مفردات نور در ترجمه وشرح لغات قران كريم11

 

جلد ‌11 صفحه ‌8 سطر ‌1

بيان آيه ‌1-‌2 شرح لغات :

برا‏ئت : در لغت بمعناي ” بريدن رشته ” است .

سيح : ( در جمله سيحوا ) آهسته راه رفتن است .

اعجاز : ( در جمله ” غير معجزي الله ” … ) : ايجاد عجز و ناتواني كردن .

 

اخزاء : ( در ” مخزي الكافرين ” … ) بمعناي خوار كردن برسوا‏ي و ننگ است .

 

اعراب

« برائه » به رفع خوانده می شود بتقدیر آنکه خبر مبتدای محذوف باشد ، و تقدیر آن « هذه الآیات برائه . . . » ( یعنی این آیات بیزاری است . . . ) و محتمل است مبتداء باشد و خبر آن ظرف در جمله « الی الذین عاهدتم … » باشد و چون مبتداء توصیف شده ( و باصطلاح مبتداء موصوف ) از اینرو ابتداء بنکره در اینجا جایز گشته ، ولی قول اول ( که آنرا خبر مبتدای محذوف بگیریم ) بهتر است ، چون دلالت بر حضور مطلوب کند چنانچه انسان درباره کسی که او را حاضر نزد خود می بیند می گوید : « حسن والله » ( نیکو است به خدا ) یعنی « هذا حسن … » ( این نیکو است … ) .

جلد ‌11 صفحه ‌15 سطر ‌1

بيان آيه ‌3-‌4 شرح لغات

اذان : بمعناي اعلام است ، و برخي گفته اند : اصل آن از نداء است كه بوسيله گوش شنيده ميشود ، و ” مدت ” و ” زمان ” و ” حين ” هر سه در معني نظير يكديگرند .

جلد ‌11 صفحه ‌19 سطر ‌1

بيان آيه ‌5-‌6 شرح لغات :

انسلاخ : بيرون شدن چيزي است از آنچه بر آن پوشيده شده . و اصل اين لغت از ” سلخ الشاة ” بمعناي كندن پوست از بدن گوسفند است ، و سلخ ماه نيز از همين معنا گرفته شده .

حصر … جلوگيري خروج از محيطي را گويند ، و حصر وحبس و اسر در معني نظير يكديگرند .

مرصد : راه است . و مانند آن است لفظ : ” مرقب ” و ” مربأ ” .

جلد ‌11 صفحه ‌24 سطر ‌1

بيان آيه ‌7-‌8 شرح لغات :

ظهور ( در : ان يظهروا عليكم … ) برتري بغلبه بر ديگري است . و انتظار و مراقبة و مراعاة و محافظة همه در معني نظير يكديگرند . و رقيب بمعناي حافظ آمده .

ال : عهد و پيمان است . و بمعناي خويشاوندي و قرابت نيز آمده ، حسان گويد :

لعمرك ان الك من قريش كال السقب من رال النعام و معاني ديگري نيز براي آن ذكر شده كه در تفسير آيه در صفحه بعد بيايد .

جلد 11 صفحه 29

آيه 9-13لغت

أيمان : به فتح همزه جمع يمين به معناي سوگند .

طعن : توسل جستن به ذکر عيب . و اصل اين لغت از طعن به نيزه است .

امام : جلودار پيروان ، و امام در خير راهنماي بدان است ، و امام در شر گمراه و گمراه کننده است .

همّ : تصميم مقارن با انجام فعل پيش از وقوع آن در خارج ، و در اينجا به اين تصميم مورد مذمت قرار گرفته اند و اين دليل است برآنکه مقصود همان تصميم خالي آنها بوده .

بدء : انجام کاري از طرف مقابل ، يعني آغاز بکار .

ومرّة : يک بار ، بر وزن فعلة – از ماده مره – ومرة و دفعه و کرة درمعني نظير يکديگرند .

جلد ‌11 صفحه ‌36 سطر ‌1

بيان آيه ‌16 شرح لغات

” حسب ” – و حسبان – بدان معنا‏ي گويند كه در نفس قوت گرفته ولي هنوز شخص بدان قطع پيدا نكرده ، و از حساب مشتق است زيرا جزء امور محاسباتي محسوب شود . و ترك رها كردن و واگذاردن است نسبت بكاري كه انجام آن مقدور است .

” وليجة … ” در اصل كسي را گويند كه داخل در گروه و قومي شود و از آنها نباشد ، مانند لفظ ” بطانة ” و وليجه انسان كسي است كه محرم اسرار و راز او باشد و مفرد و جمع آن در لفظ يكسان است ، و هر چه كه در چيز ديگري در آيد و از آن چيز نباشد . آنرا وليجه گويند .

جلد ‌11 صفحه ‌39 سطر ‌1

بيان آيه ‌17-‌18 شرح لغات :

مسجد در اصل بمعناي جاي سجده است ، و بجا‏ي كه مهياي براي نماز جماعت است اطلاق گردد ، و تعمير بمعناي ترميم خرابي بنا است ، و از همين باب است تعمير بمعناي زيارت ( و ديدار دوستان ) زيرا بوسيله زيارت ترميم حال گردد .

