.
عشق به همان میزان که لذتآور، حرکتآفرین و آرامش بخش است. هراسانگیز و ویرانگر است. این هر دو نمونه تأثیر تا حدّی بدین بستگی دارد که فرد از عشق چه میداند، چگونه عاشق میشود و چطور پیش میرود!
حقیقت آن است که زندگی ما از آغاز تا فرجام با عشق آمیخته است.
آنان که با دانش فیزیک و شیمی آشنایند به خوبی میدانند که در چرخة آفرینش، نیروی جاذبه و ربانیش (مغناطیس) چگونه نقش ایفا میکند.
هرگز هیچ موجودی را حتی جمادات نمیتوان یافت که از نیروی جاذبه و ربایش تأثیر نپذیرد و بدون آن، ادامه حیات دهد. تنها یک موجود است که در حیات خود به نیروی جاذبه وابسته نیست: خداوند.
اگر بتوان پذیرت که همة انسانها در نهان خود احساس خفته دارند که به مهرورزی مشتاقشان میسازد، شاید بتوان عشق را در درون آدمی امری ذاتی (غریزی) دانست. اگر نیروی عشقورزی در جان انسان نهفته نباشد انتظار عشق به خدا از وی بیهود است. چنانچه بر خداوند فرض است که ابزار شناخت به انسان دهد ابزار عشق را نیز باید به وی ارزانی کند. هر که به خدا نزدیکتر است از نیروی عشقورزی بیشتری برخوردار است و از طرفی هر که از نیروی عشقورزی بیشتری برخوردار باشد امید آنکه بتواند به خداوند نزدیکتر شود بیشتر است.
زمانی که انسان به کسی عشق میورزد نسبت به او اشتیاق و محبّت توأم با لذت و شادی و رضایت دارد و همین امر سبب میشود که به وی گرایش و میل بیشتری بیابد و به داشتن ارتباط صمیمانه به او و یکی شدن با وی حریص گردد. نگریستن به معشوق و با او بودن برایش لذتبخش، و جدایی از او به شدت اندوهآفرین میگردد. دوست دارد همه حواس خود را به او متمرکز ساد و سایر افراد- که همه چیز را فراموش کند. تنها بدین بیندیشد که معشوق خواهان چه چیزی است و از چه پرهیز میدهد.
حس سخاوت و تمایل به بخشش و خشنود ساختن، ویژگی بارز افراد عاشق است. او از فداکاری نسبت به معشوق و دادن هدیه به وی لذتی وصف ناشدنی میبرد. تمایل به شناخت هر چه بیشتر محبوب و تبادل اسرار، امری عادی است. گاه فرد عاشق از حالت عادی جاننثاری برای محبوب، به خیالپردازی در این باره گرفتار میشود و خود را در حال جانبازی به خاطر محبوب میبیند و از آن لذّت میبرد.
آموزش دوستی و عشق از خردسالی
هر چند برپایة نظر روانشناسان میپذیریم که عشق به معنای خاص خود نقش خود را پیش از بلوغ نمایان نمیسازد، معتقدیم که بذر آن از خردسالی در دل افکنده میشود. افزون بر این، آثار دوستیهای پیش از بلوغ، و عشق پس از بلوغ، بسیار شبیه یکدیگر است و هر دو در تکامل عاطفی انسان نقش مهمی دارند.
دوستی و عشق همانند بسیاری از چیزها آموختنی است. برخی آن را از خردسالی فرا میگیرند و بعضی در پیری. البته هستند زنان و مردان انبوهی که هرگز پیوند عشقی را نمیآزمایند. گروهی آن را با دشواری میآموزند و عدهای به سادگی. این همه به علت تربیت خانوادگی، محیط و وراثت است. زمانی که فردی بتواند به سادگی با دیگران پیوند عاطفی برقرار کند راه نفوذ در آنان برایش هموارتر میگردد و خود راحتتر به «ارضای عاطفی برتر» دست مییابد.
«ارضای عاطفی» از نخستین نیازهای ما برای دستیابی به تعادل روانی است. وقتی میگویند مرد یا زنی خوشبخت است به ندرت منظورشان آن است که آنها چون ثروتمندند یا عاقلانه رفتار میکنند، خوشبختاند؛ بلکه بیشتر مقصود آن است که آن دو از «ارضای عاطفی برتری» برخوردارند و بهتر میتوانند خود را با وجود دیگری ارضا کنند.
زمانی که انسان درگیر برقراری رابطههای صمیمانه با دیگران است، پیوسته به صورت فعّال در پی شادمانسازی آنان است و تأثرات روانی کمتر به سراغ او میآید. از زندگی بیشتر لذت میبرد و سختیهایش را کمتر احساس میکند و روشهای نوین ارتباطات را زودتر خواهم آموخت.
