خدایی که صحاح سته اهل سنت معرفی می کنند!!!

قال اللّه‏ تبارك وتعالى: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَكُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ»[1]. اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و همراه با صادقان باشيد.

در کتابهای صحیح اهل سنت پروردگار متعال را به درستى معرفی نشده و نسبت‏هاى ناروايى به خداوند داده‏اند. آنان معتقداند خداوند داراى جسم و صورت است و هنگامى كه صورت خودش را در آينه‏اى ديد، از چهره‏ى خود لذت برد و به همين دليل انسان را به صورت خودش آفريد.

اعضاى بدن خداوند!!  اكنون در ادامه‏ى مباحث گذشته، با استناد به احاديث جعلى در منابع معتبر نزد اهل سنت، بررسى توصيف پروردگار از منظر بزرگان اهل سنت را ادامه مى‏دهيم:

1. خداوند، چشم دارد. نافع[2] از عبداللّه‏ بن عمر نقل مى‏كند: «ذكر النبيّ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم يوماً بين ظهري الناس المسيح الدجال، فقال: إنّ اللّه‏ ليس بأعور إلاّ أنّ المسيح الدجال أعور العين اليمنى، كأنَّ عينه عنبة طافية»[3]. رسول اكرم صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم روزى ميان مردم، از مسيح دجال گفتگو نمودند، در ضمن گفتارشان فرمودند: خداوند يك چشم نيست! ولى مسيح دجال چشم راست‏اش كور و مانند حبه‏ى انگورى، از حدقه‏اش بيرون آمده است.  بر اساس اين روايت، خداوند در نقطه‏ى مقابل دجال گرفته است و از آنجايى كه دجال فقط يك چشم دارد، بنابراين خداوند داراى دو چشم مى‏باشد.

2. خداوند داراى كتف و شانه است. صفوان بن محرز[4] مى‏گويد: «بينا ابن عمر يطوف إذ عرض رجلٌ، فقال: «يابن عمر هل سَمعتَ النبيّ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم في النجوى؟ فقال: سمعتُ النبيّ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم يقول: يدنى المؤمن من ربّه حتّى يضع اللّه‏ عليه كتفه، فيقرره بذنوبه تعرف ذنب كذا، يقول: أعرف ربّ! يقول: أعرف مرّتين. فيقول: سترتها في الدنيا وأغفرها لك اليوم»[5]. روزى عبداللّه‏ بن عمر[6] مشغول طواف بود، مردى پيش آمد و پرسيد: اى فرزند عمر در موضوع درگوشى حرف زدن خدا با بنده‏اش، مطلبى از رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم شنيده‏اى؟ در جواب گفت: آرى شنيدم كه رسول خدا فرمودند: در روز قيامت بنده‏ى مؤمن آن چنان به پروردگاراش نزديك مى‏گردد كه با خدا پهلوى هم قرار گرفته (و مشغول صحبت مى‏شوند)، خداوند از بنده‏اش سوال مى‏كند: به ياد دارى كه فلان گناه را مرتكب شدى؟ مى‏گويد: آرى، آرى. بدين ترتيب به تمام گناهان‏اش اعتراف مى‏كند، خداوند منان مى‏گويد، مطمئن باش! همان طور كه در دنيا گناهان تو را فاش ننمودم، امروز نيز همه‏ى آنها را مى‏بخشم.

 

3. پروردگار انگشت دارد.

الف ـ «عن عبداللّه‏ قال: جاء حبرٌ مِنَ الأحبار إلى رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم، فقال: يا محمّد! إنّا نجد إنّ اللّه‏ يجعل السموات على إصبعٍ والأرضين على إصبعٍ والشجر على إصبعٍ، والماء على إصبعٍ، والثرى على إصبعٍ، وساير الخلايق على إصبعٍ، فيقول: أنا الملك؛ فضحك النبي صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم حتّى بدت نواجذه، تصديقاً لقول الحبر»[7].  عبداللّه‏ بن مسعود[8] مى‏گويد: يكى از علماى يهود به حضور رسول اكرم شرفياب گرديد و عرضه داشت: يا محمد! ما در تورات مى‏خوانيم خداوند توانا در روز قيامت هر يك از آسمان‏ها، زمين‏ها، درخت‏ها، آب و خاك را بر روى انگشتى قرار مى‏دهد و مى‏گويد: منم سلطان و مالك واقعى همه‏ى موجودات. در اين هنگام رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم به عنوان تصديق و تأييد گفتار وى تبسم نمود، تا جايى كه دندان‏هاى آسياب حضرت صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم نمايان گرديد.

