«ترجمه و شرح لغات برگزیده از تفسیر شریف مجمع البیان»1

 

مفردات نور

«ترجمه و شرح لغات برگزیده از تفسیر شریف مجمع البیان»

جلد ‌1 صفحه ‌41 سطر ‌14

شرح لغات اين سوره

حمد : با مدح و شكر معنا‏ي نزديك بهم دارند و كلمات ” ذم ” و ” هجا ” و ” كفران ” در مقابل حمد و مدح و شكر مي باشند ، در حمد لازم نشده است كه در برابر نعمت باشد ولي شكر حتما در مقابل نعمت و نيكي است .

رب : پروردگار ، براي اين كلمه چند معني گفته شده است از اينقرار : ‌1- بزرگ و فرمانبردار ‌2- مالك ( دارنده ) ، همانطور كه رسول اكرم بمردي فرمود : ” ا رب غنم ام رب ابل ” آيا تو صاحب گوسفندي يا صاحب شتر ، جواب داد هر چه خدا دهد زياد ميكنيم و لذت ميبريم . ‌3- اختيار دار . ‌4- پرورش دهنده . ‌5- اصلاح گر ، كلمه رب بطور مطلق فقط در مورد خدا بكار ميرود و در مورد اشخاص ديگر با اضافه استعمال ميشود مانند ” رب الدار ” ( مالك خانه )

عالمين : جمع عالم و خود كلمه عالم ، جمعيست كه از جنس لفظ خود مفرد ندارد و بگروهي از صاحبان عقل گفته ميشود . ولي در استعمال مردم ، عالم بمعناي همه موجودات است اعم از جاندار و بي جان انسان و يا انواع ديگر و آيه كريمه : ” و ما رب العالمين قال رب السموات و الارض “ ( پروردگار جهانيان چيست گفت : پروردگار آسمانها و زمين … ) بهمين معناي كلي است .

جلد ‌1 صفحه ‌42 سطر ‌2

مالك يا مالك : مالك بمعناي پادشاه و مالك كسيكه توانا‏ي و حق تصرف در مالش را بهر صورتي كه بخواهد دارد و كسي نميتواند از او جلوگيري نمايد .

يوم الدين : يوم – روز ، و دين بچند معنا آمده است . ‌1- جزا و پاداش . ‌2- حساب ‌3- طاعت و پيروي ، ولي در اينجا بمعناي پاداش و حساب است بقرينه آيات كريمه ” اليوم تجزي كل نفس ما كسبت ” ( امروز هر كسي را هر چه كرد جزا دهد ) و ” اليوم تجزون ما كنتم تعلمون “ ( امروز بانچه كرديد جزاو پاداش داده ميشويد )

جلد ‌1 صفحه ‌42 سطر ‌9

نعبد : مي پرستيم . عبادت در لغت ذلت و خواري و ” طريق معبد ” يعني راهي كه در اثر رفت و آمد زياد كوبيده شده است و به بنده و برده ” عبد ” ميگويند از نظر ذلت و رام بودنش در برابر صاحب و مالكش .

نستعين : از تو كمك ميخواهيم ؛ استعانت ، كمك خواستن .

جلد ‌1 صفحه ‌42 سطر ‌13

اهدنا : هدايت كن ما را ، هدايت در لغت ارشاد و راهنما‏ي است و كسيكه جلو مردم افتاده آنان را راهنما‏ي ميكند ” هادي ” و راهنما ميگويند .

جلد ‌1 صفحه ‌42 سطر ‌16

صراط : راه واضح و واسع .

مغضوب عليهم : كسانيكه بر آنان خشم و غضب شده است – از غضب كه در اصل بمعناي سختي و شدت مي باشد و لذا به سنگ سخت ” غضبة ” ميگويند .

الضالين : گمراهان اصل ” ضلال ” بمعناي ” هلاك ” است مانند آيات كريمة : إ ذا ضللنا فى الارض “ يعني وقتي درزمين هلاك شويم و ” اضل اعمالهم “ يعني اعمال آنها را نابود و هلاك كرد . و گمراهي در دين دوري و رفتن از حق است .

جلد 1 صفحه 37

بسم الله الرحمن الرحيم

اسم : مشتق از سُمُوّ به معناي رفعت و علو است واصل آن سمو است و جمعش اسماء مانند « قنو » بر اقناء و بعضي آنرا مشتق از سمه و وسم به معناي علامت گرفته اند ولي قول اول صحيح تر است . زيرا کلمه اي که صرف اولش حذف شده مانند عده و سمه همزه وصل بر سر آن در نمي آيد .

الله : اسم مخصوص خدا است و سيبويه درباره اصل آن دو وجه بيان مي کند :

1- الاه – بر وزن فعال که حرف اول آن حذف و الف و لام جانشين آن شده است .

2- لاه – بر وزن فعل که الف و لام تعظيم بر سر آن در آمده و « الله » شده است .

در اينکه کلمه الله جامد ويا مشتق است خليل مي گويد : اسمي است غير مشتق و لازم نيست که هر اسمي مشتق باشد ، و کساني که آنرا مشتق دانسته اند در اينکه اصل آن چيست اين وجوه را گفته اند :

1- مشتق از « الوهيت » به معناي عبادت و معناي الله بنابر اين ذاتي است که شايسته پرستش مي باشد .

2- مشتق از « وله » به معناي تحير ، و معنايش بنا بر اين ذاتي است که عقلها در کنه عظمتش متحير و سرگردانند .

3- از « الهت » يعني فزع و گريه کردم و خدا کسي است که همه مردم در احتياجاتشان سوي او جزع و ناله مي کنند .

4- از « الهت اليه » به سويش آرامش يافتم و معنايش اين است که دلها با ذکر و يادش آرام مي گيرند .

5- از « لاه » يعني پوشيده شد که او ذاتي است پوشيده از اوهام و آشکارو ظاهر با دليل ها و برهانهاي عقلي .

الرحمن الرحيم : دو اسمند که از رحمت گرفته شده و براي مبالغه اند جز اينکه در « فعلان » ( رحمن ) مبالغه بيشتري است از تغلب حکايت شده است که به عقيده او کلمه ( رحمن ) عربي نيست به استناد آيه کريمه که در مقام استغراب و تازه بودن کلمه گفتند : « رحمن » چيست ؟ ( قالوا و ما الرحمن ) ولي اين عقيده درست نيست زيرا در اشعار عرب فراوان اين کلمه ديده مي شود . [1]

جلد 1 صفحه 36

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

اعوذ : پناه مي بريم و استعاذه به معناي پناه بردن است .

شيطان : در لغت ، هر نافرمان و سرکشي است اعم از انسان و جن و حيوان و لذا در قرآن « شياطين الجن والانس » آمده است و وزن آن فيعال است از « شطن » به معناي دور شده و برخي آنرا ( فعلان ) از فعل « شاط » به معناي باطل شد دانسته اند ولي صحيح همان قول اولي است زيرا شاطن به معناي متمرد و نافرمان در کلمات عرب ديده مي شود . [2]

رجيم : دور شده وزنش « فعيل » از رجم به معناي انداختن

جلد ‌1 صفحه ‌57 سطر ‌16

شرح لغات

ذلك ( آن ) اشاره بدور زماني و يا مكاني و يا مقامي .

ريب : بدگماني وسلب اطمينان .

هدي : دلالت و راهنما‏ي .

متقين : ( اصلش موتقين ) از اتقاء بمعناي وقاية گرفتن و وقايه وسيلهء نگهداري است مانند سپر و لباس زمستاني .

