نيم نگاهي به كرامات امام علي النقي عليه السلام

 

 

در سال 212 هجری، نیمه ذی حجه، در اطراف مدینه، در محلی به نام «صریا» ستاره دیگری از نسل پاک رسول گرامی اسلام صلی الله علیه واله در آسمان امامت و ولایت طلوع کرد و با نورانیت مَقَدم خویش، قلب پدر و شیعیان را پر از نشاط نمود.

 

آری، نام او «علی» است و القاب زیبایش عبارتند از: «نقی»، «هادی»، «عالم»، «فقیه». «امین»، و «طیب». و به آن حضرت «علی رابع»، و «ابوالحسن ثالث» نیز گفته اند. پدر گرامیش، امام جواد علیه السلام و مادر گرامیش، «سمانه مغربیه» است که او را به اسامی ماریه قبطیه، یدش، و جویث، و القابی چون: عابده، سیده شب زنده دار، قاری قرآن و …… یاد کرده اند[1].

امام هادی علیه السلام در سن هشت سالگی(سال 220 هجری) به امامت رسید. دوران امامت آن حضرت همزمان بود با خلافت معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین و معتز، که از بین آنها متوکل، ستمگرترین خلیفه عباسی، سخت دشمن اهل بیت علیهم السلام و شیعیان بود. ابن اثیر می گوید:«متوکل نسبت به علی ابن ابی طالب علیهما السلام و اهل بیت او بغض شدیدی داشت و اگر به او خبر می دادند که کسی علی و اهل بیتش را دوست دارد، قصد مال و جانش را می کرد»[2]

با این حال، امام هادی علیه السلام خدمات علمی و فرهنگی زیادی به جامعه اسلامی و شیعه ارائه نمود. نوشته های حدیثی متعددی به حضرت هادی علیه السلام منسوب است که در چنان دوران اختناقی برای شیعیان و پیروان بیان نموده است، مانند:«رِسالَه فی الرّد علی اَهلِ الجَبرِ وَ التًّفویض» که ابن شیعه در تحف العقول آن را نقل کرده است.[3] و کلمات امام هادی علیه السلام که در مجموعه ای به نام «مسند الامام الهادی» توسط عزیز الله عطاری گرد آوری شده است و همچنین زیارت جامعه کبیره که یک دوره امام شناسی ژرف و عمیق است، یادگار آن امام همام است. و شاگردان فراونی تربیت کرد که 27 نفر دارای تالیف بودند، و مجموعاً 414 اثر را به رشته تحریر در آوردند. از میان آنها احمد بن محمد برقی 120 کتاب، فضل بن شاذان نیشابوری 180 کتاب، محمد بن عیسی بن عبید 19 کتاب، محمد بن ابراهیم 60 کتاب، و یعقوب بن اسحاق 12 کتاب نگارش کرده اند.[4] و راویان متعددی از حضرت روایت نقل کرده اند که اسامی 185 نفر از آنان در رجال گرد آوری شده است.[5]

آنچه در پیش رو دارید، بیان گوشه هایی از معجزات و کرامات آن بزرگوار است، بدان منظور که پاسخی باشد برای «آنان که امامان معصوم علیهم السلام را انسانهایی عادی می پندارند، و برای آنکه وسیله ای برای دست یابی به معرفت و شناخت بیشتر نسبت به امامان از جانب شیعیان و پیروان باشد.

1. صد نگهبان شمشیر به دست

از ابوسعید سهل بن زیاد نقل شده است که: ما در خانه «ابوالعباس فضل بن احمد بن ادریس» بودیم و صحبت از امام هادی علیه السلام به میان آمد. ابوالعباس از پدرش نقل کرد که روزی نزد متوکل رسیدم، او را خشمگین و مضطرب دیدم، او به وزیرش «فتح بن خاقان» با خشم و غضب می گفت: این چه سخنانی است که در مورد این مرد می گویی و مرا از اجرای تصمیم باز می داری؟ فتح می گفت: یا امیر المومنین! سخن چینها دروغ گفته اند. و بدین ترتیب تلاش می کرد متوکل را آرام سازد، ولی او آرام نمی گرفت و هر لحظه خشم و غضبش بیشتر می شد تا آنجا که گفت: به خدا سوگند! او را می کشم. او مرتب مردم را {علیه من} می شوراند و می خواهد فتنه ای بر پا سازد و چشم طمع به دولت من دارد.

