حضرت زهرا(سلام الله علیها) (1)

سخنان یگانه دخت نبی مکرم اسلام(ص)، حضرت فاطمه زهرا(س)، همانند سایر معصومین: برای عموم مردم؛ به ویژه نسل جدید مطالبی آموزنده و درسهای تربیتی و اخلاقی به همراه دارد؛ چرا که جهان‌بینی متعالى، پیوند با سرچشمة هستى، تبلور ارزشهای الهى، انسانى، جامعیت و کمال، از مهم‌ترین شاخصه‌های این کلمات نورانی است. ما نیز در این فرصت با شرح فرازهایی کوتاه از خطبة فدکیة حضرت فاطمه(س)، سعی می‌کنیم اندکی از وظیفة خود را نسبت به گسترش فرهنگ وحیانی آن گرامی به انجام برسانیم. انشاء الله!
زیدبن علی از عمه‌اش زینب، خواهر امام حسین(ع) در مورد آن خطبة ارزشمند نقل می‌کند که حضرت زینب3 فرمود: «لَمَّا بَلَغَ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلَامُ إِجْمَاعُ أَبِی بَکْرٍ عَلَى مَنْعِهَا فَدَکَ لَاثَتْ خِمَارَهَا وَ خَرَجَتْ فِی حَشَدَةِ نِسَائِهَا وَ لُمَةٍ مِنْ قَوْمِهَا، تَجُرُّ أَدْرَاعَهَا، مَا تَخْرِمُ مِنْ مِشْیَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ [وَ آلِهِ ] شَیْئاً، حَتَّى وَقَفَتْ عَلَى أَبِی بَکْر؛[1] هنگامی که به [مادرم،] فاطمه(س) خبر رسید که ابوبکر قصد دارد او را [از ارث پدری محروم نماید و] از فدک منع کند، آن حضرت مقنه‌اش را بر سر گذاشت و در میان بانوان و گروهی از قومش خارج شد؛ در حالی که دستهایش را می‌کشید. چیزی از راه رفتن رسول خدا(ص) کم نگذاشت تا در مقابل ابی‌بکر [ایستاد و آن خطبة غرّا را ایراد نمود]. ایمان و نماز
حضرت صدیقة طاهره(س) در خطبة معروف خود، بعد از آنکه حمد و ثنای حضرت حق را بجای آورد و از زحمات پدر ارجمندش، حضرت ختمی مرتبت9 به نحو شایسته‌ای قدردانی ‌نمود، به اهمیت و فلسفه برخی از دستورات مهم اسلامی پرداخته و ‌فرمود: «فَجَعَلَ اللَّهُ الْإِیمَانَ تَطْهِیراً لَکُمْ مِنَ الشِّرْکِ ، وَ الصَّلَاةَ تَنْزِیهاً لَکُمْ عَنِ الْکِبْر؛ خداوند متعال ایمان را وسیلة پاکی شما از شرک و نماز را برای دوری از کبر و غرور شما قرار داده است.»
در این کلام حکیمانه، بانوی بزرگوار اسلام بعد از ذکر ایمان، نماز را بیان می‌کند که این دو از هم جدایی ناپذیرند. در حقیقت نماز ثمره ایمان به خداست و بدون نماز ایمان معنا ندارد.
این سخن ناظر به کلام وحیانی قرآن است که در مورد صفات پرهیزگاران به دو شاخصة مهم ایمان و نماز اشاره کرده و می‌فرماید: Gالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَF؛[2] «پرهیزکاران، کسانی هستند که به غیب ایمان می‌آورند و نماز را برپا می‌دارند.»
ایمان به خدا
خداوند در قرآن، ایمان را پاک‌کننده از آلودگیهای فکری و معنوی معرفی کرده و در مورد کسانی که طاغوت را پرستش و اطاعت می‌کنند، فرموده است: Gوَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتF؛ «آنهایی که کافر شدند، طاغوتها را سرپرست خود قرار داده‌اند، [طواغیت] آنان را از نور [فطرت خداپرستى] به تاریکیها سوق می‌دهند.» آرى، انسان دور از ایمان حقیقی به خداوند، گرفتار ظلمتها و تاریکهاست و با ایمان به خدا افکارش پاکیزه و زلال می‌شود.
علی(ع) به نقل از رسول خدا(ص)، در توضیح معنای ایمان می‌فرماید: «الْإِیمَانُ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ[3]؛ ایمان اعتراف به زبان و معرفت به دل و عمل با اعضا و جوارح است.»
از منظر حضرت زهرا(س) ظهور این ایمان در عملی همچون نماز می‌باشد که فرمود: «وَ الصَّلَاةَ تَنْزِیهاً لَکُمْ عَنِ الْکِبْر؛ و خداوند نماز را برای شما قرار داد تا شما را از کبر پاک نماید.»
نماز در کلام نبوى
بر هر مسلمان وظیفه‌شناس و عاشق الهی شایسته است که این گفتار نبوی9 را نصب‌العین خود قرار دهد که آن حضرت شدّت علاقه خود ر به نماز این‌گونه توصیف کرده است: «یَا أَبَا‌ذَرٍّ إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ قُرَّةَ عَیْنِی فِی الصَّلَاةِ وَ حَبَّبَهَا إِلَیَّ کَمَا حَبَّبَ إِلَى الْجَائِعِ الطَّعَامَ وَ إِلَى الظَّمْآنِ الْمَاءَ وَ إِنَّ الْجَائِعَ إِذَا أَکَلَ الطَّعَامَ شَبِعَ وَ الظَّمْآنَ إِذَا شَرِبَ الْمَاءَ رَوِیَ وَ أَنَا لَا أَشْبَعُ مِنَ الصَّلَاةِ؛ ای اباذر! خداوند نور دیده مرا در نماز قرار داد و نماز را محبوب من گردانید؛ همچنان که غذا را محبوب گرسنه و آب را محبوب انسان تشنه قرار داده است [امّا با این تفاوت] که گرسنه هرگاه غذا بخورد، سیر می‌شود و تشنه هرگاه آب بنوشد، سیراب می‌شود؛ امّا من از نماز سیر نمی شوم.»
خاطره‌ای آموزنده
حضرت امام خمینى; در این زمینه گوی سبقت را از بسیاری پیروان و شیعیان حضرت زهرا(س) ربوده بود. روزی که شاه از ایران فرار کرد، امام در پاریس، در نوفل لوشاتو مورد توجه تمام خبرنگاران کشورهای مختلف از آفریقا، آسیا، اروپا و آمریکا قرار گرفته بود و حدود 150 دوربین فقط صحبت امام را مستقیم پخش می‌کردند. آنان تلاش می‌کردند خبر بزرگ‌ترین حادثه سال را مخابره کنند؛ شاه رفته بود و می‌خواستند ببینند که امام چه تصمیمی دارد؟. امام بر روی صندلی ایستاده و در کنار خیابان، تمام دوربینها بر روی او متمرکز شده بود. امام چند دقیقه صحبت کردند. دقیقاً در همان لحظه که امام خمینی کانون توجه جهانیان قرار گرفته بود، او متوجه خدای جهانیان شد و از فرزندش احمد که در کنارش ایستاده بود، پرسید: «احمد! ظهر شده؟» گفت: بله، الآن ظهر است. بی‌درنگ امام گفتند: «و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» امام درست در لحظه‌ای حساس، صحبتهایشان را رها کردند تا نمازشان را اول وقت بخوانند؛ یعنی جایی که تلویزیونهای سراسری که هر کدام میلیونها بیننده دارد. C.N.N بود، B.B.C بود، تمام تلویزیونها، چه در آمریکا و چه در اروپا بودند، خبرگزاریها همه بودند: آسوشیتیدپرس، یونایتدپرس، رویتر و تمام خبرنگاران روزنامه‌ها، مجلات، رادیو، تلویزیون، در چنین موقعیت حساسى، امام حرفشان را قطع کردند و سراغ نماز رفتند.[4]
آداب نماز
امام رضا(ع) در مورد آداب نماز فرمود: «اگر برای نماز ایستادى، تلاش کن با حالت کسالت، خواب‌آلودگى، سستی و تنبلی نباشد؛ بلکه با آرامش و وقار نماز را بجای آور و بر تو باد که در نماز خاشع و خاضع باشی و برای خدا تواضع کنی و خشوع و خوف را بر خود هموار سازى، در آن حال که بین بیم و امید ایستاده‌ای و پیوسته با طمأنینه و نگران باشى، همانند بنده گریخته و گنهکار که در محضر مولایش ایستاده، در پیشگاه خدای عالمیان بایست. پاهای خود را کنار هم بگذار و قامتت را راست نگهدار و به راست و چپ توجه نکن! و چنان باش که گویی خدا را می‌بینی که اگر تو او را نمی‌بینى، او تو را می‌بیند»[5] آرى:
مرا غرض ز نماز آن بود که یک ساعت
حدیث درد فراق تو با تو بگزارم
وگرنه این چه نمازی بود که من بی‌تو
نشسته روی به محراب و دل به بازارم
عواقب سبک شمردن نماز
روزی حضرت زهرا(س) از پدربزرگوارش پرسید: «پدر جان! جزای هر مرد و زنی که نمازش را سبک بشمارد چیست؟ حضرت فرمود: یا فاطمه! هر مرد و زنی که نمازش را سبک بشمارد، خداوند به پانزده بلا گرفتارش می‌کند: شش بلا در دنیا و سه تا هنگام مرگ و سه تا در قبر و سه تا هنگام بیرون آمدن از قبر و در قیامت.
