آغاز عشق و عوامل پدید آورنده آن

 «نخستین عشق» همان اندازه که ممکن است زودگذر باشد، تقریباً همیشه از نظر روانی دارای اهمیت زیادی است و هرگز نفوذ خوب یا بد آن بر عشق های آینده از دست نمی‌رود.
پسر و دختر جوانی که نخستین بار عاشق کسی می‌شوند که ارزش عشق را ندارد و با قلبی پاک و بی‌تجربه‌ به کسی اطمینان می‌کنند که چه بسا از آن استفاده ناروا می‌کند در حقیقت با انتخاب نادرست خود باعث می‌شوند که فرصت‌های بعدی خود را برای عشق دوباره و با دوام کاهش دهند و آن اعتماد و اطمینان که لازمة عشق درست است از بین برود.
زمانی که عشق،‌ روان‌شناسی شود
زمانی که عشق، روان‌شناسی شود دیگر شگفت‌زده نمی‌شویم که بشنویم زنی پر جاذبه به عشق مردی گرفتار شده است که بیمارگون و زشت است، یا مردی عاشق خدمتکار خود شده است. دوستی و عشق کم و بیش دارای انگیزه‌های پنهانی است، اما شناخت این انگیزه‌ها چندان دشوار نیست. در ناخودآگاه انسان وابستگی‌ها و ارتباطات ناشناخته‌ای وجود دارد که سبب می‌شود دو فرد یکدیگر را برای دوستی یا عشق برگزینند.
شاید گاه سالها بگذرد تا کسی به انگیزه‌های عشق خود یا دیگری پی ببرد. آنچه قطعی است اینکه:‌عشق در هیچ صورت بدون سبب پدید نمی‌آید؛ جز اینکه افراد در تأثیرپذیری از اسباب عشق متفاوت‌اند. برخی سرسخت و مقاوم‌اند که البته این خود دلایل بسیار دارد و بعضی شکننده و غیرمقاوم.
گفتارهای این قسمت به شما کمک می‌کند تا بهتر بتوانید وظایف خود را در مراحل عشق به انجام رسانید و از خطرهای احتمالی برهید.

دلایلی که سبب عشق را فراهم می‌آورند برخی طبیعی و اختیاری است و بعضی غیراختیاری است و تنها بخش ناخودآگاه آدمی تصمیم‌گیرنده است. گاهی لازم است در برابر وضعیت پدید آمده بدان علت که سبب عشق نادرست بوده است مقاومت کرد و گاه فقط باید به شیوه‌ای درست همراهش شد. 
زمانی که عشق روان شناسی شود برای گرفتارآمدن به آن، این دلایل خودنمایی می‌کند:
1. دلباخته افراد شبیه خود
آیا تا به حال دیده‌اید که اردک و خروس یا کبوتر و کلاغی با هم انس گیرند؟‌قانون گزینش مشابه در همه جا حکمفرما است. انسانها پیوسته مجذوب شبیه خودند. حتی در مواردی که کسی به فردی علاقه‌مند می‌شود که به ظاهر شباهتی با او ندارد،‌ نوعی شباهت دلخواه میان آن دو وجود دارد که از نگاه دیگران پوشیده است. تأثیرپذیری از این قانون در سراسر زندگی ما مشاهده می‌شود. ما همیشه دوست داریم در جای مخصوصی بخوابیم یا در محل کار ماشین خود را در همان جای پیشین نگه داریم و تعطیلات خود را در محلی بگذرانیم که همیشه بدانجا می‌رفته‌‌ایم. 
جهان پیرامون ما بسیار ناامن، متغیر و ناشناخته است و یک غریزة درونی به ما فرمان می‌دهد که پیوسته برای احساس ایمنی و رهیدن از ناشناختگی،‌ به سویی رویم که تا حدّی شناخته شده است. با کسی انس گیریم که شبیه خودمان فکر می‌کند و سلیقه‌ای همانند ما دارد. زمانی که شبیه خود را می‌یابیم به او علاقه‌مند می‌شویم و ممکن است این علاقه شدت گیرد و به تدریج به عشق تبدیل شود. پس از تبدیل آن به عشق، دیگر بقیه جنبه‌‌های غیرمشابه مشکل‌ساز نیست، یا نمی‌خواهیم به جنبه‌های نامشابه توجه کنیم.
2. احساس فشار،‌ تنهایی و بی‌پناهی
این احساس از عواملی است که افراد ضعیف و کم ثبات را بسیار زود و ساده به عشق دچار می‌سازد. آنها که از قدرت تمرکز و استقلال کمتری برخوردارند بیشتر در معرض عشق قرار می‌گیرند. کمبود عاطفی، احساس پذیرفته نشدن در جمع،‌ خود‌پسندی و غرور گاه القاکنندة حس تنهایی (منفرد بودن) است. و همین حس زمینه‌ساز سیر فرد به سوی برقراری ارتباطات عاطفی با دیگران است.
همین که سن جوان افزایش می‌یابد فکر می‌‌کند باید هر چه زودتر عاشق کسی شود. گاهی هم دوستان خود را می‌بیند که اغلب عاشق شده‌‌اند و از لذت آن سخن می‌گویند. این امر وی را به عاشق شدن تحریک می‌کند.
وقتی انسان از رنج تنهایی سینه‌اش به تنگ می‌آید، احتمال عاشق شدن و انتخاب ضعیف دوستی،‌ قوّت می‌گیرد؛ حال آنکه بیشتر این روابط، او را ارضاء نمی‌کند. بهترین راه مبارزه با چنین حالت، انتخاب دوستان زیاد است. وقتی کسی دوستان خوب زیادی داشته باشد احساس تنهایی نمی‌کند تا به دام عشق بیفتد.
البته «تنهایی»‌ به معنای نداشتن دوست نیست؛ نداشتن رابطة محبت‌‌آمیز دوستانه است. کم نیستند افرادی که دوستان فراوانی دارند، ولی با هیچ یک رابطه‌ای با اطرافیانش ندارد احساس خلا روحی آزارش می‌دهد. برای رهایی از درد تنهایی می‌کوشد به رابطه‌ای محبت‌آمیز و مهر‌آفرین رو کند. در اینجاست که اگر اندکی نااندیشیده پیش رود به شدت آسیب می‌بیند. چه در همین موقعیت‌‌ها، هستند افراد تنهای دیگری که تشنة بهره‌جویی از وضعیت نابسامان روحی اشخاص‌اند.
به خوبی معلوم است که یک فرد در چنین موقعیتی تا چد حد آسیب‌پذیر است. در این مواقع تنها پس از گذشت دوران اوجِ رابطه با یک فرد است که انسان با ماهیت حقیقی او آشنا می‌شود و آنگاه ممکن است دریابد که چه انتخاب نامناسبی داشته است. انسان در حال گرسنگی و یا خلأ روحی ممکن است هر  غذای ناسالم یا رابطة نامناسب را برآورده ساز نیاز خود بداند و سپس که از آن استفاده کرد دریابد که چه خطای بزرگی مرتکب شده است!
3. عقده‌ها و آرمان‌ها
در نظر داشتن این عامل از تعجب ما خواهد کاست،‌ آنگاه که بشنویم یک دانشجوی زیبا و باهوش فریفته جوانی شده است که کمترین بهره‌ای از زیبایی و هوش ندارد. باید به گذشته‌های دور زندگی وی بازگشت تا دریابیم که او در کودکی‌اش پدر و برادرانی خودکامه داشته است که هر دم وی را بی‌مقدار و ناتوان می‌شمرده‌اند. حال او بزرگ شده و هوش و استعداد خود را آشکار ساخته است و اینک فریفتة جوانی است که نه زیبا وباهوش است و نه با استعداد. این وضعیت برای وی فرصتی است تا استعداد خود را در نگهداری و ادارة‌ اشخاص ناتوان‌تر از خود بیازماید. ناخودآگاهش وی را به زدودن تحقیری واداشته که سالها رنجش داده و اینک او گمشدة خود را یافته است. فردی که سخت نیازمند حفاظت دیگران است.
دیگری پسری است سخت دلبسته و وابسته به مادر، که زود هنگام وی را از دست داده است. او خود قامتی بلند دارد، اما اینک به دختری دل‌بسته است که کوتاه قد است. تنها امتیاز دختر این است که شبیه مادر آن جوان است.
زمانی نیز دختری سخت به پدر دلبسته  و علاقه‌مند است، اما از یک خوی او بسیار آزرده و متنفر است: بی ادبی. اینک پسری با وی آشنا شده است که کاملاً شبیه پدر اوست، اما بسیار مؤدب. او هیچ امتیاز خاصی که سبب عشق گردد، ندارد. تنها همین که شبیه پدر است، ولی مودب. پس می‌تواند به جای پدر محبوب قرار گیرد.
