قال اللّه تبارك وتعالى: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَكُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ»[1]. اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و همراه با صادقان باشيد.
در کتابهای صحیح اهل سنت پروردگار متعال را به درستى معرفی نشده و نسبتهاى ناروايى به خداوند دادهاند. آنان معتقداند خداوند داراى جسم و صورت است و هنگامى كه صورت خودش را در آينهاى ديد، از چهرهى خود لذت برد و به همين دليل انسان را به صورت خودش آفريد.
اعضاى بدن خداوند!! اكنون در ادامهى مباحث گذشته، با استناد به احاديث جعلى در منابع معتبر نزد اهل سنت، بررسى توصيف پروردگار از منظر بزرگان اهل سنت را ادامه مىدهيم:
1. خداوند، چشم دارد. نافع[2] از عبداللّه بن عمر نقل مىكند: «ذكر النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم يوماً بين ظهري الناس المسيح الدجال، فقال: إنّ اللّه ليس بأعور إلاّ أنّ المسيح الدجال أعور العين اليمنى، كأنَّ عينه عنبة طافية»[3]. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روزى ميان مردم، از مسيح دجال گفتگو نمودند، در ضمن گفتارشان فرمودند: خداوند يك چشم نيست! ولى مسيح دجال چشم راستاش كور و مانند حبهى انگورى، از حدقهاش بيرون آمده است. بر اساس اين روايت، خداوند در نقطهى مقابل دجال گرفته است و از آنجايى كه دجال فقط يك چشم دارد، بنابراين خداوند داراى دو چشم مىباشد.
2. خداوند داراى كتف و شانه است. صفوان بن محرز[4] مىگويد: «بينا ابن عمر يطوف إذ عرض رجلٌ، فقال: «يابن عمر هل سَمعتَ النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم في النجوى؟ فقال: سمعتُ النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم يقول: يدنى المؤمن من ربّه حتّى يضع اللّه عليه كتفه، فيقرره بذنوبه تعرف ذنب كذا، يقول: أعرف ربّ! يقول: أعرف مرّتين. فيقول: سترتها في الدنيا وأغفرها لك اليوم»[5]. روزى عبداللّه بن عمر[6] مشغول طواف بود، مردى پيش آمد و پرسيد: اى فرزند عمر در موضوع درگوشى حرف زدن خدا با بندهاش، مطلبى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدهاى؟ در جواب گفت: آرى شنيدم كه رسول خدا فرمودند: در روز قيامت بندهى مؤمن آن چنان به پروردگاراش نزديك مىگردد كه با خدا پهلوى هم قرار گرفته (و مشغول صحبت مىشوند)، خداوند از بندهاش سوال مىكند: به ياد دارى كه فلان گناه را مرتكب شدى؟ مىگويد: آرى، آرى. بدين ترتيب به تمام گناهاناش اعتراف مىكند، خداوند منان مىگويد، مطمئن باش! همان طور كه در دنيا گناهان تو را فاش ننمودم، امروز نيز همهى آنها را مىبخشم.
3. پروردگار انگشت دارد.
الف ـ «عن عبداللّه قال: جاء حبرٌ مِنَ الأحبار إلى رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم، فقال: يا محمّد! إنّا نجد إنّ اللّه يجعل السموات على إصبعٍ والأرضين على إصبعٍ والشجر على إصبعٍ، والماء على إصبعٍ، والثرى على إصبعٍ، وساير الخلايق على إصبعٍ، فيقول: أنا الملك؛ فضحك النبي صلى الله عليه و آله و سلم حتّى بدت نواجذه، تصديقاً لقول الحبر»[7]. عبداللّه بن مسعود[8] مىگويد: يكى از علماى يهود به حضور رسول اكرم شرفياب گرديد و عرضه داشت: يا محمد! ما در تورات مىخوانيم خداوند توانا در روز قيامت هر يك از آسمانها، زمينها، درختها، آب و خاك را بر روى انگشتى قرار مىدهد و مىگويد: منم سلطان و مالك واقعى همهى موجودات. در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به عنوان تصديق و تأييد گفتار وى تبسم نمود، تا جايى كه دندانهاى آسياب حضرت صلى الله عليه و آله و سلم نمايان گرديد.
