قياس اهل سنتت عمل به ظن و گماني است كه از پشتوانه علمي برخوردار نيست ؛ زيرا قياس در مكتب آنان اين است كه حكم مسئله اي را از قرآن يا روايت به دست آوريم ؛ سپس علت آن حكم را به كمك عقل استنباط كنيم ؛ و آن را مبنا و اصل قرار دهيم . آنگاه اگر مسئله اي پيش آمد كه حكم آن در كتاب و سنت نبود ؛ ولي عقل ما حكم كرد كه همان علت در اين موضوع نيزوجود دارد ؛ آن حكم را بر اين موضوع جديد نيز جاري مي كنيم . مثلا” حكم شرب خمر در كتاب و سنت حرمت است . عقل ما استباط كرد كه علت حرمت شراب خاصيت اسكار ، يعني مست كنندگي آن است . اگر درباره حليت يا حرمت موضوع جديدي مانند آب انگور يا هر چيز ديگر شك كرديم و نتوانستيم حكم آن را از آيات و روايات به دست آوريم ، به عقل مراجعه مي كنيم . اگر عقل ما استنباط كند كه خاصيت مست كنندگي در آن موضوع جديد نيز وجو دارد ، حكم حرمت راا درباره آن جاري مي كنيم.
اين همان ( تمثيل ) منطقي است كه در آن از جزئي به جزئي ديگر ، يعني از متبايني به متباين ديگر سير مي شود.
جواب : البته شكي نيست كه اگر ملاك حرمت يا حليت چيي معلوم شود و همان ملاك در اشباه و نظاير آن وجود داشته باشد، مي توان همان حكم را درباره آن اشباه و نظاير نيز جاري كرد. اين در حقيقت همان سير كلي به جزئي و تطبيق قاعده اي كلي بر مصاديق آن است . از اين رو فقهاي شيعه قياس «منصوص العله » را كه به آن « تنقيح مناط » نيز گفته مي شود ، جايز مي دانند. تبعيت احكام از مصالح و مفاسد نيز معنايي جز اين ندارد ، ليكن در عدم جواز قياس « مستبط العله » است زيرا به دست آوردن ملاك و معيار احكام و استنباط آن از آيات و روايات كار عقل نيست. چگونه مي توان به كمك عقل و بدون آن كه در آيات و روايات تصريح شده باشد، فهميد كه علت حرمت خمر فقط اسكار است ؟ چه بسا علت هاي متعددي داشته باشد و اسكار يكي از آن ها باشد.از اين رو اگر با افزودن ماده اي به خمر خاصيت آن گرفته شود ، ولي عرفا اسم خمر بر آن صادق باشد، يا كسي با خوردن دارويي قبل از نوشيدن خمر يا پس از آن خاصيت اسكار آن را خنثي كند ، هيچ فقيهي فتوا به حليت و جواز آن نمي دهد. چنان كه اگر با ضد عفوني كردن تمام ميكرب هاي گوشت خوك از بين برود و انسان يقين به بي ضرر بودن آن پيدا كند ، نمي توان آن گوشت را پاك و خوردنش را جايز دانست . نتيجه اين كه هيچ فقيه امامي مذهب براي عقل چنين شاني ، يعني به دست آوردن و استنباط معيار و ملاك احكام شرع قايل نيست. بدين ترتيب ، پايه و اساس قياس درهم مي ريزد ، با توجه به آن چه گذشت، نمي توان گفت كه قياس اهل سنت همان اجتهاد مجتهدان اماميه است.
يادآوري : در ميان اهل سنت نيز برخي از فرقه ها عمل به قياس را جايز نمي دانند.
المستصفی منعلم الاصول ج2ص110باب اول)
جايگاه قياس در روايات شيعه :
روايات اهل بيت نه تنها براي قياس ارزش قايل نشده ، بلكه به شدت از آن نهي كرده است ، ابان بن تغلب مي گويد : به امام صادق عرض كردم : اگر مردي يكي از انگشتان زني را قطع كند ، چه مقدار بايد ديه بدهد؟
ده شتر
– اگر دو انگشت را قطع كند چطور؟
– بيست شتر.
– اگر سه انگشت را قطع كند چطور؟
– سي شتر.
به طور طبيعي هر كس جواب اما صادق را مي شنود پيش خود مي گويد: در قبال هر انگشت بايد ده شتر داد، چنان كه ابان نيز چنين گمان مي كرد ، از اين رو پرسيد : اگر چهار انگشتش را قطع كند چطور؟
امام علیه السلام فرمود: بايد بيست شتر بدهد.