جلد ‌11 صفحه ‌43 سطر ‌1

بيان آيه ‌19 تا ‌22 شرح لغات :

سقاية : وسيله كشيدن آب را گويند ، و محلي كه در آن چاه آب است نيز سقاية گويند .

بشارت : چيزي است كه بدان سرور در بشره صورت ظاهر گردد .

رضوان : آن حقيقتي است كه در برابر احسان مستحق گردد .

نعيم : از نعمت مشتق است .

ابد : زمان آينده اي است كه انتها ندارد . چنانچه ” قطّ ” در ماضي بهمين معنا است .

جلد ‌11 صفحه ‌52 سطر ‌1

بيان آيه ‌25 تا ‌27 شرح لغات :

موطن : جا‏ي است كه صاحب آن در آنجا اقامت گزيند .

حنين : نام دره اي است ميان مكه و طا‏ف .

اعجاب : ( در اعجبتكم ) خوشحالي و سرور است از آنچه بشگفت آورد .

رحب : بمعناي فراخي در مكان است ، و ضد آن تنگي است .

سكينه : آرامش و امنيت .

جلد ‌11 صفحه ‌63 سطر ‌1

بيان آيه ‌28 شرح لغات

عيلة : بمعناي فقر است ، و ماضي آن ” عال ” و مضارعش ” يعيل ” است شاعر گفته :

و ما يدري الفقير متي غناه | و ما يدري الغني متي يعيل

جلد ‌11 صفحه ‌66 سطر ‌1

بيان آيه ‌29 شرح لغات :

دين : در اصل بمعناي اطاعت و فرمانبرداري است .

جزية : از جزاء و كيفر است و جزيه كفار چيزي است كه بكيفر كفر خود بصورت مخصوصي ميپردازند .

صاغرون : يعني در حال خواري .

جلد ‌11 صفحه ‌70 سطر ‌1

بيان آيه ‌30-‌31 شرح لغات

حبر : دانشمندي است كه كار او زيور دادن معاني با بياني خوش و زيبا باشد .

رهبان : جمع راهب : آن كسي را گويند كه از خدا ترسان و لباس ترس و خشيت در بر داشته باشد .

جلد ‌11 صفحه ‌74 سطر ‌1

بيان آيه ‌32-‌33 شرح لغات :

اطفاء : بمعناي خاموش كردن نور آتش است ولي در خاموش كردن هر روشنا‏ي و نوري استعمال گردد .

افواه : جمع فم بمعناي دهان است ، و اصل ” فم ” فوه بوده كه چون هاء حذف شد بجاي ” واو ” ميم آمده چون ميم حرف صحيح و هم شكل واو بود .

اباء : بمعناي امتناع و خودداري است ، شاعر گفته : ” و ان ارادوا ظلمنا ابينا “ يعني اگر بخواهند بما ستم كنند ما از آن جلوگيري ميكنيم .

جلد ‌11 صفحه ‌78 سطر ‌1

بيان آيه ‌34-‌35 شرح لغات

كنز : چيزيرا گويند كه رويهم جمع شود . ذهب و فضه : طلا و نقره .

نفطويه گفته :” ذهب ” را كه ذهب گفتند بخاطر آن است كه ” يذهب و لا يبقي” يعني ميرود و باقي نماند ، و فضة را كه فضة گفتند بخاطر آن است كه ” تنفض اي تتفرق فلا يبقي ” يعني متفرق و پراكنده شود و بجاي نماند و دنبال آن ادامه داده گويد : ” و حسبك بالاسمين دلالة علي فنا‏ه‌ما ” و همين دو نام براي آنكه تو را بفنا و نابودي آندو راهنما‏ي كند كافي است .

احماء : داغ كردن و گرم كردن چيزيرا گويند . و ضد آن تبريد است .

كيّ : چسباندن چيز داغ است بعضوي از بدن .

جلد ‌11 صفحه ‌86 سطر ‌4

بيان آيه ‌37 شرح لغات :

نسيء : تأخير انداختن . عرب گويد : ” نسأت الابل عن الحوض ” يعني آنرا از حوض عقب راندم .

ليواطئوا : يعني تا موافق درآيند . و مواطاة بمعناي موافقت است ، گويند : ” و اطأ في الشعر ” يعني دو شعر را بيك قافيه موافق با هم گفت .

جلد ‌11 صفحه ‌86 سطر ‌4

بيان آيه ‌37 شرح لغات :

نسيء : تأخير انداختن . عرب گويد : ” نسأت الابل عن الحوض ” يعني آنرا از حوض عقب راندم .

ليواطئوا : يعني تا موافق درآيند . و مواطاة بمعناي موافقت است ، گويند : ” و اطأ في الشعر ” يعني دو شعر را بيك قافيه موافق با هم گفت .

جلد ‌11 صفحه ‌100 سطر ‌1

بيان آيه ‌41 تا ‌43 شرح لغات

قاصد : مقصدي است كه راهش آسان و نزديك باشد . و بخاطر آسانيش آهنگ آن كنند و ” عدل ” را نيز ” قصد ” گويند بدانجهت كه براي قصد انسان ( و آهنگ آن ) شايسته است .

