تفقّه در دين، راه رستگارى
در مبحث قبلی ذيل آيه سى و دو از سوره شورى به روايتى كه فخررازى از زمخشرى[1] نقل مىنمايد، اشاره نموديم و آن را مورد بحث و بررسى قرار داديم و در پايان چند سؤال را به عنوان نقد سخنان فخررازى، مطرح نموديم.
آنچه كه در استفاده از آيات و روايات مهم مىباشد، اين است كه گفتگو در مورد آيات و روايات بايد همراه با تعمّق و تفكّر باشد و به اصطلاح با تفقّه در آيات و روايات سخن بگوييم تا بتوانيم نتايج مهمى را به دست بياوريم. اساس تعليمات دين مبين اسلام قرآن مجيد مىباشد. خداوند سبحان در قرآن مجيد مىفرمايد: «وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»[2]. شايسته نيست، مؤمنان همگى (به سوى جهاد) كوچ كنند، چرا از هر گروهى، طايفهاى از آنان كوچ نمىكند (و طايفهاى بماند) تا در دين (ومعارف و احكام اسلام) آگاهى پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود آنها را انذار نمايند تا بترسند و خوددارى كنند.
بنابر آيه مذكور، خداوند متعال، عدّهاى را مأمور مىكند كه در دين تفقّه كرده و نتيجه آن را براى مردم بازگو نمايند. در نتيجه تنها مرجعى كه مىتواند در مسائل دينى اظهار نظر نمايد، فقيه مىباشد؛ گرچه امروزه افرادى غير فقيه، اظهار نظر نابجا در دين نموده و موجب گمراه شدن مردم مىگردند. با مراجعه به كتب لغت به اين نتيجه مىرسيم كه فقه مترادف با فهم مىباشد ولى اهل لغت مىگويند: فقه مرتبهاى بالاتر از فهم بوده و اخصّ از علم است[3]؛ به اين معنى كه هر كسى مىتواند مطلبى را فهميده و مورد بحث و بررسى قرار دهد ولى دريافتها متفاوت مىباشد. به عنوان مثال، انسان عالم و دانا، ظاهر را نگريسته و بر اساس آن حكم مىكند، امّا فقيه كسى است كه مطالب را از ريشه و عمق استنباط مىكند. پس رسيدن به درجه فقاهت در هر رشتهاى به معناى به دست آوردن ريشه مطالبِ آن رشته مىباشد[4].خداوند متعال در آيه ديگر دين را فقط اسلام مىداند گويا اديان ديگر دين شمرده نمىشوند.
«إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ»[5]. دين در نزد خداوند اسلام است.
و در آيه ديگر مىفرمايد: «وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ»[6].
و هر كسى جز اسلام، آيينى براى خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد، و او در آخرت، از زيانكاران است. با ضميمه اين دو آيه با آيه شريفهاى كه ذكر گرديد به اين نتيجه مىرسيم كه اگر دين را كه همان اسلام است به صورت صحيح دريافت ننمايم و در آن تفقّه نكنيم در شمار كفّار قرار مىگيريم، زيرا خسران و زيان مسلمانان را در برنمىگيرد بلكه شامل كفّار مىشود.
پس از بيان مقدّمه فوق، براساس دستور خداوند سبحان قصد داريم آيه سى و دو سوره شورى را مورد تفقّه قرار دهيم. چرا رسول اللّه (صلى الله عليه و آله و سلم) پس از همه زحماتى كه براى رسالت متحمّل مىشوند، به پيروان خود مىفرمايند: در برابر همه زحماتى كه كشيدم، هيچ اجر و مزدى نمىخواهم مگر دوستى و محبّت نسبت به خاندانم؟! واقعا محبّت اهلبيت پيامبر عليهمالسلام چه كيميا، گوهر و اكسير گرانبهايى است كه با اجر رسالت برابرى مىكند؟! آيا عقول قاصر ما توان درك اين مطلب را دارد كه چگونه رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با تمام سنگينىهاى خود، در كفّهاى از ترازو قرار داده شود و در كفّه ديگر محبّت اهل بيت پيامبر عليهمالسلام؟
اين سخنان در مورد رسالت يك پيامبر عادّى نيست، بلكه سخن در مورد رسالتى است كه با رسالت تمام انبياء پيشين عليهمالسلام تفاوت دارد. با دقّت در كتب تاريخى به اين نتيجه مىرسيم كه برخى از پيامبران رسالت داشتند، تنها قوم خود را هدايت نمايند. بعضى ديگر، پيامبر يك شهر يا منطقهاى محسوب مىشدند بعضى ديگر وظيفه ابلاغ و پيام آورى يك نسل و يا يك قرن را به عهده داشتهاند؛ ولى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) رسالتى جهانى داشتند. ايشان همان كسى هستند كه سيّد المرسلين و خاتم النّبيين لقب گرفتهاند، پس رسالت ايشان عظيم و گرانبها مىباشد. رسالت ايشان با رسالت پيامبرى همچون حضرت يونس (عليه السلام) تفاوت دارد. زمانى كه حضرت يونس (عليه السلام) به خاطر نافرمانى امّت با آنها قهر كرده و از آن شهر بيرون آمدند بعد از اتّفاقاتى بازگشته و همان امّت به ايشان ايمان آوردند. آيا مشكلات و سختىهاى پيامبر خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم) با مشكلات پيامبرى همچون حضرت عيسى (عليه السلام) كه به زعم مسيحيان او را به دار آويختند، يا با مشكلات پيامبرى همچون حضرت ابراهيم (عليه السلام) كه او را در آتش افكندند، قابل مقايسه است؟ با مراجعه به كتب تاريخ و روايى، چنين مقايسهاى بعيد به نظر مىرسد زيرا پيامبر خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: « ما أوذى نبيّ مثل ما أوذيت »[7].
