شكي نيست كه ديدگاه مكاتب و افراد نسبت به حقوق و مسؤوليتهاي بشر، با توجه به نوع جهانبيني آنها متفاوت خواهد بود . اين مطلب كه انسان از چه حقوقي برخوردار است، و چه مسؤوليتهايي بر دوشش دارد بستگي به اين دارد كه انسان چيست؟ و از چه ابعاد وجودي برخوردار است؟
در ميان موجوداتي كه در جهان طبيعت زندگي ميكنند، انسان از ويژگيهايي برخوردار است كه مقام او را از ديگر موجودات ممتاز نموده است . ريشه اين ويژگيها و امتيازات اين است كه او گذشته از حيات طبيعي و غريزي، از حيات روحاني و عقلي نيز برخوردار است . حيات روحاني و عقلاني انسان بعد اصيل و بنيادين شخصيت انسان را تشكيل ميدهد . اين بعد از حيات و شخصيت انسان در قلمرو قدرت و اختيار او قرار دارد و او ميتواند در چگونگي شكل گرفتن و فعليتيافتن آن تاثيرگذار باشد .
از سوي ديگر، حيات آدمي در عرصه اجتماع، ميتواند قوام و دوام داشته باشد . زندگي فردي اگر هم امكانپذير باشد، اما قطعا رشد و تكامل انسان در پرتو زندگي اجتماعي امكانپذير خواهد بود .
زندگي اجتماعي زمينهساز برخورد منافع و مقاصد مختلف و متعارضي نيز هست، و چه بسا غريزه خودخواهي و منفعتجويي انسانها، سبب تعدي به حريم و حقوق يكديگر شود . چنان كه شواهد تاريخي اين واقعيت تاريخ را تاييد ميكند . از اين رو، حق با مسؤوليت و تكليف ملازمه دارد . مسؤوليت و تكليف ضامن اجراي حقوق بشر خواهد بود . اين امر بشر را به وضع قوانيني كه بيانگر حقوق و تكاليف افراد جامعه نسبتبه يكديگر باشد، وادار كرده است . بدين جهت پيوسته در جوامع بشري قوانين و مقرراتي (ساده يا پيچده) وجود داشته است .
اين نياز بشري سبب شده است كه خداوند عليم و حكيم به حكم آن كه بشر را براي رسيدن به غايت و كمال مطلوبش آفريده است، براي آن كه راه درست رسيدن به اين مقصود را بداند، و حدود تكاليف و حقوق خود را به خوبي بشناسد، قوانين و مقرراتي را براي او تشريع و توسط پيامبران و رسولان خود به بشر ابلاغ كرده است . البته، قوانين و مقررات الهي در حقوق و تكاليف اجتماعي منحصر نميگردد، چرا كه ايشان گذشته از بعد حيات اجتماعي و ارتباط به همنوعان خود، با آفريدگار خويش، و جهاني كه در آن زندگي ميكند و با وجود خويش نيز ارتباط دارد، و در اين حوزهها نيز مسؤوليتهايي را بر دوش دارد كه با عملي ساختن آنها ميتواند راه كمال و سعادت را بپويد . بدين جهت، پيامبران الهي همانگونه كه بشر را به قسط و عدل اجتماعي فرا خواندهاند، به پرستش خداوند نيز دعوت كردهاند، و مسؤوليتهاي اخلاقي او را يادآور شدهاند .
شكي نيست كه ديدگاه مكاتب و افراد نسبتبه حقوق و مسؤوليتهاي بشر، با توجه به نوع جهانبيني آنها متفاوت خواهد بود . اين مطلب كه ايشان از چه حقوقي برخوردار است، و چه مسؤوليتهايي بر دوشش دارد بستگي به اين دارد كه انسان چيست؟ و از چه ابعاد وجودي برخوردار است؟ و براي چه هدف و مقصودي آفريده شده است؟ از اين رو، قوانيني كه مكاتب مادي يا سكولار در باره حقوق و تكاليف بشر وضع كرده و ميكند، با قوانين الهي در اين باره متفاوت و احيانا متعارض خواهد بود .
از آنجا كه جهانبيني الهي از منظري بالا و والا به انسان و جهان مينگرد و همه ابعاد و زواياي وجود او را در نظر ميگيرد . بايد گفت: كه قوانين الهي، كاملترين قوانين است، و در نتيجه مرزهاي حقوق و تكاليف بشر را كاملتر از هر مكتب و آيين ديگري بيان نموده است .
أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ ۚ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّـهِ حُكْمًا لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ ﴿٥٠/المائده﴾
دين اسلام كاملترين دين و آيين آسماني است، بدين جهت آخرين دين و شريعت الهي نيز ميباشد . چنان كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آخرين پيامبر است و پس از او نه پيامبري برانگيخته خواهد شد و نه شريعتي جديد براي بشر نازل خواهد شد . خداوند قرآن كريم را تصديق كننده كتابهاي آسماني پيشين و نيز مهيمن بر آنها ميداند، چنان كه ميفرمايد:
وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ ۖ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّـهُ ۖ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ ۚ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّـهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَـٰكِن لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ إِلَى اللَّـهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ ﴿المائده/٤٨﴾
“يعني قرآن كريم كتابي آسماني است كه حقانيت كتابهاي آسماني پيشين را تصديق ميكند و نسبتبه آنها مهيمن و مراقب است، و كاستيهاي آنها را جبران ميكند . آن كتابها نسبتبه زمان خود كاملترين آيين هدايتبودند، و اما نسبتبه زمان حاضر و قرنهاي آينده تا پايان جهان، به كتاب آسماني كاملتري نياز است كه گذشت زمان بر آن تاثير نگذارد و همه قواعد و اصول هدايتبشر را در برداشته باشد . “
بر اين اساس، قرآن كريم كه خوشبختانه از تحريف لفظي (اعم از كاهش و افزايش) مصون مانده است، استوارترين منشور الهي براي تبيين حقوق بشر و تكاليف و مسؤوليتهاي او است . و جاي تاسف است كه تدوين كنندگان اعلاميههاي حقوق بشر در جهان غرب از اين سرچشمه زلال هدايتبهره نگرفته و به تفكر، انديشه و دانش محدود بشري بسنده كردهاند . با آن كه برتري قوانين اسلامي در عرصه حقوق و مسؤوليتهاي بشري نسبتبه قوانين بشري كه در جهان غرب تدوين گرديده است، مورد توجه عدهاي از متفكران و حقوقدانان منصف غربي بوده است . يكي از اين متفكران “مارسل بوازار ” است كه در كتاب “اسلام و حقوق بشر ” اين حقيقت را با تاكيد و شهامت تحسين برانگيزي بيان كرده است . مقاله حاضر برگزيدهاي از نظريههاي نامبرده در باره مباني و مزاياي حقوق بشر در اسلام است . از آن جا كه در عصر ما بحثحقوق بشر از جاذبه و اهميت ويژهاي برخوردار است و برخي از نويسندگان مسلمان كه آشنايي كافي با مباني حقوق اسلامي ندارند، و از طرفي، مرعوب تفكر و فرهنگ غربي ميباشند . چنين پنداشتهاند كه براي رسيدن به جامعهاي آرماني راهي جز تبعيت از قوانين غربي وجود ندارد و نظام حقوقي اسلام پاسخگوي نيازهاي حقوقي بشر جديد نيست . مطالعه ديدگاه متفكران چون بوازار در اين باره ميتواند سودمند و راهگشا باشد . چرا كه:خوشتر آن باشد كه وصف دلبران گفته آيد در زبان ديگران
ديدگاه دانشمنداني چون آقاي بوازار ناپختگي و ناسپاسي آن دسته از نويسندگان مسلمان كه گفتهاند:
اسلام بيش از آن كه به حقوق بشر بپردازد، به تكاليف بشر پرداخته است، و پيش از آن كه انسان را صاحب حق بداند، او را مكلف ميشناسد . و جايگاه حقوق بشر در تعاليم اسلامي اندك بوده و با حقوق بشر جديد در دنياي غرب قابل مقايسه يا رقابت نيست، را آشكار ميسازد .
