جلد 24 صفحه 5 سطر 18
لغات آيات :
در اقتربت مبالغه زيادي است در نزديك بودن چنانچه در اقتدر مبالغه بسيار است بر قدرت و تواناي براي آن كه اصل افتعل مهيا كردن معناست بمبالغه مثل ( اشتق ) هرگاه كبابي بگيرد يا بسازد بسبب مبالغه در آماده كردن آن .
و اهواء : جمع هوي و آن رقت قلب است بميل و خواهش طبيعتها ، مثل لطافت هواي فضا ، ميگويند : هوي يهوي هوي هو ، هرگاه طبيعتش مايل بچيزي باشد .
المزدجر : يعني ، متعظ بر وزن مفتعل ، از زجر مگر آن كه تاء تبديل به دال شده تا آن كه موافق زاء شود با آشكارا نمودن ، و گفته ميشود انكرت الشيئ فهو منكر ، و نكرته فهو منكور ، و اعشي جمع بين دو لغت كرده و گويد :
و انكرتني و ما كان الذي نكرت من الحوادث الا الشيب و الصلعا
و انكار كرد آن زن مرا و دوري نمود از من و نبود موجب نفرت او از رويدادها مگر سفيدي و محاسن و ريختن موي جلوي سرم . و النكر و المنكر چيزي است كه نفس امتناع از آن ميكند و آن را نمي پذيرد از جهت نفرت طبع از آن ، و اصل آن از انكاريست كه آن نقيض و ضد اقرار است .
الاجداث : گورها جمع جدث و جدف بفاء نيز لغتي است در اين معني .
الاهطاع : سرعت و شتاب در رفتن است ، يعني تند روي .
جلد 24 صفحه 8 سطر 15
اعراب آيات :
( فما تغن النذر ) جايز است كه ما براي انكار ، پس حرف ميباشد و جايز است كه استفهام باشد ، پس اسم ميباشد و تقدير در اول اينست فلا تغني النذر ، پس رسولان و پيامبران بي نياز نيستند ، و در دومي ( استفهام ) تقدير آن اينست : ( فاي شيئی تغني النذر ) پس چيست آنچه پيامبران و نذيران را بي نياز ميكند . زجاج گويد :
قول خدا ( فتول عنهم يوم يدع الداع الي شيئی نكر ) ( فتول عنهم يوم ) منصوب بقول خدا ( يخرجون من الاجداث ) و اما حذف و او از يدعو در قرآن براي اينست كه چون آن حذف ميشود در لفظ بجهت التقاء ساكنين ، پس در كتاب هم جاري شده بر آنچه كه تلفظ بان ميشود و اما الداعي پس اثبات ياء در آن بهتر است و حذف آن هم جايز است چون كسره دلالت بر آن ميكند . و قول او سبحانه ( خشعا ابصارهم ) منصوب بر حاليت از واو در ( يخرجون ) است و در آن تقديم و تاخير است و تقدير آن ( يخرجون خشّعا ابصارهم من الاجداث ) است ، و اگر هم خواستی آن را حال از ضمير مجرور در قول او ( فتولّ عنهم ) قرار بده ( و مهطعين ) نيز منصوب بر حاليّت است ، ( و انّی مغلوب ) تقديرش اينست ( دعا ربّه بانّی مغلوب ) و عيسی بن عمرانی بکسر قرائت کرده بنابر اراده قول کردن يعنی : ( فدعا ربّه قال انّی مغلوب ) و مانند آنست ( والذين اتخذوا من دونه اولياء ما نعبدهم الاّ ليقربونا ) تقديرش اينست ( قالوا ما نعبدهم الاّ ليقرّبونا ) .
تفسير عمومي آيات 11 تا 21 سوره قمر
جلد 24 صفحه 23 سطر 20
لغات آيات :
الهمر : ريزش اشك و آبست بشدت و انهمار : به معناي ريزش است .
امرء القيس گويد : راح تمر به الصبا ثم انتحي فيه شويوب جنوب منهمر
ابر حركت كرد و باد صبا آن را فشار داد تا بارانش را باريد ، سپس برگشت بسمت چپ و يك دفعه به شدت باريد .
التفجير : بمعناي شكافتن زمين است از آب .
و العيون : جمع عين و چشمه آبست و آن جاي است كه آب از زمين فوران ميكند بطور مستدير و گرد مانند استداره و گردي چشم حيوانات ، پس عين مشترك ميان چشم حيوانات و چشمه آب و معدن طلا و چشم ترازو و چهره ابر و سر زانو است .
الدسر : ميخ هاي است كه بر تختهاي كشتي و بلم ميگويند ، مفرد آن دسار و دسير و دسرت السفينة ادسرها دسرا ، و هر گاه آن را محكم بكوبند .
و بعضي گفتهاند : كه اصل باب دفع است گفته ميشود دسره بالرمح هر گاه آن را به شدت و سختي به سبب رمح و سر نيزه دفع كند . و الدسر ، سينه كشتي است كه آب دريا بشدت بان ميخورد و از آنست حديثي درباره عنبر كه فرمود : ” هو شيئی دسره البحر ” آن چيزيست كه دريا آن را بشدت دفع نموده .
مدكر : اصل آن مذتكر است ، پس تاء قلب بدال شده براي برادر ربودن آن با ذال در جهر به تلفظ آن گاه ادغام شده دال در آن ، پس مدكر گرديد .
و النذر : اسم از انذار است كه قام مقام مصدر ميشود گفته ميشود انذره نذرا بمعنا انذارا، و مانند آنست انزله نزلا بمعنا انزالا و ممكنست كه جمع نذير ترساننده باشد .
الصرصر : باد تند و سخت است تا جاي كه صداي وزش آن شنيده مي شود ، و آن مضاعف صر است ميگويند : صر و صرصر ، كب و كبكب ، و نه و نهنه
المستمر : جاري بر يك راه گويند ، و اعجاز النخل ساقه ، و قسمت زيرين آنست ، و نخل مذكر ومونث ميشود ( نخل مذكر و نخله مونث ) .
و المنقعر : آنكه از ريشه و بيخ افتاده است ، براي اينكه قعر هر چيزي قرار و اساس و ريشه آنست ، و تقعر في كلامه يعني : هرگاه در سخنش تعمق و تامّل كند .
اعراب آيات :
عيونا منصوبست بنابر اينکه تميز و يا حال باشد و اصل آن ، و فجّرنا العيون الارض است و معنا ( و فجّرنا جميع الارض عيونا ) و ممکنست که تقديرش اين باشد (بعيون ) پس حرف جار حذف شده ، و ممکنست که تقديرش ( و فجّرنا من الارض عيونا ) باشد و قول خدا : علی امر در موضع نصب است بنا بر حاليّت ، و قول او صبحانه ( باعيننا ) در موضع نصب است باينکه ظرف مکان باشد ( جزاء ) منصوبست باينکه مفعول له باشد ، و ممکنست که مصدر باشد که بجای حال نهاده شده باشد ، و معنا اينست که ما اين کار را کرديم در حاليکه پاداش ، دهنده ايم پاداشی ( وآيه ) منصوبست بنابر حال بودن از هاء در ترکناها .
تفسير عمومي آيات 22 تا 31 سوره قمر
جلد 24 صفحه 34 سطر 1
لغات آيات :
السعر : جمع سعير و آن آتش شعلهور است و السعرا ديوانگي است ،
مي گويند : ” ناقة مسعوره ” هر گاه با آن ديوانگي و سركشي باشد ، و استعر فلان جنونا ، ديوانگي فلاني گل كرده و طغيان نموده و اصل سعر التهاب و طغيان چيز است . التعاطي : بمعناي تناول و رسيدن و دست يافتن بر مقصد است .
المحتظر : آنست كه بر بستانش و يا بر گوسفندهايش حظيره و ديواره چوبي و تختهاي قرار ميدهد تا از خطر دست برد و گرگ مصون بماند و آن دور داشتن از خطر و ممنوع نمودن از ورود است .