هيچ پيامبرى همانند من اذيّت و آزار نديد.
بنابراين رسول اللّه (صلى الله عليه و آله و سلم) در راه ابلاغ رسالت الهى بالاترين سختىها و شقّتها را تحمّل نمودند.
جايگاه دشمن اهل بيت عليهمالسلام
در ادامه تفقه در آيه شريف به كلمه ذوى القربى مىرسيم. در جلسه گذشته[8] مصاديق قطعى و يقينى آل را طبق نقل منابع اهل سنّت بيان نموديم و به اين نتيجه رسيديم كه ذوى القربى همان اميرمؤمنان على (عليه السلام)، حضرت زهرا عليهاالسلام و امام مجتبى و امام سيّدالشهدا عليهماالسلام مىباشند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مىفرمايند: « إنّ اللّه جعل أجري عليكم المودّة في أهل بيتي وإنّي سائلكم عنهم غدا »[9].
همانا خداوند متعال اجر من را دوستى اهل بيتم قرار داد و من در روز قيامت در آن مورد از شما سؤال مىكنم.
اگر انسان، كارگرى را جهت انجام كارى اجير كند، بايد مزد و اجر او را كامل بپردازد، در غير اين صورت اين كارگر مىتواند به مراجع قضايى شكايت كند. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) هم روز قيامت در محكمه الهى شاكى خواهند بود و از كسانى كه به اهل بيت ايشان ظلم نمودند، شكايت مىكنند. لذا در روايات فراوانى كه شيعه و سنّى نقل مىنمايند، مبغض و دشمن اهل بيت عليهمالسلام كه همان ذوىالقربى مىباشند، مورد لعن و نفرين قرار گرفتهاند.
« عن جابر قال: جاء أعرابي إلى النّبي (صلى الله عليه و آله و سلم) فقال: يا محمّد (صلى الله عليه و آله و سلم)! أعرض عليّ الإسلام. فقال: تشهد أن، لا إله إلاّ اللّه وحده لا شريك له وأنّ محمّدا عبده و رسوله. قال: تسألني عليه أجرا؟ قال: لا إلاّ المودّة في القربى. قال: قرباي أو قرباك؟ قال: قرابتي، قال: هات اُبايعك، فعلى من لايحبّك ولايحبّ قرباك لعنة اللّه قال (صلى الله عليه و آله و سلم): آمّين »[10].
جابر مىگويد: مردى باديه نشين نزد پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و عرض كرد: اى محمّد (صلى الله عليه و آله و سلم)! اسلام را بر من عرضه كن. پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: شهادت مىدهى كه خدايى جز خداى يگانه نيست و شريكى ندارد و محمّد بنده و فرستاده اوست مرد باديه نشين عرض كرد: از من اجر و مزدى درخواست مىكنى؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: اجر و مزدى به جز دوستى و محبّت نزديكان نمىخواهم. مرد باديه نشين عرض كرد: نزديكان من يا شما؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: نزديكان من. آن مرد عرض كرد: بيا تا با تو بيعت كنم، پس لعنت خداوند بر كسى كه شما و نزديكانت را دوست ندارد. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: آمين.
