جلد 23 صفحه 8 سطر 1
آيات 21 تا 25 سوره احقاف لغات آيات :
الاحقاف : جمع حقف است كه عبارت است از تپه هاي شني بزرگ و طولاني كه به حد كوه نمي رسد ، مبرد گويد : حقف توده هاي فراوان شن را گويند كه روي هم انباشته شده است كه بسيار بلند نيست . و داراي پيچ و خم هاي است ، عجاج گويد :
( بات علي ارطاة حقف احقفا | ) .
عارض : ابرها را گويند كه در عرض آسمان قرار مي گيرد . اعشي شاعر عرب گفته است : يا من راي عارضا قد بت ارمقه | كأنما البرق في حافاته شغل تدمر : تدمير عبارت است از به هلاكت رساندن ، و افكندن بعضي از چيزها روي همديگر تا ويران شده ، نابود گردد ، جرير شاعر گفته است :
و كان لهم كبكر ثمود لما | رغي ظهرا فدمرهم دمارا
جلد 23 صفحه 16 سطر 14
لغات آيات 26 – 30 :
التمكين : تمكين عبارت است از دادن قدرت و وسيله اي كه انسان با آن بتواند كاري را انجام دهد ، و قدرت و وسيله و ديگر چيزهاي كه فاعل بدان نيازمند است در آن ميباشد . بعضي گفته اند تمكين عبارت است از بر طرف نمودن موانع ، و اين معني در معناي اول داخل است ، زيرا همان گونه كه فاعل در انجام فعل نياز به وسال و آلات دارد ، نيازمند بر طرف شدن موانع نيز ميباشد ، بنابراين هنگامي كه هر نوع مانعي از سر راهش برداشته شد ، قدرت بر انجام فعل خواهد يافت .
جلد 23 صفحه 17 سطر 6
اعراب آيات :
فيما ان مكناكم فيه : ان در اين جمله به معني ماء نافيه است ، و ان نافيه با ماء موصوله اي كه به معني الذي است بهتر است از ماء نافيه ، و لذا مي بينيم كه اگر بگويد : ( رغبت فيما رغبت فيه ) بهتر آن است كه به جاي آن بگويد : ( رغبت فيما ان رغبت فيه ) ، زيرا در صورت دوم لفظ ما و ان با يكديگر اختلاف دارند
جلد 23 صفحه 38 سطر 4
لغات آيات 1 – 6 :
بالهم : بمعني حال و شکن است ، و بال به قلب هم گفته ميشود ، ميگويند ( خطر ببالي كذا ) يعني : فلان مطلب بخاطرم آمد ، بال جمع بسته نميشود زيرا كه از دو لغت مشترك ديگرش حال و شکن ابهام بيشتري دارد .
اثخنتموهم : اثخان بمعني كشتار فراوان و پيروزي دشمن و غلبه آنان است ، و در مورد بيماري كه مرض او را از پاي در آورده است ميگويند : ( اثخنه المرض ) يا زخم خوردهاي كه زخم شديدي داشته باشد گويند : ( اثخنه الجراح ) .
الوثاق : وثاق اسم است براي ايثاق يعني : بشدت در بند كشيدن در مورد كسي كه سخت به اسارت كشيده شده است كه ديگر رهاي نداشته باشد ، ميگويند : ( اوثقه ايثاقا و وثاقا ) .
اوزارها : اوزار به معني سلاحهاي جنگي است ، اصل وزر به چيزي گويند كه انسان آن را بدوش كشد ، بعدا اسلحه را اوزار ناميدند چون اسلحه نيز حمل ميشود ، اعشي شاعر گفته است :
و اعددت للحرب اوزارها | رماحا طوالا و خيلا ذكورا و من نسج داود يحدو بها | علي اثر الحي عيرا فعيرا . يعني : ( براي جنگ سلاحهاي آنرا آماده ساخته ام نيزه هاي بلند و اسبهاي نر و از زرههاي بافت داود و شتراني پشت سر هم كه براي آنان حدي خوانده ميشود ) .
اعراب آيات :
ذلك : كلمه ذلك در آيه 4 خبر مبتداي محذوف است كه تقديرش ( الامر ذلك ) مي باشد ، و نيز ممكن است ذلك را مبتداي محذوف الخبر بگيريم كه تقديرش : ( ذلك كان ) باشد .
فضرب الرقاب : مصدر است براي فعل محذوف كه تقديرش ( فاضربوا الرقاب ضربا ) بوده است كه فعل حذف شده و مصدر اضافه به مفعول شده است ، و اين اضافه در تقدير انفصال است زيرا تقديرش ( فضربا الرقاب ) است كه ضرب در اصل تنوين داشته است ، شاعر گفته است : ( فندلا زريق المال | ندل الثعالب ) . يعني : ( اي زريق مال را همچون روباهها بدزد و بچاپ ) .
جلد 23 صفحه 49 سطر 10
لغات آيه 8 :
فتعسا : تعس بمعني انحطاط و سقوط است و عثار و اتعاس و ازلال و ادحاض به يك معني است ، و آن عبارت است از سقوطي كه صاحبش استقلال ندارد ، هرگاه كسي سقوط كرد و خواستند استقامت و نشاط او را بيان كنند به اوگفته ميشود ( لعا له ) ولي اگر نخواهند از سقوط او بخوبي ياد كنند ميگويند : ( تعسا ) شاعر عرب اعشي در مذمت كسي كه سقوط كرده است ميگويد :
فاه لتعس اولي لها من ان اقول لعا يعني : ( گفتن تعس نسبت به او شايسته تر است تا آنكه بگويم : لعا ) .
جلد 23 صفحه 55 سطر 15
لغات آيات 11- 15 :
مثوي : بمعني اقامتگاه است ، عرب ميگويد : ( ثوي بالمكان ، ثواه ) هنگامي كه در مكان اقامت نمايد ، و به زن گفته ميشود : ( ام المثوي ) يعني : مادر اقامتگاه
مثل : مثل و مثل هر دو به يك معني هستند مانند شبه و شبه و بدل و بدل .
جلد 23 صفحه 56 سطر 4
امعاء : جمع معي بمعني روده است ، و در حديث است : ( المؤمن يأكل في معي واحد ، و الكافر يکكل في سبعة امعاء ) و در اين حديث چند وجه تکويل وجود دارد : 1 . آنكه حضرت علي ( ع ) اين حديث را در مورد شخص معيني فرموده است . 2 . آن كه مؤمن به هنگام غذا خوردن بسم الله مي گويد و لذا در غذايش بركت ميافتد . 3 . آن كه مؤمن در دنيا راه در آمدش محدود است ، ولي كافر از هر سو بهره ميبرد . 4 . اين حديث مثل است براي زهد مؤمن در دنيا و حرص كافر بر آن و اين وجه بهترين وجه است .
اعراب آيات :
زجاج گويد : ( مثل الجنة ) مبتدا و خبرش محذوف است ، تقدير چنين است ( مثل الجنة التي وعد المتقون مما قد عرفتموه من الدنيا جنة فيها النهار … ) .
كمن هو خالد في النار ، تقديرش اين است : ( ا فمن كان علي بينة من ربه و اعطي هذه الاشياء كمن زين له سوء عمله و هو خالد فى النار ) .
جلد 23 صفحه 62 سطر 12
لغات آيات 16 – 20 :
اهوائهم : اهواء جمع هواء بوده و عبارت است از خواست نفس ، گفته ميشود : ( هوي يهوي هوي فهو هو ) و استهواه هذا الامر ، يعني : او را به سوي خواسته اي فرا خواند .
