فاطمه عليهاالسلام /غضب خدا ناشى از خشم فاطمه عليهاالسلام

   تفقّه در دين،  راه رستگارى

     در مبحث قبلی ذيل آيه سى و دو از سوره شورى به روايتى كه فخررازى از زمخشرى[1] نقل مى‏نمايد،  اشاره نموديم و آن را مورد بحث و بررسى قرار داديم و در پايان چند سؤال را به عنوان نقد سخنان فخررازى،  مطرح نموديم.

  آنچه كه در استفاده از آيات و روايات مهم مى‏باشد،  اين است كه گفتگو در مورد آيات و روايات بايد همراه با تعمّق و تفكّر باشد و به اصطلاح با تفقّه در آيات و روايات سخن بگوييم تا بتوانيم نتايج مهمى را به دست بياوريم.  اساس تعليمات دين مبين اسلام قرآن مجيد مى‏باشد.  خداوند سبحان در قرآن مجيد مى‏فرمايد:  «وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»[2].  شايسته نيست،  مؤمنان همگى (به سوى جهاد) كوچ كنند، چرا از هر گروهى،  طايفه‏اى از آنان كوچ نمى‏كند (و طايفه‏اى بماند) تا در دين (ومعارف و احكام اسلام) آگاهى پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود آنها را انذار نمايند تا بترسند و خوددارى كنند. 

 بنابر آيه مذكور،  خداوند متعال،  عدّه‏اى را مأمور مى‏كند كه در دين تفقّه كرده و نتيجه آن را براى مردم بازگو نمايند.  در نتيجه تنها مرجعى كه مى‏تواند در مسائل دينى اظهار نظر نمايد،  فقيه مى‏باشد؛  گرچه امروزه افرادى غير فقيه،  اظهار نظر نابجا در دين نموده و موجب گمراه شدن مردم مى‏گردند.  با مراجعه به كتب لغت به اين نتيجه مى‏رسيم كه فقه مترادف با فهم مى‏باشد ولى اهل لغت مى‏گويند:  فقه مرتبه‏اى بالاتر از فهم بوده و اخصّ از علم است[3]؛  به اين معنى كه هر كسى مى‏تواند مطلبى را فهميده و مورد بحث و بررسى قرار دهد ولى دريافت‏ها متفاوت مى‏باشد.  به عنوان مثال،  انسان عالم و دانا،  ظاهر را نگريسته و بر اساس آن حكم مى‏كند،  امّا فقيه كسى است كه مطالب را از ريشه و عمق استنباط مى‏كند.  پس رسيدن به درجه فقاهت در هر رشته‏اى به معناى به دست آوردن ريشه مطالبِ آن رشته مى‏باشد[4]. 

  خداوند متعال در آيه ديگر دين را فقط اسلام مى‏داند گويا اديان ديگر دين شمرده نمى‏شوند.

«إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ»[5].  دين در نزد خداوند اسلام است.

     و در آيه ديگر مى‏فرمايد:  «وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ»[6].

و هر كسى جز اسلام،  آيينى براى خود انتخاب كند،  از او پذيرفته نخواهد شد،  و او در آخرت،  از زيانكاران است.   با ضميمه اين دو آيه با آيه شريفه‏اى كه ذكر گرديد به اين نتيجه مى‏رسيم كه اگر دين را كه همان اسلام است به صورت صحيح دريافت ننمايم و در آن تفقّه نكنيم در شمار كفّار قرار مى‏گيريم،  زيرا خسران و زيان مسلمانان را در برنمى‏گيرد بلكه شامل كفّار مى‏شود.  

 پس از بيان مقدّمه فوق،  براساس دستور خداوند سبحان قصد داريم آيه سى و دو سوره شورى را مورد تفقّه قرار دهيم.  چرا رسول اللّه‏ (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم)  پس از همه زحماتى كه براى رسالت متحمّل مى‏شوند،  به پيروان خود مى‏فرمايند:  در برابر همه زحماتى كه كشيدم،  هيچ اجر و مزدى نمى‏خواهم مگر دوستى و محبّت نسبت به خاندانم؟!  واقعا محبّت اهل‏بيت پيامبر عليهم‏السلام چه كيميا،  گوهر و اكسير گران‏بهايى است كه با اجر رسالت برابرى مى‏كند؟!  آيا عقول قاصر ما توان درك اين مطلب را دارد كه چگونه رسالت پيامبر (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم) با تمام سنگينى‏هاى خود،  در كفّه‏اى از ترازو قرار داده شود و در كفّه ديگر محبّت اهل بيت پيامبر عليهم‏السلام؟  

