درسهايى از سخنان حضرت زهرا عليهاالسلام
زندگى حضرت زهرا عليهاالسلام به گونهاى از جانب حضرت حق رقم خورده است كه لحظه لحظهاش از درسهاى زندگى سرشار است. خداوند بشر را آفريد و مسير رسيدن به كمال را به او نشان داد و از او خواست در غير از آن مسير گام برندارد تا در ناهموارىهاى گمراهى گرفتار نشود. شايسته يادآورى است كه يكى از اين مسيرهايى كه حضرت حق تعالى براى الگوبردارى پيش روى بشر نهاده و آن را با خورشيد ذات خويش منوّر ساخته، مسير زندگى حضرت فاطمه عليهاالسلام مىباشد. چنانچه كسى كه پيرو حقيقى ايشان است عليهاالسلام و در تمام امورش به ايشان عليهاالسلام متوسل مىشود، محال است كه به سر منزل مقصود نرسد.
خطبهاى كه حضرت زهرا عليهاالسلام در جمع زنان مهاجر و انصار ايراد كردند، در بردارنده نكات ظريف و برجستهاى است كه مىتواند در طول حيات انسانها، سرمشق قرار بگيرد. قبل از اينكه متن روايت را نقل كنيم، اجمالاً به نكات برجسته آن اشاره مىنماييم تا با اين مقدّمه و پيش درآمد، بتوانيم روايت را بهتر و زيباتر دريابيم. نكات برجسته و ويژه اين خطبه به پنج قسمت تقسيم مىشوند:
نكته اوّل: تغيير افكار و منش مردم از گذشته خود، كه اين نكته داراى بخشهاى زير است: 1. حضرت عليهاالسلام مردم را مردمىبى وفا معرّفى مىكنند و آنان را خيلى جدّى و صريح، مورد سرزنش و توبيخ قرار مىدهند. 2. حضرت عليهاالسلام مىفرمايند: شما مردمى هستيد بازيگر، كه در دين و دنياى خود به لهو و لعب مىپردازيد. 3. حضرت عليهاالسلام مردم را انسانهايى ناتوان، كوته فكر و كم توان در عرصه جامعه مىنامند. 4. اختلاف و تشتّت كه ناشى از پيروى اميال نفسانى است و مىتواند جامعه را از اهداف خود دور نمايد. حضرت زهرا عليهاالسلامضمن دعوت مردم به تفكّر و تدبّر در اعمال و رفتار خويش، آنان را از عواقب خطرناك اختلاف و تفرقه آگاه مىسازند.
نكته دوم: حضرت عليهاالسلام در فرازهايى ديگر در مقام اثبات اين مطلب هستند كه مقام و جايگاه خلافت و جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بايد مبتنى بر وحى باشد و اين مقام هرگز قابل واگذارى به غير منصوب خداوند نيست.
نكته سوم: يكى از پرسشهايى كه حضرت زهرا عليهاالسلام در اين خطبه، مردم را مخاطب آن قرار مىدهند اين است كه چرا قريش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روى گرداندند و فتنههاى بعد از رحلت رسول خدا عليه السلام را برپا نمودند؟ اين پرسش زمانى حسّاس مىشود كه توجّه كنيم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چندين مرتبه بر خلافت و جانشينى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تأكيد و تصريح فرمودند.
نكته چهارم: حضرت عليهاالسلام براى تنبّه و آگاهى مردم، به فضايل علمى، معنوى و ساير فضايل حضرت اميرالمؤمنين عليه السلاماشاره مىنمايند.
نكته پنجم: حضرت زهرا عليهاالسلام خطاب به مردم مىفرمايند: نتيجه انحرافات اساسى و عميقى كه در مسير حركت جامعه به وجود آورديد، تا روز قيامت ادامه خواهد داشت.
نكاتى كه ارائه شد، از سخنان حضرت زهرا عليهاالسلام برداشت گرديده و چون اين شيوه گفتار و استدلال از زبان ايشان عليهاالسلام است، بر جذّابيّت آن افزوده مىشود.
خطبهاى جذّاب و پر مفهوم
گاهى به سخنانى از حضرت زهرا عليهاالسلام بر مىخوريم كه حتّى اهل سنّت نيز آن را در كتب خود نقل كردهاند و اين نشان مىدهد كه حتّى كسانى كه با دختر رسول خدا عليهاالسلام سر دشمنى دارند، نتوانستهاند از اين سخنان گهربار، ساده بگذرند و آن را ناديده بگيرند.
گفتنى است كه خطبه مورد بحث در بسيارى از متون روايى شيعه و حتّى در چند مورد از متون اهل سنّت نقل شده است. راوى آن شخصى است به نام سُوَيْد بن غَفَلَة. او يكى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم محسوب مىشود و در مورد او گفته شده است كه در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دين اسلام را اختيار كرد؛ امّا توفيق تشرّف به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را پيدا نكرد. او عمرى طولانى داشت و متون رجالى مدّت عمر او را صد و بيست سال يا صد و بيست و هشت سال ذكر نمودهاند. وى در سال هشتاد يا هشتاد و يك هجرى يعنى در زمان حكومت حجّاج بن يوسف از دنيا رفته است[3].
سويد بن غفلة مىگويد:
« لَمَّا مَرِضَتْ فَاطِمَةُ عليهاالسلام الْمَرْضَةَ الَّتِي تُوُفِّيَتْ فِيهَا، اجْتَمَعَ إِلَيْهَا نِسَاءُ المُهَاجِرِينَ وَ الأَنْصَارِ يَعُدْنَهَا، فَقُلْنَ لَهَا: كَيْفَ أَصْبَحْتِ مِنْ عِلَّتِكِ يَا ابْنَةَ رَسُولِ اللّهِ!؟ فَحَمِدَتِ اللّهَ وَ صَلَّتْ عَلَى أَبِيهَا ثُمَّ قَالَتْ: أَصْبَحْتُ وَاللّهِ عَائِقَةً لِدُنْيَاكُنَّ، قَالِيَةً لِرِجَالِكُنَّ، لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ عَجَمْتُهُمْ وَ شَنَأْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ سَبَرْتُهُمْ، فَقُبْحا لِفُلُولِ الْحَدِّ واللَّعِبِ بَعْدَ الْجِدِّ وَقَرْعِ الصَّفَاةِ وَ صَدْعِ الْقَنَاةِ وَ خَطَلِ الآرَاءِ وَ زَلَلِ الأَهْوَاءِ وَ بِئْسَ «مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَفِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ»[4] لا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَهَا وَ حَمَّلْتُهُمْ أوْقَتَهَا وَ شَنَنْتُ عَلَيْهِمْ غَارَهَا فَجَدْعاً وَ عَقْرَاً وَ «بُعْدا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»[5]وَيْحَهُمْ، أنَّي زَعْزَعُوها عَنْ رَوَاسِي الرِّسَالَةِ وَ قَوَاعِدِ النُّبُوَّةِ وَالدَّلالَةِ وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الأَمِينِ وَالطَّبِينِ بِأُمُورِ الدُّنْيَا والدِّينِ «أَلاَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ»[6]وَمَا الّذي نَقَمُوا مِنْ أبِي الحَسَنِ نَقَمُوا مِنْهُ وَاللّهِ نَكيِرَ سَيْفِهِ وَ قِلَّةَ مُبَالاتِهِ بَحَتْفِهِ وَ شِدَّةَ وَطْأتِهِ وَنَكَالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذَاتِ اللّه »[7].
