مفردات نور در ترجمه وشرح لغات قران كريم15

 

جلد ‌15 صفحه ‌6 سطر ‌21

اعراب :

قيما : حال از كتاب . عامل آن ” انزل ” .

ان لهم اجرا : به تقدير ” بان لهم اجرا ” .

ماكثين : حال . يعني ” خالدين ” .

 

كبرت كلمة : درباره نصب ” كلمة ” اختلاف است : سراج گويد : مفسر ضمير مستتر است . مثل ” نعم رجلا زيد ” يعني ” كبرت الكلمة كلمة تخرج ” مخصوص بذم نيزمحذوف است . برخي گويند : تميز است . مثل ” تصببت عرقا ” و اصل آن ” كبرت كلمتهم الخارجة من افواههم ” است .

 

شاعر گويد : و لقد علمت اذا الرياح تناوحت هدج الريال تكبهن شمالا

يعني : دانستم كه چون بادها همچون در هم آميختن آب دهان در هم آميزند ، بادهاي شمالي آنها را وارونه ميسازند . در اينجا ” شمالا ” تميز است . كساني كه ” كلمة ” را برفع قرا‏ئت كرده‌اند ، آنرا فاعل مي‌دانند . منظور از ” كلمه ” جمله ” اتخذ الله ولدا ” است همانطوري كه به قصيده ، كلمه گويند . بنا بر قرا‏ئت رفع ، جمله ” تخرج من افواههم ” صفت و مرفوع است . اما بر قرائت نصب ، اين جمله صفت نيست ، زيرا تميز بايد نكره باشد و اگر كلمه اي داراي صفت باشد ، از نكره بودن خارج ميشود و نمي تواند تميز باشد . حال هم نمي تواند باشد ، زيرا حال بجاي صفت است ، ديگر اينكه حال را براي نكره نمي‌آورند . بهتر است كه خبر مبتداي محذوف باشد .

اسفا : حال . زيرا مصدري است كه به جاي صفت نشسته است .

ان لم يومنوا : ” ان ” را مي‌توان به فتح خواند و مي‌توان به كسر خواند ، لكن در قرآن كريم به كسر قرائ‏ت كرده اند .

جلد ‌15 صفحه ‌6 سطر ‌12

لغت :

عوج : كجي و انحرافي است كه به چشم ديده شود . مثل : كجي چوب و ” عوج ” كجي

و انحراف معنوي است و بچشم قابل رويت نيست . مثل كجي در دين و سخن .

قيم : مستقيم .

باخع : قاتل مهلك .

شاعر گويد : الا اي هذا الباخع الوجد نفسه لشىء نحته عن يديه المقادر

يعني : اي كسي كه غم و اندوه ، بخاطر چيزي كه قضا و قدر ، از دسترست خارج ساخته ، ترا كشته است .

اسف : غم و اندوه شديد . اسف و اسيف : اندوهگين .

جلد ‌15 صفحه ‌10 سطر ‌11

اعراب :

ايهم : مبتدا . زيرا اين كلمه استفهام است و استفهام بايد در صدر كلام باشد ، بنابراين

” نبلو ” را كه مفيد معناي علم است ، معلق ساخته است .

جلد ‌15 صفحه ‌10 سطر ‌7

لغت :

صعيد : سطح زمين . زجاج گويد : راهي كه در آن گياه نروييده است .

جرز : زميني كه در آن گياهي نرويد . به سال قحطي هم بر اثر نروييدن گياه و كمي باران ” جرز ” گفته مي‌شود .

تفسير عمومي آيات ‌9 تا ‌12 سوره كهف

جلد ‌15 صفحه ‌12 سطر ‌12

لغت :

كهف : غار . با اين فرق كه به غار بزرگ ، كهف ، و به غار كوچك ، غار مي‌گويند . رقيم : مرقوم ، نوشته . رقم لباس : خط آن . ارقم : مار خوش خط و خال .

اوي : بازگشت .

فتية : جوانان . جمع فتي . اين جمع قياسي نيست بلكه سماعي است . مثل : صبي و صبيه ، غلام و غلمة . اما غني و غنيه ، صحيح نيست .

ضربنا علي آذانهم : خواب را بر آنها مسلط كرديم . اين كلام بسيار فصيح است .

شاعر گويد : و من الحوادث لا ابالك انني ضربت علي الارض بالاسداد

يعني : يكي از حوادث ، اين است كه من راه‌ها را در روي زمين گم كرده‌ام

حزب : جمعيت .

امد : پايان مدت .

جلد ‌15 صفحه ‌13 سطر ‌8

اعراب :

سنين : ظرف زمان و مفعول فيه

عددا : يا مفعول مطلق است يا صفت ” سنين ” يعني : ” سنين ذات عدد ” و مقصود زيادي سالهاست .

امدا : ممكن است تميز و معمول ” احصي ” به تقدير ” احصي الامد ” و ممكن است منصوب به ” لبثوا ” باشد .

برخي از بزرگان گفته‌اند : جايز نيست كه ” احصي ” صفت تفضيل باشد ، بلكه بايد فعل ماضي باشد

، زيرا در قرآن كريم احصاه الله ( مجادله ‌6 ) بكار رفته است . ديگر اينكه : هر جا بعد از صفت تفضيل ، تميز آورده شود ، در حقيقت ، تميز فاعل است . در حالي كه در آيه ممكن نيست ” امد ” فاعل باشد . بنابراين ” احصي ” فعل و ” امد ” مفعول به است .