ب ـ معاذ بن جبل[9] مىگويد: «إحتبس عنّا رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم ذات غداةٍ من صلاةِ الصُّبح، حتّى كدنا نترأى عين الشمس، فخرج سريعاً فثوب بالصّلاة، فصلّى رسول اللّه وتجوّز في صلاته، فلمّا سلّم دعا بصوته، فقال لنا: على مصافكم كما أنتم، ثمّ انتقل إلينا فقال: أمّا إنّي سأحدّثكم ماحبسني عنكم الغداة، إنّي قمت مِنَ اللّيلِ فتوضّأتُ فصلّيت ماقدر لي، فنعستُ في صلاتي فاستثقلت، فإذا أنا بربّي تبارك وتعالى في أحسنِ صورةٍ، فقال: يا محمّد صلى الله عليه و آله و سلم! قلتُ: ربّي! لبيك! قال: فيم يختصم الملأ الأعلى؟ قلتُ: لاأدري ربّ! قالها ثلاثاً. قال: فرأيته وضع كفّه بين كتفي قدوجدتُ بردَ أناملِهِ بين ثديي، حتّى تجلّى له ما في السماوات والأرضِ، ثمّ تلا هذه الآية: «وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»[10]»[11]. روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى نماز صبح تأخير نمودند تا جايى كه نزديك بود آفتاب طلوع كند، پس با عجله وارد مسجد گرديدند و نماز را كوتاه به جاى آوردند. سپس فرمودند: از صفهاى خود حركت نكنيد؛ آنگاه علت تاخير خود را چنين تشريح نمودند: من ديشب بيدار شدم، پس از آنكه وضو گرفتم و مقدارى نماز خواندم دوباره به خواب رفتم. ناگهان خداوند را در زيباترين صورت مشاهده كردم. فرمود: يا محمد صلى الله عليه و آله و سلم! گفتم: لبيك! پروردگار من! فرمود: ملائكههاى مقرب در چه مطلبى با هم منازعه مىكنند؟ گفتم: نمىدانم. خداوند سه بار اين سوال را تكرار نمود. ديدم كه دستش را در كتف من گذاشت به طورى كه سرماى انگشتاناش را در سينهام احساس كردم. با اين عملِ پروردگار، تمام آنچه كه در آسمانها و زمين بود براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تجلى يافت. سپس اين آيه را تلاوت نمودند: «اين چنين، ملكوت آسمانها و زمين (و حكومت مطلقهى خداوند بر آنها) را به حضرت ابراهيم عليهالسلامنشان داديم تا (به آن استدلال كند و) اهل يقين گردد».
4. خداوند كمر و پهلو دارد. ابوهريره نقل مىكند: «عن النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم قال: خلق اللّه الخلق، فلمّا فرغ منه قامت الرَّحِم، فأخذتْ بحِقو الرحمن. فقال له: مه! قالت: هذا مقام العائذ بك مِنَ القطيعة. قال: ألا ترضين أن أصل مَن وصلك وأقطع مَن قطعك؟ قالت: بلى يا ربّ! قال: فذاك»[12]. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: خداوند هنگامى كه خلق و آفرينش موجودات را پايان بخشيد، رَحِم و قرابت برخاست، و كمر خدا را گرفت! خداوند فرمود: آرام باش! عرضه داشت: اينجا جايگاه كسى است كه از قطع رحم به پيشگاهات پناه آورده است. خداوند در جواب فرمود: آيا به اين اندازه راضى نمىشوى كه احسان كنندگان تو را احسان و قطع كنندگان تو را از رحمتام قطع اميد كنم؟ عرضه داشت: بلى، پرودگار! اراضى شدم. خداوند فرمود: با احسان كنندگان، و قطع كنندگان تو اين چنين رفتار خواهم نمود.
5. خداوند، ساق پا دارد.
الف ـ ابى سعيد خدرى[13] نقل مىكند: «سمعت النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم يقول: يكشف ربّنا عن ساقه فيسجد له كلّ مؤمن ومؤمنة ويبقى مَن كان يسجد في الدنيا رياءً وسمعة»[14]. از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مىفرمودند: در روز قيامت، خداوند ساق خود را نشان مىدهد و تمام مردان و زنان با ايمان، در مقابل خدا به سجده مىافتند و افرادى كه در دنيا از روى ريا و خودنمايى سجده مىنمودند، باقى مىمانند.
ابن ابى الحديد نقل مىكند:
ب ـ «إنّ النّار تزفر تتغيّظ تغيّضاً شديداً، فلاتسكن حتّى يضع قدمه فيها، فتقول: قطّ قطّ»[15].
همانا جهنم، داراى آتش است و زبانهى آتش بسيار شديد و سوزان است و آرام نمىشود تا اينكه خداوند پاى خود را در آن مىگذارد. در اين هنگام جهنم مىگويد: كافى است، كافى است.
اين نسبتهاى ناروا، گوشهاى از عقايد اهل سنت در مورد اساسىترين مسئلهى عالم آفرينش و مهمترين ركن اعتقادى بشريت؛ يعنى مسئلهى معرفة اللّه و توحيد الهى؛ مىباشد. آنان عظمت بى منتهاى خداوند را ناديده گرفته و او را موجودى جسمانى پنداشتند و در نتيجه، خداوند را داراى چشم، گوش، بينى، انگشت، فرج و ديگر اعضاى بدنى معرفى كردهاند.