بينش توحيدي اسلامي
از ديدگاه اسلام خدا موجودي مطلق، با قدرت كامله و مشيت ازلي است . تجرد الهي، او را از تمامي كائنات ممتاز ميسازد، اعتقاد به ذات برتر لايتناهي، ازلي و ابدي، كه زندگي هر مسلمان را در خود گرفته و غالبا بر زبانها جاري است، به هيچ وجه بدان معنا نيست كه رابطه با خدا و توسل به او را دشوار كند . قرآن مانند كتب آسماني پيش از خود، حجاب چهره جان را به يك سو ميافكند و آدمي را با خدا مرتبط ميسازد . خلقت انسان بنابر مشيت الهي به گونهاي است كه توانايي ادراك مفهوم وجود مطلق را واجد است .
برداشت اسلام از وجود خدا در رابطه با انسان، علي الاصول با اعتقاد مسيحيت كه عيسي را پسر خدا پنداشته و روح خدا را در كالبد آدمي، از راه حلول و از طريق تعميد وارد ساخته است، تفاوتي آشكار دارد . هيچ فرد مسلماني در وجود خود اين جرات را احساس نميكند كه يك باره شريك خدا گردد . او پرتوي از عظمت الهي را در درون خود احساس ميكند .
پيروان مسيحيتبا پذيرش حلول، اميدوارند به سعادت ابدي نائل شوند و با تشبه به خدا، به قداست و عشق ازلي متصف گردند . پيروان اسلام، با وجودي كه به تجربهاي از وجود زنده و ابدي، بنابر تعاليم قرآن، دستيافتهاند، در مساله رابطه خدا با انسان، با مسيحيت هم داستان نيستند .مسلمانان خود را از شناسايي ذات و حقيقتخدا ناتوان ميدانند و بنا به توصيه پيامبر صلي الله عليه و آله به جاي تفكر در ذات خدا، در صفات او ميانديشند .شمار اين صفات نودونه است كه “اسماءالحسني ” ناميده ميشوند . به طور كلي اطلاق اين اسامي به واجب الوجود، بيپاياني و عظمتخدا را توصيف ميكند . و در حقيقتخدا مصداق كامل اين صفات است و عظمت او در پايهاي است كه مثل و نظيري براي او متصور نيست .
به اعتقاد مسلمانان، عظمت مطلق خداوند; عنايت و رحمت او را به بندگان منع نميكند . رحمت الهي شامل حال همه انسانهاست . شناخت رحمت الهي با معرفتبه قدرت كامله او مرتبط است . توجه به اين نكته و درك اين ارتباط است كه اسلام را نسبتبه ساير اديان امتياز ميبخشد و چهره يك مسلمان را به روشني تصوير ميكند .
تقدير و اختيار
مساله تقدير در كليه اديان توحيدي مطرح شده و اختصاص به اسلام ندارد . با اين حال از تعمق در آيات قرآن بدين نتيجه ميرسيم كه دين اسلام در باره آزادي و مسئوليت كامل بشر اصرار ورزيده و قاطعانه از اين حق دفاع كرده است . بنابراين، عملا مساله تقدير به صورت مطلق در اين ديانت مصداق ندارد . قبول دخالت تقدير در رفتار روزمره فرد مسلمان به دشواري هايي منجر ميشود . واژه تقدير كه در ابتدا (با توجه به آزادي بشر) مورد قبول عقل نيست، با اين حال، از ديدگاه ديانت، انگيزه اصلي شمول رحمت الهي در حق انسان است . از اين رو، در اسلام تا حدودي پذيرفته شده است .
در قرون اوليه اسلام، مساله قضا و قدر، منشا بحث و گفتوگوي بسيار بوده است . در اين بحثها انگيزههاي سياسي نيز غالبا وارد شده است . بعضي از خلفا نيز در قبول تاثير قضا و قدر و رد عقايد فلاسفه عقلي مذهب، اصرار ورزيدهاند . تا بدين وسيله اكميتخود را بر مسلمين به گردن مشيت الهي بيندازند و به حكومت ظالمانه خود ادامه دهند .
بدون شك، دلايلي كه متكلمان له يا عليه قضا و قدر در آثار خود ذكر كردهاند، نخستين شالوده بنيان تفكر، مبني بر عقل و استدلال در فرهنگ اسلامي بوده است .
بررسي رويدادهاي تاريخي، تا حدودي قادر است گرايش مسلمين به قبول نظريه قضا و قدر را در دورههايي از تاريخ، توجيه كند و دلايل چشمپوشي پژوهندگان غرب در شناخت مظاهر تمدن و فرهنگ اسلامي و اصرار ورزيدن در انتساب عقيده جبر و تقدير به اسلام را باز شناسد . امروزه اهل سنتبر اين عقيدهاند كه وقوع تمام اتفاقات و حوادث عالم، منبعث از اراده و مشيت الهي است . هيچ حادثهاي در جهان روي نميدهد مگر آن كه قبلا در لوح محفوظ ثبتشده است .
خداوند بشر را به ايمان و اطاعت و عمل صالح دستور ميدهد . از سوي ديگر سرپيچي از دستورات الهي، شرارت و بيايماني مخلوق، بنابر مشيتخداست . با اين همه، شر مستقيما از اراده خدا سر نميزند، چون با مصلحت انسان سازگار نيست، بلكه عامل ارتكاب شر، وسوسه است . آن كه عقيده دارد خداوند از معاصي آدمي خشمگين نميشود، بيگمان مشرك است، همه اعمال آينده بشر از ازل در علم خداوند پيشبيني شده است و هر كه جز اين پندارد، علم الهي را انكار كرده است .
در قرآن آيات بسياري در مسؤوليت و مجازات انسان و آزادي او در گزينش خير و شر، وجود دارد، زيرا اگر جز اين باشد، مجازات انساني كه دررفتار خودمجبور است، خلاف عدالت الهي خواهد بود . علاوه بر اين خداوند در مكتب اسلام، به عدالت متصف است .
با اين كه تقدير در برابر عقل قرار دارد و مشيت الهي در نظام خلقت مؤثر است، با اين وجود خداوند راه راست را به انسانها ميشناساند تا مطابق عقل و وجدان خود رفتار كنند . بنابراين، آزادي انسان، اختيار اموري است كه قرآن آن را تاييد كرده باشد و نظير ساير موجودات تابع قانون موجبيت نيست . هر انساني مسؤول عمل خويش است و در صورت ارتكاب گناه و انتخاب بديها، روز قيامتبازخواست و مجازات ميشود . خداوند داراي آزادي مطلق است، و آزادي انسان پرتوي از آزادي او است .
ديانت اسلام، بين مشيت الهي و مسؤوليت انسان (بر مبناي خردمندي و آزادي) همآهنگي به وجود آورده استخداوند در آيات 38 و 39 سوره نجم ميفرمايد:
﴿٣٧﴾ أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ ﴿٣٨﴾ وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ ﴿٣٩/النجم﴾”
“برنخواهد داشت هيچ بردارندهاي بار گناه ديگري را، و نرسد آدمي را مگر آن چه به جا آورده است . “
انسان در نگاه اسلام
قرآن در باره هيچ موضوعي بيشتر از انسان گفتوگو نكرده است . انسان را داراي روح غيرمادي و برخوردار از سعادت ابدي به معناي واقعي كلمه معرفي كرده است . در حقيقت، هويت انسان و سرنوشت پس از مرگ او را “روح ” تعيين ميكند . از ديدگاه اسلام، روح، واقعيتي است ناشناخته و وصفناپذير .
وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ۖ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا ﴿الاسراء/٨٥﴾”
“ميپرسند تو را از روح، بگو روح از فرمان پروردگار من است و شما را ندادهاند از علم، مگر اندكي . ”
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ﴿٤/التین﴾ “
“انسان با وجود ضعف به نيكوترين صورتي آفريده شده است . ”
داستان آفرينش آدم، پدر انسانيت روشنگر مقام والاي آدمي است، او مستقيما با اراده خدا، از گل ساخته شده و سپس در آن “روح ” دميده شده است . از اين داستان، رمز دوگانگي تن و جان آدمي را ميتوان دريافت:
روان متعالي او، كه به سوي خدا رهسپار است و طبيعت مادي او، كه در چنگال وسوسه گناه گرفتار آمده است:
“و لقد كرمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلا . “
“گرامي داشتيم فرزندان آدم را و برداشتيم ايشان را در بيابان و دريا و روزي داديم ايشان را از پاكيزهها و برتري داديم ايشان را بر بسياري از آن چه آفريدهايم برتري دادني . ”
قرآن، به انسانها، ارزشي والاتر از فرشتگان ميبخشد، با اين همه عنصر نخستين خلقت آدمي را خاك قرار داده است تا با وقوف به اين حقيقت، از خود پرستي و غرور، دوري گزيند .
نافرماني آدم، موجب گرديد كه از بهشتبيرون رانده شود . در باب انگيزه خروج آدم و حوا از بهشت، مفسران تعبيرات مختلفي كردهاند، ولي قدر مسلم، بيرون راندن آنها به خاطر سرپيچي از فرمان خدا بوده نه بدان گونه كه بعضي پنداشتهاند به علت چشيدن ميوه درخت ادراك (معرفت .) زيرا مطابق آيات قرآن، خداوند هرگز با علاقه و اشتياق ايشان به معرفت اشيا نه تنها مخالفتي ندارد، بلكه پيوسته آدمي را به علم آموزي و تفكر تشويق ميكند .
اسلام، انديشه سقوط اخلاقي آدم در برابر تعرض شيطان و در نتيجه انحطاط اخلاقي انسانيت را، برخلاف نظر اديان مسيحيت و يهود، مردود ميشمارد . آن چه كه انسانيت را توجيه ميكند، حيات اخلاقي انسانهاست .
از ديدگاه اسلام، انسان موجود تيره بختي كه تنها با لطف معجزه آساي خدا از مهلكه نجات يابد، تلقي نميشود، بلكه انسان موجود خردمندي است كه از آزادي و اختيار بهرهمند است و توانايي شناخت نيك و بد را داراست . او مسؤول سرنوشتخويش است و در برابر قانون الهي قرار دارد تا رفتار خود را با دستورات آن همآهنگ سازد .
اسلام به انسان مقام “خليفة اللهي ” بخشيده و به او توانايي و شايستگي ويژهاي (نسبتبه ساير موجودات عالم) ارزاني داشته است . از ديدگاه قرآن، ايشان مظهر لطف و رحمت الهي در اين عالم است . در حديث قدسي، خداوند فرموده است:
“من گنجي پنهان بودم كه ميخواستم خود را آشكار سازم، از اين رو بشر را آفريدم تا همگان مرا بشناسند . “
بنابر مفاد اين حديث، خداوند بشر را آفريد تا خود را به جهانيان معرفي كند .
عرفان اسلامي بر مبناي اين حديث پديد آمده و گسترش يافته است . انسان كامل، عالم اصغري است كه از درخشش عالم اكبر ظهور يافته، از اين رو، نماينده خدا در اين جهان خاكي است . وجود او، مظهر وجود مطلق است . اين خويشاوندي بدان گونه كه مسيحيتباور دارد، انسان را با وجود مطلق، متحد نميسازد، تنها پرتوي از آن مبدا بر او تابيده است; انسان نشانهاي از آن ذات و حقيقت ناشناختني است .
آفرينش انسان، غايت و مقصودي در خود پنهان دارد و از سربيهودگي صورت نگرفته است . مقصود از خلقت انسان، سير تكاملي روح است . موضوع بهشت و دوزخ و مجازات و پاداش در اسلام، به كلي براي تحقق اين منظور و حصول اين مقصود است، و اين، همان خصوصيتي است كه دين اسلام را نسبتبه ساير اديان ممتاز ميسازد . قرآن نموداري از انسان برتر را به پيروان خود ارايه ميدهد تا به مدد انديشه و رفتار، بدان برتري دستيابند . همگي تدابير اسلام در مورد بشر نظير: اصل بيم و اميد، پاداش و مجازات، به خاطر بالا بردن مقام انسان صورت ميگيرد . حتي ترس از خدا به خاطر ايجاد اضطراب در دلها نيست، بلكه هشداري استبه انسان تا به خلافت الهي خود بينديشد، مسئوليتخود را احساس كند و نيك و بد را باز شناسد .
اسلام ميكوشد تا بين فضيلت انسان در مقام جانشين خدا در زمين، و خلقتخاكي و بيمقدار او، كه موضوع بحث و مجادله فراوان فلاسفه است، نوعي سازش و همآهنگي به وجود آورد . بدين منظور بديها و ندانم كاريهاي بشر را امور عدمي ميداند . نقص، فقدان كمال است و زشتي، فقدان زيبايي . بنابراين، انسان براي نيل به كمالانسانيت و خداگونه شدن، بايد جنبههاي مثبت وجود خود را تكامل بخشد; زيرا كمبودها از ارزش انساني او خواهد كاست .
از ديدگاه اسلام (برخلاف دو ديانتيكتاپرست ديگر، كه در پيريزي فلسفه سنتي مغرب زمين سهيم بودهاند) انسان و ساير مخلوقات، صفت و حالت واجب الوجود تلقي نميشوند، روح خدا در پيكر مسيح حلول نكرده و او فرزند خدا نيست . انسانها در رابطه با خدا و مزيتهاي ديگر، برابر آفريده شدهاند و اين عقيده كه خداوند، به بعضي انسانها مقام فوق بشري بخشيده مورد قبول قرآن نيست . اسلام علاوه بر آن كه در ذات و صفات واجب الوجود با اديان الهي پيش از خود اختلاف نظر دارد، در طريق وصول الي الله نيز با آن مذاهب همآهنگ و هم داستان نيست . هر فرد مسلمان با عبادت و پرهيزگاري و اطاعت از دستورات قرآن كه از وحي الهي سرچشمه گرفته است، خواهد توانستبه خدا تقرب جويد و اين تقرب به افراد برگزيده و ممتاز، اختصاصي ندارد . خداي اسلام به همه انسانها يك سان مينگرد و همگان از عنايت و رحمت واسعه او بهرهمندند .
اخلاق اسلامي
مكتب اسلام به جنبههاي روحاني انسان بيشتر از خصوصيات غريزي و جنسي او اهميت ميدهد و زندگي بهتر را در ارضاي شهوات و تسكين غرايز به هر صورت نميداند . بر پايه اين اعتقاد و پيوند ماده و معنا، تن و جان، عقل و غريزه، اسلام توانسته ستبعد تازهاي به تعريف انسانيتبدهد و بشر را موجودي بداند كه مهمترين امتياز او نسبتبه ساير جانوران، نگهداري تعادل بين نيروهاي فعال وجود اوست . اين حالت اعتدال را اطاعت از اوامر و نواهي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فراهم ميآورد .
اسلام به عنوان يك دين آسماني در خيلي از موارد، سيستم فكري و اخلاقي مهمي را ارايه داده كه به مراتب از ايدئولوژيهاي مغرب زمين كاملتر و عمليتر است . در مقام مقايسه با ايدئولوژيهاي فلسفي مغرب زمين كه غالبا غير عملي و خيال پردازانه است، ديانت اسلام از اصول اخلاقي بشر دوستانه و متكي بر وحي الهي پيروي ميكند كه بر رهنمودهاي عملي استوار است و نظم جامعه بشري را بيشتر از رهنمودهاي فيلسوفان تضمين ميكند .
اسلام، دين عقل و انديشه، و در عين حال اخلاق و فضيلت است و اين امتياز باعثشده است كه مسلمانان دين خود را كاملترين اديان بدانند . اسلام، در عين اين كه به دخالت عقل در رفتار آدمي بسيار اهميت ميدهد، او را به تحول اخلاقي و يژهاي وا ميدارد كه محبت نسبتبه غير، پس از پرستش خدا، به صورت ارزندهترين و عاليترين عشق زندگاني او تجلي ميكند .
