معرفت خداوند

 

پس از بیان اهمیت معرفت و اخلاص در عمل، در تحصیل ولایت از متعلق معرفت، یعنی آن چه که باید او را شناخت سخن به میان می آید، اولین متعلق معرفت خدا است که انسان باید خدا را با همه اسمای حسنا و صفات جلال و جمال او بشناسد و از طریق شناخت خداوند به او نزدیک شده و مظهر او گردد. امام علی (ع) می فرماید:

اول الدین معرفت و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه[1]؛ شناخت خدا آغاز دین است و کمال معرفتش، تصدیق ذات او و کمال تصدیق ذاتش، توحید و یگانگی او و کمال توحیدش، اخلاص و کمال اخلاص او نفی صفات ممکنات از اوست.

 

امکان شناخت خدا

ممکن است کسی بپرسد، آیا شناخت خدا ممکن است یا نه؟ اگر ممکن است، راهش چیست؟ و اگر ممکن نیست، چگونه شناخت وی آغاز دین قرار گرفته است؟

در قرآن کریم عده ای به دلیل مورد مذمت خدا قرار گرفته اند که خدا را آن طور که باید نشناخته اند، از این مسأله روشن می شود که آن گونه که باید خدا را شناخت، نه تنها مقدور است، بلکه واقع نیز شده است و عده ای آن طور که باید خدای را شناخته اند. «آن طور که باید»، یعنی آن مقدار که میسور انسان است و در نتیجه نسبت به او تکلیف دارد. وگرنه بیش از حد امکان، نه مورد قدرت است و نه مورد تکلیف، به عبارت دیگر، آن مقدار از معرفت که برای بشر لازم و ضروری است، میسور همگان سود، و استعداد آن در نهاد همه قرار گرفته و با فطرتش عجین گشته است. چنان که می فرماید: «و ما قدروا الله حق قدره ان الله لقوی عزیز»[2]؛ قدر خدا را آن طور که در خور او است نشناخته اند. در حقیقت خداست که نیرومند شکست ناپذیرست. از این که در آیه می گوید: این ها خدا را آن طور که باید نشناخته اند، روشن می شود که دیگران خدا را آن طور که باید شناخته اند.

حضرت امیر (ع) آن که صفات ربوبیت را تشریخ می کند، می فرماید: «لم یطلع العقول عامی تحددی صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته»[3]؛ حضرت دری یعنی اندیشه اندیشمندان بشری را به عمق وصفات و کنه آن مطلع نساخته، زیرا عفو محدود انسان توان احاطه صفت نامحدود را ندارد، هرگز ممکن نیست که عقل محدود صفت نامحدود را دریابد؛ یعنی ممکن نیست که عقل محدود شناخت نامحدود داشته باشد نامحدودی را بشناسد، خواه از راه عقل و فکر سفر کند و خواه ا زراه عرفان به شهود و حضور نایل آید.

بنابراین تحدید و اکتناه واجب الوجود مقدور عقل نیست و چون مقدور عقل نیست، مورد تکلیف نیز نیست اما آن مقداری که ادراکش لازم است راهش باز است. از این رو، در دنباله آن فرمود:

فهو الذی یشهد له اعلام الوجود علی اقرار قلب ذی الجحود تعهالی الله عما یقول المشبهون به والجاحدون له علواً کبیراً[4]؛ هم اوست که گواهی نشانه های هستی دل های منکران را بر اقرار به وجودش واداشته و بسیار برتر است، از گفتار آنان که ی را به مخلوقات تشبیه کنند یا انکارش نمایند.

حال که شناخت خدا برای انسان ممکن است، انسان باید از راه استدلال عقلی یا شهود عرفانی به شناخت خدا- به مقداری که برای وی مقدور و میسور است- نائل شود.

صمدیت منشأ ولایت خداوند

با عنایت به این که ولایت مستقل و اصیل از آن خداوند است، لازم است بدانیم که منشأ ولایت خداوند صمدیت اوست، یعنی خداوند به دلیل صمد بودن ولی است.

برای توضیح مطلب، ابتدا در معنای کلمه صمد سخن به میان آورده و می گوییم: برای صمد در کلمات ارباب لغت و روایات و کلمات مفسران معانی زیادی ذکر شده است.

