ايات الولايه وغدير

در سراسر قرآن كريم، آيات بسياري ـ و گاه سوره‌اي ـ وجود دارد كه دربارة اميرالمؤمنين، ابوالحسن عليّ‌بن ابي‌طالب(ع) نازل شده و دانشمندان تفسير، از شيعه و سنّي، در تفسيرهاي خود با ذكر مدرك بيان كرده‌اند. اين آيات، بعضي مربوط به خود آن حضرت و پاره‌اي مربوط به خاندان نبيّ اكرم(ص) است، كه وي بزرگ و سرور آنان مي‌باشد. اين‌گونه آيات بسيار است،

در سراسر قرآن كريم، آيات بسياري ـ و گاه سوره‌اي ـ وجود دارد كه دربارة اميرالمؤمنين، ابوالحسن عليّ‌بن ابي‌طالب(ع) نازل شده و دانشمندان تفسير، از شيعه و سنّي، در تفسيرهاي خود با ذكر مدرك بيان كرده‌اند. اين آيات، بعضي مربوط به خود آن حضرت و پاره‌اي مربوط به خاندان نبيّ اكرم(ص) است، كه وي بزرگ و سرور آنان مي‌باشد. اين‌گونه آيات بسيار است، كه اگر بخواهيم تنها به نام بردن آنها هم اكتفا كنيم، باز سخن به درازا خواهد كشيد. از اين‌رو سه مورد را با شرح مختصري ذكر مي‌كنيم و سپس به بيان آيات غدير كه مقصود اصلي اين فصل است، مي‌پردازيم.

آية ولايت

«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ؛1

ولىّ شما تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده‏اند، همان كسانى كه نماز برپا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏دهند.»

اين آيه به نقل 66 نفر از مفسّران و فقيهان بزرگ اهل تسنّن، دربارة علي(ع) نازل گشته است و حتّي دانشمندان سنّي، اشعاري را كه حسّان بن ثابت در اين موقع در ستايش امام سروده و اين موضوع را به روشني تشريح كرده است، نگاشته‌اند.2

اين آيه، صرف نظر از اصل فضيلت و نزول آن دربارة اميرالمؤمنين(ع)، براي امامت و ولايت او پس از نبيّ اكرم(ص) دلالت مي‌كند؛ آن هم ولايت و سرپرستي‌اي است كه در رديف ولايت خداوندي و ولايت رسول اكرم(ص) است؛ مخصوصاً با اين اسلوب ادبي محكم، جمله‌بندي مؤكّد و بليغ، صراحت تمام و آغاز كردن آيه به «انّما» كه انحصار را مي‌رساند و از اينجاست كه امامت بلافصل و خلافت او، در متن كتاب آسماني ما به خوبي ديده مي‌شود.

سورة «هل أتي»، اين سوره نيز به نقل 34 دانشمند و مفسّر از اهل تسنّن، دربارة خاندان نبيّ گرامي(ص) نازل شده كه سه شب پياپي ايثار كردند و غذاي افطار خويش را به مسكين و يتيم و اسير دادند.3 اين فضيلت به قدري اشتهار يافت كه شعراي تازي، قصيده‌ها و اشعار بسياري، از جمله اين مصرع لطيف وفي غيرهم هل أتي هل أتي؟ را سرودند و شافعي گفت:‌

«أنّا عبد لفتي انزل فيه هل أتي؛ من بندة جوانمردي هستم كه سورة هل أتي درباره‌اش نازل شده است.»

نام‌گذاري شيعه

در ميان آياتي كه در مدح علي(ع) نازل گشته است، اين آيه:

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ؛4

همانا كساني كه گرويدند و كردار شايسته انجام دادند، خود بهترين آفريدگان هستند.»

و حديث پيغمبر اكرم(ص) دربارة آن، كه در كتاب‌هاي تفسير و تاريخ اسلامي ياد شده است، بسيار جلب نظر مي‌كند. چون علماي اهل تسنّن در شأن نزول آن، از جابر بن عبدالله انصاري، صحابي جليل، روايت كرده‌اند كه مي‌گفت:‌

در حضور پيغمبر بوديم كه عليّ‌بن ابي‌طالب(ع) رسيد. پيغمبر فرمود: برادرم بر شما وارد شد. آنگاه دست به كعبه زد و فرمود:

«به خدايي كه جانم در دست اوست، إنّ هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامـ؛ همانا فقط اين مرد و شيعيانش در روز پاداش، رستگارند. او نخستين كسي است كه به من گرويده و از همة شما در پيمان خدا پايدارتر و در امر خدا استوارتر است و نسبت به مردم عادل‌تر و در تقسيم مساوات جلوتر و مزيّتش پيش خداوند از همگان افزون‌تر است». آنگاه آية ياد شده نازل گشت.5

نيز روايت كرده‌اند كه هنگام فرود آمدن اين آيه، پيامبر بزرگ(ص) فرمود:

«أنت يا عليّ و شيعتك؛

اين كسان كه گرويدند و كردار شايسته انجام دادند و بهترين آفريدگانند، تو و شيعيانت هستيد.»6

محدّثان و مفسّران اهل تسنّن كه اين حديث را در بيان نزول آية ياد شده نقل كرده‌اند، نام‌ها و كتاب‌هايشان در «الغدير» ياد شده است. براي اطّلاع بيشتر بايد به آن كتاب و كتاب «أصل الشّيعـ و أصول‌ها»7 و كتاب «أعيان الشّيعه»8 و كتاب «المراجعات»9 مراجعه كرد.

نتيجه

شيعه (پيروان علي) را خود پيامبر اكرم(ص) و باني اعظم اسلام، به اين اسم ناميده است و حتّي مدّت‌ها پيش از صحنة فروزان غدير، شيعه وجود داشته، در زمان حيات پيغمبر(ص) به اين نام خوانده مي‌شده‌اند و تا آنجا مورد لطف خاصّ وي بوده‌اند كه نتيجة اصلي و منظور نهايي دين را ـ كه رستگاري در جهان جاويد و روز پاداش است ـ بدانان منحصر كرده است و از اينجا به تاريخ پيشينيان شيعه و نام‌گذاري آنان كاملاً آگاه مي‌شويم و هم به غرض‌ورزي برخي از نويسندگان و بي‌اطّلاعي برخي ديگر پي مي‌بريم، كه اين حقايق را درست مطرح نكرده‌اند.

تذكّر اخلاقي

شيعيان علي(ع) كه رستگاري و سعادت، ويژة آنان خواهد بود، همان كساني هستند كه پس از ايمان به خدا، جز به كردار نيك و اعمال شايسته، مبادرت نورزند و اميرالمؤمنين(ع) ـ آن نمونة عالي تربيت اسلامي و پيشواي مقدّس انساني ـ و گفتار و كردارش را سرمشق خود قرار دهند.

آيات غدير

پس از ذكر اين مقدّمه به آياتي مي‌پردازيم كه پيرامون «واقعة غدير» نازل گشته و اين حديث و داستانش را به متن كتاب آسماني مسلمانان پيوند داده است. در اين مورد، نويسندة بزرگ، مؤلّف الغدير مي‌نويسد:‌

پروردگار را به مشهور ساختن اين حديث، توجّهي خاص بوده است كه هميشه بر سر زبان‌ها باشد و هماره راويان، آن را بازگو كنند؛ تا اينكه براي اثبات حقّانيت بزرگ نگهبان دينش، امام و پيشواي ما «علي(ع)» حجّتي استوار باشد. بدين جهت، پيامبر(ص) را هنگامي كه توده‌هاي انبوه، گردش ازدحام داشتند، با امري مؤكّد، به تبليغ وادار كرد. او هم در همان حال كه جمعيّت‌هاي فراوان مردم شهرهاي مختلف، دورش را گرفته بودند، اين دعوت اكيد را اجابت كرد. جلوافتادگان را بازگردانيد و عقب‌ماندگان را نگاه داشت و آوازش را به گوش همگان رسانيد و فرمود كه گفتارش را حاضران به مردمي كه غايبند، ابلاغ كنند، تا جمعيّتي كه از صدهزار نفر افزون بودند، همه راوي و ناقل اين حديث باشند.