اعترافات ابن ابى الحديد
بعضى از علماى اهل سنت در مواردى از عقايد سست بزرگان خود خشمگين مىشوند به گونهاى كه خشم و نفرتشان را مىتوان در كتب و متون آنها مشاهده نمود. ابن ابى الحديد ـ شارح نهج البلاغه ـ از جملهى اين علما بوده است. او به اندازهاى از باورهاى بزرگان خود عصبانى مىشود كه تمام اقوال آنان را بيان كرده و سپس به كلام آنان طعنه وارد مىكند. او به نقل از گروهى از متكلمان نادان اقوال مىنمايد:
الف ـ «سألت معاذاً العنبريّ فقلت: أله وجه؟ فقال: نعم، حتّى عددتُ جميع الأعضاء مِن أنفٍ وفمٍ وصدرٍ وبطنٍ، واستحييتُ أن أذكُرَ الفَرْج، فأومأتُ بيدي إلى فرْجي. فقال: نعم، فقلت: أذكرٌ أو أنثى؟ فقال: ذكرٌ»[16]. از معاذ عنبرى[17] سوال كردم و گفتم: آيا خداوند صورت دارد؟ گفت: بله. تا اينكه تمام اعضا مثل بينى، دهان، سينه و شكم را در مورد پروردگار پرسيدم. و خجالت كشيدم آلت تناسلى را سوال كنم. با دست خودم به آلت تناسلىام اشاره كردم. گفت: بله. گفتم: آيا آلت مردانگى دارد يا آلت زنانگى؟ گفت: آلت مردانه دارد.
ب ـ «دخل انسان على معاذ بن معاذ يوم عيد، وبين يديه لحمٌ في طبيخ سكباج[18]، فسأله على البارى تعالى في جملة ماسأله، فقال: هو واللّه! مثل هذا الّذي بين يديّ لحمٌ ودمٌ»[19]. شخصى در روز عيد بر معاذ بن معاذ[20] داخل شد، در حالى كه در دستان او تكه گوشتى از آبگوشت سركه شيره وجود داشت. او سؤالات فراوانى از معاذ پرسيد كه يكى از آنها دربارهى خداوند متعال بود. گفت: قسم به خدا! خداوند مثل اين آبگوشتى كه در دست من است، از گوشت و خون تشكيل شده است.
ج ـ «خرجنا يوم عيد إلى المصلّى فإذا جماعةٌ بين يدى أمير والطبول تضرب والأعلام تخفق، فقال واحدٌ من خلفنا: اللّهمّ لا طبلَ إلاّ طبلك! فقيل له: لاتقل هكذا، فليس للّه تعالى طبلٌ. فبكى وقال: أرأيتم هويجيءُ وحده ولايضرب بين يديه طبلٌ ولاينصب على رأسه عَلَمٌ، فإذن هو دون الأمير!»[21]. در روز عيد، براى اقامهى نماز به سوى مصلّى رهسپار شديم. در آنجا گروهى پيشاپيش امير، مشغول طبل زدن و تكان دادن پرچمها بودند. شخصى از پشت سر ما گفت: خداوندا! طبلى جز طبل تو نيست. شخصى به او گفت: اين كلمات را به زبان نياور، خداوند متعال، طبل ندارد. در اين هنگام آن شخص گريه كرد و گفت: آيا خداوند، به صورت تنها مىآيد و كسى نيست كه براى او طبل بزند و بر روى سرش پرچم تكان دهد؟ پس خداوند از حاكم ما نازلتر است.
اكنون اين پرسش مطرح مىگردد، شخصى كه عوام است و از افراد معمولى محسوب مىشود، چرا پروردگار متعال را اين گونه تصور مىكند و به خود اجازه مىدهد عقيدهى خود را ميان جمع بازگو نمايد؟! عالمان و دانشمندانِ معاصر او، چگونه خداوند را به او معرفى كردهاند؟ اين گناهان بر عهدهى چه كسانى است؟ آيا علما و بزرگان اهل سنت، مقصر اصلى نيستند؟ علما و دانشمندان هر مذهبى، موظفاند اصلىترين مسائل اعتقادى و باورهاى دينى را براى مردم توصيف كنند و آنان را از انحرافات احتمالى محفوظ نمايند. اما اگر علما و دانشمندان دچار انحراف شدهاند؛ از مردم عوام چه انتظار بايد داشت و آيا مىتوان آنان را در مورد عقايد و باورهاى قلبىشان مورد پرسش و سرزنش قرار داد؟!
