اهل بیت علیهم السلام قلب عالم ملک وملکوت را در سینه دارند:

 
 «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»[1].

خداوند فقط مى‏خواهد پليدى [گناه] را از شما اهل بيت دور كند و شما را كاملاً پاك سازد.

 عالم مُلك و ملكوت

      آيات الهى داراى ظاهر و باطن هستند. باطن و حقيقت آيات الهى همان است كه از آن به عالم ملكوت تعبير مى‏شود. عالم ملكوت در مقابل عالم مُلك ـ كه با چشم ظاهر قابل رؤيت است ـ قرار دارد و در قرآن كريم در چند جا از آن سخن به ميان آمده است:

     خداوند متعال مى‏فرمايد:  «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ * فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»[2].

فرمان او چنين است كه هرگاه چيزى را اراده كند تنها به آن مى‏گويد: موجود باش! آن نيز بى درنگ موجود مى‏شود، پس منزه است خداوندى كه مالكيت و حاكميت همه چيز در دست او است و شما را به سوى او باز مى‏گردانند.

     واژه ملكوت از مصدر مَلَكَ يَمْلِكُ مُلك است كه واو و تاء آن زائده است؛ مانند: طاغوت، جبروت و رهبوت. اين واژه در لغت به معناى ملك و مختص ذات اقدس الهى است[3].

برخى از مفسرين در بيان معناى ملكوت مى‏گويند:

« هو الملك الأعظم للمالك الّذي ليس بمملوك »[4].

ملك و سلطنت بزرگ است براى مالكى كه مملوك كسى نيست.

     انسان اگر نسبت به چيزى در اين دنيا مالكيتى دارد، اين مالكيت، در ظاهر است و آن كسى كه در واقع، مالك خود انسان و تمام اموال و متعلّقات او است، خداوند متعال است. سلطنت و ملك خداوند متعال، خاصّ ذات اقدس او است و هيچ كس را در آن راهى نيست.

     قبل از عالم خَلْقْ ـ كه به ملك و ملكوت تقسيم مى‏شود ـ عالمى به نام عالم « امر » وجود دارد كه در آيه هشتاد و دوم سوره مبارك « يس » به آن اشاره شده است. خداوند متعال مى‏فرمايد:

«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»[5].

فرمان او چنين است كه هرگاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مى‏گويد: موجود باش! آن نيز بى درنگ موجود مى‏شود.

2. «وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»[6].

و اين چنين ملكوت آسمان‏ها و زمين [و حكومت مطلقه خداوند بر آنها] را به ابراهيم نشان داديم تا [به آن استدلال كند و] اهل يقين گردد.

     عالم ملكوت همان باطن عالم مُلك است. مُلك، خاص خداوند است و هيچ موجودى نمى‏تواند نسبت به‏آن ادعاى مالكيت داشته باشد. عالمى‏است كه خداوند متعال، آن را به حضرت ابراهيم عليه‏السلام نماياند تا به يقين كامل رهنمون گردد.

3. «أَوَلَمْ يَنظُرُواْ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَيْءٍ وَأَنْ عَسَى أَن يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَه يُؤْمِنُونَ»[7].

آيا در حكومت و نظام آسمان‏ها و زمين و آنچه خدا آفريده است [از روى عبرت و دقت] نظر نيفكندند؟! [و در اين نيز انديشه نكردند كه] شايد پايان زندگى آن‏ها نزديك شده باشد [اگر به اين كتاب آسمانى روشن ايمان نياورند] بعد از آن به كدام سخن ايمان خواهند آورد؟!

     در اين آيه، خداوند متعال نسبت به كسانى كه آيات الهى را نمى‏پذيرند و نشانه‏هاى او را تكذيب مى‏كنند، مى‏فرمايد: آيا آنها به ملكوت آسمان‏ها و زمين و آنچه خدا خلق كرده، نگاه نمى‏كنند؟ پس آسمان‏ها، زمين و تمام مخلوقات الهى در وراى ظاهر خود، باطن و ملكوتى دارند.

 4. «قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلاَ يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ»[8].

بگو: آيا مى‏دانيد چه كسى حكومت همه موجودات را در دست دارد و به بى پناهان پناه مى‏دهد و نياز به پناه دادن ندارد؟!

