اما همین بنیاسرائیل، کارشان به جایی رسد که خدای متعال لعنت دائمی را بر اینها فرستاد. در روایات داریم که مراد از «مغضوب علیهم» یهود است. موسی(ع) در مسیر بازگشت راه را گم کرد. از دور نوری دید. گفت: همین جا بمانید. میروم تا کمکی بیابم. یا شعلهای آتش برای گرم کردنتان بیاورم. درختی دید سرسبز، که در فصل سرما زیر باران، آتش از آن شعلهور بود.
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِي يَا مُوسَى. إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى. وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى. إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي؛
چون نزد آتش آمد، ندا داده شد: ای موسی، من پروردگار تو هستم، پای افزارت را بیرون کن که اینک در وادی مقدس طوی هستی. و من تو را برگزیدهام، پس تو به آنچه میشنوی، گوش فرا دار. خدای یکتا من هستم. هیچ خدایی جز من نیست. پس مرا بپرست و تا مرا یاد کنی نماز بگزار.
موسی(ع) که در طلب آتش به سوی درخت آمده بود، با خطاب خداوندی رو به رو شد. او سالها در انتظار چنین روزی بود و امروز در این بیابان معشوق و معبود او با او سخن گفتن آغازیده است. گفت: پروردگارا، تمام هستی و ذکر و یادم، تنها تویی و دل از محبت غیر، به عشق تو شستهام.
در این خطاب به او گفته شد که ای موسی، پای افزار از پای برون آر. و ین یعنی از هرچه جز من است، دل تهی دار، حتی زن و فرزند خویش. و بدین ترتیب خداوند مأموریت بزرگی به عهدة او گذاشت: اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى؛ به نزد فرعون برو که او سرکشی کرده است. نشانههای رسالت
اکنون رسالت سخت و بزرگی به گردن موسی(ع) نهاده شده است؛ رویارویی با مستکبر زمان که ادعای خداوندی دارد. ده سال پیش از دست مأموران او گریخته است و امروز باید برای ابلاغ رسالت خویش نزد او باز گردد. خداوندی رسولان خویش را قدرتی میبخشد که با آنان بر منکران احتجاج کنند ودلیلی بر رسالتشان از سوی خداوند باشد؛ وگرنه، هرکسی میتواند ادعای نبوت کند. موسی(ع) نیز برای رویارویی با این مستکبر، نیازمند ابزارها و قدرتهای الاهی است. از سوی خداوند ندا رسید:
وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى؛
ای موسی، آن چیست به دست راستت؟
موسی(ع) که اکنون مخاطب معبود و معشوق خویش قرار گرفته است. با شوقی فراوان در پاسخ خداوند گفت:
قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى؛
این عصای من است، بدان تکیه میکنم و گوسفندان را با آن به این سو و آن سو میبرم. فواید دیگری نیز برای من دارد.
پاسخ پرسش خداوند، یک کلمه بیش نبود، اما موسی(ع) این گونه به تفصیل آن را با پاسخ میگوید. این دیگرآن موسایی که وارد کوه طور شد نیست. با یک خطاب:
اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى؛
نزد فرعون برو که سرکشی می کند.
همه چیز او دگرگون می شود؛ زن و فرزند را فراموش می کند و وارد فضای دیگری می شود. آن قدر تجلی حق بر او لذت آفرین شده و او را محو خود کرده که در یان شرایط، گفت و گوبا خدای متعال را طولانی می کند و زن و فرزند را در آن حالت به فراموشی می سپارد.
هنگامی که حضرت موسی(ع) در کوه طور, سنگین ترین مأموریت را به گردن می گیرد، در معراج خویش است. جالب است که در همین جا، که خدا با او صحبت می کند، بدو می گوید اگر می خواهی این وضعی تداوم یابد، نماز بخوان.
إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي؛
این بدان معنا است که نماز معراج مؤمن است.