شقة : آن قطعه از زمين را گويند كه سواري آن بخاطر دوريش براي سوار دشوار و سخت باشد و ممكن است اين لغت از ” شق ” بفتح شين – بمعناي ناحيه اي از كوه – گرفته شده باشد ، و احتمال ديگر آن است كه از مشقت و سختي باشد . و ” شقة ” بمعناي سفر و مسافت نيز آمده .

جلد ‌11 صفحه ‌109 سطر ‌1

بيان آيه ‌46 تا ‌48 شرح لغات :

عدة : بمعناي آلت و ابزار كار است .

انبعاث : بشتاب رفتن در كاري . و گويند : فلان ” ينبعث في الحاجة ” يعني نفوذي در كار ندارد .

تثيبط : بازداشتن و جلوگيري از كار .

خبال : بمعناي فساد ، و نيز بمعناي مرگ ، و بمعناي آشفتگي در راي نيز آمده . و ” خبل ” بسكون باء و فتح آن بمعناي جنون و ديوانگي است و ” خبل ” بمعناي فساد اعضاء نيز آمده .

ايضاع ( در اوضعوا ) : تند رفتن . امرؤالقيس گويد :

ارانا موضعين لحتم غيب | و نسحر بالطعام و بالشراب ( يعني ما بسرعت بسوي مرگي كه از ما پنهان است شتابانيم و از آن بخوراكي و آشاميدني سرگرم گشته ايم ) . ” خلا لكم ” يعني در ميان شما ، از ” تخلل ” مشتق است . و در حديث است : ” تراصوا بين الصفوف لا يتخللكم الشياطين ‌کأنها بنات حذف “ ( يعني صفوف خود را بهم بچسبانيد كه شياطين در ميان شما درنيايند كه آنها مانند بره هاي كوچك حجاز هستند ) .

تقليب ( در ” قلبوا ” ) بمعناي زير و رو كردن و وارونه ساختن چيزي است ، و گويند : ” رجل حول قلب ” يعني مردي است كه آراء مردم را در كارها زير و رو كند .

جلد ‌11 صفحه ‌119 سطر ‌1

بيان آيه ‌53 تا ‌55 شرح لغات :

طوع : فرمانبرداري از روي اراده و ميل .

كره : انجام دادن چيزي از روي كراهت و بر خلاف ميل .

منع : در مقابل فعل و منافي با آن است ، و آن دو جور است يكي خود داري از انجام كار ، و ديگر جلوگيري از كار شخص ديگر ، و در اينجا اينان از پذيرفتن خرجهاشان ممنوع گشتند ( يعني معناي دوم منع در اينجا مورد نظر است ) .

زهق : بيرون آمدن بسختي است . و در اصل بمعناي هلاكت و نابودي است ، و بحيوانات خيلي چاق نيز ” زاهق ” گويند از باب اينكه بخاطر چاقي و سنگيني بدن در راه رفتن و جنگ و گريز بهلاكت خواهد افتاد .

اعجاب : خوشحالي بچيزي كه موجب شگفت گردد . گويند : ” اعجبني حديثه ” يعني حديث و نقل او مرا مسرور ساخت .

جلد ‌11 صفحه ‌124 سطر ‌1

بيان آيه ‌56-‌57 شرح لغات :

فرق : اضطراب و وحشت نفس از رسيدن زيان .

ملجأ : جا‏ي است كه بدان پناه برند و متحصن شوند ، و معقل ، و مو‏ل ، و معتصم ، و معتمد همه بهمين معنا است .

مغارات : جمع مغارة : پنهانگاه ، از غار است كه همان نقب در كوه باشد .

مدخل : راهي است كه براي رفتن در آن دسيسه كنند ( و نقشه بكشند ) .

جماح : بشتاب رفتن شخص را گويند كه چيزي نتواند او را از راه بازگرداند .

جلد ‌11 صفحه ‌126 سطر ‌1

بيان آيه ‌58-‌59 شرح لغات :

لمز : بمعناي عيبجو‏ي است چنانچه همز نيز بهمين معنا است .

جلد ‌11 صفحه ‌135 سطر ‌1

بيان آيه ‌61 تا ‌63 شرح لغات :

فرق بين ” احق ” ( سزاوارتر ) و ” اصلح ” ( شايسته تر ) آن است كه ” احق ” گاهي از غير صفات فعل است مانند آنكه گو‏ي ” زيد احق بالمال ” ( زيد سزاوارتر بمال است ) ولي ” اصلح ” مخصوص صفات فعل است ، و از اينرو گفته ميشود : ” الله احق بأن يطاع “ ( خدا سزاوارتر است كه فرمانبرداريش شود ) ولي در اينمورد ” اصلح ” گفته نمي شود .

محادة : بمعناي تجاوز از حد از روي دشمني است ، و محادة ، و مخالفت ، و معاداة ، در معنا نظير يكديگر هستند ، و اصل آن بمعناي منع است . و نيز محادة بحالت شتاب و سبكي در حال غضب گويند زيرا آن حالت انسان را از وظيفه خود بازدارد .