راغب در مفردات می نویسد: صمد به معنای آقا و بزرگی است که برای انجام کارها به سوی او می روند و بعضی گفته اند: صمد به معنای چیزی است که توخالی نیست، بلکه پر است[5]. امام صادق (ع) فرمود: صمد، یعنی آن که اجوف و توخالی نیست[6].

بنابراین صمد در اصل به معنای موجود پر و کامل است و لازمه پر بودن، کامل بودن در علم و قدرت و در نتیجه غنا و بی نیازی موجود و نیازمندی همه موجودات به او است، و خداوند صمد است، یعنی توپر است و از همه کمالات بهره مند، و از هرگونه نقصی مبرا است، و چون خداوند صمد است، کمالات او نامحدود است.

قرآن کریم برای اثبات ولایت انحصاری خداوند، به علم و قدرت بی کران او استدلال کرده و می فرمایدک ولایت در انحصار ذات اقدس او است، زیرا قدرت مطلقه از آن او است و او به همه چیز احاطه دارد و به آن ها عالم و آگاه است. چنان که فرمود: «ام اتخذوا من دونه اولیاء فالله هو الولی و هو یحیی الموتی و هو علی کل شیء قدیر»[7]؛ آن ها که غیر خدا را ولی خود برگزیدند؟ در حالی که ولی تنها خداوند است و اوست که مردگان را زنده می کند و اوست که بر هر چیزی تواناست. و به دنباله آن در آیات دیگر فرمود: «له مقالید السموات والارض یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر انه بکل شیء علیم»[8]؛ کلیدهای آسمان و زمین از آن اوست، روزی را برای هر کس که بخواهد، گسترش می دهد و برای هر کس بخواهد، محدود می سازد. او به همه چیز آگاه است.

به عبارت دیگر قلاده آسمان و زمین به دست خداست، چرا که او به همه چیز دانا است و می داند کجا جای بسط است و کجا جای قبض، کجا باید زنده کند و کجا بمیراند. از این رو، روزی ظاهری (خوراکی ها) و معنوی (علم و کمالات) در دست اوست.

از این آیات استفاده می شود که برای اثبات ولایت خدای سبحان فقط نباید به قدرت او تکیه کرد، بلکه این ولایت به علم او نیز وابسته است. نتیجه آن که برای اثبات و تحقق ولایت در خداوند، به دو حد وسط قدرت و علم استدلال شده است. به این ترتیب، خدا فدیر است و هر فدیری ولی است، پس خداوند ولی است. خدا علیم است و هر علیمی ولی است، پس خدا ولی است. ذاتی که از علم و قدرت بیکران بهره مند، و از عیب و نقص مبراست، «صمد» است و چون «صمد» است، ولایت دارد.

معرفت پایه توحید

معرفتی که اساس و شالوده ولایت را تشکیل می دهد، معرفتی است که به توحید افعالی و توحید صفاتی و توحید ذاتی، منتهی شود، به گونه ای که انسان هر فعل، صفت و ذاتی را فانی و مندک در فعل، صفت و ذات خدای سبحان مشاهده کند. چننی معرفتی موجب می شود که انسان ولی الله شود.

اما معرفی که محصول برهان نظم، یا امکان، یا حدوث، یا دیگر براهین عقلی است، این توان را ندارد که توحید افعالی، صفاتی و ذاتی را به همراه داشته باشد. از این رو انسان را به مقام ولایت ترقی نمی دهد و حداکثر منشأ عبادت و زهد و دیگر کمالات اخلاقی خواهد شد.

برای نیل به چنین معرفتی که پایه ولایت است، تدبر و تعمق در آیات شریف قرآن کریم ضروری است.

یکی از آیات قرآن آیه ذیل است که فرمود: «ما بکم من نعمه فمن الله»[9]؛ معنای آیه شریفه این نیست که فقط مبدأ پیدایش همه نعمت ها خدا است، به طوری که این نعمت ها تنها در مقام حدوث به خدای سبحان استناد داشته باشند. اما در مقام بقا به او مرتبط نباشند، بلکه مراد آن است که هر نعمتی که در جهان هستی محقق می شود، حدوثاً و بقاءً از ناحیه خدا است، زیرا بدنه هر نعمتی ملک خدای سبحان است و خدا مالک اوست، و نفوذ و تصرف در آن نیز ملک او است. چون خدای سبحان ملک است و به استناد آیه کریمه «مالک الملک»[10]که این سلطه و تصرف را مخصوص آن حضرت می داند، ملک طلق او است.