 اين سخنان در مورد رسالت يك پيامبر عادّى نيست،  بلكه سخن در مورد رسالتى است كه با رسالت تمام انبياء پيشين عليهم‏السلام تفاوت دارد.  با دقّت در كتب تاريخى به اين نتيجه مى‏رسيم كه برخى از پيامبران رسالت داشتند،  تنها قوم خود را هدايت نمايند.  بعضى ديگر،  پيامبر يك شهر يا منطقه‏اى محسوب مى‏شدند بعضى ديگر وظيفه ابلاغ و پيام آورى يك نسل و يا يك قرن را به عهده داشته‏اند؛  ولى پيامبر اسلام (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم)      رسالتى جهانى داشتند.  ايشان همان كسى هستند كه سيّد المرسلين و خاتم النّبيين لقب گرفته‏اند،  پس رسالت ايشان عظيم و گران‏بها مى‏باشد.  رسالت ايشان با رسالت پيامبرى همچون حضرت يونس (عليه‏ السلام) تفاوت دارد.  زمانى كه حضرت يونس (عليه‏ السلام) به خاطر نافرمانى امّت با آنها قهر كرده و از آن شهر بيرون آمدند بعد از اتّفاقاتى بازگشته و همان امّت به ايشان ايمان آوردند.  آيا مشكلات و سختى‏هاى پيامبر خاتم (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم)            با مشكلات پيامبرى همچون حضرت عيسى (عليه‏ السلام) كه به زعم مسيحيان او را به دار آويختند،  يا با مشكلات پيامبرى همچون حضرت ابراهيم (عليه‏ السلام) كه او را در آتش افكندند،  قابل مقايسه است؟  با مراجعه به كتب تاريخ و روايى،  چنين مقايسه‏اى بعيد به نظر مى‏رسد زيرا پيامبر خاتم (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم) فرمودند: « ما أوذى نبيّ مثل ما أوذيت »[7]. 

هيچ پيامبرى همانند من اذيّت و آزار نديد.  

  بنابراين رسول اللّه‏ (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم) در راه ابلاغ رسالت الهى بالاترين سختى‏ها و شقّت‏ها را تحمّل نمودند.

 جايگاه دشمن اهل بيت عليهم‏السلام

     در ادامه تفقه در آيه شريف به كلمه ذوى القربى مى‏رسيم.  در جلسه گذشته[8] مصاديق قطعى و يقينى آل را طبق نقل منابع اهل سنّت بيان نموديم و به اين نتيجه رسيديم كه ذوى القربى همان اميرمؤمنان على (عليه‏ السلام)،  حضرت زهرا عليهاالسلام و امام مجتبى و امام  سيّدالشهدا عليهماالسلام مى‏باشند.  پيامبر اكرم (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم) مى‏فرمايند:  « إنّ اللّه‏ جعل أجري عليكم المودّة في أهل بيتي وإنّي سائلكم عنهم غدا »[9]. 

همانا خداوند متعال اجر من را دوستى اهل بيتم قرار داد و من در روز قيامت در آن مورد از شما سؤال مى‏كنم.

  اگر انسان،  كارگرى را جهت انجام كارى اجير كند،  بايد مزد و اجر او را كامل بپردازد،  در غير اين صورت اين كارگر مى‏تواند به مراجع قضايى شكايت كند. پيامبر (صلى‏ الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم)  هم روز قيامت در محكمه الهى شاكى خواهند بود و از كسانى كه به اهل بيت ايشان ظلم نمودند،  شكايت مى‏كنند.  لذا در روايات فراوانى كه شيعه و سنّى نقل مى‏نمايند،  مبغض و دشمن اهل بيت عليهم‏السلام كه همان ذوى‏القربى مى‏باشند،  مورد لعن و نفرين قرار گرفته‏اند. 

« عن جابر قال:  جاء أعرابي إلى النّبي (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم) فقال:  يا محمّد (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم)!  أعرض عليّ الإسلام.  فقال:  تشهد أن، لا إله إلاّ اللّه وحده لا شريك له وأنّ محمّدا عبده و رسوله.  قال:  تسألني عليه أجرا؟  قال:  لا إلاّ المودّة في القربى.  قال:  قرباي أو قرباك؟  قال: قرابتي،  قال:  هات اُبايعك،  فعلى من لايحبّك ولايحبّ قرباك لعنة اللّه‏ قال (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم):  آمّين »[10]. 

جابر مى‏گويد:  مردى باديه نشين نزد پيامبر(صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم) آمد و عرض كرد:  اى محمّد (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم)!  اسلام را بر من عرضه كن. پيامبر(صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم) فرمودند:  شهادت مى‏دهى كه خدايى جز خداى يگانه نيست و شريكى ندارد و محمّد بنده و فرستاده اوست مرد باديه نشين عرض كرد:  از من اجر و مزدى درخواست مى‏كنى؟  پيامبر (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم) فرمودند:  اجر و مزدى به جز دوستى و محبّت نزديكان نمى‏خواهم.  مرد باديه نشين عرض كرد: نزديكان من يا شما؟  پيامبر (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم) فرمودند:  نزديكان من.  آن مرد عرض كرد:  بيا تا با تو بيعت كنم،  پس لعنت خداوند بر كسى كه شما و نزديكانت را دوست ندارد.  پيامبر (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم) فرمودند:  آمين. 