تفسير عمومي آيات ‌13 تا ‌16 سوره كهف

جلد ‌15 صفحه ‌19 سطر ‌12

لغت :

شطط : خروج از حد و غلو .

اعتزال : كناره گيري . تعزل نيز بهمان معني است . عمر و بن عبيد و اصحابش را

– كه از حلقه درس حسن كناره گرفتند – معتزله گويند .

جلد ‌15 صفحه ‌19 سطر ‌16

اعراب :

انهم فتية : كسر ” ان ” بخاطر استيناف است .

اذ قاموا : متعلق است به ” ربطنا ” .

شططا : يعني : ” قلنا قولا شططا ” نصب آن بنا بر مصدريت است .

و ما يعبدون : منصوب و عطف بر ” هم ” ممكنست ” ما ” مصدريه باشد به تقدير : ” و عبادتهم الا عبادة الله ” بنابراين مستثني منه مفعول ” اعتزلتموهم “ است . بنا بر اول ، مستثني منه مفعول محذوف ” يعبدون ” است .

تفسير عمومي آيات ‌17 تا ‌18 سوره كهف

جلد ‌15 صفحه ‌23 سطر ‌1

لغت :

قرض : عبور كردن .

شاعر گويد : الي ظعن يقرضن اجواز مشرف شمالا و عن ايمانهن الفوارس

يعني : به هودج‌هايي نگريستم كه از ميان ” مشرف ” و ” فوارس ” مي‌گذشتند ، اولي در سمت چپ و دومي در سمت راست آنها بود . كلمه ” قرض ” در چيدن لباس و در قصيده نيز استعمال ميشود .

فجوة : زميني كه وسعت دارد . فجوه خانه ، و سعت آن .

ايقاظ : جمع ” يقظ ” و ” يقظان ” يعني بيدار .

رقود : جمع ” راقد ” يعني خواب .

و صيد : محل بستن در . آستانه و جلو در .

اعراب :

اذا طلعت … في فجوة : مفعول دوم ” تري ” .

و هم في فجوة منه : حال .

ذراعيه : مفعول ” باسط ” كه اگر چه بمعناي ماضي است ، لكن حكايت حال است . المهتد : اين كلمه را در اينجا بدون ياء و در سوره اعراف به ياء مي‌نويسند . حذف ياء در اسم جايز و در فعل جايز نيست زيرا در فعل اگر حذف شود علامت جزم است .

لو اطلعت : و او مكسور است . ضم آن نيز جايز است .

فرارا : مفعول مطلق . رعبا : تميز .

سوره كهف (‌18) آيه ‌19

اعراب :

كم لبثتم : كم يوما لبثتم . ” كم ” مفعول است براي ” لبثتم ” و تميز حذف شده است . بدليل اينكه در جواب گويد : ” لبثنا يوما او بعض يوم “

ايها ازكي طعاما : اين جمله ، مفعول است براي ” فلينظر ” و ” طعاما ” تميز است .

تفسير عمومي آيات ‌21 تا ‌24 سوره كهف

جلد ‌15 صفحه ‌34 سطر ‌17

لغت :

عثر : اطلاع . اعثار : مطلع ساختن . عاثور : گودالي است كه براي شكار شيرحفر

مي كنند .

مراء : جدال

اعراب :

اذ يتنازعون : ممكن است منصوب به ” اعثرنا ” يا به ” ليعلموا ” باشد . علت اينكه : در ” و ثامنهم كلبهم ” و او آورده و در ” رابعهم كلبهم ” و … نياورده اين است كه در اينجا جمله ” و ثامنهم كلبهم ” عطف است بر جمله ” سبعة ” به تقدير ” هم سبعة ” و در موارد سابق بوسيله جمله ، توصيف نكره كرده است .

تفسير عمومي آيات ‌28 تا ‌29 سوره كهف

جلد ‌15 صفحه ‌50 سطر ‌11

لغت :

فرط : تجاوز و خروج از حق . اين كلمه از افراط ، به معناي اسراف است .

سرادق : خيمه ، كه محيط داخل خود را احاطه مي‌كند گفته شده است كه سرادق ، پرده اي است كه اطراف خيمه مي كشند .

شاعر گويد : يا حكم بن المنذر بن الجارود سرادق المجد عليك ممدود

يعني : اي حكم بن منذر بن جارود ، پرده بزرگواري بر تو كشيده شده است .

مهل : ته مانده روغن زيتون . برخي گويند : مس گداخته .

مرتفق : چيزي كه زير دست گذارند و بر آن تكيه كنند .

شاعر گويد : بات الخلي و بت الليل مرتفقا كان عيني فيها الصاب مذبوح

يعني : آدم بيكار خوابيد و من در تمام مدت شب ، تكيه بر دستهاي خود كرده ، بيدار ماندم . گويا در چشم من ماده سوزاني ريخته شده و جراحت يافته بود .

برخي گفته‌اند : اين كلمه ، از رفق و منفعت گرفته شده است .

