جلد 8 صفحه 7 سطر 1
بيان آيه 1-2 لغت
عدل : خلاف جور .
اجل : پايان مدت . اجل انسان ، يعني پايان عمرش
امتراء : شك . بيان شبهه ، بدون اينكه جوابي به آن داده شود .
سوره انعام
جلد 8 صفحه 11 سطر 1
بيان آيه 3
اعراب
هو : بهتر اين است كه اين ضمير براي شان و قصه باشد . يعني : ” الامر الله يعلم … ” پس ” الله ” مبتدا و ” يعلم ” خبر ” في السماوات و في الارض ” در محل نصب به ” يعلم ” و ” سركم “مفعول ” يعلم ” .
جلد 8 صفحه 14 سطر 1
بيان آيه 4-5
اعراب
من آية : ” من ” زايده است و فايده آن فرا گرفتن همه موارد و به اصطلاح استغراق جنس است . در محل رفع . من آيات : ” من ” براي تبعيض است .
جلد 8 صفحه 15 سطر 1
بيان آيه 6 لغت
قرن : مردم يك عصر كه مقارن و معاصر يكديگرند . قرن را هشتاد سال و هفتاد سال دانسته اند . بنظر ما قرن ، مردمي هستند كه با پيامبري يا عالمي معاصر باشند ، خواه مدت آن كم باشد يا زياد . پيامبر اسلام فرمود ، ” خيركم قرني ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم ” يعني : بهترين شما ، آنهايي هستند كه معاصر منند ، سپس مردمي كه بعد از آنها مي آيند ، سپس مردمي كه بعد از آنها مي آيند .
تمكين : تمكن دادن به كسي براي انجام كاري خواه بوسيله دادن ابزار آن كار باشد ، خواه بوسيله اي ديگر .
اقدار به معناي قدرت بخشيدن است .
مدرار : صيغه مبالغه است . يعني باراني كه به شدت و هميشه ببارد .
اعراب
كم : مفعول ” اهلكنا ” نه “يروا ” زيرا استفهام صدارت طلب است . در حقيقت استفهام عمل ” يروا ” را باطل كرده است . البته بر حسب لفظ نه بر حسب معني . در اينجا بوسيله ” لكم ” از خبر به خطاب ، منتقل شده و كلام را توسعه بخشيده است . يكجا ” مكناهم ” و يكجا ” نمكن لكم ” فرموده و هر دو از نظر استعمالات عرب ، صحيح است .
جلد 8 صفحه 19 سطر 1
بيان آيه 8-9-10 لغت
قضاء : اين كلمه ، داراي معاني مختلفي است كه جامع همه آنهاپايان دادن است درباره معاني آن در سوره بقره ، آيه ” و اذا قضي امرا فانما يقول له كن فيكون (117) گفتگو كرده ايم .
لبس : مشتبه ساختن و مشكل كردن چيزي ، بطوري كه فهم انسان از درك آن عاجز شود . حيق : فرا گرفتن و دامنگير شدن انسان ، نتيجه كار زشتي كه انجام داده است .
جلد 8 صفحه 22 سطر 1
بيان آيه 12 اعراب
الذين خسروا انفسهم : مبتدا و خبر آن ” فهم لا يؤمنون “
ليجمعنكم : لام قسم . ممكن است اين جمله ، آغاز كلام و ممكن است بدل و مفسر از “ الرحمه ” باشد .
جلد 8 صفحه 27 سطر 1
بيان آيه 14-15 لغت
فطرة : آفرينش موجودات و آوردن آنها از نيستي به هستي . ابن عباس گويد : من معناي ” فاطر ” را نفهميده بودم . تا اينكه دو نفر عربي كه بر سر چاهي اختلاف داشتند ، نزد من آمدند و يكي از آنها گفت : ” انا فطرتها ” يعني : من از اول چاه را حفر كرده ام .
جلد 8 صفحه 27 سطر 6
آيات 14 تا 15 اعراب
غير الله : مفعول دوم ” اتخذ ”
ان عصيت ربي : ممكن است جمله معترضه باشد و محلي از اعراب نداشته باشد و ممكن است جمله حاليه باشد در هر صورت ، جواب شرط محذوف است .
جلد 8 صفحه 35 سطر 1
آيات 19 تا 20 سوره انعام
بيان آيه 19-20 اعراب
شهادة : تميز و من بلغ : در محل نصب به انذار . عاد موصول حذف شده است . الذين آتيناهم الكتاب : مبتدا . خبر آن ” يعرفونه “ الذين خسروا : صفت ” الذين آتيناهم ” يا مبتدا
جلد 8 صفحه 40 سطر 1
بيان آيه 21-22 اعراب
و يوم نحشرهم : يعني ” اذكر يوم … “ الذين كنتم تزعمون : عاد موصول حذف شده است . همچنين دو مفعول ” تزعمون ” يعني “تزعمونهم شركاء “
جلد 8 صفحه 42 سطر 1
بيان آيه 23- لغت
فتنه : آزمايش . ” فتن الرجل بالمراة ” يعني آن مرد شيفته آن زن شد . شاعر گويد :
لئن فتنتني لهي بالامس افتنت عقيلا فامسي قد قلي كل مسلم
يعني : اگر دنيا مرا آزمود و شيفته خود كرد ، ديروزهم عقيل را چنان شيفته خود كرد كه هر مسلماني را بخشم در آورد .
جلد 8 صفحه 42 سطر 17
اعراب . كيف : مفعول ” كذبوا “
جلد 8 صفحه 47 سطر 1
بيان آيه 25 لغت
اكنه : پوشش ها . جمع ” كنان “ وقر : سنگيني گوش . شاعر گويد:
و كلام سيئي قد و قرت اذني منه و مابي من صمم
يعني : سخن زشتي كه گوش من از آن سنگين شد ، در حالي كه من دچار كري نيستم . اساطير : جمع ” اسطوره ” و ” اسطاره ” اين كلمه از ” سطر كتاب ” يعني نوشتن كتاب گرفته شده است . مقصود از ” اساطير الاولين ” نوشته هاي عجيب و غريب پيشينيان است . جمع ” سطر ” به ” اسطار ” بسته ميشود و ” اسطار ” به ” اساطير “ بنا بر اين ممكن است ” اساطير ” جمع جمع باشد . شاعر گويد :
اني و اسطار سطرن سطرا لقال يا نصر نصرا نصرا
يعني : قسم به سطر هايي كه نوشته شده اند ، من مي گويم : اي نصر ، ياري كن .
