اصحابی که بیمار دل بودند منکر فضائل علی علیه السلام شدند:

طبق بيان حضرت زهرا عليهاالسلام اين دلايل انحراف عبارت‏اند از: 1. دنياخواهى 2. منفعت و جاه‏طلبى 3. بازى گرى در امور سياسى و اجتماعى 4. اختلاف و تفرقه ميان امت.

گروهى دنيادوست و جاه‏طلب، چون با ظهور اسلام، منافع خود را در خطر ديدند، از همان آغاز دنبال خاموش كردن اين نور ـ كه به ظلمت و تاريكى جزيرة العرب پايان داده بود ـ رفتند. در فرهنگ قرآن از اين عدّه با عنوان « بيماردلان » ياد مى‏شود. اين گروه در ابتدا نقشه هاى شوم و پليدى همچون ترور و محاصره اقتصادى طراحى نمودند؛ امّا هنگامى كه از اين نقشه‏ها نتيجه‏اى به دست نياوردند، افرادى را كه در ظاهر مسلمان و در باطن كافر و ملحد بودند براى نابودى اسلام به صفوف مسلمانان وارد كردند كه مى‏توان از اين عدّه با عنوان عوامل نفوذى دشمن ياد نمود.

انكار فضائل حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام

گروهى كه آنان را عوامل نفوذى نام نهاديم، براى اجرا و موفق شدن در ايده خود، بايد چهره‏هاى تأثيرگذار و داراى فضل و كمال جامعه اسلامى را از اعتبار ساقط مى‏نمودند. آنها براى رسيدن به اهداف خود، ابتدا فضل و كمالات بى چون و چراى حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام را آماج حملات و دروغ ‏پردازى‏هاى خود قرار دادند؛ امّا يك مشكل اساسى در اين ميان وجود داشت و آن اينكه فضائل و كمالات علمى و معنوى حضرت عليه ‏السلام قابل انكار نبود؛ زيرا تمام مردم حتّى خود اين گروه به آنها اذعان و اعتراف مى‏كردند. بسيارى از اين فضائل و كمالات را مردم با چشم و گوش خود ديده و شنيده بودند.

 

به عنوان مثال هنگامى‏كه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم طبق آيه شريف:

«وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ»[1]

و خويشاوندان نزديكت را انذار كن.

مأمور مى‏شوند دعوت آسمانى خويش را آشكار كنند، در جمع كسانى كه در خانه ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم جمع شده بودند فرمودند: هر كس به يارى من پاسخ مثبت دهد، ولى، جانشين و وصى من خواهد شد و اين سخن‏شان را سه بار تكرار فرمودند؛ امّا در هر بار فقط حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام پاسخ مثبت دادند. آن جمعيت بى‏شرم و حيا از همان ساعت به تمسخر واستهزاى حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام پرداختند و ايشان عليه ‏السلام را مورد آزار و اذيت قرار دادند[2]. ايشان عليه ‏السلام در مقام شكوه و گلايه از قريش فرمودند:

« ما رأيت منذ بعث اللّه‏ محمداً صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم رخاءً، لقد أخافتني قريش صغيراً وأنصبتني كبيرا حتّى قبض اللّه‏ رسوله، فكانت الطامّة الكبرى، واللّه‏ المستعان على ماتصفون »[3].

از زمانى كه خداوند رسول گرامى‏اش صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را به نبوت برگزيد، خوشى و آسانى نديده‏ام. هنگامى كه كودك بودم، قريش مرا تهديد مى‏كرد و چون سنّ من بالا رفت، با من دشمنى نمود تا اينكه خداوند، روح رسول‏اش صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را قبض نمود، در آن هنگام قيامت بزرگى برپا شد و خداوند متعال در برابر آنچه به من نسبت مى‏دهند، يارى دهنده است.

عوامل نفوذى و بيماردلان براى حلّ اين مشكل اساسى به فكر فرو رفتند و در مقام چاره جويى گفتند: تنها راه اين است كه براى نابودى و كم رنگ جلوه دادن اين فضائل، به جَعْل حديث و دروغ پردازى در جامعه اقدام كنيم. از سوى ديگر، اين عمل از هرشخصى پذيرفته و مقبول نبود بلكه بايد از كسانى بهره مى‏گرفتند كه از صحابه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم بودند، تا گفتار و كردار آنان ميان مردم مقبول باشد.

دروغ پردازى صحابه

روايت جعلى و ساختگى تعدادى از صحابه ، كسانى كه تاريخ آنها را با عنوان منحرفان از حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام ذكر مى‏كند[4].

1. عايشه

روايات جعلى فراوانى از عايشه نقل شده است؛ گرچه معلوم نيست آيا تمام آنها را خودش جعل نموده يا به او نسبت داده‏اند. همانند روايتى كه عايشه مى‏گويد: نزد رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم بودم كه به من فرمودند: اگر شاد مى‏شوى كه دو مرد از اهل جهنم را نظاره كنى ، به آن دو نفرى كه اكنون وارد مى‏شوند نظاره كن. عايشه مى‏گويد: من نگاه مى‏كردم كه ناگهان عبّاس و على بن ابى طالب [ عليه ‏السلام] وارد شدند.

يعنى ماجراى دروغ پردازى تاجايى پيش مى‏رود كه حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام را در حدّ كافر و مشرك قرار مى‏دادند و ايشان عليه ‏السلام را به آتش جهنم بشارت مى‏دادند[5].

2. مغيرة بن شعبة

او شخص رذل و پستى بود كه بعد از به قدرت رسيدن معاويه و توسعه حكومت بنى اميه، زمينه را آماده ديد و صريحاً به لعن، سبّ و جسارت به حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام پرداخت. به جرئت مى‏توان گفت كه او نيز اسلام را از روى ميل و رغبت انتخاب نكرد. حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام مى‏فرمايند:

« ماالمغيرة!؟ إنّما كان إسلامه لفجْرة وغدْرة غدرها بنفر من قومه فتك بهم؛ وركبا منهم؛ فهرب منهم، فأتى النّبي [ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم] كالعائذ بالإسلام. واللّه‏! ما رأى أحد عليه منذ ادّعى الإسلام خضوعاً ولاخشوعاً »[6].

