ايجاد شك در نبوّت پیامبر صلی الله علیه واله وسلم و دارا بودن طهارتان حضرت نزد وهابی مسلکان!؟

معناى آيه‏ى تطهير، بر اساس تفسير زمخشرى و فخر رازى،از اهل سنت اين‏گونه خواهد بود كه خداوند متعال پليدى را از « اهل بيت » برداشته و ايشان را با نور عصمت پاكيزه و مطهّر كرده است؛ بنابراين افرادى كه مشمول اين آيه هستند، بعد از رسيدن به اين درجه، هرگز نبايد مرتكب هيچ گناه و خلافى شده باشند؛ اگر چنين است، پس چرا خداوند متعال، رسول بزرگوار اسلام صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را در سوره ى مبارك تحريم، مورد خطاب قرار داده و مى‏فرمايد:  «يَا أيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»[2]. اى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده به خاطر جلب رضايت همسرانت بر خود حرام مى‏كنى؟! و خداوند آمرزنده و رحيم است.   اين زنان كه در كتب معتبر مكتب خلافت از جمله صحيح بخارى، صحيح مسلم، مسند احمد، سنن نسائى و سنن ترمذى، نام آنها صريحاً ذكر شده است[3]، عايشه دختر ابوبكر و حفصه دختر عمر بن خطاب مى‏باشند كه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را آزار و اذيت نموده، ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را به غضب و خشم آوردند و سرّشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را فاش كردند. خداوند متعال مى‏فرمايد: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ كَفَرُوا اِمْرَأةَ نُوحٍ وَاِمْرَأةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَقِيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ»[4]. خداوند براى كسانى كه كافر شده‏اند، به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى) نداشت و به آنها گفته شد: وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مى‏شوند!  مواردى از خيانت اين دو همسر پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم، از جمله رفتار ناشايست آنها در ماجراى « ماريه قبطيه » بیان شده است[5].

پس از آن كه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم با زنى از طايفه يهود، كه جزو كنيزان به غنيمت گرفته شده بود، ازدواج كردند، عايشه و حفصه، آن كنيز را آرايش كرده و به او گفتند: وقتى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم بر تو وارد شد، به ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم بگو: « من از تو به خدا پناه مى‏برم ».
عايشه و حفصه، اين جمله را موجب خوشحالى رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم قلمداد كردند. او نيز چنين كرد. رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم در جواب وى فرمودند: من نيز تو را در پناه خدا قرار دادم و دستور دادند او را به سوى خانواده‏اش بازگردانند[6].

 

اين روايات، در كتب و منابع مورد اعتماد اهل سنّت، مانند صحيح بخارى كه اهل سنت آن را « اخو القرآن » و صحيح مسلم كه آن را « اخت القرآن » مى‏دانند و يا مستدرك حاكم و كتب ديگر آنها وارد شده است و هرگز قابل انكار نخواهند بود.

يكى ديگر از نكاتى بیان  شده، اين  كه عايشه، هيچ اعتقادى به نبوت و رسالت پيامبر اسلام صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلمنداشت و اصلاً اين مسأله را باور نكرده بود و به همين دليل هرگاه عصبانى مى‏شد، با حالتى تمسخرآميز به رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم چنين مى‏گفت: « أنت الّذي تزعم أنّك رسول اللّه‏؟! »[7].

تو هستى كه خيال مى‏كنى رسول خدا هستى؟!

ناگفته پيداست كه اگر كسى به مطلبى باور و يقين داشته باشد، اين‏گونه با حالتى تمسخرآميز و با استفهام انكارى از ثبوت آن پرسش نمى‏كند.

بنابر روايت ديگرى، عايشه پا را فراتر نهاده و مقام ربوبيّت حضرت ربّ العالمين را زير سؤال برده است. او چنين مى‏گويد: « كنت أغار على اللاّتي وهبن أنفسهنّ لرسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم وأقول: اتّهب المرأة نفسها؟ فلمّا أنزل اللّه‏ تعالى: «تُرْجِي مَن تَشَاء مِنْهُنَّ وَتُؤْوِي إلَيْكَ مَن تَشَاء وَمَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكَ»[8] قلت: ما أرى ربّك ألاّ يسارع في هواك »[9].