پسر یا دختری که در خانواده‌های فقیر زیسته باشند، شاید آرزو کنند که همسری ثروتمند بیابند، اما این احتمال نیز وجود دارد که در کنار یک فرد ثروتمند همیشه احساس خواری کنند و دوست داشته باشند عشق خود را نثار کسی کنند که همچون خود آنان فقیر است. به طور طبیعی کمتر رخ می‌‌دهد که جوانی ثروتمند به ازدواج با دختری فقیر مباهات کند. زندگی در کنار فردی که از نظر اجتماعی و اقتصادی موقعیتی برتر دارد چندان شورآفرین و لذت‌بخش نیست.  برای چنین دختری فقیر، مردانی مناسب‌ترند که به زندگی با آن دختر افتخار کنند. بدین وسیله دختر می‌تواند در کنار چنین مردی از حس احترام بیشتری برخوردار باشد. با این  تحلیل به سادگی می‌توان پذیرفت که شاهزاده‌ای عاشق دختر چوپانی شود، با زنی جوان از طبقة اجتماعی بالا گرفتار عشق مردی مستمند گردد.
آنچه در این انتخابها مایه اندرز است،‌ اینکه یکی از عوامل پدید‌آورندة عشق نادرست وجود روابطی است که ضوابط دینی در آن مراعات نمی‌شود. رفت و آمدها و گفتگوهای غیرلازم،‌ نگاه‌‌های ناسالم و انگیزه‌های نادرست در برقراری ارتباط و ادامه آن، بی‌توجهی به گذشتة افراد و غفلت از آیندة تصمیمات،‌ همه مسایلی است که زمینه ساز عشق‌های نادرست است.
البته این امر نه بدان معناست که عشق به گروه اجتماعی پایین‌تر از خود، یا فرد متفاوت با ما از نظر ظاهر،‌ عشق بی‌پایه است؛ بلکه منظور این است که گا بذر چنین عشق‌ها،‌ بی‌توجهی به ضوابط اخلاقی (دینی) است. گرچه می‌پذیریم که در دیگر موارد عاشق شدن- مثلا ً به منظور برآوردن آرزوها یا آزمودن قدرت عشق‌ورزی – نیز همین مشکل وجود دارد که فرد به سبب بی‌توجهی به ضوابط،‌ دچار عشق شده باشد.
افزون بر موارد نامبرده گاهی رخ می‌دهد که شخص به فردی علاقه‌مند می‌شود که خصوصیاتش یادآور شخص مهمی در زندگی گذشتة‌ اوست که وجودش منبع عشق و عاطفه برای او بوده است. سالها کسی را الگوی خود می‌دانسته که دستیابی بدان ممکن نشده است و اینک کسی را یافته است که آینة تمام نمای آن فرد است و عشق ورزیدن به او نیز ناممکن نیست.
4. آزمون قدرت عشق‌ورزی
زمانی که شخصی را به شیوه‌ای نادرست از چیزی پرهیز دهند،‌ ممکن است آن پرهیز نتیجة واژگونه دهد. هراسان کردن فرزندان از عشق و پرهیز دادن ایشان از آن، به همان میزان که هشیارساز است،‌ لغزنده می‌باشد. گاه فرد چنان از ابراز عشق و پذیرش آن بیم داده شده است که می‌پندارد در خود هیچ توان و جرأتی برای این کار ندارد. با گذشت زمان و برخورد با کسانی که به سادگی عاشق شده و چه بسا از لذت آن اظهار شادمانی می‌کنند، درصدد بر می‌آید که نیرو و شهادت خود را بیازماید و عشق خود را به دیگری اظهار کند و راه عاشقان پیش گیرد. با این حال،‌ وسوسة یاد شده آفت ویژة‌ این گروه نیست و بیم آن می‌رود که هر کس را گرفتار کند.
5. به منظور برآوردن آرزوها
نیازهای برآورده نشدة دوران کودکی چه بسا سبب شود که انسان به فردی سخت دلبسته شود؛ بدان امید که وی برآورده ساز آن نیاز باشد. گرچه این امکان وجود دارد که در آینده آن نیازها در پی دوستی با آن شخص برطرف شود،‌ نمی‌توان امیدوار بود که چنین عشقی با دوام باشد. به ظاهر چنین به نظر می‌رسد که فردِ برآورده‌سازِ نیازها همیشه محبوب باقی می‌ماند، اما از سویی این خطر وجود دارد که «چون پایة عشق، برآوردن نیاز خاص بوده است،‌ پس از برآورده شدن نیاز،‌ عشق دوام نیاورد،‌ مگر آنگاه که عاشق و معشوق تا پیش از برآورده شدن نیازها،‌ به دیگر ابزارهای استحکام‌بخش محبت و عشق، روابط خود را مستحکم کرده باشند.»
6. دلباختة‌ جلوه‌های ویژه
از شایع‌ترین عوامل پدید آورنده عشق، «مجذوب جلوه‌های ویژه دیگری شدن» است. فرد تنها به مشاهدة یک رفتار، یک نگاه،‌ یک محبّت، دار بودن امتیازی ظاهری در یک عضو چهره،‌ یا حتی یک سخن،‌ عاشق کسی می‌شود و سپس می‌کوشد با دیگر جنبه‌های ظاهری و رفتاری او به سازگاری برسد.
موقعیت تربیتی هر شخص، سلیقه، ‌عقاید و افکار او گاه نوعی از رفتار یا شمایل را برایش بیش از حد مهم می‌گرداند و فرد یک سونگر می‌شود. این یک سونگری، وی را بر آن می‌دارد که شخصیت افراد را تنها با همان جلوة خاص ارزیابی کند و بدان بها دهد؛  بهایی فراتر از حقیقت آن. فردی که «زیبایی چهره»، « خوش‌رفتاری»‌ یا «مراعات بهداشت و شیک‌پوشی» را مهم‌ترین عنصر شکل‌دهندة شخصیت افراد می‌پندارد بسیار طبیعی است که تنها به همان یک جنبه توجه کند و از توجه به دیگر جنبه‌ها غفلت ورزد. همة‌ آنچه او از محبوبش می‌داند و می‌خواهد همان یک ویژگی است و دیگر هیچ. گاه مجذوب مهارت شغلی کسی می‌شود،‌ بی‌آنکه از روحیات او کمترین چیزی بداند؛ یا فریفتة چهرة  زیبای اوست، بی‌آنکه از شخصیت نهفته در زیر آن چهره چیزی بشناسد.
همین که دختری ازدواج می‌کند دوستانش می‌پرسند:‌همسرت چه شغلی دارد؟‌و چون پسری ازدواج می‌کند، دیگران از یکدیگر می‌پرسند:‌ آیا او زیبا است؟‌این امر حکایت از آن دارد که موقعیت،‌ شغل، زیبایی و مانند آن در انتخاب افراد بسیار تأثیر دارد. افراد بیشتر فریفتة‌ ظاهر، وضع اقتصادی،‌ قدرت، شغل و شهرت هستند.
اگری برای گروهی از زنان از امتیازات والای مردی سخن بگویند،‌ همه دوست دارند همسرشان چنین مردی باشد. در حالی که اگر در پایان بدانند چنین مردی تنگدست است،‌ بیشترشان او را برنخواهند گزید. چنانکه اگر برای گروهی از مردان از امتیازات والای زنی سخن بگویند، ولی یادآوری کنند که او زیبا نیست، اغلب او را برای همسری انتخاب نمی‌کنند.
اگر از چند فردِ بدون همسر بخواهند که با چشمان بسته با پنج زن دربارة معیارها، علایق، روحیات و مسایل مختلف صحبت کنند و سپس بدون اینکه چشمها را باز کنند میان آنان امتیاز‌بندی کنند و بگویند که کدام یک را برای همسری آینده انتخاب می‌کنند، چه بسا آنها کسی را برگزینند که اگر با چشمان باز با وی گفتگو می‌کردند، وی انتخاب نمی‌شد. این امر حکایت از آن دارد که انتخاب‌های افراد تا چه میزان به جلوه‌های ظاهر ارتباط دارد.
وقتی ما می‌آموزیم که دیگران را با قلب – نه با چشم – ببینیم مجذوب کسانی می‌‌شویم که با ما تفاهم بیشتری دارند. بنابراین بهتر است هرگاه شیفتة‌ کسی شدیم،‌ از خود بپرسیم: اگر او چشمانی آبی، موهایی دلربا و صدای زیبایی نداشت و یا هنرمند و قهرمان و … نبود،‌ آیا همچنان برایم جذّاب بود و می‌خواستم به او عشق بورزم؟
7. رهیدن از رنج‌های زندگی
«عاشق بودن» تا حدّی از تمرکز به امور ناملایم زندگی می‌کاهد. وقتی مدام مشغول عشق ورزیدن به کسی باشیم و تمام وقت بکوشید که او را خوشحال کنید و نیازهایش را شناخته،‌ برآورید،‌ دیگر وقت چندانی برایتان باقی نمی‌ماند که به مشکلات خود فکر کنید. از این رو در روزگار عشق‌ورزی بیش از هر زمان دیگر از زندگی لذت می‌برید. چون درگیر مشکلات زندگی نبوده‌اید.