نظام اسلامي، به طور كلي بر پايه تعادل نيروها استوار است . خداي قرآن، موجود برتر و يگانه و جاويداني است كه از يك سو داراي قدرت كامل و عدالت مطلق، و از سوي ديگر به صفت رحمت و رافت، از خداي ساير اديان ممتاز است . بر پايه اين اعتقاد است كه مسلمانان در قرآن، امت وسط و جامعه متعادل معرفي شده است و فضيلت در فرهنگ اسلامي، عبارت از تعادل و همآهنگي است . در فلسفه كلي اسلام، اعتدال و ميانه روي در همه امور، يك اصل بنيادي و اساسي است .
هدف دين اسلام، ايجاد همآهنگي بين ماده و معنا، تن و جان، حقيقت و واقعيت است . اسلام، تحولي در جهان پديد ميآورد كه گرايشهاي مادي انسان با انگيزههاي معنوي و روحاني درهم ميآميزند و تعادلي در رفتار آدمي روي ميدهد . خردگرايي انسان با اشراق و شهود، خودخواهي او با غيرخواهي و عشق درهم ميآميزد و از اين آميزش است كه عدالت، بر شالوده احسان تجلي ميكند .
در منطق محكم اسلام، عدالت و رافت مقصد اعلاي انسانيت است كه براي رسيدن به آن، در اخلاق اسلامي به كار بستن هر دو باهم توصيه شده و نميتوان رافتبدون عدالت، يا عدالتبدون رافت را اختيار كرد . اين شيوه با اخلاق مسيحيت تفاوت آشكار دارد، زيرا در دين مسيح اعمال رافت از حد اعتدال ميگذرد، و در اجراي عدالت نيز، حس انتقام و گذشت دخالت ميكند .
از ديدگاه اسلام، عدالت، رفتاري است كه بيش از هر رفتار ديگري به تقوا نزديكتر است .
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّـهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ ۖ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا ۚ اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ ۖ وَاتَّقُوا اللَّـهَ ۚ إِنَّ اللَّـهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿٨/المائده﴾”
“اي كساني كه ايمان آوردهايد، براي خدا به قسط قيام كنيد و دشمني گروهي، شما را از عدالتباز ندارد، دادگر باشيد كه عدالت از هر چيزي به تقوا نزديكتر است . ”
تقوا و فضيلت اسلام با احساس ترحم مسيحيت تفاوتي آشكار دارد . بنابراين، اطاعت از خداي قادر متعال و اجراي قوانين الهي به منظور تامين سعادت بشر، كه عدالت ناميده ميشود به هيچ وجه جنبه رافت و ترحم ندارد .
در اخلاق معاصر، مفهوم رافت، به صورت برابر نهاد عدالت تجلي ميكند . مردم نسبتبه مجازات اعدام فردي كه مرتكب قتل عمد گرديده احساس رافت ميكنند و تبرئه او را نيكوكاري ميپندارند، در حالي كه عدالتبر پايه دستورات الهي، به اعدام او، راي ميدهد . در اين جا اين سؤال مطرح ميشود كه آيا عدالت و رافت مفهومي يگانهاند يا به گونهاي كه در مثال مذكور بيان شد در برابر هم قرار دارند؟ آيا عدالت و رافت از ايمان سرچشمه گرفتهاند، يا رافت، از احساس غيرخواهي برخاسته و عدالت از تعقل حاصل شده است؟
عدالت، عملي است كه رفتار انسانها را با معيار قانون ميسنجد و هر كس را به تناسب رفتار نيك و بدي كه از او سر زده، پاداش ميدهد و مجازات ميكند . در حالي كه نيكوكار شخصي است كه نيازهاي انسانها را بيهيچ توقع پاداشي بر طرف ميسازد . از ديدگاه فلسفه اولي، (متافيزيك) عدالت و رافت منشا واحدي دارند كه همان وجدان بشري است . در فرهنگ اروپايي، مباحث مربوط به عدالت و نيكوكاري و رافت، به پيدايش دو مكتب اصالت معناي مسيحي و خردگرايي روشنفكرانه انجاميده است . در ديانت اسلام ظاهرا تضاد عمدهاي بين اين دو، مشاهده نميشود; ولي توجه به اجراي عدالت تا آن پايه است كه تمام رفتارها و ارزشهاي ديگر بر محور آن ميچرخند .
نظر برخي از پژوهندگان غربي كه نيكوكاري اسلام را رفتاري خشك و بيجاذبه و عدالت را در اسلام، كاري افراطي و بدون گذشت پنداشتهاند، دور از حقيقت است . فقهاي اسلام، عدالت را منبعث از وحي الهي ميدانند و مساله را از جهات ايدئولوژيك و اجتماعي بررسي كردهاند .
اصل نيكوكاري در اسلام بدان گونه كه مسيحيت پنداشته، صرفا رفتاري به منظور كمك يا مهرباني به ديگران از روي ترحم نيست . قرآن، فرد نيكوكار را انسان با فضيلتي ميداند كه عشق الهي انگيزه او در خدمتبه نوع و نيكوكاري به ديگران است .
وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا ﴿٨﴾ إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّـهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا ﴿٩/الانسان﴾
و غذای (خود) را با اینکه به آن علاقه (و نیاز) دارند، به «مسکین» و «یتیم» و «اسیر» میدهند! (و میگویند:) ما شما را بخاطر خدا اطعام میکنیم، و هیچ پاداش و سپاسی از شما نمیخواهیم! “
“به زعم كليسا، خدا با بخشيدن روح خود به انسان، او را به نيكوكاري و رافت وا داشته است، ولي قرآن ميگويد: انسان به اين جهان آمده تا با مبارزه با فقر، بدبختي و آلام همنوعان خود، قيام كند . مخصوصا به دفاع از زنان و كودكان در برابر اين بدبختيها بيشتر اهميت ميدهد . ”
در عدالت اسلامي، براي بدكاران بخشش پيشبيني شده است، ولي اين بخشش بر پايه عاطفه و رافت، مبتني نيست، زيرا اول بايد آثار و پي آمدهاي بخشايش در جامعه بررسي شود; اگر از اين كار ضرر و زياني متوجه نظم جامعه گردد، و احيانا گنهكار دوباره به عمل خود ادامه دهد و بر تجري او به گناه افزوده شود، عدالت اسلامي، بخشايش را با انگيزه رافت اجازه نميدهد، بلكه در اين گونه موارد مجازات مجرم را بر نيكوكاري ترجيح ميدهد، زيرا از امنيت جامعه در برابر فساد و بينظمي حمايت ميكند . نيكوكاري فضيلت اخلاقي است، ولي بايد در مورد افرادي كه شايستگي آن را دارند اعمال شود . يكي از اهداف عدالت اسلام، برانگيختن وجدان نيكوكاري انسانها از راه به كارانداختن عقل و تامل و تفكر است .
در حقيقت، رافت و نيكوكاري از عظمت روح بشر و حس زيباشناسي او سرچشمه ميگيرد و بايستي تمام اعمال هر مسلمان در پرتو آن انجام شود . پيامبر صلي الله عليه و آله در اين باب فرموده است:
“همگي رفتارهاي نيك، نظير لبخندي كه از ديدار دوستي بر چهره شما نقش ميبندد، محبتي كه به همسايه خود ميكنيد، نيكو كارانه است و برابر با بخشش و دستگيري از مستمندان است . كمك به راه گم كردهاي، ياري به نابينايي، برداشتن پاره سنگي، بوته خاري و هر مانع ديگري از پيش پاي رهنوردي، نيكوكاري است . “
در فقه اسلامي، تقوا يا اطاعت و پيروي از امر خدا، همان عدالت اخلاقي است كه در انديشه و رفتار فرد مسلمان بايد رعايتشود . امانت، فروتني و صداقت در روابط انسانها (كه دين اسلام پيوسته بدان اصرار ميورزد) همان محبت و ايثاري است كه در همه حال بايد به ديگران مخصوصا خويشاوندان و همسايگان رعايتشود .
