جلد 15 صفحه 6 سطر 21
اعراب :
قيما : حال از كتاب . عامل آن ” انزل ” .
ان لهم اجرا : به تقدير ” بان لهم اجرا ” .
ماكثين : حال . يعني ” خالدين ” .
كبرت كلمة : درباره نصب ” كلمة ” اختلاف است : سراج گويد : مفسر ضمير مستتر است . مثل ” نعم رجلا زيد ” يعني ” كبرت الكلمة كلمة تخرج ” مخصوص بذم نيزمحذوف است . برخي گويند : تميز است . مثل ” تصببت عرقا ” و اصل آن ” كبرت كلمتهم الخارجة من افواههم ” است .
شاعر گويد : و لقد علمت اذا الرياح تناوحت هدج الريال تكبهن شمالا
يعني : دانستم كه چون بادها همچون در هم آميختن آب دهان در هم آميزند ، بادهاي شمالي آنها را وارونه ميسازند . در اينجا ” شمالا ” تميز است . كساني كه ” كلمة ” را برفع قرائت كردهاند ، آنرا فاعل ميدانند . منظور از ” كلمه ” جمله ” اتخذ الله ولدا ” است همانطوري كه به قصيده ، كلمه گويند . بنا بر قرائت رفع ، جمله ” تخرج من افواههم ” صفت و مرفوع است . اما بر قرائت نصب ، اين جمله صفت نيست ، زيرا تميز بايد نكره باشد و اگر كلمه اي داراي صفت باشد ، از نكره بودن خارج ميشود و نمي تواند تميز باشد . حال هم نمي تواند باشد ، زيرا حال بجاي صفت است ، ديگر اينكه حال را براي نكره نميآورند . بهتر است كه خبر مبتداي محذوف باشد .
اسفا : حال . زيرا مصدري است كه به جاي صفت نشسته است .
ان لم يومنوا : ” ان ” را ميتوان به فتح خواند و ميتوان به كسر خواند ، لكن در قرآن كريم به كسر قرائت كرده اند .
جلد 15 صفحه 6 سطر 12
لغت :
عوج : كجي و انحرافي است كه به چشم ديده شود . مثل : كجي چوب و ” عوج ” كجي
و انحراف معنوي است و بچشم قابل رويت نيست . مثل كجي در دين و سخن .
قيم : مستقيم .
باخع : قاتل مهلك .
شاعر گويد : الا اي هذا الباخع الوجد نفسه لشىء نحته عن يديه المقادر
يعني : اي كسي كه غم و اندوه ، بخاطر چيزي كه قضا و قدر ، از دسترست خارج ساخته ، ترا كشته است .
اسف : غم و اندوه شديد . اسف و اسيف : اندوهگين .
جلد 15 صفحه 10 سطر 11
اعراب :
ايهم : مبتدا . زيرا اين كلمه استفهام است و استفهام بايد در صدر كلام باشد ، بنابراين
” نبلو ” را كه مفيد معناي علم است ، معلق ساخته است .
جلد 15 صفحه 10 سطر 7
لغت :
صعيد : سطح زمين . زجاج گويد : راهي كه در آن گياه نروييده است .
جرز : زميني كه در آن گياهي نرويد . به سال قحطي هم بر اثر نروييدن گياه و كمي باران ” جرز ” گفته ميشود .
تفسير عمومي آيات 9 تا 12 سوره كهف
جلد 15 صفحه 12 سطر 12
لغت :
كهف : غار . با اين فرق كه به غار بزرگ ، كهف ، و به غار كوچك ، غار ميگويند . رقيم : مرقوم ، نوشته . رقم لباس : خط آن . ارقم : مار خوش خط و خال .
اوي : بازگشت .
فتية : جوانان . جمع فتي . اين جمع قياسي نيست بلكه سماعي است . مثل : صبي و صبيه ، غلام و غلمة . اما غني و غنيه ، صحيح نيست .
ضربنا علي آذانهم : خواب را بر آنها مسلط كرديم . اين كلام بسيار فصيح است .
شاعر گويد : و من الحوادث لا ابالك انني ضربت علي الارض بالاسداد
يعني : يكي از حوادث ، اين است كه من راهها را در روي زمين گم كردهام
حزب : جمعيت .
امد : پايان مدت .
جلد 15 صفحه 13 سطر 8
اعراب :
سنين : ظرف زمان و مفعول فيه
عددا : يا مفعول مطلق است يا صفت ” سنين ” يعني : ” سنين ذات عدد ” و مقصود زيادي سالهاست .
امدا : ممكن است تميز و معمول ” احصي ” به تقدير ” احصي الامد ” و ممكن است منصوب به ” لبثوا ” باشد .
برخي از بزرگان گفتهاند : جايز نيست كه ” احصي ” صفت تفضيل باشد ، بلكه بايد فعل ماضي باشد
، زيرا در قرآن كريم احصاه الله ( مجادله 6 ) بكار رفته است . ديگر اينكه : هر جا بعد از صفت تفضيل ، تميز آورده شود ، در حقيقت ، تميز فاعل است . در حالي كه در آيه ممكن نيست ” امد ” فاعل باشد . بنابراين ” احصي ” فعل و ” امد ” مفعول به است .