پس ازتوضیح موسی(ع) خداوند امر فرمود که عصایش را بیندازد. موسی(ع) بی درنگ عصای خویش را به کناری می اندازد. عصا به اژدهایی بس سترگ تبدیل می شود. موسی(ع) با دیدین این صحنه هراسید و گریخت. خداوند بار دیگر فرمود: ای موسی، باز گرد و نترس که ما آن را به شکل نخستینش باز می گردانیم.
قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَى. فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى. قَالَ خُذْهَا وَلَا تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَى. وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَى جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَى. لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرَى؛
گفت: ای موسی، آن را بیفکن، بیفکندش. به ناگهان ماری شد که می دوید. گفت: بگیرش و مترس. بار دیگر آن را به صورت نخستینش باز می گردانیم. دست خویش را در بغل کن، بی هیچ عیبی، سفید بیرون آید. این هم آیتی دیگر. تا آیت های بزرگ خود را به تو بنمایانیم.
«حیه» مارهای بسیار بزرگی را گویند که بسیار آرام حرکت می کنند و وزن زیادی دارند. برخلاف مارهای افعی که سریع حرکت می کنند. اما عصای موسی(ع)، به ماری با عظمت، مانند حیه تبدیل شد، اما با سرعتی چون افعی.
آنقدر وحشتناک بود که موسی(ع) فرار کرد. حق هم داشت که بترسد. چرا که انسان هنگامی که با منظره ای هول انگیز و بی سابقه رویاروی می شود، و از آن سوی راهی برای رفع آن به نظر نمی رسد، چاره ای جز گریز نخواهد دشات. به ویژه آنکه هیچ سلاحی برای دفاع ندارد و از سوی دیگر، دستوری از ناحیه خداوند نیامده است که در برابر چنین منظره ای بایستد و او تنها مأمور به انداختن عصا بوده است. خوف، دست یا زیدن به مقدماتی است برای در امان ماندن از شر و این با شجاعت تنافی ندارد. خدا به او فهماند که دنیا را میتواند تغییر دهد، به شرطی که با ایمان به خدا عمل کند. خطاب «ألقها» بدین معناست که امیدت عصا و دیگر ابزارهای مادی نباشد. اگر خدا بخواهد همة اینها به گونهای دیگری عمل میکند. چیزی که نباید راه رود، حرکت میکند و بالعکس. «ألقها» یعنی تو رها کن باقی کارها با من. ابزار در مبارزهای که در راه خداوند باشد، آن گونه که ظاهرش نشان میدهد عمل نمیکند. وقتی که تو نیاز داری تبدیل به همان چیزی میشود که میخواهی.
خداوند از موسی خواست تا دستش را در گریبان کند. دستش را که درآورد، گویی آن شب تاریک، روز شد. این نور، در روز بر نور خورشید غلبه میکرد. این منبع انرژی چقدر باید حرارت تولید کند که نورش بر خورشید غلبه کند؟! اما این حرارت، آسیبی نداشت. این اعجاز است. این دو، نشانه پیامبری حضرت بود.
موسی(ع) در رویارویی با فرعون با مشکلات دیگری نیز رو بهرو بود. او از خداوند تقاضای حل این مشکلات را داشت.
وَإِذْ نَادَى رَبُّكَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ. قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلَا يَتَّقُونَ. قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ. وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلَا يَنطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ. وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ. قَالَ كَلَّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُم مُّسْتَمِعُونَ. فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولَا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ. أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ؛
و پروردگارت موسی را ندا داد که: ای موسی، به سوی آن مردم ستمکار برو: قوم فرعون. آیا نمیخواهند پرهیزکار شوند؟ گفت: ای پروردگار من، میترسم که دروغگویم خوانند. و دل من تنگ گردد و زبانم گشاده نشود. هارون را رسالت ده. و بر من به گناهی ادعا دارند، میترسم که مرا بکشند. گفت: هرگز، آیات مرا هر دو، نزد آنها ببرید. ما نیز با شما هستیم و گوش فرا میدهیم، پس نزد فرعون روید و بگویی: ما رسول پروردگار جهانیان هستیم، که بنیاسرائیل را با ما بفرستی.
