معناى آيهى تطهير، بر اساس تفسير زمخشرى و فخر رازى،از اهل سنت اينگونه خواهد بود كه خداوند متعال پليدى را از « اهل بيت » برداشته و ايشان را با نور عصمت پاكيزه و مطهّر كرده است؛ بنابراين افرادى كه مشمول اين آيه هستند، بعد از رسيدن به اين درجه، هرگز نبايد مرتكب هيچ گناه و خلافى شده باشند؛ اگر چنين است، پس چرا خداوند متعال، رسول بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را در سوره ى مبارك تحريم، مورد خطاب قرار داده و مىفرمايد: «يَا أيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»[2]. اى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده به خاطر جلب رضايت همسرانت بر خود حرام مىكنى؟! و خداوند آمرزنده و رحيم است. اين زنان كه در كتب معتبر مكتب خلافت از جمله صحيح بخارى، صحيح مسلم، مسند احمد، سنن نسائى و سنن ترمذى، نام آنها صريحاً ذكر شده است[3]، عايشه دختر ابوبكر و حفصه دختر عمر بن خطاب مىباشند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را آزار و اذيت نموده، ايشان صلى الله عليه و آله و سلم را به غضب و خشم آوردند و سرّشان صلى الله عليه و آله و سلم را فاش كردند. خداوند متعال مىفرمايد: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ كَفَرُوا اِمْرَأةَ نُوحٍ وَاِمْرَأةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَقِيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ»[4]. خداوند براى كسانى كه كافر شدهاند، به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى) نداشت و به آنها گفته شد: وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مىشوند! مواردى از خيانت اين دو همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، از جمله رفتار ناشايست آنها در ماجراى « ماريه قبطيه » بیان شده است[5].
پس از آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با زنى از طايفه يهود، كه جزو كنيزان به غنيمت گرفته شده بود، ازدواج كردند، عايشه و حفصه، آن كنيز را آرايش كرده و به او گفتند: وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر تو وارد شد، به ايشان صلى الله عليه و آله و سلم بگو: « من از تو به خدا پناه مىبرم ».
عايشه و حفصه، اين جمله را موجب خوشحالى رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم قلمداد كردند. او نيز چنين كرد. رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم در جواب وى فرمودند: من نيز تو را در پناه خدا قرار دادم و دستور دادند او را به سوى خانوادهاش بازگردانند[6].
اين روايات، در كتب و منابع مورد اعتماد اهل سنّت، مانند صحيح بخارى كه اهل سنت آن را « اخو القرآن » و صحيح مسلم كه آن را « اخت القرآن » مىدانند و يا مستدرك حاكم و كتب ديگر آنها وارد شده است و هرگز قابل انكار نخواهند بود.
يكى ديگر از نكاتى بیان شده، اين كه عايشه، هيچ اعتقادى به نبوت و رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلمنداشت و اصلاً اين مسأله را باور نكرده بود و به همين دليل هرگاه عصبانى مىشد، با حالتى تمسخرآميز به رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم چنين مىگفت: « أنت الّذي تزعم أنّك رسول اللّه؟! »[7].
تو هستى كه خيال مىكنى رسول خدا هستى؟!
ناگفته پيداست كه اگر كسى به مطلبى باور و يقين داشته باشد، اينگونه با حالتى تمسخرآميز و با استفهام انكارى از ثبوت آن پرسش نمىكند.
بنابر روايت ديگرى، عايشه پا را فراتر نهاده و مقام ربوبيّت حضرت ربّ العالمين را زير سؤال برده است. او چنين مىگويد: « كنت أغار على اللاّتي وهبن أنفسهنّ لرسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم وأقول: اتّهب المرأة نفسها؟ فلمّا أنزل اللّه تعالى: «تُرْجِي مَن تَشَاء مِنْهُنَّ وَتُؤْوِي إلَيْكَ مَن تَشَاء وَمَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكَ»[8] قلت: ما أرى ربّك ألاّ يسارع في هواك »[9].
