عصمت از منظر شيعه، دورى از گناه، خطا و اشتباه در علم و عمل است؛ يعنى انبيا و اوصياى ايشان عليهمالسلام هرگز در گفتار، رفتار، فكر و انديشه دچار خطا و انحراف نمىشوند و از خطاى علمى و عملى مصون هستند؛ به عبارت ديگر، عصمت ويژگى و حالتى است كه دارنده آن از خطا، اشتباه و انحراف، مصون و محفوظ مىماند و در تمام شئون حيات و زندگى، اعمّ از دريافت وحى و ابلاغ پيام الهى و همچنين در تمام شئون شخصى، خانوادگى و روابط اجتماعى هرگز در وادى خطا، اشتباه، نسيان و انحراف وارد نمىشود. يكى از دلايلى كه مىتواند هر انسان و هر نگرشى را قانع كند، دليل عقلى است. دلايل عقلى با توجّه به اينكه مقدّم، تالى و نتيجه دارند، از هر گونه خدشه و اشكال به دور هستند. متكلّمان شيعه در كتابهاى خود علاوه بر دلايل نقلى، به ذكر دلايل مفصّل عقلى نيز براى اثبات عصمت پرداختهاند.
خواجه نصير الدين طوسى رحمهالله يكى از متكلّمانى است كه در اين زمينه به طرح دلايل عقلى پرداخته است. او كتاب كوچكى به نام تجريد الاعتقاد براى اثبات عقايد شيعه نگاشته است. ايشان قدسسره در اين كتاب، دلايل عقلى عصمت را در چهار خط بيان نمودهاند كه ابتدا متن آن را نقل مىكنيم و سپس به شرح آن خواهيم پرداخت. در اين كتاب گرانمايه آمده است:« وامتناع التسلسل، يوجب عصمته ولأنّه حافظ للشرع ولوجوب الإنكار عليه لو أقدم على المعصية فيضادّ أمر الطاعة ويفوت الغرض من نصبه ولانحطاط درجته عن أقلّ العوامّ »[1]. ممنوع بودن تسلسل، عصمت امام عليهالسلام را ايجاب مىكند و به خاطر اينكه امام عليهالسلام حافظ و نگهبان شريعت است. و از سوى ديگر، اگر امام عليهالسلام گناه و معصيت كند بايد او را از منكر نهى كرد كه در نتيجه با امر به اطاعت و پيروى از ايشان عليهالسلام متضاد مىشود و همچنين [در صورت گناه] غرض و هدف از نصب امام عليهالسلام از بين مىرود و درجه امام عليهالسلام را از عوام النّاس پايينتر مىآورد.
1. انكار عصمت، ايرادى به خداوند متعال
طبق اين دليل، اگر عصمت را نپذيريم، هيچ اطمينان و تضمينى وجود ندارد كه شخصِ ارسال شده از ناحيه خداوند متعال، در تلقّى وحى يا در ابلاغ آن يا در هر دو، دچار اشتباه و لغزش نشود و اگر اطمينان حاصل نشد، مىتوان به خداوند متعال اشكال گرفت كه چرا فردى را به رسالت بر انگيختى كه مردم به او و سخنانش اطمينان حاصل نمىكنند؟ به عنوان مثال، اگر كسى قرار باشد پيكى را به سوى مكان، محلّ يا مجلس خاصّى بفرستد، امّا نامهاى مكتوب به او ندهد و به الفاظ گفته شده به آن شخص كفايت كند، كسى را براى اين مأموريّت بر مىگزيند كه به صداقت، هوش و ذكاوت او اطمينان دارد؛ زيرا اگر فرد نامطمئن، دروغگو يا نادانى را به اين مأموريت بفرستد، بيم آن مىرود كه سخنانى غير از آنچه مقصود است به مردم ابلاغ كند و اين مسئله به عدم اطمينان مردم ختم شود؛ به عبارت ديگر، اطمينان به شخصى هنگامى حاصل مىشود كه از گناهان عملى و علمى ( فكرى ) مصون و محفوظ باشد؛ در غير اين صورت ممكن است، مطلب و مقصود شما را اشتباه نقل كند، ( سهواً يا نسياناً ) يا اينكه از روى عمد و آگاهى و به قصد تخريب منزلت و جايگاه شما، مطالب ديگرى را به مردم ابلاغ نمايد. يك انسان معمولى و حتّى كم سواد جامعه هم، چنين شخصى را براى رساندن مقصودش انتخاب نمىكند، آيا مىتوان پذيرفت كه خداوند متعال، چنين اشخاصى را براى هدايت مردم برانگيخته است؟ قطعاً اگر خداوند متعال چنين كند، ديگر هيچ حجّت و برهانى عليه مردم نخواهد داشت و هرگز نمىتواند در روز قيامت مردم را بر گناهان و انحرافاتشان مجازات و مؤاخذه نمايد.
از سوى ديگر، مردم خواهند گفت: چه وجوبى دارد طبق قول كسى رفتار كنيم كه در او احتمال خطا و اشتباه ( عمداً، سهواً يا نسياناً ) مىرود و چرا بايد به سخنان و ادّعاهاى چنين شخصى ترتيب اثر دهيم؟ بنابراين، عقلاً و برهاناً بر خداوند متعال لازم و فرض است كه اشخاصى را واسطه خود و مردم قرار دهد كه داراى صفت عصمت باشند تا اطمينان و يقين در مردم، به وجود آيد.