خداوند سبحان به اينها هم اكتفا نكرد و باز آيات كريمه‌اي در اين‌باره فرو فرستاد، كه صبح و شام با گذشت شب و روز خوانده مي‌شود؛ تا در نتيجه، مسلمانان هميشه اين واقعه را در خاطر داشته، به ياد سپارند و راه كمال و رستگاري خود را بيابند و پيشوايي را بشناسند كه واجب است، تعليمات دينشان را از او فرا گيرند.

پيامبر بزرگ ما(ص) نيز همين توجّه و عنايت را به حديث غدير داشت كه تصميم خود را براي سفر حجّـ الوداع به همة مسلمانان اطّلاع داد و مردم را به اين سفر كوچ داد؛ تا مسلمانان دسته دسته به او پيوستند. چون او مي‌دانست كه در پايان اين مسافرت، حادثة بزرگي به وقوع خواهد پيوست كه با آن، كاخ بلند دين برپا مي‌شود و بناي عالي اسلام سر بر مي‌كشد و امّتش به وسيلة آن بر ساير امّت‌ها سيادت خواهد يافت و دولت قرآن، خاور و باختر جهان را خواهد گرفت؛ اگر مسلمانان، مصلحت عالي خود را تشخيص مي‌دادند و راه رستگاري را مي‌ديدند!

به همين منظورِ اساسي بود كه پيشوايان دين نيز اين داستان را ياد مي‌كردند و براي امامت نياي خود بدان استدلال مي‌جستند. چنان كه خود اميرالمؤمنين(ع) در دوران زندگاني‌اش همواره به اين حديث، احتجاج10 مي‌كرد و در اجتماعات و انجمن‌ها،‌ از اصحاب

رسول اكرم(ص) كه در حجّـالوداع حضور داشتند و آن را شنيده بودند، مي‌خواست كه بازگوي‌اند و گواهي دهند. ائمّة طاهرين نيز پيروان خود را به عيد گرفتن «روز غدير» و اجتماع، تبريك و تهنيّت گفتن، امر مي‌كردند. اينها همه براي اين بود كه داستان غدير، به رغم گذشت زمان و تطاول روزگار، هميشه با طراوت و شاداب بماند و تازگي اين واقعة بزرگ، پيوسته تجديد گردد.

و در روز غدير، برابر تربت پاك علوي، شيعيان را اجتماع با شكوهي است كه رجال قبايل، شخصيّت‌هاي مشهور و عموم مردم از كوچك و بزرگ از دور و نزديك، در آن شركت مي‌كنند؛ تا با ثنا و ستايش، نام اين روز عزيز و اين يادگار مقدّس را بلند كنند و در اين روز، زيارت مفصّلي را كه از پيشوايانشان نقل شده و در آن،‌ شمارة امامان و دليل‌هاي محكم امامتشان از قرآن و حديث نبوي بيان شده است و هم متضمّن روايت غدير است، مي‌خوانند.

اينجاست كه هزاران فرد مسلمان را مي‌بينيد كه ـ غرق در ابتهاج و سرور از اين فيض معنوي ـ داستان را مي‌گويند و صداي خود را به بيان حقايق آن بلند كرده، بر نعمت ولايت و هدايت به صراط مستقيم، خداي را سپاس گذارند و خود، حديث را نقل كرده اعتقادشان را بدان وابسته مي‌دانند. كساني هم كه به حضور در آن ساحت مقدّس موفّق نمي‌شوند، از دور، اين سنّت مذهبي را انجام مي‌دهند و به عبادت و كار نيك مي‌پردازند. پس بيشتر از يك سوم مردم جهان اسلام، حديث غدير را شعار خود دانسته از اين گفتة پيغمبر(ص)، حقيقت دين را مي‌جويند و آن را وسيلة تقرّب به خداوند قرار مي‌دهند… 11

باز صاحب الغدير در بحثي تحت عنوان «غدير در كتاب عزيز»12 مي‌گويد:‌

ما در پيش به اين حقيقت اشاره كرديم كه خداوند پاك، خواستند تا اين حديث همواره تازه و نوين بماند و پياپي رسيدن شب و روز، آن را كهنه نكند و دست‌خوش گذشت روزگار نگردد؛ از اين‌رو آياتي درخشان و واضح در اطراف آن نازل كرد كه امّت اسلام هر صبحگاه و شامگاه آنها را مي‌خوانند. گويي خداوند در هر بار كه يكي از اين آيات تلاوت مي‌شود، نظر خواننده را جلب مي‌كند و در روان او نقشي مي‌گذارد و آنچه واجب است كه وي دربارة خلافت كبراي الهي بدان ايمان داشته باشد، در گوشش فرا مي‌خواند. آية زير از اين آيات است:

آية تبليغ

«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ؛13

اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ كن و اگر نكنى پيامش را نرسانده‏اى و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مى‏دارد.»

نزول اين آيه در طليعة صحنة غدير و امر خداوند به پيغمبر را ـ مبني بر تعيين پيشواي امّت ـ سي نفر از دانشمندان و مفسّران اهل تسنّن نوشته‌اند؛ كه نام خود و كتابشان در الغدير درج است14 و از حافظ ابوجعفر طبري شروع شده به شيخ محمّد عبده مصري

منتهي مي‌گردند و نيز حافظ طبري حديثي مفصّل از زيد بن‌ارقم صحابي، در ذيل اين آيه روايت كرده است. از آن جمله مي‌گويد: پيغمبر(ص) فرمود:

«هرگز براي شما جز اين كس كه دستش را گرفته‌ام و بازويش را فرا داشته‌ام، ديگري قرآن را تفسير نمي‌كند. او معلّم و آموزندة‌ شماست. هر كس من مولاي اويم، علي مولاي اوست. لزوم دوستي و موالات او از طرف خداوند ـ عزّوجلّ ـ بر من نازل شده است. آگاه باشيد! همانا من ادا نمودم و تبليغ كردم. بدانيد! من شنواندم و واضح ساختم. بعد از من براي احدي جز او عنوان «اميرالمؤمنين» روا و سزاوار نيست (سپس افزود) اي مردم! اين برادر و وصيّ و فراگيرندة‌ علم من است و در ميان آنان كه به من ايمان آورده‌اند، جانشين من براي تفسير كتاب پروردگار است…، اي مردمان! به خدا و رسول خدا و نوري15 كه با او فرستاده است، بگرويد و ايمان بياوريد… آن نور خداوندي با من است و بعد با علي و سپس با اولاد او خواهد بود تا قائم مهدي(ع)… .»16

آية اكمال دين

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا؛17

امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت ‏خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آيينى برگزيدم.»

اين آيه چنان كه در پيش اشاره شد، پس از تعيين و نصب اميرمؤمنان(ع) به مقام امامت و تمام شدن خطبة غدير نازل گشته است و در روايت حافظ طبري است كه پيغمبر(ص) فرمود:‌ «پروردگارا! تو اين آيه را هنگام آشكار ساختن مقام علي نازل كردي؛ كه به امامت او دين را كامل ساختي. هر كس به امامت او و اولاد من از صلب او ايمان نياورد، كردارش تباه مي‌شود و در آتش مخلّد مي‌ماند» و در روايت حافظ ابونعيم اصفهاني

است كه پيغمبر(ص) پس از نزول آن فرمود:‌ «الله اكبر! از كامل ساختن دين و تمام كردن نعمت و خشنودي خدا به رسالت من و امامت علي(ع) پس از من».

متجاوز از پانزده نفر از دانشمندان و مفسّران اهل تسنّن، نزول اين آيه را در غدير و نيز حديث ياد شده را نوشته‌اند؛ كه اسامي و گفتار آنان در صفحات 230 تا 238، جلد اوّل الغدير گرد آمده است.

سورة معارج

«سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ ٭ لِّلْكَافِرينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ ٭ مِّنَ اللهِ ذِي الْمَعَارِجِ؛18

پرسش‌كننده‌اي از عذابي كه واقع گشت، پرسش كرد. كافران را از آن بازدارنده‌اي نيست. [اين عذاب] از طرف خداوندي است كه مالك آسمان‌ها و عوالم برين است.»