جلد 23 صفحه 62 سطر 16
اشراطها : اشراط بمعني علامات و نشانهها است ، و ( اشرط فلان نفسه للامر ) يعني : فلاني براي فلان كار خود را نشان كرد ، اوس بن حجر گويد :
فاشرط فيها نفسه و هو معصم | و القي بکسباب له و توكلا . و مفرد اشراط شرط است ، و شرط متحرك الوسط به معني علامت است ، و اشراط الساعة كه در قرآن آمده است به معني نشانههاي قيامت است ، و نيز شرط به معني كثافت مال هم آمده است همان گونه كه جرير در شعر خود گفته است ( تري شرط المعزي مهور نساهم | فى شرط المعزي لهن مهور ) . و اينكه به پليس ( شرطه ) گفته ميشود به علت آن است كه لباسهاي مي پوشند كه علامت است براي آنان ، و شرط در بيع علامتي است بين خريدار و فروشنده .
جلد 23 صفحه 81 سطر 9
لغات آيات 26 – 30 :
اضغان : جمع ضغن عبارت است از حقد و كينه .
لحن : در اصل بمعني منحرف ساختن كلمه از جهتش مي باشد ، كه سپس در دو جهت صواب و خطاء استعمال شده است : 1. اما استعمال لحن در صواب بمعني كنايه از چيزي است كه انسان نخواهد آن را بطور صريح بيان كند ، شاعرگفته است : و لقد وحيت لكم لكيلا تفطنوا | و لحنت لحنا ليس بالمرتاب يعني : بشما اشاره نمودم تا آنان متوجه نشوند و كنايهاي زدم كه زشت نبود .
و بعضي گفتهاند لحن بمعني زيركي و سرعت فهم است ، و فاعل ( لحن يلحن ) ( لحن ) است هرگاه زيرك باشد ، و از اين باب است حديث كه ميگويد : ( لعل احدكم يكون الحن بحجته من بعض ) يعني : ( چه بسا يكي از شما براي رساندن برهانش قويتر از ديگري باشد ) يعني زيركتر و چابكتر از ديگري است ، و از اين نمونه است شعر شاعر ديگر كه ميگويد :
منطق صاب و تلحن احيانا | و خير الحديث ما كان لحنا يعني : ( داراي منطقي با نفوذ است كه گاهي هم كنايه آميز است ، و بهترين گفتار آن است كه در آن كنايه و اشاره باشد ) . و علت اينكه به ( تعريض ) ( لحن ) گفته ميشود آن است كه لحن عبارتست از كشاندن سخن به جهت خلاف مسير آن ، و از همين باب است كه عمر گفته است كنايه و لحن گوي را بياموزيد همانگونه كه قرآن را مي آموزيد . 2 . اما استعمال لحن در غلط و خطاء ، اين نوع لحن عبارت است از منحرف ساختن اعراب ( حركات حروف ) از جهت صحيح آن ، و فعل آن ( لحن يلحن ) است كه اسم فاعل آن ( لاحن ) ميباشد .
جلد 23 صفحه 88 سطر 3
لغت آيات :
يتركم : گفته ميشود و تره تيره و ترا هنگامي كه آن را كم سازد ، و حديث ( فكأنه وتر اهله و ماله ) نيز از اين باب است ، و اصل آن به معني بريده شده و قطع است و از اين باب است ( التره ) كه بريدن بوسيله قتل را گويند ، و نيز از اين باب است ( وتر ) كه در اثر جداي از ديگر اشياء منقطع و بريده است .
جلد 23 صفحه 93 سطر 1
آيات 37 تا 38 سوره محمد لغات آيات :
يحفكم : احفاء عبارت است از تأكيد و اصرار در خواستن تا آنجا كه منتهي شود به پا برهنه رفتن و گفته ميشود : ( احفاه بالمسکلة ) يعني : با اصرار زياد از او خواست . مضارع ( يحفيه ) مصدر ( احفاءا ) .
ابي مسلم گفته : احفاء درخواستن بمعني توجه دادن است .
يبخل : بخل عبارت است از دريغ نمودن در پرداخت حق واجب . از علي بن عيسي نقل شده است بخل عبارت است از دريغ نمودن سودي كه از نظر عقل رساندنش بهتر است .
اعراب آيات :
ان يسألكموها فيحفكم : در جمله ( يسألكموها ) بدان جهت مخاطب بر غاب مقدم شده است كه مخاطب نزديكتر است و نيز مفعول اول هم ميباشد ، و همين جمله را اگر بدين شكل بياوريم : ( ان يسألها جماعتكم ) ضمير غاب مقدم خواهد شد زيرا در اين جمله بندي هر دو مفعول غاب بوده با اين تفاوت كه مفعول دوم ضمير متصل است و بدين جهت بر مفعول اول مقدم شده بفعل اتصال دارد .
ها انتم هؤلاء : در دو مورد تنبيه بوسيله هاء تكرار شده است تا تاكيد بيشتري شده باشد و انتم مبتداء است و هؤلاء بدل از آنست و تدعون خبر مبتداء است .
جلد 23 صفحه 101 سطر 11
لغات آيات :
فتح : ضد اغلاق و بستن است ، و اين معني اصلي لغت فتح است ، ولي بعدا لغت فتح در موارد ديگري هم استعمال شده است كه از آن جمله است حكم و قضاوت ، و بر اين اساس است كه به حاكم فتاح و به حكومت فتاحه گفته ميشود ، و از آن جمله است پيروزي كه بدان نيز فتح گفته ميشود و استفتاح به طلب پيروزي گفته ميشود ، و از اين قبيل است فتح كشورها و نيز به علم هم گفته ميشود و در آيه ” و عنده مفاتح الغيب “ نيز در معني علم استعمال شده است .
جلد 23 صفحه 123 سطر 17
آيات 11 تا 12 سوره فتح لغات آيات :
مخلفون : مخلف به كسي گويند كه پشت سر كساني كه از شهر بيرون مي روند ، در شهر بجاي مي مانند ، و از خلف اشتقاق يافته است ، و ضد آن مقدم است .
اعراب : اعراب به گروهي از عربهاي صحرا نشين گويند ، و به عربهاي كه شهر نشين هستند اعراب گفته نمي شود تا فرق بين اين دو دسته باشد گرچه هر دو جمع عرب هستند .
بور : فاسد و هالك را گويند ، بور مصدر است و تثنيه و جمع ندارد ، گفته ميشود رجل بور و رجال بور . شاعر عرب گفته است :
يا رسول المليك ان لساني | راتق ما فتقت اذ انا بور يعني : اي قاصد سلطان زبان من بسته است و من آن را نگشوده ام زيرا كه من فاسدم . و حسان شاعر معروف گويد :
لا ينفع الطول من نوك القلوب و قد | يهدي الاله سبيل المعشر البور يعني : معمولا انعام نسبت به صاحبان دلهاي مرده سودي نمي بخشد ، و گاهگاهي خداوند مردم فاسد را هدايت مي نمايد .
جلد 23 صفحه 157 سطر 13
لغات آيات 21 – 25 :
تبديلا : تبديل عبارتست از برداشتن چيزي و جايگزين ساختن چيز ديگري بجاي او در موردي كه حك شده است به استمرار آن چيز بر وضعي كه دارد ، و اگر خداوند حكمي را بردارد تا خلاف آن جايگزينش گردد ، اين عمل تبديل حكم نيست ، زيرا خداوند هيچ چيز را برنميدارد مگر آنگاه كه حكمت اقتضاي رفع آن حكم را نموده باشد .
معكوفا : معكوف يعني ممنوع از رفتن به سوي جهتي ، و مقيم شدن آن چيز در مكان خود ، و اعتكاف نيز از همين ماده است كه عبارت است از اقامت در مسجد بمنظور عبادت ، و عكف علي هذا لامر يعكف عكوفا هنگامي گفته ميشود كه بر كاري يا چيزي اقامت نمايد .
معرة : و معره به كار زشت گويند ، و گويند ( و فلان فلانا ) هنگامي كه او را سرزنش نمايد و عيبي را به او نسبت دهد ، و لذا بيماري ( جرب ) را ( عر ) و كثافت انسان را ( عرة ) نامند .
اعراب آيات :
سنة الله : اين كلمه منصوب است بنابر مصدريت و تقدير چنين است : ( سن الله خذ لانهم سنة ) .