جلد 24 صفحه 34 سطر 10
اعراب آيات :
( ابشرا ) منصوب بفعل مضمر است كه تفسير آن ظاهر است و تقديرش اين است ( ا نتبع بشر امنا ) آيا پيروي كنيم بشري از جنس خودمان را ، قول خدا ” منا ” صفت است يعني ( ابشرا كانا منا ) ( و واحدا ) صفت است و البشر به يك نفر و جماعت هم گفته ميشود و قول خدا ( من بيننا ) در محل نصب است بنابر ظرف بودن ، و فتنه منصوب است باين كه مفعول له باشد ، و ممكن است كه مصدر باشد و در موضع حال نهاده شده باشد ، يعني در حالي كه آزمايشي براي ايشان باشد .
جلد 24 صفحه 41 سطر 14
اعراب آيات :
سحر هر گاه نكرده باشد اراده ميشود به آن سحري از سحرها ميگويند : ” رايت زيدا سحرا من الاسحار ” زيد را سحري از سحرها ديدم ، پس هر گاه سحر روزت را قصد كردهاي ميگوي ” اتيته بسحر و آتيته سحر ” سحر آمدم او را و قول خدا ( نعمة ) مفعول له است ( بكرة ) ظرف زمان است ، پس هر گاه معرفه باشد باين كه قصد كني صبح همان روز را ميگوي ، اتيته بكرة و غدوة ، پس بكرة اينجا نكره است .
تفسير عمومي آيات 1 تا 13 سوره رحمان
جلد 24 صفحه 59 سطر 4
لغات آيات :
الرحمن : آن خدايست كه رحمتش شامل هر چيزي شده پس براي ، همين هيچكس توصيف بان نميشود مگر خداي تعالي ، و اما راحم و رحيم پس جايز است كه بندگان خدا بانها موصوف باشند .
البيان : آن دليلهاي است كه بعلم ميرساند و بعضي گويند : بيان اظهار معني است براي نفس بانچه كه تميز داده ميشود بسبب آن از غير آن مثل تميز معناي رجل از معناي فرس و معناي قادر از معناي عاجز و معناي عام از معناي خاص .
الحسبان : مصدر حسبته احسبه حسابا و حسبانا مثل سكران و كفران است . و بعضي گويند : آن جمع حساب مثل شهاب و شهبان است .
و النجم : آن گياهاني بدون ساقه است مثل تره و يونجه .
و الشجر : آن گياهي است كه ساقه دار باشد مثل كاهو و اشجار و اصل نجم طلوع است ، ميگويند : نجم القرآن و النبات هر گاه ظاهر شوند و به سبب همين ناميده شده ( نجم السماء ) براي طلوع آن .
الاكمام : جمع كم و آن ظرف ميوه خرماست كه در ظرفش محفوظ است هرگاه پيچيده بر آن باشد .
الالاء : ابوعبيده گويد : نعمتهاست و مفرد آن الي بر وزن معي و الي بر وزن قفاست . اعراب آيات :
الرحمن يك آيه است با اينكه آن جمله نيست براي آنكه تقدير آن الله الرحمن است تا فاصله با آيه بعد صحيح باشد ، پس الرحمن خبر مبتداء محذوف است ، مثل قول خدا
( سورة انزلناها ) يعني هذه سورة . ( الا تطغوا ) تقدير آن ( لان لا تطغوا ) است ، پس آن در محل نصب است بسبب آنكه مفعول له است و لفظ آن نفي و معنايش نهي است وبراي همين عطف بر آن نموده بقولش ( و اقيموا الوزن )
و قول او ( فيها فاكهة ) مبتداء و خبر در محل نصب است بنا بر حاليت .
تفسير عمومي آيات 14 تا 30 سوره رحمان
جلد 24 صفحه 74 سطر 2
لغات آيات :
الصلصال : گل خشكي است كه از آن صداي شنيده ميشود شبيه صداي سفال .
الفخار : گل چنانيست كه باتش پخته ميشود تا آجر و سفال ميشود .
المارج : مضطرب متحرك است ، و بعضي گفته اند مارج مختلط را گويند ، ميگويند : مرج الامر : يعني اختلط الامر ( و مرجت عهود القوم و اماناتهم ) يعني پيمانهاي قوم و اماناتشان مختلط و درهم شد .
شاعر گويد : مرج الدين فاعددت له مشرف الحارك محبوك الكتد
دين آميخته بغير آن شده ، پس آماده كردم براي آن اسب بلند بالاي چابك و تندروي را كه در راهش مبارزه و با دشمنان آن پيكار كنم . و مرج الدابة في المرعي ، يعني : چارپا را در چراگاه سر داد تا چرا كند .
برزخ : مانع و واسطه بين دو چيز را گويند .
و الجواري : كشتي ها را گويند ، براي آن كه در آب جريان دارند مفرد آن جاريه است ، و از آنست جاريه كنيز و زن جوان ، براي اين كه در آن آب نشاط جواني جريان دارد . الاعلام : كوه ها را گويند و مفرد آن علم است ، خنساء گويد :
و ان صخرا لتاتم الهداة به كانه علم في راسه نار
و البته هدايت كنندگان اقتدا بصحره ميكنند مثل آن كه او كوهي است كه در سر آن آتش افروخته اند . و جرير گويد : ” اذا قطعن علم بدا علم ” هر گاه كوهي را قطع كنند كوه ديگري ظاهر شود .
الفناء : نابود شدن اجسام است و صحيح آنست كه فنا از جهت معني ضد جواهر است ، بجهت آن كه جوهر باقي است و نابود نميشود مگر بضد ، يا چيزي كه جاري مجراي ضد باشد و ضد جوهر فناء است .
جلد 24 صفحه 93 سطر 17
شرح لغات :
الثقلان : اصل آن از ثقل است و هر چيزي كه براي آن وزن و ارزش باشد پس آن ثقل است ، و از اين جهت به تخم شتر مرغ ثقل گفته شده است گويد
فتذكرا ثقلا رتيدا بعد ما القت ذكاء يمينها في كافر
پس مذاكره كردند تخم شتر مرغي را كه روي هم گذارده بودند بعد از آن كه انداخت خورشيد بركت خويش را در تاريكي و سياهي شب . و آدميان و پريان را ثقلين ناميده اند ، براي بزرگي خطر ايشان و جلالت مقامشان نسبت به آنچه در روي زمين است از حيوانات و براي سنگيني وزن آنان بسبب تعقل و تمييز دادن بين حق و باطل ، و از آنست حديث شريف نبوي صلي الله عليه و آله : اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي . . (1) من ميگذارم ميان شما دو چيز سنگين و گران قدر كتاب خدا و عترت خودم را . آن دو را پيامبر ” ثقلين ” ناميد براي بزرگي شکن و جلالت مقامشان . و بعضي گفته اند : جن و انس ، آدم و پري را ثقلين گفتند براي سنگيني آنان درروي زمين، زندگان باشند يا مردگان ، و از آنست قول خداي عز و جل : ( و اخرجت الارض اثقالها) يعني بيرون افكند زمين آنچه از مردگان در آن است . و عرب سيد شجاع را ثقل و وزنه بر روي زمين قرار داد .
خنساء گويد : ابعد ابن عمر و من آل الشريد حلت به الارض اثقالها
آيات بعد از مردن ابن عمر و از خاندان شريد حلال است بزمين وزنه هاي آن ، مقصود اينست كه چون ابن عمر و مرد وزنه زمين بمرگ او رفت براي سيادت و بزرگواريش . و بعضي گفتهاند : مقصود اينست كه مردههاي زمين زينت بزمين داده از زيور .
الاقطار : جمع قطر و آن كناره ديوار است ، ميگويند ( طعنه فقطره ) او را با نيزه زد ، پس بيكي از دو قطرش كه دو پهلو باشد انداخت .
السيما : مشتق از سوم است و آن بالا بردن قيمت است از مقدارش .