جلد ‌1 صفحه ‌60 سطر ‌17

آيات ‌3 تا ‌5 سوره بقره : شرح لغات

الذين : كسانيكه ، جمع الذي موصول و يؤمنون صله آن . ” يؤمنون ” فعل مضارع از ايمان معناي لغوي آن از ريشه ” امن ” رساندن خود يا ديگري به أمنيت يا گرويدن يا در امان گرفتن است و در اصطلاح اسلام ، ايمان ، تصديق بخدا و پيامبران و ملائكه و جهان ديگر است [3].

غيب : هر چه از حواس ظاهر پنهان است .

يقيمون : انجام ميدهند با حدود و شرايط يا مداومت دارند بر آن ، يا آن را بر پا ميكنند .

المفلحون : رستگاران – ريشه اصلي اين كلمه ” فلح ” است بمعناي قطع ، و چون كشت كار زمين را مي شكافد بدو ” فلاح ” گفته اند و مناسب اين ريشه با معناي مفلح ( رستگار ) اينست كه گو‏ي خير و نيكي براي او باز و شكافته شده است .

سوره بقره (‌2) آيه ‌6

جلد ‌1 صفحه ‌66 سطر ‌7

شرح لغات

كفر : ( ناسپاسي ) و برابر ” شكر ” ( سپاس ) است همانطور كه ” حمد ” ( ستايش ) در برابر ” ذم ” ( سرزنش ) است پس كفر ، پوشانيدن نعمت و پنهان نمودن آنست و شكر ، آشكار كردن و نشر آن . هر آنچه چيزي را بپوشاند لغت ” كفر ” بدان گفته ميشود ” لبيد ” ميگويد : ” فى ليلة كفر النجوم غمامها ” شبي كه ستاره ها را ابرها پوشانده بود . ” انذار ” توجه دادن باينده اي ترسناك و اعلام خاص است و خداوند باين صفت توصيف ميشود ، چه اعلام و تخويف هر دو را دارد “ ذلك يخوف الله به عباده “[4] ( اينست كه خدا بندگان خويش را بدان ميترساند ) . بعضي گفته اند فرق ” انذار ” با ” اشعار ” اينست كه انذار ، ترساندن از چيزي است وقت دار بخلاف اشعار .

سوره بقره (‌2) آيه ‌7

جلد ‌1 صفحه ‌66 سطر ‌18

ختم : نظير طبع مهر زدن است و ختم چيز پايان و نهايت آنست و ختم كتاب از همين باب است يعني تمام كردن آن و مهر را نيز بهمين جهت خاتم گفته اند .

سمع : اگر چه مفرد است ولي منظور از آن ، گوشها و جمع است و چون مصدر است مفرد آمده و نيز ممكن است بحذف مضاف باشد يعني ” مواضع سمعهم ” ( محل قوه شنوا‏ي ايشان ) يا چون مضاف اليه ( هم ) جمع است لذا مفرد بهمان معناي جمع ميايد و در ادبيات عرب نظير فراوان دارد .[5] ” غشاوة ” پرده و پوشش وزن فعاله بچيزي كه احاطه كند به بدن ، مانند عمامه و عصابه يا فكررا فرا گيرد مانند خياطت و يا بمردم احاطه كند مانند امارت و خلافت گفته ميشود .

قلب : در لغت بمعناي وارونه شدن است و چون قلب با افكار مختلف پيوسته زير و رو ميشود به آن قلب گفته اند .

آيات ‌8 تا ‌10 سوره بقره :

شرح لغات

ناس : با بشر و انس مترادفند و اصل آن اناس از انس بوده است كه در اثر زيادي استعمال همزهء آن حذف شده است بعضي گفته اند اصل آن ” نوس ” بمعناي حركت است و مصغر آن : نويس ميشود و بعضي آن را از انس بمعناي ظهور گرفته اند كلمه ناس جمع و مفردش انسان ميباشد .

يوم آخر : روز واپسين كه ديگر پس از آن روزي نيست .

يخادعون : از خدعه بمعناي اظهار خلاف آنچه در باطن و ضمير هست .

انفسهم : نفس بسه معني گفته ميشود . ‌1- روح ‌2- خود ( براي ت‌کكيد ) ‌3- ذات ، كه اصل همين كلمه است .

و ما يشعرون : و نميدانند اصل شعر احساس چيزي است و كلمهء شاعر از همين ماده مشتق است چه ، شاعر بانچه ميگويد از نظر ماده و هي‌‏ت و وزن علم دارد و چون شعور ، آن نوع علمي است كه همراه تخيل و احساس باشد لذا اين كلمه بخدا گفته نميشود .

اليم : بمعناي مولم = دردناك .

آيات ‌8 تا ‌10 سوره بقره :

شرح لغات

ناس : با بشر و انس مترادفند و اصل آن اناس از انس بوده است كه در اثر زيادي استعمال همزهء آن حذف شده است بعضي گفته اند اصل آن ” نوس ” بمعناي حركت است و مصغر آن : نويس ميشود و بعضي آن را از انس بمعناي ظهور گرفته اند كلمه ناس جمع و مفردش انسان ميباشد .

يوم آخر : روز واپسين كه ديگر پس از آن روزي نيست .

يخادعون : از خدعه بمعناي اظهار خلاف آنچه در باطن و ضمير هست .

انفسهم : نفس بسه معني گفته ميشود . ‌1- روح ‌2- خود ( براي ت‌کكيد ) ‌3- ذات ، كه اصل همين كلمه است .

و ما يشعرون : و نميدانند اصل شعر احساس چيزي است و كلمهء شاعر از همين ماده مشتق است چه ، شاعر بانچه ميگويد از نظر ماده و هي‌‏ت و وزن علم دارد و چون شعور ، آن نوع علمي است كه همراه تخيل و احساس باشد لذا اين كلمه بخدا گفته نميشود .

اليم : بمعناي مولم = دردناك .

آيات ‌14 تا ‌15 سوره بقره :

لقوا : ديدند از لقاء و آن روبرو شدن دو چيز با هم ، يا برخورد آنها بهم مي باشد .

خلوا : تنها شدند ، خلوت گزيدند .

يستهزئ : مسخره ميكنند .

يمدهم : از ماده و ريشه مد كه اصل آن زياد شدن و جذب است .

طغيان : تجاوز از حد و ميگويند : طغي الماء ( آب تجاوز كرد ) وقتي از حدش بگذرد بهمين مناسبت بمرد ستمگر متجاوز ” طاغيه ” ميگويند .

يعمهون: متحير شوند از ” عمه ” بمعناي تحير و سرگرداني .

جلد ‌1 صفحه ‌81 سطر ‌7

شرح لغات

مثل : آوردن نظا‏ر مطلب است كه با دانستن آن فهم مطلب ساده تر ميگردد .

استوقد : بمعناي اوقد ( برافروخت ) مثل استجاب بمعناي اجاب ( اجابت كرد ) و بعضي آنرا بهمان معناي باب خودش گرفته و استوقد را بمعناي آتش گيرانه طلب كرد دانسته اند ريشه اين فعل ” وقود ” است كه بمعناي آتش گيرانه چون چوب و آتشي حرارت ده و سوزانند ميباشد .

اضاء : روشن شد ( لازم ) و روشن نمود ( متعدي ) ولي در اينجا بمعناي متعدي ( روشن نمود ) ميباشد

جلد ‌1 صفحه ‌84 سطر ‌18

شرح لغات

صيب : باران بر وزن سيد ” فيعل از صواب ” .

سماء : آسمان و هر چه بالاست و سايه مياندازد .

يخطف : از خطف بمعناي ربودن

جلد ‌1 صفحه ‌88 سطر ‌15

خلق : انجام کاري است که مطابق با حکمت و مصلحت و روي اندازگيري دقيق و معين باشد و از همين ماده کلمات خلق به معناي طبع و طبيعت و خلاق به معناي نصيب و سهم مشتق شده است .