ان تطؤهم : موضع آن رفع است بنابر آنكه بدل از رجال باشد و معني آن چنين است : اگر نبود كه رجالي مؤمن و زناني مؤمنه را پايمال ميكرديد ، و سپس ميگويد : ( لو تزيلو لعذبنا … ) و تقدير آنست ( و طو رجال و نساء اي قتلهم ) كه ان تطؤهم بدل اشتمال است مانند ( نفعني عبد الله علمه ) و ( اعجبتني الجارية حسنها ) . و نيز جايز است كه محل ( ان تطؤها ) نصب باشد بنابر بدليت از هم در ( تعلموهم ) كه تقدير چنين است : ( و لولا رجال و نساء لم تعلموا ان تطؤهم ) اي لم تعلموا وطاهم ، كه باز هم بدل از نوع بدل اشتمال خواهد بود .
لو تعلموهم ان تطؤهم : در موضع رفع است كه صفت براي رجال و نساء باشد .
لولا : و براي لولا جواب لو در ( لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا ) كافي است
و الهدي معكوفا : عطف شده است به كاف و ميم در ( و صدوكم ) اي صدوكم و صدو الهدي و معكوفا حال است .
ان يبلغ محله : تقديرش اين است : ( كراهة ان يبلغ ) كه مضاف حذف شده است ، و بعضي گفته اند : معكوفا من ان يبلغ بوده است كه ( من ) حذف شده است .
جلد 23 صفحه 168 سطر 11
لغات آيات 26- 29 :
الحمية : حميت به معني انكار و زير بار نرفتن است ، گفته ميشود ( فلان ذو حمية منكرة ) هنگامي كه داراي خشم و سر سختي باشد .
كفار : اينجا بمعني كشاورزان است ، زيرا كشاورز بذر را بپوشاند ، و هر چيزي را كه انسان بپوشاند آن را كفر نموده است ، و از اين باب است كه ميگويند : ( اليل كافر ) زيرا شب با تاريكي خود هر چيز را ميپوشاند . شاعر گفته است : ( القت ذكاء يمينها فى كافر ) يعني : ( ذكاء سوگند خود را بشب افكنده است ) .
و نيز لبيد شاعر گويد : ( في ليلة كفر النجوم غمامها ) يعني : ( در شبي كه ابرهايش ستارگان را پوشانده بود ) .
اعراب آيات :
محمد مبتدا و رسول الله عطف بيان است ، و الذين معه است بر محمد و اشداء خبر محمد است و آنچه كه بر او عطف شده است .
و بعضي گفته اند محمد مبتداء و رسول الله خبر است ، و الذين معه مبتداء و ما بعدش خبر است ، و يبتغون فضلا من الله را اگر خواستي در موضع حال قرار ميدهي ، و اگر خواستي خبر بعد از خبر ميگيري ، و اگر خواستي آن را خبر ميگيري بنابر قول كسي كه اشداء را نصب داده است ، بنابراين تراهم نيز در موضع نصب است مانند اشداء .
ذالك مثلهم التوراة : مبتدا و خبر است و كلام تام است ، سپس ابتداء شده ميگويد : و مثلهم في الانجيل كزرع اخرج شطکه ، كه براي آنان دو مثال وجود دارد مثالي در تورات و مثالي در انجيل . مجاهد ميگويد : بلكه قوله ( اشداء علي الكفار ) با ما بعدش همه در تورات و انجيل است ، و نيز قوله ( كزرع اخرج شطکه ) در تورات و انجيل است ، بنابر اين قوله ( كزرع ) خبر مبتداي مضمر است كه تقدير ميشود : ( هم كزرع اخرج شطکه ) .
جلد 23 صفحه 184 سطر 11
لغات آيات 1 – 6 :
تقدموا : قدم ، تقديما ، و اقدم اقداما ، و استقدم و قدم تمامي بمعني تقدم يعني جلو افتاده ميباشد .
لا تجهروا : جهر عبارت است از ظاهر شدن صدا با نيرو و اعتقاد ، و از اين باب است ( الحجارة في المنطق ) و ( جاهر بالامر مجاهرة ) و نيز جها را هم گفته ميشود ، و نقيض جهر همس است ، و حروف مجهوره نوزده حرف است كه همه آنها در اين جمله ها جمع شده است : ( اطلقن ضرغم عجز ظبي ذواد ) و بقيه حروف كه در اين جمله ها جمع شده است : ( حث فسكت شخصه ) حروف مهموسه ناميده ميشوند .
جلد 23 صفحه 185 سطر 3
يغضون : غض عبارت است از پاين آمدن از يك موقعيت به عنوان كوچكي ، گفته ميشود ( غض فلان من فلان ) هنگامي كه انسان حالت كسي را كه از او بالاتر است كوچك سازد ، و ( غض بصره ) هنگامي كه انسان از تيز بيني چشم خود بكاهد ، جرير شاعر گويد :
فغض الطرف انك من نمير | فلا كعبا بلغت و لا كلابا يعني ( چشم فرو كش كه تو از نمير هستي ، نه بپاي طايفه كعب ميرسي و نه كلاب ) .
جلد 23 صفحه 185 سطر 10
اعراب آيات : ان تحبط اعمالكم در محل نصب است بنا بر اين كه مفعول له است ، و نيز جايز است در محل جر باشد بوسيله لام مقدر ، كه تقديرش اين طور باشد ( لان تحبط اعمالكم ) و بعضي هم گفته تقدير ( كراهة ان تحبط ) يا ( حذاران تحبط ) است .
جلد 23 صفحه 194 سطر 5
لغات آيات :
عنت : عنت عبارت است از مشقت ، گفته ميشود : ( عنت الدابه تعنت عنتا ) يعني : ( اسب سخت به مشقت افتاد ) هنگامي كه ساق پاي اسب پس از آنكه شكستگي آن خوب شده دوباره شكست كه ديگر نميتواند راه رود ، ابن الانباري گويد اصل عنت بمعني تشديد است ، گفته ميشود : ( فلان يعنت فلانا ) يعني : ( فلاني را در فشار ميگذارد ) و او را وادار به كاري سخت مينمايد ) آن گاه از آن معني هلاكت گرفته شده است .
اقسطوا : قسط بمعني عدل است ، و مانند آن اقساط و قسوط ، و قسط بفتح بمعني ستم و بازگشت از حق است ، بنابراين اصل باب عدول بمعني بازگشت است ، هر كس بازگشت بسوي حق كرد عدالت كرده است ، و هر كس بازگشت از حق ميكند ستم نموده است .
جلد 23 صفحه 194 سطر 16
آيات 6 تا 9 سوره حجرات اعراب آيات :
ان فيكم رسول الله : خبر آن به نظر نحويين در طرف است كه فيكم باشد ، ولي اين اعراب اشكال دارد ، زيرا شايسته است كه خبر داراي فايده باشد ، بنابراين گفته نميشود : آتش گرم است زيرا اين خبر فايده اي در بر ندارد ، به نظر من بهتر است كه او با جملات بعد از آن خبر باشد ، كه معني ميشود : ( بدانيد كه در ميان شما پيامبري است كه اگر در بسياري از كارها از شما اطاعت كند بگناه خواهيد افتاد ) . و بنابر وجه اول ميشود گفت منظور آن بوده است كه موقعيت رسول خدا ( صلی الله عليه و آله و سلم ) به آنان تفهيم شود ، همانگونه كه اگر انسان بخواهد طرف را متوجه مطلبي كند ميگويد : فلاني حاضر است ، با اين كه طرف خود از وجود فلاني آگاه است . و اگر گفته ميشد : ( ان رسول الله فيكم ) احتمال داشت كه غير رسول خدا كساني در ميان آنان است كه بمنزله رسول خدا هستند ، ولي وقتي گفته شود : ( ان فيكم رسول الله ) ديگر اين احتمال نميرود ، و بنا بر اين تقدير :
لو يطيعكم : لو با ما بعدش در محل رفع هستند كه خبر بعد از خبر ان باشند .