این بینش، به انسان هشدار می دهد که همه نعمت ها به رسم امانت در اختیار او نهاده شده و او امانت دار نعمت ها است، نه مالک آن ها. از این رو، باید این امانت ها را هر چه زودتر به صاحب آن ها که خدای سبحان است، برگرداند؛ «إن الله یأمرکم أن تودا الامانات إلی أهلها»[11].

هستی انسان امانتی الهی است. شرط وصول به مقام والای ولایت آن است که این امانت، پیش از مرگ به صاحب آن مسترد گردد. چون به هنگام مرگ، خواه ناخواه، از او گرفته می شود و ادای امانت بر استرداد قهری و ناخواسته صدق نمی کند. آنگاه که سالک کوی ولایت از آن چه در اختیار او است، دست شست، به پیروری از سرور اولیای الهی و خاتم انبیا (ص) مترنم به این حقیقت می گردد «لا أملک لنفسی نفعاً و لا ضرا إلا ماشاء الله»[12]؛ انسان مالک چیزی نیست، نه مالک عین، نه مالک منفعت و نه مالک انتفاع.

انسان یا مالک بدنه چیزی می شود، مانند آن که فرشی را بخرد و یا مالک منافع چیزی می گردد، مثل آن که همان فرش را اجاره کند، یا نه مالک عین است و نه منفعت، بلکه مالک انتفاع است، مثل آن که فرش را عاریه کند. در غیر این صورت نه مالک عین است و نه منفعت و نه انتفاع. چون انسان مالک چیزی نیست، خدای سبحان به پیغمبر (ص) دستور می دهد که بگوید: من مالک هیچ نیستم و جلب کمترین نفع یا دفع کمترین ضرر به دست من نیست.

اگر انسان از لحاظ معرفت به این پایه رسید، نه خود را مبدأ کاری می بیند و نه دیگری را، بلکه همه کارها را تحت تدبیر رب العالمین می یابد. لب به سپاس و ستایش او گشوده و می گوید: «فلله الحمد رب السموات و رب الارض رب العالمین»[13]. دراین آیه کریمه، کلمه «رب» سه بار تکرار شده که از ویژگی های این آیه و نشان گر عظمت آن است.

بنابر آن چه در معنای توحید افعالی گذشت، سر این که خدای سبحان اسناد قتل کفار را از رزمندگان پیروز نفی نموده و به خود نسبت داده است، آشکار می شود. چنان که می فرماید: «فلم تقتلوهم ولکن الله قتلهم»[14]؛ شما آن ها را نکشتید، بلکه خداوند آن را کشت.

توضیح مطلب آن که اگر ما آینه ای را در جبهه نبرد نصب کنیم تا تصویر رزمندگان در آن منعکس شود، کسی که به تماشای تصویرها نشسته است، می تواند آن ها را مخاطب قرار داده و بگوید: شما نمی جنگید، بلکه صاحب صورت است که می رزمد و پیروز می شود. با توجه به این مثال می توان گفت که رزمنده ای که در جبهه نبرد حضور پیدا می کند، صورت مرآتیه حق است. از این رو صحیح است که به او گفته شود: ای صورت حق! تو نبودی که دشمن را از پای درآوردی، بلکه صاحب تو، یعنی خدای سبحان بود. این اثبات و نفی حقیقی است نه مجازی.

البته فعل اختصاص به جهاد و رزم ندارد، بلکه همه کارهای خیر و اطاعت و عبادات فعل حق است که در مظاهر گوناگون ظهور می کند. اما معصیت، نقص و شر از ساحت قدس خدای سبحان به دور است و چون نقص و شر از ساحت قدس خدا دور است، به خدا استناد ندارد. از این رو خدای سبحان پس از شمارش پاره ای از معاصی می فرماید: «کل ذلک کان سیئه عند ربک مکروها»[15]؛ همه این کارها، بدش نزد خداوند ناپسندیده است.

بندگان و سلب مالکیت غیر خدا

هنگامی که روشن شد که هرگونه ملک و ملکی از غیر خدا سلب شده و فقط برای خدا اثبات می شود، مسأله حائز اهمیت آن است که باید اول مالکیت خود و دیگران را نفی کند و سپس مالکیت خدا را اثبات نماید. معرفت انسان هم چون زدودن غبار از چهره آینه است که زمینه را برای ظهور مالکیت مطلقه خدا هموار می کند.