اما آنهایی که در دنیا به او می‌رسد: خداوند برکت را از عمرش برمی‌دارد و برکت از روزی او می‌رود. چهرة بندگان شایسته را از صورت او محو می‌کند. هر عملی که انجام دهد، به او اجر داده نمی‌شود. دعایش به آسمان بالا نمی‌رود. بهره و نصیبی در دعای صالحین ندارد.
آنچه هنگام مرگ به او می‌رسد: ذلیل و خوار می‌میرد. گرسنه می‌میرد. تشنه می‌میرد که اگر نهرهای دنیا را بنوشد، سیراب نمی‌شود.
آنچه در قبر به او می‌رسد: خداوند ملکی را بر او موکل می‌کند که او را در قبرش آزار دهد. قبرش بر او تنگ می‌شود. قبرش تاریک می‌شود.
اما آنچه روز قیامت، وقتی که از قبر خارج می‌شود، به او می‌رسد: خداوند ملکی را بر او مسلط می‌کند که به صورت او می‌زند و خلایق به او می‌نگرند. با سختی از او حساب کشیده می‌شود. خداوند به او نظر رحمت نمی‌کند و او را پاک نمی‌گرداند و عذاب دردناک برای اوست.[6]
توسل
حضرت زهرا(س) هنگام شهادت وصیت فرمود: «علی‌جان! وقتی من وفات کردم تو غسل و کفن مرا به عهده گیر و بر من نماز بگزار و مرا درون قبر گذاشته، دفنم کن و خاک را بر روی قبر من ریخته، مساوی کن و بر بالینم رو به روی من بنشین و زیاد قرآن بخوان و دعا کن؛ زیرا در چنین لحظه‌هایی میت به انسان گرفتن با زندگان محتاج است. من تو را به خدا می‌سپارم و درباره فرزندانم به نیکوکاری سفارش دارم.»[7]
دست من و عنایت و لطف و عطای فاطمه
قلب من و محبت و مهر و ولای فاطمه
طبع من و قصیده و مدح و ثنای فاطمه
جرم من و شفاعت روز جزای فاطمه
ببذل دست فاطمه! بخاک پای فاطمه
منم گدای فاطمه، منم گدای فاطمه[8]
جلسه دوم
فلسفه و اهمیت زکات
حضرت در فراز دیگری از خطبه‌اش به اهمیت و فلسفه زکات اشاره کرده و فرمود: « وَ الزَّکَاةَ تَزْکِیَةً لِلنَّفْسِ ، وَ نَمَاءً فِی الرِّزْق؛ خداوند متعال زکات را برای پاکی نفس و فزونی روزی قرار داد.»
پرداخت زکات که یکی از دستورات واجب الهی است، دست‌آوردهای مهمی برای اهل ایمان دارد که تزکیه نفس و افزایش اموال در رأس آنهاست. به همین جهت، در موارد متعددی در قرآن شریف زکات در کنار نماز آمده است که حاکی از اهمیت و ارزش زکات است.
زکات مال بدر کن که فضلة رَز را
چون باغبان بِبُرد، بیش‌تر دهد انگور
فرجام دنیا طلبى
ثعلبة بن حاطب انصاری از کسانی بود که در جنگ بدر از جبهه اسلام دفاع کرده و همواره در محضر رسول خدا(ص) بود؛ امّا این امتیازات، او را نتوانست حفظ کند و سرنوشت خوبی برای خود انتخاب نکرد. ماجرای عبرت‌آموز وی را که هم موضوع زکات را دربردارد و هم درسها و پیامهای مهمی برای عصر ما و نسل جدید، با هم می‌خوانیم:
روزی وی خدمت پیغمبر(ص) آمد، عرض کرد: یا رسول الله! دعا کن خداوند به من ثروتی عنایت کند. فرمود: ثعلبه! مقدار کمی که سپاسگزاری آن را بکنى، بهتر از ثروت زیاد است که توان سپاس آن را نداشته باشى. ثعلبه رفت، باز مراجعه نمود و تقاضای خود را تکرار کرد. این بار حضرت به او فرمود: تو را پیروی و اقتدا به من نیست؟ به خدا سوگند اگر بخواهم کوهها برایم طلا شود و در اختیارم باشد، خواهد شد. باز رفت، سومین بار مراجعه نموده، عرض کرد: برایم دعا فرما! «لَئِنْ رَزَقَنِیَ اللَّهُ مَالًا لَأُعْطِیَنَّ کُلَّ ذِی حَقٍّ حَقَّه؛ اگر خدا مرا ثروتی بدهد، هر که را حقی در آن مال باشد، حقش را خواهم داد.» آن جناب دعا کرد: «خدایا! به ثعلبه مالی عنایت کن!»
بعد از آن، ثعلبه چند گوسفند تهیه کرد. کم‌کم گوسفندان او رشد کرده و رو به افزایش گذاشت. (ابتدا ثعلبه تمام نمازهای خود را پشت سر پیغمبر(ص) بجا می‌آورد)، بعد که گرفتاریش زیاد شد، فقط ظهر و عصر را به مسجد می‌آمد و بقیه نمازها را در محل دامداری خود می‌خواند. اشتغال ثعلبه از زیادی گوسفندان، کار را به جایی رسانید که روز جمعه به مدینه می‌آمد و نماز جمعه را می‌خواند. آن هم بعد از مدتی ترک شد و روز جمعه نیز دیگر نمی‌آمد. بعضی روزها بر سر راه می‌آمد و از عابرین اخبار مدینه را می‌پرسید. روزی پیغمبر اکرم(ص) جویای حال ثعلبه شد، گفتند: گوسفندان او به اندازه‌ای زیاد شده که در این نزدیکى، محلی که گنجایش آنها را داشته باشد، نیست. حضرت سه بار فرمود: وای بر ثعلبه!
آیة زکات نازل شد. پیغمبر(ص) دو نفر؛ یکی از بنی سلیم و دیگری از جهنیه انتخاب نمود و دستور گرفتن زکات را برای آنها نوشت و فرمود: پیش ثعلبه و مرد دیگری از بنی سلیم بروید و زکات مال آنها را بگیرید. پیش ثعلبه آمدند. نامة پیغمبر(ص) را برایش خواندند و درخواست زکات کردند. ثعلبه فکری کرده، گفت: این جزیه یا شبیه جزیه است. فعلاً بروید از دیگران که گرفتید، برگردید.
نزد مرد سلیمی رفتند، از جریان مطلع شد. از بهترین شترهای خود انتخاب نمود و سهمیه زکات را داد. به او گفتند: تو را امر نکرده‌اند شترهای ممتاز را انتخاب کنى. گفت: من خود مایلم این کار را بکنم. به دیگران نیز رجوع کرده، زکات را گرفتند، آنگاه نزد ثعلبه برگشتند. گفت: نامه را بدهید ببینم. پس از خواندن، باز پاسخ داد: این جزیه یا شبیه آن است. بروید تا من در این باره فکر کنم. فرستادگان، خدمت پیغمبر(ص)آمدند، بعد از نقل جریان، آن جناب فرمود: وای بر ثعلبه! و برای سلیمی دعا کرد و این آیه در مورد ثعلبه بر پیغمبر(ص) نازل شد: Gوَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونF؛[9] «بعضی از آنها با خدا پیمان بسته بودند که: اگر خداوند ما را از فضل خود روزی دهد، قطعاً صدقه خواهیم داد و از صالحان [و شاکران] خواهیم بود!؛ امّا هنگامی که خدا از فضل خود به آنها بخشید، بخل ورزیدند و سرپیچی کردند و روی برتافتند! این عمل، [روح] نفاق را، تا روزی که خدا را ملاقات کنند، در دلهایشان برقرار ساخت. این بخاطر آن است که از پیمان الهی تخلّف جستند و بخاطر آن است که دروغ می‌گفتند.»
یکی از خویشاوندان ثعلبه هنگام نزول آیه حضور داشت. جریان را شنیده، نزد ثعلبه رفت، او را از نزول آیه آگاه کرد. ثعلبه خدمت پیغمبر(ص) شرفیاب شد، تقاضا کرد زکاتش را قبول فرماید. آن جناب فرمود: خدا امر کرده زکات تو را نپذیرم. ثعلبه از آشفتگی و ناراحتی خاک بر سر می‌ریخت. پیغمبر(ص) فرمود: این کیفر عمل توست؛ زیرا تو را امری کردم، نپذیرفتى. ثعلبه به جایگاه گوسفندان برگشت.