من نسبت به زنانى كه خودشان را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هبه مىكردند[10] غيرت داشتم، و مىگفتم: آيا مىشود زنى خودش را به كسى ببخشد؟! پس زمانى كه خداوند متعال اين آيه را نازل كرد: « (موعد) هر يك از همسرانت را بخواهى مىتوانى به تأخير اندازى، و هر كدام را بخواهى نزد خود جاى دهى؛ و هرگاه بعضى از آنان را كه بركنار ساختهاى بخواهى نزد خود جاى دهى، گناهى بر تو نيست »؛ گفتم: نمىبينم پروردگارت را كه در هوى و هوس تو شتاب نكند.
توجيه گفتار عايشه و نقد آن
يكى از شروحى كه بر كتاب « صحيح بخارى » نوشته شده است، « فتح البارى » نام دارد و تأليف « ابن حجر » مىباشد. ابن حجر در اين كتاب از قرطبى چنين نقل مىكند: از آن جا كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم هيچ سخنى از روى هواى نفس نمىگويند و تمام سخنان ايشان صلى الله عليه و آله و سلم وحى الهى است، چنانچه خداوند متعال مىفرمايد: «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إنْ هُوَ إلاَّ وَحْيٌ يُوحَى»[11]. و هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد * آنچه مىگويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست.
بنابراين همراهى خدا با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، تأييد كار ايشان صلى الله عليه و آله و سلم و تسرّع در انجام تمايلات ايشان صلى الله عليه و آله و سلم، هيچ كدام از امورى نيست كه مبتلا به اشكال باشد، چرا كه هوى و هوس و نفسانيات ايشان صلى الله عليه و آله و سلم معقول و مشروع است و شيطانى نيست، و عايشه هم اين مطلب را مىدانسته، لذا طعنى بر او وارد نيست كه چنين سخن گفته باشد!!
قرطبى در ادامه مىگويد: « حملت عائشة على هذا التقبيح، الغيرة الّتي طبعت عليها النساء؛
آنچه عايشه را بر اين تقبيح و سرزنش خدا و رسولاش صلى الله عليه و آله و سلم وادار كرد، غيرتى است كه در طبيعت همه زنها قرار دارد.
قرطبى، همچنين گفتهى عايشه دربارهى مسارعت و شتاب خداوند در هوى و هوس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را، به مسارعت در رضا و خشنودى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تفسير كرده و مىگويد: « إنّي لأرى ربّك يسارع لك في هواك، أي في رضاك »[12].
همانا مىبينم پروردگارت را كه در هواى تو شتاب مىكند، يعنى در رضايت و خشنودى تو شتاب مىكند.
براى تحليل و نقد كلمات قرطبى، بايد گفت: اگر كسى واقعاً خدا و رسولاش را باور داشته باشد، اگر كسى واقعاً به خدا و رسولش ايمان داشته باشد، قرآن و وحى الهى را باور كرده باشد، ديگر در مقابل احكام و قوانين شرع مقدس نخواهد ايستاد.
اگر حكمى هم در شريعت بر خلاف ميل و طبعش نازل شده باشد، همچون روزه ماه مبارك رمضان، در روزهاى طولانى تابستان، براى كسى كه بخواهد در اين روزهاى گرم كارهاى طاقت فرسا انجام بدهد، باز معترض به حكم الهى نخواهد بود.
اولياى الهى چنين حالتى دارند و در همه حال تسليم اوامر الهى مىباشند. خداوند تبارك و تعالى به حضرت ابراهيم خليل الرحمان عليهالسلام امر فرمود كه فرزندت را قربانى كن! ايشان عليهالسلام هم بدون درنگ و با كمال اشتياق، دست فرزندش را گرفته و او را به قتلگاه آورد. حضرت اسماعيل عليهالسلام كه مىدانست كشته مىشود، خدمت پدرش عرض كرد: «يَا أبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ»[13]. پدرم! هر چه دستور دارى اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت.
حضرت زينب كبرى عليهاالسلام نيز با اينكه داراى مقام رسالت و امامت نبودند، ولى تسليم محض اوامر ربوبى و داراى مرتبهى عالى صبر بودند؛ چنانچه وقتى از ايشان عليهاالسلام از آنچه در كربلا گذشته بود سؤال كردند، فرمودند: « ما رأيت إلاّ جميلاً »[14]. جز زيبايى چيزى نديدم.