تفسير عمومي آيات ‌30 تا ‌31 سوره كهف

جلد ‌15 صفحه ‌54 سطر ‌9

لغت :

عدن : اقامت .

اساور : جمع ” اسوار ” اصل آن ” اساوير ” و ياء حذف شده است . برخي آن را جمع

” اسوره ” كه جمع ” سوار ” است دانسته اند . ” سوار ” بضم يا بكسر سين ، بمعناي دستبند است .

سندس : ديباي نازك . مفرد آن ” سندسه ” است .

استبرق : ديباي كلفت . برخي گويند : حرير است ،

شاعر گويد : تراهن يلبسن المشاعر مرة و استبرق الديباج طورا لباسها

يعني : آنها را مي نگري كه گاهي لباس زير مي‌پوشند و گاهي حرير .

ارائک :

جمع ” اريكه ” ، تختها .

شاعر گويد : خدود جفت فى السير حتي کانما يباشرن بالمغراء مس الارا‏ك

يعني : آنها در راه رفتن ، چنان بيقرار بودند كه سنگلاخ را همچون تختها مس ميكردند . زجاج گويد : ارائ‏ك ، فرشهاي حجله است .

جلد ‌15 صفحه ‌55 سطر ‌9

اعراب :

ان الذين آمنوا و … درباره خبر ” ان ” اقوالي است .

‌1- خبر جمله ” انا لا نضيع … ” است .

‌2- جمله ” اول‌‏ك لهم جنات عدن ” است و جمله ” انا لا نضيع … ” معترضه است .

‌3- خبر مقدر است ، يعني ” ان الذين آمنوا انا لا نضيع اجرهم “

تفسير عمومي آيات ‌32 تا ‌36 سوره كهف

جلد ‌15 صفحه ‌59 سطر ‌8

اعراب :

آتت : با اينكه مرجع ضمير ” كلتا ” است ، فعل را مفرد آورده ، زيرا ” كلتا” به منزله

” كل ” است . اگر هم مثني آورده بود ، صحيح بود .

شاعر گويد : و كلتاهما قد خط لي فى صحيفتي فلا العيش اهواه و لا الموت اروح يعني : هر دو در كتاب سرنوشت من ، نوشته شده است ، نه زندگي را دوست ميدارم ، نه از مرگ لذتي مي‌برم .

جلد ‌15 صفحه ‌58 سطر ‌3

لغت :

حف القوم بالشيء : قوم آن شيء را طواف كردند . ” حفافا الشيء ” : دو طرف آن . شاعر گويد : كان جناحي مضرحي تكنفا حفافيه شكا فى العسيب بمسرد

يعني گويي موهاي بلند دم آن شتر ، همچون بالهاي باز شكاري هستند كه از دو طرف او را محاصره كرده و بوسيله سوزن به گوشت وصل شده‌اند .

محاوره : گفتگو .

جلد 15 صفحه 64 سطر 19

لغت :

حسبان : در اصل تيرهايی هستند که بوسيله تيراندازان سواره در يک جهت پرتاب

مي شوند و علت اينکه به اين تيرها حسبان گفته می شود اين است که بسيارند و احتياج به حساب دارند .

صعيد : راهی که گياه در آن نرويد .

زلق : زمين همواری که گياه و غير گياه در آن نيست و پاها بر آن قرار نمی گيرد .

جلد ‌15 صفحه ‌65 سطر ‌1

اعراب :

ما شاء الله : ممكن است ” ما ” در محل رفع باشد به تقدير ” و الامر ما شاء الله ” بنا بر اين عايد ” ما ” محذوف است . و ممكن است به تقدير ” ما شاء الله كا‏ن ” باشد . ممكن است ” ما ” شرطيه و در محل نصب و جواب شرط محذوف باشد . چنانكه در اين آيه نيز جواب شرط حذف شده است : ” فان استطعت ان تبتغي نفقا في الارض ” ( انعام ‌35 ) ان ترن انا اقل : ” اقل ” مفعول دوم ” ترن ” است . كلمه ” انا ” ممكن است تاکيد يا وصف براي ياء يا ضمير فصل باشد . زجاج گويد : جايز است ” اقل ” را رفع دهيم تا خبر

” انا ” باشد . قرا‏ت عيسي بن عمر نيز همين است . بنابراين جمله ” انا اقل ” در محل نصب است تا مفعول دوم باشد .

فعسي : فاء جواب ” ان ترن ” است .

ثوابا و عقبا : هر دو تميزند .

تفسير عمومي آيات ‌45 تا ‌49 سوره كهف

جلد ‌15 صفحه ‌72 سطر ‌5

اعراب :

صفا : حال .

ان لن نجعل : ” ان ” در اصل ” ان ” است . خبر آن جمله ” لن نجعل ” .

لهذا الكتاب : لام را نبايد جدا نوشت .

لا يغادر : حال .

جلد ‌15 صفحه ‌71 سطر ‌18

لغت :

هشيم : گياه خشكيده .

ذرو و تذريه : بردن باد چيزهاي سبك را به اين طرف و آن طرف و ” اذريت – الرجل عن الدابه ” يعني : او را از مركب بزير انداختم .

شاعر گويد : فقلت له صوب و لا تجهدنه فيذرك من اخري القطاة فتزلق

يعني : به او گفتم : اسب را بدوان و او را به زحمت مينداز كه ترا بر زمين مي‌اندازد . مغادره : ترك . غدر ، ترك وفا . غدير : جايي كه در آب است .