ما دوستی و عشقورزی را در آغاز از خانواده میآموزیم. خانوادة پر مهر و محبت، فرزندانی با محبّت میپرورند، و بیمهران، فرزندانی بیعاطفه و سرد. خانوادهای که ارتباطات فرزندان خود را بسیار محدود میسازند و از بیم خطر دوستان بد،آنها را از هرگونه برقراری ارتباطات مهرآمیز و درسآموز محروم میکنند، سخت در اشتباهاند. بیم والدین از برخورد بچهها با دوستان بد، ستودنی است، اما ممانعت جدّی از توسعة روابط دوستانه نیز کم خطرتر از آن نیست.
یکی از دلایلی که روانشناسان همواره با گونههایی از تعلیم و تربیت کودک در منزل مخالفت میکنند آن است که کودک نمیتواند دوستان خود را آزادانه برگزیند. روابطش محدود میگردد و دورة سازندگیاش به دراز میکشد. چنین فرزندانی فقط به خانوادة خود عشق میورزند و چون با گروه کمتری در ارتباط بودهاند به صورت ناهماهنگ رشد میکنند. وابستگی به خانواده فرصت آشنایی با جهان پیرامون را از ایشان میستاند و اعتماد به نفس ایشان را کاسته، از کمترین اظهار صمیمیت با دیگران میپرهیزند یا نسبت به دیگران چنان رفتار میکنند که آنها را از هر نوع ابزار دوستی با ایشان دلسرد میسازد.
کم نیستند پدران و مادرانی که سخت میکوشند فرزندانشان جز به خود به دیگری دل نبندد و کسی را بیش از اعضای خانواده دوست نداشته باشد؛ هر چند آنها امتیازات و شایستگی دوستی را بیشتر دارا باشند. زمانی که دیگران بهتر بتوانند با فرزند ما روابط محبتآمیز و تأثیرگذار برقرار سازند، باید آنها را به توسعة این روابط تشویق کرد، نه بازداشت. گاهی این بازداشتن نه بدین سبب است که ما بیمناک ارتباطات نامناسب آنهاییم، بلکه چون میترسیم فرزندمان به ضعف روابط صمیمی ما در خانه پی ببرد و ما را در انجام وظایف خود مقصر بشناسد.
چه بهتر که ما هر چه زودتر به معایب کار خود پی ببریم و در صورتی که تاکنون نتوانستهایم روابط ممتازی با فرزندان خود برقرار سازیم، به خود آییم و روش محبتآمیز و بهتری با آنها پیش گیریم. از طرفی فرزندان خود را نیز از محبت دیگران محروم نکنیم.
با این همه، زمانی به برقراری رابطه با دیگران سفارش میشود که آن دیگران صلاحیت لازم دوستی را دارا باشد. مشاهدة محبت از کسی که صلاحیت دوستی را دارا نیست، خطرساز است.
لذت دوست داشتن
چنانکه هیچ شرح و عبارتی هرگز نمیتواند وصف کامل تجربة عشق را به کسی که خود هیچگاه آن را احساس نکرده است، تفهیم کند، «لذت دوست داشتن» را کسی میداند که آن را حس کرده باشد.
دوستهای خود ما هر یک به دلایلی «دوست خوب»اند، اما عدهای در مهرورزی اندکی ژرفنگرتر و با بقیه متفاوتاند. یک علت این است که خوبیهای ما را زودتر شناسایی کردهاند. به سرچشمة محبتی که درون ماست آسانتر پی برده و کوشیدهاند که «لذت دوست داشتن» را در ما بیدا کنند. روابطی که ما با اطرافیان خود داریم دو نمونه است:
عادی و ممتاز. روابط عادی همان است که امروزه میان مردم متداول است و روابط ممتاز، مترقیتر، صمیمیتر، تأثیرگذار و پایدارتر است. آنها سعی میکنند ما را به محبتورزی ممتاز عادت دهند، تا نوعی روابط دوست داشتنیتر داشته باشیم.