خزي : رسوا‏ي و آنچه از آن شرم آيد .

جلد ‌11 صفحه ‌140 سطر ‌1

بيان آيه ‌64 تا ‌66 شرح لغات

حذر : آماده كردن وسا‏ل دفع ضرر .

منافق : كسي است كه بر خلاف كفر باطني خود تظاهر به ايمان كند ، و اين لفظ مشتق است از ” نافقاء ” بمعناي سوراخ لانه موش صحرا‏ي ، چون حيوان مزبور براي لانه خود دو راه ميسازد يكي را ميپوشاند و ديگري را آشكار ميكند كه اگر از يكي از آنها بسراغ او آمدند از راه ديگر بيرون رود .

خوض : پا نهادن در گل و لاي و در اثر كثرت استعمال در غير آن هم استعمال ميشود .

لعب : كاري است كه براي تحصيل لذت موجب سقوط منزلت گردد مانند كارهاي كودك . و از همين جهت ( بشجاع معروف عرب : عامر بن مالك بن جعفر بن كلاب ) ملاعب الاسنة ( شوخي كننده با نيزه ها ) گفته اند ، يعني آنمرد بخاطر شجاعتي كه داشت پيش روي نيزه ها ميرفت مانند كارهاي بچگانه كه از روي مال انديشي ( و فكر عاقبت كار ) نبود .

اعتذار : عذرخواهي .

اجرام : از حق بريدن و بباطل گرويدن .

جلد ‌11 صفحه ‌146 سطر ‌11

بيان آيه ‌67 تا ‌70 شرح لغات :

استمتاع : خواستن چيزي است كه در آن لذت باشد چه خوراكي و نوشيدني باشد و چه لذتهاي جنسي .

خلاق : بهره و نصيب ، زودرس يا ديررس .

مؤتفكات : جمع ” مؤتفكة ” يعني واژگون شده .

جلد ‌11 صفحه ‌152 سطر ‌1

بيان آيه ‌71 تا ‌73 شرح لغات :

عدن : با اقامت و خلود ( جاويد ) در معني نظير يكديگرند . و معدن نيز از همين باب است .

رضوان : مصدر ” رضي يرضي ” ( بمعني خوشنود بودن ) است .

جهاد : ممارست كار دشوار . و اصل آن از جهد ( كوشش ) است .

جلد ‌11 صفحه ‌156 سطر ‌5

بيان آيه ‌74 شرح لغات :

هم : آهنگ مقارن با انجام فعل است ، و به آهنگ تنها ” هم ” نگويند مگر آنكه بحد نها‏ي قوت در نفس برسد ( يعني تصميم قطعي ) .

نيل : رسيدن بكار است .

نقم : ناخوش داشت .

فضل : فزوني در خير و نيكي است . و تفضل آن فزوني در خيري را گويند كه قادر بر آن ميتواند بكند و ميتواند نكند .

جلد ‌11 صفحه ‌162 سطر ‌1

بيان آيه ‌75 تا ‌78 شرح لغات :

معاهدة : آنست كه انسان بگويد : ” بر عهد و پيمان خدا فلان كار را خواهم كرد ” و با اين جمله آن كار را بر خود واجب ساخته ، و خداي تعالي بدان كار حكم كرده ، و در شرع اسلام آن عمل بر او واجب گردد .

بخل : خودداري از عطاي مال بسا‏ل است بخاطر آنكه عطاي آن بروي دشوار آيد ، و در شرع اسلام بخودداري كردن از پرداخت مال واجب اطلاق شود زيرا كسي كه از دادن زكات خودداري كند بدان بخل كرده .

اعقبه : ( در جمله و اعقبهم ) بمعناي پرداختن و بجاي نهادن است و گاهي نيز بمعناي پاداش و كيفر دادن ميايد ، نابغة گويد :

فمن اطاع فأعقبه بطاعته | كما اطاعك واد لله علي الرشد و من عصاك فعاقبه معاقبة | تنهي الظلوم و لا تقعد علي ضمد نجوي : سخن پنهاني و پوشيده . و اصل اين لغت از ” نجوي ” بمعناي دور است ، كه چون دو نفر با هم رازگو‏ي كنند همانند آن است كه از ديگران فاصله گرفته و دور شده اند از اينرو بسخن گفتن آنان نجوي گفته اند ، و برخي گفته اند از ” نجوة “ بمعناي جاي بلندي كه سيل آنرا فرانگيرد گرفته شده و گويا سخن گفتن دو نفر رازگو چنان است كه دست ديگري بدان نرسد .

جلد ‌11 صفحه ‌168 سطر ‌1

بيان آيه ‌79-‌80 شرح لغات

مطوع : – در اصل متطوع بوده – و تطوع : هر كاري است كه انسان در انجام آن شايسته مدح و ستايش باشد ولي در ترك آن مذمتي نداشته باشد و نظيرش در لغت : نافلة و مستحب است .