مالکیت خدا نیز مانند اصل وجود او واقعیتی مسلم و غیرقابل تغییر است که در فطرت و نهان هر انسانی تعبیه شده و تنها وظیفه هر انسان حق طلب آن است که موانع شهود این حقیقت را از برابر دیده بصیرت خویش به کناری زده و شاهد زیبای حقیقت را در نهان خانه فطرت خویش نظاره کند.

این سخن در اصل توحید و تحلیل معنای کلمه طیبه «لا إله إلا الله» نیز جاری است؛ یعنی این کلمه طیبه دو جمله و دو قضیه مستقل که یکی نفی طاغوت ودیگری اثبات حق است، منحل نمی گردد، زیرا صحنه جان انسان عرصه توحید است و خدای یگانه در فطرت همه انسان ها حضور و ظهور دارد. از این رو «الا» به معنای «غیر» است و بازگشت این کلمه طیبه تنها به یک قضیه است که مفاد آن تثبیت همان مقضای فطرت است و مراد آن است که غیر از خدای سبحان که فطرت آن را می یابد و می پذیرد، خدای دیگری نیست.

مسأله مالکیت خداوند نیز این چنین است. خدای سبحان به رسولش می فرماید: تو بگو من هیچ گونه مالکیتی در قوای تحریکی و ادراکی، و ذات، وصف و فعل خویش ندارم، نه بالاستقلال،، جزئی از وجود خویش را به عنوان ملک مفروز مالکم، نه ملکیت مشاع دارم، و نه حقی نظیر حق الرهانه و غیر ان به او تعلق گرفته است. مالک هستی من، به نحو مالک مطلق، همان مالک آسمان و زمین است.

بنابراین آنچه وظیفه انسان سالک است، آن است که حرم دل را از لوث وجود غیر خداوند خالی کرده و صحنه وجود خویش را از دستبرد هر غاصبی حراست نماید تا مانعی برای تجلی انوار الهی و تدبیر و ربوبیت حق- سبحانه و تعالی- وجود نداشته باشد.

معرفت نفس

در تحصیل ولایت پس از معرفت خدا معرفت نفس از اهمیت بالایی برخوردار است، زیرا معرفت نفس ریشه همه کمالات و عدم شناخت نفس، منشأ هه رذایل خواهد بود. حضرت علی (ع) فرمود: «معرفه النفس انفع المعارف»[16]؛ شناخت نفس سودمندترین معرفت ها است و در مقابل آن فرمود: «اعظم الجهل جهل الانسان امر نفسه»[17]؛ برترین جهل آن است که انسان خود را نشناسد. زیرا اگر انسان خود را نشناخت که یک حقیقت ابدی است، آن را به ثمن بخس دنیا خواهد فروخت.

وقتی انسان خود را شناخت، مالک خویشتن می شود، حضرت فرمود: «اعظم ملک، ملک النفس»[18]؛ نیرومندترین انسان ها کسانی هستند که بر نفس خود قدرت داشته باشند و بر قوای علمی و عملی خود چیره باشند؛ در استدلال، حس وخیال و وهم را تحت سیطره عقل نظری درآورند و در عمل، شهوت و غضب خویش را مهار کنند و تحت نفوذ عقل درآورند.

هنگامی که انسان خود را شناخت، از پستی و فرومایگی دور می شود. حضرت فرمود: «أعقل الناس أبعدهم عن کل دنیه»[19]؛ عاقل ترین انسان ها دورترین آن ها از هر پستی و فرومایگی است.

با توجه به این که معرفت نفس ریشه همه کمالات است، اگر انسان بخواهد به مقام ولایت برسد. لازم است خویشتن را شناخته و خود را از عیوب رهاند، و کمالات را تحصیل کند تا از طریق معرفت نفس بتواند همراه با سعی و تلاش مظهر ولی مطلق شود.

اخلاص در عمل

پس از بحث و معرفت و بیان حقیت و لزوم آن، به بررسی اخلاص در عمل می پردازیم. اخلاص، یعنی انسان قلب خود را مخصوص حق کند تا احدی جز «مقلب القلب» در حرم دل او راه نیابد و هر کاری را که انجام می دهد، فقط آن را برای خدا انجام دهد. از این رو خداوند فرمود: «و ما أمروا إلا لیعبدواالله مخلصین له الدین»[20]؛مردم هیچ مأموریتی ندارند، جز این که دستورهای دین را مخلصانه انجام دهند، یعنی فهمشان و عملشان را برای خدا باشد.