ارض : كره زمين و بمعناي دست و پاي حيوانات ( قوا‏م ) نيز گفته شده است [6] و بمعناي لرزش و ارتعاش هم آمده است .

جعل : از جعل بمعناي ايجاد و خلق و احداث است .

فراشا : فراش جمع فرش و بساط و مهاد نيز بهمين معناست و در اينجا كنايه از زمين مي باشد .

السماء : آسمان باعتبار اينكه بالاتر از زمين است و در لغت عرب هر چيزيكه بالاتر و بلندتر از چيز ديگر باشد نسبت بان چيز ” سماء ” ناميده ميشود .[7]

ماء : يعني آب و اصل آن موه و جمعش امواه تصغير آن مويه ميباشد .

من السماء : يعني از جانب و سمت آسمان .

اندادا : جمع ند : مثل و شبيه و مانند و بمعناي عدل و ضد نيز آمده است . [8]

سوره بقره 23

جلد ‌1 صفحه ‌92 سطر ‌1

شرح لغات

كلمه ” إن ” در همه جا براي شك و ترديد نيست و در مقام علم و يقين هم در لغت عرب بكار ميرود مثلا ميگويند : ” ان كنت انسانا فافعل ” ( اگر انساني اينكار را بكن ) در اين آيه با آنكه خداوند بشك و بدگماني كفار علم دارد . كلام را با ” ان ” ( اگر ) شروع كرده است و اين مطابق با عادت عرب در خطابها و گفتگوهاي آنانست .

ريب : شك و ترديد توام با احتمال خلاف گو‏ي و دروغ و بدگماني .

عبد : انساني كه برده وغلام ديگري باشد و نقطه مقابل آن حر و آزاد است . و كلمه ” تعبيد ” كه بمعني ذليل كردن است از همين ماده گرفته شده است و چون بنده براي مولاي خود ذليل و خاضع ميباشد از آنجهت باو عبد ميگويند .

بسورة : سوره بدون همزه از سور يعني حصار گرفته شده ونيز بمعني مقام شامخ و منزلت عالي آمده است . [9]

بنابراين هر سوره چون درجه و پله ايست كه خواننده اش را بدان مقام ميرساند و بتدريج و ترتيب خواندن سوره ها تا پايان قرآن، درجات كمال انساني را مي پيمايد . و بگفته برخي كلمه ” سوره ” از سؤر با همزه كه بمعني قطعه و باقيمانده از چيزي است گرفته شده بنابراين بهر قسمتي از قرآن سوره گفته اند بمناسبت جدا شدن آن ، از قسمتهاي ديگر .

جلد 1 صفحه 98

بقره آيه 25

بشر : از بشارت ، خبر دادن به چيزي که سبب خوشحالي مي گردد . و گاهي در خبر هايي که موجب غم و اندوه است نيز به کار مي رود . مانند آيه کريمه » فبشرهم بعذاب اليم » . [10] ( آنان را به عذابي دردناک بشارت بده ) . و بشارت از بشره ( ظاهر پوست بدن ) گرفته شده است به مناسبت اينکه چهره و قيافه باشنيدن خبر خوشحال کننده اي باز و منبسط مي گردد .

جنات : جمع جنت ( باغ ) است و منظور از آن تنها درختها و ميوه هاي آن است نه زمين باغ همانطور که قرآن مي گويد از زير آن درختها آب جريان دارد .

« تجري من تحتها الانهار » منظور بيان جريان آب است در زير درختها نه از زير زمين ، ريشه لغت جنت از جنّ ( پنهان شد ) است و جن راهم جن مي گويند چون پنهان و مخفي از نظرها است . و کلمات جنون ( ديوانگي ) و جنين ( کودک ) که از نظر پوشيده بودن آن در رحم از ديده هاست ، نيز از همين ماده گرفته شده . مفضل مي گويد : باغي که داراي درختان انگور باشد ، فردوس مي نامند و جنت فقط به باغي گفته مي شود که درخت خرما داشته باشد .

ازواج : جمع زوج که در مورد زن و مرد هر دو به کار مي رود . گرچه به زن زوجه گفته مي شود . و به هم شکل هر چيزي نيز زوج مي گويند .

خالدون : از خلود به معناي دوام و بقا مي باشد

جلد 1 ، صفحه 100

شرح لغات

لا يستحيي : از استحياء شرم و باك داشتن ( در برابر بي شرمي و بي باكي )

يضرب 🙁 بزند ) از ريشه ضرب ( زدن ) و در لغت عرب بر انجام هر كاري گفته ميشود . مثلا معامله را ضرب و تجارت و سفر را ضرب در زمين گويند .

بعوضة : بعوضه ، پشه ريز و كوچك را گويند.

فاسقين : فسق و فسوق ، ترك اوامر خداوند است . فراء ميگويد : خارج شدن و بيرون رفتن از زير فرمان اطاعت و بندگي را فسق گويند .

جلد ‌1 صفحه ‌108 سطر ‌15

شرح لغات

عهد : قرارداد و پيمان و عهد خدا همان سفارش و فرمان او است كه در آيه كريمه مي فرمايد : ” الم اعهد اليكه يا بين آدم “ اي فرزندان آدم آيا ما بتو فرمان نداديم .

ميثاقه : ميثاق ، همان پيمان محكم است كه بان اطمينان باشد .

يقطعون : از قطع يعني جدا كردن دو چيز از هم .

امر : بمعني فرمان است كه بالاتر و بزرگتر نسبت به زير دست صادر ميكند .[11]

يوصل : از وصل يعني پيوستگي ميان دو چيز در برابر فصل ( جدا‏ي ) .

خاسرون : از خسران بمعني هلاكت و زيان

جلد ‌1 صفحه ‌112 سطر ‌6

شرح لغات

خلق : از ماده خلق بمعني آفرينش روي اندازه گيري معين و دقيق .

جميعا : از جمع( همه ) ضميمه كردن در برابر تفرق و پراكندگي .

استوي : راست و مستقيم نمود ( از تسويه ) در برابر كجي .

سبع : يعني هفت و سبع كه به حيوانات درنده گفته ميشود از همين ماده است و به مناسبت آنكه قدرت آن بيشتر از حيوانات مي باشد و گو‏يي هفت برابر قدرت حيوانات ديگر است .

العليم : عالم ( دانشمند ) و مبالغه و زيادي را ميرساند .

جلد ‌1 صفحه ‌115 سطر ‌26

آيات ‌30 تا ‌32 سوره بقره: شرح لغات

رب : آقا و بزرگ و صاحب و بطور مطلق فقط بخدا گفته ميشود .

ملائكه : جمع ملك ( فرشته ) .

جعلنا : قرار داديم از جعل يعني پديد آوردن و قرار دادن .

خليفه : يعني پيشوا و جانشين .

يسفك الدماء : ميريزد خون ها را از سفك بمعناي ريختن .

الدماء : جمع دم بمعني خون .

نسبح : يعني تقديس و تنزيه ميكنيم خداوند را از بديها و پليديها .

آدم : اولين انسانيكه خداوند آفريد كه به او آدم ابوالبشر ، پدر انسانها گفته ميشود .

عرضهم : از عرض يعني در معرض قرار دادن و عرضه داشتن .

انبئوني :آگاه كنيد مرا ، از انباء يعني اعلام و آگاهي دادن و نبوت و نبي از همين ماده گرفته شده اند .

حكيم : دانشمند و حكمت ، همان دانش است و نيز حكيم بدانشمنديكه كار را بر اساس علم و تدبير انجام ميدهد گفته شده و بر عمل انساني و اخلاقي او كه جلوگيري از فساد و تبهكاري است ” حكمت ” اطلاق شده است .