ابان تعجب كرد و گفت : سبحان الله ! براي سه انگشت بايد سي شتر بدهد، ولي براي چهار انگشت بيست شتر؟ ما در عراق اين مطلب را مي شنيديم ، ولي از گوينده آن تبري مي جستيم و مي گفتيم : اين مطلب از جانب شيطان است.
در اين هنگام امام صادق علیه السلام او را از اين گونه سخنگفتن نهي كرد و فرمود: ساكت باش اي ابان !اين حكم رسول خدا است. زن تا ثلث ديه همراه و هماهنگ مرد است. اما اگر از ثلث بگذرد ، به نصف باز مي گردد. اي ابان ! از در قياس با من سخن مي گويي ، ولي بدان كه اگر قياس در دين و احكام الهي راه پيدا كند ، موجب نابودي آن مي شود.
(وسائل ج29ص352،کتاب الدیات ابواب دیات الاعضاءباب 44ح1)
امير المومنين علیه السلام:
از رسول خدا نقل كرده است كه خداي سبحان فرمود : كسي كه در دين من قياس را به كار مي گيرد ، بر صراط و سبيل دين من نيست ، «… و ما علي ديني من استعمل القياس في ديني
(التوحید ص68 باب التوحیدونفی تشبیه ح23)
پيشواي قياس در محضر امام صادق
نعمان بن ثابت مشهور به ابوحنيفه ، يكي از پيشوايان چهارگانه اهل سنت ، سردمدار مكتب قياس و معاصر امام صادق است. او در حقيقت قرباني مرام ممنوعيت كتابت حديث است ، زيرا ممنوعيتت كتابت حديث و رسميت يافتن شعار« حسبنا كتاب الله » از يك سو ، و پيروي نكردن از اهل بيت عصمت و طهارت از سوي ديگر ، ارتباط معنوي و عملي پيروان مكتب خلفا را با رسول اكرم قطع كرد
(قال عمر:ان رسول الله (صلی الله علیه واله وسلم) غلبه الوجع وعندکم القران حسبنا کتاب الله)- نهج الحق وکشف الصدق ص273 به نقل از صحیح مسلم ج5ص76 باب ترک الوصیه، صحیح بخاری ج1ص57ح114)
در دهه هاي بعد كه پيروان اين مكتب به اشتباه بودن اين تفكر پي بردند، با رفع اين ممنوعيت ، به كتابت حديث روي آوردند ، ليكن به ثبت احاديثي پرداختند كه غالب آن ها با سرچشمه زلال وحي بي ارتباط بود و از كعب الاحبارها ، ابوهريره ها و … به دستشان رسيده بود ، به گونه اي كه گويند: ابوحنيفه معتقد بود ، تها هفده حديث صحيح و قابل اعتماد وجود دارد.
از اين رو براي جبران اين كمبود چاره اي جز پناه بردن به قياس نيافت و مكتب فقهي خود را بر اين پايه بي پايه و اساس بنيان نهاد. در حالي كه فقه و احكام عملي اسلام جزو علوم نقلي است و دخالت دادن عقل در آن براي فهميدن ملاكات احكام و حكم كردن بر اساس آن دريافت هاي عقلي ، نامي جز بي راهه رفتن و كژراه پيمودن و مقصدي غير از دوري از حقيقت و بيگانگي از واقعيت ندارد.
امام صادق علیه السلام فرمود: اهل قياس تلاش مي كنند تا با قياس به علم دست يابند ، ليگن قياس براي آن ها نتيجه اي جز دوري از حق ندارد و دين خدا با قياس به دست نمي آيد:« ان اصحاب المقاييس طلبوالعلم بالمقاييس فلم تزدهم المقاييس من الحق الا بعدا” و اين دين الله لا يصاب بالمقاييس» .