2. نقض غرض از بعثت
اگر پيام آور الهى از صفت عصمت برخوردار نباشد، عقلاً عمل به پيامهاى او منتفى است؛ به همين دليل نقض غرض از بعثت انبيا عليهمالسلام لازم مىآيد.
خداوند متعال در مورد غرض از بعثت انبيا عليهمالسلام مىفرمايد: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ»[2]. ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب [آسمانى] و ميزان [شناسايىِ حق از باطل و قوانين عادلانه] نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند و آهن را نازل كرديم كه در آن نيروى شديد و منافعى براى مردم است، تا خداوند بداند چه كسى او و رسولانش را يارى مىكند بى آنكه او را ببيند، خداوند قوى و شكستناپذير است.
طبق آيه فوق، يكى از غرضهاى خداوند متعال از بعثت انبيا عليهمالسلام و ارسال رسل، اقامه عدل و هدايت مردم است؛ ولى اگر مردم به حكم عقل خود از پيامهاى شخصى كه مرتكب گناه و خطا مىشود، پيروى بكنند، اين غرض ( اقامه عدل و داد و هدايت مردم ) در جامعه پياده نخواهد شد و در اين صورت همه اهداف رسالت، محقّق نمىشود. اهل سنّت به رسول خاتم صلى الله عليه و آله و سلم اشتباه، انحراف و لغزشهاى فراوانى در طول حيات پربركتشان، نسبت مىدهند و حتّى معتقداند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمدر تلقّى وحى هم معصوم نبودند و افسانه غرانيق را شاهد گفته خود مىدانند[3]؛ ولى از آنان مىپرسيم: اگر واقعاً رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از صفت عصمت برخوردار نبودند، بر اساس چه دليلى بايد از ايشان صلى الله عليه و آله و سلم پيروى كنيم؟ آيا اين سخن شما به معناى نقض غرض از بعثت نخواهد بود؟
البتّه اين دليل در مورد اوصيا و جانشينان انبيا عليهمالسلام نيز صادق است؛ به اين معنى كه اگر مردم بدانند اوصياى انبيا عليهمالسلام داراى مصونيّت و عصمت نيستند، اين تفكّر موجب سلب اعتماد و اطمينان آنها خواهد شد و به گفتههاى پيام آوران عمل نمىكنند و در اين صورت، نقض غرض خلافت و وصايت لازم مىآيد؛ به عنوان مثال، اگر به آموزههاى معلّم، مربّى، امام جماعت، خطيب و… اعتماد و عمل نشود، تمام زحمات آنها و گذشتگانشان به هدر خواهد رفت.
3. ويژگى عصمت، باعث رفع اختلاف
طبق اين دليل، اگر ويژگى عصمت نباشد، اختلافها و پراكندگىها از ميان امّت برچيده نخواهد شد. هنگامى كه پيامبرى از دنيا مىرود و كسى را به عنوان پيامبر و جانشين خود معرّفى مىكند، اگر مردم اين پيامبر و جانشين او را به اين عنوان نپذيرند، بين امّت اختلاف رخ مىدهد و هر كسى پيامبر و جانشينى را بر مىگزيند. اين مسئله را مىتوان در مورد وصى و جانشين رسول خاتم صلى الله عليه و آله و سلم نيز بيان نمود؛ يعنى بعد از ارتحال رسول خاتم صلى الله عليه و آله و سلم اگر مردم جانشين ايشان صلى الله عليه و آله و سلم را به عنوان امام و وصىّ نپذيرند، اختلاف و پراكندگى ميان مردم به وجود خواهد آمد. حضرت زهرا عليهاالسلامدر خطبه معروف فدكيّه فرمودند:
« وطاعتنا نظاماً للملّة وإمامتنا أماناً من الفرقة »[4].
خداوند، اطاعت و پيروى از ما را موجب نظم و انضباط ملت اسلام و پيشوايى ما را سبب جلوگيرى از پراكندگى و اختلافها قرار داد.
بنابراين، پذيرش امامت از سوى مردم از تشتّت و پراكندگى در صفوف مسلمانان جلوگيرى مىكند؛ در غير اين صورت اگر مردم به دليل معصوم نبودن، از انبيا و اوصياى ايشان عليهمالسلام پيروى و اطاعت نكنند و هر كس طبق تلقّى و برداشت خودش به دنبال امامى برود، حاصل آن پراكندگى و تفرقه از حول حور
اصلى دين ( امامت ) خواهد بود.
4. وجوب اطاعت زير سؤال مىرود
طبق اين دليل، اگر عصمت در انبيا و اوصياى ايشان عليهمالسلام وجود نداشته باشد، پرسشى به ذهن خطور مىكند كه چرا خداوند متعال، اطاعت رسول و اولى الأمر را در كنار اطاعت خود واجب نموده است؟
خداوند متعال در آيهاى ـ كه به آيه اطاعت معروف است ـ مىفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً»[5]. اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اطاعت كنيد خدا را؛ و اطاعت كنيد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اولى الأمر ( اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ) را و هر گاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر باز گردانيد [و از آنها داورى بطلبيد] اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد. اين [كار] براى شما بهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است.