8. احساسِ بودن (شور آفرینی و هیجان)
بسیاری از این رو به عشق نیاز دارند که از کمبود شور و شوق وبی‌هدفی در زندگی خود خسته شده‌اند و به جای آنکه به درون خود نگاه کنند و دلیل این احساس را از درون خود جویا شوند خود را درگیر روابط عشقی کرده، آن را هدف قرار می‌دهند. آنها می‌خواهند در چرخة آفرینش جایی داشته باشند، دوستشان بدارند و پذیرفته شوند،‌ در کنار دیگری احساس شادمانی کنند،‌ یا نوعی تعلق خاطر بیابند. انسان از طریق احساس ِ «دوست داشتن و دوسته داشته شدن» احساس خودباوری می‌کند.
9. ترحّم و همدردی
گاهی شخصی برای ترحّم و همدردی،‌ با کسی دوست می‌شود و می‌کوشد تا با جلب رضایت او، شادمانش سازد. بیمناک است که اگر عشق او را پاسخ منفی دهد، وی را رنجیده خاطر کند و گناهکار باشد. پس به سوی عشقی دروغین دچار می‌شود. از این نمونه عشق‌ها در میان جوانان کم نیست. 
10. در جستجوی حمایت‌‌گر
آسیب‌های روانی دوران کودکی یا نوجوانی چه بسا موجبات وابستگی به پدر و مادر یا فردی دیگر را در شخص آسیب‌دیده فراهم می آورد شخص وابسته دیر بزرگ می‌شود و آنگاه هم که به نظر بزرگ می آید همچنان مایه‌هایی از خردسالی در او باقی است. دخترانی که در  خردسالی پدر مهربان خود را از دست  داده‌اند و یا پسرانی که زود هنگام از نمعت مادر محروم شده‌اند بیشتر در معرض این آسیب هستند که پس از بزرگسالی، در جستجوی فردی باشند که از آنها حمایت کند و نقش مادر یا پدر را داشته باشد. از این‌رو احتمالاً به کسی علامه‌مند می‌شوند که سن او بسیار بیشتر و تجاربش انبوه‌تر از خود است.
آنها در حقیقت نه به خاطر امتیازات فرد، که به منظور پرکردن خلأهای روحی خود به چنین رابطه‌ای رو کرده‌اند.
انتظارات و پندارهای نادرست از عشق
باورهای نادرست دربارة‌ عشق گاه سبب می‌شود که از انتخاب هوشمندانه در زندگی باز بمانیم. کمبود آموزش دربارة عشق، تماشای فیلمها و خواندن داستان‌های عشقی، ناآگاهانه یا آگاهانه بر تصمیمات ما در مورد انتخاب دوست و همسر تأثیر جدّی دارد. آن آموزه‌های ناروا به ما چنین وانمود می‌کند که «با عشق می‌توان هر مشکلی را از سر راه زندگی برداشت.»، «هیچ‌کس بدون عشق نمی‌تواند به زندگی ادامه دهد.» یا «تنها یک فرد است که سزاوار عشق ورزیدن است.»!
• عشق به تنهایی کافی نیست
« همة ما در اعماق وجود خود به طرز اسرارآمیزی این افسانه را دربارة عشق باور کرده‌ایم. اگر واقعاً‌ عاشق باشیم خوشبخت خواهیم شد و بر تمامی مشکلات پیروز خواهیم گردید. پس مثلاً دیگر اهمیتی ندارد که معشوق در رفتارش عادت زشتی مانند وسواس داشته یا جاذبة جنسی بین ما وجود نداشته باشد یا بسیار انتقادگر باشد یا با وی در مسایل تربیتی فرزندان اختلاف‌نظر داشته باشیم یا هنوز نامزد قبلی‌اش را فراموش نکرده باشد یا پانزده سال با ما اختلاف سن داشته باشد.
باید دانست که عشق برای موفقیت یک ازدواج کافی نیست. رابطة خوب و پایدار به تفاهم و تعهد نیازمند است. حقیقت تلخ این است که تنها تعداد کمی از روابط به این خاطر که دو طرف یکدیگر را به اندازه کافی دوست ندارد، پایان می‌پذیرد. رابطه به این خاطر پایان می‌پذیرد که آن دو با هم تفاوت ندارند.
گاهی ما همانند بسیاری از مردم که دوست یا همسر مناسبی ندارند، سعی می‌کنیم نبود تفاهم را با سعی بیشتر و با شدت هر چه تمام‌تر عشق ورزیدن، جبران کنیم؛ اما مشاهده می‌کنیم که در پایان باز تفاهم کافی برای زندگی و آرامش و خوشبختی نداریم. مدتی بعد با خود فکر می‌کنیم اگر در گذشته بیشتر مهر ورزیده بودیم تفاوت‌هایمان دیگر مهم نبود؛ غافل از اینکه این اشتباهی بزرگ است. شاید بتوان با محبت‌ورزی، از بحرانی شدن اوضاع جلوگیری کرد، ولی قطعاً نمی‌توان به رابطه‌ای سالم و لذت‌بخش دست یافت.»
• معشوق، تنها یکی نیست
بعضی به اشتباه با خود پیش فرضی دارند که فقط در این دنیا یک دوست یا همسر مناسب برایشان وجود دارد و اگر آن یکی پیدا نشود یا از دست رود،‌ دیگر خوشبختی معنا ندارد. این «پیش‌فرض» قدرت دارد که زندگی ما را به کلّی ویران کند و فرصت دوستی‌های بی‌شمار را از ما بگیرد این خطای کوچکی نیست که انسان بپندارد تنها با عشق و دوستی یک نفر خوشبخت می‌شود. از این گفته منظور آن نیست که فردی با دارا بودن همسر یا نامزد، معشوقه‌های متعدد بگیرد. شاید هرگز نتوان چنین فردی را عاشق صادق نامید یا آنکه باید او را فردی خودخواه دانست که می‌خواهد از میان چند نفر یکی را برگزیند و بقیه را رها سازد. منظور از آنچه گفتیم این است که عشق را نباید محدود و انحصاری ساخت و تحقق آن را فقط در یک فرد جست؛ به طوری که اگر آن یک مورد از دست رود امکان پدید آمدن عشق دیگر وجود نداشته باشد. از طرفی هر فرد به طور همزمان می‌تواند عاشق همسر یا نامزد خود باشد و به یکایک اعضای خانوادة خود یا دوستانش نیز عشق بورزد، بی‌آنکه میان آن علایق تضاد و تزاحمی پدید آید.
او برای شما همه چیز نیست.
این هم از خطاهای هلاکت‌آور است که خیال کنیم یک فرد (دوست، همسر یا مربی) می‌توان ما را از هر لحاظ خرسند و خوشبخت کند. شمار زیادی از زنان و مردان به طرزی ناخودآگاه از دیگران توقع دارند که همه گونه نیازهایشان را برآورده سازند و وقتی هم چنین نشود از او دلسرد یا منزجر می‌شوند.
خیلی چیزها در زندگی و روابط وجود دارد که انسان خود باید آنها را به دست آورد و هیچ‌کس نمی‌تواند به او کمکی کند. وقتی انسان چنین توقعی از کسی داشته باشد بی‌تردید به او فشار خواهد آورد تا وی همه چیزش شود. این فشار و  انتظار، دوستی و عشق را به چیزی تبدیل می‌‌کند که دیگر عشق و دوستی  نیست. عشق به دو فرد کمک می‌کند تا همزمان به پیش روند، نه یکی عهده‌دار برآوردن تمام نیازهای دیگری باشد.
آنچه عشق نیست (توهّم عشق)
این هم دردی است جانکاه که کسی بی‌آنکه حقیقتاً‌عاشق باشد،‌ تاوان عشق بپردازد. جوانان همین که در وجود خود کوچک‌ترین کشش جنسی یا هیجان عاطفی مشاهده می‌کنند، می‌پندارند که در «عشق هولناک» فرو افتاده‌اند. تشخیص «عشق» و «توهّم عشق» نه چندان دشوار است و نه آسان. شناخت عواملی که سبب پدید آمدن عشق می‌شود و پیشتر گذشت، ما را در این تشخیص یاری می‌رساند؛ اما گذشته از آن، یک معیار دیگری برای حقیقی بودن یا توهّم عشق وجود دارد: ارزیابی بخش ناخودآگاه وجود خویش.
