جلد 5 صفحه 5 سطر 12
لغت
بث : نشر
رقيب : مراقبي كه هيچ چيز از او پنهان نميماند .
جلد 5 صفحه 9 سطر 3
بيان آيه 2 نساء
حوب : گناه . اين كلمه اسم مصدر از ” حوب ” بمعني گناه كردن است . روايت كردهاند كه حسن اين كلمه را بصورت مصدر قرات كرده است .
جلد 5 صفحه 14 سطر 1
بيان آيه سوم و چهارم
لغت :
اقساط : عدل و انصاف .
تقسطوا : عدالت و انصاف كنيد .
مثني و ثلاث و رباع : اين كلمهها باين صورتها استعمال شدهاند : ثناء ، مثني ، مثلث . رباع ، مربع . به معناي دوتا دوتا ، سهتا سهتا ، چهارتا چهارتاست و بالاتر از چهار ، استعمال نشده است ، جز كلمه”عشار ” ( ده تا ده تا ) كه در شعر كميت بكار رفته است : و لم يستر يثوك حتي رميت | فوق الرجال خصالا عشارا يعني : ترا از تيراندازي باز نداشتند تا اينكه دهتا دهتا ، تيرها را افزون از مردان ديگر به هدف زدي . ديگري گويد : و لقد قتلتكم ثناء و موحدا | و تركت مرة مثل امس الدابر يعني : شما را دوتا دوتا و يكي يكي كشتم و مره را مانند ديروز كه پشت كرده است ، ترك كردم .
عول ، ستم و انحراف . ” عول فرايض ” هنگامي است كه سهام كم آيد و نقص بر آنها وارد شود .
ابو طالب گويد : ” بميزان قسط وزنه غير عال ” يعني : با ميزان عدل كه وزن آن ستمكارانه نيست . فعل اين كلمه : ” عال يعول ” است و ” عال يعيل ” مصدر آن ” عيله ” بمعناي احتياج است . شاعر گويد :
فما يدري الفقير متي غناه | و ما يدري الغني متي يعيل يعني : فقير نميداند كه كي غني ميشود و غني نميداند كه كي محتاج ميشود . برخي گفتهاند : ” الا تعولوا ” يعني ” كه احتياج پيدا نكنند ” لكن اشتباه رفته اند برخي هم گفته اند : يعني ” نانخورهاي شما زياد نشوند ” اين هم اشتباه است زيرا اين معني با ” الا تعيلوا ” مناسب است كه اسم فاعل آن ” معيل ” ميآيد .
صداق و صداق و صدقه و صدقه : مهر
نحله : بخشش . زنبور عسل را ” نحل ” گويند ، زيرا خداوند بوسيله او بمردم عسل ميبخشند .
هنيئ : گوارا
مريئ : شفابخش
اعراب :
ما طاب : فراء گويد ” ما ” مصدري است يعني ” الطيب ” از مجاهد روايت شده است : ” فانكحوا النساء نكاحا طيبا ” مبرد گويد : ” ما ” بمعناي جنس است و برخي گفتهاند : بمعناي مبهم است ، زيرا موقعيت ، با ابهام تناسب دارد .
مثني و ثلاث و رباع : بدل از ” ماطاب ” و منصوب هستند . اين كلمات ، غير منصرف هستند ، زيرا ازنه علت عدم انصراف ، عدول و صفت ، در آنها وجود دارند ، ابو علي گويد : كلمات مذكور براي ” ما طاب لكم ” حال هستند و منظور اين است كه نكاح بايد در يكي از اين حالات باشد : حالت دو همسري ، حالت سه همسري و حالت چهار همسري . كساني كه بدل گرفتهاند ميگويند : ذكر واو عطف براي اين است كه دلالت كند بر اين كه : سه همسر بدل از دو همسر و چهار همسر بدل از سه همسر . حال آنكه اگر بجاي واو ” او ” آمده بود ، كسي كه دو همسر داشت نميتوانست سه همسر و كسي كه سه همسر داشت ، نميتوانست چهار همسر اختيار كند .
نحلة : مفعول لاجله
نفسا : تميز نسبت . اين كلمه در اينجا بمعناي جنس است و بهمين جهت ، جمع نيامده است . مثل : بها جيف الحسري فاما عظامها | فبيض و اما جلدها فصليب يعني . در آنجا مردهايي هستند كه استخوانشان سفيد و پوستشان متلاشي شده است . در اينجا شاعر ” جلدها ” گفته ، نه ” جلودها ” با اينكه مقصود معناي جمع است . علت اين است كه ” جلد ” به معناي جنسي استعمال شده . در آيه شريفه ، اگر ” انفسا ” هم گفته بود روا بود . اين موضوع در آيه ” الا خسرين اعمالا ” ( سوره كهف 103 ) رعايت نشده ، تا عمل هر كس به خود او نسبت پيدا كند نه اينكه : يك عمل ، به همه آنان .
عن شيئ منه : ” من ” براي بيان جنس است نه براي تبعيض ، زيرا اگر زن همه مهر خود را هم ببخشد ، جايز است .
هنيئا مريئا : حال .
جلد 5 صفحه 27
بيان آيه 6 لغت
ايناس . بمعني ابصار يعني ديدن و ” آنستم ” يعني ديديد . عبداله بجاي ” آنستم “ ” احستم ” قرات كرده يعني احساس كرديد .
اسراف : تجاوز از حد مباح ، اعم از اينكه در طرف افراط و زياده روي باشد يا در طرف تفريط و تقصير . لكن در مورد افراط ، اسراف ( مصدر باب افعال ) و در مورد تقصير و تفريط ، سرف ( مصدر ثلاثي مجرد ) بكار ميرود . شاعر عرب گويد :
اعطوا هنيدة تحذوها ثمانية | ما في عطاهم من و لا سرف يعني : هشت نفر عطا كردند به رمه شتران تا با ايشان آوازه خواني كنند . در عطاي آنها نه منتي است و نه قصوري . بدار : مبادرت . اصل اين كلمه بمعني استهلاست و بدر قمر بملاحظه اين است كه از لحاظ نور بحد پري و استلا
رسيده است . بدره بمعني كيسه است بملاحظه اينكه از مال پر ميشود و بيدر بر وزن حيدر بملاحظه اين كه از طعام پر ميشود .
حسيب : كافي . وقتي بافراد گفته شود : حسيب ، منظور اين است كه نسبشان عالي است . برخي گفتهاند : حسيب بمعني محاسب است . [1]
جلد 5 صفحه 32 سطر 1
بيان آيه 7 لغت
مفروض : از فرض است . فرق ميان مفروض و واجب ، اين است كه : مفروض را با فرض كنندهاي لازم است ، ولي واجب چنين نيست ، زيرا گاهي چيزي واجب و لازم است بدون اينكه كسي آن را واجب كرده باشد ، از اينرو صحيح است بگويم دادن پاداش بر خداوند واجب است ولي صحيح نيست بگويم مفروض است .
اعراب :
نصيبا مفروضا : حال موكد است يعني : ” فرض للرجاك نصيب نصيبا مفروضا برخي گفتهاند كه اسمي است جانشين مصدر .
جلد 5 صفحه 38 سطر 1
بيان آيه 9 و 10 لغت :
ضعاف : جمع ضعيف سديد : سالم از خلل و فساد . اصل اين كلمه از ” سد خلل ” يعني بستن روزنه و شكاف است .
يصلون : از ” صلي ” بمعني بستگي داشتن و ملتزم بودن است و ” يصلون ” از اصلاء يعني مقيد ساختن و ملزم كردن
سعير : بمعني مسعور و از سعر بمعني شعله ور شدن آتش است ، شعله ور
اعراب
كلمه ” ظلما ” منصوب است بنابر مصدريت ، يعني ” ياكلون اموال اليتامي يظلمونهم ” يا اينكه منصوب است بنابر حاليت . يعني ظالمانه اموال يتيمان را مي خورند .
جلد 5 صفحه 43 سطر 1
بيان آيه 11 اعراب :
” للذكر مثل حظ الانثيين ” جمله مبتدا و خبر و تفسير جمله ” يوصيكم الله “ است و علت اينكه ” مثل ” منصوب نشده تا مفعول ” يوصي ” باشد ، اين است كه اين جمله حكايت از جمله قبل است يعني : ” قال الله في اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين “ كلمات ” ثلث و ربع و سدس ” را بضم حرف دوم و سكون آن ميتوان تلفظ كرد چه ضمه ثقيل است . زجاج ميگويد : كسي كه ميگويد اصل در اين كلمات تخفيف بوده ، سپس ثقيل شدهاند ، خطاست زيرا بناي كلام بر ايجاز است نه بر ثقل . علت اينكه ” اب و ام ” را ” ابوان ” گفته ، تغليب است . براي ” اب ” ولي در ” ابن و ابنه ” نميتوان ” ابنان ” گفت ، زيرا توليد اشتباه ميكند و اگر اشتباه نشود مانعي نيست . اين عقيده از زجاج است . ” فريضة ” منصوب است بنابر اينكه حال تاكيدي براي ” فلا بويه ” باشد و در عين حال فعل ” يوصيكم الله ” را تاكيد ميكند ، ممكن است نصب آن بنابر مصدريت و ناصب آن ” يوصيكم الله ” باشد زيرا معناي آن ” يفرض عليكم فريضة ” است .
جلد 5 صفحه 51 سطر 7
بيان آيه 12 لغت
كلاله : اصل اين كلمه احاطه و فرا گرفتن است چنانكه ” اكليل ” سر را احاطه ميكند و ” كل ” عدد را فراميگيرد و كلاله ، اصل نسب را كه از نسبت پدري و فرزندي است فراميگيرد و ( منظور از آن خواهران و برادران ميت هستند ) ابو مسلم ، اين كلمه را از ” كل ” گرفته است چه كلاله ميت ، در حقيقت كل بر ورثه ميشوند . حسين بن مغربي ميگويد : اصل اين كلمه بمعني پشت ( از اكل ) است . عرب ميگويد : ” و لاني فلان اكله ” يعني مرا پشت سر گذاشت . عرب وقتي كلمه كلاله را بكار ميبرد از آن جمله نسبت و وراثت ، اراده ميكند . عامر بن طفيل گويد :
و اني و ان كنت بن فارس عامر | و في السر منها و التصريح المهذب فما سو ديني عامر عن كلالة | ابي الله ان اسمو بام و لا اب يعني : اگر چه من از قبيله عامر هستم و در اين قبيله اصالت دارم ، ولي قبيله من بمن از راه وراثت ، سيادت نبخشيده است . خداوند امتناع دارد كه من بوسيله پدر و مادر ، شاني و مقامي پيدا كنم ( بجاي ” عن كلالة ” عن وراثة روايت شده است ) . زيادة بن زيد عذري ميگويد : و لم ارث المجد التليد كلالة | و لم يان مني فترة لعقيب يعني : من بزرگي قديم را از راه وراثت ، بدست نياوردهام و ضعف و سستي از جانب آنان كه بعد آيند ، دامنگير من نشده است .
