 10
شرح لغات آيات 15-16 :
زينت : آراستن چيزي است بوسيله چيز ديگري از جامه و زيور .
توفية : اداي حق بتمامي و بطور كامل .
بخس : نقصان حق . و هر ستمگري را ” باخس ” گويند از باب اينكه با ستم در حق ديگران نقصان وارد كند .
جلد 12 صفحه 28 سطر 15
آيات 17 تا 19 سوره هود شرح لغات :
بينة : دليل و حجت فاصل و جدا كننده ميان حق و باطل .
عرض : بمعرض گذاردن چيزي براي اطلاع از وضع و حال آن ، و معناي عرضه داشتن بندگان بر خداوند آن است كه آنها را براي مطالبه بندگان ديگر در جايگاه مخصوص نگاه دارند ، و اين مانند آن است كه آنها را بر خدا عرضه داشته اند .
عوج : كجي و انحراف از راه راست ، و انحراف در دين را ” عوج ” بكسر عين گويند ، و در امثال عصا و چيزهاي ديگر ” عوج ” بفتح آن گويند تا ميان ديدني و ناديدني فرق باشد .
جلد 12 صفحه 35 سطر 9
شرح لغات آيه 23 :
اخبات : طمکنينه و آرامش است .
جلد 12 صفحه 38 سطر 5
شرح لغات 27-28 :
رذل : بمعناي پست و ناچيز و جمع آن ارذل و جمع ارذل اراذل است مثل كلب و اكلب و اكالب و ممكن است جمع ارذل باشد مانند اكبر و اكابر .
راي : بمعناي رؤبت آمده و هم بمعناي چيزي است كه مورد نظر انسان در كار ميباشد .
جلد 12 صفحه 43 سطر 5
آيات 29 تا 31 سوره هود شرح لغات :
طرد : دور كردن از روي خواري .
ازدراء : كوچك و حقير شمردن .
جلد 12 صفحه 47 سطر 2
آيات 32 تا 35 سوره هود شرح لغات :
جدال و مجادله : مقابله با دشمن است بحجت و برهان يا شبههاي كه موجب گردد طرف از راي خود باز گردد ، و اصل آن از جدل بمعناي محكم پيچيدن چيزي است . و جدال و مراء در معني نظير يكديگرند جز آنكه ” مراء ” نكوهيده و مذموم است زيرا ” مراء ” در مورد مخاصمه و نزاع درباره حقي گفته شود كه ظاهر و آشكار شده . ولي جدال اين گونه نيست .
اعجاز : پنهان شدن از طريق گريختن و فرار كردن .
افتراء : بمعناي دروغ بستن است و فرق آن با سخن دروغ آن است كه سخن دروغ را ممكن است انسان بعنوان نقل قول ديگري بگويد ، ولي افتراء آن دروغي است كه انسان از پيش خود بسازد .
جلد 12 صفحه 52 سطر 3
آيات 36 تا 38 سوره هود شرح لغات :
ابتئاس : مصدر ” افتعال ” است از ” بؤس ” بمعناي اندوه و گاهي هم بمعناي فقر آيد .
فلك : كشتي است و مفرد و جمع آن يكي است .
جلد 11 صفحه 57
آيات : 40 تا 43 شرح لغات :
فور: به معناي غليان و جوشش است ، و اصل آن بمعناي ارتفاع و بالا آمدن است چنانچه گويند : « فار القدر » يعني آنچه در ديگ بود بواسطه غليان بالا آمد .
ارساء : نگه داشتن کشتي است بوسيله اي که آنرا نگاه دارد .
عصمت : نگهداري .
جلد 12 صفحه 63 سطر 4
آيه 44 شرح لغات :
بلع : فرو بردن چيز است از راه حلق بدرون .
اقلاع : كندن از بيخ ، بطوري كه اثري از آن بجاي نماند .
جلد 11 صفحه 75
آيات :51 تا 59 شرح لغات :
فطر : بمعناي قطعه شدن و جدا شدن است چنانچه برگ از درخت جدا شود .
مدرار : – صيغه مبالغه بر وزن معطار و مقدام است – و بمعناي ريزان بسيار و پي در پي به اندازه احتياج نه زيادتر از آن که موجب زيان و تباهي باشد .