کامیابی در عشق
«عشقورزیدن» چنانکه ممکن است آسان و دستیافتنی باشد، پیچیدگی خاص خود را دارا است. نه هر کس دلی داشت عاشق شد و نه هر عاشق کارش به سرانجام رسید. در فصل بعد، آنگاه که عوامل نافرجامی و ناکامی عشق را بر میشمرم، بیشتر روشن میشود که پیروزی و کامیابی در عشق بدون شناخت راهها و رموز عشق ورزیدن ممکن نیست. این راهها و رموز را میتوان روانشناسی عشق نامید. کسی که روانشناسی عشق را نداند در پیمودن راه دچار اشتباه شده، سرانجام دلسرد و افسرده میگردد. عشق و محبتورزی اصول و شرایطی دارد که به بعضی از آنها اشاره میکنم:
1) آغاز یکی شدن با دیگری
آنها که سراسر زندگی خود را بدون عشق سپری میکنند اگر چنین چیزی ممکن باشد به حقیقت سخت تنهایند. عشق ضدتنهایی است. عاشق در تنهایی نیز تنها نیست. پروردگاری که عشق را در دل آدمی قرار داد به آدمی ثابت کرد که جز خود او همه غیر تنهایند. فقط اوست که به تنهایی بوده، هست و خواهد بود.
با این حال او نمیخواهد هستی به سوی غیر توحید پیش رود. همه چیزی به سوی یکی شدن پیش میرود. در عشق نیز دوگانگی برداشته میشود و هر دو (عاشق و معشوق) میکوشند از فردیت و تحکیم و تقویت موقعیت خود منزه شوند. هم «خود» را به نهایت دوست دارند و هم از «خودخواهی» گریزانند. هر یک از خود میگسلند تا دیگری گردند. رنج و لذت هر یک، رنج و لذت دیگری است و بیماری و بداقبالی هر یک، احساس مشترکی در هر دو پدید میآورد و در هر حالت به طور خودکار احساس مسئولیت مساوی به وجود میآید؛ چنانکه گویی هر دو به طور همزمان دچار بیماری و بداقبالی شدهاند.
شخص، نیازهای معشوقش را همچون نیازهای خود احساس میکند و البته که انتظار دارد نیاز خویش نیز تا حدّی نیاز او باشد. آنها دو فردند که «من» شدهاند. یک مرد با محبت میتواند همانقدر از خوشحالی همسرش شاد شود که از خوشحالی خویش خشنود میگردد؛ همانند مادی که ترجیح میدهد که خود سرفه کند تا اینکه صدای سرفة فرزندش را بشنود. «یک رابطة عاشقانه سالم، [شاید] مؤثرترین راه پرکردن شکاف بین دو انسان جدا ازهم باشد.»
) دوست داشتن دیگری به معنای تملک او نیست 2
این انتظار بیهودهای است که دوست داشته باشید معسوق شما قلبش را تنها در اختیار شما قرار دهد و به هیچ چیز و هیچکس نیندیشد و همه چیز خود را نثار شما کند. گرچه همه ما دوست داریم وقتی به کسی سخت علامندیم به میزانی که ما عشق نثارش میکنیم، او از وجود خویش نثار ما میکند؛ اما این امر تا حدّی پذیرفته است که به تملک و تصاحب وی نینجامد و دچار نگرانی و رنجش قرار ندهد.
اووراستریت میگوید: « دوست داشت یک فرد به معنای تصدیق (پذیرفتن) اوست، نه تملک وی. یعنی با خشنودی و خوشحالی حق کامل انسان وی، به او بخشیده شود.» درست است که هر شخص عاشق میکوشد با معشوق خود یکی شود، وی این یکی شدن هرگز به مفهوم قربانی شدن معشوق یا خود عاشق نیست. هر یک از آن دو باید هویت مستقل خویش را حفظ کند و با همه تفاوتها و تمایز صفاتشان به یکدیگر نزدیک شوند. در این میان کسی قربانی نمیشود. آنچه سزاوار قربانی شدن است دوگانگی روش و منش آن دو است. وقتی فردی به دیگری عشق میورزد میکوشد تا صفات ناروایی که میان آن دو تیرگی یا جدایی میاندازد، از خود دور کند و روز به روز به صفات دلخواه معشوق نزدیک و نزدیکتر شود.
«ما میتوانیم از یک تابلوی نقاشی، آنکه قصد تصاحبش را داشته باشیم، از یک شاخه گل سرخ، بدون چیدن آن، از یک کودک زیبا، بدون آن که قصد ربودنش را در سر بپرورانیم، و از یک پرنده، بدون اینکه بخواهیم آن را به دام اندازیم، لذت ببریم. به همین ترتیب یک فرد میتواند به طریقی که نه چیزی به کسی بدهد و یا از او دریافت کند، او را دوست داشته باشد، تحسین کند و از دوستی با او لذّت ببرد. [بیآنکه یکی از آن دو به گناه آلوده شود.]»