در مباحث توحيد ـ كه در آينده مطرح خواهيم كرد ـ اثبات مىكنيم كه اين آيه به حكم عقل، وجوب اطاعت از ذات اقدس الهى را اثبات مىكند؛ ولى سؤال اين است كه چرا خداوند متعال اطاعت رسول و أولى الأمر را نيز در كنار اطاعت عقلى خود واجب نموده است؟ اين پرسش از آنجا ناشى مىشود كه اگر ويژگى
عاصميّت و عصمت را نپذيريم، عقل نمىتواند بپذيرد كه اطاعت انسانى خطا كار و عاصى در كنار اطاعت خداوند متعال واجب شود؛ زيرا عقل صحيح و سليم حكم مىكند كه اگر راهى را از بلد[6] پرسيدى در صورتى كه به او يقين و اطمينان دارى بايد به گفته او جامه عمل بپوشانى؛ ولى اگر به گفته او يقين ندارى و از خيانت دروغ گويى او در امان نيستى نبايد به گفته او عمل كنى؛ زيرا بيم آن مىرود كه گمراه شوى.
5. انكار عصمت موجب تسلسل
اگر امام عليهالسلام از خطا و اشتباه مصون نباشد، طبعاً او كسى است كه در انديشه و عمل دچار خطا، اشتباه، انحراف و لغزش مىشود و در نتيجه او نيز به امام و پيشواى ديگرى محتاج است كه او را راهنمايى و هدايت كند؛ زيرا انسان كور و نابينا نمىتواند عصا كش كور و نابيناى ديگرى شود و فقط انسان عالم، آگاه و پاك است كه مىتواند انسانها را از سقوط در وادى گناهان و لغزشها نجات دهد. حال اگر مدّعى امامت بعدى هم معصوم نباشد، اين سخن به شخص بعدى سرايت مىكند و به همين صورت بايد برويم تا به انسان پاك و معصوم دست يابيم و اين تسلسل است كه در علم منطق و فلسفه، ممتنع و محال بودن آن اثبات شده است. بنابراين، طبق حكم عقل، الزاماً بايد كسى كه مدّعى امامت است داراى ويژگى عصمت و مصونيّت علمى و عملى باشد تا هيچ گاه در وادى گناهان و لغزشها سقوط نكند.
6. تضاد در اوامر الهى
طبق اين دليل، اگر عصمت معتبر نباشد تضاد و سر در گمى عجيبى در اوامر الهى حاصل مىشود؛ زيرا خداوند متعال طبق آيه 59 از سوره نساء، اطاعت رسول و اولى الأمر را واجب كرد و اطاعت آنها را با اطاعت خود قرين و همراه نمود. از سوى ديگر، يكى از واجبات، نهى از منكرات است؛ يعنى اگر ديده شد انسانى درگرداب گناهان غوطه ور است، بايد او را از ارتكاب اعمال گناه و زشت بر حذر بداريم. حال اگر انبيا و اوصياى گراميشان عليهمالسلاماز خطا و اشتباه مصون نباشند بايد آنها را از منكر نهى كنيم؛ يعنى از سويى بايد از آنها اطاعت و پيروى كنيم و از سوى ديگر بايد آنها را از منكر نهى نماييم؛ در حالى كه جمع بين اين و امر هرگز ممكن نيست؛ در نتيجه بايد كسى را به عنوان امام و پيشوا بپذيريم كه از خطا و اشتباه مصون باشد.
7. انكار عصمت سقوط از انسانيّت
طبق حكم عقل و نقل، امام و پيشواى قوم بايد كسى باشد كه از نظر عقل و معرفت نسبت به خدا و همه شئون آفرينش أعلم و آگاهتر باشد؛ يعنى بايد با ديگران قابل مقايسه نباشد. حال اگر شخصى كه مدّعى امامت و پيشوايى است داراى ويژگى عصمت و مصونيّت نباشد، به پايينترين مرتبه و درجه از انسانيّت نزول مىكند و در حد مردم عادّى مىشود.
به عبارت ديگر، اگر قرار است انسانها مرتكب گناهان و لغزشها شوند و كسى هم كه به عنوان هادى و رهبر آنها است از خطا و لغزش در امان نباشد، انسان را به پستترين درجات انسانيّت و حتّى به درجه يوانيّت سقوط مىدهد كه چنين امرى با غرض نبوّت و امامت در تضاد است.
نتيجه سخنان فوق
دلايل عقلى فوق، عصمت و مصونيّت را براى انبيا و اوصياى گراميشان عليهمالسلام اثبات مىكنند. اعتقاد شيعه طبق دلايل عقلى فوق و ديگر ادلّه، لزوم عصمت و مصونيّت است و نيز عقيده اهل سنّت و عامّه را در جلسات گذشته ( حدود بيست جلسه ) مطرح نموديم و گزافه گويىهاى كتب عامّه را در مورد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مورد بحث و بررسى قرار داديم. حال اگر اهل سنّت از ادّعاى خود دست بر ندارند، براى ابطال دلايلشان ـ در عدم عصمت مطلق ـ به دلايل قرآنى اشاره مىكنيم. البتّه چون اهل سنّت به قرآن كريم اعتقاد دارند و حتّى خود را در فهم قرآن از ما بالاتر مىدانند ( البتّه اين سخن ادّعايى بيش نيست ) به سراغ دلايل قرآنى مىرويم.