اعتراء : رسيدن .
انظار : مهلت دادن به شخص در کاري براي سنجيدن و مطالعه در آن .
ناصية : دسته هاي موي سر ويا موي جلوي آن .
عنيد : سرکش طاغي .
جلد 12 صفحه 83 سطر 4
آيه 61 تا68شرح لغات :
انشاء : ايجاد چيزي است در آغاز بدون وسيله و اسباب .
استعمار : بكار واداشتن شخص قادر را بر آبادي و عمارت زمين .
مس : بمعناي ” لمس ” است جز اينكه بگفته علي بن عيسي : ” مس ” ممكن است ميان دو جماد صورت گيرد ولي ” لمس ” جز در مورد موجودات زنده استعمال نشود چون لمس در جائي است كه درك در آن باشد .
جثوم : برو در افتادن . و يا بگفته برخي : بزانو در آمدن .
غني بالمكان : يعني در جائي توقف كرد و بدان اكتفا نمود و مغني بمعناي منزل آمده . و اصل غني بهمان معناي اكتفا كردن است ، و غناي بمال هم از همين معنا است چنانچه آواز غناء را نيز از همين باب گويند كه بدان اكتفا شود .
جلد 12 صفحه 89 سطر 15
آيات 69 تا 74 سوره هود شرح لغات :
حنيذ : بريان شده ، بر وزن فعيل و بمعناي مفعول است ، و زجاج گفته : حنيذ بگوشت بريان شده اي گويند كه بوسيله سنگ داغ بريان شده باشد ، و برخي گفتهاند : به آن گوشت بريان شدهاي گويند كه آبش بچكد چنانچه عرب گويد : ” احنذ هذا الفرس “يعني اين اسب را در ريسمان كن تا عرقش بچكد .
ايجاس : بمعناي احساس است . و گفته شود : ” اوجس خوفا ” يعني ترس را در دل گرفت .
بعل : شوهر . و اصل اين لغت بمعناي كسي يا چيزي است كه بوضع خود اكتفا كند و احتياج بديگري نداشته باشد ، و از اين رو به نخل خرماي كه تنها به آب باران اكتفا كند و احتياجي باب نهر و چشمه نداشته باشد ” بعل ” گويند . و بهمين اعتبار بصاحب خانه و اختيار دار نيز ” بعل ” گويند .
روع : ترساندن .
جلد 12 صفحه 98 سطر 15
آيات 77 تا 83 سوره هود شرح لغات :
سيء : اصل آن ” سويء بهم ” بوده و از سوء بمعناي بدي گرفته شده .
ضاق بالامر ذرعا : يعني مشكلي براي او پيش آمد كه راه گريز از آن را ندارد .
عصيب : سختي و دشواري در مورد خصوص كار شر و اصل اين لغت از ” عصب ” به معناي پيچيدن و بستن آيد . چنانچه گويند : ” عصبت الشيء ” يعني آنرا بستم . و ” يوم عصيب ” يعني روزي كه گويا شرور در آن بمردم يا بهمديگر پيچيده و بسته شده است .
اهراع : بتندي دويدن .
قطع الليل : بقسمت زيادي كه از شب بگذرد گفته شود ، و برخي گفتهاند : به نيمي از آن اطلاق گردد .
سجيل : فارسي و معرب ” سنگ و گل ” است . و ابو عبيده گفته : بمعناي سنگ سخت است . و سجين و سجيل هر دو بيك معنا است ، و رسم عرب بر اين است كه نون و لام را بجاي يكديگر آرند . و برخي سجيل را مشتق از ” اسجلته ” بمعناي ” اعطيته ” – يعني بدو عطا كردم – دانسته اند ، و برخي ديگر آنرا از ” سجل ” بمعناي دلو بزرگ گرفته و گفته اند : معناي آيه اين است كه آن سنگها را مانند دلوي ريزان بر سر آنها ريختيم . و برخي آنرا از ” سجال ” بمعناي ارسال دانستهاند و يا ديگري از ” سجل ” بمعناي نامه گرفته و گفته است : گويا عذاب با آن سنگها بر آنها مسجل و ثبت شده بود .
مسومة : از سيماء بمعناي علامت و نشانه است .