3) عشق، هدف است، نه وسیله
از یک نظر هر عشق و علاقهای میتواند به وسیلة اوجگیری صفات انسانی و دستیابی به کمال باشد. در این مرحله، عشق، هدف به شمار نمیرود. اما از یک نظر عشق هدفنهایی است و نه ابزار دستیابی به هدفی دیگر. فرد عاشق به طمع چیزی نیست که به معشوق علاقهمند میشود. تنها شیفتة معشوق است. او را دوست دارد. چون شایستة دوست داشتن است.
اصولاًعشق زمانی پدید میآید که مقصود دیگری در میان نیست. زمانی که فرد به منظوری خاص به کسی نزدیک میشود و در حقیقت عاشقِ آن «منظور» است و وجود معشوق، ابزار دستیابی بدان منظور؛ و این امر با حقیقت عشق منافات دارد. در عشق، تنها شیفتگی نهفته است. عاشق شیفتة معشوق است نه چیز دیگر. اگر تصور میکنید علاقة شدید شما به کسی، برای نیل به مقصودی خاص است مطمئن باشید که شما به خود و هدفتان عشق ورزیدهاید، نه به آن شخص. این، جلوة نوینی از ریاکاری است نه عشقورزی. عاشق راستین دوست دارد که دوست داشته باشد، نه آنکه با دوست داشتن بخواهد به منظوری دست یابد.
4) عشق ورزیدن، بدون نیاز به محبت
آیا ممکن است فردی که خود از هر نظر ارضاء شده و از محبت سیراب است عاشق شود؟ آری. میان این عشق و عشقی که از کمبود محبت سرچشمه میگیرد، تفاوت است. این هر دو برای عشق ورزیدن دلیل ویژه دارند. یکی عشق خود را مرهون رشد و بلوغ و پیشرفت فکری خود است و دیگری از سر نیاز بدان برانگیخته شده است. هر دو ستودنی است؛ گرچه نوع اول والاتر و آرمانی تر. یکی مهرورزی میکند تا به وی مهر بورزد و کمبود خود را جبران کند، و دیگری چون سرشار از محبت وصمیمیت است مهر میورزد؛ مانند یک گل که بینیاز از بوییدن دیگری عطرافشانی میکند. بعضی چون به «خود» عشق میورزند، به دیگران مبحت میکنند تا شاید خود از محبت سرشار شوند؛ و برخی چون به وجود «دیگران» عشق میورزند، به آنها محبت میکنند.
) عشق، دلبستگی ویرانگر نیست 5
عشق، اوج وابستگی، دلبستگی و بی قراری است، ولی نه دلبستگی ویرانگر. عشق برای رونق و نشاط دل است نه ویرانسازی آن. عاشقان افسانهای، به دلبستگی ویرانگر دچار بودهاند و عاشقانِ خودشکوفا (سالم) پایدار و با صلابت باقی میمانند. آنان هر چند به شدت به یکدیگر دلبستهاند، به هنگام نیاز، بیآنکه سررشتة زندگیشان فروپاشد و به جنون گرفتار شوند میتوانند مدت زمانی از یکدیگر دور باشند که آنکه فراق رنجشان ندهد و بیتفاوت باشند، بلکه تنها در این حدّ که تکیة آنها به یکدیگر چنان نیست که اگر یکی فرو ریزد یا دور شود آن دیگری نیز فرو افتد. آنها همچون تنة دو درختاند که با یکدیگر و در کنار هم رشد میکنند و نه آنکه هر یک چنان بر دیگری تکیه داشته باشد که با رفتن او، این نیز از بین برود. فراق و هجران، اساس شخصیت و روان ایشان را متزلزل نمیسازد و از بهرهوری اجتماعی آنها نمیکاهد.
در دورة دوستی و عشق، گاه زمانی رخ میدهد که یکی از دو طرف یا هر دو به دلبستگی ویرانگر گرفتار میآیند، اما طولی نمیکشد که اگر اندیشیده عمل کنند، این دلبستگی، شوق آفرین خواهد شد و جنبة ویرانگری آن زدوده میگردد.
6) عاشق میتواند کور نباشد
نمیتوان انکار کرد که عاشق به صورتی احساسی، غیرعقلانی و غیرمنطقی، محبوب خود را بیش از حدّ بزرگ میدارد و معایب او را نمیپذیرد؛ اما این پدیده در میان همة افراد بدین شکل مشاهده نمیشود. شاید این پدیده را بتوان به طرزی علمی تحلیل و بررسی کرد و عاشقان را از این اتهام که «چشم آنان به معایب محبوب کور است» رهانید.