العلامه : بلند ميشود باظهار آن تا آن كه معرفت بسبب آن واقع و حاصل شود . الناصيه : موي جلوي سر است ، و اصلش بمعناي اتصال است از قول شاعر ( في تناصيها بلادقي ) يعني متصل بانست پس ناصيه متصل بسر است .
الاقدام : جمع قدم و آن عضويست كه اقدام ميكند صاحب آن براي رفتن به سبب آن بر روي زمين .
الاني : آنست كه حرارت و گرميش بي نهايت و آخرين درجه برسد ماضي آن اني مضارع يانی و مصدرش انياست .
تفسير عمومي آيات 46 تا 61 سوره رحمان
جلد 24 صفحه 105 سطر 10
لغات آيات :
الافنان : جمع فنن و آن شاخه تازه برگ است ، و از آنست قول ايشان هذا فن آخر ، يعني اين نوع ديگر است و ممكنست جمع فن باشد .
الاتكاء : تكيه كردن براي كرامت و بزرگواري و مناعت و پشتي آنست كه در محافل سلاطين و بزرگان براي اشخاص گذارده مي شود جهت احترام و بزرگ داشت و آن از
” و كان السقاء ” مشتق است هر گاه مشك آب را محكم ببندند و از آن است قول ايشان
( العين و كاء الستة ) .
الفرش : جمع فراش و آن چيزيست كه گسترده و براي خوابيدن بر آن آماده ميشود ( و در فارسي بآن رختخواب ميگويند ) .
البطان : جمع بطانه و آن باطن و آستر رويه است .
الجني : ميوه ايست كه بر درخت رسيده و شايسته چيدن باشد و از آن است گفته عمرو بن عدي : هذا جناي و خياره فيه اذ كل جان يده الي فيه
اين جنايت خود منست و اختيار آن هم در دست خودم زيرا كه هر جاني انگشتش بدهان خود اوست (1) و حضرت علي عليه السلام باين شعر تمثل جسته است و اصل طمث خون است ميگويند : طمث المراة هرگاه حيض ببيند ، طمث هر گاه بسبب ازاله بكارت خون ببيند ، و بعير لم يطمث ، شتري كه ريسماني و يا بار بندي آن را مس نكرده
است ، فرزدق گويد : دفعن الي لم يطمثن قبلي و هن اصح من بيض النعامي براي من كنيزاني آوردند باكره كه قبل از من هيچ كس با آنها آميزش نكرده بود و فروج آنها سالم تر بود از تخم شتر مرغ .
شاهد اين بيت ( لم يطمثن ) است كه بمعناي مس و لمس آمده است .
جلد 24 صفحه 106 سطر 13
اعراب آيات :
( متکئين ) حال است از مجرور بلام يعني ( لهم جنتان ) در اين حالت كه تكيه زده اند و ما بين قول او ( جنتان ) تا قول او ( متكين ) صفاتست براي جنتين . بطانها من استبرق ، مبتداء و خبر است در موضع جر و صفت است براي فرش ، و قول او ( و جني الجنتين دان ) اعتراض است ، و قول او ( فيهن قاصرات الطرف ) صفت ديگريست براي فرش ، و قول او ( كانهن الياقوت و المرجان ) حال است براي قاصرات الطرف ، يعني : آن حوريه ها شباهت به ياقوت و مرجان دارند . و قول او ” هل جزاء الاحسان الا الاحسان” جمله معترضه بين معطوف و معطوف عليه است ، و تقدير آن اينست : و لهم من دونهما جنتان ، و براي ايشان از نزديكترين آن دو بوستان دو باغ ديگريست .
تفسير عمومي آيات 62 تا 78 سوره رحمان
جلد 24 صفحه 116 سطر 9
لغات آيات :
الدهمه : سياهي و ادهام زراعت است هر گاه سياهي بر آن غالب شود و از آنست دهماء و تصغير آن دهيماء است براي داهيه و مصيبت دهيماء ناميده شده براي تاريكي و ظلمت آن .
و الدهماء : ديك سياه است .
النضخ : بخاء معجمه بيشتر از نضح بحاء غير معجمه است براي اينكه نضح ترشح است ، و بخاء مثل بزل سوراخي است كه از آن آب ميجوشد .
النضاخه : فواره است كه آب از آن بطرف بالا فوران و جستن مي كند .
الرمان : مشتق از رم يرم رما است براي آنكه از شان آن اينست كه دل را نرم ميكند بسبب جلا دادن دل .
الخيرات : جمع خيره است و الرجل خير مرد خوب است ، و الرجال خيار و اخيار مردانخوب و نيكانند . و لقد طعنت مجامع الربلان ربلان هند خيره الملكات و هر آينه حقيقة من با نيزه ام زدم محل اجتماع گوشت رانش را ، ران هند بهترين محبوبه خودم را ، و قصدش از طعن در اين بيت مجامعت و آميزش او با محبوبه اش بوده است . زجاج گويد : اصل خيرات خيرات مشدده بوده ، پس مخفف شده و خيام جمع خيمه است و آن خانه اي از پارچه كرباسي و برزنتي و غيره كه بر عمود و تيرك و ميخها در صحراها و بيابانها استوار ميسازند . و رفرف باغهاي بهشتي است از باب قول ايشان
( رف البنات يرف ) يعني گياهان سبز و تازه گرديده . و بعضي گفته اند : رفرف مجالس است . و بعضي گفته اند : بالشها و پشتي هاست و هر جامه پهن و عريضي نزد عرب رفرف است .
ابن مقبل گويد : و انا لنزالون تغشي نعالنا سواقط من اصناف ربط و رفرف و ما البته منزل كننده هستيم تا آن كه استراحت كنيزان ما بر افتاده هاي از اقسام
جامه هاي نازك و پهن .
و عبقري : بجامه هاي نازك و بالشهاي مخملي خال دارد گويند و آن اسم جنس و مفردش عبقريه است . ابو عبيده گويد : هر چيزي از فرش را عبقري گويند و هرچيزي كه مبالغه درخوبي آن شود منسوب به عبقر ميشود و آن شهريست كه در آن بساط و غير آن ، نقاشي و رنگ آميزي ميشود .
جلد24 صفحه131 سطر10
شرح لغات :
الکاذبه : مصدر است مانند العافيه والعاقبه .
الرج : حرکت کردن باضطراب و لرزش است و از آنست قول ايشان ( ارنج السهم عند خروجه من القوس ) تير در موقع بيرون آمدن از کمان لرزيد .
و البسّ : ريزه ريزه شدن چنانچه سويق ( قاهوت ) را ريزه ريزه ميکنند .
شاعر گويد : ( لا تخبز خبزا و بسا يسا ) .
نان را تکّه تکّه و ريز ريز نکنيد و بسيس سويق قاهوت يا آرد است که برای خوراک تهيّه ميشود . زجاج گويد : بست تيز بمعنی سبقت است .
شاعر گويد : ( و انبس حيّات الکثيب الاهل ) مارهای خطرناک تلّه ريک براه افتادند .
هباء : غبار مثل شعاع است در نازکی ، و زياد است که با شعاع آفتاب از سوراخ در يا ديوار بيرون ميآيد .
انبثات : بمعنی پراکنده شدن اجزاء بسيار است در جهات مختلفه .
وازواج : اصنافيست که بعضی از آن با بعض ديگر است ، چنانچه به چکمه وموزه زوجان گفته ميشود .
و ثلّه : جماعت و اصل آن قطعه است از قول ايشان ( ثل عرشه ) وقتی که ملکش بخراب شدن تختش قطع شود . وثلّه يک قطعه و دسته از مردم است .
الموضونه : بافته شده است که بعضی از تار و پودش داخل بهم می شود مثل صفه زره که حلقه های آن داخل بيکديگر می شود .
اعشی گويد : و من نسج داود موضونة تساق الی الحیّ عيرا فعيرا
و از بافته های داود عليه السلام زره و درعی بود که کاروانی بعد ازکاروان بسوی قبيله برده می شد .
