مباني و مزاياي حقوق بشر در اسلام

شكي نيست كه ديدگاه مكاتب و افراد نسبت‏ به حقوق و مسؤوليت‏هاي بشر، با توجه به نوع جهان‏بيني آن‏ها متفاوت خواهد بود . اين مطلب كه انسان از چه حقوقي برخوردار است، و چه مسؤوليت‏هايي بر دوشش دارد بستگي به اين دارد كه انسان چيست؟ و از چه ابعاد وجودي برخوردار است؟
در ميان موجوداتي كه در جهان طبيعت زندگي مي‏كنند، انسان از ويژگي‏هايي برخوردار است كه مقام او را از ديگر موجودات ممتاز نموده است . ريشه اين ويژگي‏ها و امتيازات اين است كه او گذشته از حيات طبيعي و غريزي، از حيات روحاني و عقلي نيز برخوردار است . حيات روحاني و عقلاني انسان بعد اصيل و بنيادين شخصيت انسان را تشكيل مي‏دهد . اين بعد از حيات و شخصيت انسان در قلمرو قدرت و اختيار او قرار دارد و او مي‏تواند در چگونگي شكل گرفتن و فعليت‏يافتن آن تاثيرگذار باشد .

از سوي ديگر، حيات آدمي در عرصه اجتماع، مي‏تواند قوام و دوام داشته باشد . زندگي فردي اگر هم امكان‏پذير باشد، اما قطعا رشد و تكامل انسان در پرتو زندگي اجتماعي امكان‏پذير خواهد بود .
زندگي اجتماعي زمينه‏ساز برخورد منافع و مقاصد مختلف و متعارضي نيز هست، و چه بسا غريزه خودخواهي و منفعت‏جويي انسان‏ها، سبب تعدي به حريم و حقوق يكديگر شود . چنان كه شواهد تاريخي اين واقعيت تاريخ را تاييد مي‏كند . از اين رو، حق با مسؤوليت و تكليف ملازمه دارد . مسؤوليت و تكليف ضامن اجراي حقوق بشر خواهد بود . اين امر بشر را به وضع قوانيني كه بيانگر حقوق و تكاليف افراد جامعه نسبت‏به يكديگر باشد، وادار كرده است . بدين جهت پيوسته در جوامع بشري قوانين و مقرراتي (ساده يا پيچده) وجود داشته است .
اين نياز بشري سبب شده است كه خداوند عليم و حكيم به حكم آن كه بشر را براي رسيدن به غايت و كمال مطلوبش آفريده است، براي آن كه راه درست رسيدن به اين مقصود را بداند، و حدود تكاليف و حقوق خود را به خوبي بشناسد، قوانين و مقرراتي را براي او تشريع و توسط پيامبران و رسولان خود به بشر ابلاغ كرده است . البته، قوانين و مقررات الهي در حقوق و تكاليف اجتماعي منحصر نمي‏گردد، چرا كه ايشان گذشته از بعد حيات اجتماعي و ارتباط به همنوعان خود، با آفريدگار خويش، و جهاني كه در آن زندگي مي‏كند و با وجود خويش نيز ارتباط دارد، و در اين حوزه‏ها نيز مسؤوليت‏هايي را بر دوش دارد كه با عملي ساختن آن‏ها مي‏تواند راه كمال و سعادت را بپويد . بدين جهت، پيامبران الهي همان‏گونه كه بشر را به قسط و عدل اجتماعي فرا خوانده‏اند، به پرستش خداوند نيز دعوت كرده‏اند، و مسؤوليت‏هاي اخلاقي او را يادآور شده‏اند .
شكي نيست كه ديدگاه مكاتب و افراد نسبت‏به حقوق و مسؤوليت‏هاي بشر، با توجه به نوع جهان‏بيني آن‏ها متفاوت خواهد بود . اين مطلب كه ايشان از چه حقوقي برخوردار است، و چه مسؤوليت‏هايي بر دوشش دارد بستگي به اين دارد كه انسان چيست؟ و از چه ابعاد وجودي برخوردار است؟ و براي چه هدف و مقصودي آفريده شده است؟ از اين رو، قوانيني كه مكاتب مادي يا سكولار در باره حقوق و تكاليف بشر وضع كرده و مي‏كند، با قوانين الهي در اين باره متفاوت و احيانا متعارض خواهد بود .
از آن‏جا كه جهان‏بيني الهي از منظري بالا و والا به انسان و جهان مي‏نگرد و همه ابعاد و زواياي وجود او را در نظر مي‏گيرد . بايد گفت: كه قوانين الهي، كامل‏ترين قوانين است، و در نتيجه مرزهاي حقوق و تكاليف بشر را كامل‏تر از هر مكتب و آيين ديگري بيان نموده است .
أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ ۚ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّـهِ حُكْمًا لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ ﴿٥٠/المائده﴾
دين اسلام كامل‏ترين دين و آيين آسماني است، بدين جهت آخرين دين و شريعت الهي نيز مي‏باشد . چنان كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آخرين پيامبر است و پس از او نه پيامبري برانگيخته خواهد شد و نه شريعتي جديد براي بشر نازل خواهد شد . خداوند قرآن كريم را تصديق كننده كتاب‏هاي آسماني پيشين و نيز مهيمن بر آن‏ها مي‏داند، چنان كه مي‏فرمايد:
وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ ۖ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّـهُ ۖ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ ۚ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْ‌عَةً وَمِنْهَاجًا ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّـهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَـٰكِن لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَ‌اتِ ۚ إِلَى اللَّـهِ مَرْ‌جِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ ﴿المائده/٤٨﴾
“يعني قرآن كريم كتابي آسماني است كه حقانيت كتاب‏هاي آسماني پيشين را تصديق مي‏كند و نسبت‏به آن‏ها مهيمن و مراقب است، و كاستي‏هاي آن‏ها را جبران مي‏كند . آن كتاب‏ها نسبت‏به زمان خود كامل‏ترين آيين هدايت‏بودند، و اما نسبت‏به زمان حاضر و قرن‏هاي آينده تا پايان جهان، به كتاب آسماني كامل‏تري نياز است كه گذشت زمان بر آن تاثير نگذارد و همه قواعد و اصول هدايت‏بشر را در برداشته باشد . “
بر اين اساس، قرآن كريم كه خوشبختانه از تحريف لفظي (اعم از كاهش و افزايش) مصون مانده است، استوارترين منشور الهي براي تبيين حقوق بشر و تكاليف و مسؤوليت‏هاي او است . و جاي تاسف است كه تدوين كنندگان اعلاميه‏هاي حقوق بشر در جهان غرب از اين سرچشمه زلال هدايت‏بهره نگرفته و به تفكر، انديشه و دانش محدود بشري بسنده كرده‏اند . با آن كه برتري قوانين اسلامي در عرصه حقوق و مسؤوليت‏هاي بشري نسبت‏به قوانين بشري كه در جهان غرب تدوين گرديده است، مورد توجه عده‏اي از متفكران و حقوق‏دانان منصف غربي بوده است . يكي از اين متفكران “مارسل بوازار ” است كه در كتاب “اسلام و حقوق بشر ” اين حقيقت را با تاكيد و شهامت تحسين برانگيزي بيان كرده است . مقاله حاضر برگزيده‏اي از نظريه‏هاي نامبرده در باره مباني و مزاياي حقوق بشر در اسلام است . از آن جا كه در عصر ما بحث‏حقوق بشر از جاذبه و اهميت ويژه‏اي برخوردار است و برخي از نويسندگان مسلمان كه آشنايي كافي با مباني حقوق اسلامي ندارند، و از طرفي، مرعوب تفكر و فرهنگ غربي مي‏باشند . چنين پنداشته‏اند كه براي رسيدن به جامعه‏اي آرماني راهي جز تبعيت از قوانين غربي وجود ندارد و نظام حقوقي اسلام پاسخ‏گوي نيازهاي حقوقي بشر جديد نيست . مطالعه ديدگاه متفكران چون بوازار در اين باره مي‏تواند سودمند و راه‏گشا باشد . چرا كه:خوش‏تر آن باشد كه وصف دلبران گفته آيد در زبان ديگران
ديدگاه دانشمنداني چون آقاي بوازار ناپختگي و ناسپاسي آن دسته از نويسندگان مسلمان كه گفته‏اند:
اسلام بيش از آن كه به حقوق بشر بپردازد، به تكاليف بشر پرداخته است، و پيش از آن كه انسان را صاحب حق بداند، او را مكلف مي‏شناسد . و جايگاه حقوق بشر در تعاليم اسلامي اندك بوده و با حقوق بشر جديد در دنياي غرب قابل مقايسه يا رقابت نيست، را آشكار مي‏سازد .