ب ـ معاذ بن جبل[9] مى‏گويد: «إحتبس عنّا رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم ذات غداةٍ من صلاةِ الصُّبح، حتّى كدنا نترأى عين الشمس، فخرج سريعاً فثوب بالصّلاة، فصلّى رسول اللّه‏ وتجوّز في صلاته، فلمّا سلّم دعا بصوته، فقال لنا: على مصافكم كما أنتم، ثمّ انتقل إلينا فقال: أمّا إنّي سأحدّثكم ماحبسني عنكم الغداة، إنّي قمت مِنَ اللّيلِ فتوضّأتُ فصلّيت ماقدر لي، فنعستُ في صلاتي فاستثقلت، فإذا أنا بربّي تبارك وتعالى في أحسنِ صورةٍ، فقال: يا محمّد صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم! قلتُ: ربّي! لبيك! قال: فيم يختصم الملأ الأعلى؟ قلتُ: لاأدري ربّ! قالها ثلاثاً. قال: فرأيته وضع كفّه بين كتفي قدوجدتُ بردَ أناملِهِ بين ثديي، حتّى تجلّى له ما في السماوات والأرضِ، ثمّ تلا هذه الآية: «وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»[10]»[11]. روزى رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم براى نماز صبح تأخير نمودند تا جايى كه نزديك بود آفتاب طلوع كند، پس با عجله وارد مسجد گرديدند و نماز را كوتاه به جاى آوردند. سپس فرمودند: از صف‏هاى خود حركت نكنيد؛ آنگاه علت تاخير خود را چنين تشريح نمودند: من ديشب بيدار شدم، پس از آنكه وضو گرفتم و مقدارى نماز خواندم دوباره به خواب رفتم. ناگهان خداوند را در زيباترين صورت مشاهده كردم. فرمود: يا محمد صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم! گفتم: لبيك! پروردگار من! فرمود: ملائكه‏هاى مقرب در چه مطلبى با هم منازعه مى‏كنند؟ گفتم: نمى‏دانم. خداوند سه بار اين سوال را تكرار نمود. ديدم كه دستش را در كتف من گذاشت به طورى كه سرماى انگشتان‏اش را در سينه‏ام احساس كردم. با اين عملِ پروردگار، تمام آنچه كه در آسمان‏ها و زمين بود براى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم تجلى يافت. سپس اين آيه را تلاوت نمودند: «اين چنين، ملكوت آسمان‏ها و زمين (و حكومت مطلقه‏ى خداوند بر آنها) را به حضرت ابراهيم عليه‏السلامنشان داديم تا (به آن استدلال كند و) اهل يقين گردد».

4. خداوند كمر و پهلو دارد. ابوهريره نقل مى‏كند: «عن النبيّ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم قال: خلق اللّه‏ الخلق، فلمّا فرغ منه قامت الرَّحِم، فأخذتْ بحِقو الرحمن. فقال له: مه! قالت: هذا مقام العائذ بك مِنَ القطيعة. قال: ألا ترضين أن أصل مَن وصلك وأقطع مَن قطعك؟ قالت: بلى يا ربّ! قال: فذاك»[12]. رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم فرمودند: خداوند هنگامى كه خلق و آفرينش موجودات را پايان بخشيد، رَحِم و قرابت برخاست، و كمر خدا را گرفت! خداوند فرمود: آرام باش! عرضه داشت: اينجا جايگاه كسى است كه از قطع رحم به پيشگاه‏ات پناه آورده است. خداوند در جواب فرمود: آيا به اين اندازه راضى نمى‏شوى كه احسان كنندگان تو را احسان و قطع كنندگان تو را از رحمت‏ام قطع اميد كنم؟ عرضه داشت: بلى، پرودگار! اراضى شدم. خداوند فرمود: با احسان كنندگان، و قطع كنندگان تو اين چنين رفتار خواهم نمود.

5. خداوند، ساق پا دارد.

الف ـ ابى سعيد خدرى[13] نقل مى‏كند: «سمعت النبيّ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم يقول: يكشف ربّنا عن ساقه فيسجد له كلّ مؤمن ومؤمنة ويبقى مَن كان يسجد في الدنيا رياءً وسمعة»[14]. از رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم شنيدم كه مى‏فرمودند: در روز قيامت، خداوند ساق خود را نشان مى‏دهد و تمام مردان و زنان با ايمان، در مقابل خدا به سجده مى‏افتند و افرادى كه در دنيا از روى ريا و خودنمايى سجده مى‏نمودند، باقى مى‏مانند.

ابن ابى الحديد نقل مى‏كند:

ب ـ «إنّ النّار تزفر تتغيّظ تغيّضاً شديداً، فلاتسكن حتّى يضع قدمه فيها، فتقول: قطّ قطّ»[15].

همانا جهنم، داراى آتش است و زبانه‏ى آتش بسيار شديد و سوزان است و آرام نمى‏شود تا اينكه خداوند پاى خود را در آن مى‏گذارد. در اين هنگام جهنم مى‏گويد: كافى است، كافى است.

اين نسبت‏هاى ناروا، گوشه‏اى از عقايد اهل سنت در مورد اساسى‏ترين مسئله‏ى عالم آفرينش و مهم‏ترين ركن اعتقادى بشريت؛ يعنى مسئله‏ى معرفة اللّه‏ و توحيد الهى؛ مى‏باشد. آنان عظمت بى منتهاى خداوند را ناديده گرفته و او را موجودى جسمانى پنداشتند و در نتيجه، خداوند را داراى چشم، گوش، بينى، انگشت، فرج و ديگر اعضاى بدنى معرفى كرده‏اند.