اعراب
نصب كلاله بنابر مصدر بودن است كه جانشين حال شده . ” كان ” فعل تام است و جمله ” يورث كلالة ” صفت رجل است يعني : ” اگر مردي يافت شود كه ارث او به نسب كلالهاي برسد ” عامل حال ” يورث ” است و ذو الحال ضمير مستقر در آن است . ممكن است نصب كلاله باعتبار بودن خبر براي ” كان ” و كان فعل ناقص باشد . زجاج گويد : كسي كه ” يورث ” ( بكسر راء ) قرات كرده ، كلاله را مفعول ميگيرد و كسي كه”يورث “ ( بفتح راء ) قرات كرده ، كلاله را حال ميگيرد .
” غير مضار ” حال است “وصية” مصدر منصوب است يعني :”يوصيكم الله بذلك وصية . “
جلد 5 صفحه 61 سطر 1
بيان آيه 13-14 لغت
حدود : جمع حد ، فاصله ميان دو چيز . اصل اين كلمه از منع و فصل است . حدود خانه ، باين ملاحظه گفته ميشود كه خانه را از اطراف خود جدا ميكند و فصل ميدهد .
فوز : فلاح ، رستگاري
اعراب
خالدين فيها : منصوب است و حال ، زجاج گويد : – يدخلهم مقدرين الخلود فيها – يعني آنها را داخل ميسازد در حالي كه تقدير آنها جاوداني بودن در آن است . حال گاهي براي زمان آينده ميآيد مثل : – مررت برجل معه باز صادا به غدا – يعني بمردي گذشتم كه با او بازي بود كه ميخواست فراد با آن شكار كند .
خالدا فيها . يا منصوب است و حال ، نظير آنچه در بالا ذكر شد . يا صفت است براي – نار – نظير اين مثال . – زيد مررت بدار ساكن فيها – يعني گذشتم بخانهاي كه زيد در آن ساكن بود و ضمير حذف شده است يعني . ساكن هو فيها و در آيه يعني خالدا هو فيها چه اسم فاعل هرگاه صفت براي چيزي و ضمير آن عاد به چيزي ديگر باشد ، ديگر ضمير در آن مستتر نميشود برخلاف فعل كه اگر گفته شود . زيد مررت بدار يسكن فيها ضمير در فعل مستتر مي شود .
بيان آيه 15 و 16
جلد 5 صفحه 65 سطر 12
لغت اللاتي . جمع التي ، زناني كه … شاعر گويد .
من اللواتي و التي و اللاتي | زعمن اني كبرت لذاتي يعني : از آن زناني و آن زن و آن زناني كه گمان كردند همزادان من بزرگ شدهاند . گاهي حرف تاء از ” اللاتي ” حذف ميشود مثل :
من اللاي لم يحججن يبغين حسبة | و لكن ليقتلن البري المغفلا يعني : از زناني كه براي خدا و پاداش او حج نكردند ، بلكه براي كشتن آن بي گناه بي خبر ، حج كردند .
جلد 5 صفحه 70 سطر 1
بيان آيه 17 و 18 لغت
توبه : اصل توبه بازگشت و حقيقت آن پشيماني از كار زشت و عزم بر ترك آن است . اعتدنا : گفته شده است در اصل ” اعددنا ” بوده و تاء عوض از دال است يعني آماده كردهايم و برخي هم تاء آن را اصلي و از عتاد دانستهاند . عدي بن رفاع گويد : تاتيه اسلاب الاعزة عنوة | قمرا و يجمع للحروب عتادها يعني : ساز و برگهاي جنگي و لباسهاي عزيزان مقتول بدست او ميآيند و سلاحهاي جنگي را براي جنگها گرد ميآورد . وقتي ميگويند : ” عتد و عتد “ منظور اسبي است كه مهياي جنگ است .
اعراب
الذين يموتون : محلا مجرور و عطف بر ” للذين يعملون ” است .
جلد 5 صفحه 75 سطر 4
بيان آيه 19 لغت
عضل : بمعني تضييق و منع از تزويج ، اصل اين كلمه از امتناع است مثل : ” عضلت الدجاجة ببيضتها ” يعني تخم گذاري براي مرغ دشوار شد و ” عضل الفضاء بالجيش الكثير ” يعني بر اثر زيادي لشكر فضا تنگ شد . ” داء عضال ” يعني دردي كه خوب نميشود .
فاحشة : زشتي ، اين كلمه مثل عاقبت و عافيت مصدر است . ابو عبيده گويد : فاحشه ” ننگ و فحش ” قبيح ” است .
معاشرت : مصاحبت .
اعراب
ان ترثوا النساء : محلا مرفوع و فاعل ” لا يحل ” است . كرها : مصدري است كه جانشين حال شده است . لا تعضلو : ممكن است منصوب و عطف بر ” ان ترثوا ” بمعني ” و لا ان تعضلو ” باشد و ممكن است مجزوم و فعل نهي باشد .
جلد 5 صفحه 81 سطر 1
بيان آيه 20 و 21 لغت
قنطار : مال بسيار ، اين كلمه از قنطره بمعني ، پل گرفته شده . قنطر بمعني داهيه نيز از همان است زيرا در بزرگي به پل شبيه است ميگويند : ” قنطر في الامر “ يعني بدون اينكه حاجتي باشد او را در كلام بزرگ ساخت .
بهتان : دروغ و نسبت ناروا ، اصل اين كلمه از تحير است مثل : فبهت الذي كفر ( سوره بقره 258 ) يعني شخص كافر بواسطه نداشتن دليل متحير شد . بنابراين بهتان ، آن دروغي است كه صاحب خود را بواسطه بزرگي خود حيران ميسازد .
افضاء : رسيدن دو چيز به يكديگر بطوري كه يكديگر را لمس كنند . اصل اين كلمه از فضاست كه بمعناي گشادي است .
جلد 5 صفحه 81 سطر 11
اعراب
بهتانا : مصدري است كه جاي حال نشسته . و اثما : نيز همين حالت را دارد يعني : ” اتاخذونه مباهتين و آثمين “
جلد 5 صفحه 84 سطر 3
بيان آيه 22 لغت
نكاح : عقد زناشوي ، وطي . بهر دو معني در قرآن استعمال شده است مثل : ” و انكحوا الايامي منكم ” ( سوره نور 32 يعني عزبانتان را همسر دهيد ) ” الزاني لا ينكح الا زانية او مشركة ” ( سوره نور 3 يعني زناكار جز با زني كه زناكار يا مشرك باشد ، همبستري نميكند ) در حديث است كه : ” ملعون من نكح يده و ملعون من نكح بهيمة ” يعني ملعون است كسي كه استمنا كند يا به حيواني نزديك شود . شاعرگويد :
كبكر تشهي لذيذ النكاح | و تفزع من صولة الناكح يعني مانند دوشيزهاي كه از آميزش ، لذت ميبرد و از صولت مردي كه با او در آميخته ، مينالد . اصل كلمه نكاح ، جمع شدن است . چنانكه گفتهاند : ” انكحنا الفرا فسنري “ يعني الاغهاي وحشي را جمع ساختيم و بزودي ميبينيم .
مقت : خشم گرفتن از كار زشتي كه شخص مرتكب ميشود .
اعراب
الا ما قد سلف : استثناي منقطع است چه استثناي ماضي از مستقبل صحيح نيست مثل : ” لا يذوقون فيها الموت الا الموتة الاولي “ يعني در آنجا مرگ نميچشند جز مرگ اول ( سوره دخان 56 ) يعني ” لكن ما قد سلف فلا جناح عليكم ” لكن آنچه گذشته ، گناهي بر شما نيست .
كان : مبرد گويد : جايز است كه زايده باشد يعني : ” انه فاحشة ” ( اينكار فاحشهاست ) وي به اين شعر ، استشهاد كرده است :
فكيف اذا حللت بدار قوم | و جيران لنا كانوا كرام يعني چگونه است هنگامي كه وارد شوم در خانه قوم و همسايگان كريممان ( كانوا زايد است ) زجاج گويد : اين مطلب غلط است چه اگر ” كان ” زايده بود ، خبر آن منصوب نميشد ، بدليل همان بيتي كه بدان استناد جسته است . علي بن عيسي گويد : ” كان ” براي اين آمده است كه دلالت كند بر اينكه نكاح با همسر پدر ، قبلا هم فاحشه بوده است . و ساء سبيلا : ” سبيلا ” تميز است و فاعل ” ساء ” ضمير مستر و مفسر آن ” سبيل “ است و مخصوص بضم حذف شده است . يعني : اين راه ، بد راهي است .
جلد 5 صفحه 91
لغت 23
ربائب : جمع ربيبه ، دختر همسر از شوهري ديگر . علت اينکه اورا ربيبه ناميده اند اين است که شخص او را تربيت مي کند . پس ربيبه به معني مربوبه ( تربيت شده ) است . مثل قتيله به معني مقتوله ( کشته ) چنين دختري را ربيبه مي نامند ، خواه شخص او را تربيت کرده باشد يا نکرده باشد ، زيرا وقتي که با مادرش ازدواج مي کند ، مادر از لحاظ تربيت تابع اوست و دختر تابع مادر . بنابراين ربيبه ي وي شمرده مي شود . عرب اسم فاعل و مفعول را بر آنکه الان متصف به صفتي است يا مجداً متصف مي شود ، اطلاق مي کند مثلا به کسي که هنوز کشته نشده مي گويند در صورتي که در معرض قتل باشد مي گويند يعني اين قرباني است در صورتي که براي قرباني کردن آماده شده باشد
گاهي به شوهر زن گفته مي شود ربيب پسر زن ، در اين صورت ، ربيب ، به معناي فاعل يعني تربيت کننده ي پسر زن .
