جلد 20 صفحه 18 سطر 17
اعراب :
( ان تفعلوا ) موصول و صله است در محل رفع بسبب مبتدا بودن براي اينكه آن استثناء منقطع ، و خبر آن محذوف و تقديرش اين است ( لكن فعلكم الي اولياكم معروفا جاز ) لكن كار خوب شما بدوستانتان رواست . ( و اذ اخذنا ) در ظرف عامل ، اذكروا قول خداي سبحان ( اذ جاتكم جنودا ) العامل اينجا محذوف تقديرش چنين است ، اذكروا نعمة
الله عليكم كانة وفت مجيء جنود ( اذ جاكم ) بدل از اذ اول و همين طور از( اذ فراغت الابصار ) است .
جلد 20 صفحه 55 سطر 12
لغت :
هنا براي مکان نزديک گفته مي شود و هنالک براي دور ، و هناک براي متوسط ميان دور و نزديک و قاعده آن قاعده ذا و ذالک و ذاک است .
والزلزال : بمعناي اضطراب بزرگ و سخت لرزيدن است ، و زلزله لرزيدن زمين است ، و گفته شده که آن فعل مضاعف زل و زلزله غيره ، يعني غير او او را لرزانيد .
والشده : قوه و نيروئي است که به سبب حواس احساس مي شود براي اينکه قوتي که آن قدرت است به سبب حاسه درک نمي شود ، فقط به دلالت معلوم مي گردد ، و براي همين خداي تعالي موصوف به قوي است و به شديد ، وصف نمي شود (1) .
والغرور : باشتباه انداختن محبوب است به سبب مکروهي والغرور الشيطان ، يعني مکر و فريب شيطان . حرث بن حلزه گويد : لم يغروکم غرورا او لکن يرفع الال جمعهم و الضحاء دشمن در حال غفلت و ناآگاهي شما نيامد ولکن شما آنها را ديديد که مي آيند در موقع? که روز بالا آمده بود و يثرب ” نام زمين مدينه است ” . ابوعبيده گويد : مدينه رسول خدا در کنار ناحيه و سمتي از يثرب است و بعضي گفته اند : که يثرب خود شهر مدينه است . جناب سيد مرتضي علم الهد? (2) قدس الله روحه مي فرمايد که مدينه 13 نام دارد : 1- مدينه 2- يثرب 3- طيبه 4- طابه 5- دار 6- سکينه 7- حابر 8- محبوره 9- محبه 10- محبوبه 11- عذراء 12- مرحومه 13- يندد است ، پس اين 13 نام است ،
والعوره : هر چيز? است که در مرز و جنگ از آن مي ترسند ، و مکان معور و دار معوره هر گاه حفاظي نداشته باشد . القطر: الناحيه و جانب و کنار چيز را گويند و جمع آن اقطار است ، مي گويند : طعنه . نيزه ا? بر او زد فقطره هر گاه او را به يکي از دو پهلويش بياندازد .
التعويق : بمعنا? تثبيت ثابت ماندن و حرکت نکردن است ، و العوق بمعنا? منصرف کردن است و رجل عوق و عوقه مرد? است که مردم را از کار خير منصرف مي کند .
والبائس : جنگ و اصلش شدة و سخت گير? است .
والاشحة :شجع و شح بمعنای بخل با حرص است ، می گويند شح يشح و يشح با ضم شين است و فتح آن است .
و السلق : اصلش الضرب و سلق يعنی صاح و از آن است خطيب مسلق و مسلق فصيح را گويند سلقته بالکلام ناروائی باو گفتم ، و در حديث آمده که از ما نيست کسی که در موقع مصيبت صدايش را بلند کند يا سر و موی خود را در وقت مصيبت بتراشد ، گفته شده که فلانی لطمه و سيلی به صورت خود می زند .
الحديد : ضد کليل زبان تيز و تند را گويند جمعش حداد است .
و الاحزاب : جمعيتها و گروهها را گويند ، مفردش حزب است و تحزبوا يعنی گرد هم آمدند و اجتماع کردند از مکانهای مختلف .
و البادی : آن است که در بيابان و صحرا منزل می کند ، و از آن است حديث من بدا جفا ، يعنی کسی که صحرا نشين شود جفا کرده يعنی روح و دل او حفوة اعراب است .
و البداره : بيرون رفتن به سوی باديه بفتح ياء و کسر آن است “قطامی” گويد :
و من تکن الحضارة اعجبته فای اناس بادية ترانا
و کسی که سکونت در شهر او را به شگفتی می آورد می گويد آی مردم صحرا نشين چگونه ما را می بينيد .
اعراب :
ضمير در ” دخلت ” به بيوت بر می گردد (الا يسيرا ) تقديرش الا تلبثا يسيرا و زمانا يسيرا است پس آن صفت است ظرف زمان محذوف است ( و اذا لا تمتعون ) اذا عمل نکرده برای واقع شدنش بين واو و فعل ، و گاهی عمل می کند بعد از آن در قول شاعر :
لا تترکنی فيهم شطيرا انی اذا اهلک او اطيرا
مرا در ميان قوم البته ساعتی تنها مگذار که من در آن زمان هلاک شده و يا مانند پرندگان سر به بيابان و کوه و صحرا می گذارم .
و لا ياتون : جمله معطوفه بر صله موصول است يعنی آن کسانی که مردم را از کار خير منصرف می کنند و اقدام بکار خير نمی کنند ، و قول خدا
الا قليلا : تقديرش الا زمانا قليلا و اگر خواستی بگو الا اتيانا قليلا .
اشحه : منصوب است بنابر حاليت در دو موضع ، و بعضی گفته اند آن منصوب شده بنا بر ذم .کالذی يغشی عليه الموت ، يعنی ديدگان آنها دور می زند دور زدنی مانند دوران چشمهای آن کسی که مرگ بر او فرود آمده و در حال سکرات افتاده ، پس کاف صفت مصدر محذوف است و گاهی حذف می شود بعد از کاف مضاف و مضاف اليه .
هلم : معنايش اقبل و تعال يعنی بيا می باشد ، و اهل حجاز برای واحد و اثنين و جمع يکی و دو تا و جمع و مذکر و مونث هلم بلفظ مفرد می گويند و آن لم است که به آن هاء تنبيه اضافه شده سپس الف هاء از آن – حذف شده زيرا آن يک چيز شده مانند قول ايشان ويله و اصل آن ويل لامه است ، پس چون آن را يک چيز قرار دادند (لا) را حذف کرده و تغيير دادند ، و اما
بنی تميم : پس آن را مانند تصريف فعل صرف نموده و می گويند هلم يا رجل و هلما و هلموا يا رجال و هلمی يا امرئه و هلما و هلمن يا نساء لکن ايشان بطور قطع آخر مفرد آن را فتحه می دهند .
جلد 20 صفحه 69 سطر 15
لغت :
نحب داراي سه معني است : 1 – النحب : يعني نذر ، بشر بن ابي حازم گويد :
و اني و الهجاء لال لام كذات النحب توفي بالنذور
يعني ، من تصميم گرفتم كه بر آل لام هجوم برم ، مانند زني كه نذر ميكند و با نذرش مي ميرد . 2 – و النحب : به معناي مرگ ، ذو الرمه گويد :
عشية مر الحارثيون بعدما قضي نحبه في ملتقي الخيل هوبر
شامگاهي بود كه حارثي ها گذشتند بعد از آنكه ريس آنان در برخورد بسواران هوبر هلاك شد ، و هوبر نام مردي از قهرمانان عرب است . 3 – و النحب : بمعناي خطر ، جرير شاعر گويد :
بطخفه جالدنا الملوك و خيلنا عشية بسطام جرين علي نحب
در طخفه ( كه نام محلي است ) در شامگاهي جنگي ميان ايشان و بسطام واقع شد كه خطري بود . 4 – النحب : امتداد در سير روز و شب .