جدال : خصومت
اعراب
ان يفقهوه : مفعول له . يعني ” كراهة ان … “ يجادلونك : حال
جلد 8 صفحه 51 سطر 1
بيان آيه 26 لغت ناي : دوري . ” ينؤن عنه ” يعني از آن دور ميشوند .
جلد 8 صفحه 56 سطر 12
بيان آيه 27-28
اعراب
و لو تري : جواب ” لو ” محذوف است . در مواردي كه در قرآن كريم ، جواب ” لو
” حذف شده است ، بمنظور تعظيم و مهم شمردن موضوع است . امرء القيس نيز گويد :
و جئتك لو شيئ اتانا رسوله سواك و لكن لم نجد لك مدفعا
يعني : پيش تو آمدم و اگر قاصدي از غير تو آمده بود ، نمي آمدم ولي در برابر تو چاره اي نداشتم . علت اينكه ” وقفوا ” را بصورت ماضي آورده ، اين است كه چنان اين خبر ، قطعي و حتمي است كه گويي واقع شده است .
جلد 8 صفحه 63 سطر 8
آيه 31و32
لغت
بغته : وقوع امر ناگهاني حسرة : شدت پشيماني تفريط : تقصير وزر : بار سنگين .
” يزرون ” يعني : بار سنگيني كه بدوش ميگيرند . درباره زناني كه جنازه كشته خود را دنبال ميكنند ، در حديث است كه : ” ارجعن موزورات غير ماجورات ” يعني : باز گرديد كه گنهكار ميشويد و اجري نمي بريد . عقل : خودداري از كار زشت .
اعراب
حتي اذا … : اين كلمه ، براي غايت و پايان است . در اينجا اولا غايت چه معني دارد و ثانيا
عامل ” حتي ” چيست ؟ اولا معناي غايت و پايان اين است كه : پايان تكذيب آنان حسرت
روز قيامت است و ثانيا عامل آن ” كذبوا ” است . يا حسرتنا : در اينجا ” حسرتنا “
منادي است . يعني ” اي حسرت ما ” اين ندا يعني چه ؟ رسم عرب اين است كه هر گاه
ميخواهد در خبر دادن از يك حادثه بزرگ ، مبالغه و تاكيد نشان دهد ، آن را منادي قرار
مي دهد . مقصودش اين است كه ديگران را متوجه عظمت آن سازد . مثل : ” يا حسرتا علي
ما فرطت في جنب الله “ ( زمر 56 : زهي حسرت و تاسف بر اينكه در پيشگاه خدا تقصير
كردم ) برخي گفته اند اين تعبير ، براي استفائه است . ساء ما يزرون : به تقدير : ” بئس الشيئ شيئ يزرونه “
جلد 8 صفحه 73 سطر 1
آيه 35-36-37 لغت
نفق : نقب و پناهگاه در زير زمين . اصل اين كلمه به معناي خارج شدن است . منافق يعني كسي كه خارج از ايمان است . نفقه يعني چيزي كه از دست انسان خارج مي شود .
سلم : نردبان وسيله سالمي براي بالا رفتن .
استجابت : فرق آن با اجابت اين است كه در استجابت ، معناي قبول است ولي اجابت ، اعم از رد و قبول است . برخي هر دو را بيك معني دانسته اند .
اعراب
ان استطعت : جواب شرط محذوف است . يعني ” فافعل ” حذف جواب شرط در هر جا كه معلوم باشد ، صحيح است .
جلد 8 صفحه 78 سطر 1
بيان آيه 38-39 لغت
دابه : جنبندگان و حيوانات روي زمين . در حديث است كه : ” لا يدخل الجنة ديبوب ” يعني : آدم نمام كه ميان مردم در جنب و جوش و حركت است ، به بهشت نمي رود . در حديث ديگر است كه : ايتكن صاحبة الجمل الادبب تنجها كلاب الحواب ” حواب جايي است ميان بصره و كوفه كه وقتي عايشه در آنجا پيش از جنگ جمل فرود آمد ، سگان حواب باو حمله كردند . پيامبر بزنان خود فرموده بود : كداميك از شما صاحب آن شتر پشمالو هستيد كه سگان حواب به او حمله مي كنند ؟
جناح : بال
اعراب
مامن دابه : ” من ” زائده است .
” ولاطائر ” عطف بر ” من دابه ” و درغير قرآن برفع هم جايز است .
من شيئ : ” من ” زايده است .
صم و بکم : هر دو خبر الذين .
جلد 8 صفحه 87 سطر 1
بيان آيه 42-43-44-45لغت
باساء : اين كلمه از “ باس ” يعني خوف و ترس .
ضراء : اين كلمه از ” ضر ” يعني زيان .
تضرع : اظهار خواري
مبلس : كسي كه دچار حسرت شديد است . فراء گويد : يعني كسي كه دليلي ندارد و بيچاره
شده است .
دابر : پشت سر و دنباله . بازماندگان . شاعر گويد :
آل المهلب جز الله دابرهم اصخوا رمادا فلا اصل و لا طرف
يعني : خداوند نسل آل مهلب را قطع كرد . آنها همه خاكستر شدند . نه اصلي ماند و نه فرعي . اصمعي گويد : دابر يعني اصل . شاعرگويد :
فدي لكما رجلي و رحلي و ناقتي غداة الكلاب اذ تجز الدوابر
يعني : فداي شما سواره ها و پيادهها و شتران كه قوم كشته شدند و اصل آنها از بين رفت و اثري از آنها باقي نماند . برخي گفته اند : دابر يعني آخر .
جلد 8 صفحه 87 سطر 20
اعراب لو لا : براي ترغيب است .
و لكن قست قلوبهم : عطف است بر جمله ” فلو لا اذ جائهم بأسنا تضرعوا “ زيرا از اين جمله بر مي آيد كه آنها تضرع نكرده اند .