عصمت منطقى در آيات قرآن كريم
آيات فراوانى بر اين نكته تأكيد دارند كه اگر عصمت و عاصميّت در رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به عنوان يك رسول و فرستاده محقّق نمىگشت، ايشان صلى الله عليه و آله و سلم در امور شخصى و اجتماعى، به انحرافات و لغزشهاى فراوانى دچار مىگشتند؛ ولى به لطف علم و دانش فراوان ـ كه سرچشمه عصمت است ـ از لغزشها و انحرافات جلوگيرى شده است. خداوند متعال مى فرمايد:
1. «وَلَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعْدَ الَّذِي جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ»[7].
هرگز يهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد تا [به طور كامل، تسليم خواستههاى آنها شوى و] از آيين [تحريف يافته ]آنان، پيروى كنى. بگو: هدايت الهى، تنها هدايت است و اگر از هوى و هوسهاى آنان پيروى كنى، بعد از آنكه آگاه شدى، هيچ سرپرست و ياورى از سوى خدا براى تو نخواهد بود.
2. «وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَّا تَبِعُواْ قِبْلَتَكَ وَمَا أَنتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذَا لَّمِنَ الظَّالِمِينَ»[8]. سوگند كه اگر براى] اين گروه از] اهل كتاب، هرگونه آيه [و نشانه و دليلى] بياورى، از قبله تو پيروى نخواهند كرد و تو نيز هيچ گاه از قبله آنان، پيروى نخواهى نمود و حتّى هيچ يك از آنها، از قبله ديگرى پيروى نخواهد كرد و اگر تو ـ پس از اين آگاهى ـ از هوسهاى آنها متابعت كنى، مسلّما از ستمگران خواهى بود.
3. «وَكَذَلِكَ أَنزَلْنَاهُ حُكْماً عَرَبِيّاً وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعْدَ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ وَاقٍ»[9]. همان گونه اين ( قرآن ) را بر تو به عنوان فرمان روشن و صريحى نازل كرديم و اگر از هوسهاى آنان ـ بعد از آنكه آگاهى براى تو آمده ـ پيروى كنى، هيچ كس در برابر خدا، از تو حمايت و جلوگيرى نخواهد كرد.
از آيات فوق و ديگر آيات مشابه، دو نكته اساسى به دست مىآيد:
1. به تصريح و نصّ آيات، پيامبر و نبىّ بايد داراى ويژگى عصمت و عاصميت باشد. اين نكته به اين دليل كه بادقّت و ظرافت خاصّى به دست مىآيد، يا اهل سنّت دقّت به خرج ندادهاند يا اينكه عمداً نخواستهاند به اين حقيقت اعتراف كنند.
2. عصمت و دورى از هرگونه لغزش و گناه از مقوله علم و آگاهى است، نه يك وصف نفسانى پيشگيرانه و اجبارى و هرگز نمىتوان پذيرفت كه عصمت از آسمان به زمين سقوط كرده و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز در زمين آن را دريافت نموده و به ويژگى عصمت دست يافتهاند.
علم منطق، علمى است كه در سالهاى اوّل طلبگى و حتّى در بعضى از رشتههاى دانشگاهى تدريس مىشود. وظيفه اين علم، موشكافى جملات و كلمات تلفّظ شده است تا راهى باشد براى درك سريع و آسان مقصود متكلّم. خداوند متعال در آيات فوق، قضيّهاى منطقى به كار برده است تا هر انسان واقع گرا و حقيقت بين را به وجوب عصمت، رهنمود كند. در علم منطق بابى موجود است به نام قياسات[10]. در اين باب، قياسات به دو قسمت تقسيم مىشود:
1. قياس حملى ( قضاياى حمليّه ) كه از موضوع و محمول تشكيل شده است.
2. قياس شرطى ( قضاياى شرطيّه ) كه شامل مقدم و تالى است.
براى روشنتر شدن اين دو قياس به دو مثال ساده بنگريد:
1. در قضيّه حمليّه مىگوييم: اينجا چراغ روشن است؛ يعنى با حمل روشنايى بر چراغ، روشن بودن فضا را اثبات كردهايم.
2. در قضيّه شرطيّه مىگوييم: اگر كليد برق را فشار دهيم، چراغ روشن يا خاموش مىشود.
خداوند متعال در آيات فوق با استفاده از قضيّه شرطيّه، عصمت را اثبات كرده است. اين استدلال به صورت ذيل است:
1. مقدّم: در هر سه آيه مقدّم عبارت است از: اگر بعد از علم و دانش از آنها تبعيّت كنى.
2. تالى: از ظالمان، يا از كسانى كه از ولايت خداوند متعال خارج مىشوند، خواهى بود.
نتيجه:تو از آنان پيروى نكردى، چون ظالم و ستمگر نبودى و اين همان معناى عصمت است. اگر بپرسند: از كجا معلوم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ظالم و ستمگر نبودهاند؟ در پاسخ خواهيم گفت: اگر ايشان صلى الله عليه و آله و سلم از ستمگران محسوب مىشدند هرگز به امامت و رسالت بر انگيخته نمىشدند.
خداوند متعال در مورد حضرت ابراهيم عليهالسلام و برانگيخته شدن ايشان عليهالسلام به مقام امامت مىفرمايد: «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[11]. [به خاطر آوريد] هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده اين آزمايشها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. ابراهيم عرض كرد: از دودمان من نيز امامانى قرار بده. خداوند فرمود: پيمان من، به ستمكاران نمىرسد [و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقاماند].