اعترافات ابن ابى الحديد

بعضى از علماى اهل سنت در مواردى از عقايد سست بزرگان خود خشمگين مى‏شوند به گونه‏اى كه خشم و نفرت‏شان را مى‏توان در كتب و متون آنها مشاهده نمود. ابن ابى الحديد ـ شارح نهج البلاغه ـ از جمله‏ى اين علما بوده است. او به اندازه‏اى از باورهاى بزرگان خود عصبانى مى‏شود كه تمام اقوال آنان را بيان كرده و سپس به كلام آنان طعنه وارد مى‏كند. او به نقل از گروهى از متكلمان نادان اقوال مى‏نمايد:

الف ـ «سألت معاذاً العنبريّ فقلت: أله وجه؟ فقال: نعم، حتّى عددتُ جميع الأعضاء مِن أنفٍ وفمٍ وصدرٍ وبطنٍ، واستحييتُ أن أذكُرَ الفَرْج، فأومأتُ بيدي إلى فرْجي. فقال: نعم، فقلت: أذكرٌ أو أنثى؟ فقال: ذكرٌ»[16]. از معاذ عنبرى[17] سوال كردم و گفتم: آيا خداوند صورت دارد؟ گفت: بله. تا اينكه تمام اعضا مثل بينى، دهان، سينه و شكم را در مورد پروردگار پرسيدم. و خجالت كشيدم آلت تناسلى را سوال كنم. با دست خودم به آلت تناسلى‏ام اشاره كردم. گفت: بله. گفتم: آيا آلت مردانگى دارد يا آلت زنانگى؟ گفت: آلت مردانه دارد.

ب ـ «دخل انسان على معاذ بن معاذ يوم عيد، وبين يديه لحمٌ في طبيخ سكباج[18]، فسأله على البارى تعالى في جملة ماسأله، فقال: هو واللّه‏! مثل هذا الّذي بين يديّ لحمٌ ودمٌ»[19]. شخصى در روز عيد بر معاذ بن معاذ[20] داخل شد، در حالى كه در دستان او تكه گوشتى از آبگوشت سركه شيره وجود داشت. او سؤالات فراوانى از معاذ پرسيد كه يكى از آن‏ها درباره‏ى خداوند متعال بود. گفت: قسم به خدا! خداوند مثل اين آبگوشتى كه در دست من است، از گوشت و خون تشكيل شده است.

ج ـ «خرجنا يوم عيد إلى المصلّى فإذا جماعةٌ بين يدى أمير والطبول تضرب والأعلام تخفق، فقال واحدٌ من خلفنا: اللّهمّ لا طبلَ إلاّ طبلك! فقيل له: لاتقل هكذا، فليس للّه‏ تعالى طبلٌ. فبكى وقال: أرأيتم هويجيءُ وحده ولايضرب بين يديه طبلٌ ولاينصب على رأسه عَلَمٌ، فإذن هو دون الأمير!»[21]. در روز عيد، براى اقامه‏ى نماز به سوى مصلّى رهسپار شديم. در آنجا گروهى پيشاپيش امير، مشغول طبل زدن و تكان دادن پرچم‏ها بودند. شخصى از پشت سر ما گفت: خداوندا! طبلى جز طبل تو نيست. شخصى به او گفت: اين كلمات را به زبان نياور، خداوند متعال، طبل ندارد. در اين هنگام آن شخص گريه كرد و گفت: آيا خداوند، به صورت تنها مى‏آيد و كسى نيست كه براى او طبل بزند و بر روى سرش پرچم تكان دهد؟ پس خداوند از حاكم ما نازل‏تر است.

اكنون اين پرسش مطرح مى‏گردد، شخصى كه عوام است و از افراد معمولى محسوب مى‏شود، چرا پروردگار متعال را اين گونه تصور مى‏كند و به خود اجازه مى‏دهد عقيده‏ى خود را ميان جمع بازگو نمايد؟! عالمان و دانشمندانِ معاصر او، چگونه خداوند را به او معرفى كرده‏اند؟ اين گناهان بر عهده‏ى چه كسانى است؟ آيا علما و بزرگان اهل سنت، مقصر اصلى نيستند؟ علما و دانشمندان هر مذهبى، موظف‏اند اصلى‏ترين مسائل اعتقادى و باورهاى دينى را براى مردم توصيف كنند و آنان را از انحرافات احتمالى محفوظ نمايند. اما اگر علما و دانشمندان دچار انحراف شده‏اند؛ از مردم عوام چه انتظار بايد داشت و آيا مى‏توان آنان را در مورد عقايد و باورهاى قلبى‏شان مورد پرسش و سرزنش قرار داد؟!