(بحارالانوار ج2ص315)
از سالار شهيدان امام حسين علیه السلام رسيده است : كسي كه دينش را بر پايه قياس بنا مي كند ، دائما” در اشتباه فرو مي رود ، از جاده منحرف مي شود، به سوي كژي و اعوجاج كوچ مي كند ، راه را گم كرده ، نازيبا سخن مي گويد: « من وضع دينه علي القياس لم يزل الدهر في الارتماس ، مائلا عن المنهاج ، ظاعنا” في الاعوجاج ، ضالا” عن السبيل ، قائلا” غير الجميل
(بحارالانوار ج2ص302)
امام صادق علیه السلام ابوحنيفه را قياس كردن نهي كرد و به رغم وعده اي كه به آن حضرت درترك قياس داده بود، حب جاه و رياست طلبي به وي اجازه نداد كه اين راه ناصواب را رها كند ، چنان كه امام صادق پيش بيني كرده بود، قال لا اتكلم بالراي و القياس في دين الله بعد هذا المجلس . قال : كلا ان حب ارئاسه غير تاركك كما لم بترك من كان قبلك
احتجاج ج2ص270(ابو حنیفه گفت: پس از این مجلس،در دین خدا به رای وقیاس سخن نخواهم گفت. امام صادق علیه السلام فرمود:هرگزحب ریاست تورا رها نمی کند چنان که گذشتگان از همفکران تو را رها نکرد.)
ماجراي ملاقات ابوحنيفه با امام صادق و مناظره آن حضرت به گونه هاي مختلف و باتفاوت مختصر نقل شده ، كه يكي از ان نقل ها كه خود ابوحنيفه نقل كرده ، اين است : در منا به حجامي مراجعه كردن تا سرم را تيغ كند ، حجام به من گفت : طرف راست را جلو بياور، به طرف قبله رو كن و نام خدا را بر زبان آور. سه خصلت ازاو ديدم كه در من نبود. از اين رو پرسيدم غلام كسي هستي يا آزاده اي ؟
– گفت : برده ام .
– غلام جعفر بن محمد علوي ( امام صادق علیه السلام ) هستم.
– آيا او نيز در اين جا است ؟
– آري ، در اين جا است. به سراغش رفتم و اجازه ورود خواستم ، ليكن اجازه نداد. در اين هنگام جمعي از اهالي كوفه رسيدند ، اجازه ورود خواستند و به آن ها اجازه داد. من نيز همراه آنان وارد شدم. وقتي نزد او نشستم ، گفتم : اي پسر رسول خدا! مناسب است كساني را به كوفه گسيل داري تا آنان را از شتم و اهانت به اصحاب محمد نهي كنند ، زيرا هنگامي كه من از كوفه مي آمدم ، بيش از ده هزار نفر مرتكب اين عمل ناپسند مي شدند.
گفت : از من قبول نمي كنند.
– چه كسي مي تواند از شما كه پسر رسول خدا هستيد ، نپذيرد.
– تو از جمله كساني هستي كه نخواهي پذيرفت. بدون اجازه من وارد خانه ام شدي و نشستي ، و به غير نظر من سخن مي گويي. به من خبر رسيد كه تو از روي قياس حكم مي كني.
– آري ، چنين است.
-واي بر تو اي نعمان ! اولين كسي كه قياس كرد ، ابليس بود ، زيرا در حالي كه خدا او را به سجده بر آدم امر كرده بود ، گفت : مرا از آتش خلق كردي و او را از خاك. سپس گفت : اي نعمان ! كدام گناه بزرگتر است ، قتل يا زنا ؟
– قتل.
– پس چرا در قتل ( كه به نظر تو بزرگتر است ) دو شاهد كافي است و در زنا چهار شاهد لازم است؟ آيا در اين جا قياس مشكلي را حل مي كند؟
– نه .
– كداميك پليدتر است ، بول يا مني؟
– بول .
– پس چرا خداوند براي بول ( كه به نظر تو پليدتر است ) وضو را واجب كرده و براي مني غسل را؟ آيا در اين جا قياس مشكلي را حل ميكند؟
– نه.
– كدام يك بزرگتر و با عظمت تر است نماز يا روزه ؟
– نماز.
– پس چرا بر حايض قضاي روزه واجب شده ، ولي قضاي نماز ( كه به نظر تو بزرگتر است ) بر او واجب نشده است؟ آيا دراين جا قياس مشكلي را حل ميكند؟
– نه.
– كدام يك ضعيف ترند ، زن يا مرد؟
– زن .
– پس چرا خدا در ارث براي مرد دو سهم و براي زن ( كه به نظر تو ضعيف تر است ) يك سهم قرار داده است؟ آيا در اين جا قياس مشكلي را حل مي كند؟
– نه.