آن گاه دستور داد چهار نفر جلاد آماده شوند و به چهار نفر از غلامان خود دستور داد هنگامی که «علی بن محمد علیه السلام » وارد شد، بر او بتازید و با شمشیرهای خود او را قطعه قطعه کنید. ناگاه متوجه شدم امام هادی علیه السلام است که ماموران، حضرت را با وضع نامناسبی به حضور متوکل آوردند. ناگهان چهار غلامی که مامور به قتل او بودند، به سجده افتادند و دستور متوکل را اجرا نکردند، و خود متوکل نیز از تخت به زیر آمده، عرض کرد: یابن رسول الله! چرا نابهنگام تشریف آورده اید؟ و مرتب دستها و صورت حضرت را می بوسید! حضرت فرمود: من به اختیار خود نیامده ام، بلکه به دعوت تو آمده ام و پیک تو مرا احضار نموده است.

آن گاه متوکل به فتح بن خاقان و دیگران خطاب کرد: مولای من و خودتان را بدرقه کنید! پیک «بد مادر» به دروغ او را احضار کرده است.

بعد از آنکه حضرت برگشتند، متوکل رو کرد به جلاد ها که چرا دستور مرا{درباره علی بن محمد علیهما السلام} اجرا نکردید؟ جواب دادند؟ آن گاه که او را وارد ساختید، ناگهان مشاهده کردیم که بیش از یکصد نفر شمشیر به دست دور او را گرفته اند! از دیدن آنان آن قدر وحشت کردیم که نتوانستیم ماموریت را انجام دهیم.[6]

2. نیروهای مسلح امام هادی علیه السلام

امام هادی علیه السلام گاه اراده می کرد که از طریق کرامت، قدرت معنوی و ولایت تکوینی خویش را به ستمگران دوران نشان دهد که از جمله، مورد ذیل است:

متوکل عباسی برای تهدید و ارعاب امام هادی علیه السلام او را احضار کرد و دستور داد هر یک از سپاهیانش کیسه(و توبره) خود را پر از خاک قرمز کنند و در جای خاصی بریزند. تعداد سپاه او که نود هزار نفر بود، خاکهای کیسه های شان را روی هم ریختند و تل بزرگی از خاک را ایجاد کردند. متوکل با امام هادی علیه السلام روی آن خاکها قرار گرفتند و سربازان و لشکریان او در حالی که سلاح زور مسلح بودند، از برابر آنان رژه رفتند.

خلیفه ستمگر عباسی از این طریق می خواست آن حضرت را مرعوب سازد و از قیام علیه خود باز دارد. حضرت برای خنثی نمودن این نقشه، به متوکل رو کرد و فرمود: «آیا می خواهی سربازان و لشکریان مرا ببینی؟»

متوکل که احتمال نمی داد حضرتش سرباز و سلاح داشته باشد، یکوقت متوجه شد که میان زمین و آسمان پر از ملائکه مسلح شده، و همگی در برابر آن حضرت آماده اطاعت می باشند. آن ستمگر از دیدن آن همه نیروی رزمی، به وحشت افتاد و از ترس غش کرد. چون به هوش آمد، حضرت فرمود: «نَحنُ لا نُناقِشُکُم فی الُّنیا نَحنُ مُشتَغِلُونَ بِاَمرِ الاخِرَهِ فَلا عَلَیکَ شَی ئًُ مِمّا تَظُنُّ[7]؛ در دنیا با شما مناقشه نمی کنیم{چرا که} ما مشغول امر آخرت هستیم. پس آنچه گمان می کنی، درست نیست.»

3. تصویر و شیر درنده

خلفای عباسی هر جند از نظر نسب، قرابت و خویشاوندی با ائمه اطهار علیهم السلام داشتند و در حضرت «عبدالمطلب» که پدر عباس و ابوطالب بود، مشترک بودند، ولی با این حال، بدتر از بنی امیه عمل می کردند و ظلم و ستمهای فراوانی به اولاد علی علیه السلام روا داشتند و از هیچ گونه تحقیر و ستم در مورد خاندان عصمت فروگذار نکردند.

متوکل یکی از خلفای عباسی است که از هر راهی تلاش داشت امام هادی علیه السلام را تحقیر کند و شخصیت و عظمت او را در هم شکند. از جمله، روزی فردی را به سراغ شعبده باز و جادوگر بی نظیری فرستاد که اهل بیت علیهم السلام به شمار می آمد. متوکل به او هزار دینار طلا داد که حضرت هادی علیه السلام را تحقیر و شرمنده کند. او نیز قبول کرد و در مجلس مهمانی خلیفه در کنار حضرت هادی علیه السلام نشست. و در قرص نانی عمل سحر انجام داد: به گونه ای که وقتی حضرت هادی علیه السلام دست مبارک خود را به طرف آن نان دراز کرد؛ نان به هوا پرید. و حاضران خندیدند و حضرت را به خیال خامشان تحقیر کردند.