بغتة : حال . يعني : ” اخذناهم مباغتين “
جلد 8 صفحه 92 سطر 1
بيان آيه 46-47-48-49 لغت
صدوف : منحرف شدن . صدف و صدفه يعني جانب . همچنين صدف يعني بناي مرتفع . در حديث است كه ” كان ( ص ) اذا مر بصدف مايل اسرع المشي ” هرگاه از ديوار يا بنايي كه مايل شده بود مي گذشت ، به سرعت مي رفت .
اعراب
من اله غيرالله : ” من ” مبتدا ” اله ” خبر ” غير الله ” صفت آن . جمله در محل نصب در محل دو
مفعول ” ا رايتم ” كه بوسيله استفهام تعليق شده است .
ان اخذ الله … : جواب شرط محذوف است . اين جمله در محل نصب و حال است .
ياتيكم به : در محل رفع و صفت ” اله”
جلد 8 صفحه 96 سطر 1
بيان آيه 50 لغت خزان : جمع خزانه ، جايي كه چيزي در آن نگهداري شود .
جلد 8 صفحه 98 سطر 1
بيان آيه 51 اعراب
به : ضمير به ” ما يوحي الي ” بر ميگردد .
ليس لهم من دونه ولي : جمله حاليه .
جلد 8 صفحه 101
انعام آيه 52 و53
اعراب
فتطردهم : اين فعل در جواب نفي است و به همين جهت منصوب شده است .
فتکون : نصب اين فعل بخاطر اين است که در جواب نهي واقع شده است .
جلد 8 صفحه 107 سطر 1
بيان آيه 54 لغت
سلام : اين كلمه را در لغت چهار معني است : 1- مصدر 2- جمع سلامت 3- اسمي از اسماء خدا 4- درختي است . هرگاه اين كلمه به معناي مصدري بكار رود ، دعايي است براي انسان كه از آفات ، سالم بماند . هرگاه نام خدا باشد ، معناي آن مالك سلامت و خلاصي از مكروه است . درختي كه نامش ” سلام ” است ، درختي قوي است . اين درخت ، بر اثر قدرت و نيروي خود از آفتها سالم است . صلح را هم ” سلام ” و ” سلم ” مي نامند . زيرا معناي آن سلامت از شر است . ” سلم ” به معناي دلوي است كه داراي يك دسته است و از دلوهاي ديگر ، سالمتر است .
جلد 8 صفحه 110 سطر 1
بيان آيه 55 اعراب
كذلك . كاف اسم و مضاف و مفعول ” نفصل ” ، اما مشبه و مشبه به چيست ؟ 1- تفصيل آيات را تشبيه كرده است به آنچه قبلا در صفت اهل هدايت و اهل ضلالت ، به تفصيل ياد كرده
است . 2- يعني همانطوري كه آيات گذشته را براي شما تفصيل داده ايم ، براي ديگران نيز تفصيل مي دهيم .
جلد 8 صفحه 113 سطر 1
بيان آيه 56 اعراب
من دون الله : مقصود اضافه دعا به غير خداوند و دعا كردن به ساحت فاقد اثر بتهاست .
اذا : اين كلمه ، معناي جزا مي دهد . يعني اگر بتها را پرستش كنم ، جزاي من گمراهي است .
جلد 8 صفحه 114 سطر 1
بيان آيه 57-58 لغت
بينة : دليلي كه ميان حق و باطل جدا كند : برخي گفته اند ، يعني علم تازه .
استعجال : طلب كردن چيزي قبل از وقتش .
حكم : فيصله دادن كاري .
جلد 8 صفحه 114 سطر 18
اعراب .
كذبتم به : مرجع ضمير يا ” بينه ” است كه معناي بيان دارد و بازگشت ضمير مذكر به آن صحيح است يا اينكه ” ربي ” است . بر سر فعل ” قد ” مقدر است . زيرا جمله حاليه است و فعل ماضي هرگاه حال واقع شود ، احتياج به ” قد ” دارد .
جلد 8 صفحه 118 سطر 1
بيان آيه 59-60 لغت
مفاتح : جمع مفتح بكسر ميم يعني كليد و جمع مفتح بفتح ميم يعني خزانه . فراء گويد : ” ان مفاتحه لتنوء بالعصبة اولي القوة ” ( قصص 76 ) يعني : آنقدر گنجش داديم كه حمل موجودي آن ، براي مردان توانا دشوار و سنگين بود .
توفي : گرفتن و استيفاي چيزي بطور كامل .
جرح : كاري كه با اعضاي تن انجام گيرد .
جلد 8 صفحه 118 سطر 8
اعراب
و لا حبة : بتقدير ” و لا تسقط من حبة “ الا في كتاب مبين : در محل رفع و خبر براي مبتداي محذوف . اين استثنا منقطع است .
جلد 8 صفحه 128 سطر 15
اعراب 63-64
تدعونه : حال
لئن انجانا : حال
تضرعا و خفية : حال .
جلد 8 صفحه 131 سطر 1
بيان آيه 65 لغت
لبس : اختلاط و در هم آميختن كار يا سخن .
شيع : جمع شيعه . يعني فرقه ها . تشيع عبارت از اين است كه از لحاظ ديني از كسي پيروي كنند و او را دوست دارند . در عرف مسلمين به كسي شيعه گفته ميشود كه به امامت و خلافت بلا فصل علي ( عليه السلام ) بعد از پيامبر ، معتقد باشد ، اعم از اماميه و زيديه و … به همين جهت است كه بديگران شيعه گفته نمي شود . مگر اينكه بدون الف و لام بكار رود و اضافه شود مثل : ” شيعة بني العباس ” .
جلد 8 صفحه 136 سطر 1
بيان آيه 68-69 اعراب
ذكري : ممكن است در محل نصب باشد به تقدير فعل و ممكن است در محل رفع باشد ، بنا بر اينكه مبتدا باشد يا خبر .
جلد 8 صفحه 139 سطر 5
بيان آيه 70 لغت
ابسال : گرفتار كردن و كيفر دادن . شاعر گويد :
و ابسالي بني بغير جرم | بعوناه و لابدم مراق يعني : فرزندان خود را بدون اينكه جرمي مرتكب شده باشند يا خوني ريخته باشند ، تسليم كردم .