حلائل : جمع حليله ، اين کلمه از مشتق است يعني زني که آميزش با او حلال است . اما مذکر آن و جمع آن را مي شود مثل و زن و مرد را حليل و حليله مي نامند به خاطر اينکه آميزش آنها با يکديگر حلال است . برخي گفته اند : کلمه از حلول به معناي ورود ، مشتق است به ملاحظه ي اينکه هر کدام در بستر بر يکديگر وارد مي شوند .
جلد 5 صفحه 97 سطر 5
بيان آيه 24 لغت
المحصنات : زناني كه شوهر دار هستند ، از مصدر احصان بمعناي تزويج . البته در قرآن كريم بمعاني ديگري هم استعمال شده است . از آن جمله است : ” و الذين يرمون المحصنات … ” يعني كساني كه نسبت ناروا به زنان آزاد ميدمند ، بايد هشتاد تازيانه بخورند ( سوره نور 4 ) ” و مريم ابنة عمران التي احصنت فرجها ” ( سوره تحريم 12 ) يعني مريم دختر عمران عفت و پاكدامني خود را حفظ كرد .”فاذا احصن”(سوره نساء 25) يعني هرگاه اسلام آورند ( البته در صورتي كه به صيغه معلوم قرات شود نه مجهول . )
محصن : مردي كه تزويج كرده است .
سفاح : زنا ، زجاج گويد : مسافحه و سفاح بعمل زانياني گفته ميشود كه از زناي با هر كسي دريغ ندارد و اگر فقط با يكي زنا كند . ” ذات خدن ” يعني صاحب رفيق گفته شوند .
اعراب
كتاب الله : مصدر منصوب است از فعل محذوف يعني : كتب الله كتابا عليكم . سپس فعل بقرينه : ” حرمت عليكم ” حذف شده چه دلالت دارد بر اينكه هر چه ذكر شده مكتوب است . سپس مصدر بفاعل فعل اضافه شده و بصورت : ” كتاب الله عليكم “ درآمده است . زجاج گويد : نصب آن ممكن است به تقدير فعل امر باشد يعني ، ” الزموا كتاب الله ” ولي نصب آن ” عليكم ” جايز نيست چه مفعول ” عليكم “ مقدم نميشود .
ما وراء ذلكم : ما موصوله و مفعول ” احل ” بنا بر اين كه بصيغه معلوم قرات شود و نايب فاعل آن بنا بر اين كه بصيغه مجهول قرات شود . ان تبتغوا : يا محلا منصوب است يا مرفوع و بدل از ” ما ” است و ممكن است لام جاره از آن حذف شده باشد و مفعول لاجله باشد . محصنين : حال است از ” واو تبتغوا ” .
غير مسافحين : صفت محصنين .
فريضة : مصدر است و منصوب . ممكن است حال باشد به تاويل مفروضة .
جلد 5 صفحه 104 سطر 7
بيان آيه 25 لغت
طول : غناء ، بي نيازي ، اصل اين كلمه از ” طول ” بمعني بلندي است زيرا شخص بوسيله بي نيازي بمقامات عالي ميرسد . تطول ، يعني بخشيدن مال و تطاول بر مردم يعني تفضل بر ايشان همچنين است استطاله ” طالت طولك و طيلك ” يعني مدتت دراز شد ، چنانكه شاعر گويد : انا محيوك فاسلم ايها الطلل | و ان بليت و ان طالت بك الطيل يعني : ما ترا تحيت ميگوييم ، پس سالم باش ، اي شخص با طراوت ، اگر چه زمان تو طولاني باشد . طول بمعني ريسمان است ، شاعر گويد :
لعمرك ان الموت ما اخطا الفتي | لكا اطول المرخي و ثنياه باليد يعني : بجان تو سوگند كه مرگ درباره هيچكس بخطا نميافتد ، مردم مثل حيواني كه در چراگاه با ريسمان بلند ، او را بسته اند كه بچرد و نميتواند فرار كند ، در دام مرگ گرفتارند .
فتي : مرد جوان . فتات : زن جوان ، كنيز اگر چه پير هم باشد چه مثل پيران ديگر نيست و احترام پيران را ندارد . بطور كلي فتوه بمعني حالت حداثت و نوظهوري است و فتيا نيز از همين جاست و عبارت از حكم فقيه در مساله تازه است . فتيات جمع فتات .
خدن : دوست ، جمع اخدان . در اين كلمه مذكر و مْنث يكسان است و بهمان معني است : خدين .
عنت : سختي ، مبرد گويد : عنت يعني هلاك .
جلد 5 صفحه 110 سطر 1
بيان آيه 26-27-28 اعراب
در لام ( ليبين لكم ) سه قول است : 1 . يريد الله لان يبين لكم و معناي ” ان “ استقبال است 2 . لام آمده است براي اينكه از ما بعد آن اراده مصدر شده است يعني ” لارادة البيان ” 3 . يريد الله لما يريد ليبين . لكن هيچيك از اينها صحيح نيست بلكه مفعول آن محذوف است يعني : يريد الله تبصيركم ليبين لكم و …
جلد 5 صفحه 110 سطر 1
بيان آيه 26-27-28 اعراب
در لام ( ليبين لكم ) سه قول است : 1 . يريد الله لان يبين لكم و معناي ” ان “ استقبال است 2 . لام آمده است براي اينكه از ما بعد آن اراده مصدر شده است يعني ” لارادة البيان ” 3 . يريد الله لما يريد ليبين . لكن هيچيك از اينها صحيح نيست بلكه مفعول آن محذوف است يعني : يريد الله تبصيركم ليبين لكم و …
جلد 5 صفحه 117 سطر 3
بيان آيه 31 لغت
اجتناب : دور شدن و كناره گيري كردن از چيزي . اجنبي هم بملاحظه دور بودن گفته مي شود . جنابت نيز باعتبار دوري است . علقمة بن عبيده گويد :
فلا تحرمني نالا عن جنابة | و اني امرؤ وسط القباب غريب يعني : مرا محروم مگردان كه پس از دوري و جدايي بتو رسم . من مردي هستم كه در ميان آباديها غريبم . اعشي گويد :
اتيت حريثا زارا عن جنابة | و كان حريث عن عطايي جامدا يعني : از راه دور بزيارت حريث آمدم و حريث از عطا و بخشش من خودداري كرد .
تكفير : پوشيدن
جلد 5 صفحه 125 سطر 1
بيان آيه 32 قرات
كثير و كسايي ” و سلو الله ” بدون همزه قرات كردهاند . در موارد ديگر نيز كلمه را بهمين صورت ، تلاوت كردهاند .
لغت
تمني : آرزوي چيزي كه نيست يا آرزوي نبودن چيزي كه هست . گاهي تمني به آنچه گذشته است تعلق ميگيرد .
جلد 5 صفحه 128 سطر 1
بيان آيه 33 لغت
مولي : آزادكننده ، آزاد شده ، پسر عمو ، وارثان ، هم سوگند ، ولي صاحب اختيار ، بزرگي كه مطاع است ، سزاوارتر و بهتر نسبت به چيزي . اصل در همه معاني همين معناي اخير است ، آزادكننده ، مولي است ، چون به ارث آزاد شده سزاوارتر است . آزاد شده مولي است چون بياري آزاد كننده سزاوارتر است . پسر عمو نيز بياري شخص سزاوارتر است . وارثان بميراث ميت سزاوارترند . هم سوگندها بخاطر پيماني كه با يكديگر بسته اند نسبت به يكديگر سزاوارترند . ولي صاحب اختيار ، بياري شخص سزاوارتر است . بزرگي كه مطاع است نسبت به تدبير حال اطاعت كنندگان خود از ديگران سزاوارتر است . در حديث است كه : ” زني كه بدون اذن مولايش ازدواج كند … ” يعني كسي كه نسبت بعقد او از ديگران سزاوارتر است . ابو عبيده درباره النار هي مولاكم ( سوره حديد 15 ) گفته است : يعني آتش به شما سزاوارتر است .
ايمان : جمع يمين است و يمين اسمي است كه براي قسم ، دست و قوت ، بكار ميرود . اصل در معاني كلمه همان دست ميباشد . زيرا موقع بيعت . دست ها را بيكديگر ميزدند و دست يكديگر را ميگرفتند كه به عهد خود وفا كنند ، آنگاه پيمان ميبستند از اينرو قسم را يمين ناميدند . شاعر گويد : اذا ما راية رفعت لمجد | تلقاها عرابة باليمين يعني : هنگامي كه پرچمي براي بزرگي افراشته شود ، عرابه آن پرچم را با خود ميافكند .
اعراب
مما ترك الوالدان : جار و مجرور در محل صفت براي ” موالي ” يعني ” موالي كانين مما ترك و الذين عقدت ايمانكم : عطف بر الوالدان و الاقربون و مرفوع است . ممكن است ” مما ترك الوالدان و الاقربون ” متعلق باشد به فعلي محذوف يعني : ” يعطون مما ترك الوالدان و … ” و ” و الذين عقدت ايمانكم ” مبتدا و خبر آن فاتوهم نصيبهم ” باشد .
جلد 5 صفحه 132 سطر 5
بيان آيه 34 لغت
قوام : صيغه مبالغه ، مسلط و قيم .
قنوت : دوام طاعت .
نشوز : سرپيچي از اطاعت .
هجر : ترك .
ضجوع : خوابيدن و مضاجع : خوابگاهها .
بغيه : طلب .
اعراب
باء در ” بما فضل الله ” و ” بما انفقوا ” متعلق است به ” قوامون ” و ” ما ” در هر دو مورد مصدريه است و احتياجي بعايد ندارد . ما در ” بما حفظ الله ” نيز مصدريه است يعني ” بان يحفظهن الله ” قرات نصب بنابراين است كه ما موصوله باشد ، يعني : ” بالشي الذي يحفظ امر الله
جلد 5 صفحه 138 سطر 1
بيان آيه 35 لغت
شقاق : مخالفت و دشمني توفيق : موافقت و مساوات در امري از امور ، لطف خداوند نسبت به انسان براي انجام كاري پسنديده ، اصلاح ميان زن و شوهر .