چون حضرت فاطمه عليهاالسلام بيمار شدند ـ به آن بيمارى كه موجب شهادت آن حضرت عليهاالسلام گرديد ـ گروهى از زنان مهاجر و انصار به عيادتشان رفتند و بر آن حضرت عليهاالسلام سلام كرده، گفتند: اى دختر رسول خدا عليهاالسلام! حال شما از كسالتى كه داشتيد، چطور است؟ آن حضرت عليهاالسلام خداوند متعال را حمد و ستايش نمودند و بر پدر گرامىشان صلى الله عليه و آله و سلم درود و صلوات فرستادند و فرمودند: حالم اينگونه است كه از دنياى شما بسى بيزار هستم و مردانتان را دشمن مىدارم! گفتار و كردارشان را آزمودم و از آنچه كردند، بسى ناخشنودم و آنان را به كنارى نهادم؛ چرا كه چون تيغ زنگار خورده، نابرّا و چون نيزه از قد دو نيم شده و صاحبان انديشههاى تيره و نارسايند. « چه بد ذخيرهاى از پيش براى خود فرستادند، خشم خداوند را به جان خريدند و در آتش و نيران پايندهاند! » از سر ناچارى ريسمان امور و وظايف را به گردن آنان انداخته، سنگينى و مسئوليّت كار را به آنها واگذاردم و ننگ عدالت كُشى را بر آنها بار كردم. نفرين ابد بر اين مكّاران، دور باشند از رحمت حق اين ستمكاران، واى بر آنان! از چه رو تمركز حقّ را در مركز اصلى آن نپذيرفتند و از اين راه، خلافت را از پايههاى نبوّت دور داشتند و از سرايى كه محل نزول جبرئيل بود، به ديگر سرا بردند و از يد قدرت كاردانان دين و دنيا خارج ساختند؟! « به هوش كه زيانى بس بزرگ است! » چه چيزى سبب گرديد تا از على عليه السلام عيبجويى كنند؟ عيب او گفتند؛ زيرا شمشيرش، خويش و بيگانه، و شجاع و ترسو نمىشناخت. دريافتند كه او به مرگ توجّهى ندارد. ديدند كه او چگونه بر آنها مىتازد و آنان را به وادى فنا مىافكند و برخى را براى عقوبت و سرمشق ديگران باقى مىگذارد. به كتاب خدا مسلّط و دانا، و خشم او در راه خشنودى خداوند بود.
اعجاز كلامى
حضرت زهرا عليهاالسلام با توجّه به اينكه در خانه وحى تربيت يافته بودند و داراى مراتب علمى و معنوى والايى بودند، نبوغ خود را در سخنان و كلام خويش عليهاالسلام ظاهر نمودند. اين خطبه، نشان دهنده فصاحت و بلاغت سخنان آن حضرت عليهاالسلام است؛ به همين دليل آن را در كتاب بلاغات النساء نيز ذكر كردهاند؛ زيرا اين كتاب عهدهدار اثبات اين مطلب است كه در جمع زنان، افرادى هستند كه در اوج فصاحت و بلاغت قرار دارند.
يكى ديگر از مواردى كه بر زيبايىها و جلوههاى ويژه اين خطبه مىافزايد، اين است كه اين خطبه بدون هيچ مقدّمهاى، از سوى حضرت عليهاالسلام انشا شده و به اصطلاح، بداهتاً و ابتدائاً بيان شده است. عدّهاى از زنان جهت عيادت و سرسلامتى به ديدار حضرت عليهاالسلام آمدهاند و حضرت عليهاالسلام در جواب آنان، مفاهيم بسيار والاى علمى و معنوى را اظهار مىنمايند.
زيبايى و برترى خطبه فدك نيز در همين نكته نهفته است؛ زيرا حضرت عليهاالسلام در اوج مصيبت قرار گرفتهاند، منزلشان را به آتش كشيدهاند، فرزندشان را سقط نمودهاند، دستان همسرشان را در مقابل ديدگان ايشان بستهاند، حضرت عليهاالسلام را با غلاف شمشير و تازيانه مورد آزار و اذيّت قرار دادهاند؛ ولى با توجّه به تمام اين مشكلات و مصائب، حضرت عليهاالسلام خود را از بين جمعيّت خارج مىكنند و كشان كشان به مسجد مىرسانند و بداهتاً، خطبهاى با مفاهيم و معارف بسيار والا و ارزشمند انشا مىكنند. اينگونه سخن گفتن را فقط مىتوان اعجاز در سخن نام نهاد؛ زيرا يك عرب زبان عادّى، هرگز قادر نخواهد بود اينگونه سخن بگويد و در استخدام كلمات، ماهر و زبردست ظهور و بروز كند. اين گونه سخنان، دقيقاً مانند اين است كه اديبى فارسى زبان و زبردست بخواهد براى مردم عادّى و معمولى سخن بگويد.