پیغمبر(ص) تا زمانی که از دنیا رفت، زکات او را قبول نکرد. بعد از درگذشت آن حضرت، به ابوبکر مراجعه نمود. او نیز گفت: چون پیغمبر نپذیرفته، من هم نخواهم گرفت. در زمان عمر آمادگی خود را برای پرداخت زکات اعلام کرد. عمر هم نپذیرفت. خلافت به عثمان رسید، به او نیز مراجعه کرد، از گرفتن امتناع ورزید. سرانجام او در زمان عثمان از دنیا رفت.[10]
انواع زکات
زکات، گذشته از معنای اخص فقهى، معنای عامی نیز دارد که فراتر از موضوع اقتصادی می‌باشد و پیامهای تربیتی و اخلاقی را به همراه دارد. حضرت علی(ع) در روایتی به انواع زکات اشاره کرده و فرمود: «زَکَاةُ الْعِلْمِ نَشْرُهُ زَکَاةُ الْجَاهِ بَذْلُهُ زَکَاةُ الْحِلْمِ الِاحْتِمَالُ زَکَاةُ الْمَالِ الْإِفْضَالُ زَکَاةُ الْقُدْرَةِ الْإِنْصَافُ زَکَاةُ الْجَمَالِ الْعَفَافُ زَکَاةُ الظَّفَرِ الْإِحْسَانُ زَکَاةُ الْبَدَنِ الْجِهَادُ وَ الصِّیَامُ زَکَاةُ الْیَسَارِ بِرُّ الْجِیرَانِ وَ صِلَةُ الْأَرْحَامِ زَکَاةُ الصِّحَّةِ السَّعْیُ فِی طَاعَةِ اللَّهِ زَکَاةُ الشَّجَاعَةِ الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ زَکَاةُ السُّلْطَانِ إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ؛[11] زکات دانش، نشر آن [و تعلیم به دیگران] است. زکات پست و مقام، آن را در خدمت دیگران گذاشتن است. زکات حلم و بردباری، تحمّل و چشم‌پوشی است. زکات مال، بخشیدن است. زکات قدرت و توانایى، انصاف است. زکات زیبایى، عفّت و پاکدامنی است. زکات پیروزى، احسان است. زکات بدن، تلاش و روزه‌داری است. زکات رفاه و آسایش، نیکی به همسایگان و صله‌رحم می‌باشد. زکات تندرستى، کوشیدن در راه طاعت خداست. زکات شجاعت، جهاد کردن در راه خداست. زکات ریاست، دادرسی از بیچاره‌گان و بی‌پناهان است.»
فواید پرداخت زکات
شخصی خدمت حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانى; آمده و گفت: آقا! یک سری ملخ آمده‌اند و مزرعه مرا می‌خورند.
آقا فرمود: تو حق فقرا (زکات) را نمی‌دهی و ملخها حق فقرا را می‌خورند؛ چون زکات نمی‌دهى، آنها برمی‌دارند، آیا قول می‌دهی زکات بدهى؟ گفت: بله آقا.
آقا برایش دعا نوشت و فرمود: برو این دعا را در آن زمین چال کن و از قول من به آن ملخها بگو: ملخها! شیخ حسنعلی گفته: بروید پای این ساقه‌های گندم و علفهای هرزة زمین را بخورید! من زکات می‌دهم.
آن مرد می‌گوید: من آمدم دعا را در زمین چال کردم و حرف شیخ حسنعلی را برای ملخها گفتم. ملخها از روی خوشه‌های گندم برخاستند و پای ساقه‌های گندم نشستند و شروع کردند علفهای هرزه را خوردن. کم‌کم گندمها رشد کردند و مزرعة ما آن سال محصول بسیار عالی داد و ما هم به قول خودمان عمل کردیم.[12]
روضه
حضرت زهرا(س) ماجرای مظلومیت خود را این‌گونه بیان فرموده است:
«قنفذ را با عمر بن خطاب و خالد بن ولید به خانة ما فرستادند تا پسر عمویم علی(ع) را برای بیعت زیانبار خود به سقیفه بنی ساعده بیرون برند. علی که مشغول انجام وصیت رسول خدا(ص) و تألیف قرآن بود، با آنان بیرون نرفت. آنان نیز برای عقده‌گشایى، هیزم زیادی در مقابل درِ خانة ما جمع کردند و آتش آوردند تا خانه و ما را به آتش کشند. من در پشت در ایستادم و آنان را به خدا و پدرم قسم دادم که دست از ما بردارند و ما را یاری کنند.
عمر، تازیانه را از دست قنفذ غلام ابوبکر گرفت و با آن به بازویم زد؛ چنانکه تازیانه همچون بازوبند به دور بازویم حلقه زد. سپس وی لگدی به در کوبید و آن را به طرف من فشار داد و من که آبستن بودم، به صورت روی زمین افتادم. آتش شعله می‌کشید و صورتم را می‌گداخت. عمر چنان به صورتم سیلی زد که گوشواره‌ام بر زمین افتاد و درد زایمان به سراغم آمد. پس محسنم کشته شد. این است امّتی که می‌خواهد بر من نماز بخواند؟! در حالی که خدا و رسول از آنان بیزاری جسته‌اند. من نیز از آنان برائت می‌جویم.»[13]
به وقت مرگ، پر کردم زخون، چشم‌تر خود را
که تنها می‌گذارم بین دشمن، همسر خود را
خدایا!‌اولین مظلوم عالم را تو یاری کن
که امشب می‌دهد از دست، تنها یاور خود را
دلم خواهد که برخیزم زجا و بازویش گیرم
دل شب چون نهم بر قبر پنهانم، سر خود را
اجل ای کاش در آن ماجرا می‌بست چشمم را
نمی‌دیدم نگاه دردناک دختر خود را!
شهادت می‌دهد فردا به محشر عضو عضو من
که کشتند این جماعت، دختر پیغمبر خود را!
علی جان! گریه کن تا عقده‌ای از سینه بگشایى
مکن حبس اینقدر آه دل غم‌پرور خود را
جلسه سوم
حج
حضرت زهرا 3 در مورد عظمت و اهمیت مراسم حج می‌فرماید: «وَ الْحَجَّ تَشْیِیداً لِلدِّین؛ خداوند متعال مراسم حج را برای برپایی دین قرار داد.» حضرت فاطمه(س) در این فراز به یکی دیگر از برنامه‌های حیاتبخش دین مبین اسلام اشاره دارد و حکمت آن را تفسیر می‌کند که مراسم سیاسی عبادی حج یکی از مهم‌ترین ارکان جاودانگی این مکتب متعالی است.
ضامن بقای اسلام
وجود مکانهای مقدس و مراکز عبادى، معنوی و زیارتى، همواره در تبلیغ و ثبات دین مبین اسلام نقش به سزایی داشته است. این کانونهای توحید و بندگی و معرفت، محور وحدت مسلمانان و ضامن بقای این آیین آسمانی بوده و هست. در این میان، نقش خانة خدا و مسجدالحرام بیش‌تر از سایر مراکز اسلامی است؛ چرا که همة گروههای اسلامى، بدون در نظر گرفتن گرایشهای خاص خویش، خود را به زیارت این کانون عبادت و مرکز اسلام موظف می‌دانند و همه ساله در شهر مکه خود را به زیارت خانة خدا می‌رسانند. امام صادق(ع) در این‌باره می‌فرماید: «لَا یَزَالُ الدِّینُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْکَعْبَةُ؛[14] پیوسته دین استوار خواهد بود تا زمانی که کعبه استوار است.»
در سیرة امامان معصوم : نیز اهتمام به زیارت خانه خدا از جایگاه والایی برخوردار است. آنان نه تنها خود برای شرکت در این مراسم می‌کوشیدند؛ بلکه به یاران خود نیز دستور می‌دادند تا دیگران را به مراسم عظیم حج ترغیب کنند. به عنوان نمونه، علی بن یقطین، یار وفادار امام کاظم7، با اشارة آن حضرت هر ساله دویست و پنجاه الی سیصد نفر را با هزینة خود به حج اعزام می‌کرد و علاوه بر کسب ثواب اخروى، به آن مراسم معنوی رونق بیش‌تری می‌بخشید.[15]
عظمت خانه خدا
حسین بن على، یکی از دوستان امام ششم(ع) به آن حضرت عرض کرد: مردی به من وصیت کرده که اموالش را در راه خدا مصرف کنم، در چه راهی صرف نمایم؟ امام فرمود: در راه حج». عرض کردم: او تعیین نکرده و گفته در راه خدا.
امام فرمود: «اصْرِفْهُ فِی الْحَجِّ فَإِنِّی لَا أَعْلَمُ شَیْئاً مِنْ سَبِیلِهِ أَفْضَلَ مِنَ الْحَج؛ آن را در امور حج مصرف کن؛ چرا که من از راههای خدا چیزی را بهتر از حج نمی‌دانم.»[16]
آرى، مکه محور تمام مکاتب توحیدی از زمان حضرت آدم و ابراهیم: تا به امروز بوده است. این مکان مقدس حرم امن خداست و از سوی مسلمانان جهان محل اجتماع سالانه محسوب می‌شود.
پیامهای معنوی حج
شبلى، از عرفای سرشناس، به حج رفته بود و پس از انجام اعمال حج به حضور حضرت سیدالساجدین7 مشرف شد. امام(ع) از وی پرسید: ای شبلى حج گزاردی؟ شبلى: آرى، یا ابن رسول الله!
امام(ع): «فَحِینَ نَزَلْتَ الْمِیقَاتَ نَوَیْتَ أَنَّکَ خَلَعْتَ ثَوْبَ الْمَعْصِیَةِ وَ لَبِسْتَ ثَوْبَ الطَّاعَة؟!؛ زمانی که به میقات فرود آمدى، آیا نیّت کردی که جامة معصیت را از خود به درآوری و جامة طاعت بپوشی»؟ شبلى: نه.