اعراب
بين : در اصل ظرف است ولي در اينجا با اضافه شقاق به آن بصورت اسم بكار رفته مثل : ” هذا فراق بيني و بينك ” ( سوره كهف 78 ) و مثل : ” و من بيننا و بينك حجاب ” در اصل منظور اين است : ” و ان خفتم في شاق بينهما .
جلد 5 صفحه 140 سطر 1
بيان آيه 36 لغت
جار : همسايه
جنب : دور از بستگان ،
قربي : نزديك مختال : خودخواه ، كسي كه به خيال و پندار ، براي خود چيزي تصور ميكند كه در او نيست . اينكه اسب را ” خيل ” گويند بخاطر اين است كه در راه رفتن كبر ميورزد .
فخور : كسي كه مناقب و محاسن خود را از راه كبر و خودنمايي ، برميشمارد . اگر كسي مناقب و محاسن خود را براي اعتراف به نعمت برشمارد ، فخور نيست بلكه شكور است .
اعراب
و بالوالدين احسانا : مصدر منصوب است به فعل محذوف . يعني ” احسنوا بالوالدين احسانا ممكن است مفعول به باشد به تقدير ” استوصوا بالوالدين احسانا “
جلد 5 صفحه 145 سطر 1
بيان آيه 37 لغت
بخل : دشوار بودن بخشش . برخي گفتهاند : منع از چيزي كه اداي آن واجب است ، زيرا اين كلمه اسم ذم است و بر كسي اطلاق ميشود كه عملش گناه كبيره است . برخي گفته اند : منع از چيزي است كه منع آن بي فايده و بخشش آن بي ضرر است . ” شح ” نيز بمعناي بخل است . اين دو كلمه در مقابل ” جود ” قرار دارند . بديهي است كه معناي اول ، مناسبتر است زيرا خداوند محبت خود را از كسي كه برايش بخشش ، دشوار است . نفي كرده . علي بن عيسي گويد : بخل ، منع از احسان است بخاطر اينكه طبيعت شخص از اين كار رنج ميبرد – وجود ، بذل احسان است بخاطر اينكه چنين رنجي در طبيعت شخص وجود ندارد .
اعراب
الذين : ممكن است در محل نصب باشد باعتبار اينكه : بدل از ” من كان مختالا . .. “ باشد يا باعتبار اينكه فعلي دال بر مذمت ايشان مقدر باشد و ممكن است در محل رفع باشد ، باعتبار اينكه مبتدا باشد و آيه بعد عطف بر آن و خبر آن آيه بعد : ” ان الله لا يظلم … “ باشد يا اينكه بدل باشد از ضميري كه در ” فخور ” مستتراست .
جلد 5 صفحه 147 سطر 1
بيان آيه 38 و 39 لغت
قرين : رفيق و همدم عدي بن زيد گويد :
عن المرء لاتسال و ابصر قرينه | فان القرين بالمقارن يقتدي يعني : از مرد مپرس و رفيقش را ببين زيرا هر كسي برفيق خود اقتدا ميكند .
جلد 5 صفحه 147 سطر 6
اعراب
الذين : ممكن است مرفوع يا منصوب باشد ، چنانكه در آيه قبل گفتيم و ممكن است عطف بر ” للكافرين “ باشد . راء : مصدري است كه جانشين حال شده است يعني ” مراين ” قرينا : تميز نسبت و مفسر است . ” ذا ” : در اينباره دو وجه محتمل است : 1 – محلا مرفوع است يعني : ” ما الذي عليهم ” 2 – محلي از اعراب ندارد چه با ” ما “ بمنزله اسم واحد است يعني ” و اي شي عليهم لو آمنوا “
جلد 5 صفحه 150 سطر 1
بيان آيه 40 لغت
ظلم : المي كه در آن نفعي نيست و براي دفع ضرر هم اعمال نميشود و اصل آن بكار بردن چيز در غير محل خود ميباشد . برخي گفته اند اصل آن ” انتقاص ” يعني كم كردن است . بنابر اين ظلم ، كم كردن حق و ظلمت كمي نور است .
ثقل : متاع سنگين براي سفر و مثقال : مقدار شيي است از لحاظ سنگيني .
اعراب
تك : در اصل تكون بوده كه نون آن ساكن و واو آن بالتقاء ساكنين ساقط شده است . لكن سقوط نون بخاطر كثرت استعمال است در قرآن كريم اين كلمه هم با نون و هم بدون نون بكار رفته است : ” ان يكن غنيا او فقيرا “ ( سورة نساء 135 )
لدن : در محل جر است و صورتهاي ديگر آن : لد ، لدي ولدا ميباشد و ” من لدنه ” يعني از جانب خود . فرق لدن و ” عند ” اين است كه ” عند ” اعم از دور و نزديك است و ” لدن ” فقط براي نزديك است . مثل ” عندي مال ” يعني نزد من مال است . خواه دور باشد خواه نزديك . در موقع اضافه به باء نون آن مشدد ميشود مثل ” لدني ” .
جلد 5 صفحه 152 سطر 8
آيات 41 تا 42 سوره نساء اعراب
كيف : اسم استفهام و در اينجا براي توبيخ بكار رفته است . يعني : ” كيف حال هؤلاء يوم القيامة ” حذف دنباله اين جمله ، به خاطر اين است كه كلام بر آن دلالت دارد . بديهي است كه ” كيف ” خبر است براي مبتداي محذوف . جايز نيست كه ” كيف “ منصوب به ” جئنا ” باشد زيرا ” جئنا ” مضاف اليه ” اذا ” است و مضاف اليه در ما قبل مضاف ، عمل نميكند . چنانكه صله در ما قبل موصول عمل نميكند زيرا صله در حقيقت متمم است . و من كل امة : محلا منصوب و حال است زيرا ” بشهيد ” را توصيف ميكند و چون بر موصوف مقدم شده ، حال است . عامل در ” اذا ” جواب محذوف آن است و دليل آن ” فكيف ” است كه قبل از ” اذا ” ذكر شده . يومذ : عامل آن ” يود ” است . در اينجا ما بعد ” اذ ” در ما قبل آن عمل ميكند ، در حالي كه عمل كردن ما بعد ” اذا ” در ما قبل آن جايز نبوده زيرا با اضافه ” يوم ” به ” اذ ” ديگر اضافه ” ان ” به جمله ما بعد ، صحيح نيست و به همين دليل ” اذ ” تنوين داده شده است تا دلالت كند كه تمام شده است .
جلد 5 صفحه 157 سطر 5
لغت
لا تقربوا : نزديك مشويد . ” قرب يقرب ” ، لازم است لكن ” قرب يقرب ” متعدي است .
سكر : محل بستن و سكر بستن مجراي آب است ، علت اينكه سكر بمعني مستي است اين است كه : راه معرفت را ميبندد . سكره مرگ يعني حالت فرا رسيدن مرگ و لحظه هاي آخر . ” سكاري ” جمع ” سكران ” و ” سكران ” صفت مذكر يعني مرد مست و مْنث آن ” سكري ” است . جنب : شخصي كه جنابت دارد خواه مرد باشد خواه زن و خواه مفرد باشد خواه جمع . عابر : عبور كننده و عبور بمعني رفتن از طرفي بطرفي ديگر است . غاط : محل مطمني كه براي مخفي بودن از چشم مردم به آنجا ميرفتند كم كم بر اثر كثرت استعمال به مدفوع نيز غاط گفته شد .
لمس : ماليدن دست . بعدا معناي آن توسعه پيدا كرده و بر تماس بدني – بطور كلي – اطلاق شده است . التماس هم از ماده لمس است لكن دلالت بر تماس بدني ندارد بلكه بمعناي طلب است . چنانكه شاعر گويد : العبد و الهجين و الفلنقس | ثلثة فايهم تلمس يعني بنده و كسي كه مادرش بنده و كسي كه پدرش بنده است سه تا هستند پس كداميك از ايشان را طلب ميكني . ” ملتمس معروف ” يعني طالب معروف .
تيمم و تامم : قصد . چنانكه شاعر ميگويد : ” تيممت دارا و يممن دارا “ يعني : من خانه اي قصد كردم و آنها خانه اي را . لكن در شرع اسلام ، اين كلمه ، نام قصدي مخصوص است و آن اين است كه خاكي قصد كند و آنرا در اعضاي مخصوص به كار برد .
صعيد : سطح زمين بدون گياه و درخت ولي زجاج گويد : صعيد سطح زمين است اعم از اينكه خاك باشد يا نباشد . وجه اين تسميه اين است كه اگر از باطن زمين بخارج آن صعود كنيم ، سطح زمين پايان اين صعود است . پس سطح زمين ” صعيد “ است .
اعراب
و انتم سكاري : جمله حال و منصوب است و عامل آن ” لا تقربوا ” است و ذو الحال واو ” تقربوا ” است .
جنبا : عطف است بر محل جمله حاليه ” و انتم سكاري ” و مقصود از آن جمع است . عابري سبيل : مستثني منه و منصوب است . تعلموا : منصوب است به تقدير ” ان ” و علامت نصب آن سقوط نون از آخر آن است . اين كلمه بضميمه ” ان ” كه در تقدير است ، محلا مجرور است به ” حتي “ و ” حتي تقربوا ” محلا منصوب است بملاحظه اينكه مفعول ” تقربوا ” است و همچنين ” حتي تغتسلوا ” .
علي سفر : محلا منصوب و عطف است بر ” مرضي ” يعني ” و ان كنتم مرضي او مسافرين “
جلد 5 صفحه 166 سطر 1
بيان آيه 44-45 لغت
عداوت : ياري نكردن و دوري از آن . ضد آن ولايت است كه نزديك شدن براي ياري است . بغض : اراده اهانت و خفيف كردن است و ضد آن محبت است كه اراده احترام و تعظيم است .
كفايت : رسيدن بحدي است كه حاجت برطرف شود . اكتفا و استغنا اين است كه يكي را بگيرند و بقيه را رها كنند .
نصرت : زياد كردن نيروي شخص براي غالب شدن است و معونت هم مثل نصرت است و ضد آن خذلان است كه ترك كمك است و عقوبت شمرده
ميشود .
اعراب
كفي بالله : درباره باء دو قول است : 1 – براي تاكيد اتصال است 2 – زجاج گويد : بمعني اكتفوا بالله است ، اما محل آن باتفاق همه رفع است .