بعد از اينكه نسبتا به ارزش والاى اين خطبه آگاهى يافتيم، براى درك هر چه عميقتر و دقيقتر معارف آن، به شرح واژهها و لغات آن مىپردازيم تا شايد بتوانيم به گوشهاى از معارف آن واقف شويم. گفتنى است كه در ابتداى اين خطبه حمد و ثناى خداوند متعال به صورت مطلق ذكر شده است؛ ولى در خطبه فدكيّه حضرت زهرا عليهاالسلام، اوصاف بسيار زيبا و معنى دارى را براى ذات اقدس ربوبى ذكر مىنمايند و در ادامه به صورتى پدر گرامىشان رسول خدا عليهاالسلام را مىستايند كه تا قبل از آن، خدا و رسولش صلى الله عليه و آله و سلم به اين صورت مورد ستايش و تمجيد واقع نشدهاند.
لغات مشكل خطبه به همراه شرح كوتاه آنها عبارتند از:
1. « عائفة لدنياكنّ »: واژه عائفة از مادّه عَيَفَ گرفته شده و به معناى نفرت و گريز است[8]؛ يعنى من همواره شب را به صبح مىرسانم در حالى كه از دنياى شما متنفّر، گريزان و نسبت به آن بى اعتنا هستم.
2. « قالية برجالكنّ »: قالية از مادّه قَلَىَ و به معناى خشم، بغض و غضب است[9]؛ يعنى تمام مردان شما نزد من منفور و مبغوضاند. اين لغت در آيات قرآن كريم نيز استعمال شده و در همين معنى به كار رفته است. خداوند متعال خطاب به رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد:
«بسم اللّه الرحمن الرحيم * وَالضُّحَى * وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى * مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى»[10].
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر * قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآيد * و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گيرد * كه خداوند هرگز تو را وا نگذاشته و مورد خشم قرار نداده است.
3. « لفظتهم بعد أن عجمتهم »: لفظتهم از مادّه لَفَظَ گرفته شده و همان سخن و كلام است؛ ولى در لغت به بيرون افكندن از دهان تعبير شده است[11]؛ به همين دليل، سخن را لفظ مىگويند؛ چون از دهان بيرون مىآيد.
« عجمتهم » نيز از مادّه عَجَمَ و به معناى امتحان و اختبار است و در لغت اينگونه تعبير شده است كه شخصى غذاى خود را ابتدا در دهان مىگذارد تا خصوصيّات آن، مثل محكم و سخت بودن يا نرم بودن آن را امتحان و آزمايش كند[12]. اين فراز به صورت كنايى است يعنى: من مردان شما را آزمودم و فهميدم كه آنان قابل اعتماد نيستند لذا آنان را به دور افكندم و آنان در اين امتحان و آزمايش مردود شدند.
4. « وشنأتهم بعد أن سبرتهم »: شنأتهم از مادّه شنأ و به معناى بغض، خصومت، دشمنى و كينه است[13]. خداوند متعال مىفرمايد:
1.«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»[14].
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! همواره براى خدا قيام كنيد و از روى عدالت، گواهى دهيد. دشمنى با جمعيّتى شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند، عدالت كنيد كه به پرهيزكارى نزديكتر است. و از معصيت خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مىدهيد، با خبر است.
2. «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ * إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ»[15].
ما به تو كوثر عطا كرديم * پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن * دشمن تو قطعاً بريده نسل و بى عقب است.
« سبرتهم » از مادّه سَبَرَ و به معناى امتحان و آزمايش كردن است؛ يعنى من مردان شما را در بوته آزمايش و امتحان قرار دادم و به دليل مردود شدنشان، با آنان دشمن شدم. حضرت زهرا عليهاالسلام تا اينجا بعد از حمد و ثناى پروردگار، كينه، نفرت و بغض خود را از مردان اظهار نمودند.
دليل شكست انسانها
با توجّه به سخنان حضرت زهرا عليهاالسلام، دشمنان ايشان عليهاالسلام به شش دليل مورد سرزنش و توبيخ قرار گرفتهاند:
دليل اوّل
حضرت عليهاالسلام مىفرمايند: « فقبحا لفلول الحدّ »؛ يعنى خواص و ويژگىهايى از شما انتظار مىرود كه متأسّفانه به دلايل رفتار شما ويژگىهاى غير معمول و برعكس به دست آمده است. از چاقو، برندگى و تيزى انتظار مىرود تا بتوان به وسيله آن، انواع ميوهها را پوست كند. اگر چاقويى از خاصيت برندگى بى بهره باشد، هرگز داراى منفعت نخواهد بود؛ لذا حضرت عليهاالسلام مىفرمايند: از شمشير، تيزى و برندگى انتظار مىرود؛ امّا اگر كُند و شكسته شود، ديگر منفعتى نخواهد داشت. شما مردانى بوديد كه در دست رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شمشميرى برّان محسوب مىشديد؛ ولى امروز به شمشيرى كُند و شكسته تبديل شدهايد؛ بنابراين « فلول الحدّ » همانگونه كه در لغت تعبير شده است، به معناى كُندى و نابرّائى شمشير مىباشد[16].
دليل دوم
اگر انسان با ديده باز به حقايق و اتّفاقات اطرافش نظاره نكند و استوارى و صلابت خود را از دست دهد، مطمئنّاً دچار صدمات فراوانى خواهد شد؛ لذا حضرت زهرا عليهاالسلام مىفرمايند: « واللعب بعد الجدّ »؛ يكى از دلايل شرارتهاى شما اين است كه بعد از دريافت حقيقت و جدّيت در امور، به بازيگوشى و بازيگرى پرداختيد. شما مردمانى بوديد كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و بعد از آنكه به وسيله دين و معارف آن احيا شديد، با استوارى و جدّيّت خاصّى به امور نظاره مىكرديد؛ ولى حال كه به بلوغ رسيديد باز به دوران گذشته خود بازگشتيد و به بازيگرى و سطحى نگرى مشغول شديد. رفتار آنها را مىتوان به اين مثل تشبيه كرد:
« شيئان هما أبرد من يخ شيخ يتصبّى وصبىّ يتشيّخ ».
دو چيز از يخ هم خنكتر هستند: 1. پيرمردى كه خود را به كودكى مىزند، 2. كودكى كه خود را به پيرمردان شبيه مىكند.
دليل سوم: « وقرع الصفاة »:
حضرت زهرا عليهاالسلام دليل ديگرى براى مردود شدن مردم در امتحان مىآورند و مىفرمايند: شما مردود شديد؛ چون تلاش و زحمت بيهوده مىكشيد. قَرَعَ در لغت به معناى كوبيدن و زدن است[17]؛ همانگونه كه در روايات آمده است:
« من استدام قرع الباب، ولج »[18].