تفسير عمومي آيات 13 تا 16 سوره كهف
جلد 15 صفحه 19 سطر 12
لغت :
شطط : خروج از حد و غلو .
اعتزال : كناره گيري . تعزل نيز بهمان معني است . عمر و بن عبيد و اصحابش را
– كه از حلقه درس حسن كناره گرفتند – معتزله گويند .
جلد 15 صفحه 19 سطر 16
اعراب :
انهم فتية : كسر ” ان ” بخاطر استيناف است .
اذ قاموا : متعلق است به ” ربطنا ” .
شططا : يعني : ” قلنا قولا شططا ” نصب آن بنا بر مصدريت است .
و ما يعبدون : منصوب و عطف بر ” هم ” ممكنست ” ما ” مصدريه باشد به تقدير : ” و عبادتهم الا عبادة الله ” بنابراين مستثني منه مفعول ” اعتزلتموهم “ است . بنا بر اول ، مستثني منه مفعول محذوف ” يعبدون ” است .
تفسير عمومي آيات 17 تا 18 سوره كهف
جلد 15 صفحه 23 سطر 1
لغت :
قرض : عبور كردن .
شاعر گويد : الي ظعن يقرضن اجواز مشرف شمالا و عن ايمانهن الفوارس
يعني : به هودجهايي نگريستم كه از ميان ” مشرف ” و ” فوارس ” ميگذشتند ، اولي در سمت چپ و دومي در سمت راست آنها بود . كلمه ” قرض ” در چيدن لباس و در قصيده نيز استعمال ميشود .
فجوة : زميني كه وسعت دارد . فجوه خانه ، و سعت آن .
ايقاظ : جمع ” يقظ ” و ” يقظان ” يعني بيدار .
رقود : جمع ” راقد ” يعني خواب .
و صيد : محل بستن در . آستانه و جلو در .
اعراب :
اذا طلعت … في فجوة : مفعول دوم ” تري ” .
و هم في فجوة منه : حال .
ذراعيه : مفعول ” باسط ” كه اگر چه بمعناي ماضي است ، لكن حكايت حال است . المهتد : اين كلمه را در اينجا بدون ياء و در سوره اعراف به ياء مينويسند . حذف ياء در اسم جايز و در فعل جايز نيست زيرا در فعل اگر حذف شود علامت جزم است .
لو اطلعت : و او مكسور است . ضم آن نيز جايز است .
فرارا : مفعول مطلق . رعبا : تميز .
سوره كهف (18) آيه 19
اعراب :
كم لبثتم : كم يوما لبثتم . ” كم ” مفعول است براي ” لبثتم ” و تميز حذف شده است . بدليل اينكه در جواب گويد : ” لبثنا يوما او بعض يوم “
ايها ازكي طعاما : اين جمله ، مفعول است براي ” فلينظر ” و ” طعاما ” تميز است .
تفسير عمومي آيات 21 تا 24 سوره كهف
جلد 15 صفحه 34 سطر 17
لغت :
عثر : اطلاع . اعثار : مطلع ساختن . عاثور : گودالي است كه براي شكار شيرحفر
مي كنند .
مراء : جدال
اعراب :
اذ يتنازعون : ممكن است منصوب به ” اعثرنا ” يا به ” ليعلموا ” باشد . علت اينكه : در ” و ثامنهم كلبهم ” و او آورده و در ” رابعهم كلبهم ” و … نياورده اين است كه در اينجا جمله ” و ثامنهم كلبهم ” عطف است بر جمله ” سبعة ” به تقدير ” هم سبعة ” و در موارد سابق بوسيله جمله ، توصيف نكره كرده است .
تفسير عمومي آيات 28 تا 29 سوره كهف
جلد 15 صفحه 50 سطر 11
لغت :
فرط : تجاوز و خروج از حق . اين كلمه از افراط ، به معناي اسراف است .
سرادق : خيمه ، كه محيط داخل خود را احاطه ميكند گفته شده است كه سرادق ، پرده اي است كه اطراف خيمه مي كشند .
شاعر گويد : يا حكم بن المنذر بن الجارود سرادق المجد عليك ممدود
يعني : اي حكم بن منذر بن جارود ، پرده بزرگواري بر تو كشيده شده است .
مهل : ته مانده روغن زيتون . برخي گويند : مس گداخته .
مرتفق : چيزي كه زير دست گذارند و بر آن تكيه كنند .
شاعر گويد : بات الخلي و بت الليل مرتفقا كان عيني فيها الصاب مذبوح
يعني : آدم بيكار خوابيد و من در تمام مدت شب ، تكيه بر دستهاي خود كرده ، بيدار ماندم . گويا در چشم من ماده سوزاني ريخته شده و جراحت يافته بود .
برخي گفتهاند : اين كلمه ، از رفق و منفعت گرفته شده است .