من نسبت به زنانى كه خودشان را به رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم هبه مى‏كردند[10] غيرت داشتم، و مى‏گفتم: آيا مى‏شود زنى خودش را به كسى ببخشد؟! پس زمانى كه خداوند متعال اين آيه را نازل كرد: « (موعد) هر يك از همسرانت را بخواهى مى‏توانى به تأخير اندازى، و هر كدام را بخواهى نزد خود جاى دهى؛ و هرگاه بعضى از آنان را كه بركنار ساخته‏اى بخواهى نزد خود جاى دهى، گناهى بر تو نيست »؛ گفتم: نمى‏بينم پروردگارت را كه در هوى و هوس تو شتاب نكند.

 

توجيه گفتار عايشه و نقد آن

يكى از شروحى كه بر كتاب « صحيح بخارى » نوشته شده است، « فتح البارى » نام دارد و تأليف « ابن حجر » مى‏باشد. ابن حجر در اين كتاب از قرطبى چنين نقل مى‏كند: از آن جا كه پيامبر خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم هيچ سخنى از روى هواى نفس نمى‏گويند و تمام سخنان ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم وحى الهى است، چنانچه خداوند متعال مى‏فرمايد: «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إنْ هُوَ إلاَّ وَحْيٌ يُوحَى»[11]. و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد * آنچه مى‏گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست.

بنابراين همراهى خدا با پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم، تأييد كار ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم و تسرّع در انجام تمايلات ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم، هيچ كدام از امورى نيست كه مبتلا به اشكال باشد، چرا كه هوى و هوس و نفسانيات ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم معقول و مشروع است و شيطانى نيست، و عايشه هم اين مطلب را مى‏دانسته، لذا طعنى بر او وارد نيست كه چنين سخن گفته باشد!!

قرطبى در ادامه مى‏گويد: « حملت عائشة على هذا التقبيح، الغيرة الّتي طبعت عليها النساء؛

آنچه عايشه را بر اين تقبيح و سرزنش خدا و رسول‏اش صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم وادار كرد، غيرتى است كه در طبيعت همه زن‏ها قرار دارد.

قرطبى، همچنين گفته‏ى عايشه درباره‏ى مسارعت و شتاب خداوند در هوى و هوس پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را، به مسارعت در رضا و خشنودى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم تفسير كرده و مى‏گويد:  « إنّي لأرى ربّك يسارع لك في هواك، أي في رضاك »[12].

همانا مى‏بينم پروردگارت را كه در هواى تو شتاب مى‏كند، يعنى در رضايت و خشنودى تو شتاب مى‏كند.

براى تحليل و نقد كلمات قرطبى، بايد گفت: اگر كسى واقعاً خدا و رسول‏اش را باور داشته باشد، اگر كسى واقعاً به خدا و رسولش ايمان داشته باشد، قرآن و وحى الهى را باور كرده باشد، ديگر در مقابل احكام و قوانين شرع مقدس نخواهد ايستاد.

اگر حكمى هم در شريعت بر خلاف ميل و طبعش نازل شده باشد، همچون روزه ماه مبارك رمضان، در روزهاى طولانى تابستان، براى كسى كه بخواهد در اين روزهاى گرم كارهاى طاقت فرسا انجام بدهد، باز معترض به حكم الهى نخواهد بود.

اولياى الهى چنين حالتى دارند و در همه حال تسليم اوامر الهى مى‏باشند. خداوند تبارك و تعالى به حضرت ابراهيم خليل الرحمان عليه‏السلام امر فرمود كه فرزندت را قربانى كن! ايشان عليه‏السلام هم بدون درنگ و با كمال اشتياق، دست فرزندش را گرفته و او را به قتلگاه آورد. حضرت اسماعيل عليه‏السلام كه مى‏دانست كشته مى‏شود، خدمت پدرش عرض كرد: «يَا أبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ»[13]. پدرم! هر چه دستور دارى اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت.