     در زمينه اهميّت و ارزش محبّت اهل بيت عليهم‏السلام،  اهل سنّت روايات فراوانى را نقل مى‏نمايند.  در روايت ديگرى پيامبر (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم) فرمودند: 

« إنّ اللّه‏ خلق الأنبياء من أشجار شتّى و خلقني وعليّا من شجرة واحدة،  فأنا أصلها وعليّ فرعها والحسن والحسين ثمارها وأشياعنا أوراقها،  فمن تعلّق بغصن من أغصانها نجى ومن زاغ هوى ولو أنّ عبدا عبداللّه‏ عزّ وجلّ بين الصّفا والمروة ألف عام ثمّ ألف عام ثمّ ألف عام ولم يدرك محبّتنا،  لأكبّه اللّه‏ على منخريه في النّار ثمّ تلى:  «قُل لاَّ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى»[11]. 

همانا خداوند متعال انبياء را از ريشه‏ها و اصل‏هاى مختلفى خلق نمود و من و على (عليه‏ السلام) را از اصل واحدى خلق نمود.  من اصل آن درخت هستم و على (عليه‏ السلام) فرع آن مى‏باشد و حسن و حسين نيز ميوه‏هاى آن مى‏باشند و شيعيان ما برگ‏هاى آن مى‏باشند.  پس هر كسى كه به شاخه‏اى از شاخه‏هاى آن تمسّك بجويد،  نجات مى‏يابد و كسى كه از آن دورى كند نابود مى‏شود.  و اگر بنده‏اى خداوند متعال را سه هزار سال بين صفا و مروه عبادت كند و محبّت ما را درك ننمايد،  خداوند متعال او را با صورت در آتش مى‏افكند،  سپس تلاوت نمودند:  بگو من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى‏كنم جز دوست داشتن نزديكانم.

  دو روايت فوق طبق آيه قرآن مجيد به تدبّر و تعمّق فراوان كه همان تفقّه مى‏باشد،  نيازمند است.  در روايت اخير خوانديم كه عبادت سه هزار سال،  بدون محبّت اهل بيت عليهم‏السلام نتيجه عكس مى‏دهد. عبادت يك روز، يك سال ويك قرن مطرح نيست،  بلكه سه هزار سال آن هم نه در هر مكانى مانند خانه‏اى كه غصبى باشد يا مسجدى كه با ريا ساخته شده باشد،  بلكه در مكان مقدّس و پاكيزه‏اى همچون صفا و مروه.  نتيجه عبادتى كه بدون محبّت و مودّت اهل‏بيت عليهم‏السلام به جاى آورده شود چيزى جز جاودانگى در آتش نمى‏باشد.  سؤال ما از فقهايى مانند ابوحنيفه،  شافعى،  بخارى و. .. اين است كه آيا از اين گونه روايات،  وجوب تولّى و تبرّى را استنباط نمى‏كنيد؟  آيا مسئله‏اى به مهمّى تولّى و تبرّى،  بايد به راحتى فراموش شود؟  آيا اين دو مسئله از مسائل مهم فقهى نمى‏باشد؟

 فقهاى اهل سنّت در مورد تأخير نماز عشا و صبح از زمان خودش رواياتى را نقل كرده و از آنها حدّاقل كراهت را استنباط مى‏نمايند،  مانند اين روايت كه: 

« ملعون ملعون من أخّر العشاء [المغرب] حتّى تشتبك النّجوم »[12].

ملعون است ملعون،  كسى كه نماز عشا [مغرب] را تا پديدار شدن ستاره‏ها به تأخير بيافكند. 

     فقهاى اهل سنّت رواياتى مانند اين روايت را نقل نموده و مورد تفقّه قرار مى‏دهند و براساس آن حكمى را صادر مى‏نمايند.  مگرنه اينكه در رواياتى كه ذكر نموديم،  آن فرد اعرابى مبغض اهل بيت عليهم‏السلام را لعنت نموده و پيامبر اكرم (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم) نيز آمين گفتند؟  آيا از اين روايت،  حكم فقهى وجوب تولّى و تبرى به دست نمى‏آيد؟  اگر خود را فقيه مى‏دانيد پس بايد در تمام رواياتى كه نقل مى‏نماييد، تفقّه نماييد.  آيا اينكه سه هزار سال عبادت انسانى نابود شده و نتيجه آن جاودانگى در آتش باشد،  نياز به تفكّر و تفّقه ندارد؟  آيا اهميّت تولّى و تبرّى كمتر از نماز است؟ 

     اهل سنّت به صحابه رسول اللّه‏ (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم) احترام فراوانى مى‏كنند و در مورد مقام و جايگاه آنان رواياتى نقل مى‏كنند،  به عنوان نمونه روايت ذيل را در مورد صحابه،  به رسول اللّه‏ (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم)  منتسب مى‏كنند: 

« أصحابي كالنّجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم »[13]. 

ياران من مانند ستارگان مى‏باشند به هر كدام از آنها كه اقتدا كنيد،  هدايت مى‏شويد[14]. 