د ـ « روى بعضهم أنّه تعالى أجرى خيلاً فخلق نفسه من مثلها. وروى قوم منهم أنّه نظر في المرآة فرأى صورة نفسه، فخلق آدم عليها. ورووا أنّه يضحك حتّى تبدو نواجذه. ورووا أنّه أمردٌ جعدٌ قطط، وفي رجليه نعلان مِنْ ذَهَب، وأنّه في روضة خضراء على كرسيّ تحمله الملائكة. ورووا أنّه يضع رجلاً على رجل ويستلقى فإنّها جلسة الربّ. ورووا أنّه اشتكى عينه فعادته الملائكة ورووا أنّه ينزل إلى السماء الدنيا في نصف شعبان، وأنّه جالسٌ على العرش قد فضل منه أربع أصابع من كلّ جانب»[22]. بعضى از علما چنين نقل كرده كه خداوند گلّهاى از چهارپايان را راه انداخت و خود را مثل چهارپايان خلق كرد و گروهى از دانشمندان روايت كردند كه خداوند در آينه نگاه كرد و صورت خود را ملاحظه نمود. سپس آدم را طبق صورت خويش خلق كرد و روايت كردند: خداوند مىخندد تا اينكه دندانهاى آسياباش نمايان مىشود و روايت كردند: خداوند، نوجوانى كوتاه قد است كه در صورتاش مو پديدار نشده و موهاى سرش به هم پيچيده است و در پاهايش، يك جفت كفش طلا وجود دارد و همانا خداوند در باغ سرسبزى بر روى كرسى مىنشيند و ملائكه آن را حمل مىكنند؛ و روايت كردند: همانا خداوند پايش را بر روى پاى ديگر مىگذارد و به پشت مىنشيند كه اين نحوهى نشستن پروردگار است و روايت كردند: چشم خداوند درد گرفت سپس ملائكه از او عيادت كردند و روايت كردند: خداوند در شبهاى نيمهى شعبان به آسمان دنيا نزول مىكند و روايت كردند: بر روى عرش مىنشيند در حالى كه به مقدار چهار انگشت از هر سويى از خداوند اضافه مىآيد.
ه ـ «كان بطبرستان قاصّ مِنَ المشبّهة، يقصّ على الناس، فقال يومٌ في قصصه: إنّ يوم القيامة تجئ فاطمة بنت محمّد، ومعهما قميص الحسين ابنها تلتمس القصاص من يزيد بن معاوية، فإذا رآها اللّه تعالى مِن بعيد، دعا يزيد وهو بين يديه، فقال له: ادخل تحت قوائم العرش، لاتظفر بك فاطمة، فيدخل ويختبئ، وتحضر فاطمة، فتتظلّم وتبكى، فيقول سبحانه: أُنظري يا فاطمة إلى قدمي، ويخرجها إليها، وبه جُرحٌ مِن سهم نمرود، فيقول: هذا جرح نمرود في قدمي، وقد عفوتُ عنه. أفلا تعفينَ أنتَ عن يزيد. فتقول هي: اشهد يا ربِّ! انّي قد عفوت عنه»[23]. در طبرستان، قصه گويى از فرقهى مشبّهه[24] بود، كه براى مردم قصه مىگفت. او روزى در داستاناش گفت: همانا روز قيامت فاطمه دختر محمّد مىآيد در حالى كه لباس پسراش حسين را به همراه مىآورد و از خداوند قصاص يزيد بن معاويه را درخواست مىكند. زمانى كه خداوند از راه دور، شاهد آمدن فاطمه بود، يزيد را كه نزديك او بود، فرا خواند و به وى فرمود: برو زير چهارپايهى عرش مخفى شو تا فاطمه به تو دست نيابد. يزيد زير چهارپايه پنهان مىشود و پردهاى بر روى خود مىكشد. فاطمه نزد خداوند حاضر مىشود و از ظلم يزيد شكايت كرده و گريه مىكند. خداوند مىفرمايد: اى فاطمه! به پاهايم نگاه كن و پاهايش را به فاطمه نشان مىدهد در حالى كه پاى خداوند از تيرى كه نمرود پرتاب كرد، زخمى بود[25]. سپس خداوند فرمود: اين جراحت در پاى من به سبب تير نمرود است و من او را بخشيدم. آيا تو يزيد را نمىبخشى؟ فاطمه فرمودند: خداوندا! شاهد باش كه من يزيد را عفو كردم.
و ـ «إنّه ينزل على حمارٍ في صورة غلام أمرد، في رجليه نعلان من ذهب، وعلى وجهه فراش من ذهب يتطاير»[26]. خداوند به شكل نوجوانى كه هنوز مو بر صورتاش نروئيده، سوار بر الاغ به زمين فرود مىآيد. در پاهايش، يك جفت كفش طلا و بر صورت پروردگار، پردهاى از طلا كشيده شده كه به سبب وزش باد، پرواز مىكند.