قرآن، به منزله كليد گشودن كاخ با شكوه اخلاق اسلامي است كه در اختيار هر مسلماني گذاشته شده است . مكمل ارزشهاي اخلاقي در اسلام عبادت خداوند است . به بيان ديگر، آن كه عبادت خدا را مطابق دستورات شرع به جا نياورد، اصولا نميتواند در نظر اسلام، انسان شايستهاي به حساب آيد . با اين همه، عبادت اسلام كوركورانه و خارج از اعتدال نيست، و در عبادت هم اصل ميانه روي رعايت گرديده است . همان گونه كه بشر دوستي اسلام نيز بر پايه اعتدال و ميانه روي است . تنها در برابر خداست كه آدمي، همه مصلحتها، حتي هستي خود را از ياد ميبرد .
اسلام، با هدفهاي متعالي و والاي خود، حقوق و آزادي انسان را به بهترين صورتي مراعات كرده و به دنبال تاسيس جامعهاي بوده كه در آن از برتري نژادي و امتيازات طبقاتي اثر و نشانهاي نيست . عدالت اجتماعي اسلام پديدهاي فراگير است كه از قانون متعالي الهي سرچشمه گرفته است .
ارزشهايي را كه قرآن در باره آن سخن گفته، بدون كوچكترين ترديدي، هنوز دست نخورده باقي مانده و فعليت نيافته است . بدين ترتيب، مسلما ميتواند در روزگار ما براي ساختن دنيايي بهتر و انسانيتر، همكاريهاي ارزندهاي را برعهده گيرد .
فرد و جامعه
اسلام، برخلاف تمدنهاي ديگر، فرد را جزئي از جامعه و پاره سنگي از ساختمان يك تمدن معرفي نميكند، بلكه هر فرد مسلمان را اساس و بنيان نهاد فراگير فرهنگ اسلامي ميشناسد . انسان در فرديتخود، مقام ممتازي در مجتمع اسلامي دارد و نسبتبه ساير ملتها از موقعيت و حقوق اجتماعي بيشتري بهرهمند است .
اسلام، به بشر به عنوان جزء ساده اجتماع، نمينگرد و او را عنصر سازندهاي در جامعه متحول اسلام ميداند، كه هر گاه نقش خود را به درستي ايفا نكند، جامعه را گرفتار بينظمي و اختلال ميسازد . با اين برداشت، اخلاق اجتماعي اسلام شكل ميگيرد . هدف اخلاق اجتماعي، تنظيم روابط گروهي افراد جامعه است . هر مسلماني، ملزم است تكاليف خود را نسبتبه افرادي كه با او نوعي رابطه دارند، مطابق تعاليم قرآن انجام دهد .
به طور كلي بيشتر تكاليف و فرائض اسلامي جنبه اجتماعي دارند و برخلاف پارهاي مذاهب، عبادت اسلام تنها رياضتبدني و مناسك فردي نيست .
فرد مسلمان بايد از تسلط بدي بر جامعه ممانعت كند، و در عوض، خوبي را هر چه بيشتر رواج دهد . اين دستور اخلاقي، جامعه مسلمان را از ساير جوامع ديني ممتاز ميسازد .
از نظر جامعهشناسي، امت مسلمان از تلفيق و همآهنگي دين و سياستشكل ميگيرد، و اين همآهنگي، ضامن پيوند آگاهانه امت مسلمان و گرد آمدن آنها زير يك پرچم و يك شعار است .
هرگاه، پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله سياست را به معناي وسيع آن: اداره حكومت، شركت در جنگها، خدمات اجتماعي و كليه امور مربوط به زندگي انسان در جامعه، در ديانت دخالت نميداد، پيروزي اسلام و توسعه آن در جهان، تا اين پايه ممكن نبود .از نظر تاريخي، قبل از ظهور اسلام، دين، بيشتر جنبه پرستش و عبادت فردي داشته و حوزه نفوذ آن از مراكز مذهبي تجاوز نميكرده است، در حالي كه قرآن، ديانت را حاوي سه خصوصيت دانسته است:
1 . اقرار به يگانگي خدا و اطاعت از دستورات او كه مشاركت در فعاليتهاي اجتماعي نيز از آن جمله است;
2 . مجاهدات فرهنگي و شركت در هر گونه اقدامي كه سبب تقويت ايمان مذهبي و افزايش سطح فرهنگ و دانش عمومي و در نتيجه عامل گسترش نظم الهي و استحكام مباني جامعه توحيدي ميگردد;
3 . اعتقاد به همآهنگي در نظام آفرينش و به طور كلي ايمان راسخ به دخالت مشيتالهي در كليه حوادث و رويدادها، و سرانجام پيروي از اصول اسلامي تسليم، شكر و توكل در هرگونه رفتار اجتماعي .
ديدگاه توحيدي اسلام به گونهاي است كه مبدا آفرينش را موجودي ازلي، ابدي، مجرد و يگانهاي ميداند كه همگي موجودات از پرتو وجود لايزال او هستي يافتهاند و بنابر استعداد خود از فيض وجود بهرهمند گرديدهاند . قبول اين عقيده، به پذيرش نوعي نظام همآهنگ در كائنات ميانجامد .
به عبارت ديگر، عالم وجود را مشيت الهي با نظم و ترتيب ويژهاي كه از علم او پديد آمده، اداره ميكند و همگي چيزها در جاي خود قرار دارد .
بنابراين، تركيب جامعه بشري نيز جزئي از كل عالم امكاني است كه با نظم و همآهنگي اداره ميشود . پس در جامعه بشري بينظمي و اختلاف، بيدادگري و تجاوز، عدم تعادل، بايد نشانه رفتاري عليه نظام برتر جهان تلقي شود . اصل تقسيم كار و تعيين مسؤوليتها و وظايف افراد جامعه، ناشي از قبول اصل نظم و همآهنگي الهي در جامعه است . هر عملي كه بينظمي را از ميان ببرد و در تقويت نظام جامعه مؤثر باشد، عملي نيك و خدايي است .
اسلام، در طريق پرورش انسانها اجتماعي بودن را يك ضرورت حتمي ميداند . از نظر قرآن، اراده همكاري در بشر، جزئي از مشيت كلي الهي است . از اين رو، سهلانگاري در مشاركت و همكاري، مطرود و محكوم است و ابدا مورد قبول اسلام نيست .
توصيه به امر به معروف يا خيرخواهي، از اصول مسلم قرآن است . اين كتاب آسماني در موارد بسيار، امر به معروف را به مسلمانان يادآور ميشود . ديانت اسلام به دنبال تاسيس جامعهاي است كه انسانها، خواه فردي و خواه گروهي، دستور دهنده نيكي و باز دارنده بدي بوده باشند . به كار بستن اين روش، تغييرات مطلوبي در شخصيت افراد به وجود ميآورد و او را وا ميدارد كه در زندگي به ارزشهاي معنوي، بيشتر ارج نهد .
پويايي اسلام مرهون امر به معروف و نهي از منكر است، و بسياري از اصول مهم ديگر از اين اصل سرچشمه گرفته است كه مشاركت و تعاون از آن جمله است .
طرح مشاركت اسلام از ساير مذاهب كاملتر و عمليتر است، مشاركت چيزي جز اجراي اصل امر به معروف و نهي از منكر نيست . اعتقاد به خيرخواهي جامعه، و قبول مسؤوليت اجتماعي، از ايمان به خدا حاصل ميشود . در حقيقت دين است كه ضرورت مشاركت را به خاطر ايجاد جامعهاي بيشتر توصيه ميكند و آدمي را از گناه و تخلف از قانون الهي و در خور مجازات باز ميدارد . تلاش اسلام در تشويق هر مسلمان به دخالت در امور جامعه، عامل جلوگيري از گناه است و از اين ديدگاه به مشاركت مينگرد .
بايد توجه كنيم كه تعبير “امت مسلمان ” با جامعه مسيحي قرون وسطي يا ملتهاي اروپا در قرن هيجدهم، هيچ گونه شباهتي ندارد . امت مسلمان به گروهي اطلاق ميشود كه همگي پيرو وحي الهي و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله باشند و از قانون مشتركي به نام اسلام اطاعت كنند .