جهد : – بفتح جيم و ضم آن هر دو بيك معني است – و آن واداشتن نفس است بدانچه بر آن دشوار و سخت باشد ، و برخي گفته اند : جهد – بفتح جيم – در كار استعمال گردد و بضم جيم – در قوت و روزي استعمال شود . وقتيبي گفته : جهد – بفتح جيم مشقت است ، و بضم جيم بمعناي طاعت و فرمانبرداري است .

جلد ‌11 صفحه ‌172 سطر ‌1

بيان آيه ‌81 تا ‌83 شرح لغات

مخلف : وامانده را گويند چنانچه مؤخر نيز بهمين معنا است .

فرح : ضد اندوه ، و آن لذتي است كه با رسيدن بخواسته دل در قلب حاصل گردد ، مانند سرور . و آنان كه در بصره بر عقيده معتزله ميزيسته اند ، گفته اند : سرور و غم دو صفت هستند كه بازگشت آنها باعتقاد است . و سرور اعتقاد به وصول منفعت يا دفع ضرر در آينده است ، و غم و اندوه نيز در مقابل آن اعتقاد برسيدن ضرر يا از دست رفتن منفعتي در آينده است ، و مرحوم سيد مرتضي قدس الله روحه نيز همين گفتار را اختيار فرموده .

خلاف : بمعناي مخالف است ، و ابو عبيده معتقد است كه بمعناي دور شدن ميباشد .

ضحك : حالت انبساط و بازرو‏ي است كه از روي تعجب و خوشي در چهره انسان پديدار گردد .

بكاء : حالت گرفتگي است كه بخاطر اندوه در چهره پيدا گردد و بدنبالش اشك بر گونه روان شود .

جلد ‌11 صفحه ‌178 سطر ‌15

‌87 تا ‌88 سوره توبه شرح لغات

خوالف : بگفته زجاج : زنان هستند كه از جهاد بازمانند .

طبع : بمعني مهر نهادن است .

خيرات : منافعي است كه نفس انساني بدان آرامش گيرد و آسوده گردد مانند زنان نيك منظر و غير آن از نعمتهاي بهشتي . و زجاج گفته : خيرات كنيزكان نيكو هستند .

جلد ‌11 صفحه ‌184 سطر ‌2

آيات ‌91 تا ‌93 سوره توبه شرح لغات :

نصح : اخلاص عمل از غش .

حمل : بمعناي دادن مركبي از اسب و شتر و غيره .

فيض : لبريز شدن .

حزن : سوزش دل بخاطر از دست رفتن چيزي .

جلد ‌11 صفحه ‌190 سطر ‌16

آيات ‌97 تا ‌99 سوره توبه شرح لغات :

اعراب : باديه نشين . و عرب دو دسته اند ، عرب عدنان ، و عرب قحطان ، و چون رسول خدا – صلي الله عليه و آله – از عدنان بود عرب عدنان بر آن دسته ديگر برتري دارد .

اجدر : شايسته تر و اساسي تر ، از ” جدر ” بسكون دال گرفته شده كه بمعناي اساس ديوار است .

مغرم : بمعناي غرم است و آن رسيدن زيان و ضرر بمال ميباشد .

تربص : انتظار كشيدن و چشم براه بودن .

دوا‏ر : جمع دا‏رة و بمعناي حوادث روزگار است . و برخي گفته اند : دگرگوني و برگشت روزگار از حال نعمت به بلا است .

قربة : طلب ثواب و كرامت از خداي تعالي بخاطر خوش فرماني .

جلد ‌11 صفحه ‌197 سطر ‌11

شرح لغات 101-102 :

حول : اطراف چيزي كه بدان احاطه دارد .

مرد ( در مردوا ) : اصل آن بمعناي چيز صاف است ، و از اينرو بجواني كه مو در صورت ندارد ” امرد ” گويند ، و برخي گفته اند : بمعناي ظهور است . و مارد بكسي گويند كه شر و بدي او ظاهر گردد . و ” مرد الرجل ” يعني سركشي كرد و از فرمان سرپيچي نمود .

جلد ‌11 صفحه ‌210

آيات ‌107 تا ‌109 سوره توبه شرح لغات :

ضرار : جستجوي ضررو زيان و دست زدن بدان .

ارصاد : انتظار داشتن و آماده کردن .

تقوي : خصلتي است که بوسيله آن از عقوبت احترازشود .

شفاجرف : انتهاي مساحت چيز است ، و جرف سيلگاه و دره : به کناره آن گويند که سيل آنرا برده باشد .

هار : ساقط و ريخته شده .

جلد ‌11 صفحه ‌215 سطر ‌12

أيه 112 شرح لغات

سا‏ئح : از سياحت و گردش كردن در زمين است بنحو استمرار و بهمين جهت روزه دار را سا‏ئح گويند چون براي اطاعت پروردگار ترك خواسته هاي دل را استمرار دهد .