     در اين آيه نيز از تكذيب كنندگان آيات الهى پرسيده شده كه ملكوت و باطن اشياء به دست چه كسى است؟

     پس از بيان آياتى كه به ملكوت اشيا و موجودات اشاره داشتند، اين سؤالات به ذهن مى‏رسد:

     1. عالم ملكوت چيست؟

     2. آيا واقعاً ماوراى عالم مُلك، عالمى به نام عالم ملكوت وجود دارد؟

     3. آيا اين عالم براى همه قابل رؤيت است و مى‏توان به حقايق آن دست يافت؟

     4. ابزار ديدن عالم ملكوت و حقايق آن چيست؟

     5. فايده ديدن اين عالم چيست؟

     در پاسخ به اين سؤالات بايد گفت: عالم ملكوت به طور قطع و يقين وجود دارد و مانند عالم مُلك براى همه قابل ديدن است؛ چرا كه اگر اين چنين نمى‏بود خداوند متعال افرادى كه آيات الهى را تكذيب مى‏كنند، با استفهام انكارى مورد توبيخ و ملامت و سرزنش قرار نمى‏داد و نمى‏فرمود: آيا آنها ملكوت آسمان‏ها و زمين و تمام مخلوقات الهى را نمى‏بينند؟!

     همان گونه كه عالم مُلك را از طريق چشم مى‏بينيم، صداهاى موجود در آن را با گوش خود مى‏شنويم، انواع بوها را از طريق بينى استشمام مى‏كنيم و داراى حس لامسه و چشايى هستيم، براى ديدن عالم ملكوت هم به ابزار و وسيله نياز است. در قرآن كريم از ابزارى كه به وسيله آن مى‏توان عالم ملكوت را ديد به « قلب » تعبير شده است.

     اگر كسى قدرت و توان ديدن عالم ملكوت را پيدا كند، با توجه به نظام‏مندى اين عالم و نظمى كه بر آن از جهت انتساب به خداوند متعال برقرار است، قطعاً به توحيد ذات اقدس پروردگار هدايت خواهد شد.

   براى روشن شدن مطلب، مثالى ذكر مى‏كنيم:

     اگر يك شى‏ء ساخته دست بشر را كه داراى پيچيدگى‏ها و ظرافت خاصى است، به افراد معمولى كه داراى تخصصى در زمينه علوم مربوط به آن شى‏ء نيستند نشان بدهند، آن‏ها نمى‏توانند آن گونه كه بايد، به ارزش آن وسيله پى ببرند؛ اما اگر همين وسيله را به دست افراد داراى تخصص در آن رشته بدهند، آن‏ها متوجه مى‏شوند كه سازنده اين وسيله، چه مقدار براى ساخت آن زحمت كشيده و چه مقدار وقت و انرژى صرف كرده و از چه علومى در ساخت آن كمك گرفته است.

     ديدن عالم ملكوت نيز براى بيننده حقيقى و متخصص آن، يقين به توحيد را به همراه خواهد آورد. خداوند متعال در توضيح كيفيت نشان دادن عالم ملكوت به حضرت ابراهيم عليه‏السلام و رسيدن آن حضرت عليه‏السلام به مرحله يقين، به توحيد مى‏فرمايد:

«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَباً قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِينَ * فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ يَهْدِنِي رَبِّي لأكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ * فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَآ أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»[9].

و هنگامى كه [تاريكى] شب او را پوشانيد، ستاره‏اى مشاهده كرد، گفت: اين خداى من است؛ اما هنگامى كه غروب كرد، گفت: غروب كنندگان را دوست ندارم و چون ماه را ديد كه [سينه افق را] مى‏شكافت، گفت: اين خداى من است؛ اما هنگامى كه [آن هم] غروب كرد، گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمايى نكند، مسلماً از گروه گمراهان خواهم بود و هنگامى كه خورشيد را ديد كه [سينه افق را] مى‏شكافت گفت: اين خداى من است، اين [كه از همه] بزرگ‏تر است؛ اما هنگامى كه غروب كرد، گفت: اى قوم! من از شريك‏هايى كه شما [براى خدا ]مى‏سازيد بيزارم، من روى به سوى كسى كردم كه آسمان‏ها و زمين را آفريده، من در ايمان خود خالصم و از مشركان نيستم.