زمانی که هر یک از ما به درون خویش نظر می‌افکنیم گاه بهتر از هر روانکاو می‌توانیم انگیزه‌هایمان را ارزیابی کنیم. آیا ما به واقع عاشق شده‌ام؟‌ آیا آنچه رخ داده از انگیزه‌های جنسی و نیازهای آن سرچشمه نگرفته است؟‌ آیا به منظور رقابت و مباهات به دیگر دوستانم نیست که خود را به چنین حالتی گرفتار می‌بینیم؟‌مبادا آنچه پدید آمده دلباختگی،‌ فریفتگی و شیفتگی زودگذر باشد! حقیقتاً در معشوق چه امتیازاتی وجود دارد که من شیفتة آن شده‌ام؟‌آیا این امتیاز در دیگران وجود ندارد؟‌چرا عاشق غیر او نشدم؟
گاهی عاشق می‌خواهد به کس دیگری که به او بی‌وفایی کرده نشان دهد که در بند او در واقع در بند هیچ‌کس نیست و همه می‌‌توانند جای دوستی او را در دل وی بگیرند. یا اینکه فردی از سوی والدین یا دوستانش به «ناتوانی در عشق ورزیدن» متهم شده است و اینک او درصدد است توان خود را بیازماید. در چنین حالتی ممکن است شخص در طی دوران آزمون، خود را در بند عشق این و آن بپندارد،‌ در حالی که اصلاً از عشق راستین در وی خبری نیست.
نخستین عشق
«نخستین عشق» همان اندازه که ممکن است زودگذر باشد، تقریباً همیشه از نظر روانی دارای اهمیت زیاد است و هرگز نفوذ خوب یا بد آن بر عشق‌های آینده از دست نمی‌رود. پسر و دختر جوانی که نخستین بار عاشق کسی می‌شوند که ارزش عشق را ندارد و با قلبی پاک و بی‌تجربه به کسی اطمینان می‌کنند چه بسا از آن استفاده ناروا می‌کند در حقیقت باعث می‌شوند که فرصت‌های بعدی خود را برای عشق دوباره و با دوام کاهش ‌دهند و آن اعتماد و اطمینان که لازمة عشق درست از بین برود.
آنچه برای بیشتر دختران و پسران جوان نگران‌کننده است شکست در نخستین عشق است. در فصل بعد به عوامل شکست در عشق اشاره می‌شود، اما آنچه در اینجا گفتنی است اینکه معمولاً‌ افراد نه تنها در نخستین عشق ممکن است دچار اشتباه شوند، پس از تجربه اندوزی همچنان امکان اشتباه در عشق وجود دارد. درس‌آموزی از تلخی‌های عشق چندان آسان نیست. زیرا کانون تصمیم‌گیری دربارة‌ آن بیشتر دل است، نه قوة اندیشه. دل نیز پرخطاتر از اندیشه است.
آنچه از تلخی ناکامی در عشق می‌کاهد:
1. چه رویدادها که نخست برای ما سراسر تلخی و ناکامی تفسیر می‌شود و پس  از زمانی چند، جلوه‌های سازنده  و تأثیرگذار آن رخ می‌نماید. آنگاه بر گذشته افسوس می‌خوریم که چرا ایام خود را به ناآگاهی تلخ و ناگوار ساخته‌ایم! چه تصمیمات ناروا که دنبال شد و چه بدگمانی‌ها که روحمان را آزار داد و چه پیوندهای خوب که گسسته گشت! همه بدان سبب که حجابِ زمان فرا روی دیدگانمان، مانع از آینده‌نگری می‌شد.
2. تجربه‌های بسیار ارزنده، خرید و فروش نمی‌شود تا فقط ثروتمندان بدان دست یابند. تجربه‌ها خود ثروت‌اند که تنها با بذل تلخی به چنگ می‌آیند. هرگز نمی‌توان با پرداخت پول آنها را به دست آورد؛ که اگر چنین بود خریدارانی انبوه نداشت. این هم از خیرخواهی خدا است که چنین سرمایه‌ای را از تهیدستان دریغ نمی‌کند؛ هر چند خود خواهان آن نباشند.
زمانی که تلخی ناکامی در عشق شما را می‌آزارد آثار شیرین تجربة  آن را به یاد آورید. بی‌آنکه به ملامت خود یا دیگری بپردازید. از آغاز تا فرجام کارهایتان را مورد بازبینی قرار دهید و معایب آن را جستجو کنید تا دیگر بار آموخته‌ها را نیازمایید.
عشق در نخستین نگها (عشق ناگهانی)
آیا شما از کسانی هستید که معمولاً در ن خستین نگاه دلباخته می‌شوید؟‌
آیا احساس کرده‌‌اید که گاه در نخستین نگاه به کسی سخت علاقه‌مند شده‌اید؟‌
چه عواملی سبب می‌شود که در نخستین برخورد میان دو فرد، جرقة محبت و علاقه پدید آید و روزگار آیندة‌ آنان به عشق و دلبستگی شدید بینجامد؟ آیا می‌توان آن نخستین احساس پدید آمده را «عشق» نامید؟‌
آیا ممکن است عشق به طور ناگهانی (یکباره) به وجود ‌آید؟‌
به اعتقاد بیشتر روان‌شناسان انتظار به وجود آمدن عشق به صورت ناگهانی اشتباه است؛ گرچه نمی‌توان پدید آمدن جرقة آن را نفی کرد. عشق پدیده‌‌ای است که به تدریج در دل رسوخ می‌کند. ممکن است دو فرد سالها همدیگر را بشناسد، بدون آنکه کشش خاصی میانشان حکمفرما باشد، و سپس احساس کنند که گویا فراتر از دو دوست خوب، شیفتة یکدیگرند و آنگاه چنین بپندارید که شیفتگی آنان سابقه‌ای دیرینه داشته است.
آیا دو فرد می‌توانند سالها عاشق یکدیگر باشند، بی‌آنکه خود بدانند؟ هرگز زوج‌هایی وجود دارند که سالها با یکدیگر زندگی کرده‌اند و می‌گویند که در همان اولین ملاقات، یکدیگر را همسر آرمانی خود یافته‌اند. در حقیقت موضوع بدین سادگی رخ نداده است. آنها در اولین ملاقات، بین خود جاذبه‌ای قوی و ارتباطی روحی مشاهده کرده‌اند و سپس در طی سالها آن را به رابطه‌ای قوی و موفق بدل ساخته‌اند. در نگاه اول جاذبه‌ای را در همدیگر کشف کرده‌‌اند، اما عشق حقیقی بین آن دو،‌ بایست در طول سالیان شکل گرفته باشد.
این حالت از مهم‌ترین دلایلی است که تدریجی بودن عشق را ثابت می‌کند. پدیده‌ای که به تدریج شکل می‌گیرد شانس دوام بیشتری دارد. تصور کنید که در یک شب سرد در کلبه‌ای نشسته‌اید و می‌خواهید آتش روشن کنید تا گرم شوید. برای این کار می‌توانید روزنامه یا هیزم انتخاب کنید. روزنامه سریع‌تر می‌تواند شعله بزرگی درست کند، ولی همچنان سریع‌‌تر خاموش می‌شود؛ اما هیزم ممکن است در زمان طولانی‌تر شعله‌ور شود،‌ لیکن به آرامی و یکنواخت می‌سوزد.
بسیاری از ما به اشتباه در روابط خود به دنبال همان شعله‌های ناگهانی هستیم و کمتر به برافروختن شعله‌ای فکر می‌کنیم که شاید مهیب نباشد، اما با دوام‌تر است. همة عناصری که پیشتر در زمرة «عوامل پدید آورندة عشق» برشمردیم در تبدیل دوستی به عشق نقش آفرین است.
ممکن است دو فرد مدتها با یکدیگر دوست باشند و حادثه یا عاملی از عوامل پدید‌آورنده عشق سبب شود که دوستی آنها به تدریج به عشق تبدیل شود. بنابراین نمی‌توان گفت عشق آنان یکباره پدید آمده است.
هرگاه در نخستین ملاقات،‌ احساس شیفتگی و علاقه در شما به وجود آمد مطمئن باشید که آن، «عشق» نیست. بی‌سبب خود را درگیر آن نسازید. افرادی که دارای شخصیت با ثبات‌اند و معیارهای مهم زندگی را بیشتر شناخته‌اند کمتر دچار چنین حالتی می‌شوند.
شاید بتوان «عشق در نگاه نخست» را نوعی اعتیاد یا نشان چیرگی عواطف دانست. کسانی که به چنین حالتی معتادند، فرصت‌های بهتر را برای عشق واقعی با دوام از دست می‌دهند. اگر انسان دارای شخصیت با ثبات باشد و در برقراری ارتباط با دیگران و روش محبت‌ورزی‌اش از ضریب هوشی بالا برخوردار باشد در نگاه نخست چنین آشفته حال نمی‌شود. آن اعتیاد سبب می‌شود که نتوانیم به جوانب ضعف شخصیت فرد مورد نظر توجه کنیم. تنها به یک جنبة دلخواه متمرکز می‌شویم و از توجه به جوانب شخصیت او باز می‌مانیم.