اگر كسى در كوبيدن در پافشارى كند، به خواسته خود مىرسد.
صفاة نيز به صخره و سنگ سختى گفته مىشود كه هيچ گياهى بر آن نمىرويد.
مرحوم مجلسى ـ كه درود و رضوان خداوند متعال بر او و پدرش كه حيات شيعه، مرهون خدمات و زحمات آن دو است، باد ـ اين فراز از خطبه را دو گونه معنى كردهاند[19]:
1. شما آنچنان در خصومتها و دشمنىها فرو رفتيد كه صفاتى همچون استوارى و صلابت از شما كنده شده و صفا و خلوص خود را از دست داديد.
2. اين فراز كنايه است از اينكه مكر، حيله و تلاشهاى شما مانند اين است كه شمشير خود را بر سنگ سخت بزنيد، كه تنها منفعت آن كندى شمشير مىباشد، يا اينكه با مشت روى سنگ صخره بكوبيد.
اين دو معنى از يك عالم و دانشمند عادى و معمولى نيست؛ بلكه اين معانى را علاّمه مجلسى رحمهالله كه خبره، خِرّيط فنّ، قرآن، امام و حديث شناس است و اصطلاحات اهل بيت عليهمالسلام را خوب مىشناسد، بيان مىكند.
دليل چهارم: « وصدع القناة »
دليل ديگر اين است كه شما مانند نيزه شكسته و ترك خورده هستيد. نيزه زمانى كارايى و منفعت دارد كه محكم، استوار و بدون هرگونه شكستگى و ترك باشد؛ ولى شما مانند نيزه شكسته و ترك دارى هستيد كه استحكام و صلابت خود را از دست؛ بنابراين صَدَعَ به معناى شكستى و ترك است[20].
دليل پنجم و ششم: « خطل الآراء وزلل الأهواء »
انسانى كه آرا و نظراتى سست، منحرف و ناپسند دارد، همچنين در هوا و تمايلات نفسانى پايش مىلغزد و دچار انحراف مىشود، معلوم است كه حق را نمىپذيرد، يا اگر هم بپذيرد سطحى به آن مىنگرد. حضرت زهرا عليهاالسلامبه اين نكته دقّت وافر و فراوان داشتند و مردم را به اين نكته رهمنون مىشدند؛ زيرا آنها مردمى بودند كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از استقامت و سلامت انديشه و رأى برخوردار بودند؛ ولى اكنون آراى فاسد و باطل را ترويج مىكردند.
بر اساس اين دليل است كه حضرت زهرا عليهاالسلام مىفرمايند: اگر جامعهاى به نظرات باطل و تمايلات نفسانى پاىبند شود، قطعاً از درون دچار تفرقه و اختلاف خواهد شد و اين جامعه رو به انحراف مىگذارد. اگر در يك خانواده پدر و مادر يك نظر، فرزندان دختر يك نظر و فرزندان پسر نظر ديگرى داشته باشند، مسلّم است كه اين خانواده پيشرفت نمىكند و دچار انحراف خواهد شد.
حضرت زهرا عليهاالسلام بعد از اشاره به اين نكات راهگشا و ضرورى، به مردم هشدار مىدهند كه طبق آيات قرآن كريم، شما در راه و طريق نادرستى قدم گذاشتهايد؛ زيرا اين طريق هم دنياى شما را تباه مىكند و هم آينده و آخرتتان را؛ لذا در اين دنيا خوار و ذليل خواهيد شد و در آتش جهنّم جاودانه خواهيد ماند.
حضرت زهرا عليهاالسلام در اين خطبه فرمودند: از شما مردم برّندگى انتظار مىرود؛ امّا كُند و غير برّان شدهايد، از شما جدّيّت انتظار مىرود؛ امّا به بازيگرى و لهو و لعب افتادهايد، همچنين از شما استوارى و صلابت انتظار مىرود كه متأسّفانه سست و ضعيف شدهايد؛ به همين دليل دچار اختلاف، تفرقه و انحراف خواهيد شد؛ زيرا شما به جاى اينكه خود را با فضائل انسانى زينت دهيد و به تربيت نفوس خود اهتمام ورزيد، در وادى هلاكت و انحراف قدم گذاشتهايد.
حضرت زهرا عليهاالسلام در ادامه مىفرمايند: من هنگامىكه سستى و انحراف را از مردم مشاهده نمودم، مجبور شدم حكومت را به آنان بدهم تا شايد از ظلم و ستم خود آگاه شوند ـ كه البته آنها هرگز واقف نشدند ـ.
« لقد قلّدتهم ربقتها »:
« ربقة » در اينجا به معنى « ريسمان » است[21].
در يكى از دو شرحى كه براى خطبه فدكيّه نوشته شده، اشتباهى صورت گرفته و آن اينكه ضمير « ها » به فدك برگردانده شده است؛ يعنى « ريسمان فدك را به گردن انداختند » كه اين معنى درست نيست؛ بلكه ضمير«ها» در « ربقتها » به « خلافت » بر مىگردد؛ يعنى « ريسمان خلافت را به گردن خودشان انداختند »؛ نه فدك را؛ زيرا «فدك» فقط جزئى از گذشتهاى حضرت زهرا عليهاالسلام بود.
« قلّد » به معناى « تقليد » و تقليد هم به معنى « قلاّده به گردن انداختن » است[22] حضرت عليهاالسلام مىفرمايند: من ريسمان خلافت را به گردن خود آنها انداختم؛ به اين معنى كه ديگر هيچ مسئوليّتى متوجّه ما (اهل بيت عليهمالسلام ) نيست. ما از حق خود دفاع كرديم و نتيجهاى در برنداشت؛ لذا نتيجه زيان بار و گناه جريانِ مصيبت آفرين غصب خلافت، به عهده كسانى است كه سفارشهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ناديده گرفتند.
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز همين مفهوم را در خطبه شقشقيّه، ابراز مىكنند و مىفرمايند:
« أما والّذي فلق الحبّة وبرأ النسمة، لولا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود الناصر، وما اخذ اللّه على العلماء ألاّ يقارّوا على كِظَّةِ ظالم، ولا سغب مظلوم، لألقيت حَبْلَهَا على غَارِبها ولسقيتُ آخِرَها بكأسِ أوّلها ولألفيتم دنياكم هذه أزْهَدَ عندي من عفطة عنز »[23].
سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و روح را آفريد! اگر گروهى براى يارى من آماده نبود و حجّت خداوندى با وجود ياران بر من تمام نمىگشت و پيمان الهى با دانايان درباره عدم تحمّل پرخورى ستمكار و گرسنگى ستمديده نبود، مهار اين زمامدارى را به دورش مىانداختم و انجام آن را مانند آغازش با پياله بى اعتنايى سيراب مىكردم. در آن هنگام مىفهميديد كه اين دنياى شما نزد من از اخلاط بينى يك بز ناچيزتر است.
حضرت عليه السلام مىفرمايند: اگر اصرار مردم نبود، اگر اجتماع در خانه من نبود كه كم مانده بود از هجوم و فشار آنان پايم آسيب ببيند، « حتّى لقد وُطىءَ الحسنان »[24]؛ اين ريسمان خلافت را به گردن همان كسانى مىانداختم كه از ابتداى كار، آن را ربودند تا در نتيجه به قعر چاه رسيدند.
« غارب » كسى را گويند كه آنقدر به قعر سياه چال رفته باشد كه قابل رؤيت نباشد و نتوان او را ديد[25]. به نظر مىرسد مترجمان و مفسّران واژه « حسنان » را در تعبير حضرت عليه السلام كه فرمودند: « فواللّه لقد وطىء الحسنان » به معنى زيردست و پا ماندن « حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهماالسلام » گرفتهاند؛ ولى اين ماجرا بعد از بيست و پنج سال خانه نشينى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اتّفاق افتاد و در آن زمان حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهماالسلام در سنين جوانى ( حدود 30 سالگى ) به سر مىبردند و ماندن ايشان عليهماالسلام زير دست و پا محال به نظر مىرسد. بنابراين به نظر مىرسد همانگونه كه بعضى از علما نقل نمودهاند «الحسنان » به معناى انگشت ابهام پا است و همين معنى صحيح است[26].
در نتيجه چنانچه مشاهده نموديد تعبير حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز همان تعبيرى بود كه حضرت صدّيقه عليهاالسلام آوردند. مىفرمايند: « لقد قلّدتهم ربقتها »؛ من مسئوليّت را به عهده خود اينها گذاشتم.
انحراف در خلافت
از آنجا كه حكومت در تمام اقشار مردم نفوذ مىنمايد، هر انحرافى كه در جريان حكومت و حاكمان ايجاد شود موجب انحراف اجتماعى خواهد شد.
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايند:
« الناس باُمرآءهم أشبه منهم بآباءهم »[27].
مردم به حاكمان و امراى خود شبيهتر هستند، تا پدران خود.
اقتضاى قانون وراثت اين است كه هر فرزندى به پدر و مادر خويش شبيه باشد و وارث خصوصيّات آنان شود؛ زيرا از تربيت و هدايت پدر و مادرش بهرهمند مىگردد؛ امّا در قانون حاكم بر اجتماع، امر بر عكس است؛ يعنى مردم از اقتضاى قانون وراثت خارج مىشوند و به حاكمان و واليان شباهت پيدا مىكنند. ممكن است شخصى پاكدامن، خوش زبان، قانع و حد نگهدار باشد؛ امّا او هنگامىكه خود را در جريان خلافت و حكومت مىيابد تغيير هويّت داده، به يك انسان متملّق، دزد، هرزه، متعرّض به حقوق و بد اخلاق تبديل شود؛ زيرا طبق مَثَل معروف، در اجتماع قاعده « خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت شو » حكومت دارد و مردم طبق خواسته ديگران تغيير مىكنند.
از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغة نقل شده است:
« إنّما الناس مع الملوك والدنيا، إلاّ من عصم اللّه »[28].
مردم در رأى و عقيده تابع پادشاهان و حاكماناند و با چرخش دنيا مىچرخند، مگر اينكه خداوند بخواهد كسى را حفظ كند.
حضرت زهرا عليهاالسلام طبق اين قاعده مسئوليّت انحراف مردم را بر عهده غاصبان خلافت و حكومت مىدانند.
يك مسئوليّت سنگين
حكومت، يك مسئوليّت است، نه يك موقعيّت و فرصت، و انسان عاقل تا زمانى كه وظيفه ايجاب نكند، هيچ وقت يك مسئوليّت اجتماعى را قبول نمىكند؛ چون به دنبال هر حكومتى لزوم پاسخگويى مىآيد و براى هر عملكردى در قبال جامعه بايد جواب منطقى داشته باشد، همچنين در مقابل خداوند ـ كه رئيس و حاكم اصلى است و ديگران به تبع و اجازه او بر مردم حكومت دارند ـ نيز پاسخگو است. قبول كردن حكومت، به عهده گرفتن نتيجه و تبعات تصميمات خود بر مردم و جامعه است. معمولاً كسانى كه بر مسند تكيه مىزنند، از سنگينى اين وظيفه غافل هستند.
« حمّلتهم أوقتها »:
« وقية »: به معناى « بار سنگين » است[29].
حضرت زهرا عليهاالسلام مىفرمايند: اگر ما بوديم، مسير، مسير ديگرى بود؛ امّا اكنون كه ديگران اين مسئوليّت را مىخواهند، اين بار سنگين را به دوش آنها مىگذارم.
«وشننت عليهم غارها »:
« شنّ » به معناى « پاشيدن » و كنايه از مسئوليت است[30]. « غار » نيز همان غارت و به يغما بردن است؛ يعنى آنان بايد مسئوليّت هر حادثه و غارتى را كه در جامعه رخ مىدهد بپذيرند.
حضرت زهرا عليهاالسلام مىفرمايند: حال كه چنين شد، هر اتّفاق، انحراف و مصيبتى كه بر جامعه اسلامى وارد شود و باعث شود پيكر جامعه دچار ضرر و زخمهاى فراوان گردد، متوجّه افرادى است كه اين مسئوليت را به زور بر عهده گرفتهاند.
در متون روايى آمده است: « كميت » خدمت حضرت امام باقر عليه السلام رسيد و از آن شيخين سؤال كرد، حضرت فرمودند: هيچ خونى روى زمين ريخته نمىشود و هيچ حكمى كه مخالف حكم خداوند متعال و رسولش صلى الله عليه و آله و سلم باشد صادر نمىگردد، مگر اينكه گناه و مسئوليت آن بر عهده آن دو است[31].