– چرا خداوند حكم كرد كه اگر كسي به اندازه ده درهم سرقت كرد ، دستش را قطع كنند ، در حالي كه اگر كس ظالمانه دست ديگري را قطع كند ، پنج هزار درهم بايد ديه بدهد؟ ( خلاصه دست انسان ده درهم مي ارزد يا پنج هزار درهم؟ ) آيا در اين جا قياس مشكلي را حل مي كند؟
– نه.
– به من خبر رسيده در تفسير آيه « ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم »(سوره تکاثر ایه 8) مي گويي : مراد از نعمت طعام پاكيزه و آب خنك در روز تابستاني است.
– آري ، اين گونه تفسير مي كنم.
– اگر كسي تو را دعوت كند ، طعام پاكيزه و آب گوارا به تو بدهد، سسپس بر تو منت بگذارد ، درباره او چه خواهي گفت؟
– خواهم گفت: بخيل است.
– ( اگر پرسش از آب و غذا و منت گذاشتن برآن بخل است ) آيا مي توان بخل را به خدا نسبت داد؟
– پس مراد از نعمت در اين آيه چيست؟
– محبت ما اهل بيت منظور است.
(بحارالانوار ج10ص220وج2ص283/کتاب العلم باب34(البدع والرای والمقایس)
4- مسلك جبر
فخر رازي مي گويد:
اين آيه بر حقانيت مكتب جبر دلالت دارد، زيرا :
1- دين عبارت از عمل يا معرفت يا مجموعه اي از اعتقاد ، اقرار و عمل.
2- این آیه می گوید، دین شمار من کامل کردم.
3- – اکمال دین از جانب خدای سبحان در صورتی صحیح خواهد بود که اصل آن از او نشات گرفته باشد.
÷س اعمال ما که طبق مقدمه یکم ، همه دین یا بخشی از آن است ، فعل خدا و نشات گرفته از او است ، چنان که به وسیله او تکمیل می شود و ما در انجام آن نقشی نداریم ، و این چیزی غیر از جبر نیست.
(تفسیر کبیر ج6ص142 ذیل ایه اکمال مساله پنجم)
جواب : این استدلال غیر قابل قبول است ، زیرا معنایی که ایشان برای دین ذکر کرده ، معنای صحیحی نیست. معنای صحیح آن عبارت است از مجموعه ای از قوانین درباره عقاید ، احکام و اخلاق که به صورت کتاب و سنت در آممده و خطوط کلی آن بین همه شرایع الهی مشترک است. قرآن کریم گاهی به صورت اثباتی درباره این مجموعه فرمود: « ان الدین عندالله الاسلام »( ال عمران ایه 19) و گاهی با زبان نفی فرمود:« و منیبتغ غیر الاسلام دینا” فلن یقبل منه و هو فی الاخره من الخاسرین». آیه مورد بحث دلالت می کند، آن دینی که نزد خدا معتبر است و غیر آن پذیرفته نمی گردد، کامل شده است. بنابراین ، ربطی به مسلک جبر ندارد.
نگرش سلطنتی به نبوت
همانگونه که اشاره شد ، دشمنان پیامبر اکرم همواره از نبوت آن حضرت به ملک وسلطنت یاد می کردند ، مثلا” در ماجرای فتح مکه، وقتی که ابوسفیان رژه بی نظیرلشکر اسلام را مشاهده کرد ، خطاب به عباس عموی پیامبر که در کنارش ایستاده بود ، گفت: ملک و سلطنت برادرزاده ات خیلی جلالت پیدا کرد، « لقد اصبح ملک ابن اخیک الغداه عظیما». عباس در جواب گفت : ای ابوسفیان ! این نبوت است ، نه سلطنت.
(سیره ابن هشام ج4ص47وشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج15و16ص119 ذیل نامه27)
هم چنین نقل شده است :
وقتی که عثمان در روز بعیت ، به خانه خود بازگشت ، بنی امیه بر او وارد شدند، به گونه ای که خانه از جمعیت پر شد، آنگاه در خانه را بستند. ابوسفیان پرسید: آیا در میان شما غربیه ای وجود دارد؟ گفتند :نه. گفت : ای فرزندان آمیه ! این « امر» یک روز در میان در میان قبیله « تیم» ( قبیله ابوبکر) بود ، روز دیگر در قبیله «عدی » ( قبیله عمر) بود و امروز به قرارگاه و منزل اصلی خود ، یعنی خاندان بنی امیه بازگشته است. همانگونه که بچه ها توپ را در میان خود می گردانند ، شما نیز این « امر » را بین خودتان بگردانید و نگذارید از میان شما خارج شود. قسم به کسی که ابوسفیان به او قسم می خورد! نه عذابی هست و نه حسابی و نه بهشتی هست و نه جهنمی ، نه برانگیختنی هست و نه قیامتی .