بنابراين، اين سخن عايشه كه خدا مطابق ميل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رفتار مىكند و آيه نازل مىنمايد ـ كه به تعبير قرطبى تقبيح حكم خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است ـ ريشه در بى اعتقادى و بى ايمانى او دارد.
نكتهى قابل توجه در اينجا، آن است كه با دقت در سخنان قرطبى مىتوان تناقض در ميان آنها را دريافت، و آن اينكه او طبق اين سخنان، بايد قايل باشد كه تمام كردار و رفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلممطابق وحى است و ايشان هيچ گاه مطابق ميل و هوى و هوس خود عمل نمىكنند، حتى در غير تلقّى و دريافت وحى؛ حال آنكه اهل سنت معتقدند اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از روى هوى و هوس عمل نمىكنند و سخن نمىگويند، فقط در دريافت وحى است و گرنه ممكن است ساير كارهاى ايشان صلى الله عليه و آله و سلم اشتباه باشد و خطا و لغزش در آنها راه پيدا كند.
طبق نظر قرطبى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مطلقا حتّى در غير دريافت وحى مصون از خطا و لغزش مىداند، از او مىپرسيم: دليل تجرّى عمر بن خطّاب و نسبت هزيان دادن او به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلمدر لحظات آخر عمر ايشان صلى الله عليه و آله و سلم چه بود؟![15] مگر نه اين است كه خداوند متعال دربارهى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد: «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إنْ هُوَ إلاَّ وَحْيٌ يُوحَى»[16]. و هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد * آنچه مىگويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست.
البته اين مورد اولين تناقض و آخرين آن نخواهد بود، چرا كه اهل سنت در ميان اعتقادات خود، به تناقضات عجيبى مبتلا هستند كه بسيارى از آنها را علماى تشيع بيان كرده و بسيارى هم بيان نشده وبايد گفته شود. در ضربالمثلى آمده است: «كَم تَرك الأوّل للآخر»[17]؛ چه بسيار مواردى كه گذشتگان براى ديگران باقى گذاشتهاند.
انسان مسلمان حتى اگر در مراتب پايين ايمان جاى داشته باشد و حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و معصوم عليهالسلام را هم درك نكرده باشد، به خود اجازه نمىدهد از خدا و رسولاش صلى الله عليه و آله و سلم و اوامر و دستورات ايشان صلى الله عليه و آله و سلمخشمگين و غضبناك شود. نتيجه آن مىشود كه عايشه، كه در حضور منبع سرشار وحى بوده، از اين فرصت بهره نجسته و شخصيت و جايگاه عظيم پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را آن گونه كه بايد نشناخته است؛ زيرا او به خودش اجازه مىدهد از احكام الهى ناراحت و ناخرسند باشد! خشم و غضب عايشه، حاكى از بى ايمانى، لا ابالى گرى و ترجيح تمايلات و نفسانيات او بر فرامين خدا و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است. خداوند متعال، نشانه ايمان را گردن نهادن در مقابل حكم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دانسته و مىفرمايد: «فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيماً»[18].
به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواند بود، مگر اينكه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند؛ و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند؛ و كاملاً تسليم باشند.
يكى ديگر از رواياتى كه بى ايمانى و بى اعتقادى عايشه را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشان مىدهد، روايت ذيل است. عايشه مىگويد: « قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم: إنّي لأعرف غضبك ورضاك، قالت: قلت: وكيف تعرف ذلك يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم؟ قال: إنّك إذا كنت راضية، قلت: بلى وربّ محمّد صلى الله عليه و آله و سلم! وإذا كنت ساخطة، قلت: لا وربّ إبراهيم عليهالسلام، قالت: قلت: أجل، لا أهجر إلاّ اسمك »[19].