حضرت زينب كبرى عليهاالسلام نيز با اينكه داراى مقام رسالت و امامت نبودند، ولى تسليم محض اوامر ربوبى و داراى مرتبه‏ى عالى صبر بودند؛ چنانچه وقتى از ايشان عليهاالسلام از آنچه در كربلا گذشته بود سؤال كردند، فرمودند:  « ما رأيت إلاّ جميلاً »[14].  جز زيبايى چيزى نديدم.

بنابراين، اين سخن عايشه كه خدا مطابق ميل پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم رفتار مى‏كند و آيه نازل مى‏نمايد ـ كه به تعبير قرطبى تقبيح حكم خدا و رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم است ـ ريشه در بى اعتقادى و بى ايمانى او دارد.

نكته‏ى قابل توجه در اينجا، آن است كه با دقت در سخنان قرطبى مى‏توان تناقض در ميان آنها را دريافت، و آن اينكه او طبق اين سخنان، بايد قايل باشد كه تمام كردار و رفتار پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلممطابق وحى است و ايشان هيچ گاه مطابق ميل و هوى و هوس خود عمل نمى‏كنند، حتى در غير تلقّى و دريافت وحى؛ حال آنكه اهل سنت معتقدند اين كه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم از روى هوى و هوس عمل نمى‏كنند و سخن نمى‏گويند، فقط در دريافت وحى است و گرنه ممكن است ساير كارهاى ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم اشتباه باشد و خطا و لغزش در آنها راه پيدا كند.

طبق نظر قرطبى كه پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را مطلقا حتّى در غير دريافت وحى مصون از خطا و لغزش مى‏داند، از او مى‏پرسيم: دليل تجرّى عمر بن خطّاب و نسبت هزيان دادن او به پيامبر اسلام صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلمدر لحظات آخر عمر ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم چه بود؟![15] مگر نه اين است كه خداوند متعال درباره‏ى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم مى‏فرمايد: «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إنْ هُوَ إلاَّ وَحْيٌ يُوحَى»[16]. و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد * آنچه مى‏گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست.

البته اين مورد اولين تناقض و آخرين آن نخواهد بود، چرا كه اهل سنت در ميان اعتقادات خود، به تناقضات عجيبى مبتلا هستند كه بسيارى از آنها را علماى تشيع بيان كرده و بسيارى هم بيان نشده وبايد گفته شود. در ضرب‏المثلى آمده است: «كَم تَرك الأوّل للآخر»[17]؛ چه بسيار مواردى كه گذشتگان براى ديگران باقى گذاشته‏اند.

انسان مسلمان حتى اگر در مراتب پايين ايمان جاى داشته باشد و حضور پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم و معصوم عليه‏السلام را هم درك نكرده باشد، به خود اجازه نمى‏دهد از خدا و رسول‏اش صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم و اوامر و دستورات ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلمخشمگين و غضبناك شود. نتيجه آن مى‏شود كه عايشه، كه در حضور منبع سرشار وحى بوده، از اين فرصت بهره نجسته و شخصيت و جايگاه عظيم پيامبر گرامى اسلام صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را آن گونه كه بايد نشناخته است؛ زيرا او به خودش اجازه مى‏دهد از احكام الهى ناراحت و ناخرسند باشد! خشم و غضب عايشه، حاكى از بى ايمانى، لا ابالى گرى و ترجيح تمايلات و نفسانيات او بر فرامين خدا و رسول اكرم صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم است. خداوند متعال، نشانه ايمان را گردن نهادن در مقابل حكم رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم دانسته و مى‏فرمايد: «فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيماً»[18].

به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواند بود، مگر اينكه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند؛ و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند؛ و كاملاً تسليم باشند.

يكى ديگر از رواياتى كه بى ايمانى و بى اعتقادى عايشه را به رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم نشان مى‏دهد، روايت ذيل است. عايشه مى‏گويد: « قال رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم: إنّي لأعرف غضبك ورضاك، قالت: قلت: وكيف تعرف ذلك يا رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم؟ قال: إنّك إذا كنت راضية، قلت: بلى وربّ محمّد صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم! وإذا كنت ساخطة، قلت: لا وربّ إبراهيم عليه‏السلام، قالت: قلت: أجل، لا أهجر إلاّ اسمك »[19].