اين حكم بسيار واضح و روشن است؛ زيرا آنها باعث شدند، انحراف از مسير حق و حقانيت در جامعه رواج پيدا كند و آنها بودند كه بنيان انحراف را بنا نهادند.
« فجدعا وعقرا وبعدا للقوم الظالمين »:
حضرت زهرا عليهاالسلام در اين فراز، سخنانى ايراد مىنمايند كه مىتوان آنها را پيش بينى از آينده يا نفرين نامگذارى نمود. ايشان عليهاالسلام مىفرمايند: « آنان در تنگنا و سختىها قرار مىگيرند ».
« عقرا » به معنى پى كردن شتر است[32].
يعنى با انتخاب اين مسير نادرست، امت هميشه دچار اختلاف خواهند شد و زخمهايى كه هرگز اليتام پيدا نخواهد كرد، پيكر جامعه را مبتلا خواهد ساخت و اين زخمها كهنه خواهد شد و تا نهايت خواهد ماند و اين بر اثر ظلمى است كه بر خود، انسانيّت و دين كردند و شما در زمره ظالمان قرار داريد كه ظالمان از رحمت خداوند دور هستند.
خلاصه بخش اول
بخش اول از سخنان حضرت زهرا عليهاالسلام در اينجا به پايان رسيد.
خلاصه اين بخش عبارت است از:
الف. ملامت و سرزنش مردم به دليل بىوفايى آنها و فراموشى گذشته و وصاياى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم.
ب. توبيخ آنان به خاطر دورى از فضائل و كرامات انسانى.
ج. بر حذر داشتن آنان از ورود به بازى گرىهاى اجتماعى و سياسى.
د. ملامت آنها به خاطر ناتوانى، كوته فكرى، دنيا خواهى، دنباله روى از تمايلات و شهوات نفسانى و در نهايت تأكيد اين مطلب كه تمام اين امورات اسباب فلاكت دنيوى و اخروى آنان را فراهم مىآورد.
بخش دوم
حضرت زهرا عليهاالسلام در اين بخش از خطبه، به خلافت و امامت اشاره مىنمايند و جايگاه اصلى خلافت و حكومت را تعريف نموده و مىفرمايند:
« ويحهم، أنّى زعزعوها عن رواسي الرسالة وقواعد النبوّة والدلالة ومهبط الروح الأمين والطبّين باُمور الدنيا والدين ».
« ويحة » در زبان عرب زمانى به كار مىرود كه شخصى از مسئلهاى بسيار ناراحت و غمگين باشد و از سر دلسوزى بخواهد ديگران را به اشتباه خويش واقف نمايد؛ يعنى بدا بر آنها! مصيبت بر آنها! واى بر آنان كه خود را پيچاره كردند! حضرت زهرا عليهاالسلام در اينجا بزرگوارى و كرامت خويش را آشكار نمودند و به جاى واژه « ويل » ـ كه در مقام نفرين به كار مىرود ـ از واژه « ويحة » استفاده نمودند[33].
«زعزعوها »: زعزع (همانند دحرج) فعل رباعى است و به معناى حركت دادن تند و شديد است؛ يعنى: گوهر خلافت را ـ كه پايگاه آن رسالت است ـ چگونه منحرف كردند و با اين حركت تند و شديد به كجا بردند؟!
جايگاه اصلى رسالت جايى است كه عصمت و وحى الهى در آنجا پديدار باشد، تا به اين وسيله دين به خاطر هوا و تمايلات نفسانى افراد دستخوش تغيير و تحريف نگردد؛ ولى پرسش اين است كه آيا خلفاى صدر اسلام محل نزول وحى بودند؟ آيا از ويژگى عصمت برخوردار بودند؟ حال و روز خلفاى صدر اسلام آنچنان واضح و آشكار است كه نيازى به توضيح و تبيين ندارد؛ ولى از سوى ديگر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دائما ملازم و همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودند و در سخنى زيبا فرمودند:
« أرى نور الوحي والرسالة وأشمّ ريح النبوة »[34].
من نور وحى و رسالت را مىديدم و بوى نبوّت را استشمام مىكردم.
همچنين در كلام ديگرى درباره رابطه خود با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: من مانند بچّه شترى بودم كه هرگز از مادرش جدا نمىشد؛ به همين دليل است كه حضرت زهرا عليهاالسلام مىفرمايند:
خلافت بايد در محل هبوط روح الأمين باشد، همچنين بايد نزد كسى قرار گيرد كه نسبت به امور دنيوى و اخروى طبّين باشد. « طبّين » صيغه مبالغه به معناى آگاهى فراوان و وسيع است. يعنى كسى شايسته خلافت است كه آگاه به همه نيازهاى دين و دنياى مردم باشد.
همه اين تعبيرها در جهت اثبات اين مطلب است كه امامت يك امر انتصابى است آن هم از جانب خداوند متعال كه بر احوال بندگان واقف است و از تمامى ضماير خبر دارد و افراد شايسته را مىشناسد. امامت و خلافت چيزى نيست كه با انتخاب سقيفه و شورا تحقّق پيدا كند؛ چرا كه ممكن است پردههاى جهالت و اميال و هواهاى نفسانى و تعصبات قومى، چشم انسان را ببندد و او را از تشخيص حق باز دارد.
ريشههاى مخالفت با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام
دقّت و تحليل حوادث و اتفاقات بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين نكته را در ذهن تداعى مىكند كه قطعا مخالفتها با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عواملى داشته است كه حضرت زهرا عليهاالسلام در ادامه به گوشهاى از اين عوامل اشاره مىفرمايند.
اين عوامل عبارتند از:
دنياپرستى و جاهطلبى خواص، نقاق و ايمان ظاهرى، اختلافات قبيلهاى، حسادت و كينه توزى، مال و مقام.
« وما الذي نقموا من أبي الحسن عليه السلام، نقموا منه واللّه نكير سيفه ».
حضرت زهرا عليهاالسلام مىفرمايند: يكى از اين عوامل، حس انتقام جويى و كينه توزى شما بود كه باعث شد رو در روى على عليه السلام بايستيد و اين آتشها كه در وجود شما شعلهور است، به خاطر اين است كه على عليه السلام هيچ وقت در مقابل باطل و منكر سكوت نكرد. هميشه شمشير ايشان عليه السلام در مقابل باطل از نيام بر كشيده بود و ترسى از اظهار حق نداشت و در مقابله با ناحق شجاع و مسلّح بود. به شهادت تاريخ، زره حضرت عليه السلام پشت نداشت[35] و اين مطلب شجاعت حضرت عليه السلام و پشت به دشمن نكردن را اثبات مىكند.