رسولخدا صلىاللهعليهوآله فرمودند:من زمان خشم وخشنودى تو را مىدانم، عايشه مىگويد: گفتم: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم! چطور به اين مطلب آگاهى دارى؟ فرمودند: تو زمانى كه خوشحال باشى، مىگويى: بله، قسم به خداى محمد صلى الله عليه و آله و سلم! اما اگر ناراحت و خشمگين باشى، مىگويى: نه، قسم به خداى ابراهيم عليهالسلام! عايشه مىگويد: گفتم: بله، من زياد نام شما را فراموش مىكنم و از ياد مىبرم.
از ديگر مواردى كه عدم شناخت عايشه نسبت به مقام رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم را نشان مىدهد، ماجراى اختلافى است كه او با آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم پيدا كرد. ماجرا از اين قرار است: « جرى بينه وبين عائشة كلامٌ، حتّى أدخلا بينهما أبابكر حكما، واستشهده، فقال لها رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم: تكلّمين أو أتكلّم؟ فقالت: بل تكلّم أنت، ولاتقل إلاّ حقّاً، فلطمها أبوبكر حتّى دمى فوها وقال: يا عديّة نفسها! أو يقول غير الحقّ؟!!»[20].
بين عايشه و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اختلافى رخ داد، تا اينكه ابوبكر به عنوان حَكَم وارد شد. سپس رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم به عايشه فرمودند: تو سخن مىگويى، يا من سخن بگويم؟ عايشه گفت: شما سخن بگو، اما جز حقّ سخنى بر زبان نياور! وقتى عايشه چنين سخنى گفت، ابوبكر آن چنان به دهان او كوبيد كه دهان او پر از خون شد و گفت: اى دشمن نفس خويش! آيا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم غير حق سخنى مىگويد؟!
عايشه كسى است كه باب شك و تريد را نه تنها در عصمت رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم، بلكه در اساس نبوّت ايشان صلى الله عليه و آله و سلم باز كرد؛ او مىگويد: « سمع رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم رجلاً في المسجد يقرأ ليلاً، فقال: رحمه اللّه، لقد ذكرني كذا وكذا من آية أسقطتهنّ من سورة كذا وكذا »[21].
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شبانگاه شنيدند كه مردى در مسجد، قرآن تلاوت مىكند؛ پس فرمودند: خدا او را بيامرزد! چند آيه را به خاطر من آورد كه از فلان سوره انداخته بودم.
يا در جاى ديگرى مىگويد: « سمع النبي صلى الله عليه و آله و سلم رجلاً يقرأ آية؛ فقال: رحمه اللّه، لقد أذكرني آية كنت نسيتها »[22].
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدند كه مردى قرآن تلاوت مىكند؛ پس فرمودند: خدا او را بيامرزد! آيهاى را به ياد من آورد كه آن را فراموش كرده بودم.
پيامبرى كه عايشه به او معتقد است، پيامبرى است كه فراموش كار است و آيه قرآن را از آن حذف مىكند.
طبق روايت ديگرى كه در منابع اهل سنت آمده است، رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم سحر و جادو شدند، يعنى راه شيطان بر ايشان صلى الله عليه و آله و سلم باز شد.
« روي: أنّ لبيد بن أعصم اليهوديّ سحر النبي صلى الله عليه و آله و سلم حتّى كان يخيّل إليه أنّه يفعل الشيء ولايفعله »[23].
روايت شده است: لبيد بن أعصم يهودى[24]، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را سحر كرد به گونهاى كه ايشان صلى الله عليه و آله و سلمخيال مىكردند كه كارى را انجام دادهاند و حال آن كه انجام نداده بودند.
حتى در روايت ديگرى وارد شده است: « لبث رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم ستّة أشهر، يرى أنّه يأتي نساءه ولايأتي »[25]!!!
مدت شش ماه، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خيال مىكردند كه نزد همسرانشان آمدهاند و حال آنكه چنين كارى نكرده بودند.
اين خزعبلات و اتّهامات كه اهل سنت به هم بافتهاند و اينگونه شخصيت و منزلت رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را پايين آوردهاند، به هيچ وجه با آيات قرآن كريم سازگار نيست.
خداوند متعال مىفرمايد: «إنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»[26].
چرا كه او (شيطان) بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مىكنند، تسلّطى ندارد.