بهتر آن است که بگوییم « از آنجا که ادراک عاشقِ خود شکوفا (سالم)، کارآمدتر و دقیقتر است، خصایصی را در محبوب خود میبینند که دیگران از آن بیخبرند. نیز آنچه دیگران عیب میشمارند، آنها عیب نمیدانند. از این روست که به «کوری عشق» متهم شدهاند.»
در حقیقت در عشقِ سالم، ممکن است انسان عاشق افرادی شود که دیگران آنها را به خاطر نقایصشان دوست ندارند. چنین عاشقی را نمیتوان نابینا دانست، بلکه میتوان او را کسی فرض کرد که چون اندیشیده عشق میورزد به سادگی از این نقایص مشهود چشم میپوشد، یا اینکه آنها را اصولاً نقیصه به شمار نمیآورد. از اینرو، نقایص بدنی و کمبودهای اقتصادی، تحصیلی و اجتماعی در نظر افراد سالم (خودشکوفا) بسیار کمتر از معایب اخلاقی و نقایص شخصیتی اهمیت دارد. در نتیجه برای افراد خودشکوفا به آسانی ممکن است عمیقاً عاشق افرادی شوند که از جمال بیبهرهاند. دیگران این را کوری و حماقت مینامند، اما صحیحتر آن است که آن را سلیقه یا قوة ادراک عالی بنامیم. دانشجویان خودشکوفا هر چه بالغتر و پختهتر شوند، کمتر جذب ویژگیهایی مانند زیبایی، تناسب اندام و… میشوند و بیشتر از سازگاری، شایستگی، نجابت و معاشرت خوب سخن میگویند و گاه عاشق افردی میشوند که خصوصیاتشان در چند سال قبل در نگاه ایشان ناخوشایند بوده است.
بسیار دشوار میتوان چنین جلوهای را در عشقهای خیابانی دختران و پسران مشاهده کرد. آنها ناآگاهانه در پی بدنامی عشق گام بر میدارند. این هم نوعی جفا به عشق آرمانی و تأثیرگذار و پیش رونده است که آن را با «هوسهای خیابانی» یکسان سازیم. در عشق خیابانی جوان خود میخواهد که کور باشد تا مبادا که انتخاب خود را ناروا و نامناسب ببیند و ناچار شود از معشوق جدا شده، به ملامت خویش بپردازد و به افسردگی گرفتار آید، و در عشق سالم (خودشکوفا) عاشق نه کور است و نه میخواهد که کور باشد. او چه بسا عیبهای معشوق را خوب میبیند، اما وی را به سبب دیگر خوبیهایش میپذیرد. در واقع چنین عشقی، وسیلة درک درون مایة شخصیت افراد و استعداد معجزآسایی است که نصیب عاشقان میشود تا فضایلی را در محبوب ببینند که واقعاً دارا است، ولی از چشم دیگران پنهان است. این فضایل را عاشق با پندارهای خود ابداع نمیکند، بلکه در حقیقت در معشوق به صورت نهفته وجود دارد.
دربارة قدرت معجزهآسای عشق، از ویکتور فرانکل نقل شده است که میگوید: عشق تنها راهی است که به وسیلة آن، میتوان ژرفنای وجود دیگری را دریافت. کسی نمیتواند از وجود و سرشت فرد دیگری کاملاً آگاه شود، مگر آنکه عاشق او باشد، به وسیلة این عمل انسانی و روحانی، فرد میتواند صفات شخصی و الگوی رفتاری محبوب را دریابد و حتی چیزی را که بالقوه در او وجود دارد [و خود نمیداند] کشف و درک کند. [سپس] او محبوب را قادر خواهد ساخت که به استعدادهای نهفته خود، تحقق و فعلیت ببخشد.»
7) امکان تفکیک عشق و میلجنسی
بسیار فراتر و پیچیدهتر از حدّ تصور، میان « عشق عادی» و «میلجنسی» پیوند برقرار است؛ و در عشق سالم و متعالی نیز میتوان به اختیار چنین پیوندی را برقرار ساخت.
رابطة «عشق» و «میلجنسی» به چند صورت است:
1. آمیختگی کامل عشق و میلجنسی؛ مانند رابطه عشقی و جنسی همسران.
در اینجا عشق و میل جنسی کاملاً با یکدیگر در آمیختهاد، اما این احتمال وجود دارد که گاه یکی باقی بماند و دیگری زایل یا کاسته شود. بقای عشق یا میل جنسی و یا هر دوی آنها بستگی به شرایط دارد و هرگز نمیتوان امیدوار بود که آمیختگی کامل آنها دوام داشته باشد؛ مگر شرایط دوام آن پیوسته فراهم باشد.
2. عشق، بدون میل جنسی؛ همچون عشق مرید به مراد روحانی خود.