 صحابه‏اى كه غرق در فساد و گناه بودند،  به اين صورت مورد احترام و تكريم قرار مى‏گيرند،  تا جايى كه اگر كسى به حريم آنان تجاوز نموده و از آنان انتقاد نمايد او را كافر مى‏دانند،  چنانچه در فتواى اخير اهل سنّت،  شيعه را كافر دانسته‏اند،  امّا برخى از همين علماى اهل‏سنّت در مورد فاطمه زهرا عليهاالسلام چه جنايات و بى احترامى هايى را كه مرتكب نشده‏اند،  در حالى كه محبّت و دوستى فاطمه زهرا عليهاالسلام به نصّ آيه قرآن مجيد واجب است.  آيا اهل سنّت به آيه ذوى‏القربى و روايات ذيل آن توجّه نكرده و در آنها تفقّه نكرده‏اند؟  فرق اين آيه و روايات و با آيات و روايات ديگر چيست كه بعضى را مورد تفقّه قرار مى‏دهند و از كنار بعضى به سادگى عبور مى‏كنند؟  مگر نه اينكه پيامبر ((صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم)     ) فرمودند:  « إنّي سائلكم عنهم غدا »؟  اگر در دادگاه الهى از آنان سؤال شود كه با فاطمه زهرا عليهاالسلام چه كرديد،  چه پاسخى دارند؟  روز قيامتى كه شاكى فاطمه زهرا عليهاالسلام و پدر ارجمندشان پيامبر اكرم (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم)

 بوده و قاضى آن دادگاه خداوند عادل است،  چه پاسخى خواهند داشت؟

     بخارى در صحيحش نقل مى‏كند كه پيامبر اكرم (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم) فرمودند:

« فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها أغضبني »[15]. 

فاطمه عليهاالسلام پاره تن من است كسى كه او را خشمگين كند من را خشمگين كرده. 

     در حالى كه بخارى تا جايى در نقل روايات احتياط مى‏كند كه در نقل روايات از امام صادق (عليه‏ السلام) خوددارى مى‏كند ولى اين روايت را نقل كرده و ذهبى كه از علماى برجسته حديث و رجال اهل سنّت است،  اين روايت را تصحيح مى‏كند[16]. اهل سنّت در پاسخ به اين همه بى احترامى‏ها نسبت به ساحت مقدّس حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام،  چه پاسخى خواهند داد؟ 

 منشأ رضا و غضب در انسان‏ها

     وقتى سخن از رضا و غضب پيش مى‏آيد آنچه كه قابل دقّت و تأمّل مى‏باشد اين است كه منشأ رضا و غضب درانسان‏ها چيست؟  و اساسا آيا حيوانات و نباتات نيز داراى قوّه رضا و غضب هستند يا نه؟ 

 همه موجودات حتّى نباتات داراى رضا و غضب مى‏باشند.  نباتات و گياهان آنچه را كه ملائم طبع خود مى‏بينند،  جذب مى‏كنند و از آن راضى مى‏شوند و آنچه را كه منافر طبع خود مى‏بينند،  دفع كرده و از آن خشمگين مى‏شوند.  حيوانات نيز داراى قوه خشم،  غضب و شهوت و. .. مى‏باشند.  تفاوت بين رضا و غضب انسان‏ها و حيوانات در اين است كه رضا و غضب در حيوانات از شهوت آنان سرچشمه مى‏گيرد امّا در انسان‏ها مى‏تواند از عقل باشد.  حضرت امام صادق (عليه‏ السلام) مى‏فرمايند:  « دعامة الإنسان العقل »[17]. 

ستون و پايه انسان،  عقل اوست. 

     از طرفى انسان‏ها نيز مانند حيوانات غذا مى‏خورند،  آب مى‏نوشند،  استراحت مى‏كنند و داراى غرائز جنسى مى‏باشند پس تنها ما به الامتياز انسان‏ها از حيوانات،  همان عقل و قوّه تفكّر و تدبّر آنها مى‏باشد.

  پرسش اين است كه آيا انسانى را سراغ داريد كه هر موقع (نه بعضى اوقات) خشمگين يا خشنود شود منشأ آن عقل و تدبّر باشد؟  معمولاً منشأ خشم و خشنودى انسان‏ها غزائز حيوانى مى‏باشد،  مثلاً انسان گرسنه اگر غذاى او دير آماده شود،  خشمگين مى‏شود.  بى‏احترامى و بى‏ادبى از فردى كه به او خدمت كرده باشيم،  موجب ناراحتى و خشم ما مى‏شود.  معمولاً اين‏گونه مسائل است كه خشم انسان‏ها را بر مى‏انگيزد،  از طرف ديگر انسان بعضى مواقع با غذاى خوب، سفره رنگين،  اطعمه و اشربه خوشمزه مواجه مى‏شود،  اينجاست كه شادمانى و رضايت خود را ابراز مى‏كند.  ولى اگر انسان به جايى برسد كه خشم و رضاى او ريشه‏اى جز عقلِ او كه همان پايه و اساس انسانيّت است،  نداشته باشد،  مى‏تواند مبيّن انسانيّت او باشد. 