طبق اين آيه شريف، شيطان بر مؤمن و بر متوكل به خداوند، احاطه و تسلط ندارد؛ آيا مؤمن و متوكّلى بالاتر از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم وجود دارد؟ «إنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأشْهَادُ»[27].
ما به يقين پيامبران خود و كسانى را كه ايمان آوردهاند، در زندگى دنيا (و در آخرت) روزى كه گواهان به پا مىخيزند يارى مىدهيم.
تسلط شيطان بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مسحور شدن ايشان صلى الله عليه و آله و سلم، با اين آيه ى شريف و نصرت و يارى پيامبران الهى عليهمالسلام، منافات دارد.
«وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أحَدٍ إلاَّ بِإذْنِ اللّهِ»[28]. ولى هيچ گاه نمىتوانند بدون اجازه خداوند، به انسان زيانى برسانند.
اجنه و شياطين بدون اذن خداوند متعال نمىتوانند به هيچ كس آزار برسانند، آيا خداوند متعال اجازه مىدهد كه آنها به پيامبرش صلى الله عليه و آله و سلم ضررى برسانند؟! قرآن مجيد، در آيهاى ديگر مىفرمايد: «فَإنْ آمَنُواْ بِمِثْلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَواْ وَّإن تَوَلَّوْاْ فَإنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»[29].
اگر آنها نيز به مانند آنچه شما ايمان آوردهايد ايمان بياورند، هدايت يافتهاند؛ و اگر سرپيچى كنند، از حق جدا شدهاند و خداوند، شرّ آنها را از تو دفع مىكند و او شنونده و دانا است.
در اين آيه ـ كه مستحب است بعد از هر نماز، هفت مرتبه خوانده شود و دفع شرور مىكند ـ خداوند متعال به پيامبرش صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد: خدا تو را كفايت كرده و نگهدارى مىكند؛ بنابراين، علماى اهل سنّت، مسحور شدن ايشان صلى الله عليه و آله و سلم را چگونه توضيح مىدهند؟!
آيهى ديگر، در همين موضوع، چنين است «وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإنَّكَ بِأعْيُنِنَا وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ»[30].
در راه ابلاغ حكم پروردگارت صبر و استقامت كن، چرا كه تو در حفاظت كامل ما قرار دارى و هنگامى كه بر مىخيزى پروردگارت را تسبيح و حمد گوى.
طبق اين آيه شريف، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در مقابل ديدگان الهى قرار داشته و با نظارت الهى محافظت مىشود؛ به همين دليل، سحر و جادو شدن ايشان صلى الله عليه و آله و سلم، سخنى نابخردانه، جاهلانه و مخالف آيات متعدّد قرآن مجيد خواهد بود.
اين جعليات و خزعبلات در كتب معتبره اهل سنت وارد شده است و راوى نهايى آنها، عايشه مىباشد. او مطالب زشت و ناروايى را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نسبت داده است كه هر گويندهاى از بازگو كردن آنها شرم مىكند. اما براى روشن شدن باطن خبيث و شيطانى معتقدان و راويان اين روايات، بايد آنها را بيان كرد كه ان شاء اللّه در مجلس جداگانهاى به بيان آنها خواهيم پرداخت: اينك به بيان يكى از اين روايات مىپردازيم:
مسروق[31] مىگويد: « دخلت على عائشة وعندها رجل مكفوف وهي تقطع له الأترج وتطعمه إيّاه بالعسل، فقلت: من هذا يا اُمّ المؤمنين؟ فقالت: هذا ابن اُمّ مكتوم الّذي عاتب اللّه تبارك وتعالى فيه نبيّه صلى الله عليه و آله و سلم، قالت: أتى النبي صلى الله عليه و آله و سلم ابن اُمّ مكتوم وعنده عتبة وشيبة، فأقبل رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم عليهما فنزلت؛ «عَبَسَ وَتَوَلَّى * أن جَاءهُ الْأعْمَى»[32] »[33].
بر عايشه وارد شدم در حالى كه مرد كورى نزد او بود و او ليمويى را براى آن مرد كور قطعه قطعه مىكرد و با عسل به او مىخوراند.