عدل : فدا
حميم : آب جوش
اعراب
ان تبسل : مفعول له
ليس لها من دون الله : صفت براي ” نفس “
اولئك الذين ابسلوا : مبتدا و خبر .
لهم شراب من حميم : خبر دوم يا كلام مستقل .
جلد 8 صفحه 143 سطر 1
بيان آيه 71 لغت
استهوته : او را پرتاب به بيراهه كرد .
حيران : سرگردان . كسي كه راه بجايي نمي برد . اين كلمه صفت مشبهه است .
اعراب
كالذي استهوته : در محل نصب و صفت براي مصدر محذوف . يعني : ” دعاء مثل دعاء الذي … “
حيران : حال براي مفعول ” استهوته ” .
له اصحاب : اين جمله صفت ” حيران ” است .
يدعونه : صفت ” اصحاب ” است .
امرنا لنسلم : اين فعل به سه صورت بكار مي رود : ” امرتك لتفعل “ و ” امرتك ان تفعل ” و ” امرتك بان تفعل ” يعني : ” امرنا للاسلام” زجاج گويد : يعني ” امرنا كي نسلم ” .
جلد 8 صفحه 146 سطر 1
بيان آيه 73-72 اعراب
و ان اقيموا الصلاة : ممكن است به تقدير ” و امرنا لان نسلم و لان نقيم الصلاة ” باشد ، و ممكن است به تقدير ” امرنا بالاسلام و باقامة الصلاة ” باشد بنا بر اين در محل نصب است .
عالم الغيب : صفت براي ” الذي خلق … “
جلد 8 صفحه 150 سطر 5
آيات 74 تا 75 سوره انعام لغت
اصنام : جمع صنم . بتها . فرق ” صنم ” و ” وثن ” اين است كه اولي بتي است كه داراي صورت باشد و دومي بتي است كه داراي صورت نباشد . آلهة : جمع ” اله ” مثل ” آزرة ” جمع ” ازار “ مبين : ظاهر و آشكار ملكوت : ملك ، جز اينكه اين كلمه بر اثر زياد شدن و او و تاء ، داراي مبالغه بيشتري است . اصولا وزن ” فعلوت ” براي مبالغه است مثل ” رهبوت خير من رحموت ” يعني : اگر از تو بترسند ، بهتر از اين است كه بتو رحم كنند .
اعراب
و اذ قال : بتقدير ” و اذكر اذ … “ كذلك : اين كاف براي تشبيه است . يعني همانطوري كه زشتي كردار آزر را به ابراهيم ( عليه السلام ) نشان داديم ، ملكوت آسمانها و زمين را هم به او نشان مي دهيم . برخي گويند : ملكوت بيني ابراهيم (عليه السلام ) ، تشبيه بملكوت بيني حضرت محمد ( صلی الله عليه و آله وسلم ) شده است . و ليكون : اين كلمه عطف است بر محذوف . يعني : ” ليستدل به و ليكون … “
جلد 8 صفحه 154 سطر 1
آيات 76 تا 78 سوره انعام لغت
جن عليه الليل : تاريكي شب او را فرا گرفت . جن بموجودي گويند كه از
چشم ها پنهان و پوشيده است . شاعر گويد :
و ماء وردت قبيل الكري و قد جنه السدف الادهم
يعني : از جانب كري به آبي وارد شدم كه تاريكي سياه آن را پوشانده بود .
افول : پنهان شدن .
بزوغ : طلوع .
قمر : در سه شب اول ماه به ماه هلال و در بقيه ماه ، قمر گفته ميشود . اينكه به ماه قمر مي گويند به خاطر سفيدي آن است .
جلد 8 صفحه 154 سطر 14
آيات 77 تا 78 سوره انعام
اعراب چرا ” شمس ” را يكجا مذكر و يكجا مؤنث بكار برده ، گويد : ” بازغة “ ” هذا ربي ” … ؟ پاسخ اين است كه ” هذا ” اشاره به نور اوست . اما علت اينكه شمس را مؤنث و قمر را مذكر قرار مي دهند ، اين است كه تانيث در پاره اي از موارد براي تعظيم است .
جلد 8 صفحه 163 سطر 1
بيان آيه 80-81 اعراب
ان يشاء : در محل نصب و استثناء منقطع است . يعني ” لا اخاف الا مشية الله “
علما : تميز
جلد 8 صفحه 166 سطر 1
بيان آيه 82 لغت
ظلم : بكار بردن چيزي در غير محل خود . نابغه گويد ” النؤي كالحوض بالمظلومة الجلد ” مقصود زميني است كه در آن باران نباريده است . شاعر چنين زميني را مظلوم مي نامد ، زيرا در آنجا عده اي مسافر حوضي ساخته اند كه محكم نبوده و درجاي خود قرار ندارد .
جلد 8 صفحه 169 سطر 9
اعراب
تلك حجتنا : مبتدا و خبر . ظاهرا ” علي قومه ” متعلق به ” حجتنا ” است . لكن اگر ” آتيناها ” صفت ” حجتنا ” باشد ، ميان آنها فاصله شده و جايز نيست . بنا بر اين ” علي قومه ” متعلق است به محذوفي كه ” حجتنا ” قرينه آن است .
جلد 8 صفحه 178 سطر 5
بيان آيه 91
اعراب
حق قدره مفعول مطلق تبدونها و تخفون كثيرا : صفت قراطيس يا حال از ضمير كتاب است .
يلعبون : جواب فعل امر نيست تا مثل ” ذرهم ياكلوا ” مجزوم شود . اين فعل حال است .
تلك حجتنا : مبتدا و خبر . ظاهرا ” علي قومه ” متعلق به ” حجتنا ” است . لكن اگر ” آتيناها ” صفت ” حجتنا ” باشد ، ميان آنها فاصله شده و جايز نيست . بنا بر اين ” علي قومه ” متعلق است به محذوفي كه ” حجتنا ” قرينه آن است .
جلد 8 صفحه 182 سطر 3
بيان آيه 92 اعراب
انزلناه : اين جمله در محل رفع و صفت ” كتاب ” است ، همچنين ” مبارك “
جلد 8 صفحه 185 سطر 5
بيان آيه 93 لغت
افتراء : نسبت ناروا دادن غمرة : اين كلمه نسبت بهرچيزي كه بكار رود ، سختي ها و شدايد آن را مي رساند مثلا ” غمرات الموت ” يعني سختي هاي مرگ شاعر گويد : الغمرات ثم ينجلينا | و ثم يذهبن فلا يجينا يعني : در آنجا سختي ها از ما دور مي شوند و ديگر بسوي ما بر نمي گردند .