در کنار شعبده باز هندی بالشی قرار داشت که روی آن تصویر شیر بود. امام کائنات و صاحب ولایت تکوینی، دست مبارکش را بر آن تصویر نهاد و فرمود: این فاسق را بگیر! {با عنایت اللهی و کرامت امام هادی علیه السلام} آن تصویر به شیر درنده تبدیل شد و در جا ساحر هندی را پاره کرد و بلعید! {و جریان مجلس هارون و امام موسی بن جعفر علیهما السلام و امام رضا علیه السلام و مامون تکرار شد} و شرکت کنندگان در مجلس مبهوت و متحیر ماندند. متوکل از آن امام بزرگوار درخواست کرد که دستور دهد آن شیر ساحر هندی را برگرداند.

حضرت فرمود:«او را دیگر نخواهی دید. آیا تو دشمنان خدا را بر دوستان او مسلط می کنی!» این جمله را فرمود و مجلس متوکل را ترک گفت.[8]

4. خبر از شیعه شدن پسر

گونه ای دیگر از کرامات امام هادی علیه السلام خبر از آینده افراد است، که به نمونه ای در این موضوع اشاره می شود.

«هبه الله بن ابی منصور» نقل می کند که مردی بود به نام «یوسف بن یعقوب» اهل فلسطین، روستای «کفر توثا» که بین او و پدرو رفاقت و دوستی بود. روزی یوسف به دیدار پدرم به «موصل» آمد و چنین گفت: متوکل مرا به «سامره» احضار نموده و من برای نجات از شّر او یکصد دینار طلا برای امام هادی علیه السلام نذر کرده ام. پدرم نیز کار و نذر او را تحیسن کرد. آن گاه به سوی سامرا حرکت کرد.

یوسف که مردی نصرانی(مسیحی) بود، با خود گفت: اول پول نذری را به علی بن محمد الهادی علیه السلام برسانم، آن گاه نزد متوکل روم. اما مشکلش این بود که آدرس منزل حضرت را نمی دانست و از سراغ گرفتن نشانی خانه آن حضرت نیز می ترسید؛ چون احساس می کرد اگر متوکل از این امر با خبر شود، او را بیشتر آزار می دهد. ناکهان بر دلش گذشت که مرکب خود را آزاد گذارد، شاید به خانه آن حضرت دست یابد. مرکب او همین طور در کوچه های سامرا می رفت تا سرانجام در کنار خانه ای ایستاد. هر کاری کرد حیوان حرکت کند، از جایش تکان نخورد! در این میان، جوانی سیاه پوش از داخل خانه خارج شده، خطاب به او گفت: تو یوسف بن یعقوب هستی؟ او با تعجب به غلام نگاه کرد و گفت: بلی! آن گاه غلام به درون خانه برگشت. یوسف می گوید: من با خود گفتم که دو نشانه به دست آمد: یکی اینکه مرکب، مرا به خانه این مرد خدا راهنمایی کرد و دیگر اینکه در این شهر غربت آن غلام با نام مرا صدا زد.

در همین فکر بودم که غلام دوباره در را باز کرد و گفت: یکصد دینار را در کاغذی در آستینت قرار داده ای؟ با تعجب گفتم: بلی! با خود گفتم: این هم نشانه سوم. پول را به آن جوان داده، با اجازه امام هادی علیه السلام وارد خانه شدم و راز آمدنم را به سامرا و خدمت آن حضرت بیان کردم و اضافه کردم که مولای من! تمام نشانه ها برای من ثابت گردیده و حجت بر من تمام شده و حقیقت آشکار گشته است.

حضرت هادی علیه السلام فرمود:«ای یوسف! {با این حال} تو مسلمان نمی شوی! ولی از تو پسری به دنیا می آید که او از شیعیان ما می باشد! و این را بدان که ولایت و ودوستی ما به شما سودی می رساند…. تو از متوکل نگران مباش، او دیگر نمی تواند به تو ضرری برساند….»

یوسف نزد متوکل رفت و بدون کوچک ترین آسیبی از نزد متوکل برگشت، و طبق خبر حضرت هادی علیه السلام بدون ایمان از دنیا رفت، ولی خداوند پسری به او داد که از دوستان اهل بیت علیهم السلام بود، و همیشه افتخار می کرد که مولایم امام هادی علیه السلام از تولد و آمدن من خبر و بشارت داده است.[9]

5. خبر غیبی هدایتگر

کرامات امام هادی علیه السلام گاه بینی ستمگرانی چون متوکل را به خاک می مالید و گاه مظلومی را نجات می داد، و گاه زمینه هدایت فرد یا افرادی را فراهم می نمود، مانند آنچه در ذیل می خوانیم.