حالتی که به هنگام «نخست ملاقات» پدید می‌آید، گاه «هوس» و گاه «شیفتگی و دلباختگی زودگذر» است. «هوس» نیز روان‌شناسی مخصوص خود را دارا است و چنین نیست که پیوسته بدون علت و زمینه رخ دهد.
«هوس و شیفتگی» در نگاه نخست
چنانکه «دوستی» ممکن است مقدمة شیفتگی یا عشق باشد، هوس نیز ممکن است مقدمة دوستی و عشق گردد. برخلاف تصور عامیانه که «هوس» را پدیده‌ای فقط برگرفته از هواهای نفسانی نکوهیده می‌دانند، چه بسا عواملی دیگر در شکل‌گیری آن مؤثر باشد. نیازهای عاطفی و روانی از عواملی است که در پدید‌آمدن هوس تأثیر دارد. بگذارید هوس را اندکی متفاوت با معنای لغوی آن (= دیوانگی و سبکی عقل) تفسیر کنیم؛ یعنی: میل ناپایداری که نه بر پایة تشخیص عقل، که برگرفته از نیازهای عاطفی و روانی زود‌گذر است.
گاه جاذبة جنسی، کسی را نسبت به فردی – غیر همجنس یا همجنس دچار برانگیختگی عواطف و احساسات می‌سازد. در اینجا شخص «تحریک جنسی»‌را «عشق» احساس می‌کند؛ به ویژه در وقتی که پیوسته به او فکر کند. باید دانست که جاذبة‌ جنسی شدید، به خصوص نسبت به فردی که می‌توان او را به همسری دلخواه برای آینده برگزید، به سادگی با عشق اشتباه گرفته می‌شود. نیاز جنسی سبب می‌شود که انسان پذیرای رابطه با هر تازه وارد شوید و به هر کس بر می‌‌خورد رابطة جدّی برقرار کند و چشم به همة مسایل ببندد.
زمانی هم رخ می‌دهد که انسان به واقع شیفتة مجموعة ویژگی‌های یک فرد نیست. تنها یک امتیاز (زیبایی چهره، شغل ممتاز، موقعیت زندگی، نوع فعالیت ویژه یا …) سبب چنین شیفتگی‌ای را پدید آورده است و فرد مبهوت آن یک امتیاز شده، خود را فریفتة مجموعة شخصیت او می‌داند. در چنین وضعیت، توجه به یک اصل علمی ممکن است از خطری بزرگ جلوگیری کند و آن اینکه : اولین تأثیری که کسی بر ما می‌گذارد برای انتخاب او به عنوان یک دوست، یک معشوق واقعی و همسر آرمانی کافی نیست. باید به تأثیرات بعدی نیز توجه کرد. باید زمانی بگذرد تا ما علاوه بر ظاهر فرد،‌ ماهیت و شخصیت او را نیز کشف کنیم. باید همیشه به خاطر داشت که شاید عاشق شدن کاری ساده باشد، اما عاشق ماندن و خلق یک رابطة سالم، مستلزم گذشت زمان،‌ واقع‌نگری و مدارا است.
عوامل شگفت‌آور
شاید به درستی نتوان دانست که چه عواملی آشکار یا پنهان سبب شیفتگی می‌شود. آنچه قطعی‌تر به نظر می‌رسد اینکه هر کس به فراخور نوع نگاه،‌ تربیت،‌ احساسات و اعتقاداتش شیفته می‌شود. بر این اساس عوامل شگفت‌آور نیز متفاوت است. چنین نیست که همیشه انسان شیفتة کسانی شود که از خود او زیباتر، باهوش‌تر یا دلرباتر است. نیز نمی توان پیوسته با قاطعیت یک عامل را سبب شیفتگی بر شمرد. ممکن است همیشه در کنار یک عامل اصلی چندین عامل فرعی نیز سهم داشته باشد.
هنگامی که فرد به صورت اتفاقی به کسی علاقه‌مند می‌شود یا پرسش از ضمیر آگاه او نمی‌توان علت این علاقه و انتخابش را جویا شد. در این موارد چند چیز تأثیرگذارتر است:
الف) شیوة اولین تماس
چگونگی برقراری ارتباط، وضعیت جسمی فرد، طرز برخورد نخست، زیبایی و توانایی بدنی، شمای چشم، بینی، دهان و.. ممکن است ما را آگاهانه یا ناخودآگاه به سوی کسی جذب کند. در این حالت «معمولاً بین ناحیة عشق‌آفرین نزد عاشق، و بخشی از بدن معشوق که موجب کشش عاشق می‌شود پیوندی برقرار می‌شود. مثال:‌جوانی شیفتة دهان کسی می‌شود. زیرا نزد وی، دهان برترین جایگاه در تمایلات جنسی را دارا است. دیگری به مشاهده چهره مجذوب می‌شود. چون چهره برایش مهم‌ترین جلوه است.»
ب) دانسته‌های پیشین (تلقین)
شنیده‌ها دربارة شخصیت و موقعیت افراد در ما تأثیر می‌‌گذارد. آن شنیده‌ها در دورن ما انباشته‌ای از تلقین به وجود می‌آورد و چون با وی روبه‌رو می‌شویم احساس شیفتگی می‌کنیم؛ به ویژه آنگاه که در اولین برخورد شواهدی بر درستی آن شنیده‌ها مشاهده کنیم. در همین‌جا است که افراد می‌پندارد به طور ناگهانی شیفته شده‌‌اند.
ج) نیاز
وقتی بدانیم که نیاز ما را فردی خاص برآورده می‌سازد ناخواسته به وی علاقه‌مند می‌شویم. زمانی که برای اولین بار او را می‌بینیم گویی ندایی از درونمان ما را به دوست داشتن او فرمان می‌دهد. چه بسا همین آشنایی کوتاه،‌ زمانی بعدتر به دوستی‌ای عمیق تبدیل شود.

د) هاله‌‌های نامریی (امواج معنوی)
این حقیقت را نمی‌شود انکار کرد که پیرامون هر کس هاله‌ای امواج نامریی – منفی یا مثبت است که بر دیگران تأثیر می‌نهد. دیرزمانی است که فیزیک‌دانان در این باره به اظهار نظر پرداخته‌اند. ‌آنها می‌گویند یک مه نامریی به نام اُرا (Aura) از امواج هفت‌گانه و مجزای نور به صورت تخم مرغی شکل هر فرد را احاطه کرده است و نشانگر عصارة زندگی شخص، شخصیت وی، احساسات، قدرت ذهنی و مرحلة سلامت و رشد روحانی فرد است.«اُرا» دارای هفت لایه است که مجموعه آن به صورت غلاف فروزان اطراف هر فرد را گرفته است. همة اعمالِ خوب و بد ما حتی عملکرد ذهنی بر روی «اُرا» ضبط می‌گردد. هر چه فرد خودخواه‌تر و بدسرشت‌تر باشد «اُرا»ی تیره‌تری دارد. افراد پاک و سالم «اُرا»ی درخشان دارند. وقتی «اُرا» در اثر انجام اعمال بد و افکار آلوده تیره می‌شود، کسانی را که «اُرا»‌ی شفاف دارند، می‌آزارد و میان آن دو فرد که اُرای تیره و شفاف دارند، ناهماهنگی به وجود می‌آید. ممکن است فردی با هالة تیره، در کنار فردی با هالة روشن احساس رنجش نکند، اما بدون تردید مصاحبت این دو برای آن که هالة روشن دارد بسی ناگوار است. کارهای گذشته و حال اشخاص و اعتقادات و پندارهایشان، به نوعی آنها را دارای انرژی مثبت یا منفی (خوب یا بد) می‌گرداند. هر گاه دو فرد با یکدیگر برخورد می‌کنند هر یک بدون اختیار از این انرژی به دیگری منتقل می‌سازد. بسیار کم رخ می‌دهد که کسی بتواند از تأثیر این انرژی‌ها خود را برهاند.
آمیختگی اعجاب‌آور میل‌جنسی و گرایش‌های معنوی
«تمایلات جنسی»‌و «گرایش‌های معنوی» در جامعة پیرامون ما حتی در نزد مذهبیان سطحی‌نگر، دو عنصر گسسته از یکدیگر و بلکه متضاد تفسیر می‌شوند؛ حال آنکه این دو نه گسسته از هم، که به یکدیگر کاملاً‌ پیوسته‌اند. باید دید هر فرد آن دو فرد را چگونه معنا و تفسیر می‌کند.
نخست باید دانست که آیا در شرایط عادی، این دو برای همه میسّر است یا فقط گروه خاصی می‌توانند «میل‌جنسی» و کوشش برای ارضای آن را جلوه‌‌ای از یک «گرایش معنوی» قرار دهند.