در این لحظه عثمان متوجه شد ، زبیر که از غیر امویان است ، در میان جمعیت حضور دارد. به ابوسفیان گفت : دور شو از من و این حرف ها را نزن . ابوسفیان با تعجب گفت مگر در میان شما غربیه ای وجود دارد؟ زبیر گفت : بله به خدا قسم ! این مطلب را کتمان نمی کنم و به دیگران خواهم گفت.
(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج9و10ص38 ذیل خطبه139و ج1و2ص289ذیلخطبه26وج15و16ص118ذیلنامه27)
کلام ابوسفیان که گفت : حساب ، کتاب ، بهشت ، و جهنمی نیست ، ، نشان می دهد که منظور او از « امر » سلطنت است ، نه خلافت و جانشینی پیغمبر خدا صلی الله علیه واله وسلم ، زیرا کسی که منکر اصل رسالت است ، اعتقادی به جانشینی او ندارد.
نوه او یزید بن معاویه نیز پس از حادثه کربلا مغرورانه و ملحدانه گفت : بنی هاشم با ملک و سلطنت ، بازی کردند و در لباس نبوت بر مردم حکومت و ریاست کردند، در حالی که نه خبری از آسمان آمده بود و نه وحی نازل شده بود:
لعبت هاشم بالملک فلا خبرجاء و لا وحی نزل
الاحتجاجج2ص122واعیان الشیعه ج1ص616 وکشف الغمه ج2ص21والغدیر ج3ص361(به نقل از تاریخ طبری ج10ص261 حوادث سال)
از عبارت طبری استنباط می شود که یزید این شعر – که ابیاتی از آن را عبدالله بن زبعری در جنگ احد خوانده بود
(سیره ابن هشام ج3ص143)
و یزید بدان تمثل کرد – را در واقعه حره خوانده است ، در حالی که بقیه منابع تصریح کرده اند که پس از حادثه کربلا در جمع اسرای اهل بیت خوانده است. البته ممکن است ، در هر دو واقعه خوانده باشد که در این صورت می توان گفت : یزید به مضمون این شعر معتقد بوده و واقعا” نبوت پیغمبر اکرم را ملک و سلطنت می دانست ، نه این که بعد از حادثه کربلا از روی سر مستی ، ذوق زدگی و در حالت بی اختیاری بر زبانش جاری شده باشد.
6- جمله معترضه
یکی از سوالات اساسی درباره آیه این است که اگر دو جمله « الیوم یئس الذین…» و « الیوم اکلمت لکم دینکم » ارتباطی با قبل و بعد خود ندارد، چرا که در این بخش از قرآن کریم قرار گرفته است ؟ این سوال درباره آیه تطهیر ، یعنی جمله « اما یرید الله لیذهب عنکم الرجس…»(کهف/19) نیز مطرح می شود.
هر چند که جواب این سوال به صورت اجمالی بیان شد ، لیکن آن چه که به عنوان تکمیل و جمع بندی آن می توان گفت ، این است که در این جا دو احتمال وجود دارد:
احتمال یکم – مجموع این آیه یک جا نازل شده ، یعنی این دو جمله به صورت جکله معترضه همراه با قبل و بعد خود نازل شده و نزولی جداگانه ندارد ، چنان که ظاهر قرآن کریم همین را اقتضا می کند. برای این احتمال سه توجیه می توان ذکر کرد:
1- گوینده آن ، یعنی خدای سبحان بر اثر اهتمامی که به این دو جمله داشته در وسط کلام خود ذکر کرده است.
2- قادر متعال برای صیانت از تحریف و دست برد بدخواهان این دو جمله را در این جا قرار داده است ، چنان که گاهی برای گمراه کردن سارق ، اشیای نفیس و با ارزش را در غیر جایگاه مناسب خود پنهان می کنند تا سارق بدان پی نبرد و به سراغ آن نرود.
3- به قصد برجسته شدن و جلب توجه کردن در این جا آورده شد ، چنان که امروزه نیز متداول است که در تنظیم اطلاعیه ها یا پلاکاردها کلمه یا جمله مورد اهتمام را رنگ یا خط دیگری می نویسند تا چشمگیر و برجسته باشد و جلب توجه کند.