موسی(ع) چهار مشکل بر سر راه این مأموریت بزرگ میدید و از خداوند تقاضای حل آنها را کرد: تکذیب از سوی فرعونیان، ضیق صدر خویش، عدم فصاحت کافی، خونخواهی فرعونیان.
او از قبطیان کسی را کشته بود و فرعونیان نیز درصدد قصاص او بودند. با مطرح کردن نبوت، آنان مسئله قتل را پیش میکشیدند و او را مجرم جلوه میدادند.
خداوند تقاضای موسی را پاسخ گفت که شما با اطمینان خاطر پیش روید و محکم در این راه گام بردارید و به او اطمینان داد که در حوادث سخت همراهتان خواهم بود.
خداوند دو مأموریت به موسی(ع) ابلاغ کرد: 1. فرعون را به اسلام دعوت کند؛ 2. بنی اسرائیل را از چنگ فرعون درآورد. با این دو ماموریت، ایشان وارد مصر شد.
آغاز عملیات موسوی
مبارزه آغاز شد. نخستین مأموریت او، فراخوان فرعون به اسلام بود. وارد کاخ شد و در برابر فرعون ایستاد. پیشبینی موسی(ع)، اتفاق افتاد. فرعون با دیدن موسی(ع) عملیات خویش را برای تخریب شخصیت او آغاز کرد:
قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ. وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ؛
گفت: آیا به هنگام کودکی نزد خود پرورشت ندادیم و تو چند سال از عمرت را در میان ما نگذرانیدی؟ و آن کار را که از تو سر زد، مرتکب نشدی؟ پس تو کافر نعمتی.
فرعون حقانیت موسی(ع) را دریافته است و میداند که دعوت او با استقبال همراه خواهد شد اما دست از مسیر خویش بر نمیدارد و بر کفر پای میفشارد. او بلافاصله موسی را فردی ناسپاس معرفی میکند. حضرت در این زمینه پاسخ را آماده کرده بود. گفت:
قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ. فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ. وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ؛
آن وقت که چنان کردم، ا ناآگاهان بودم. پس چون از شما ترسیدم، گریختم و پروردگارم به من حکمت داد و مرا از پیامبران کرد و منت این نعمت را بر من مینهی که بنیاسرائیل را برده ساختهای؟!
در برابر عملیات روانی دشمن، شمشیر فایده ندارد. باید آن را با عملیات روانی پاسخ داد. اگر با ابزار غیرمناسب به میدان روید، نتیجهای جز شکست نخواهد داشت. تنها باید آن قفل عملیات روانی را با ظرافت موسی و قرآنی شکست. موسی(ع) بسیار زیبا پاسخ داد. گفت: تو باید بر من منت بگذاری که مرا بزرگ کردهای، یا من باید به تو اعتراض کنم که بنی اسرائیل را به بندگی گرفتهای؟ تو کودکان را به قتل میرساندی و مادر من برای اینکه من از دست تو نجات یابم، مرا به رودخانه سپرد و آب مرا به کاخ تو آورد. تو حق نداری بر من منت بگذاری، تو برای جلوگیری از ولادت موعود بنی اسرائیل، آنان را به اسارت کشیدی و چه خونها که نریختی.
هنگامی که موسی(ع) با قاطعیت تمام پاسخ فرعون را داد و او را درمانده ساخت، فرعون مسیر کلام را تغییر داد و موسی را که گفته بود «من فرستاده پروردگار عالیمان هستم» مورد سوال قرار داده، از ماهیت خداوند میپرسد:
قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ. قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إن كُنتُم مُّوقِنِينَ؛
فرعون گفت: پروردگار جهانیان چیست؟ گفت: اگر به یقین میپذیرد، پروردگارآسمانها و زمین و هرچه میان آنهاست.