  بعد از اين مقدّمه سودمند،  به اين نكته اشاره مى‏كنيم كه رضا و خشمى موجب تحسين است كه ريشه و منشأ آن امرى فراتر از عقل و تدبّر باشد؛  يعنى امورى كه درك و فهم آن براى عقول ناقص ما محال باشد. 

  در بعضى اوقات انسان مشاهده مى‏كند كه به حريم مظلومى تجاوز شده در اينجاست كه به كمك او مى‏شتابد،  يا انسان گرسنه‏اى را نجات مى‏دهد.  تمام اين موارد به خاطر قوّه عاقله و تدبّر اوست،  ولى بعضى اوقات رضا و غضب انسانى به جايى مى‏رسد كه اراده و حركت او فانى در اراده الهى مى‏شود؛  به اين معنى كه جايى غضبناك مى‏شود كه غضب خدا را در آنجا مى‏بيند يا در موردى خرسند مى‏شود كه خرسندى خداوند متعال را مى‏بيند. مانند روايتى كه سيّدالشهدا (عليه‏ السلام)مى‏فرمايند:

« رضى اللّه‏ رضانا أهل البيت »[18]. 

 رضايت خداوند همان رضايت و خوشنودى ما اهل‏بيت است.

     حضرت ابراهيم (عليه‏ السلام) زمانى كه رضايت خداوند را در قربانى فرزندش حضرت اسماعيل (عليه‏ السلام) مى‏بيند،  به اين كار تن مى‏دهد و از آن خوشنود مى‏باشد.  حضرت امام حسين (عليه‏ السلام) در روز عاشورا از صبح تا بعد از ظهر هجده تن از نزديكان خود را از دست مى‏دهند ولى با اين حال در آخرين لحظات زمانى كه از زين اسب به زير مى‏افتند، مى‏فرمايند: « إلهي رضا برضائك »[19].

بارالها!  راضى و خشنود به رضاى تو هستم.

     اين امور به سادگى قابل فهم نمى‏باشد،  زيرا فناى اراده يك انسان در اراده الهى است و اين همان مقام عصمت نبىّ اللّه‏ خاتم (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم) مى‏باشد. 

 عصمت حضرت زهرا عليهاالسلام بالاترين عصمت

     عصمت خاتميّه با عصمت ابراهيميّه وعصمت يونسيّه قابل مقايسه نمى‏باشد. عصمت يونسيّه در حدّى است كه ايشان به درگاه خداوند متعال مى‏فرمايد:  « سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ »[20].

منزّهى تو،  من از ستمكاران بودم. 

     همچنين عصمت يوسفيّه در حدّى است كه وقتى با درخواست زن زيبا روى مواجه مى‏شود،  برهان پروردگار كه همان مقام عصمت است،  به فرياد او مى‏رسد. قرآن ماجرا را چنين بيان مى‏كند:  « وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ  َالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِين »[21]. 

آن زن قصد او را كرد،  و او نيز ـ اگر برهان پروردگار رانمى ديد ـ قصد وى را مى‏نمود،  اينچنين كرديم تا بدى و فحشا را از او دور سازيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود. 

 عصمتى كه او داراست،  در حدّى است كه وقتى خواب دو شخص زندانى را تعبير نمود،  از آن شخصى كه آزاد شد،  درخواست نمود نزد سلطان مصر او را معرّفى نمايد تا زمينه آزادى‏اش فراهم شود و به خاطر همين درخواست مدّت ديگرى در زندان ماند. 

«وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ»[22].

و به آن يكى از آن دو كه مى‏دانست رهايى مى‏يابد گفت:  مرا نزد صاحبت (سلطان مصر) يادآورى كن.  ولى شيطان يادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى برد و به دنبال آن چند سال در زندان باقى ماند. 

  ولى آيا عصمت حضرت فاطمه عليهاالسلام نيز همانند انبيا پيشين عليهم‏السلام است؟

     بعد از روشن شدن اين مطالب،  از فقهاى اهل سنّت به خصوص ذهبى و بخارى سؤال مى‏كنيم:  آيا روايتى كه در مورد رضا و غضب حضرت فاطمه عليهاالسلام ذكر نموده‏ايد را مورد تفقه قرار داده‏ايد؟  آيا متوجّه هستيد كه چه مطالبى را روايت مى‏كنيد؟  طبق مطالب قبلى رضا و غضب حضرت فاطمه عليهاالسلام از غرائز و حتّى عقل سرچشمه نمى‏گيرد،  بلكه منشأ و ريشه رضا و غضب حضرت فاطمه عليهاالسلام فوق عقل و توان فهم انسان‏ها مى‏باشد.  همچنين رضا و غضب حضرت فاطمه عليهاالسلام فانى در اراده الهى نمى‏باشد،  بلكه برعكس،  رضا و غضب خداوند سبحان فانى در رضا و غضب حضرت فاطمه عليهاالسلاممى‏باشد.  پس گويا عصمت حضرت فاطمه عليهاالسلام فوق عصمت و نوع خاصّى از عصمت مى‏باشد؛  به همين جهت است كه رسول اللّه‏ عليهاالسلام مى‏فرمايند:  « إنّما سميّت فاطمة لأنّ الخلق فطموا عن معرفتها »[23]. 