در روایت آمده که گروهی از مردم اصفهان در زمانی که در آن شهر از ولایت و امامت خبری نبود، نزد شخصی به نام «عبدالرحمن» که عاشق امامت و ولایت بود آمده، از او پرسیدند که چرا شما شیعه شدید؟ در جواب آنها گفت؟ من در جمع گروهی از مردم این شهر به کنار خانه متوکل رفته بودیم. هدف ما تظلم و درخواست کمک از خلیفه عباسی بود. جمع زیادی در آنجا ایستاده بودند، ناگاه فرمان متوکل صادر شد که «علی بن محمد» را دستگیر کنید. من از رفقا و از بعض حاضرین پرسیدم که «علی بن محمد» کیست؟ جواب دادند: او امام شیعه ها ست و به احتمال زیاد متوکل او را به قتل می رساند. من با خودم گفتم: از اینجا نمی روم تا چهره او را ببینم و از نتیجه کار او آگاه شوم. ناگهان دیدم او را سوار بر اسب نموده، آوردند و مردم برای دیدن او صف کشیده بودند.

عبدالرحمان می گوید: من از دیدن آن حضرت دگرگونی در خود احساس کردم و قلبم پر از عشق و محبت گردیدد؛ لذا مرتب دعا می کردم که از ناحیه متوکل به او آسیبی نرسد. ماموران همچنان آن حضرت را در میان صفوف جمعیت می آوردند، ولی او با تمام متانت و وقار بر مرکبش قرار گرفته بود و به جایی نگاه نمی کرد و به کسی توجه نمی نمود تا اینکه مقابل من رسید، صورت خود را به سوی من گردانید و فرمود: «خداوند دعایت را مستجاب کرده است و به تو عمر طولانی و مال زیاد و فرزندان متعدد مرحمت می فرماید.»

من از شنیدن این سخنان به خود لرزیدم و همراهان و حاضران از من سئوال می کردند: شما کیستی؟ و چه کار داری؟ و او با تو چه گفت؟…

جواب دادم: خیر است. و راز گفته شده را به آنها نگفتم. تا زمانی که به اصفهان برگشتم و خداوند گشایشی در روزی من ایجاد کرد و علاوه بر مال زیاد، عمرم نیز از هفتاد گذشت و دارای دو فرزند شدم…..؛ لذا به امامت او معتقد گشتم و از شیعیان او گردیدم.[10]

6. خبر از مرگ متوکل

ابوالقاسم بغدادی از زرافه نقل می کند که متوکل عباسی دستور داد حضرت امام هادی علیه السلام در روز تشریفاتی «یوم السلام» همراه با مردم شرکت کند. وزیرش «فتح بن خاقان» مخالف این تصمیم بود، ولی متوکل ستمگر گفت: این کار حتماً باید انجام گیرد!

سرانجام امام علی النقی علیه السلام مجبور شد با پای پیاده در راهپیمایی شرکت کند، در حالی که متوکل و وزیرش سوار بر اسب بودند. حضرت در گرمای سوزان عرق ریزان در حالی که انگشتش مجروح شده بود، حرکت می کرد. زرافه می گوید: با اینکه شیعه نبودم،{بر حال او رقت کردم و } گفتم: از پسر عمیت متوکل غمگین و ناراحت نباش! امام هادی علیه السلام به آیه 65 سوره هود که می فرماید:«تَمَتَّعوا فی دارِکُم ثَلاثَهَ اَیّام ذلِکَ وَعَدًُ غَیرُ مَکذُب» «(حضرت صالح به آنها گفت: مهلت تمام شد!) سه روز در خانه تان بهره مند گردید. این وعده ای است که دروغ نخواهد بود» اشاره کرده وآنگاه فرمود:

«من در پیشگاه الهی از ناقه حضرت صالح کم ارزش تر نیستم و شما تا سه روز در این دنیا بگذرانید، وعده خدا را حتمی خواهید یافت»

زرافه می گوید: در همسایگی من معلم شیعه ای بود که من گاهی با او شوخی می کردم. به او می گفتم: امام شما چنین می گفت و مثل اینکه ناراحت بود. آن معلم عارف با شنیدن سخنان م گفت: اگر امام هادی علیه السلام چنین سخنانی فرموده باشد، متوکل تا سه روز دیگر می میرد و یا اینکه به قتل می رسد. تو اگر اموالی در خانه او داری، احتیاط کرده، آنها را بیرون ببر!