جلد 1 ، صفحه 122

شرح لغات

تبدون : آشكار مي كنيد و ابداء و اظهار و اعلان بيك معني مي باشند .

سوره بقره (‌2) آيه ‌34

جلد ‌1 صفحه ‌125 سطر ‌20

شرح لغات

سجود : در لغت خضوع و اظهار ذلت است و در اصطلاح اسلام ، قرار دادن پيشاني است بر روي زمين و يكي از اجزاء نماز است چون ركوع و قنوت و مانند آنها .

ابي : امتناع كرد و سه كلمه ” اباء ” و ” ترك ” و ” امتناع ” بيك معني هستند .

استكبر : خود را بزرگ دانست و استكبار بهمان معناي تكبر است .

ابليس : اسمي است عجمي بمعناي شيطان .

جلد ‌1 صفحه ‌131

سوره بقره (‌2) آيه ‌35 شرح لغات

اسكن : آرام بگير از سكون بمعناي آرامش و اطمينان و ” سكن ” بسكون كاف بمعناي خانواده و سكن بفتح كاف خانه و منزل و گاهي بمعناي رحمت نيز ميباشد .

زوج : همسر ، جفت .

كلا : بخوريد ، و لغات : ” اكل و مضغ و لقم ” معاني نزديك بهم دارند .

رغدا : سودي كه در بدست آوردن آن رنج و زحمتي كشيده نشده است . و برخي گويند : رغد گشايش زندگي است .

شئتما : خواستيد ، از مشيت بمعناي خواستن و بهمين معنا است كلمات : ” محبت و اختيار و ايثار ” با اختلاف كمي كه با هم دارند .

لا تقربا : نزديك نشويد از قرب بمعناي نزديكي .

شجره : درخت و آنچه بر روي ساق است جمع آن اشجار و شجرات و نيز باختلاف بين اشخاص كلمه ” تشاجر ” گفته ميشود بمناسبت اينكه شاخه هاي درخت از هم فاصله و جدا‏ي دارند .

جلد ‌1 صفحه ‌135 سطر ‌14

سوره بقره (‌2) آيه ‌36 شرح لغات

ازلّهما : لغزاند آنها ، را از ” زلت ” كه بمعناي لغزش و گناه است و با لغات : ” معصيت و سيّئه ” بيك معني مي باشد .

اهبطوا : پا‏ين رويد كه از هبوط كه بمعناي از بالا پا‏ين آمدن است و گاهي بمعناي مكان گرفتن در جا‏ي بكار ميرود مانند آيه كريمه ” اهبطوا مصرا “[12]

عدو : دشمن ، نفيض ولي ( دوست ) و مصدرش ” عداوت ” است كه اصل آن بمعناي تجاوز ميباشد. مستقر : قرارگاه : و قرار همان ثبات و بقاء ضد فرار و زوال است و استقرار بقاء بر يك حال است در مدتي . و كلمه مستقر در آيه كريمه بمعناي” استقرار ” و يا مكاني كه در آن استقرار مي يابند بكار رفته است .

متاع : آنچه از آن لذت برده ميشود و تمتع بمعناي تلذذ و لذت بردن است .

حين : زمان و مدت و از اين كلمه در غير اين آيه شش ماه اراده شده است مانند آيه كريمه : ” تو‏ي اكلها كل حين باذن ربها “ ، ولي حين ، همه اوقات را مي گيرد اگر چه بيشتر استعمال آن در زمان زيادتر است .

شرح لغات سوره بقره (‌2) آيه 37

جلد ‌1 صفحه ‌139 سطر ‌13

تلقي : گرفت ، مصدرش تلقي ( گرفتن ) و اصل آن ” لقيت خيرا ” يعني خير و نيكي را يافتم و ” لقيت زيدا خيرا ” ( به تشديد قاف ) يعني به ” زيد ” خير و نيكي دادم .

كلمات : جمع كلمه و ريشه كلمه ” كلم ” است بمعناي زخم و همانطور كه زخم اثري است كه بر زخم زننده دلالت ميكند همچنين كلمه و كلام اثري است كه بر معناي منظور از آن دلالت دارد .

التواب : پذيرنده توبه و بازگشت كلمات ” توبه و انابه ” بيك معنا است و ضد توبه اصرار بر گناه است ، و اصل توبه ، پشيماني بر تندروي‌ها و بازگشت از گذشته است .

سوره بقره (‌2) آيه 38

جلد ‌1 صفحه ‌142 سطر ‌6

شرح لغات

هبوط : قبلا بيان شد و اين كلمه گاهي در پا‏ين آمدن و مقام و منزلت نيز بكار ميرود .

يأ‌تينّكم : ميايد شما را از ” إتيان ” بمعناي آمدن .

جلد ‌1 صفحه ‌143

سوره بقره (‌2) آيه ‌39

اصحاب : جمع صاحب که به معناي رفيق و همنشين است و اصل صحبت به معناي مقارنت و همراهي است و صاحب شخص کسي است که با او مدتي همراه بوده و اگر تنها در زماني کوتاه باشد به او صاحب نمي گويند .

سوره بقره (‌2) آيه 40

جلد ‌1 صفحه ‌144 سطر ‌20

شرح لغات

ابن : پسر و با كلمات ” ولد ، نسل ، ذريه ” تقريبا هم معني است جز اينكه كلمه ” ابن ” فقط به پسر گفته مي‌شود ولي ” ولد ” ( فرزند ) شامل دختر و پسر ميگردد و به مجموع آنها ” ذريه ” و ” نسل ” ميگويند . ريشه كلمه ” ابن ” از ” بناء ” آمده كه قرار دادن چيزي است بر اصل و پايه اي و چون پدر ، اصل و پسر ، فرع و ساخته بر آن است لذا از پسر بكلمه ” ابن ” تعبير شده است .

اسرا‏يل : كلمه عبري است و نام يعقوب بن اسحق فرزند حضرت ابراهيم مي باشد گويند كلمه ” اسرا‏يل ” از دو كلمه ” اسر ” بمعناي بنده و ” ‏يل ” بمعناي خدا مركب شده است مانند كلمه عبد الله در عربي . [13]

اذكروا : بياد آريد ، از ” ذكر ” بياد آوردن – توجه نمودن در برابر فراموشي و نيز ” ذكر ” بمعناي بزبان آوردن و شرف ، و كتاب هاي پيامبران و دعا و نماز آمده است .

وفا : انجام دادن، نگهداشتن عهد و پيمان است .

عهد : سفارش ، پيمان .

فارهبون : بترسيد و بينديشيد از ماده ” رهب ” بمعناي ترس در مقابل ” رغبت “ بمعناي ميل .

ثمن : بهاء ، با کلمات ” عوض و بدل ” هم معني است با اين تفاوت که ” ثمن ” بدل در معامله است پول باشد يا غير آن ولي ” عوض ” اعم از آن است و بدل چيزي است که به جاي ديگري قرار مي دهند و فرق ” ثمن ” با ” قيمت ” ( ارزش ) آن است که “ثمن ” ( بهاء ) ممکن است مساوي با کالا ممکن است زياد يا کم باشد ولي “قيمت ” با کالا برابر است .

جلد ‌1 صفحه ‌152 سطر ‌

شرح لغات سوره بقره (‌2) آيه ‌42

لا تلبسوا : نپوشيد ، نياميزيد ، ” لبس ” بمعناي اشتباه كاري ، آميختن حق به باطل و ” لبس ” پوشيدن : و چون جامه بدن را ميپوشاند بان ” لباس ” گفته اند در مقابل ” لبس ” ” ايضاح “ ( آشكار ساختن ) است .