ايشان به نام فاطمه نام گذارى شدند زيرا مخلوقات از شناخت ايشان عاجزند. 

     چنانچه ملاحظه مى‏نماييد رسول اللّه‏ (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم) مى‏فرمايند تمام خلائق نمى‏توانند مقام حضرت زهرا عليهاالسلام را درك كنند،  نه تنها انسان‏ها بلكه هر چه كه در اين عالم به او خلق خدا مى‏گويند،  عاجز مى‏باشد؛  يعنى حتّى ملائكة اللّه‏ را راهى به معرفت ساحت قدسى فاطمه زهرا عليهاالسلام نمى‏باشد. 

 ليلة الدفن،  اندوه ابدى

     اميرالمؤمنين (عليه‏ السلام) در شبى كه پيكر مطهّر فاطمه زهرا عليهاالسلام را به خاك سپردند،  هنگامى كه به خانه خويش برگستند و خانه را از فاطمه زهرا عليهاالسلام خالى ديدند صدا زدند: « أمّا حزني فسرمد وأمّا ليلي فمسهّد »[24]. 

پس از اين اندوهم ابدى است و شبم با بيدارى خواهد گذشت.

گوينده اين سخن،  شخصى است كه همه دنيا و آخرت نگين انگشتر اوست كسى است كه به اتّفاق فريقين أعلم النّاس،  أقضى النّاس،  أفقه النّاس،  أفضل النّاس و. .. مى‏باشد.  خود ايشان در كلامى مى‏فرمايند: « فلأنا بطرق السّماء أعلم منّي بطرق الأرض »[25]. 

من راه‏هاى آسمان را بهتر از راه‏هاى زمين مى‏شناسم. 

     واقعا بشريّت چه گوهر گران‏بهايى را از دست داده است؟ امام صادق (عليه‏ السلام) مى‏فرمايند: « وهي الصديقة الكبرى وعلى معرفتها دارت القرون الاولى »[26]. 

او صديقه كبرى است و گردش روزگارانِ نخستين،  براساس شناخت جايگاه ايشان بوده است. 

     حضرت امام حسين (عليه‏ السلام) ماجراى ليلة الدّفن را چنين بيان مى‏كنند: « أنّ أميرالمؤمنين (عليه‏ السلام) غسّل فاطمة ثلاثا وخمسا وجعل في الغسلة الخامسة الآخرة شيئا من الكافور وأشعرها مئزرا سابغا دون الكفن. .. وهو يقول:  اللّهم إنّها أمتك وبنت رسولك وصفيّك وخيرتك من خلقك.  اللّهم لقّنها حجّتها وأعظم برهانها واعل رجتها واجمع بينها وبين أبيها محمّد (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم) »[27]. 

 

اميرالمؤمنين (عليه‏ السلام) فاطمه عليهاالسلام را سه مرتبه یا پنج مرتبه غسل دادند.  و در غسل پنجم كه آخرين غسل بود مقدارى كافور ریختند.  و براى ايشان مئزرى (كفن سرتاسرى) غير از كفن  اماده نمودند.  و فرمودند:  خدايا فاطمه (عليها السلام) كنيز تو و دختر فرستاده تو و بهترين خلق تو مى‏باشد.  خدايا به ايشان حجّت را القاء كن و برهان ايشان را عظيم بدار ودرجه او را بلند مرتبه قرار بده و او را در كنار پدرش محمّد (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم)  قرار بده.

   طبق نقل روايات،  هنگامى كه حضرت فاطمه عليهاالسلام وارد صحنه محشر مى‏شوند،  به همه دستور مى‏رسد كه چشمان خود را از ناموس خدا و رسولش بپوشانيد.  وقتى كه از ايشان عليهاالسلام درخواست مى‏شود وارد بهشت شوند،  مى‏فرمايند:  حسن و حسين عليهماالسلام من را بياوريد،  گويا قصد دارند از قاتلان آنها شكايت نموده و انتقام بگيرند[28].  گويا اميرالمؤمنين (عليه‏ السلام) به اين لحظه نظر دارند ودعا مى‏كنند كه خدايا در اين زمان كه فاطمه عليهاالسلام قصد دارند در صحنه محشر بر قاتلان حسن و حسين عليهماالسلام اقامه دليل نمايند،  ايشان را در اقامه دليل و برهان يارى نما.  روايت ديگرى ماجراى ليلة الدفن را مفصّل بيان مى‏كند،  امّا نكته‏اى عجيب و زيبا در اين روايت چشم‏ها را به سوى خود خيره مى‏نمايد و آن اينكه شهادت حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام را به خروج از تاريكى و رفتن به سوى نور تشبيه مى‏كند: «. .. فلمّا جنّ اللّيل غسّلها عليّ ووضعها على السرير وقال للحسن: اُدع لي أباذر،  فدعاه فحملاه إلى المصلّى فصلّى عليها ثمّ صلّى ركعتين ورفع يديه إلى السّماء،  فنادى:  هذه بنت نبيّك فاطمة أخرجتها من الظلّمات إلى النّور، فأضائت الأرض ميلاً في ميل»[29].