بينش توحيدي اسلامي
از ديدگاه اسلام خدا موجودي مطلق، با قدرت كامله و مشيت ازلي است . تجرد الهي، او را از تمامي كائنات ممتاز مي‏سازد، اعتقاد به ذات برتر لايتناهي، ازلي و ابدي، كه زندگي هر مسلمان را در خود گرفته و غالبا بر زبان‏ها جاري است، به هيچ وجه بدان معنا نيست كه رابطه با خدا و توسل به او را دشوار كند . قرآن مانند كتب آسماني پيش از خود، حجاب چهره جان را به يك سو مي‏افكند و آدمي را با خدا مرتبط مي‏سازد . خلقت انسان بنابر مشيت الهي به گونه‏اي است كه توانايي ادراك مفهوم وجود مطلق را واجد است .
برداشت اسلام از وجود خدا در رابطه با انسان، علي الاصول با اعتقاد مسيحيت كه عيسي را پسر خدا پنداشته و روح خدا را در كالبد آدمي، از راه حلول و از طريق تعميد وارد ساخته است، تفاوتي آشكار دارد . هيچ فرد مسلماني در وجود خود اين جرات را احساس نمي‏كند كه يك باره شريك خدا گردد . او پرتوي از عظمت الهي را در درون خود احساس مي‏كند .
پيروان مسيحيت‏با پذيرش حلول، اميدوارند به سعادت ابدي نائل شوند و با تشبه به خدا، به قداست و عشق ازلي متصف گردند . پيروان اسلام، با وجودي كه به تجربه‏اي از وجود زنده و ابدي، بنابر تعاليم قرآن، دست‏يافته‏اند، در مساله رابطه خدا با انسان، با مسيحيت هم داستان نيستند .مسلمانان خود را از شناسايي ذات و حقيقت‏خدا ناتوان مي‏دانند و بنا به توصيه پيامبر صلي الله عليه و آله به جاي تفكر در ذات خدا، در صفات او مي‏انديشند .شمار اين صفات نودونه است كه “اسماءالحسني‏ ” ناميده مي‏شوند . به طور كلي اطلاق اين اسامي به واجب الوجود، بي‏پاياني و عظمت‏خدا را توصيف مي‏كند . و در حقيقت‏خدا مصداق كامل اين صفات است و عظمت او در پايه‏اي است كه مثل و نظيري براي او متصور نيست .
به اعتقاد مسلمانان، عظمت مطلق خداوند; عنايت و رحمت او را به بندگان منع نمي‏كند . رحمت الهي شامل حال همه انسان‏هاست . شناخت رحمت الهي با معرفت‏به قدرت كامله او مرتبط است . توجه به اين نكته و درك اين ارتباط است كه اسلام را نسبت‏به ساير اديان امتياز مي‏بخشد و چهره يك مسلمان را به روشني تصوير مي‏كند .
تقدير و اختيار
مساله تقدير در كليه اديان توحيدي مطرح شده و اختصاص به اسلام ندارد . با اين حال از تعمق در آيات قرآن بدين نتيجه مي‏رسيم كه دين اسلام در باره آزادي و مسئوليت كامل بشر اصرار ورزيده و قاطعانه از اين حق دفاع كرده است . بنابراين، عملا مساله تقدير به صورت مطلق در اين ديانت مصداق ندارد . قبول دخالت تقدير در رفتار روزمره فرد مسلمان به دشواري هايي منجر مي‏شود . واژه تقدير كه در ابتدا (با توجه به آزادي بشر) مورد قبول عقل نيست، با اين حال، از ديدگاه ديانت، انگيزه اصلي شمول رحمت الهي در حق انسان است . از اين رو، در اسلام تا حدودي پذيرفته شده است .
در قرون اوليه اسلام، مساله قضا و قدر، منشا بحث و گفت‏وگوي بسيار بوده است . در اين بحث‏ها انگيزه‏هاي سياسي نيز غالبا وارد شده است . بعضي از خلفا نيز در قبول تاثير قضا و قدر و رد عقايد فلاسفه عقلي مذهب، اصرار ورزيده‏اند . تا بدين وسيله اكميت‏خود را بر مسلمين به گردن مشيت الهي بيندازند و به حكومت ظالمانه خود ادامه دهند .
بدون شك، دلايلي كه متكلمان له يا عليه قضا و قدر در آثار خود ذكر كرده‏اند، نخستين شالوده بنيان تفكر، مبني بر عقل و استدلال در فرهنگ اسلامي بوده است .
بررسي رويدادهاي تاريخي، تا حدودي قادر است گرايش مسلمين به قبول نظريه قضا و قدر را در دوره‏هايي از تاريخ، توجيه كند و دلايل چشم‏پوشي پژوهندگان غرب در شناخت مظاهر تمدن و فرهنگ اسلامي و اصرار ورزيدن در انتساب عقيده جبر و تقدير به اسلام را باز شناسد . امروزه اهل سنت‏بر اين عقيده‏اند كه وقوع تمام اتفاقات و حوادث عالم، منبعث از اراده و مشيت الهي است . هيچ حادثه‏اي در جهان روي نمي‏دهد مگر آن كه قبلا در لوح محفوظ ثبت‏شده است .
خداوند بشر را به ايمان و اطاعت و عمل صالح دستور مي‏دهد . از سوي ديگر سرپيچي از دستورات الهي، شرارت و بي‏ايماني مخلوق، بنابر مشيت‏خداست . با اين همه، شر مستقيما از اراده خدا سر نمي‏زند، چون با مصلحت انسان سازگار نيست، بلكه عامل ارتكاب شر، وسوسه است . آن كه عقيده دارد خداوند از معاصي آدمي خشمگين نمي‏شود، بي‏گمان مشرك است، همه اعمال آينده بشر از ازل در علم خداوند پيش‏بيني شده است و هر كه جز اين پندارد، علم الهي را انكار كرده است .
در قرآن آيات بسياري در مسؤوليت و مجازات انسان و آزادي او در گزينش خير و شر، وجود دارد، زيرا اگر جز اين باشد، مجازات انساني كه دررفتار خودمجبور است، خلاف عدالت الهي خواهد بود . علاوه بر اين خداوند در مكتب اسلام، به عدالت متصف است .
با اين كه تقدير در برابر عقل قرار دارد و مشيت الهي در نظام خلقت مؤثر است، با اين وجود خداوند راه راست را به انسان‏ها مي‏شناساند تا مطابق عقل و وجدان خود رفتار كنند . بنابراين، آزادي انسان، اختيار اموري است كه قرآن آن را تاييد كرده باشد و نظير ساير موجودات تابع قانون موجبيت  نيست . هر انساني مسؤول عمل خويش است و در صورت ارتكاب گناه و انتخاب بدي‏ها، روز قيامت‏بازخواست و مجازات مي‏شود . خداوند داراي آزادي مطلق است، و آزادي انسان پرتوي از آزادي او است .
ديانت اسلام، بين مشيت الهي و مسؤوليت انسان (بر مبناي خردمندي و آزادي) هم‏آهنگي به وجود آورده است‏خداوند در آيات 38 و 39 سوره نجم مي‏فرمايد:
﴿٣٧﴾ أَلَّا تَزِرُ‌ وَازِرَ‌ةٌ وِزْرَ‌ أُخْرَ‌ىٰ ﴿٣٨﴾ وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ ﴿٣٩/النجم﴾”
“برنخواهد داشت هيچ بردارنده‏اي بار گناه ديگري را، و نرسد آدمي را مگر آن چه به جا آورده است . “
انسان در نگاه اسلام
قرآن در باره هيچ موضوعي بيش‏تر از انسان گفت‏وگو نكرده است . انسان را داراي روح غيرمادي و برخوردار از سعادت ابدي به معناي واقعي كلمه معرفي كرده است . در حقيقت، هويت انسان و سرنوشت پس از مرگ او را “روح‏ ” تعيين مي‏كند . از ديدگاه اسلام، روح، واقعيتي است ناشناخته و وصف‏ناپذير .
وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّ‌وحِ ۖ قُلِ الرُّ‌وحُ مِنْ أَمْرِ‌ رَ‌بِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا ﴿الاسراء/٨٥﴾”
“مي‏پرسند تو را از روح، بگو روح از فرمان پروردگار من است و شما را نداده‏اند از علم، مگر اندكي . ”
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ﴿٤/التین﴾ “
“انسان با وجود ضعف به نيكوترين صورتي آفريده شده است . ”
داستان آفرينش آدم، پدر انسانيت روشن‏گر مقام والاي آدمي است، او مستقيما با اراده خدا، از گل ساخته شده و سپس در آن “روح‏ ” دميده شده است . از اين داستان، رمز دوگانگي تن و جان آدمي را مي‏توان دريافت:
روان متعالي او، كه به سوي خدا رهسپار است و طبيعت مادي او، كه در چنگال وسوسه گناه گرفتار آمده است:
“و لقد كرمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلا . “
“گرامي داشتيم فرزندان آدم را و برداشتيم ايشان را در بيابان و دريا و روزي داديم ايشان را از پاكيزه‏ها و برتري داديم ايشان را بر بسياري از آن چه آفريده‏ايم برتري دادني . ”
قرآن، به انسان‏ها، ارزشي والاتر از فرشتگان مي‏بخشد، با اين همه عنصر نخستين خلقت آدمي را خاك قرار داده است تا با وقوف به اين حقيقت، از خود پرستي و غرور، دوري گزيند .
نافرماني آدم، موجب گرديد كه از بهشت‏بيرون رانده شود . در باب انگيزه خروج آدم و حوا از بهشت، مفسران تعبيرات مختلفي كرده‏اند، ولي قدر مسلم، بيرون راندن آن‏ها به خاطر سرپيچي از فرمان خدا بوده نه بدان گونه كه بعضي پنداشته‏اند به علت چشيدن ميوه درخت ادراك (معرفت .) زيرا مطابق آيات قرآن، خداوند هرگز با علاقه و اشتياق ايشان به معرفت اشيا نه تنها مخالفتي ندارد، بلكه پيوسته آدمي را به علم آموزي و تفكر تشويق مي‏كند .
اسلام، انديشه سقوط اخلاقي آدم در برابر تعرض شيطان و در نتيجه انحطاط اخلاقي انسانيت را، برخلاف نظر اديان مسيحيت و يهود، مردود مي‏شمارد . آن چه كه انسانيت را توجيه مي‏كند، حيات اخلاقي انسان‏هاست .
از ديدگاه اسلام، انسان موجود تيره بختي كه تنها با لطف معجزه آساي خدا از مهلكه نجات يابد، تلقي نمي‏شود، بلكه انسان موجود خردمندي است كه از آزادي و اختيار بهره‏مند است و توانايي شناخت نيك و بد را داراست . او مسؤول سرنوشت‏خويش است و در برابر قانون الهي قرار دارد تا رفتار خود را با دستورات آن هم‏آهنگ سازد .
اسلام به انسان مقام “خليفة اللهي‏ ” بخشيده و به او توانايي و شايستگي ويژه‏اي (نسبت‏به ساير موجودات عالم) ارزاني داشته است . از ديدگاه قرآن، ايشان مظهر لطف و رحمت الهي در اين عالم است . در حديث قدسي، خداوند فرموده است:
“من گنجي پنهان بودم كه مي‏خواستم خود را آشكار سازم، از اين رو بشر را آفريدم تا همگان مرا بشناسند . “
بنابر مفاد اين حديث، خداوند بشر را آفريد تا خود را به جهانيان معرفي كند .
عرفان اسلامي بر مبناي اين حديث پديد آمده و گسترش يافته است . انسان كامل، عالم اصغري است كه از درخشش عالم اكبر ظهور يافته، از اين رو، نماينده خدا در اين جهان خاكي است . وجود او، مظهر وجود مطلق است . اين خويشاوندي بدان گونه كه مسيحيت‏باور دارد، انسان را با وجود مطلق، متحد نمي‏سازد، تنها پرتوي از آن مبدا بر او تابيده است; انسان نشانه‏اي از آن ذات و حقيقت ناشناختني است .
آفرينش انسان، غايت و مقصودي در خود پنهان دارد و از سربيهودگي صورت نگرفته است . مقصود از خلقت انسان، سير تكاملي روح است . موضوع بهشت و دوزخ و مجازات و پاداش در اسلام، به كلي براي تحقق اين منظور و حصول اين مقصود است، و اين، همان خصوصيتي است كه دين اسلام را نسبت‏به ساير اديان ممتاز مي‏سازد . قرآن نموداري از انسان برتر را به پيروان خود ارايه مي‏دهد تا به مدد انديشه و رفتار، بدان برتري دست‏يابند . همگي تدابير اسلام در مورد بشر نظير: اصل بيم و اميد، پاداش و مجازات، به خاطر بالا بردن مقام انسان صورت مي‏گيرد . حتي ترس از خدا به خاطر ايجاد اضطراب در دل‏ها نيست، بلكه هشداري است‏به انسان تا به خلافت الهي خود بينديشد، مسئوليت‏خود را احساس كند و نيك و بد را باز شناسد .
اسلام مي‏كوشد تا بين فضيلت انسان در مقام جانشين خدا در زمين، و خلقت‏خاكي و بي‏مقدار او، كه موضوع بحث و مجادله فراوان فلاسفه است، نوعي سازش و هم‏آهنگي به وجود آورد . بدين منظور بدي‏ها و ندانم كاري‏هاي بشر را امور عدمي مي‏داند . نقص، فقدان كمال است و زشتي، فقدان زيبايي . بنابراين، انسان براي نيل به كمال‏انسانيت و خداگونه شدن، بايد جنبه‏هاي مثبت وجود خود را تكامل بخشد; زيرا كمبودها از ارزش انساني او خواهد كاست .
از ديدگاه اسلام (برخلاف دو ديانت‏يكتاپرست ديگر، كه در پي‏ريزي فلسفه سنتي مغرب زمين سهيم بوده‏اند) انسان و ساير مخلوقات، صفت و حالت واجب الوجود تلقي نمي‏شوند، روح خدا در پيكر مسيح حلول نكرده و او فرزند خدا نيست . انسان‏ها در رابطه با خدا و مزيت‏هاي ديگر، برابر آفريده شده‏اند و اين عقيده كه خداوند، به بعضي انسان‏ها مقام فوق بشري بخشيده مورد قبول قرآن نيست . اسلام علاوه بر آن كه در ذات و صفات واجب الوجود با اديان الهي پيش از خود اختلاف نظر دارد، در طريق وصول الي الله نيز با آن مذاهب هم‏آهنگ و هم داستان نيست . هر فرد مسلمان با عبادت و پرهيزگاري و اطاعت از دستورات قرآن كه از وحي الهي سرچشمه گرفته است، خواهد توانست‏به خدا تقرب جويد و اين تقرب به افراد برگزيده و ممتاز، اختصاصي ندارد . خداي اسلام به همه انسان‏ها يك سان مي‏نگرد و همگان از عنايت و رحمت واسعه او بهره‏مندند .
اخلاق اسلامي
مكتب اسلام به جنبه‏هاي روحاني انسان بيش‏تر از خصوصيات غريزي و جنسي او اهميت مي‏دهد و زندگي بهتر را در ارضاي شهوات و تسكين غرايز به هر صورت نمي‏داند . بر پايه اين اعتقاد و پيوند ماده و معنا، تن و جان، عقل و غريزه، اسلام توانسته ست‏بعد تازه‏اي به تعريف انسانيت‏بدهد و بشر را موجودي بداند كه مهم‏ترين امتياز او نسبت‏به ساير جانوران، نگه‏داري تعادل بين نيروهاي فعال وجود اوست . اين حالت اعتدال را اطاعت از اوامر و نواهي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فراهم مي‏آورد .
اسلام به عنوان يك دين آسماني در خيلي از موارد، سيستم فكري و اخلاقي مهمي را ارايه داده كه به مراتب از ايدئولوژي‏هاي مغرب زمين كامل‏تر و عملي‏تر است . در مقام مقايسه با ايدئولوژي‏هاي فلسفي مغرب زمين كه غالبا غير عملي و خيال پردازانه است، ديانت اسلام از اصول اخلاقي بشر دوستانه و متكي بر وحي الهي پيروي مي‏كند كه بر رهنمودهاي عملي استوار است و نظم جامعه بشري را بيش‏تر از رهنمودهاي فيلسوفان تضمين مي‏كند .
اسلام، دين عقل و انديشه، و در عين حال اخلاق و فضيلت است و اين امتياز باعث‏شده است كه مسلمانان دين خود را كامل‏ترين اديان بدانند . اسلام، در عين اين كه به دخالت عقل در رفتار آدمي بسيار اهميت مي‏دهد، او را به تحول اخلاقي و يژه‏اي وا مي‏دارد كه محبت نسبت‏به غير، پس از پرستش خدا، به صورت ارزنده‏ترين و عالي‏ترين عشق زندگاني او تجلي مي‏كند .
