پس از آن ازدواج فرخنده، فراوانی نعمت به آنها روی آورد و آن سال را سال عام الفتح نام نهادند و ثمره این ازدواج فرخنده تولد حضرت محمد (ص) بود.
همانطوریکه مورخین نوشته اند، در روز 17 ربیع الأول سال
53 قبل از هجرت روز جمعه هنگام طلوع فجر در شهر مکه معظمه تولد آن حضرت است و چنین روزی آن حضرت متولد شده.(1)
آمنه مادر بزرگوار آن حضرت هنگام تولد فرزندش چنین می گوید:
«سوگند به خداوند وقتی که فرزندم به دنیا آمد، دست خود را به زمین نهاد و سر به آسمان برداشت، سپس نوری از او برخاست که همه جا را روشن کرد، و در آن نور شنیدم که گوینده ای می گفت: تو بهترین انسانها را به دنیا آورده ای پس نام او را محمد بگذار.» (2)
قبیله آن حضرت و قومیت او از نسل بنی هاشم است که در شجاعت و سخاوت و پاکی و اصالت در بین همه قبائل مشهور بوده اند، موقعیت خاص اجتماعی بنی هاشم از جنبه های گوناگون تا آنجا بود که انتساب به آن قبیله افتخار بود و عامل سرافرازی به شمار می آمد، حضرت محمد (ص) از چنین قبیله ای بوده است و از نظر خانواده، آن حضرت فرزند عبدالله، آن جوان نیک
سرشت و مادری چون آمنه خاتون بانوی پاک عرب عبدالله پدر بزرگوار آن حضرت از جوانان خوشنام و پاکدامن بنی هاشم بود که زیبائی را با نجابت و پاکی را با اصالت در هم آمیخته بود.
عبدالله با همسری با فضیلت، که عفت و پاکدامنی را با تقوا آمیخته بود ازدواج کرد و از آن ازدواج فرخنده ثمره ای بدست آمد که از نظر انسانی در اوج کمال قرار داشت و آسمان فضیلت را برای همیشه روشن ساخت.
آری پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد (ص) از آن دودمان با فضیلت و از چنان خاندانی با اصالت تولد یافت و در دامانی چون عبدالمطلب و ابوطالب جد و عموی بزرگواران خویش پرورش یافت که اگر در همه جای عالم جستجو می کردند از آن اصیل تر و پاک تر یافت نمی شد.
تولد حضرت
… شهر مکه در ظلمت و سکوت سنگینی فرو رفته بود و اثری از حیات وفعالیت به چشم نمی خورد، تنها ماه، مطابق معمول آرام آرام از پشت کوههای سیاه اطراف، بالا آمده و شعاع کمرنگ و لطیف خود را بر روی خانه های ساده و خالی از تجمل و همچنین ریگزارهای دور شهر، پهن می کرد.
کم کم شب از نیمه گذشت و نسیم لذت بخش و مطبوعی سرزمین تفتیده حجاز را فرا گرفت و آن را برای مدت کوتاهی آماده ی استراحت ساخت، ستارگان هم در این هنگام به این بزم بی ریا رونق و صفا بخشیده و به روی ساکنان شهر مکه لبخند می زدند!
کرانه افق مکه در آستانه سپیده سحر بود، ولی هنوز سکوت ابهام آمیزی بر شهر حکومت می کرد و همه در خواب بودند، فقط آمنه بیدار بود و دردی را که در انتظارش بود احساس می کرد… درد رفته رفته شدیدتر شد… ناگهان چند بانوی ناشناس و نورانی را در اطاق خویش دید که بوی خوشی از آنان به مشام می رسید. متحیر بود که ایشان کیانند و چگونه از در بسته داخل شده اند؟!… (1)
طولی نکشید که نوزاد عزیزش به دنیا آمد و بدین ترتیب دیدگان «آمنه » پس از ماهها انتظار در سحرگاه (2) هفدهم ربیع الاول به دیدار فرزندش روشن شد.
همه از این ولادت خوشحال بودند، ولی در این هنگام که «محمد، صلی الله علیه وآله » شبستان تاریک و خاموش آمنه را روشن می کرد جای همسر جوانش «عبدالله » خالی بود چون او در بازگشت از سفر شام در مدینه درگذشته و در همانجا به خاک سپرده شده و آمنه را برای همیشه تنها گذاشته بود (3) .
«محمد، صلی الله علیه وآله » به دنیا آمد و همراه با ولادت او حوادثی در آسمان و زمین و مخصوصا در مشرق
که مهد تمدن آنروز بود، پدیدار گردید.
کاخ با عظمت انوشیروان که شبحی از قدرت و سلطنت ابدی! را در نظرها مجسم می کرد و مردم به آن و صاحبش چشم دوخته بودند، آنشب لرزید و چهارده (4) کنگره آن فروریخت و آتشکده فارس (5) که شعله های آتش آن هزار سال زبانه می کشید یکباره خاموش شد.
خشکیدن دریاچه ساوه نیز منطقه عظیم دیگری را بیدار کرد! (6)
حلیمه دایه محمد، صلی الله علیه وآله
اعراب کودکان خویش را پس از تولد به دایه ای در میان قبایل اطراف شهر می سپردند تا هم در هوای آزاد و در محیط طبیعی صحرا پرورش یابند و هم لهجه فصیح عربی را – که در آن زمان، اصیل ترین جلوه آن در صحرا یافت می شد فرا گیرند. (7)
ازطرفی چون آمنه برای تغذیه فرزندش شیر نداشت، «عبدالمطلب » پدر بزرگ و کفیل «محمد، صلی الله علیه وآله » به فکر افتاد بانویی محترم و مطمئن را برای نگهداری محمد عزیز، یادگار فرزندش عبدالله، استخدام کند و پس از تحقیق کافی «حلیمه » را که از قبیله ی «بنی سعد» (قبیله یی که به شجاعت و فصاحت معروف بود) و از زنان پاکدامن و اصیل به شمار می آمد، برای این کار انتخاب کرد.