جلد 12 صفحه 109 سطر 7
آيه 84 تا 92 شرح لغات :
وزن : سنجش چيز از نظر سبك و سنگيني بوسيله سنجش .
شقاق : جداي از روي دشمني و عداوت .
فقه : فهم معناي كلام . و اين لفظ بصورت علم براي نوعي از علوم ديني درآمده وآن علم بمدلول دليلهاي سمعي است چنانچه علم اصول دين : علم بمدلول دليلهاي عقلي است.
رهط : فاميل و عشيره انسان را گويند .
ظهري : انداختن چيزي در پشت سر به نحوي كه آن را فراموش كند ، و هر چه را انسان اهميت بدان ندهد گويند : آنرا پشت سر انداخته .
جلد 12 صفحه 118 سطر 15
آيات 98 تا 101 سوره هود شرح لغات :
قدم – يقدم – القوم قدما : بمعناي پيشاپيش رفتن بر مردم .
رفد : كمك . و رفد بمعناي عطا نيز آمده ولي از همين معنا گرفته شده چون كمكي است از طرف شخص عطا كننده .
حصيد : بمعناي ( محصود ) چيده شده ، و اصل آن از ” حصد ” بمعناي دور كردن زراعت است . و گويند : ” حصدهم بالسيف ” يعني آنها را با شمشير كشت .
تتبيب : از ” تبت يده ” گرفته شده و بمعناي خسران و زيان است .
جلد 12 صفحه 123 سطر 3
آيات 105 تا 108 سوره هود شرح لغات :
شقاء و شقاوت و شقوت همه بمعناي بدبختي است . و سعادت نيز ضد آن ميباشد .
زفير : آغاز صداي الاغ است و شهيق آخر آن . و نفسي را نيز كه پي در پي از روي اندوه ميكشند و داراي صدا باشد زفير گويند ، و شهيق : صداي طولاني جانسوزي است كه از دل بر آيد .
خلود : بودن در كاري هميشه . و دوام : بقاء هميشگي است . و بهمين اعتبار بخداي سبحان ” دام ” گفته شود ولي ” خالد ” گفته نشود .
جذ : بمعناي قطع است .
جلد 12 صفحه 135 سطر 4
آيه 109تا112 شرح لغات :
مرية : – بكسر ميم و ضم آن – : شك و ترديد .
نصيب : حظ و بهره .
استقامت : پايداري در يك جهت و منحرف نشدن بچپ و راست .
طغيان : تجاوز از حد و انحراف بسوي فساد و تباهي .
جلد 12 صفحه 139 سطر 7
آيه113تا117 شرح لغات :
ركون : اعتماد و سكون نفس نسبت بچيزي از روي علاقه بدان .
بقية : باقيمانده چيزي ، و اگر گفتند ” در فلانكس بقيه اي هست ” يعني فضلي هست ، و اين جمله در مورد مدح و ستايش بكار رود .
اترفوا : يعني عادت به رفاه و آسايش و خوشي كردهاند ، چون ” ترفه ” بمعناي عادت كردن بنعمت است .
جلد 12 صفحه 148 سطر 5
آيات 120 تا 121 سوره هود شرح لغات :
قصص : خبر از داستانهاي پي در پي .
نبأ : خبر بزرگ و عظيم الشأن .
فؤاد : قلب و دل .
مكانت : راهي است كه انسان قادر بر انجام عملي در آنراه باشد . و ميگويند فلاني مكانتي در پيش سلطان دارد ، يعني قدر و مقامي دارد .
جلد 12 صفحه 160 سطر 1
آيه 5 شرح لغات :
رؤيا : تصور معني است در خواب بتوهم ديدن آن . زيرا عقل در خواب بحال خمودي است و چون انسان معني را تصور كند خيال ميكند كه آنرا ديده است .
جلد 12 صفحه 164 سطر 14
آيه 7 تا10 شرح لغات :
عصبة : گروهي را گويند كه از يكديگر پشتيباني و دفاع كنند ، و بگروهي گويند كه افرادشان ما بين ده تا پانزده نفر باشد ، و برخي گفتهاند : از ده نفر تا چهل نفر باشند . و مانند لفظ ” قوم ” و ” رهط ” و ” نفر ” است كه از لفظ خود واحدي ندارد .