نظام اسلامي، به طور كلي بر پايه تعادل نيروها استوار است . خداي قرآن، موجود برتر و يگانه و جاويداني است كه از يك سو داراي قدرت كامل و عدالت مطلق، و از سوي ديگر به صفت رحمت و رافت، از خداي ساير اديان ممتاز است . بر پايه اين اعتقاد است كه مسلمانان در قرآن، امت وسط و جامعه متعادل معرفي شده است و فضيلت در فرهنگ اسلامي، عبارت از تعادل و هم‏آهنگي است . در فلسفه كلي اسلام، اعتدال و ميانه روي در همه امور، يك اصل بنيادي و اساسي است .
هدف دين اسلام، ايجاد هم‏آهنگي بين ماده و معنا، تن و جان، حقيقت و واقعيت است . اسلام، تحولي در جهان پديد مي‏آورد كه گرايش‏هاي مادي انسان با انگيزه‏هاي معنوي و روحاني درهم مي‏آميزند و تعادلي در رفتار آدمي روي مي‏دهد . خردگرايي انسان با اشراق و شهود، خودخواهي او با غيرخواهي و عشق درهم مي‏آميزد و از اين آميزش است كه عدالت، بر شالوده احسان تجلي مي‏كند .

در منطق محكم اسلام، عدالت و رافت مقصد اعلاي انسانيت است كه براي رسيدن به آن، در اخلاق اسلامي به كار بستن هر دو باهم توصيه شده و نمي‏توان رافت‏بدون عدالت، يا عدالت‏بدون رافت را اختيار كرد . اين شيوه با اخلاق مسيحيت تفاوت آشكار دارد، زيرا در دين مسيح اعمال رافت از حد اعتدال مي‏گذرد، و در اجراي عدالت نيز، حس انتقام و گذشت دخالت مي‏كند .
از ديدگاه اسلام، عدالت، رفتاري است كه بيش از هر رفتار ديگري به تقوا نزديك‏تر است .
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّـهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ ۖ وَلَا يَجْرِ‌مَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا ۚ اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَ‌بُ لِلتَّقْوَىٰ ۖ وَاتَّقُوا اللَّـهَ ۚ إِنَّ اللَّـهَ خَبِيرٌ‌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿٨/المائده﴾”
“اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، براي خدا به قسط قيام كنيد و دشمني گروهي، شما را از عدالت‏باز ندارد، دادگر باشيد كه عدالت از هر چيزي به تقوا نزديك‏تر است . ”
تقوا و فضيلت اسلام با احساس ترحم مسيحيت تفاوتي آشكار دارد . بنابراين، اطاعت از خداي قادر متعال و اجراي قوانين الهي به منظور تامين سعادت بشر، كه عدالت ناميده مي‏شود به هيچ وجه جنبه رافت و ترحم ندارد .
در اخلاق معاصر، مفهوم رافت، به صورت برابر نهاد عدالت تجلي مي‏كند . مردم نسبت‏به مجازات اعدام فردي كه مرتكب قتل عمد گرديده احساس رافت مي‏كنند و تبرئه او را نيكوكاري مي‏پندارند، در حالي كه عدالت‏بر پايه دستورات الهي، به اعدام او، راي مي‏دهد . در اين جا اين سؤال مطرح مي‏شود كه آيا عدالت و رافت مفهومي يگانه‏اند يا به گونه‏اي كه در مثال مذكور بيان شد در برابر هم قرار دارند؟ آيا عدالت و رافت از ايمان سرچشمه گرفته‏اند، يا رافت، از احساس غيرخواهي برخاسته و عدالت از تعقل حاصل شده است؟
عدالت، عملي است كه رفتار انسان‏ها را با معيار قانون مي‏سنجد و هر كس را به تناسب رفتار نيك و بدي كه از او سر زده، پاداش مي‏دهد و مجازات مي‏كند . در حالي كه نيكوكار شخصي است كه نيازهاي انسان‏ها را بي‏هيچ توقع پاداشي بر طرف مي‏سازد . از ديدگاه فلسفه اولي، (متافيزيك) عدالت و رافت منشا واحدي دارند كه همان وجدان بشري است . در فرهنگ اروپايي، مباحث مربوط به عدالت و نيكوكاري و رافت، به پيدايش دو مكتب اصالت معناي مسيحي و خردگرايي روشنفكرانه انجاميده است . در ديانت اسلام ظاهرا تضاد عمده‏اي بين اين دو، مشاهده نمي‏شود; ولي توجه به اجراي عدالت تا آن پايه است كه تمام رفتارها و ارزش‏هاي ديگر بر محور آن مي‏چرخند .
نظر برخي از پژوهندگان غربي كه نيكوكاري اسلام را رفتاري خشك و بي‏جاذبه و عدالت را در اسلام، كاري افراطي و بدون گذشت پنداشته‏اند، دور از حقيقت است . فقهاي اسلام، عدالت را منبعث از وحي الهي مي‏دانند و مساله را از جهات ايدئولوژيك و اجتماعي بررسي كرده‏اند .
اصل نيكوكاري در اسلام بدان گونه كه مسيحيت پنداشته، صرفا رفتاري به منظور كمك يا مهرباني به ديگران از روي ترحم نيست . قرآن، فرد نيكوكار را انسان با فضيلتي مي‏داند كه عشق الهي انگيزه او در خدمت‏به نوع و نيكوكاري به ديگران است .
وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرً‌ا ﴿٨﴾ إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّـهِ لَا نُرِ‌يدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورً‌ا ﴿٩/الانسان﴾
و غذای (خود) را با اینکه به آن علاقه (و نیاز) دارند، به «مسکین» و «یتیم» و «اسیر» می‌دهند! (و می‌گویند:) ما شما را بخاطر خدا اطعام می‌کنیم، و هیچ پاداش و سپاسی از شما نمی‌خواهیم! “
“به زعم كليسا، خدا با بخشيدن روح خود به انسان، او را به نيكوكاري و رافت وا داشته است، ولي قرآن مي‏گويد: انسان به اين جهان آمده تا با مبارزه با فقر، بدبختي و آلام هم‏نوعان خود، قيام كند . مخصوصا به دفاع از زنان و كودكان در برابر اين بدبختي‏ها بيش‏تر اهميت مي‏دهد . ”
در عدالت اسلامي، براي بدكاران بخشش پيش‏بيني شده است، ولي اين بخشش بر پايه عاطفه و رافت، مبتني نيست، زيرا اول بايد آثار و پي آمدهاي بخشايش در جامعه بررسي شود; اگر از اين كار ضرر و زياني متوجه نظم جامعه گردد، و احيانا گنه‏كار دوباره به عمل خود ادامه دهد و بر تجري او به گناه افزوده شود، عدالت اسلامي، بخشايش را با انگيزه رافت اجازه نمي‏دهد، بلكه در اين گونه موارد مجازات مجرم را بر نيكوكاري ترجيح مي‏دهد، زيرا از امنيت جامعه در برابر فساد و بي‏نظمي حمايت مي‏كند . نيكوكاري فضيلت اخلاقي است، ولي بايد در مورد افرادي كه شايستگي آن را دارند اعمال شود . يكي از اهداف عدالت اسلام، برانگيختن وجدان نيكوكاري انسان‏ها از راه به كارانداختن عقل و تامل و تفكر است .
در حقيقت، رافت و نيكوكاري از عظمت روح بشر و حس زيباشناسي او سرچشمه مي‏گيرد و بايستي تمام اعمال هر مسلمان در پرتو آن انجام شود . پيامبر صلي الله عليه و آله در اين باب فرموده است:
“همگي رفتارهاي نيك، نظير لبخندي كه از ديدار دوستي بر چهره شما نقش مي‏بندد، محبتي كه به همسايه خود مي‏كنيد، نيكو كارانه است و برابر با بخشش و دستگيري از مستمندان است . كمك به راه گم كرده‏اي، ياري به نابينايي، برداشتن پاره سنگي، بوته خاري و هر مانع ديگري از پيش پاي رهنوردي، نيكوكاري است . “
در فقه اسلامي، تقوا يا اطاعت و پيروي از امر خدا، همان عدالت اخلاقي است كه در انديشه و رفتار فرد مسلمان بايد رعايت‏شود . امانت، فروتني و صداقت در روابط انسان‏ها (كه دين اسلام پيوسته بدان اصرار مي‏ورزد) همان محبت و ايثاري است كه در همه حال بايد به ديگران مخصوصا خويشاوندان و همسايگان رعايت‏شود .