مثلا” کلمه شهید را رنگ قرمز یا نام معصومین را رنگ سبز و … می نویسند، چنان که در گذشته « ولیتلطف» را که وسط قرآن کریم واقع شده است و شنگرف یا بزرگ تر می نوشتند . به گونه ای که چشم هر کسی به این کلمه می افتاد از خود سئوال می کرد ، این کلمه چه ویژگی دارد که این گونه نوشته شده است.
در آیه 162 سوره نساء « والمقیمین الصلوه » به صورت نصبی یا جری آمده است ، در حالی که طبق قواعد ادبی باید به صورت رفعی ، یعنی « والمقیمون » ضبط می شد که به نظر می رسد ، توجیهی جز برجسته کردن وصف « اقامه صلاه » در بین سایر اوصاف نداشته باشد.در آیه محل بحث نیز آیه اکمال به صورت جمله معترضه در وسط آیه ای که مطالب آن ارتباطی با مضمون آن ندارد ، آورده شده تا جلب توجه کند.
احتمال دوم – این دو جمله جدا از بقیه جملات نازل شده ، لیکن هنگام جمع آوری قرآن در این جا قرار گرفته است. این احتمال نیز دوتوجیه دارد:
1- پیغمبر اکرم به اذن الهی دستور داد که در این جا قرار گیرد.
2- پس از رحلت رسول اکرم با تصمیم گردآورندگان قرآن ، بدین صورت تنظیم شده است.
اگر چه این احتمال با دو توجیه آن برخی مشکلات تفسیری آیه را حل می کند، لیکن اثبات آن بسیار دشوار است و به دلیل معتبری نیاز دارد.
قابل توجه است که همین احتمالات درباره آیه تطهیر نیز مطرح است.
آن چه گفته شد، بر این مبنا بود که این جملات ارتباطی با قبل و بعد از خود نداشته باشد، لیکن می توان گفت : ارتباط با قبل و بعد کاملا” محفوظ است. مثلا” درباره آیه تطهیر می توان گفت : پس از خطاب به همسران پیامبر اکرم و بیان چند حکم اختصاصی آنان ، خطاب را متوجه « اهل بیت » کرده ، می فرماید : ای اهل بیت! این احکام برای سخت گیری بر همسران نیست ، بلکه برای حفظ حیثیت اجتماعی شما اهل بیت است که خدا اراده اذهاب رجس و تطهیرتان را دارد ، زیرا شما در موقعیتی هستید که آبرویتان از ناحیه هیچ کس نباید هتک شود. بنابراین ، اگر همسران پیامبراکرم مرتکب خلاف شوند ، عذابی ور برابر خواهند داشت ، و نه از آن رو که به اذهاب رجس و تطهیر شما لطمه ای وارد می شود ، بلکه از آن جهت که به حیثیت اجتماعی پیامبر و اهل بیت اهانت شده است. چنین توجیه و ارتباطی را برای آیه اکمال نیز می توان بیان کرد.
7- قدرت بی پایان الهی و مراحل خلقت
لازمه محدودیت قدرت این است که برخی از کارها آسان ، برخی آسان تر و برخی مشکل وبرخی مشکل تر باشد، زیرا فاعلی که کارهایش را با قدرت برخاسته از زور بازو ، حرکت اعضاء و جوارح ، استفاده از ابزار و… انجام می دهد ، از محدودیت قدرت برخوردار است. علتش آن است که اعضا و جوارح و نیز ابزار و وسایل در ایجاد قدرت و توانمندی محدودیت دارد. از این رو انسانها در ارزش گذاری کارها مراتب مختلفی را در نظر می گیرند و حتی خود را از انجام برخی کارها عاجز و ناتوان می دانند.
خدای سبحان فاعلی است که در کارهای خود از ابزار و وسایل استفاده نمی کند و اساسا” فاعلیت او به حرکت اعضاء و جوارح نیست « فاعل لا بمعننی الحرکات و الاله » (نهج البلاغه خطبه1) و « فاعل لا باضطراب اله » (نهج البلاغه خطبه186) . او فاعلی است که با اراده کار می کند و برای انجام کاری یا ایجاد چیزی اراده او کافی است ، « انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون »(سوره یس/82) . اگر کار با اراده صورت گیرد و استفاده از ابزار ، به کارگیری اعضاء و جوارح و حرکات بدنی لازم نباشد ، تمام کارها یکسان خواهد بودو آسان بودن یا مشکل بودن معنایی نخواهد داشت. چنان که انسان نیز آنگاه که فاعل بالاراده است ، کارها در نزد او یکسان است. از این رو تصور اقیانوسی با عظمت در فضای ذهن مشکل تر از تصور یک تکه سنگ و کلوخ نیست.