مغيره كيست؟ همانا اسلام آوردنش به خاطر گناه و خيانتى بود كه در حق مردى از قومش مرتكب شده بود. او يكى از قوم خود را غافلگير كرد و كشت، سپس با به كار بردن حيله و نيرنگ از دست آنان گريخت. پس مانند كسى كه به اسلام پناهنده مى‏شود نزد رسول خدا [ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم] آمد. سوگند به خدا! از هنگامى‏كه اسلام آورد هيچ كس از او خضوع و خشوع [نسبت به احكام و معارف اسلامى] نديده است.

تمام اسلام و عبادت‏هاى او، حقّه بازى و ظاهر سازى بود و اسلامى كه از روى ترس و فرار از مجازات اختيار شود، بيشتر از اين سود نخواهد داشت.

امروزه نيز بسيارى از حزب‏هاى سياسى براساس اخلاص و اعتقاد اختيار نمى‏شوند؛ به همين دليل، هنگام بالا گرفتن اختلافات بين دو حزب، شخصى كه مخالف حزب ديگر است براى حفظ امنيت و منافع خود، به حزب رقيب ملحق مى‏شود.

3 و 4. حكم بن عاص و مروان بن حكم

اين دو نفر پست‏تر و ناچيزتر از آن هستند كه از صحابه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم شمرده شوند. تاريخ نويسان در مورد اين پدر و فرزند مى‏نويسند:

« هما الطريدان اللعينان »[7].

آن دو طرد شده و مورد لعنت رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم بودند.

حكم بن عاص كسى است كه پشت سر رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم حركت مى‏كرد و با انجام حركات زننده، ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را مسخره مى‏كرد (به اصطلاح عاميانه ادا و اصول در مى‏آورد). او بارها اين عمل را تكرار كرد و رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم كه بر عالم ولايت دارند، در يكى از روزها كه او مشغول مسخره كردن بود، برگشتند و به او فرمودند:

« كن كذلك ».

به همين صورت بمان.

در تاريخ آمده است: او تا زمانى كه از دنيا رفت به همان صورت ماند. بغض و كينه او آنقدر ادامه يافت كه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم او را از مدينه طرد و تبعيد نمودند[8]. او تا پايان خلافت خليفه دوم همچنان در تبعيد به سر مى‏برد؛ امّا چون از خاندان بنى اميه بود، هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد، على رغم تعجب و مخالفت مردم، اجازه بازگشت به مدينه را براى او صادر كرد؛ البته عثمان در بدعت‏هاى فراوانى كه ايجاد كرد، هرگز به مخالفت‏هاى مردم و مسلمانان اعتنايى نمى‏كرد.

ابوجعفر اسكافى در مورد مروان بن حكم مى‏گويد:

« أمّا مروان إبنه فأخبث عقيدة، وأعظم إلحاداً وكفراً ».

اما مروان فرزند حكم بن عاص، از نظر عقيده خبيث‏تر و از نظر كفر و الحاد، بزرگ‏تر بود.

همچنين در ماجراى عاشورا، عبيداللّه‏ بن زياد نامه‏اى براى مروان نوشت و او را به قتل حضرت سيّد الشهداء عليه ‏السلام بشارت داد. مروان بر منبر رفت و آن نامه را با شادى و شعف براى مردم خواند و سپس به سمت قبر رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم اشاره كرد و گفت:

« يا محمّد! يوم بيوم بدر »[9].

اى محمّد! امروز در مقابل روز بدر.

حضرت زهرا عليهاالسلام با علم و دانش الهى خويش در فاصله شهادت رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم تا شهادت جانگدازشان، نسبت به تسلط يافتن حاكمانى همچون حكم و مروان ـ كه به نام دين ريشه دين را مى‏زدند ـ چندين مرتبه به مردم هشدار داده بودند؛ ولى مردم هرگز اين هشدارها را جدّى نگرفتند و آن شد كه نبايد مى‏شد.

5. سمرة بن جندب

او شخص منحرفى بود كه حتّى در زمان رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم نيز رذالت‏ها و

شرارت‏هاى خود را آشكار مى‏كرد. داستان معروفى در متون روايى از او نقل شده است كه نشان مى‏دهد او در دين به انحراف كشيده شده است:

او مالك نخلى بود كه در حياط خانه مردى انصارى قرار داشت و سرزده به خانه آن مرد انصارى وارد مى‏شد. مرد انصارى از اين امر نزد رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم شكايت كرد. ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم به سمره فرمودند: بايد هنگام ورود به خانه مرد انصارى اجازه بگيرى، سمره از اين امر سرپيچى كرد. رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم فرمودند: يا آن نخل را به مرد انصارى بفروش يا آن را با نخلى ديگر معامله كن يا آن نخل را به من بفروش تا در مقابل آن نخلى در بهشت به تو هديه كنم يا در مقابل باغى از درختان نخل آن را بفروش. سمره كه وجوب اطاعت رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را زير پاگذاشته بود، هيچ يك از اين راه حل‏ها را نپذيرفت و با فرمان صريح رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم مخالفت نمود. ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم هنگامى كه سرپيچى او را مشاهده نمودند به مرد انصارى فرمودند:

« اقلعها وإرم بها إليه، إنّه لاضرر ولاضرار في الإسلام »[10].

آن نخل را از ريشه در بياور و به صورت سمره پرتاب كن؛ زيرا در اسلام، زيان و ضرر زدن به ديگران نفى شده است.

مباحث تاريخى به دليل اينكه با ذهن انسان مأنوس‏تر است نكات برجسته و عبرت آموزى دارد، گرچه در مواردى تحليل‏هاى تاريخى و نتيجه‏گيرى از آن به دليل عدم درك كامل مطلب توسط برخى، براى گوينده خطرهاى فراوانى به دنبال دارد.

هنگامى كه سمره حاكم بصره شد[11]، از موقعيت خود سوء استفاده نمود و ظلم‏هاى فراوانى را مرتكب شد، براى مثال:

مسافرى وارد بصره شد و وسايل خود را به عنوان امانت به دستگاه حكومت تحويل داد. سمره نسبت به مال او طمع ورزيد و براى دستيابى به اموالش او را به تهمت خارجى بودن كشت. بعد از قتل، مردم فهميدند كه او از خوارج نيست؛ به همين دليل به سمره گفتند: تو انسان بى گناهى را به قتل رساندى، روز قيامت در پيشگاه عدل الهى چه پاسخى خواهى داشت؟ او گفت: مشكلى نيست؛ زيرا او اگر بهشتى بود زودتر به بهشت رسيد و اگر هم جهنمى بود، زودتر به عذاب الهى گرفتار شد[12].