آنچه در آغاز بدون ارائه استدلال علمی پذیرش این امر را آسان می‌کند، مشاهدة زندگی افرادی است که در اوج معنویت، از میل‌جنسی و جلوه‌‌های ویژه آن برخوردارند. نه سیرو سلوک معنوی،‌ ایشان را از ارضای میل‌جنسی محروم داشته و نه تمایلات جنسی، آنها را از معنویت بازداشته است. اگر بتوانیم به درستی به اندیشة انان راه یابیم به سرّ زندگی‌شان پی‌ خواهیم برد. آیا می‌توان معتقد شد که پیامبران و مردان برگزیدة معنوی، در هنگام توجه به ارضای غرایز، از سیر خود به سوی خدا باز می‌‌ماندند؟! یا لذایذ جنسی برای آنان چندان و جودآور نبوده است؟‌ اعتقاد اول دور از شأن آنان، و فرض دوم اثبات نشدنی است.
نکته دیگر آنکه خدایی که آفرینش را فقط به منظور سیر آفریدگان به سوی خود پدید آورد،‌ آیا ممکن است نوعی تمایل خاص را در آفریدة خود قرار دهد که کوشش حلال برای ارضای آن، وی را حتی اندکی از سیر به سوی خود باز دارد؟!
آبراهام مزلو در روان‌شناسی افراد خود شکوفا (نخبه) تحلیل‌هایی ارائه می‌کند که ما را در اثبات موضوع یاد شده یاری می‌رساند. به اعتقاد او اوج لذت‌جنسی در افراد خود شکوفا،‌ در مقایسه با افراد معمولی، به طور همزمان هم مهم‌تر است و هم کم اهمیت‌تر. در نگاه آنان،‌ یک رفتار ممکن است هم از اهمیتی والا برخوردار باشد و هم کم اهمیت. به همین خاطر است که نداشتن رابطة جنسی برای این افراد بسی راحت‌تر از بقیة مردم است. این یک تناقض یا تضاد نیست که فردی هم چیزی برایش خیلی با اهمیت باشد و همزمان و نه در زمان دیگر بتواند از آن دست بردارد. هم بتواند کسی را فراتر از حدّ عادی دوست داشته باشد و هم بتواند از او جدا شود.
علت این است که انگیزه‌های این افراد با بقیة مردم تفاوت دارد. آنها انگیزه‌ای پویا دارند و نگاهشان به همه چیز متعالی است. در نگاه سطحی، پوست میوه‌ای که بدور انداخته شده است هیچ ارزشی برای توجه ندارد،‌ اما با نگاه عمیق، در چرخة آفرینش، آن پوست به همان میزان دارای اهمیت است که اصل میوه‌اش.
نیازهای طبیعی بشر همه در این نگرش، طور دیگری معنا و تفسیر می‌شود. یک قطره آب آنگاه که سرچشمة حیات فرض شود، به سهم خود، مانند هستی اهمیّت می‌یابد و زمانی که بخواهد درختی تنومند را کاملاً‌ سیراب سازد، کم ارزش (بی‌تأثیر) شناخته می‌شود. نیاز به غذا، دفع آن از بدن، خواب و بیداری، نشستن و حرکت‌کردن و هر فعالیت ساده، از نگاه یک فرد نخبه از بالاترین اهمیت برخوردار است.
زمانی که نیازهای پست انسانی مانند نیاز به تخلیه مواد زاید از بدن برآورده نشود دستیابی به هر نیاز والا ناممکن است.  بنابراین در این نگاه،  توجه به نیاز پست مانند توجه به نیاز والا از اهمیت برخوردار می‌شود؛ البته هر یک در حدّ خود. یک فرد ممکن است هم از غذا خوردن لذت فراوان ببرد و در همان لحظة لذت بردنش، در طرح کلی زندگی، آن لذت برایش کم اهمیت و بلکه بی‌اهمیت باشد. هنگامی که از آن بهره‌مند می‌شود بدون آنکه آنرا خوی حیوانی و نیاز پست بشمرد از آن لذت می‌برد، و چون آن را با دیگر نیازهای والاتر مقایسه می‌کند آن را بی‌اهمیت می‌شناسد. در این حالت است که گذشت از آن برایش آسان می‌گردد. چنین افرادی چندان به لذایذ جسمی نیازی ندارند، اما هنگامی که بدان مشغول شوند می‌توانند به سادگی از آن لذت ببرند؛ آن هم لذتی فراتر از آنچه مردم عادی احساس می‌کنند. بنابراین هر چند غذا و دیگر نیازها در آرمانها و ارزش‌های مهم نزد آنها جایگاهی بی‌اهمیت دارا است، نیازی اساسی پنداشته می‌شود که زیربنای برآورده ساختن دیگر نیازهای والاست.
آنها که از سلامت روانی کافی برخوردارند و نگاهشان به چرخة هستی نگاه اوج یافته است خیلی فراتر از اندیشة مردم متوجه این حقیقت شده‌اند که تا نیازهای پست‌تر ارضا نشود، نیازهای ارجمند‌تر آنچنان که سزاوار آنها است به درستی برآورده نمی‌شوند. زمانی هم که ارضا می‌شوند، دیگر آن نیازهای پست ذهنشان را مشغول نمی‌کند.
این حقیقت دربارة تمایلات جنسی نیز جاری است. بدون تردید کوشش برای ارضای تمایلات جنسی و توجه بدان، کم بهاتر از کوشش برای دستیابی به غذا نیست. غذا نیازی است که حیات آدمی در گرو آن است، ولی دستیابی به آن و اشباع آدمی از آن، چندان دشوار و پیچیده نیست؛ در حالی که غریزه جنسی امری بسیار پیچیده و کیفیت ارضای آن دقیق، و انحراف آن ویرانگر است و زندگی آدمی با انحراف پیدا کردن آن، به مراتب از زیست حیوانی پست‌تر می‌شود.
وقتی فردی به اوج معنویت دست می‌یابد معنویت و عرفانش در همه چیز وظیفه‌اش سنگین‌تر بر دوش وی می‌نهد. نگاه او به همة پدیده‌های مادی نیز با دیگران فرق می‌کند. برای وی هیچ چیز مادی نیست. سراسر اجزای هستی برایش معنویت است. چون می‌داند که هر جزء هستی، جلوه‌ای از وجود هستی‌بخش است که مادیت در آن هیچ تصور نمی‌شود.  پس، از این نظر او هیچ جلوة مادی محض پیرامون خود مشاهده نمی‌کند تا رفتارش با آن، مادی باشد. در این مرحله هر چیز برای ارزش همة هستی را دارا است.
اما از طرفی او جز مقصد و معبود هستی بخش، همه چیز را فناپذیر، غیراصیل و بی‌مقدار می‌شناسد. اشتغال به هر چه غیرِ او را بیهوده و مایة تباهی می‌داند. از این نظر چشم‌پوشی از آنها را برای خود دشوار نمی‌پندارد؛ که بسی آسان می‌شمرد. همان غذا و پوشاکی که حافظ اوست و ابزار سیرش به سوی معبود، در نظرش جلوه‌ای استقلالی و بهایی پربار ندارد و گذشت از آن برایش آسان است.
غریزه جنسی نیز برای او چنین است. از  آنجا که این میل، جزو سرشت وی و هدیة آفریدگار به اوست، وظیفه دارد در استفاده از آن کوتاهی نکند. آن گونه که آفریدگارش انتظار داشته است قدر آن را بداند. از لذت نهفته در آن بهره‌مند شود و آن را تلف نسازد؛ که در آن صورت به آفریدگار و آفرینش بی‌مهری شده و بهای نعمت دانسته نشده است.
معنویت بدون تعادل روانی!
این نکته نیازی به استدلال ندارد که بدون ارضای سالم غریزه جنسی نمی‌‌توان به تعادل روانی دست یافت. تعادل روانی نیز در اشخاص مراتب مختلف دارد. کسی که در اوج معنویت قرار دارد به همان میزان که کامل است از تعادل روانی کامل برخوردار است. فردی که در ارضای میل جنسی ناموفق باشد نخواهد توانست به مراتبِ کمال تعادل روانی دست یابد.   در چنین حال شاید فرد بر اثر  ارضای سادة غریزه، از انحراف، لغزش و اضطراب روانی مصون بماند، اما از مرتبة کمالِ تعادل نیز دور خواهد ماند و چنین فردی نمی‌تواند انسان کامل (نخبة آدمیان) و از نظر معنوی فرد بر گزیده شناخته شود.
افزون بر این هر چه دانش فرد نسبت به چیزی اوج می‌گیرد شرایط و کیفیت بهر‌وری از آن را بهتر و بیشتر از دیگران خواهد دانست و انتظارش از آن چیز بیش از بقیه است. در چنین حالتی وی نه می‌تواند از آن چیز استفاده نکند و نه بدون استفاده، از آن بهره‌مند شود. لذت کامل آن در سایة استفاده کامل است.