به روايت سي نفر از علماي اهل تسنّن، سه آيه نيز دربارة واقعة غدير نازل شده است.19 ما به ملاحظة اختصار، از ذكر آنان خودداري مي‌كنيم. در اين مورد مؤلّف گرامي الغدير تحقيقات علمي، تفسيري و لغوي پرارزشي كرده كه در صفحات 247 تا 266 كتابش ثبت است.

ماهنامه موعود شماره 118

پي‌نوشت‌ها:

1. سورة مائده (5)، آية 55.

2. الغدير، ج3، صص 156ـ 167.

3. همان، صص 107-111.

4. سورة بيّنـة (98)، آية 7.

5. الغدير، ج2، صص 57-58.

6. همان.

7. ص19ـ 45 از چاپ صيدا و از ترجمة فارسي آن با نام «ريشة شيعه و پايه‌هاي آن» ص25 به بعد؛ و هم رجوع شود به كتاب «فايده و لزوم دين»، صص 137ـ 153.

8. جلد دوم.

9. ص43، چاپ سوم؛ و از ترجمة فارسي آن «مناظرات»،‌ ص62؛ و نيز رجوع شود به كتاب «الفصول المهمّـة في تأليف الامّـة» ص38-44 چاپ دوم.

10. دليل آوردن، چيزي را حجّت و دليل قرار دادن. در موارد حسّاسي در تاريخ اسلام به حديث غدير احتجاج شده است.

11. الغدير، ج1، ص12-14.

12. همان، ص214.

13. سورة مائده (5) آية 67.

14. الغدير، ج1، صص 214 -229.

15. مقصود قرآن كريم است و درباره «قرآن» تعبيرات ديگري مانند:‌ هدايت علم، برهان، بصائر، شفا، روح، بيّنات در خود آن كتاب مجيد آمده است. (بيان الفرقان، بخش نبوّت، صص 194-195).

16. الغدير، ج1، ص 516.

17. سورة مائده (5)، آية 3.

18. سورة معارج (70)، آيات 1ـ 3.

19. الغدير، ج1، صص 239ـ 246.

٭ برگرفته از كتاب داستان غدير، جمعي از نويسندگان، نشر آفاق.

غدير از ديدگاه امام خميني(ره)

 

۰۹ آذر ۱۳۸۸

پيام غدير، ولايت و حكومت

1. من دربارة شخصيت حضرت امير(ع) چه مي‌توانم بگويم و كي چه مي‌تواند بگويد. ابعاد مختلفه‌اي كه اين شخصيّت بزرگ دارد، به گفت‌وگوي ماها و به سنجش بشري در نمي‌آيد. كسي كه انسان كامل است و مظهر جميع اسماء و صفات حق تعالي است، ابعادش به حسب اسماء حق تعالي بايد هزار تا باشد و ما از عهدة بيان حتّي يكي‌اش نمي‌توانيم برآييم. اين شخصيّت كه جامع تضاد است، امور متضادّه در او جمع است، كسي نمي‌تواند در حول و حوش او سخن بگويد؛ از اين جهت، من در اين موضوع بهتر مي‌دانم، كه ساكت باشم. لكن مسئله‌اي را كه بهتر است ما بگوييم، انحرافاتي است كه براي ملّت‌ها و خصوصاً براي شيعيان اين حضرت پيش آمده است در طول تاريخ و دست‌هايي كه اين انحرافات را از اوّل به وجود آورده‌اند و توطئه‌هايي كه بوده است در طول تاريخ و اخيراً در اين سال‌هاي اخير، سده‌هاي اخير پيش آمده است، آنها را عرض كنم.

مسئلة غدير، مسئله‌اي نيست كه بنفسه براي حضرت امير(ع) يك مسئله‌اي پيش بياورد، حضرت امير مسئلة غدير را ايجاد كرده است. آن وجود شريف كه منبع همة جهات بوده است، موجب اين شده است كه غدير پيش بيايد. غدير براي حضرت امير(ع) ارزش ندارد؛ آنكه ارزش دارد خود حضرت است كه دنبال آن ارزش، غدير آمده است. خداي تبارك و تعالي كه ملاحظه فرموده است كه در بشر بعد از رسول‌الله كسي نيست كه بتواند عدالت را به آن طوري كه بايد انجام بدهد، آن‌طوري كه دلخواه است انجام بدهد. مأمور مي‌كند رسول‌الله را كه اين شخص را كه قدرت اين معنا را دارد كه عدالت را به تمام معنا در جامعه ايجاد كند و يك حكومت الهي داشته باشد، اين را نصب كن. نصب حضرت امير به خلافت اين‌طور نيست كه از مقامات معنوي حضرت باشد؛ مقامات معنوي حضرت و مقامات جامع او اين است كه غدير پيدا بشود. و اينكه در روايات ما و از آن زمان تا حالا اين غدير آنقدر ازش تجليل كرده‌اند، نه از باب اينكه حكومت يك مسئله‌اي است، حكومت آن است كه حضرت امير به ابن عباس مي‌گويد كه به «قدر اين كفش بي‌قيمت هم پيش من نيست» آنكه هست اقامة عدل است. آن چيزي كه حضرت امير(ع) و اولاد او مي‌توانستند در صورتي كه فرصت بهشان بدهند، اقامة عدل را به آن طوري كه خداي تبارك و تعالي رضا داد، انجام بدهند، اينها هستند، لكن فرصت نيافتند. زنده نگه داشتن اين عيد، نه براي اين است كه چراغاني بشود و قصيده‌خواني بشود و مداحي بشود، اينها خوب است، امّا مسئله اين نيست. مسئله اين است كه به ما ياد بدهند كه چطور بايد تبعيت كنيم، به ما ياد بدهند كه غدير منحصر به آن زمان نيست. غدير در همة اعصار بايد باشد و روشي كه حضرت امير(ع) در اين حكومت پيش گرفته است بايد روش ملّت‌ها و دست‌اندركاران باشد. قضية غدير، قضية جعل حكومت است، اين است كه قابل نصب است و الّا مقامات معنوي قابل نصب نيست. يك چيزي نيست كه با نصب آن مقام پيدا بشود؛ لكن آن مقامات معنوي كه بوده است و آن جامعيّتي كه براي آن بزرگوار بوده است، اسباب اين شده است كه او را به حكومت نصب كنند و لهذا، مي‌بينيم كه در عرص صوم و صلوة و امثال اينها مي‌آورد و ولايت مُجري اينهاست. ولايتي كه در حديث غدير است به معناي حكومت است، نه به معناي مقام معنوي. و حضرت امير(ع) را همان‌طوري كه من راجع به قرآن عرض كردم كه قرآن ـ در روايات است اين ـ نازل شده است به منازل مختلف، كلياتش سبع و الي سبعين و الي زيادتر، تا حالا رسيده است به دست ماها به صورت يك مكتوب، حضرت امير هم اين‌طور است. رسول خدا هم اين‌طور است. مراحل طي شده است، تنزّل پيدا كرده است. از وجود مطلق تنزّل پيدا كرده است، از وجود جامع تنزل پيدا كرده است و آمده است پايين تا رسيده است به عالم طبيعت، در عالم طبيعت اين وجود مقدس و آن وجود مقدس و اولياي بزرگ خدا. بنابراين، اينكه حديث غدير را ما حساب كنيم كه مي‌خواهد يك معنويتي را براي حضرت امير يا يك شأني براي حضرت امير(ع) درست كند، نيست. حضرت امير است كه غدير را به وجود آورده است، مقام شامخ اوست كه اسباب اين شده است كه خداي تبارك و تعالي او را حاكم قرار بدهد.1

غدير از ديدگاه امام خامنه اي

 

۰۹ آذر ۱۳۸۸

ابعاد واقعة غدير

1. اثبات فضايل و ولايت اميرالمؤمنين(ع)

در روز غدير، اين حركت عظيمي كه طبق روايات متواتره، به وسيلة‌ نبي اكرم(ص) انجام شد، داراي ابعاد بود. البتّه يك بعد، فضيلت اميرالمؤمنين(ع) بود. مردم هم مي‌دانستند و از نزديك اين فضايل را در آن بزرگوار مشاده مي‌كردند. پيامبر اكرم، و در واقع اراده الهي هم همان فضايل و ارزش‌ها را معتبر دانست و بر اساس آن ارزش‌ها، ولايت و حاكميّت بعد از پيامبر را تعيين كرد. معلوم شد آن كسي مي‌تواند در مرتبة حكومت بر مسلمين قرار بگيرد، كه داراي آن ارزش‌ها باشد. لازم نبود كه پيامبر اكرم(ص) فضايل اميرالمؤمنين(ع) را در آن روز بيان كند؛ مردم مي‌دانستند.