برهمین اساس علی فرمود:« و ما الجلیل و اللطیف و الثقیل و الخفیف و القوی و الضعیف فی خلقه الا سواء وکذالک السماء و الهواء و الریاح و الماء».(نهج البلاغه خطبه185) – خلقت موجودات بزرگ وکوچک سنگین وسبک قوی وضعیف در نزد خدای سبحان یکسان است چنان که افرینش اسمان هوا باد واب برای او تفاوتی ندارد) نیز می فرماید: هر چیز با عظمت و بزرگی در کنار قدرت او بسیار کوچک و ناچیز است « ما اصغر کل عظیمه فی جنب قدرتک (نهج البلاغه خطبه 109)».
بنا براین ، خلق کردن آسمان و زمین در شش مرحله ، ناشیاز ضعف قدرت باری تعالی نیست ، بلکه با در نظر گرفتن ضعف مخلوق است ، به عبارت دیگر ، فاعل در فاعلیت فیض رسانی مشکل ندارد. این قابل است که در قابلیتفیض گیری نقص دارد و نمی تواند تمام فیض را یک جا دریافت کند ، بلکه باید مرحله به مرحله پیش برود تا هر مرحله ای از فیض ، زمینه مرحله بعدی را فراهم کند ، وگرنه بدون پشت سر گذاشتن مرحله قبل نمی تواند فیض مرحله بعد را دریافتکند.
8- معنای مولا
همان گونه که اشاره شد ماجرای غدیر از نظر کثرت راوی و روایت در حدی است که کسی قدرت انکار آن را ندارد، لیکن برخی از علمای اهل سنت در دلالت حدیث خدشه کرده ، لفظ « مولی » را به معانی مختلفی غیر از سرپرست و صاحب اختیار گرفته اند. از جمله گفته اند: مولا به معنای محب و ناصر است ، یعنی پیغمبر اکرم به مردم توصیه کردند ، علی بن ابی طالب را دوست بدارید یا این که سفارش کردند که یار و یاور او باشید.
جواب : هیچکدام از این دو معنا نه تنها قابل قبول نیست ، بلکه قابل مطرح کردن نیست ، زیرا:
اولا” ، معنا ندارد که انسان عاقلی مانند پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم آن جمعیت فراوان را در بیابان سوزان حجاز جمع کند و بگوید: علی را دوست داشته باشید یا این که بگوید: یار و یاور علی باشید. مگر دوست داشتن و یاری کردن اختصاص به علی بن ابی طالب علیهماالسلام دارد؟ هر مسلمانی موظف است سایر مسلمانان را دوست داشته، یار و یاور آن ها باشد. افزون بر این لزوم دوست داشتن کسی یا ضرورت یاری کردن او چیزی نیست که نیاز به بیعت داشته باشد. چنان که تبریک گفتن ابوبکر و عمر پس از آن اعلان عمومی نیز در این صورت معنا نداشت.