هون : خواري . شاعر گويد :
اذهب اليك فما امي بواعية | ترعي المخاض و لا اغضي علي الهون يعني : برو كه مادر من شترچران نيست و من بر خواري صبر نمي كنم .
اما ” هون ” بفتح هاء يعني مدارا . مثل ” يمشون علي الارض هونا ” ( فرقان 63 : بر روي زمين بمدارا راه مي روند ) شاعر گويد :
هونا كما لا يرد الدهر ما فاتا | لا تهلكا اسفا في اثر من ماتا يعني : آرام باشيد كه روزگار هر چه را برد بر نمي گرداند . خود را بدنبال كسي كه مرده است ، از غم و اندوه نكشيد .
اعراب
و من قال سانزل : عطف است بر ” ممن افتري “
و لو تري … : جواب ” لو ” محذوف است . يعني ” لرايت عذابا اليما “
جلد 8 صفحه 190 سطر 4
بيان آيه 94 لغت
فرادي : اين كلمه جمع فرد و فريد و فرد است .
تخويل : عطا كردن . اصل اين كلمه بمعناي بخشيدن خول يعني غلامان و كنيزان است .
زعم : پندار . ممكن است پندار حق باشد يا پندار باطل . شاعر گويد :
يقول هلكنا ان هلكت و انما | علي الله ارزاق العباد كما زعم يعني : مي گويد : اگر هلاك شوي ، هلاك مي شويم . همانا روزيهاي بندگان چنانكه او پنداشته است ، بر خداست .
بين : مصدر ، يعني جدا شدن يا متفرق شدن . شاعر گويد :
بان الخليط بر امتين فودعوا | او كلما ظعنوا لبين تجزع يعني : قوم در رامتين از هم جدا شدند و با يكديگر وداع كردند . آيا هرگاه بخواهند از هم جدا شوند ، بي تابي خواهند كرد ؟
اعراب
فرادي : حال
ما خولناكم : موصول وصله ، مفعول ” تركتم ”
جلد 8 صفحه 195 سطر 12
95 تا 96 سوره انعام لغت
فالق : شكافنده .
حب : دانه ها . جمع حبه . نوي : جمع نواة ، هسته ها
اصباح : صبح سكن : وسيله آرامش
حسبان : جمع حساب . برخي گفته اند مصدر است .
جلد 8 صفحه 195 سطر 18
اعراب
الشمس و القمر : منصوب به ” جعل ” مقدر است .
حسبانا : مفعول دوم جلد 8 صفحه 201 سطر 5
بيان آيه 99 لغت
خضر : سبز . در حديث است كه ” ان الدنيا حلوة خضرة ” يعني : دنيا ظاهري آراسته و دلنشين دارد . ” اخضر ” نيز بهمين معني است . هر گاه در جايي سبزه زياد باشد ، عرب آنجا را ” اسود ” يعني سياه مي نامد . عراق را بواسطه اينكه سبزه زياد دارد ، ” سواد عراق ” مي نامد .
متراكب : متراكم ، سوار بر هم
طلع نخل : اولين نشانه ثمر نخل
قنوان : خوشه ها . جمع قنو
دانيه : نزديك
ينع : رسيدن ميوه
جلد 8 صفحه 207 سطر 5
100 تا 101 سوره انعام لغت
بديع : مبدع ، آفريدگار . فرق ميان ابداع و اختراع ، اين است كه ابداع انجام دادن كاري است كه بي سابقه است و اختراع انجام دادن كاري است كه تاكنون سببي براي آن يافت نشده است . اختراع : كار خدا است ، زيرا بكاري اختراع گفته مي شود كه كسي قادر بر انجام آن نباشد . بدعت به كاري گفته مي شود كه بر خلاف سنت و در دين بي سابقه باشد .
جلد 8 صفحه 207 سطر 11
اعراب
الجن : نصب اين كلمه بنا بر دو وجه است : 1. مفعول ” جعلوا ” است 2. بدل از “شركاء” است .
سبحانه . مفعول مطلق براي فعل محذوف
بديع : خبر مبتداي محذوف . ممكن است مبتدا باشد و خبر آن ” اني يكون له ولد ” است . اين كلمه معدول از ” مبدع ” و اضافه به مفعول شده است .
جلد 8 صفحه 212 سطر 1
بيان آيه 102-103 لغت
وكيل : كسي كه وكيل بر چيزي است ، يعني حافظ آن است و آن را از ضررها حفظ مي كند با اينكه خداوند مالك اشياء است ، در اينجا وكيل و حافظ اشياء خوانده شده است ، زيرا ضرر و منفعت براي خداوند محال است و از اشياء استفاده مالكيت نمي كند ، بنا بر اين گفته مي شود : او وكيل يعني حافظ اشياء است . برخي گويند : وكيل يعني كسي كه تدبير امور به او واگذار شده است . بهمين جهت است كه مؤمن توكل بخدا مي كند . يعني امور خود را به او وا مي گذارد .
ادراك : در اصل به معناي رسيدن به كسي يا چيزي است . ادارك بصر . يعني دريافت با چشم .
جلد 8 صفحه 212 سطر 11
اعراب
خالق كل شيئي: خبر مبتداي محذوف يا صفت ” ربكم ” .
جلد 8 صفحه 215 سطر 13
104 تا 105 لغت
بصار : اين كلمه جمع بصيرت است . يعني دلالتها و راهنمايي را كه بوسيله آنها اشيا بخوبي ديده شوند . ازهري گويد : بصيرت ، اعتقادي است كه از راه تحقيق در قلب انسان پيدا مي شود . درس : اصل اين كلمه به معناي ادامه خواندن است . دروس يعني محو شدن اثر .
جلد 8 صفحه 216 سطر 1
اعراب
كذلك : كاف در محل نصب و صفت مصدر است . يعني ” تصريفا مثل ذلك التصريف ” . و ليقولوا : عطف بر محذوف . يعني ” ليجحدوا و ليقولوا ” .