«ابن ابي‌الحديد» مي‌گويد:‌ فضايل علي‌بن ابي‌طالب به طوري كه در آن روز براي مردم واضح بود كه بعد از رحلت پيامبر، احدي از مهاجران و اغلب انصار شك نداشتند كه مسئله خلافت بر علي قرار خواهد گرفت؛ يعني در نظر آنان جزء مسلمات بود. در موارد ديگر، خود رسول اكرم هم راجع به اميرالمؤمنين چيزهاي زيادي فرموده است.

آنچه از طريق ما شيعيان و نيز از طريق اهل سنّت روايت شده، متواتر است. خيلي از فضايل را به شكل متواتر، هم شيعه و هم سنّي روايت كرده‌اند؛ مخصوص شيعه نيست. حتّي يكي از ما مورخان قديمي مشهور «ابن اسحاق» صاحب سيرة معروف مي‌گويد:‌ پيامبر به اميرالمؤمنين فرمود:‌ اگر بيم اين را نداشتم كه مردم در باب تو حرف‌هايي بزنند كه پيروان عيسي دربارة او زدند، چيزي را دربارة تو مي‌گفتم كه هر جا عبور مي‌كني، مردم خاك زير پاي تو را به عنوان تبرك بردارند. اين روايت شايد از طرق شيعه هم نقل شده باشد؛ من نديده‌ام. «ابن ابي الحديد» از «ابن اسحاق» نقل مي‌كند؛ يعني كساني كه معتقد به نصب اميرالمؤمنين هم نيستند؛ امّا اين حرف‌ها را در فضايل آن حضرت دارند.

اين، يك بعد واقعة غدير است؛ يعني امضاء و اثبات اين فضايل و اينكه اين فضايل و ارزش‌ها، به حكومت و به اين ارزش قراردادي در جامعة اسلامي منتهي مي‌شود. اين بعد،‌ بعد بسيار مهمي است و معلوم مي‌شود. كه اين در اسلام، طبق ديد پيامبر و وحي الهي، حكومت تابع ارزش‌هاست؛ تابع چيزهاي ديگر نيست. اين، خود يك اصل اسلامي است.1

2. مسئلة ولايت اميرالمؤمنين(ع)

يك بعد ديگر در قضيه و حديث غدير، همين مسئلة ولايت است؛ يعني تعبير از حكومت به ولايت؛ «من كنت مولاه فهذا علي مولاه». آن وقتي كه پيامبر(ص) در مقام تعيين حق حاكميّت براي يك شخص است، تعبير مولا را براي او به كار مي‌برد و ولايت او را به يك ولايت خود مقترن مي‌كند. خود اين مفهومي كه در ولايت هست، بسيار حائز اهميّت است. يعني اسلام، منهاي همين مفهوم ولايت ـ كه يك مفهوم مردمي و متوجّه به جهت حقوق مردم و رعايت آنها و حفظ جانب انسان‌هاست ـ هيچ حاكميّتي را بر مردم نمي‌پذيرد و هيچ عنوان ديگري را در باب حكومت قائل نيست.

آن كسي كه ولي و حاكم مردم است، يك سلطان نيست؛ يعني عنوان حكومت،‌ از بعد اقتدار و قدرت او بر تصرف ملاحظه نمي‌شود؛ از بعد اين كه او هر كاري كه مي‌خواهد، مي‌تواند بكند، مورد توجّه و رعايت نيست! بلكه از باب ولايت و سرپرستي او،‌ و اينكه ولي مؤمنين يا ولي امور مسلمين است، اين حق يا اين شغل يا اين سمت مورد توجّه قرار مي‌گيرد. قضية حكومت در اسلام، ‌از اين جهت مورد توجّه است.1

مفهوم «ولايت » در حديث غدير

 

۲۶ اسفند ۱۳۸۳

اشاره: با توجه به اعلام سال‏1379 به عنوان «سال‏امام على،عليه‏السلام‏» بر آن شديم كه شماره‏هاى موعود امسال را به نام مبارك آن امام همام مزين كنيم و در هر شماره به يكى از ابعاد وجودى آن حضرت بپردازيم.

در مقاله حاضر به عنوان مطلع سخن در باب اميرالمؤمنين، عليه‏السلام، به موضوع «حديث غدير» و مفهوم «ولايت‏» در حديث غدير پرداخته شده و با بهره‏گيرى از روايات اهل سنت نشان داده شده كه كلمه «مولى‏» در حديث غدير درست‏به همان معنا كه در آيه شريفه قرآن: «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم‏» آمده است.

مساله خلافت و جانشينى پيامبر اسلام، صلى‏الله‏عليه‏وآله، از همان آغاز اسلام مطرح بوده است. در پى نزول آيه:

وانذر عشيرتك الاقربين (1)

خويشاوندان نزديكت را انذار ده.

پيامبر اكرم، صلى‏الله‏عليه‏وآله، در اجتماع بنى عبدالمطلب پس از اظهار و ابراز دعوت اسلام فرمود:

فايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيى و خليفتى فيكم بعدى؟

كداميك از شما در اين «امر» مرا يارى مى‏كند تا اينكه برادر و وصى من و پس از من جانشين من در ميان شما باشد؟

و در اين ميان على، عليه‏السلام، كه كمسالترين آنان بود پاسخ داد:

انا يا نبى الله اكون وزيرك عليه.

اى پيامبر خدا، من در اين «امر» وزير و ياور تو خواهم بود.

پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، نيز دست‏بر دوش آن حضرت نهاد و فرمود:

ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم…

اين برادر من، وصى من و جانشين من در ميان شماست… (2)

و يا نمونه ديگر، قبل از هجرت پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، به مدينه و در دوران شدائد و سختيها و دشواريهاى مكه هنگامى كه ايشان دعوت اسلام را بر «بنى‏عامر» عرضه نمود آنان پرسيدند:

آيا اگر با تو بر «امر» تو بيعت كنيم، سپس خدا تو را بر مخالفينت پيروز گرداند; پس از تو اين «امر» از آن ما خواهد بود؟ (3)

و پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، در پاسخ فرمودند:

الامر الى الله يضعه حيث‏يشاء. (4)

اين «امر» به دست‏خداست; آن را در هر كجا كه بخواهد قرار مى‏دهد.

بنابراين مساله خلافت و ولايت «امر» مطلب پنهان و مغفولى نبوده‏است. هم پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، به آن التفات داشته و آن را ابراز مى‏نمودند و هم ديگران از اين مطلب مى‏پرسيدند و تاريخ اسلام موارد فراوانى را در بر دارد كه پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، به مناسبتهاى گوناگون ابتدائا و يا در پاسخ ديگران، بصراحت و يا اشاره، موضوع و مصداق خلافت و ولايت را طرح مى‏نمودند. (5)

واقعه روز غدير خم

در اين ميان حديث غدير موقعيت و مقام ويژه و برجسته‏اى دارد، زيرا در ديگر موارد موضوع براى تمام مسلمانان و بصراحت در يك مجمع عمومى مطرح نشده بود; اما در اين روز در اجتماع عمومى مسلمين با مقدمات خاصى كه پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، معمول داشتند و با صراحت هرچه تمامتر مساله ولايت مطرح گرديد. و اما اينكه گفته شده‏است:

مسلمانان در تفسير حادثه غدير به اختلاف افتادند و دست كم دو تفسير اساسى و مهم از اين حادثه به دست دادند كه همچنان تا امروز پابرجا مانده‏است و هيچ يك ميدان را به نفع ديگرى خالى نكرده‏است. روايات متقن تاريخى و متواترات به ما مى‏گويند كه پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، در روز غدير، على، عليه‏السلام، را به مسلمانان معرفى كردند و گفتند كه هركس من مولاى او هستم على هم مولاى اوست.