قرآن، به منزله كليد گشودن كاخ با شكوه اخلاق اسلامي است كه در اختيار هر مسلماني گذاشته شده است . مكمل ارزش‏هاي اخلاقي در اسلام عبادت خداوند است . به بيان ديگر، آن كه عبادت خدا را مطابق دستورات شرع به جا نياورد، اصولا نمي‏تواند در نظر اسلام، انسان شايسته‏اي به حساب آيد . با اين همه، عبادت اسلام كوركورانه و خارج از اعتدال نيست، و در عبادت هم اصل ميانه روي رعايت گرديده است . همان گونه كه بشر دوستي اسلام نيز بر پايه اعتدال و ميانه روي است . تنها در برابر خداست كه آدمي، همه مصلحت‏ها، حتي هستي خود را از ياد مي‏برد .
اسلام، با هدف‏هاي متعالي و والاي خود، حقوق و آزادي انسان را به بهترين صورتي مراعات كرده و به دنبال تاسيس جامعه‏اي بوده كه در آن از برتري نژادي و امتيازات طبقاتي اثر و نشانه‏اي نيست . عدالت اجتماعي اسلام پديده‏اي فراگير است كه از قانون متعالي الهي سرچشمه گرفته است .
ارزش‏هايي را كه قرآن در باره آن سخن گفته، بدون كوچك‏ترين ترديدي، هنوز دست نخورده باقي مانده و فعليت نيافته است . بدين ترتيب، مسلما مي‏تواند در روزگار ما براي ساختن دنيايي بهتر و انساني‏تر، همكاري‏هاي ارزنده‏اي را برعهده گيرد .
فرد و جامعه
اسلام، برخلاف تمدن‏هاي ديگر، فرد را جزئي از جامعه و پاره سنگي از ساختمان يك تمدن معرفي نمي‏كند، بلكه هر فرد مسلمان را اساس و بنيان نهاد فراگير فرهنگ اسلامي مي‏شناسد . انسان در فرديت‏خود، مقام ممتازي در مجتمع اسلامي دارد و نسبت‏به ساير ملت‏ها از موقعيت و حقوق اجتماعي بيش‏تري بهره‏مند است .
اسلام، به بشر به عنوان جزء ساده اجتماع، نمي‏نگرد و او را عنصر سازنده‏اي در جامعه متحول اسلام مي‏داند، كه هر گاه نقش خود را به درستي ايفا نكند، جامعه را گرفتار بي‏نظمي و اختلال مي‏سازد . با اين برداشت، اخلاق اجتماعي اسلام شكل مي‏گيرد . هدف اخلاق اجتماعي، تنظيم روابط گروهي افراد جامعه است . هر مسلماني، ملزم است تكاليف خود را نسبت‏به افرادي كه با او نوعي رابطه دارند، مطابق تعاليم قرآن انجام دهد .
به طور كلي بيش‏تر تكاليف و فرائض اسلامي جنبه اجتماعي دارند و برخلاف پاره‏اي مذاهب، عبادت اسلام تنها رياضت‏بدني و مناسك فردي نيست .
فرد مسلمان بايد از تسلط بدي بر جامعه ممانعت كند، و در عوض، خوبي را هر چه بيش‏تر رواج دهد . اين دستور اخلاقي، جامعه مسلمان را از ساير جوامع ديني ممتاز مي‏سازد .
از نظر جامعه‏شناسي، امت مسلمان از تلفيق و هم‏آهنگي دين و سياست‏شكل مي‏گيرد، و اين هم‏آهنگي، ضامن پيوند آگاهانه امت مسلمان و گرد آمدن آن‏ها زير يك پرچم و يك شعار است .
هرگاه، پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله سياست را به معناي وسيع آن: اداره حكومت، شركت در جنگ‏ها، خدمات اجتماعي و كليه امور مربوط به زندگي انسان در جامعه، در ديانت دخالت نمي‏داد، پيروزي اسلام و توسعه آن در جهان، تا اين پايه ممكن نبود .از نظر تاريخي، قبل از ظهور اسلام، دين، بيش‏تر جنبه پرستش و عبادت فردي داشته و حوزه نفوذ آن از مراكز مذهبي تجاوز نمي‏كرده است، در حالي كه قرآن، ديانت را حاوي سه خصوصيت دانسته است:
1 . اقرار به يگانگي خدا و اطاعت از دستورات او كه مشاركت در فعاليت‏هاي اجتماعي نيز از آن جمله است;
2 . مجاهدات فرهنگي و شركت در هر گونه اقدامي كه سبب تقويت ايمان مذهبي و افزايش سطح فرهنگ و دانش عمومي و در نتيجه عامل گسترش نظم الهي و استحكام مباني جامعه توحيدي مي‏گردد;
3 . اعتقاد به هم‏آهنگي در نظام آفرينش و به طور كلي ايمان راسخ به دخالت مشيت‏الهي در كليه حوادث و رويدادها، و سرانجام پيروي از اصول اسلامي تسليم، شكر و توكل در هرگونه رفتار اجتماعي .
ديدگاه توحيدي اسلام به گونه‏اي است كه مبدا آفرينش را موجودي ازلي، ابدي، مجرد و يگانه‏اي مي‏داند كه همگي موجودات از پرتو وجود لايزال او هستي يافته‏اند و بنابر استعداد خود از فيض وجود بهره‏مند گرديده‏اند . قبول اين عقيده، به پذيرش نوعي نظام هم‏آهنگ در كائنات مي‏انجامد .
به عبارت ديگر، عالم وجود را مشيت الهي با نظم و ترتيب ويژه‏اي كه از علم او پديد آمده، اداره مي‏كند و همگي چيزها در جاي خود قرار دارد .
بنابراين، تركيب جامعه بشري نيز جزئي از كل عالم امكاني است كه با نظم و هم‏آهنگي اداره مي‏شود . پس در جامعه بشري بي‏نظمي و اختلاف، بي‏دادگري و تجاوز، عدم تعادل، بايد نشانه رفتاري عليه نظام برتر جهان تلقي شود . اصل تقسيم كار و تعيين مسؤوليت‏ها و وظايف افراد جامعه، ناشي از قبول اصل نظم و هم‏آهنگي الهي در جامعه است . هر عملي كه بي‏نظمي را از ميان ببرد و در تقويت نظام جامعه مؤثر باشد، عملي نيك و خدايي است .
اسلام، در طريق پرورش انسان‏ها اجتماعي بودن را يك ضرورت حتمي مي‏داند . از نظر قرآن، اراده همكاري در بشر، جزئي از مشيت كلي الهي است . از اين رو، سهل‏انگاري در مشاركت و همكاري، مطرود و محكوم است و ابدا مورد قبول اسلام نيست .
توصيه به امر به معروف يا خيرخواهي، از اصول مسلم قرآن است . اين كتاب آسماني در موارد بسيار، امر به معروف را به مسلمانان يادآور مي‏شود . ديانت اسلام به دنبال تاسيس جامعه‏اي است كه انسان‏ها، خواه فردي و خواه گروهي، دستور دهنده نيكي و باز دارنده بدي بوده باشند . به كار بستن اين روش، تغييرات مطلوبي در شخصيت افراد به وجود مي‏آورد و او را وا مي‏دارد كه در زندگي به ارزش‏هاي معنوي، بيش‏تر ارج نهد .
پويايي اسلام مرهون امر به معروف و نهي از منكر است، و بسياري از اصول مهم ديگر از اين اصل سرچشمه گرفته است كه مشاركت و تعاون از آن جمله است .
طرح مشاركت اسلام از ساير مذاهب كامل‏تر و عملي‏تر است، مشاركت چيزي جز اجراي اصل امر به معروف و نهي از منكر نيست . اعتقاد به خيرخواهي جامعه، و قبول مسؤوليت اجتماعي، از ايمان به خدا حاصل مي‏شود . در حقيقت دين است كه ضرورت مشاركت را به خاطر ايجاد جامعه‏اي بيشتر توصيه مي‏كند و آدمي را از گناه و تخلف از قانون الهي و در خور مجازات باز مي‏دارد . تلاش اسلام در تشويق هر مسلمان به دخالت در امور جامعه، عامل جلوگيري از گناه است و از اين ديدگاه به مشاركت مي‏نگرد .
بايد توجه كنيم كه تعبير “امت مسلمان‏ ” با جامعه مسيحي قرون وسطي يا ملت‏هاي اروپا در قرن هيجدهم، هيچ گونه شباهتي ندارد . امت مسلمان به گروهي اطلاق مي‏شود كه همگي پيرو وحي الهي و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله باشند و از قانون مشتركي به نام اسلام اطاعت كنند .