در زمينه اهميّت و ارزش محبّت اهل بيت عليهمالسلام، اهل سنّت روايات فراوانى را نقل مىنمايند. در روايت ديگرى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:
« إنّ اللّه خلق الأنبياء من أشجار شتّى و خلقني وعليّا من شجرة واحدة، فأنا أصلها وعليّ فرعها والحسن والحسين ثمارها وأشياعنا أوراقها، فمن تعلّق بغصن من أغصانها نجى ومن زاغ هوى ولو أنّ عبدا عبداللّه عزّ وجلّ بين الصّفا والمروة ألف عام ثمّ ألف عام ثمّ ألف عام ولم يدرك محبّتنا، لأكبّه اللّه على منخريه في النّار ثمّ تلى: «قُل لاَّ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى»[11].
همانا خداوند متعال انبياء را از ريشهها و اصلهاى مختلفى خلق نمود و من و على (عليه السلام) را از اصل واحدى خلق نمود. من اصل آن درخت هستم و على (عليه السلام) فرع آن مىباشد و حسن و حسين نيز ميوههاى آن مىباشند و شيعيان ما برگهاى آن مىباشند. پس هر كسى كه به شاخهاى از شاخههاى آن تمسّك بجويد، نجات مىيابد و كسى كه از آن دورى كند نابود مىشود. و اگر بندهاى خداوند متعال را سه هزار سال بين صفا و مروه عبادت كند و محبّت ما را درك ننمايد، خداوند متعال او را با صورت در آتش مىافكند، سپس تلاوت نمودند: بگو من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمىكنم جز دوست داشتن نزديكانم.
دو روايت فوق طبق آيه قرآن مجيد به تدبّر و تعمّق فراوان كه همان تفقّه مىباشد، نيازمند است. در روايت اخير خوانديم كه عبادت سه هزار سال، بدون محبّت اهل بيت عليهمالسلام نتيجه عكس مىدهد. عبادت يك روز، يك سال ويك قرن مطرح نيست، بلكه سه هزار سال آن هم نه در هر مكانى مانند خانهاى كه غصبى باشد يا مسجدى كه با ريا ساخته شده باشد، بلكه در مكان مقدّس و پاكيزهاى همچون صفا و مروه. نتيجه عبادتى كه بدون محبّت و مودّت اهلبيت عليهمالسلام به جاى آورده شود چيزى جز جاودانگى در آتش نمىباشد. سؤال ما از فقهايى مانند ابوحنيفه، شافعى، بخارى و. .. اين است كه آيا از اين گونه روايات، وجوب تولّى و تبرّى را استنباط نمىكنيد؟ آيا مسئلهاى به مهمّى تولّى و تبرّى، بايد به راحتى فراموش شود؟ آيا اين دو مسئله از مسائل مهم فقهى نمىباشد؟
فقهاى اهل سنّت در مورد تأخير نماز عشا و صبح از زمان خودش رواياتى را نقل كرده و از آنها حدّاقل كراهت را استنباط مىنمايند، مانند اين روايت كه:
« ملعون ملعون من أخّر العشاء [المغرب] حتّى تشتبك النّجوم »[12].
ملعون است ملعون، كسى كه نماز عشا [مغرب] را تا پديدار شدن ستارهها به تأخير بيافكند.
فقهاى اهل سنّت رواياتى مانند اين روايت را نقل نموده و مورد تفقّه قرار مىدهند و براساس آن حكمى را صادر مىنمايند. مگرنه اينكه در رواياتى كه ذكر نموديم، آن فرد اعرابى مبغض اهل بيت عليهمالسلام را لعنت نموده و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز آمين گفتند؟ آيا از اين روايت، حكم فقهى وجوب تولّى و تبرى به دست نمىآيد؟ اگر خود را فقيه مىدانيد پس بايد در تمام رواياتى كه نقل مىنماييد، تفقّه نماييد. آيا اينكه سه هزار سال عبادت انسانى نابود شده و نتيجه آن جاودانگى در آتش باشد، نياز به تفكّر و تفّقه ندارد؟ آيا اهميّت تولّى و تبرّى كمتر از نماز است؟
اهل سنّت به صحابه رسول اللّه (صلى الله عليه و آله و سلم) احترام فراوانى مىكنند و در مورد مقام و جايگاه آنان رواياتى نقل مىكنند، به عنوان نمونه روايت ذيل را در مورد صحابه، به رسول اللّه (صلى الله عليه و آله و سلم) منتسب مىكنند:
« أصحابي كالنّجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم »[13].
ياران من مانند ستارگان مىباشند به هر كدام از آنها كه اقتدا كنيد، هدايت مىشويد[14].