فرعون دوباره دست به عملیاتی دیگر زد. طاغوتیان همواره در رویارویی پیامبران و در پاسخ دعوت آنها به یکتاپرستی، مُهر دیوانگی بر پیشانی آنان زدهاند تا بلکه اطرافیان خویش را از گرویدن به آنان باز دارند.
قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ؛
فرعون گفت: این پیامبر که بر شما فرستاده شده، دیوانه است.
و پس از تهدید اطرافیان، که نباید به موسی ایمان آورند، از او آیتی برای رسالت خویبش خواست. و اینجا موسی(ع) عصای خویش را فروافکند.
از عصای موسی(ع) سه تصویر در قرآن آمده است: حَیَّةٌ تَسْعَی (= ماری که میدود) ؛ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ (=اژدهای راستین)؛ رَآهَا تَهْتَزُّ کَاَّنهَا جَانُّ (=همانند ماری که میجنبد) شاید این هر سه تصویر، مکمل یکدیگر باشن دو با هم تناقضی ندارند. عصای موسی به فرمان خداوند در ستبری همانند اژدها، در چابکی همانند مار دونده و در بیمانگیزی، مانند مار جنبنده بود. از آن سوی، شاید این سه تصویر نشان از آن دارد که عصا به شکلهای گوناگون و مارهای مختلف در میآمده است. مار حرکت کرد و سوی فرعون رفت که فریاد دادخواهی فرعون به هوا برخاست و موسی(ع) دست برده، عصای خویش را برگرفت. موسی(ع) دست در گریبان برده، ید بیضای خویش را بیرون آورد. نور خیره کنندة دست موسی(ع) نیز بر ظلمت طاغوت تأثیری نبخشید. سپس فرعون همانند طاغوتیان پیشین، عملیات روانی دیگری را آغاز کرد و موسی(ع) را متهم به سحر کرد:
قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ. يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ؛
به مهتران قومش که در کنارش بودند گفت: این مرد جادوگری داناست. میخواهد به جادوی خود، شما را از سرزمینتان بیرون کند. چه رأی میدهید؟
فرعون سپس به موسی(ع) گفت: گمان نکن ما قادر نیستیم همانند این سحرهای تو را بیاوریم، به همین زودی سحری همانند آنچه تو آوردی، نشانت خواهیم داد و برای آنکه قاطعیت بیشتری نشان دهد، گفت: هم اکنون تاریخش را معین کن.
فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِدًا لَّا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلَا أَنتَ مَكَانًا سُوًى؛
ما نیز در برابر تو جادویی چون جادوی تو میآوریم. ما و خود وعده گاهی در زمینی هموار بگذار که نه ما وعده را خلاف کنیم و نه تو.
زمامداران زورگو برای اینکه حریف خویش را از میدان به در کنند و به اطرافیان خود که گاهی تحت تأثیر قرار گرفتهاند، قدرت و روحیه بدهند، برخوردی این گونه قاطع میکنند و سر و صدای زیاد به راه میاندازند. ولی موسی(ع) با خونسردی تمام و بیآنکه هراسی به دل راه دهد، گفت: من آمادهام، هم اکنون روز و ساعت آن را تعیین میکنیم.
قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى؛
گفت: موعد شما روز زینت است و همه مردم بدان هنگام که آفتاب بلند گردد، گردآیند.
فرعون پس از ترک آن مجلس و جدا شدن از موسی و هارون(ع) نشستهای مختلفی با مشاوران مخصوص و اطرافیان مستکبرش تشکیل داد، سپس از سراسر مصر، ساحران را به پایتخت فراخواند و آنان را با تشویق فراوان به این مبارزة سرنوشتساز دعوت کرد.
قرآن از این نشست های فرعون با یک جمله کوتاه یاد میکند:
فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتَى؛
فرعون بازگشت و یاران حیلهگر خویش را گردکرد و باز آمد.