جلد 5 صفحه 168 سطر 5
بيان آيه 46 لغت
لي : فتيله كردن و پيچيدن .
السنه : جمع لسان ، آلت كلام ، زبان ، لغت مثل ” و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ” ( سوره ابراهيم 4 ) يعني : هر پيامبري را بلغت و زبان قومش فرستاديم .
طرفه گويد : و اذا تلسنني السنها | انني لست بموهون فقر يعنی : هرگاه زبانهاي ايشان با من سخن گويند ، من ضعيف و شكسته پشت نيستم .
طعن : گفته ميشود طعن به نيزه و طعن بزبان ، منظور با نيش نيزه زدن و نيش زبان زدن است .
اعراب
من الذين : درباره ” من ” دو وجه است : 1 – بيان از براي ” الذين اوتوا نصيبا من الكتاب “ بنابراين عامل آن ” اوتوا ” است كه در صله ” الذين ” است و ممكن است در صله ” الذين ” نباشد ، مثل : ” انظر الي النفر من قومك ما صنعوا “ يعني : به گروهي كه از قوم تواند نظر كن كه چه كردند . 2 – اينكه بنابر استيناف و استقلال كلام باشد و تقدير اين است : ” من الذين هادوا فريق ” و موصوف حذف شده است بقرينه صفت ” يحرفون الكلم ” چنانكه ذو الرمه گويد :
فظلوا و منهم دمعه سابق له | و آخر يثني دمعة العين بالمهل[2] و سيبويه استشهاد كرده است به :
و ما الدهر الا تارتان فمنهما | اموت و اخري ابتغي العيش اكدح[3] فراء گويد : ” من ” موصوله حذف شده است يعني : ” من الذين هادوا من يحرفون ” عرب هرگاه در آغاز كلام ” من ” باشد ” من ” را مضمر ميكند ، مثل : ” و ما منا الا له مقام معلوم ” ( سوره صافات 164 ) يعني : و ما منا الا من له … ” هر يك از ما كسي است كه برايش جايگاهي گرامي است . و مثل : ” و ان منكم الا واردها ” ( سوره مريم 71 ) يعني : و ان منكم الا من هو واردها : هر يك از شما كسي است كه وارد آن ميشود . مبرد و زجاج منكر اين مطلب شدهاند و ميگويند حذف موصول و بقاي صله جايز نيست . غير مسمع : حال و منصوب است .
ليا : مصدري است كه جانشين حال شده است و همچنين ” طعنا ” يعني : ” يلوون بالسنتهم ليا و يطعنون في الدين طعنا ” .
قليلا : حال است يعني : ” يْمنون و هم قليلا ” و ممكن است صفت براي مصدر محذوف باشد يعني : ” ايمانا قليلا ” مثل : فالفيته غير مستعتب | و لا ذاكر الله الا قليلا يعني الا ذكرا قليلا و تنوين ” ذاكرا ” بخاطر اجتماع ساكنين حذف شده است : او را يافتم در حالي كه مرا خشنود نكرد و جز اندكي در ياد خدا نبود .
جلد 5 صفحه 174 سطر 1
بيان آيه 47 لغت
طمس : از بين بردن اثر .
طامس و دارس و داثر بيك معني است ( كهنه و زايل شونده ) . ادبار : جمع دبر بمعني پشت . اين كلمه از ” دبر ” بمعني پيروي كردن است و ” دابر ” يعني پيرو .
در قرآن است : ” و الليل اذا ادبر ” ( سوره مدثر آيه 33 ) يعني : سوگند به شب هنگامي كه تابع روز و بدنبال آن درآيد . تدبير بمعني محكم ساختن عواقب كارهاست .
جلد 5 صفحه 177 سطر 1
بيان آيه 48 لغت
افتري : از افتراء بمعناي دروغ گفتن و جعل كردن .
اعراب
اثما عظيما : مصدر منصوب است زيرا ” افتري ” بمعناي ” اثم ” يعني : ” اثم اثما عظيما ”
نظير : ” حمدته شكرا ” .
جلد 5 صفحه 182 سطر 1
بيان آيه 49 و 50 لغت
تزكيه : پاك ساختن و طاهر كردن . فتيل : چيز كوچك . اصل فتيل چيزي است كه پيچيده و باصطلاح فتيله يا مفتول باشد . نابغه گويد :
يجمع الجيش ذا الا لوف و يغزو | ثم لا يرزا العدو فتيلا يعني هزاران نفر سپاهي جمع آوري ميكند و ميجنگد ، آنگاه از دشمن هيچ نميكاهد .
نظر : نگاه كردن و رو آوردن به چيزي به چشم . نظر به قلب : توجه قلبي به چيز است . نظر به رحمت : روي آوردن بچيز است از روي مهرباني .
انتظار : درنگ كردن براي چيزي .
مناظره : بحثي كه ميان دو نفر يا دو طرف باشد .
نظير : مثل و مانند چيزي . فرق رؤيت و بصر اين است كه : رؤيت ، ادراك چيز ديدني است و نظر متوجه ساختن چشم است براي ديدن و لذا گاهي شخص نظر مي كند ولي نميبيند . بنابراين درباره خداوند ميتوان گفت : راي ( بيننده ) و نمي توان گفت : ناظر ( يعني نظر كننده ، چه ممكن است نظر ، ديدن بدنبال نداشته باشد و اين از خداوند قبيح است . )
جلد 5 صفحه 182 سطر 16
اعراب
فتيلا : منصوب و مفعول دوم است براي ” يظلمون ” مثل : ” ظلمته حقه ” علي بن عيسي گويد : ممكن است تميز باشد مثل : ” تصببت عرقا ” يعني عرق ريختم .
جلد 5 صفحه 185 سطر 1
بيان آيه 51 و 52 لغت
جبت : در لغت عرب صرف ندارد و بنا بروايتي از سعيد بن جبير اين كلمه در لغت اهل حبشه بمعني سحر ( يا ساحر ) است . ممكن است اين كلمه در زبان عرب و اهل حبشه بيك معني بوده است . يا اينكه عرب ، كلمه را از حبشيان گرفته است .
لعنت : دور ساختن از رحمت خداوند بخاطر معصيت و براي كيفر از اينرو لعنت كردن حيوانات صحيح نيست و همچنين اشخاص ديوانه و كودكان . چه اينها تكليفي ندارند تا بخاطر ترك آن سراوار لعنت باشند . اگر منظور اين باشد كه اينها را لعن كنند و منظور فقط دوري باشد نه كيفر ، عيبي ندارد .
اعراب
سبيلا : تميز نسبت اولك : اسم اشاره جمع ، مفرد آن در معني ” ذا ” است . چنانكه ” نسوة ” در معني جمع ” امراه ” است در ” اولاء ” ها براي تنبيه اضافه ميشود لكن در ” اولك “ ها اضافه نميشود ، زيرا حرف كاف ، كه براي خطاب است ، متضمن تنبيه نيز هست .
جلد 5 صفحه 189 سطر 1
بيان آيه 53 و 54 و 55 لغت
نقيرا : از نقر بمعني اثري كه مثل جاي منقار است . ناقور بمعني صور است كه در آن دميده ميشود و نقير چوبي است كه در آن سوراخ ايجاد شده باشد . انتقار بمعني اختصاص است چنانكه طرفه گويد :
نحن في المشتاة ندعو الجفلي | لا تري الادب فيها ينتقر يعني : ما در فصل زمستان از مردم دعوت عام ميكنيم و هيچ كس بر سر خوان ما دعوت اختصاصي ندارد .
حسد : آرزوي زوال نعمت از ديگران است تا دچار سختي گردند لكن غبطه ، اين است كه انسان آرزو كند كه نعمتي كه ديگران دارند نصيب خودش هم بشود . از اينرو حسد ناپسنديده و غبطه پسنديده است . برخي گفتهاند : حسد زياده روي در بخل است ، چه بخل مشقت بذل نعمت و حسد ، مشقت متنعم بودن ديگران از نعمت است . بنابر اين در بخل و حسد ، مشقتي بر متنعم بودن وجود دارد .
سعير : از سعر بمعناي افروختن آتش است و استعارة بمعناي آتش و جنگ و شر بكار رفته است و سعر متاع بمعناي قيمت متاع است و علت اين معني اين است كه بازار در موقع معامله بحرارت متاع ، برافروخته و گرم ميشود . ساعور بمعني تنور ( پس سعير است يعني افروخته .
جلد 5 صفحه 189 سطر 18
اعراب
ام : منقطع است و معادل با همزه استفهام نيست كه در اين صورت متصله نام دارد و معناي آن اين است : بل الهم نصيب من الملك … ” برخي گفتهاند : همزه استفهام از كلام حذف شده است زيرا ” ام ” در ابتداي كلام قرار نميگيرد يعني ” اهم اولي بالنبوة ام لهم نصيب من الملك فيلزم الناس طاعتهم ” اما اين مطلب ضعيف است زيرا حذف همزه در ضرورت شعر جايز است و در قرآن ضرورتي نيست .
فاذا لا يؤتون : اذا در ” يْتون ” عمل نكرده زيرا وقتي كه ميان ” فاء ” يا ” واو ” و فعل قرار گيرد ، مثل اينكه در معني متاخر است يعني : ” فلا يْتون الناس نقيرا اذن ” و اذن از حروف ناصب فعل است به چهار شرط : جواب كلام و در لفظ ، مبتدا باشد و ما بعد آن متعلق بما قبل آن نباشد و فعل بعد آن مستقبل باشد .
جلد 5 صفحه 194 سطر 1
بيان آيه 56 و 57 لغت
نصليهم نارا : ايشان را در آتش ميافكنيم .
اصلاء : در آتش افكندن ، صلاء : بريان كردن ،
مصلي : بريان .
بدلنا : تغيير ميدهيم . تبديل : تغيير خواه به اين كيفيت كه هيت و شكل چيزي تغيير داده شود يا اينكه چيزي بجاي آن گذارده
شود مثل : ” يوم تبدل الارض غير الارض ” ( سوره ابراهيم 48 يعني روزي كه بجاي اين زمين ، زميني ديگر قرار داده شود ) و مثل : ” بدلت جبتي قميصا ” يعني جبه ام را بصورت پيراهن درآورم . ظل : اصل اين كلمه بمعني ستر و پوشش است و علت اينكه بمعني سايه بكار ميرود اين است كه سايه انسان را از اشعه خورشيد ، ميپوشاند رؤبه گويد : ظل و في جايي است كه در آنجا خورشيد ميتابيد و اكنون نميتابد . اما آن جايي كه هيچوقت خورشيد نميتابد ، آنجا ” ظل ” است نه ” في ” . ظل بمعناي شب نيز هست زيرا شب از خورشيدپوشيده است .