ثانیا” ، پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم در ماجرای غدیر آخرین روزهای عمر شریف خود را سپری می کرد. به مردم نیز اعلام فرمود که به زودی دعوت حق را لبیک خواهد گفت. انتظار طبیعی مردمی که این خبر سنگین ، اندوه بار و اضطراب آور را می شنوند ، این است که پیغمبر تکلیف آینده آنان را روشن کند. از درایت و عطوفت پیغمبر اکرم نسبت به امت نیز انتظاری غیر از تعیین تکلیف آینده نمی رود. چنان که خلیفه اول و دوم هنگام احساس مرگ تکلیف آینده را روشن کردند. در چنین حالی اعلام لزوم دوستی یا یاری کردن علی بن ابی طالب به عنوان یک شهروند مسلمان – نه به عنوان رهبر مردم و جانشین آن حضرت – چقدر بی جا ، نسنجیده و بی مقدار است؟
ثالثا” ، لزوم محبت و دوستی علی بن ابی طالب علیهماالسلام یا ضرورت یاری او چیزی نبود که مورد مخالفت قرار گیرد یا با تردید مسلمانان مواجه شود. به ویژه آن که بسیاری از آن جمعیت به شهرهای دور می رفتند و پیغمبر اکرم را نمی دیدند تا آن حضرت آنان را مواخذه کند که چرا علی بن ابی طالب علیهماالسلام را دوست نداشتید یا یاری نکردید؟ کسی متوجه نخواهد شد. بنابراین هراس پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم از اعلان عمومی و تاخیر انداختن آن چه دلیلی خواهد داشت؟
رابعا” ، علی در دوران زمامداری وقتی نزاع و مخالفت برخی را با خلافت خویش دید ، در فضای باز قصر یا مسجدکوفه ، مردم را قسم داد که چه کسی از شما در بازگشت از حجه الوداع از پیامبر خدا شنید که فرمود: « من کنت مولاه فعلی مولاه » ؟ دوازده نفر برخاسیتند و شهادتت دادند.
الغدیر ج1ص166 وشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج3و4ص290ذیل خطبه 56)
انس بن مالک در میان جمعیت حضور داشت ، ولی شهادت نداد. علی علیه السلام از او پرسید تو که حضور داشتی چرا شهادت نمی دهی ؟ گفت: پیر شدم و فراموش کردم که پیامبر صلی الله علیه واله وسلم چه گفت.
علی علیه السلام علیه السلام گفت : خدایا ! اگر دروغ می گوید ، او را به مرضی مبتلا کن که عمامه آن را نپوشاند. مرحوم سید رضی می گوید: انس پس از این نفرین به برص مبتلا شد و هرگز بدون نقاب دیده نشد.
(نهج البلاغه حکمت 311)
معلوم است که کسی درباره دوستی یا نصرت آن حضرت نزاع نداشت. نزاعی که در دوران حکومت آن حضرت وجود داشت ، مسئله خلافت و جانشینی بود.
خامسا” ، معنای رایج و متداول واژه « مولی » همان سرپرست و قبل از هر چیز همین معنا به ذهن می رسد. از این رو حسان بن ثابت ، شاعر عرب زبان که در صحنه حاضر بود ، از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم اجازه خواست تا این ماجرا را به صورت شعر درآورد وپیامبر صلی الله علیه واله وسلم اجازه داد. حسان شعر خود را گفت و مورد تشویق پیامبر اکرم قرار گرفت . یکی از ابیات شعر او این است :
فقال له قم یا علی فاننی رضیتک من بعدی اماما” و هادیا
(الغدیر ج1ص340)
پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم به او گفت : برخیز ای علی که راضی شدم تو امام و هادی پس از من باشی. تعبیر « امام » که در شعر حسان آمده ، برگفته از واژه « مولی » است.
صحابی جلیل القدر ، قیس بن سعد بن عباده انصاری نیز همین معنا را از کلمه « مولی » فهمیده است. او در شعر خود می گوید:
وعلی امامنا و امام لسوانا اتی به التنزیل
یوم قال النبی صلی الله علیه واله وسلم : من کنت مولاه فهذا مولاه خطب جلیل
(الغدیر ج1ص340
علی امام ما است و امام غیر ما است. قرآن بر این امر نازل شد.{ نزول قرآن در این باره } در روزی بود که پیامبر گفت : هر کس که من مولای اویم پس از این ، مولای او است . این ، مطلب بزرگی است.
خلاصه خود علی بن ابی طالب نیز از کلام پیامبر اکرم همین معنا را فهمیده و با آن احتجاج و استدلال کرده است. در یکی از نامه های آن حضرت که در جواب نامه معاویه نوشته ، آمده است:
واوجب لی ولایته علیکم رسول الله یوم غدیر خم
الغدیرج1ص340)
ولایت وسرپرستی مرا بر شما واجب کرد رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم در روز غدیر خم.
نزاع معاویه با علی بن ابی طالب بر سر دوستی یا نصرت نبود ، بلکه بر رهبری امت و جانشینی پیامبر اکرم بود.
بنابراین ، ولایت و مولا که در کلام نبی اکرم صلی الله علیه واله وسلم آمده ، معنایی غیر از سرپرست رهبر و به اصطلاح اولی بالتصرف ندارد
(تفصیل این بحث را در الغدیر ج1ص340 مطالعه فرمایید.).