3. میل جنسی، بدون عشق؛ در موردی که تنها نیاز جنسی، میان دو فرد پیوند برقرار کرده است.
4. آمیختگی عشق و میل جنسی به صورت نهفته.
در این نوع آخر، فرد در ضمیر خودآگاه خود جز عشق چیزی نمییابد، ولی به صورت نهفته، عش قوی با میل جنسی آمیخته است؛ همانند روابط دوستانة دختران با یکدیگر، یا پسران با هم، و یا روابط با گروه غیرهمجنس که تمایلات جنسی نباید در آن راه یابد، مانند روابط شاگرد با استاد. در این حالت، فرد خود میپذیرد که معشوق را نباید این گونه (با تمایل جنسی) دوست بدارد، ولی از طرفی میداند که نمیتواند عشق خود را از میل جنسی جدا سازد.
چنانکه «میل جنسی» در پی ترشح هورمون جنسی در خون پدید میآید، دوستی و عشق نیز موجب ترشح هورمونهای خاص در بدن میگردد. این هر دو هورمون وظایف و تأثیرات خاص خود را دارایند ولی گاه میشود که هر یک به حوزة فعالیت دیگری وارد میشود و انگیزة انسان را در رفتارش دستخوش نوعی تلاطم میکند. فرد چه بسا خواهان آن نیست که میل جنسی در روابط دوستانه و علایقش، ایفای نقش کند، ولی به صورت غیرارادی از دخالت آن آگاه میشود. در چنین مواردی شاید مبارزه چندان نتیجهبخش نباشد و تنها باید کوشید به صورت عادی، روابط را سالمتر ادامه داد.
تا پیش از ازدواج بیم آن میرود که دوستیها و عشقورزیها افراد به یکدیگر ناخواسته از میل جنسی تأثیر بپذیرد؛ البته نه بدان حد که فرد با محرک جنسی، دیگری را دوست بدارد. عامل دوستی و عشق او نیاز جنسی نیست، اما با آن نیز بیپیوند نیست؛ به طوری که مشاهده میشود همان فرد پس از ازدواج از گرمی روابط دوستانة گذشتهاش تا حدّی کاسته است. این تغییر تا اندازهای برگرفته از تأثیر ازدواج و ارضای غریزه جنسی است.
) عشق مایه شکوفایی است نه رکود 8
شاید یکی از تمایزات عشق خیابانی و عشق متعالی همین نکته باشد که عشق خیابانی اغلب مایه رکود، خمودی، دلتنگی و درماندگی است و عشق متعالی مایه جوشش، جنبش، نشاط و امید. یکی استعدادها را کور میکند و توان را فرسوده و روان را خسته، و دیگری استعدادها را شکوفا، توان را دو چندان و روان را سرزنده میسازد.
ما عاشق نمیشویم تا دچار سرگردانی و اندوه گردیم و سرمایههایمان را به تدریج از کف دهیم. عشق میورزیم تا نیروهای نهفته در درون خود و دیگری را شناخته، از آنها بهره ببریم. اگر در طریق دوستیورزی خود احساس درماندگی، کسالت و عقبگرد کردید، بدانید روش شما در عشقورزی خطا بوده است و چه بسا شما به یکی از دلایل اشتباه زیرا دچار عشق یا توهم عشق شدهاید:
1. نیازهای عاطفی، شما را به وادی عشق کشانده است.
2. آنچه دنبال کردهاید «هوس» بوده است نه «عشق».
3. انگیزههای پنهان جنسی در عملکرد شما تأثیر داشته است.
9) عشق بدون پاداش نیز زنده است
در هر رابطه دوستانه یا عاشقانه ممکن است لحظهها، روزها و حتی زمانهای طولانی یکی از دو طرف نسبت به دیگری احساسات قویتری داشته باشد و چنین به نظر آید که عاشقتر است. رابطهای که در اکثر اوقات فقط یکی از دو طرف از لحاظ روحی تعقیب کننده و دیگری تعقیب شونده باشد، سالم و متعادل نیست و دو جانبه بودن علاقه در جهتگیری و دوام عشق تأثیرگذار است. اما نباید از یاد برد که «برای اینکه عشق حقیقی، عاشق شیفتة ویژگیهای معشوق است نه عاشق علاقة دو جانبة با او. مهمترین هدف او دوست داشتن عمیق و راستین است. آدمی برای فواید عشق،عشق میورزد و از فواید آن یکی این است که «دیگر وی تنها نیست. کسی هست که او را دوست دارد.»؛ هر چند معشوق جوابگوی احساسات وی نباشد یا حتی نسبت به احساسات او بیگانه و بیخبر باشد.