     سير مذكور در اين آيه، حضرت ابراهيم عليه‏السلام را به عالم ملكوت راهنمايى كرد و ايشان عليه‏السلام با ديدن عالم ملكوت و نظام مندى آن عالم، به توحيد الهى يقين پيدا كرد؛ از همين رو خداوند متعال تكذيب كنندگان آيات الهى را به توجه و تأمل در نظام مندى خورشيد و ماه و ستاره و گردش شب و روز و ساعت و دقيقه و ثانيه و آن و لحظه و تمام مخلوقات الهى، دعوت مى‏كند تا دست از تكذيب خود بردارند و به سوى حق و حقيقت رهنمون شوند.

     همان طور كه گفته شد، براى ديدن عالم ملكوت به وسيله‏اى به نام « قلب » نياز است. براى آشنايى بيشتر با اين ابزار در ادامه، به توضيح و تبيين آن مى‏پردازيم. قلب در چند معنا به كار مى‏رود:

     1. گاهى مراد از قلب، همين عضو صنوبرى شكل است كه در موجودات زنده وظيفه ارسال خون به تمام نقاط بدن را به عهده دارد.

     2. گاهى مراد از آن، عقل است (يعنى مرادف با عقل است).

     حضرت امام كاظم عليه‏السلام مى‏فرمايند:

« يا هشام! إنّ اللّه‏ تعالى يقول في كتابه «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ»[10] يعني عقل »[11].

اى هشام! خداوند متعال در قرآن كريم مى‏فرمايد: « در اين تذكرى است براى كسى كه قلب دارد » يعنى عقل.

     3. اهل حكمت و فلاسفه مى‏گويند: همين قلب مادى، مركز دريافت امور حسّيه و عقليه است؛ ولى دماغ يعنى عقل، آليت و وساطت دارد[12].

    در قرآن كريم هر جا كه « قلب » به كار رفته، منظور شعور و دركى است كه از برهان و استدلال فراتر است.

     خداوند متعال مى‏فرمايد:

1. «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ»[13].

روح الامين آن را نازل كرده است، بر قلب [پاك] تو تا از انذار كنندگان باشى.

     منظور از قلب در اين آيه، شعورى وراى اين عالم است؛ چرا كه ادراكات پيغمبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم از طريق برهان و استدلالات عقلى نبود. چنانچه مراد از اطمينان قلبى حضرت ابراهيم عليه‏السلام در آيه زير نيز اطمينانى كه از طريق برهان عقلى حاصل شده باشد، نيست. خداوند متعال مى‏فرمايد:

2. «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي»[14].

و [به خاطر بياور] هنگامى را كه ابراهيم عليه‏السلام گفت: خدايا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مى‏كنى؟ فرمود: مگر ايمان نياورده‏اى؟! عرض كرد: چرا! ولى مى‏خواهم قلبم آرامش يابد.

3. «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا»[15].

به يقين گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم، آنها دل‏هايى دارند كه با آن انديشه نمى‏كنند و نمى‏فهمند.

     در اين آيه نيز منظور از قلب، قلب مادى نيست و معناى عقل هم نمى‏دهد؛ چرا كه معنا ندارد بگوييم كفار و ملحدان عقل ندارند، بلكه صحيح‏تر آن است كه بگوييم آنان از درك و شعور حقيقى برخوردار نيستند.

 قلب در فرهنگ قرآنى

     انسان از دو بعد « جسم و روح » خلق شده است كه هر كدام داراى اعضاى خاصى هستند. اگر جسم انسان داراى گوش، چشم و قلب است، روحش نيز داراى چشم و گوش و قلب است. در آيات متعدد قرآن كريم، كلمات « قلب، سمع، بصر و عين » به چشم مى‏خورد. اما مراد قرآن كريم از اين اعضا، اعضاى جسم است يا روح؟ به عبارت ديگر، آيا اين اعضا متعلق به جسم‏اند يا روح؟ براى پاسخ به اين پرسش از روش تفسير موضوعى استفاده مى‏كنيم.

     در تفسير موضوعى ـ برخلاف تفسير ترتيبى كه به ترتيب از آيه اوّل قرآن شروع وتا پايان به تفسير آن پرداخته مى‏شود ـ روش خاصى در تفسيرآيات پيموده مى‏شود. در اين روش، آياتى كه با هم شباهت دارند و داراى سياق و هدف واحدى هستند، كنار هم قرار مى‏گيرند و در پايان نتيجه گوياترى به دست مى‏آيد.