تفسير عمومي آيات 30 تا 31 سوره كهف
جلد 15 صفحه 54 سطر 9
لغت :
عدن : اقامت .
اساور : جمع ” اسوار ” اصل آن ” اساوير ” و ياء حذف شده است . برخي آن را جمع
” اسوره ” كه جمع ” سوار ” است دانسته اند . ” سوار ” بضم يا بكسر سين ، بمعناي دستبند است .
سندس : ديباي نازك . مفرد آن ” سندسه ” است .
استبرق : ديباي كلفت . برخي گويند : حرير است ،
شاعر گويد : تراهن يلبسن المشاعر مرة و استبرق الديباج طورا لباسها
يعني : آنها را مي نگري كه گاهي لباس زير ميپوشند و گاهي حرير .
ارائک :
جمع ” اريكه ” ، تختها .
شاعر گويد : خدود جفت فى السير حتي کانما يباشرن بالمغراء مس الاراك
يعني : آنها در راه رفتن ، چنان بيقرار بودند كه سنگلاخ را همچون تختها مس ميكردند . زجاج گويد : ارائك ، فرشهاي حجله است .
جلد 15 صفحه 55 سطر 9
اعراب :
ان الذين آمنوا و … درباره خبر ” ان ” اقوالي است .
1- خبر جمله ” انا لا نضيع … ” است .
2- جمله ” اولك لهم جنات عدن ” است و جمله ” انا لا نضيع … ” معترضه است .
3- خبر مقدر است ، يعني ” ان الذين آمنوا انا لا نضيع اجرهم “
تفسير عمومي آيات 32 تا 36 سوره كهف
جلد 15 صفحه 59 سطر 8
اعراب :
آتت : با اينكه مرجع ضمير ” كلتا ” است ، فعل را مفرد آورده ، زيرا ” كلتا” به منزله
” كل ” است . اگر هم مثني آورده بود ، صحيح بود .
شاعر گويد : و كلتاهما قد خط لي فى صحيفتي فلا العيش اهواه و لا الموت اروح يعني : هر دو در كتاب سرنوشت من ، نوشته شده است ، نه زندگي را دوست ميدارم ، نه از مرگ لذتي ميبرم .
جلد 15 صفحه 58 سطر 3
لغت :
حف القوم بالشيء : قوم آن شيء را طواف كردند . ” حفافا الشيء ” : دو طرف آن . شاعر گويد : كان جناحي مضرحي تكنفا حفافيه شكا فى العسيب بمسرد
يعني گويي موهاي بلند دم آن شتر ، همچون بالهاي باز شكاري هستند كه از دو طرف او را محاصره كرده و بوسيله سوزن به گوشت وصل شدهاند .
محاوره : گفتگو .
جلد 15 صفحه 64 سطر 19
لغت :
حسبان : در اصل تيرهايی هستند که بوسيله تيراندازان سواره در يک جهت پرتاب
مي شوند و علت اينکه به اين تيرها حسبان گفته می شود اين است که بسيارند و احتياج به حساب دارند .
صعيد : راهی که گياه در آن نرويد .
زلق : زمين همواری که گياه و غير گياه در آن نيست و پاها بر آن قرار نمی گيرد .
جلد 15 صفحه 65 سطر 1
اعراب :
ما شاء الله : ممكن است ” ما ” در محل رفع باشد به تقدير ” و الامر ما شاء الله ” بنا بر اين عايد ” ما ” محذوف است . و ممكن است به تقدير ” ما شاء الله كان ” باشد . ممكن است ” ما ” شرطيه و در محل نصب و جواب شرط محذوف باشد . چنانكه در اين آيه نيز جواب شرط حذف شده است : ” فان استطعت ان تبتغي نفقا في الارض ” ( انعام 35 ) ان ترن انا اقل : ” اقل ” مفعول دوم ” ترن ” است . كلمه ” انا ” ممكن است تاکيد يا وصف براي ياء يا ضمير فصل باشد . زجاج گويد : جايز است ” اقل ” را رفع دهيم تا خبر
” انا ” باشد . قرات عيسي بن عمر نيز همين است . بنابراين جمله ” انا اقل ” در محل نصب است تا مفعول دوم باشد .
فعسي : فاء جواب ” ان ترن ” است .
ثوابا و عقبا : هر دو تميزند .
تفسير عمومي آيات 45 تا 49 سوره كهف
جلد 15 صفحه 72 سطر 5
اعراب :
صفا : حال .
ان لن نجعل : ” ان ” در اصل ” ان ” است . خبر آن جمله ” لن نجعل ” .
لهذا الكتاب : لام را نبايد جدا نوشت .
لا يغادر : حال .
جلد 15 صفحه 71 سطر 18
لغت :
هشيم : گياه خشكيده .
ذرو و تذريه : بردن باد چيزهاي سبك را به اين طرف و آن طرف و ” اذريت – الرجل عن الدابه ” يعني : او را از مركب بزير انداختم .