رسول‏خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمودند:من زمان خشم وخشنودى تو را مى‏دانم، عايشه مى‏گويد: گفتم: اى رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم! چطور به اين مطلب آگاهى دارى؟ فرمودند: تو زمانى كه خوشحال باشى، مى‏گويى: بله، قسم به خداى محمد صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم! اما اگر ناراحت و خشمگين باشى، مى‏گويى: نه، قسم به خداى ابراهيم عليه‏السلام! عايشه مى‏گويد: گفتم: بله، من زياد نام شما را فراموش مى‏كنم و از ياد مى‏برم.

از ديگر مواردى كه عدم شناخت عايشه نسبت به مقام رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را نشان مى‏دهد، ماجراى اختلافى است كه او با آن حضرت صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم پيدا كرد. ماجرا از اين قرار است: « جرى بينه وبين عائشة كلامٌ، حتّى أدخلا بينهما أبابكر حكما، واستشهده، فقال لها رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم: تكلّمين أو أتكلّم؟ فقالت: بل تكلّم أنت، ولاتقل إلاّ حقّاً، فلطمها أبوبكر حتّى دمى فوها وقال: يا عديّة نفسها! أو يقول غير الحقّ؟!!»[20].

بين عايشه و رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم اختلافى رخ داد، تا اينكه ابوبكر به عنوان حَكَم وارد شد. سپس رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم به عايشه فرمودند: تو سخن مى‏گويى، يا من سخن بگويم؟ عايشه گفت: شما سخن بگو، اما جز حقّ سخنى بر زبان نياور! وقتى عايشه چنين سخنى گفت، ابوبكر آن چنان به دهان او كوبيد كه دهان او پر از خون شد و گفت: اى دشمن نفس خويش! آيا پيامبر خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم غير حق سخنى مى‏گويد؟!

عايشه كسى است كه باب شك و تريد را نه تنها در عصمت رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم، بلكه در اساس نبوّت ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم باز كرد؛ او مى‏گويد: « سمع رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم رجلاً في المسجد يقرأ ليلاً، فقال: رحمه اللّه‏، لقد ذكرني كذا وكذا من آية أسقطتهنّ من سورة كذا وكذا »[21].

رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم شبانگاه شنيدند كه مردى در مسجد، قرآن تلاوت مى‏كند؛ پس فرمودند: خدا او را بيامرزد! چند آيه را به خاطر من آورد كه از فلان سوره انداخته بودم.

يا در جاى ديگرى مى‏گويد: « سمع النبي صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم رجلاً يقرأ آية؛ فقال: رحمه اللّه‏، لقد أذكرني آية كنت نسيتها »[22].

رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم شنيدند كه مردى قرآن تلاوت مى‏كند؛ پس فرمودند: خدا او را بيامرزد! آيه‏اى را به ياد من آورد كه آن را فراموش كرده بودم.

پيامبرى كه عايشه به او معتقد است، پيامبرى است كه فراموش كار است و آيه قرآن را از آن حذف مى‏كند.

طبق روايت ديگرى كه در منابع اهل سنت آمده است، رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم سحر و جادو شدند، يعنى راه شيطان بر ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم باز شد.

« روي: أنّ لبيد بن أعصم اليهوديّ سحر النبي صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم حتّى كان يخيّل إليه أنّه يفعل الشيء ولايفعله »[23].

روايت شده است: لبيد بن أعصم يهودى[24]، رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را سحر كرد به گونه‏اى كه ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلمخيال مى‏كردند كه كارى را انجام داده‏اند و حال آن كه انجام نداده بودند.

حتى در روايت ديگرى وارد شده است: « لبث رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم ستّة أشهر، يرى أنّه يأتي نساءه ولايأتي »[25]!!!

مدت شش ماه، پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم خيال مى‏كردند كه نزد همسران‏شان آمده‏اند و حال آنكه چنين كارى نكرده بودند.

اين خزعبلات و اتّهامات كه اهل سنت به هم بافته‏اند و اين‏گونه شخصيت و منزلت رسول گرامى اسلام صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را پايين آورده‏اند، به هيچ وجه با آيات قرآن كريم سازگار نيست.