عصمت، امرى است كه در آيات فراوان بر آن تأكيد شده و خداوند متعال با تكرار اين نكته، راه هر گونه شبهه و اشكال را مسدود نموده است.
خداوند متعال مىفرمايد: 1. «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ»[12]. ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى اينكه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود.
از اين آيه، وجوب اطاعت از رسول خاتم صلى الله عليه و آله و سلم و ديگر انبيا عليهمالسلام استفاده مىشود. آيا عقلاً مىتوان پذيرفت كه خداوند متعال اطاعت كسى را واجب مىكند كه دروغ مىگويد، به اموال و نواميس مردم تجاوز مىكند، مجنون، ديوانه، كوته فكر و از خرد و دانش بى بهره باشد.
2. «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الاْخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً»[13]. مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه به رحمت خدا و روز رستاخيز، اميد دارند و خدا را بسيار ياد مىكنند.
يعنى الزاماً فقط رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اسوه، نمونه و پيشواى شما است و بايد از تمام رفتار و گفتار ايشان صلى الله عليه و آله و سلم الگو بردارى نماييد و قدم جاى قدمهاى ايشان صلى الله عليه و آله و سلم قرار دهيد؛ ولى پرسش اين است: آيا كسى كه فاقد ويژگى عصمت است مىتواند الگو و سمبل ديگران باشد؟
3. «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»[14]. خداوند فقط مىخواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.
آيه فوق نيز عصمت را صراحتاً اثبات مىكند تا جاى هيچ گونه شبهه و اشكالى باقى نماند.
عصمت در منظر اهل سنّت
چنانچه گذشت، شيعيان با استمداد از آيات قرآن كريم، براى پيامبران و اوصياى ايشان عليهمالسلام عصمت را امرى ضرورى و لازم مىدانند؛ ولى اهل سنّت بر خلاف آيات قرآن كريم، عصمت را بازيچه مقاصد خود قرار داده و از هرگونه نسبت زشت و ناروا به مقام شامخ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دريغ نكردهاند. با مقايسه عصمت از منظر شيعه و اهل سنّت در مىيابيم كه وحدت در اين ميان چه معنى و مفهومى دارد! آيا نقطه مشتركى يافت مىشود كه وحدت حول آن محور تحقّق بيابد؟ آيا مىتوان با كسانى وحدت داشت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را فردى جنّ زده و پيرو شيطان معرفى مىكنند يا مىگويند ايشان صلى الله عليه و آله و سلم كسى بودند كه به خاطر نيامدن جبرئيل، چندين مرتبه تصميم گرفتند خود را از كوه پرتاب نمايند و خود كشى كنند و در هر مرتبه جبرئيل عليهالسلام، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را از اين عمل منفور و ناپسند منصرف مىكرد[15]. يا در روايت ديگرى عايشه مىگويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اندكى مكث كرد، فكر كرد كه نزد زنان خود آمده در حالى كه نيامده بود[16]؟! طبق روايتى به نقل از اهل سنّت، گروهى از سودانىها و سياه پوستان به مدينه آمده، مقابل مسجد مدينه مشغول رقص و پايكوبى شدند. جمعيّت فراوانى گرد آمدند تا آنها را تماشا كنند. عايشه كه زن جوانى بود، به علّت فراوانى جمعيت موفق به تماشا نشد؛ لذا از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در خواست كرد او را بر دوش خود سوار كند تا بتواند وقايع را مشاهده نمايد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خواسته او را عملى كرد ـ العياذ باللّه ـ [17].
عصمت در منظر شيعيان
كتب روايى اهل سنّت آن گونه كه بايد، براى مقام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم احترام قائل نشده و هر روايت اعمّ از ضعيف و نادرست را در كتب خود جمع آورى نمودهاند؛ ولى شيعيان با تمسّك به رواياتى صحيح از اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام به تمجيد و تحليل زندگانى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ديگر انبيا عليهمالسلام پرداختهاند كه از آن ميان به دو روايت اشاره مىكنيم:
1. حضرت امام باقر عليهالسلام به جابر بن يزيد جعفى فرمودند:
« إنّ في الأنبياء والأوصياء عليهمالسلام خمسة أرواح: روح القدس وروح الإيمان وروح الحياة وروح القوّة وروح الشهوة، فبروح القدس، يا جابر عرفوا ما تحت العرش إلى ما تحت الثرى، ثمّ قال: يا جابر! إنّ هذا الأرواح يصيبها الحدثان إلاّ أنّ روح القدس لا يلهو ولا يلعب»[18].
همانا در انبيا عليهمالسلام و اوصيا پنج روح است: 1. روح القدس 2. روح ايمان 3. روح زندگى ( حركت ) 4. روح قوّه 5. روح شهوت. اى جابر! ايشان عليهمالسلام به وسيله روح القدس تمام مطالب را از زير عرش تا زير خاك مىدانند، سپس فرمودند: اى جابر! اين چهار روح اخير را پيشامد و آفت مىرسد؛ ولى روح القدس بازى و ياوه گرى نمىكند.