د ـ « روى بعضهم أنّه تعالى أجرى خيلاً فخلق نفسه من مثلها. وروى قوم منهم أنّه نظر في المرآة فرأى صورة نفسه، فخلق آدم عليها. ورووا أنّه يضحك حتّى تبدو نواجذه. ورووا أنّه أمردٌ جعدٌ قطط، وفي رجليه نعلان مِنْ ذَهَب، وأنّه في روضة خضراء على كرسيّ تحمله الملائكة. ورووا أنّه يضع رجلاً على رجل ويستلقى فإنّها جلسة الربّ. ورووا أنّه اشتكى عينه فعادته الملائكة ورووا أنّه ينزل إلى السماء الدنيا في نصف شعبان، وأنّه جالسٌ على العرش قد فضل منه أربع أصابع من كلّ جانب»[22]. بعضى از علما چنين نقل كرده كه خداوند گلّه‏اى از چهارپايان را راه انداخت و خود را مثل چهارپايان خلق كرد و گروهى از دانشمندان روايت كردند كه خداوند در آينه نگاه كرد و صورت خود را ملاحظه نمود. سپس آدم را طبق صورت خويش خلق كرد و روايت كردند: خداوند مى‏خندد تا اينكه دندان‏هاى آسياب‏اش نمايان مى‏شود و روايت كردند: خداوند، نوجوانى كوتاه قد است كه در صورت‏اش مو پديدار نشده و موهاى سرش به هم پيچيده است و در پاهايش، يك جفت كفش طلا وجود دارد و همانا خداوند در باغ سرسبزى بر روى كرسى مى‏نشيند و ملائكه آن را حمل مى‏كنند؛ و روايت كردند: همانا خداوند پايش را بر روى پاى ديگر مى‏گذارد و به پشت مى‏نشيند كه اين نحوه‏ى نشستن پروردگار است و روايت كردند: چشم خداوند درد گرفت سپس ملائكه از او عيادت كردند و روايت كردند: خداوند در شبهاى نيمه‏ى شعبان به آسمان دنيا نزول مى‏كند و روايت كردند: بر روى عرش مى‏نشيند در حالى كه به مقدار چهار انگشت از هر سويى از خداوند اضافه مى‏آيد.

ه ـ «كان بطبرستان قاصّ مِنَ المشبّهة، يقصّ على الناس، فقال يومٌ في قصصه: إنّ يوم القيامة تجئ فاطمة بنت محمّد، ومعهما قميص الحسين ابنها تلتمس القصاص من يزيد بن معاوية، فإذا رآها اللّه‏ تعالى مِن بعيد، دعا يزيد وهو بين يديه، فقال له: ادخل تحت قوائم العرش، لاتظفر بك فاطمة، فيدخل ويختبئ، وتحضر فاطمة، فتتظلّم وتبكى، فيقول سبحانه: أُنظري يا فاطمة إلى قدمي، ويخرجها إليها، وبه جُرحٌ مِن سهم نمرود، فيقول: هذا جرح نمرود في قدمي، وقد عفوتُ عنه. أفلا تعفينَ أنتَ عن يزيد. فتقول هي: اشهد يا ربِّ! انّي قد عفوت عنه»[23]. در طبرستان، قصه گويى از فرقه‏ى مشبّهه[24] بود، كه براى مردم قصه مى‏گفت. او روزى در داستان‏اش گفت: همانا روز قيامت فاطمه دختر محمّد مى‏آيد در حالى كه لباس پسراش حسين را به همراه مى‏آورد و از خداوند قصاص يزيد بن معاويه را درخواست مى‏كند. زمانى كه خداوند از راه دور، شاهد آمدن فاطمه بود، يزيد را كه نزديك او بود، فرا خواند و به وى فرمود: برو زير چهارپايه‏ى عرش مخفى شو تا فاطمه به تو دست نيابد. يزيد زير چهارپايه پنهان مى‏شود و پرده‏اى بر روى خود مى‏كشد. فاطمه نزد خداوند حاضر مى‏شود و از ظلم يزيد شكايت كرده و گريه مى‏كند. خداوند مى‏فرمايد: اى فاطمه! به پاهايم نگاه كن و پاهايش را به فاطمه نشان مى‏دهد در حالى كه پاى خداوند از تيرى كه نمرود پرتاب كرد، زخمى بود[25]. سپس خداوند فرمود: اين جراحت در پاى من به سبب تير نمرود است و من او را بخشيدم. آيا تو يزيد را نمى‏بخشى؟ فاطمه فرمودند: خداوندا! شاهد باش كه من يزيد را عفو كردم.

و ـ «إنّه ينزل على حمارٍ في صورة غلام أمرد، في رجليه نعلان من ذهب، وعلى وجهه فراش من ذهب يتطاير»[26]. خداوند به شكل نوجوانى كه هنوز مو بر صورت‏اش نروئيده، سوار بر الاغ به زمين فرود مى‏آيد. در پاهايش، يك جفت كفش طلا و بر صورت پروردگار، پرده‏اى از طلا كشيده شده كه به سبب وزش باد، پرواز مى‏كند.