گفتم: اى ام المومنين! اين مرد كيست؟ پاسخ داد: او امّ مكتوم است كه خداوند متعال به خاطر او پيامبرش صلى الله عليه و آله و سلم را سرزنش كرد. عايشه ادامه داد: ابن امّ مكتوم در حالى كه عتبه و شيبه در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودند، بر ايشان صلى الله عليه و آله و سلم وارد شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمروى خود را به سوى آن دو نموده و از او روى گرداند؛ پس اين آيه شريف نازل شد: « چهره در هم كشيد و روى بر هم تافت * از اينكه نابينايى به سراغ او آمده بود ».
در كتاب مؤتمر علماء بغداد[34] آمده است، كه يكى از علماى مسيحى پرسشى كرد كه علماى اهل سنت در پاسخ آن فرو ماندند. او پرسش خود را اينگونه مطرح نمود: ما معتقديم كه حضرت عيسى عليهالسلام كور و نابيناى مادرزاد را شفا مىداد، اما شما مسلمانان معتقديد كه وقتى شخص كورى بر پيامبرتان صلى الله عليه و آله و سلم وارد شد، از او روى برگرداند و به او توجهى نكرد. با وجود اين اخلاق و رفتار، چگونه از ما مىخواهيد كه از آيين مسيحيت دست برداريم و به دين اسلام ايمان بياوريم.
اينها جنايتها و فجايعى است كه در صدر اسلام اتفاق افتاد و عدهاى تلاش نمودند تا از همان ابتدا، دين را بدنام نشان بدهند. فخر رازى در تفسير اين آيه شريف مىگويد: « أجمع المفسّرون على أنّ الّذي عبس وتولّى، هو الرّسول عليه الصلاة والسلام وأجمعوا على أنّ الأعمى هو ابن اُمّ مكتوم »[35].
مفسّران اجماع دارند بر اينكه كسى كه چهره در هم كشيد و روى بر هم تافت، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مىباشد و آن انسان كور و نابينا، ابن امّ مكتوم بوده است.
فخررازى در كتاب ديگر خود، از اين سخن دست برداشته و مىگويد: « لا نسلّم أنّ هذا الخطاب متوجّه إلى النبي عليه الصلاة والسلام. لا يقال: إنّ أهل التفسير قالوا: الخطاب مع الرسول صلى الله عليه و آله و سلم، لأنّا نقول: هذه رواية الآحاد فلاتقبل في هذه المسألة، ثمّ إنّها معارضة باُمور؛ الأوّل: أنّه وصفه بالعبوس وليس هذا من صفات النبي صلى الله عليه و آله و سلم في قرآن ولاخبر مع الأعداء والمعاندين فضلاً عن المؤمنين والمسترشدين.
الثانى: وصفه بأنّه تصدى للأغنياء وتلهّى عن الفقراء وذلك غير لائق بأخلاقه »[36].
نمىپذيريم كه اين خطاب متوجّه رسول اسلام صلى الله عليه و آله و سلم باشد و اگر گفته شود كه اهل تفسير گفتهاند: اين خطاب متوجه ايشان صلى الله عليه و آله و سلم است، مىگوييم: اين روايت از روايات آحاد[37] است و در اين مسأله مورد قبول و پذيرش نيست، علاوه بر اينكه معارض با امورى است؛ اول: اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به عبوس توصيف كرده است و حال آنكه اين صفت، از صفات ايشان صلى الله عليه و آله و سلم در قرآن و اخبار نمىباشد و ما نشنيدهايم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حتّى با دشمنانشان عبوس و بداخلاق باشند چه رسد به مؤمنان و مسلمانان.
دوم: اينكه ايشان صلى الله عليه و آله و سلم را توصيف كرده به اينكه با اغنيا و ثروتمندان رفت و آمد مىكردند و از فقرا رو بر مىگرداندند و اين مطلب با اخلاق ايشان صلى الله عليه و آله و سلم نمىسازد.
نكتهى بسيار عجيب در سخن اخير فخر رازى آن است كه او، مطلبى را كه بزرگان اهل سنت بر آن اجماع كردهاند، يعنى خطاب «عَبَسَ وَتَوَلَّى»[38] را متوجه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلمدانستهاند، از اخبار آحاد شمرده است. چنين جرأتى از فخر رازى عجيب و غير منتظره است.