من كنت مولاه فهذا على مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.

اين حد از خطبه پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، متواتر است و فريقين (شيعه و سنى) آن را نقل كرده‏اند. پاره‏اى از محدثان و مورخان شيعى خطبه بسيار بلندى از پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، در روز غدير نقل كرده‏اند كه كاملا مضمون شيعى دارد و با اعتقاداتى كه بعدها شيعيان بر آنها پافشارى كردند و به مدد آنها ميان خود و ديگر فرق اسلامى تمايز افكندند، موافقت تام دارد.

بارى در اين روايت تا آن حد كه گفتيم اختلاف چشمگيرى پديد نيامده‏است. اختلاف از درايت آغاز شد. يعنى اين پرسش مطرح شد كه مدلول اين كلمات پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، در آن موقعيت كه ادا شد چيست؟ «مولا» دقيقا چه معنا مى‏دهد و ايشان على، عليه‏السلام، را به چه امرى نصب كرده‏اند و مسلمانان در قبال على، عليه‏السلام، به چه كارى مكلف و موظف شدند؟ آيا همانطور كه شيعيان بعدها مدعى شدند پيامبر در روز غدير نظريه امامت را ابداع و مطرح كردند؟ و آيا مولا به همان معنا بود كه در آيه شريفه قرآن آمده‏است كه: «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم‏». (6)

آيا پيامبر شخص معينى به نام على (و از طريق على، فرزندان او) را به اين منصب منصوب كردند و مسلمانان را در مقابل يك اصل اعتقادى تازه‏اى قرار دادند؟ با نزاعهاى تاريخى و حل‏نشده شيعيان و اهل سنت در اين خصوص آشناييم و حاجتى به اعادت ذكر آنها نيست. (7)

در اينجا نويسنده اساس اختلاف مسلمانان را دو گونه تفسير از حادثه غدير و اختلاف در درايت و فهم مدلول كلمات پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، و معناى كلمه «مولى‏» معرفى مى‏كند. دو گونه تفسيرى كه تاكنون نيز پابرجا مانده و هيچ يك ميدان را به نفع ديگرى خالى نكرده است و نزاعهاى تاريخى و حل نشده شيعيان و اهل سنت است.

اما در اينجا اين پرسش مطرح است كه: آيا اختلاف نظرى شيعيان و اهل سنت تنها ناشى از درايت‏حديث غدير است؟ و آيا تشيع (و نيز تسنن) تنها مبتنى بر تفسيرى از حديث غدير است؟ يا اين‏كه ريشه‏هاى اختلاف نظرى اين دو به جاهاى ديگر و حوادث تاريخى نيز برمى‏گردد؟

ديديم كه استناد شيعه براى وصايت و خلافت على، عليه‏السلام، به همان آغاز دعوت اسلام بر مى‏گردد و تنها مبتنى بر نقل و يا درايتى از حديث غدير نيست. به علاوه همانطور كه خواهيم ديد گذشته از درايت و تفسير متفاوت، نقل و روايت (از خود اهل سنت) نيز در اين باب كم نيست و در احاديث اهل سنت نقلهايى يافت مى‏شود كه ارتباط «ولايت‏» مذكور در حديث غدير را با آيه شريفه سوره احزاب مى‏رساند.

گذشته از اينها آيا مى‏توانيم در هر مبحث نظرى و اعتقادى تنها به صرف اينكه نزاعهاى تاريخى و حل‏نشده وجود دارد خود را از وارد شدن در آن بحث‏برهانيم و تكليف و موضع خود را از ديدگاه اعتقادى و ايمانى روشن نسازيم؟ ملاك نزاعهاى حل نشده چيست؟ و اين نزاع براى چه كسانى حل نشده است؟ آيا همين امروز، همه انسانهاى روى زمين به وجود خداوند بزرگ اعتقاد دارند و انسانى نيست كه اعتقاد به وجود خدا نداشته باشد; يا اينكه خير، همچنان انسانهايى يافت مى‏شوند كه به وجود خدا اعتقاد ندارند؟ مسلما هنوز كسانى هستند كه به وجود خدا اعتقاد ندارند; اما آيا مى‏توان به استناد اين مطلب مبحث اعتقاد به وجود خدا را يك مبحث تاريخى و حل نشده بينگاريم؟! آيا نويسنده محترم در مقابل ادله و استدلال شيعيان در همان دو كتابى كه ياد نموده پاسخ در خورى يافته است؟!

همانطور كه بيان شد طرح مساله وصايت و خلافت پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، مربوط به نخستين دعوت علنى و عمومى حضرت است و ولايت «امر» پس از پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، حتى قبل از هجرت مورد توجه و پرسش بوده است. اما در اينجا چند پرسش مطرح است كه پاسخ به آنها مى‏تواند به ما در درك بهتر مفهوم حديث غدير كمك كند.

اول، آيا «مولى‏» به همان معنا است كه در آيه شريفه سوره احزاب آمده‏است كه:

النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم.

پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.

و آيا ولايت در خطبه غدير به معناى همان ولايتى است كه در اين آيه شريفه بيان شده‏است؟ (8)

در اين باره مى‏توانيم به گزارشهاى تاريخى از طريق برادران اهل سنت مراجعه كنيم:

در نقلهاى گوناگون حديث غدير از طريق اهل سنت، پيامبر اكرم، صلى‏الله‏عليه‏وآله، به آيه شريفه استناد نموده‏اند از جمله:

1. طبرانى (از محدثان و راويان اهل سنت) و غير او به سندى كه اجماع به صحت آن دارند از «زيد بن‏ارقم‏» نقل نموده است كه گفت:

رسول خدا، صلى‏الله‏عليه‏وآله، در غدير خم زير درختان سخنرانى نمود، پس گفت:

اى مردم، خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنين‏ام و من بر مؤمنين از خودشان اولى هستم پس هر كه من مولاى اويم اين شخص (يعنى على) مولاى اوست… (9)

2. امام احمد از حديث زيد بن‏ارقم روايت نموده است كه گفت:

با رسول خدا، صلى‏الله‏عليه‏وآله، در سرزمينى كه به آن «وادى خم‏» گفته مى‏شد فرود آمديم پس امر به نماز فرمود و در آن گرماى سخت نماز گزارد. براى رسول خدا پارچه‏اى به درختى افكندند تا سايه گردد پس فرمود: «آيا نمى‏دانيد، آيا گواهى نمى‏دهيد كه من به هر مومنى از خود او اولى هستم؟» گفتند: «آرى‏». فرمود: «پس هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست. خدايا، دوست‏بدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد.» (10)

3. امام احمد از حديث «براء بن عازب‏» از دو طريق نقل نموده است كه گفت:

با رسول خدا، صلى‏الله‏عليه‏وآله، بوديم پس در «غديرخم‏» فرود آمديم نداى نماز جماعت داده شد و براى رسول خدا، صلى‏الله‏عليه‏وآله، در زير دو درخت جايى فراهم شد پس نماز ظهر گذارد و دست على را گرفت و فرمود: «آيا نمى‏دانيد من اولى به مؤمنين از خودشان هستم؟» گفتند: «آرى‏». سپس دست على را گرفت و فرمود: «هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. خدايا، دوست‏بدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد».

پس از آن عمر، على را ملاقات نمود و به او گفت: بر تو پسر ابى‏طالب گوارا باشد. مولاى هر مرد و زن مؤمن گشتى. (11)

4. اميرمؤمنان على، عليه‏السلام، در ايام خلافت‏خود مردم را در «رحبه‏» (يكى از محلات كوفه) جمع نمود و فرمود:

هر مرد مسلمانى را كه فرمايش رسول خدا، صلى‏الله‏عليه‏وآله، را در روز غدير خم شنيده است‏به خدا قسم مى‏دهم كه برخيزد و به آنچه شنيده گواهى دهد. و براى گواهى برنخيزد، مگر كسى كه با چشمان خود ديده و با گوشهاى خود شنيده است.