همان طور كه مشاهده نموديد شخصى كه خود را حاكم جامعه اسلامى مى‏داند، قاعده‏ها و معيارهاى انسانى را نمى‏شناسد و به هيچ يك از عقائد اسلامى پاى‏بند نيست.

6. عبداللّه‏ بن زبير

او يكى از اشخاصى بود كه با رواج دروغ، لعن و ناسزا، كينه‏هاى كهنه خود از حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام را ابراز نمود. عمق فساد و منحرف بودن او را از كلام حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام مى‏توان دريافت. ايشان عليه ‏السلام فرمودند:

« مازال الزبير منّا أهل البيت حتّى نشأ ابنه عبداللّه‏، فأفسده »[13].

زبير هميشه از ما و كنار ما اهل بيت بود تا اينكه فرزندش عبداللّه‏ بزرگ شد، پس او پدرش را فاسد كرد.

ابن ابى الحديد در مورد عبداللّه‏ مى‏نويسد:

« وعبداللّه‏، هو الّذي حمل الزبير على الحرب وهو الّذي زيّن لعائشة مسيرها إلى البصرة، وكان سبّاباً فاحشاً ببغض بني هاشم، ويلعن ويسبّ عليّ بن أبيطالب عليه ‏السلام »[14].

عبداللّه‏ كسى است كه زبير (پدرش) را به جنگ وادار نمود و همچنين او بود كه رفتن به سوى بصره (و افروختن آتش جنگ جمل) را براى عايشه زينت داد. او فحش دهنده ناسزاگو بود، بغض و كينه بنى هاشم را در دل داشت و حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام را دشنام مى‏داد و لعن مى‏كرد.

يكى از اركان نماز جمعه و عيد فطر و قربان، صلوات و درود بر محمّد و آل محمّد عليهم‏ السلام است؛ امّا سيره نويسان در مورد عبداللّه‏ بن زبير مى‏گويند:

« أنّه مكث أيّام ادّعائه الخلافة أربعين جمعة لايصلّي فيها على النّبي صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم وقال: لايمنعني من ذكره إلاّ أن تشمخ رجال آنافها، وفي رواية آخر (أنّه قال:) إنّ له اُهيل سوء ينغضون رؤوسهم عند ذكره »[15].

او هنگامى كه ادعاى خلافت داشت، چهل نماز جمعه به پاداشت كه در آنها بر رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم درود نفرستاد و گفت: من رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را ياد ننمودم، فقط به اين خاطر كه مردانى باد در دماغ خود مى‏افكندند (كنايه از غرور و تكبر). در روايت ديگرى آمده است [كه او گفت]: همانا محمّد صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم خاندان بدى دارد كه هنگام شنيدن نام ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم گردن‏هاى خود را برافراشته مى‏كنند.

دليلى كه عبداللّه‏ بن زبير براى ترك اين واجب مى‏آورد، مانند اين است كه انسان روزه ماه مبارك رمضان را ترك كند و در پاسخ بگويد: من روزه نمى‏گيرم؛ چون عدّه‏اى خوشحال مى‏شوند كه به اوامر الهى عمل مى‏كنم. ابن عباس مى‏گويد به عبداللّه‏ بن زبير گفتم:

« ما حديث أسمعه عنك؟ قال: وماهو؟ قال: تأنيبي وذمّي! فقال: إنّي سمعت رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم يقول: « بئس المرء المسلم يشبع ويجوع جاره » فقال ابن الزبير: إنّي لأكتم بغضكم أهل هذا البيت منذ أربعين سنة »[16].

اين چه سخنى است كه از تو شنيده‏ام؟ عبداللّه‏ گفت: چه چيزى شنيده‏اى؟ ابن عباس گفت: چرا از من بدگويى نموده و دشنام داده‏اى؟ او گفت: من شنيده‏ام كه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم فرمودند: « چه بد مردى است مسلمانى كه سير باشد در حالى همسايه‏اش گرسنه است! » عبداللّه‏ بن زبير گفت: همانا من چهل سال است كه بغض و كينه اهل بيت [ عليهم‏ السلام] را مخفى نموده‏ام.

البته پدر عبداللّه‏ (زبير) جزء سه يا هفت نفرى بود كه دعوت حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام را براى مبارزه با غصب خلافت پذيرفت و همگى سرتراشيده، آماده مبارزه بودند.

7. وليد بن عُقْبة بن أبي معيط

او يكى از كسانى است كه بدون هيچ شك و شبهه‏اى بايد گفت، كينه و بغض حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام را در دل داشت و از دشنام دادن به ايشان عليه ‏السلام ابا نمى‏كرد. او به حضرت عليه ‏السلام گفت:

« أنا أثبت منك جناناً وأحدّ سناناً، فقال له على عليه ‏السلام: اُسكت يا فاسق، فأنزل اللّه‏ تعالى: «أَفَمَن كَانَ مُؤْمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً لاَّ يَسْتَوُونَ»[17]، وسمّى الوليد بحسب ذلك في حياة رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم الفاسق، فكان لايعرف إلاّ بالوليد الفاسق »[18].

قلب من [در راه اسلام] استوارتر و شمشيرم برّنده‏تر از شما است، حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام به او فرمودند: ساكت شو اى فاسق! در اينجا بود كه خداوند متعال اين آيه را نازل نمود: « آيا كسى كه با ايمان باشد همچون كسى است كه فاسق است؟ نه! هرگز اين دو برابر نيستند » به همين دليل بود كه وليد در زمان زندگانى رسول خدا عليه ‏السلام فاسق نام داشت، پس او را فقط با نام وليد فاسق مى‏خواندند.

به اين دليل كه وليد به قبيله بنى مصطلق دروغ بست و تهمت ناروايى زد، خداوند متعال در آيه‏اى او را فاسق ناميد؛ همان آيه‏اى كه فقها و مجتهدان در اثبات حجّيت خبر ثقه و در مفهوم شرط به آن استدلال مى‏كنند. در آن آيه مى‏خوانيم:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ»[19].

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد.