زرافه (که حاجب متوکل بود) می گوید: من از شنیدن سخنان او ناراحت شدم و حتی سخنان ناروا به او گفتم و بلافاصله از او جدا شدم؛ ولی بعد، مقداری فکر کردم، دیدم سخنان نا به جا نگفته است. مناسب است احتیاط کنم و اموال خود را از خانه متوکل بیرون ببرم. اگر سخنان معلم راست بود، ضرری نمی کنم و اگر هم حقیقت نداشت، زحمت چندانی متحمل نشده ام. اموالم را بیرون بردم. روز سوم «منتصر» پسر متوکل به پدرش حمله کرد، او و کابینه او را به جهنم واصل نمود[11]. و من به برکت امام هادی علیه السلام جان سالم بدر بردم و اموالم نیز سالم ماند. آن گاه خدمت امام هادی علیه السلام شرفیاب شد و به ولایت و امامت او اعتقاد پیدا کردم.[12]

7. احترام پرندگان به امام هادي(ع)

ابوهاشم جعفري مي‌گويد: متوكل، تالار آفتاب‌گيري درست كرده بود كه پنجره‌هاي مشبك داشت و داخل آن پرندگان خوش آواز را رها ساخته بود. روزهايي كه سران حكومت براي سلام رسمي و تبريك نزد او مي‌آمدند، متوكل درون همين تالار مي‌نشست اما بر اثر سروصداي پرندگان، نه حرف ديگران را مي‌شنيد و نه ديگران حرفش را مي‌شنيدند.

فقط وقتي كه امام هادي(ع) وارد مي‌شد، تمام پرندگان ساكت و آرام مي‌شدند و تا وقتي آن حضرت(ع) از آنجا خارج نمي‌شد، سر و صدايي نمي‌كردند.

8. آگاهي امام هادي(ع) از سؤال اصحاب

محمد بن شرف مي‌گويد: همراه امام هادي(ع) در يكي از خيابان‌هاي مدينه راه مي‌رفتم. خواستم از امام هادي(ع) مسئله‌اي را بپرسم اما قبل از اينكه سؤالم را مطرح كنم، امام به من فرمود: «ما در جاي شلوغي هستيم و مردم در رفت‌وآمدند. اكنون زمان خوبي براي سؤال كردن نيست».

9. امام هادي(ع) و شفاي نابينا

هاشم بن زيد مي‌گويد: با چشمان خود ديدم كه كوري را نزد امام هادي(ع) آوردند و امام، او را بينا كرد. و نيز ديدم كه با گِل، پرنده‌اي درست كرد و در آن دميد، و پرنده جان گرفت و به پرواز درآمد. به امام گفتم: ميان شما و حضرت عيسي(ع) تفاوتي نيست! امام فرمود: «من از او هستم و او از من است».

10. واثق مُرد، ابن زيات كشته شد

خيران اسباطي مي‌گويد: وقتي كه درمدينه خدمت حضرت هادي(ع) رسيدم، فرمود: «از واثق (پادشاه وقت) چه خبر داري؟» گفتم: قربانت شوم، به سلامت بوده وده روز پيش او را ملاقات نمودم. فرمود: «اهل مدينه مي‌گويند: مرده است». وقتي كه فرمود: مي‌گويند، دانستم كه گفتار خود او ست. سپس فرمود: «جعفر (متوكل) چه مي‌كرد؟» گفتم: در زندان به بدترين حال بود. فرمود: او (بعد از واثق) صاحب اين امر (سلطنت) است. فرمود: ابن زيات (وزير واثق) چه مي‌كرد؟ گفتم: قربانت! مردم با او هستند وفرمان، فرمان اوست. حضرت فرمود: «اين مقام براي او شوم است»، سپس ساكت شد و فرمود: «ناچار مقدرات خداوند و احكام الهي جاري مي‌شود.» اي خيران! واثق مرد، ومتوكل به جاي او نشست، و ابن زيات كشته شد، گفتم: كي؟ قربانت شوم! فرمود: شش روز پس از خروج تو (از مدينه).

11. هرگز با وي همنشين نمي‌شوي!