ابن ابى الحديد روايتى را از حضرت اميرالمومنين على عليه‏السلام نقل مى‏كند كه حضرت عليه‏السلام مى‏فرمايند: «يأتى على الناس زمانٌ، لايبقى فيه مِنَ القرآن إلاّ رسمه ومِنَ الإسلام إلاّ اسمُه، مساجدهم يومئذٍ عامرةٌ مِنَ البنى خَرابٌ مِنَ الهُدى، سكّانها وعمّارها شرّ أهل الأرض منهم تخرج الفتنة وإليهم تأوي الخطئية»[27]. روزگارى بر مردم خواهد آمد كه از قرآن جز نشانى (نوشته‏اى) و از اسلام جز نامى باقى نخواهد ماند. مسجدهاى آنان در آن روزگار آباد، اما از هدايت ويران است. مسجد نشينان و سازندگان بناهاى شكوهمند مساجد، بدترين مردم زمين مى‏باشند كه كانون هر فتنه و جايگاه هر گونه خطاكارى‏اند.   ابن ابى الحديد به وقوع پيش بينى در روايت فوق اعتراف مى‏كند و مى‏گويد: «كمَن يسكن المساجد الآن، ممّن يعتقد التجسّم والتشبيه والصورة والنزول والصعود والأعضاء والجوارح»[28]. مثل كسانى كه امروزه (در قرن نهم) در مسجدها ساكن مى‏شوند، كسانى كه قائل به جسمانى بودن و شبيه سازى و صورت و نزول و صعود و اعضا و جوارح براى پروردگار هستند.

روايات توجيه ناپذير

تمام رواياتى كه تا کنون بيان شد، از معتبرترين منابع اهل سنت يعنى صحاح ستّه أخذ شد؛ منابعى همچون صحيح بخارى و صحيح مسلم، كه اهل سنت صحيح بخارى را «أخ القرآن» و صحيح مسلم را «اُخت القرآن» ناميده‏اند. منشأ اين روايات، عمر بن خطاب بوده است. او بنيان گذار اين انحرافات عظيم بوده و سنگ بناى اين كج انديشى‏ها را در مورد پروردگار متعال بنيان نهاده است[29]. نكته‏ى جالب اين است كه راويان اين احاديث جعلى، همچون عبداللّه‏ بن عمر، ابوهريره، عمروعاص و ابوموسى اشعرى؛ از دوستان و نزديكان خليفه‏ى دوم بوده‏اند. عمر بن خطاب در زمان حيات رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم به جمع آورى نسخه‏هاى مختلف از كتب يهوديان همچون كتاب تورات مى‏پرداخت. سپس آنها را به نزد پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم مى‏آورد تا از ايشان اجازه‏ى پخش آن مطالب ميان مردم را بگيرد. اما حضرت صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم به شدت با او برخورد نموده و وى را از اين كار منع نمودند[30].  بعد از اين كه عمر بن خطاب رواياتى را از كعب الاحبار جمع آورى كرد، نويسندگان صحاح سته براى تداوم راه پيشواى خودشان، دست به دست هم دادند و آن احاديث جعلى را در كتاب هايشان نقل كردند. بخارى متوفاى سال 256 ه ـ ق بود[31]. مسلم با بخارى هم عصر بوده و ترمذى نيز شاگرد بخارى بوده است. نسايى نويسنده‏ى آخرين صحيح از صحاح سته؛ در سال 303 ه ـ ق وفات كرد[32]. بر اين اساس نويسندگان اين كتب از اواخر قرن دوم تا اوايل قرن چهارم مى‏زيستند و اين روايات از همان زمان، در دسترس علماى اهل سنت قرار گرفت.

شيخ محمد عبده از روشن فكران اهل سنت، اعتراف مى‏كند كه از نظر علم فلسفه و حكمت امكان ندارد خداوند داراى جسم باشد و با چشم ظاهر ديده شود اما هنگامى كه به روايات جعلى از منابع معتبر اهل سنت برخورد مى‏كند، مى‏گويد: ناچاريم بپذيريم كه خداوند جسمانى بوده و قابل رويت مى‏باشد[33].  ممكن است كسى بپرسد آيا علما و بزرگان اهل سنت، اين روايات را توجيه كرده و براى آنها معناى ديگرى بيان كرده‏اند؟ در پاسخ بايد گفته شود: هرگز توجيه مشخصى در كتاب‏هايشان ديده نشده است. تمام علما و محدثين اهل سنت اصرار دارند هرگز نمى‏شود اين روايات را تحريف يا تأويل كرد. به عنوان نمونه‏ى اين افراد؛ مى‏توان به بن باز مفتى بزرگ اهل سنت در كشور عربستان مثال زد. همان طور كه در جلسه‏ى گذشته بيان شد او معتقد است خداوند، انسان را طبق صورت خوداش آفريد و امكان تشبيه وجود ندارد[34]. غير از او، نحله‏هاى فكرى متعددى وجود دارند كه مشبّهه يا مجسّمه‏اند؛ يعنى قائل به تجسيم و تجسّم خداوند شده و او را شبيه به مخلوقات‏اش مى‏دانند.