در مسيحيت قرون وسطي، كشيشان به پيروان خود توصيه مي‏كردند كه به تزكيه شخصي و زهد و عبادت مشغول باشند و برنامه روشني براي فعاليت‏هاي اجتماعي و مشاركت مردم در كارها ارايه نمي‏دادند . متفكران اروپايي در دوران پس از نوزايي، برعكس به مسايل اجتماعي اهميت فوق‏العاده داده‏اند و نقش كليسا را در رهبري انسان‏ها كم و بيش انكار كرده‏اند . در اين ميان، قرآن، فرد مسلمان را به دو گرايش بالا فرا مي‏خواند . يعني ايمان ديني و تزكيه نفساني با آمادگي و علاقه‏مندي، براي هرگونه فعاليت‏هاي اجتماعي و مشاركت در امور عمومي . ساخت جامعه اسلامي بر ايمان راسخ به يگانگي خدا و رسالت محمد صلي الله عليه و آله استوار است و در عين حال نقش اجتماعي انسان به عنوان عضو مسؤول جامعه پذيرفته شده است .
اصالت دين اسلام و برتري آن نسبت‏به مسيحيت و يهود، به خاطر جامعيت تعاليم قرآن در نگرش به احوال فردي و مصلحت‏هاي گروهي امت مسلمان است . اسلام با وجودي كه اديان نامبرده را تاييد مي‏كند، ولي پيروي از آن‏ها را براي سعادت مردم كافي نمي‏داند و پيوسته در آرزوي اتحاد و همبستگي ملت‏هاي يكتاپرست جهان است . به اين آيه شريفه توجه فرماييد:
“بگو اي پيامبر به اهل كتاب، اگر به تورات و انجيل عمل كنيد، جزء دين‏داران محسوب مي‏شويد، ولي اي پيامبر، آن چه بر تو نازل شده كامل‏تر از آن‏ها است . “
در ديانت‏يهود، برتري نژادي وجود دارد . و در برادري مسيحيت، رابطه الهي بر جنبه‏هاي عملي آن در زندگي اجتماعي غلبه يافته و در شرايط امروز قابل اجرا نيست . اما در ديانت اسلام، اين افراط و تفريط به چشم نمي‏خورد . با ايمان به خدا، مسلماني آغاز مي‏شود، ولي اين اعتقاد در فرد مسلمان انديشه‏اي پديد مي‏آورد كه به صفاي باطني مي‏انجامد، يك انگيزه اخلاقي و رواني او را به غيرخواهي و خدمت‏به نوع سوق مي‏دهد .
در تفكر هر مسلمان، آرزوي جامعه‏اي بهتر در جهان فردا كه بربنيان امر به معروف و نهي از منكر، شكل گرفته باشد، خلجان دارد . اين تفكر كه در تعاليم قرآن نشات مي‏يابد، به ديانت اسلام سوداي جهان شمولي مي‏بخشد . اسلام، به دنبال ساختن جهاني است كه همه مردم (حتي آن كساني كه به دين سابق خود وفادار مانده‏اند) با تفاهم و همكاري و برادري و برابري كامل زندگي كنند .
قرآن و پيامبر، پيروان خود را به ايجاد رابطه و تفاهم با ملت‏هاي ديگر در هر گوشه جهان، تشويق مي‏كند، مشروط به اين كه اين پيوستگي، براي امت اسلامي مخاطراتي را به دنبال نداشته باشد .
با وجود اين كه وحي الهي يا كتاب آسماني قرآن، راهنماي اخلاقي مسلمانان محسوب مي‏شود، در عين حال حاوي مجموعه‏اي از دستورالعمل‏هاي سياسي – اجتماعي نيز هست . امتياز اخير باعث آن گرديده كه در اندك زماني، جامعه‏اي پيوسته و منسجم، متعهد و آگاه و مطلع به امور سياسي، زير پرچم اسلام تاسيس شود . جامعه‏اي كه به همه افراد خود، امكان شركت در كارها و قبول مسؤوليت‏هاي اجتماعي را مي‏دهد . اين جامعه به هم پيوسته و نگهبان قانون الهي، قبل از هر چيز به انسان‏هاي مسلمان، هويت انساني مي‏دهد . هويتي كه متاسفانه در جوامع متمدن معاصر، از ياد رفته است و افراد اين جامعه‏ها زير تاثير تكنولوژي و ارزش‏هاي مادي ديگر، از خود بيگانه‏اند .
ايدئولوژي اسلام، توانسته است، ضمن ارج نهادن به هويت فردي انسان، نقش سازنده او را در فعاليت‏هاي اجتماعي گوشزد كند . اعتقاد به هويت فردي انسان از اصل جاودانگي روح و دنياي پس از مرگ، پديد آمده است . هر فرد مسلمان در برابر خدا، مسؤول اعمال خويش است و در قيامت‏بد و نيك كارهاي او به قضاوت نهايي گذاشته مي‏شود و پاداش و مجازات مي‏بيند . ايمان به يگانگي خدا، مهم‏ترين عامل تاسيس جامعه مسلمان است جامعه‏اي در ابعاد جهاني، متعهد و مسؤول، در يك چنين جامعه‏اي فرد مسلمان رشد مي‏كند، وابستگي خود را به امت مسلمان مي‏شناسد و به هويت راستين خود پي مي‏برد .
اسلام و حكومت
هنگامي كه پيامبر از مكه به مدينه هجرت نمود، پس از ورود به اين شهر، نخستين اقدام او، امضاي قرارداد آشتي با دوازده قبيله عرب و ده قبيله يهودي ساكن در مدينه بود . در اهميت اين قراردادها كافي است‏به آثار آن در تثبيت و گسترش اسلام در سال‏هاي بعد اشاره كنيم . اين قراردادها را به حق مي‏توان نخستين قرارداد اجتماعي در تاريخ تمدن بشري ناميد .
اين تصميم حقوقي، مزايايي به ساكنان مدينه اعطا نمود و اوج همكاري، برابري و تفاهم را بين دو گروه مهاجر و انصار از يك سو، و اقوام يهود از سوي ديگر، به وجود آورد .

روشنفكران مسلمان در مطالعات خود به اين نتيجه رسيده‏اند كه تفكيك دين از سياست، با ايدئولوژي اسلام ناهم‏آهنگ است . توجه مسلمانان امروز به حقايق اسلام و تعاليم قرآن، كه 15 قرن پيش، نداي آزادي و برابري سرداده است، كاملا طبيعي است و گرايش به حكومت جهاني اسلام در افكار امت اسلام، رسوخ يافته است .
ديانت اسلام، حاكميت مطلق را از آن خدا مي‏داند كه قسمتي از آن، بنابر مشيت الهي به پيامبر و جانشينان او تفويض مي‏شود . رهبران سياسي نماينده حاكميت‏خداوند بر روي زمين‏اند، بنابراين بايد واجد شايستگي و توانايي لازم باشند، تا بي چون و چرا، مورد قبول و تاييد مردم واقع شوند . اين جاست كه مساله آراي عمومي در اسلام، مطرح مي‏شود .
به كار بردن تعبير خلافت‏به جاي حكومت، روشنگر جانشيني خدا در اداره امور است و مخصوصا در قرآن آياتي وجود دارد كه به روشني از تلفيق حكومت‏شرعي و سياسي در وجود برگزيده است كه مآلا برگزيده خداست، حكايت مي‏كند، از جمله اين آيه:
أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَىٰ مَا آتَاهُمُ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ ۖ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَ‌اهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا ﴿النساء/٥٤
یا اینکه نسبت به مردم [= پیامبر و خاندانش‌]، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد می‌ورزند؟ ما به آل ابراهیم، (که یهود از خاندان او هستند نیز،) کتاب و حکمت دادیم؛ و حکومت عظیمی در اختیار آنها [= پیامبران بنی اسرائیل‌] قرار دادیم.
در اين آيه علوم ديني (كتاب) با آيين مملكت داري (حكمت) تلفيق شده و با واژه فرمانروايي بزرگ، به حكومت‏سياسي تصريح شده است .
شالوده حكومت اسلامي بر آزادي‏هاي فردي و دخالت آزادانه اشخاص، در كارهاي عمومي، ريخته شده و اتخاذ تصميم در مسايل جامعه از طريق مشورت است . با اين همه در قرآن و سنت، به ساخت و تركيب ويژه حكومت نظير آن چه در كشورهاي غربي معمول است، تصريح نشده و تنها به مسلمانان اختيار و آزادي داده شده تا شكل حكومت‏خود را بنا بر مقتضيات زمان، با رعايت اصول اسلامي برگزينند .