جلد 20 صفحه 81 سطر 11
شرح لغات :
المظاهره : بمعناي معاونت و كمك رساني است و آن افزايش نيرو ميباشد با اينكه معاون پشتيبان است براي رفيقش در دفاع از او ، و ظهيرمعين است .
و الصياصي : جمع صيصه و آن قلعهها و دژهاي محكم است كه ممتنع از ورود به آن است گفته ميشود جذ الله صيصة فلان يعني آنرا چنان محكم نمود كه دخول به آن ممتنع است ، و هر چيزي كه ممتنع و مشكل باشد صيصه است و از آن است كه بشاخهاي گاو و آهو صياصي گفته ميشود ، و نيز بتاج خروس و شانه جولاگر و قالي باف،وبافندهها هم صيصه ميگويند ، گويد ، مثل واقع شدن شانه بيافته است .
جلد 20 صفحه 94 سطر 12
لغت :
الضعف : دو برابر بودن چيزي را گويند ميگويند ( ضاعفته ) يعني مثل آنرا بر آن افزودم و از آن است ( الضعف ) و آن نقصان و كمبود تواناي است باينكه يكي از دو نيرو برود ، پس آن رفتن دو برابر بودن قوه و نيرو است .
جلد 20 صفحه 106 سطر 4
شرح لغات :
التبرج : ابراز كردن زر و زيور و موارد زينت و زيباي خود را گرفته شد از برج است و آن گشادي در چشم است و طعنه برجاء واسعه و چشمك با چشم گشاد و در دندانهاي
او برج است يعني ميان دندانهاي او باز و گشاد است .
اعراب :
قول خدا ( ليذهب ) لام متعلق به محذوف است و تقدير آن ( و ارادته ليذهب ) و جايز است كه متعلق باشد به يريده . ( اهل البيت ) منصوب بر مدح است تقدير آن ( اعني اهل البيت ) است و جايز است كه منادي مضاف باشد ، و در عربيت جايز است جر دادن لام اهل البيت و رفع آن ، پس جر بنا بر اين است بدل از كم باشد و مرفوع باشد بنا بر مدح بودن است .
تفسير عمومي آيات 36 تا 40 سوره احزاب
جلد 20 صفحه 120 سطر 1
شرح لغات :
زجاج گويد : الخيره ، بمعنای تخيير است ، علی بن عيسی گويد : الخيره ، اراده اختيار چيزيست بر غير آن .
الوطر : الارب و الحاجه ، بمعنی قضاء شهوت است .
گويد : وکيف ثوابی فی المدينة بعدما قضی و طرا منها جميل بن معمر
و چگونه جای من در مدينه خواهد بود بعد از آن که جميل بن معمر از آن زن قضاء حاجت و اطفاء شهوت نمود . خليل گويد : وطر هر نياز و حاجتی است برای تو در آن همت و کوشش باشد ، پس هرگاه رسيد صاحب حاجت به آن گفته می شود قضی وطره و اربه .
جلد 20 صفحه 121 سطر 5
اعراب :
سنت الله منصوب است بنابر مصدريت تقديرش سن الله سنة ميباشد ( الذين يبلغون رسالات الله ) جايز است كه مرفوع باشد بنابر مدح تقديرش اين است : هم الذين يبلغون رسالات الله ، و جايز است كه منصوب باشد بنا بر ، اعني الذين ، و لكن رسول الله تقديرش اين است و لكن كان رسول الله و كان خاتم النبيين و اگر رسول الله و خاتم النبيين به رفع قرات شود هر آينه جايز است يعني و لكن هو رسول الله و خاتم النبيين كه خبر باشد براي هو كه مبتداء مقدر است .
تفسير عمومي آيات 49 تا 50 سوره احزاب
جلد 20 صفحه 144 سطر 1
اعراب :
عامل در ظرف از قول خدا ( اذا نكحتم ) چيزي است كه متعلق به لكم است و تقديرش
اين است
اذا نكحتم المومنات ثم طلقتموهن من قبل ان تمسوهن لم تثبت لكم عليهن عدة ، و گاه كه تزويج كرديد زنان مومنه را آنگاه طلاقشان داديد پيش از آنكه آميزش كنيد با آنها ثابت نشود براي شما برايشان عده اي . مما افاء الله عليك جار و مجرور در محل نصب بنابر حاليت است از ضمير محذوف در قول خدا ، و ما ملكت بيمينك يعني ما ملكته ان
وهبت نفسها للنبي جزاء شرط محذوف است تقديرش اين است ، ان وهبت نفسها للنبي احللناها له ، اگر هبه كرد خودش را به پيغمبر ص ما حلال كرديم بر او و جزاء شرطيه آن اين است ، ان اراد النبي ان يستنكحها ( شرط و جزاء متقدم ) تقديرش اين است
( ان اراد النبي ان يستنكحها ان وهبت نفسها له احللناها له ) و ان يستنكحها در محل نصب است به اينكه آن مفعول اراد است ، خالصه لك نصب است بنابر حاليت وهاء در آن براي مبالغه است .
جلد 20 صفحه 152 سطر 18
شرح لغات :
الارجاء بمعناي تاخير ميباشد از دور كردن وقت چيزي از وقت غير آن و از آنست ارجاء و تاخير در فاسقين اهل نماز كه بدون عذر نماز را از وقت آن عقب مي اندازند ، و آن تاخير حكم ايشان است ، بخداي تعالي در عقابشان
الايواء : منضم نمودن توانگر است غير خودش را از زنده هايكه ايشان از جنس معقولند بكنار خود ، ميگويند ، آويت الانسان اويه ايواه و آوي هو ياوي او يا هرگاه منضم كند بجايگاه خودش ، و گفته ميشود اني الطعام ياني ، اني مقصور است يعني با الف كوتاه بدون مد هرگاه طعام بحالت پختگي برسدو وقت خوردنش فرا رسد و هرگاه مفتوح شود ممدود گشته و گفته شود اناء حصرايه ،
شاعر گويد : و آنيت العشاء الي سهيل او الشعري فطال بي الاناء
در وقت خوردن شامگاهي آمدم بسوي سهيل يا شعري ، پس بر من پخته شدن طعام طولاني شد .
و الاستياس : ضد استيحاش و انس ضد وحشت است .
اعراب :
( ذلك ادني ان تقر ) تقديرش ( من ان تقر يالالي ان تقر اعينهن ) است كلهن تاكيد براي ضمير و آن يرضين است ، و اگر منصوب شود جايز است ، بنا بر تاكيد قول خدا ( هن ) در آتيتهن ، ” غير ناظرين ” منصوب است بنا بر حاليت ، ( و لا مستانسين ) معطوف عليه پس آن حال عطف بر حال قبل از آن است ، و تقديرش ، و لا تدخلو مستانسين لحديث است .
تفسير عمومي آيات 56 تا 62 سوره احزاب
جلد 20 صفحه 167 سطر 20
شرح لغات :
الجلباب : مقنعه و روسري زن است كه سر و صورت او را ميپوشاند وقتي كه براي حاجتي بيرون ميرود .