فضلا من الله : مفعول له است و تقديرش اين است ( فعل الله ذالك لكم فضلا منه و نعمة ) و نيز جايز است عامل در آن راشدون و فعلي كه در آن است باشد يعني : ( رشد او فضلا من الله ) .
بجهالة و بالعدل : هر دو در محل نصب هستند بنابر حاليت . و عامل در اولي فتصيبوا و در دومي فاصلحوا است .
جلد 23 صفحه 210 سطر 13
آيات 11 تا 13 سوره حجرات لغات آيات :
الهمز و اللمز : به معني عيب و زشتي مردم است ، و ( لمز ) يعني از كسي كه عيب جويش جايز نيست عيب جوي نمودن ، و اين عمل حرام است ، اما بد گوي از شخص فاسق ( لمز ) نيست ، و در حديث وارد شده است هر عيبي كه فاسق دارد افشاء كنيد تا مردم از او دوري جويند .
لا تنابزوا : نيز سرزنش نمودن افراد است با لقبهاي كه روي آنان ميگذارند عرب ميگويد : ( نبزته ، انبزه ) .
لا يغتب : غيبت آن است كه انسان پشت سر افراد از آنان عيبهاي را كه دارند بازگو كند ، اما اگر پشت سر او چيزي را بگوي كه در او نيست بهتان و تهمت است .
شعوبا و قبال : شعوب به كساني گويند كه عرب را كوچك دانسته براي آنان هيچ نوع برتري نسبت به ديگر ملتها قال نيستند و علت اين كه بدين نام شناخته شدهاند آن است كه آيه ( و جعلناكم شعوبا ) را عجم معني كردهاند همان گونه كه قبال را از عرب دانستهاند . ابو عبيده گويد : شعوب عبارتست از عجم و اصل آن از تشعب است ، و اين بعلت تفرقه آنان است در نسب ، و گفته ميشود ( سعبته ) كه بمعني ( جمعته ) است و چون شعب از لغات اضداد است بمعني ( فرقته ) نيز آمده است .
جلد 23 صفحه 229 سطر 2
اعراب آيات :
خبر مبتداء كه مؤمنون باشد اولئك هم الصادقون است ، و الذين آمنوا صفت مؤمنون است .
جلد 23 صفحه 234 سطر 6
لغات آيات :
مجيد : يعني : بزرگوار و صاحب مجد و عظمت و مورد احترام ، مجد در زبان عرب به معني شرافت فوق العاده است ، گفته ميشود : ( مجد الرجل و مجد مجدا ) هنگامي كه شخص داراي عظمت و احترام باشد . اصل اين لغت از گفته اعراب گرفته شده است كه ميگويند : ( مجدت الابل مجودا ) هنگامي كه شكم شتر در اثر بسيار خوردن علف در بهار بزرگ شود ، و ( امجد فلان القوم ) يعني از آنان پذيراي نمود ، شاعر عرب گويد : ( اتيناه زوارا فامجدنا قري | من البت و الداء الدخيل المخامر ) عجبوا : و عجيب و عجب چيزي را گويند كه سبب و علت آن شناخته نشده است .
مريج : چيزي است كه به هم آميخته و از هم شناخته نمي شود ، و در اصل به معني روانه چيزي است با چيز ديگر كه از ( مرج ) است ، شاعر عرب گويد :
( فجالت فالتمست به حشاها | فخر كأنه غصن مريج ) يعني در اثر كثرت شعب آن به هم اشتباه شده بود . و ( مرجت عهودهم و امرجوها ) يعني : پيمانهاي خود را در هم ريختند و به آنها وفا نكردند .
جلد 23 صفحه 235 سطر 1
آيات 1 تا 4 سوره ق اعراب آيات :
جواب قسم در جمله ( ق و القرآن المجيد ) محذوف است كه جمله ( اءذا متنا و كنا ترابا ) بر آن دلالت مي كند ، و تقديرش اين است : ( انكم مبعوثون ) سپس آنان در پاسخ مي گويند : آيا پس از آنكه مرديم و تبديل به خاك شديم دوباره برانگيخته خواهيم شد ، و نيز جايز است كه جواب قسم اين باشد : ( قد علمنا ما تنقص الارض منهم ) و علت حذف لام آن است كه در ما قبل عوض آن آمده است ، همانگونه كه آمده است و الشمس و ضحاها تا قد افلح من زكاها كه در معني ( لقد افلح است ، و عامل در اءذا متنا پنهان است كه تقدير ( اءذا متنا بعثنا ) است .
جلد 23 صفحه 239 سطر 13
لغات آيات :
الفروج : سوراخها و شكافها است ، و به شكاف ديوار ( فرجة ) به ضم فاء گفته ميشود ، و هر گاه گفته شود ( فرجه ) به فتح فاء نجات يافتن از يك گرفتاري است ، شاعر عرب گويد : ( ربما تكره النفوس من الامر | له فرحة كحل العقال ) يعني : چه بسا انسانها چيزي را ناپسند انگارند كه در آن راه نجات از گرفتاري است مانند باز شدن گرهها . كلمه ما در اينجا نكره موصوفه است ، و فرج به محل ترس نيز گفته شده است ، و عهد نامه حجاج آمده است كه به والي خود ميگويد : ( اني وليتك الفرجين ) يعني : من تو را بر دو محل كه از آن ترس داشتم والي ساختم ، و منظور خراسان و سيستان بوده است .
جلد 23 صفحه 240 سطر 3
الحصيد : حصيد به انواع گياهاني كه درو مي شوند گفته ميشود .
باسقات : يعني : بلند قامتها ، بسق النخل بسوقا ، يعني : درخت خرما بلند شد .
طلع : شاخه درخت خرما است ، و اين كه طلع ناميده شده است چون ظاهر ميشود . نضيد : نضيد به چيزهاي گفته ميشود كه روي هم انباشته شده باشند .
جلد 23 صفحه 240 سطر 9
متن ذيل تفسير عمومي آيات 6 تا 11 سوره ق ميباشد:
اعراب آيات :
كيف : ميشود در محل نصب باشد بنا بر حاليت ، و نيز ممكن است مصدر باشد .
و مالها من فروج : در موضع نصب است بنا بر حاليت ، و تقدير آن چنين است ( غير مفروجة ) .
و الارض : منصوب است به وسيله فعلي مضمر كه ظاهر آن را تفسير مي كند ، و تقديرش اين است : ( و مددنا الارض امددناها ) .
تبصره : مفعول له است ، و نيز كلمه ذكري هم مفعول له است .
حب الحصيد : تقديرش اين است ( و حب النبات الحصيد ) و حصيد صفت است براي موصوف محذوف .
باسقات : و باسقات هم بنابر حاليت منصوب است ، و نيز جمله ( لها طلع نضيد ) حال پس از حال است .
و رزقا للعباد : مفعول له است ، يعني : ما اشياء را به منظور روزي بندگان آفريديم ، و نيز جايز است که مفعول مطلق يعني مصدر باشد که تقدير آن مي شود : ” رزقناهم رزقا “
جلد 23 صفحه 247 سطر 1
لغات آيات :
ا فعيينا : گفته ميشود : و ( عييت بالامر ) هنگامي كه بدان راه نبري و برايت امكان آن عمل نباشد ، و ميگوي : ( اعييت ) هنگامي كه از كاري خسته شده باشي
، و ماده ( عيي ) همهاش به معني خستگي است ، با اين فرق كه گاهي خستگي در حال يافتن است ، و گاهي به هنگام فراغت از كاري .
الوريد : رگي است در حلقوم ، در طرف راست و سمت چپ گردن دو رشته رگ وجود دارد كه به آن وريد گويند ، و گويا وريد رگي است كه كليه موي رگهاي سر به آن اتصال دارد ، و حبل الوريد رشته اي است در گردن كه از حلقوم جدا شده رو به كتف مي رود .
رقيب : به معني حافظ و نگهبان است .
عتيد : به معني آماده براي اجراي امر .