خداوند متعال مى‏فرمايد: «إنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»[26].

چرا كه او (شيطان) بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مى‏كنند، تسلّطى ندارد.

طبق اين آيه شريف، شيطان بر مؤمن و بر متوكل به خداوند، احاطه و تسلط ندارد؛ آيا مؤمن و متوكّلى بالاتر از پيامبر خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم وجود دارد؟ «إنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأشْهَادُ»[27].

ما به يقين پيامبران خود و كسانى را كه ايمان آورده‏اند، در زندگى دنيا (و در آخرت) روزى كه گواهان به پا مى‏خيزند يارى مى‏دهيم.

تسلط شيطان بر پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم و مسحور شدن ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم، با اين آيه ى شريف و نصرت و يارى پيامبران الهى عليهم‏السلام، منافات دارد.

«وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أحَدٍ إلاَّ بِإذْنِ اللّهِ»[28]. ولى هيچ گاه نمى‏توانند بدون اجازه خداوند، به انسان زيانى برسانند.

اجنه و شياطين بدون اذن خداوند متعال نمى‏توانند به هيچ كس آزار برسانند، آيا خداوند متعال اجازه مى‏دهد كه آنها به پيامبرش صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم ضررى برسانند؟! قرآن مجيد، در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد: «فَإنْ آمَنُواْ بِمِثْلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَواْ وَّإن تَوَلَّوْاْ فَإنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»[29].

اگر آنها نيز به مانند آنچه شما ايمان آورده‏ايد ايمان بياورند، هدايت يافته‏اند؛ و اگر سرپيچى كنند، از حق جدا شده‏اند و خداوند، شرّ آنها را از تو دفع مى‏كند و او شنونده و دانا است.

در اين آيه ـ كه مستحب است بعد از هر نماز، هفت مرتبه خوانده شود و دفع شرور مى‏كند ـ خداوند متعال به پيامبرش صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم مى‏فرمايد: خدا تو را كفايت كرده و نگهدارى مى‏كند؛ بنابراين، علماى اهل سنّت، مسحور شدن ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را چگونه توضيح مى‏دهند؟!

آيه‏ى ديگر، در همين موضوع، چنين است «وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإنَّكَ بِأعْيُنِنَا وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ»[30].

در راه ابلاغ حكم پروردگارت صبر و استقامت كن، چرا كه تو در حفاظت كامل ما قرار دارى و هنگامى كه بر مى‏خيزى پروردگارت را تسبيح و حمد گوى.

طبق اين آيه شريف، پيامبر اسلام صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم در مقابل ديدگان الهى قرار داشته و با نظارت الهى محافظت مى‏شود؛ به همين دليل، سحر و جادو شدن ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم، سخنى نابخردانه، جاهلانه و مخالف آيات متعدّد قرآن مجيد خواهد بود.

اين جعليات و خزعبلات در كتب معتبره اهل سنت وارد شده است و راوى نهايى آنها، عايشه مى‏باشد. او مطالب زشت و ناروايى را به رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم نسبت داده است كه هر گوينده‏اى از بازگو كردن آنها شرم مى‏كند. اما براى روشن شدن باطن خبيث و شيطانى معتقدان و راويان اين روايات، بايد آنها را بيان كرد كه ان شاء اللّه‏ در مجلس جداگانه‏اى به بيان آنها خواهيم پرداخت: اينك به بيان يكى از اين روايات مى‏پردازيم:

مسروق[31] مى‏گويد: « دخلت على عائشة وعندها رجل مكفوف وهي تقطع له الأترج وتطعمه إيّاه بالعسل، فقلت: من هذا يا اُمّ المؤمنين؟ فقالت: هذا ابن اُمّ مكتوم الّذي عاتب اللّه‏ تبارك وتعالى فيه نبيّه صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم، قالت: أتى النبي صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم ابن اُمّ مكتوم وعنده عتبة وشيبة، فأقبل رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم عليهما فنزلت؛ «عَبَسَ وَتَوَلَّى * أن جَاءهُ الْأعْمَى»[32] »[33].

