«قصد تعليم داشتن در اين گونه از ادعيه» كه گاهي از جانب علماي شيعه نيز مطرح مي شود، جواب قانع كننده اي نيست كه بتوان با تكيه بر آن حل اشكال كرد . بهتر است كه در جواب اينگونه بگوييم:
1. استغفاري كه در اين ادعيه مطرح است، استغفار دفعي است؛ يعني استغفاري كه مانع عروض غفلت و گناه مي شود، ه استغفار رفعي كه براي از ميان برداشتن و زايل كردن گناه و خطاي موجود است، مثل آنان مثل كسي است كه پارچه اي بر روي آينه شفاف آويزان مي كند تا غبار بر چهره آن ننشيند، نه مانند كسي كه بر روي آينه غبار گرفته اش دستمال مي كشد تا غبار رويي كند!
2. جواب ديگري كه صاحب كشف الغمه نيز گفته ، اين است كه:
آن ذوات مقدس، هميشه و با تمام وجود متوجه باري تعالي بوده، قلب آنان مالامال از عشق به او است و پيوسته مراقب اين توجه و عشق هستند. عبادت و توجه آنها مانند كسي است كه خدا را مي بيند و متوجه اين نكته است كه خدا نظاره گر اعمال آن هاست؛ «أُعبد الله كأنّك تراه فإن لم تكن تراه فإنه يراك» . با توجه به اين مرتبه و موقعيت است كه حشر و نشر خود با مردم و توجه و ارتباطشان با عالم كثرت را مايه غبار گرفتگي دل خويش مي انگارند و هر وقت كه از آن مرحله عالي و مرتبت رفيع پايين آمدند و به ما سوي الله توجه نمودند، خود را گناه كار به حساب مي آوردند، هرچند كه اين حشر و نشر با بندگان خدا براي ديگران امري مباح و حتي پسنديده و مطلوب است. از اين رو براي خلاصي از اين گرفتگي و نجات از اين بند استغفار مي كنند. بنابراين تحليل، استغفار آنان براي رفع است، ليكن نه براي رفع گناه اصطلاحي، بلكه براي رفع چيزي است كه نسبت به شهود تام و استغراق محض گناه محسوب مي شود.
حديثي از پيغمبر اكرم معروف است كه فرمود: «إنه ليغان علي قلبي حتي أستغفر في اليوم مأه مره» . يا اين كه فرمود: «إنه ليغان علي قلبي و إني لأستغفر بالنهار سبعين مره»
مراد از غين و غبار در اين گونه احاديث، غين و غبار اصطلاحي نيست، بلكه آن حضرت و ساير انسان هاي كامل در مقامات عالي چيزهايي را غبار روح و مانع مشاهده جمال الهي و رهزن توجه به او مي دانند كه آن امور تنها براي ديگران چنين حالتي را ندارد، حتي ممكن است مايه تقربشان به خدا نيز گردد. از اين جهت گفته اند: حسنات ابرار و نيكان، سيئه و گناه براي مقربان محسوب مي شود؛ «حسنات الأبرار سيئات المقربين».
نهم. آلوسي در ادامه مي گويد:
اگر آيه تطهير دلالت بر عصمت اهل بيت داشته باشد، بايد آيه «ولكن يريد ليطهركم وليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون» ، نيز دلالت بر تطهير همه اصحاب بكند. (و چون در آيه دوم چنين ادعايي قابل قبول نيست، در آيه اول نيز نمي توان آن را مطرح كرد).
پاسخ. در بحثي كه از اين آيه خواهيم داشت . روشن خواهد شد كه منظور از اراده مطرح شده در اين آيه، اراده تشريعي است، در حالي كه مراد از اراده اي كه در آيه تطهير اهل بيت آمده، اراده تكويني است.
افزون بر اين، قياس اين دو آيه با يكديگر صحيح نيست، چون در آيه سوره مائده فقط (ليطهركم) آمده است، در حالي كه درآيه تطهير، قبل از (ليطهركم) فرموده: (ليذهب عنكم الرجس). با توجه به اين كه گفته شد، (ليطهركم) فرموده: (ليذهب عنكم الرجس). با توجه به اين كه گفته شد، «رجس» هر نوع پليدي را شامل مي شود و «الف و لام» جنس نيز بر سر آن آمده است، پس تمام پليدي ها از مخاطبان آيه دور است. يعني هيچ گناهي به حريم آن بزرگواران راه نخواهد يافت ؛ به عبارت ديگر، مقدم داشتن (ليذهب عنكم الرجس) يا (ليطهركم تطهيراً) زمينه استدلال به آيه مزبور را براي عصمت اهل بيت كاملاً مهيا مي سازد.