موضع‏گيرى حضرات معصومين عليهم‏السلام

حضرات معصومين عليهم‏السلام در زمان حيات‏شان، اين گونه خطرات را متذكر شده و در مقابل اين تفكرات موضع‏گيرى مى‏نمودند. بنابراين معلوم مى‏شود اين باورها در زمان حيات ائمّه‏ى اطهار عليهم‏السلام شيوع پيدا كرد و ايشان عليهم‏السلام را مجبور به واكنش نمود. اكنون برخى از مواضع حضرات معصومين عليهم‏السلام در مقابل اين تفكرات باطل را مرور مى‏كنيم[35]:

الف ـ حضرت اميرالمؤمنين على عليه‏السلام مى‏فرمايند: «الحمدُ للّه‏ الّذي بطن خفيّات الاُمور، ودلّت عليه أعلامُ الظّهور، وامتنع على عين البصير، فَلا عين مَن لم يره تُنكره، ولاقلبُ مَن أثبته يبصره، سبق في العلوّ فلاشى‏ءَ أعلى منه، وقرب في الدنوّ فلا شيء أقرب منه. فلااستعلاءهُ باعده عن شيء من خلقه، و لاقربه ساواهم في المكان به لم يطلع العقول على تحديدِ صِفته ولم يحجبها عن واجب معرفته، فهو الّذي تشهد له أعلام الوجود، على اقرار قلب ذى الجحود تعالى اللّه‏ عمّا يقوله المشبّهون به والجاحدون له علوّاً كبيراً»[36]. ستايش خداوندى را سزاست كه از اسرار نهان‏ها آگاه است و نشانه‏هاى آشكارى در سراسر هستى بر وجود او شهادت مى‏دهند، هرگز برابر چشم بينندگان ظاهر نمى‏گردد، نه چشم كسى كه او را نديده مى‏تواند انكاراش كند و نه قلبى كه او را شناخت مى‏تواند مشاهده‏اش نمايد. در والايى و برترى از همه پيشى گرفته، پس از او برتر چيزى نيست، و آن چنان به مخلوقات نزديك است كه از او نزديك‏تر چيزى نمى‏تواند باشد. مرتبه‏ى بلند او را از پديده هايش دور نساخته و نزديكى او با پديده‏ها او را مساوى قرار نداده است. عقل‏ها را بر حقيقت ذات خود آگاه نساخته؛ اما از معرفت و شناسايى خود بازنداشته است، پس اوست كه همه‏ى نشانه‏هاى هستى بر وجود او گواهى مى‏دهند و دل‏هاى منكران را بر اقرار به وجوداش واداشته است. خدايى كه برتر از گفتار تشبيه كنندگان و پندار منكران است.