الارجاف : شيوع دادن باطل است براي مهموم ساختن و غمگين نمودن به سبب آن و اصلش اضطراب است و از آن است كه گفته ميشود براي دريا ، رجاف لاضطرابه ، مواج است براي اضطرابش ، پس ارجاف مردم به چيزي اضطراب و پريشاني ايشان است ، بفكر كردن درباره آن و از آن است ترجف الراجفة (1) جنباننده بلرزاند .
الاغراء : خواندن براي گرفتن چيزي به سبب تشويق بر آن گفته ميشود اغراء بالشييء اغراء ففري به يعني گول زد به چيزي گول زدني پس به آن فريب خورد .
اعراب :
يدنين در محل جزم است براي اينكه جواب شرط مقدر است و تقديرش اين است
( قل لازواجك ادنين عليكن من جلابيبكن ) پس تو اگر اين را بگوي نزديك گردانند . ملعونين منصوب است بنابر ذم ، اينما ثقفوا اخذوا ، شرط و جزاء است و اين ظرف براي ( ثقفوا ) و معموله آن است و البته جايز است اين مطلب براي آنكه جازم در اصل ، ان ، محذوفه است ، پس ” اينما ” متضمن ان گشته ، پس از آن بي نياز نموده و خود قام مقام آن شده است و جايز نيست كه ( اخذوا ) در آن عمل كند براي آنكه آن جواب شرط است و جواب در ما قبل شرط عمل نمي كند .
تفسير عمومي آيات 1 تا 5 سوره سبا
جلد 20 صفحه 202 سطر 8
شرح لغات :
الحمد : آن توصيف و تعريف به نيكوي براي تعظيم و بزرگداشت است و نقيض آن مذمت است و آن تعريف بزشتي براي كوچك كردن است ، آنگاه آنرا تقسيم نمود ، پس بعضي از آن نزديكتر و بعضي از آن والاتر است و بالاتر آن است كه بر وجه عبادت و پرستش واقع شود و آنرا هيچ كس جز خدا مستحق نيست براي آنكه احسان خدا كه نامش عزيز است با احسان احدي از مخلوق او مقايسه و موازنه نميشود ، و او مستحق حمد است بر احسان و انعامش پس هيچ كس از آفريده هاي او استحقاق ستايش مانند آنچه خداي سبحان استحقاق دارد ندارند .
الولوج : بمعناي دخول است .
العروج : يعني صعود و بالا رفتن و المعارج جمع معراج ، و آن نردبان و وسيله بالا رفتن است ، و عزب يعزب يعني دور شد ، و دور ميشود از آن و در حديث آمده هر كه در چهل شب قرآن را بخواند پس البته دور شود عهد او به آنچه از آن شروع نموده يعني اوال قرآن از او فوت شده و تاخير در تلاوت آن كرده است ، يعني بايد قرآن را زودتر در طول يكماه يا كمتر تمام نمود .
جلد 20 صفحه 203 سطر 7
اعراب :
يجزي الذين آمنوا متعلق بقول او لا يعزب است .
تفسير عمومي آيات 6 تا 9 سوره سبا
جلد 20 صفحه 210 سطر 4
اعراب :
و براي محتمل است كه منصوب باشد بنابر اينكه عطف بر ( ليجزي ) باشد و محتمل است كه مرفوع باشد بنابر استيناف ( و الذي انزل اليك ) در محل نصب است براي آنكه مفعول
براي و حال آنكه فصل است بين آن و يري و حق اين است كه مفعول دوم ( يري ) است . زجاج گويد : اذا در قول او ( اذا مزقتم ) در محل نصب بمزقتم است و جايز نيست كه در آن ( جديد ) عمل كند براي آنكه ما بعد در ما قبل عمل ميكند و تاويل آيه اين است هل ندلكم علي رجل يقول لكم اذا مزقتم تبعثون ، آيا دلالت كنم شما را بمردي كه ميگويد به شما هرگاه شما ريز ريز شديد برانگيخته ميشويد ، و ( اذا ) بمنزله ان جزاء است كه آنچه پهلوي آن است ( مزقتم ) در آن عمل ميكند . قبس بن خطيم گويد: اذا قصرت اسيافنا كان وصلها خطانا الي اعدانا فنضارب
هرگاه شمشيرهاي ما كوتاه است ولي قدمهاي ما به سوي دشمنان ما نزديك ، و جبران كوتاهي شمشيرمان را ميكند پس آنها را با شمشير خود ميزنيم . و معنا ( يكن وصلها ) است و دليل بر آن جزم فنضارب و ممكن است كه عامل در اذا مضمر و پنهان باشد ، و دلالت ميكند بر آن جمله ( انكم لفي خلق جديد ) و معنا اين طور باشد ( هل ندلكم علي رجل يقول لكم اذا مزقتم بعثتم ) آيا دلالت كنم شما را بر مردي كه به شما مي گويد شما زره زره شديد مبعوث ميشويد . ابو علي گويد اگر ( اذا ) در محل نصب به مزقتم قرار گيرد لازم است كه حكم شود كه در محل جزم باشد براي آنكه ( اذا ) در اينجا جايز نيست كه منصوب باشد تا تقدير گردد جزم فعلي كه آن شرط انه ( اذا ) و جزم به آن هم جايز نيست كه كتاب بر آن حمل شود ، به جهت اينكه مجزوم بودن
” فنضارب “ فقط در ضرورت شعر است ، پس اگر حمل شود كه محل ( اذا ) نصب است و فعلي در محل جزم تقدير نشده جايز نيست براي اينكه جايز نيست كه اذا بفعل اضافه شود ، و مضاف اليه در مضاف عمل نميكند و در ماقبلش هم عمل نميكند و محل فعل واقع بعد ( اذا ) مخفي است ، پس وقتي كه نزد تو زيد غلام ضارب جايز نباشد ميخواهي غلام ضارب زيدا جايز باشد ، پس همچنين جايز نيست كه محل اذا منصوب بمزقتم باشد ، تقدير آن ( ينبئنکم اذا مزقتم كل ممزق بعثتم او نشرتم ) خبر ميدهد شما را هرگاه ريز ريز شديد تمام ريز ريز شدن مبعوث شويد يا منتشر شديد در قيامت و يا هر چه كه شبيه تر است به اين از افعالي كه قول خدا ( انكم لفي خلق جديد ) دلالت بر آن كرده و تفسير آن نمايد و اگر چنين فعلي قبل از ” اذا ” تقدير و فرض شود جايز است پس تقدير اين باشد ( ينبنكم فيقول لكم تبعثون اذا مزقتم كل ممزق ) خبر ميدهد شما را پس مي گويد به شما برانگيخته ميشويد هرگاه ريز ريز شديد ، و جواب اذا بنابراين تقدير مضمر خواهد بود و گويا گفته تبعثون اذا مزقتم كل ممزق بعثتم برانگيخته ميشويد هرگاه ذره ذره شديد مبعوث شويد ، پس اذا مستغني از اظهار جواب خواهد بود زيرا بر آن مقدم شده چيزي كه دلالت بر آن ميكند مثل انت ظالم ان فعلت ، تو ستمكاري اگر كردي و همچنين حذف ميشود شرط براي دلالت جزاء بر آن هرگاه بعد از كلام غير واجب مثل امر و استفهام و امثال آن واقع شود ، پس بفهم اين مطلب را كه آن فصل بزرگ موقعي است در علم نحو كه من آنرا از كلام ابو علي استخراج كردم . افتري اصلش ءافتري بر آن همزه استفهام بر همزه وصل داخل شده پس آن را ساقط نموده است .