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه هيچ وقت اهل دنيا، اهل انعطاف و اهل مجامله و معامله سياسى نبودند، در مقابل حق سر سوزنى كوتاه نمىآمدند و خضوع نمىكردند، ديگر اميدى براى شما كه بتوانيد پست، مقام و مالى به دست آوريد و مطامع نفسانى خود را تحصيل كنيد، نمىگذاشت. نكتهاى كه قابل ذكر مىباشد اين است كه طلاّب، روحانيان و مبلّغان بايد با خود بينديشند كه آيا در مكتب معاويه و ديگر خلفا درس مىآموزند يا در مكتب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام؛ زيرا اگر كسى ادّعا كند علوى است بايد تمام رفتار و گفتارش بر اساس رفتار حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تنظيم باشد.
واقعيت اين استكه مبلغان دين بايد از سيره و رفتار حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام درس بگيرند و خود را شاگرد مكتب آن حضرت عليه السلام بدانند. همان طور كه حضرت عليه السلام در طول حيات خود در برابر باطل ايستادند و با آن معامله نكردند و در مقابل انحراف ساكت ننشستند. همانگونه كه اميرالمؤمنين عليه السلام اهل دنيا، مقام و موقعيّت نبودند، يك مبلّغ و شاگرد مكتب علوى نيز بايد اين طور باشد و در اظهار حق و شناساندن باطل، شجاعت لازم را داشته باشد و از تهديدها نهراسد و چنان خود را تربيت كند كه به خاطر تطميع ديگران و مقام و دنياطلبى، در دفاع از حق مسامحه يا سكوت اختيار نكند.
اعترافات دشمنان
آنچه از ويژگىهاى حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام گفته شد، چيزهايى نيست كه فقط شيعيان نقل كرده باشند، بلكه دشمنان ايشان عليه السلام نيز به اين فضائل اعتراف كردهاند.
به نقل از منابع اهل سنّت، هنگامى كه خليفه دوم در بستر مرگ افتاده بود، گفت:
« من تستخلفون بعدي؟ فقال رجل من القوم: زبير بن عوام، فقال: إذا تستخلفونه شحيحا غلقا. فقال رجلٌ: نستخلف طلحة بن عبداللّه، فقال: كيف تستخلفون رجلاً كان أوّل شيء نحله رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم أرضا نحلها إيّاه، فجعلها في رهن يهودية؟ فقال رجلٌ من القوم: نستخلفُ عليّا عليه السلام، فقال: إنّكم لعمرى لا تستخلفونه والّذي نفسي بيده لأقامكم على الحقّ وإن كرهتم »[36].
بعد از من چه كسى را براى جانشينى انتخاب مىكنيد؟ مردى از جمع گفت: زبير بن عوام را انتخاب مىكنيم. عمر گفت: در اين صورت كسى را انتخاب كردهايد كه بخيل و بد اخلاق است. فردى ديگر گفت: طلحة بن عبداللّه را انتخاب مىكنيم، عمر گفت: چگونه مردى را به خلافت بر مىگزينيد كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم تكّهاى زمين به او بخشيد و او آن زمين را به رهن يك زن يهودى درآورد. شخص ديگرى از جمع گفت: على عليه السلام را جانشين قرار مىدهيم، عمر گفت: هرگز شما سراغ او نمىرويد، قسم به كسى كه جانم در دست او است! [اگر او را برگزينيد] او شما را به « حق » وادار خواهد كرد اگر چه شما نخواهيد.
اين گفته عمر، بزرگداشت و تعريفى است كه از معاندان و مخالفان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بسيار نقل شده است.
حضرت زهرا عليهاالسلام در ادامه به يكى ديگر از عوامل دشمنى خلفا با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اشاره نموده، مىفرمايند: « وتنمّره في ذات اللّه ».
« نمرة » به معناى پلنگ است و پلنگ موجودى است كه هيچ چيز نمىتواند بر صلابت و اقتدار او غلبه كند. در اينجا صلابت واستوارى اميرالمؤمنين على عليه السلام اينگونه مطرح شده است كه هيچ چيزى نمىتواند صلابت و استوارى ايشان عليه السلام را در راه پيشبرد كلمه توحيد نقض كند.
كتاب « الغارات » ـ كه در قرن دوم نوشته شده ـ از جمله كتابهاى بسيار ارزشمندى است كه حدود پنجاه ـ شصت سال پيش در مصر كشف شد و نسخه هايى از آن چاپ گرديد. البته قدما از آن نقل مىكردند.
دراين كتاب آمده است: عبداللّه ابنجعفر ـ پسر برادر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و داماد ايشان عليه السلام ـ در ايّام خلافت ايشان عليه السلام، يك روز خدمت حضرت عليه السلام رسيد و گفت: در وضعيت مالى بدى قرار دارم و زندگى بر من سخت شده است. دستور مىدهيد از بيت المال چيزى به من بدهند؟
حضرت عليه السلام جواب دادند:
« لا واللّه! ما أجد لك شيئا إلاّ أن تأمر عمّك أن يسرق، فيعطيك »[37].
به خدا قسم! براى تو چيزى ندارم مگر اينكه تو بگويى كه عمويت دزدى كند تا چيزى به تو بدهد.
اين پاسخ حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام زمانى كاملاً روشن مىشود كه موقعيّت و جايگاه عبداللّه نزد اميرمؤمنان عليه السلام معلوم گردد. عبداللّه فرزند جعفر طيّار بوده است. جعفر عليه السلام در جنگ موته در زمان حيات رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم به شهادت رسيد و نزد امام اميرالمؤمنين عليه السلام داراى مقام بلندى بود. حضرت امام سجّاد عليه السلام نيز در خطبه شام بر عموىشان جعفر عليه السلام مفاخره مىكنند و مىفرمايند: « جعفر طيار عليه السلام از ما است كه با دو بال خويش در بهشت با ملائكه پرواز مىكند »[38]. دو دست ايشان عليه السلام در جنگ موته قطع شد و خداوند به عوض آن دو دست، در بهشت دو بال به ايشان عليه السلام داد كه با آنها پرواز كند. عبداللّه بن جعفر طيار عليه السلام نيز نزد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بسيار محبوب بود كه حضرت عليه السلام يكى از دخترانشان به نام حضرت زينب عليهاالسلامرا كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ايشان عليهاالسلام را بسيار دوست مىداشتند، به ازدواج عبداللّه درآوردند.