محصول کار انسانی که کار را با اخلاص انجام می دد، ورود در بهشت است. امام صادق (ع) فرمود: «من قال لا إله إلا الله مخلصاً دخل الجنه و اخلاصه ان تحجزه لا إله إلا الله عما حرم الله عزوجل»[21]؛ کسی که کلمه توحید را با اخلاص بگوید، وارد بهشت می شود و اخلاص به این است که کلمه توحید او را از محارم الهی مانع شود.

پیامبر اکرم (ص) فرمود: «من أخلص لله أربعین صباحاً فجر الله ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه»[22]؛ کسی که چهل شبانه روز با اخلاص عمل می کند، فیض علمی حق از قلب او خواهد جوشید و بر زبان او جاری خواهد شد.

محبت خدا راه رسیدن به اخلاص

اگر انسانی بخواهد، صحنه نفس او برای خدا خالص باشد، باید محبت خدا شود. انسانی که خداوند محبوب او است، جز برای خدا کار نمی کند. قرآن کریم می فرماید: «و من الناس من یتخذ من دون الله أنداداً یحبونهم کحب الله و الذین امنوا أشد حبالله»[23]؛ مؤمنان دوستان خدا هستند، ولی کافران و مشرکان دوستان بت ها، اما محبت مؤمنان به خد از محبت مشرکان بهبت ها بیشتر است، زیرا خدا کامل و زیباست و انسان، عاشق و محبت کمال و زیبایی است، پس عاشق و محب خدا است و راه رسیدن به این محبت، معرفت حق و اسمای جلال و جمال او است.

محبت راستین و دروغین

محبت بر دو گونه است:

1. محبت صادق، محبت صادق آن است که انسان کمال را درست تشخیص بدهد. البته وقتی به کمال آگاهی بیابد، به آن دل می بندد، مانند محبت به خداوند.

2. محبت کاذب، محبت کاذب آن است که انسان، نقص را کمال می پندارد و براساس چنین پندار باطلی به آن کمال موهوم علاقمند می شود، مانند محبت غیر خدا. البته محبت غیر خدا باطل، دروغین و فناپذیر است.

البته انسان با معرفت، به محبت الهی نائل می شود، ولی تلاش باید آن باشد که علاوه بر محبت به خدا، محبوب خدا شود. زیرا انسانی که محبت و محبوب خدا شد، هم کار را برای خدا انجام می دهد و هم خدای سبحان مجاری ادراکی و تحریکی او را به عهده می گیرد.

قرآن راه محبوب خدا شدن را به انسان نشان داده و فرموده است: «إن کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله»[24]؛ پیروی از راه حبیب خدا، یعنی پیامبر، انسان را محبوب خدا می کند.

در آیات دیگر، مسأله توبه و طهارت و رعایت قسط و عدل و جهاد فی سبیل الله و احسان و تقوا را به عنوان عوامل محبوب خدا شدن معرفی می کند و می فرماید: «أن الله یحب التوابین و یحب المطهرین»[25]؛ خداوند توبه کاران و پاکان را دوست دارد و نیر می فرماید: «إن الله یحب المقسطین»[26]؛ خداوند دادگران را دوست دارد و «أن الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم بنیان مرصوص»[27]؛ در حقیقت خدا کسانی را که در راه او صف در صف، چنان که گویی بنایی ریخته از سرب اند، جهاد می کند، دوست دارد، و «أن الله یحب المحسنین»[28]؛ خداوند اهل احسان و نیکوکاری را دوست دارد و «إن الله یحب المتقین»[29]؛ خداوند انسان های با تقوا را دوست دارد.

آیاتی پیرامون اخلاص

پس از بیان معنای اخلاص و حقیقت و لزوم آن، به بررسی آیات مربوط به اخلاص می پردازیم:

1. خداوند در سوره زمر می فرماید: «أنا أنزلنا إلیک الکتاب بالحق فاعبدالله مخلصاً له الدین»[30]؛ این کتاب در کسوت حق و همراهی با حق نازل شده است. پس نه تنها در عبادت، بلکه در سراسر دین اخلاص را رعایت کن و به گونه ای عمل کن که هوای نفس و خواسته غیر خدا در عمل رخنه نکند. آگاه باشید که دین خالص از آن خداست.