شاعر گويد : فقلت له صوب و لا تجهدنه فيذرك من اخري القطاة فتزلق
يعني : به او گفتم : اسب را بدوان و او را به زحمت مينداز كه ترا بر زمين مياندازد . مغادره : ترك . غدر ، ترك وفا . غدير : جايي كه در آب است .
اشفاق : ترس از اينكه امر ناگواري واقع شود ، با اميد اينكه واقع نشود . اصل اين كلمه از رقت است . شفق . يعني سرخي رقيق . شفقت انسان به فرزند ، رقت او است .
تفسير عمومي آيات 50 تا 52 سوره كهف
جلد 15 صفحه 79 سطر 18
اعراب :
بئس للظالمين بدلا : اسم ” بس ” مضمر و مفسر آن ” بدلا ” است . يعني “
بئس البدل للظالمين ذرية ابليس ” بنابراين مخصوص به ضم ، ذريه ابليس است .
جلد 15 صفحه 79 سطر 8
لغت :
فسق : خارج شدن از حالي بحالي . گفته ميشود : ” فسقت الرطبه ” يعني خورما از پوست خود خارج شد . و ” فسقت الفاره ” يعني موش از سوراخ خود خارج شد .
ابو عبيده گويد : اين كلمه ، در اشعار و احاديث جاهليت به معناي معمول بكار نرفته ، بلكه بعد از نازل شدن قرآن ، رواج يافته است . مبرد گويد : گفتار ابو عبيده صحيح است . اما خود كلمه ، در زبان عرب ، از كلمات فصيح بوده است .
قطرب گويد : ” فسق عن امر ربه ” يعني : از رد امر خداوند ، سر درآورد .
نظير ” كسوته عن عري و اطعمته عن جوع ” يعني : او را از برهنگي و گرسنگي خارج كردم .
عضد : بازو .
موبق : هر چه كه ميان دو چيز فاصله شود . و بوق : هلاك .
تفسير عمومي آيات 53 تا 56 سوره كهف
جلد 15 صفحه 84 سطر 8
لغت :
مواقعه : نزديك شدن به چيزي با شدت . وقايع حروب : جنگهايي كه گريبانگير مردم
شدهاند . توقع يعني انتظار واقع شدن چيزي . مصرف : راه بازگشت .
شاعر گويد : ازهير هل عن شيبة من مصرف ام لا خلود لباذل متكلف
يعني : اي زهير ، آيا راهي براي بازگشت از پيري هست ؟ بلكه آيا بذل كنندهاي كه خود را بزحمت مياندازد جاويد ميماند ؟
تصريف : گرداندن معني در جهات مختلف .
ادحاض : چيزي را بهلاكت كشاندن ” مكان دحض ” يعني جايي كه پا را بلغزاند .
جلد 15 صفحه 84 سطر 17
اعراب :
ان يومنوا : در محل نصب است . يعني ” ما منع الناس من الايمان الا طلب ان ياتيهم ” بنابراين ” ان ياتيهم ” در محل رفع است .
ما انذروا : در محل نصب و عطف است بر ” آياتي ” .
هزوا : معفول دوم ” اتخذوا ” .
سوره كهف (18) آيه 59
اعراب :
تلك القري : ” تلك ” مبتدا و ” القري ” صفت آن است . ممكن است مفعول باشد براي فعل محذوف .
اهلكناهم : خبر .
تفسير عمومي آيات 60 تا 64 سوره كهف
جلد 15 صفحه 92 سطر 7
لغت :
لا ابرح : همواره . شاعر گويد : و ابرح ما ادام الله قومي زحي البال منتطقا مجيدا يعني : تا خداوند قوم مرا نگهدارد همواره من آسوده دلم و به ستايش آنها زبانم گوياست . حقب : روزگار و زمان . جمع ” احقاب ” زجاج گويد : حقب ، هشتاد سال است .
سرب : راه و مسلك . در لغت به معناي گودالي است در زمين كه راه نجات درآن نباشد . كسي كه در زمين راه پيمايي كند ، ” سارب ” گويند .
شاعر گويد : اني سربت و كنت غير سروب و تقرب الاحلام غير قريب
يعني : چگونه رفتي ؟ در حالي كه تو رونده نبودي و نزديك شدن به آرزوها ممكن نيست نصب : تعب و رنج . و صب نيز به همين معني است .
جلد 15 صفحه 92 سطر 19
اعراب :
سرب : ممكن است اين كلمه مفعول دوم ” اتخذ ” يا مفعول مطلق براي فعل محذوف
باشد .
ان اذكره : در محل نصب و بدل از هاء ” انسانيه ” يعني ” ما انساني ان اذكره الا الشيطان “. عجبا : ممكن است اين كلمه از زبان يوشع يا از زبان موسي باشد .
يعني : ” اعجب عجبا ” .
قصص : مصدر و جانشين حال . قصص يعني : دنبال كردن اثر چيزي .
يكي از محققين گويد : ” عجبا ” به تقدير ” متعجبا ” حال است و ” قصصا ” مفعول مطلق است براي فعل محذوف .