بر عايشه وارد شدم در حالى كه مرد كورى نزد او بود و او ليمويى را براى آن مرد كور قطعه قطعه مى‏كرد و با عسل به او مى‏خوراند.
گفتم: اى ام المومنين! اين مرد كيست؟ پاسخ داد: او امّ مكتوم است كه خداوند متعال به خاطر او پيامبرش صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را سرزنش كرد. عايشه ادامه داد: ابن امّ مكتوم در حالى كه عتبه و شيبه در خدمت رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم بودند، بر ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم وارد شد، رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلمروى خود را به سوى آن دو نموده و از او روى گرداند؛ پس اين آيه شريف نازل شد: « چهره در هم كشيد و روى بر هم تافت * از اينكه نابينايى به سراغ او آمده بود ».

در كتاب مؤتمر علماء بغداد[34] آمده است، كه يكى از علماى مسيحى پرسشى كرد كه علماى اهل سنت در پاسخ آن فرو ماندند. او پرسش خود را اينگونه مطرح نمود: ما معتقديم كه حضرت عيسى عليه‏السلام كور و نابيناى مادرزاد را شفا مى‏داد، اما شما مسلمانان معتقديد كه وقتى شخص كورى بر پيامبرتان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم وارد شد، از او روى برگرداند و به او توجهى نكرد. با وجود اين اخلاق و رفتار، چگونه از ما مى‏خواهيد كه از آيين مسيحيت دست برداريم و به دين اسلام ايمان بياوريم.

اين‏ها جنايت‏ها و فجايعى است كه در صدر اسلام اتفاق افتاد و عده‏اى تلاش نمودند تا از همان ابتدا، دين را بدنام نشان بدهند. فخر رازى در تفسير اين آيه شريف مى‏گويد: « أجمع المفسّرون على أنّ الّذي عبس وتولّى، هو الرّسول عليه الصلاة والسلام وأجمعوا على أنّ الأعمى هو ابن اُمّ مكتوم »[35].

مفسّران اجماع دارند بر اينكه كسى كه چهره در هم كشيد و روى بر هم تافت، رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم مى‏باشد و آن انسان كور و نابينا، ابن امّ مكتوم بوده است.

فخررازى در كتاب ديگر خود، از اين سخن دست برداشته و مى‏گويد: « لا نسلّم أنّ هذا الخطاب متوجّه إلى النبي عليه الصلاة والسلام. لا يقال: إنّ أهل التفسير قالوا: الخطاب مع الرسول صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم، لأنّا نقول: هذه رواية الآحاد فلاتقبل في هذه المسألة، ثمّ إنّها معارضة باُمور؛ الأوّل: أنّه وصفه بالعبوس وليس هذا من صفات النبي صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم في قرآن ولاخبر مع الأعداء والمعاندين فضلاً عن المؤمنين والمسترشدين.

الثانى: وصفه بأنّه تصدى للأغنياء وتلهّى عن الفقراء وذلك غير لائق بأخلاقه »[36].

نمى‏پذيريم كه اين خطاب متوجّه رسول اسلام صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم باشد و اگر گفته شود كه اهل تفسير گفته‏اند: اين خطاب متوجه ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم است، مى‏گوييم: اين روايت از روايات آحاد[37] است و در اين مسأله مورد قبول و پذيرش نيست، علاوه بر اينكه معارض با امورى است؛ اول: اينكه پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را به عبوس توصيف كرده است و حال آنكه اين صفت، از صفات ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم در قرآن و اخبار نمى‏باشد و ما نشنيده‏ايم كه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم حتّى با دشمنان‏شان عبوس و بداخلاق باشند چه رسد به مؤمنان و مسلمانان.

دوم: اينكه ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را توصيف كرده به اينكه با اغنيا و ثروتمندان رفت و آمد مى‏كردند و از فقرا رو بر مى‏گرداندند و اين مطلب با اخلاق ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم نمى‏سازد.

نكته‏ى بسيار عجيب در سخن اخير فخر رازى آن است كه او، مطلبى را كه بزرگان اهل سنت بر آن اجماع كرده‏اند، يعنى خطاب «عَبَسَ وَتَوَلَّى»[38] را متوجه رسول گرامى اسلام صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلمدانسته‏اند، از اخبار آحاد شمرده است. چنين جرأتى از فخر رازى عجيب و غير منتظره است.