زمانى كه تاريكى شب همه جا را فرا گرفت.  على (عليه‏ السلام) فاطمه را غسل داده و ايشان را بر تختى قرار دادند و به امام حسن (عليه‏ السلام) فرمودند:  اباذر را نزد من بياور.  امام حسن (عليه‏ السلام) اباذر را فرا خواند.  على (عليه‏ السلام) و اباذر فاطمه زهرا (عليها السلام) را به سوى مصلّى بردند وعلى (عليه‏ السلام) بر ايشان نماز (نماز ميّت) خواندند.  سپس دو ركعت نماز خوانده و دستان خود را به آسمان بلند كرده و صدا زدند:  اين دختر پيامبر تو،  فاطمه عليهاالسلاممى‏باشد كه او را از ظلمات خارج و به سوى نور بردى.  پس ناگهان زمين در اندازه وسيعى نورانى شد. 

 توجّه در جمله « أخرجتها من الظلمات إلى النور » انسان را به نكته‏اى رهنمون مى‏كند و آن اينكه ريشه خلقت فاطمه عليهاالسلام و روح و جوهر ايشان از نور الهى است

حضرت‏امام‏صادق (عليه‏ السلام) مى‏فرمايند: خداوند ايشان را از نور عظمت خود، خلق نمود.

« لأنّ اللّه‏ عزّوجلّ خلقها من نور عظمته »[30]. 

زيرا خداوند فاطمه زهرا[ عليهاالسلام] را از نور عظمت خويش آفريد. 

 پس ايشان از جنس با ارزش و عظيمى همچون نور الهى مى‏باشند و در روز قيامت به نور الهى باز مى‏گردند. 

     طبق سخنانى كه در اين جلسه و جلسه قبل مورد بحث و بررسى قرار داديم، چند نكته روشن گرديد:

     1.  طبق منابع روايى معتبر از طريق اهل سنّت به اثبات رسيد كه رضايت و غضب حضرت فاطمه عليهاالسلامهمان رضايت و غضب خداوند متعال مى‏باشد  

     2.  طبق روايتى كه بخارى از عايشه نقل نمود،  حضرت فاطمه عليهاالسلام از عمل ابوبكر ناراحت و غضبناك شده و تا زمان فوتِ خود ديگر با او صحبت نكرده و قهر نمودند[31]. 

    با اين دو نكته از علماى اهل سنّت كه ادّعاى فقاهت مى‏كنند،  سؤال مى‏كنيم آيا غضب حضرت فاطمه عليهاالسلام نسبت به ابوبكر غضب خداوند را هم به دنبال داشت يا نه؟  مسلّما پاسخ اين پرسش مثبت مى‏باشد و سرنوشت كسى كه غضب خداوند را براى خود خريده است،  امرى به غير از خسران دنيوى و اخروى نمى‏باشد.  خداوند متعال مى‏فرمايد: «وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَى»[32]. 

وهر كس كه غضب من در او حلول كند به تحقيق نابود مى‏شود.

     مگر اينكه كسى ادّعا كند ما دو روايت بالا را نمى‏پذيريم،  يا اينكه ادّعا كند بر فرض صحّت دو روايت،  آيه قرآن را نمى‏پذيريم.  البته پر واضح است كه چنين ادّعاهايى واضح البطلان مى‏باشد. 

 

نكته پايانى

     اگر كسى به دور از هر گونه تعصّب اعتقادى،  به وصيّت نامه حضرت زهرا عليهاالسلام توجّه كند،  تمام سخنان گذشته را تأييد مى‏كند.  اگر واقعا هيچ‏گونه ظلم و تعدّى نسبت به دخت گرامى نبى اكرم (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلم) نبود،  چه معنايى دارد كه ايشان در وصيّت نامه خود از حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏ السلام) درخواست نمايند كه

« يا عليّ!  غسّلني وكفّني باللّيل وصلّ عليّ وادفنّي باللّيل »[33].

اى على!  مرا در شب غسل بده و كفن كن و در شب بر من نماز بگذار و مرا بخاك بسپار. 

     و در ادامه درخواست مى‏كنند كه آن دو مرد اعرابى بر من نماز نخوانند و هيچ كسى را از مكان قبر من آگاه نكن. 

