خطبه منای امام حسین علیه السلام
بسم الله الرحمن الرحيم
زمان: ذي حجه سال 60 هجري(يک ماه قبل از عاشورا) حظار: 200 صحابي پيامبر 500 نفر از تابعين و صدها تن از آگاهان امت
اعتبروا ايهاالناس بما وعظ الله به اوليا من سو ثنائه علي الاخبار اذ يقول : « لو لا ينهيهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و اکلهم السحت» و قال : « لعن الذين کفروا من بني اسرائيل علي لسان داوود وعيسي ابن مريم ذلک بما عصوا وکانوا يعتدون، کانوا لا يتناهون عن منکر فعلوه لبئس ما کانوا يفعلون »
اي مردم، بزرگان عبرت بگيريد از موعظهاي که خداوند به دوستان خود در قرآن ميفرمايداگر شما خود را اولياي خدا ميدانيد، و اگر دينداريد و مخاطب قرآن هستيد پس بيتفاوت نمانيد و احساس تکليف کنيد! آيا نديده ايد که خداوند چند بار در قرآن به روحانيون مسيحي و يهودي به شدت حمله فرموده و آنها را توبيخ کرده است که چرا مردان خدا در جامعه و حکومت بيعدالتي و فساد ديدند و سکوت کردند؟ چرا اعتراض و انتقاد نکردند؟ و فرياد نکشيند؟ و نيز فرمود:«نفرين بر کساني از بنياسرائيل که کافر شدند. آنها که امر به معروف و نهي از منکر نکردند، و چه بد عمل کردند.
مفهوم امنيت، مصونيت از تعرّض و تصرّف اجباري بدون رضايت است، و در مورد افراد به اين معناست كه نسبت به حقوق و آزاديهاي مشروع خود بيم و هراس نداشته باشند و به هيچ وجه حقوق آنان به مخاطره نيفتد و هيچ عاملي حقوق مشروع آنان را تهديد ننمايد و لازمة حقوق و آزاديهاي مشروع، مصونيت آنها از تعرّض و دور ماندن از مخاطرات و تعدّيات است.[1]
درباره اهميت امنيت همين بس كه قرآن به عظمت «شهر اَمن» سوگند ياد مي كند[2] و قرآن امنيت را يكي از اهداف استقرار حاكميت الله و استخلاف صالحان و طرح امامت مي شمارد و مي فرمايد:
«… لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَُيمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً…»[3]
غير از اين، احساس امنيت را از خصائص مؤمن معرفي مي كند:
«هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ».[4]
همچنين مداهنة با دشمن و روح سازش را منافي با امنيت مي داند:
«فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ»[5]
هنگامى كه امام حسین(علیه السلام) حاضر به بیعت با یزید نشد، و عزم خروج از مدینه كرد، وصیّتنامه اى كوتاه، امّا بسیار پرمحتوا، تنظیم فرمود و آن را به برادرش محمّد حنفیّه سپرد، و او را به عنوان نماینده خود در مدینه گمارد، تا اوضاع آن شهر را زیر نظر داشته باشد، و اخبار لازم را به امام(علیه السلام) منتقل سازد. امام(علیه السلام) در بخشى از این نامه مى نویسد:
«إِنّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً، وَ لا بَطِراً، وَ لا مُفْسِداً، وَ لا ظالِماً، إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی;
من از سر هوا و هوس قیام نكردم، و قصد افساد و ظلم به دیگران هم ندارم، (و در پى پست و مقام و مال دنیا هم نیستم) بلكه به منظور اصلاح امّت جدّم قیام كرده ام».
در جاى دیگر، كه در اهمّیّت امر به معروف و نهى از منكر سخن گفته، مى خوانیم:
«اَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ اِنَّهُ لَمْ یَكُنْ ما كانَ مِنّا تَنافُساً فی سُلْطان، وَ لاَ الِْتماساً مِنْ فُضوُلِ الْحُطامِ، وَ لكِنْ لِنُرِىَ الْمَعالِمَ مِنْ دینِكَ، وَ نُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فِی بِلادِكَ;(تحف العقول ص243)
بارخدایا! تو (خوب) مى دانى كه انقلاب و نهضت ما براى طلب حكومت و به دست آوردن زرق و برق دنیا نبود، بلكه هدف این است كه معالم دینت را به مردم ارائه دهیم، و اصلاحات را در شهرها آغاز كنیم».
بنابراین، اوّلین هدف امام حسین(علیه السلام) از نهضت عاشورا اصلاحات راستین است.
واژه «اصلاح» و هم خانواده هایش 12 مرتبه در قرآن مجید تكرار شده است.