     براى تفسير موضوعى و يافتن مفهوم اعضاى مذكور، آياتى را كه در آنها كلمات « قلب »، « سمع »، « بصر » و « عين » به كار رفته است نام برده، در پايان نتيجه‏گيرى مى‏كنيم.

1. «أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ»[16].

آيا آنان در زمين سير نكردند تا دل‏هايى داشته باشند كه حقيقت را با آن درك كنند يا گوش‏هاى شنوايى كه با آنان بشنوند؟! چرا كه چشم‏هاى ظاهر، نابينا نمى‏شود بلكه دل‏هايى كه در سينه‏ها است كور مى‏گردد.

2. «خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِيمٌ»[17].

خدا بر دل‏ها و گوش‏هاى آنان مهر نهاده و بر چشم‏هايشان پرده افكنده شده و عذاب بزرگى در انتظار آن‏ها است.

3. «قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»[18].

بگو: اين راه من است! من و پيروانم با بصيرت كامل، همه مردم را به سوى خدا دعوت مى‏كنيم، منزه است خدا و من از مشركان نيستم.

4. «وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَسْمَعُواْ وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ»[19].

و اگر آن‏ها را به هدايت فرا خوانيد، سخنان‏تان را نمى‏شنوند و آنها را مى‏بينى كه به تو نگاه مى‏كنند؛ اما در حقيقت نمى‏بينند.

5. «وَاذْكُرْعِبَادَنَا إبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ أُوْلِي الْأَيْدِيوَالْأَبْصَارِ»[20].

و به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را صاحبان دست‏ها و چشم‏ها.

6. «لَقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ»[21].

تو از اين صحنه [و دادگاه بزرگ] غافل بودى و ما پرده را از چشم تو كنار زديم و امروز چشمت كاملاً تيز بين است.

     در اين آيات مراد از قلب ـ كه بر آن مهر مى‏نهند و از ديدن و شنيدن حقايق و دعوت انبيا عليهم‏السلام ناتوان است ـ عقل و نيروى تدبر و انديشه نيست؛ زيرا انسان‏هايى وجود دارند كه منكر مبدأ و معاد هستند، ولى با اين وجود، بسيارى از مسائل علمى مانند رياضى، پزشكى و… را درك مى‏كنند و در موضوعات مختلف علمى صاحب نظر هستند و در عرصه‏ها و زمينه‏هاى گوناگون اجتماعى و اقتصادى تحول و پيشرفت ايجاد مى‏كنند.

     مراد از قلب، در فرهنگ قرآنى، همان شعور و آگاهى درونى است كه موجب مى‏شود انسان حق را تشخيص داده، و آن را درك كند؛ نداى يكتاپرستى و هدايت انبياى الهى عليهم‏السلام را بشنود و حقايق عالم آخرت، ملكوت و غيب را ببيند. اين نيروى درونى « بصيرت » نام دارد.

     از مورد پنجم به دست مى‏آيد كه خداوند حضرت ابراهيم و حضرت اسحاق و حضرت يعقوب عليهم‏السلام را به عنوان افرادى بصير و دانا توصيف مى‏نمايد.

     همچنين از مورد ششم به دست مى‏آيد كه عده‏اى در دنيا از ويژگى بصيرت و دانايى غافل هستند و هنگامى كه در قيامت كور وارد محشر شدند و اعمال خود را مجسّم يافتند، درمى‏يابند كه از بهترين ويژگى‏هاى درونى خويش بى بهره بودند و اى كاش مى‏توانستند از اين موهبت در تمام رفتارهاى خويش استفاده كنند!

 دريافت‏هاى قلبى

     از مطالب گذشته به دو نتيجه مى‏رسيم:

     1. عالم ملكوت و غيب وجود دارد و مى‏توان آن را مشاهده كرد.

     2. خداوند ابزارى در اختيار انسان قرار داده است كه مى‏تواند به وسيله آن عالم ملكوت را مشاهده نمايد كه از آن ابزار به « قلب » تعبير مى‏شود.