پيوند امت‏با مسؤولان حكومت، چونان روابطي كه هم‏اكنون بر ملت‏هاي آزاد جهان حكم‏فرماست، تنها حكومت اسلامي از اين امتياز برخوردار است كه رعايت مباني و احكام الهي، مثل اجراي اصل امر به معروف و نهي از منكر را در راه گسترش و تداوم قسط اسلامي يا عدالت اجتماعي وجهه همت قرار داده است .
اصول اداره مملكت، بر بنيان تعاليم قرآن و سنت پيامبر، ثابت و تغييرناپذير است و حوزه نفوذ قوه مقننه تا بدان حد نيست كه قادر به تصرف در اصول الهي باشد، ولي در فروع، بنابر ضرورت و احتياج، از طريق نظام شوراها و فتاواي فقيهان، تغييراتي به سود مردم صورت مي‏گيرد .اسلام با آن چه كه امروزه در كشورهاي غرب، حكومت جمهوري يا مشروطه ناميده مي‏شود، متفاوت است . مهم‏ترين اختلاف در كيفيت اعمال حاكميت است . رهبر امت در اسلام، پيش از هر نيروي ديگري متكي به اعتقاد و اطمينان است كه مردم نسبت‏به او دارند . اعتقاد مردم و گزينش او به عنوان حاكم، خليفه يا جانشين خدا، در حقيقت قرار داد دو جانبه‏اي است كه بين حاكم و مردم، منعقد مي‏گردد و هر دو طرف بايد به شرايط آن پابند باشند .از ديدگاه اسلام، همان‏گونه كه حاكميت، متعلق به خداست، مالكيت و ثروت نيز از آن خداست . مردم در دوران زندگي، امانت‏دار خدايند . هرگز كسي نبايد در داشتن چيزي كه متعلق به او نيست، احساس غرور كند يا گرفتار حرص و آز گردد . اگر الكيت‏خصوصي در اسلام پذيرفته شده، تنها به خاطر تشويق مسلمانان به كار بيش‏تر بوده كه سرانجام بهزيستي و نظم جامعه را تامين مي‏كند .
اسلام، به هيچ يك از دو ايدئولوژي كاپيتاليسم و كمونيسم، كوچك‏ترين شباهتي ندارد، مثلا برخلاف كمونيسم، مالكيت‏خصوصي و كار مستقل را، از حقوق شناخته شده هر مسلمان دانسته، در عين حال اين مالكيت، مرزهاي مشخصي دارد . و برخلاف ليبراليسم غرب و رژيم‏هاي سرمايه‏داري دسترسي به ثروت و مالكيت‏بدون كار و ابراز لياقت، مطلقا ممكن نيست . ضوابط كار در اسلام به گونه‏اي تنظيم شده كه همه شهروندان از فرصت‏هاي مساوي استفاده كنند و سيستم بهره‏كشي و بيگاري منسوخ است . تشويق به نيكوكاري و ايجاد سازمان‏هاي خيريه، نظير وقف كه ثروتمندان را به خدمات عمومي و فرهنگي مشغول مي‏سازد، در حد خود مي‏تواند، ثروت را در جامعه متعادل سازد، پرداخت‏هاي قانوني نظير زكات، علاوه بر آن كه از تراكم سرمايه جلوگيري مي‏كند، با تنگ چشمي دنيا داران نيز پيكار مي‏كند .
جايگاه و منشا قانون
هيچ ديانتي به روشن‏بيني اسلام، راه زندگي را به پيروان خود نياموخته و احترام به قانون را تا اين پايه، توصيه نكرده است . اين روح اطاعت از قانون و عشق به عدالت است كه ديانت اسلام را به تاسيس جامعه‏اي هم‏آهنگ، وا داشته است .
اسلام، من فردي را به من اجتماعي مبدل ساخته و مصلحت جامعه را بر سود شخصي برتري داده است .
قوانين اسلام و اروپا، هم از نظر منشا حقوقي وهم از نظر هدف، با يكديگر تفاوت‏هايي دارند . حقوق‏دانان اروپا، منشا پيدايش قانون را اراده ملت مي‏دانند و هدف از اجراي قانون، احقاق حق و تامين عدالت است . در فقه اسلام، منشا قانون، مشيت الهي است كه در كتاب آسماني و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله انعكاس دارد و هدف از اجراي آن علاوه بر تامين عدالت و حفظ حقوق ضعفا در برابر اقويا، تقرب به خدا نيز هست . هر فرد مسلمان اصولا تكاليف خود را در هر موردي كه مقتضي باشد، به خاطر تقرب به خدا انجام مي‏دهد و اين كمال مطلوبي است كه قرآن در برابر هر مسلمان قرار داده است .
تعيين ضوابط و تدوين اصول واقع‏گرايانه‏اي كه وظيفه و خط مشي ميليون‏ها مسلمان را در گوشه و كنار جهان، مشخص كند، كار آساني به نظر نمي‏رسد، و از اين جهت هيچ ايدئولوژي، مذهب و فلسفه‏اي، با اسلام برابري نمي‏كند . هيچ سازمان سياسي‏اي قادر نيست در انديشه و رفتار انسان‏ها نظارت خود را اعمال كند . و به راستي اين نفوذ و كارآيي قرآن و پيامبر در انديشه مسلمانان، شگفت‏آور است .نفوذ و قدرت رهبران اسلام، ناشي از ايمان ديني مردم است نه به خاطر ترس و مجازات قانون، از اين جهت، رهبري روحاني و سياسي در ديانت اسلام، تجزيه‏پذير نيست . و اين بدعت (جدايي رهبري روحاني از رهبري سياسي) از دوران حكومت معاويه در اسلام ظهور كرده است . حكومت اسلامي از قبول و حمايت مردم بهره‏مند است و قداست پيشواي ديني كه در عين حال رهبر سياسي امت نيز هست، اين موقعيت ممتاز را براي او فراهم ساخته است .
اسلام شناسان غرب پيوسته اصرار ورزيده‏اند تا نظام اداري و سياسي اسلام را متناسب با الگوهاي خود (در يكي از تعاريف علوم سياسي) بگنجانند . اين روش تحقيق به اصطلاح علمي، موضوع پيوستگي روح و ماده، اخلاق و قانون را كه از ويژگي‏هاي نظام ديني و اجتماعي اسلام است، مورد پژوهش قرار نمي‏دهد و از كنار آن مي‏گذرد .
طبقه‏بندي سازمان‏ها و نهادهاي اسلام به صورتي كه امروزه متفكران اسلامي هم به پيروي از روش‏هاي غرب، بدان پرداخته‏اند و ايدئولوژي اسلام را در قالب اصطلاحات محدودي نظير تئوكراسي، منارشي، اتوكراسي، جمهوري، دموكراسي و سوسياليسم تعريف مي‏كنند، به هيچ وجه، توانايي معرفي و ارزيابي ديانت اسلام را نخواهد داشت . قلمرو پژوهش علمي محدود است و حقيقت ايدئولوژي اسلام را كه از وحي الهي و كتاب آسماني و اعتقاد به جاودانگي روح و استمرار هستي در جهان ديگر، نشات يافته، نتواند شناخت .دليل اين ادعا، اظهارات و مطالب ضد و نقيض و نتيجه‏گيري‏هاي نادرست‏شرق شناساني است كه در برخورد با مباني اعتقادي و برداشت‏هاي سياسي و اجتماعي اسلام، ابراز داشته‏اند . اين داوري‏ها عميقا با روح قرآن و رسالت پيامبر تناقضي آشكار دارد . اشتباه بزرگي كه اين گروه مرتكب شده‏اند، شايد به علت اعتقاد مسيحيت در تفكيك عوامل مؤثر در زندگي فردي و گروهي، از يكديگر است .
حقوق اقليت‏ها
بايد اذعان كنيم كه مباني و اصول ديانت اسلام در حمايت از حقوق اقليت‏ها، در قرن هفتم ميلادي براي نخستين بار، گام بزرگي بوده است كه در راه تامين عدالت و آزادي و برابري انسان‏ها برداشته شده است .