پس سى صحابى رسول خدا كه دوازده نفر آنان از جنگجويان و مجاهدان «بدر» بودند برخاستند و گواهى دادند كه رسول خدا، صلى‏الله‏عليه‏وآله، دست على، عليه‏السلام، را گرفت و به مردم فرمود:

آيا مى‏دانيد كه من اولى به مؤمنين از خوشان هستم؟ گفتند: «آرى‏». فرمود: هر كه من مولاى اويم، اين (على) مولاى اوست. خدايا، دوست‏بدار آنكه او را دوست دارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن دارد… (12)

5. امام احمد از حديث زيد بن‏ارقم از «ابوطفيل‏» نقل نمود كه گفت:

على مردم را در رحبه جمع نمود و آنان را به خدا سوگند داد كه هر مرد مسلمان گفتار رسول خدا، صلى‏الله‏عليه‏وآله، در روز غدير خم را شنيده است‏برخيزد. سى نفر برخاستند. و ابونعيم گفت مردم زيادى برخاستند و گواهى دادند كه زمانى كه پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، دست او را گرفت‏به مردم فرمود: «آيا مى‏دانيد من اولى به مؤمنين از خودشان هستم؟» گفتند: «آرى، يا رسول خدا» فرمود: «هر كه من مولاى اويم اين (على) مولاى اوست. خدايا دوست‏بدار آنكه او را وست‏بدارد و دشمن دار هر كه او را دشمن دارد.»

ابوطفيل گفت‏خارج شدم و در من ترديدى بود كه چرا ديگران به اين حديث عمل نكردند پس زيد بن‏ارقم را ملاقات نمودم و ماجرا را براى او نقل نمودم و زيد گفت: انكار نكن من خود از رسول خدا، صلى‏الله‏عليه‏وآله، شنيدم كه اين چنين مى‏فرمود. (13)

6. امام احمد در «مسند» خود از عبدالرحمن بن‏ابى‏ليلى نقل نمود كه گفت:

على را در رحبه ديدم كه مردم را به خدا سوگند مى‏داد… (به همان مضمون احاديث قبل) و از جمله دوازده نفر از مجاهدان جنگ بدر برخاستند گويى كه هم اكنون آنان را مى‏بينم پس گفتند: «گواهى مى‏دهيم كه شنيديم رسول خدا، صلى‏الله‏عليه‏وآله، روز غدير خم مى‏فرمود: «آيا اولى به مؤمنين از خودشان نيستم و آيا زنان من مادران آنان نيستند؟» گفتيم: «بلى اى رسول خدا» فرمود: «پس هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. خدايا، دوست‏بدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد». (14)

در نقلهاى ديگر نيز به گونه‏اى ديگر به آيه شريفه استناد شده است.

7. حاكم از زيدبن ارقم از دو طريق كه به شرط شيخين (بخارى و مسلم) صحيح است نقل نمود كه گفت:

زمانى كه رسول خدا، از حجة‏الوداع باز مى‏گشت در غدير خم فرود آمد …پس گفت: «خداى، عزوجل، مولاى من است و من مولاى هر مؤمنى هستم‏». سپس دست على را گرفت و فرمود: «هر كه من مولاى اويم اين (على) ولى اوست. خدايا، دوست‏بدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد». (15)

8. نسائى از زيدبن ارقم نقل نمود كه گفت:

هنگامى كه پيامبر، از حجة‏الوداع باز مى‏گشت، در غدير خم فرود آمد… سپس گفت: «خدا مولاى من است و من ولى هر مؤمنى هستم‏». سپس دست على را گرفت و فرمود: «هر كه من ولى اويم اين (على) ولى اوست. خدايا دوست‏بدار هر كه او را دوست‏بدارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن بدارد».

ابوطفيل (راوى حديث از زيدبن ارقم) گفت:

به زيد گفتم: «خودت از رسول خدا، صلى‏الله‏عليه‏وآله، شنيدى؟» گفت: «هيچ كس در زير آن درختان نبود مگر اينكه با چشمانش ديد و با گوشهايش شنيد». (16)

9. نسائى از عايشه دختر سعد نقل نمود كه گفت:

شنيدم پدرم مى‏گفت: «شنيدم از رسول خدا، صلى‏الله‏عليه‏وآله، در روز جحفه كه دست على را گرفت و سخنرانى نمود. پس حمد و ثناى خدا بجاى آورد، سپس گفت: «اى مردم من ولى شما هستم؟» گفتند: «راست گفتى اى رسول خدا» سپس دست على را بلند نمود، و فرمود: «اين (على) ولى من است و دين مرا ادا مى‏كند و من دوستدار كسى هستم كه او را دوست دارد و دشمن كسى هستم كه او را دشمن دارد». (17)

10. نسائى از سعد نقل نمود كه گفت:

با رسول خدا بوديم، چون به غدير خم رسيد، ايستاد تا مردم بيايند. سپس آنان را كه پيش از او بودند باز گرداند و آنان كه عقب مانده بودند ملحق شدند، پس چون مردم جمع شدند، گفت: «اى مردم چه كسى ولى شماست؟» گفتند: «خدا و رسول او». سپس دست على را گرفت و او را بر پا داشت، و فرمود: «هر كه خدا و رسول خدا ولى اوست اين (على) ولى اوست. خدايا، دوست‏بدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد». (18)

دوم، منظور از «ولى‏» در روايت غدير چيست؟

به استناد نقلهاى مذكور از اهل سنت «ولى‏»به همان معنايى است كه براى پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، در آيه شريفه سوره احزاب بيان شده است در نتيجه معناى حديث غدير اينگونه خواهد بود كه على، عليه‏السلام، در مرتبه بعد از نبى، صلى‏الله‏عليه‏وآله، «اولى بالمؤمنين من انفسهم‏» خواهد بود.

قرائن ديگرى نيز وجود دارد كه دلالت‏بر اين معناى خاص از ولايت مى‏كند از جمله:

1. فرمايش پيامبر كه:

و هو وليكم بعدى. (19)

على پس از من ولى شماست.

و اگر ولايت‏به معنايى غير از «اولى بالمؤمنين من انفسهم‏» باشد كه اولا فرقى بين على و غير او در اين جهت نيست و ثانيا چنين ولايت عامى براى على، عليه‏السلام، در زمان پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، هم ثابت است و ثانيا اصلا ولايت عام مؤمنين بر يكديگر نياز به مجتمع نمودن مردم و خطبه و خطابه ندارد و به نص آيه قرآن براى همه مؤمنين ثابت است.

2. روايتى كه احمد بن حنبل نقل كرده و در آن گفتگوى رسول گرامى اسلام، صلى‏الله‏عليه‏وآله، و «بريده‏» چنين كايت‏شده است:

پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، فرمود: «اى بريده آيا من بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر نيستم؟» گفت: «آرى، اى پيامبر خدا». فرمود: «هر كس من مولاى اويم، پس على مولاى اوست‏». (20)

ملاحظه مى‏شود كه در اين روايت نيز پيامبر اكرم، صلى‏الله‏عليه‏وآله، پس از آنكه از بريده در مورد مضمون آيه محل بحث و ولايت‏خود بر مؤمنان اقرار مى‏گيرد، تصريح مى‏كند كه هر كس من مولاى اويم (به همان معناى مورد نظر آيه) على، عليه‏السلام، هم مولاى اوست.

سوم، آيا گذشته از حديث غدير و يا روايات و احاديث ديگر در بين فريقين از راه ديگرى مى‏توان به «ولايت‏» به همان معنايى كه در آيه شريفه «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم‏» آمده است‏براى وجود مقدس حضرت امير پى برد يا نه؟

با تامل و دقت در آيات قرآن كريم درمى‏يابيم كه چنين ولايتى براى حضرت ثابت است; زيرا در آيه مباهله مى‏فرمايد:

فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين. (21)

از آن پس كه به آگاهى رسيده‏اى، هر كس كه درباره او [عيسى] با تو مجادله كند، بگو: بياييد تا حاضر آوريم، ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما خودمان را و شما خودتان را. آنگاه دعا و تضرع كنيم و لعنت‏خدا بر دروغگويان بفرستيم.