رسوایی بزرگ
روز موعود فرا رسید و ساحران و مردم از تمام نقاط تحت حاکمیت فرعون گردآمدند. موسی(ع) نخست فرعونیان و ساحران را به سوی حق دعوت کرد و آنان را از عذاب خداوند پرهیز داد. سخنان قاطع موسی که هیچ شباهتی به سخن ساحران نداشت، و از دل اپک او برخاسته بود، بر بعضی دلها اثر گذاشت و در میان جمعیت اختلاف افتاد. برخی طرفدار شدت عمل بودند و برخی به شک و تردید افتاده بودند و احتمال میدادند موسی(ع) همان پیامبر موعود باشد. به ویژه آنکه لباس چوپانی و چهرة سادة آنان نیز بر این تردید میافزود. این تردید بر زبانها جاری شد و نجوای جماعت برخاست. ولی به هر حال طاغوتیان رشتة سخن را به دست گرفتند و بر مبارزه با موسی(ع) و معجزهاش تأکید ورزیدند. مبارزهای بزرگ و حساس میان حق و باطل در برابر دیدگان مردم آغاز شد.
ساحران برای اینکه اعتماد به نفس خویش را به مردم نشان دهند، از موسی(ع) میپرسند: آیا تو میافکنی یا ما بیفکنیم. و موسی(ع) که به پیروزی نهایی خویش ایمان داشت، گفت: نخست شما بیفکنید. عصا و طنابهای ساحران به صورت مارهایی کوچک و بزرگ و رنگارنگ در میدان به جنبش درآمدند.
قَالُوا يَا مُوسَى إِمَّا أَن تُلْقِيَ وَإِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى. قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى؛
گفتند: ای موسی، آیا تو میافکنی یا ما بیفکنیم. گفتند: شما بیفکنید. ناگهان از جادویی که کردند چنان در نظرش آمد که آن رسنها و عصاها به هر سو میدوند.
آن قدر صحنة سحر طبیعی بود که موسی(ع) نیز ترسید. هراس موسی(ع) از این بود که امروز حق شکست بخورد و معجزات او در برابر سحر ساحران، نابود شود. خداوند فرمود:
قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَى. وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَى؛
مترس که تو برتر هستی، آنچه در دست داری بیفکن تا هرچه را که ساحران ساختهاند، ببلعد. آنان حیله جادو ساختهاند و جادوگر هیچ پیروز نمیشود.
در جشن عمومی که تمام مردم به تماشا آمدهاند، اگر موسی(ع) پیروز شود ارزشمند است. حضرت عصا را انداخت و عصا، به اژدهای بزرگی تبدیل شد و تمام سحر ساحران را در کام خویش فرو برد.
فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ؛
به ناگاه دیدند که همه جادوهایشان را میبلعد.
آنچه دشمن میآورد خیال و سراب است. سراب را یارای مبارزه با حقیقت نیست. فرعونیان، دیدگان مردم را جادو کرده بودند و نیروی آنان تنها خیال بود و بس. از نیروی خیالی دشمن نباید هراسید. امیرمؤمنان(ع) فرمود:
ایها الناس لاتستو حشوا فی طریق الهدی لقلة أهله؛
ای مردم، مبادا در راه هدایت، از شمار اندک رهروان هراسان شوید. وقتی سحر ساحران شکست خورد،
فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّدًا قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى؛
ساحران به سجده وادار شدند. گفتند: به پروردگار هارون و موسی ایمان آوردیم.
تمام ساحران با دیدن معجزة موسی، دریافتند که کار او از نوعی دیگر است و جز با اتصال به منبع الهی، انسان را توان چنین کاری نیست بدو ایمان آوردند. بنابراین فرعون که برابر دیدگان مردم تحت حاکمیت خویش، رسوا شده بود، برای کم کردن تأثیر این رسوایی، دست به عملیات روانی دوباره زد و ساحران را متهم کرد که همگی از شاگردان موسی هستید و همو سحر به شما آمموخته است و ایمان شما نیز توطئه از پیشبرنامهریزی شده بوده است:
قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ ؛
فرعون گفت: آیا پیش از آنکه شما را رخصت دهم، به او ایمان آورید؟ او بزرگ شماست که به شما جادوگری آموخته است.