     در ادامه به چند روايت كه گوياى اين حقيقت است اشاره مى‏كنيم:

     1. حضرت امام سجّاد عليه‏السلام مى‏فرمايند:

« ألا! إنّ للعبد أربع أعين، عينان يبصر بهما أمر دينه ودنياه، وعينان يُبصر بهما أمر آخرته، فإذا أراد اللّه‏ بعبدٍ خيراً فتح له العينين اللَّتَين في قلبه فأبصر بهما الغيب في أمر آخرته وإذا أراد به غير ذلك ترك القلب بما فيه »[22].

بدانيد! كه بنده چهار چشم دارد؛ با دو چشم كار دنيا و دين خود را ببيند و با دو چشم ديگر به كار آخرتش نظر كند. آنگاه كه خداوند در مورد بنده‏اى اراده خير كند، آن دو چشمى را كه در دلش هست، مى‏گشايد تا كار آخرتش را ببيند و اگر اراده خير نفرمايد، دل را به همان حال اوّليه خود واگذارد.

     2. حضرت امام صادق عليه‏السلام فرمودند:

« ما مِن مؤمنٍ إلاّ ولقلبه اُذنان في جوفه، اُذن ينفُث فيها الوسواس الخنّاس واُذنٌ ينفُث فيها الملك، فيؤيّد اللّه‏ المؤمن بالملك، فذلك قوله: «وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ »[23] »[24].

قلب مؤمن دو گوش دارد: بر يكى شيطان وسوسه‏گر پنهانكار به كمين نشسته و بر ديگرى فرشته الهام به ارشاد او همت بسته. خداوند بنده مؤمن را با همين فرشته تأييد و تقويت مى‏كند. اين است كلام خدا كه مى‏گويد: « مؤمنان را با روح قدسى خود تقويت كرد ».

     3. رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم فرمودند:

« لولا أنّ الشياطين يحومون على قلوب بني آدم، لنظروا إلى ملكوت السموات »[25].

اگر شياطين بر اطراف دل انسان‏ها نمى‏چرخيدند، بنى آدم ملكوت آسمان‏ها را مى‏ديدند.

     4. در زيارت امام زمان (عجل اللّه‏ تعالى فرجه الشريف) ايشان را چنين خطاب مى‏كنيم:

« اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ناظِرَ شَجَرَةِ طُوبى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى »[26].

سلام بر شما اى آقايى كه درخت طوبى را در سدرة المنتهى مى‏بيند!

     5. درباره مشاهدات پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم هنگام برگشت ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم از معراج آمده است:

« فلمّا نزلت إلى سماء الدنيا، نظرت أسفل منّي فإذاً أنا برهج ودخان وأصوات. فقلت: ماذا يا جبرائيل؟ قال: هذه الشياطين، يحومون على أعين بني آدم أن لايتفكّروا في ملكوت السماوات والأرض؛ ولو لا ذلك لرأوا العجائب »[27].

هنگامى كه به آسمان دنيا رسيدم، زمين را نگاه كردم، در اين هنگام به غبار، دود و صداهايى برخورد كردم. پرسيدم: اى جبرئيل! اينها چيست؟ گفت: اين‏ها شيطان‏ها هستند كه اطراف چشم انسان‏ها مى‏چرخند و از تفكرشان در ملكوت آسمان و زمين مانع مى‏شوند. اگر آن‏ها نبودند، انسان‏ها شگفتى‏هاى بسيارى را مى‏ديدند.

     خداوند در توصيف مشاهدات پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم در آن شب مى‏فرمايند:

«مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى»[28].

قلب (پاك او) در آنچه ديد هرگز دروغ نگفت.

     از اين آيه فهميده مى‏شود پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم با چشم درونى خود، عجايب ملكوت و آسمان‏ها را در شب معراج ديده بودند؛ البته اين امر (مشاهده درونى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم ) منافاتى با معراج جسمانى ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم ندارد.

     6. محمد بن نعمان احول از سلام بن مستنير نقل مى‏كند:

« كنت عند أبي جعفر عليه‏السلام فدخل عليه حمران بن أعين وسأله عن أشياء، فلمّا همّ حمران بالقيام، قال لأبي جعفر عليه‏السلام: اُخبرك أطالَ اللّه‏ بقاك لنا وأمتعنا بك! إنّا نأتيك فما نخرج من عندك حتّى ترقّ قلوبنا وتسلو أنفسنا عن الدّنيا ويهون علينا ما في أيدي الناس من هذه الأموال، ثمّ نخرج من عندك، فإذا صرنا من الناس والتجّار أحببنا الدّنيا. قال: فقال أبوجعفر عليه‏السلام: إنّما هي القلوب، مرّة تصعب ومرّة تسهل. ثمّ قال أبوجعفر عليه‏السلام: أما أصحاب محمّد صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم قالوا يا رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم ! نخاف علينا النّفاق. قال صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم : ولم تخافون ذلك؟ قالوا: إذا كنّا عندك فذكّرتنا ورغّبتنا وجلنا ونسينا وزهدنا حتّى كأنّا نعاين الآخرة والجنّة والنّار ونحن عندك، فإذا خرجنا من عندك ودخلنا في هذه البيوت وشممنا الأولاد ورأينا العيال والأهل، نكاد أن نحوّل عن الحال الّتي كنّا عليها وحتّى كأنّا لم نكن على شيءٍ؛ أفتخاف علينا أن يكون ذلك نفاقاً؟ فقال لهم رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم: كلاّ! إنّ هذه خطرات من الشّيطان، فيرغِّبكم في الدّنيا، واللّه‏! لو تدومون على الحال الّتي وصفتم بها أنفسكم، لصافحتكم الملائكة ولمشيتم على الماء ولولا أنّكم تذنبون فتستغفرون اللّه‏، لخلق اللّه‏ خلقاً حتّى يذنبوا يستغفروا اللّه‏ فيغفر لهم. إنّ المؤمن مفتَّن توّابٌ؛ أما سمعت قول اللّه‏ عزّ وجلّ «إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»[29] وقال: «اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ»[30] »[31].

من در خدمت حضرت امام باقر عليه‏السلام بودم كه حمران بن اعين[32] وارد شد و چيزهايى از ايشان عليه‏السلام پرسيد، پس همين كه خواست برخيزد، به حضرت امام باقر عليه‏السلام عرض كرد: من شما را آگاه كنم ـ خداوند عمر شما را دراز كند و ما را به وجود شما بهره‏مند سازد! ـ كه ما خدمت شما مى‏رسيم و از نزد شما بيرون نمى‏رويم تا اينكه دل‏هاى ما نرم شود و جان‏هاى ما از [نداشتن] اين دنيا تسلى يابد و آنچه از اين اموال و دارايى كه در دست مردم است، بر ما خوار و پست شود؛ سپس از نزد شما بيرون مى‏رويم و همين كه [دوباره] پيش مردم و تجار مى‏رويم، دنيا را دوست مى‏داريم [اين چگونه است؟] گويد: آن حضرت عليه‏السلام فرمودند: همانا اين‏ها دل‏ها هستند كه گاهى سخت مى‏شوند و گاهى هموار و آسان، سپس فرمودند: هر آينه ياران محمد صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم عرض كردند: اى رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم ! ما بر نفاق از خودمان ترسناكيم. فرمودند: چرا از آن مى‏ترسيد؟ عرض كردند: هنگامى كه نزد شما هستيم و شما ما را متذكر و به آخرت تشويق مى‏كنيد، از خدا مى‏ترسيم و دنيا را [يكسره ]فراموش مى‏كنيم و در آن بى رغبت مى‏شويم تا آنجا كه گويا آخرت و بهشت و دوزخ را به چشم خود مى‏بينيم و چون از خدمت شما مى‏رويم و داخل خانه مى‏شويم و بوى فرزندان را مى‏شنويم و زنان و خاندان را مى‏نگريم، از آن حالى كه نزد شما داشتيم، برمى‏گرديم به حدى كه گويا ما هيچ نداشته‏ايم [و شما را نديده و خدمت شما نبوده‏ايم و آن حال قبلى را نداشته‏ايم] آيا شما از اينكه اين تغيير، حالت نفاق باشد، بر ما مى‏ترسيد؟ رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله‏ و سلم به آنها فرمودند: هرگز [اين نفاق نيست]، اينها وسوسه‏هاى شيطانى است كه شما را به دنيا تشويق مى‏كند. به خدا سوگند! اگر شما به همان حالى كه به آن خودتان را توصيف كرديد، مى‏مانديد، هر آينه فرشتگان دست دردست شما مى‏گذاردند [و بدون وسيله ]روى آب راه مى‏رفتيد و اگر نبود كه شما گناه مى‏كنيد، سپس از خدا آمرزش [آن گناه را] خواهيد، هر آينه خداوند، خلقى مى‏آفريد تا گناه كنند و سپس از خدا آمرزش خواهند و خداوند آنها را بيامرزد و به راستى مؤمن در گناه مى‏افتد [يا به امتحان در گناه گرفتار مى‏شود] و بسيار توبه مى‏كند، آيا نشنيده‏اى گفتار خداى عزوجل را [كه مى‏فرمايد ]« همانا خداوند دوست دارد توبه كنندگان و پاكيزه جويان را » و مى‏فرمايد: « و آمرزش خواهيد از پروردگار خويش، سپس بازگشت كنيد به سوى او ».