توصیف دین به خلوص نشانه آن است که در سراسر دین، چیزی غیر از خواسته خدا راه ندارد و دین آن است که خالص باشد و چون دین در اختیار خداوند است، او دین خالص در اختیار انسان می گذارد و همه قوانین دین، اعم از واجبات و مستحبات و عبادات و معاملات و غیره را برای انسان تشریع می کند؛ «وله الدین واصباً»[31]. چون همه دین از خداست، پس همه مقررات و قوانین و دستورات خداوند باید با اخلاص انجام پذیرد.

به لحاظ این که دین باید با اخلاص عمل شود، خداوند به پیامبر فرمود: «قل إنی أمرت أن أعبدالله مخلصاً له الدین»[32]؛ بگو من مأمور شدم که خدا را با اخلاص عبادت کنم. از این آیه استفاده می شود که انسان ها باید در دعا و دعوت خود مخلص بوده و در عقیده، اخلاق و کار خود غیر خدا را از راه ندهند.

معرفت و اخلاص زمینه ساز صمدیت و ولایت انسان

انسان برای که ولی خدا شود، باید درون خود را از معرفت و اخلاص آکنده کند تا مظهر نام مبارک «الصمد» شده و نام والای «ولی» که از اسمای حسنای حق است، در او تجلی می نماید، زیرا چنان که گفته شد، منشأ ولایت الهی صمدیت آن حضرت است.

انسان هایی که در معرفت دچار وهم و خیال نشده و خود را میان تهی نساخته اند، در معرفت «لبیب» هستند و در عمل یا مخلصند یا مخلّص؛ به عبارت دیگر آن ها در دو بعد علم و عمل مظهر «صمد» شده اند و از آن جا که علم و عمل دو شأن از شئون روح کامل است، پس روح آن ها مظهر صمد است و روحی که مظهر «صمد» شد، به همان مقدار، می تواند مظهر «ولی» باشد.

قرآن کریم از انسان هایی که مظهر خدای صمد می شوند، به عنوان «اُولوا الألباب»، یعنی انسان های مغزدار یاد می کند و در مقابل آن ها در تعبیر از تهی مغزان می فرماید: «أفئدتهم هواء»[33]؛ آن ها فؤاد و قلبشان تهی است.

علت تهی مغزی این عده آن است که شیطان در اندیشه و عمل آن ها نفوذ کرده است، از این رو نه بینش آن ها برهانی و شهودی است و نه عمل آن ها خالص، در نتیجه نه در علم و نه در عمل مظهر «صمد» نیستند.


[1] – نهج البلاغه، خطبه 1.

[2] – سوره حج، آیه 74.

[3] – نهج البلاغه، خطبه 49.

[4] – همان

[5] – مفردات راغب، ص 294.

[6] – بحارالانوار، ج3، ص220.

[7] – سوره شوری، آیه 9.

[8] – سوره شوری، آیه 12.

[9] – سوره نحل، آیه 53.

[10] – سوره ال عمران، آیه 26.

[11] – سوره نساء، آیه 58.

[12] – سوره اعراف، آیه 188؛ سوره یونس، آیه 49.

[13] – سوره جائیه، آیه 36.

[14] – سوره انفال، آیه 17.

[15] – سوره اسراء، آیه 38.

[16] – غررالحکم، ج6، شماره 9865، ص148.

[17] – همان، ج2، شماره 2936.

[18] – همان، شماره 2966.

[19] – شرح غررالحکم، ج2، شماره 3073.

[20] – سوره بینه، آیه 5.

[21] – توحید صدوق، باب ثواب الموحدین، ص27.

[22] – بحارالانوار، ج67، ص249.

[23] – سوره بقره، آیه 165.

[24] – سوره آل عمران، آیه 31.

[25] – سوره بقره، آیه 222.

[26] – سوره مائده، آیه 42.

[27] – سوره صف، آیه 4.

[28] – سوره بقره، آیه 195.

[29] – سوره آل عمران، آیه 76.

[30] – سوره زمر، آیه 2.

[31] – سوره نحل، آیه 52.

[32] – سوره زمر، آیه 11.

[33] – سوره ابراهیم، آیه 43.


جستجو