غيابة : چيزي است كه جلوي حسن را از وجود چيزي در آن بگيرد .
جب : چاه .
سيارة : بمسافران گويند چون راه را طي كنند ، و بعضي به معناي رهگذران معني كرده اند
التقاط : پيدا كردن و برداشتن چيزي از راه . و لقطة و لقيط نيز از همين باب است .
جلد 12 صفحه 173 سطر 10
آيات 13 تا 18 سوره يوسف شرح لغات :
حزن : اندوه دل در فراق محبوب .
شعور : ادراك چيزي بنحو دقيق و باريك بمانند باريكي مو .
عشاء : آخر روز ، و يا اول تاريكي شب .
استباق : از سبق و مسابقه است كه آن بر سه گونه است : مسابقه در تيراندازي كه باتفاق علماء جايز است ، و مسابقه در اسب دواني و شتر كه نزد ما جايز است ، و مسابقه در دويدن كه اگر در مقابل پول و جايزه اي باشد نزد شافعي و جمعي جايز نيست ، و ابو حنيفه آنرا مطلقا جايز دانسته چه در برابر جايزه اي باشد و چه نباشد ، و جمعي از علماي ما نيز همين قول را اختيار كرده اند .
دم كذب : يعني خوني كه دروغ بود ، و از عايشه نقل شده كه ” بدم كدب ” با دال بي نقطه قرات كرده و معناي آن خون تازه است . تسويل : جلوه دادن نفس چيزي را كه جلوه و حسني ندارد .
جلد 12 صفحه 181 سطر 10
آيات 19 تا 20 سوره يوسف شرح لغات :
وارد : كسي است كه پيشاپيش قافله براي پيدا كردن و آوردن آب ميرود .
بضاعة : قسمتي از مال كه براي تجارت و سوداگري اختصاص ميدهند .
بخس : كم دادن حق ، ميگويند : ” بخسه في الكيل او الوزن ” يعني حق او را در پيمانه يا وزن كم داد .
جلد 12 صفحه 185 سطر 12
آيات 21 تا 22 سوره يوسف شرح لغات :
ثوي : اقامتگاه .
اشدّ : جمعي است كه مفرد ندارد ، و برخي گفته اند : اگر چه بر وزن جمع است اما مفرد ميباشد ، و برخي گفته اند : جمع است و واحد آن شدّ است . و معني آن كمال و رشد است .
جلد 12 صفحه 189 سطر 5
آيه 23 شرح لغات :
مراوده : درخواست انجام چيزي از روي نرمي و رفاقت از ديگري . و در اينجا كناية از درخواستي است كه زنان از مردان در وقت كامجوئي دارند .
تغليق ابواب : درها را بسختي و محكمي بستن .
معاذ الله : يعني بسختي پناه به خدا ميبرم . و از نظر اعراب نصب آن بجهت مصدر است .
جلد 12 صفحه 192 سطر 3
آيه 24 شرح لغات :
هم : در لغت بچند معني آمده : 1 – عزم و تصميم بر كاري چنانچه در گفتار خداي تعالي است كه فرموده : ” اذ هم قوم ان يبسطوا اليكم ايديهم ” يعني تصميم و عزم بر اينكار داشتند . 2 – به معناي خطور در ذهن و گذشتن در خاطر اگر چه تصميم هم بر كاري نگيرند مانند اين آيه ديگر ” اذ همت طافتان منكم ان تفشلا و الله وليهما ” يعني بخاطرشان گذشت كه متفرق شوند ، و دليل بر اين معني جمله ” و الله وليهما ” است زيرا اگر هم بمعناي تصميم بود همان تصميم و عزم بر گناه گناه است و خدا ولي كسي كه تصميم بر گناه و فرار از ياري پيغمبر – صلي الله عليه و آله – داشته باشد نيست . 3 – به معناي نزديك شدن بأنجام كار مانند آن كه گويند ” هم فلان ان يفعل كذا ” يعني نزديك بود فلان كار را انجام دهد . 4 – به معناي دلخواه و خواسته دل چنانچه كسي كه چيزي را دوست دارد و طبعش بدان متماميل است ميگويد : ” هذا اهم الاشياء الي ” يعني اين چيز محبوبترين چيزها نزد من است و در ضد آن ميگويد : ” ليس هذا من همي ” يعني متمايل بدان نيستم . و روي اينكه معاني ” هم ” در لغت مختلف است بايستي ” هم ” را در آيه بمعنائي حمل كرد كه شايسته مقام يوسف پيغمبر باشد ، يعني بايد گفت كه ” هم ” آنحضرت بمعناي تصميم بر عمل قبيح و گناه نبوده زيرا دليل قطعي حكم ميكند كه صدور گناه از پيغمبر خدا جايز نيست ، و بجز اين معني ساير معاني ” هم ” را ميشود در اينجا حمل كرد زيرا منافاتي با مقام وي ندارد .