و از آنست شکم بند شتر که برخی از آن دوبله با بعضی ديگر بافته می شود .
اعراب آيات :
( اذا وقعت الواقعة ) ظرف است از معنای ( ليس ) برای آنکه تقديرش اينستکه لا يکون لوقعتها کاذبة ، نمی باشد برای وقوع آن دروغی و نفی حال نيست ، پس ( اذا ) ظرف از آن نيست ، و ممکن است که عامل در ( اذا ) محذوف باشد برای دلالت کردن محل بر آن مثل آنست که گفته است : ( اذا وقعت الواقعة کذلک فاز المومنون ، و خسر الکافرون ) چون روز قيامت چنانی واقع شد مومنين رستگار و کافران زيانکار شوند .
و ابو علی گويد : تقدير آن اينست ( فهی خافضة رافعة ) پس آن روز ، مجرمين و گنهکاران پست و ذليل و مومنين سر بلند و عزيز خواهند بود ، پس مبتداء را که ( هی ) با فاء ضمير ( فهی ) قرار داده و دو کلمه ( خافضه رافعه ) را جواب ( اذا ) يعنی قومی زير دست و قومی سر بلند ، چون اينطور شد ، پس خافضه رافعه خبر مبتداء محذوف است ، و قول او ( اذا رجّت الارض رجّا ) بدل از قول او اذا وقعت الواقعه است ، و ممکن است که آن ظرف از يقع باشد يعنی يقع فی ذلک الوقت و ممکن است که خبر از اذاء اوّل باشد و نظير آن اينست : ( اذا تزورنی اذا ازور زيدا ) يعنی وقت ديدار تو از من وقت ديدن من از زيد است . ابن جنّی گويد : و ممکن است که ( اذا ) غالبا ظرفيت باشد مثل قول لبيد شاعر : حتّی اذا القت يدا فی کافر واجنّ عورات الثغور ظلامها
وقتيکه آفتاب غروب کرد نيروئی در ظلمت و تاريکی خواهد بود و سياهی شب مخفی می کند شکافهای مرزها را .
و قول خدای سبحان ( حتی اذا کنتم فی الفلک پس ( اذا ) نزد ابی الحسن مجرور به ( حتّی ) است ، و اين آنرا از ظرفيّت بيرون ميبرد ، و ميگويم پس بنابر اين قول او ( اذا ) در موضوع ظرف نميباشد ، بلکه هريک از آن دو در موضع رفع است برای بودن آن دو مبتداء و خبر بخلاف آنچه گمان کرده اند بعضی از اهل تجويد از محقّقين در علم زمان ما ، پس او گويد : که عثمان يعنی ابن جنی گويد : عامل در ( اذا وقعت ) قول او (اذا رجت) است ، و اين اشتباه بزرگی است ، پس ( اصحاب الميمنه ) مرفوع است ، بسبب مبتداء بودن و تقديرش اينست ( فاصحاب الميمنة ما هم ) يعنی ياوران دست راست چگونه اند ايشان ( و اصحاب المشئمه ای شيئی هم ) و ياران دست چپ چه بودند ، و اين لفظ جاری مجرای تعجّب است . متّکئين و متقابلين منصوبست بنابر حاليّت .
جلد 24 صفحه 148 سطر 17
شرح لغات :
سدر : درخت معروفي است و اصل خضود كنار يا بن چوب نرم و نازك است ، پس از همين هاست مخضوديكه خاري براي او نيست براي آن كه بيشتر رطب هاي نرم و تازه هسته و خوار ندارد .
طلح : ابو عبيده گويد : طلح آن درخت بزرگيست كه خار زياد دارد . بعضي از افراد تيزهوش و باريك بين گفته است : بشرها دليلها و قالا غدا ترين الطلح و الجبالا راهنماي آن محبوبه بشارت باو داد و گفت : فردا البته مي بيني درختان بزرگ و كوه ها را كه نزديك منزل خواهد بود . زجاج گويد : طلح درخت ام غيلان ( درخت خار مغيلان است ) پس گاهي بر بهترين حال خواهد بود و منضود از باب ( نضدت المتاع ) وقتي كه بعضي از آن را بالاي برخي ديگر قرار ميدهند و روي هم ميگذارند .
و بكر : آن دوشيزهاي ميباشد كه مردمي با او آميزش نكرده و مهر او را ، نشكسته است و او بر همان خلقت اوليه است از حال ايجاد و خلقت است ، و از آن است البكره ، براي اول روز و باكوره براي اولين ميوه و نوبر ميوه . ازهري گويد : و البكر شتر جوان و جمع آن بكار و بكاره است ( و جاء القوم علي بكرتهم و بكرة ابيهم ) قوم آمدند بر شتران جوانشان و شتران جوان پدر شان .
الاتراب : جمع ترب و آن نوزاديست كه با مانند خودش در حال كودكي نمو ميكند و آن ماخوذ و گرفته از بازي كردن طفل است با خاك ، يعني ايشان مانند كودكاني هستند كه بر يك سن ميباشند .
ابن ابي ربيعه گويد : ابرزوها مثل المهاة تهادي بين عشر كواعب اتراب
بيرون آورد آن زن را مانند گاو وحشي كه با تبختر و تكبر راه ميرفت در ميان ده دوشيزه خردسال و تكيه به اطرافيان خود داشت .
تفسير عمومي آيات 41 تا 56 سوره واقعه
جلد 24 صفحه 160 سطر 13
شرح لغات :
السموم : باد گرمي است كه داخل در مسام و سوراخها و منافذ بدن ميشود و از آن ماخوذ شده سم و زهري كه داخل در منافذ بدن ميشود ( و انسان را مسموم ميكند ) . يحموم : سياهي شديديست كه بسبب سوختن باتش حاصل ميشود و آن ( يفعول ) و گوشت سوخته و چربي و پيه سياه شده باتش سوزيست ، ميگويند : ( حممت الرجل ) يعني چهره و صورتش را چون ذغال سياه كردم .
و الترف : يعني ممتنع و ممسك از پرداخت حقوق واجبه براي رفاهيت و بهتر زيستن . الحنث : بمعناي عهد شكني و نقض عهديست كه آن را بسبب سوگندهاي غليظ موکد نموده .
الهيم : شتر تشنه ايست كه از آب سير نميشود براي بيماري كه باو رسيده و مفرد آن ، اهيم ، و مونّث آن هيماء است .
جلد 24 صفحه 166 سطر 20
تفسير عمومي آيات 57 تا 74 سوره واقعه
شرح لغات :
امني : يمني و مني يمني بيك معناست و از آنست قرات ابي سماك ( تمنون ) بفتح تاء و اصل آن از مني و آن تقدير است .
شاعر گويد : لا تامنّن و ان امسيت في حرم حتي تلاقي ما يمني لك الماني البته ايمن نباش هر چند كه روز را در حرم شام كني ، تا آن كه برخورد كني چيزي را كه موجب تامين و ايمني تو باشد و از آنست ، منيه و آرزو براي آن كه آن مقدر است و باندازه تقدير ميآيد و ميرسد .
حطام : گياه خشكي است كه در هيچ مطعم و غذاي مورد استفاده نمي شود و اصل حطم كسر و شكستن است و حطم السواق بعنف ، يعني بعضي را بر بعض ديگر ميشكند ، گويد : ” قد لفها الليل بسواق حطم ” يعني شبانه آن شتران را دزديد و برد .
و التفكه : اصلش تناول و رسيدن به اقسام ميوه جات است براي خوردن
و الفكاهه : مزاح و شوخي كردن است ، و از آنست حديث زيد ” كان من افكه الناس مع اهله ” از مزاح ترين مردم بود با عيالش ( و رجل فكه ) مرد پاك نفس
المغرم : آنست كه مالش بدون عوض از بين رفته است ، و اصل باب لزوم و فعل لازم است .
و غرام : عذاب لازم است ،
اعشي گويد : ان يعاقب يكن غراما و ان يعط جزيلا فانه لا يبالي
اگر عقوبت كند عذاب لازم و غرامت است و اگر ببخشد بسياري را پس او را باكي نيست .