اشفاق : ترس از اينكه امر ناگواري واقع شود ، با اميد اينكه واقع نشود . اصل اين كلمه از رقت است . شفق . يعني سرخي رقيق . شفقت انسان به فرزند ، رقت او است .

تفسير عمومي آيات ‌50 تا ‌52 سوره كهف

جلد ‌15 صفحه ‌79 سطر ‌18

اعراب :

بئس للظالمين بدلا : اسم ” ب‌‏س ” مضمر و مفسر آن ” بدلا ” است . يعني

بئس البدل للظالمين ذرية ابليس ” بنابراين مخصوص به ضم ، ذريه ابليس است .

جلد ‌15 صفحه ‌79 سطر ‌8

لغت :

فسق : خارج شدن از حالي بحالي . گفته ميشود : ” فسقت الرطبه ” يعني خورما از پوست خود خارج شد . و ” فسقت الفاره ” يعني موش از سوراخ خود خارج شد .

ابو عبيده گويد : اين كلمه ، در اشعار و احاديث جاهليت به معناي معمول بكار نرفته ، بلكه بعد از نازل شدن قرآن ، رواج يافته است . مبرد گويد : گفتار ابو عبيده صحيح است . اما خود كلمه ، در زبان عرب ، از كلمات فصيح بوده است .

قطرب گويد : ” فسق عن امر ربه ” يعني : از رد امر خداوند ، سر درآورد .

نظير ” كسوته عن عري و اطعمته عن جوع ” يعني : او را از برهنگي و گرسنگي خارج كردم .

عضد : بازو .

موبق : هر چه كه ميان دو چيز فاصله شود . و بوق : هلاك .

تفسير عمومي آيات ‌53 تا ‌56 سوره كهف

جلد ‌15 صفحه ‌84 سطر ‌8

لغت :

مواقعه : نزديك شدن به چيزي با شدت . وقايع حروب : جنگهايي كه گريبانگير مردم

شده‌اند . توقع يعني انتظار واقع شدن چيزي . مصرف : راه بازگشت .

شاعر گويد : ازهير هل عن شيبة من مصرف ام لا خلود لباذل متكلف

يعني : اي زهير ، آيا راهي براي بازگشت از پيري هست ؟ بلكه آيا بذل كننده‌اي كه خود را بزحمت مي‌اندازد جاويد مي‌ماند ؟

تصريف : گرداندن معني در جهات مختلف .

ادحاض : چيزي را بهلاكت كشاندن ” مكان دحض ” يعني جايي كه پا را بلغزاند .

جلد ‌15 صفحه ‌84 سطر ‌17

اعراب :

ان يومنوا : در محل نصب است . يعني ” ما منع الناس من الايمان الا طلب ان ياتيهم ” بنابراين ” ان ياتيهم ” در محل رفع است .

ما انذروا : در محل نصب و عطف است بر ” آياتي ” .

هزوا : معفول دوم ” اتخذوا ” .

سوره كهف (‌18) آيه ‌59

اعراب :

تلك القري : ” تلك ” مبتدا و ” القري ” صفت آن است . ممكن است مفعول باشد براي فعل محذوف .

اهلكناهم : خبر .

تفسير عمومي آيات ‌60 تا ‌64 سوره كهف

جلد ‌15 صفحه ‌92 سطر ‌7

لغت :

لا ابرح : همواره . شاعر گويد : و ابرح ما ادام الله قومي زحي البال منتطقا مجيدا يعني : تا خداوند قوم مرا نگهدارد همواره من آسوده دلم و به ستايش آنها زبانم گوياست . حقب : روزگار و زمان . جمع ” احقاب ” زجاج گويد : حقب ، هشتاد سال است .

سرب : راه و مسلك . در لغت به معناي گودالي است در زمين كه راه نجات درآن نباشد . كسي كه در زمين راه پيمايي كند ، ” سارب ” گويند .

شاعر گويد : اني سربت و كنت غير سروب و تقرب الاحلام غير قريب

يعني : چگونه رفتي ؟ در حالي كه تو رونده نبودي و نزديك شدن به آرزوها ممكن نيست نصب : تعب و رنج . و صب نيز به همين معني است .

جلد ‌15 صفحه ‌92 سطر ‌19

اعراب :

سرب : ممكن است اين كلمه مفعول دوم ” اتخذ ” يا مفعول مطلق براي فعل محذوف

باشد .

ان اذكره : در محل نصب و بدل از هاء ” انسانيه ” يعني ” ما انساني ان اذكره الا الشيطان “. عجبا : ممكن است اين كلمه از زبان يوشع يا از زبان موسي باشد .

يعني : ” اعجب عجبا ” .

قصص : مصدر و جانشين حال . قصص يعني : دنبال كردن اثر چيزي .

يكي از محققين گويد : ” عجبا ” به تقدير ” متعجبا ” حال است و ” قصصا ” مفعول مطلق است براي فعل محذوف .

جلد ‌15 صفحه ‌103 سطر ‌6

اعراب :

رشدا : مفعول له يا به تقدير ” للرشد ” يا مفعول به براي ” تعلمني “

علي ان تعلمني : حال از ” اتبعك “

خبرا : مفعول مطلق .