جلد 23 صفحه 261 سطر 5
لغات آيات 21 تا 24 سوره ق :
سائق : سوق به معني وادار ساختن به حركت .
حديد : به معني حاد يعني تيز است مانند حفيظ و حافظ .
عنيد : كسي است كه متمايل از ميانه روي باشد ، و به معني عنود و عاند هم هست ، و ناقه عنود به شتري گويند كه در حركت مستقيم نيست ، و عنيد سرگردان در حركت است .
جلد 23 صفحه 261 سطر 11
اعراب آيات :
هذا ما لدي عتيد : ما در اينجا نكره موصوفه است ، و تقديرش اين است ( هذا شىء ثابت لدي عتيد ) بنابر اين ظرف ( لدي ) صفت است براي ( ما ) ، و همين طور ( عتيد ) صفت ما است .
جهنم : غير منصرف است چون داراي تعريف و تکنيث است ، و ريشه آن از گفتار اعراب است كه گويند : ( بر جهنام ) در صورتي كه چاه بسيار عميق باشد . بعضي هم گفته اند : جهنم اعجمي است ، بنابراين قول باز جهنم غير منصرف است به خاطر دو عامل تعريف و عجمه .
القيا في جهنم : در اين جمله چند قول گفته شده است : 1 . اينكه عرب به مفرد و جمع مانند تثنيه امر مي كند ، و به يك مرد ميگويد : قوما و اخرجا ، و از حجاج نقل شده است كه مي گفته است : ( يا حرسي اضربا عنقه ) كه منظور اضرب است .
فراء گويد : از يك عرب شنيدم كه ميگفت : ( ويلك ارحلاها ) . و بعضي از اعراب براي من شعري بدين گونه انشاد كرد :
فقلت لصاحبي لا تحبسانا | بنزع اصوله و اجتز شيحا و ابو ثروان براي من انشاد كرد :
فان تزجراني يا ابن عفان انزجر | و ان تدعاني احم عرضا ممنعا فراء گويد : به نظر من علت آوردن تثنيه براي مفرد و جمع آن است كه كمترين ياران انسان دو چيز است كه شتر و گوسفند باشد ، و همين طور همراهان حد اقل سه نفر مي باشند ، و لذا كلام فرد طبق دو ياورش جاري شده است ، همانگونه كه ميبينيم شعرا بيشتر سخن از دوست و معشوق به صورت تثنيه ميآورند امرؤ القيس شاعر عرب گفته است :
خليلي مرا بي علي ام جندب | لنقضي حاجات الفؤاد المعذب فانكما ان تنظراني ليلة | من الدهر تنقضي لدي ام جندب سپس ميگويد : ا لم تر اني كلما جئت طارقا | وجدت بها طيبا و ان لم تطيب كه به مفرد بازگشته است ، چون در اول كلام هم واحد بوده كه در لفظ تثنيه آمده است . باز شعر ديگري سروده ميگويد :
خليلي قوما في عطاله فانظروا | انا را تري من نحو ما بين ام برقا كه گفته است تري و نگفته است تريا . 2 . علت تثنيه آوردن القيا آن است كه دلالت بر تكثير كند ، مثل اينكه گفته است الق ، الق و ضمير تثنيه آورده است تا دلالت بر تكرير فعل كند ، و اين به علت شدت ارتباط فاعل به فعل است ، بطوري كه هر كدام از آن دو مكرر شوند مثل آن است كه دومي مكرر شده است ، و اين قول مازني است ، و در نظر او آيه قال رب ارجعون هم از اين قبيل است كه ارجعون جمع بسته شده است تا دلالت بر تكرير كند ، مثل اينكه گفته است : ( ارجعني ارجعني ارجعني ) و مانند آن است كه قول امرؤ القيس شاعر كه گفته : ( قفا نبك من ذكري حبيب و منزل ) و مانند آن كه مثل آن است كه دوبار گفته است : قف قف . 3 . اينكه امر القيا شامل ساق و شهيد ميشود ، مثل اينكه گفته است : ( يا ايها الساق و الشهيد القيا ) . 4 . اينكه الف آخر القيا نون تکكيد خفيفه بوده است ، و در اصل القين بوده است ، و وصل جاري مجراي وقف شده و نون تبديل به الف گرديده است ، همان گونه اعشي شاعر گفته است : و ذا النسك المنصوب لا تنسكنه | و لا تعبد الشيطان و الله فاعبدا و مؤيد اين قول روايتي است كه از حسن در قرات اين آيه آمده است كه ( القيا ) با تنوين خوانده است .
الذي جعل مع الله الها آخر : اگر الذي را مبتدا بگيريم خبرش ميشود ( فألقياه ) و نيز جايز است آن را منصوب بدانيم به وسيله فعلي مضمر كه فکلقياه آن را تفسير ميكند ، و نيز ميشود آن را منصوب بگيريم بنا بر اينكه بدل باشد از ( كل كفار ) كه قبلا آمده ولي نميشود الذي را مجرور بدانيم كه صفت براي كفار باشد ، چون نكره با موصول صفت آورده نمي شود ، و موصول وصله است براي توصيف اسمائي كه با جملهها معرفه ميشوند .
جلد 23 صفحه 274 سطر 6
لغات آيات :
ازلفت : ازلاف به معني نزديكي به خير است ، و از آن باب است ( زلفة ) و ( زلفي ) و ( ازدلف اليه ) يعني : به او نزديك گشت ، و ( مزدلفه ) منزلتي است در نزديكي موقف مشعر و جمع ، و از اين باب است قول راجز شاعر :
ناج طواه الاين مما اوجفا | طي الليالي زلفا فزلفا سماوة الهلال حتي احقوقنا نقبوا : تنقيب به معني تنقيح يعني باز كردن راه براي رفتن است ، و از باب نقب به معني فتح و باز كردن است ، امرؤالقيس شاعر عرب گفته است :
لقد نقبت في الافاق حتي | رضيت من الغنيمة بالاياب يعني : در راههاي جهان گردش نمودم و در نقبهاي آن سير كردم .
لغوب : به معني خستگي است .
جلد 23 صفحه 274 سطر 17
آيات 31 تا 34 سوره ق اعراب آيات :
غير بعيد : صفت است براي مصدر محذوف ، تقديرش اين است : ( ازلافا غير بعيد ) و نيز جايز است اين جمله منصوب باشد ، بنابر حاليت كه حال براي ( الجنة ) باشد ، و نگفته است ( غير بعيدة ) چون در تقدير نسبت است كه ( غير ذات بعد ) باشد .
لكل اواب : جايز است در محل رفع باشد ، بنا بر اينكه خبر مبتداي محذوف باشد ، كه تقديرش ( هو لكل اواب ) است ، جايز نيست خبر بعد از خبر باشد كه تقديرش ( هذا لموعود هذا لكل اواب حفيظ ) باشد ، و نيز جايز نيست كه لام متعلق به توعدون باشد ، زيرا اوابين همان موعودان هستند ، نه آنكه آنان موعود له باشند .
من خشي الرحمان : جايز است كه در محل جر باشد ، بنابر آنكه بدل باشد از اواب ، و بنا بر اين تركيب در جمله ( و جاء بقلب منيب ) كلام تمام خواهد شد ، و نيز جايز است كه ( من خشي الرحمن ) مبتدا باشد و خبرش محذوف است بنابر آنكه تقدير چنين باشد : ( يقال لهم ادخلوها ) و بنا بر اين تركيب جمله در ( لكل اواب حفيظ ) تمام ميشود ، و نيز مناسب است كه ( ادخلوها ) خطاب به متقين باشد ، و تقديرش ميشود ( و تزلف الجنة للمتقين و يقال لهم ادخلوها بسلام ) .
جلد 23 صفحه 283 سطر 9
آيات 41 تا 44 سوره ق اعراب آيات :
و استمع يوم ينادي المنادي : تقديرش اين است : ( و استمع حديث يوم ينادي المنادي ) كه مضاف ( حديث ) حذف شده است ، و اين محذوف مفعول به است ، و ظرف نيست .