در مسيحيت قرون وسطي، كشيشان به پيروان خود توصيه ميكردند كه به تزكيه شخصي و زهد و عبادت مشغول باشند و برنامه روشني براي فعاليتهاي اجتماعي و مشاركت مردم در كارها ارايه نميدادند . متفكران اروپايي در دوران پس از نوزايي، برعكس به مسايل اجتماعي اهميت فوقالعاده دادهاند و نقش كليسا را در رهبري انسانها كم و بيش انكار كردهاند . در اين ميان، قرآن، فرد مسلمان را به دو گرايش بالا فرا ميخواند . يعني ايمان ديني و تزكيه نفساني با آمادگي و علاقهمندي، براي هرگونه فعاليتهاي اجتماعي و مشاركت در امور عمومي . ساخت جامعه اسلامي بر ايمان راسخ به يگانگي خدا و رسالت محمد صلي الله عليه و آله استوار است و در عين حال نقش اجتماعي انسان به عنوان عضو مسؤول جامعه پذيرفته شده است .
اصالت دين اسلام و برتري آن نسبتبه مسيحيت و يهود، به خاطر جامعيت تعاليم قرآن در نگرش به احوال فردي و مصلحتهاي گروهي امت مسلمان است . اسلام با وجودي كه اديان نامبرده را تاييد ميكند، ولي پيروي از آنها را براي سعادت مردم كافي نميداند و پيوسته در آرزوي اتحاد و همبستگي ملتهاي يكتاپرست جهان است . به اين آيه شريفه توجه فرماييد:
“بگو اي پيامبر به اهل كتاب، اگر به تورات و انجيل عمل كنيد، جزء دينداران محسوب ميشويد، ولي اي پيامبر، آن چه بر تو نازل شده كاملتر از آنها است . “
در ديانتيهود، برتري نژادي وجود دارد . و در برادري مسيحيت، رابطه الهي بر جنبههاي عملي آن در زندگي اجتماعي غلبه يافته و در شرايط امروز قابل اجرا نيست . اما در ديانت اسلام، اين افراط و تفريط به چشم نميخورد . با ايمان به خدا، مسلماني آغاز ميشود، ولي اين اعتقاد در فرد مسلمان انديشهاي پديد ميآورد كه به صفاي باطني ميانجامد، يك انگيزه اخلاقي و رواني او را به غيرخواهي و خدمتبه نوع سوق ميدهد .
در تفكر هر مسلمان، آرزوي جامعهاي بهتر در جهان فردا كه بربنيان امر به معروف و نهي از منكر، شكل گرفته باشد، خلجان دارد . اين تفكر كه در تعاليم قرآن نشات مييابد، به ديانت اسلام سوداي جهان شمولي ميبخشد . اسلام، به دنبال ساختن جهاني است كه همه مردم (حتي آن كساني كه به دين سابق خود وفادار ماندهاند) با تفاهم و همكاري و برادري و برابري كامل زندگي كنند .
قرآن و پيامبر، پيروان خود را به ايجاد رابطه و تفاهم با ملتهاي ديگر در هر گوشه جهان، تشويق ميكند، مشروط به اين كه اين پيوستگي، براي امت اسلامي مخاطراتي را به دنبال نداشته باشد .
با وجود اين كه وحي الهي يا كتاب آسماني قرآن، راهنماي اخلاقي مسلمانان محسوب ميشود، در عين حال حاوي مجموعهاي از دستورالعملهاي سياسي – اجتماعي نيز هست . امتياز اخير باعث آن گرديده كه در اندك زماني، جامعهاي پيوسته و منسجم، متعهد و آگاه و مطلع به امور سياسي، زير پرچم اسلام تاسيس شود . جامعهاي كه به همه افراد خود، امكان شركت در كارها و قبول مسؤوليتهاي اجتماعي را ميدهد . اين جامعه به هم پيوسته و نگهبان قانون الهي، قبل از هر چيز به انسانهاي مسلمان، هويت انساني ميدهد . هويتي كه متاسفانه در جوامع متمدن معاصر، از ياد رفته است و افراد اين جامعهها زير تاثير تكنولوژي و ارزشهاي مادي ديگر، از خود بيگانهاند .
ايدئولوژي اسلام، توانسته است، ضمن ارج نهادن به هويت فردي انسان، نقش سازنده او را در فعاليتهاي اجتماعي گوشزد كند . اعتقاد به هويت فردي انسان از اصل جاودانگي روح و دنياي پس از مرگ، پديد آمده است . هر فرد مسلمان در برابر خدا، مسؤول اعمال خويش است و در قيامتبد و نيك كارهاي او به قضاوت نهايي گذاشته ميشود و پاداش و مجازات ميبيند . ايمان به يگانگي خدا، مهمترين عامل تاسيس جامعه مسلمان است جامعهاي در ابعاد جهاني، متعهد و مسؤول، در يك چنين جامعهاي فرد مسلمان رشد ميكند، وابستگي خود را به امت مسلمان ميشناسد و به هويت راستين خود پي ميبرد .
اسلام و حكومت
هنگامي كه پيامبر از مكه به مدينه هجرت نمود، پس از ورود به اين شهر، نخستين اقدام او، امضاي قرارداد آشتي با دوازده قبيله عرب و ده قبيله يهودي ساكن در مدينه بود . در اهميت اين قراردادها كافي استبه آثار آن در تثبيت و گسترش اسلام در سالهاي بعد اشاره كنيم . اين قراردادها را به حق ميتوان نخستين قرارداد اجتماعي در تاريخ تمدن بشري ناميد .
اين تصميم حقوقي، مزايايي به ساكنان مدينه اعطا نمود و اوج همكاري، برابري و تفاهم را بين دو گروه مهاجر و انصار از يك سو، و اقوام يهود از سوي ديگر، به وجود آورد .
روشنفكران مسلمان در مطالعات خود به اين نتيجه رسيدهاند كه تفكيك دين از سياست، با ايدئولوژي اسلام ناهمآهنگ است . توجه مسلمانان امروز به حقايق اسلام و تعاليم قرآن، كه 15 قرن پيش، نداي آزادي و برابري سرداده است، كاملا طبيعي است و گرايش به حكومت جهاني اسلام در افكار امت اسلام، رسوخ يافته است .
ديانت اسلام، حاكميت مطلق را از آن خدا ميداند كه قسمتي از آن، بنابر مشيت الهي به پيامبر و جانشينان او تفويض ميشود . رهبران سياسي نماينده حاكميتخداوند بر روي زميناند، بنابراين بايد واجد شايستگي و توانايي لازم باشند، تا بي چون و چرا، مورد قبول و تاييد مردم واقع شوند . اين جاست كه مساله آراي عمومي در اسلام، مطرح ميشود .
به كار بردن تعبير خلافتبه جاي حكومت، روشنگر جانشيني خدا در اداره امور است و مخصوصا در قرآن آياتي وجود دارد كه به روشني از تلفيق حكومتشرعي و سياسي در وجود برگزيده است كه مآلا برگزيده خداست، حكايت ميكند، از جمله اين آيه:
أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَىٰ مَا آتَاهُمُ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ ۖ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا ﴿النساء/٥٤
یا اینکه نسبت به مردم [= پیامبر و خاندانش]، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد میورزند؟ ما به آل ابراهیم، (که یهود از خاندان او هستند نیز،) کتاب و حکمت دادیم؛ و حکومت عظیمی در اختیار آنها [= پیامبران بنی اسرائیل] قرار دادیم.
در اين آيه علوم ديني (كتاب) با آيين مملكت داري (حكمت) تلفيق شده و با واژه فرمانروايي بزرگ، به حكومتسياسي تصريح شده است .
شالوده حكومت اسلامي بر آزاديهاي فردي و دخالت آزادانه اشخاص، در كارهاي عمومي، ريخته شده و اتخاذ تصميم در مسايل جامعه از طريق مشورت است . با اين همه در قرآن و سنت، به ساخت و تركيب ويژه حكومت نظير آن چه در كشورهاي غربي معمول است، تصريح نشده و تنها به مسلمانان اختيار و آزادي داده شده تا شكل حكومتخود را بنا بر مقتضيات زمان، با رعايت اصول اسلامي برگزينند .