جلد 8 صفحه 219 سطر 1
بيان آيه 106-107 لغت
اتباع : پيروي از ديگري . پيامبر خدا بدستور وحي عمل مي كرد ” متبع “ بود .
وحي : القاي معني بدل بطوري كه بر ديگران مخفي باشد .
اعراض : گردانيدن روي . شاعر گويد :
و اعرضت اليمامة و اشمخرت | لأسياف بايدي مصلتينا يعني : يمامه آشكار شد و سر بر افراشت ، همچون شمشيرهايي كه در دست افراد حمله ور باشند .
جلد 8 صفحه 221 سطر 1
بيان آيه 108 لغت
سب : بدگويي . اين كلمه از سبب است . زيرا شخصي كه بدگويي مي كند ، سبب بدگويي ديگران ميشود . شاعر گويد :
لا تسبنني فلست بسبي | ان سبي من الرجال الكريم يعني : مرا سب مكن كه تو لايق اين سب من نيستي . مردان بزرگ لايق سب من هستند .
جلد 8 صفحه 225 سطر 1
بيان آيه 109-
لغت:
جهد : بفتح جيم مشقت و بقولي مبالغه و بضم جيم ، طاقت . اين كلمه مفعول مطلق است ، زيرا ايمان جمع ” يمين ” يعني قسم است و قسم مصدر است و چيزي كه بمصدر اضافه شود ، مصدر است .
جلد 8 صفحه 229 سطر 1
بيان آيه 111
لغت:
حشر : راندن جمعي بسويی
جلد 8 صفحه 233 سطر 7
آيات 112 تا 113 سوره انعام
لغت:
زخرف : تزيين شده . تزيين شده . در حديث است كه ” انه لم يدخل الكعبة حتي امر بالزخرف فنحي ” يعني پيامبر خدا داخل كعبه نشد ، تا دستور داد ، نقش ها و تصويراتي كه كعبه را به آنها زينت داده بودند ، از آن دور ساختند . برخي گفته اند : مقصود از ” زخرف ” طلاست .
غرور : چيزي كه ظاهر آن خوش آيند و باطن آن ناخوش آيند باشد . شيطان از اين جهت غرور است كه انسان را بظواهر فريبنده سرگرم و او را از عاقبت بد غافل مي كند . بيع غرر ، معامله است كه مورد اطمينان نباشد .
تصغي : گوش دهد . مصدر آن ” صغو ” يعني گوش دادن . ” اصغاء ” نيز بهمين معني است : شاعر گويد :
تري السفيه به عن كل محكمة زيغ و فيه الي التشبيه اصغاء
يعني : مي بيني كه آدم سفيه ، از آيات محكم منحرف و بايات متشابه گوش مي كند . در حديث است كه : ” كان رسول الله يصغي الاناء للهر ” يعني پيامبر خدا ظرف را براي گربه كج مي كرد كه آب بنوشد . بنا بر اين اصل اين كلمه بمعناي مايل ساختن است كه گوش را هم بطرف سخن مايل مي كنند .
اقتراف : گناه كردن .
سوره انعام (6) آيه 112
جلد 8 صفحه 234 سطر 1
اعراب:
عدوا : مفعول و بمعناي اعداد و شياطين بدل آن . يا اينكه در اصل خبر بوده و حالا مفعول دوم و شياطين مفعول اول است .
غرورا : مفعول مطلق . زيرا سخن آراسته و شيوا گفتن ، فريفتن و غرور است . برخي گفته اند مفعول له و برخي گفته اند بدل است .
جلد 8 صفحه 240 سطر 1
بيان آيه 115
لغت:
تبديل : گذاشتن چيزي بجاي چيزي .
صدق : خبري است كه مطابق واقع باشد .
عدل : ضد ستم . برخي گويند : كارهاي خدا همه عدل است . برخي گويند : كارهايي كه با بندگان مي كند ، عدل است .
اعراب:
صدقا و عدلا : تميز . برخي گويند : حال به تقدير ” صادقة و عادلة “.
سوره انعام (6) آيه 117
جلد 8 صفحه 243 سطر 15
اعراب:
من يضل : درباره محل ” من ” چند وجه است : 1- منصوب است به حذف باء مثل ” اعلم بالمهتدين ” 2- اين ” من ” براي استفهام و در محل رفع و مبتداست . مثل ” لنعلم اي الحزبين احصي ” ( كهف 12 ) 3- منصوب است به فعل مقدري كه ” اعلم ” بر آن دلالت دارد . اما ” من ” مضاف اليه براي ” اعلم ” نيست ، زيرا ” افعل “ به بعضي از افرادخود اضافه مي شود و خداوند برتر از اين است كه يكي از گمراهان يا گمراه كنندگان باشد. برخي هم ” اعلم ” را به معناي ” يعلم ” دانسته اند .
چنانكه حاتم طاي گويد : فخالفت طييء من دوننا حلفا و الله اعلم ما كنا لهم خذلا
يعني : قوم طي قسم خورده اند كه آنها را خوار نسازند و خدا مي داند . اين قول صحيح نيست ، زيرا با ” اعلم بالمهتدين ” سازگار نيست. مقصود قبلا درباره قرآن سخن گفت . اكنون مي گويد : اگر كسي تابع قرآن نباشد ، گمراه
است و گمراه مي كند . مي فرمايد : و ان تطع اكثر من في الارض يضلوك عن سبيل الله : اين خطاب به پيامبر اما مقصود ديگران است ، برخي گفته اند : مقصود پيامبر و ديگران است . طاعت بمعناي فرمانبرداري و اطاعت از اراده و خواست مطاع است . فرق ميان اطاعت و اجابت اين است كه در اطاعت، مطيع رتبه اش پايين تر از مطاع است او در اجابت لازم نيست كه چنين باشد .
جلد 8 صفحه 243 سطر 1
متن ذيل تفسير عمومي آيات 116 تا 117 سوره انعام
بيان آيه 116-117
لغت:
اکثر: فرق آن با اعظم اين است كه اعظم گاهي صفت واحد قرار مي گيرد ولي اكثر نه . خداوند را عظيم و اعظم گويند ولي اكثر نگويند . خرص : دروغ . اصل اين كلمه بمعناي دريدن و پاره كردن است . شاعر گويد : تري قصد المران فيهم كانه تذرع خرصان بايدي الشواطب
يعني : نيزه شكسته ها را در ميان ايشان مي نگري كه همچون برگ درختان خرماست كه زنان براي بافتن حصير پاره پاره كرده اند .