ريشه مغالطات
اساساً آلوسي نيز مانند بسياري ديگر از مفسران اهل سنت، هم بين اراده تكويني و اراده تشريعي خلط كرده و هم بين اذهاب و تطهير دفعي با اذهاب و تطهير رفعي فرق نگذاشته است. اين در اشتباه بزرگ منشأ بسياري از مخالطات و منالطات شد» است. از اين جهت اگر مطالعه كننده نفسير روح المعاني و امثال آن، اين دو مطلب كليدي را هضم كند و مرز هر كدام را بداند، متوجه مغالطات آن ها مي شود و مي تواند به اشكالات آنان پاسخ گو باشد.
دهم. ممكن است بعضي از آيات قرآن موجب القاي اين معنا به ذهن باشد كه (معاذالله) گناهي از رسول اكرم صادر شده است. اگر عصمت آن حضرت مورد خدشه قرار گيرد، عصمت ائمه اطهار به طريق اولي مخدوش خواهد بود. به دو نمونه از آيات كه موهم اين معناست، اشاره مي شود:
1. در سوره فتح آمده است: (إنا فتحنا لك فتحاً مبيناً* ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر) ؛ (پيغمبرا!) ما پيروزي آشكار و درخشاني نصيب تو كرديم تا گناه گذشته و آينده ات را خدا ببخشايد.
اين چه گناهي است كه وعده غفران آن داده شده است؟
پاسخ. ذنبي كه در اين جا آمده، ذنب اصطلاحي، يعني گناه و معصيت خدا نيست، زيرا گناه و معصيت خدا با توبه و استغفار عبد از يك سو و غفران الهي از سوي ديگر شست و شو مي شود، نه با پيروزي و ظفرمندي يك مجاهد نستوه و مقام بر دشمن عنود ستمگرد.
اين ك خداي متعال به رسول گراميش فرمود: ما فتح مبين و آشكار (فتح مكه) را نصيب تو كرديم تا تمام گناهانت را ببخشد، منظور كارهايي است كه به گمان باطل مردم جاهل و مشرك حجاز گناه محسوب مي شد، زيرا رسول اكرم سنت هاي باطل، رسوم عاطل، آداب آفل و افكار فائل آن ها را در هم شكست. نه تنها بت هاي جاهليت را برانداخت، بلكه با فكر بت پرستي در افتاد. از اين رو مشكران با توجه مي گفتند: (أجعل الالهه إلهاً واحداً إن لشيءٌ عجاب) ؛ آيا خدايان ما (را ناديده گرفته و آن ها) را خداي واحد قرار داده است؟ اين چيز خيلي عجيبي است.
افزون بر اين، در جنگ هاي بدر، احد و … عده زيادي از پدران، برادران و ساير بستگان همين كفار و سران شرك و ستم، به دست مجاهدان با اخلاص اسلام كشته شده بودند. لذا آن حضرت در پيش آن ها مجرم و مذنب تلقي مي شد.
وقتي كه فتح مبين (فتح مكه) نصيب آن حضرت شد و مردم مكه گذشت و بزرگواري او را در قالب عفو عمومي ديدند، و با جفاكاري و ستم پيشگي خود نسبت به او و اصحابش مقايسه كردند، فهميدند كه حق با آن حضرت بوده است .
بدين ترتيب، آن چه ذنب و گناه براي آن حضرت مي پنداشتند، در نظر آن ها نيز بخشيده شد، ليكن آن قيام و اقدام ها در نزد خدا اساساً گناهي نبوده، بلكه از بهترين اقسام اطاعت بوده است.
كليم حق تعالي، حضرت موسي نيز با آن كه معصوم بود، هنگامي كه مأموريت پيدا كرد تا پيام الهي را به دربار فرعون ابلاغ كند، گفت: خدايا! پس هارون پيدا كرد تا پيام الهي را به دربار فرعون ابلاغ كند، گفت: خدايا! پس هارون را نيز همراه من به عنوان وزير و كمك كار بفرست تا اين رسالت خطير، به بهترين شكل امتثال شود: (… فأرسل إلي هارون* و لهم علي ذنب …) ، زيرا من در نظر فرعونيان (نه پيش تو) گناهكارم.