و نار : از نور گرفته شده ،
حارث گويد : فتنورت نارها من بعيد بخزازي هيهات منك الصلاء
پس ديدم روشناي محبوبه ام را از راه دوري و ليكن بعيد است كه من بتوانم خودم را بان برسانم .
الاوري : ظاهر شدن آتش است بوسيله آتش گيرانه و كبريت ، گفته مي شود اوري ، يوري ، و وريت ، بك زنادي يعني تكليفم را بسبب تو روشن كردم و گفته ميشود ( قدح فاوري ) كبريت زد ، پس روشن شد و آتش گرفت ، هر گاه آتش ندهد گفته ميشود ( قدح فاكبي ) كبريت زد و نگرفت و آتش نداد .
المقوي : فرود آمدن با قوا و نيروست در زميني كه كسي در آن نيست ، و اقوت الدار يعني خانه از اهلش خاليست نابغه گويد : اقوي و اقفر من نعم و غيرها هوج الرياح بهايي التراب موار فرود آمدم در زميني كه خالي از جاندار بود و آن را وزش بادها و شن سيار دگرگون كرده بود و عتقره گويد : حييت من طلل تقادم عهده اقوي و اقفر بعد ام الهيثم زنده ماندي تو از آثار و بزرگي كه خاطره آن گذشت در جاي كه بعد از ام هيثم خالي از هر چيز بود .
تفسير عمومي آيات 75 تا 87 سوره واقعه
جلد 24 صفحه 178 سطر 9
شرح لغات :
القسم : جمله اي از كلام است كه بان خبر تکكيد مي شود بچيزي كه در قسم صواب قرار مي دهد نه در خطاء و اشتباه .
العظيم : آنست كه اندازه و مقدار غير آن از آنچه آن مي باشد قاصر و كوتاه باشد و آن دو قسم است (1) بزرگي شخص (2) بزرگي شان و مقام .
الكريم : آنست كه از شکن و مقام او است كه مي بخشد خير فراوان را پس چون از شان قرآن اينست كه خير بسيار مي دهيد بدليل هاي كه بسوي حق هدايت مي كند كريم است ، بنابر حقيقت معناي كريم نه بنابر تشبيه بطريق مجاز و كريم در صفات خدايتعالي از صفات ذاتي چنانيست كه جايز است كه گفته شود درباره آن صفت از لا كريم بوده و ابداهم كريم است براي آن كه حقيقت ذات لاحدي او ايجاب مي كند اين را از جهت اين كه كرم او آن كسيست كه اعطاء ميكند خير بسيار را پس چون قادر و تواناي بر كرم چنانيست كه نميتواند منع كننده اي او را منع كند از عطا و خير فراوان و صحيح است كه گفته شود او پيوسته كريم بوده است .
المدهن : آنست كه كاري كه در باطن مي كند بر خلاف ظاهر او باشد مثل روغن مالي براي آسان بودن اين بر او و براي شتاب و سرعت كردن در آن گفته مي شود ادهن يدهن و داهن يداهن مثل نافق . . .
الدين : آن پاداش و مزد است و از آنست قول ايشان كما تدين تدان يعني چنانچه پاداش دهي پاداش بيني و دين علميست كه بسبب آن مستحق جزاء ، و پاداش مي شود .
اعراب :
( فلولا اذا بلغت الحلقوم ) عامل در ( اذا ) محذوف و بر آن دلالت مي كند فعل واقع بعد ( لولا ) و آن ( ترجعونها ) در قول او فلولا ان كنتم غير مدينين ترجعونها و جواب شرط نيز آن مدلول قول او ( فلولا ترجعونها ) است و اين ( لولا ) براي تخصيص بمعناي (هلا) مي باشد و واقع نمي شود بعد از آن مگر فعل و تقديرش چنين است ( فلولا ترجعونها ) اذا بلغت الحلقوم فلولا ان كنتم پس لولا را دو مرتبه تكرار كرد براي طول كلام .
تفسير عمومي آيات 88 تا 96 سوره واقعه
جلد 24 صفحه 186 سطر 13
اعراب :
و اما ان كان من اصحاب اليمين فسلام لك من اصحاب اليمين ، علي بن عيسي گويد : كاف خطاب داخل شده است چنانچه داخل مي شود در ” ناهيك به شرفا ” و حسبك به كرما ، يعني طلب بيشتري بر جلالت حالت نكن پس همينطور ( سلام لك منهم ) يعني زيادتر بر درود و سلام ايشان طلب نكن از جهت جلالت و بزرگي منزلت .
ابن جني گويد : در كلام تقديم و تاخير است و تقدير اينست : مهما يكن من شيئی فسلام لك من اصحاب اليمين ان كان من اصحاب اليمين ، و شايسته نيست كه بوده باشد موضع ( ان كان ) مگر اين موضع براي اين كه اگر محل آن بعد از فاء باشد هر آينه پهلوي آن قرار گرفت و هر آينه قول او سلام لك ، جواب براي او در لفظ خواهد بود نه در معنا ، و اگر جواب او در لفظ باشد هر آينه واجب است داخل كردن فاء بر آن ، براي آن كه جايز نيست در سعه كلام ، ان كان من اصحاب اليمين سلام له ، پس چون فاء در آن نبود ثابت شود كه آن جواب نيست براي گفته او كه اگر در لفظ باشد و وقتي ثابت شد كه آن جواب او در لفظ نيست ثابت شود كه محل ( ان كان ) بعد از آنست نه قبل از آن . گويد اگر گفته شود كه البته فاء جواب داخل نميشود براي قول او ( ان كان ) براي خاطر فاي كه داخل ميشود براي جواب ( اما ) براي آن كه داخل نميشود حرفي بر مثل خودش ، حرف ديگر گفته مي شود : البته داخل نمي شود فاي كه براي ( اما ) است بر آن براي آن كه آن جواب نيست براي قول او ( ان كان ) پس اگر جواب ، براي او بود هر آينه داخل نشده بود بر آن ( علي سلام ) اين فاء در قول او ( و اما ان كان من اصحاب اليمين فسلام لك ) بنابراين كه فاء اما موردش بعد از فاي ” است كه جواب شرط ” است پهلوي آن واقع نمي شود و ( اما ) برايش دو مورد از كلام است : 1 – اين كه براي تفصيل جمله باشد مثل قول تو ( جاني القوم فاما زيد فاكرمته و اما عمر و فاهنته ) قوم آمد نزد من پس اما زيد را من اكرام كردم و اما عمرو را پس توهين نمودم ، و از اين قبيل است
( اماء) در اين آيه . 2 – اينكه مركب از ان و ما باشد و ما عوض از كان باشد و اين مثل قول توست كه مي گوي اما انت منطلقا انطلقت معك اما تو راهي هستي من هم با تو راهي خواهم بود ، و مقصود اينست اگر تو مي روي من هم مي روم ، پس موضع ( ان ) نصب است براي آنكه آن مفعول له است ،
سيبويه گويد : ابا فراشة اما انت ذا نفر فان قومي لم تاکلهم الضبع
اي ابا فراشه اما تو صاحب نفرات هستي پس راستي قوم مرا هم گرگ و درنده اي نخورده است .
تفسير عمومي آيات 11 تا 15 سوره حديد
جلد 24 صفحه 210 سطر 13
لغات آيات :
القرض : قرض چيزيست كه بديگري بدهي كه بتو پس بدهد ، مثل آن را و اصل آن قطع و بريدنست پس او قطع كرده و آن مال را از صاحبش باذن او برضمانت اين كه مثل آن را رد كند ، و عرب مي گويد : ( لي عندك قرض صدق و قرض سوء ) هر گاه باو كار خير يا شري كند ،
شاعر گويد : و يجزي سلامان بن يفرج قرضها بما قدمت ايديهم و ازلت
و سلامان پسر يفرج پاداش و كيفر داد وام و طلب آنها را بچيزي كه در پيش كرده بودند از لغزشها و كارهاي بدشان .