در روايت آمده است:

« مرّ ناس بالحسن بن على عليهماالسلام وهم يريدون عيادة الوليد بن عقبة وهو في علّة شديدة، فأتاه الحسن عليه ‏السلام معهم عائداً، فقال للحسن عليه ‏السلام: أتوب إلى اللّه‏ تعالى ممّا كان بينى و بين جميع الناس؛ إلاّ ما كان بينى و بين أبيك، فإنّي لاأتوب منه »[20].

گروهى از مردم كه براى عيادت وليد بن عقبه مى‏رفتند، از كنار حضرت امام حسن مجتبى عليه ‏السلام گذشتند. وليد به شدت بيمار بود پس حضرت امام حسن عليه ‏السلام نيز همراه مردم به عيادت رفتند. وليد خطاب به حضرت امام حسن عليه ‏السلام گفت: من از تمام زشتى‏هايى كه به مردم كرده‏ام، توبه مى‏كنم، مگر از آنچه بين من و پدرت عليه ‏السلام رخ داده است، كه من از آنها توبه نخواهم كرد.

اين سخن وليد چيزى غير از فحش، ناسزا، بدگويى و دشنام نيست. انسان به دليل بغض و كينه به جايى مى‏رسد كه حاضر نيست حتّى از واضح‏ترين گناهان خود دست بردارد. او آن قدر خباثت داشت كه در زمان حكومت معاويه، روزى بر منبر رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم رفت و گفت: هنوز زنان بنى هاشم با حجاب و چادر بين شما و در كوچه‏ها رفت و آمد مى‏كنند، چرا آنها را به اسارت نمى‏گيريد؟!

8. قعقاع بن شور

او يكى از منحرفان از حكومت و ولايت حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام بود. در مورد او آمده است:

« استعمله عليّ عليه ‏السلام على كَسْكَر، فنقم منه اُموراً، منها أنّه تزوّج إمرأة فأصدقها مائة ألف درهم، فهرب إلى معاوية »[21].

حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام او را به عنوان فرماندار كَسْكَر[22] نصب نمودند. پس او از دستورات حضرت عليه ‏السلام سرپيچى نمود. از آن جمله اينكه با زنى ازدواج نمود و مهريه او را صدهزار درهم قرار داد [سپس از ترس اينكه حضرت عليه ‏السلام او را تنبيه و مجازات كند] به معاويه پناهنده شد.

9. اشعث بن قيس كندى

در مورد شكل رابطه اين شخص با حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام آمده است:

« أنّ الأشعث خطب إلى عليّ عليه ‏السلام ابنته، فزبره وقال عليه ‏السلام: يابن الحائك! أغرّك ابن أبي قحافة! »[23].

اشعث از دختر حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام خواستگارى كرد. ايشان عليه ‏السلام با خشم و غضب فرمودند: اى پسر ريسنده! فرزند ابى قحافه تو را فريفته است.

اشعث قبل از اسلام تا زمانى كه به لشكر مختار پيوست، بسيار رنگ عوض كرد؛ يعنى عقايد مختلفى را انتخاب كرد؛ ولى بر هيچ كدام ثابت قدم نبود.

بسيارى از ارباب حديث ذكر كرده‏اند كه معيار تشخيص منافق از مسلمان حقيقى در زمان رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم اين گونه بوده است:

« ما كنّا نعرف المنافقين على عهد رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم إلاّ ببغض عليّ بن أبي طالب عليه ‏السلام »[24].

ما در زمان رسول‏خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم منافقان را نمى‏شناختيم مگر به وسيله بغض و كينه‏اى كه آنان نسبت به حضرت على بن ابى طالب [ عليه ‏السلام].

دنيا پرستان، مخالفان حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام

با نگاهى اجمالى به احوال مخالفان و دروغ پردازان درخواهيم يافت كه تمام آنها دنيا پرستانى بودند كه دنبال مقام، پول، شهرت و شهوت بوده‏اند؛ همان‏گونه كه حضرت زهرا عليهاالسلام در بيان دلايل انحراف مردم از حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام فرمودند:

« وَمَا الّذي نَقَمُوا مِنْ أبِي الحَسَنِ عليه ‏السلام نَقَمُوا مِنْهُ وَاللّه‏ِ! نَكيِرَ سَيْفِهِ وَ قِلَّةَ مُبَالاتِهِ بَحَتْفِهِ وَ شِدَّةَ وَطْأتِهِ وَنَكَالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذَاتِ اللّه‏ »[25].

چه چيزى سبب گرديد تا از على عليه ‏السلامعيبجويى كنند؟ عيب او را گفتند؛ زيرا شمشيرش، خويش و بيگانه، شجاع و ترسو نمى‏شناخت، پس دريافتند كه او به مرگ توجّهى ندارد. ديدند كه او چگونه بر آنها مى‏تازد و آنان را به وادى فنا مى‏افكند و برخى را براى عقوبت و سرمشق ديگران باقى مى‏گذارد. به كتاب خدا مسلّط و دانا و خشم او در راه خشنودى خداوند بود.

بنى اميه به خاطر دستيابى به اهداف شوم و ننگين خود، فضايى مهيّا كرده بودند كه هيچ كس جرئت نمى‏كرد فضائل حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام را بازگويى كند. همچنين اگر مى‏خواستند حديثى را در باب فقه (فروع عملى) يا اخلاق و اصول دين نقل كنند و در سلسله سند آن نام مبارك حضرت عليه ‏السلام بود، به جاى اينكه نام را صريحاً ذكر كنند يا با الفاظى همچون خليفة المسلمين، ابوالحسن يا ابوتراب نام ببرند، در سلسله سند مى‏گفتند: « قال أبوزينب عليه ‏السلام »[26].

پيش بينى حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام

حضرت عليه ‏السلام با توجه به علم لدنّى و وصف ناشدنى‏شان، تمام اين مسائل را پيش بينى مى‏نمودند و نسبت به افتادن مسندِ خلافت به دست نااهلان و مبغضان هشدار مى‏دادند. ايشان عليه ‏السلام در كلامى فرمودند:

« إنّه سيظهر عليكم بعدي رجلٌ رَحْبُ البلعوم، مندحقُ البَطْن، يأكل مايجد ويطلب مالايجد، فاقتلوه، ولن تقتلوه! ألا! وإنّه سيأمركم بسبّي والبرائة منّي. فأمّا السّبّ فسبّوني، فإنّه لي زكاة، ولكم نجاة وأمّا البرائة فلاتتبرّأوا منّي، فإنّي ولدت على الفطرة، وسبقت إلى الإيمان والهجرة »[27].