ظله : سر سايه و چيزي كه به آن سايه كنند .
ظليل : سايه اي كه ثابت و پايدار است .
جلد 5 صفحه 198 سطر 1
بيان آيه 58 لغت
تؤدوا : ادا كنيد
سميع : كسي كه بتواند شنيدنيها را بشنود .
بصير : كسي كه ديدنيها را بتواند ببيند . لكن سامع كسي است كه فعلا ميشنود و مبصر كسي است كه فعلا ميبيند و لهذا خداوند از لحاظ اينكه قديم است توصيف ميشود به اينكه : ” كان سميعا بصيرا ” يعني اگر شنيدني و ديدني وجود داشت او قادر بر شنيدن و ديدن بود . در حقيقت سميع و بصير صفت مشبه و وصف ثبوتي هستند . از اين بيان برميآيد كه نميتوان گفت : خداوند در قديم و پيش از وجود شنيدنيها و ديدنيها سامع و مبصر بوده است .
اعراب
نعما يعظكم به : تقدير آن : ” نعم شيا شيئي يعظكم به ” و شيي منصوب بيان است براي اسم جنسي مضمري كه فاعل ” نعم ” است . اما مخصوص بمدح حذف شده و صفت آن ” يعظكم به ” جانشين آن شده است . جمله ” نعما يعظكم به ” محلا مرفوع و خبر ” انّ ” است .
جلد 5 صفحه 205 سطر 1
بيان آيه 60 و 61 لغت
طاغوت : مبالغه طاغي ، بسيار سركش . هر چه جز خدا پرستش شود ، طاغوت است كه گاهي هم بت ناميده ميشود و گاهي هم از اعمال پليد شيطاني شمرده ميشود . هر كس كه بر خلاف حكم خدا حكم كند ، طاغوت خوانده ميشود .
ضلال : هلاك شدن بخاطر انحراف از راه راست و طريق هدايت . براي اين كلمه مشتقاتي است كه در همه آنها همين نكته وجود دارد و در سوره بقره ، ذيل ” و ما يضل به الا الفاسقين ” ( آيه 26 ) شرح دادهايم .
تعالوا : اصل اين كلمه از ” علو ” است ، هرگاه بكسي گويند : ” تعال ” يعني بسوي من ببالا بيا . پس تعالوا يعني بالا بياييد . يصدون عنك صدودا : يعني از تو اعراض ميكنند . اين فعل ممكن است متعدي هم بكار رود مثل : ” صددته عن فلان ” يعني او را از فلان چيز منع كردم . نظير اينكه ميگويند : ” رجعت انا و رجعت غيري ” يعني رجوع كردم من و رجوع دادم غير خود را .
جلد 5 صفحه 205 سطر 15
اعراب
صدودا : مفعول مطلق تاكيدي مثل ” كلم الله موسي تكليما ” ( سوره نساء 164 يعني سخن خدا با موسي ، حقيقة سخن بود نه اينكه به چيزي مثل سخن بود ) . برخي گفتهاند يعني : ” تكليما شريفا عظيما ” ( سخن گفتني شريف و عظيم ) در اين صورت مفعول مطلق نوعي خواهد بود بنابراين درباره آيه مورد بحث ميتوان گفت : يصدون عنك صدودا عظيما “
جلد 5 صفحه 209 سطر 1
بيان آيه 62 و 63 لغت
حلف : سوگند ، قسم . حليف : هم سوگند .
بليغ : از بلاغت بمعني رسا بودن سخن . شخص بليغ : كسي كه بتواند بوسيله عبارات ، هر چه در دل دارد بيان دارد .
اعراب :
کيف : خبر براي مبتداي محذوف يعني گويي چنين مي گويد يعني آيا بدي اين است که جرأت در دروغ کنند يا نيکي اين است که توبه ي از گناه کنند . ممکن است در محل نصب باشد يعني < کيف يکونون امصرين ام تائبين يکونون > يعني چگونه هستند ؟ آيا اصرار بر کردار زشت خود دارند يا توبه گرند ؟ ممکن است گفته شود تقدير اين است : يعني آيا صلاح توست ، يا فساد تو است در اين صورت مبتدا است و خبر آن محذوف است .
يحلفون : محلا منصوب و حال است .
ان اردنا : جواب قسم .
احسانا : مفعول به ، يعني اردنا احساناً
جلد 5 صفحه 209 سطر 1
اعراب 64
ما ارسلنا من رسول : ما حرف نفي و من زائده است . زيرا من زائده در جمله مثبت به کار نمي رود . فائده ي زيادي اين است که همه ي افراد را فرا مي گيرد ، مثل : يعني هيچ کس نيامد .
لوانهم : لو حرف شرط است و بايد بر سر فعل در آيد ، لکن استثناء برسر نيز در مي آيد ، چه هم در افاده ي تأکيد مانند فعل است ، بنابراين و ما بعد آن در محل رفع است تا فاعل فعل محذوف باشد ؛ يعني لو وقع انهم جاؤوک وقت ظلمهم انفسهم … .
جلد 5 صفحه 216 سطر 1
بيان آيه 65 لغت
شجر الامر : اختلط الامر يعني امر مخلوط شد . اين لغت از همان ” شجر ” به معني درخت است و چون شاخ و برگ درخت بهم ميپيچد و مخلوط ميشود ، از اين لحاظ در اختلاط چيزهاي ديگر مخصوصا در مورد نزاع و اختلاف كه مطالب طرفين بهم مخلوط ميشود ، بكار رفته است .
حرج : تنگي و برخي گفته اند : گناه .
اعراب
لا : در اول كلام براي رد سخن آنهاست يعني : ” فليس الكلام علي ما يزعمون انهم آمنوا و هم يخالفون حكمك ” يعني كلام نه آن طوري است كه آنها گمان ميكنند كه ايمان آوردهاند ، در حالي كه مخالفت حكم تو ميكنند . پس از حرف ” لا ” قسم مي – خورد و جمله را از سر ميگيرد . برخي گفتهاند : ” لا ” بمنظور توطه براي نفي بعدي است زيرا ذكر نفي در اول و آخر كلام براي تاكيد بهتر است ، بخصوص كه نفي مقتضي اين است كه در صدر كلام قرار گيرد و اينكه باز هم نفي در كلام تكرار ميشود ، بخاطر اين است كه قسم بجواب احتياج دارد .
تسليما : مفعول مطلق تاكيدي است . اين قبيل مصدرها بمنزله تكرار فعل ميباشند .
جلد 5 صفحه 225 سطر 1
بيان آيه 69-70 لغت
صديق : كسي كه همواره حق و حقيقت را تصديق دارد . برخي گفتهاند : صديق كسي است كه براستگويي عادت كرده باشد و اين بناء نسبت به كساني بكار ميرود كه به كاري عادت كرده باشند مثل : سكير يعني كسي كه همواره مست است و شريب يعني كسي كه هميشه شراب مينوشد .
شهداء : جمع شهيد يعني كشتگان راه حق . به آنهايي كه در راه باطل كشته شوند ، شهيد گفته نميشود . شهادت صفت و حالت مقتولي است كه در راه حق كشته شده و در راه خدا داراي اخلاص است و به حق اقرار دارد و دعوت كننده بسوي آن است . انسان ميتواند آرزوي شهادت كند ولي نميتواند آرزو كند كه بدست كافري كشته شود زيرا عمل كافر معصيت است و انسان نبايد آرزوي معصيت كند . كلمه شهادت از اسماء مدح است . برخي گفته اند : شهادت عبارت است از صبر بر جنگ دشمنان كه خداوند به آن امر كرده است . اما صبر بر الم به اينكه از درد و جراحت ننالد ، لازم نيست بلكه چنين ناليدني مباح است در صورتي كه سخني ناپسند بر خلاف رضاي خداوند نگويد .
صالح : كسي كه در راه حسن عمل استقامت داشته باشد .
رفيق : همدم و همراه و مصاحب . اين كلمه از ” رفق در عمل ” يعني مداراي است . مرافقت نيز از همين اصل است . مرفق بمعناي آرنج دست و وجه تسميه آن اين است كه بوسيله آن دست انسان بهتر در اختيار انسان قرار ميگيرد و نيكوتر مصاحبت و رفاقت مي كند . خداوند متعال ميفرمايد : ” و يهيئي لكم من امركم مرفقا ” ( سوره كهف 16 يعني براي شما آن رفق و مدارايي فراهم ميكند كه امور شما اصلاح شود ) . فضل : در اصل لغت بمعناي زيادي مقدار است كه در نفع و فايده نيز استعمال مي شود . همه كارهاي خداوند ، فضل و تفضل و افضال است زيرا كمتر از مقدار استحقاق و مقدار كار انسان نيست ، بلكه بمراتب افزونتر است و برابري نميكند .
جلد 5 صفحه 226 سطر 5
اعراب
رفيقا : تميز نسبت است از اينرو جمع بسته نشده . برخي گفته اند : علت اينكه جمع بسته نشده ، اين است كه بمعناي : ” حسن كل احد منهم رفيقا ” ميباشد ، نظير : ” ثم نخرجكم طفلا ” ( سوره حج 5 يعني هر يك از شما را بصورت كودكي از رحم خارج ميسازيم و نظير قول شاعر : نصبن الهوي ثم ارتمين قلوبنا | باعين اعداء و هن صديق يعني پرچم عشق را برافراشتند و دلهاي ما را هدف تير چشم دشمنان كردند و حال آنكه هر يك از ايشان دوست بودند . برخي گفتهاند : ” رفيقا ” حال است زيرا در چنين موردي گاهي ” من ” بكار ميرود و هرگاه ” من ” بكار نرود بايد كلمه را حال بگيريم يعني : ” حسن كل واحد منهم مرافقا ” نظير ” لله دره فارسا ” يعني براي خداست خير او در حال سواري و معناي آيه اين ميشود : نيكو هستند هر يك از آنها در حالي كه مرافق هستند .