جلد 12 صفحه 200 سطر 7
آيات 25 تا 29 سوره يوسف شرح لغات
قد : دريده شدن چيزي از طرف طول آن .
كيد : درخواست چيزي از ديگري با نارضايتي و كراهت او ، چنانچه زليخا كاري را از يوسف ميخواست كه حاضر بدان نبود و از آن امتناع داشت .
خطيئة : كاري بر خلاف حكمت و فرزانگي و عدول از راه صواب .
جلد 12 صفحه 205 سطر 19
آيات 30 تا 33 سوره يوسف
شرح لغات : قسمتي از معناي لغات به مناسبت در بالا گفته شد .
عزيز : شخص نيرومند را گويند كه قدرتش مانع از تسلط ديگران بر او است .
فتي : بمعناي پسر جوان ، و فتاة : زن جوان را گويند . و ابو مسلم و زجاج گفتهاند : عرب برده را نيز ” فتي ” گويند .
مكر : پيچيدگي نيرنگ .
متكأ : بالش و تكيه گاه . و برخي گفته اند : بمعناي ترنج است ولي ابو عبيدة منكر اين معني است .
اكبرنه – يعني او را بزرگ شمردند . و بعضي گفته اند : يعني حايض شدند و استشهاد باين شعر كرده اند كه شاعر گفته :
يأتي النساء علي اطهارهن و لا يأتي النساء اذا اكبرن اكبارا ولي ابو عبيده اين معني را نيز منكر شده و گفته است : در لغت چنين معناي سراغ نداريم اگر چه ممكن است زنان مصري از شدت عظمتي كه در يوسف ديدند حايض شده باشند اما در لغت چنين معناي وجود ندارد ، و اين شعر هم ساختگي است و اهل شعر آنرا نپذيرفته اند .
اعتصام : خود داري از گناه . و استعصام : درخواست عصمت از خداي تعالي .
صبا : نرمي دل و تمايل بچيزي .
جلد 12 صفحه 215 سطر 9
شرح لغات :
فتي : – در لغت بمعناي جوان است – و زجاج گفته : برده را نيز ” فتي ” گويند و روي اين معني ممكن است آن دو ” فتي ” كه با يوسف بزندان رفتند جوان بوده باشند و ممكن است پير بودهاند . و ديگري گفته : بغلام ” فتي ” گويند و كنيز را ” فتاة ” خوانند و در حديث است كه فرمودند : كسي بغلام و كنيز خود نگويد ” عبدي ” و ” امتي ” بلكه بگويد : ” فتاي ” و ” فتاتي ” .
جلد 12 صفحه 221
آيات 39-42 شرح لغت :
صاحب : ملازم و رفيق خصوصي ، و اصحاب پيغمبر – صلي الله عليه و آله وسلم – را نيز از همين باب اصحاب آن حضرت مي گويند که ملازم آن حضرت بوده و در جنگ ها با او بوده اند .
قيم : – به تشديد ياء – به معناي مستقيم است .
بضع : قطعه اي از روزگار . چنانچه « بضعة » قطعه اي از گوشت را گويند ، و از همين باب است حديثي که فرمود : « فاطمه بضعة من يؤذيني من آذاها » – فاطمه – قطعه اي از گوشت من است هر که او را بيازارد مرا ميازارد .
جلد 12 صفحه 228 سطر 15
آيات 43 تا 49 سوره يوسف شرح لغات :
رؤيا : آنچه شخص در خواب ميبيند و آن بر چند قسم است : يكي آنكه از جانب خدا و فرشتگان باشد و اين خوابي است كه تعبير دارد . ديگر آنست كه از جانب شيطان است و اين نوع تعبير ندارد . سوم آنست كه بشخص خواب بيننده و اعتقاد او باز گردد .