حوادث چند روزه آن سرشار از درسها، عبرتها و حقايق تلخ و شيرين است و امتداد تاريخ بشريت و در همة امصار و اعصار ميثاق فطرت انسان را هماره به او گوشزد ميكند: “و وكَّدتم ميثاقه”1 و حسين(ع) ناخداي كشتي نجات است كه سفينهاش در مسير پرتلاطم تاريخ ناجي ناسيان فطرت، جاهلان طريقت و دستگير سرگردانان ظلمتآباد و طوفان زدة دنياست: “مَنْ اتاكم نجي و من لم يأتكم هلك… امن من لجأ اليكم؛2 براي رسيدن به ساحل امن نجات وسيلهاي جز صراط مستقيم و حقيقي نيست: “انتم الصراط الاقوم و… صراطه”3
زيرا بين هدف و وسيله يعني بين مقصد و راه، ربط خاص وجودي برقرار است، چنانكه نه با هر وسيله و راهي به هر هدف و مقصدي ميتوان رسيد و نه براي وصول به مقصد معين ميتوان از هر وسيلهاي استمداد نمود؛ يعني هدف معين، راه مشخص ميطلبد و راه معين به هدف مشخص ميرسد و هرگز هدف وسيله را تبرير و توجيه نميكند4 و اين مطلب عميق از سخنان گهربار سيدالشهدا(ع) استنباط ميشود كه فرمود: “من حاول أمرا بمعصية الله، كان أفوت لما يرجو و أسرع لما يحذر؛ هر كه با گناه كردن بخواهد چيزي را به دست آورد، به آنچه اميد بسته به سرعت از دست برود و از آنچه گريزان است در چنگ آن گرفتار آيد.”5
در نهضتهاي اسلامي و ديني به طور عام و در نهضت عاشوراي حسين(ع) به طور خاص، قدسي و الهي بودن هدف به عنوان يكي از مشخصههاي اين حماسة عظيم و جاويد چه در آغاز، چه در ميانه و نيز سرانجام آن به وضوح، جلوهگر است، چنانكه در كلام نوراني حضرت امير (عليه افضل صلوات المصلين)، حسن فاعلي اين حركتها چنين تبيين ميگردد: “اللهم انّك تعلم انّه لم يكن الذي كان منا منافسة في سلطان و لا التماس شيٍ من فضول الحطام؛ خدايا تو ميداني كه جنگ و درگيري ما براي به دست آوردن قدرت و حكومت و دنيا و ثروت نبود”6
در نگاه نخست چنین به نظر می رسد که پاک ساختن زمین از ظلم، ستم، گناه و معصیت، و برچیدن بساط طاغوت ها و ستمگران ناممکن است و گویا زمین و زمینیان با گناه و ظلم خو گرفته و مظلومان عالم فریاد رسی ندارند، تا حق آن ها را از ظالمان و طاغیان بستاند. گوئیا جهان به تحمل وجود شوم ستم پیشگان عادت کرده است; تا جایی که بشر دوره ای را سراغ ندارد که در آن، جامعه جهانی خالی از ستم و ستمگران باشد.
از سوی دیگر حکمت خداوند بر این تعلق گرفته است که زندگانی انسان بر اساس فطرت خدا دادی جاری شده و شالوده آن، که عدالت خواهی و ظلم ستیزی است، بدون پاسخ و جواب نماند.
با رستاخیز مهدی علیه السلام، ظلم و ستم به دیار عدم آهنگ سفر کرده و جای خود را به عدل و داد می سپارد و عدالت اجتماعی فراگیر شده و ثمره تلاش و کوشش انبیاء و اولیاء به بار نشسته و مردم طعم شیرین عدالت را می چشند.
امام زمان علیه السلام بعد از تولد چنین دعا کردند: «… اللهم انجز لی ما وعدتنی، و اتمم لی امری، و ثبت وطاتی، و املا الارض لی عدلا و قسطا (1) ; خداوندا! آنچه را که به من وعده دادی محقق ساز و امر [حکومت عدالت گستر جهانی] مرا به کمال برسان و گام های مرا استوار بدار و زمین را به وسیله من از عدل و داد پر ساز.»
در احادیثی که درباره قیام مهدی علیه السلام آمده است دعوت به توحید و مبارزه با شرک و کفر اعتقادی، به اندازه ایجاد عدالت و اجرای آن، مورد تاکید قرار نگرفته است. علت این امر را باید در نیاز عمده جامعه بشری به برقراری عدالت و گسترش دادگری در این زمان دانست.
