فرق بين طبيعت و فطرت :

فطرت به معناي عام شامل طبيعت مي شود و هر موجود طبيعي، مفطور خداست؛ زيرا فاطر بودن خداوند اختصاصي به آفرينش موجود مجرد ندارد. ظاهر آيه اول سوره فاطر، جامع موجودهاي مجرد و مادّي است : “الحمد لله فاطر السموات والأرض … “(فاطر/1) زيرا هر جا سماوات و ارض ذكر شد و آنچه در آنها بسر مي برند ذكر نشد، آنها هم مشمول عنوان جامع “السموات و الارض”‌اند. بنابر اين، مقصود آيه مزبور، بيان فاطر بودن خداوند نسبت به آسمانها و همه آسماني‌ها و همچنين نسبت به زمين و همه زميني ها خواهد بود.

فطرت به معناي خاص در قبال طبيعت است، يعني انسان كه مركب از بدن مادي و روح مجرد است، جريان طبيعت به بدن مادي او بر مي گردد و جريان فطرت به روح مجرد او، زيرا آنچه ادراك مي كند و فراطبيعي را مي فهمد و موجودهاي غيبي را با چشم ملكوتي خود مشاهده مي نمايد و با آن عهد مي بندد و خود را غريم مورد معاهده غيبي مي داند و به ربوبيت خداوند اعتراف مي كند و به عبوديّت خويش نسبت به ذات اقدس الهي اقرار دارد، همان روح مجرد انساني است كه آيه‌ي‌ ميثاق ذرّية ناظر به آن است.(اعراف/172)گرچه انسان مؤلَّف از بدن طبيعي و روح فراطبيعي است، ليكن اصالت اين موجود مُؤلَّف، از آنِ روح مجرد است كه تدبير بدن و اداره‌ي‌ او نيز به عهده‌ي‌ روح خواهد بود. بنابر اين تدوين حقوق بشر مسبوق به شناخت اين حقيقت تأليفي است، اولاً؛ و متأخّر از معرفت آنچه در اين موجود مؤلّف، جنبه‌ي‌ اصالت دارد كه همانا روح مجرد اوست، ثانياً. لذا تمام حقوق انسان را بايد در پرتو دو نگاه بررسي كرد: يكي جنبه‌ي‌ طبيعي او كه فرع است؛ ديگري جنبه فطري او كه اصل است، و اگر در اين ارزيابي حقيقت انسان، او را منحصر در جدار طبيعت بدانيم، بخش مهمّ واقعيت وي را انكار كرديم و يا اگر واقعيت انسان را به طور متساوي بين طبيعت و فطرت ملاحظه نموديم، فرع را همتاي اصل قرار داديم، چه اينكه اگر طبيعت تن را بر فطرت روح مقدم داشتيم، فرع را بجاي اصل نشانده و اصل را از صدارت معزول كرديم، و پوستين انسانيت را وارونه در بر انسان شناسي نموديم و ذيل نشين را مُصدّر و صدر نشين را مذيّل ساختيم و در اينحال واقعيت انسان مَحق و محو و مَسخ خواهد شد چه اينكه گروهي در باره‌ي‌ اصل اسلام چنين كرده اند و حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) در باره‌ي‌ آنها فرمود: “و لُبسَ الإسلام لُبْسَ الفَروِ مقلوباً”.(نهج البلاغه خطبه108بند17)
با توجّه به نكته‌ي‌ مزبور، اگر كسي برابر اصطلاح خاص خويش، طبيعت را همان فطرت بداند و حقوق طبيعي و فطري را يكي تلقّي كند، محذوري ندارد، چون تشاحّ و نزاع در جَعل اصطلاح راه ندارد. ولي اگر كسي تمام حقيقت انسان را همان طبيعت او بداند و فطرت را چيزي غير از جنبه‌ي‌ طبيعي انسان نداند، بخش مهمّ و اصيل انسانيت را انكار كرد و در اين حال حقوق آن بطور صحيح تدوين نخواهد شد، لذا تنظيم حقوق بشر مسبوق به تحقيق فلسفه حقوق اوست، و اگر حقوقداني ، حق واقعيت انسان را نشناخت چگونه حقوق او را تدوين مي نمايد؟!

 


جستجو