امانتدارى در بيت المال
دوست و دشمن به امانتدارى و حفظ بيت المال توسط حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اعتراف دارند. در داستان معروفى، طلحه و زبير هنگامى كه خلافت و حكومت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را مشاهده نمودند با بى حيايى نزد ايشان عليه السلامآمده و عرض كردند: سهم بيشترى از بيت المال به ما ارزانى كن و ما را بر ديگران برترى ده. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ به آنان فرمودند: من طبق سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتار مىكنم و كسى را در امانتدارى شريك نمىكنم. طلحه و زبير هنگامى كه پاسخ دندان شكن حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را دريافت كردند به اين نتيجه رسيدند كه هرگز نمىتوان با ايشان عليه السلامسازش كرد؛ لذا جنگ جمل را به راه انداختند؛ البتّه همين جنگ مايه شرمندگى و بى آبرويى آنان گرديد تا جايى كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد جنگى كه عايشه، طلحه و زبير به راه انداخته بودند، فرمودند:
« واللّه لأبقرنّ الباطل حتّى يظهر الحقّ من خاصرته »[39].
سوگند به خدا! شكم باطل را به صورتى خواهم دريد كه حق و حقيقت از منتهاى آن آشكار مىگردد.
رفتار حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با برادرشان عقيل، مورد گوياى ديگرى از امانتدارى ايشان عليه السلام است. عقيل كه بسيار تهىدست و فقير بود، نزد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مىآيد و از ايشان عليه السلام درخواست مىكند كه از بيت المال، گندم بيشترى به او ببخشند، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ برادر خود گيرهاى را در آتش مىگذارند و هنگامى كه گداخته مىشود آن را به عقيل نزديك مىكنند و عقيل مىهراسد. هنگامى كه از علّت اين كار جويا مىشود، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايند: تو از آتش اين دنيا مىترسى؛ امّا مىخواهى مرا با آتش دوزخى كه خداوند جبّار با خشم خود گداخته است، بسوزانى[40].
حضرت زهرا عليهاالسلام در ادامه به يكى ديگر از عواملى كه زمينه دشمنى با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را فراهم آورد اشاره نموده، مىفرمايند: حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به گونهاى تربيت شده بودند كه هرگز از مرگ هراسى نداشتند.
« وقلّة مبالاته بحتفه ».
به مرگ توجّهى ندارد.
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد مرگ فرمودند:
« واللّه! لابن أبي طالب آنس بالموت من الطفل الصغير بثدى اُمّه »[41].
سوگند به خدا! فرزند ابى طالب با مرگ مأنوستر از كودك به سينه مادر خويش است.
به همين دليل بود كه حضرت عليه السلام از حضور در هيچ جنگى، واهمه نداشتند و هميشه شمشير به دست، آماده جنگ و جدال در راه خدا و دين اسلام بودند تا جايى كه فرمودند:
« واللّه! ما زلت أضرب بسيفى صبيّا حتّى صرت شيخا »[42].
سوگند به خدا! من از كودكى شمشير به دست بودم تا زمانى كه پيرمرد شدم.
پی نوشت ها:
[1]. بحارالأنوار ، جلد 43 صفحه 180.
[2]. همان ، صفحه 189.
[3]. قاموس الرّجال، جلد5 صفحه 346 واز منابع اهلسنّت: تاريخ دمشق، جلد10 صفحه 218.
[4]. سوره مائدة ، آيه 80.
[5]. سوره هود ، آيه 44.
[6]. سوره زمر ، آيه 15.
[7]. بحار الأنوار ، جلد 43 ، صفحه 160 ؛ الاحتجاج ، جلد 1 صفحه 147 ؛ از منابع اهل سنّت : بلاغات النساء ، صفحه 19 ؛ شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد ، جلد 16 صفحه 233.
[8]. لسان العرب ، جلد 9 صفحه 260.
[9]. همان ، جلد 15 صفحه 198.
[10]. سوره ضحى ، آيه 1 ـ 3.
[11]. لسان العرب ، جلد 7 صفحه 461.
[12]. همان ، جلد 12 صفحه 390.
[13]. همان ، جلد 1 ، صفحه 101.
[14]. سوره مائده ، آيه 8.
[15]. سوره كوثر ، آيه 1 ـ 3.
[16]. لسان العرب ، جلد 11 صفحه 530.
[17]. لسان العرب ، جلد 8 صفحه 263.
[18]. ميزان الحكمة ، جلد 1 صفحه 459.
[19]. بحار الأنوار ، جلد 43 صفحه 163.
[20]. لسان العرب ، جلد 8 صفحه 194.
[21]. لسان العرب ، جلد 10 صفحه 112.
[22]. همان ، جلد 3 صفحه 366.
[23]. نهج البلاغه ، خطبه 3.
[24]. همان.
[25]. لسان العرب ، جلد 1 صفحه 642.
[26]. از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغة ابن أبى الحديد ، جلد 1 صفحه 200.
[27]. بحار الأنوار ، جلد 75 ، صفحه 46.
[28]. نهج البلاغه ، خطبه 210.
[29]. لسان العرب ، جلد 10 صفحه 12.
[30]. لسان العرب ، جلد 13 صفحه 240.
[31]. بحارالأنوار ، جلد 30 صفحه 240.
[32]. همان ، جلد 4 صفحه 592.
[33]. لسان العرب ، جلد 11 صفحه 737.
[34]. نهج البلاغه ، خطبه 192 قاصعه.
[35]. مناقب (ابن شهر آشوب) جلد 3 صفحه 298 و از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه (ابن أبي الحديد) ، جلد 20 صفحه 280.
[36]. كنز العمّال ، المتقى الهندي ، جلد 5 صفحه 735.
[37]. الغارات ، جلد 1 صفحه 68 ؛ شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد ، جلد 2 ، صفحه 200.
[38]. منتهى الآمال ، جلد 1 صفحه 514.
[39]. از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد ، جلد 1 صفحه 233.
[40]. نهج البلاغه ، خطبه 226.
[41]. بحارالأنوار ، جلد 28 صفحه 234 و از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد ، جلد 1 صفحه 213.[42]. بحارالأنوار ، جلد 41 صفحه 5.