صحابهاى كه غرق در فساد و گناه بودند، به اين صورت مورد احترام و تكريم قرار مىگيرند، تا جايى كه اگر كسى به حريم آنان تجاوز نموده و از آنان انتقاد نمايد او را كافر مىدانند، چنانچه در فتواى اخير اهل سنّت، شيعه را كافر دانستهاند، امّا برخى از همين علماى اهلسنّت در مورد فاطمه زهرا عليهاالسلام چه جنايات و بى احترامى هايى را كه مرتكب نشدهاند، در حالى كه محبّت و دوستى فاطمه زهرا عليهاالسلام به نصّ آيه قرآن مجيد واجب است. آيا اهل سنّت به آيه ذوىالقربى و روايات ذيل آن توجّه نكرده و در آنها تفقّه نكردهاند؟ فرق اين آيه و روايات و با آيات و روايات ديگر چيست كه بعضى را مورد تفقّه قرار مىدهند و از كنار بعضى به سادگى عبور مىكنند؟ مگر نه اينكه پيامبر ((صلى الله عليه و آله و سلم) ) فرمودند: « إنّي سائلكم عنهم غدا »؟ اگر در دادگاه الهى از آنان سؤال شود كه با فاطمه زهرا عليهاالسلام چه كرديد، چه پاسخى دارند؟ روز قيامتى كه شاكى فاطمه زهرا عليهاالسلام و پدر ارجمندشان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)
بوده و قاضى آن دادگاه خداوند عادل است، چه پاسخى خواهند داشت؟
بخارى در صحيحش نقل مىكند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:
« فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها أغضبني »[15].
فاطمه عليهاالسلام پاره تن من است كسى كه او را خشمگين كند من را خشمگين كرده.
در حالى كه بخارى تا جايى در نقل روايات احتياط مىكند كه در نقل روايات از امام صادق (عليه السلام) خوددارى مىكند ولى اين روايت را نقل كرده و ذهبى كه از علماى برجسته حديث و رجال اهل سنّت است، اين روايت را تصحيح مىكند[16]. اهل سنّت در پاسخ به اين همه بى احترامىها نسبت به ساحت مقدّس حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام، چه پاسخى خواهند داد؟
منشأ رضا و غضب در انسانها
وقتى سخن از رضا و غضب پيش مىآيد آنچه كه قابل دقّت و تأمّل مىباشد اين است كه منشأ رضا و غضب درانسانها چيست؟ و اساسا آيا حيوانات و نباتات نيز داراى قوّه رضا و غضب هستند يا نه؟
همه موجودات حتّى نباتات داراى رضا و غضب مىباشند. نباتات و گياهان آنچه را كه ملائم طبع خود مىبينند، جذب مىكنند و از آن راضى مىشوند و آنچه را كه منافر طبع خود مىبينند، دفع كرده و از آن خشمگين مىشوند. حيوانات نيز داراى قوه خشم، غضب و شهوت و. .. مىباشند. تفاوت بين رضا و غضب انسانها و حيوانات در اين است كه رضا و غضب در حيوانات از شهوت آنان سرچشمه مىگيرد امّا در انسانها مىتواند از عقل باشد. حضرت امام صادق (عليه السلام) مىفرمايند: « دعامة الإنسان العقل »[17].
ستون و پايه انسان، عقل اوست.
از طرفى انسانها نيز مانند حيوانات غذا مىخورند، آب مىنوشند، استراحت مىكنند و داراى غرائز جنسى مىباشند پس تنها ما به الامتياز انسانها از حيوانات، همان عقل و قوّه تفكّر و تدبّر آنها مىباشد.
پرسش اين است كه آيا انسانى را سراغ داريد كه هر موقع (نه بعضى اوقات) خشمگين يا خشنود شود منشأ آن عقل و تدبّر باشد؟ معمولاً منشأ خشم و خشنودى انسانها غزائز حيوانى مىباشد، مثلاً انسان گرسنه اگر غذاى او دير آماده شود، خشمگين مىشود. بىاحترامى و بىادبى از فردى كه به او خدمت كرده باشيم، موجب ناراحتى و خشم ما مىشود. معمولاً اينگونه مسائل است كه خشم انسانها را بر مىانگيزد، از طرف ديگر انسان بعضى مواقع با غذاى خوب، سفره رنگين، اطعمه و اشربه خوشمزه مواجه مىشود، اينجاست كه شادمانى و رضايت خود را ابراز مىكند. ولى اگر انسان به جايى برسد كه خشم و رضاى او ريشهاى جز عقلِ او كه همان پايه و اساس انسانيّت است، نداشته باشد، مىتواند مبيّن انسانيّت او باشد.