جلد ‌15 صفحه ‌103 سطر ‌2

لغت :

امر : حادثه بزرگ .

شاعر گويد : قد لقي الاقران مني نكرا داهية دهياء ادا امرا

يعني : همگنان از من ، حادثه‌اي بزرگ و دشوار و ناگوار ، ديدند .

جلد ‌15 صفحه ‌110 سطر ‌15

لغت :

انقضاض : فرود آمدن سريع .

وراء : پشت سر . گاهي هم بمعناي جلو استعمال مي‌شود .

شاعر گويد : اترجو بنو مروان سمعي و طاعتي و قومي تميم و الفلاة و را‏يا

يعني : آيا بني مروان از من انتظار شنيدن و فرمانبري دارند ، حال آنكه قوم من تميم و بيابان در پيش روي من است ؟ برخي گفته‌اند : به اين معني در زمان مي‌آيد نه مكان و برخي گفته‌اند : در مورد چيزهايي كه پشت و رو ندارد ، بكار مي‌رود .

ارهاق : فرا گرفتن و پوشيدن چيزي .

جلد ‌15 صفحه ‌111 سطر ‌1

اعراب :

هذا فراق بيني و بينك : تكرار بين براي ت‌کكيد است . يعني ” هذا فراق بيننا ” .

مساكين : غير منصرف است .

رحمة من ربك : نصب آن به تقدير فعل محذوف است . يعني ” فعلنا ذلك للرحمة “ در اين صورت مفعول لاجله است و ممكن است مفعول مطلق باشد .

تفسير عمومي آيات ‌83 تا ‌87 سوره كهف

جلد ‌15 صفحه ‌118 سطر ‌13

اعراب :

اما ان تعذب و اما ان تتخذ : ” ان ” و فعل ، منصوب بفعل محذوف است . ممكن است مبتدا باشد بتقدير خبر . يعني ” اما العذاب واقع منك و اما اتخاذ امر ذي حسن ” .

جلد ‌15 صفحه ‌117 سطر ‌14

لغت :

قرن : شاخ گوسفند و حيوانات ديگر .

ذكر : بخاطر داشتن يا بزبان آوردن .

حماة : گل سياه .

تفسير عمومي آيات ‌93 تا ‌98 سوره كهف

جلد ‌15 صفحه ‌125 سطر ‌7

لغت :

سد : بستن .

ردم : سد .

زبر : جمع زبره . قطعه آهن يا مس .

قطر : آهن يا مس مذاب .

شاعر گويد : حسام كلون الملح صاف حديده جراز من اقطار الحديد المنعت

يعني : شمشيري برنده برنگ نمك كه آهن آن خالص و از آهن ذوب شده خوب ساخته شده است .

استطاع : در اين كلمه سه لغت است : ” استطاع يستطيع ” و ” اسطاع يسطيع “ و

” استاع يستيع ” .

تفسير عمومي آيات ‌99 تا ‌106 سوره كهف

جلد ‌15 صفحه ‌130 سطر ‌15

لغت :

ترك : رها كردن . اين معني در مورد خداوند بطور مجازي صحيح است ، يعني توجهي نكرديم .

نزل : غذاي مهمان . نزيل يعني مهمان

شاعر گويد : نزيل القوم اعظمهم حقوقا و حق الله فى حق النزيل

يعني : اين قوم آنچنان صاحب كرم هستند كه حقوق مهمان ايشان ، بي نهايت بزرگ است و با حقوق خداوند برابري مي كند .

جلد ‌15 صفحه ‌130 سطر ‌22

اعراب :

ان يتخذوا : منصوب به ” حسب ” . اگر اين كلمه به سكون سين و رفع خوانده شود ،

” ان يتخذوا ” خبر آن است .

اعمالا : تميز نسبت .

الذين : ممكن است مجرور و صفت ” الاخسرين ” و ممكن است مرفوع و مبتدا باشد .

تفسير عمومي آيات ‌107 تا ‌110 سوره كهف

جلد ‌15 صفحه ‌136 سطر ‌1

اعراب :

نزلا : اگر به معناي ” منزل ” باشد ، خبر ” كان ” و اگر به معناي غذاي مهمان باشد ، مضاف در تقدير است . يعني : ” ثمار جنات الفردوس نزلا ” ممكن است جمع نازل باشد و در اين صورت حال است از ضمير ” لهم ” كانت ” يعني : ” كان فى علم الله قبل

ان يخلقوا “

جلد ‌15 صفحه ‌135 سطر ‌1

لغت :

فردوس : باغي كه انواع ميوه‌ها و گل‌ها را داشته باشد . برخي گفته‌اند : صحراي پر گياه است . گويند : اصل اين كلمه رومي است و در ادبيات عرب – بجز در بيتي از حسان- استعمال نشده است . فان ثواب الله كل موحد جنان من الفردوس فيها يخلد

يعني : پاداش خداوند باغهايي از فردوس است كه افراد يكتا پرست ، در آن جاودان هستند .

حول : تحول و ديگر گوني . اين مصدر بر وزن صغر و عظم است .

مداد : وسيله نگارش .

مدد : آمدن چيزي بدنبال چيزي .