جلد 15 صفحه 103 سطر 6
اعراب :
رشدا : مفعول له يا به تقدير ” للرشد ” يا مفعول به براي ” تعلمني “
علي ان تعلمني : حال از ” اتبعك “
خبرا : مفعول مطلق .
جلد 15 صفحه 103 سطر 2
لغت :
امر : حادثه بزرگ .
شاعر گويد : قد لقي الاقران مني نكرا داهية دهياء ادا امرا
يعني : همگنان از من ، حادثهاي بزرگ و دشوار و ناگوار ، ديدند .
جلد 15 صفحه 110 سطر 15
لغت :
انقضاض : فرود آمدن سريع .
وراء : پشت سر . گاهي هم بمعناي جلو استعمال ميشود .
شاعر گويد : اترجو بنو مروان سمعي و طاعتي و قومي تميم و الفلاة و رايا
يعني : آيا بني مروان از من انتظار شنيدن و فرمانبري دارند ، حال آنكه قوم من تميم و بيابان در پيش روي من است ؟ برخي گفتهاند : به اين معني در زمان ميآيد نه مكان و برخي گفتهاند : در مورد چيزهايي كه پشت و رو ندارد ، بكار ميرود .
ارهاق : فرا گرفتن و پوشيدن چيزي .
جلد 15 صفحه 111 سطر 1
اعراب :
هذا فراق بيني و بينك : تكرار بين براي تکكيد است . يعني ” هذا فراق بيننا ” .
مساكين : غير منصرف است .
رحمة من ربك : نصب آن به تقدير فعل محذوف است . يعني ” فعلنا ذلك للرحمة “ در اين صورت مفعول لاجله است و ممكن است مفعول مطلق باشد .
تفسير عمومي آيات 83 تا 87 سوره كهف
جلد 15 صفحه 118 سطر 13
اعراب :
اما ان تعذب و اما ان تتخذ : ” ان ” و فعل ، منصوب بفعل محذوف است . ممكن است مبتدا باشد بتقدير خبر . يعني ” اما العذاب واقع منك و اما اتخاذ امر ذي حسن ” .
جلد 15 صفحه 117 سطر 14
لغت :
قرن : شاخ گوسفند و حيوانات ديگر .
ذكر : بخاطر داشتن يا بزبان آوردن .
حماة : گل سياه .
تفسير عمومي آيات 93 تا 98 سوره كهف
جلد 15 صفحه 125 سطر 7
لغت :
سد : بستن .
ردم : سد .
زبر : جمع زبره . قطعه آهن يا مس .
قطر : آهن يا مس مذاب .
شاعر گويد : حسام كلون الملح صاف حديده جراز من اقطار الحديد المنعت
يعني : شمشيري برنده برنگ نمك كه آهن آن خالص و از آهن ذوب شده خوب ساخته شده است .
استطاع : در اين كلمه سه لغت است : ” استطاع يستطيع ” و ” اسطاع يسطيع “ و
” استاع يستيع ” .
تفسير عمومي آيات 99 تا 106 سوره كهف
جلد 15 صفحه 130 سطر 15
لغت :
ترك : رها كردن . اين معني در مورد خداوند بطور مجازي صحيح است ، يعني توجهي نكرديم .
نزل : غذاي مهمان . نزيل يعني مهمان
شاعر گويد : نزيل القوم اعظمهم حقوقا و حق الله فى حق النزيل
يعني : اين قوم آنچنان صاحب كرم هستند كه حقوق مهمان ايشان ، بي نهايت بزرگ است و با حقوق خداوند برابري مي كند .
جلد 15 صفحه 130 سطر 22
اعراب :
ان يتخذوا : منصوب به ” حسب ” . اگر اين كلمه به سكون سين و رفع خوانده شود ،
” ان يتخذوا ” خبر آن است .
اعمالا : تميز نسبت .
الذين : ممكن است مجرور و صفت ” الاخسرين ” و ممكن است مرفوع و مبتدا باشد .
تفسير عمومي آيات 107 تا 110 سوره كهف
جلد 15 صفحه 136 سطر 1
اعراب :
نزلا : اگر به معناي ” منزل ” باشد ، خبر ” كان ” و اگر به معناي غذاي مهمان باشد ، مضاف در تقدير است . يعني : ” ثمار جنات الفردوس نزلا ” ممكن است جمع نازل باشد و در اين صورت حال است از ضمير ” لهم ” كانت ” يعني : ” كان فى علم الله قبل
ان يخلقوا “
جلد 15 صفحه 135 سطر 1
لغت :
فردوس : باغي كه انواع ميوهها و گلها را داشته باشد . برخي گفتهاند : صحراي پر گياه است . گويند : اصل اين كلمه رومي است و در ادبيات عرب – بجز در بيتي از حسان- استعمال نشده است . فان ثواب الله كل موحد جنان من الفردوس فيها يخلد
يعني : پاداش خداوند باغهايي از فردوس است كه افراد يكتا پرست ، در آن جاودان هستند .
حول : تحول و ديگر گوني . اين مصدر بر وزن صغر و عظم است .