حلیمه، محمد را به قبیله خود برد و چون فرزند خویش در مراقبت او می کوشید.«قبیله بنی سعد» مدتی بود که در صحرا گرفتار قحطی بودند و صحرای خشک و آسمان خشک تر، فلاکت و فقر آنان را افزون ساخته بود.
از روزی که «محمد، صلی الله علیه وآله » به خانه حلیمه رفت، خیر و برکت به او رو آورد و زندگی او که با فقر و تنگدستی می گذشت، رو به بهبود گذارد و چهره رنگ پریده او و فرزندانش نور و طراوتی پیدا کرد. پستان خشک او پر از شیر شد و مرتع گوسفندان و شتران آن ناحیه خرم گشت. درحالیکه پیش ازآن مردم بسختی زندگی می کردند.
«محمد، صلی الله علیه وآله »، خود نیز بیش از دیگر کودکان رشد می کرد و از آنها چابکتر می دوید و مانند آنها شکسته حرف نمی زد.
چنان میمنت و برکت با او همراه بود که اطرافیانش بسهولت این حقیقت را درمی یافتند و به آن معترف بودند; به طوری که حارث همسر حلیمه به او می گفت: آیا می دانی چه فرزند مبارکی نصیب ما شده است؟… (8)
محمد، صلی الله علیه وآله، در طوفان حوادث
تازه شش (9) بهار از عمر «محمد، صلی الله علیه وآله » می گذشت که مادرش آمنه برای دیدار بستگان خود و شاید زیارت قبر شوهرش عبدالله شهر مکه را ترک گفت و به اتفاق محمد، صلی الله علیه وآله، به سوی مدینه روان گشت و پس از دیدار از نزدیکان خویش و تجدید عهد با مزار همسرش، پیش از رسیدن به مکه در محلی به نام «ابواء» درگذشت. (10)
بدین ترتیب محمد، صلی الله علیه وآله، در سنینی از عمر که هر کودکی احتیاج فراوان به محبتهای سرشار پدر و دامان پرمهر مادر دارد این هر دو را ازدست داد.
سیمای محمد، صلی الله علیه وآله
همانطوریکه ولادت پیامبر اسلام، صلی الله علیه وآله، و حوادث بعد از آن خارق العاده بود همچنین گفتار و کردار دوران کودکی آن حضرت او را از سایر کودکان ممتاز می ساخت. (11)
ابوطالب عموی محمد، صلی الله علیه وآله، می گفت: هرگز از محمد، صلی الله علیه وآله، دروغ و کار ناشایست و جاهلانه ندیدیم، نه بیجا می خندید و نه سخنان بیهوده می گفت و بیشتر تنها بود. (12)
هنگامیکه محمد، صلی الله علیه وآله، هفت ساله بود یهود گفتند ما در کتابهایمان خوانده ایم که پیامبر اسلام از غذای حرام و شبهه دار اجتناب می نماید، خوب است او را امتحان کنیم. لذا مرغی ربودند و برای ابوطالب فرستادند، همه از آن خوردند چون نمی دانستند، ولی محمد، صلی الله علیه وآله، به آن دست نزد، وقتی علت آن را پرسیدند در جواب فرمود: آن حرام است و خداوند مرا از حرام حفظ می فرماید… سپس مرغ همسایه را گرفته و فرستادند به خیال اینکه بعدا پولش را بپردازند آن حضرت باز هم میل نکرد و فرمود این غذا شبهه ناک است و… آنگاه یهود گفتند این طفل دارای شان و مقام عالی و ارجمندی است. (13)
بزرگ قریش «عبدالمطلب » با محمد، صلی الله علیه وآله، مانند سایر کودکان رفتار نمی کرد، بلکه برای او مقام و مرتبه ای رفیع قائل بود.
هنگامیکه برای عبدالمطلب جایگاهی در کنار کعبه ترتیب می دادند و فرزندانش اطراف جایگاه مخصوص را احاطه می کردند عظمت و ابهت او مانع بود که شخصی به آنجا وارد شود، ولی محمد، صلی الله علیه وآله، مقهور آن جلال و جبروت نمی شد و کراست به جایگاه مخصوص می رفت. عبدالمطلب به فرزندانش که مانع ورود محمد، صلی الله علیه وآله، می شدند می گفت: پسرم را رها کنید، به خدا سوگند او دارای شان عظیمی است…
آنگاه محمد، صلی الله علیه وآله، با بزرگ قریش عبدالمطلب می نشست و با او به سخن می پرداخت. (14)
پی نوشت ها:
× برگرفته از: نگرشی کوتاه به زندگی پیامبر اسلام.
1. بحارالانوار، ج 15، ص 325.
2. همان، ج 15، ص 250.
3. کامل التواریخ، جزء ثانی، ص 10; طبقات، ج 1، ص 61.
4. بحارالانوار، ج 15، ص 257.
5 و 6. همان، ج 15، ص 258 – 263.
7. سیره حلبیه، ج 1، ص 99
8. اقتباس از بحارالانوار، ج 15، ص 331 – 395; و سیره ابن هشام، ج 1، ص 156 – 160; و سیره حلبیه، ج 1، ص 99.
9. بحارالانوار، ج 15، ص 402 و 406.
10. سیره ابن هشام، ج 1، ص 168.
11 و 12. بحارالانوار، ج 15، ص 382 و 402 و 366.
13. همان، ج 15، ص 336.
14. همان، ج 15، ص 142; سیره ابن هشام، ج 1، ص 168.