اعلم : اين كلمه هرگاه با ” من ” استعمال نشود ، داراي دو معني است : 1- داناتر از هر چيزي . مثل ” الله اكبر ” يعني خدا بزرگتر از هر چيزي است .
2- يعني عليم و دانا . شاعر گويد : ان الذي سمك السماء بني لنا بيتا دعامه اعز و اطول
يعني : كسي كه آسمان را برافراشت ، براي ما خانه اي بنا كرده است كه پايه هاي آن محكم و طولاني است . در اينجا اعز و اطول
يعني : عزيز و طويل .
سوره انعام (6) آيه 120
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد 8 صفحه 247 سطر 16
اعراب و لغت :
و ذروا : و او براي عطف است . از اين فعل فقط امر و مستقبل بكار مي رود ، زيرا نخواسته اند ابتداي بواو كنند . در مورد ” عسي ” فقط ماضي آن استعمال مي شود .
ظاهر : چيزي كه قابل درك باشد .
باطن : چيزي كه دركش دشوار باشد .
كسب : كاري كه براي منفعت يا دفع ضرر انجام گيرد . كسب نسبت به انسان داده مي شود ، نه
خدا ، زيرا نفع و ضرر بر خداوند محال است .
اقتراف : اكتساب .
.
سوره انعام (6) آيه 123
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد 8 صفحه 255 سطر 9
لغت:
اكابر : جمع اكبر . اين جمع بصورت ” اكابره ” نيز بكار مي رود . مثل ” احامره و اساوره “
شاعر گويد : ان الاحامرة الثلاثة اهلكت مالي و كنت بهن قدما مولعا
الخمر و اللحم السمين احبه و الزعفران و قد ابيت مردعا
يعني : سه سرخي كه از دير زماني به آنها عشق مي ورزيدهام ، مال مرا تباه كردند : شراب و گوشت فربه و زعفران .
جلد 8 صفحه 255 سطر 16
تفسير عمومي آيات 122 تا 123 سوره انعام
اعراب:
او من : همزه استفهام داخل بر واو شده و منظور از آن تقرير است .
كذلك : كاف در محل نصب و عطف است بر ” كذلك زين … “ مجرميها : ممكن است منصوب و مفعول ” جعلنا ” و ممكن است مضاف اليه ” اكابر ” باشد .
سوره انعام (6) آيه 124
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد 8 صفحه 260 سطر 1
لغت:
اجرام : اقدام بر كار زشت و قطع چيزي كه بايد وصل شود . به گناه نيز جرم و جريمه گفته مي شود .
صغار: خواري و مذلتي كه موجب كوچكي انسان شود .
اعراب:
اعلم حيث يجعل : ” حيث ” يا ظرف است يا ظرف نيست . اگر ظرف است ” اعلم ” در آن عمل نمي كند ، زيرا در اين صورت ،يعني : در اين موضع خدا داناتر است و اين صحيح نيست . بنا بر اين ظرف بودن ” حيث ” مشكل است وبايد اسم باشد و حكم مفعول به را دارد . در اين صورت يعني : خداوند بمواضع رسالات خود داناتر است و حرف جر از ” حيث ” حذف شده است . مثل ” اعلم بمن ضل عن سبيله ” در ادبيات عرب ، گاهي كلمه ” حيث ” بمعناي اسم بكار رفته است . مثل : كان منها حيث تلوي المنطقا حقفا نقا مالا علي حقفي نقا در اين شعر ، ” حيث ” در محل نصب و اسم ” كان ” است و نمي تواند ظرف باشد . يعني : گويا جايي كه كمربند را مي بندي دو تپه طولاني و انباشته رمل است كه بر دو تپه رمل ديگر فرو آمده اند . صغار عند الله زجاج گويد ” عند ” متصل است به ” سيصيب ” . ممكن است متعلق به صغار باشد يا صفت آن و متعلق به ” ثابت ” باشد.
سوره انعام (6) آيه 125
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد 8 صفحه 263 سطر 1
لغت:
حرج : تنگناي سخت ، حرمت . مثل ” حرجت علي المراة الصلاة ” يعني : نماز بر زن حرام شد .
درباره معاني هدايت و هدي و ضلالت و اضلال و آنچه كه جايز است بخدا نسبت داده شود ، در سوره بقره ، ذيل آيه : ” و ما يضل به الا الفاسقين ” ( 26 ) گفتگو كرده ايم.
سوره انعام (6) آيه 128
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد 8 صفحه 272 سطر 1 اعراب:
خالدين :
زجاج گويد : حال است . مثوا : ابو علي گويد : اين كلمه مصدر است نه ظرف مكان ، زيرا ظرف مكان عمل فعل انجام نمي دهد و اين كلمه در ” خالدين ” عمل كرده است . يعني : ” النار ذات اقامتكم ” . بنا بر اين ” كم ” فاعل مصدر است.
تفسير عمومي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد 8 صفحه 277 سطر 4
تفسير عمومي آيات 131 تا 132 سوره انعام
لغت:
غفلت : سهو . ضد غفلت ” يقظه ” و ضد سهو ” ذكر ” و ضد ” غروب “حضوراست.
اعراب:
ذلك : خبر مبتداي محذوف . يعني ” الامر ذلك ” يا اينكه مفعول فعل محذوف است . يعني ” فعلنا ذلك ” .
ان لم يكن : اين ” ان ” مخفف از ان است . يعني لانه لم يكن … چنانكه شاعرگويد:
في فتية كسيوف الهند قد علموا ان هالك كل من يحفي و ينتعل
يعني : در ميان جواناني كه همچون شمشير هاي هندي بوده ، دانستند كه هر پا برهنه و كفش بپاي هلاك مي شود . (يعني : انه ) بعد از ” ان ” مفتوحه بايد ضمير مقدر باشد .اما بعد از ” ان ” مكسوره لازم نيست .