عجف : لاغر شدن . مذكر آن ” اعجف ” و مونث آن ” عجفاء ” است و جمع آن عجاف ميآيد و جز در اين مورد فعال جمع افعل نيامده است .
اضغاث : خوابهاي آشفته و پريشان .
احلام : جمع حلم به چيزي گويند كه انسان در خواب مي بيند . امة : بمعناي جماعت آمده و بمعناي مدت و زمان نيز مي آيد – چنانچه در اينجا بهمين معنا است .
داب : بمعناي عادت است ، و ” داب في عمله ” يعني در كار خود جديت و كوشش كرد .
غوث : منفعتي است كه پس از شدت احتياج بيايد و سختي را بر طرف كند . و ” غيث ” نيز باراني است كه در وقت حاجت بيايد . و ” غيث ” بمعناي گياهي كه از باران ميرويد نيز آمده است .
جلد 12 صفحه 234 سطر 8
آيات 51 تا 52 سوره يوسف شرح لغات :
خطب : پيش آمد بزرگ .
حصحص الحق : زجاج گفته مشتق است از حصة ، يعني حصه حق از حصه باطل جدا شد . و ديگران گفته اند : مكرر ” حص ” است مانند كبكوا و كفكف كه مكرر ” كبوا ” و ” كف ” است . و مشتق از ” حص الشعر ” است كه بمعناي كندن مو از سر و جدا كردن آن از بيخ است ، و معناي آن در اينجا اين ميشود كه حق از باطل جدا شد .
كيد : نقشه كشيدن در پنهان براي ضرر زدن بديگري .
جلد 12 صفحه 239 سطر 1
شرح لغات 54-57 :
استخلاص : خالص گردانيدن چيزي از شابه اشتراك . و منظور شاه اين بود كه يوسف را خالص براي خود گرداند . و در حديث است كه سلمان با اهل يكي از شهرها قرار دارد كتبي بست كه هر سال چهل اوقيه طلاي خلاص بدهند ، يعني طلاي كه بوسيله آتش از فلزات ديگر پاك شده باشد و ” خلاصه ” نيز بهمين معنا است .
مكين : از مكانت و تمكن در كار گرفته شده و مكين در باره كسي گفته شود كه داراي جاه و مقامي باشد كه بوسيله آندو بتواند مقاصد خود را انجام دهد .
تبوا : تهيه جايگاهي براي بازگشت به آن .
جلد 12 صفحه 249 سطر 2
شرح لغات 59-62 :
جهاز خانه : اثاثيه و اسباب آن را گويند ، و جهز فلانا : يعني اسباب سفر او را آماده كرد . و جهازيه زن هم از همين معني گرفته شده .
رحال : بمعناي ظرفها است . و مفرد آن رحل است .
جلد 12 صفحه 254 سطر 12
آيات 63 تا 65 سوره يوسف شرح لغات :
كلت فلانا : يعني با پيمانه چيزي را بفلانكس عطا كردم .
امن : اطمينان دل بصحت و درستي كار .
ميرة : آذوقه و خوراكي است كه از جاي بجاي ديگر ببرند .
جلد 12 صفحه 259 سطر 1
آيات 67 تا 68 سوره يوسف لغت :
غني : در لغت بمعناي كفايت و بس بودن در مال و ثروت است . و گاهي در ضرورت شعر – غناء – بمد آمده . و ” غناء ” بكسر غين : كشيدن صدا است . و بفتح و مد بمعناي كفايت است . و مشتقات ديگر آن نيز از همين معني است مانند ” مغاني ” بمعناي منزلها .
زيرا بمعناي اكتفاء كردن بدانها است ، و ” غانية ” نيز كه در مورد زن گويند بخاطر آن است كه به شوهر خود از ديگران اكتفا ميكند ، و يا بزيباي خود از آرايش اكتفا ميكند .
جلد 12 صفحه 264 سطر 15
آيات 69 تا 72 سوره يوسف شرح لغات :
آوي الي منزله : يعني در منزل خود جاي كرد .
ابتئاس : اندوه بخود راه دادن .