نخستین سازمان بنی اسرائیل
برخی از مردمان با دیدن پیروزی موسی(ع) به او ایمان آوردند و موسی (ع) آنان را امر به توکل و پایداری کرد. مأموریت نخست، دعوت فرعون بود. اما مأموریت دوم بسیار دشوارتر است. چون باید با بنی اسرائیل تشکیل حکومت دهد و مراقب ایمان آنان باشد و با آنان قدس را فتح کند. اما بنی اسرائیل در حکومت فرعون، مردمانی مستضعف بودند که هیچ کاری نمیدانستند.
موسی(ع) چگونه باید این بار را به سر منزل مقصود برساند؟ خداوند تمام حاکمیت فرعون را در اختیار موسی(ع) قرار داده بود تا طی این فرصت، آمادگی اجمالی را در بنی اسرائیل ایجاد کند. موسی(ع) در این مدت، پیاپی به فرعون نشانه و معجزه نشان میداد، گرچه فرعون همواره بر کفر خویش پای میفشرد. اما این آیات باعث میشد او فعلاً با موسی(ع) مماشات کند و او و بنی اسرائیل را در مصر تحمل کند. موسی(ع) از همین فرصت، نهایت بهره برداری را کرده و بنی اسرائیل را آماده ساخت.
وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى وَأَخِيهِ أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُيُوتًا وَاجْعَلُواْ بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ؛
به موسی و برادرش وحی کردیم که برای قوم خود در مصر خانههایی مهیا کنید. و خانههای خود را عبادتگاه سازید [و یا روبه روی هم بسازید و نماز گزارید و مؤمنان را بشارت ده.
بنی اسرائیل، نخست باید سازمان بیابند و در کنار هم زندگی کنند. آنان تاکنون گروههای پراکنده، شکست خورده، وابسته، طفیلی و آلوده و ترسان بودند. نه خانهای از خود داشتند و نه اجتماع و تمرکزی و نه برنامة سازنده معنوی و نه شهامت و شجاعت لازم برای یک انقلاب کوبنده. بنابراین موسی و هارون(ع) مأموریت یافتند برای بازسازی اجتماع بنیاسرائیل، مخصوصاً از نظر روحی، برنامهای در چند ماده اجرا کنند:
1. خانهسازی و جدا کردن مسکن خویش از فرعونیان؛ با این کار آنان با مالک شدن مسکن در سرزمین مصر، علاقة بیشتری به دفاع از خود و آن آب و خاک مییافتند؛ افزون بر آن، از خانههای قبطیان بیرون میآمدند و اسرار و نقشههای آنان به دست دشمنان نمیافتاد؛
2. خانههایشان را مقابل یکدیگر و نزدیک به هم بسازند؛ این کار کمک مؤثری به تمرکز و اجتماع بنیاسرائیل میکرد و میتوانستند مسائل اجتماعی را به طور عمومی بررسی کنند و برای انجام مراسم مذهبی گرد هم آیند و برای آزادی خویش نقشه بریزند؛
3. اقامة نماز؛ که آنان را به بندگی خداوند پیوند زند و قلب و روحشان را از آلودگی پاک سازد و اعتماد به نفس را در وجود آنان افزون کند و با تکیه بر قدرت پروردگار روح و جان تازه بگیرند؛
4. موسی(ع) مأمور میشود دست در درون زوایای روح بنیاسرائیل بیفکند و زبالههای ترس و وحشت را که یادگار سالیان دراز بردگی و ذلت بوده است، بیرون بکشد و با بشارت مؤمنان به فتح و پیروزی نهایی و لطف و رحمت پروردگار، ارادة آنها را قوی و شهامت و شجاعت را درآنان پرورش دهد.