ابن ابى الحديد روايتى را از حضرت اميرالمومنين على عليهالسلام نقل مىكند كه حضرت عليهالسلام مىفرمايند: «يأتى على الناس زمانٌ، لايبقى فيه مِنَ القرآن إلاّ رسمه ومِنَ الإسلام إلاّ اسمُه، مساجدهم يومئذٍ عامرةٌ مِنَ البنى خَرابٌ مِنَ الهُدى، سكّانها وعمّارها شرّ أهل الأرض منهم تخرج الفتنة وإليهم تأوي الخطئية»[27]. روزگارى بر مردم خواهد آمد كه از قرآن جز نشانى (نوشتهاى) و از اسلام جز نامى باقى نخواهد ماند. مسجدهاى آنان در آن روزگار آباد، اما از هدايت ويران است. مسجد نشينان و سازندگان بناهاى شكوهمند مساجد، بدترين مردم زمين مىباشند كه كانون هر فتنه و جايگاه هر گونه خطاكارىاند. ابن ابى الحديد به وقوع پيش بينى در روايت فوق اعتراف مىكند و مىگويد: «كمَن يسكن المساجد الآن، ممّن يعتقد التجسّم والتشبيه والصورة والنزول والصعود والأعضاء والجوارح»[28]. مثل كسانى كه امروزه (در قرن نهم) در مسجدها ساكن مىشوند، كسانى كه قائل به جسمانى بودن و شبيه سازى و صورت و نزول و صعود و اعضا و جوارح براى پروردگار هستند.
روايات توجيه ناپذير
تمام رواياتى كه تا کنون بيان شد، از معتبرترين منابع اهل سنت يعنى صحاح ستّه أخذ شد؛ منابعى همچون صحيح بخارى و صحيح مسلم، كه اهل سنت صحيح بخارى را «أخ القرآن» و صحيح مسلم را «اُخت القرآن» ناميدهاند. منشأ اين روايات، عمر بن خطاب بوده است. او بنيان گذار اين انحرافات عظيم بوده و سنگ بناى اين كج انديشىها را در مورد پروردگار متعال بنيان نهاده است[29]. نكتهى جالب اين است كه راويان اين احاديث جعلى، همچون عبداللّه بن عمر، ابوهريره، عمروعاص و ابوموسى اشعرى؛ از دوستان و نزديكان خليفهى دوم بودهاند. عمر بن خطاب در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به جمع آورى نسخههاى مختلف از كتب يهوديان همچون كتاب تورات مىپرداخت. سپس آنها را به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مىآورد تا از ايشان اجازهى پخش آن مطالب ميان مردم را بگيرد. اما حضرت صلى الله عليه و آله و سلم به شدت با او برخورد نموده و وى را از اين كار منع نمودند[30]. بعد از اين كه عمر بن خطاب رواياتى را از كعب الاحبار جمع آورى كرد، نويسندگان صحاح سته براى تداوم راه پيشواى خودشان، دست به دست هم دادند و آن احاديث جعلى را در كتاب هايشان نقل كردند. بخارى متوفاى سال 256 ه ـ ق بود[31]. مسلم با بخارى هم عصر بوده و ترمذى نيز شاگرد بخارى بوده است. نسايى نويسندهى آخرين صحيح از صحاح سته؛ در سال 303 ه ـ ق وفات كرد[32]. بر اين اساس نويسندگان اين كتب از اواخر قرن دوم تا اوايل قرن چهارم مىزيستند و اين روايات از همان زمان، در دسترس علماى اهل سنت قرار گرفت.
شيخ محمد عبده از روشن فكران اهل سنت، اعتراف مىكند كه از نظر علم فلسفه و حكمت امكان ندارد خداوند داراى جسم باشد و با چشم ظاهر ديده شود اما هنگامى كه به روايات جعلى از منابع معتبر اهل سنت برخورد مىكند، مىگويد: ناچاريم بپذيريم كه خداوند جسمانى بوده و قابل رويت مىباشد[33]. ممكن است كسى بپرسد آيا علما و بزرگان اهل سنت، اين روايات را توجيه كرده و براى آنها معناى ديگرى بيان كردهاند؟ در پاسخ بايد گفته شود: هرگز توجيه مشخصى در كتابهايشان ديده نشده است. تمام علما و محدثين اهل سنت اصرار دارند هرگز نمىشود اين روايات را تحريف يا تأويل كرد. به عنوان نمونهى اين افراد؛ مىتوان به بن باز مفتى بزرگ اهل سنت در كشور عربستان مثال زد. همان طور كه در جلسهى گذشته بيان شد او معتقد است خداوند، انسان را طبق صورت خوداش آفريد و امكان تشبيه وجود ندارد[34]. غير از او، نحلههاى فكرى متعددى وجود دارند كه مشبّهه يا مجسّمهاند؛ يعنى قائل به تجسيم و تجسّم خداوند شده و او را شبيه به مخلوقاتاش مىدانند.