     واقعا دليل اين سفارش چيست؟  چرا اهل سنّت تمام واقعيّات قطعى تاريخ را به خاطر اعتقاد واهى و سستى همچون عدالت صحابه،  زير سؤال مى‏برند؟ 

     تمام اين سخنان ما را به مظلوميّت حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام رهنمون مى‏كندو بالاتر از آن،  مظلوميّت اميرالمؤمنين (عليه‏ السلام) را نيز به اثبات مى‏رساند؛  همان شخصى كه فاتح خيبر،  قاتل عمرو بن عبدود و شجاع‏ترين مرد عرب مى‏باشد. ولى صحابه با او چه كردند كه در خانه نشسته،  زانو در بغل گرفته و همسر مظلومه ايشان پشت در مى‏روند.  روزگار با اميرالمؤمنين (عليه‏ السلام) چه كرده كه او را با دستانى بسته و كشان كشان به سوى مسجد بردند. 

 پی نوشت ها:

[1] ـ فخررازى در بين اهل سنّت در علوم عقلى و زمخشرى در فنون ادب و سخنورى بى‏نظير مى‏باشند.

 [2] ـ سوره توبه ، آيه 122.

 [3] ـ مفردات الفاظ القرآن ، صفحه 398 و لسان العرب ، جلد 13 صفحه 522.

 [4] ـ آنچه كه از طلاّب علوم دينى نيز انتظار مى‏رود اين است كه به ظاهر اكتفا نكنند و بعد از گذراندن مدّت كوتاهى از تحصيل ، خود را همانند شيخ انصارى رحمه‏الله. .. ندانند بلكه سعى كنند با داشتن زير بناى علمى محكم و بى‏ادّعا به رويج فرهنگ تشيّع بپردازند.

 [5] ـ سوره آل عمران ، آيه 19.

 [6] ـ سوره آل عمران ، آيه 85.

 [7] ـ بحارالأنوار ، جلد 39 صفحه 56 ، از منابع اهل سنّت : كنز العمّال ، جلد 3 صفحه 130 و تفسير فخررازى ، جلد 4 صفحه 175.

 [8] ـ به جزوه شماره 88 ، مراجعه نماييد.

 [9] ـ الغدير ، جلد 2 صفحه 307 ، از منابع اهل سنّت : ينابيع المودة ، جلد 1 صفحه 316 و جواهر العقدين ، جلد 2 صفحه 245 و الصواعق ، صفحه 102.

 [10] ـ نفحات الأزهار ، جلد 20 صفحه 127؛ از منابع اهل سنّت : شواهد التنزيل ، جلد 2 صفحه 190 و كفاية الطالب ، صفحه 90.

 [11] ـ جامع احاديث الشيعة ، جلد 1 صفحه 449 والغدير ، جلد 2 صفحه 308 ، از منابع اهل سنّت : كفاية الطالب ، صفحه 178 ، شواهد التنزيل ، جلد 2 صفحه 203 و تاريخ مدينه دمشق ، جلد 41 صفحه 335.

 [12] ـ وسائل الشيعه ، جلد 4 صفحه 201 ، از منابع اهل سنّت : المجموع ، جلد 3 صفحه 35 ، المغنى ابن قدامه ، جلد 1 صفحه 389. با  ندكى تفاوت

 [13] ـ از منابع اهل‏سنّت: عمدة القارى، جلد10 صفحه 202 وأضواء البيان، جلد7 صفحه 317.

 [14] ـ در جلد دوم كتاب سيرى در آيات ولايت و امامت ، روايت فوق نقد و بررسى و كذب آن اثبات شده است.

 [15] ـ ازمنابع اهل‏سنّت: صحيح‏بخارى، جلد4 صفحه210 وعمدة القاري، جلد16 صفحه223.

 [16] ـ سير أعلام النبلاء ، جلد 2 صفحه 118.

 [17] ـ كافى ، جلد 1 صفحه 25.

 [18] ـ بحار الأنوار ، جلد 44 صفحه 367 و مثيرالأحزان ، صفحه 29.

 [19] ـ من أخلاق الإمام الحسين عليه‏السلام ، صفحه 14.

 [20] ـ سوره انبيا ، آيه 87.

 [21] ـ سوره يوسف ، آيه 24.

 [22] ـ سوره يوسف ، آيه 42.

 [23] ـ بحارالأنوار ، جلد 43 صفحه 65.

 [24] ـ نهج البلاغه ، خطبه 202.

 [25] ـ نهج البلاغه ، خطبه 189.

 [26] ـ أمالى شيخ طوسى قدس‏سره ، صفحه 668.

 [27] ـ بحار الأنوار ، جلد 78 صفحه 309.

 [28] ـ بحار الأنوار ، جلد 8 صفحه 53.

 [29] ـ بحار الأنوار ، جلد 43 صفحه 215.

 [30] ـ بحار الأنوار ، جلد 43 صفحه 12.

 [31] ـ صحيح بخارى ، جلد 4 صفحه 42 و مسند احمد ، جلد 1 صفحه 6.

 [32] ـ سوره طه ، آيه 81.

 [33] ـ بحار الأنوار ، جلد 43 صفحه 214.
 
 


جستجو