بنابراين، نه كليم الهي مرتكب گناه شده بود، و نه حبيب خدا گناهي داشت. پس گناهي كه به اين دو پيامبر اولوالعزم نسبت داده شده، از ديدگاه سران شركت و ستم بوده است، نه از نظر شرع و قانون خدا.
2. در سوره توبه آمده است: (عفا الله عنك لم أذنت لهم حتي يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين) ؛ خدايت ببخشايد، چرا پيش از آن كه (وضعيت) كساني كه راست مي گويند، براي تو روشن شود و دروغ گويان را بشناسي، به آن ها اجازه دادي (و از حضور پيدا كردن در جنگ معافشان كردي)؟
پاسخ. آيات بعد نشان مي دهد كه
اولاً، منافقان درصدد حاضر شدن به ميدان نبرد تبوك نبودند و استجاره آن ها تنها تنها حالت صوري و ظاهرسازي داشت. از اين رو، حتي اگر پيغمبر اكرم نيز به آنها اجازه عدم حضور نمي داد، باز هم در نبرد شركت نمي كردند. شاهد اين ادعا آيه 44 همين سوره است كه مي فرمايد: (ولو أرادوا الخروج لأعدواله عده)؛ اگر واقعاً اراده شركت كردن در جنگ داشتند، بايد سلاح تهيه مي كردند و خود را آماده مي كردند، در حالي كه هيچ اقدامي در اين باره نكردند.
ثانياً، شركت آن ها در جنگ نه تنها نفعي براي مسلمانان نداشت، بلكه باعث تضعيف روحيه لشكر اسلام مي شد: (لو خروجوا فيكم ما زادوكم إلا خبالاً ولأوضالوا خلالكم يبغونكم الفتنه و فيكم سماعون لهم والله عليم بالظالمين) ؛ اگر همراه شما مي آمدند و در جنگ شركت مي كردند، جز اين كه مايه فسادانگيزي و فتنه جويي گردند و در صفوف شما نفوذ كنند، كار ديگري نمي كردند. با توجه به اين كه درميان شما كساني حضور دارند كه سماع آن ها هستند و خداوند همه ستم پيشگان را مي شناسد.
چنان كه همين افراد (عبدالله بن ابي سلول، سركرده منافقان همراه بايك سوم سربازان اسلام) در بين راه احد برگشتند و درصدد خذلان و شكست رسول اكرم (ص) و لشكر مسلمانان بودند . براي رسيدن به اين هدف به جاسوسي، تشويق ديگران به بازگشت، تشويق يهود و مشركان به جنگ با اسلام و … دست زدند و آن گاه كه سرانجام حق پيروز و نصرت و ياري خدا آشكار شد، آن ها بي ميل بودند. آيه 48 اين سوره به همين قضيه اشاره دارد؛ (لقد ابتغوا الفتنه من قبل و قلبوالك الأمور حتي جاء الحق و ظهر أمر الله و هم كارهون)، و آنگاه كه پاي بعضي از اين ها به ميدان احد رسيد، آثار شوم اين حضور در آن جا نيز ظاهر شد. بنابراين، شركت آن ها در جنگ تبوك نه تنها به صلاح سربازان اسلام نبود، بلكه صلاح اسلام و مسلمانان در عدم شركت آن ها بود.
بنابراين، اجازه حضرت رسول (ص) به آن ها در ترك جنگ هرگز مايه تضعيف قواي اسلام نشد. آري، سبب شد كه چهره نفاقشان ديرتر آشكار و شناخته شود.
در مقابل، اين فايده را داشت كه حرمت قانون و احترام شخص رسول اكرم (ص) در جامعه شكسته نشود و هر گاه آن حضرت (به عنوان حاكم اسلامي) اعلام جهاد كند، همه كساني كه توانايي دارند، خود را ملزم به شركت كردن بدانند و حتي اگر منافقي درصدد شركت نكردن باشد، خود را ملزم به اجازه گرفتن بداند، نه اين كه با زير پا گذاشتن فرمان حاكم و تمرد و سرپيچي از دستور وي تخلف كند و جسارت روا دارد.
در همين جنگ تبوك، سه نفر به نام هاي كعب بن مالك، مراره بن ربيع و هلال بن اميه كه قرآن كريم از آن ها به عنوان «ثلاثه مخلفه» ياد مي كند، با آن كه جزو گروه منافقان نبودند، ول بر اثر بي حالي، تن پروري يا به هر دليل ديگر، در جنگ شركت نكردند و از سربازي در راه خدا و حاكم جامعه اسلامي، يعني رسول اكرم (ص) سر باززدند. اين جا بو كه رسول اكرم (ص) احساس كرد، اين آغاز ناميمون فرجام شومي دارد و اگر اين بدعت رسميت پيدا كند و به اصطلاح قبح آن از بين برود، باعث نفوذ ضعف و فتور در جامعه اسلامي خواهد شد.