روابط عشقی رشد یافتگان
افراد نخبه (انسان کامل) از آنجا که راه استفادة‌ بهتر میل‌جنسی را بیش از دیگران می‌دانند و از آن، لذت مورد انتظار را می‌چشند و به تعادل روانی ممتاز دست می‌یابند، هرگز به سوی روابط عاشقانة خارج از زناشویی حلال کشیده نمی‌شوند. این حقیقت را باید پذیرفت که هرگونه کوشش برای برقراری ارتباط زناشویی ناسالم،‌  گویای ی نوعی تمایل خاموش نشده یا انحراف است. زمانی که فرد هیچ تمایل خفتة ناآرام (خاموش نشده ) در خود سراغ نداشته باشد بدین روابط اشتیاق نمی‌یابد و کسی نمی‌تواند حس ناشایست در این افراد پدید آورد. چون در آنها کمبودی وجود ندارد تا کسی بتواند با استفاده از آن ضعف، وی را به لغزش وا دارد.
به همین سبب روابط این زنان و مردان نخبه با گروه غیرهمجنس خیلی عادی‌تر، سالم‌ و راحت‌تر است. در آبهای سطحی است که نمی‌توان کشتی‌های پهناور به راه انداخت. در اقیانوس‌ها می‌تواند صدها کشتی بزرگ به راه انداخت. بدون آنکه تلاطمی در اقیانوس پدید آید آنها که در ارتباط با فرد غیرهمجنس دچار تلاطم جنسی می‌شوند، همان آبهای سطحی‌اند که با باد نیز به موج می‌افتند.
زمانی که فردی پدیده‌ای را نه محرمانه و رازناک، که بسیار عادی بپندارد، سخن گفتنش هم از آن آزادتر، عادی‌تر و غیرقراردادی‌تر از بقیه مردم است. مسایل جنسی در نگاه افراد نخبه همین‌طور است. رابطة عشقی شدید و سالم، ارضای میل‌جنسی و واقعیت‌های پیوسته به آن، همه نزد این گونه افراد، کاملاً پذیرفته و معمولی است.
نوابع و پرهیز از «سرکوب میل‌جنسی»
میان نخبگان که منظور سخن ماست، و نوابغِ عرصة علم تفاوت است. نخبه فرد رشد یافته‌ای است که از تعادل روانی ممتاز برخوردار است و نابغة علم دارای هوش یا استعداد سرشار. نخبگان به مسایل جنسی توجه دارند و نوابع کم‌توجه یا بی‌توجه‌اند. شاید کمتر نابغه‌ای را بتوان یافت که به مسایل جنسی چندان توجهی داشته  باشد. پرداختن به تحقیق و اکتشاف به طور طبیعی آنها را از توجه به مسایل جنسی باز می‌دارد. با این حال نمی‌توان گفت آنها به سرکوب غریزه می‌پرداختند. میان «کم‌توجهی» و «سرکوب» تفاوت است. گاهی شخص به چیزی وسوسه می‌شود و سپس به سرکوب آن می‌پردازد و گاهی در اثر بی‌توجهی، بدان وسوسه نمی‌شود تا بخواهد با آن مبارزه کند و به سرکوبش بپردازد.
ازدواج آغاز یا فرجام عشق
برای عده‌ای  ازدواج، آثار عشق است و برای گروهی پایان آن. چگونه برخی زندگی‌ها با عشق آغاز می‌شود و با آن به پایان می‌رسد و برای بعضی این عشق پایدار نمی‌ماند؟‌
آیا می‌توان امیدوار بود که زندگی‌ای که با عشق شروع نشده است، روزی با عشق ادامه می‌یابد؟
آیا زندگی بدون عشق ممکن است؟ چه عواملی علایق میان همسران را استمرار می‌بخشد یا سبب گسستن آن می‌شود؟
عوامل تهدید کنندة عشق چیست؟
اینها مسایلی است که تصمیم دارم تا حدّی به آنها پاسخ دهم.
ازدواج، دشمن عشق!
تاکنون کسی نتوانسته است در روابط زن و مرد چیزی بهتر از ازدواج ابداع کند؛ چیزی که میان انگیزة جنسی و عشق و خوشبختی فرزندان پیوند برقرار سازد. ادامة‌زندگی بدون عشق محال نیست. اما دشوار و ناگوار است. حضرت محمد امین صلی‌الله علیه و آله فرموده است: از ازدواج با زن احمق بپرهیزید که زندگی با او جانکاه و فرزندش تباه است.  آری، برقرای پیوند عشق با فرد احمق ممکن نیست و زمانی که عشق حکمفرما نباشد شاید زندگی جانگداز شود؛ مگر آنگاه که هر دو در حماقت از باشند.
گاه همسران بهای عشق میان خود را نخواهند دانست. آنگونه که گسستن رابطة عاشقانه خود باشند. به «تأثیر عشق در زندگی زناشویی؛ زمانی بیشتر می‌توان پی برد بدانیم هنگامی که زندگی از عشق خالی می‌شود ناخواسته حس بی‌اعتمادی و بی‌کفایتی، وجود زن و مرد را فرا می‌گیرد. احساس شکست، ضعف و ناتوانی، قدرت هر دو را برای انجام هر فعالیتی می‌کاهد. شاید به زمانی طولانی نیاز باشد که این احساس تلقین و آن دو را رها سازد و آنها بتوانند با مدد از نیروی گذشتة خویش به فعالیت‌های دلخواهشان بپردازند و از آن نتایج خوب دریافت کنند.
زن و مردی که به یکدیگر عشق می‌ورزند با گرمی عشق، به وجودشان نیرویی می‌‌بخشند که حتی هنگامی که عشق گرمی اولیه خود را از دست می‌دهد، تأثیر آن کم و بیش دوام خواهد داشت. از نظر روانی، برافروختن دوباره شعلة عشقی که مرده است اگر غیرممکن نباشد، بسیار دشوار است، ولی همیشه امکان جلوگیری از مرگ آن وجود دارد.
این حقیقت را نمی‌توان انکار کرد که پیوسته در گذشته و حال زمینة پدید آمدن عشق برای مردان هنگام انتخاب همسر، فراهم‌تر بوده است و دختران از آنجا که معمولاً انتخاب می‌شوند و نه آنکه انتخابگر باشند زندگی را کمتر با عشق آغاز کرده‌اند. با این حال بسیار رخ داده است که در ادامة زندگی، آنها به زندگی خود بیش از مردان عشق بورزند. شاید دو عامل در پدید آمدن این تفاوت میان زن و مرد موثر باشد:
1. انعطاف‌پذیری زن سبب می‌شود که وی هر چند زندگی‌اش را با عشق آغاز نکند، بتواند بدان سبب یابد و زندگی را با آن ادامه دهد.
2. انگیزه‌های جنسی  در آ‌غاز ازدواج، در مردان بیش از زنان است و همین امر سبب می‌شود که آنان نسبت به زن احساس عشق بیشتری در خود بیابند. یا ازدواج چون از شدت میل جنسی مرد کاسته می‌شود به تدریج آن احساس عشق نیز می‌کاهد؛ ولی در زنان از طرفی آن انگیزه‌ها در آغاز کم بوده است و تازه با گذشت زمان است که غرایز بیدار می‌شود و میان او و شوهر کشش به وجود می آید.
ازدواج برای اکثر مردان هدف نهایی و اصیل نیست. بیشتر آنها ازدواج را ابزار نیل به آرمانها و آرزوهایشان می‌دانند و آن را هدف اصلی و پایانی نمی‌شمرند. اما زنان اغلب ازدواج را نه یک وسیله، که هدف می‌دانند. آنها گویا انتظار دارند همه چیز را در ازدواج بیابند. با این حال هر دو تکامل عاطفی خود را فقط در ازدواجی می‌بینند که بر مبنای عشق استوار باشد.
ازدواج زمانی دشمن عشق پنداشته می‌شود که فرد پیش از آن به عشق دست یافته و با ازدواج از دستش داده باشد. آنها که پیش از ازدواج با افراد زیادی روابط عاشقانه داشته‌اند معمولاً‌ به ندرت می‌توانند پس از ازدواج رابطة عاشقانة خوبی با همسرشان داشته باشند. گر چه به نظر می‌رسد که تجربه‌های گذشته آنان را ورزیده‌تر ساخته است، این خطر هم وجود دارد که آن تجربه‌ها، ایشان را حساس‌تر و آسیب‌پذیر نموده باشد. هر تجربة عشقی چنانکه ممکن است مفید باشد، چه بسا زیانبار است. خاطرات عشق گذشته، در عشق آینده همیشه نقش سازنده ندارد. ذهن مقایسه‌گر آدمی گاه به وسوسه رو می‌کند و فرد را می‌آزارد.