كلمه : جز‏ي از كلام . به قصيده هم – از لحاظ اينكه كلام واحدي است – كلمه گفته مي‌شود .

ممكن است گفته شود ” كلمات ” جمع قليل است و در اينجا به معناي كثير استعمال شده است . پاسخ اين است كه : در ادبيات عرب ، استعمال جمع قليل بجاي جمع كثير و بالعكس مانعي ندارد . چنانكه مي‌فرمايد : و هم فى الغرفات آمنون ( سبا ‌37 ) با اينكه غرفه هاي بهشت از حد شمارش بيرون است و مي‌فرمايد : هم درجات عند الله

( آل عمران ‌163 ) با اينكه درجات نيز بي‌نهايت است .

حسان گويد : لنا الجفنات الغر يلمعن فى الضحي و اسيافنا يقطون من نجدة دما

يعني : ما راست كاسه‌هاي سفيدي كه در روز مي‌درخشند و از شمشير ما – بر اثر شجاعت – خون مي‌چكد .

تفسير عمومي آيات ‌1 تا ‌6 سوره مريم

جلد ‌15 صفحه ‌143 سطر ‌3

اعراب :

ذكر : خبر مبتداي محذوف . يعني ” هذا الذي يتلوه عليك … ” اين مصدر به مفعول اضافه شده است .

رحمة : مصدر مضاف بفاعل . مفعول آن ” عبده ” ، ” زكريا ” بدل براي ” عبده ” .

رب اني وهن العظم مني : تفسير براي ” نداء خفيا “

شيبا : تميز نسبت .

دعا‏ك : به تقدير ” دعا‏ي اياك ” بنابراين مصدر اضافه به مفعول شده است .

جلد ‌15 صفحه ‌142 سطر ‌10

لغت :

وهن : سستي .

اشتعال : شعله‌ور شدن آتش . جمله ” اشتعل الراس شيبا ” از بهترين استعارات است . يعني پيري همچون شعله آتش ، موهاي سر را فراگرفت .

شاعر گويد : ان تري راسي امسي واضحا سلط الشيب عليه فاشتعل

يعني : اگر سرم را آشكار مي‌نگري ، بخاطر اين است كه آتش پيري در آن افروخته شده است .

دعاء : نيايش و در خواست حاجت در مقابل دعا ، اجابت و در مقابل امر طاعت است .

موالي : جمع مولي يعني پسر عموها كه تابع نسب هستند .

ابن انباري در كتاب ” مشكل القرآن ” گويد : مولي به هشت معني اطلاق مي‌شود : منعمي كه آزاد كند ، شخصي كه آزاد شود ، دوست ، سرپرست و صاحب اختيار ،

پسر عمو ، همسايه ، داماد و هم قسم . او براي هر يك از اين معاني شاهدي آورده است .

عاقر : زن نازا . بمرد عقيم نيز ” عاقر ” گفته مي‌شود .

شاعر گويد : لبئس الفتي ان كنت اسود عاقرا جبانا فما عذري لدي كل محضر

يعني : اگر سياه و عقيم و ترسو باشم ، بد جواني هستم و در هيچ محضري عذري ندارم . جعل : احداث بناء ، ايجاد ديگرگوني ، حكم كردن و وادار كردن بكاري .

تفسير عمومي آيات ‌7 تا ‌11 سوره مريم

جلد ‌15 صفحه ‌147 سطر ‌12

اعراب :

اسمه يحيي : جمله اسميه در محل جر و صفت غلام .

كذلك : خبر مبتداي محذوف .

سويا : حال

ان سبحوا : به تقدير ” اي سبحوا ” يا ” انه سبحوا ” در اين صورت ، ضمير محذوف بي عوض مانده است .

بكرة و عشيا : مفعول فيه

جلد ‌15 صفحه ‌147 سطر ‌8

لغت :

غلام : پسر بچه ، شاگرد

عتي : خشك شدن بدن .

ايحاء : القاي معني بخاطر .

تفسير عمومي آيات ‌12 تا ‌15 سوره مريم

جلد ‌15 صفحه ‌150 سطر ‌15

اعراب :

بقوة : جار و مجرور ، در محل نصب و حال است .

جلد ‌15 صفحه ‌150 سطر ‌10

لغت :

حنان : رحمت . شاعر گويد : و يمنحها بنو شمجي بن جرم مغيرهم حنانك ذا لحنان

يعني : بني شمجي بن جرم ، گوسفندان خود را به او مي‌بخشند . خدايا رحمت خود را بر

ايشان نازل گردان .

تفسير عمومي آيات ‌16 تا ‌20 سوره مريم

جلد ‌15 صفحه ‌153 سطر ‌13

لغت :

نبذ : طرح . انتبا يعني انداختن .

المكان الشرقي : جانب شرق .

جلد ‌15 صفحه ‌154 سطر ‌1

اعراب :

مكانا : مفعول فيه .

بشرا سويا : حال .

جلد ‌15 صفحه ‌158 سطر ‌16

اعراب :

عينا : تميز نسبت .