تفسير عمومي آيات 10 تا 14 سوره سبا
جلد 20 صفحه 217 سطر 16
شرح لغات :
التاويب : ترجيع با تسبيح است ، سلامة بن جندل گويد :
يومان يوم مقامات و اندية و يوم سير الي الاعداء تاويب
دو روز در پيش است يكروز روز اقامت و دور هم جمع شدن و يكروز هم رفتن بسوي دشمنان كرة بعد كرة ، يعني رجوع بعد از رجوع .
السابع : لباسي تمام ،
سرد : آهن ، شاعر آنرا بنظم درآورده و گفته :
علي بن ابي العاصي دلاص حصينه اجاد المسدي سردها و اذا لها
بر تن پسر ابي العاص زره نرم محكم براقي بود كه زره ساز خوب آهن آنرا نساجي كرده و دامن دارش نموده است . و ابوذْيب گويد :
و عليها مسرودتان قضاهما داود اوصنع السوابغ تبع
و بر تن دو پسرم لباسهاي آهنين بود كه آنها را داود ساخته يا بافته بافنده تبع بود ولي از حوادث روزگار مصون نماند كسي كه بر تن او زره داودي باشد . و آن از كلام سخت گرفته شده سرد سردا هرگاه پيروي كند بين بعضي حروف با بعضي ديگر . مبرد گويد : محراب ناميده نميشود مگر آنچه را كه به آن بالا روند بوسيله پاكاني ، عدي بن زيد گويد : كد في العاج في المحاريب او كالبيض في الروض زهرة مستنير (1) مانند بتهاي كه از چوب عاج ساخته و در محراب ها گذارده و يا مثل تخمي كه در باغ و گل آن باز و شكوفا و باز شده بود . و وضاح يمن گويد :
ربه محراب اذا جتها لم القها او ارتقي سلما
يعني آن عابده كه صاحب محراب بود هرگاه آمدم او در مكان بلندي بود كه نمي شد او را ملاقات كنم مگر با نردبان بالا رفته و او را به بينم .
التماثيل : صورت چيزهاي از انسان و غير آن است مفردش تمثال و اصلش از مثول و آن قيام است مثل آنكه ايستاده و واداشته اند و از آن است حديث : من سره ان يمثل له الناس فليتبوء مقعده من النار ، هر كس خشنود و مسرور شود كه مردم براي او قيام كنند و بايستند در مقابلش پس نشيمنگاه او را پر از آتش كنند ، يعني جايش در آتش دوزخ است .
الجوابي : جمع جابيه و آن حوض بزرگي است كه در آن آب ميريزند .
اعشي گويد : تروح علي آل المحلق جفنه كجابيه الشيخ العراقي
تفهق ” 1 “ براي آل محلق مهمانخانه و مضيف خانه است كه ظرف غذايش مثل حوض شيخ و بزرگي از بزرگان عراق است در وسعت و بزرگي .
المنساة : عصاء بزرگي است كه چوپان گوسفندان را با آن ميراند بر وزن مفعله از نسات الناقة و البعير گرفته شده هرگاه آن را باز دارند از حركت .
اعراب :
ان اعمل سابغات در اينجا در تاويل تفسير و قول است و آن به معناي اين است كه گويا گفته و النا له الحديد ، يعني اعمل سابغات ، و تقدير قلنا له اعمل است و ميباشد در معناي لان تعمل و متصل ميشود ( ان هذه ) بلفظ امر و مثل آن در كلام ( ارسل اليدان قم الي فلان ) و قدر مفعولش محذوف يعني قدر الحلق و المسامير . و قول خدا ، غدوها شهر و رواحها شهر در محل نصب است بنابر حال بودن ، و تقديرش غدوها ميسره شهر و رواحها كذلك است ، پس مضاف آن حذف شده و عامل در حال معناي تسخير در قول خدا ، و لسليمان الريح است ، و من يعمل در محل نصب است بنابر تقدير ، و سخرنا من الجن من يعمل ، شكرا ممكن است مفعول اعملوا باشد بنابر تقدير اشكروا شكرا چنانچه ميگوي احمد الله شكرا ، پس مفعول مطلق ميباشد و آن مصدري است ، و ممكن است مفعول له باشد و مفعول اعملوا و تقديرش اعملوا الطاعة شكرا باشد و قول او ، ان لو كانوا يعلمون الغيب ان مخففه از ان ثقليه باشد بنابر تقدير اينكه ، انهم لو كانوا يعلمون الغيب . ابو علي گويد : و تقدير فلما خرتبين امر الجن ان لو كانوا يعلمون الغيب
باشد ، پس مضاف حذف شده فان لو كانوا بدل از من الجن باشد و لفظ تبين اينجا لازم و غير متعدي مانند آن در قول خدا و تبين لكم كيف فعلنا بهم و قول او فلما تبين له قال اعلم ان الله علي كل شييء قدير (1) . و معني اين است پس چون روشن شد براي آدميان امر جنيان كه جاهل بغيب هستند و اين براي آن است كه جنيان ادعاء علم الغيب نكردند بلكه آدميان خيال ميكردند و معتقد بودند كه آنها غيب ميدانند ، پس خدا عقيده آنها را درباره علم غيب جن بمرگ سليمان ( ع ) باطل كرد .
جلد 20 صفحه 242 سطر 5
اعراب :
آيه اسم ( كان ) است ، جنتان مرفوع است بنابر اينكه بدل از آيه است و ممكن است كه خبر براي مبتداء محذوف باشد مثل اينكه گفته شد آيه چيست پس گفت آيه جنتان است ، و عن يمين و شمال صفت براي جنتان است و بنابر اين وقف ميشود ، بر قول خدا آيه و شروع ميشود بقول خداي سبحان – ( جنتان كلوا من رزق ربكم ) يعني گفته ميشود ( كلوا من رزق ربكم منها ) بخوريد از روزي پروردگارتان از آن دو باغ ، پس حذف شده عاد از صفت بموصوف چنانچه حذف شده از قول ، بلدة طيبة تقديرش ، هذه بلدة طيبة و الله رب غفور اين شهر پاكيزه و خدا پروردگار آمرزنده است .
جلد 20 صفحه 241 سطر 13
شرح لغات :
العرم : سدهايكه آب در آن جمع و از جريان محبوس ميشود مفردش عرمه از عرامة الماء گرفته شده و آن رفتن آن است بتمام رفتن ، اعشي گويد :
ففي ذاك للموسی اسوه و مارب قفي عليه العرم
پس در اين براي عبرت گيرنده تاسي و عبرت است كه مارب ( نام شهريست در يمن ) را سيل آمد و آنرا ويران نمود . رخام بنته له حمير اذا جاء ما و هم لم يرم
سدي كه حمير آنرا از سنگ براي او بنا كرده بود وقتي سيل آنها آمد از جايش حركت نكرد و آنجا را ويران نمود . و گفته اند عرم اسم بياباني بود كه سيل ها از دشتهاي زياد در آن جمع ميشد ، و بعضي گفته اند ، عرم در اينجا اسم موش صحراي است كه سوراخ كرد سد عرم و باغيكه آنرا خلد ميگفتند . و بعضي گفته اند : عرم باران شديد و تند است .