10) شیوة محبت و عشقورزی افراد یکسان نیست
صحیح نیست که هر فرد انتظار داشته باشد دیگری او را به همان شیوهای که وی عشق میورزد دوست داشته باشد. این گفته خطاست که «چون او مرا آن گونه که من او را دوست دارم، دوست ندارد، در دوستیاش راستگو نیست.»
در هر فرد زمانی که علایق اوج میگیرد بخش ویژهای از وجودش به واکنش واداشته میشود. بعضی به صورت شگفتانگیز و افراطی، عشق خود را با نگاه و بهتزدگی نشان میدهند. اگر ساعتها با آنها گفتگو کنید تنها پاسخی که به شما میدهند سکوت و نگاه مبهوت است. همچون شیفتگان به شما خیره میشوند و هیچ نمیگویند. حتی وقتی از آنها پرسشی میکنید با لحظهای درنگ به شما پاسخ میدهند. گویا در فضایی سیر میکنند که مستعد پاسخگویی نیست. بودن در آن فضای آرام برایشان لذتبخشتر است. شاید بی از حدّ متداول، از گفتگو به شور و شعف واداشته میشوند، اما به شرط آنکه بیشتر شنونده و بیننده باشند. در چنین حالت برای کسی که خود چنین نیست، رفتار فرد مقابل به نوعی کممهری و بیعلاقگی تفسیر میشود.
جمعی دیگر احساساتشان را بیشتر با زبان اظهار میکنند و عدهای در اظهار علاقة زبانی، ضعیف یا کم تجربه اند. عدهای نیز نوازش گرایند و حس لامسة آنها بیشتر از دیگر حواسشان از ارتباط و دوستی بهره میبرد. اگر کسی در ارتباط هر یک با این گروهها، همانند خود آنها نباشد چندان نمیتوان رابطة عشق آفرینی با ایشان برقرار کند و به خونسردی متهم خواهد شد.
عدهای نیز در روابط عاطفی خود از حواس مختلف استفاده میکنند. در هر صورت برای موفقیت در برقراری ارتباط رضایت بخشتر باید روحیات طرف مقابل را شناخت.
به هر تحلیل، پایداری روابط عشق آفرین در گرو آن است که انتظار نداشته باشید شیوة مهرورزی محبوبتان همانند شما باشد. از طرفی بکوشید علایق خود را آن گونه که محبوب میخواهد ابراز کنید و چندان به روش خود تأکید نورزید. همة انواع روشها را بیازماید تا هم خود در عشق ورزیدن چیره دست شوید و هم فرد مورد علاقهتان را به شیوهای که دوست دارد از محبت سیراب سازید.
11) «اوج و فرود عشق» و «قهر و آشتی آن»
در مبحث «مرگ عشق» خواهم گفت که چه عواملی سبب ناکامی در عشق را فراهم میآورد؛ اما در اینجا میخواهم از مرحلهای بگویم که گویا عشق به ناکامی نزدیک میشود.
به ندرت میتوان رابطهای عاشقانه یافت که اوج و فرود نداشته باشد و به قهر آشتی نینجامد. نخستین نکته دانستنی در این باره آن است که «اوج و فرود عشق» و «قهر و آشتی»آن، پدیدهای کاملاًعادی است عشق بدون این دو حالت، سیر یکنواخت خواهد داشت و جوشش خود را از دست میدهد.
بدین نکته بیش از حد معمول توجیه کنیدکه برای پدیدآوردن عشق در دل دیگران، گذشت زمان لازم است. چون عشق یکباره به وجود نمیآید، شتاب در شکلگیری آن چه بسا اقدامات شما را بیفرجام میسازد و وضعیت میان شما را به طرزی تیره میکند که اقدام دوباره برای شکلگیری آن با مشکل مواجه میشود.
انتظار نداشته باشید همانگونه که شما شتابزده به کسی علاقهمند شدهاید، او نیز در زمان کوتاه به شما علاقهمند شود و علاقهاش را هم به شما ابراز کند. علاقه نخست باید در دل ایجاد شود و پس از گذشت مدتی به مرحلهای برسد که فرد را به اظهار آن وابدارد. نه در زمان کوتاه میتوان منتظر ایجاد علاقه بود و نه باید در انتظار اظهار آن به سر برد. مطمئن باشید که پس از گذشت زمان خود او نخواهد توانست علاقهاش را کتمان کند. البته از یاد نبرید که اظهار علاقه نیز در همة افراد به یک شیوه نیست.