المضاعفه : زياد كردن بر مقداري كه گرفته مثل آن يا چند برابر آن .
الاقتباس : گرفتن آتش است و گفته ميشود گرفتم او را آتشي و فرا گرفتم از او دانشي. و التربص : مهلت و انتظار است .
اعراب :
( من ذا ) فراء گويد : ( ذا ) صله من است ، گويد : و ديدم آن را در مصحف ، و قرآن عبد الله بن مسعود ( منذ الذي ) كه نون متصل بذال بود . و بعضي گفته اند : الذي معنايش من هذا الذي است ، و من در محل رفع است بسبب مبتداء بودن ( و الذي ) خبر انست بنابرقول اول و بنابر قول دوم ( ذا ) مبتداء است ( و الذي ) خبر آنست و جمله خبر ” من ” است . ابن فضال چنين ياد كرده و من مي گويم كه صحيح است كه ( ذا ) مبتداء باشد ( و الذي يقرض الله ) صفت آن باشد ( و من ) خبر مبتداء باشد كه بر آن مقدم شده براي آن كه در آن معناي استفهام است ، ( و يوم تري المومنين ) متعلق است بقول او و لهم اجر كريم ، و يوم يقول المنافقون ، متعلق بقول او ( و ذلك هو الفوز العظيم ) و ممكن است كه تقديري باشد ، و آن اينست ( و اذكر يوم يقول ) و ممكن است بدل از ( يوم تري ) باشد ( له باب ) در محل جر صفت براي ( سور باطنه فيه الرحمة ) صفت براي باب است .
جلد 24 صفحه 225 سطر 10
لغات :
گفته ميشود ، اني يانی ، هرگاه وقت شود .
الخشوع : نرم شدن دلست براي حق و مطيع شدن براي آن و مثل آنست خضوع ، و الحق چيزيست كه عقل بسوي آن دعوت ميكند و آن عمليست كه هر كس عمل كند بان ناجي و رستگار است ، و كسي كه عمل بخلاف آن كند هالك است و حق مطلوب هر عاقل است در نظر او هر چند كه در طريق آن اشتباه كند .
و القسوه : سختي دلست بسبب امتناع كردن از قبول حق .
و الامد : وقت ممتد و طولاني است و آن و مدت يكيست .
و الهيج : خشكيدن گياه است .
تفسير عمومي آيات 21 تا 25 سوره حديد
جلد 24 صفحه 236 سطر 8
لغات آيات :
اعدت : مشتق از عدد است و اعداد نهادن چيزيست براي آنچه در آينده ميشود بر آنچه كه اقتضاء ميكند از عدد امري كه براي آنست ، و فضل و افضال و تفضل در معنا يكيست ، و آن نفع و سوديست كه براي توانا ميباشد كه ميتواند براي ديگران انجام دهد و حال آن كه براي او امكان هست كه نكند .
و الاسي : حزن و غصه است و تاسی تخفيف حزنست بسبب مشاركت داشتن در حال او.
جلد 24 صفحه 236 سطر 15
اعراب :
( في كتاب ) متعلق بمحذوف است تقديرش ( الا هي كانة في كتاب ) پس آن در محل رفع است باينكه آن خبر مبتداء محذوف است ، و ممكنست كه متعلق بفعل محذوف باشد تقديرش ( الا قد كتبت في كتاب ) است پس جار و مجرور ( في كتاب ) در محل نصب است بنابر حاليت ، يعني ( الا مكتوبة ) .
( لكيلا تاسوا ) منصوبست بنفس ( كي ) و لام آن لام جاره است ، ( الذين يبخلون ) در موضع جر است بنابر بدليت از مختال فخور پس بنابراين وقف بر فخور جايز نيست ، و ممكنست كه محلش بر ابتداء و خبرش محذوف باشد ، چنانچه جواب ( لو ) حذف شده از قول خدا ( و لو ان قرانا سيرت به الجبال ) و تقدير آن ( الذين يبخلون فانهم يستحقون العذاب ) است و ممكنست كه محلش ، رفع يا نصب بنابر ذم باشد .
تفسير عمومي آيات 26 تا 29 سوره حديد
جلد 24 صفحه 246 سطر 18
لغات آيات :
التقفيه : قرار دادن چيزيست در پي چيزي بنابر استمرار و تداوم در آن و براي همين به پايان و آخرهاي شعر قافيه گفته ميشود زيرا بيت بر پي آن مستمر است در غير آن بر منهاج و طريقه آن .
الرهبانية : اصل آن از رهبه است كه بمعناي خوف و بيم است مگر آن كه آن عبادتي است كه اختصاص بنصاري دارد براي سخن و كلام پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله كه فرمود: لا رهبانية في الاسلام ، در اسلام رهبانيت نيست .
الابتداع : اول كار است كه اقتداء و پيروي در آن بر مثالي نشده ، و از آنست بدعت زيرا كه آن ايجاد كاريست بر خلاف سنت .
الكفل : حظ و نصيب است و از آنست نصيب و حظي كه سوار بر آن مينشيند وآن گليم و مانند آنست كه بر گرده و پشت شتر ميگذارند هرگاه بخواهند كه در آن بخوابند تا از سقوط و افتادن محفوظ بمانند ، پس در آن حظي از مصونيت از افتادنست .
جلد 24 صفحه 247 سطر 10
اعراب :
و رهبانيت منصوب بفعل مضمر است كه قول او ابتدعوها آن را تفسير ميكند و تقدير آن و ابتدعوا رهبانية ابتدعوها ) است ، و قول او ( ما كتبناها عليهم ) در محل نصب است براي آن كه صفت براي رهبانية ميباشد .
( ابتغاء رضوان الله ) منصوب است براي آن كه بدل از هاء ( في كتبناها ) است و تقدير آن كتبناها عليهم ابتغاء رضوان الله ، يعني پيروي كردن اوامر او و حال آن كه براي ايشان رهبانية را ننوشتيم و ( لا ) در ( لئلا يعلم ) زايد ( و ان ) در ( ان لا يقدرون ) مخففه از مثقله و اسم آن محذوف است ، و تقديرش ، انهم لا يقدرون و ( لا ) در اينجا دلالت بر اضمار در ان با تخفيف ان .
تفسير عمومي آيات 1 تا 5 سوره مجادله
جلد 24 صفحه 261 سطر 16
لغت :
الاشتكاء : اظهار كردن مصابي است كه بانسان رسيده از مكروهات و دردها و شكايت اظهار صدماتيست كه غير او باو وارد نموده از بديها .
التحاور : تراجع و آن محاوره و نزاع در سخن است گفته ميشود حاوره محاورة يعني راجعه الكلام و تحاورا سخن را برگردانيد و گفتگو كردند ،
عنتره گويد : لو كان يدري ما المحاورة اشتكي و لكان لو علم الكلام هكلمي
اگر اسب من ميدانست كه محاوره چيست شكايت و گله ميكردم و هر آينه اگر او سخن مرا ميدانست هم كلام من بود .
المحاده : بمعناي مخالفت است و اصل آن از حد و آن منع است و از آن است حدي كه مانع بين دو چيز است ، نابغه گويد :
الا سليمان اذ قال المليك له قم في البرية فاحددها عن الفند
مگر سليمان زماني كه خداوند باو گفت برخيز در ميان آفريده ها ، پس محدود كن آن را از دروغ و تكذيب كردن .
الكبت : مصدر است كبت الله العدو ، يعني او را خوار و پست و هلاك نمود .
تفسير عمومي آيات 1 تا 10 سوره مجادله
جلد 24 صفحه 273 سطر 13
لغت آيات :
النجوي : آن اسرار و رازيست كه هر يك بيكديگري بلند ميكند و اصلش از نجوه بلندي از زمين است ، و النجاء بلند برداشتن گام است در رفتن و النجاه بلند كردن از بلاء است.