بعد از اين مقدّمه سودمند، به اين نكته اشاره مىكنيم كه رضا و خشمى موجب تحسين است كه ريشه و منشأ آن امرى فراتر از عقل و تدبّر باشد؛ يعنى امورى كه درك و فهم آن براى عقول ناقص ما محال باشد.
در بعضى اوقات انسان مشاهده مىكند كه به حريم مظلومى تجاوز شده در اينجاست كه به كمك او مىشتابد، يا انسان گرسنهاى را نجات مىدهد. تمام اين موارد به خاطر قوّه عاقله و تدبّر اوست، ولى بعضى اوقات رضا و غضب انسانى به جايى مىرسد كه اراده و حركت او فانى در اراده الهى مىشود؛ به اين معنى كه جايى غضبناك مىشود كه غضب خدا را در آنجا مىبيند يا در موردى خرسند مىشود كه خرسندى خداوند متعال را مىبيند. مانند روايتى كه سيّدالشهدا (عليه السلام)مىفرمايند:
« رضى اللّه رضانا أهل البيت »[18].
رضايت خداوند همان رضايت و خوشنودى ما اهلبيت است.
حضرت ابراهيم (عليه السلام) زمانى كه رضايت خداوند را در قربانى فرزندش حضرت اسماعيل (عليه السلام) مىبيند، به اين كار تن مىدهد و از آن خوشنود مىباشد. حضرت امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا از صبح تا بعد از ظهر هجده تن از نزديكان خود را از دست مىدهند ولى با اين حال در آخرين لحظات زمانى كه از زين اسب به زير مىافتند، مىفرمايند: « إلهي رضا برضائك »[19].
بارالها! راضى و خشنود به رضاى تو هستم.
اين امور به سادگى قابل فهم نمىباشد، زيرا فناى اراده يك انسان در اراده الهى است و اين همان مقام عصمت نبىّ اللّه خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم) مىباشد.
عصمت حضرت زهرا عليهاالسلام بالاترين عصمت
عصمت خاتميّه با عصمت ابراهيميّه وعصمت يونسيّه قابل مقايسه نمىباشد. عصمت يونسيّه در حدّى است كه ايشان به درگاه خداوند متعال مىفرمايد: « سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ »[20].
منزّهى تو، من از ستمكاران بودم.
همچنين عصمت يوسفيّه در حدّى است كه وقتى با درخواست زن زيبا روى مواجه مىشود، برهان پروردگار كه همان مقام عصمت است، به فرياد او مىرسد. قرآن ماجرا را چنين بيان مىكند: « وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ َالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِين »[21].
آن زن قصد او را كرد، و او نيز ـ اگر برهان پروردگار رانمى ديد ـ قصد وى را مىنمود، اينچنين كرديم تا بدى و فحشا را از او دور سازيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.
عصمتى كه او داراست، در حدّى است كه وقتى خواب دو شخص زندانى را تعبير نمود، از آن شخصى كه آزاد شد، درخواست نمود نزد سلطان مصر او را معرّفى نمايد تا زمينه آزادىاش فراهم شود و به خاطر همين درخواست مدّت ديگرى در زندان ماند.
«وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ»[22].
و به آن يكى از آن دو كه مىدانست رهايى مىيابد گفت: مرا نزد صاحبت (سلطان مصر) يادآورى كن. ولى شيطان يادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى برد و به دنبال آن چند سال در زندان باقى ماند.
ولى آيا عصمت حضرت فاطمه عليهاالسلام نيز همانند انبيا پيشين عليهمالسلام است؟
بعد از روشن شدن اين مطالب، از فقهاى اهل سنّت به خصوص ذهبى و بخارى سؤال مىكنيم: آيا روايتى كه در مورد رضا و غضب حضرت فاطمه عليهاالسلام ذكر نمودهايد را مورد تفقه قرار دادهايد؟ آيا متوجّه هستيد كه چه مطالبى را روايت مىكنيد؟ طبق مطالب قبلى رضا و غضب حضرت فاطمه عليهاالسلام از غرائز و حتّى عقل سرچشمه نمىگيرد، بلكه منشأ و ريشه رضا و غضب حضرت فاطمه عليهاالسلام فوق عقل و توان فهم انسانها مىباشد. همچنين رضا و غضب حضرت فاطمه عليهاالسلام فانى در اراده الهى نمىباشد، بلكه برعكس، رضا و غضب خداوند سبحان فانى در رضا و غضب حضرت فاطمه عليهاالسلاممىباشد. پس گويا عصمت حضرت فاطمه عليهاالسلام فوق عصمت و نوع خاصّى از عصمت مىباشد؛ به همين جهت است كه رسول اللّه عليهاالسلام مىفرمايند: « إنّما سميّت فاطمة لأنّ الخلق فطموا عن معرفتها »[23].