در زمانی که عشق را در حال فرود ( به سوی دلسردی) دیدید فوری مأیوس نشوید. شاید شما خود نیز گاه به چنین حالتی دچار شوید. حالات و روحیات افراد در زمانهای مختلف یکسان نیست. زمانی که از دوست و محبوب خود دلسردی مشاهده میکنید در ابتدا مدتی صبر کنید. یکباره زبان به گله نگشایید. شاید تصورات شما درست نباشد. بنابر این لزومی ندارد که به او چیزی که خود بدان توجه نداشته، القا کنید.
آنگاه اگر دلسردی، حقیقی بود به روابط گذشته خود دقت کنید. شاید بتوانید به موردی برخوید که اشتباه شما سبب به وجود آمدن آن دلسردی بوده است. در آن صورت هیچکس بهتر از شما نمیتواند آن دلسردی را برطرف کند.
هیچگاه در دوستی و محبتورزی «واقعبینی» را از دست ندهید. همیشه خود را به جای دوستتان فرض کنید و سپس در مورد رفتارش قضاوت کنید. در آن صورت هم کمتر رنجیده خواهید شد و هم بیسبب دچار توهمّات و تصمیمات اشتباه نمیشوید.
«قهر» نیز محصول طبیعی عشق است. وقتی دو نفر به همدیگر سخت علاقهمندند توقعاتشان از هم فراتر از حدّ عادی است. پس چه بسا روابطشان بیشتر به قهر طولانی شود. از یاد نبرید که بعضی اوقات قهر کردن برای جلب محبت بیشتر است. وقتی شما در اظهار علاقه کوتاهی میکنید طرف مقابل را به قهر وا میدارید. او قهر میکند تا بدین وسیله عواطف شما را تحریک کرده، به اظهار علاقه وا دارد.
12) رابطة عشق و «سن»
گرچه عشق بیشتر در جوانی رخ مینماید، امکان پدید آمدن آن در هر سنیّ ممکن است. نوجوانی و جوانی نخستین دورة دچار آمدگی به عشق است نه دورة انحصاری آن. بداقبالی جوانان در عشق ورزی بدان است که چون کم تجربهاند، به زودی پیوندهای عشقیشان هویدا میشود و بزرگسالان که باتجربهتر و زیرکترند بیآنکه آن را نمایان سازند سالها با آن زندگی میکنند. افزون بر این، تأکید بر حفظ آبرو در بزرگسالان بیشتر است. به همین سبب عشق آنان دیرتر علنی میشود.
از نظر آمادگی و استعداد نمیتوان برای عشق زمان خاصی مشخص کرد. چنانکه هرگز نمیتوان مطمئن بود که فردی در سنین مختلف به طور پیاپی عاشق نشود حتی اگر این عشق از نوع خاص باشد، مثل عشق زناشویی. بنابراین ممکن است فردی متأهل، هم به همسر خود عشق بورزد و هم به عشق دوم یا سوم گرفتار شود. شاید پذیرش این امر دشوار باشد، اما حقیقتی است که بهترین گواه آن رخداد آن در میان مردم است. هرگز نمیشود اثبات کرد «عشق نوع خاص – مانند عشق به همسر- از عشق مشابه جلوگیری میکند.» هیچ تضمینی برای پدید نیامدن این مشکل وجود ندارد، جز اینکه با چارهاندیشیهایی میتوان ضریب وقوع آن را پایین آورد. راههایی که برای جلوگیری از این مشکل وجود دارد بدین قرار است:
1. کوشش برای ازدیاد ایمان همسر.
2. مواظبت و مراقبت از اخلاق و رفتار او. (پیشگیری از وقوع ارتباطهای غیرلازم و بیپروا با نامحرمان).
3. کوتاهی نکردن در وظایف همسری، به ویژه در مسایل جنسی.
4. تلاش برای تقویت رابطة عاشقانه با همسر.
از نگاهی دیگر،گاه در فصل مناسب عشق، بدان دست نیافته و در بزرگسالی بدان رو میکند. سالها میگذرد فردی عمر خود را به راه غیر عشق و محبت (جاهطلبی، ریاست، انباشتگیِثروت و …) سپری میند و سپس به خلأیی در زندگیاش پی میبرد که همان روابط محبتآمیز با دیگران است و آنگاه تازه به اندیشة عشق رو میکند.
از تفاوتهای عشق در دورة جوانی و میانسالی یکی این است که عشقهای میانسالی بادوامتر، معیارهای آن مشخصتر و از گزینشی استوارتر برخوردار است.
منابع وپاورقیها:
. روانشناسی عشق ورزیدن، ص 209.
. آیا تو آن گمشدهام هستی،ترجمه هادی ابراهیمی، ج1، ص165-172 ( با تصرف)