كان فى المهد صبيا : ” كان ” در اينجا فعل تام و به معناي ” وجد ” است . ” صبيا “ حال است . نظير ” و ان كان ذو عسرة ” كه در آنجا نيز ” كان ” فعل تام است . در شعر زير نيز ” كان ” تام است : اذا كان الشتاء فادفوني فان الشيخ يهدمه الشتاء

يعني : هرگاه زمستان شد ، مرا گرم كنيد كه زمستان ، پير را از پاي درمي‌آورد .

جلد ‌15 صفحه ‌158 سطر ‌7

لغت :

قصي : دور :

اجاء : فعل ” جاء ” گاه با همزه و گاه با باء متعدي مي‌شود .

شاعر گويد : و جار سار معتمدا علينا اجا‏ته المخاوف و الرجاء

يعني : همسايه‌اي كه به اعتماد ما حركت كرد ، ترسها و اميدها او را نزد ما آورد .

سري : نهر .

قرور : روشنا‏ي چشم .

جني : ميوه‌اي كه چيده شده است .

فري : دروغ .

جلد ‌15 صفحه ‌165 سطر ‌1

لغت :

سلام : مصدر ، يعني سالم بودن . يكي از نامهاي خدا نيز هست . اين كلمه با اينكه نكره است ، مبتدا واقع مي شود . كلماتي كه اسم جنس هستند ، مبتدا واقع مي‌شوند و فايده مي‌دهند . لكن نظر به اينكه قبلا كلمه سلام بدون الف و لام بكار رفته ، در اينجا بهتر است كه با الف و لام بكار رود .

تفسير عمومي آيات ‌41 تا ‌50 سوره مريم

جلد ‌15 صفحه ‌172 سطر ‌18

لغت :

صديق : كسي كه بطور مبالغه آميزي در راه تصديق حق اصرار مي ورزد .

الرغبة عن الشييء : اعراض از آن .

انتهاء : خودداري .

رجم : سنگ باران كردن ، بدگو‏ي كردن و ناسزا گفتن .

ملي : روزگار طولاني .

حفي : صاحب لطفي كه همه نعمتها را مي‌بخشد . مبالغه كننده در سوال .

لسان : زبان مدح و ذم . شاعر گويد :

اني اتتني لسان لا اسربها من علو لا عجب منها و لا سخر

جا‏ت مرجمة قد كنت احذرها لو كان ينفعني الاشفاق و الحذر

يعني : از ” علو ” زباني بمن رسيد كه از روي تعجب و مسخره نبود و من به آن مسرور نمي‌شوم . من از زشتگويي آن حذر مي‌كنم . لكن ترسيدن و حذر كردن ، سودي ندارد .

اعراب :

يا ابت : گويند اين تاء بدل از ياء است .

مليا : مفعول فيه

كلا : مفعول به براي ” جعلنا “

جلد ‌15 صفحه ‌178 سطر ‌1

لغت :

نجي : كسي كه براي گفتگو كردن ، برگزيده شده است . برخي گويند : مصدر و به معناي ارتفاع است .

تفسير عمومي آيات ‌56 تا ‌60 سوره مريم

جلد ‌15 صفحه ‌181 سطر ‌14

اعراب :

سجدا و بكيا : حال .

الا من تاب : در محل نصب و استثناي متصل . ممكنست استثناي منقطع و به معناي

” لكن ” باشد .

جلد ‌15 صفحه ‌181 سطر ‌3

لغت :

علي : بزرگ و برتر . فرق ميان علي و رفيع اين است كه علي هم به معناي مقتدر و هم بمعناي برتر است . اما رفيع تنها بمعناي كسي است كه برتري دارد . از اين جهت خدا را رفيع نمي‌گويند ، زيرا رفعت در مكان است . بلكه رفيع الدرجات مي‌گويند .

بكي : جمع باكي يعني گريان . ممكن است مصدر باشد .

خلف : اين كلمه بفتح لام بمعناي جانشين صالح و به سكون لام به معناي جانشين ناصالح است . گاهي هم هر كدام بمعناي ديگري استعمال مي‌شود .

لبيد گويد : ذهب الذين يعاش فى اكنافهم و بقيت فى خلف كجلد الاجرب

يعني : آنان كه در پناه آنها زندگي شد ، رفتند و كساني باقي ماندند كه سراسر نقص و عيب هستند .

تفسير عمومي آيات ‌61 تا ‌65 سوره مريم

جلد ‌15 صفحه ‌185 سطر ‌8

اعراب :

جنات عدن : منصوب و بدل از ” الجنة ” .

بالغيب : حال . صاحب حال ” جنات عدن ” .

سلاما : استثناي منقطع . يعني ” لكن يسمعون سلاما ” .

رب السماوات و الارض : بدل از ” ربك ” يا خبر مبتداي محذوف .

تفسير عمومي آيات ‌66 تا ‌70 سوره مريم

جلد ‌15 صفحه ‌190 سطر ‌1

لغت :

جثي : جمع جاثي . كسي كه بر زانو نشسته است .

شيعه : جماعت همكار .

صلي : مصدر : داخل شدن .

جلد ‌15 صفحه ‌190 سطر ‌5

اعراب :

ااذا مامت : عامل ” اذا ” محذوف است . يعني ” بعثت ” ، زيرا ما بعد لام در ما قبل آن عمل نمي كند .

الشياطين : مفعول به يا مفعول معه .

جثيا : حال .