باطل : مقابل حق ، بيهوده و فاسد و كلمات : ” بطلان ، فساد ، كذب و زور “ تقريبا همه بيك معنا هستند .

تكتموا : پنهان ميكنيد .

سوره بقره (‌2) آيه ‌44

جلد ‌1 صفحه ‌152 سطر ‌1

برّ : به کسر باء ، نيکي و با کلمات ” احسان و صلست ” به يک معنا است و به فتح آن سرزمين و فضا پهناور و به ضم به معناي گندم است .

تنسون : فراموش مي کنيد . از نسيان ، از ياد رفتن چيزي که قبلاً معلوم بوده است ولي کلمه ” سهو ” اعم از آن است و گاهي نسيان به معناي ترک است .

تتلون : مي خوانيد . از تلاوت پي در پي و خواندن از فعل ” تلي ” پشت سر آمد و فرق تلاوت با قرائت اين است که تلاوت پي در پي آمدن حروف و قرائت جمع آن است .

تعقلون : مي دانيد . تعقل مي کنيد . اصل عقل به معناي باز داشتن است و به پاي بند شتر” عقال ” مي گويند و دانستن را ” عقل ” گفتند چ.ن صاحبش را از زشتي ها باز مي دارد و از اين جهت در مورد خدا عاقل گفته نمي شود .

جلد ‌1 صفحه ‌156 سطر ‌20

شرح لغات سوره بقره (‌2) آيه ‌45

صبر : خودداري از خواستها و كف نفس و خويشتن داري از هوسها است و صبر بر مصيبت بهمين معنا است كه مصيبت زده خود را از بي تابي و فغان بازميدارد و بهمين مناسبت ماه رمضان كه روزه دار ، خودداري از خوردن و آشاميدن ميكند ماه ” صبر ” ناميده شده است .

خشوع : فروتني و با كلمات : ” خضوع ” و ” تذلل ” و ” إخبات ” تقريبا هم معني است جز اينكه ” خضوع ” با بدن و ” خشوع ” در صدا و ديده است مانند آيه كريمه : ” خاشعة ابصارهم ” [14] ( ديدگانشان فرو افتاده ) ” و خشعت الاصوات للرحمن ” [15] ( و صداها باحترام خدا بيفتد ) و مقابل خشوع ، ” تكبر ” و خودفروشي است .

سوره بقره (‌2) آيه 46

جلد ‌1 صفحه ‌157 سطر ‌3

ظن : گمان ، علم و يقين ، آنچه در ذهن ميگذرد و بر آن چيره ميشود .

ملاقات : رسيدن بهم ، و روبرو شدن و برخورد دو خط را تلاقي گويند .

رجوع : بازگشت بحال اول .

جلد ‌1 صفحه ‌162 سطر ‌10

شرح لغات سوره بقره (‌2) آيه ‌47 :

فضلتكم : برتري دادم ، از فضل ، برتري ، افزايش در خير .

سوره بقره (‌2) آيه ‌48

جلد ‌1 صفحه ‌162 سطر ‌12

لا تجزي : پاداش نميدهد : از جزاء پاداش دادن و با مقابله و مكافات بيك معنا است و بمعناي بي نياز ساختن نيز آمده است .

شفاعت : از شفع ، ضميمه نمودن و شفعه در خانه ، شركت در آنست زيرا شريك ، مالش را با ديگري ضميمه ميكند و در مورد دست گيري كه شفاعت ميگويند باين مناسبت است كه گو‏ي شخص دست گير ، آبرو و اعتبار خودش را با حيثيت مجرم و گناهكار ضميمه نموده است .

عدل : كلمات : ” عدل و حق و انصاف ” نظير هم اند و نقيض عدل ، جور و ستم است و در اين آيه عدل بمعناي فديه است و فرق عدل و عدل اينست كه عدل مثل هر چيزي است در جنس و عدل بدل آنست كه ممكن است از جنس ديگر باشد .

ينصرون: از نصر ، بمعناي كمك و تقويت و نيز بمعناي جلوگيري از ظلم آمده است .

جلد ‌1 صفحه ‌166 سطر ‌1

شرح لغات آيات ‌49 تا ‌50 سوره بقره

نجينا كم : نجات داديم شما را ، از تنجيه ( نجات دادن ) است و كلمات : ” انجاء “ و ” تخليص ” بهمين معنا است و بمكان بلند هم كه ” نجوه ” ميگويند بهمين مناسبت است كه اگر كسي بالاي آن رود از بسياري ضررها مصون و محفوظ ميماند . بعضي بين دو كلمه : ” تنجيه ” و ” انجاء ” فرق گذارده‌اند باينكه ” انجاء ” نجات دادن كسي است قبل از افتادن در هلاكت و ” تنجيه ” نجات دادن پس از افتادن است .

آل : بعضي گفته اند كلمات آل و اهل در معنا و ريشه يكي هستند و شاهد آن اينست كه مصغر آل ” اهيل ” است . ولي برخي ديگر كلمه آل را مستقل دانسته و فرقش را با كلمه ” اهل ” در اين ميدانند كه ” اهل ” اعم است زيرا اهل شهر گفته ميشود ولي آل شهر گفته نميشود .

آل مرد : قوم و خويش و كساني اند كه بسبب خويشاوندي و قرابت بدو نسبت پيدا كرده و بيك اصل بازميگردند و

اصل آن ” اول ” بمعناي بازگشت و رجوع ميباشد .

فرعون : نام عمومي پادشاهان مصر بوده است چنانكه پادشاهان روم را ” قيصر “ و پادشاهان ايران را ” كسري ” و پادشاهان ترك را ” خاقان ” و پادشاهي يمن را ” تبع ” مي ناميدند . گويند نام فرعون مصر در زمان موسي ” مصعب بن ريان ” بوده است .

يسومونكم : شما را بكارهاي دشوار و اميداشتند و خوارتان ميكردند از فعل سام كه بطور لازم بمعناي بيرون رفتن چارپا بچراگاه است و بطور متعدي بمعناي وادار كردن و واداشتن بكار سخت ميباشد .

سوء العذاب : عذابي سخت و دردناك .

يستحيون : زنده ميگذاشتند .

بلاء : آزمايش است كه گاهي از راه نعمت دادن و زماني بوسيله عذاب و بدبختي مي باشد .

فرقنا : شكافتيم از ” فرق ” كه جدا كردن دو چيز است .

سوره بقره (‌2) آيه 51 و 52 .

جلد ‌1 صفحه ‌172 سطر ‌7

شرح لغات

و اعدنا : قرار گذارديم از ماده ” وعد ” و ميعاد بمعناي محل قرارداد و ” وعد “ بمعناي خبر دادن از امري نيكو و خوب كه ميرسد و ” وعيد ” كه خبر دادن از شر و بديست ، همه ، از همين ماده مشتق اند .

موسي از دو كلمه قبطي : مو ( آب ) و سي ( درخت ) تركيب شده است چون جعبه اي كه موسي در آن بود در آب نزديك درخت بدست آمد بدين اسم ناميده شد .

ليلة : شب ، و چهل شب يعني چهل شبانه روز و چون حساب ايام نزد عرب با ماه است و ماه ، از شب آغاز ميشود لذا شب ، پايه حساب شده است .

عجل : گوساله ، از ماده عجله بعضي گويند چون بني اسرا‏يل عجله كردند و پيش از آمدن موسي گوساله را خدا خواندند لذا باين اسم گفته شد .