امام(ع): زمانی که از جامة خود برهنه شدى، آیا نیّت کردی که از ریا و نفاق برهنه شوى؟ شبلى: نه.
امام(ع): زمانی که غسل کردى، آیا نیت کردی خویشتن را از بدیها و گناهان شستشو دهى؟ شبلى: نه.
امام(ع) آیا خویشتن را پاکیزه کردی و احرام بستی و عقد حج بستى؟ شبلى: آرى.
امام(ع): زمانی که خود را پاکیزه کردی و عقد بستى، آیا نیّت کردی که آنچه را خداوند متعال حرام کرده است، بر خویشتن حرام کنی؟ شبلى: نه.
امام(ع): زمانی که عقد حج بستى، آیا نیت کردی که هر عقدی را که برای غیر خداوند عزّوجلّ بسته‌اى، بگشایى؟ شبلى: نه.
امام(ع): پس خویشتن را پاکیزه نکرده‌ای و احرام و عقد حج نبسته‌اى!
امام(ع) فرمود: آیا داخل میقات شدی و تلبیه گفتى؟ شبلى: آرى.
امام(ع): آنگاه که داخل میقات شدى، آیا نیت کردی که به نیت زیارت داخل شوى؟ شبلى: نه.
امام(ع) آنگاه که دو رکعت نماز گزاردى، نیّت کردی که به خداوند متعال به بهترین اعمال و بزرگ‌ترین حسنات عباد که نماز است، تقرب جویى؟ شبلى: نه.
امام(ع): آنگاه که تلبیه گفتى، آیا نیت کردی که برای خداوند به هر طاعتی گویا شوی و از معصیت او خود را بازدارى؟ شبلى: نه.
امام(ع): پس در میقات داخل نشده‌ای و نماز نخوانده‌ای و تلبیه نگفته‌اى!
سپس امام(ع) فرمود: آیا در حرم داخل شدی و کعبه را دیدی و نماز خواندى؟ شبلى: آرى.
امام(ع): آنگاه که داخل حرم شدى، آیا نیت کردی که بر خود هرگونه عیب اهل امت اسلام را حرام کنى؟ شبلى: نه.
امام(ع): آنگاه که به مکه رسیدی و کعبه را دیدی و دانستی که آن خانه خدا است، آیا قصد خداوند سبحان کردی و از غیر او بریدى؟ شبلى: نه.
امام(ع): پس نه داخل مکه شدی و نه داخل حرم. سپس امام(ع) فرمود: آیا طواف بیت را به جای آوردی و ارکان را مس کردی و عمل سعی را انجام دادى؟ شبلى: آرى.
امام(ع): آنگاه که سعی کردى، آیا نیت کردی که از همه گریخته و به سوی خداوند فرار کنی و صدق این نیّت را علّام الغیوب شناخت؟ شبلى: نه.
امام(ع): پس نه طواف بیت کردی و نه سعی بجا آوردى.
سپس امام(ع) فرمود: آیا در مقام ابراهیم7 وقوف کردی و در آن مقام دو رکعت نماز گزاردى؟ شبلى: آرى.
امام(ع) در این هنگام صیحه‌ای برآورد که نزدیک بود از دنیا مفارقت کند، سپس فرمود: هر کس با حجرالاسود مصافحه کند، با خداوند متعال مصافحه کرده است. دقت کن! ای بندة مسکین! ضایع نکن حرمت کسی را که حرمتش بزرگ است و مصافحه و بیعت با او را با مخالفت و ارتکاب حرام، نقض نکن! پس از آن فرمود: آنگاه که در مقام ابراهیم ایستادى، آیا نیّت کردی که بر انجام هر طاعت بایستی و پشت به هر معصیت کنى؟ شبلى: نه.
امام(ع): آنگاه که در مقام ابراهیم دو رکعت نماز گزاردى، آیا نیّت کردی که چون نماز ابراهیم7 نماز گزاری و با نمازت بینی شیطان را به خاک بمالى؟ شبلى: نه.
امام(ع): پس در مقام نایستاده‌ای و در آن نماز نخوانده‌اى. پس از آن فرمود: آیا بالای چاه زمزم برآمدى؟ شبلى: آرى. امام(ع): آنگاه که بر بالای چاه زمزم برآمدى، آیا نیّت کردی که بر طاعت برآیی و چشمت را از معصیت بپوشانى؟ شبلى: نه. امام(ع): آیا سعی میان صفا و مروه را بجای آوردی و در میان آن دو، مشی و تردّد داشتى؟ شبلى: آرى.
امام(ع): در سعی میان صفا و مروه، آیا نیّت کردی که در میان خوف و رجا باشى؟ شبلى: نه. امام(ع): پس نه سعی کردی و نه مشی و تردّد بین صفا و مروه. پس از آن فرمود: آیا از مکه خارج شدی و به منی رفتى؟ شبلى: آرى.
امام(ع): وقتی به منی رفتى، آیا نیت کردی که مردم را از زبان و دل و دست خود ایمن گردانى؟ شبلى: نه.
امام(ع): پس به منی نرفتى. بعد از آن امام(ع) فرمود: آیا در موقف عرفه وقوف کردی و بر جبل الرحمة برآمدی و خداوند متعال را در جبل‌الرحمة و جمرات با معرفت خواندى؟ شبلى: آرى.
امام(ع): در موقف عرفه، آیا معرفت حق سبحانه و تعالی و اطلاع او را بر سرائر و قلب خود شناختى؟ شبلى: نه.
امام(ع): وقتی از جبل‌الرحمة بالا رفتى، آیا نیّت کردی که خداوند هر مؤمن و مؤمنه‌ای را رحمت کند؟ شبلى: ‌نه.
امام(ع): آیا به مزدلفه (مشعر) رفتی و از آنجا سنگ‌ریزه‌ها را از زمین برکندی و بر مشعرالحرام مرور کردى؟‌شبلى: آرى.
امام(ع): آنگاه که در مزدلفه مشی می‌کردی و از آن سنگ‌ریزه‌ها بر می‌کندى، آیا نیّت کردی که هر معصیت و جهل را از خود برکنی و هر علم و عمل را در خود بنشانى؟ شبلى: نه.
امام(ع): وقتی به مشعرالحرام مرور کردى، آیا نیّت کردی که شعایر اهل تقوا و اهل خوف را شعار قلب خود قرار دهى؟ شبلى: نه.
امام(ع): پس در مزدلفه مشی نکردی و آن سنگ‌ریزه‌ها را برنداشتی و به مشعرالحرام مرور نکردى.
پس از آن امام(ع) فرمود: در منی نماز گزاردی و رمی جمره کردی و حلق رأس (سر تراشیدن) را انجام دادی و فدیه (قربانی) خود را ذبح کردی و در مسجد خیف نماز خواندی و به مکه بازگشتی و طواف افاضه بجای آوردى؟ شبلى: آرى.
امام(ع): آنگاه که به منی رسیدی و رمی جمره کردى، آیا نیّت کردی که به مطلب خود برسی و هرگونه حاجت تو برآورده شود؟ شبلى: نه.
امام(ع): آنگاه که سر تراشیدى، آیا نیّت کردی که از پلیدیها پاک شوی و از هر گناه و بد عاقبتی که بنی آدم را است به درآیى، مثل آن روزی که از مادر متولد شدى؟ شبلى: نه.
امام(ع):‌آنگاه که در مسجد خیف نماز خواندی، ایا نیت کردی که نترسی،‌مگر از خداوند و امیدوار نباشی مگر به رحمت او؟ شبلی: نه.
امام(ع): آنگاه که قربانی خود را ذبح کردى، آیا نیّت کردی که طمع را سر بریده و به ابراهیم7 به ذبح فرزندش اقتدا کنى؟ شبلى: نه.
امام(ع): آنگاه که به مکه بازگشت کردی و طواف افاضه بجای آوردى، آیا نیّت کردی که افاضه (کوچ کردن) به رحمت خدا کنی و به طاعت او بازگشت کرده، به سوی او تقرّب بجویى؟ شبلى: نه.
امام(ع) فرمود: پس به منی نرسیدی و رمی جمره نکردی و حلق رأس انجام ندادی و قربانیت را ذبح نکردی و در مسجد خیف نماز نگزاردی و طواف افاضه بجای نیاوردی و به سوی خداوند تقرّب نجستى؛ چه اینکه تو حج نکردى.