طبق اين روايت، انبيا و اوصيا عليهمالسلام همگى مانند انسانهاى معمولى داراى نيروهاى بشرى هستند و تنها تفاوت آنها عليهمالسلام با مردم عادى در داشتن روح القدس است كه ايشان عليهمالسلام را از وقوف بر گناهان و انحرافات باز مىدارد و اين دقيقاً همان عصمت است.
2. كتاب ارزشمند بحار الأنوار روايتى طولانى درباره اخلاق و تفسير آيات قرآن كريم از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام نقل مىكند كه به فرازهايى از آن اشاره مىكنيم. حضرت عليهالسلام فرمودند:
« وأمّا ما فرضه سبحانه من الفرائض في كتابه، فدعائم الإسلام وهي خمس دعائم وعلى هذه الفرائض الخمسة بني الإسلام، فجعل سبحانه لكلّ فريضة من هذه الفرائض أربعة حدود، لا يسع أحداً جهلها: أوّلها الصلاة، ثمّ الزكاة، ثمّ الصيام، ثمّ الحجّ، ثمّ الولاية وهي خاتمتها و الحافظة لجميع الفرائض والسنن ».
آنچه را خداوند در كتاب خويش واجب ساخته، پايههاى اسلاماند و آنها پنج پايهاند و اسلام بر اين پنج فريضه، بنيان شده است و خداوند براى هر كدام از اين فرائض، چهار حد معيّن فرموده كه هيچ كس را رخصت نادانىاش نباشد: اوّل نماز، بعد زكات، سپس روزه، آن گاه حج و بعد ولايت كه پايان آنها و جامع همه فرائض و سنن است.
حضرت عليهالسلام در ادامه به بيان حدود هر كدام از اين پنج ستون و پايه مىپردازند و در مورد خصوصيّات امام عليهالسلام ـ كه بر مردم ولايت دارد ـ مىفرمايند:
« وأمّا حدود الإمام المستحقّ للإمامة فمنها: أن يعلم الإمام المتولّى عليه، أنّه معصوم من الذنوب كلّها صغيرها وكبيرها، لا يزلّ في الفتيا ولا يخطئ في الجواب ولا يسهو ولا ينسى، ولا يلهو بشئن أمر الدنيا. والثاني: أن يكون أعلم الناس بحلال اللّه وحرامه، وضروب أحكامه وأمره ونهيه، وجميع ما يحتاج إليه الناس، فيحتاج الناس إليه ويستغني عنه، والثالث: يجب أن يكون أشجع الناس لأنّه فئة المؤمنين الّتي يرجعون إليها، إن انهزم من الزحف انهزم الناس بانهزامه. والرابع: يجب أن يكون أسخى الناس وإن بخل أهل الأرض كلّهم لأنّه إن استولى الشحّ عليه شحّ على ما في يديه من أموال المسلمين. والخامس: العصمة من جميع الذنوب، وبذلك يتميّز من المأمومين الذين هم غير معصومين، لأنّه لو لم يكن معصوماً، لم يؤمن عليه أن يدخل فيما يدخل فيه الناس من موبقات الذنوب المهلكات، والشهوات واللّذات، ولو دخل في هذه الأشياء لاحتاج إلى من يقيم عليه الحدود، فيكون حينئذٍ إماماً مأموماً،ولا يجوز أن يكون الإمام بهذه الصّفة. وأمّا وجوب كونه أعلم الناس، فإنّه لو لم يكن عالماً لم يؤمن أن يقلّب الأحكام والحدود، ويختلف عليه القضايا المشكلة فلا يجيب عنها بخلافها، أمّا وجوب كونه أشجع الناس فيما قدّمناه، لأنّه لا يصحّ أن ينهزم فيبوء بغضب من اللّه تعالى وهذه لا يصحّ أن يكون صفة الإمام، وأمّا وجوب كونه أسخى الناس فيما قدّمناه وذلك لا يليق بالإمام »[19].
كسى كه شايسته مقام امامت است نشانه هايى دارد؛ از جمله اينكه مأمومين خود را آگاه كند كه او، از تمام گناهان كوچك و بزرگ معصوم است، لغزشى در فتوا ندارد و در جواب دادن اشتباه نمىكند، سهو ونسيان ولهو و بازى در امور دنيا ندارد. دوم: داناترين مردم، به حلال و حرام خدا و انواع احكام و امر و نهى پروردگار و تمام آنچه مردم به آن نياز دارند، باشد به گونهاى كه مردم به او محتاج هستند؛ ولى او از آنها بىنياز است. سوم: بايد شجاعترين مردم باشد؛ زيرا او فرمانرواى مؤمنان است و از او پيروى مىكنند واگر در جنگ فرار كند، به واسطه فرار او همه فرار مىكنند. چهارم: بايد سخاوتمندترين مردم باشد، گرچه تمام مردم روى زمين بخيل باشند؛ زيرا چنانچه بخل بر او تسلّط يابد، نسبت به اموال مسلمانان كه در اختيار او است بخل مىورزد. پنجم: عصمت از تمام گناهان داشته باشد، كه با همين امتياز از ساير مردم كه نيستند مشخص مىشود، زيرا چنانچه معصوم نباشد ممكن است مانند ساير مردم مرتكب گناهان هلاكت بار، شهوات و لذّات دنيوى شود. وقتى چنين كارهايى را كرد، بايد شخص ديگرى بر او حد جارى نمايد؛ در چنين صورتى او، هم امام است و هم مأموم در حالى كه جايز نيست امام داراى چنين خصوصيّاتى باشد؛ امّا اينكه بايد داناترين مردم باشد براى اين است كه، اگر عالم نباشد امكان دارد احكام و حدود را تغيير دهد و قضاياى مشكل او را به اختلاف اندازد؛ به طورى كه نتواند به آن جواب بدهد و اگر جواب دهد، مرتبه بعد بر خلاف آن فتوا دهد؛ امّا اينكه سر كلام گفتيم، بايد شجاعترين مردم باشد، چون اگر فرار كند خود را مشمول خشم پروردگار كرده و اين براى امام صحيح نيست؛ امّا اينكه در سخن گذشته گفتيم بايد سخىترين مردم باشد، زيرا چنان كه بيان كرديم براى امام بخل شايسته نيست.