ايشان به نام فاطمه نام گذارى شدند زيرا مخلوقات از شناخت ايشان عاجزند.
چنانچه ملاحظه مىنماييد رسول اللّه (صلى الله عليه و آله و سلم) مىفرمايند تمام خلائق نمىتوانند مقام حضرت زهرا عليهاالسلام را درك كنند، نه تنها انسانها بلكه هر چه كه در اين عالم به او خلق خدا مىگويند، عاجز مىباشد؛ يعنى حتّى ملائكة اللّه را راهى به معرفت ساحت قدسى فاطمه زهرا عليهاالسلام نمىباشد.
ليلة الدفن، اندوه ابدى
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در شبى كه پيكر مطهّر فاطمه زهرا عليهاالسلام را به خاك سپردند، هنگامى كه به خانه خويش برگستند و خانه را از فاطمه زهرا عليهاالسلام خالى ديدند صدا زدند: « أمّا حزني فسرمد وأمّا ليلي فمسهّد »[24].
پس از اين اندوهم ابدى است و شبم با بيدارى خواهد گذشت.
گوينده اين سخن، شخصى است كه همه دنيا و آخرت نگين انگشتر اوست كسى است كه به اتّفاق فريقين أعلم النّاس، أقضى النّاس، أفقه النّاس، أفضل النّاس و. .. مىباشد. خود ايشان در كلامى مىفرمايند: « فلأنا بطرق السّماء أعلم منّي بطرق الأرض »[25].
من راههاى آسمان را بهتر از راههاى زمين مىشناسم.
واقعا بشريّت چه گوهر گرانبهايى را از دست داده است؟ امام صادق (عليه السلام) مىفرمايند: « وهي الصديقة الكبرى وعلى معرفتها دارت القرون الاولى »[26].
او صديقه كبرى است و گردش روزگارانِ نخستين، براساس شناخت جايگاه ايشان بوده است.
حضرت امام حسين (عليه السلام) ماجراى ليلة الدّفن را چنين بيان مىكنند: « أنّ أميرالمؤمنين (عليه السلام) غسّل فاطمة ثلاثا وخمسا وجعل في الغسلة الخامسة الآخرة شيئا من الكافور وأشعرها مئزرا سابغا دون الكفن. .. وهو يقول: اللّهم إنّها أمتك وبنت رسولك وصفيّك وخيرتك من خلقك. اللّهم لقّنها حجّتها وأعظم برهانها واعل رجتها واجمع بينها وبين أبيها محمّد (صلى الله عليه و آله و سلم) »[27].
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فاطمه عليهاالسلام را سه مرتبه یا پنج مرتبه غسل دادند. و در غسل پنجم كه آخرين غسل بود مقدارى كافور ریختند. و براى ايشان مئزرى (كفن سرتاسرى) غير از كفن اماده نمودند. و فرمودند: خدايا فاطمه (عليها السلام) كنيز تو و دختر فرستاده تو و بهترين خلق تو مىباشد. خدايا به ايشان حجّت را القاء كن و برهان ايشان را عظيم بدار ودرجه او را بلند مرتبه قرار بده و او را در كنار پدرش محمّد (صلى الله عليه و آله و سلم) قرار بده.
طبق نقل روايات، هنگامى كه حضرت فاطمه عليهاالسلام وارد صحنه محشر مىشوند، به همه دستور مىرسد كه چشمان خود را از ناموس خدا و رسولش بپوشانيد. وقتى كه از ايشان عليهاالسلام درخواست مىشود وارد بهشت شوند، مىفرمايند: حسن و حسين عليهماالسلام من را بياوريد، گويا قصد دارند از قاتلان آنها شكايت نموده و انتقام بگيرند[28]. گويا اميرالمؤمنين (عليه السلام) به اين لحظه نظر دارند ودعا مىكنند كه خدايا در اين زمان كه فاطمه عليهاالسلام قصد دارند در صحنه محشر بر قاتلان حسن و حسين عليهماالسلام اقامه دليل نمايند، ايشان را در اقامه دليل و برهان يارى نما. روايت ديگرى ماجراى ليلة الدفن را مفصّل بيان مىكند، امّا نكتهاى عجيب و زيبا در اين روايت چشمها را به سوى خود خيره مىنمايد و آن اينكه شهادت حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام را به خروج از تاريكى و رفتن به سوى نور تشبيه مىكند: «. .. فلمّا جنّ اللّيل غسّلها عليّ ووضعها على السرير وقال للحسن: اُدع لي أباذر، فدعاه فحملاه إلى المصلّى فصلّى عليها ثمّ صلّى ركعتين ورفع يديه إلى السّماء، فنادى: هذه بنت نبيّك فاطمة أخرجتها من الظلّمات إلى النّور، فأضائت الأرض ميلاً في ميل»[29].