تفسير عمومي آيات 20 تا 25 سوره سبا
جلد 20 صفحه 254 سطر 14
شرح لغات :
ميگويند صدقت زيدا و صدقته ، راست پنداشتي زيد را و تصديق كردي او را و كذبته و كذبت ، دروغ پنداشتي او را و ويرا تكذيب كردي . و براي اعشي انشاد كرده اند :
” و صدقته و كذبته ، و المرء ينفعه كذابه “ و راست پنداشتم او را و تكذيب كردم ويرا و آدمي را دروغگويانش سود مي دهند . ابو عبيده گويد : فزع عن قلوبهم يعني ، نفس عنها ، برطرف شد از – دلهايشان ، ميگويند فزع و فزع هرگاه فزع از او زايل شود و برطرف گردد .
اعراب :
لنعلم : زجاج گويد : معنايش اين است ما امتحناهم في ابليس الا لنعلم ذلك – علم ، امتحان نكرديم ايشان را در ابليس مگر آنكه بدانيم اين دانستن را وقوع آنرا از ايشان ، و اوست آنكه ايشانرا پاداش ميدهد بر آن . لا يملكون بهتر اين است كه جمله مستانفه باشد و جايز است كه حال هم باشد و قول او و انا او اياكم لعلي هدي او في ضلال مبين ، تقديرش اين است ، و انا لعلي هدي او في ضلال مبين و انكم لعلي هدي او في ضلال مبين است .
تفسير عمومي آيات 26 تا 30 سوره سبا
جلد 20 صفحه 265 سطر 3
اعراب :
( الذين الحقتم به ) عود كننده از صله بموصول حذف شده و تقديرش الحقتموهم به است و شركاء حال است ، از ( هم ) حذف شده و كافه حال است از كاف در ارسلناك ، يعني ما فرستاديم ترا مگر آنكه براي همه مردم كافي باشي ، و ايشانرا از غير خدا منع نماي ، و گفته شده در كلام تقديم و تاخير است يعني و ما تو را نفرستاديم مگر براي همه مردم ، و كافه اصلش كافيه مثل عافيه و عاقبه و هر چه شبيه آن است ، ( بشيرا ) حال بعد از
حال و ( نذيرا ) عطف بر آن است .
جلد 20 صفحه 270 سطر 1
اعراب :
بل مكر الليل و النهار در آن دو وجه گفته اند : 1 – اينكه مكر مبتداء و خبرش محذوف باشد يعني ( مكركم في الليل و النهار صددنا عن ذلك حين امرتمونا ان نكفر بالله ) مكر شما در شب و روز ما را بازداشت از اين كار هنگامي كه امر كرديد ما را كه كافر بخدا شويم . 2 – اينكه فاعل فعل محذوف باشد ، تقديرش ، بل صددنا مكركم في الليل و النهار ، بلكه بازداشت ما را مكر شما در شب و روز ، و عرب اضافه ميكند احداث و افعال را بزمان بر سبيل و طريقت توسعه دادن و ميگويد صيام النهار و قيام الليل ، و معني اين است كه روزه گرفتن در روز و برخاستن براي عبادت در شب ، شاعر گويد : لقد لمتنا يا ام غيلان في السري و نمت و ما ليل المطي بنام
هر آينه البته ما را اي خار مغيلان در رفتن شب با نيش خود سرزنش كردي وخوابيدي و حال آنكه شب راه پيماينده خواب نيست . شاهد در ليل المطي است كه آنرا بخواب توصيف كرده ، پس شب را توصيف بخواب نمود و اين بر طريق قول تقواست كه ميگوي نهارك صام و ليلك قام ، روز تو روزه دار و شب تو بيدار و ايستاده است .
تفسير عمومي آيات 41 تا 45 سوره سبا
جلد 20 صفحه 283 سطر 10
اعراب :
( بينات ) منصوب بر حاليت است ( و آباْكم ) فاعل ( يعبد ) و اسم ( كان ) محذوف و آباكم آنرا تفسير ميكند ، و تقديرش ” عما كان آباْكم يعبدون “ از آنچه را كه پدرانشان ميپرستيدند ( يدرسونها ) جايز است كه در محل جر صفت ” كتب “ باشد و ممكن است كه در محل نصب بر جاي جار و مجرور باشد ، براي آنكه معني چنين است ، ” و ما آتينا هم كتب مدروسه ” و ما نفرستاديم ايشان را كتابهاي كه درس گفته باشند ” و كيف كان نكير ” كيف خبر كان و نكير اسم آن است كه مقدم بر ” كان ” شده و نكير مصدر مانند غدير است ، در قول شاعر : عدير الحي من عدوان كانوا حية الارض . يعني قبيله عذر ميآوردند از دشمنان كه ايشان مار زمين هستند .
تفسير عمومي آيات 46 تا 50 سوره سبا
جلد 20 صفحه 288 سطر 6
اعراب :
( ان تقوموا ) در محل جر است بنابر بدليت از ( واحده ) و جايز است كه در محل نصب باشد بحذف حرف جر و وصل كردن فعل را باو و تقديرآن ( اعظكم بطاعة الله لان تقوموا) ( و اعظكم بان تقوموا ) پند ميدهم شما را بطاعت خدا كه قيام كنيد يا پند ميدهم شما را باينكه قيام نمايد .( مثني و فرادي ) منصوب است بنابر حاليت ، ( ما سالتكم ) ما شرطيه و آن در محل نصب است به آنكه مفعول دوم براي سالت باشد ، و جايز است كه موصوله هم باشد به اينكه تقديرش ، ما سالتكموه باشد پس باصله اش در محل رفع خواهد بود به سبب مبتداء بودن ، ( علام الغيوب ) ممكن است بدل از ضمير مخفي در يقذف باشد و جايز است كه خبر مبتداء محذوف – باشد يعني ( و هو علام الغيوب ) و اگر منصوب شود بنابر اينكه صفت ” لربي “ باشد هر آينه جايز است لكن رفع بهتر است براي آنكه بعد از تمام شدن كلام آمده .
جلد 20 صفحه 302 سطر 2
لغت :
الفطر : پاره از چيز بظاهر شدن آن براي حس و فاطر السموات يعني خالق و آفريدگار
آسمانها .
اعراب :
مثني و ثلاث و رباع صفت براي اجنحه است كه عدول از اثنين اثنين و ثلاثه ثلاثه و اربعه اربعه ، ما يفتح الله ما شرطيه است در محل نصب براي مفعول بودن آن فتحه داده ميشود .
تفسير عمومي آيات 6 تا 10 سوره فاطر
جلد 20 صفحه 307 سطر 16
اعراب :
حسرات مصدر فعل محذوف است تقديرش ، فلا تذهب نفسك تتحسرعليهم حسرات است ، و جميعا منصوب است بر حاليت و عامل در آن چيزي است كه لام از لله به آن متعلق است ، و هو در ( و مكر اولئک هو يبور ) فاصله شده بين مبتداء و خبرش .
تفسير عمومي آيات 11 تا 17 سوره فاطر
جلد 20 صفحه 315 سطر 8
شرح لغات :
النطفه : آب كم و آب بسيار و آن از اضداد است و از آن است قول امير المومنين
عليه السلام وقتي كه گفته شد به آن حضرت كه خوارج از پل نهروان گذشتند ، فرمود محل كشته شدن و زمين افتادنشان پاين تر از آب است .
العمر : يعني بقاء و زيستن و اصلش طول عمر است ، و قول ايشان لعمر الله بفتح نه غير آن يعني قسم بجان و ابديت خداوند .