اهل بيت عليهمالسلام دريايى از معارف
روايت فوق همان گونه كه عصمت را به اثبات مىرساند، به دنبال اثبات اين نكته است كه عصمت از مقوله علم و آگاهى است. علم و دانش اهل بيت عليهمالسلام آنچنان فراوان بود كه هر چه از ايشان عليهمالسلام پرسيده مىشد به آن پاسخ مىدادند؛ ولى متأسّفانه به دليل اينكه فهم و شعور مردم در سطح پايين و نازلى قرار داشت، سؤالهاى مهمّ و اساسى پرسيده نمىشد و در مواردى سؤالات پوچ و بى اثر، در محضر امام عليهالسلام مطرح مىگرديد، به عبارت ديگر اهل بيت عليهمالسلام در عصر و زمانى مىزيستند كه كسى قدر آنان را نمىدانست، حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام بارها فرمودند:
« سلوني قبل أن تفقدوني »[20]. پيش از آنكه مرا از دست دهيد، هر چه مىخواهيد بپرسيد.
امّا نادانى، چون سعد بن أبي وقّاص مىپرسد: چند مو در سر و صورتِ من وجود دارد[21]؟!
همچنين حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام بارها به سينه خود، اشاره مىكردند و مىفرمودند:
« إنّ ههنا لعلماً جمّا لو وجدت له حملة »[22]. در اينجا علم فراوانى است، اى كاش حاملانى براى آن مىيافتم؟!
همچنين حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمودند: اگر باى « بسم اللّه » را تفسير كنم و آن را بر چهل شتر بار كنيد، باز براى بردن اين بار، شتر كم خواهد آمد[23]. حضرت امام رضا عليهالسلام كه ملقّب به « عالم آل محمّد عليهمالسلام » هستند، هنگامى كه به ايران تشريف آورند از آنجايى كه مردم ايران مردمى زيرك، باهوش و دانشمند بودند، ولى به خاطر حكومتها نمىتوانستند دانش خود را تجلّى دهند، پيرامون امام عليهالسلام جمع شدند و سؤالهايى از ايشان عليهالسلام پرسيدند و حضرت عليهالسلام پاسخهاى عميقى ارائه فرمودند كه چشمان هر انسان و دانشمندى را به خود خيره مىكند. اگر مردم از سطح دانش اهل بيت عليهمالسلام آگاهى مىداشتند، قطعاً سؤالات اساسى و مهمّى از امام عليهالسلام مىپرسيدند و در آن صورت بود كه به درياى فضائل و دانش اهل بيت عليهمالسلامرهنمون مىشدند؛ همان گونه كه شاعر مىگويد:
مستمع صاحب سخن را بر سر كار آورد غنچه خاموش بلبل را به گفتار آورد[24]
بنابراين اگر شيعيان ادّعا مىكنند كه عصمت از مقوله علم و دانش است، سخنى گزاف و بدون دليل نگفتهاند؛ زيرا كسى كه خود را خليفه و پيشواى مسلمانان معرّفى مىكند، بايد به تمام مصالح و مفاسد آنان آگاهى داشته باشد، وگرنه نمىتواند بر مسند خلافت تكيه زند.
بعد از شهادت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پير زنى به مسجد آمد و گفت: خليفه مسلمانان كيست؟ او را نزد خليفه اوّل راهنمايى كردند. او گفت: جدّه ( مادر بزرگ ) چه مقدار ارث مىبرد؟ خليفه اوّل كه در پاسخ درمانده شده بود، گفت: در قرآن و سنّت چيزى نيافتهام. خليفه دوّم و سوّم هم نتوانستند پاسخ دهند. مغيرة بن شعبه[25] كه در آنجا حضور داشت گفت: جناب خليفه! ارث جدّه فلان مقدار است[26]. سؤال اين است كه خلفاى اسلام چگونه خود را خليفه معرّفى مىكردند، در حالى كه در دادن فتوا به افرادى همچون مغيرة بن شعبه محتاج بودند؟!
شيعيان طبق فرموده اهل بيت عليهمالسلام مىگويند: خليفه مسلمانان بايد اعلم الناس باشد و فقط اهل بيت عليهمالسلام هستند كه از موهبت علم و دانش برخوردارند. البتّه اهل سنّت نيز به علم و دانش اهل بيت عليهمالسلام اعتراف مىكردند؛ ولى باز به خاطر مطامع دنيوى بر امامت آنان عليهمالسلام گردن نمىنهادند؛ به عنوان نمونه خليفه دوّم بارها خطاب به حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام مىگفت:
« لا أبقاني اللّه بأرض لست بها يا أبا الحسن! »[27]. خداوند مرا بر زمينى كه شما در آن حضور نداريد باقى نگذارد.