در لغت عرب «نفس‏» (كه مفرد «انفس‏» مذكور در آيه است) به معناى «خود» است مانند آيه شريفه:

يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم. (22)

اى كسانيكه ايمان آورده‏ايد مراقب خودتان باشيد.

از نظر تاريخى نيز مسلم است كه پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، در روز مباهله همراه با حسنين، عليهماالسلام، و فاطمه زهرا، عليهاالسلام، و حضرت امير، عليه‏السلام، آنهم با ترتيبى خاص حاضر شدند. فخر رازى قضيه مباهله را اينگونه نقل نموده است:

رسول خدا، صلى‏الله‏عليه‏وآله، با كسائى ندوخته از موى سياه كه بر دوش او بود خارج شد در حالى كه حسين را در آغوش گرفته بود و دست‏حسن را در دست داشت و فاطمه، عليهاالسلام، پشت‏سر او مى‏آمد و على، عليه‏السلام، پشت‏سر فاطمه، عليهاالسلام، و رسول خدا، صلى‏الله‏عليه‏وآله، مى‏گفت: هنگامى كه دعا كردم آمين گوييد… و روايت‏شد كه رسول خدا، صلى‏الله‏عليه‏وآله، چون در آن لباس ندوخته سياه خارج شد حسن، عليه‏السلام، آمد. پس رسول خدا، صلى‏الله‏عليه‏وآله، او را داخل لباس نمود و سپس حسين، عليه‏السلام، آمد. پس او را داخل لباس نمود، سپس فاطمه، عليهاالسلام، آمد، سپس على، عليه‏السلام، آمد. سپس رسول خدا، صلى‏الله‏عليه‏وآله، فرمود: بدرستى كه خدا فقط مى‏خواهد آلودگى را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند. (23)

بنابراين به نص قرآن كريم و تطبيق پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، على، عليه‏السلام، «خود» پيامبر است مگر در امورى كه اختصاصى نبى مكرم اسلام، صلى‏الله‏عليه‏وآله، باشد، مانند نبوت تشريعى و خاتميت و يا بعضى احكام شرعى مانند نكاح و يا نماز; در غير اينگونه اختصاصات، على، عليه‏السلام، حكم پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، را دارد و از آنجايى كه براى پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، ولايت مخصوصى به نص آيه «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم‏» ثابت است همين ولايت‏براى حضرت على، عليه‏السلام، نيز ثابت مى‏باشد. (24)

در اين نوشتار ملاحظه فرموديد كه:

1. به استناد نقلهايى از حديث غدير از طريق اهل سنت، پيامبر قبل از بيان جمله مشهور: «من كنت مولاه فهذا على مولاه‏» به ولايت‏خاص خود (مستند به آيه شريفه سوره احزاب) استناد نمودند، بنابراين ولى در حديث غدير همان معنايى را دارد كه آيه سوره احزاب بيان نموده است.

2. علاوه بر نقل و روايت‏با تامل عقلى و درايت در حديث غدير و نحوه خاص و مقدمات و تشريفاتى كه پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، براى بيان «من كنت مولاه فهذا على مولاه‏» انجام داده‏اند درمى‏يابيم كه منظور از اين ولايت‏يك امر عادى و متعارف مانند اينكه على داماد پيامبر است‏يا پسر عموى ايشان مى‏باشد يا اينكه مانند ديگر مؤمنان ولايت ايمانى دارد نمى‏باشد و نوع خاصى از ولايت مقصود است كه براى ديگر مؤمنان ثابت نيست و براى اظهار آن به تصريح و تنصيص پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، نياز است.

3. علاوه بر حديث غدير در ديگر احاديثى كه از طريق اهل سنت نقل شده‏است‏به «على، عليه‏السلام‏» «ولى‏» اطلاق شده‏است‏با توجه به اينكه مضمون اين احاديث اين است كه «هو ولى كل مؤمن ومؤمنة من بعدى‏» معلوم مى‏شود كه اين «ولايت‏»، ولايت متعارف مؤمنان بر يكديگر نيست و ولايت‏خاصى است; از همان گونه ولايتى كه پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، دارند و اين ولايت در طول ولايت پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، و در مرتبه‏اى پس از ولايت نبى، صلى‏الله‏عليه‏وآله، واقع شده‏است.

4. گذشته از نقلهاى متعدد حديث غدير از طريق برادران اهل سنت‏با تامل و دقت در آيه مباهله كه پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، با عمل خود آن را بر على، عليه‏السلام، تطبيق نمودند درمى‏يابيم كه على، عليه‏السلام، در غير اختصاصات پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، (مانند نبوت تشريعى) حكم خود آن حضرت را دارد.

بنابراين هر آنچه براى پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، ثابت‏باشد براى على، عليه‏السلام، نيز ثابت است (البته در غير احكام اختصاصى پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله) و از آنجايى كه ولايت مخصوصى به نص آيه سوره احزاب براى پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، ثابت است اين ولايت‏براى على، عليه‏السلام، نيز ثابت است.

پى‏نوشتها:

1. سوره شعراء (26)، آيه 214.

2. ر. ك: يعقوب، المحامى، احمدحسين، نظريه عدالة الصحابة و المرجعية السياسية فى الاسلام، مؤسسه انصاريان للطباعة و النشر،1417ه-1996م، ص‏224، قم، ايران، الطبعة الثالثة. نويسنده روايت را از منابع تاريخى و تفسيرى چون: تاريخ‏الامم و الملوك (تاريخ طبرى)، جامع‏البيان فى تفسير القرآن (تفسير طبرى)، لباب‏التاويل فى معانى التنزيل (از على بن محمد بن ابراهيم بغدادى)، معالم التنزيل، تفسير بغوى، تفسير القرآن العظيم (تفسير ابن كثير) السيرة النبوية (از ابن كثير)، دلائل بيهقى، كامل ابن اثير، سيرة حلبية، شرح ابن ابى‏الحديد، كنزالعمال، تاريخ دمشق (از ابن عساكر)، مستدرك حاكم، مسند احمد حنبل، خصائص نسائى و… نقل نموده است و نيز ر.ك: المراجعات، مراجعه شماره 20.

3. ثم قال له: ارايت ان نحن بايعناك على امرك ثم اظهرك الله على من خالفك ايكون لنا الامر من بعدك؟

4. ر. ك: ابن جرير الطبرى، جعفر بن محمد (224 – 310 ق)، تاريخ الطبرى، ج 1، ص‏556. دار الكتب العلمية، بيروت، الطبعة الثانية، 1408 ق. و نيز: ابن هشام، السيرة النبوية، انتشارات ايران، زمستان‏63، ج‏2، ص‏66; در ادامه اين گفتگو و دعوت بنى‏عامر نيز پاسخ گفت: آيا خود را در برابر عرب فداى تو سازيم. پس آنگاه كه خدا تو را پيروز گرداند «امر» از آن غير ما باشد. ما حاجتى به «امر» تو نداريم. و از بيعت و همراهى با پيامبر ابا نمودند. «فقال له: افتهدف نحورنا للعرب دونك فاذا اظهرك الله كان الامر لغيرنا لا حاجة لنا بامرك فابوا عليه‏».

براى ديدن نمونه‏هاى كاربرد واژه «امر» در تاريخ اسلام و صدرالاسلام از جمله ر.ك: امينى، ابراهيم، بررسى مسائل كلى امامت، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، چاپ هشتم 1361، ص‏49.

5. براى اين موارد از جمله ر.ك: يعقوب، المحامى احمد حسين، همان و نيز العاملى، شرف‏الدين، المراجعات.

6. سوره احزاب (33)، آيه‏6.

7. سروش، عبدالكريم، بسط تجربه نبوى، انتشارات صراط، تهران، بهار 78، ص‏244.