موضعگيرى حضرات معصومين عليهمالسلام
حضرات معصومين عليهمالسلام در زمان حياتشان، اين گونه خطرات را متذكر شده و در مقابل اين تفكرات موضعگيرى مىنمودند. بنابراين معلوم مىشود اين باورها در زمان حيات ائمّهى اطهار عليهمالسلام شيوع پيدا كرد و ايشان عليهمالسلام را مجبور به واكنش نمود. اكنون برخى از مواضع حضرات معصومين عليهمالسلام در مقابل اين تفكرات باطل را مرور مىكنيم[35]:
الف ـ حضرت اميرالمؤمنين على عليهالسلام مىفرمايند: «الحمدُ للّه الّذي بطن خفيّات الاُمور، ودلّت عليه أعلامُ الظّهور، وامتنع على عين البصير، فَلا عين مَن لم يره تُنكره، ولاقلبُ مَن أثبته يبصره، سبق في العلوّ فلاشىءَ أعلى منه، وقرب في الدنوّ فلا شيء أقرب منه. فلااستعلاءهُ باعده عن شيء من خلقه، و لاقربه ساواهم في المكان به لم يطلع العقول على تحديدِ صِفته ولم يحجبها عن واجب معرفته، فهو الّذي تشهد له أعلام الوجود، على اقرار قلب ذى الجحود تعالى اللّه عمّا يقوله المشبّهون به والجاحدون له علوّاً كبيراً»[36]. ستايش خداوندى را سزاست كه از اسرار نهانها آگاه است و نشانههاى آشكارى در سراسر هستى بر وجود او شهادت مىدهند، هرگز برابر چشم بينندگان ظاهر نمىگردد، نه چشم كسى كه او را نديده مىتواند انكاراش كند و نه قلبى كه او را شناخت مىتواند مشاهدهاش نمايد. در والايى و برترى از همه پيشى گرفته، پس از او برتر چيزى نيست، و آن چنان به مخلوقات نزديك است كه از او نزديكتر چيزى نمىتواند باشد. مرتبهى بلند او را از پديده هايش دور نساخته و نزديكى او با پديدهها او را مساوى قرار نداده است. عقلها را بر حقيقت ذات خود آگاه نساخته؛ اما از معرفت و شناسايى خود بازنداشته است، پس اوست كه همهى نشانههاى هستى بر وجود او گواهى مىدهند و دلهاى منكران را بر اقرار به وجوداش واداشته است. خدايى كه برتر از گفتار تشبيه كنندگان و پندار منكران است.
ب ـ صفوان بن يحيى[37] نقل مىكند: «سألني ابوقرّة المحدّث صاحب شبرمه أن أدخله إلى أبى الحسن الرضا، فاستأذنته، فأذن له، فدخل فسأله عن أشياء منَ الحلال والحرام والفرائض والأحكام، حتّى بلغ سؤاله إلى التوحيد، فقال أبوقرة: فإنّا روينا أنّ اللّه قسّم الرؤية والكلام بين نبيّين؛ فقسّم لموسى الكلام ولمحمّد صلى الله عليه و آله و سلم الرؤية. فقال أبوالحسن عليهالسلام: فمن المبلّغ عن اللّه إلى الثقلين من الجنّ والإنس إنّه «لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ»[38] و«وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً»[39] و«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»[40]؟ أليس محمّد صلى الله عليه و آله و سلم؟ قال: بلى، قال أبوالحسن عليهالسلام: فكيف يجيء رجلٌ إلى الخلق جميعاً فيخبرهم أنّه جاءَ مِن عنداللّه وأنّه يدعوهم إلى اللّه بأمر اللّه، ويقول: إنّه «لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ»[41] و«وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً»[42] و«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»[43]؟ ثمّ يقول: أنا رأيته بعيني وأحطت به علماً وهو على صورة البشر؟ أما تستحيون؟ ابوقرّهى محدّث[44]، دوست شبرمه[45] از من درخواست كرد او را خدمت حضرت امام رضا عليهالسلام ببرم. از حضرت اذن دخول گرفتم. او نزد امام عليهالسلامحاضر شد. چندين مسئله از مسائل حلال و حرام و احكام و واجبات پرسيد تا بالاخره سوال اش به توحيد منتهى شد. ابوقرّه گفت: روايت داريم كه خداوند ديده شدن و كلام را بين دو پيامبر عليهماالسلام تقسيم نمود؛ كلام را به حضرت موسى عليهالسلام اختصاص داد و ديده شدن را به حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم داد. حضرت امام رضا عليهالسلام فرمودند: پس آن شخص چه كسى بود كه به جهانيان؛ تمام انسانها و جنها، از جانب خدا اعلام كرد: «چشمها او را نمىبينند» و «آنها به او علم و احاطه ندارند» و «هيچ چيز همانند او نيست» مگر رسانندهى اين پيامهاى خداوند، حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و سلمنبوده است؟ ابوقرّه گفت: بله. حضرت امام رضا عليهالسلامفرمودند: پس چگونه مىشود شخصى از جانب خدا به مردم اعلام كند كه از طرف خداوند متعال مبعوث شده است و مردم را به فرمان خدا، به سوى دين خدا دعوت كند و بگويد: «چشمها او (پروردگار) را نمىبينند» و «آنها به او علم و احاطه ندارند» و «هيچ چيز همانند او نيست»، بعد خودش بفرمايد: من با چشم خود، پروردگار را ديدهام و نسبت به او احاطهى علمى پيدا كردم، و او به صورت انسان است؟! آيا خجالت نمىكشيد؟ فقال ابوقرّة، فإنّه يقول: «وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى»[46]فقال ابوالحسن عليهالسلام: إنّ بعد هذه الآية يدلّ على ما رأى، حيث يقول: «مَا كَذَبَالْفُؤَادُ مَا رَأَى»[47] ثمّ اخبر بمارأت عيناه: «لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى»[48] فآيات اللّه غيراللّه. وقال: «وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً»[49] فإذا رأته الأبصار فقد أحاطت به العلم ووقعت المعرفة. فقال أبوقرّة: فتكذب بالرواية؟ فقال أبوالحسن عليهالسلام: إذا كانت الرواية مخالفة للقرآن كذّبتُها، وماأجمع المسلمون عليه أنّه لا يحاط به علماً ولاتدركه الأبصار وليس كمثله شيء. وسأله عن قول اللّه: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى»[50] فقال أبوالحسن عليهالسلام: قد أخبر اللّه تعالى أنّه أسرى به ثمّ أخبره أنّه لِمَ أسرى به، فقال: «لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا»[51] فآيات اللّه غير اللّه»[52]. سپس ابوقرّه گفت: خداوند در قرآن مىفرمايد: «و قطعاً بار ديگر نيز او (پروردگار) را مشاهده كرد» حضرت امام رضا عليهالسلامفرمودند: آيهى بعد از اين آيه، معناى اين آيه را بيان مىكند، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چه چيزى را ديده است، آنجايى كه خداوند مىفرمايد: «قلب (پاك او) در آنچه ديد، هرگز دروغ نگفت» پس آيهى ديگر خبر مىدهد كه چشمهاى ايشان صلى الله عليه و آله و سلم چه چيزى را مشاهده كرده است. «او پارهاى از آيات و نشانههاى بزرگ پروردگاراش را ديد». بنابراين آيات و نشانههاى خدا، كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ديدند، غير از خود خداوند است. خداوند در قرآن مىفرمايد: «ولى آنها به او احاطهى علمى ندارند» پس اگر چشمها او را ببينند، احاطهى علمى به او پيدا كردهاند و شناخت به وجود مىآيد. ابوقرّه گفت: پس آيا روايت را دروغ مىدانيد؟ حضرت عليهالسلام فرمودند: وقتى روايت مخالف قرآن باشد، البته تكذيب مىكنم؛ همينطور اجماع بر مخالفت با اين روايت وجود دارد؛ زيرا مسلمانان اتفاق دارند: همانا كسى به علم خداوند احاطه ندارد و چشمها او را نمىبينند و مثل و مانندى ندارد. ابوقرّه از اين آيه سؤال كرد: «پاك و منزه است خدايى كه بندهاش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى برد» حضرت عليهالسلام فرمودند: خداوند در آيه اعلام مىكند كه پيامبراش را سير داده، بعد در توضيح علّت سير دادن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد: «تا برخى از آيات خود را به او نشان دهيم» بنابراين آيات الهى غير از پروردگار است. اين روايت نمونهاى از موضعگيرىهاى حضرات معصومين عليهمالسلام در قبال كج انديشىها و تفكرات باطل علما و محدثين اهل سنت بوده است.
[1]. سوره توبه، آيه 119.
[2]. وى نزد اهل سنت ثقه و اهل مدينه بوده است تهذيب الكمال، جلد 29، صفحه 303.
[3]. صحيح بخارى، جلد 4، صفحه 141؛ صحيح مسلم، جلد 1، صفحه 107.
[4]. وى نزد اهل سنت ثقه و اهل بصره بوده است. تهذيب الكمال، جلد 13، صفحه 211.
[5]. صحيح بخارى، جلد 5، صفحه 214.
[6]. وى فرزند عمر، خليفهى دوم بود و قبل از سن بلوغ، مسلمان شد تهذيب الكمال، جلد 15، صفحه 322.