مداد : وسيله نگارش .
مدد : آمدن چيزي بدنبال چيزي .
كلمه : جزي از كلام . به قصيده هم – از لحاظ اينكه كلام واحدي است – كلمه گفته ميشود .
ممكن است گفته شود ” كلمات ” جمع قليل است و در اينجا به معناي كثير استعمال شده است . پاسخ اين است كه : در ادبيات عرب ، استعمال جمع قليل بجاي جمع كثير و بالعكس مانعي ندارد . چنانكه ميفرمايد : و هم فى الغرفات آمنون ( سبا 37 ) با اينكه غرفه هاي بهشت از حد شمارش بيرون است و ميفرمايد : هم درجات عند الله
( آل عمران 163 ) با اينكه درجات نيز بينهايت است .
حسان گويد : لنا الجفنات الغر يلمعن فى الضحي و اسيافنا يقطون من نجدة دما
يعني : ما راست كاسههاي سفيدي كه در روز ميدرخشند و از شمشير ما – بر اثر شجاعت – خون ميچكد .
تفسير عمومي آيات 1 تا 6 سوره مريم
جلد 15 صفحه 143 سطر 3
اعراب :
ذكر : خبر مبتداي محذوف . يعني ” هذا الذي يتلوه عليك … ” اين مصدر به مفعول اضافه شده است .
رحمة : مصدر مضاف بفاعل . مفعول آن ” عبده ” ، ” زكريا ” بدل براي ” عبده ” .
رب اني وهن العظم مني : تفسير براي ” نداء خفيا “
شيبا : تميز نسبت .
دعاك : به تقدير ” دعاي اياك ” بنابراين مصدر اضافه به مفعول شده است .
جلد 15 صفحه 142 سطر 10
لغت :
وهن : سستي .
اشتعال : شعلهور شدن آتش . جمله ” اشتعل الراس شيبا ” از بهترين استعارات است . يعني پيري همچون شعله آتش ، موهاي سر را فراگرفت .
شاعر گويد : ان تري راسي امسي واضحا سلط الشيب عليه فاشتعل
يعني : اگر سرم را آشكار مينگري ، بخاطر اين است كه آتش پيري در آن افروخته شده است .
دعاء : نيايش و در خواست حاجت در مقابل دعا ، اجابت و در مقابل امر طاعت است .
موالي : جمع مولي يعني پسر عموها كه تابع نسب هستند .
ابن انباري در كتاب ” مشكل القرآن ” گويد : مولي به هشت معني اطلاق ميشود : منعمي كه آزاد كند ، شخصي كه آزاد شود ، دوست ، سرپرست و صاحب اختيار ،
پسر عمو ، همسايه ، داماد و هم قسم . او براي هر يك از اين معاني شاهدي آورده است .
عاقر : زن نازا . بمرد عقيم نيز ” عاقر ” گفته ميشود .
شاعر گويد : لبئس الفتي ان كنت اسود عاقرا جبانا فما عذري لدي كل محضر
يعني : اگر سياه و عقيم و ترسو باشم ، بد جواني هستم و در هيچ محضري عذري ندارم . جعل : احداث بناء ، ايجاد ديگرگوني ، حكم كردن و وادار كردن بكاري .
تفسير عمومي آيات 7 تا 11 سوره مريم
جلد 15 صفحه 147 سطر 12
اعراب :
اسمه يحيي : جمله اسميه در محل جر و صفت غلام .
كذلك : خبر مبتداي محذوف .
سويا : حال
ان سبحوا : به تقدير ” اي سبحوا ” يا ” انه سبحوا ” در اين صورت ، ضمير محذوف بي عوض مانده است .
بكرة و عشيا : مفعول فيه
جلد 15 صفحه 147 سطر 8
لغت :
غلام : پسر بچه ، شاگرد
عتي : خشك شدن بدن .
ايحاء : القاي معني بخاطر .
تفسير عمومي آيات 12 تا 15 سوره مريم
جلد 15 صفحه 150 سطر 15
اعراب :
بقوة : جار و مجرور ، در محل نصب و حال است .
جلد 15 صفحه 150 سطر 10
لغت :
حنان : رحمت . شاعر گويد : و يمنحها بنو شمجي بن جرم مغيرهم حنانك ذا لحنان
يعني : بني شمجي بن جرم ، گوسفندان خود را به او ميبخشند . خدايا رحمت خود را بر
ايشان نازل گردان .
تفسير عمومي آيات 16 تا 20 سوره مريم
جلد 15 صفحه 153 سطر 13
لغت :
نبذ : طرح . انتبا يعني انداختن .
المكان الشرقي : جانب شرق .
جلد 15 صفحه 154 سطر 1
اعراب :
مكانا : مفعول فيه .
بشرا سويا : حال .
جلد 15 صفحه 158 سطر 16
اعراب :
عينا : تميز نسبت .