آگاه باشيد! پس از من مردى با گلوى گشاده و شكمى بزرگ، بر شما مسلّط خواهد شد كه هر چه بيابد مى‏خورد و تلاش مى‏كند آنچه ندارد، به دست آورد. او را بكشيد؛ ولى هرگز او را نخواهيد كُشت. آگاه باشيد! به زودى او (معاويه) شما را به بدگويى و بيزارى از من وادار مى‏كند. بدگويى را هنگام اجبار دشمن اجازه مى‏دهم كه مايه بلندى درجات من و نجات شما است؛ امّا هرگز از من بيزارى نجوييد كه من بر فطرت توحيد تولّد يافته‏ام و در ايمان و هجرت از همه پيشقدم‏تر هستم.

پرخورى و شكم پرستى معاويه

بعضى گمان كردند فرد مورد نظر در سخنان حضرت عليه ‏السلام مغيرة بن شعبه يا حجّاج است؛ ولى او كسى نبود جز معاويه كه هر چه مى‏خورد سير نمى‏شد. او نفرين شده پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم بود؛ زيرا ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم چند بار او را فراخواندند؛ ولى هر بار جواب آمد كه او مشغول غذا خوردن است. حضرت صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم فرمودند:

« اللّهمّ لاتشبع بطنه ».

خدايا! هرگز شكم‏اش را سير مكن.

از آن پس معاويه مقدار زيادى مى‏خورد و مى‏گفت:

« مللت وما أشبعت »[28].

از خوردن خسته شدم و سير نشدم.

تاريخ نگاران در مورد او نوشته‏اند:

« يقعد بطنه إذا جلس، على فخذيه »[29].

هنگامى‏كه مى‏نشست، شكمش بر روى زانويش قرار مى‏گرفت.

اين خصلت (پرخورى و شكم‏پرستى) براى يك فرد معمولى نيز خصلتى مذموم و ناپسند محسوب مى‏شود تا چه رسد به كسى كه خود را خليفه مسلمانان مى‏داند. پرسش اين است كه آيا مى‏توان چنين فردى را به عنوان خليفه انتخاب كرد؟ شگفت آورتر اين است كه هنوز هم بعضى اهل سنت با اينكه از خصلت‏هاى ناپسند او آگاهى يافته‏اند، خلافت او را بر حق مى‏دانند[30].

ذهبى ـ يكى از علماى برجسته رجال اهل سنت ـ مى‏نويسد: نسائى ـ يكى از علماى اهل سنت ـ كتابى درباره فضيلت‏هاى صحابه تأليف كرد؛ ولى در آن كتاب براى معاويه فضيلتى ننوشت. اين امر باعث شد طرفداران معاويه به او اعتراض كنند كه چرا از فضيلتهاى معاويه چيزى ننوشتى؟ او در پاسخ گفت:

« أيّ شيء أخرج، حديث « اللّهمّ لاتشبع بطنه »؟ فسكت السائل »[31].

چه چيزى در مورد او بنويسم؟ آيا حديث « خدايا! او را سير مكن » را مى‏نوشتم؟ پس شخص متعرض ساكت شد.

در خباثت معاويه همين بس كه مورخان نوشته‏اند: هنگامى‏كه او بر عراق تسلّط يافت، براى تمام شهرهاى اسلامى آن زمان دستورالعملى فرستاد كه در خطبه‏ها و نماز به حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام ناسزا بگويند و به تدريج اين عمل براى بنى اميّه عادت شد تا آنكه عمر بن عبدالعزيز در دوران خلافت خود، اين عادت ناپسند را ريشه كن كرد[32].

خاندان بنى اميّه به دليل ظلم‏هاى فراوان خود به شجره ملعونه ـ كه در قرآن كريم از آن نام برده شده است ـ معروف بودند. رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم در خواب مى‏بينند كه ميمون‏هايى از منبر ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم بالا و پايين مى‏روند. خداوند متعال مى‏فرمايد: آن خوابى را كه شما ديديد براى مردم مايه امتحان و آزمايش قرار داديم، همچنين شجره ملعونه را مايه امتحان و آزمايش قرار مى‏دهيم[33].

در روايات آمده است كه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم بعد از اين خواب تا زمان شهادت‏شان، خندان و شاد ديده نشدند[34].

حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام در خطبه مذكور مى‏فرمايند: از من برائت نجوييد؛ زيرا من بر فطرت پاك و خالص متولد شده‏ام. ممكن است كسى بگويد: متولد شدن با فطرت پاك و خالص، فضيلت و برترى محسوب نمى‏شود؛ زيرا تمام انسان‏ها بر فطرت پاك و سليم متولد مى‏شوند، در پاسخ به او خواهيم گفت: فطرت پاك و سليم در صورتى موجب فضيلت و برترى انسان مى‏شود كه حفظ شود و نيز در پرورش آن تلاش شود. چه بسيار كسانى كه بر فطرت پاك وسليم به دنيا آمدند؛ ولى در نهايت مشرك يا بت پرست شدند، به تثليث معتقد شدند يا براى خداوند متعال فرزند قائل شدند؛ امّا حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام لحظه‏اى در ايمان و فطرت سلمى‏شان دچار انحراف و كجروى نشدند و بايد به چنين فطرتى افتخار نمايند.

اولين مسلمان و ايمان آورنده

پرسشى كه ذهن بسيارى از مسلمانان را به خود مشغول داشته و در مورد آن اقوال و مباحث بسيارى مطرح گرديده، اين است كه بعد از برگزيده شدن رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم به نبوت، نخستين كسى كه به ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم ايمان آورد، چه كسى بود؟

بعضى در پاسخ به اين پرسش، ابوبكر را معرفى كرده‏اند؛ ولى به اتفاق شيعه و سنّى، نخستين مسلمان و مؤمن به آيين يكتا پرستى، حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام هستند. پنج روايت ذيل، اين نكته را تأييد مى‏كنند:

1. « أنّ عليّاً عليه ‏السلام أوّل من أسلم »[35].

همانا على عليه ‏السلام نخستين كسى است كه اسلام را اختيار كرد.