جلد 5 صفحه 229 سطر 1
بيان آيه 71 لغت
حذر : حذر كردن . حِذر و حَذَر دو لغتند كه معناي آنها تفاوتي ندارد مثل : اذن و اذن و مثل : مثل و مَثَل .
نفر : خارج شدن براي جنگ . نفر : گروه .
ثبات : جمع ثبه بمعناي جماعت . و ثبات بمعناي جماعاتي كه جدا جدا باشند . ابو ذؤيب گويد : فلما اجتلاها بالايام تحيرت | ثبات عليها ذلها و اكتئابها يعني هنگامي كه زنبورهاي عسل را براي گرفتن عسل ، دود داد ، با خواري و پريشاني دسته دسته سرگردان شدند . گاهي ” ثبه ” با واو و نون جمع بسته ميشود و گفته مي شود ” ثبون ” .
اعراب
ثبات : حال و محلا منصوب است . عامل آن ” انفروا ” و ذو الحال ” واو ” است .
جلد 5 صفحه 232 سطر 16
لغت
ليبطئن : هر آينه دنبال ميماند ، اين فعل از ” تبطه ” بمعناي آخر ماندن از كار است و نظير آن ” ابطاء ” بمعناي طول دادن مدت عمل و ضد آن ” اسراع ” است به معناي كم كردن مدت عمل . بطيئي : كسي كه در راه رفتن كندي كند .
جلد 5 صفحه 232 سطر 20
اعراب
لمن ليبطئن : لام اول لام ابتداست بعد از ” ان ” قرار گرفته و لام دوم ، لام قسم است . بدليل اينكه بر سر فعلي در آمده كه بوسيله نون تاكيد شده است . كلمه ” من “ موصوله و مراد كسي است كه سوگند ياد ميكند يعني : و ان منكم لمن حلف بالله ليبطئن صله ” من ” ممكن است فعل قسم واقع شود زيرا فعل قسم خبر است ولي ممكن نيست امر و نهي باشد :
كان : مخفف ” كان ” يعني ” كانه ” و ضمير حذف شده است . جمله : ” كان لم تكن بينكم و بينه مودة ” ميان فعل ” ليقولن ” و مفعول آن ” يا ليتني كنت … ” فاصله شده است . چنانكه جمله : ” قد انعم الله علي اذ لم اكن … “ مفعول ” قال ” است .
فافوز : در جواب تمني منصوب شده و اصل آن ” فان افوز ” است . بنابراين بوسيله فاء در حقيقت اسمي بر اسمي عطف شده است يعني : ” يا ليتني كان لي حضور معهم ففوز ” و اگر عطف بر ظاهر باشد معناي آن ” يا ليتني كنت معهم ففزت “ خواهد بود .
جلد 5 صفحه 236 سطر 1
بيان آيه 74 لغت
يشرون : از شراء بمعناي فروختن و اشتراء بمعني خريدن ، يزيد بن مفرغ گويد : و شريت بردا ليتي | من بعد برد كنت هامه يعني : برد را افروختم كه كاش پس از فروختن او مرده بودم ( برد نام غلام او بوده )
اعراب
فيقتل او يغلب : عطف است بر ” يقاتل ” .
فسوف نؤتيه : جواب شرط .
جلد 5 صفحه 239 سطر 1
بيان آيه 75 لغت
ولدان : جمع ولد . كلماتي كه بر اين وزن هستند بيشتر بر وزن ” فعال ” جمع بسته ميشوند ، مثل : جبل ، جبال و مثل : جمل ، جمال و گاهي بر وزن ” فعلان ” مثل : ولدان ، و مثل : خرب ، خربان و مثل : برق ، برقان و …
اعراب
ما : اسم استفهام ، مبتدا لا تقاتلون : محلا منصوب و حال يعني : ” اي شيي لكم تاركين للقتال “
و المستضعفين : مجرور و عطف بر ” في سبيل الله ” مبرد گويد : عطف است بر ” الله “
الظالم : صفت قريه است لكن در حقيقت صفت براي اهل قريه است و چون بمنزله فعل است ، صفت بودن آن از قريه – كه مؤنث است – مانعي ندارد . اين موضوع در صفت تفضيل كه بمنزله فعل نيست ، غير جايز است بنابراين نميگوييم : ” مررت برجل خير منه ابوه ” كه خير صفت ” ابو ” است نه ” رجل “
جلد 5 صفحه 241 سطر 1
بيان آيه 76 لغت
طاغوت : شرح آن گذشت .
كيد : كوشش در فساد از راه حيله و كاد : حيله گري كه ميخواهد ضرري برساند .
جلد 5 صفحه 243 سطر 5
بيان آيه 77 اعراب
اذا فريق منهم : ” اذا ” ظرف مكان و مثل ” فاء ” جمله را به شرط پيوند ميدهد بنابراين عامل نصب آن ” يخشون ” است . كخشيته الله : محلا منصوب از مصدر محذوف يعني ” خشية كخشية الله ” . او اشد خشيه : عطف بر ” كخشية الله ” . خشية تميز است .
لو لا : حرف تحضيض و ترغيب . اين كلمه فقط بر سر فعل ميآيد .
جلد 5 صفحه 247 سطر 1
بيان آيه 78 لغت
بروج : جمع برج ، اصل اين كلمه بمعناي ظاهر شدن است مثل : ” تبرجت المراة “ يعني زن محاسن خود را آشكار كرد .
برج : گشادي چشم و آشكاري آن است و علت اينكه به بارو ، برج گفتهاند ، ظهور و آشكاري آن است .
مشيدة : بنايي كه با گچ تزيين شده .
شيد : گچ .
شيد : بلند كردن ساختمان . علت اينكه به گچ ، شيد گفته ميشود اين است كه وسيله بلندي ساختمان ميشود .
فقه : فهم . فقيه : دانا و در اصطلاح ، داناي بعلم دين .
تفقه : آموختن فقه .
اعراب
اين : متضمن معناي شرط ، خواه با ما همراه باشد يا همراه نباشد . اين كلمه بمعناي ” هر جا ” و براي استغراق اماكن است . همانطوري
كه ” متي ” بمعناي ” هر جا “ و براي استغراق ازمنه است . علت اينكه در اينجا ” اينما ” متصل نوشته ميشود و در ” اين ما كنتم توعدون ” ( سوره اعراف 37 ) جدا نوشته مي شود اين است كه ” ما ” زاده است و بهمين جهت از ” اين ” جدا نوشته شده است .
مال هؤلاء : بقدري اين استعمال زياد شده كه توهم كردهاند ” ل ” متصل به ” ما “ و هر دو يك حرف هستند و آن را از ما بعد خود جدا نوشتهاند . وقف بر لام جايز نيست كه حرف جر است .
جلد 5 صفحه 251 سطر 1
بيان آيه 79 اعراب
رسولا : منصوب به ” ارسلناك ” و ذكر آن براي تاكيد است زيرا خود ” ارسلناك ” دلالت دارد بر اينكه او رسول است .
شهيدا : تميز . معناي ” من ” در ” من حسنة و من سيئة ” بيان معناي ” ما ” است و اگر ميگفت : ” ان اصابك من حسنة فمن الله ” حرف ” من ” زايد بود و معنايي نداشت .
جلد 5 صفحه 254 سطر 1
بيان آيه 80 و 81 لغت
مبرد گويد : تبييت ، يعني تدبير چيزي در شب ، عبيدة بن هشام گويد : اتوني فلم ارض ما بيتوا | و كانوا اتوني لامر نكر يعني پيش من آمدند و من از آنچه شبانه تدبير كرده بودند راضي نشدم و آنها براي امر ناپسندي پيش من آمده بودند و بيوت : چيزي است كه صاحب آن براي آن بيتوته كند و تبييت : آمدن دشمن در شب . بنابراين اصل معناي تبييت احكام چيزي است در شب .
جلد 5 صفحه 254 سطر 16
اعراب
فما ارسلناك عليهم حفيظا : جواب جزاء است به تقدير : ” و من تولي فليس عليك باس لانك لم ترسل عليهم حفيظا “
طاعة : مبتداست و خبر آن محذوف است يا خبري است كه مبتداي آن حذف شده يعني : ” عندنا طاعة ” يا ” امرنا طاعة ” اگر به تقدير : ” تطيع طاعة ” منصوب شود جايز است .
جلد 5 صفحه 258 سطر 1
بيان آيه 82-83 لغت
تدبر : نظر در سرانجام كارها و تدابر : تقاطع و دشمني است . فرق ميان تدبر و تفكر اين است كه : تدبر ، نظر در سرانجام ولي تفكر ، نظر در دلايل است .
اختلاف : امتناع دو چيز از اينكه جاي يكديگر را بگيرند مثل سياهي و سفيدي كه اين امتناع ذاتي آنهاست و مثل رفتن در جهات مختلف .
اذاعوا : از مصدر اذاعه بمعناي تفريق . تبع هنگام ورود به مدينه گفت : و لقد شربت علي براجم شربة | كادت بباقية الحيات تذيع يعني سرچشمه براجم ، آبي نوشيدم كه نزديك بود باقي حيات را از من جدا گرداند چه زالويي در گلويش گير آمده بود كه نفس كشيدن را مانع ميشد . اذاعه و اشاعه و افشاء اظهار و اعلان و همه بيك معني و ضد كتمان و اسرار و اخفاء هستند .
استنباط : استخراج ، خارج كردن هر چيزي براي اينكه بديده سر يا بديده چشم مشاهده گردد و نبط آبي است كه از چاه خارج ميگردد .
جلد 5 صفحه 268 سطر 1
بيان آيه 84 لغت
نكول : خودداري كردن از كاري بجهت ترس . نكال ، چيزي كه عبرت براي ديگران قرار گيرد و تنكيل : عقوبت و كيفر .
جلد 5 صفحه 270 سطر 1
بيان آيه 85 لغت
شفاعت : اصل اين كلمه از شفع است كه به معناي جفت و ضد وتر ميباشد ، چه در حقيقت كسي كه براي ديگري وساطت ميكند ، خود را رفيق و دوست او قرار داده است . شفيع به كسي گويند كه ملك ديگري را ضميمه ملك خود سازد .