يعقوب بن يسار روايت مي‌كند كه، متوكل مي‌گفت: واي بر شما، كار ابن الرضا حضرت هادي(ع) مرا عاجز كرده، نه حاضر است با من شراب بخورد و نه در مجلس شراب من بنشيند؛ ونه من در اين امور فرصتي مي‌يابم (كه او را به اين كارها وارد كنم) گفتند: اگر از او فرصتي نيابي، در عوض اين برادرش موسي است كه شراب‌خوار و نوازنده است، مي‌خورد و مي‌نوشد و عشق‌بازي مي‌كند، بفرستيد او را بياورند و مطلب را بر مردم مشتبه كنيد. بگوييد حترام وارد كردند، وهمه بني‌هاشم، سران لشكر و مردم استقبالش كردند، و غرض اين بود كه وقتي مي‌رسد املاكي به او واگذار كند و دختري به او بدهد و ساقيان شراب وكنيزكان نوازنده را نزد او بفرستد، و با او مواصله و احسان كند، و منزل عالي برايش قرار دهد كه خود در آنجا به ديدنش رود. وقتي كه موسي وارد شد، حضرت هادي(ع) در پل وصيف، جايي كه آنجا به استقال واردين مي‌روند، با او ملاقات كرده، به او سلام نمود و حقّش را ادا كرد، سپس فرمود: «اين مرد تو را احضار كرده كه احترامت را هتك و پايمال كند و رتبه‌ات را پايين آورد، مبادا هرگز به شراب خواري اقرار كني». موسي گفت: اگر مرا براي اينكار خواسته پس چه كنم؟ فرمود: رتبه خويش فرو مياور و چنين كاري نكن كه او هتك احترام تو را خواسته است. موسي نپذيرفت و حضرت تكرار كرد، تا چون ديد اجابت نمي‌كند، فرمود: ولي بدان كه مجلس مورد نظر او مجلسي است كه هرگز تو با او در آن جمع نمي‌شويد. همان شد كه حضرت فرمود، سه سال موسي آنجا اقامت كرد و هر روز صبح بر درب سراي او مي‌رفت. يك روز مي‌گفتند: مست است فردا صبح بيا، روز ديگر مي‌رفت، مي‌گفتند: دوا خورده و روز ديگر مي‌گفتند: كار دارد، و سه سال به همين منوال گذشت تا متوكل از دنيا رفت و در چنين مجلسي با هم جمع نشدند.

12. بازگرد جز خير چيزي نمي‌بيني!

كافور خادم گويد: در سامره در مجاورت حضرت هادي(ع) صنعت‌گراني بودند، وآنجا مثل شهري شده بود. يونس نقاش بر آن جناب وارد مي‌شد وخدمت او مي‌كرد. روزي لرزان آمد و گفت: سرور من! شما را وصيت مي‌كنم كه با اهل و عيالم نيكي كنيد. فرمود: «چه خبر است؟» گفت: خيال دارم فرار كنم. حضرت تبسم‌كنان فرمود: «چرا؟» گفت: براي اينكه ابن بغا (گويا از سران ترك بوده) نگين بي‌ارزشي براي من فرستاد كه بر آن نقشي بزنم. موقع نقاشي دو قسمت شد، وفردا وعده اوست كه [آن نگين را پس] بگيرد (موسي بن بغا) هم كه حالش معلوم است، يا هزار تازيانه مي‌زند يا مي‌كشد. حضرت فرمود: «برو به منزلت، تا فردا فرج مي‌رسد و جز خير، چيز ديگري نيست». باز فردا صبح زود لرزان آمد وگفت: فرستادة او آمده، نگين را مي‌خواهد. فرمود: «برو كه جز خير نمي‌بيني». گفت: چه جواب گويم؟ خنديد و فرمود: «برو ببين چه خبر آورده، هرگز جز خير نيست». رفت و بعد از مدتي خندان بازگشت وعرض كرد: فرستاده گفت: كنيزكان بر سر اين نگين خصومت مي‌كنند، اگر ممكن است آن را دو قسمت كن تا تو را بي نياز كنيم. حضرت فرمود: «خداوندا! سپاس، مخصوص توست كه ما را از آنها قرار دادي كه حق شكر تو را بجاي آورند، به او چه گفتي؟» عرض كرد: گفتم مرا مهلت دهيد تا دربارة آن فكركنم چگونه اين كار را انجام دهم. فرمود: «درست گفتي».

13. چنين گماني نكن!

از حسن بن مصعب مدائني روايت شده كه، مسئله سجده بر شيشه را (به وسيله نامه‌اي كه نوشته بودم) از امام علي النقي(ع) پرسش نمودم. چون نامه را فرستادم با خود گفتم: شيشه هم از چيزهايي است كه زمين آن را مي‌روياند و گفته اند كه آنچه را زمين مي‌روياند مي‌شود بر آن سجده كرد!