جلد 24 صفحه 273 سطر 17
اعراب :
( هو رابعهم ) مبتداء و خبر در محل جر است باين كه آن صفت ثلاثه است و ميگوئي فلان رابع اربعه فلاني چهارمي از چهار تاست وقتي كه يكي از چهار نفر باشد ، و رابع ثلاثه وقتيست كه ثلاثه اربعه باشد به بودنش با ايشان و بنابراين جايز است كه گفته شود رابع ثلاثه و جايز نيست رابع اربعه براي اين كه در آن معناي فعل نيست . حسبهم جهنم مبتداء و خبر است ( و يصلونها ) در محل نصب است بنابر حاليت .
جلد 24 صفحه 283 سطر 7
لغت :
التفسح : توسعه دادن در مكانست ، تفسح و توسع بيك معناست ، و فسح له في المجلس جا وا كرد براي او در مجلس يفسح فسحا و مكان فسيح جاي وسيع است و در صفت پيامبر ( ص ) آمده كه ما بين دو بازويش فسيح بود ، يعني : دور بود ما بين آنها براي وسعت پشتش .
الاشفاق : بمعناي خوف و رقت قلب است .
النشوز : بالا رفتن از جاي برفتن از آنست .
جلد 24 صفحه 298 سطر 13
لغت :
الجنه : سپريست كه از بلا نگه ميدارد و اصل آن ستر است و از آنست زره و سپر . الاستحواذ : بمعناي استيلاء و غلبه بر چيز است بسهيم شدن بر آن و اصل آن از حاذ
يحوذه حوذا مثل حازه يحوزه حوزا است .
تفسير عمومي آيات 1 تا 5 سوره حشر
جلد 24 صفحه 307 سطر 6
لغت :
الحشر : جمع شدن مردم است از هر ناحيه اي و از آنست حاشره و ماموری كه مردم را باداره ماليات جمع مي كند .
الجلاء : انتقال از خانه و شهر و وطنهاست براي آمدن بلاء ( چون و باء و غيره ) گفته مي شود جلا القوم عن منازلهم جلاء ، بيرون رفتند و منتقل شدن مردم از منازلشان بيرون شدني ، و اجليتهم اجلاء بيرون كردم ايشان را بيرون كردني
اللينه : نخله و درخت خرماست و اصل آن از لون است و او قلب بياء شده براي كسره ما قبلش و جمع آن ليان است .
امراو القيس گويد : و سالفة كسحوق الليان اضرم فيها الغوي السعر
و جلوي گردنش در سرخي مثل شاخه هاي درخت خرما بود كه آتش در آن افكنده شود و مشتعل گردد .
و ذو الرمه گويد : طراق الخوافي واقع فوق لينة بذي ليلة في ريشة يترقرق
پرهاي ريزي كه واقع است بالاي درخت خرما و نخله از پرنده ( كروان ) كه در شب مي خواند و خوش صدا است در پرش درخشندگي است . شاهد اين بيت و بيت جلوتر
ليان و لينه است كه مقصود درخت خرما و نخيل است . پس لينه نوعي از درخت خرما يعني قسمتي از آنست ، و بعضي گفته اند آن از لين و نرمي است ، براي نرمي و لطافت ميوه اش .
جلد 24 صفحه 308 سطر 5
اعراب :
( ما نعتهم حصونهم ) حصونهم مرفوع است بقول او ما نعتهم براي آن كه اسم فاعل جاري مجراي خبران شده ، پس ما بعد آن مرفوع مي شود .
تفسير عمومي آيات 6 تا 10 سوره حشر
جلد 24 صفحه 319 سطر 9
لغت :
الفيء : برگردانيدن ما يملك و موجودي مشركين است بر مسلمين به مالك كردن خدا ايشان را و بنابر آن چيزي كه شرط در آن شده ، گفته مي شود فاء يفئ فيئا هرگاه برگردد ، و افائه انا عليه يعني من رد كردم و برگردانيدم آن را بر او .
الايجاف : بمعناي ايضاع آن سير دادن با اسب يا شتر است از باب وجف يجف وجيفا و آن حركت كردن بجوش و خروش است ، پس ايجاف ناراحتي در سير و رفتن است . الركاب : شتر است .
الخصاصه : تنگدستي و نياز ، و اصلش اختصص ، و آن مال خصوصي انسان است ، پس مثل آنست كه انسان منفرد و تنها شده از آنچه كه محتاج باوست . و بعضي گويند : اصل آن فرجه و شكاف است ، بماه گفته مي شود از شكاف و لاي ابر ظاهر شد ( بدا من خصاص الغيم ) يعني از شكاف و لاي آن و از آنست : ( الخص البيت من القصب ) وقتي كه در آن شكافي باشد .
و الشح : و بخل هر دو يكي بمعناي امساك است . و برخي گفته اند : شح بخل با حرص است .
تفسير عمومي آيات 11 تا 15 سوره حشر
جلد 24 صفحه 334 سطر 8
اعراب :
( لانتم اشد رهبة في صدورهم من الله ) يعني ( من رهبتهم ) از ترسشان از خدا ، پس
( من رهبتهم ) حذف شده باشد مانند ( كمثل الذين من قبلهم ) يعني ( مثلهم كمثل الذين من قبلهم ) پس مبتداء حذف شده باشد و همچنين قول او كمثل الشيطان . . .
تفسير عمومي آيات 16 تا 20 سوره حشر
جلد 24 صفحه 340 سطر 6
لغت :
اصل غد : غدو است ، و ليكن آن در قرآن نيامده مگر بحذف واو و در شعر بحذف واو و اثباتش آمده است ،
شاعر در اثباتش گويد : و ما الناس الا كالديار و اهلها بها يوم حلوها و غدوا بلاقع مردم نيستند مگر مانند خانه ها و اهل آن كه روزي در آن منزل مي كنند ، و فردا روز پسين خالي از سكنه خواهد بود .
و ديگري گويد : لا تقلوها و ادلوها دلوا ان مع اليوم اخاه غدوا
ناقه و ماده شتر را به تندي و خشونت نرانيد ، بلكه آن را آهسته برانيد چون كه با امروز برادرش فردا خواهد بود .
جلد 24 صفحه 346 سطر 1
لغت :
التصدع : بمعناي پراكنده و ريز ريز شدنست ، بعد از آن كه بهم چسبيده باشد و مثل آنست تفطر گفته ميشود صدعه يصدعه صدعا و از آنست صداع در راس يعني دردسر .
القدوس : تعظيم شده بپاكي صفاتش از اين كه صفت نقصي داخل او شود ابن جني گويد: سيبويه ياد كرده در صفت سبوح و قدوس بضمه و فتحه و البته باب فعول اسم مثل شبوط و سمور و تنور و سفور است .
المهيمن : اصلش ميمن بر وزن مفيعل از امانت ، پس همزه قلب به هاء شد ، پس تعظيم نمود لفظ را بسبب آن براي بزرگ داشت معني .