و يوم يسمعون :بدل است از يوم ينادي المنادي ، و همين طور است .
يوم تشقق الارض : كه بدل است از يوم ينادي المنادي ، و نيز جايز است يوم تشقق منصوب باشد به ( و الينا المصير ) يعني : در اين روز به سوي ما خواهند آمد .
جلد 23 صفحه 290 سطر 10
لغات آيات 1- 14 :
الذاريات : ذرت الريح التراب يعني باد خاك را به هوا برد ، و ( اذرته و تذريه ) نيز ، به همان معني است .
حبك : موجهاي را گويند كه در اشياء ايجاد شود ، مانند موجهاي كه در آسمان ديده ميشود ، و مانند موجهاي كه به هنگام وزيدن باد روي آب ميافتد ، و به موهاي فرفري ( مجعد ) گفته ميشود حبك ، و مفرد آن حباك و حبيكه است ، و حبك عبارت است از اثر نيك در يك صنعت و اعتدال آن ، و گفته ميشود : ( حبكه ، يحبكه ، يحبكه ). زهير شاعر درباره واژه حبك گفته است :
مكلل بأصول النجم تنسجه | ريح خريق لضاحي ماه حبك يعني : ( با ساقه گياهان تزين گشته ، و بادي تند و سرد آنرا مي بافد كه در سطح آب آن موجهاي دارد ) .
الخراصون : خراص بمعني دروغگو است ، و خرص به معني گمان و حدس ميباشد ، و اينكه ( حرز ) نيز بمعني ( خرص ) آمده است چون به همان معني است ، گفته ميشود : ( كم خرص ارضك ) به كسر خاء يعني : ( ميزان تقريبي زمينت چقدر است ؟ ) ، و خرص در اصل به معني قطع است ، كه از كلام عرب گرفته شده است كه ميگويند : ( خرص فلان كلاما و اخترصه ) در صورتي كه بخواهد سختي را بي اسچاس قطع كند .
غمرة : از غمره الماء يغمره ، و غمره الدين گرفته شده است ، و در جاي گفته ميشود كه به علت فراواني چيزي چيز ديگر را فرا گيرد ، و ( غمر ) به فرد پر بخشش گويند زيرا با بخشش خود فراگير خواهد شد .
جلد 23 صفحه 291 سطر 15
اعراب آيات :
يوم هم علي النار : زجاج گويد : يوم منصوب است به دو جهت : 1 . آنكه بمعني ( يقع الجزاء يومهم علي النار يفتنون ) باشد . 2 . آنكه لفظ آن لفظ نصب است و معنايش معني رفع ، زيرا اضافه شده است به جمله كلام ، ميگوي : ( يعجبني يوم انت قام ، و يوم انت تقوم ) و اگر بخواهي آن را نصب ميدهي و اگر بخواهي آن را رفع ميدهي ، همانگونه كه شاعر ميگويد : لم يمنع الشرب منها غير ان نطقت | حمامة في غصون ذات او قال يعني : ( چيزي مانع آب خوردن آن شتر نشد غير از صداي كبوتر ماده اي كه در شاخه هاي درخت ميوه دار بود ) . و نيز روايت شده است ( غير ان نطقت ) برفع غير چون اضافه شده است به ( ان ) و آن نميتواند مفتوح باشد ، و همچنين يوم نيز چون اضافه به جمله شده است مفتوح ميشود ، همانطور كه خوانده شده است ” من خزي يومئذ “ كه يوم مفتوح است با اينكه در موضع جر است ، زيرا تو آنرا به غير متمكن اضافه نموده اي . بعضي گفته اند هنگامي كه در كلام عرب ظرفي جريان يافت بر اين استعمال در موضع رفع باقي ميماند ، وگاهي هم مفتوح ميآيد همانگونه كه در ( و منادون ذلك ) و لقد تقطع بينكم آمده است .
تفسير عمومي آيات 15 تا 23 سوره ذاريات
جلد 23 صفحه 303 سطر 3
اعراب آيات :
قليلا – كانوا قليلا من الليل ما يهجعون جايز است كه قليلا خبركان باشد و فاعل آن ما يهجعون است ، و تقدير اين است : ( كانوا قليلا هجوعهم ) و جايز است كه قليلا صفت باشد براي مصدر محذوف بنا بر اين تقدير : ( كانوا يهجعون هجوعا قليلا ) بنابراين تركيب ما زاده خواهد بود و يهجعون خبر كان است .
و من در قوله : ( و من الليل ) جايز است به معني باء باشد ، همانگونه كه باء بمعني من مي آيد در قوله : ( عينا يشرب بها عباد الله ) كه به معني ( منها ) است كه تقدير ميشود : ( كانوا يهجعون بالليل قليلا ) و بعضي گفته اند : ( ما يهجعون ) بمنزله هجوعهم است ، و آن بدل است از واو در كانوا . و ( من الليل ) در موضع صفت است براي قليل ، و تقدير اين است : ( كان هجوعهم قليلا من الليل ) .
جلد 23 صفحه 310 سطر 20
لغات آيات :
فراغ – روغ بمعني مخفيانه رفتن بطرف چيزي است ، گفته ميشود : راغ يروغ روغا و روغانا ، و ميگويند ( هو اروغ من ثعلب ) يعني : ( فلاني از روباه مخفي كارتر است ) .
صرة – عبارتست از صداي بلند و فرياد ، و اين لغت از صرير گرفته شده است كه به معني صداي ( جيره ) در است ، و به جماعت نيز ( صرة ) ميگويند .
امروء القيس ميگويد : ( فالحقنا بالهاديات و دونه جواهرها فى صرة لم تزيل )
صك – بمعني زدن با كوبيدن شديد است ، و عبارتست از اينكه در حال راه رفتن پاهاي انسان به هم بخورد .
عقيم – بمعني نازا است ، و اصل عقم بمعني بسته شدن است ، و در حديث آمده است :
( تعقم اصلاب المشركين فلا يستطيعون السجود ) يعني كمر مشركين خشك است كه براي سجود در پيشگاه خدا خم نميشود ، و ( داء عقام ) : دردي را ميگويند كه شدت يافته باشد ، تا آنجا كه انسان از خوب شدن آن مايوس شده باشد ، و ( معاقم الفرس ) به مفاصل اسب گويند كه بعضي از آنها بعض ديگر را محكم كند ، و عقيم و عقمه لباسي است كه داراي نشانها است و نشانهاي به آن بسته شده است ، و به زن نازا گويند :
( عقمت المراة فهي معقومة ) و به زنان عقيم ، عقم و عقمت گفته ميشود ، و نسبت بمردان نيز گويند : ( رجل عقيم من قوم عقمي ) و شاعر عرب گفته است :
( عقم النساء فما يلدن شبيهه ان النساء بمثله عقم ) يعني : ( زنان ديگر نخواهند زايد ، و مانند او را بدنيا نميآورند ، زنان از زايدن مانند او عقيم هستند ) . و باد عقيم به بادي گويند كه نميتواند ابرها را آبستن باران كند . و اينكه بعنوان يك مثال ميگويند :
( الملك عقيم ) يعني رياست و سلطنت رابطه پدر و فرزندي را قطع ميكند ، زيرا پدر بخاطر سلطنت فرزند خود را ميكشد .
تفسير عمومي آيات 38 تا 46 سوره ذاريات
جلد 23 صفحه 321 سطر 4
لغات آيات :
بركنه – ركن عبارتست از آن قسمتي كه بر آن تكيه ميشود ، گفته ميشود : ركن يركن و ركن يركن بر وزن نصر ينصر .
مليم – كسي را گويند كه مرتكب عمل زشتي شده است كه بخاطر آن سرزنش ميگردد ، و ملوم كسي است كه مورد سرزنش قرار گرفته است ، و در مثل آمده است : ( رب لام مليم ) و ( رب ملوم لا ذنب له ) يعني : ( چه بسيار كساني هستند كه ديگران را سرزنش ميزنند در حالي كه خودشان شايسته سرزنش ميباشند ) و ( چه بسيار افرادي كه سرزنش ميشوند در حالي كه گناهي ندارند ) .