جلد ‌11 صفحه ‌220 سطر ‌7

آيه ‌114 شرح لغات :

اوّاه : اصل آن از ” تأوّه ” بمعناي دردناكي و غمزدگي و حزن است شاعر گويد :

اذا ما قمت ارحلها بليل تأوه آهة الرجل الحزين

جلد ‌11 صفحه ‌226 سطر ‌13

آيات ‌117 تا ‌118 سوره توبه شرح لغات :

زيغ : انحراف و گشتن دل از حق ، و از همين باب است آيه ” فلما ازاغوا ازاغ الله قلوبهم ” و نيز ” زاغت الشمس ” يعني خورشيد گرديد .

تخلف ( در خلفوا ) : بازماندن و بجاي ماندن كسي از شخص ديگري كه بسو‏ي رفته .

رحب : فراخي . و جمله ” مرحبا و اهلا ” ( كه معمولا در برخوردها بهم ميگويند ) از همين باب است يعني سرزمينها بر تو فراخ باد . ضيق : تنگي ضد فراخي .

ظن : در اينجا بمعناي يقين است ، چنانچه دريد بن صمة نيز در شعر خود گفته :

فقلت لهم ظنوا بألفي مدجج سراتهم في الفارسي المسرد

جلد ‌11 صفحه ‌232 سطر ‌2

آيه 119 شرح لغات :

صادق : كسي است كه حق بگويد و بدان عمل كند .

جلد ‌11 صفحه ‌234 سطر ‌14

آيات 120و121 شرح لغات :

رغبت : بمعناي طلب منفعت . و ” ظمأ ” شدت تشنگي است .

نصب : بمعناي رنج و تعب است مانند ” وصب ” .

مخمصة : گرسنگي ، و اصل اين لغت از ” خمص ” و ” خميص “ معناي تهي بودن شكم و لاغري آن از گرسنگي است .

غيظ : دگرگون شدن نفس از ديدن چيزهاي ناراحت كننده .

جلد ‌11 صفحه ‌239 سطر ‌3

شرح لغات :

تفقه : ياد گرفتن فقه است . و فقه دانا شدن بچيزي را گويند . و در حديث سلمان است كه بزني گفت : ” فقهت ” يعني دانستي و فهميدي . و فقه در اصطلاح ، علم باحكام شرعيه را گويند و از اينرو بهر كس كه در احكام دين دانا گردد فقيه گويند و برخي گفته اند : فقه درك معاني استنباطي است و از اينرو بخداي سبحان ” فقيه ” نگويند .

حذر : دوري كردن از چيزي بخاطر زيان آن .

مرض : بيماري و در اين آيه منظور از آن شك و ترديد است ، زيرا شك و ترديد بيماري دل است كه نياز بدرمان دارد ، چنانچه بيماري تن محتاج بدرمان است ، و بيماري دل سخت تر و درمانش مشكلتر و دارويش ناياب تر و طبيبش كمتر است .

جلد ‌11 صفحه ‌246 سطر ‌1

آيات ‌128 تا ‌129 سوره توبه: شرح لغات :

عزيز : بمعناي سخت . و عزيز در صفات خدايتعالي بمعناي منيع و نيرومندي است كه هرچه بخواهد انجام دهد بر او گران نيست .

عنت : برخورد با رنج و آزاري است كه سينه را تنگ كند .

توكل : واگذاردن كار است بخدا روي اطمينان و اعتماد بحسن تدبير و كفايت او .

جلد ‌11 صفحه ‌251 سطر ‌10

آيات ‌1 تا ‌2 سوره يونس شرح لغات :

آية : نشانه اي است كه از جهت مخصوصي بمقطع سخن آگاهي دهد .

حكيم : در اينجا بمعناي محكم است . چنانچه اعشي در شعر خود گويد :

و غريبة تأتي الملوك حكيمة | قد قلتها ليقال من ذا قالها و برخي گفته اند : حكيم بمعناي حاكم ( و داور ) است بدليل آنكه خداوند در جاي ديگر درباره قرآن فرمود : ” ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه ” .

قدم : بگفته ازهري چيزي است كه انسان آنرا پيش از خود ميفرستد كه براي وي ذخيره اي باشد . و ابن اعرابي گفته : قدم بمعناي متقدم در شرف است . و ابوعبيده و كسا‏ي گفته اند : هر كس در كار خير و يا كار شري پيشقدم شود عرب او را ” قدم ” گويند ، چنانچه گويند : فلاني را در اسلام قدمي است . يعني تقدم دارد .

جلد ‌11 صفحه ‌254 سطر ‌14

شرح لغات 3-4 :

قسط : – بكسر قاف – بمعناي عدالت است ، و نيز بمعناي نصيب و بهره آمده و بفتح قاف بمعناي جور و بي عدالتي . و بفتح قاف و سين هر دو ، بمعناي كجي و اعوجاج در پاها .

حميم : آبي را گويند كه با آتش داغ شده و بحد اعلاي داغي رسيده است .

جلد ‌11 صفحه ‌258 سطر ‌11

آيات ‌5 تا ‌6 سوره يونس شرح لغات :

جعل : ايجاد چيزيست بر وصفي كه پيش از آن بدان وصف نبوده .

ضياء : جميع ضوء و يا مصدر است .