جلد ‌1 صفحه ‌172 سطر ‌17

عفو : بخشيدن و با كلمات : ” صفح ” ” مغفرت ” و ” تجاوز ” هم معني است واصل آن از : ” عفت الريح الاثر ” يعني باد اثر را نابود كرد ميباشد و چون با بخشش خدا ، آثار و لوازم گناه از بين ميرود بان ” عفو ” گفته اند . بعضي ميگويند : معناي عفو در اصل ” ترك ” است همانطور كه در آيه كريمه : ” فمن عفي له من اخيه شيء “ [16] ( كسيكه براي او از برادرش چيزي مانده باشد ) بهمين معنا است .

جلد ‌1 صفحه ‌175 سطر ‌20

شرح لغات سوره بقره (‌2) آيه ‌53 :

فرقان : جدا‏ي و هر چه دو چيز را از هم جدا كند ” فرقان ” مي نامند و چون كتاب خدا فاصله بين حق و باطل است و آن دو را از هم جدا ميكند به آنان فرقان گفته اند . و در آيه كريمه : ” و يجعل لكم فرقانا “ ( يعني بين شما و گناهانتان جدا‏ي مي اندازد ) [17]

سوره بقره (‌2) آيه ‌54 .

جلد ‌1 صفحه ‌176 سطر ‌1

بارء : آفريننده و فرق آن با خالق اين است كه بارء به كسي گفته ميشود كه موجودات را از نيستي به هستي آورده در حاليكه خالق كسي است كه آنها را از حالي به حال ديگر در مي آورد ، و نيز به مريضي كه از بيماري و نقص بيرون آيد ” بارء “ مي گويند .

فاقتلوا : پس بكشيد .

سوره بقره (‌2) آيه ‌55 .

جلد ‌1 صفحه ‌180 سطر ‌15

شرح لغات

لن نؤمن : هرگز تو را تصديق نخواهيم كرد .

نري : ببينيم از رؤيت بمعناي ديدن و به معناي علم نيز بكار ميرود .

جهرة : علني و آشكارا كه نسبت به ديده شده گفته ميشود در برابر معاينه نسبت به بيننده . صاعقه : به سه معني در قرآن آمده است . ‌1- آتشي كه از آسمان فرود آيد مانند آيه كريمه : ” و يرسل الصوا عق فيصيب بها من يشاء “ [18] ( صاعقه ها را ميفرستد و هر كه را خواهد دچار آن كند ) ‌2- مرگ ناگهاني – مانند آيه كريمه : ” فصعق من فى السموات ” [19] ( بيهوش و هلاك شد هر كه در آسمانها بود ) ‌3- عذاب – مانند آيه كريمه ” فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود ” [20] ( شما را از عذابي چون عذاب عاد و ثمود بيم مي دهيم ) .

سوره بقره (‌2) آيه ‌56

جلد ‌1 صفحه ‌181 سطر ‌3

بعث : برانگيختن از محلي و يا از خواب و مرگ و از حالت آرامش و استراحت است و روز قيامت را روز بعث گفته اند چون همه مردم از قبرها براي حساب برانگيخته ميشوند و نيز بفرستادن لشگر بمحلي ” بعث ” ميگويند .

جلد ‌1 صفحه ‌184 سطر ‌5 .

شرح لغات سوره بقره (‌2) آيه 57 .

ظللنا : سايه انداختيم . غمام : ابري كه آسمان را مي پوشاند و يك تكه از آن را ” غمامه ” ميگويند و به ابرهاي سفيد نيز گفته ميشود و به اندوهي كه دل را مي پوشاند بهمين مناسبت ” غم “ ميگويند .

من : احسان بكسيكه سزاوار آن نيست و بمعناي هر نعمت و قطع آن نيز آمده است مانند آيه كريمه : ” اجر غير ممنون “ ( پاداش هميشگي و غير مقطوع ) و ” منه ” قوت قلب است و اصل اين ماده بمعناي احسان ميباشد و آنچه بر بني اسرا‏يل ميامد احسان الهي بود.

سلوي : در لغت آنچه سبب آرامش خاطر ميگردد و بمعناي عسل و پرنده اي مخصوص آمده است .

سوره بقره (‌2) آيه ‌58

جلد ‌1 صفحه ‌187 سطر ‌1

شرح لغات

ادخلوا : وارد شويد .

قريه : دهكده ، و به شهر و قصبه نيز گفته مي شود .

حطة : مصدر است مانند رده و جده ، بمعناي بار را بر زمين نهادن و فرود آمدن از بلندي ، و بمعناي فرو ريختن گناه ، نيز آمده است .

نغفر : ميامرزيم از غفران كه بمعناي پوشاندن است و به آمرزش ، از اين نظر كه گناه را در زير پرده لطف مي پوشاند ” غفران ” و مغفرت گفته اند . و به كلاه خود كه سر را مي پوشاند ” مغفر ” ميگويند .

خطايا : جمع خطيئه ، گناه عمدي است و با معصيت و زلت بيك معنا ميباشد .

محسنين : نيكوكاران را ، از احسان كه بمعناي خوبي كردن و انجام كار نيك است .

سوره بقره (‌2) آيه ‌59

جلد ‌1 صفحه ‌187 سطر ‌13

تبديل : تغيير و عوض كردن

رجز : بكسر را عذاب نكبت بار ، پليدي ، و بضم راء بت پرستي .

يفسقون : از فسق بمعناي خروج از عقيده و در اصطلاح ، بيرون آمدن از اطاعت و فرمان خدا است .

سوره بقره (‌2) آيه 60 .

شرح لغات

استسقاء : طلب سيراب شدن .

انفجرت : از ماده فجر ، شكافتن و كلمه ” انبجاس ” كه بمعناي اندك اندك بيرون جستن آب است اخص از انفجار مي باشد بنابراين ، اول ، انبحاس است و بعد ، فجار .

عين : از الفاظ مشتركه است كه در اينجا بمعناي چشمه ميباشد .

لا تعثوا : از ” عثاء ” شدت فساد است يعني فساد و طغيان و سركشي نكنيد .

سوره بقره (‌2) آيه ‌61 .

شرح لغات

طعام : آنچه استفاده غذا‏ي از آن ميشود كه مناسب و سازگار با ذا‏قه است و طعم بضم ” طاء ” بمعناي خوردن و طعم بفتح ” طاء ” بمعناي مزه است كه با قوه چشا‏يي احساس ميگردد .

واحد : يك جور ، مبدا اعداد است كه خود ، قابل تجزيه نيست .

ادع : بخوان از دعا كه همان خواندن و خواستن است و فرق آن با امر از نظر شأن و مرتبه گوينده است كه اگر عالي است امر و فرمان ، و اگر پا‏ين تر است ” دعا ” و درخواست ميباشد .

تنبت : ميروياند از إنبات كه اصل آن ، اظهار است و رو‏يدني چون از زمين بيرون آمد و ظاهر ميگردد بان ، نبات گفته اند .

بقل : هر سبزي كه ساقه ندارد و از دانه ميرويد .

قثاء : بضم و كسر قاف : خيار .

فوم : گندم ( بقول ابن عباس و قتاده و سدي و مطابق روايتي از امام باقر عليه السلام ) گندم و نان ( بقول فرا و ازهري ) حبوبي كه نان مي شود مثل گندم ، جو ، ذرت ( بقول جمعي ) و ” سير ” كه اصل آن ثوم به ثاء بوده و حرف اول آن تبديل به ف شده است ( بقول كسا‏ئي ) .

ادني : نزديك تر : پست تر .

مصر: در لغت بمعناي قطع و بريدن و يا فاصله بين دو چيز است و اطلاق آن بشهر روي همين مناسبت است كه شهر با ساختمان ، از بيابان ها جدا ميشود و فاصله بين آنها است .

ضربت : قرار شد مانند ضرب خراج قرار دادن ماليات و روي اين مناسبت بخود ماليات ” ضريب ” و ” ضرا‏ب ” گفته ميشود .