عايشه در نقل اين واقعه، از يك طرف شخصيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را پايين آورده و مىگويد كه خداوند متعال به خاطر اين رفتار و اخلاق، ايشان صلى الله عليه و آله و سلم را عتاب و سرزنش كرد؛ از سوى ديگر مقام خودش را بالا مىبرد و دلجويى و پذيرايى خود را از آن شخص نابينا (ابن امّ مكتوم) نشان مىدهد.
نكتهى مهم ديگرى كه بايد به آن اشاره نمود، اين است كه در حقيقت، اين ماجرا ميان عثمان و ابن امّ مكتوم اتفاق افتاده است، يعنى ابن امّ مكتوم بر عثمان وارد شد و عثمان از او روى برگرداند و سپس اين آيه نازل شد[39].
بنابراين، بايد پرسيد كه چه ارتباط و پيوندى در آغاز كار ميان عايشه و عثمان بوده است كه عايشه اينگونه در مقام تنزيه او برآمده و اصل داستان را تغيير داده است؟! هر چند در آخر مردم را به كشتن عثمان تهييج و تشويق مىكرد[40].
مورد ديگرى كه فرضيهى ما در مورد ارتباط ميان عايشه و عثمان را پشتيبانى مىكند، ماجراى ذيل است. عايشه مىگويد: « كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم مضطجعاً في بيتي كاشفاً عن فخذيه أو ساقيه، فاستأذن أبوبكر، فأذن له وهو على تلك الحال، فتحدّث، ثمّ استأذن عمر، فأذن له وهو كذلك، فتحدّث، ثمّ استأذن عثمان، فجلس رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلموسوّى ثيابه. قال محمّد: ولا أقول ذلك في يوم واحد.
فدخل؛ فتحدّث، فلمّا خرج، قالت عائشة: دخل أبوبكر فلم تهتش له ولم تباله، ثمّ دخل عمر فلم تهتش ولم تباله ثمّ دخل عثمان فجلست وسوّيت ثيابك؟ فقال صلى الله عليه و آله و سلم: ألا أستحيي من رجل تستحيي منه الملائكة »[41].
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خانه من استراحت مىكرد در حالىكه لباسشان از روى ساق پا يا رانهاىشان كنار رفته بود، پس ابوبكر اجازه ورود گرفت، ايشان صلى الله عليه و آله و سلم به او اجازه دادند در حالى كه به آن صورت بودند، با حضرت صلى الله عليه و آله و سلم سخن گفت؛ سپس عمر اجازه ورود گرفت و آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم به او هم اجازه دادند و در همان حال بودند او هم با ايشان صلى الله عليه و آله و سلم سخن گفت: سپس عثمان اجازه ورود گرفت، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمنشستند و لباسهاى شان را مرتب نمودند (راوى مىگويد اين قضيه در يك روز اتفاق نيافتاده است) پس عثمان داخل شد و سخن گفت. بعد از خروج عثمان، عايشه از محضر ايشان صلى الله عليه و آله و سلم سؤال كرد: ابوبكر و عمر وارد شدند، هيچ اعتنا و توجهى نكرديد و با همان حالت خوابيده با آنها سخن گفتيد، چه شد كه وقتى عثمان وارد شد، نشستيد و لباسهاىتان را مرتب كرديد؟ ايشان صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: آيا از كسى كه ملايكه و فرشتگان از او حيا مىكنند، حيا نكنم؟
[1]. سوره احزاب، آيه 33.
[2]. سوره تحريم، آيه 1.
[3]. براى يافتن منابع به جزوهى 133 مراجعه نماييد.
[4]. همان، آيه 10.
[5]. رجوع كنيد به جزوهى 133.
[6]. از منابع اهل سنت: مستدرك حاكم، جلد 4، صفحه 37؛ تاريخ يعقوبى، جلد 2، صفحه 86.
[7]. الغدير، جلد 11، صفحه 163؛ از منابع اهل سنت: فيض القدير، جلد 3؛ صفحه 661؛ إحياء
علوم الدين، جلد 2، صفحه 29.