سقاية : ظرف و جامي كه از آن بنوشند .
عير : در اصل بمعناي كاروان شتر يا الاغ بوده و تدريجا بهر كارواني ” عير ” گفتهاند :
زعيم : بمعناي كفيل و ضامن است ، و ريس هر قوم را نيز زعيم گويند .
جلد 12 صفحه 272 سطر 9
شرح لغات 77-80 :
يأس : قطع اميد از چيزي . و استياس نيز بهمين معني است .
نجي : نجوي كردن و راز گفتن جمعي با هم .
برح الرجل : يعني از جاي خود دور شد . ( و لن ابرح يعني از اينجا دور نشوم ) .
جلد 12 صفحه 277 سطر 19
آيات 82 تا 87 سوره يوسف شرح لغات :
قرية : زميني است كه مسكنهاي زيادي را شامل شده باشد و اصل آن از قري به معناي جمع است .
كظم : تحمل اندوه و فرو بردن آن بدينگونه كه آنرا در دل نگاه دارد و بكسي اظهار نكند.
” تفتؤ ” از – فتأكذا – يعني پيوسته فلان كار را انجام ميداد .
حرض : مشرف بر هلاكت . و گفته ميشود ” رجل حرض و حارض ” يعني فاسد الجسم و العقل و ” احرضه ” يعني او را فاسد كرد .
بث : اندوهي است كه دارنده آن قادر بر كتمان آن نيست .
تحسس : بمعناي تجسس است و در لفظ و معني همانند آن است . و برخي ميان آندو فرق گذارده و گفتهاند : تجسس – با جيم – تفحص از امور پنهاني مردم است . و تحسس – به حاء – استماع خبر از احوال و اوضاع مردم است . و ابن عباس گفته : تحسس در خير استعمال شود و تجسس در شر .
روح بمعناي راحت و بمعناي رحمت آمده است .
جلد 12 صفحه 285 سطر 12
آيه 88 تا 93 شرح لغات :
از جاء : بمعناي ريختن و دفع اندك اندك . و ” بضاعة مزجاة ” يعني – كالاي اندك و ناقص .
تثريب : توبيخ و ملامت . و برخي گفته اند : بمعناي افساد و تقرير گناه است . و ابو عبيدة گفته : اصل آن بمعناي افساد است . و ثعلب گفته : ” اثرب فلان علي فلان ” يعني فلانكس گناهان فلاني را يك يك برايش بر شمرد .
جلد 12 صفحه 293 سطر 1
آيه 94 تا 98 شرح لغات :
فصل : بمعناي قطع است . و بحاكم نيز كه فيصل ميگويند براي آنست كه كارها را فيصله دهد .
تفنيد : سست پنداشتن و تضعيف راي است . و ” فند ” بمعناي ضعف راي است و گويند : اصل اين لغت بمعناي فساد آمده . چنانچه نابغه در شعر خود گفته :
الا سليمان اذ قال المليك له قم في البرية فاحدوها عن الفند
جلد 12 صفحه 305 سطر 14
آيه 103 تا107 شرح لغات :
حرص : طلب چيزي با كوشش در رسيدن بدان .
غاشية : پوشاننده اي را گويند كه با پهن شدن بر چيزي آنرا بپوشاند .
بغتة : ناگهاني يعني چيزي بدون انتظار و توقع ناگهاني در رسد .
جلد 12 صفحه 309 سطر 13
آيات 108 تا 109 سوره يوسف شرح لغات :
سبيل : طريق و راهي كه آماده براي رفتن و سلوك است ، و دين اسلام طريقي است كه انسان را ببهشت ميرساند .
بصيرة : آنچه بدان چيزي را بشناسند .
سير : مرور ممتد در يك جهت .
جلد 12 صفحه 314 سطر 1
آيات 110 تا 111 سوره يوسف شرح لغات :
استيأس بمعناي ” يئس ” است يعني مأيوس شدند .
بأس : شدت و سختي . و ” بؤس ” نيز كه بمعناي فقر است از همين معني گرفته شده چنانچه ” لا بأس عليك ” نيز از همين باب است . قصص : خبرهاي پي در پي از گذشتگان .
عبرة : به دليل و راهنماي گويند كه انسان را به مطلوب برساند .