2. « أوّل من آمن باللّه‏ وبمحمّد رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم عليّ بن أبي طالب عليه ‏السلام »[36].

نخستين شخصى كه به خدا و رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم ايمان آورد، على بن ابى طالب صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم بود.

3. ابن عباس مى‏گويد:

« لعلي عليه ‏السلام أربع خصال، ليست لأحد غيره: هو أوّل عربيّ وعجميّ صلّى مع رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم، وهو الّذي كان معه لواؤه في كلّ زَحف، وهو الّذي صبر معه يوم فرّ عنه غيره، وهو الّذي غسّله وأدخله قبره »[37].

حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام داراى چهار خصلت هستند كه هيچ كس غير از ايشان عليه ‏السلام آنها را ندارد 1. ايشان عليه ‏السلام نخستين شخص در عرب و عجم است كه با رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم نماز خواندند. 2. ايشان عليه ‏السلامشخصى است كه پرچم پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم در تمام جنگها بر دوش ايشان عليه ‏السلام بود. 3. هنگامى‏كه همه ياران رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم از اطرافشان گريختند، حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام ثابت قدم ماندند. 4. ايشان عليه ‏السلام رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلمرا غسل دادند و به خاك سپردند.

4. رواى مى‏گويد: شنيدم كه حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام فرمودند:

« لقد عبدتُ اللّه‏ قبل أن يعبده أحد من هذه الاُمّة خمس سنين »[38].

من به مدت پنج سال قبل از اينكه احدى از اين امت خدا را عبادت كند، خدا را عبادت مى‏كردم.

5. انس بن مالك مى‏گويد:

« استنبئ النبيّ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم يوم الإثنين وصلّى عليّ عليه ‏السلام معه يوم الثلاثاء »[39].

رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم روز دوشنبه به نبوت برگزيده شدند و حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام روز سه شنبه با ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم نماز خواندند.

به دليل متواتر بودن اين مطلب و اتفاق آن بين فريقين، ابن ابى الحديد مى‏گويد:

« فأمّا الذاهبون إلى أنّ أبابكر أقدمهما إسلاماً، فنفر قليلون »[40].

امّا كسانى كه عقيده دارند ابابكر در اسلام مقدم است، تعداد كمى هستند.

پاسخ به يك شبهه

اهل سنت عقيده دارند ابوبكر در سن چهل سالگى اسلام را اختيار كرد؛ ولى حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام هنوز به سن بلوغ نرسيده بودند، پس اسلام ابوبكر افضل و برتر است[41].

در پاسخ به اين شبهه خواهيم گفت: طبق متون روايى و تاريخى كه از اهل سنت در دست است، حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام در هنگام اظهار اسلام‏شان در سن پانزده يا شانزده سالگى بودند[42] و اين مقدار در بلوغ كفايت مى‏كند؛ البته اهل سنت چون نمى‏توانند در مقابل متون روايى و تاريخى خود با مستند شبهه ديگرى مى‏افكنند و مى‏گويند: على عليه ‏السلام ايمان آورد؛ ولى اسلام و ايمان خود را كتمان كرد و ابوبكر نخستين كسى بود كه اظهار مسلمانى نمود[43].

سؤال ما از اهل سنت اين است كه اگر حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام ايمان خود را كتمان نمودند، پس چرا در كوچه و بازارهاى مكه در مقابل آزار و اذيت‏هاى قريش ايستادگى و مقاومت مى‏كردند و از رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم حمايت مى‏نمودند؟! البته مى‏پذيريم كه حضرت ابوطالب عليه ‏السلام ايمان خود را كتمان كرد.

به نظر مى‏رسد ابوبكر پنج سال بعد از ظهور اسلام، اسلام را اختيار كرد. بر اساس نقشه‏اى كه آنان طرح ريزى كرده بودند، بايد افراد ظاهر الصلاحى را درون صفوف مسلمانان وارد مى‏كردند تا اين آيين نوبنياد را از درون، تهى و متلاشى كنند.

ظلم و جنايت‏هاى فراوان

دقت و تأمّل در سخنان فوق، نمايانگر اوج مظلوميت حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام است. ايشان عليه ‏السلام در مقام شكوه و گلايه دست به دعا برداشتند و فرمودند:

« اللّهمّ إنّي أستعديك على قريش ومن أعانهم، فإنّهم قد قطعوا رحمي وأكفؤوا إنائي وأجمعوا على منازعتي حقّاً كنت أولى به من غيري، وقالوا: ألا! إنّ في الحقّ أن تأخذه وفي الحقّ أن تمنعه، فأصبر مغموماً أو متّ متأسّفاً »[44].

خدايا! براى پيروزى بر قريش و يارانشان از تو كمك مى‏خواهم كه پيوند خويشاوندى مرا بريدند و كار مرا دگرگون كردند و همگى براى مبارزه با من، در حقّى كه از همه آنان سزاوارترم، متّحد شدند و گفتند: حق چيزى است كه مى‏توانى آن را بگيرى و ديگران هم مى‏توانند تو را از گرفتن آن بازدارند. پس، يا غمگينانه شكيبا باش يا از اندوه و حسرت بمير.

البته ظلم‏ها در حق حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام تنها توسط دشمنان نبود بلكه دوستان و اطرافيان نيز در مواقعى با دوستى‏هاى افراطى يا تفريطى، عرصه را بر حضرت عليه ‏السلام تنگ مى‏نمودند.

در روايت آمده است كه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم خطاب به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: « إنّ فيك لشبهاً من عيسى بن مريم عليهماالسلام، أحبّته النصارى حتّى أنزلته بالمنزلة الّتي ليست له وأبغضته اليهود حتّى بهتت اُمّه »[45].

همانا در شما شباهتى به عيسى بن مريم عليهماالسلام وجود دارد، نصارى او را به حدّى دوست داشتند كه او را به مقام و منزلتى رسانيدند كه حقّ او نبود [يعنى او را خدا خواندند] و يهود با او دشمنى نمودند تا جايى كه به مادرش تهمت [زنا] زدند[46].