باؤوا … : بازگشتند بخير يا بشر و بيشتر در مورد شر بكار ميرود .

نبيين : جمع نبي : مشتق از نبأ خبر دهنده از طرف خداست .

جلد 1 صفحه 197

هادوا : يهودي شدند از هاد ( توبه کرد و بازگشت ) در اينکه اسم يهود از چه مشتق شده چند قول است به اين قرار :

1. ازهود به معناي توبه چون آنان از پرستش گوساله باز گشتند توبه کردند .

2. از يهو ذا که نام بزرگترين فرزند يعقوب است گرفته شده که بعد از تعريب ، ذال به دال تبديل شده است .

3. از فعل « يتهوّدن » به معناي حرکت مي کنند و چون يهود وقت خواندن تورات حرکت مي کردند و معتقد بودند که آسمانها و زمين هنگامي که تورات بر موسي نازل شد در حرکت بودند بدين نام خوانده شدند .

يهود : اسم جمع است مفردش يهودي است مانند زنج که مفردش زنجي و روم که مفردش رومي است .

نصاري : پيروان عيسي ( علي نبينا و آله و عليه السلام ) هستند از ماده

« نصر » ( ياري ) و مفردش نصران است مانند سکاري جمع سکران . يا مفردش « نصري » است چون مهاري و مهري .

در وجه تسميه پيروان عيسي ( علي نبينا و آله و عليه السلام ) به اين نام نيز چند نظر است :

1. ابن عباس مي گويد : منسوب به قريه و ده « ناصره » که عيسي در آنجا ميزيسته است .

2. به مناسبت اينکه آنان با هم کمک و همکاري داشتند .

3. چون آنان در جواب حضرت مسيح که پرسيد « من انصاري الي الله» ( ياران من به سوي خدا چه کسانند ) گفتند : « نحن انصار الله » ( مائيم ياران خدا ) لذا به اين اسم ناميده شدند .

صابئين : جمع صابي درلغت کسي است که دين اوليش را ترک کرده و به آئين ديگر گرويده و چون ستاره پرستان از عبادت خدا به پرستش ستاره ها گرائيده اند به اين اسم ناميده شدند . اينان ستاره مي پرستند و خدا و قيامت و برخي از انبياء را قبول دارند .

سوره بقره ( ‌63 ) ( ‌64 )

شرح لغات

ميثاق : وزن مفعال از ماده وثوق ( اطمينان ) عهد محكم .

طور : در لغت بمعناي كوه و در اصطلاح كوه مخصوصي است كه موسي در آن ، خدا را ميخواند .

توليتم روي گردانديد و پشت کرديد .

سوره بقره (‌2) آيه ‌65

شرح لغات

علمتم : دانستيد .

اعتدوا : تجاوز كردند .

السبت : شنبه ، و در لغت بمعناي قطع و رها كردن و دست كشيدن است و چون يهود در روز شنبه دست از كار ميكشيدند و آن را رهاميكردند اين روز به اين نام خوانده شد . بعضي گفته‌اند ” سبت ” بمعناي راحتي و آسايش است مانند آيه كريمه : ” و جعلنا نومكم سباتا ” [21] ( قرار داديم خوابتان را آرامشي ) و ” و النوم سباتا “[22] ؛ و چون يهود ، در اين روز آرامش و آسايش داشتند بدين كلمه نام گذاري شده اند .

قردة : جمع قرد بوزينه .

خاسئين : جمع خاسيء ، رانده و دور شده .

جلد 1 ، صفحه 205

شرح لغات ( ‌66 )

نكال : عقوبت و ترسانيدن .

موعظه : پند و اندرز

جلد ‌1 صفحه ‌208 سطر ‌14

شرح لغات ‌67 تا ‌71 سوره بقره:

بقره : گاو ماده .

هزوا : سخريه و بازي گرفتن .

اعوذ : پناه ميبرم .

يبين : توضيح دهد .

فارض : گاو بزرگ و پير و بعضي گفته اند كه آن گاوي است كه چند بچه زا‏يده و در اثر آن داخل شكم و سعت پيدا كرده است .

بكر : گاو كوچكي است كه باردار نشده باشد .

عوان : گاوي كه جوان باشد و يكي دو بچه زا‏يده باشد .

فاقع لونها : زردي تند و زرين .

ذلول : گاوي كه در اثر كار و سواري از كار افتاده .

تثير : شيار ميكند .

حرث : زمين مزروعي .

مسلمة : خالي از عيب و نقص .

لا شية : يك رنگ .

جلد 1 ، صفحه 216

شرح لغات سوره بقره (‌2) آيه ‌72 :

اداراتم : نزاع و اختلاف كرديد .

مخرج : آشكار كننده .

جلد 1 ، صفحه 220

شرح لغات ( ‌74 ) .

قست : سخت شد و نرمي و رافت از آن بيرون رفت .

يتفجر : ميجوشد و بيرون ميايد .

يهبط : فرود ميايد .

بغافل : ناآگاه

جلد ‌1 صفحه ‌223 سطر ‌16

شرح لغات سوره بقره (‌2) آيه ‌75

ا فتطمعون : آيا اميد و آرزو داريد .

فريق : جمعيتي .

يحرفونه : تغيير ميدهند سخن را از معنايش

جلد ‌1 صفحه ‌226 سطر ‌20

شرح لغات سوره بقره (‌2) آيه ‌76 :

ا تحدثونهم : آيا گفتگو ميكنيد با آنها .

فتح : باز كرد و گشود .

ليحاجوكم : تا با شما در صدد اقامه دليل و برهان بر آيند .

شرح لغات بقره آيات 78-79

جلد ‌1 صفحه ‌229 سطر ‌7

اميون: خواندن و نوشتن نميدانند .

اماني : آرزو .

يظنون : مي پندارند .

جلد ‌1 صفحه ‌231 سطر ‌1

شرح لغات

ويل : واي و آن كلمه ايست كه هر كسي كه در شكنجه و ناراحتي واقع شود آنرا بكار ميبرد .

يكسبون : كاري ميكنند كه منظورشان جلب منفعت و يا دفع ضرر است

شرح لغات بقره آيات 78-79

جلد ‌1 صفحه ‌229 سطر ‌7

اميون: خواندن و نوشتن نميدانند .

اماني : آرزو .

يظنون : مي پندارند .

جلد ‌1 صفحه ‌231 سطر ‌1

شرح لغات

ويل : واي و آن كلمه ايست كه هر كسي كه در شكنجه و ناراحتي واقع شود آنرا بكار ميبرد .

يكسبون : كاري ميكنند كه منظورشان جلب منفعت و يا دفع ضرر است

جلد ‌1 صفحه ‌234 سطر ‌1

شرح لغات بقره ( ‌80 )

لن تمسنا : نرسد ما را هرگز .

فلن يخلف : هرگز نشكند

جلد ‌1 صفحه237

شرح لغات

اخذنا : گرفتيم .

يتامي : كودكان بي پدر .

مساكين : كساني كه از شدت فقر و ناداري خوار و ذليل شده اند .

جلد ‌1 صفحه ‌242 سطر ‌8

شرح لغات 84 :

لا تسفكون : نريزيد .

ديار : خانه هاي مسكوني .

تشهدون : گواهيد

جلد ‌1 صفحه ‌244 سطر ‌14

شرح لغات 85 :

تظاهرون : تعاون و همكاري ميكنيد .

الا ثم : عمل زشت .

العدوان : از حد گذشتن و يا افراط در ستم .

اساري : اسيران .

خزي : بدي و خواري .

86-88

جلد 1 صفحه 248

لا يخفّف : آسان کرده وسبک نمی شود

جلد ‌1 صفحه ‌249 سطر ‌10

شرح لغات

قفينا : از پي و دنبال كرديم .