عايشه در نقل اين واقعه، از يك طرف شخصيت پيامبر اسلام صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را پايين آورده و مى‏گويد كه خداوند متعال به خاطر اين رفتار و اخلاق، ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم را عتاب و سرزنش كرد؛ از سوى ديگر مقام خودش را بالا مى‏برد و دلجويى و پذيرايى خود را از آن شخص نابينا (ابن امّ مكتوم) نشان مى‏دهد.

نكته‏ى مهم ديگرى كه بايد به آن اشاره نمود، اين است كه در حقيقت، اين ماجرا ميان عثمان و ابن امّ مكتوم اتفاق افتاده است، يعنى ابن امّ مكتوم بر عثمان وارد شد و عثمان از او روى برگرداند و سپس اين آيه نازل شد[39].

بنابراين، بايد پرسيد كه چه ارتباط و پيوندى در آغاز كار ميان عايشه و عثمان بوده است كه عايشه اين‏گونه در مقام تنزيه او برآمده و اصل داستان را تغيير داده است؟! هر چند در آخر مردم را به كشتن عثمان تهييج و تشويق مى‏كرد[40].

مورد ديگرى كه فرضيه‏ى ما در مورد ارتباط ميان عايشه و عثمان را پشتيبانى مى‏كند، ماجراى ذيل است. عايشه مى‏گويد: « كان رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم مضطجعاً في بيتي كاشفاً عن فخذيه أو ساقيه، فاستأذن أبوبكر، فأذن له وهو على تلك الحال، فتحدّث، ثمّ استأذن عمر، فأذن له وهو كذلك، فتحدّث، ثمّ استأذن عثمان، فجلس رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلموسوّى ثيابه. قال محمّد: ولا أقول ذلك في يوم واحد.
فدخل؛ فتحدّث، فلمّا خرج، قالت عائشة: دخل أبوبكر فلم تهتش له ولم تباله، ثمّ دخل عمر فلم تهتش ولم تباله ثمّ دخل عثمان فجلست وسوّيت ثيابك؟ فقال صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم: ألا أستحيي من رجل تستحيي منه الملائكة »[41].

رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم در خانه من استراحت مى‏كرد در حالى‏كه لباس‏شان از روى ساق پا يا ران‏هاى‏شان كنار رفته بود، پس ابوبكر اجازه ورود گرفت، ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم به او اجازه دادند در حالى كه به آن صورت بودند، با حضرت صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم سخن گفت؛ سپس عمر اجازه ورود گرفت و آن حضرت صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم به او هم اجازه دادند و در همان حال بودند او هم با ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم سخن گفت: سپس عثمان اجازه ورود گرفت، پس رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلمنشستند و لباس‏هاى شان را مرتب نمودند (راوى مى‏گويد اين قضيه در يك روز اتفاق نيافتاده است) پس عثمان داخل شد و سخن گفت. بعد از خروج عثمان، عايشه از محضر ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم سؤال كرد: ابوبكر و عمر وارد شدند، هيچ اعتنا و توجهى نكرديد و با همان حالت خوابيده با آنها سخن گفتيد، چه شد كه وقتى عثمان وارد شد، نشستيد و لباس‏هاى‏تان را مرتب كرديد؟ ايشان صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله‏ و سلم فرمودند: آيا از كسى كه ملايكه و فرشتگان از او حيا مى‏كنند، حيا نكنم؟

[1]. سوره احزاب، آيه 33.

[2]. سوره تحريم، آيه 1.

[3]. براى يافتن منابع به جزوه‏ى 133 مراجعه نماييد.

[4]. همان، آيه 10.

[5]. رجوع كنيد به جزوه‏ى 133.

[6]. از منابع اهل سنت: مستدرك حاكم، جلد 4، صفحه 37؛ تاريخ يعقوبى، جلد 2، صفحه 86.

[7]. الغدير، جلد 11، صفحه 163؛ از منابع اهل سنت: فيض القدير، جلد 3؛ صفحه 661؛ إحياء
علوم الدين، جلد 2، صفحه 29.