     محمد بن‏نعمان احول، راوى اين حديث معروف به «مؤمن الطاق» از شاگردان حضرت امام صادق عليه‏السلام و از بزرگان متكلّمان بود. او در مباحث كلامى بسيار قوى بود و در بيشتر بحث‏ها و مناظره‏هاى خويش با ابوحنيفه، او را مغلوب مى‏كرد.

     حكايت شده است: روزى ابوحنيفه به محمّد بن نعمان گفت: آيا شما به رجعت اعتقاد داريد؟ نعمان گفت: بلى! ابوحنيفه گفت: از دارايى خود صد دينار به من قرض بده، اگر من و تو رجعت كرديم و به هم رسيديم آن را به تو پس مى‏دهم. محمّد بن نعمان كه حاضر جواب بود، گفت: به من نوشته و ضمانتى بده كه اگر به شكل انسان رجعت كردى، من بتوانم پول خود را از تو بگيرم[33].

منایع:
[1]. سوره احزاب، آيه 33.

 [2]. سوره يس، آيه 82 ـ 83.

 [3]. لسان العرب، جلد 10، صفحه 492؛ مفردات راغب، صفحه 493.

 [4]. تفسير مجمع البيان، جلد 4، صفحه 400.

 [5]. سوره يس، آيه 82 (با تأمل در آيات قرآن هنگام تلاوت آنها، مى‏توان به نكات قابل توجهى دست يافت).

 [6]. سوره انعام، آيه 75.

 [7]. سوره اعراف، آيه 185.

 [8]. سوره مؤمنون، آيه 88.

 [9]. سوره انعام، آيه 76 ـ 79.

 [10]. سوره ق، آيه 37.

 [11]. كافى، جلد1، صفحه 16؛ بحارالأنوار، جلد1، صفحه 135؛ شرح اصول‏كافى، جلد1، صفحه92.

 [12]. تفسير الميزان عربى، جلد 2، صفحه 225.

 [13]. سوره شعرا، آيه 194 ـ 195.

 [14]. سوره بقره، آيه 260.

 [15]. سوره اعراف، آيه 179.

 [16]. سوره حج، آيه 46.

 [17]. سوره بقره، آيه 7.

 [18]. سوره يوسف، آيه 108.

 [19]. سوره اعراف، آيه 198.

 [20]. سوره ص، آيه 45.

 [21]. سوره ق، آيه 22.

 [22]. بحار الأنوار، جلد 58، صفحه 250.

 [23]. سوره مجادله، آيه 22.

 [24]. بحار الأنوار، جلد 66، صفحه 199.

 [25]. بحار الأنوار، جلد 56، صفحه 163؛ از منابع اهل سنت: تفسير رازى، جلد 1، صفحه 83.

 [26]. الحق المبين، صفحه 519؛ الصحيفة الهادية والتحفة المهديّة، صفحه 174.

 [27]. از منابع اهل سنت: مسند احمد بن حنبل، جلد 2، صفحه 353؛ كنز العمّال، جلد 11، صفحه 400.

 [28]. سوره نجم، آيه 11.

 [29]. سوره بقره، آيه 222.

 [30]. سوره هود، آيه 3.

 [31]. كافى، جلد 2، صفحه 423؛ بحار الأنوار، جلد 6، صفحه 47.

 [32]. خانواده حمران بن اعين از خاندان‏هاى با بركت هستند كه محدثان و راويان بسيارى از اين خاندان به وجود آمدند؛ از جمله: « زرارة بن أعين » كه برادر حمران بود و توسط او به امام صادق عليه‏السلام معرفى شد.

 [33]. معجم الرجال الحديث، جلد 17، صفحه 32 ـ 33.

 

  
 


جستجو