پيوند امتبا مسؤولان حكومت، چونان روابطي كه هماكنون بر ملتهاي آزاد جهان حكمفرماست، تنها حكومت اسلامي از اين امتياز برخوردار است كه رعايت مباني و احكام الهي، مثل اجراي اصل امر به معروف و نهي از منكر را در راه گسترش و تداوم قسط اسلامي يا عدالت اجتماعي وجهه همت قرار داده است .
اصول اداره مملكت، بر بنيان تعاليم قرآن و سنت پيامبر، ثابت و تغييرناپذير است و حوزه نفوذ قوه مقننه تا بدان حد نيست كه قادر به تصرف در اصول الهي باشد، ولي در فروع، بنابر ضرورت و احتياج، از طريق نظام شوراها و فتاواي فقيهان، تغييراتي به سود مردم صورت ميگيرد .اسلام با آن چه كه امروزه در كشورهاي غرب، حكومت جمهوري يا مشروطه ناميده ميشود، متفاوت است . مهمترين اختلاف در كيفيت اعمال حاكميت است . رهبر امت در اسلام، پيش از هر نيروي ديگري متكي به اعتقاد و اطمينان است كه مردم نسبتبه او دارند . اعتقاد مردم و گزينش او به عنوان حاكم، خليفه يا جانشين خدا، در حقيقت قرار داد دو جانبهاي است كه بين حاكم و مردم، منعقد ميگردد و هر دو طرف بايد به شرايط آن پابند باشند .از ديدگاه اسلام، همانگونه كه حاكميت، متعلق به خداست، مالكيت و ثروت نيز از آن خداست . مردم در دوران زندگي، امانتدار خدايند . هرگز كسي نبايد در داشتن چيزي كه متعلق به او نيست، احساس غرور كند يا گرفتار حرص و آز گردد . اگر الكيتخصوصي در اسلام پذيرفته شده، تنها به خاطر تشويق مسلمانان به كار بيشتر بوده كه سرانجام بهزيستي و نظم جامعه را تامين ميكند .
اسلام، به هيچ يك از دو ايدئولوژي كاپيتاليسم و كمونيسم، كوچكترين شباهتي ندارد، مثلا برخلاف كمونيسم، مالكيتخصوصي و كار مستقل را، از حقوق شناخته شده هر مسلمان دانسته، در عين حال اين مالكيت، مرزهاي مشخصي دارد . و برخلاف ليبراليسم غرب و رژيمهاي سرمايهداري دسترسي به ثروت و مالكيتبدون كار و ابراز لياقت، مطلقا ممكن نيست . ضوابط كار در اسلام به گونهاي تنظيم شده كه همه شهروندان از فرصتهاي مساوي استفاده كنند و سيستم بهرهكشي و بيگاري منسوخ است . تشويق به نيكوكاري و ايجاد سازمانهاي خيريه، نظير وقف كه ثروتمندان را به خدمات عمومي و فرهنگي مشغول ميسازد، در حد خود ميتواند، ثروت را در جامعه متعادل سازد، پرداختهاي قانوني نظير زكات، علاوه بر آن كه از تراكم سرمايه جلوگيري ميكند، با تنگ چشمي دنيا داران نيز پيكار ميكند .
جايگاه و منشا قانون
هيچ ديانتي به روشنبيني اسلام، راه زندگي را به پيروان خود نياموخته و احترام به قانون را تا اين پايه، توصيه نكرده است . اين روح اطاعت از قانون و عشق به عدالت است كه ديانت اسلام را به تاسيس جامعهاي همآهنگ، وا داشته است .
اسلام، من فردي را به من اجتماعي مبدل ساخته و مصلحت جامعه را بر سود شخصي برتري داده است .
قوانين اسلام و اروپا، هم از نظر منشا حقوقي وهم از نظر هدف، با يكديگر تفاوتهايي دارند . حقوقدانان اروپا، منشا پيدايش قانون را اراده ملت ميدانند و هدف از اجراي قانون، احقاق حق و تامين عدالت است . در فقه اسلام، منشا قانون، مشيت الهي است كه در كتاب آسماني و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله انعكاس دارد و هدف از اجراي آن علاوه بر تامين عدالت و حفظ حقوق ضعفا در برابر اقويا، تقرب به خدا نيز هست . هر فرد مسلمان اصولا تكاليف خود را در هر موردي كه مقتضي باشد، به خاطر تقرب به خدا انجام ميدهد و اين كمال مطلوبي است كه قرآن در برابر هر مسلمان قرار داده است .
تعيين ضوابط و تدوين اصول واقعگرايانهاي كه وظيفه و خط مشي ميليونها مسلمان را در گوشه و كنار جهان، مشخص كند، كار آساني به نظر نميرسد، و از اين جهت هيچ ايدئولوژي، مذهب و فلسفهاي، با اسلام برابري نميكند . هيچ سازمان سياسياي قادر نيست در انديشه و رفتار انسانها نظارت خود را اعمال كند . و به راستي اين نفوذ و كارآيي قرآن و پيامبر در انديشه مسلمانان، شگفتآور است .نفوذ و قدرت رهبران اسلام، ناشي از ايمان ديني مردم است نه به خاطر ترس و مجازات قانون، از اين جهت، رهبري روحاني و سياسي در ديانت اسلام، تجزيهپذير نيست . و اين بدعت (جدايي رهبري روحاني از رهبري سياسي) از دوران حكومت معاويه در اسلام ظهور كرده است . حكومت اسلامي از قبول و حمايت مردم بهرهمند است و قداست پيشواي ديني كه در عين حال رهبر سياسي امت نيز هست، اين موقعيت ممتاز را براي او فراهم ساخته است .
اسلام شناسان غرب پيوسته اصرار ورزيدهاند تا نظام اداري و سياسي اسلام را متناسب با الگوهاي خود (در يكي از تعاريف علوم سياسي) بگنجانند . اين روش تحقيق به اصطلاح علمي، موضوع پيوستگي روح و ماده، اخلاق و قانون را كه از ويژگيهاي نظام ديني و اجتماعي اسلام است، مورد پژوهش قرار نميدهد و از كنار آن ميگذرد .
طبقهبندي سازمانها و نهادهاي اسلام به صورتي كه امروزه متفكران اسلامي هم به پيروي از روشهاي غرب، بدان پرداختهاند و ايدئولوژي اسلام را در قالب اصطلاحات محدودي نظير تئوكراسي، منارشي، اتوكراسي، جمهوري، دموكراسي و سوسياليسم تعريف ميكنند، به هيچ وجه، توانايي معرفي و ارزيابي ديانت اسلام را نخواهد داشت . قلمرو پژوهش علمي محدود است و حقيقت ايدئولوژي اسلام را كه از وحي الهي و كتاب آسماني و اعتقاد به جاودانگي روح و استمرار هستي در جهان ديگر، نشات يافته، نتواند شناخت .دليل اين ادعا، اظهارات و مطالب ضد و نقيض و نتيجهگيريهاي نادرستشرق شناساني است كه در برخورد با مباني اعتقادي و برداشتهاي سياسي و اجتماعي اسلام، ابراز داشتهاند . اين داوريها عميقا با روح قرآن و رسالت پيامبر تناقضي آشكار دارد . اشتباه بزرگي كه اين گروه مرتكب شدهاند، شايد به علت اعتقاد مسيحيت در تفكيك عوامل مؤثر در زندگي فردي و گروهي، از يكديگر است .
حقوق اقليتها
بايد اذعان كنيم كه مباني و اصول ديانت اسلام در حمايت از حقوق اقليتها، در قرن هفتم ميلادي براي نخستين بار، گام بزرگي بوده است كه در راه تامين عدالت و آزادي و برابري انسانها برداشته شده است .