پس شبلى از غفلتهای حجّش به ندبه و زاری افتاد و پیوسته آداب حج می‌آموخت تا سال دیگر از روی معرفت و یقین حج بگزارد.[17]
حج، آزمونی بزرگ
حضرت علی(ع) در مورد مراسم اسرارآمیز حج می‌فرماید: «أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِینَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ 7 إِلَى الْآخِرِینَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَعُ وَ لَا تُبْصِرُ وَ لَا تَسْمَعُ فَجَعَلَهَا بَیْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِی جَعَلَهُ اللَّهُ لِلنَّاسِ قِیَاماً ؛
آیا مشاهده نمی‌کنید که همانا خداوند سبحان، انسانهای پیشین از آدم(ع) تا آیندگان این جهان را با سنگهایی [در مکّه] آزمایش کرد که نه زیان می رسانند و نه نفعی دارند، نه می‌بینند و نه می‌نشوند؟ این سنگها را خانة محترم خود قرار داده و آن را عامل پایداری مردم گردانید.» آن حضرت در ادامه می‌فرماید: «سپس کعبه را در سنگلاخ‌ترین مکانها، بی‌گیاه‌ترین زمینها و کم فاصله‌ترین درّه‌ها، در میان کوه‌های خشن، سنگریزه‌های فراوان و چشمه‌های کم آب و آبادیهای از هم دور قرار داد که نه شتر، نه اسب و گاو و گوسفند، هیچ کدام در آن سرزمین آسایش ندارند.
سپس آدم(ع) و فرزندانش را فرمان داد که به سوی کعبه برگردند و آن را مرکز اجتماع و سرمنزل مقصود و باراندازشان گردانند تا مردم با عشق و علاقه و از صمیم قلب به سرعت از میان فلات و دشتهای دور و از درون شهرها، روستاها، درّه‌های عمیق و جزایر از هم پراکنده دریاها به مکّه روی آورند، شانه‌های خود را بجنبانند و گرداگرد کعبه «لا اله الا الله» بر زبان جاری سازند و در اطراف خانه طواف کنند و با موهای آشفته و بدنهای پرگرد و غبار در حرکت باشند. لباسهای خود را که نشانة شخصیّت هر فرد است، درآورند و با اصلاح نکردن موهای سر، چهرة خود را تغییر دهند که آزمونی بزرگ و امتحانی سخت و آزمایشی آشکار است برای پاکسازی و خالص شدن که خداوند آن را سبب رحمت و رسیدن به بهشت قرار داد.
اگر خداوند خانه محترمش و مکانهای انجام مراسم حج را در میان باغها، نهرها و سرزمین‌های سبز و هموار و پردرخت و میوه، مناطقی آباد و دارای خانه‌ها و کاخهای بسیار و آبادیهای به هم پیوسته، در میان گندم‌زارها و باغات خرّم و پر از گل و گیاه، دارای مناظری زیبا و پر آب،‌در وسط باغستانی شادی‌آفرین و جادّه‌های آباد قرار می‌داد، به همان اندازه که آزمایش ساده بود، پاداش نیز سبک‌تر می‌شد. اگر پایه‌ها و بنیان کعبه و سنگهایی که در ساختمان آن به کار رفته، از زمرّد سبز و یاقوت سرخ و دارای نور و روشنایی بود، دلها دیرتر به شک و تردید می‌رسیدند و تلاش شیطان بر قلبها کم‌تر اثر می‌گذاشت و وسوسه‌های پنهانی او در مردم کارگر نبود؛ در صورتی که خداوند بندگان خود را با انواع سختیها می‌آزماید و با مشکلات زیاد به عبادت می‌خواند و به اقسام گرفتاریها مبتلا می‌سازد، تا کبر و خودپسندی را از دلهایشان خارج کند و به جای آن فروتنی آورد و درهای فضل و رحمتش را به روی‌شان بگشاید و وسائل عفو و بخشش را به آسانی در اختیارشان گذارد.»[18]
حاجیان حقیقى
ابوبصیر می‌گوید: به امام باقر(ع) عرض کردم: «مَا أَکْثَرَ الْحَجِیجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِیج؛ چقدر حاجی زیاد است و صدای داد و فریاد همه جا را گرفته.» امام(ع) فرمود: نه؛ داد و فریاد زیاد است؛ ولی حاجی چقدر کم است. «أَتُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِیَانا؛ علاقه‌داری راستی سخن مرا با چشم خود ببینى؟». در این موقع با دست روی دو چشمم کشید و دعایی خواند، بینا شدم. فرمود: اکنون به حاجیها نگاه کن. نگاه کردم، دیدم بیش‌تر مردم به ‌شکل بوزینه و خوک هستند و مؤمن چون ستاره درخشان در شب تار در میان آنها از دور دیده می‌شود. عرض کردم: «مَا أَقَلَّ الْحَجِیجَ وَ أَکْثَرَ الضَّجِیج؛ آرى، حاجی کم است و سر و صدا زیاد است.» باز دعایی خواند، دو باره نابینا شدم. ابوبصیر در مورد چشم خود التماس نمود. امام(ع) فرمود: ما از بینایی چشم تو مضایقه نداریم؛ امّا بدان! خدا نیز به تو ستم روا نداشته است، آنچه صلاحت بوده، انتخاب کرده. می‌ترسیم مردم نیز فریفتة ما شوند و فضل و عنایت خداوند را نسبت به ما فراموش کنند و ما را در مقابل خدا بپرستند، با اینکه بندة او هستیم و از عبادتش سرپیچی نداریم و از فرمانبرداری او خسته نمی‌شویم و تسلیم او هستیم.»[19]
کنیز حضرت زهرا(س) و برکات حج
ام ایمن از زنان بسیار بلندمرتبه و عالیقدر صدر اسلام است که همواره در خدمت خاندان نبوت بود. پس از آنکه حضرت فاطمه(س) از دنیا رفت، ام ایمن آنچنان ناراحت بود که دیگر نمی‌توانست در مدینه بماند؛ بنابراین عازم مکه شد. در راه در بیابان جحفه، تشنگی بر او غلبه کرد و آبی نیز به همراه نداشت و تشنگی او آنچنان شدید گردید که به حد خطر مرگ رسید. در این لحظه متوجه خدا گردید و با چشمانی اشکبار عرض کرد: «یَا رَبِّ! أَ تُعْطِشُنِی وَ أَنَا خَادِمَةُ بِنْتِ نَبِیِّکَ؛ پروردگار من! آیا مرا تشنه می‌گذاری با اینکه من کنیز دختر پیامبرت (فاطمه) هستم؟» پس از دعا، دلوی پر از آب بهشت بر او نازل شد، از آن آب آشامید و تا هفت سال دیگر تشنه و گرسنه نشد.[20]
روضه از زبان حضرت علی(ع)
سلیم بن قیس هلالی می‌گوید: در حلقه‌ای در مسجد رسول خدا(ص) حاضر شدم که به غیر از سلمان، ابوذر، مقداد، محمّد بن ابی‌بکر، عمر بن ابی‌سلمه، قیس بن سعد بن عباده، همه از بنی‌هاشم بودند. عباس به حضرت علی(ع) عرض کرد: به نظر شما، چرا عمر قنفذ را مانند دیگر کارمندانش وادار به پرداخت غرامت نکرد؟
حضرت علی(ع) نگاهی به اطراف انداخت. چشمانش پر از اشک شد، پس فرمود: این پاداش ضربة تازیانه‌ای بود که به حضرت فاطمه(س) زد، وقتی او از دنیا رفت، اثر این ضربه همچون بازوبندی روی بازوی او بود…[21].
آنکه قدش، فلک از غصه دو تا کرد، منم
آنکه با قامت خم، ناله به پا کرد، منم
آنکه بین در و دیوار، زبی‌یاری خویش
فضه را از پی‌امداد صدا کرد، منم
آنکه از سوز دل خویش، به ایام شباب
طلب مرگ زدرگاه خدا کرد، منم!
آنکه جز محنت و آزار زهمسایه ندید
در عوض باز به همسایه دعا کرد، منم!
آنکه هنگام فداکاری خود در ره دوست
زودتر محسن شش ماهه فدا کرد، منم!
آنکه با گمشده قبر و بدن مخفی خویش
ظلم را یکسره انگشت نما کرد، منم![22]
جلسه چهارم
امامت و رهبرى
حضرت زهرا(س) در فراز دیگری از کلام گهربار خویش می‌فرماید: «وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ ، وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَة؛ خداوند متعال اطاعت از ما (اهل بیت:) را برای ایجاد نظم در میان ملت و امامت ما را برای ایمنی از تفرقه و تشتت [در جامعه] قرار داد.
مقام امامت
منصب امامت همانند نبوت با گزینش و نصب خداوند متعال و با راهنمایی و اعلام رسول خدا(ص) و یا از طریق امامی که با نص رسول خدا(ص) منصوب به امامت گردیده است، معین می‌شود؛ چه اینکه مردم توانایی تشخیص و انتخاب امام دارای شرایط ویژه امامت و رهبر جهانی را ندارند؛ زیرا انفاس قدسی انسانهای والا که به مقام خطیر امامت برگزیده می‌شوند و دارای شرایط ویژه امامت می‌باشند، فقط از سوی خداوند قابل شناسایی و درک است.
بجز خدای نداند امام عالم کیست
که قدر گوهر یک دانه گوهری داند
مقام راهبری گر به حق بود، نیکوست
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
به همین جهت از روزی که رسول خدا(ص) مأموریت یافت تا جانشین خود را معین کند و تداوم بخش وظیفه رسالت باشد، در فرصتهای مناسب به معرفی جانشینان دوازده‌گانه خود که برگزیدة الهی بودند، پرداخته و بر امامت امیرمؤمنان علی(ع) تا امامت حضرت مهدی(ع) به طور مکرر و به صورت تصریحی و تلویحی تأکید نمود.