از طرف آن حضرت جواب آمد: «بر شيشه سجده مكن، اگر گمان مي‌كني كه آن هم از اشيايي است كه زمين آن را مي‌روياند (درست است) ولي استحاله شده». زيرا شيشه از ريگ ونمك است، نمك هم از زمين شوره زار است (وبه زمين شوره زار نمي‌شود سجده كرد).

14. پدرم شهيد شد

هارون بن فضل گويد: در آن روزي كه امام جواد(ع) از دنيا رفت، شنيدم كه امام علي النقي(ع) اين آيه را تلاوت مي‌فرمود: «إنّا لله و إنّا إليه راجعون، پدرم امام جواد(ع) از دنيا رحلت كرد». از آن حضرت پرسيدند: شما از كجا مي‌داني؟ فرمود: «ضعف وسستي دچار به من دست داد، كه سابقه آن را نداشتم.

15. جبّة زن قمي را بازگردان

محمد بن احمدمنصوري ازعموي پدرش نقل مي‌كند كه، روزي نزد متوكل رفتم در حالتي كه مشغول شرب خمر بود. مرا هم دعوت به خوردن كرد، گفتم: من هرگز نخورده ام. گفت: تو با علي بن محمد (العياذ بالله) مي‌خوري. گفتم: تو نمي‌داني كه در دستت چيست؟ اين سخنان تنها به تو ضرر مي‌رساند وبراي او زياني ندارد. اين جسارت متوكل را خدمت حضرت عرض نكردم، تا روزي فتح بن خاقان ـ وزير متوكل ـ به من گفت: به متوكل گفته اند: مالي از قم براي حضرت هادي(ع) مي‌آيد و دستور داده كه من در كمين آن باشم و خبرش را به او برسانم، تو بگو بدانم كه از كدام راه مي‌آيد؟ تا من در آن راه بروم. خدمت حضرت رفتم (كه جريان را به عرض مبارك برسانم) ديدم كسي آن جا است كه نمي‌توانستم حرفي بزنم. حضرت تبسم كرد و فرمود: «اي ابو موسي! خير است، چرا آن پيغام اوّل را نياوردي؟» (يعني آن حرفي كه اول متوكل راجع به حضرت گفت) عرض كردم: سرور من! ملاحظه تعظيم و اجلال شما را نمودم. حضرت فرمود: «مال امشب وارد مي‌شود و ايشان به آن دست نمي‌يابند، امشب را اينجا بمان». ابو موسي مي‌گويد: شب را آنجا ماندم وچون امام براي نماز شب برخاست، در ركوع سلام داد ونماز را قطع كرد و فرمود: آن مردي كه منتظرش بوديم با مال آمده وخادم از ورودش جلو گيري مي‌كند، برو مال را تحويل بگير. رفتم و انباني را كه مال در آن بود، گرفتم و خدمت آن جناب بردم. ايشان فرمود: «به او بگو: آن جُبه‌اي (لباس) را كه آن زن قمي داد و گفت: اين ذخيرة جدّه من است، بده». رفتم وگفتم، و او گفت: آري آن را خواهرم پسنديد و با اين عوض كرد، مي‌روم ومي آورم. فرمود: «بگو خدا اموال ما را حفظ مي‌كند، جبّه را از شانه‌ات درآور». چون پيغام را رساندم وجبّه را از شانه‌اش بيرون آورد، غش كرد. حضرت بيرون آمده و شرح حالش پرسيد. گفت: من (راجع به امامت شما) در شك بودم و اينك يقين كردم.

فوائد نقل کرامات

کرامات امام هادی علیه السلام بیش از آن است که در مقال بگنجد، آنچه بیان شد، نمونه هایی از کرامات حضرت بود.

نقل کرامات ائمه اطهار علیهم السلام اثرات و فوائد ی دارد، از جمله:

1. آشنا شدن با مقام رفیع و بلند امامان معصوم علیهم السلام و نقش کارساز آنها در هستی و درک ولایت تکوینی آن اولیاء خدا.

2. ایجاد محبت بیشتر نسبت به ائمه اطهار علیهم السلام دنبال خواهد داشت.