مهدویت یکی از اندیشه های ریشه دار فرهنگ غنی اسلام است که ابتدا از سوی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله مطرح شده و همواره مظلومان عالم را امیدوار به حاکمیت مستضعفان نموده است . از این رو، همواره این پرسش در ذهن مسلمانان شکل گرفته که زمان ظهور آن موعود کی خواهد بود؟ به گونه ای که حتی قبل از ولادت آن حضرت برخی از پیروان اهل بیت علیهم السلام از ائمه معصومین علیهم السلام درباره زمان آغاز آن تحول بزرگ و قیام جهانی پرسشهای فراوانی نموده اند .
و البته، همواره ائمه معصومین علیهم السلام مسائل مربوط به حضرت مهدی علیه السلام به ویژه زمان ظهور آن حضرت را از اسرار الهی ذکر کرده، وقتگذاران را تکذیب کرده اند .
با سیری کوتاه در بوستان کلام الهی و بیانات نورانی ائمه اطهار علیهم السلام درباره وقت ظهور به مطالب ذیل برخواهیم خورد:
1 . علم و آگاهی از زمان دقیق ظهور تنها به خداوند متعال اختصاص دارد .
2 . همواره معصومین علیهم السلام مردم را از تعیین وقت و وقتگذاری درباره ظهور حضرت مهدی علیه السلام برحذر داشته و وقتگذاران را تکذیب کرده اند .
3 . روایات فراوانی رخداد ظهور را ناگهانی ذکر کرده و احادیث فراوانی اصلاح امر فرج را یک شبه ذکر نموده اند که البته این نیز با تعیین وقت ظهور منافات دارد .
همان گونه که تاریخ نشان مى دهد، شخصیت حضرت محمد (ص) همواره زیر ذره بین مورّخان و مستشرقان با انصاف و بى انصاف قرار داشته و دارد. بعضى از اندیشوران، جهات مثبت زندگى و آیین مترقى او را مطرح ساخته اند و برخى نیز به اعتراض و انتقادهاى بى پایه پرداخته اند؛ لیکن اکثر مستشرقان و تاریخ نگاران بى طرف بر این حقیقت اعتراف دارند که در میان تمام پیامبران و قهرمانان جهان، یگانه شخصیتى که تاریخ زندگى اش از هر جهت روشن است، نبى مکرّم اسلام مى باشد.
البته اگر از سرگذشت پیامبران پیشین هم اطلاعات درستى به دست ما رسیده، بیشتر به یُمن قرآن و گفتار رسول اکرم (ص) است وگرنه در منابع تاریخى غرب و نصوص تورات و انجیل، چهره پیغمبران سابق و آیین آنها در هاله اى از ابهام و بلکه آمیخته با تناقضات، قرار دارد.
اگر نسبت هاى ناروایى که به پیامبران سلف داده اند مورد پذیرش واقع شود، قداست و حتى اصل نبوت آنان زیر سؤال خواهد رفت؛ ولى در قرآن مجید آیات فراوانى درباره رسولان الهى آمده است که صرف نظر از تصحیح تاریخ، از ساحت مقدس آنها عاقلانه و عالمانه دفاع کرده است.
امام هادی- علیه السلام – با شش تن از خلفای عباسی، معاصر بود که به ترتیب عبارتند از: معتصم (برادر مأمون)؛ واثق( پسر معتصم)؛ متوکل(برادر معتصم)؛ منتصر( پسر متوکل)؛ مستعین(پسرعمومی منتصر) و معتز( پسر متوکل). معتصم در سال 218 هـ. ق با مرگ مأمون به خلافت رسید و تا سال 227 هـ . ق حکمرانی کرد. محمدبن عبدالملک تا پایان عمر وزیر او بود. پس از درگذشت او، فرزندش، «الواثق بالله هارون بن ابی اسحاق» – که مادرش، کنیزی به نام «قراطین» بود- به خلافت دست یافت. او نیز در دوران خلافت خود با سان پدرش به ترکها اقتدار فراوان بخشید.