خلفاى صدر اسلام نه تنها داراى علم و دانش كافى نبودند، بلكه از شجاعت و دلاورى نيز بهرهمند نبودند. در غزوه خندق هنگامى كه عمرو بن عبدود توانست از خندق عبور كند، بسيارى گريختند وهيچ يك از مسلمانان دعوت رسول اللّه صلى الله عليه و آله را براى نبرد با عمرو بن عبدود لبيّك نگفتند و تنها حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام براى نبرد پيشگام شدند[28]. در جنگ خيبر نيز هنگامى كه ابوبكر و عمر كارى از پيش نبردند، رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم پرچم سپاه اسلام را به دست حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلامسپردند و ايشان عليهالسلام با شكستن در قلعه خيبر، پيروزى سپاه اسلام را رقم زدند. درست يك شب قبل از اين رشادت بود كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم در حقّ حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمودند:
« لاُعطيّن الرّاية غداً رجلاً يحبّ اللّه ورسوله ويحبّه اللّه ورسوله، كرّار غير فرّار »[29]. فردا پرچم را به كسى مىسپارم كه خدا و رسولش صلى الله عليه و آله و سلم را دوست مىدارد و خدا و رسولش صلى الله عليه و آله و سلم او را دوست مىدارند، مىرزمد و نمىگريزد.
در يكى از جنگها حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام به فرزند خود محمّد بن حنفيّه فرمان جنگ و جهاد دادند، او مقدارى به جلو حركت كرد، ولى گويا ترس و اضطراب وجود او را فرا گرفت؛ لذا مقدارى به عقب برگشت، حضرت عليهالسلام كه اين صحنه و سستى را از فرزند خود ديدند، با قبضه شمشير به سينه او كوبيدند و فرمودند:
« أدركك عرق من اُمّك »[30]. اين ضعف و ترس را از مادرت به ارث بردهاى.
من كه پدر تو هستم ترسى ندارم، اگر مادر شريف و پر فضيلتى همچون صديقه طاهره عليهاالسلام مىداشتى، هرگز نمىترسيدى.
پی نوشت ها:
[1]. كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد ، صفحه 390.
[2]. سوره حديد، آيه 25.
[3]. براى نقد اين مطلب، ر، ك، جزوه شماره 86.
[4]. بحار الأنوار، جلد 29 صفحه 223.
[5]. سوره نساء، آيه 59.
[6]. بلد كسى است كه راه را مىشناسد و ديگران را راهنمايى مىكند فرهنگ معين .
[7]. سوره بقره، آيه 120.
[8]. همان، آيه 145.
[9]. سوره رعد، آيه 37.
[10]. الحاشيه، صفحه 54.
[11]. سوره بقره، آيه 124.
[12]. سوره نساء، آيه 64.
[13]. سوره أحزاب، آيه 21.
[14]. همان، آيه 33.
[15]. از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى، جلد 6 صفحه 87 و جلد 8 صفحه 67، صحيح مسلم، جلد 1 صفحه 97 و المستدرك، جلد 3 صفحه 183.
[16]. از منابع اهل سنّت: صحيح بخارى، جلد 7 صفحه 88 وعمدة القارى، جلد 22 صفحه 135.
[17]. از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى، جلد 2 صفحه 3 و صحيح مسلم، جلد 3 صفحه 22.
[18]. بحار الأنوار، جلد 25 صفحه 55 و كافى، جلد 1 صفحه 272.
[19]. بحار الأنوار، جلد 90 صفحه 63 و 64.
[20]. إرشاد، جلد 1 صفحه 35 و از منابع اهل سنّت : كنز العمّال، جلد 13 صفحه 165.
[21]. أمالى صدوق، صفحه 196 و از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد، جلد 2 صفحه 286.
[22]. بحار الأنوار، جلد 65 صفحه 245.
[23]. بحار الأنوار، جلد 40 صفحه 186 و مشارق أنوار اليقين، صفحه 119.
[24]. ديوان صائب تبريزى.
[25]. مغيرة بن شعبه كسى است كه رأس المكر و الخدعه ناميده شده و يكى از خبيثترين صحابى بوده است. او جزء افرادى بود كه در اين يّام به خانه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلامهجوم بردند و آنجا را به آتش كشيدند و ظاهراً كسى است كه با تازيانه حضرت زهرا عليهاالسلامرا مورد اذيت و آزار قرار داد.
[26]. از منابع اهل سنّت : سنن ابن ماجه، جلد 2 صفحه 910، الموطّأ، جلد 2 صفحه 513 و بداية المجتهد، جلد 2 صفحه 285.
[27]. از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد، جلد 12 صفحه 101 و كنز العمّال، جلد 5 صفحه 832
[28]. از منابع اهل سنّت : البداية والنهاية، جلد 4 صفحه 120.
[29]. كافى، جلد 8 صفحه 351، از منابع اهل سنّت : مسند أحمد، جلد 1 صفحه 99 و صحيح بخارى، جلد 5 صفحه 76.
[30]. شرح إحقاق الحقّ، جلد 32 صفحه 423.