رمز دوام عشق
تاکنون دیده نشده است که چیزی بیش از «تشویش در دوام عشق» خاطر دو عاشق را تا بدین میزان دچار نگرانی کرده باشد. اگر آنها به جای تشویش، به تقویت و ارتقای فکر خود بپردازند از این نگرانی کمتر رنج خواهند برد. چون مهم‌ترین عاملی که عشق را به سوی مرگ راهی می‌سازد کمبود آگاهی است.حال باید دانست که مردان و زنان چگونه می‌توانند به جاودانی عشق خود اطمینان داشته باشند. آنها در این باراه باید چه اصولی فراگیرند؟
اریک فروم می‌نویسد:
«عشق ورزی نوعی هنر است که به تمرین نیاز دارد و تمرین به چند چیز نیازمند است:‌انضباط، تمرکز، بردباری. اگر کاری را با انضباط انجام ندهیم، هرگز نمی‌توانیم در آن به مهارت برسیم. اگر فقط در مواقعی که حوصله‌اش را داریم بدان بپردازیم. شاید آن کار تفریح و سرگرمی خوبی باشد، ولی هرگز ما در آن هنر ورزیده نمی‌کند. انضباطِ تنها نیز کافی نیست. این انضباط باید در سراسر زندگی شخص رعایت شود.
«تمرکز» شرط دوم چیره‌دستی در هر هرنی است. انجام چندین کار با هم از بازده کار به شدت می‌کاهد. [کسی که می‌خواهد در قلب دیگری نفوذ کند باید بخشی از ذهن و وقت خود را ویژة او سازد. با آشفتگی ذهن و پراکنده‌کاری نمی‌توان فرصت چندانی برای برقراری ارتباط با افراد یافت.]
بدون«بردباری» هم هیچ هنری آموخته نمی‌شود. شخصی که به دنبال نتایج فوری باشد، هرگز نمی‌تواند هنری را بیاموزد. جز این سه، علاقه شدید نیز رمز موفقیت است؛ همین که به شدت خواهان آن باشید که هنر عشق ورزیدن را بدانید.»
اگر می‌‌خواهید هنر عشق‌ورزیدن را بیاموزید راهی جز این ندارید که با انضباط کامل و به طور متمرکز اصول آن را فراگیرید. نمی‌توان بدون دانش، یا تفریح و شوخی زندگی را سپری ساخت و از آن، انتظار عشق بادوام داشت. بدون بردباری نیز نه می‌شود عاشق خوبی بود و نه معشوق خوبی. فردِ کم طاقت، واقع‌نگر نیست و به محض مشاهدة رفتار بظاهر کم مهر، آن را نوعی تلخکامی جبران‌ناپذیر جلوه می‌دهد و از محبوب خویش می‌رنجد.
زمانی که رویدادهای تلخ میان خود و دوستانتان را ارزیابی می‌کنید موارد بی‌شماری را خواهید جست که علت تیرگی روابط شما ترک واقع‌بینی بوده است. شما در موقعیت ویژة خود، بی‌اطلاع از وضعیت  دوستتان، از او انتظاراتی داشته‌اید که برآوردن آنها در آن وضعیت ناممکن یا دشوار بوده است. چون در موقعیت او قرار نگرفته‌اید پیاپی با خیال‌پردازی به روح خود آسیب می‌رسانید و رفتار او را نشانِ بی‌مهری قلمداد می‌کنید. در این میان گاهی شما نیز تصمیمات نسنجیده می‌گیرید و به تیرگی روابط کمک می‌کنید.
گمان می‌رود که مهم‌ترین عاملی که در این گونه موارد، زمینة انس و الفت بیشتر و پایدار را فراهم می‌آورد و مانع از پدید آمدن کدورت است «کوشش برای اثبات میزان علاقة خود به طرف مقابل» است. هنگامی که شما میزان علاقة خود را به کسی کاملاً‌ اثبات کرده باشید در حقیقت به او اطمینان داده‌اید که وی را در هر حال دوست دارید و نباید چیزی او را نگران سازد. اگر رفتاری مشاهده کرد که نشانِ بی‌مهری است، آن را توجیهی مناسب کند تا زمان توضیح آن فرا برسد.
گذشته از آنچه بر شمردم برای تداوم عشق و پایداری آن به چند نکته باید توجه داشت:
الف) دو کس که به یکدیگر عشق می‌ورزند زن و شوهر، دو خواهر یا برادر، یا دو دوست تا آن زمان که شخصیتی قدرتمند و یا ثبات نیافته باشد نمی‌توان به پایداری دوستی شان اطمینان داشت. هر یک از آن دو باید بکوشند یکدیگر را با معیارهای صحیح سازگار کنند و از پیروی تمایلات اخلاف‌انگیز بپرهیزند. هنگامی که عاملی خاص میان دو فرد پیوند دوستی و عشق برقرار می‌سازد و سپس آن دو همدیگر را برای دوستی پایدار بر می‌گزینند باید پیوندهای خود را در همة زمینه‌ها استحکام ببخشند؛ مبادا بر اثر ضعف عامل اصلی و اولیة دوستی‌شان، روابطشان به سردی گراید.
باغچة گل را باید هم به وقت آبیاری کرد و هم از آفت دور داشت. عشق مانند بدن آدمی به تغذیه نیازمند است. وقتی سلول‌هایش تغذیه نشود زود پیر می‌شود و می‌میرد. نباید در روزگاری که همه چیز به خوشی پیش می‌رود از این امر غفلت ورزید که « نیروی محبت و عشق همچون هر نیروی دیگر اگر تغذیه نشود، روزی به سردی و ناتوانی می‌گراید…» مهم‌ترین راه تغذیه آن، کوشش برای تکامل و استغنای شخصیت خویش است. روایتی که می‌گوید  «آن که دیروز و امروزش یکسان باشد، زیانکار است.» این امر را نیز در بر می‌گیرد.
ب) تمایلات جنسی شاید بتوان حلقه وصل دو فرد به یکدیگر باشد، ولی هرگز عامل دوام دوستی و عشق نخواهد بود. ماهیت تمایلات جنسی چنان است که به تدریج شدت خود را از دست داده، چه بسا گاهی بر اثر بیماری به خاموشی کامل گراید. در آن صورت باید چیزی وجود داشته باشد که پیوند دوستی را حفظ کند.
ج) چون دو فرد تصمیم می‌گیرند ماه‌ها و شاید سالها ارتباطی صمیمی و عشق آفرین فراتر از دوستی ساده داشته باشند باید بدین نکته توجه کنند که روزی خواهد رسید که آن دو، چیز تازه‌ای برای یکدیگر ندارند. تنها همین قدر از صمیمیت روابطشان باقی مانده است که در حضور یکدیگرند و چه بسا گاهی مانند یک زن و شوهر، اثر وجودی‌شان برای دیگری فقط آن است که مراقب یکدیگرند و دیگر هیچ.
هر چه زندگی مشترک طولانی‌تر شود، این احساس بیشتر جلوه می‌کند که گویا آن دو آنچه گفتنی است به هم گفته‌اند و همدیگر را چنان می‌شناسند  که باید بشناسند و دیگری چیزی برای کشف و شناسایی باقی نمانده است. به این خطر باید بیش از حدّ‌ معمول توجه داشت.
در چنین حالتی زندگی و رابطة دوستی به سردی و یکنواختی می‌گراید. آنها باید بکوشند هر دم در پی ارتقای وضعیت فکری، علمی و احساسی خود باشند. چیزهای تازه بیابند و رفتارهای جدیدی از خود نشان دهند. شرط خوشبختی در عشق آن است که عشق موجب گسترش شخصیت هر دو شود. هر گاه چنین گسترشی رخ ندهد چه دو جانبه و چه از یک جانب باشد بیم آن می‌رود که عشق، مرگ را ملاقات کند.

منابع وپاورقیها:

    . تمایلات و رفتارهای جنسی…، ص 119، در تشریح نظرات «مزلو   ».

 . همان، ص 120.

 . تمایلات و رفتارهای جنسی طبیعی و …، ص 122.

 . تمایلات و رفتارهای جنسی …، ص 99. پیوسته باید تکرار کرد که منظور از این همه، عشق‌های خیابانی نیست.

 . هنر عشق ورزیدن، ص 45، با افزودنی‌ ما.

 . آنتونی رابینز در کتاب به سوی کامیابی می‌‌نویسد:‌کسی که دارای حس لامسة قوی است به هنگام خرید ماشین به رنگ آن توجه چندانی ندارد. باید ابتدا او را پشت فرمان بنشاینم تا راحتی صندلی آنرا به هنگام رانندگی حس کند (جلد اول، ص 121).


جستجو