به شهادت تاريخ، در نخستين مراحل پيروزي اسلام، رفتار پيامبر صلي الله عليه و آله با كساني كه هنوز مسلمان نشده بودند، كاملا جوانمردانه بوده است .در دوراني كه سرنوشت انسان‏ها را زر و زور تعيين مي‏كرده و آزادي، تنها متعلق به زورمندان و توان‏گران بوده است، پيامبر اسلام در جزيرة‏العرب، صداي آزادي و برابري در داده و اميدي در دل‏هاي محرومان و ستم‏كشان پديد آورده است . با توجه به اين نكته، بي انصافي است كه رفتار ناشايست‏يكي از فرمانروايان ستم‏گر را در گوشه‏اي از قلمرو اسلام، بهانه كرده و در عدالت اسلامي ترديد روا داريم . شك نيست كه حكام محلي، نسبت‏به رفتار بيگانگان واكنش‏هايي نشان مي‏داده‏اند، ولي ملاك قضاوت بايد ايدئولوژي اسلام و رفتار پيامبر و جانشينان او در سي سال اوليه ظهور اين ديانت‏باشد، نه في‏المثل رفتار معاويه و فرمانرواياني از اين قبيل كه متاسفانه به نام اسلام حكومت كرده‏اند .در فقه اسلامي فصلي به “ذمه‏ ” اختصاص داده شده كه به معناي امان يا حمايت آمده است . ذمه قراردادي بود كه مسلمانان پس از پيروزي بر دشمن، به منظور حمايت و امان‏دادن به او تنظيم مي‏كرده‏اند و به امضاي طرفين مي‏رسيده است . بنابر قرارداد مذكور، پيروان اديان ديگري كه سرزمينشان به تصرف سپاه اسلام در آمده بود، مي‏توانستند در بين امت مسلمان به آسودگي زندگي كنند و حكومت اسلام امنيت آنان را از هر جهت ضمانت مي‏نمود در قبال اين ضمانت، اصل ذمه، مبلغي به بيت‏المال مي‏پرداختند كه “جزيه‏ ” ناميده مي‏شد .
از نظر حقوقي، قرارداد با اهل ذمه را مي‏توان عهدنامه سياسي (كنوانسيون) تلقي نمود كه پيروان يكي از اديان الهي در سرزمين مغلوب، از سوي قوم غالب يعني مسلمانان امان مي‏يابند و هيچ كس حق تجاوز به حريم آنان را نخواهد داشت . در برابر اين تعهد، قوم شكست‏خورده بايد مبلغي را به صندوق حكومت‏بپردازد و مقررات عمومي اسلام را رعايت كند . اين قرارداد دو جانبه، بيش‏تر به سود اقوام شكست‏خورده است تا اسلام، زيرا انگيزه انساني و اخلاقي عامل موافقت‏با آن بوده است .
در اين جا لازم است‏يادآور شويم كه تنظيم قرارداد صلح با شرايط ذمه يا تامين و حمايت ملت‏شكست‏خورده يكي از تجليات انسان دوستانه اسلام است كه به كلي با آن چه در حقوق غرب نسبت‏به رفتار با ملل مغلوب آمده، تفاوتي آشكار دارد .
نكته جالب ديگر، روشن‏بيني و آشنايي مسلمانان با مسايل سياسي در 1500 سال قبل است . يعني در دوراني كه حقوق سياسي وجود نداشته و حاكم بر مقدرات مردم، زورمندي و توانگري بوده است، در قرارداد اهل ذمه، با روشني و صراحت، وظايف و تكاليف طرفين و حقوقي كه نسبت‏به هم دارند، مشخص شده كه جاي هيچ گونه ابهام و تفسيري را باقي نمي‏گذارد .
“جزيه‏ ” در حقيقت نوعي ماليات سرانه بود كه از همه اقليت‏ها وصول مي‏شد . تنها كودكان، زنان و افراد سالخورده و عليل از پرداخت آن معاف بودند . نرخ جزيه يا ماليات، به توانايي مادي افراد بستگي داشته و از طبقات كم درآمد مبلغ كم‏تري وصول مي‏شده است . سرپرست‏خانواده يا رئيس قبيله، مسؤول وصول جزيه براي حكومت‏بوده‏اند .
تحميلاتي كه به گروه اقليت مي‏شده، در قبال حمايتي كه دولت اسلامي از آن‏ها به عمل مي‏آورد; در مقايسه با رفتار ملل فاتح نسبت‏به افراد تابع كشور مغلوب، كاملا متعادل و انساني بوده است . پرداخت مبلغي در ازاي بهره‏مندي از مزاياي قانوني اقامت در بين مسلمانان و يا الزام به حفظ نظم و اطاعت از مقررات اجتماعي اسلام، به خاطر امنيت جامعه، رفتاري خلاف عدالت محسوب نمي‏شود . مخصوصا كه گروه‏هاي اقليت، آزادي كامل داشته‏اند كه در هر كجا مايلند اقامت گزينند و حكومت اسلام، حمايت از جان و مال و نواميس آنان را متعهد بوده و حتي در برابر دشمن خارجي از آنان دفاع مي‏كرده است .
نشانه‏هايي از بدرفتاري مسلمانان با گروه‏هاي اقليت، موجود نيست، بر عكس، شواهد تاريخي در حسن سلوك و مهرورزي اسلام با اين گروه‏ها وجود دارد . پيامبر صلي الله عليه و آله در يكي از دستورات صريح خود فرموده است:
“هركس يكي از افراد مورد حمايت اسلام را از پا در آورد، بهشت را نخواهد ديد . “
علي عليه السلام در خطبه‏هاي خود از برابري حقوق مسلمان و غير مسلمان، ياد كرده و فرموده است:
“اينان جزيه مي‏پردازند، ولي با مسلمانان برابرند . “
رهبران ديني يهودي و مسيحي، در انجام وظايف خود، آزادي كامل داشته‏اند و رسميت آن‏ها مورد تاييد حكومت‏بوده است . اعتمادي كه اهل كتاب به پيامبر و جانشينان او داشتند، در قراردادها منعكس است، و هيچ گونه دليلي بر ناخشنودي اقليت مدينه و شهرهاي ديگر از مجريان قانون اسلام در دست نيست .تساهل ديني در اسلام، برخلاف برداشت اروپائيان از اين واژه به بي‏بند و باري و سهل‏انگاري اطلاق نمي‏شود . ديانت اسلام به گروه‏هاي غيرمسلماني كه در درون جامعه مسلمان، زندگي مي‏كنند، آزادي انجام فرايض ديني و حفظ آداب و رسوم قومي را داده و آن‏ها را در حمايت‏خود گرفته است . اين رفتار مردمي، به تعبير اسلام، “تساهل‏ ” ناميده شده و مجامع جهاني، امروزه اين تفكر عالي اسلام را به مقررات حمايت از آزادي‏هاي انسان، افزوده‏اند و از سخت‏گيري‏هاي اكثريت نسبت‏به اقليت، در ميان افكار و عقايد خود، چشم پوشيده‏اند .در تاريخ اروپا مي‏خوانيم كه قرن‏ها، آباي كليسا نسبت‏به غير مسيحيان سخت‏گيري و شكنجه روا مي‏داشته‏اند و حتي به متفكران و اهل علم، اجازه ابراز عقايد و نظريات خود را (به علت آن كه مخالف با مفاد انجيل است) نمي‏دادند . عده‏اي از دانشمندان در سراسر اروپا تحت فشار كشيشان قشري و جامعه متعصب بوده‏اند .برداشت اسلام از حقوق اقليت، هرگز نبايد پديده‏اي قرون وسطايي و قديمي جلوه كند . پذيرش حق آزادي بيان و آزادي رفتار، براي انسان‏ها پديده‏اي است كه از احترام به شخصيت و اعتقاد به اصالت‏بشر، سرچشمه گرفته و هنوز هم تفكري پيشرفته است، و مي‏تواند كمال مطلوب ابدي، براي فرهنگ بشري باشد . علماي حقوق بين‏الملل، مسلما ناگزير خواهند بود در فرضيه‏هاي خود به منظور پي‏ريزي اساس تفاهم و هم‏بستگي بيش‏تر ملت‏ها، با انديشه‏هاي مترقي اسلام آشنا شوند . اين حقيقت مورد پذيرش تاريخ است كه قرآن با ارايه مقرراتي در حمايت از گروه‏هاي اقليت، توانسته است ضرورت كاربرد اصل تساهل ديني را در برخورد عقايد و آراي امروز نيز اعتبار بخشد . اصلي كه در بسياري از نظام‏هاي سياسي – اجتماعي معاصر رعايت نمي‏شود . حقوقدانان بين‏المللي و بشر دوستان معاصر، هنوز به خاطر تدوين مقرراتي براي حفظ اقليت‏هاي بيگانه در درون جوامع اروپايي تلاش مي‏كنند .

 


جستجو