فعتوا – عتو و تجبر و تكبر به يك معني است .
الريح – جمع ريح ارواح و رياح است ، و ( راح الرجل الي منزله ) از اين ريشه است يعني : ( آن مرد به منزل خود بازگشت ) همانگونه كه باد برميگردد .
الرميم – به چيزي گويند كه مغز آن بعلت از هم پاشيدگي فاسد شده باشد ، و اما ( رمه يرمه رما ) و الشيء مرموم يعني : با تناسب قسمتي با قسمت ديگر اصلاح گرديده است ، و در اصل رميم به استخوان پوسيده و پودر شده گفته ميشود .
جلد 23 صفحه 327 سطر 13
لغات آيات :
الايد – ايد به معني قدرت است ، گفته ميشود : ( آد الرجل يايدايد ) هنگامي كه انسان نيرومند گشته قدرت يابد ، و مويّد به امر عظيم گويند .
لموسعون – ايساع به معني اكثار و فراوان ساختن است كه چيزي در جهتهاي مختلف برده شود .
ماهدون – ماهد به معني آماده كننده چيزي است ، و آماده نمودن چيزي كه صلاحيت استقرار بر آن دارد ، گفته ميشود ( مهد يمهد مهدا و مهد تمهيدا ) بمعني ( وطيء توطئه) .
اتواصوا- تواصی بمعنی سفارش نمودن بيکديگر است ، که مردم بعضی به ديگران سفارش می نمايند ، و وصيّت بمعنی دستور دادن به کار های با اهمّيّت است با نهی از مخالفت .
ذنوبا- ذنوب در اصل بمعنی دلو پر از آب است که هم مذکّر آورده می شود و مونث ، شاعر عرب گفته است :
( لنا ذنوب و لکم ذنوب فان ابيتم فلنا القليب )
و علقمه گويد :
( و فی کلّ حیّ قد خبطت بنعمة فحقّ لشاس من نداک ذنوب )
تفسير عمومي آيات 1 تا 16 سوره طور
جلد 23 صفحه 337 سطر 20
لغات آيات :
الطور – مبرد گويد : عرب به هر كوهي ( طور ) گويد ، اما هنگامي كه الف و لام بر سر آن آوردند منظور از آن كوه معيني است .
الرق – رق پوستي است كه روي آن مينويسند و اصل آن از معناي لمعان و درخشش است ، گفته ميشود ( ترترق الشىء ) آنجا كه چيزي درخشش داشته باشد ، و نيز ميگويند : ( ترقرق السراب ) يعني : ( سراب برق زد ) .
المسجور – مسجور بمعني مملو است ، گفته ميشود ( سجرت التنور ) يعني : آن را پر از آتش نمودم ، و ( عين سجراء ) يعني : چشمي كه در آن سرخي راه يافته ، گوي كه در اثر آنچه كه اطراف آنست سرخ شده است ، مانند سجار براي تنور كه به معني سفيدي آميخته به سرخي است ، لبيد شاعر گويد : ( فتوسطا عرض السري فصدعا | مسجورة متجاوز اقلامها )
المور – مور عبارتست از رفت و آمد اشياء همان گونه كه دود رفت و آمد ميكند تا از بين ميرود ، و صرف آن عبارتست از ( مار يمور مورا فهو ماير ) . و اعشي در شعر خود گفته است : ( كان مشيتها من بيت جارتها | مور السحابه لا ريث و لا عجل بعضي هم گفته اند : ( مر السحابة ) يعني : آسمان بسان ابرها در حركت است .
خوض – عبارتست از وارد شدن با پا در آب ، و اينجا وارد شدن در گفتار به آن تشبيه شده است .
دعا- دع بمعني دفع است در صرف آن گفته ميشود : ( دعه يدعه دعا ) مانند ( صكه يصكه صكا ) .
اعراب آيات :
و الطور – واو در آن براي قسم آمده است ، و ما بعدش عطف بر آن شده است . عامل در ( يوم تمور السماء مورا ) قوله واقع است ، يعني : ( يقع في ذلك اليوم ) و نيز جايز است يوم در اينجا بر تقدير اذا باشد كه عامل در آن جواب شرط خواهد بود كه فاء و ما بعد آن باشد كه ( فويل يومذ للمكذبين ) است ، همانگونه آمده است و يوم يحشر اعداء الله الي النار فهم يوزعون ، و يوم يدعون بدل يوم تمور السماء است ، و اگر هم بخواهي ميتواني تقدير بگيري ( يوم يدعون الي نار جهنم دعا يقال لهم هذه النار التي كنتم بها تكذبون ) كه يقال در آن عمل كند . ا فسحر هذا ، مبتدا است و خبرش ام انتم است ، يعنی : ( بل انتم لا تبصرون ) .
تفسير عمومي آيات 29 تا 40 سوره طور
جلد 23 صفحه 356 سطر 8
لغات آيات :
كاهن – كاهن كسي است كه ميگويند از طريق خواندن وردها و دعاها خبر از واقعيتها ميدهد ، و كهانت حرفه كاهن ميباشد . منون – عبارت است از مرگ ، و ريبه آن عبارت است از حوادثي كه به هنگام آمدنش انسان را به شك مي افكند ، شاعر گفته است : ( تربص بها ريب المنون لعلها سيهلك عنها لعلها او يسجنح )
تربص – و تربص عبارتست از انتظار در مورد چيزي كه حالت آن بحالت خلافش تغيير يابد .
احلام – و احلام جمع حلم است و آن عبارتست از مهلتهاي كه عقل و حكمت انسان را بدان فرا ميخواند .
مسيطر- و مسيطر بمعني الزام و اجبار كننده ديگري به كاري است ، و از سطر گرفته شده است .
مثقل – كسي را گويند كه چيزي بر او بار شده است كه برداشتن آن بر او سخت است .
جلد 23 صفحه 364 سطر 8
لغات آيات :
كيدهم – كيد عبارتست از مكر ، بعضي گفتهاند : كيد عبارتست از انجام عملي كه مخفيانه موجب خشم شود .
كسف – جمع كسفه است و مانند ( سدرة و سدر ) است ، و كسفه عبارتست از پاره اي از ابر به قدري كه بتواند موجب پنهان شدن نور خورشيد گردد .
مركوم- مركوم عبارتست از چيزي كه بعضي از آن روي بعض ديگر گذاشته شده است .
تفسير عمومي آيات 1 تا 10 سوره نجم
جلد 23 صفحه 374 سطر 8
لغات آيات :
هوي – هوي و نزول و سقوط واژههاي شبيه يكديگرند ، و صرف ميشود : هوي يهوي هويا هذلي شاعر گفته است :
( و اذا رميت به الفجاج رايته يهوي مخارمها هوي الاجدل )
و به همين جهت جهنم به ( هاويه ) ناميده شده است ، زيرا اهل جهنم را از بالا به پايين سقوط ميدهد .
غوي – از غي است به معني ناكامي و نرسيدن بمقصود ، و غوايت نيز كه به معني گمراهي است از همين ريشه است .
وحي – بمعني آنست كه مخفيانه معناي در روان انسان القاء شود ، ولي به منزله علم شده است براي آنچه كه فرشته از سوي خداوند به پيامبري از انسان القاء ميكند ، و از اين ريشه است قوله و اوحي ربك الي النحل يعني : خداوند ارشادهاي را به زنبور عسل الهام فرموده است .
قوة – عبارت است از نيرو و قدرت ، و اصل معناي آن شدت است .
مرة- مره در اصل به معني شدت بافت است ، و سپس مره بمعني قدرت آورده شده است، بنابراين ( مرة ، قوة ، شدة ) از نظر معني مانند يكديگرند .