[8]. سوره احزاب، آيه 51.

[9]. از منابع اهل سنت: صحيح بخارى، جلد6، صفحه 24؛ صحيح مسلم، جلد 4، صفحه 174؛
سنن نسائى، جلد 6، صفحه 54.

[10]. يكى از امتيازات خاص پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اين بود كه اگر زنى خودش را به ايشان صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم هبه مى‏كرد و مى‏بخشيد، به ايشان صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مَحْرَم مى‏شد.

[11]. سوره نجم، آيه 3 و 4.

[12]. از منابع اهل سنت: فتح البارى، جلد 9، صفحه 142.

[13]. سوره صافّات، آيه 102.

[14]. بحار الأنوار، جلد 45، صفحه 116؛ اللهوف في قتلى الطفوف، صفحه 94.

[15]. از منابع اهل سنت: الطبقات الكبرى، جلد 2، صفحه 242؛ فتح البارى، جلد 8، صفحه 101.

[16]. سوره نجم، آيه 3 و 4.

[17]. بحار الأنوار، جلد 43، صفحه 369.

[18]. سوره نساء، آيه 65.

[19]. از منابع اهل سنت: صحيح بخارى، جلد 7، صفحه 91؛ عمدة القارى، جلد 22، صفحه 144.

[20]. مؤتمر علماء بغداد، پاورقى صفحه 117؛ از منابع اهل سنت: إحياء علوم الدين، جلد 2،
صفحه 43.

[21]. از منابع اهل سنت: مسند عائشة، صفحه 81، با اندكى تفاوت در: صحيح بخارى، جلد 6،
صفحه 111؛ صحيح مسلم، جلد 2، صفحه 190.

[22]. از منابع اهل سنت: مسند احمد، جلد 6، صفحه 62؛ السنن الكبرى، جلد 3، صفحه 12.

[23]. از منابع اهل سنت: تفسير سمعانى، جلد 1، صفحه 116.

[24]. او يهودى و از قبيله‏ى بنى زريق بود و به سحر و جادو معروف بود.

[25]. ألف سؤال واشكال، جلد 2، صفحه 212؛ از منابع اهل سنت: أسباب نزول الآيات، صفحه
310 با كمى تفاوت.

[26]. سوره نحل، آيه 99.

[27]. سوره غافر، آيه 51.

[28]. سوره بقره، آيه 102.

[29]. همان، آيه 137.

[30]. سوره طور، آيه 48.

[31]. وى مسروق بن اجدع همدانى است وادعى است كه اهل كوفه و تابعى مى‏باشد و نزد اهل سنت
از ثقات محسوب مى‏گرددتهذيب الكمال، جلد 27، صفحه 456.

[32]. سوره عبس، آيه 1 و 2.

[33]. از منابع اهل سنت: مستدرك حاكم، جلد 3، صفحه 635؛ المعجم الأوسط، جلد 9، صفحه 155.

[34]. اين كتاب، كتاب كوچكى است كه مناظره‏ها و گفتگوهاى علماى شيعه و سنى و غير آنها كه در حضور ملك شاه سلجوقى و به حكميت خواجه نظام الملك وزير مقتدر دولت سلجوقى، انجام مى‏شده در آن ثبت شده است.

[35]. تفسير رازى، جلد 31، صفحه 55.

[36]. عصمة الأنبياء، صفحه 108.

[37]. خبر آحاد به خبرى گفته مى‏شود كه فقط يك نفر آن را نقل كرده است و طبعا به حد مستفيض و متواتر نرسيده است.

[38]. سوره عبس، آيه 1.

[39]. تفسير نورالثقلين، جلد 5، صفحه 508؛ تفسير صافى، جلد 5، صفحه 284.

[40]. بحارالأنوار، جلد 31، صفحه 296؛ از منابع اهل سنّت: شرح نهج البلاغه أبى بن الحديد، جلد
6، صفحه 215؛ المحصول، جلد 4، صفحه 343.

[41]. از منابع اهل سنت: صحيح مسلم، جلد 7، صفحه 116؛ السنن الكبرى، جلد 2، صفحه 231؛
كنز العمّال، جلد 13، صفحه 49.

 

 


جستجو