8. اين نوشتار درصدد بررسى همين قسمت از مقاله «ولايت‏باطنى و ولايت‏سياسى‏» است گذشته از موارد نقد ديگرى كه مقاله مذكور دارد حداقل دو مطلب مهم و محورى آن در آينده مورد بحث واقع مى‏شود:

اول – آيا انتخاب در سقيفه دموكراتيك بوده‏آست؟ (ر.ك: بسط تجربه نبوى، ص‏273)دوم – حقيقت ولايت و امامت كدام است؟ آيا امامت مفهومى سياسى است‏يا يك مفهوم عرفانى و معنوى و يا چيز ديگر؟ (ر.ك: بسط تجربه نبوى، ص 275).

9. اخرج الطبرانى و غيره بسند مجمع على صحته عن زيد بن ارقم قال: خطب رسول‏الله، صلى‏الله‏عليه‏وآله، بغدير خم تحت‏شجرات. ثم قال: يا ايها الناس ان الله مولاى و انا مولى المؤمنين و انا مولى بهم من انفسهم فمن كنت مولاه فهذا مولاه يعنى عليا…

10. و اخرج الامام احمد من حديث زيد بن ارقم قال: نزلنا مع رسول‏الله، صلى‏الله‏عليه‏وآله، بوادى يقال له وادى خم فامر بالصلاة فصلاها بهجير قال خطبنا، و ظل لرسول‏الله، صلى‏الله‏عليه‏وآله، بثوب على شجرة سمرة من الشمس فقال: صلى‏الله‏عليه‏وآله: الستم تعلمون او لستم تشهدون انى اولى بكل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلى. قال، صلى‏الله‏عليه‏وآله: فمن كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.

11. و اخرج الامام احمد من حديث البراء بن عازب من طريقين قال: كنا مع رسول‏الله، صلى‏الله‏عليه‏وآله، فنزلنا بغدير خم فنودى فينا الصلاة جامعة و كسح لرسول‏الله، صلى‏الله‏عليه‏وآله، تحت‏شجرتين فصلى الظهر و اخذ، صلى‏الله‏عليه‏وآله، بيد على فقال: الستم تعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: بلى. قال: الستم تعلمون انى اولى بكل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلى. قال فاخذ بيد على فقال، صلى‏الله‏عليه‏وآله: من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.

12. ما قام به اميرالمؤمنين ايام خلافته اذ جمع الناس فى الرحبة فقال: انشد الله كل امرء مسلم سمع رسول الله، صلى‏الله‏عليه‏وآله، يقول يوم غدير خم ما قال الا قام فشهد بما سمع، و لا يقم الا من رآه بعينيه و سمعه باذنيه، فقام ثلاثون صحابيا فيهم اثنا عشر بدريا فشهدوا انه اخذه بيده، فقال، صلى‏الله‏عليه‏وآله، للناس: اتعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: نعم. قال، صلى‏الله‏عليه‏وآله: من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.

13. ما اخرجه الامام احمد… فقال، صلى‏الله‏عليه‏وآله، للناس اتعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: نعم يا رسول الله. قال: من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.

14. اخرج الامام احمد… سمعنا رسول الله، صلى‏الله‏عليه‏وآله، يقول يوم غدير خم: الست اولى بالمؤمنين من انفسهم و ازواجى امهاتهم؟ فقلنا: بلى يا رسول الله. قال: فمن كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.

15. اخرج الحاكم فى مناقب على من مستدركه عن زيد بن ارقم من طريقين صححهما على شرط الشيخين قال: لما رجع رسول‏الله، صلى‏الله‏عليه‏وآله، من حجة‏الوداع و نزل غدير خم… ثم قال: ان الله عزوجل مولاى و انا مولى كل مؤمن ثم اخذ بيد على فقال من كنت مولاه فهذا وليه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.

16. و اخرج النسائى عن زيد بن ارقم قال: … ثم قال، صلى‏الله‏عليه‏وآله: ان الله مولاى وانا ولى كل مؤمن. (پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، در اين نقل به آن ولايت‏خاصى كه خدا بر او و او بر مؤمنين دارد استناد نموده‏است نه به ولايت عام مؤمنين بر يكديگر). ثم اخذ بيد على فقال: من كنت وليه فهذا وليه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.

17. و اخرج النسائى عن عائشة بنت‏سعد قالت‏سمعت ابى يقول سمعت رسول‏الله، صلى‏الله‏عليه‏وآله، يوم الجحفة فاخذ بيد على و خطب فحمد الله و اثنى عليه ثم قال: ايها الناس انى وليكم. قالوا: صدقت‏يا رسول‏الله ثم رفع يد على فقال هذا وليى و يؤدى عنى دينى و انا موالى من والاه و معادى من عاداه.

18. و عن سعد ايضا قال كنا مع رسول‏الله فلما بلغ غدير خم وقف للناس ثم رد من تبعه و لحق من تخلف فلما اجتمع الناس اليه قال: ايها الناس من وليكم؟ قالوا: الله و رسوله. ثم اخذ بيد على فاقامه ثم قال: من كان الله و رسوله وليه فهذا وليه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. اين چند حديث از دو مراجعه 54 و56 كتاب شريف «المراجعات‏» استفاده شده است. و مطمئنا با رجوع به ديگر نقلهاى اهل سنت موارد ديگر كه در آنها پيامبر، صلى‏الله‏عليه‏وآله، استناد به آيه شريف نموده است، بيشتر خواهد بود.

19. ر.ك: مراجعه‏36 از كتاب شريف «المراجعات‏» در اين مراجعه دسته‏اى از روايت را از منابع مختلف اهل سنت و با نقلهاى متفاوت با همان مضونى كه در متن نقل شده آورده است.

20. ما اخرجه الامام احمد… فقال، صلى‏الله‏عليه‏وآله: يا بريدة الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قلت: بلى يا رسول الله. قال: من كنت مولاة فعلى مولاه.

واخرجه الحاكم فى مستدركه وصححه على شرط مسلم و اخرجه الذهبى فى تلخيصه مسلما بصحته على شرط مسلم‏ر. ك: مراجعه 38 از «المراجعات‏». ”

21. سوره آل عمران (3)، آيه 61.

22. سوره مائده (5)، آيه 105.

23. فخر رازى، التفسير الكبير، بى‏جا، بى‏تا، ج‏8، ص‏85: «و كان رسول الله، صلى‏الله‏عليه‏وآله، خرج و عليه مرط من شعر اسود و كان قد احتضن الحسين و اخذ بيد الحسن و فاطمة تمشى خلفه و على، رضى‏الله‏عنه، خلفها و هو يقول: اذ دعوت فامنوا … و روى انه، عليه‏السلام، لما خرج فى المرط الاسود فجاء الحسن، رضى‏الله‏عنه، فادخله ثم جاء الحسين، رضى‏الله‏عنه، فادخله ثم فاطمة ثم على، رضى‏الله‏عنهما، ثم قال: انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل‏البيت و يطهركم تطهيرا. و اعلم ان هذه الرواية كالمتفق على صحتها بين اهل التفسير و الحديث‏».

و نيز ر.ك: زمخشرى، جارالله، محمود بن عمر، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بى‏جا، بى‏تا، ج‏1، ص‏368.

24. مشابه اين استدلال را فخر رازى در ذيل المسالة الخامسة از دانشمندى به نام محمودبن الحسن الحمصى در رى كه استاد شيعيان اثنى عشرى بوده است نقل مى‏نمايد با اين بيان كه آيه دلالت‏بر افضليت وجود مبارك مولى بر صحابه و انبياء سلف مى‏نمايد و سپس فخر رازى در پاسخ به اجماع متوسل مى‏شود كه به اجماع مسلمين مولى از از انبياء سلف افضل نيست.

يعنى: 1- اصل استدلال و شمول آن را پذيرفته است.

2- افضليت‏ حضرت نسبت‏ به صحابه را پذيرفته است.

3- تنها قيدى كه در استدلال زده در شمول استدلال به افضليت انبياء سلف است. آنهم با تمسك به اجماع مسلمين. مى‏دانيم كه علاوه بر مباحثى كه درباره حجيت اجماع وجود دارد. از اصل چنين اجماعى در كار نيست.

4- اصل استدلال از نظر فخر رازى صحيح است و قابل انكار نيست.


جستجو