به دليل همين دشمنى‏ها، تشييع و تدفين حضرت اميرمؤمنان عليه ‏السلام مخفيانه و در اوج مظلوميت صورت گرفت. در متون روايى و تاريخى آمده است:

« أنّ عليّاً عليه ‏السلام لمّا قتل، قصد بنوهُ أن يخفوا قبره خوفاً من بنى اُميّة أن يحدثوا في قبره حدثاً، فأوهموا الناس في موضع قبره تلك الليلة ـ وهي ليلة دفنه ـ إيهاماتٌ مختلفة، فشدّوا على جملٍ تابوتاً موثّقاً بالحبال يفوح منه روائح الكافور، وأخرجوه من الكوفة في سواد الليل صحبة ثقاتهم، يوهمون أنّهم يحملونه إلى المدينة فيدفنونه عند فاطمة عليهاالسلام، وأخرجوا بغلاً وعليه جنازةٌ مغطّاة، يوهمون أنّهم يدفنونه بالحيرة، وحفروا حفائر عدّة منها بالمسجد، ومنها برحبة القصر قصر الإمارة… فعمى على الناس موضع قبره، ولم يعلم دفنه على الحقيقة إلاّ بنوه والخواص المخلصون من أصحابه، فإنّهم خرجوا به عليه ‏السلام وقت السّحر في الليلة الحادية والعشرين من شهر رمضان فدفنوه على النجف، بالموضع المعروف بالغرى بوصاة منه عليه ‏السلام إليهم في ذلك، وعهدٌ كان عهد به إليهم، وعمى موضع قبره على الناس واختلفت الأراجيف في صبيحة ذلك اليوم اختلافاً شديداً، وافترقت الأقوال في موضع قبره الشريف وتشعّبت… »[47].

هنگامى‏كه حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام شهيد شدند، فرزندان ايشان عليهم‏ السلام تصميم گرفتند قبر ايشان عليه ‏السلامرا مخفى نگه دارند؛ زيرا مى‏ترسيدند كه بنى اميه در قبر ايشان دست برده، بى احترامى كنند. به همين علّت مردم را در ليلة الدفن در مكان قبر ايشان عليه ‏السلام دچار حيرت و سرگردانى فراوانى نمودند. پس تابوتى كه بوى كافور از آن بر مشام مى‏رسيد را بر شترى قرار داده، به وسيله طناب بستند، و در تاريكى شب آن را از كوفه با مردانى مورد اطمينان خارج نمودند. مردم گمان كردند كه او را به سمت مدينه مى‏برند تا نزد همسرش حضرت زهرا عليهاالسلامدفن نمايند. از سوى ديگر، استرى را از كوفه خارج كردند كه بر آن جنازه‏اى پوشيده شده قرار داشت، مردم گمان كردند آن را به سمت حيره مى‏برند. قبرهاى متعددى را حفر كردند، يكى از آنها در مسجد بود، ديگرى در محوّطه قصر دارالاماره بود. پس مكان قبر ايشان عليه ‏السلام بر مردم پوشيده ماند و از دفن ايشان عليه ‏السلام كسى با خبر نشد، مگر فرزندان و اصحاب و ياران خاص ايشان عليه ‏السلام، پس آنهابه دليل وصيت و عهدى كه حضرت عليه ‏السلام از آنها گرفته بود، هنگام سحر در شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان خارج شدند و ايشان عليه ‏السلام را در نجف، در مكانى كه به غرى معروف بود، دفن نمودند. محل قبر ايشان عليه ‏السلام بر مردم پوشيده ماند و سخنان بيهوده و مختلفى در صبح اين روز مطرح شد و سخنان در مورد محل قبر ايشان عليه ‏السلام مختلف و پراكنده گرديد.

مسلمانان مأمور به تفكر

كينه‏ها و دشمنى‏ها با حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام داراى چنان وسعتى است كه حتّى امروز هم شاهد آن هستيم. نكته ضرورى اين است كه حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام به فرزندان و ياران خود فرمودند: با معاويه بجنگيد؛ زيرا او فتنه گر است و تلاش مى‏كند دين را منحرف سازد؛ امّا خوارج را آزاد بگذاريد؛ زيرا آنها را از روى جهالت و نادانى، دشمنى و كينه توزى مى‏كنند[48].

دين عمل و گفتارى را از ما مى‏پذيرد كه برخاسته از عقل، تدبّر و انديشه باشد؛ البته شارع در احكام و فروع دين، اجازه تقليد را صادر نموده است؛ زيرا ابزار انديشه در آنجا كارساز نيست و براى مجتهد شدن، حداقل بايد چهل سال زحمت كشيد تا بتوان ابواب مختلف فقه را فرا گرفت؛ امّا مسائل اعتقادى، اجتماعى و تاريخى، تقليد بردار نيست و حتماً بايد با تفكر، تعقل و انديشه همراه باشد. حضرت اميرالمؤمنين عليه ‏السلام در مورد جهالت و نادانى مردم فرمودند:

« جفاة طغام، وعبيد أقزام، جمعوا من كلّ أوب وتلقّطوا من كلّ شوب، ممّن ينبغي أن يفقّه ويؤدّب ويعلّم ويدرّب ويولّى عليه ويؤخذ على يديه »[49].

شاميان درشت خويانى پست و بردگانى فرومايه‏اند كه از هر گوشه‏اى گرد آمده و از گروه‏هاى مختلفى تركيب يافته‏اند. مردمى‏كه سزاوار بودند احكام دين را بياموزند و تربيت شوند و دانش فرا گيرند و كارآزموده شوند و سرپرست داشته باشند و دستگيرى شان كنند و آنها را به كار مفيد وادارند.

جبّاران و زورگويان در طول تاريخ، از افراد جاهل و نادان بهترين بهره‏ها را بردند و از حماقت آنان سوء استفاده‏ها كردند. افرادى كه همراه عمروعاص قرآن‏ها را بر سر نيزه‏ها قرار دادند، انسان‏هاى جاهل و نادانى بودند كه قلب و انديشه خود را به دستان عمروعاص، معاويه و ديگران سپرده بودند؛ لذا حضرت عليه ‏السلام فرمودند:

« لاتقاتلوا الخوارج بعدي، فليس من طلب الحقّ فأخطأه، كمن طلب الباطل فأدركه »[50].

پس از من خوارج را مكُشيد، زيرا كسى كه خواستار حق بوده و به طلب آن برخاسته و به خطا رفته، همانند كسى نيست كه به طلب باطل برخيزد و به آن دست يابد.