القطمير : پوست روي خرما ، و بعضي گفته اند ، كه هسته خرماست .
الجديد : نزديك و تازه عهد به سبب منقطع شدن عمل از او و اصلش از قطع و جداي است .
جلد 20 صفحه 315 سطر 17
اعراب :
لا ينقص تقديرش ، لا ينقص من عمره شييء است ، پس مفعولي كه فاعلش ذكر نشده و يا نامش برده نشده محذوف است ، و قول او ( الا في كتاب ) جار و مجرور در محل خبر ات براي مبتداء محذوف تقديرش ( الا هو كان في كتاب ) ميباشد ( تلبسونها ) جايز است كه جمله منصوبه در محل حال از ” تستخرجون ” باشد و ممكن است كه صفت براي حليه يعني حليه ملبوسه باشد ، و لام از قول او ( لتبتغوا ) متعلق ( بمْاخر ) باشد براي آنكه معنايش اين است ، كشتيها آب را ميشكافند براي طلب كردن فضل خدا ، و قول او ( من دونه ) در محل حال است از ضمير حذف شده از قول او ( تدعون ) و تقديرش ( و الذين تدعونهم ) ( كانين من دونه ) است .
تفسير عمومي آيات 18 تا 26 سوره فاطر
جلد 20 صفحه 321 سطر 17
شرح لغات :
الحرور : سموم و باد گرم است ، فراء گويد : سموم نميباشد مگر در روز و حرور باد گرم هم در شب ميوزد و هم در روز .
الاستواء : حصول يكي از دو چيز است بر مقدار ديگري و از آن است استواء و مساوي بودن در چوب و راه ( خلاف كجي ) براي مرور كننده بر مقداري كه براي او وضع شده بدون عدول كردن و منحرف شدن .
الاسماع : ايجاد شنيده شده است ، بطوري كه شنونده احساس و ادراك كند .
جلد 20 صفحه 327 سطر 7
شرح لغات :
مفرد جدد جده و اما جدد جمع جديد ، مبرد گويد جدد راه ها و خطوط است . امرءالقيس گويد : كان سراته و جدة منته كنان يجري بينهن دليص
مثل آنكه اسب او و پشت آن مانند جعبه تير براق بود كه در بين آن جريان داشت . يعني خطهاي سياه در پشت گورخر وحشي ، و هر راهي جده و جاده است ، فراء گويد ، آن راه هاي كوهستاني است كه مانند رگهاي سفيد و سياه و سرخ به نظر ميرسد ، و مغرب سياه سختي است كه شبيه برنگ كلاغ سياه است .
جلد 20 صفحه 327 سطر 16
اعراب :
( مختلفا ) صفت براي مثمرات ( و الوانها ) مرفوع است براي آنكه فاعل باشد ، ( مختلف الوانه ) خبر براي مبتداء محذوف است ، و تقديرش ما هو مختلف الوانه است پس هاء در الوانه به هو بر ميگردد و ممكن است كه هاء – بموصوفي برگردد لمختلف تقديرش
( جنس مختلف الوانه ) است و آن صحيح تر است ، سرا و علانيه ممكن است كه بنابر حاليت منصوب باشد بر تقدير ، انفقوا مسرين و معلنين ، انفاق كنيد در پنهاني و در آشكاري ، و ممكن است كه منصوب باشد بنابر صفت مصدر انفق و تقديرش ، انفقوا انفاقا سرا و معلنا ، انفاق كنيد انفاقي كه پنهاني و يا علني باشد ، و يرجون در محل نصب است بنا بر حاليّت .
تفسير عمومي آيات 31 تا 35 سوره فاطر
جلد 20 صفحه 333 سطر 14
شرح لغات :
المقامه : بمعناي اقامه و محل اقامت و توقف است و وقتي ميم فتحه داده شود بمعناي قيام و محل قيام خواهد بود ، شاعر گويد :
يومان يوم مقامات و اندية و يوم سير الي الاعداء تاويب
( اين بيت از سلامة بن جندل است و در سوره سبا بيانش گذشت ) و خلاصه اش اين است كه عمر انسان دو روز است يكروز روز اقامت و با دوستان مجلس بزم و مشورت و مذاكره و انس داشتن ، و روز ديگر حمله بدشمن و رزم نمودن است .
جلد 20 صفحه 334 سطر 1
اعراب :
( من الكتاب ) در محل حال از ضمير منصوب محذوف از صله است ، و تقديرش اين است ، و الذي اوحيناه اليك كانا من الكتاب ، و آنچه وحي كرديم ما بتو بوده است از قرآن ، جنات عدن يدخلونها ، خبر مبتداء محذوف ، و ممكن است كه بدل از قول خدا
( الفضل الكبير ) باشد ، يدخلونها در محل نصب است بنا بر حاليت و هم چنين يحلون فيها من اساور من متعلق به يحلون است ، من ذهب در موضع صفت اساور است يعني ، اساور كانة من ذهب ، دستبندهاي كه از طلا ميباشد ، لا يمسنا در محل نصب است بنابر حاليت .
تفسير عمومي آيات 36 تا 40 سوره فاطر
جلد 20 صفحه 346 سطر 19
اعراب :
فيموتوا جواب نفي ( لا يقضي ) است و يموتوا منصوب باضمار ان ناصبه است و علامت نصب سقوط نون ( يمقتون ) است ، ما يتذكر فيه من تذكر ، موصول و صله در محل نصب است بنابر آنكه آن ظرف زمان است ، براي آنكه معنايش او لم نعمركم زمانا طويلا يتذكر فيه من تذكر است ، آيا به شما زمان درازي عمر نداديم كه در آن متذكر شود هر كس كه متذكر ميشود و هاء در ” فيه ” عود ميكند به ما و كم است كه ما در معناي ظرف ميآيد و آن اسم است و البته حرف مصدري هم ميآيد .
جلد 20 صفحه 346 سطر 13
شرح لغات :
اصطراخ : بمعناي فرياد كردن و صدا زدن به كمك خواستن از باب افتعال از صراخ تاء قلب بطاء شده براي صاد ساكنه قبل از آن و فقط اين كار را كردند براي تعديل معروف بحرف وسط بين دو حرفي كه موافق صاد است در استعلا و تطبيق كردن و موافق تاء است در جرح .
مقت : و مقت بمعناي بعص است و مقته بمقته و هو ممقوت و مقيت .
تفسير عمومي آيات 41 تا 45 سوره فاطر
جلد 20 صفحه 354 سطر 7
اعراب :
( ان تزولا ) مفعول له يعني كراهة ان تزولا يا ( لئلا تزولا ) ( و استكبارا ) مفعول له است و مكر السييء معطوف عليه و جايز است كه مصدر باشد بنا برتقدير استكبروا استكبارا في الارض ، و ممكن است كه نيز حال باشد ، يعني مستكبرين في الارض ، و ممكن است كه بدل از نفورا باشد ، يعني آمدن نذير و پيامبر نيفزود ايشان را مگر بلندي در روي زمين ، من شييء فاعل يعجز و من هم زايد است ( من دابة ) در محل نصب است براي آنكه آن مفعول ” ترك “ ( و من ) نيز زايده است .