خواجه نصیر الدین طوسى، نظریه‌پرداز بزرگ جهان تشیع در موضوعات کلامی و … در این زمینه می‌نویسد: «اَلْاِمَامُ لُطْفٌ فَیجِبُ نَصَبُهُ عَلَی اللهِ تَعَالَی تَحْصِیلاً لِلْغَرَضِ‌؛[23] وجود امام لطف [بر امت] است؛ پس لازم است که خداوند امام را بر [امت] نصب و معین نماید تا غرض حاصل شود.»
آرى! با وجود امام، مردم به اطاعت نزدیک و از معصیت دور می‌شوند و اگر امام نباشد، فتنه و فساد برمی‌خیزد و در صورت نصب امام از سوی خداوند، سعادت دین و دنیای انسانها تأمین خواهد شد و این هدف متعالی خداوند و همان معنای سخن حضرت فاطمه(س) است که خداوند اطاعت از رهبری اهل بیت: را موجب نظم، و امامت معصومین: را سرچشمة امنیت و وحدت قرار داده است.
تمثیلی روشن برای امامت
روزی جمعی از اصحاب و یاران امام صادق(ع) جمع بودند که امام(ع) به هشام بن حکم که تازه جوانی بود، رو کرده، فرمود: ای هشام! او پاسخ داد: لبّیک، ای زادة رسول خدا(ص). امام فرمود: آیا گزارش نمی‌دهی که با عمرو بن عبید (یکی از علمای بزرگ اهل سنت) چگونه مناظره نمودى؟ عرض کرد: جلالت شما مرا می‌گیرد و شرم می‌دارم و زبانم نزد شما به کار نمی‌افتد که از خود تعریفی کرده باشم! امام(ع) فرمود: «إِذَا أَمَرْتُکُمْ بِشَیْ ءٍ فَافْعَلُوا؛ چون به شما امری نمودم، بجای آورید.»
هشام عرض کرد: وقتی خبر مجلس مسجدِ بصرة عمرو بن عبید به من رسید، بر من گران آمد؛ به سویش رفته و روز جمعه‌ای وارد مسجد بصره شدم. جماعت بسیاری را دیدم که در اطراف عمرو بن عبید گرد آمده بودند. او جامه پشمینة سیاهی به کمر بسته و عبایی به‌دوش انداخته و مردم از او سؤال می‌کردند، من هم از مردم راه خواستم، به من راه دادند تا در مقابل او نشستم، آنگاه گفتم:
ای مرد دانشمند! من مردی غریبم، اجازه دارم مسئله بپرسم؟ گفت: بپرس! گفتم: شما چشم دارید؟، گفت: پسر جانم! این چه سؤالی است؟ چیزی را که می‌بینى، چگونه از آن می‌پرسى؟! گفتم: سؤال من همین طور است. گفت: بپرس پسر جانم! اگر چه پرسشت احمقانه است. گفتم: شما جواب همان را بفرمایید. گفت: بپرس.
گفتم: شما چشم دارید؟ گفت: آرى، گفتم با آن چه‌کار می‌کنید؟ گفت با آن رنگها و اشخاص را می‌بینم. گفتم: بینی دارید؟ گفت: آرى، گفتم: با آن چه می‌کنى؟‌گفت می‌بویم. گفتم: دهان دارید؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه می‌کنىد؟ گفت مزه را می‌چشم. گفتم: گوش دارید؟ گفت: آری،‌گفتم: با آن چه می‌کنىد؟ گفت: با آن صدا را می‌شنوم، گفتم: شما دل دارید؟ گفت: آرى، گفتم: با آن چه می‌کنىد؟ گفت: با آن هر چه بر اعضا و حواسم درآید، تشخیص می‌دهم.
گفتم: مگر با وجود این اعضا، از دل بی‌نیازی نیست؟ گفت: نه، گفتم: چگونه با آنکه اعضا صحیح و سالم باشد (دیگر چه حاجت به دل داری)؟
گفت: پسر جانم! هر گاه اعضای بدن در چیزی که ببوید یا ببیند یا بچشد یا بشنود تردید کنند، آن را به دل ارجاع دهد تا تردیدش برود و یقین حاصل کند. من گفتم: پس خدا دل را برای رفع تردید اعضا گذاشته است؟ گفت: آرى، گفتم: دل لازم است، وگرنه اعضا را یقینی نباشد؟ گفت: آرى. گفتم: ای عمرو بن عبید! خدای تبارک و تعالی که اعضایت را بدون امامی که صحیح را تشخیص دهد و تردید را متیقّن کند وانگذاشته، چگونه این همه مخلوق را در سرگردانی و تردید و اختلاف واگذارد و برای ایشان امامی که در تردید و سرگردانی خود به او رجوع کنند قرار نداده؛ در صورتی که برای اعضای تو امامی قرار داده که حیرت و تردیدت را به او ارجاع دهى؟!!
او ساکت شد و جوابی نداد، سپس متوجّه شده وگفت: اهل کجایى؟ گفتم: اهل کوفه. گفت: پس تو همان هشام بن حکم هستى. سپس مرا در آغوش گرفته و بجای خود نشانید و خودش از آنجا برخاست و تا من آنجا بودم، سخن نگفت. در اینجا حضرت صادق(ع) خندید. و فرمود: این را چه کسی به تو آموخت؟ عرض کردم: ای زادة رسول خدا! بر زبانم جاری شد. حضرت فرمود: به خدا سوگند این مطالب در صحف ابراهیم و موسی مکتوب است.[24]
دفاع از امامت
محمد بن ابی حذیفه، پسر دایی معاویه بود؛ ولی یکی از یاوران و طرفداران پایدار امام علی(ع) به شمار می‌رفت. معاویه به واسطه علاقه‌ای که او به علی(ع) داشت، دستگیرش نموده، مدتی او را به زندان انداخت. روزی با اطرافیان خود مشورت کرد که اگر صلاح می‌دانید، این نادان (محمد بن ابی حذیفه) را از زندان خارج کنیم، به سوی خود راهنمایی کرده، امر نماییم علی را سبّ کند و در ضمن از گرفتاری زندان راحت گردد.
همه موافقت کردند. دستور داد او را از زندان بیاورند. وقتی حاضر شد، معاویه گفت: محمد! هنوز وقت آن نرسیده که دست از محبت و پشتیبانی علی برداری و از این گمراهی برگردى؟ نمی‌دانی که عثمان کشته شد، عایشه و طلحه و زبیر به خونخواهی او قیام کردند، چون علی پنهانی مردم را به ریختن خون عثمان وادار کرده بود. ما انتقام خون او را می‌خواهیم بگیریم. محمد بن ابی حذیفه پاسخ داد:
معاویه! تو می‌دانی من از همة خویشان تو به تو نزدیک‌ترم و بهتر از همه به حال تو آشنایی دارم؟ معاویه جواب داد: بله! همین طور است. محمد گفت: پس با این خصوصیات، سوگند به خدا کشندة عثمان را جز تو نمی‌دانم؛ زیرا هنگامی که عثمان تو و امثال تو (افراد ستمگر) را به حکومت منصوب کرد، مهاجر و انصار پیوسته پیشنهاد می‌کردند که شماها را از حکومت عزل نماید و ریشة ظلم را براندازد. او نیز از برکنار کردن شما امتناع می‌ورزید؛ از اینرو، آنچه به او رسید، به واسطة کردار تو و امثال تو بود. طلحه و زبیر نیز از کسانی بودند که مردم را بر کشتن عثمان تحریص می‌نمودند. ای معاویه! خدا را گواه می‌گیرم، از هنگامی که در جاهلیت و اسلام تو را می‌شناسم، هیچ‌گونه تغییری نکرده‌ای و از اسلام و فضائل اخلاقی آن کم‌ترین بهره‌ای نبرده‌ای و ذره‌ای از کردار ناپسندت کاسته نشده است. دلیل گفتارم همین است که مرا به واسطه حب و دوستی علی(ع) سرزنش می‌کنى، با اینکه سپاهیان و هواداران امیرالمؤمنین علی(ع) همه از مردمان شب زنده‌دار و پیوسته روزه‌گیر و از مهاجرین و انصارند؛ اما اطرافیان تو را مردمانی منافق و دو رو تشکیل داده‌اند. آزادشدگانی که از ترس، اسلام آوردند و بندگانی که از قید بردگى، رهایی یافتند، آنها را تو در دینشان فریب دادى، گوهر ایمانشان را گرفتى، ایشان نیز دنیای تو را پسندیده، از آن راه تو را فریب دادند. آنچه انجام داده‌اى، خودت خوب می‌دانی و آنها نیز آنچه کرده‌اند، خبر دارند!
سوگند به خدا که برای همیشه علی(ع) را به خاطر رضای خدا و پیامبرش دوست می‌دارم و تو را به خاطر خدا و پیامبرش دشمن و تا جان در بدن دارم، در این عقیده استوار و ثابت خواهم ماند.