كل : اين كلمه مثل “قبل و بعد ” نيست كه با حذف مضاف اليه مبني شود ، زيرا ” قبل و بعد ” حتي در حال ذكر مضاف اليه معرب تامنيستند ، و رفع داده نمي شوند .
سوره انعام(6)
جلد 8 صفحه 281 سطر 11
تفسير عمومي آيات 133 تا 135 سوره انعام
لغت:
انشاء : آغاز خلقت . انشاء قصيده ، بوجود آوردن آن است . ” نشک ” جوانان تازه سال . شاعر گويد :
و لو لا ان يقال صبا نصيب لقلت بنفسي النشا الصغار
يعني : اگر نمي گفتند : نصيب ، بچه شده است ، مي گفتم : جانم بقربان بچه هاي خردسال .
توعدون : اين فعل از ” ايعاد ” يعني تهديد يا از ” وعد ” است كه نسبت به نيكي است .
مكانة : ابو زيد گويد : يعني مقام و منزلت . ” رجل مكين عند السلطان “ يعني نزد سلطان منزلت دارد .
اعراب:
كما انشاكم : كاف در محل نصب است . يعني مثل ما انشاكم ” . من بعدكم : ” من ” به معناي بدل است . مثل ” اعطيتك من دينارك ثوبا “ يعني بجاي دينارت بتو لباسي دادم . من ذرية قوم آخرين : اين ” من ” براي ابتداست .
ما توعدون : ” ما ” به معناي ” الذي ” است . من تكون له : ” من ” مبتداست و خبر آن ” تكون ” يعني : كداميك از ما برايش خانه آخرت است ؟ و در اينصورت ” تعلمون ” معلق شده است . ممكن است موصوله ومفعول”تعلمون” باشد .
سوره انعام (6) آيه 136
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد 8 صفحه 284 سطر 4
لغت :
ذرء : آفرينش اختراعي . اصل آن به معناي ظهور است .
” ذراة ” يعني ظهور پيري .
حرث : زراعت ، زميني كه براي كشت آماده شود .
انعام :جمع ” نعم ” كه مقصود گاو و گوسفند و شتر است.
سوره انعام (6) آيه 137
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد 8 صفحه 288 سطر 1
لغت:
ارداء : هلاك كردن . ” مرداة ” سنگي كه از بالاي كوه پرتاب شود.
سوره انعام (6) آيه 138
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد 8 صفحه 290 سطر 1
لغت:
حجر : حرام ، عقل و منع . حجر قاضي يعني منع قاضي . حجر زن يعني نگهداري او .
اعراب:
افتراء : مفعول له براي ” لا يذكرون ” ممكن است اين كلمه به معناي ” يفترون ” و ” افتراء ” مفعول مطلق باشد.
سوره انعام (6) آيه 140
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد 8 صفحه 295 سطر 1
اعراب:
سفها و افتراء عليه : هر دو مفعول له يا مفعول مطلق
سوره انعام (6) آيه 141
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد 8 صفحه 297 سطر 4
لغت:
انشاء : ابتداع ، انجام كاري كه سابقه ندارد . اختراع ، انجام كاري در غير بدون سبب . خلق ، آفرينش و تقدير و ترتيب .
جنات : باغهاي پوشيده از درخت . روضه ، جايي كه داراي گياه سبز است .
عرش : در اصل به معناي بالا بردن است . از همين جهت است كه به تخت و سقف و ملك ، عرش گويند . عرش درخت مو، اين است كه شاخههاي آن روي يكديگر قرار گرفته و بالا برده شده باشد . عريش ، چيزي شبيه هودج براي زنان .
اسراف : زياده روي و گاهي كمروي . خلاصه اينكه تجاوز از حد حق و عدالت را اسراف گويند . شاعر گويد :
اعطوا هنيدة يحدوها ثمانية ما في عطاهممن و لا سرف
يعني : هنيده را چندان شتر دادند كه هشت نفر آنها را مي راندند . در بخشش آنها منت و كم بودي ( يا افراطي ) نبود .
اعراب :
مختلفا : حال از ” انشا”
تفسير عمومي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد 8 صفحه 302 سطر 7
تفسير عمومي آيات 142 تا 144 سوره انعام
لغت:
حمولة : شتران باربر . اين كلمه نيز اسم جمع است . اما بضم حاء يعني بارها فرش : بچه شتر . علت اينكه بچه شتر را فرش گفته اند صاف بودن لثه هاي آنهاست كه هنوز دندانشان نروييده است . زوج : جفت . اين كلمه به يكي كه با او ديگري است و بدو تا اطلاق مي شود .
اشتمال : شامل شدن ، فرا گرفتن .
اعراب:
حمولة : عطف بر ” جنات ” يعني ” و انشا من الانعام حمولة “
اثنين : اين كلمه نيز منصوب است به ” انشا ” و ” ثمانية ازواج ” بدل است از ” حمولة و فرشا ” و ” اثنين ” بدل است از ” ثمانيه “ ءاالذكرين: همزه استفهام داخل بر همزه وصل شده است و الف در ميان آنها فاصله گرديده و همزه وصل ساقط نشده تا مشتبه نشود. اگر ساقط می شد مانعی نداشت ، زيرا “ام” بر آن دلالت می کرد .
ام ما اشتملت : “ما” منصوب است بنا بر اينکه عطف باشد بر “انثيين” . علت اينکه “انثيين” را مثنی آورده ، اين است که منظور “معز” و “ضان” است.
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد 8 صفحه 311 سطر 1
بيان آيه 146-147
لغت:
ظفر : ناخن . اظفر يعني دراز ناخن . چنانكه اشعر يعني دراز مو .
حوايا : جمع حاويه . آنچه در شكم جمع مي شود .
اعراب:
الحوايا : اين كلمه يا مرفوع و عطف بر ” ظهور ” است . يعني ” ما حملت الحوايا ” ممكن است منصوب و عطف بر
” الا ماحملت ” باشد .
ما اختلط بعظم : اين ما عطف است بر ” ما ” اول ذلك : ممكن است در محل نصب و مفعول دوم ” جزينا ” باشد اما جايز نيست مبتدا باشد ، زيرا تقدير آن ذلك جزينا هموه ” خواهد شد و اين در ضرورت شعر جايز است.