ب ـ صفوان بن يحيى[37] نقل مى‏كند: «سألني ابوقرّة المحدّث صاحب شبرمه أن أدخله إلى أبى الحسن الرضا، فاستأذنته، فأذن له، فدخل فسأله عن أشياء منَ الحلال والحرام والفرائض والأحكام، حتّى بلغ سؤاله إلى التوحيد، فقال أبوقرة: فإنّا روينا أنّ اللّه‏ قسّم الرؤية والكلام بين نبيّين؛ فقسّم لموسى الكلام ولمحمّد صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم الرؤية. فقال أبوالحسن عليه‏السلام: فمن المبلّغ عن اللّه‏ إلى الثقلين من الجنّ والإنس إنّه «لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ»[38] و«وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً»[39] و«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»[40]؟ أليس محمّد صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم؟ قال: بلى، قال أبوالحسن عليه‏السلام: فكيف يجيء رجلٌ إلى الخلق جميعاً فيخبرهم أنّه جاءَ مِن عنداللّه‏ وأنّه يدعوهم إلى اللّه‏ بأمر اللّه‏، ويقول: إنّه «لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ»[41] و«وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً»[42] و«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»[43]؟ ثمّ يقول: أنا رأيته بعيني وأحطت به علماً وهو على صورة البشر؟ أما تستحيون؟ ابوقرّه‏ى محدّث[44]، دوست شبرمه[45] از من درخواست كرد او را خدمت حضرت امام رضا عليه‏السلام ببرم. از حضرت اذن دخول گرفتم. او نزد امام عليه‏السلامحاضر شد. چندين مسئله از مسائل حلال و حرام و احكام و واجبات پرسيد تا بالاخره سوال اش به توحيد منتهى شد. ابوقرّه گفت: روايت داريم كه خداوند ديده شدن و كلام را بين دو پيامبر عليهماالسلام تقسيم نمود؛ كلام را به حضرت موسى عليه‏السلام اختصاص داد و ديده شدن را به حضرت محمد صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم داد. حضرت امام رضا عليه‏السلام فرمودند: پس آن شخص چه كسى بود كه به جهانيان؛ تمام انسان‏ها و جن‏ها، از جانب خدا اعلام كرد: «چشم‏ها او را نمى‏بينند» و «آنها به او علم و احاطه ندارند» و «هيچ چيز همانند او نيست» مگر رساننده‏ى اين پيام‏هاى خداوند، حضرت محمّد صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلمنبوده است؟ ابوقرّه گفت: بله. حضرت امام رضا عليه‏السلامفرمودند: پس چگونه مى‏شود شخصى از جانب خدا به مردم اعلام كند كه از طرف خداوند متعال مبعوث شده است و مردم را به فرمان خدا، به سوى دين خدا دعوت كند و بگويد: «چشم‏ها او (پروردگار) را نمى‏بينند» و «آنها به او علم و احاطه ندارند» و «هيچ چيز همانند او نيست»، بعد خودش بفرمايد: من با چشم خود، پروردگار را ديده‏ام و نسبت به او احاطه‏ى علمى پيدا كردم، و او به صورت انسان است؟! آيا خجالت نمى‏كشيد؟ فقال ابوقرّة، فإنّه يقول: «وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى»[46]فقال ابوالحسن عليه‏السلام: إنّ بعد هذه الآية يدلّ على ما رأى، حيث يقول: «مَا كَذَبَ‏الْفُؤَادُ مَا رَأَى»[47] ثمّ اخبر بمارأت عيناه: «لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى»[48] فآيات اللّه‏ غيراللّه‏. وقال: «وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً»[49] فإذا رأته الأبصار فقد أحاطت به العلم ووقعت المعرفة. فقال أبوقرّة: فتكذب بالرواية؟ فقال أبوالحسن عليه‏السلام: إذا كانت الرواية مخالفة للقرآن كذّبتُها، وماأجمع المسلمون عليه أنّه لا يحاط به علماً ولاتدركه الأبصار وليس كمثله شيء. وسأله عن قول اللّه‏: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى»[50] فقال أبوالحسن عليه‏السلام: قد أخبر اللّه‏ تعالى أنّه أسرى به ثمّ أخبره أنّه لِمَ أسرى به، فقال: «لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا»[51] فآيات اللّه‏ غير اللّه‏»[52]. سپس ابوقرّه گفت: خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «و قطعاً بار ديگر نيز او (پروردگار) را مشاهده كرد» حضرت امام رضا عليه‏السلامفرمودند: آيه‏ى بعد از اين آيه، معناى اين آيه را بيان مى‏كند، كه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم چه چيزى را ديده است، آنجايى كه خداوند مى‏فرمايد: «قلب (پاك او) در آنچه ديد، هرگز دروغ نگفت» پس آيه‏ى ديگر خبر مى‏دهد كه چشم‏هاى ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم چه چيزى را مشاهده كرده است. «او پاره‏اى از آيات و نشانه‏هاى بزرگ پروردگاراش را ديد». بنابراين آيات و نشانه‏هاى خدا، كه پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم ديدند، غير از خود خداوند است. خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «ولى آنها به او احاطه‏ى علمى ندارند» پس اگر چشم‏ها او را ببينند، احاطه‏ى علمى به او پيدا كرده‏اند و شناخت به وجود مى‏آيد. ابوقرّه گفت: پس آيا روايت را دروغ مى‏دانيد؟ حضرت عليه‏السلام فرمودند: وقتى روايت مخالف قرآن باشد، البته تكذيب مى‏كنم؛ همينطور اجماع بر مخالفت با اين روايت وجود دارد؛ زيرا مسلمانان اتفاق دارند: همانا كسى به علم خداوند احاطه ندارد و چشم‏ها او را نمى‏بينند و مثل و مانندى ندارد. ابوقرّه از اين آيه سؤال كرد: «پاك و منزه است خدايى كه بنده‏اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى برد» حضرت عليه‏السلام فرمودند: خداوند در آيه اعلام مى‏كند كه پيامبراش را سير داده، بعد در توضيح علّت سير دادن حضرت صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏و سلم مى‏فرمايد: «تا برخى از آيات خود را به او نشان دهيم» بنابراين آيات الهى غير از پروردگار است. اين روايت نمونه‏اى از موضع‏گيرى‏هاى حضرات معصومين عليهم‏السلام در قبال كج انديشى‏ها و تفكرات باطل علما و محدثين اهل سنت بوده است.

 

 

[1]. سوره توبه، آيه 119.

 

[2]. وى نزد اهل سنت ثقه و اهل مدينه بوده است تهذيب الكمال، جلد 29، صفحه 303.

 

[3]. صحيح بخارى، جلد 4، صفحه 141؛ صحيح مسلم، جلد 1، صفحه 107.

 

[4]. وى نزد اهل سنت ثقه و اهل بصره بوده است. تهذيب الكمال، جلد 13، صفحه 211.

 

[5]. صحيح بخارى، جلد 5، صفحه 214.

 

[6]. وى فرزند عمر، خليفه‏ى دوم بود و قبل از سن بلوغ، مسلمان شد تهذيب الكمال، جلد 15، صفحه 322.