پی نوشت ها

[1]. سوره شعراء ، آيه 214.

[2]. بحار الأنوار ، جلد 18 ، صفحه 162 و از منابع اهل سنت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 13 ، صفحه 210.

[3]. بحار الأنوار ، جلد 29 ، صفحه 626 و از منابع اهل سنت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 4 ، صفحه 108.

[4]. در جلسه گذشته در مورد سه تن از اين دروغ پردازان عمرو بن عاص ، ابوهريره و عروة
بن زبير توضيحاتى ارائه شد.

[5]. براى آگاهى بيشتر ، ر. ك جزوه شماره 115.

[6]. از منابع اهل سنت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 4 ، صفحه 80.

[7]. از منابع اهل سنت : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 4 ، صفحه 71 ؛ سير أعلام النبلاء ، جلد 2 صفحه 108 ؛ تاريخ الاسلام ، جلد 3 صفحه 368.

[8]. از منابع اهل سنت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 6 ، صفحه 150 ؛ المستدرك ، جلد 2 ، صفحه 622 ؛ الكامل فى التاريخ ، جلد 4 ، صفحه 193.

[9]. از منابع اهل سنت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 4 ، صفحه 71 ـ 72.

[10]. كافى ، جلد 5 صفحه 293.

[11]. معاويه ، زياد بن سميه را به حكومت كوفه و بصره منصوب نمود. او كه شش ماه در كوفه بود و شش ماه در بصره ، سمرة بن جندب  را به مقام وإلى بصره منصوب نمود.

[12]. همان ، جلد 4 ، صفحه 77.

[13]. از منابع اهل سنت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 4 ، صفحه 79.

[14]. همان.

[15]. همان ، صفحه 62.

[16]. همان.

[17]. سوره سجده ، آيه 18.

[18]. از منابع اهل سنت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 4 ، صفحه 80.

[19]. سوره حجرات ، آيه 6.

[20]. از منابع اهل سنت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 4 ، صفحه 82.

[21]. همان ، صفحه 87.

[22]. كَسْكَر ، منطقه‏اى است بين كوفه و بصره كه قبل از اسلام خسرو شاپور نام داشت. معجم البلدان ، جلد 4 ، صفحه 461.

[23]. از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ، جلد 4 ، صفحه 75.

[24]. از منابع اهل سنت : كنز العمّال ، جلد 13 ، صفحه 106 ؛ نظم دررالسمطين ، صفحه 103 ؛تفسير القرطبى ، جلد 1 ، صفحه 267 ؛ تاريخ بغداد ، جلد 13 ، صفحه 155 ؛ تاريخ مدينه دمشق ، جلد 42 ، صفحه 285.

[25]. بحار الأنوار ، جلد 43 ، صفحه 160 ؛ از منابع اهل سنت : بلاغات النساء ، صفحه 19 ؛ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 16 ، صفحه 233.

[26]. از منابع اهل سنت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 4 ، صفحه 73.

[27]. نهج البلاغه ، خطبه 57.

[28]. از منابع اهل سنت : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، صفحه 54.

[29]. از منابع اهل سنت : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 4 ، صفحه 55 ـ 56.

[30]. امروزه در كتب و نشرياتى كه اهل سنّت در ايران چاپ و توزيع مى‏كنند ، معاويه مورد
احترام است و از وى با نام « حضرت معاويه » ياد مى‏كنند.

[31]. از منابع اهل سنت : سير أعلام النبلاء ، جلد 14 ، صفحه 130 ؛ تاريخ الإسلام ، جلد 23 ،
صفحه 108.

[32]. از منابع اهل سنت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 4 ، صفحه 56.

[33]. سوره اسراء ، آيه 60.

[34]. بحار الأنوار ، جلد 28 ، صفحه 258 ؛ از منابع اهل سنت : المستدرك ، جلد 4 ، صفحه 480 ؛ مجمع الزوائد ، جلد 5 ، صفحه 244 ؛ عمدة القارى ، جلد 19 ، صفحه 30.

[35]. از منابع اهل سنت : المستدرك ، جلد 3 ، صفحه 465 ؛ نظم درر السمطين ، صفحه 81 ؛ أسدالغابة جلد 4 ، صفحه 18.

[36]. از منابع اهل سنت : المستدرك ، جلد 3 ، صفحه 133 ؛ السنن الكبرى ، جلد 6 ، صفحه 207 ؛ مجمع الزوائد ، جلد 9 ، صفحه 102 ؛ المصنف ، جلد 5 ، صفحه 325.

[37]. از منابع اهل سنت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 4 ، صفحه 117 ؛ نظم درر السمطين ، صفحه 134 ؛ تاريخ مدينه دمشق ، جلد 42 ، صفحه 73.

[38]. از منابع اهل سنت : الاستيعاب ، جلد 3 ، صفحه 1095 ؛ تاريخ مدينه دمشق ، جلد 42 ، صفحه 30 و با كمى : تفاوت السنن الكبرى ، جلد 5 ، صفحه 107 ؛ تحفة الاحوذى ، جلد 10 ، صفحه 161.

[39]. از منابع اهل سنت : مسند أبى يعلى ، جلد 7 صفحه 214 ؛ تاريخ بغداد ، جلد 1 ، صفحه 144 ؛ تاريخ مدينه دمشق ، جلد 42 ، صفحه 29.

[40]. از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه بن أبى الحديد ، جلد 4 صفحه 123.

[41]. از منابع اهل سنت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 13 ، صفحه 215.

[42]. از منابع اهل سنت : السنن الكبرى ، جلد 6 ، صفحه 207 ؛ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 13 ، صفحه 234.

[43]. از منابع اهل سنت : مسند أحمد ، جلد 1 ، صفحه 404 ؛ سنن ابن ماجه ، جلد 1 ، صفحه 53 ؛ المستدرك ، جلد 3 ، صفحه 349.

[44]. نهج البلاغه ، خطبه 217.

[45]. از منابع اهل سنت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 4 ، صفحه 105.

[46]. براى اطلاع از تهمتهايى كه به حضرت مريم عليهاالسلام زده شده است، ر. ك: سوره مريم، آيه 28.

[47]. از منابع اهل سنت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، جلد 4 ، صفحه 81 ـ 82.

[48]. نهج البلاغه ، خطبه 61.

[49]. همان ، خطبه 238.

[50]. همان ، خطبه 61.


جستجو