هنگام بازگشت از تبوك، اين سه نفر به انگيزه عذخواهي خدمت حضرت رسول (ص) رفتند، اما پيامبر اكرم (ص) هيچ سخني با آن ها نگفت و مسلمانان را نيز از معاشرت و صحبت با آنان برحذر داشت و بدين ترتيب، با برخورد سرد آن حضرت و جامعه اسلامي مواجه شدند. اين مسأله آن قدر براي آن ها سخت و شكننده بود كه نه تنها زمين با آن فراخي براي آن ها تنگ آمد، بلكه از خودشان نيز به تنگ آمدند و فهميدند چاره اي جز بازگشت به خدا و توبه به درگاه او ندارند. از اين رو توبه سختي كردند و در نهايت توبه آن ها پذيرفته شد. آيه 118 همين سوره درباره آن ها نازل گرديده است؛ (و علي الثلاثه الذين خلفوا إذا ضاقت عليهم الأرض بما رحبت و ضاقت عليهم أنفسهم وظنوا أن لا ملجأ من الله إلا إليه ثم تاب عليهم ليتوبوا إن الله هو التواب الرحيم) . بدين صورت حضرت رسول (ص) اجازه نداد كه قبح قانون شكني از بين برود و بدعت تخلف از فرمان خدا و رسول، رسميت پيدا كند.
بنابراين، اجازه دان حضرت رسول (ص) به آنان مبني بر ترك حضور در جنگ، نه تنها نشان سوء تدبير و ضعف مديريت آن حضرت نبود، بلكه حكايت از ظرافت و لطافت از مديريت و تدبير قوي و فوق العاده او مي كند. در نتيجه هيچ عتابي متوجه آن حضرت نبود، بلكه خداوند براي عتاب و سرزنش منافقان متمرد، خطاب را اين گونه متوجه حضرت رسول (ص) كرد گويا به آن حضرت مي فرمايد:
پيغمبرم! اجازه دادن و اجازه ندادن تو فرقي براي آن ها ندارد. آنان هرگز در جهان شركت نخواهند كرد، ليكن اگر اجازه نمي دادي، چهره كريه و نفاقشان بهتر و زودتر روشن مي شد، نه اين كه تو كار خلافي كرده باشي.
اما جمله (عفا الله عنك) جمله دعايي است كه از سر شفقت، ترحم، اظهار علاقه، ملاطفت و امثال آن صادر مي شود. چنان كه در زبان فارسي نيز متداول است كه مي گوييم: «خدا خيرت دهد، ديدي چه كردي؟» يا «خدايت بيامرزد، ديدي چه كردند؟» اين جمله ها دلالت بر صدور گناه از مخاطب نمي كند.
براي مثال انسان هتاك و جسوري مي خواهد به شخص محترمي اسائه ادب كند، ديگري كه شاهد صحنه است، با قوه قهريه، خواهش، التماس يا هر راه ديگري مانع اين هتاكي و جسارت مي شود و اسائه ادب واقع نمي شود. در اين جا ممكن است آن شخص محترم به اين شخصي كه شاهد صحنه است، بگويد: خدا رحمتت كند چرا مانع شدي؟ مي گذاشتي كارش را بكند تا ديگران بدانند و بفهمند كه او چه انسان جسور و هتاكي است.
روشن است كه شاهد صحنه، مرتكب خلافي نشده، بلكه كار شايسته و لازمي نيز انجام داده است و آن شخص محترم از كار او نه تنها ناراحت نشده، بلكه بسيار مسرور نيز شده است. از اين رو، نه آن جمله «خدايت بيامرزد» دلالت بر صدور كار ناپسند مي كند و نه اين جمله «چرا نگذاشتي كارش را بكند؟» بلكه از روي ملاطفت، مهرباني و امثال آن صادر شده است.
بنابراين، نه آيه سوره فتح، دلالت بر صدور گناه از حضرت رسول (ص) مي كند و نه آيه سوره توبه دلالت بر ارتكاب عمل ناپسند و استحقاق سرزنش و ملامت داشتن آن حضرت دارد.