 

[7]. صحيح بخارى، جلد 6، صفحه 33؛ جلد 8، صفحه 174 و جلد 8، صفحه 202؛ صحيح
مسلم، جلد 8، صفحه 125؛ مسند أحمد، جلد 1، صفحه 378.

 

[8]. وى در مكه مسلمان شد و نزد اهل سنت داراى مناقب و فضايل زيادى بود تهذيب الكمال، جلد 16، صفحه 122.

 

[9]. وى از قبيله‏ى خزرج بود و جزو اصحاب رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به شمار مى‏رود تهذيب
الكمال، جلد 28، صفحه 105.

 

[10]. سوره انعام، آيه 75.

 

[11]. مسند أحمد، جلد 4، صفحه 66؛ سنن ترمذى، جلد 5، صفحه 46؛ سنن دارمى، جلد 2،
صفحه 126؛ مجمع الزوائد، جلد 7، صفحه 176.

 

[12]. صحيح بخارى، جلد 6، صفحه 43؛ مسند أحمد، جلد 2، صفحه 33.

 

[13]. نام كامل او، سعد بن مالك بوده و از اصحاب رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به شمار مى‏رود تهذيب
الكمال، جلد 10، صفحه 294.

 

[14]. صحيح بخارى، جلد 6، صفحه 72.

 

[15]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 3، صفحه 227.

 

[16]. شرح نهج البلاغه (ابن ابى الحديد)، جلد 3، صفحه 224.

 

[17]. وى نزد اهل سنت ثقه و اهل بصره بوده است و دو فرزند به نامهاى عبيداللّه‏ و مثنى داشته است تهذيب الكمال، جلد 28، صفحه 132.

 

[18]. اهل لغت به آبگوشت سركه شيره، سكباج مى‏گويند المنجد، ذيل واژه‏ى سكب.

 

[19]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 3، صفحه 225.

 

[20]. وى همان معاذ عنبرى مى‏باشد.

 

[21]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 3، صفحه 225.

 

[22]. همان.

 

[23]. شرح نهج البلاغه (ابن ابى الحديد)، جلد 3، صفحه 226.

 

[24]. پيروان اين فرقه معتقداند: خداوند جسم بوده و شبيه مخلوقات‏اش مى‏باشد ملل ونحل، جلد 1، صفحه 97.

 

[25]. در ناريخ نقل شده است نمرود وسيله‏اى فراهم كرد و با كمك عده‏اى از پرندگان به آسمان رفت و به سوى آسمان تير را پرتاب كرد سپس به زمين بازگشت و گفت: من خدا را كشتم!

 

[26]. همان، صفحه 227.

 

[27]. نهج البلاغه، حكمت 369.

 

[28]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 19، صفحه 299.

 

[29]. عمر بن خطاب، اين باورها را از كعب الأحبار آموخته بود. كعب الأحبار عالمى يهودى بود و به حسب ظاهر مسلمان شده بود.

 

[30]. براى اطلاع بيشتر به جزوه‏ى 146 از سلسله جزوات به سوى معرفت مراجعه نماييد.

 

[31]. تهذيب الكمال، جلد 24، صفحه 467.

 

[32]. تهذيب الكمال، جلد 1، صفحه 340؛ الكامل ابن اثير، جلد 8، صفحه 96.

 

[33]. براى اطلاع بيشتر به جزوه 145 از سلسله جزوات به سوى معرفت مراجعه كنيد.

[34]. براى اطلاع بيشتر به جزوه 146، صفحه 6 از سلسله جزوات به سوى معرفت مراجعه كنيد.

[35]. در جلسات گذشته روايتى در مورد سرزنش حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام بر كعب الأحبار
را بيان نموديم.

[36]. نهج البلاغه، خطبه 49.

[37]. او ثقه و اهل كوفه بوده است و از حضرت امام رضا عليه‏السلام روايت نقل مى‏كرده است معجم
رجال الحديث، جلد 9، صفحه 123.

[38]. سوره انعام، آيه 103.

[39]. سوره طه، آيه 110.

[40]. سوره شورى، آيه 11.

[41]. سوره انعام، آيه 103.

[42]. سوره طه، آيه 110.

[43]. سوره شورى، آيه 11.

[44]. ذهبى وابن حجر او را محدث ناشناخته دانسته‏اند معجم رجال حديث، جلد 32، صفحه 201.

[45]. وى از علماى اهل سنّت در زمان حيات حضرت امام رضا عليه‏السلام مى‏باشد.

[46]. سوره نجم، آيه 13.

[47]. سوره نجم، آيه 11.

[48]. سوره نجم، آيه 18.

[49]. سوره طه، آيه 110.

[50]. سوره اسراء، آيه 1.

[51]. همان.

[52]. بحارالأنوار، جلد 10، صفحه 343.

[53]. همان، جلد 36، صفحه 4.

[54]. همان، جلد 18، صفحه 319.

[55]. همان، صفحه 366.

 

 

 


جستجو