جلد 20 صفحه 365 سطر 16
شرح لغات :
المقمح : پوشيدن چشم است بعد از برداشتن سر و بعضي گفته اند كه آن مقنع ، يعني آن است كه چانه خود را به سينه خود فشار ميدهد آنگاه بلند ميكند و بعضي گفته براي دو كوهان شتر قماح براي آنكه شتر وقتي وارد آب ميشود براي خنكي زياد آب سرش را بلند ميكند و گفته ميشود قمح البعير هرگاه سرش را بلند كرد و آب نياشاميد و بعير قامح و ابل قماح و اقمحتها انا . شاعري توصيف ميكند ، كشتي را كه سوار شده و ميگويد : و نحن علي جوانبها و قعود بغض الطرف كالابل القماح
و ما در اطراف آن كشتي نشسته و چشمهاي خود را ميبستيم مثل شتري كه آب نخورده سر خود را بلند ميكند (علی) در قول خدا علی صراط متعلق بمرسلين است تقديرش ارسلوا علی صراط است و ممکن است جار و مجرور در محل خبر (انّ) باشد ، پس خبر بعد از خبر باشد و ممکن است که در محل نصب باشد بنابر حاليت ، پس مثل آن است که گفته است ، ارسلوا مستقيما طريقهم ، ما انذر آباوءهم بهتر آن است که(ما) نافيه و جمله در محل نصب باشد زيرا که آن صفت قوم است ، و ممکن است که ما حرف موصول مصدريه بر تقدير ، لتنذر قوما انذر آباوءهم باشد .
تفسير عمومي آيات 11 تا 20 سوره يس
جلد 20 صفحه 375 سطر 20
اعراب :
و كل شييء منصوب بفعل مضمر است كه تفسير آنرا ميكند اين ظاهري كه( هو احصينا ) و تقديرش ، احصينا كل شييء احصيناه اصحاب القريه بدل از مثلا است ، اذ جاءها المرسلون عامل در اذ محذوف است ، تقديرش ( قصه اصحاب القريه كانة اذ جائها المرسلون ) و اذ ارسلنا بدل از اول است .
تفسير عمومي آيات 31 تا 35 سوره يس
جلد 20 صفحه 397 سطر 1
اعراب :
( انهم اليهم لا يرجعون ) بدل از ” كم اهلكنا ” است و تقديرش ( الم يروا انهم اليهم لا يرجعون ) و كم در محل نصب باهلكنا ميباشد .
تفسير عمومي آيات 36 تا 40 سوره يس
جلد 20 صفحه 401 سطر 16
لغت :
السلخ : بيرون كردن چيز است از لباس او و از آن است بيرون آوردن حيوان از پوستش ، و از آن است قول خدا ( فانسلخ منها ) يعني پس بيرون آمد از آن بيرون آمد چيزي
از آنچه كه پوشيده بود .
العرجون : آن خوشه خرماي كه در آن ساقه و چوب است و آن را مشكول و شكال و كباسه و قنو گويند ، و آن عرجون بر وزن فعلول است . رْبه گويد :
( في خدر مباس الدمي معرجن ) در گوشه خلوت متحيرچون بتي از عاج نشسته است .
جلد 20 صفحه 402 سطر 3
اعراب :
” و القمر قدرناه منازل ” تقديرش ذا منازل ، سپس مضاف را حذف و مضاف اليه قام مقام او شده و جايز نيست بدون حذف مضاف باشد زيرا قمر غير منازل است و جزء اين نيست كه در منازل سير ميكند و ممكن است كه منازل منصوب باشد بنابر ظرفيت براي آنكه محدود است ، و فعل به محدود نميرسد جز با حرف جر مثل ” جلست في المسجد ” نشستم در مسجد و جايز نيست جلست المسجد گفته شود .
تفسير عمومي آيات 41 تا 50 سوره يس
جلد 20 صفحه 410 سطر 19
لغت :
الحمل : منع كردن چيز است كه به سمت پاين رود .
الفلك : كشتي هاست زيرا كه آن در آب ميگردد و از آن است فلكه براي آنكه ميگردد در رشته شده ، و فلك مدار است براي آنكه دور ستارگان ميگردد و فلك پستان زنست هرگاه گرد باشد .
المشحون : پر و مملو است و شحنت الثغر بالرجال و مرز و سرحد پر از سربازان است و از آن است شحنه پاسدار و پليس و شبگرد كه شهر پر است از آنها و شب و روز پاسداري ميكنند .
جلد 20 صفحه 411 سطر 6
اعراب :
( رحمة منا ) منصوب است بنابر اينكه مفعول له باشد و ( متاعا ) عطف برآن است و ممكن است كه عطف بر معني باشد ( الا ان نرحمهم رحمة و نمتعهم متاعا ، مگر آنكه رحمت كنيم ايشان را رحمت كردني و بهره مند نمايم بهره مند كردني .
جلد 20 صفحه 419 سطر 12
لغت :
ابو عبيده گويد : الصور : جمع صوره مانند بسره و بسر باشد و آن مشتق از صاره يصوره صورا وقتي اماله شود پس صورت ميل ميكند به مثل خود به سبب مشاهده .
جدث : قبر است و جمع آن اجداث و اين لغت اهل العاليه و اهل – السافله بفاء هم ميگويند ، جدف و نسول بمعناي سرعت كردن و شتاب نمودن در بيرون رفتن است ، گفته ميشود نسل ينسل و ينسل ، امروء القيس گويد :
و ان تك قد ساتك مني خليقه فسلي ثيابي من ثيابك تنسل
اگر تو از اخلاق من بدت آمده پس دلت را از دل من بكن تا دوستت نداشته باشم ، شاهد بيت در ” تنسل ” ميباشد . و ديگري گويد :
عسلان الذب امسي قاربا برد الليل عليه فنسل
گرگان گرسنه ديشب نزديك بود كه در سرماي شب بر او حمله كرده پس بسرعت بيرون رفت و فرار كرد ، شاهد اين بيت نيز ( فنسل ) است كه به معناي زود دررفتن آمده .
جلد 20 صفحه 420 سطر 6
اعراب :
” هذا ما وعد الرحمن ” مبتداء و خبر ، و ( من بعثنا من مرقدنا ) كلام تام است كه سكوت و توقف بر او ميشود ، و ممكن است كه ( هذا ) از صفت مرقدنا باشد يعني خوابگاه چناني كه ما در آن خوابيده بوديم پس وقف بر ” مرقدنا “ هذا ، ميباشد و ما وعد الرحمن خبر مبتداء محذوف و يا مبتداء خبر محذوف است . بنا بر تقدير ( هذا ما وعد
الرحمن ) يا حق ما وعد الرحمن ، است سلام بدل از ( ما يدعون ) و معنا اين است ، لهم ما يتمنون لهم سلام ، ” و قولا “ منصوب است بنابر اينكه مصدر فعل محذوف باشد يعني يقول الله قولا .
تفسير عمومي آيات 66 تا 70 سوره يس
جلد 20 صفحه 430 سطر 14
لغت :
الطمس : نابود كردن چيز است تا آنجا كه اثرش برود ، پس طمس بر چشم مثل طمس بر كتاب است و مانند آن است طمس بر مال ، و آن تلف شدن و از بين رفتن آن است ، تا آنكه هيچ از آن نماند و اعمي مطموس است و طميس آن است كه شكافي كه ميان دو پلك است برود و صاف شود ، و مسخ دگرگوني صورت است به صورت حيوان زشتي چنانچه قومي بصورت بوزينه و خوك مسخ شدند .
اعراب :
” اني ” در موضع نصب است بنابر حاليت از ( يبصرون ) يا بنابر آنكه در معناي مصدر اوست .