[8]. سوره احزاب، آيه 51.
[9]. از منابع اهل سنت: صحيح بخارى، جلد6، صفحه 24؛ صحيح مسلم، جلد 4، صفحه 174؛
سنن نسائى، جلد 6، صفحه 54.
[10]. يكى از امتيازات خاص پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم اين بود كه اگر زنى خودش را به ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم هبه مىكرد و مىبخشيد، به ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم مَحْرَم مىشد.
[11]. سوره نجم، آيه 3 و 4.
[12]. از منابع اهل سنت: فتح البارى، جلد 9، صفحه 142.
[13]. سوره صافّات، آيه 102.
[14]. بحار الأنوار، جلد 45، صفحه 116؛ اللهوف في قتلى الطفوف، صفحه 94.
[15]. از منابع اهل سنت: الطبقات الكبرى، جلد 2، صفحه 242؛ فتح البارى، جلد 8، صفحه 101.
[16]. سوره نجم، آيه 3 و 4.
[17]. بحار الأنوار، جلد 43، صفحه 369.
[18]. سوره نساء، آيه 65.
[19]. از منابع اهل سنت: صحيح بخارى، جلد 7، صفحه 91؛ عمدة القارى، جلد 22، صفحه 144.
[20]. مؤتمر علماء بغداد، پاورقى صفحه 117؛ از منابع اهل سنت: إحياء علوم الدين، جلد 2،
صفحه 43.
[21]. از منابع اهل سنت: مسند عائشة، صفحه 81، با اندكى تفاوت در: صحيح بخارى، جلد 6،
صفحه 111؛ صحيح مسلم، جلد 2، صفحه 190.
[22]. از منابع اهل سنت: مسند احمد، جلد 6، صفحه 62؛ السنن الكبرى، جلد 3، صفحه 12.
[23]. از منابع اهل سنت: تفسير سمعانى، جلد 1، صفحه 116.
[24]. او يهودى و از قبيلهى بنى زريق بود و به سحر و جادو معروف بود.
[25]. ألف سؤال واشكال، جلد 2، صفحه 212؛ از منابع اهل سنت: أسباب نزول الآيات، صفحه
310 با كمى تفاوت.
[26]. سوره نحل، آيه 99.
[27]. سوره غافر، آيه 51.
[28]. سوره بقره، آيه 102.
[29]. همان، آيه 137.
[30]. سوره طور، آيه 48.
[31]. وى مسروق بن اجدع همدانى است وادعى است كه اهل كوفه و تابعى مىباشد و نزد اهل سنت
از ثقات محسوب مىگرددتهذيب الكمال، جلد 27، صفحه 456.
[32]. سوره عبس، آيه 1 و 2.
[33]. از منابع اهل سنت: مستدرك حاكم، جلد 3، صفحه 635؛ المعجم الأوسط، جلد 9، صفحه 155.
[34]. اين كتاب، كتاب كوچكى است كه مناظرهها و گفتگوهاى علماى شيعه و سنى و غير آنها كه در حضور ملك شاه سلجوقى و به حكميت خواجه نظام الملك وزير مقتدر دولت سلجوقى، انجام مىشده در آن ثبت شده است.
[35]. تفسير رازى، جلد 31، صفحه 55.
[36]. عصمة الأنبياء، صفحه 108.
[37]. خبر آحاد به خبرى گفته مىشود كه فقط يك نفر آن را نقل كرده است و طبعا به حد مستفيض و متواتر نرسيده است.
[38]. سوره عبس، آيه 1.
[39]. تفسير نورالثقلين، جلد 5، صفحه 508؛ تفسير صافى، جلد 5، صفحه 284.
[40]. بحارالأنوار، جلد 31، صفحه 296؛ از منابع اهل سنّت: شرح نهج البلاغه أبى بن الحديد، جلد
6، صفحه 215؛ المحصول، جلد 4، صفحه 343.
[41]. از منابع اهل سنت: صحيح مسلم، جلد 7، صفحه 116؛ السنن الكبرى، جلد 2، صفحه 231؛
كنز العمّال، جلد 13، صفحه 49.