جلد 24 صفحه 356 سطر 5
اعراب :
زجاج معتقد است كه تقدير ( ان كنتم خرجتم جهادا في سبيلي فلا تتخذوا عدوي و عدوكم اولياء ) است . و بعضي گويند : كه كلام بتحقيق تمام است در موقع قول او ( اولياء ) سپس گفت ( تلقون اليهم ) بنابر تقدير ( ا تلقون ) پس همزه حذف شده مثل قول او ( و تلك نعمة تمنها علي ) و تقدير آن اينست او تلك نعمة . و بعضي گفته اند : كه قول او ( تلقون اليهم بالمودة ) در محل نصب است ، بنابر حاليت از ضمير در ( لا تتخذوا ) و با زايده است و تقديرش تلقون اليهم المودة است چنانچه شاعر گويد : فلما رجت بالشرب هز لها العصا شحيح له عند الازاء نهيم پس چون شتر براي نوشيدن آب حركت كرد عصا را براي دور كردن آن تكان داد بخيل بود براي آن در موقع آبشخوار و سر شترها داد ميكرد . شاهد بيت رجت بالشرب ، زايد بودن باء رجت الشرب است ، و ممكنست كه مفعول تلقون محذوف و باء متعلق بان يعني
( تلقون اليهم ما تريدون بالمودة التي بينكم و بينهم و قد كفروا ) القاء ميكنيد بسوي ايشان چه ميخواهيد از مودت و دوستي چناني كه ميان شما و ايشان است و حال آن كه آنها كفر ورزيدند جمله در محل نصب است بنابر حاليت از عدو يا از هاء و ميم در قول او ( تلقون اليهم ) ( و اياكم ) منصوب است بعطف بر ( الرسول ان كنتم خرجتم ) جواب شرط محذوف است براي دلالت آنچه مقدم داشت آن را از كلام بر آن يعني ( كنتم خرجتم جهادا في سبيلي فلا تتخذوا عدوي و عدوكم اولياء ) و جهادا مفعول له است ، يعني للجهاد براي جهاد ، و ممكنست كه ( جهادا ) مصدر در محل حال گذارده شده باشد
( و ابتغاء مرضاتي ) معطوف بر جهاد است بر دو صورت ، و تقدير چنين است : للحال خرجتم مجاهدين في سبيلي و مبتغين مرضاتي ، در حالي كه بيرون رفتيد مجاهدين در راه من بوديد و جوينده خشنودي من ( وحده ) ممكنست كه مصدر محذوف الزواد باشد و تقدير آن توحد و نه توحيدا ، و توحدونه ايحادا ، پس مصدري باشد كه در محل حال نهاده شده و ممكنست كه مصدر فعل ثلاثي باشد و تقدير آن يحد وحده و تقدير آن اين باشد : ( حتي تومنوا بالله واحدا ) تا اين كه ايمان آوريد بخداي يگانه ( الا قول ابراهيم ) منصوب بنابر استثناء و مستثني منه ضمير مخفي در ما يتعلق به لام مي باشد در قول او
( قد كانت لكم اسوة حسنة ) و تقديرش ثبتت لكم في ابراهيم الا في قوله لا تستغفرن
لك مي باشد .
جلد 24 صفحه 382 سطر 1
اعراب :
( من اصحاب القبور ) يعني از بعثت اصحاب القبور پس مضاف حذف شده است و ممكنست كه من تبيينيه باشد براي كفار و تقدير اين باشد ( كما يئس الكفار الذين هم من اصحاب القبور من الاخرة ) چنانكه نااميد شدند كفاري كه آنها از اصحاب گورستانند از آخرت .
تفسير عمومي آيات 1تا 5 سوره صف
جلد 24 صفحه 390 سطر 7
لغت :
المقت : يعني بغض و عداوت .
الرص : يعني محكم كردن بناء مي گويند ( رصصت البناء ) يعني مستحكم نمودم آن را و اصل آن از رصاص است ، يعني آن را چنان بنا نمودم كه گويا از سرب بنا شده براي فشرده بودن آن و سخت درهم بودن آن .
جلد 24 صفحه 390 سطر 12
اعراب :
الف ( لم ) حذف شده از ( ما ) براي شدت اتصال با ضعف حروف اعتلال آخر كلام براي آن كه آن حرف تغيير در محل تغيير است ( مقتا ) منصوبست بنا بر تميز بودن ، ( و ان تقولوا ) در محل رفع است ، باين كه آن فاعل كبر است ، و تقديرش ( كبر هذا القول مقتا عند الله ) بزرگ است اين سخن از جهت خشم نزد خدا . و بعضي گفته اند : كه فاعل مضمر در آنست و تقديرش كبر المقت مقتا عند الله است ، مثل نعم رجلا زيد و مخصوص بمذمت است كه بگويد : صفا مصدر در محل حال است ، يعني در حالي كه برگزيدگان هستند .
تفسير عمومي آيات 6تا 9 سوره صف
جلد 24 صفحه 397 سطر 6
اعراب :
قول او ( اسمه احمد ) در موضع جر است براي بودنش وصف براي رسول چنانچه قول او ( ياتی ) نيز در محل جر است و تقدير آن ( اسمه قول احمد ) پس مضاف حذف و مضاف اليه قام مقام او شده و هم چنين ( يجدونه مكتوبا عندهم في التورات ) يعني يجدون ذكره مكتوبا ) آيا نمي بيني كه شخص نوشته نميشود چنانكه احمد عبارت از شخص است و اسم قول است و قول شخص و انسان نميشود و خبر مبتداء در معني مبتداء است ، و مفعول قول او ” يريدون ” محذوف است و تقديرش اينست ” يريدون ذم الاسلام ” اراده مي كنند مذمت و بدگوي از اسلام را يا يريدون ” هذا لقول ليطفئوا . . . ” يا اراده
مي كنند اين قول را تا خاموش كنند نور خدا را يعني براي خاموش كردن نور خدا ( و الله متم نوره ) در محل نصب است بنابر حاليت .
تفسير عمومي آيات 10 تا 14 سوره صف
جلد 24 صفحه 406 سطر 1
لغت :
التجاره : طلب سود و استفاده در خريد و فروش متاع است ، و كنايه شده در اينجا براي خواستن سود در اعمال عبادي و جهاد در مقابل دشمن .
جلد 24 صفحه 406 سطر 4
اعراب :
و جز اين نيست كه ( تْمنون بالله ) جايز است با اين كه آن محمول بر ” تجاره ” و خبر از آنست و درست نيست ، و جز اين نيست كه گفته شود ( للتجارة تومنون ) و البته گفته ميشود ( و ان تومنوا بالله ) براي آنكه آن بر طريق آمده كه دلالت برخبر تجارت ميكند نه بر خود خبر زيرا كه فعل دلالت بر مصدرش مي كند و انعقاد آن فقط بتجارت است در معني نه در لفظ و در اين توطه براي چيزيست كه در ايجاز بنابر معني مي شود و عرب مي گويد : ( هل لك في خير تقوم الي فلان فتعوده و ان تقوم اليه ) آيا براي تو خيري هست كه بروي بسوي فلاني پس او را عيادت كني و اين كه بطرف او حركت كني. و قول او ( يغفر لكم ذنوبكم ) در مجزوم بودن آن دو وجه است : 1 – اين كه آن جواب ( هل ادلكم ) است و آن گفته فراء است و اصحاب بصري ما آن را انكار نموده اند و گفته اند كه دلالت بر تجارت موجب آمرزش و مغفرت نمي شود . 2 – اين كه آن محمول بر معني است براي آن كه قول او ( تومنون بالله ) معنايش ( آمنوا بالله و رسوله و جاهدوا في سبيله ) است و آن امريست كه بلفظ خبر آمده و دلالت بر اين مي كند قرات عبد الله بن مسعود آمنوا بالله و جاهدوا و مانعي نيست كه امر بلفظ خبر بيايد چنانچه خبر هم بلفظ امر آمده در قول خدا ، فليمدد له الرحمن مدا و معني ( فمد له الرحمن مدا ) است براي اين كه قديم تعالي بخودش امر نمي كند و مانند اينست ( اسمع بهم و ابصر ) كه لفظ آن امر و معنايش خبر است و ممكنست كه قول او ( تومنون ) مرفوع باشد بساقط شدن ( ان ) و موصول و صله در محل جر باشد بنابر بدليت از تجاره و تقديرش ، اين باشد ( هل ادلكم علي تجارة ايمان بالله ) و قول او ( اخري ) در محل جر است باين كه آن صفت براي موصوف محذوف مجرور بعطف بر تجاره و تقديرش ( و علي تجارة اخري محبوبة ) باشد . و زجاج گويد : تقديرش اينست ( و لكم تجارة اخري ) پس بنابراين ( اخري ) صفت موصوف محذوف مرفوع به مبتداء بودنست ( و تحبونها ) صفت بعد از صفت است ، ( و نصر ) خبر مبتداء محذوف است تقديرش ( هي نصر من الله ) است ( من انصاري الي الله ) در اينجا ( الي ) بمعناي ( مع ) است يعني مع الله .