3. اثرات دیگر این است که با امکان کرامات در امامان معصوم و اثبات ولایت تکوینی آنها بر هستی، این معنی بدست می آید که برای دیگران نیز چنانچه راه پاکی و تقوا پیشه کنند و تسلیم محض خدا و رسول صلی الله علیه و آله و امامان بر حق باشند، این راه باز است، منتها در حد توان و استعدادشان، نه در آن حدی که برای امامان علیهم السلام وجود دارد؛ لذا امام هادی علیه السلام به سهل بن یعقوب فرمود: «اِنَّ لشیعَتِنا بِوِلایَتنِا لَعصمَهً لَو سَلَکوابِها فی لُجَّه البِحارِ الغامِرَهِ وَ سَباسِبِ اَلغابَرِهِ بَینَ سِباع وَ ذِئاب وَ اَعادِی الجِنَّ وَ الانِسِ لامِنوا مِن مَخاوِفِهم بِوِلایَتهِم لَنا فَثِق باللهِ عَزَّ وَ جلَّ وَ اَخلِص فِی الوَلائِ لِائِمَتِکَ الطّاهرِین وَ تَوجَه حشیثُ شِئتَ وَ اقصِد ما شِئتَ؛[13] براستی ولایت ما براستی ولایت ما برای شیعیانمان عصمت{و پناهی} است که اگر با آن در عمق دریاها روند و یا در بیابانی دور دست و خالی از سکنه بی منتها در بین درندگان و گرگها و یا دشمنان{خود} از جن و انس قرار گیرند، از ترس آنها در امان خواهند بود، به خاطر ولایت و دوستی آنان نسبت به ما. پس {ای سهل!} بر خدای عزیز و جلیل اعتماد کن و در ولایت امامان پاک خود خالص باش، آن گاه به هر جا می خواهی رو کن، و هر جا می خواهی قصد و آهنگ داشته باش!»

منابع:

تاکنون مقالات ذیل درباره امام هادی علیه السلام در مجله مبلغان به چاپ رسیده است.

1.گذری بر زندگی امام هادی علیه السلام، محمد عابدی، شماره 14، 1421 ه. ق.ص 44.

2. نگاهی به شیوه های رهبری امام هادی عللیه السلام، عبدالکریم پاک نیا، شماره 26، 1422، ص 21.

3. شمه ای از فضائل و مناقب امام هادی علیه السلام، حسین صادقی، علی تقوی، شماره 36، 1423.ه.ق، ص 26.

4. امام هادی علیه السلام در مصاف با انحراف عقیدتی، حسین مطهری محب، شماره 57، 1425 ه.ق.ص 14.


[1] . ر. ک: الارشاد، شیخ مفید، موسسه الاعلمی ص 327؛بحار الانوار، مجلسی، ج 50، ص 113؛ عیون المعجزات، ص 448؛ الکافی، ج 1، ص 498.

[2] . الکمال فی التاریخ، ابن اثیر، دار صادر، ج 7، ص 56.

[3] . تدوین السنه، سید محمد رضا حسینی جلالی، صص 183-184؛ ر.ک: سیر حدیث در اسلام، سید احمد میر خانی، ص 281.

[4] . همان، صص 283-298.

[5] . رجال الشیخ، صص 409-427.

[6] . اثبات الهداه، شیخ حر عاملی، ج 3، ص 379، ح 48.

[7] . بحار الانوار، ج 50، ص 155، محجه البیضاء، فیض کاشانی، ج 4، ص 318؛ کشف الغمه، اربلی، ج 2، ص 395؛ تجلیات ولایت، ص 478.

[8] . الخرائج و الجرائح، راوندی، ص 400، شماره 6؛ بحار الانوار، ج 50، ص 146، ح 30؛ اثبات الهداه، حر عاملی، ج 3، ص 374، شماره 41؛ محجه البیضاء، فیض کاشانی، ج 4، ص 317؛ تجلیات ولایت، ص 479.

[9] . بحار الانوار، ج 50، ص 144، ح 28؛ کشف الغمه، ج 2، ص 392؛ تجلیات ولایت، ص 480.

[10] . اثبات الهداه، ج 3، ص 371، ح 37؛ محجه البضاء، ح 4، ص 313.

[11] . راز کشته شدن متوکل توسط پسرش «منتصر» این بود که متوکل به حضرت امیر مومنان علیه السلام و فاطمه زهرا علیه السلام اهانت کرد. منصر که شیعه بود، نتوانست تحمل کند؛ لذا پدرش را به قتل رساند.

[12] . سید عبدالله شُبر، جلاء العیون، ج 3، ص 122؛ الخرائج و الجرائح، راوندی، ج 1، ص 402، شماره 8.

[13] . امالی الطوسی، ص 276، امالی الصدوق، ص 276؛ بحار الانوار، ج 59، ص 24، ح 7؛ بلد الامین، کفعمی، ص 27؛ القطره، ج 1، ص 430.

جستجو