[7]. صحيح بخارى، جلد 6، صفحه 33؛ جلد 8، صفحه 174 و جلد 8، صفحه 202؛ صحيح
مسلم، جلد 8، صفحه 125؛ مسند أحمد، جلد 1، صفحه 378.
[8]. وى در مكه مسلمان شد و نزد اهل سنت داراى مناقب و فضايل زيادى بود تهذيب الكمال، جلد 16، صفحه 122.
[9]. وى از قبيلهى خزرج بود و جزو اصحاب رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم به شمار مىرود تهذيب
الكمال، جلد 28، صفحه 105.
[10]. سوره انعام، آيه 75.
[11]. مسند أحمد، جلد 4، صفحه 66؛ سنن ترمذى، جلد 5، صفحه 46؛ سنن دارمى، جلد 2،
صفحه 126؛ مجمع الزوائد، جلد 7، صفحه 176.
[12]. صحيح بخارى، جلد 6، صفحه 43؛ مسند أحمد، جلد 2، صفحه 33.
[13]. نام كامل او، سعد بن مالك بوده و از اصحاب رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم به شمار مىرود تهذيب
الكمال، جلد 10، صفحه 294.
[14]. صحيح بخارى، جلد 6، صفحه 72.
[15]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 3، صفحه 227.
[16]. شرح نهج البلاغه (ابن ابى الحديد)، جلد 3، صفحه 224.
[17]. وى نزد اهل سنت ثقه و اهل بصره بوده است و دو فرزند به نامهاى عبيداللّه و مثنى داشته است تهذيب الكمال، جلد 28، صفحه 132.
[18]. اهل لغت به آبگوشت سركه شيره، سكباج مىگويند المنجد، ذيل واژهى سكب.
[19]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 3، صفحه 225.
[20]. وى همان معاذ عنبرى مىباشد.
[21]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 3، صفحه 225.
[22]. همان.
[23]. شرح نهج البلاغه (ابن ابى الحديد)، جلد 3، صفحه 226.
[24]. پيروان اين فرقه معتقداند: خداوند جسم بوده و شبيه مخلوقاتاش مىباشد ملل ونحل، جلد 1، صفحه 97.
[25]. در ناريخ نقل شده است نمرود وسيلهاى فراهم كرد و با كمك عدهاى از پرندگان به آسمان رفت و به سوى آسمان تير را پرتاب كرد سپس به زمين بازگشت و گفت: من خدا را كشتم!
[26]. همان، صفحه 227.
[27]. نهج البلاغه، حكمت 369.
[28]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 19، صفحه 299.
[29]. عمر بن خطاب، اين باورها را از كعب الأحبار آموخته بود. كعب الأحبار عالمى يهودى بود و به حسب ظاهر مسلمان شده بود.
[30]. براى اطلاع بيشتر به جزوهى 146 از سلسله جزوات به سوى معرفت مراجعه نماييد.
[31]. تهذيب الكمال، جلد 24، صفحه 467.
[32]. تهذيب الكمال، جلد 1، صفحه 340؛ الكامل ابن اثير، جلد 8، صفحه 96.
[33]. براى اطلاع بيشتر به جزوه 145 از سلسله جزوات به سوى معرفت مراجعه كنيد.
[34]. براى اطلاع بيشتر به جزوه 146، صفحه 6 از سلسله جزوات به سوى معرفت مراجعه كنيد.
[35]. در جلسات گذشته روايتى در مورد سرزنش حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام بر كعب الأحبار
را بيان نموديم.
[36]. نهج البلاغه، خطبه 49.
[37]. او ثقه و اهل كوفه بوده است و از حضرت امام رضا عليهالسلام روايت نقل مىكرده است معجم
رجال الحديث، جلد 9، صفحه 123.
[38]. سوره انعام، آيه 103.
[39]. سوره طه، آيه 110.
[40]. سوره شورى، آيه 11.
[41]. سوره انعام، آيه 103.
[42]. سوره طه، آيه 110.
[43]. سوره شورى، آيه 11.
[44]. ذهبى وابن حجر او را محدث ناشناخته دانستهاند معجم رجال حديث، جلد 32، صفحه 201.
[45]. وى از علماى اهل سنّت در زمان حيات حضرت امام رضا عليهالسلام مىباشد.
[46]. سوره نجم، آيه 13.
[47]. سوره نجم، آيه 11.
[48]. سوره نجم، آيه 18.
[49]. سوره طه، آيه 110.
[50]. سوره اسراء، آيه 1.
[51]. همان.
[52]. بحارالأنوار، جلد 10، صفحه 343.
[53]. همان، جلد 36، صفحه 4.
[54]. همان، جلد 18، صفحه 319.
[55]. همان، صفحه 366.