شفاعت پيامبر مسلمين درباره كيفيت شفاعت پيامبر در روز قيامت ، اختلاف كردهاند : معتزله و پيروان ايشان گويند : پيامبر ، اهل بهشت را شفاعت ميكند تا خداوند بر درجات ايشان بيفزايد . ديگران گويند : پيامبر آن عده از گنهكاران امت را كه خداوند از دينشان راضي است ، شفاعت ميكند تا بدانوسيله كيفر آنها ساقط شود .
كفل : بهره و نصيب . اين كلمه از ” اكتفلت البعير ” است (يعني بر كوهان شتر گليمي افكنده و بر او سوار شوند ) در حقيقت در موقع سوار
شدن بر شتر ، از همه پشت شتر استفاده نميشود بلكه از قسمتي از آن ، استفاده ميشود . ازهري گويد : كفل يعني كسي كه بخوبي سوار بر اسب نميشود و اصل اين كلمه ” كفل ” بمعناي عجز است و كفالت به نفس و مال نيز از همين است و كفل بمعناي مثل است .
مقيت : اصل اين كلمه از ” قوت ” است و قوت ، وسيله اي است كه جان انسان را حفظ كند و مقيت ، كسي است كه بر حفظ جان و دادن قوت قدرت داشته باشد . چنانكه شاعر گويد : و ذي ضغن كففت النفس عنه | و كنت علي مساءته مقيتا يعني : صاحب كينه اي كه خود را از او حفظ كردم و بر بدي او مقتدر بودم .
جلد 5 صفحه 274 سطر 1
بيان آيه 86 لغت
تحيت : سلام . شاعر گويد : انا محيوك يا سلمي فحيينا | و ان سقيت كرام الناس فاسقينا يعني : اي سلمي ، ما ترا درود ميفرستيم ، پس تو هم بر ما درود بفرست . و اگر مردمان كريم را سيرآب ميگرداني ما را سيرآب گردان .
حسيب : نگه دارنده هر چيزي بطوري كه هيچ چيز را مورد غفلت قرار ندهد . اين كلمه از حساب بمعناي شمردن است و كسي كه اين كلمه را بمعناي ” كافي ” دانسته ، آن را از ” حسبي كذا ” ( يعني مرا كفايت ميكند ) گرفته است . زجاج گويد : معناي ” حسيب ” اين است كه : خداوند به هر چيزي ، علم دارد و جزا ، باندازه حساب ميدهد و قول خداوند : ” عطاء حسابا ” يعني : عطاي كافي ( سوره نبأ 36 ) .
جلد 5 صفحه 277 سطر 1
بيان آيه 87 اعراب
ليجمعنكم : لام قسم
حديثا : تميز مثل ” و من احسن من زيد فهما ” يعني چه كسي از حيث فهم بهتر از زيد است . بنابراين جمله بالا در لفظ استفهام و در معني تقرير است .
جلد 5 صفحه 279 سطر 1
بيان آيه 88 لغت
اركاس : رد .
امية بن ابي الصلت گويد : فاركسوا في حميم النار انهم | كانوا عصاة و قالو الافك و الزورا يعني به حميم جهنم بازگشتند زيرا ايشان عاصي بودند و دروغ و تهمت بر زبان آوردند .
اعراب
فئتين : حال و عامل آن معناي فعلي است كه در ” لك ” ميباشد .
جلد 5 صفحه 283 سطر 5
بيان آيه 90 لغت
حصر : تنگي . هر كس از چيزي يا كاري با سختي به تنگ آيد ، گويند : حصر يافته .
اعتزال : دور شدن از چيزي .
احرص گويد : يا بيت عاتكة الذي اتعزل | حذر العدي و به الفواد موكل يعني : اي خانه عاتكه كه از آن كناره ميگيرم مثل دشمنان ، در حالي كه دل به آن بستگي دارد . گروهي از مسلمين را متعزله ، مينامند زيرا از مجلس درس حسن بصري كناره گيري كردند ، با اينكه از اصحاب درس وي شمرده ميشدند . علت كناره گيري و اعتزال ايشان اين بود كه : چون واصل بن عطا قول به بطلان جبر و تفويض را ابطال و ” امر بين الامرين ” و حد وسط ميان آن دو را اختيار كرد و عمرو بن عبيد و جماعتي از او متابعت كردند ، ناچار شدند كه از حسن بصري و اصحاب او كناره گيري كنند ، از اينرو مردم ايشان را ” معتزله ” خواندند و اين نام همچنان براي ايشان باقي ماند .
اعراب
حضرت صدورهم : جمله محلا منصوب و حال است . حرف ” قد ” نيز مقدر است زيرا فعل ماضي وقتي ميتواند حال واقع شود كه همراه آن حرف ” قد ” باشد زيرا اين حرف فعل ماضي را به حال نزديك ميسازد . ممكن است اين جمله محلا منصوب و صفت باشد براي موصوفي محذوف كه حال بوده است .
جلد 5 صفحه 291 سطر 6
بيان آيه 92 لغت
خطا : كار نادرست . صورتهاي ديگر آن : ” خطاء و خطا و خطاه ” ( به سكون تاء در دوتاي اخير ) ميباشد .
خاطئه : گناه .
تحرير : آزاد كردن بردگان .
اعراب
الا خطا : نحويان محقق به اتفاق ميگويند : اين استثنا منقطع است يعني : هيچ مؤمني نبايد مؤمني را بكشد ، مگر اينكه خطا كند . مثل اين شعر :
من البيض لم تظعن بعيدا و لم تطک | علي الارض الاريط برد مرجل يعني از … به جاي دوري نرفت و بر زمين گام ننهاد مگر بر برد نازك و صورت دار . بديهي است كه : برد نازك و … از زمين نيست تا استثنا متصل باشد . در سوره بقره ذيل آيه : ” الا الذين ظلموا منهم … ” ( آيه 150 ) نيز از نظير اين مطلب گفتگو كردهايم . برخي گفتهاند : اين استثنا متصل است و مقصود اين است كه : نبايد مؤمني مؤمني را عمدا بكشد و اگر عمدا او را كشت ، مؤمن نيست ،
زيرا اين عمل او را از ايمان خارج ميسازد . سپس ميگويد : ” الا خطا ” يعني اگر از روي خطا او را بكشد ، از ايمان خارج نميشود . فتحرير رقبة : مبتداست و خبر آن محذوف است ، زيرا كلام بر آن دلالت دارد . الا ان يصدقوا ، در محل نصب است : يعني : ” عليه ذلك الا ان يصدقوا “ و ” ان يصدقوا ” تاويل بمصدر برده ميشود و حال است اصل : ” يصدقوا ” ” يتصدقوا “ است كه تاء در صاد ادغام شده است زيرا مخرج آنها بيكديگر نزديك است . برخي گفتهاند : در قرات ابي ، ” الا ان يتصدقوا ” آمده است .
توبة من الله : مفعول لاجله ، يعني روزه را بخاطر توبه بگيرند و برخي گفتهاند يعني تاب الله بذلك عليكم توبة ” و بنابراين مصدري است نظير كتاب الله عليكم كه ذكر آن گذشت .
جلد 5 صفحه 306
لغت 94
عرض : همه متاعهاي دنيوي ، عرضند . ميگويند : دنيا عرض حاضر است . همچنين به هر چيزي كه درنگ آن كم است ، ميگويند : عرض است . عرضي كه بقول متكلمان ، در برابر جوهر قرار ميگيرد ، نيز بهمين معني است ، زيرا مقصود اين است كه امور عرضي مثل خود اجسام كه جوهرند ، دوام و بقا ندارند . عرض ، به معناي بيماري يا … كه عارض انسان شود ، نيز بكار رود .
اعراب
تبتعون : حال از واو ” تقولوا “
كذلك : در محل نصب و خبر ” كنتم “
جلد 5 صفحه 311 سطر 19
آيات 95 تا 96 سوره نساء لغت
ضرر : نقصان ، هر چيزي كه براي انسان كمبودي بوجود آورد ، مثل : كوري ، بيماري و علت ،
درجه : منزلت و مقام و ادراج : درجه درجه پيمودن .
اعراب
درجة . منصوب است بنابراين كه اسمي باشد جانشين مصدر يعني : ” فضل الله المجاهدين … تفضيلا بدرجة “ درجات : در محل نصب و بدل است از : ” اجرا عظيما ” و در حقيقت معناي ” اجر عظيم ” را تفسير ميكند . يعني : خداوند مجاهدان را بدرجات و آمرزش و رحمت برتري بخشيده است ، ممكن است نصب آن بخاطر تاكيد بودن براي ” اجرا عظيما “ باشد ، زيرا ” اجر عظيم ” همان بالا رفتن درجات و آمرزش و رحمت است . مثل : ” لك علي الف درهم عرفا ” كه كلمه ” عرفا ” تاكيد جمله است زيرا لك علي الف درهم خود اعتراف است به اينكه : تو هزار درهم از من ميخواهي . گويي گفته است : ” اعرفها عرفا ” يعني اعتراف ميكنم به اينكه ترا بر من هزار درهم است ، اعتراف ميكنم . و در مورد آيه ، مثل اينكه گفته شده است : غفر الله لهم مغفرة و آجرهم اجرا عظيما يعني خداوند بطور حتم آنها را ميآمرزد و به آنها پاداشي بزرگ ميدهد ، زيرا در ” اجرا عظيما ” معناي آمرزش و رحم و تفضل موجود است .
[1] . اسرارنا و بدرارا ، منصوبند بنابر مصدريت . ان يکبروا محلا منصوب است به بدار ، يعني ” لاتأکلوا مرفين ومبادرين کبرهم ” يعني مخوريد مال آنها را با اسراف و مبادرت نسبت به بزرگ شدن آنها . بالمعروف محلا منصوب و حال است . کفي بالله : باء زائد است و جار و مجرور محلا مرفوع و فاعل فعل است . حسيبا : منصوب و حال است يا تمييز است يعني بس است خداوند در حالي که محاسب است .
[2] . جمله موصوفش حذف شده يعنی يعنی آنان به گريه در آمدند ، برخی از آها اشکش پيشی گرفت و برخی اشک چشم را به مدارايی ثنا می گفت .
[3] . يعنی روزگار جز دو مرحله نيست : يکی مرحله ی مرگ و ديگر زندگی و کوشش و تلاش .