به شهادت تاريخ، در نخستين مراحل پيروزي اسلام، رفتار پيامبر صلي الله عليه و آله با كساني كه هنوز مسلمان نشده بودند، كاملا جوانمردانه بوده است .در دوراني كه سرنوشت انسانها را زر و زور تعيين ميكرده و آزادي، تنها متعلق به زورمندان و توانگران بوده است، پيامبر اسلام در جزيرةالعرب، صداي آزادي و برابري در داده و اميدي در دلهاي محرومان و ستمكشان پديد آورده است . با توجه به اين نكته، بي انصافي است كه رفتار ناشايستيكي از فرمانروايان ستمگر را در گوشهاي از قلمرو اسلام، بهانه كرده و در عدالت اسلامي ترديد روا داريم . شك نيست كه حكام محلي، نسبتبه رفتار بيگانگان واكنشهايي نشان ميدادهاند، ولي ملاك قضاوت بايد ايدئولوژي اسلام و رفتار پيامبر و جانشينان او در سي سال اوليه ظهور اين ديانتباشد، نه فيالمثل رفتار معاويه و فرمانرواياني از اين قبيل كه متاسفانه به نام اسلام حكومت كردهاند .در فقه اسلامي فصلي به “ذمه ” اختصاص داده شده كه به معناي امان يا حمايت آمده است . ذمه قراردادي بود كه مسلمانان پس از پيروزي بر دشمن، به منظور حمايت و اماندادن به او تنظيم ميكردهاند و به امضاي طرفين ميرسيده است . بنابر قرارداد مذكور، پيروان اديان ديگري كه سرزمينشان به تصرف سپاه اسلام در آمده بود، ميتوانستند در بين امت مسلمان به آسودگي زندگي كنند و حكومت اسلام امنيت آنان را از هر جهت ضمانت مينمود در قبال اين ضمانت، اصل ذمه، مبلغي به بيتالمال ميپرداختند كه “جزيه ” ناميده ميشد .
از نظر حقوقي، قرارداد با اهل ذمه را ميتوان عهدنامه سياسي (كنوانسيون) تلقي نمود كه پيروان يكي از اديان الهي در سرزمين مغلوب، از سوي قوم غالب يعني مسلمانان امان مييابند و هيچ كس حق تجاوز به حريم آنان را نخواهد داشت . در برابر اين تعهد، قوم شكستخورده بايد مبلغي را به صندوق حكومتبپردازد و مقررات عمومي اسلام را رعايت كند . اين قرارداد دو جانبه، بيشتر به سود اقوام شكستخورده است تا اسلام، زيرا انگيزه انساني و اخلاقي عامل موافقتبا آن بوده است .
در اين جا لازم استيادآور شويم كه تنظيم قرارداد صلح با شرايط ذمه يا تامين و حمايت ملتشكستخورده يكي از تجليات انسان دوستانه اسلام است كه به كلي با آن چه در حقوق غرب نسبتبه رفتار با ملل مغلوب آمده، تفاوتي آشكار دارد .
نكته جالب ديگر، روشنبيني و آشنايي مسلمانان با مسايل سياسي در 1500 سال قبل است . يعني در دوراني كه حقوق سياسي وجود نداشته و حاكم بر مقدرات مردم، زورمندي و توانگري بوده است، در قرارداد اهل ذمه، با روشني و صراحت، وظايف و تكاليف طرفين و حقوقي كه نسبتبه هم دارند، مشخص شده كه جاي هيچ گونه ابهام و تفسيري را باقي نميگذارد .
“جزيه ” در حقيقت نوعي ماليات سرانه بود كه از همه اقليتها وصول ميشد . تنها كودكان، زنان و افراد سالخورده و عليل از پرداخت آن معاف بودند . نرخ جزيه يا ماليات، به توانايي مادي افراد بستگي داشته و از طبقات كم درآمد مبلغ كمتري وصول ميشده است . سرپرستخانواده يا رئيس قبيله، مسؤول وصول جزيه براي حكومتبودهاند .
تحميلاتي كه به گروه اقليت ميشده، در قبال حمايتي كه دولت اسلامي از آنها به عمل ميآورد; در مقايسه با رفتار ملل فاتح نسبتبه افراد تابع كشور مغلوب، كاملا متعادل و انساني بوده است . پرداخت مبلغي در ازاي بهرهمندي از مزاياي قانوني اقامت در بين مسلمانان و يا الزام به حفظ نظم و اطاعت از مقررات اجتماعي اسلام، به خاطر امنيت جامعه، رفتاري خلاف عدالت محسوب نميشود . مخصوصا كه گروههاي اقليت، آزادي كامل داشتهاند كه در هر كجا مايلند اقامت گزينند و حكومت اسلام، حمايت از جان و مال و نواميس آنان را متعهد بوده و حتي در برابر دشمن خارجي از آنان دفاع ميكرده است .
نشانههايي از بدرفتاري مسلمانان با گروههاي اقليت، موجود نيست، بر عكس، شواهد تاريخي در حسن سلوك و مهرورزي اسلام با اين گروهها وجود دارد . پيامبر صلي الله عليه و آله در يكي از دستورات صريح خود فرموده است:
“هركس يكي از افراد مورد حمايت اسلام را از پا در آورد، بهشت را نخواهد ديد . “
علي عليه السلام در خطبههاي خود از برابري حقوق مسلمان و غير مسلمان، ياد كرده و فرموده است:
“اينان جزيه ميپردازند، ولي با مسلمانان برابرند . “
رهبران ديني يهودي و مسيحي، در انجام وظايف خود، آزادي كامل داشتهاند و رسميت آنها مورد تاييد حكومتبوده است . اعتمادي كه اهل كتاب به پيامبر و جانشينان او داشتند، در قراردادها منعكس است، و هيچ گونه دليلي بر ناخشنودي اقليت مدينه و شهرهاي ديگر از مجريان قانون اسلام در دست نيست .تساهل ديني در اسلام، برخلاف برداشت اروپائيان از اين واژه به بيبند و باري و سهلانگاري اطلاق نميشود . ديانت اسلام به گروههاي غيرمسلماني كه در درون جامعه مسلمان، زندگي ميكنند، آزادي انجام فرايض ديني و حفظ آداب و رسوم قومي را داده و آنها را در حمايتخود گرفته است . اين رفتار مردمي، به تعبير اسلام، “تساهل ” ناميده شده و مجامع جهاني، امروزه اين تفكر عالي اسلام را به مقررات حمايت از آزاديهاي انسان، افزودهاند و از سختگيريهاي اكثريت نسبتبه اقليت، در ميان افكار و عقايد خود، چشم پوشيدهاند .در تاريخ اروپا ميخوانيم كه قرنها، آباي كليسا نسبتبه غير مسيحيان سختگيري و شكنجه روا ميداشتهاند و حتي به متفكران و اهل علم، اجازه ابراز عقايد و نظريات خود را (به علت آن كه مخالف با مفاد انجيل است) نميدادند . عدهاي از دانشمندان در سراسر اروپا تحت فشار كشيشان قشري و جامعه متعصب بودهاند .برداشت اسلام از حقوق اقليت، هرگز نبايد پديدهاي قرون وسطايي و قديمي جلوه كند . پذيرش حق آزادي بيان و آزادي رفتار، براي انسانها پديدهاي است كه از احترام به شخصيت و اعتقاد به اصالتبشر، سرچشمه گرفته و هنوز هم تفكري پيشرفته است، و ميتواند كمال مطلوب ابدي، براي فرهنگ بشري باشد . علماي حقوق بينالملل، مسلما ناگزير خواهند بود در فرضيههاي خود به منظور پيريزي اساس تفاهم و همبستگي بيشتر ملتها، با انديشههاي مترقي اسلام آشنا شوند . اين حقيقت مورد پذيرش تاريخ است كه قرآن با ارايه مقرراتي در حمايت از گروههاي اقليت، توانسته است ضرورت كاربرد اصل تساهل ديني را در برخورد عقايد و آراي امروز نيز اعتبار بخشد . اصلي كه در بسياري از نظامهاي سياسي – اجتماعي معاصر رعايت نميشود . حقوقدانان بينالمللي و بشر دوستان معاصر، هنوز به خاطر تدوين مقرراتي براي حفظ اقليتهاي بيگانه در درون جوامع اروپايي تلاش ميكنند .