افق – عبارتست از كرانه آسمان و جمع آن آفاق است ، و اطراف زمين آفاق ناميده شده است چون كرانه زمين همجوار و شبيه كرانه آسمان است ، شاعر در معناي اول گفته است: ( اخذنا بافاق السماء عليكم لنقا قمراها و النجوم الطوالع )
و امروء القيس در معني دوم سروده است :
( لقد طوقت فى الافاق حتي رضيت من الغنيمة بالاياب )
تدلي – عبارتست از فرود آمدن و امتداد يافتن در جهت سفلي ، گفته ميشود :
( ولاه صاحبه فتدلي ) .
قاب – و قاب وقيب ، و همچنين قاد و قيد عبارتست از اندازه هر چيز .
اعراب آيات :
هو بالافق الاعلی مبتداء و خبر ودر موضع حال است ، فراء گفته : معطوف است بر ضمير در استوی يعنی : ( استوی جبرئيل و النبی بالافق الاعلی ) و تقدير می شود (استوی هو و هو ) حسن گفته است علت آن است که هو تکرار نشود و شعری انشاد کرده است : ( الم تر انّ النبع يصلب عوده ولا يستوی والخروع المقتصّف ) (1)
زجاج گويد : اين عمل (حذف ضمير ) بجز در شعر جايز نيست ، زيرا عرب قبيح
می دانند که گفته شود : ( استويت و زيد ) و معنا آن است که ( فاستوی جبرئيل و هو بالافق الاعلی علی صورته الحقيقية ) يعنی : جبرئيل به صورت اصلی خود استقرار يافت در حالتيکه در افق اعلی بود ، زيرا جبرئيل هميشه که بر پيامبر وحی نازل می کرد بصورت يک انسان بر حضرت نازل می شد ، اين بار رسول خدا (ص) دوست داشت که جبرئيل را بصورت حقيقي خود مشاهده کند ، لذا جبرئيل در افق مشرق اعلی ظاهر شد و سر تا سر افق را پوشانيد .
جلد 23 صفحه 402 سطر 17
لغات آيات :
اللمم – فراء ميگويد : لمم آن است كه انسان به طور تصادفي گناهي را مرتكب شود ، و عادت به ارتكاب آن گناه نداشته باشد ، و از اين باب است ( المام الخيال ) يعني :
( به فكر آمدن ) و لغت المام بمعني زيادهاي است كه امتداد ندارد ، و نيز همين طور است
( اللمام ) اميه شاعر در اين مورد شعري دارد :
( ان تغفر الهم تغفر جما و اي عبد لك لا الما ) يعني : ( خداوندا اگر مي بخشي همگي را ببخش ، كدام بندهات نافرماني تو را نكرده است ) . روايت شده است كه پيامبر ( ص ) اين اشعار را هميشه ميخوانده است ، ( لا الما ) بمعني ( لم يلم ) است ، و اعشي باهله شاعر گفته است : ( تكفيه حذة فلذان الم بها من الشواء و يروي شربه الغمر )
اجنة – جمع جنين است ، رو به شاعر گفته است : ( اجنة في مستكنات الحلق ) يعني : ( جنين هاي در نهانگاههاي رحم ) . و عمر و بن كلثوم گفته است : ( و لا شمطاء لم يترك شقاها لها من تسعة الا جنينا )
كه اينجا جنين بمعني مدفون در قبرش مبياشد .
اكدي – يعني عطاء و بخشش خود را قطع نمود همانگونه كه آب در اثر رسيدن به زمين سخت قطع ميشود ، و اين لغت از ( كديه الركية ) گرفته شده است كه بمعني ( صلابت و سختي چاه ) است ، هنگامي كه مقني به آن سختي رسيد از آب نااميد ميشود ، گفته ميشود ( اكدي ) هنگامي كه به آن سختي برسند ، و نيز گفته ميشود ( كديت اظفاره ) هنگامي كه ناخنهايش كند شود ، ( كدي النبت ) هنگامي كه گياه شادابي خود را از دست دهد ، و رشدش متوقف شود ، و اصل در تمام اين لغات يكي است .
جلد 23 صفحه 403 سطر 17
اعراب آيات :
اللمم – الا اللمم منصوب است بنابر آنكه استثناء باشد از الاثم و الفواحش زيرا لمم درجه نازلتر از اثم و فواحش است ، ولي از جنس آنها است .
اذ انشاءكم – عامل در اذ قوله ( اعلم بكم ) است .
في بطون امهاتكم – جايز است متعلق باشد بخود اجنه ، و تقديرش چنين خواهد شد : اذ انتم مستترون في بطون امهاتكم ، و نيز جايز است كه متعلق باشد به محذوف كه صفت براي ( اجنه ) باشد .
الا تزر وازرة – تقديرش چنين است : لا تزروهم ، و اين جمله در موضع جر است كه بدل باشد از قوله ( ما في صحف موسي ) و ما اسم موصول است .
جلد 23 صفحه 416 سطر 16
آيات 46 تا 61 سوره نجم
لغات آيات :
تمني – مني بمعني تقدير است ، گفته ميشود : مني يمني منهومان ، شاعر عرب ميگويد : ( حتي تبين ما يمني لك الماني ) يعني : ( تا اينكه روشن شود آنچه كه تقدير كننده برايت تقدير نموده است ) . و از اين باب است ( المنية ) بمعني ( مرگ )
زيرا مرگ هم يك تقدير است .
النشأة – بمعني صنعت و اختراع است بر خلاف مشيت .
اقني- از ( القنية ) است كه عبارت از اصل مال و آنچه كه ذخيره ميشود ، و اقتناء آن است كه انسان بصورت مداوم چيزهاي را براي خود ذخيره كند ، و از اين باب است ( القناة ) به معني ( كهريز ) زيرا ( كهريز ) چيزي است كه آب را جمع و هدايت ميكند .
الشعري – ستارهاي است كه در ماوراء ستاره جوزاء قرار دارد ، و يكي از سيارات ذراع اسد است و سوگند عشيره مرزام است كه در دوران جاهليت آن را ميپرستيدند المؤتفكة – به معني منقلبه است كه به معني زير و رو شده است ، گفته ميشود : ائتفكت بهم ، تأتفك ائتفاكا ، و از اين باب است ( افك ) كه به معني كذب است كه بمعني وارونه ساختن معني از جهت خود ميباشد .
اهوي – يعني آنرا در هوي فرود آورده است ، و از اين باب است ( اهوي بيده ليأخذ كذا ) يعني : دست انداخت كه فلان چيز را بگيرد ، و لغت هوي يهوي به معني آن است كه وارد در هوي شده است ، اما اگر انسان از روي بلندي به وسيله نردبان يا پله پاين بيايد گفته نميشوشد ( اهوي ) و نه ( هوي ) .
ازفت الازفة – يعني آنچه نزديك شدني است نزديك شد . نابغه شاعر گفته است :
( ازف الترحل غير ان ركابنا لما تزل بر حالنا و كان قد ) يعني : ( هنگام كوچ كردن نزديك شده است ، اما هنوز بار و بنه ما بر مركبها سوار نشده است ، گر چه نزديك است ) . شاعر ديگر كعب بن زهير گفته است : ( بان الشباب و امسي الشبيب قد ازفا و لا اري لشباب ذاهب خلفا ) يعني : ( جواني رفت و پيري نزديك شد ، و من براي جواني رفته بازگشتي نمي بينم ) .
سامدون – سمود بمعني لهو و بازي است ، سامد بمعني بازيگر و لهو كننده است كه گفته ميشود : سمد يسمد،
شاعر عرب گويد :
( رس الحدثان نسوة آل حرب بمقدار سمدن له سمودا ) ( فرد شعورهن السود بيضا و رد وجوههن البيض سودا ) يعني : ( حوادث روزگار زنان خاندان حرب را همان قدر كه عياشي كرده بودند درهم كوبيد ، در نتيجه موهاي سياهشان سفيد ، و روهاي سفيدشان سياه گرديد ) .
تفسير عمومي آيات 1 تا 10 سوره قمر