كان فى المهد صبيا : ” كان ” در اينجا فعل تام و به معناي ” وجد ” است . ” صبيا “ حال است . نظير ” و ان كان ذو عسرة ” كه در آنجا نيز ” كان ” فعل تام است . در شعر زير نيز ” كان ” تام است : اذا كان الشتاء فادفوني فان الشيخ يهدمه الشتاء
يعني : هرگاه زمستان شد ، مرا گرم كنيد كه زمستان ، پير را از پاي درميآورد .
جلد 15 صفحه 158 سطر 7
لغت :
قصي : دور :
اجاء : فعل ” جاء ” گاه با همزه و گاه با باء متعدي ميشود .
شاعر گويد : و جار سار معتمدا علينا اجاته المخاوف و الرجاء
يعني : همسايهاي كه به اعتماد ما حركت كرد ، ترسها و اميدها او را نزد ما آورد .
سري : نهر .
قرور : روشناي چشم .
جني : ميوهاي كه چيده شده است .
فري : دروغ .
جلد 15 صفحه 165 سطر 1
لغت :
سلام : مصدر ، يعني سالم بودن . يكي از نامهاي خدا نيز هست . اين كلمه با اينكه نكره است ، مبتدا واقع مي شود . كلماتي كه اسم جنس هستند ، مبتدا واقع ميشوند و فايده ميدهند . لكن نظر به اينكه قبلا كلمه سلام بدون الف و لام بكار رفته ، در اينجا بهتر است كه با الف و لام بكار رود .
تفسير عمومي آيات 41 تا 50 سوره مريم
جلد 15 صفحه 172 سطر 18
لغت :
صديق : كسي كه بطور مبالغه آميزي در راه تصديق حق اصرار مي ورزد .
الرغبة عن الشييء : اعراض از آن .
انتهاء : خودداري .
رجم : سنگ باران كردن ، بدگوي كردن و ناسزا گفتن .
ملي : روزگار طولاني .
حفي : صاحب لطفي كه همه نعمتها را ميبخشد . مبالغه كننده در سوال .
لسان : زبان مدح و ذم . شاعر گويد :
اني اتتني لسان لا اسربها من علو لا عجب منها و لا سخر
جات مرجمة قد كنت احذرها لو كان ينفعني الاشفاق و الحذر
يعني : از ” علو ” زباني بمن رسيد كه از روي تعجب و مسخره نبود و من به آن مسرور نميشوم . من از زشتگويي آن حذر ميكنم . لكن ترسيدن و حذر كردن ، سودي ندارد .
اعراب :
يا ابت : گويند اين تاء بدل از ياء است .
مليا : مفعول فيه
كلا : مفعول به براي ” جعلنا “
جلد 15 صفحه 178 سطر 1
لغت :
نجي : كسي كه براي گفتگو كردن ، برگزيده شده است . برخي گويند : مصدر و به معناي ارتفاع است .
تفسير عمومي آيات 56 تا 60 سوره مريم
جلد 15 صفحه 181 سطر 14
اعراب :
سجدا و بكيا : حال .
الا من تاب : در محل نصب و استثناي متصل . ممكنست استثناي منقطع و به معناي
” لكن ” باشد .
جلد 15 صفحه 181 سطر 3
لغت :
علي : بزرگ و برتر . فرق ميان علي و رفيع اين است كه علي هم به معناي مقتدر و هم بمعناي برتر است . اما رفيع تنها بمعناي كسي است كه برتري دارد . از اين جهت خدا را رفيع نميگويند ، زيرا رفعت در مكان است . بلكه رفيع الدرجات ميگويند .
بكي : جمع باكي يعني گريان . ممكن است مصدر باشد .
خلف : اين كلمه بفتح لام بمعناي جانشين صالح و به سكون لام به معناي جانشين ناصالح است . گاهي هم هر كدام بمعناي ديگري استعمال ميشود .
لبيد گويد : ذهب الذين يعاش فى اكنافهم و بقيت فى خلف كجلد الاجرب
يعني : آنان كه در پناه آنها زندگي شد ، رفتند و كساني باقي ماندند كه سراسر نقص و عيب هستند .
تفسير عمومي آيات 61 تا 65 سوره مريم
جلد 15 صفحه 185 سطر 8
اعراب :
جنات عدن : منصوب و بدل از ” الجنة ” .
بالغيب : حال . صاحب حال ” جنات عدن ” .
سلاما : استثناي منقطع . يعني ” لكن يسمعون سلاما ” .
رب السماوات و الارض : بدل از ” ربك ” يا خبر مبتداي محذوف .
تفسير عمومي آيات 66 تا 70 سوره مريم
جلد 15 صفحه 190 سطر 1
لغت :
جثي : جمع جاثي . كسي كه بر زانو نشسته است .
شيعه : جماعت همكار .
صلي : مصدر : داخل شدن .
جلد 15 صفحه 190 سطر 5
اعراب :
ااذا مامت : عامل ” اذا ” محذوف است . يعني ” بعثت ” ، زيرا ما بعد لام در ما قبل آن عمل نمي كند .
الشياطين : مفعول به يا مفعول معه .
جثيا : حال .