عتيا و صليا : تميز نسبت :

ايهم : رفع آن بنا بر استيناف است و ” لننزعن ” از عمل معلق شده است . برخي هم آن را مبني دانسته‌اند .

تفسير عمومي آيات ‌71 تا ‌75 سوره مريم

جلد ‌15 صفحه ‌194 سطر ‌12

لغت :

حتم : قطع .

اثاث : متاع . مفرد آن ” اثاثه ” .

ر‏ي : آنچه كه انسان از ظاهر احوال قوم مي‌نگرد . اين كلمه بمعناي مر‏ي است مثل ذبح بمعناي مذبوح .

ندي : مجلس . نادي . دار الندوه مكه ، خانه قصي بود كه تيمنا براي مشاوره در آنجا گرد مي‌آمدند . اصل اين كلمه ، بمعناي مجلسي است كه اهل كرم در آن جمع شوند . حاتم گويد : و دعيت فى اولي الندي و لم ينظر الي باعين خزر

يعني : به مجلس بزرگان دعوت شدم و بگوشه چشمي بمن نگاه نشد .

جلد ‌15 صفحه ‌194 سطر ‌22

اعراب :

ان منكم الا واردها : ” منكم ” صفت است براي ” احد ” كه مبتداي محذوف است .

جثيا : حال .

مقاما و نديا : تميز نسبت .

كم اهلكنا : ” كم ” منصوب است به ” اهلكنا ” يعني ” كم قرنا اهلكنا ” و تميز حذف شده است .

فليمدد له الرحمان مدا : در اينجا فعل امر براي اخبار بكار رفته است . گاهي هم خبر براي امر بكار مي رود .

مثل : و المطلقات يتربصن ( بقره ‌228 : زنان مطلقه بايد انتظار بكشند ) .

ما يوعدون : مفعول به براي ” رارا “

اما العذاب و اما الساعة : بدل از ” ما يوعدون “

من هو شر مكانا : اين جمله تعليق شده و ” هو ” ضمير فصل است ، لكن بهتر است كه ” من ” موصوله باشد تا جمله تعليق نشده باشد . در اين صورت ” من ” مفعول ” يعلمون ” و جمله ” هو شر ” مبتدا و خبر وصله ” من ” مي‌باشد .

تفسير عمومي آيات ‌76 تا ‌82 سوره مريم

جلد ‌15 صفحه ‌201 سطر ‌7

اعراب :

افرايت الذي كفر باياتنا … اطلع … : موصول مفعول اول و استفهام در محل مفعول دوم است .

كلا : اين كلمه براي زجر و ردع و تنبيه است . ابو حاتم گويد : اين كلمه در قرآن بدو معني بكار مي‌رود : ‌1- يعني چنين نيست ‌2- تنبيه .

تفسير عمومي آيات ‌83 تا ‌92 سوره مريم

جلد ‌15 صفحه ‌205 سطر ‌9

لغت :

از : بجنبش در آوردن وفد : جمع وافد . كساني كه بجا‏ي رهسپار شده‌اند .

سوق : راندن .

ورد : جماعتي كه به آب مي رسند .

اد : كار بزرگ . شاعر گويد : لقد لقي الاعداء مني نكرا داهية دهياء ادا امرا

يعني : دشمنان : از من ، كارهاي بزرگ و دشوار ديده‌اند .

انفطار : شكافتن .

هد : ويران شدن با صداي شديد .

جلد ‌15 صفحه ‌205 سطر ‌20

اعراب :

توزهم : جمله حاليه .

نعد : مفعول اين فعل حذف شده است . يعني ” نعد اعمالهم ” و ” يوم نحشر ” ظرف ” نعد” است .

وفدا : حال از ” المتقين ” و همچنين ” وردا ” كه حال است از ” المجرمين ” .

الامن اتخذ : موصول در محل رفع و بدل است از واو ” يملكون ” و ممكن است در محل نصب و استثناي منقطع باشد .

تنشق : عطف بر ” يتفطرن ” البته اين فعل به ت‌کويل مصدر ، محلا منصوب است .

ان دعوا : مفعول له .

تفسير عمومي آيات ‌93 تا ‌98 سوره مريم

جلد ‌15 صفحه ‌211 سطر ‌9

اعراب :

كل من في … : ” كل ” مبتدا ، ” من ” مضاف اليه و جار و مجرور ، صله آن ، ” آتي – الرحمان ” مضاف به مفعول و خبر . و ” عبدا ” حال از ضمير ” آتي ” . ” لفظ ” كل ” مفرد و در معني جمع است .

هل تحس منهم من احد : ” من ” اول متعلق به فعل و دوم زايده است . ممكن است

” منهم ” موخر شود و صفت ” احد ” باشد . اكنون كه مقدم شده است ، حال است .

جلد ‌15 صفحه ‌211 سطر ‌1

لغت :

لدد : خصومت شديد . الد الخصام يعني كسي كه از لحاظ خصومت و نزاع ، از ديگران

تندخوتر و كم گذشت‌تر است . لد جمع الداست .

شاعر گويد : ان تحت الاشجار حزما و عزما و خصيما الد ذا معلاق

يعني : در زير درختان ، دور انديشي و تصميم و دشمني سختگير و گريبان گيري است . ركز : صداي آهسته .

احساس : ادراك بوسيله حس .


جستجو