ايدناه: توانا‏ي داديم او را .

بما لا تهوي : بانچه بر خلاف هوا و خواهش است

جلد ‌1 صفحه ‌252 سطر ‌12

شرح لغات

غلف : داراي حجاب .

لعنهم : دور كرد ايشانرا از رحمت خود .

جلد ‌1 صفحه ‌255 سطر ‌1

شرح لغات سوره بقره (‌2) ( ‌89 )

مصدق : گواه و شاهد .

يستفتحون : طلب فتح و پيروزي ميكردند

جلد ‌1 صفحه ‌258 سطر ‌8

شرح لغات

بئسما : بد است آن چيز .

اشتروا : فروختند .

بغيا : از روي فساد .

جلد ‌1 صفحه ‌264

93 شرح لغات :

اسمعوا : بپذيريد .

اشربوا : وادار بر نوشيدن شدند .

جلد ‌1 صفحه ‌267

94

خالصة : صاف و بي آلايش .

فتمنوا : آرزو کنيد .

جلد ‌1 صفحه ‌271

96 شرح لغات

لتجدنهم : مي يابي ايشانرا .

احرص : آزمندترين

يود : دوست دارد .

بمزحزحه : دور كننده او

جلد ‌1 صفحه ‌277 سطر ‌8

شرح لغات

آيات : نشانه هاي عبرت .

بينات : روشن كننده هاي حق از باطل

جلد ‌1 صفحه ‌278

شرح لغات

نبذه : پرتاب كردند آنرا .

جلد ‌1 صفحه ‌282 سطر ‌1

شرح لغات :

اتبعوا : پيروي كردند .

تتلوا : دنبال ميكردند و يا ميخواندند .

فتنة : آزمايش .

مرء : مرد

اذن : آگاهي ، إباحه و آزادي ، امر و فرمان .

خلاق : بهره نيك

جلد ‌1 صفحه ‌295 سطر ‌12

شرح لغات :

مثوبة : پاداش

جلد ‌1 صفحه ‌296 سطر ‌14

شرح لغات

راعنا : مراقبت كن ما را .

انظرنا … مراقبت کن مارا .

جلد ‌1 صفحه ‌298

يود : دوست مي دارد .

يختص : امتياز مي دهد .

جلد ‌1 صفحه ‌299 سطر ‌17

شرح لغات

ما ننسح : از بين نميبريم تا جاي آن چيزي قرار دهيم .

او ننسها : تاخير نمي اندازيم

جلد ‌1 صفحه ‌306

ولي : کسيکه زمام امر دردست اوست .

دون الله : غير از خدا .

نصير : مدد کار .

جلد ‌1 صفحه ‌307 سطر ‌16

شرح لغات :

تسئلوا : پرسش نما‏يد .

ضل : منحرف شد .

سواء : عدالت ، ميانه ، غير .

سبيل : راه .

جلد ‌1 صفحه ‌310 سطر ‌1

شرح لغات

حسد : اراده از بين رفتن نعمت ديگران .

اصفحوا : بگذريد .

جلد ‌1 صفحه ‌314 سطر ‌9

شرح لغات

هودا : يهودي .

برهان : دليل .

جلد ‌1 صفحه ‌316 سطر ‌5

شرح لغات :

اسلم : خالص كرد .


[1] . سلامة ابن جندل که خود شاعر قبل از اسلام و در زمان جاهليت و اهل حجاز است مي گويد : « و ما يشأ الرحمن يقعد و طلق » ( خدا هر چه بخواهد انجام مي دهد ، امري را ببندد و يا بگشايد و رها کند . )

[2] . « ايما شاطن عصاه عکاه * ثم يلقي في السجن والاغلال » هر متمردى که نافرماني او کند او را در بند مي کند و به زندان و غل مي افکند .

[3] . کلمه مؤمن که صفت براي خدا قرار مي گيرد ممکن است به يکي از دو معني باشد : 1- از فعل آمنته ( او را امان دادم ) که يک مفعول دارد و اگر به باب افعال رود دو مفعولي مي گردد مانند : آمنته العذاب ( او را از عذاب ايمن نمودم ) و خدا را از اين جهت « مؤمن » گفته اند که او امان دهنده ( مؤمنان ) است از عذاب . 2 – مؤمن بودن خدا به اين معني که او مصدق موحدين و يکتا پرستان است .

[4] . آيه 16 سوره زمر

[5] . مانند اين شعر :

« بهاء جيف الحسري فاما عظامها فبيض و اما جلدها فصليب »

يعني در اين راه لاشه هاي کشتگان زيادند و اين لاشه ها چنين اند . در اين شعر کلمه « جلد » مفرد است ولي چون به ضمير جمع اضافه شده است معناي جمع دارد .

[6] . « و احمر کالديباج اما سماؤه * فريا و اما ارضه فمحول » اسبم مانند ديبا سرخ است و قسمت بالاي اين حيوان چاق و کوه پيکر است ولي قدمهاي او نازک و لاغر مي باشد . در اينجا « ارض » به معناي دست و پا آمده است .

[7] . فرزدق مي گويد :

« سمونا لنجران اليمان و اهله * و نجران ارض ام تديث مقاوله »

تفوق و برتري يافتيم بر اهل نجران و حال آنکه نجران سرزمين بلند و عالي بود که ذليل و مغلوب نمي شد .

[8] . « أ تهجوه ولست له بند * فشرکما لخير کما الفداء » حسان بن ثابت انصاري مي گويد : اي ابو سفيان چگونه به پيامبر هجو و ناسزا مي گويي در حاليکه براي او مانندي نيست و پست ترين شما فداي بهترين شما مي باشد .

[9] . « الم تران الله اعطاک سورة تري کل ملک دونها يتذبذب » : مگرنمي بيني که خداوند مقام و منزلتي بلند به تو داده که مورد غبطه و آرزوي هر پادشاهي است چه همه آنان درمقامي پايين تر از تو قرار دارند

[10] . آيات 21 از آل عمران و 34 از توبه .

[11] . « امر» بيشتر اوقات درمورد خواستن و فرمان دادن به کار مي رود ولي گاهي در مورد ديگر نيز استعمال مي شود که به قرار زير است .

1 . در مورد اباحه و رفع و منع مانند « واذا دخلتم فاصطادوا … » ( وقتي از احرام خارج شديد پس صيد کنيد . ( آيه 2 از سوره مائده ) که براي بيان حرام نبودن صيد و شکار پس از خارج شدن از احرام حج است .

2 . در مورد تهديد همانطوري که مي گويي هر چه مي خواهي بکن . ( انجام بده )

3 . در تحدي و به مقابله طلبيدن « فاتو بسورة من مثله » ( اگر مي توانيد سوره اي مانند آن بياوريد ) ( آيه 22 از سوره بقره )

4 . در خلق و آفرينش مانند « کن فيکون » ( باش پس مي باشد ) ( آيه 117 از سوره بقره )

[12] . آيه 61 سوره بقره

[13] . صاحب کتاب قاموس مقدس مي نويسد : اسرائيل يعني کسيکه بر خدا پيروز شد و آن اسم يعقوب بن اسحق است که در هنگام کشتي با فرشته خدا به آن ملقب گرديد و اسرائيل و اسرائل و اسرال نيز خوانده مي شود .

[14] . آيه 43 از سوره قلم .

[15] . آيه 108 از سوره طه

[16] . آيه 178 سوره بقره

[17] . آيه 29 سوره انفال

[18] . آيه 13 از سوره رعد

[19] . آيه 68 ازسوره زمر

[20] . آيه 13 از سوره فصلت

[21] . آيه 9 سوره نبأ

[22] . آيه 47 سوره فرقان


جستجو