معاویه که از شدت خشم و غضب به خود می‌پیچید، دستور داد او را به زندان برگردانند و آنقدر در زندان نگاه داشتند تا از دنیا رفت. [25]
روضه
در ایام بیماری خدیجه3 که به مرگ وی انجامید، روزی اسماء بنت عمیس به عیادتش آمد. او خدیجه را گریان و ناراحت مشاهده کرد و به او دلداری داده و گفت: تو از بهترین زنان عالم محسوب می‌شوى؛ زیرا تمام اموالت را در راه خداوند بخشیدى. تو همسر رسول گرامی اسلام(ص) هستی و ایشان بارها تو را به بهشت بشارت داده است. با این همه چرا گریان و نگران هستى؟
خدیجه3 فرمود: اسماء! من در این فکرم که دخترم هنگام زفاف به مادر نیاز دارد تا نگرانیها و اسرارش را به مادر بگوید و خواسته‌هایش را به عنوان محرم اسرار مطرح نماید، فاطمة من کوچک است، می‌ترسم بعد از مرگ من کسی نباشد که هنگام عروسی متکفل کارهای وی شود و برایش مادری کند.
اسماء بنت عمیس گفت: ای بانوی من! نگران نباش. من با تو عهد می‌کنم که اگر تا آن موقع زنده ماندم، به جای تو برای فاطمه مادری کنم و نیازهای روحی و عاطفی وی را برطرف نمایم. بعد از وفات خدیجه3 هنگامی که شب زفاف حضرت فاطمه(س) فرا رسید، پیامبر اکرم(ص) فرمود: همه زنها از اتاق عروس خارج شوند و کسی در آنجا باقی نماند. همه رفتند، اما پیامبر اکرم(ص) متوجه شد که هنوز اسماء بنت عمیس در اتاق باقی مانده است. فرمود: آیا نگفتم همة زنان بیرون روند؟ اسماء گفت: چرا یا رسول الله! من شنیدم و قصد مخالفت با فرمایش شما را نداشتم؛ ولی عهد من با خدیجه مرا بر آن داشت که در اینجا بمانم؛ چون با خدیجه پیمان بسته‌ام که در چنین شبی برای فاطمه مادری کنم. حضرت رسول خدا(ص) با شنیدن این سخن به گریه درآمد و فرمود: تو را به خدا سوگند برای این کار ایستاده‌اى؟ اسماء عرض کرد: آرى. پیامبر(ص) دست به دعا برداشته و برای اسماء بنت عمیس دعا کرد.
همچنین حضرت خدیجه3 در مورد آینده دختر خردسال خویش خطاب به پیامبر اکرم(ص) دغدغه‌هایی را به این ترتیب بیان نمود: یا رسول الله! این دختر من با اشاره به حضرت فاطمه(س) بعد از من غریب و تنها خواهد شد. مبادا کسی از زنان قریش او را آزار برساند. مبادا کسی به صورتش سیلی بزند. مبادا کسی صدای خود را بر روی او بلند کند. مبادا کسی با او رفتاری تند و خشن داشته باشد.[26]
امّا نگرانیهای خدیجه3 به واقعیت پیوست و حضرت فاطمه(س) غریب و تنها ماند و از منافقان بسیار اذیت کشید و سرانجام در آستانه شهادت قرار گرفت. در آن حال اسماء بنت عمیس طبق عهدی که داشت، در کنارش بود:[27]
بیا بنشین به غمخوارى، کنار بسترم اَسما!
که می‌دانم بود این شام، شام آخرم اَسما!
بیا بنشین و مادروار همدرد دل من شو
تو می‌دانی که من از کودکی بی‌مادرم اَسما!
دلم چون شمع غم، تنها میان سینه می‌سوزد
گهی بر کودکان و گه به حال همسرم اَسما!
چو یک دست مرا قنفذ زکار انداخت، بی‌پروا
حمایت کردم از مولا به دست دیگرم، اَسما!
مرا کشتند مظلومانه نااهلان و می‌دانم
شود از خون سر چون لاله فرق شوهرم اَسما
پس از من جمع کن این بستر و پیراهن خونین
که آثاری نبیند دیگر از من، دخترم اَسما![28]
جلسه پنجم
جهاد و صبر
حضرت زهرا(س) در ادامة سخن شریفش می‌فرماید: « وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلَامِ، وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتِیجَابِ الْأَجْر؛[29] خدای بزرگ جهاد را مایة عزت اسلام و صبر و پایداری [در برابر مشکلات] را وسیلة نیل به اجر الهی قرار داده است.»
اهمیت جهاد
امام علی(ع) در مورد اهمیت جهاد در راه خدا می‌فرماید: «فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِینَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِیقَةُ فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ وَ دُیِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَةِ وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالْأَسْهَابِ وَ أُدِیلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْیِیعِ الْجِهَادِ وَ سِیمَ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصَف[30]؛ جهاد، دری است از درهای بهشت که خدا به روی گزیدة دوستان خود گشوده و جامه تقوا و زره الهی است که حفظ کننده می‌باشد و سپر محکم اوست. هر که جهاد را واگذارد و ناخوشایند داند، خدا جامه خواری بر تن او پوشاند و فوج بلا بر سرش کشاند و در زبونی و فرومایگی بماند. دل او در پرده‌های گمراهی نهان و حقّ از او روی گردان شود؛ به جهت ترک جهاد به خواری محکوم و از عدالت محروم خواهد شد.»
ستایش قرآن از جهادگران
قرآن مجید به طور شایسته‌ای از مجاهدان در راه حق ستایش کرده و بارها به مصادیق آن نیز می‌پردازد: در شأن نزول آیه 23 احزاب آمده است:
یکی از مسلمانان به نام انس بن نضر در جنگ بدر حاضر نبود. بعداً که آگاه شد، خیلی ناراحت گردید که چرا نبوده و در آن جنگ شرکت نکرده است. با خدا عهد و پیمان بست که اگرجنگ دیگری رخ داد، حتماً شرکت کند و تا سرحد شهادت جانبازی نماید تا اینکه جنگ احد پیش آمد و او به عهد خود وفا کرده، در آن جنگ شرکت نمود و هنگامی که گروهی فرار کردند، او همچنان ایستادگی کرد و جنگید تا به شهادت رسید. آنگاه در ارزش کار این شخص فداکار این آیة ‌معروف نازل گردید: Gمِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًاF؛[31] «در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند، صادقانه ایستادند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند) و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.»
به این ترتیب انس بن نضر، مطابق این آیه به عنوان منتظران برای ادای پیمان از طرف خدا به شمار آمد.[32]
فضیلت جهاد و شهادت
امام رضا(ع) فرمود: روزی امیر مؤمنان(ع) برای مردم خطبه می‌خواند و آنها را به جهاد در راه خدا برمی‌انگیخت. جوانی از میان مردم برخاست و عرض کرد: یا على! مرا از فضیلت جهادکنندگان در راه خدا با خبر کن. پس علی(ع) در پاسخ او فرمود: من و رسول خدا(ص) در حالی که ایشان بر ناقه غضبای خود سوار بود، در یک ردیف قرار داشتیم؛ در حالی که از غزوه ذات السلاسل باز می‌گشتیم؛ پس من از آن حضرت آنچه را که تو از من سؤال کردى، پرسیدم، پیامبر(ص) فرمود: «إِنَّ الْغُزَاةَ إِذَا هَمُّوا بِالْغَزْوِ کَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ بَرَاءَةً مِنَ النَّارِ فَإِذَا تَجَهَّزُوا لِغَزْوِهِمْ بَاهَى اللَّهُ بِهِمُ الْمَلَائِکَةَ فَإِذَا وَدَّعَهُمْ أَهْلُوهُمْ بَکَتْ عَلَیْهِمُ الْحِیطَانُ وَ الْبُیُوتُ وَ یَخْرُجُونَ مِنْ ذُنُوبِهِمْ کَمَا تَخْرُجُ الْحَیَّةُ مِنْ سِلْخِهَا وَ یُوَکِّلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِمْ بِکُلِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَرْبَعِینَ مَلَکاً یَحْفَظُونَهُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِه… وَ یُنَادِی مُنَادِی الْجَنَّةُ تَحْتَ ظِلَالِ السُّیُوفِ فَتَکُونُ الضَّرْبَةُ وَ الطَّعْنَةُ عَلَى الشَّهِیدِ أَهْوَنَ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ الْبَارِدِ فِی الْیَوْمِ الصَّائِفِ؛[33] هنگامی که رزمندگان [در راه خدا] اراده جنگ می‌کنند، خدای دوری از آتش را برای ایشان مقرّر می‌فرماید و هنگامی که برای جهاد [در راه خدا] آماده می‌شوند، خدا به وجود آنها به فرشتگان مباهات و افتخار می‌کند و زمانی که با خانوادة خود وداع می‌کنند، دیوارها و خانه‌ها برایشان می‌گریند و در این حال از گناهان خود بیرون می‌آیند، به مانند ماری که از پوست خود بیرون می‌شود و خدای بر هر یک از این مردان مجاهد چهل فرشته می‌گمارد تا او را از روبرو و پشت سر و سمت راست و سمت چپ حفاظت و نگهداری کنند … در این هنگام منادی فریاد می‌زند: بهشت در سایة شمشیرهاست؛ پس فرود آمدن هر نیزه و ضربت شمشیری بر پیکر شهید آسان‌تر و دلنشین‌تر از نوشیدن آب سرد در روز تابستان می‌باشد.»
با توجه به مطالب فوق، شرح سخن حضرت زهرا(س) در مورد جهاد کاملاً واضح و روشن می‌شود.