ليل : وقت غروب خورشيد تا طلوع فجر دوم .

نهار : عبارت از پهن شدن نور خورشيد از طلوع فجر دوم تا غروب خورشيد .

جلد ‌11 صفحه ‌261 سطر ‌14

شرح لغات7-10 :

غفلت : رفتن معني از نفس ، و سهو نيز بهمين معني است .

دعوي : ادعاي چيزي كردن .

تحيت : اكرام بر حال نيكو . و از اينرو ملك ( سلطنت و دارائ‏ي ) را تحيت نامند .

جلد ‌11 صفحه ‌267 سطر ‌9

شرح لغات

قرون جمع قرن : مردم هر زمان .

جلد ‌11 صفحه ‌269 سطر ‌15

شرح لغات :

تلقاء : جهت روبروي چيز .

جلد ‌11 صفحه ‌278 سطر ‌7

آيات 21تا 23 شرح لغات :

تسيير : حركت دادن در جهتي كه دنباله دارد .

بر : بيابان وسيع ما بين دو بلد .

بحر : مركز آب و درياي وسيعي است كه از وسط آن دو طرفش ديده نشود .

فلك : در اصل لغت بمعناي دا‏ره است و كشتي را هم كه بدين نام خوانده اند بخاطر دور زدن در آب دريا است . و چرخ پنبه و پشم ريسي را نيز بهمين اعتبار فلك گويند كه بصورت دا‏ره است . و فلك بصورت جمع و مفرد هر دو استعمال شود ، و در اينجا بمعناي جمع استعمال شده است .

عاصف : باد سخت .

جلد ‌11 صفحه ‌281 سطر ‌15

آيات ‌24 تا ‌25 سوره يونس شرح لغات :

زخرف : حد اعلاي زيبا‏ي هر چيز .

دعاء : درخواست و طلب ، و فرق ميان دعا و ” امر ” آن است كه در امر گذشته از ترغيب به انجام فعل از ترك آن نيز نهي ميكند و با صيغه مخصوص ادا ميشود ، ولي دعا اينگونه نيست ، و فرق ديگر آنكه كسي كه امر ميكند از نظر رتبه بالاتر از مأمور است ولي در دعا بعكس است .

جلد ‌11 صفحه ‌284 سطر ‌11

متن ذيل تفسير عمومي آيات ‌26 تا ‌27 سوره يونس مي‌باشد:

شرح لغات رهق : رسيدن و درك چيزي است . و زهري گفته : رهق از ارهاق گرفته شده و آن بمعناي تحميل كردن چيزي بر انسان است كه طاقت آنرا ندارد .

كسب : جلب منفعت .

قتر : غبار و گرد .

جلد ‌11 صفحه ‌287 سطر ‌12

شرح لغات : ” زيلنا ” : جدا كنيم .

اسلاف : جلو انداختن كاري را براي مابعد . و جلو انداختن و انجام طاعت خدا پاداش نيك و ثواب در پي دارد ، و گناه و معصيت كيفر و عقاب .

جلد ‌11 صفحه ‌297 سطر ‌1

آيات ‌37 تا ‌38 سوره يونس

شرح لغات :

قرآن : همين كلامي است كه در اعلي درجه بلاغت و نظم و گزيده گو‏ي است .

تفصيل : بمعناي تقسيم و تميز است .

سورة : بقسمتي از قرآن اطلاق شود كه آيات خدا آنرا احاطه كرده است ،

جلد ‌11 صفحه ‌307 سطر ‌15

آيات ‌48 تا ‌49 سوره يونس شرح لغات :

وعد : خبر از رسيدن چيز خير ، و وعيد خبر از رسيدن شر است . و چون در جا‏ي تنها ” وعد ” ذكر شود بر هر دو معنا اطلاق گردد .

نفع : لذت و خوشي و هر چه بدين دو چيز يا يكي از آندو بازگردد .

ضرر : رنج و اندوه و هر آنچه بازگشتش باندو يا يكي از آنها باشد .

اجل : وقت و زماني است كه براي چيزي و يا كاري تعيين شده باشد مانند زمان سررسيد بدهكاري ، و يا سررسيد عمر انساني .

جلد ‌11 صفحه ‌311 سطر ‌15

آيات ‌53 تا ‌54 سوره يونس

شرح لغات :

استنباء : خبرگيري .

افتداء : چيزي را بجاي چيز ديگر نهادن براي دفع مكروه و ناراحتي .

جلد ‌11 صفحه ‌318 سطر ‌1

شرح لغات :

شأن : نامي است كه بر عمل و بر حال انسان اطلاق ميشود مثلا ميگو‏ي ” ما شأنك “ يعني حال تو يا كار تو چگونه است چنانچه گفته ميشود ” ما بالك ” و ” ما حالك ” ؟ ” تفيضون فيه ” از افاضه است بمعناي دخول در عمل و غور در آن .

عزوب : نهان شدن چيزي از علم انسان .