عتيا و صليا : تميز نسبت :
ايهم : رفع آن بنا بر استيناف است و ” لننزعن ” از عمل معلق شده است . برخي هم آن را مبني دانستهاند .
تفسير عمومي آيات 71 تا 75 سوره مريم
جلد 15 صفحه 194 سطر 12
لغت :
حتم : قطع .
اثاث : متاع . مفرد آن ” اثاثه ” .
ري : آنچه كه انسان از ظاهر احوال قوم مينگرد . اين كلمه بمعناي مري است مثل ذبح بمعناي مذبوح .
ندي : مجلس . نادي . دار الندوه مكه ، خانه قصي بود كه تيمنا براي مشاوره در آنجا گرد ميآمدند . اصل اين كلمه ، بمعناي مجلسي است كه اهل كرم در آن جمع شوند . حاتم گويد : و دعيت فى اولي الندي و لم ينظر الي باعين خزر
يعني : به مجلس بزرگان دعوت شدم و بگوشه چشمي بمن نگاه نشد .
جلد 15 صفحه 194 سطر 22
اعراب :
ان منكم الا واردها : ” منكم ” صفت است براي ” احد ” كه مبتداي محذوف است .
جثيا : حال .
مقاما و نديا : تميز نسبت .
كم اهلكنا : ” كم ” منصوب است به ” اهلكنا ” يعني ” كم قرنا اهلكنا ” و تميز حذف شده است .
فليمدد له الرحمان مدا : در اينجا فعل امر براي اخبار بكار رفته است . گاهي هم خبر براي امر بكار مي رود .
مثل : و المطلقات يتربصن ( بقره 228 : زنان مطلقه بايد انتظار بكشند ) .
ما يوعدون : مفعول به براي ” رارا “
اما العذاب و اما الساعة : بدل از ” ما يوعدون “
من هو شر مكانا : اين جمله تعليق شده و ” هو ” ضمير فصل است ، لكن بهتر است كه ” من ” موصوله باشد تا جمله تعليق نشده باشد . در اين صورت ” من ” مفعول ” يعلمون ” و جمله ” هو شر ” مبتدا و خبر وصله ” من ” ميباشد .
تفسير عمومي آيات 76 تا 82 سوره مريم
جلد 15 صفحه 201 سطر 7
اعراب :
افرايت الذي كفر باياتنا … اطلع … : موصول مفعول اول و استفهام در محل مفعول دوم است .
كلا : اين كلمه براي زجر و ردع و تنبيه است . ابو حاتم گويد : اين كلمه در قرآن بدو معني بكار ميرود : 1- يعني چنين نيست 2- تنبيه .
تفسير عمومي آيات 83 تا 92 سوره مريم
جلد 15 صفحه 205 سطر 9
لغت :
از : بجنبش در آوردن وفد : جمع وافد . كساني كه بجاي رهسپار شدهاند .
سوق : راندن .
ورد : جماعتي كه به آب مي رسند .
اد : كار بزرگ . شاعر گويد : لقد لقي الاعداء مني نكرا داهية دهياء ادا امرا
يعني : دشمنان : از من ، كارهاي بزرگ و دشوار ديدهاند .
انفطار : شكافتن .
هد : ويران شدن با صداي شديد .
جلد 15 صفحه 205 سطر 20
اعراب :
توزهم : جمله حاليه .
نعد : مفعول اين فعل حذف شده است . يعني ” نعد اعمالهم ” و ” يوم نحشر ” ظرف ” نعد” است .
وفدا : حال از ” المتقين ” و همچنين ” وردا ” كه حال است از ” المجرمين ” .
الامن اتخذ : موصول در محل رفع و بدل است از واو ” يملكون ” و ممكن است در محل نصب و استثناي منقطع باشد .
تنشق : عطف بر ” يتفطرن ” البته اين فعل به تکويل مصدر ، محلا منصوب است .
ان دعوا : مفعول له .
تفسير عمومي آيات 93 تا 98 سوره مريم
جلد 15 صفحه 211 سطر 9
اعراب :
كل من في … : ” كل ” مبتدا ، ” من ” مضاف اليه و جار و مجرور ، صله آن ، ” آتي – الرحمان ” مضاف به مفعول و خبر . و ” عبدا ” حال از ضمير ” آتي ” . ” لفظ ” كل ” مفرد و در معني جمع است .
هل تحس منهم من احد : ” من ” اول متعلق به فعل و دوم زايده است . ممكن است
” منهم ” موخر شود و صفت ” احد ” باشد . اكنون كه مقدم شده است ، حال است .
جلد 15 صفحه 211 سطر 1
لغت :
لدد : خصومت شديد . الد الخصام يعني كسي كه از لحاظ خصومت و نزاع ، از ديگران
تندخوتر و كم گذشتتر است . لد جمع الداست .
شاعر گويد : ان تحت الاشجار حزما و عزما و خصيما الد ذا معلاق
يعني : در زير درختان ، دور انديشي و تصميم و دشمني سختگير و گريبان گيري است . ركز : صداي آهسته .
احساس : ادراك بوسيله حس .