در فراق فاطمه(س)
رسول خدا(ص) به دختر دلبندش بیش از حد علاقه داشت و آن حضرت، فاطمه(س) را آنچنان مورد مهر و محبت قرار می‌داد که موجب شگفتی دیگران می‌شد؛ چرا که فاطمه(س) خلاصة وجود پیامبر(ص)، نسیم آرام‌بخش پدر، کوثر قرآن، سرور بانوان جهان، ریحانه بهشتى، یادگار خدیجه، همسر علی و مادر حسنین بود. وقتی به پیامبر(ص) گفته شد: شما فاطمه را در آغوش می‌گیرى، بسیار می‌بوسی و این همه عطوفت و مهربانی برایش ابراز می‌دارى؛ در حالی که به سایر دخترانت این همه اظهار محبت نمی‌کنى؟ رسول خدا(ص) فرمود: «نطفه فاطمه از غذاهای بهشتی است؛ من بوی بهشت را از وجود او استشمام می‌کنم.»
وقتی عایشه در مورد علاقة زیاد پیامبر(ص) به دخترش فاطمه(س) اعتراض کرد، حضرت خاتم الانبیاء9 فرمود: «ای عایشه! هنگامی که در شب معراج مرا به آسمانها بردند، داخل بهشت شدم. جبرئیل مرا به نزد درخت طوبی برد و از میوه‌های آن درخت خوردم و خداوند متعال از همان میوه‌های درخت طوبی وجود فاطمه را خلق کرد. هر وقت او را می‌بوسم و می‌بویم، بوی دلپذیر درخت طوبی و عطرهای بهشتی به مشامم می‌رسد.»
رسول خدا(ص) همواره به حضرت زهرا(س) می‌فرمود: «یَا فَاطِمَة! إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَیَغْضَبُ لِغَضَبِکِ وَ یَرْضَى لِرِضَاک؛ فاطمه جان! به راستی که خدای تبارک و تعالی به خاطر خشم تو خشم می‌گیرد و به خاطر خشنودی تو خشنود می‌شود.»[34]
اما با این شخصیت چه کردند که حضرت علی(ع) او را شبانه دفن کرد؟ امام حسین(ع) می‌فرماید: وقتی فاطمه زهرا 3 قبض روح شد،‌امیرالمؤمنین مخفیانه دفنش کرد و موضع قبرش را محو نمود، سپس برخاست و صورتش را به طرف قبر رسول خدا برگرداند و گفت: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّی وَ السَّلَامُ عَلَیْکَ عَنِ ابْنَتِکَ وَ زَائِرَتِکَ وَ الْبَائِتَةِ فِی الثَّرَى بِبُقْعَتِکَ وَ الْمُخْتَارِ اللَّهُ لَهَا سُرْعَةَ اللِّحَاقِ بِکَ؛ یا رسول الله! سلام من و سلام دخترت فاطمه بر تو باد، همان دخترت که به زیارت تو آمده و در بقعة تو خوابیده و خدا خواست به سرعت به تو ملحق شود.»
و ادامه داد: «یا رسول الله! از فراق دختر برگزیدة تو صبر و شکیبایی من قلیل و اندک شده است، قدرت من از دوری بزرگ‌ترین زنان؛ یعنی فاطمه اطهر ضعیف گردید؛ ولی برای مفارقت تو تأسی نمودن موجب تسلیت من خواهد شد. من تو را به دست خود به خاک سپردم، در صورتی که جان مقدس تو در گلو و سینه من بود. آرى، آنچه که در قرآن است، می‌پذیرم و می‌گویم: Gإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونF یا رسول الله! آن امانتی را که به من دادى، پس گرفته شد! سپرده باز گرفته شد! فاطمة زهرا را بردی یا رسول الله! چقدر این آسمان سبز و زمین غبارآلود در نظر من تیره و تار است!! ‌غم و اندوه من همیشگی گردیده! شب من با بی‌خوابی می‌گذرد! این غم از قلب من خارج نمی‌شود تا آن موقعی که خدا مرا در آن خانه‌ای که تو در آن هستی وارد نماید! در دلم دردی است که آن را جریحه‌دار می‌کند و هم غمی است تحریک کننده! چه زود بود که بین ما جدایی افتاد!! من درد دل خود را برای خدا می‌گویم.
دخترت به زودی تو را از اینکه امت تو متحد شدند و حق او را پایمال نمودند، آگاه خواهد کرد! جریان را از فاطمه‌ات جویا شو و شرح حال را از وی بخواه! چه غم و غصه‌هایی که در دل او جایگزین شدند و نمی‌توانست برای کسی درد دل کند. وی همة آنها را برای تو خواهد گفت. خدا که بهترین حکم‌کنندگان است، حکم خواهد کرد. سلام من بر شما باد! سلامی که به منزلة وداع من باشد، نه آن سلامی که شما را ترک نمایم، اگر باز گردم از ملالت و خستگی نیست و اگر نزد قبر تو اقامت گزینم، به علت بدگمانی نیست که خدا به صابرین وعده ثواب داده است.
صبر و شکیبایی مبارک‌تر و نیکوتر است. اگر برای غلبه بر افرادی که بر او مستولی شدند، نبود، بر خود لازم می‌دانستم که نزد قبر تو اقامت گزینم و معتکف گردم و برای این مصیبت بزرگ نظیر زن جوانمرده ناله و فریاد می‌کردم. خدا می‌بیند که دختر تو مخفیانه دفن می‌شود! حق وی غصب شد! از گرفتن ارث ممنوع گردید! در صورتی که از زمان تو تا به حال چندان مدتی نگذشته و ذکر تو متروک نشده است! یا رسول الله! من به خدا شکایت می‌کنم و پیمودن راهی که تو رفتى، برای من بهترین تسلیت است. یا رسول الله! صلوات خدا بر تو و سلام و خوشنودی خدا بر فاطمة اطهر باد.»
پی نوشت ها:
[1]. مواقف الشیعه، علی احمدی میانجى، مؤسسه نشر اسلامى، ج1، ص480؛ دلائل الامامه، محمد بن جریر طبرى، دار الذخائر، قم، ص31؛ بلاغات النساء، احمد بن طیغور، نشر شریف رضى، ص26؛ بحار الانوار، علّامه مجلسى، مؤسسة الوفاء، ج29، ص239.
[2]. بقره/3.
[3]. امالی صدوق، شیخ صدوق، کتابفروشی اسلامیه، ص 268، مجلس 45.
[4]. روزنامه کیهان، شماره 3659.
[5]. فقه الرضا(ع)، نشر کنگره امام رضا(ع)، مشهد مقدس، ص101.
[6]. فلاح السائل، سید بن طاووس، نشر انصارى، فصل اول، ص59.
[7]. بیت الاحزان، شیخ عباس قمى، نشر دار الحکمه، قم، 1412 ق، ص 176.
[8]. غلامرضا سازگار (میثم).
[9]. توبه/75 تا 77.
[10]. تفسیر نورالثقلین، عبد علی بن جمعه حویزى، نشر اسماعیلیان، قم، 1415،ج2، ص246.
[11]. مستدرک الوسائل، محدث نورى، مؤسسه آل‌البیت، قم، ج7، ص46.
[12]. داستانهایی از مردان خدا، ملخ.
[13]. بحار الانوار،‌ج 30،‌ صص 348 – 350.
[14]. الکافى، محمد بن یعقوب کلینى، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ج4، ص271.
[15]. وسائل الشیعه، شیخ طوسى، مؤسسه ال البیت:، قم، 1404 ق، ج11، ص21 و رجال کشى، ص434.
[16]. معانی الاخبار، شیخ صدوق، نشر جامعه مدرسین، قم، ص167.
[17]. مستدرک الوسائل، ج 10، ص172. هزار و یک کلمه، حسن حسن زاده آملى، بوستان کتاب، 1377 ش، ج2، ص428 ‌.
[18]. نهج البلاغه/ خطبه 192.
[19]. بحارالانوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج46، ص261.
[20]. همان، ج43، ص 44.
[21]. همان، ج 30، صص 302 303.
[22]. غلامرضا سازگار( میثم).
[23]. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، علامه حلى، نشر اسلامیه، ص284.
[24]. الاحتجاج علی اهل اللجاج، احمد بن علی طبرسى، نشر مرتضى، 1403، ج2، ص367.
[25]. منتهی الامال، شیخ عباس قمى، نشر اسلامیه، تهران، ج1، ص214.
[26]. اعیان الشیعه، محسن امین،‌نشر دار التعارف، ج1، ص 380. شجره طوبى، شیخ محمد مهدی حائرى، نشر حیدریه، نجف، ج2، ص334.
[27]. وسائل الشیعه، ج2، ص 534.
[28]. سید تقی قریشی (فراز).
[29]. بحارالانوار، ج29،‌ص223.
[30]. نهج البلاغه/خطبه 27.
[31]. احزاب/23.
[32]. تفسیر نمونه، ج17، ص246.
[33]. صحیفة الرضا(ع)، ص93.
[34]. علل الشرایع، شیخ صدوق، نشر داورى، قم، ج1، ص183. و تفسیر عیاشى، ج2، ص212. و دلائل الامامه، ص52.


جستجو