زمانى كه تاريكى شب همه جا را فرا گرفت. على (عليه السلام) فاطمه را غسل داده و ايشان را بر تختى قرار دادند و به امام حسن (عليه السلام) فرمودند: اباذر را نزد من بياور. امام حسن (عليه السلام) اباذر را فرا خواند. على (عليه السلام) و اباذر فاطمه زهرا (عليها السلام) را به سوى مصلّى بردند وعلى (عليه السلام) بر ايشان نماز (نماز ميّت) خواندند. سپس دو ركعت نماز خوانده و دستان خود را به آسمان بلند كرده و صدا زدند: اين دختر پيامبر تو، فاطمه عليهاالسلاممىباشد كه او را از ظلمات خارج و به سوى نور بردى. پس ناگهان زمين در اندازه وسيعى نورانى شد.
توجّه در جمله « أخرجتها من الظلمات إلى النور » انسان را به نكتهاى رهنمون مىكند و آن اينكه ريشه خلقت فاطمه عليهاالسلام و روح و جوهر ايشان از نور الهى است
حضرتامامصادق (عليه السلام) مىفرمايند: خداوند ايشان را از نور عظمت خود، خلق نمود.
« لأنّ اللّه عزّوجلّ خلقها من نور عظمته »[30].
زيرا خداوند فاطمه زهرا[ عليهاالسلام] را از نور عظمت خويش آفريد.
پس ايشان از جنس با ارزش و عظيمى همچون نور الهى مىباشند و در روز قيامت به نور الهى باز مىگردند.
طبق سخنانى كه در اين جلسه و جلسه قبل مورد بحث و بررسى قرار داديم، چند نكته روشن گرديد:
1. طبق منابع روايى معتبر از طريق اهل سنّت به اثبات رسيد كه رضايت و غضب حضرت فاطمه عليهاالسلامهمان رضايت و غضب خداوند متعال مىباشد
2. طبق روايتى كه بخارى از عايشه نقل نمود، حضرت فاطمه عليهاالسلام از عمل ابوبكر ناراحت و غضبناك شده و تا زمان فوتِ خود ديگر با او صحبت نكرده و قهر نمودند[31].
با اين دو نكته از علماى اهل سنّت كه ادّعاى فقاهت مىكنند، سؤال مىكنيم آيا غضب حضرت فاطمه عليهاالسلام نسبت به ابوبكر غضب خداوند را هم به دنبال داشت يا نه؟ مسلّما پاسخ اين پرسش مثبت مىباشد و سرنوشت كسى كه غضب خداوند را براى خود خريده است، امرى به غير از خسران دنيوى و اخروى نمىباشد. خداوند متعال مىفرمايد: «وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَى»[32].
وهر كس كه غضب من در او حلول كند به تحقيق نابود مىشود.
مگر اينكه كسى ادّعا كند ما دو روايت بالا را نمىپذيريم، يا اينكه ادّعا كند بر فرض صحّت دو روايت، آيه قرآن را نمىپذيريم. البته پر واضح است كه چنين ادّعاهايى واضح البطلان مىباشد.
نكته پايانى
اگر كسى به دور از هر گونه تعصّب اعتقادى، به وصيّت نامه حضرت زهرا عليهاالسلام توجّه كند، تمام سخنان گذشته را تأييد مىكند. اگر واقعا هيچگونه ظلم و تعدّى نسبت به دخت گرامى نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نبود، چه معنايى دارد كه ايشان در وصيّت نامه خود از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) درخواست نمايند كه
« يا عليّ! غسّلني وكفّني باللّيل وصلّ عليّ وادفنّي باللّيل »[33].
اى على! مرا در شب غسل بده و كفن كن و در شب بر من نماز بگذار و مرا بخاك بسپار.
و در ادامه درخواست مىكنند كه آن دو مرد اعرابى بر من نماز نخوانند و هيچ كسى را از مكان قبر من آگاه نكن.