جلد ‌11 صفحه ‌321 سطر ‌10

آيات ‌62 تا ‌65 سوره يونس شرح لغات :

خوف : از نظر معني با فزع و جزع نظير يكديگرند ، و آن اضطراب دل از وقوع امري ناگوار است و مقابل آن امنيت و آرامش است . حزن : سختي اندوه است . و در اصل لغت از ” حزن ” گرفته شده است كه بمعناي زمين سخت است . و مقابل آن سرور و خوشحالي

است .

بشري : خبري است كه خوشحالي آن در بشره چهره ظاهر گردد ، و بشارت نيز بهمين معنا است .

عزت : شدت غلبه را گويند .

جلد ‌11 صفحه ‌331 سطر ‌1

آيه 71 شرح لغات :

غمة : پيش آمد دشواري است كه موجب اندوه گردد ، و با ” شدت ” و ” كربة ” و ” ضغطة ” در معني نظير يكديگر هستند . و نقيض آن ” فرجة ” و گشايش است . و برخي لفظ ” غمة ” را از ” غمم ” بمعناي پنهان داشتن دانسته اند و معناي آن در تفسير بيايد .

جلد ‌11 صفحه ‌335 سطر ‌4

آيات 75-78 شرح لغات

اجرام : گناه بدست آوردن .

لفت : انصراف و جلوگيري از كار .

جلد ‌11 صفحه ‌340 سطر ‌13

آيه 83 شرح لغات :

ذرية : گروه از نسل قبيله …. و سخن در اصل لغت و وزن آن در پيش گذشت .

فتنه : در اصل بمعناي بلية و گرفتاري است ، و آن معامله اي است كه امور باطني را آشكار سازد ، چنانچه در مورد آتش دادن طلا براي بدست آوردن طلاي خالص اين لغت استعمال ميگردد و گفته ميشود ” فتنت الذهب ” .

جلد ‌11 صفحه ‌344 سطر ‌15

آيات ‌87 تا ‌88 سوره يونس : شرح لغات :

تبوءا : يعني بگيريد و مهيا سازيد …

طمس : بمعناي محو آثار و نابود كردن است .

جلد ‌11 صفحه ‌350 سطر ‌1

شرح لغات :

مجاوزة : تجاوز از حد از يكي از چهار جهت .

اتباع : تعقيب از جلو راندگان . و ابوعبيدة از كسا‏ي نقل كرده كه در تعقيب ” اتباع ” بدون تشديد و قطع همزة گفته ميشود ، و در مورد اقتداء و پيروي ” اتباع “ با تشديد و وصل همزة گفته ميشود .

بغي : سربلندي كردن بناحق .

عدوان : ظلم و ستم .

نجوة : ( در ننجيك ) زمين بلندي است

كه سيل آنرا ميگيرد .

جلد ‌11 صفحه ‌355 سطر ‌12

آيه 94 شرح لغات :

امتراء : شك آوردن با آشكار بودن دليل .

جلد ‌11 صفحه ‌366 سطر ‌9

آيات ‌99 تا ‌100 سوره يونس شرح لغات :

مشيت و اراده و ايثار و اختيار همگي در معني شبيه بيكديگر هستند ، منتهي موارد استعمال آنها فرق ميكند .

نفس : بگفته علي بن عيسي : آن حقيقتي است كه اگر در موجودي جز آن چيزهاي ديگر از بين روند آن حقيقت از بين نرود ، و نفس هر چيز و ذات آن ، هر دويكي است جز آنكه گاهي دنبال نام چيزي ، با لفظ نفس آنرا تأكيد ميكنند ولي بوسيله لفظ ” ذات ” تأكيد نمي آورند .

جلد ‌11 صفحه 369

آيه 101 لغت :

نظر : دقت درچيز از راه فکر و انديشه .

نُذُر : جمع نذير،بيم دهنده .

جلد ‌11 صفحه ‌374 سطر ‌1

آيات ‌104 تا ‌105 سوره يونس شرح لغات :

شك : ترديد و دو دلي كه هر دو طرف براي انسان يكسان است و در نتيجه توقف ميكند . چنانچه اگر كسي شك داشت كه زيد در خانه است يا نه ، براي چنين كسي هيچيك از دو طرف اين قضيه مزيتي بر آن طرف ديگر ندارد .

توفي : گرفتن چيزي بتمام جهات .

اقامه : نصب كردن .

مماسة : تماس پيدا كردن و در معني با مطابقه و مجامعت شبيه است و نقيض آن مباينت است .

كشف : رفع حجاب و پرده اي كه مانع از درك است .

جلد ‌12 صفحه ‌6 سطر ‌1

شرح لغات 1-4 :

احكام : جلوگيري كردن از فساد و تباهي كار . و ” حكمت ” شناسا‏ي چيزها‏ي است كه جلوگيري از تباهي و نقص كار ميكند و شناختن آنچه زشت را از زيبا ، و فساد را از صحيح جدا سازد .

حكيم : در مورد خداي تعالي بدو معنا آيد : ‌1 – بمعناي اسم فاعل ” محكم “ و از صفات فعل باشد يعني كارهاي او محكم است . ‌2 – آنكه بمعناي ” عليم ” ( و دانا ) و از صفات ذات باشد .


جستجو