تفسير عمومي آيات 77 تا 83 سوره يس
جلد 20 صفحه 441 سطر 2
اعراب :
الذي ” جعل لكم ” بدل از الذي انشاها است و جايز است كه مرفوع يا منصوب باشد بنابر مدح ، ان يقول در محل رفع است باينكه خبر مبتداء بوده باشد .
تفسير عمومي آيات 1 تا 10 سوره صافات
جلد 20 صفحه 452 سطر 5
لغت :
ابو عبيده گويد : هر چيزي كه بين آسمان و زمين است دو طرفش به هم منضم وچسبيده
نيست پس اوصاف است و از آنست پرنده صافات هرگاه دو بال خود را باز كند و صافات جمع جمع است براي آنكه آن جمع صافه است .
و الزجر : گردانيدن از چيزيست براي ترس از مذمت و عقاب .
المارد : يعني خارج بسوي فساد بزرگ و آن از اوصاف شياطين است و ايشانند مرده و خروج كننده و اصل آن برهنه شدن ، و از آنست امرد كه مجرد و عاري از موي است
پس مارد عاري و برهنه از خير است .
الدحور : دفع كردن بخشونت و تندي است گفته ميشود ، دحر يدحر دحرا و دحورا .
و الواصب : بمعناي دام و ثابت است ، ابو الاسود گويد :
لا اشتري الحمد القليل بقاوه يوما بذم الدهر اجمع و اصبا
نميخرم سپاسي را كه دوام آن كم و يكروز است بمذمت تمام عمر دنيا كه آن ثابت و هميشگي است ، خلاصه گناهي كه لذت و خوشي آن فقط يكروز است بناراحتي و شرمندگي يك عمر معامله نميكنم .
الخطفه : فراري دادن و گريزاندن بزور و شتاب گفته ميشود خطفه و اختطفه گريزاند و فراري نمود .
الشهاب : شعله آتشي كه ميدرخشد گفته ميشود ” فلان شهاب حرب “ فلان كس شعله آتش است در جنگ هرگاه بگذرد .
الثاقب : نوراني و روشن مثل آنكه بنور و روشنايش سوراخ ميكند و از آنست حسب ثاقب يعني شريف .
اعراب :
حفظا مصدر فعل محذوف است يعني زيناها و حفظناها حفظا زينت داديم و ما حفظ كرديم آنرا حفظ كردني ، لا يسمعون جمله اي است كه محلش مجرور است باينكه صفت شيطانست . دحورا مصدر فعل است كه بر او دلالت ميكند ” يقذفون ” يعني يدحرون دحورا ، يعني دفع ميكنند دفع كردني ” الا من خطف الخطفه ” محتمل است كه
” من خطف ” در محل نصب باشد بر استثناء و عامل در آن چيزي باشد كه لام در لهم عذاب به آن متعلق است و مستثني منه هم از لهم باشد و محتمل است كه استثناء منقطع باشد پس ” من خطف ” مبتداء و خبرش فاتبعه شهاب ثاقب باشد .
جلد 20 صفحه 460 سطر 8
لغت :
لازب : لازب و لازم به يك معناست تبديل شده باء به ميم . نابغه شاعر گويد :
و لا يحسبون الخير لا شر عنده و لا يحسبون الشر ضربه لازب
گمان نميكنند خيري را كه شري نزد آن نباشد و خيال نميكنند شري را كه آن ضربت چسبنده و لازم باشد ، و بعضي از بنو عقيل ، لاتب ، با تاء ميگويند و داخر بمعني صاغر خيلي كوچك است .
تفسير عمومي آيات 41 تا 50 سوره صافات
جلد 20 صفحه 478 سطر 17
شرح لغات :
اخفش گويد : هر كلمه ” كاس ” كه در قرآن است مقصود از آن شراب گواراست
معين : احتمال دارد كه فعيل بوده باشد از باب امعن ، دقت كردن در كار هرگاه سخت شود دخول او در آن ، و آن آبي است كه جريانش تند و سريع باشد ، و احتمال ميرود كه مفعول باشد از عين الماء يعني چشمه آب براي آنكه ظاهري از چشمه جاري ميشود . و اللذه : لذيذ ، خوش مزه و گوارا گفته ميشود شراب لذو لذيذ شرابي كه گوارا و بالذت
است .
الغول : يعني فسادي كه آهسته و يواشكي ملحق به چيزي ميشود ، گفته ميشود اغتاله اغتيالا او را فريفت فريفتني ، و غاله غولا گول زد او را گول زدني . و از آنست غيله
و آن كشتن ناگهاني و ترور ناجوانمردانه است (1) شاعر گويد :
و ما زالت الكاس تغتا لتا و تذهب بالاول الاول
و همواره شراب ما را ناگهاني فريب ميداد و به سبب جام اول عقل و خرد را ازما
مي ربود .
و القاصرات : جمع قاصره و آنها همسران و حوران بهشتي هستند كه چشمان خود را بشوهرانشان دوخته و بديگران نگاه نميكنند ، و قصر بمعناي حبس است .
و العين : چشمان زيبا را گويند .
و المكنون : يعني محفوظ از هر آفت ، و بليتي ، شاعر گويد :
و هي زهراء مثل لوء لوء الغوا ص نثرت من جوهر مكنون
و آن درخشان و روشن است مانند لولو و مرواريدي كه غواص از صدف محفوظ و مصون جدا شده است .
تفسير عمومي آيات 51 تا 60 سوره صافات
جلد 20 صفحه 484 سطر 10
اعراب :
( الا موتتنا الاولي ) منصوب شده بقول خدا ” ميتين ” منصوب شدن مصدر بفعلي كه پيش از آن واقع است چنانچه ميگويد ما ضربت الا ضربة واحدة نزدم من مگر يك ضربت و تقديرش آيا ما پس مي ميريم مگر مردن نخستين .
تفسير عمومي آيات 61 تا 70 سوره صافات
جلد 20 صفحه 489 سطر 3
شرح لغات :
النزل : محصول و باقي مانده است ، گفته ميشود براي اين طعام نزل و نزل است ، و گفته شده الانزال آن است كه به سبب آن تقويت ميشود پس بدنها را پايدار و روح ها بر آن باقي ميماند ، و گفته ميشود اقمت لقوم نزلهم يعني آنچه شايسته بود از غذا كه بر آن فرود آيند آماده كردم ، و قطرب خيال كرده كه زقوم درخت تلخي است ، در تهامد ابو مسلم گويد : و ظاهر تلاوت دلالت ميكند كه عرب زقوم را نمي شناخت ، پس تفسير شد بعد از اين .
و الطلع : حمل و بار درخت خرماست ناميده به طلع شد براي طلوع و و سر زدن آن . و الشوب : مخلوط شدن چيزي است به چيزي كه از آن نيست بلكه بدتر و پست تر از آنست .
و الحميم : گرماي چناني است كه از سوزانيدن نزديك بهلاكت و نابودي ميكند ، شاعر گويد : احم الله ذلك من لقاء احاد في الشهر الحلال
خداوند نزديك نمود اين را از برخورد و ملاقات كه باو خيره شدم و چشم دوختم در ماه حلال . و حمم ريش الفرخ ، هنگامي كه جوجه نزديك به پريدن مي شود ، و حميم : يعني دوست نزديك يعني نزديك از قلب ، و هرع الرجل و اهرع هرگاه ترغيب شود و شتاب كند ، از هري گويد ، اهراع بمعناي اسراع و شتاب كردنست ، و مهرع بمعناي حريص است .