واقعا دليل اين سفارش چيست؟ چرا اهل سنّت تمام واقعيّات قطعى تاريخ را به خاطر اعتقاد واهى و سستى همچون عدالت صحابه، زير سؤال مىبرند؟
تمام اين سخنان ما را به مظلوميّت حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام رهنمون مىكندو بالاتر از آن، مظلوميّت اميرالمؤمنين (عليه السلام) را نيز به اثبات مىرساند؛ همان شخصى كه فاتح خيبر، قاتل عمرو بن عبدود و شجاعترين مرد عرب مىباشد. ولى صحابه با او چه كردند كه در خانه نشسته، زانو در بغل گرفته و همسر مظلومه ايشان پشت در مىروند. روزگار با اميرالمؤمنين (عليه السلام) چه كرده كه او را با دستانى بسته و كشان كشان به سوى مسجد بردند.
پی نوشت ها:
[1] ـ فخررازى در بين اهل سنّت در علوم عقلى و زمخشرى در فنون ادب و سخنورى بىنظير مىباشند.
[2] ـ سوره توبه ، آيه 122.
[3] ـ مفردات الفاظ القرآن ، صفحه 398 و لسان العرب ، جلد 13 صفحه 522.
[4] ـ آنچه كه از طلاّب علوم دينى نيز انتظار مىرود اين است كه به ظاهر اكتفا نكنند و بعد از گذراندن مدّت كوتاهى از تحصيل ، خود را همانند شيخ انصارى رحمهالله. .. ندانند بلكه سعى كنند با داشتن زير بناى علمى محكم و بىادّعا به رويج فرهنگ تشيّع بپردازند.
[5] ـ سوره آل عمران ، آيه 19.
[6] ـ سوره آل عمران ، آيه 85.
[7] ـ بحارالأنوار ، جلد 39 صفحه 56 ، از منابع اهل سنّت : كنز العمّال ، جلد 3 صفحه 130 و تفسير فخررازى ، جلد 4 صفحه 175.
[8] ـ به جزوه شماره 88 ، مراجعه نماييد.
[9] ـ الغدير ، جلد 2 صفحه 307 ، از منابع اهل سنّت : ينابيع المودة ، جلد 1 صفحه 316 و جواهر العقدين ، جلد 2 صفحه 245 و الصواعق ، صفحه 102.
[10] ـ نفحات الأزهار ، جلد 20 صفحه 127؛ از منابع اهل سنّت : شواهد التنزيل ، جلد 2 صفحه 190 و كفاية الطالب ، صفحه 90.
[11] ـ جامع احاديث الشيعة ، جلد 1 صفحه 449 والغدير ، جلد 2 صفحه 308 ، از منابع اهل سنّت : كفاية الطالب ، صفحه 178 ، شواهد التنزيل ، جلد 2 صفحه 203 و تاريخ مدينه دمشق ، جلد 41 صفحه 335.
[12] ـ وسائل الشيعه ، جلد 4 صفحه 201 ، از منابع اهل سنّت : المجموع ، جلد 3 صفحه 35 ، المغنى ابن قدامه ، جلد 1 صفحه 389. با ندكى تفاوت
[13] ـ از منابع اهلسنّت: عمدة القارى، جلد10 صفحه 202 وأضواء البيان، جلد7 صفحه 317.
[14] ـ در جلد دوم كتاب سيرى در آيات ولايت و امامت ، روايت فوق نقد و بررسى و كذب آن اثبات شده است.
[15] ـ ازمنابع اهلسنّت: صحيحبخارى، جلد4 صفحه210 وعمدة القاري، جلد16 صفحه223.
[16] ـ سير أعلام النبلاء ، جلد 2 صفحه 118.
[17] ـ كافى ، جلد 1 صفحه 25.
[18] ـ بحار الأنوار ، جلد 44 صفحه 367 و مثيرالأحزان ، صفحه 29.
[19] ـ من أخلاق الإمام الحسين عليهالسلام ، صفحه 14.
[20] ـ سوره انبيا ، آيه 87.
[21] ـ سوره يوسف ، آيه 24.
[22] ـ سوره يوسف ، آيه 42.
[23] ـ بحارالأنوار ، جلد 43 صفحه 65.
[24] ـ نهج البلاغه ، خطبه 202.
[25] ـ نهج البلاغه ، خطبه 189.
[26] ـ أمالى شيخ طوسى قدسسره ، صفحه 668.
[27] ـ بحار الأنوار ، جلد 78 صفحه 309.
[28] ـ بحار الأنوار ، جلد 8 صفحه 53.
[29] ـ بحار الأنوار ، جلد 43 صفحه 215.
[30] ـ بحار الأنوار ، جلد 43 صفحه 12.
[31] ـ صحيح بخارى ، جلد 4 صفحه 42 و مسند احمد ، جلد 1 صفحه 6.
[32] ـ سوره طه ، آيه 81.
[33] ـ بحار الأنوار ، جلد 43 صفحه 214.