او در سنگدلی و بی رحمی، رویه مأمون و پدرش را پیش گرفته بود و جان افراد بسیاری را در مسئله حدوث یا قدم قرآن گرفت. بسیاری را شکنجه کرد یا به زندان افکند و سرانجام در سال 232 هـ . ق درگذشت. و برادرش«جعفربن محمدبن هارون»، معروف به «المنتصر بالله» قدرت یافت که «احمدبن ابی داوود» او را «المتوکل علی الله» خواند. متوکل بسیار تندخو و بی رحم بود که همگان را با تندی از خود می راند، تا اندازه ای که هرگز محبت او به کسی دیده نشد. او می گفت:«حیا موجب شکستگی است و مهربانی، زبونی و سخاوت، احمقی است». از این رو همواره همگان از او به بدی و بدنامی یاد می کردند. او در دوران خلافت خود جنایتهای بسیاری انجام داد. این دوران سخت ترین روزگار برای شیعیان و علویان در دوره عباسی، بلکه در سراسر تاریخ تشیع به شمار می رود. او کینه وصف ناپذیری از خانواده پیامبر- صلی الله علیه و آله- در دل داشت و این کینه سبب تجاوز و ستم به شیعیان آن نیز شد؛ به گونه ای که همگی با به قدرت رسیدن او آواره و بی خانمان شدند. در دوران او، امام هادی- علیه السلام) به سامرا تبعید شد. یکی از اعمال ننگین او، ویران کردن مزار مطهر حضرت سیدالشهداء – علیه السلام- در سال 236 هـ . ق بود که خشم شیعیان را به شدت برانگیخت؛ به گونه ای که مردم بغداد؛ در و دیوار و مساجد را از شعار علیه او آکندند و شاعران در هجو او شعرها سرودند. زندگی ننگین او در سال 247 هـ . ق پایان یافت و فرزندش محمد «المنتصر» به قدرت رسید. او بر خلافت نیاکان خود به کارهای شایسته رغبت نشان می داد و ستم روا نمی داشت و به علویان احسان می کرد.
53 قبل از هجرت روز جمعه هنگام طلوع فجر در شهر مکه معظمه تولد آن حضرت است و چنین روزی آن حضرت متولد شده.(1)
آمنه مادر بزرگوار آن حضرت هنگام تولد فرزندش چنین می گوید:
«سوگند به خداوند وقتی که فرزندم به دنیا آمد، دست خود را به زمین نهاد و سر به آسمان برداشت، سپس نوری از او برخاست که همه جا را روشن کرد، و در آن نور شنیدم که گوینده ای می گفت: تو بهترین انسانها را به دنیا آورده ای پس نام او را محمد بگذار.» (2)
قبیله آن حضرت و قومیت او از نسل بنی هاشم است که در شجاعت و سخاوت و پاکی و اصالت در بین همه قبائل مشهور بوده اند، موقعیت خاص اجتماعی بنی هاشم از جنبه های گوناگون تا آنجا بود که انتساب به آن قبیله افتخار بود و عامل سرافرازی به شمار می آمد، حضرت محمد (ص) از چنین قبیله ای بوده است و از نظر خانواده، آن حضرت فرزند عبدالله، آن جوان نیک
پیغمبر اسلام یک فرد به تمام معنا خودساخته بود. او زندگی را از صفر شروع کرد. پیش از ولادت پدر جوانش وفات یافت. شش ساله بود مادرش را نیز از دست داد. درهشت سالگی سرپرست و غمخوار خود عبدالمطلب جد بزرگوارش بدرود زندگانی گفت، و او به خانه عموی بزرگوارش ابوطالب آمد. در سن دوازده سالگی همراه عمویش ابوطالب به سفر تجاری شام رفت. در همان سن و سال چنان ممحبوبیت یافت که مردم مکه به وی لقب «امین» دادند.
محمد امین هرگز با مردم مکه و بزم های شبانه و عبش و نوشهای آنها میانه ای نداشت. از آنها کناره می گرفت و روی به خارج شهر می نهاد و در افکار عمیقی فرو می رفت. به پاس زحماتی که عمویش ابوطالب برای او متحمل شده بود، گوسفندان او را به چرا می برد، و در اطراف مکه چوپانی می نمود.
همیشه مشغول به خود بود، و از وضع موجود رنج می برد. رنج می برد که چرا مردان و زنان مکه آلوده اند، و اوقات گرانبهای خود را به میگساری و بی بند و باری می گذرانند؟ رنج می برد که تا کی اکثریت مردم مفلوک عرب باید در منجلاب زندگی مرگ آور غوطه ور باشند، و تا کی باید در این خواب طولانی به سر برند؟ هرچند او فردی از قریش بود، ولی از راه و رسم بت پرستی و مادیگری آنها سخت در عذاب بود. عذابی که پیوسته او را می آزرد.
به طور خلاصه آداب و رسوم خرافی که میان اعراب جاهلی و به خصوص مردم مکه و قریش معمول بود، چنان او را رنج می داد که سالی چند بار پناه به دامنه کوه حرا می برد، و در آنجا قله کوه به تنهائی می گذرانید، و به عبادت خداوند اشتغال داشت.