ریزشها و رویشهاونقش ان در تكامل جامعه
در مباحث علوم انسانی قبل از هرچیز ابتدا باید مبنای خود را در تعریف انسان مشخص كنیم و بعد وارد بحث شویم. انسان تعریف انسانیِ خود را از تجربه و نظرات خود و دانشمندان میگیرد و به دلیل اینكه معرفت تعریفشدهی او از انسان خواه و ناخواه در معرض تحول و تغییر است، نتیجهای كه از تجربه و تحلیل مسائل میگیرد، مقطعی است و تمام ساختمانهای ساختهی او را در مقطع بعدی ویران میكند. حركت دانش انسانشناسی مثل حركت جبّهی زمین، زلزلهآفرین است. مجموعه مطالبی كه روی خط زلزلهی حركتِ تعریفِ انسانی قرار گرفته، از ضربات آن بیشتر از مطالب دیگر آسیب میبیند.
به همین دلیل دانشهایی كه تغییرات مختلف تعریف انسان در آنها تأثیر چندانی ندارند، روی خط زلزلهی حركت تعریف انسان نیستند. ساختمان آن دانشها و دستاوردهای آنها با گذشت زمان، پیشرفتهای حیرتآوری دارند و اگر نحوهی مصرف آنها خطری برای انسان دارد، مربوط به آن دانشها نیست، مربوط به علوم انسانی است. پیشرفتها و دانش هستهای مربوط به علوم انسانی نیست اما جنگ هستهای نتیجهی علوم انسانی است زیرا فرمان جنگ را علوم انسانی صادر میكند نه سایر علوم. حتی فرمان ساخت بمب هستهای سفارش علوم انسانی است. سایر علوم سفارشهای علوم انسانی را تولید میكنند.
شاگرد خوبی نبودهایم!
حتی میتوان چنین نتیجه گرفت كه فسادها، تباهیها و ناهنجاریها، ظلم یا تبعیضها، استعمارها از اطاق فرمان علوم انسانی صادر میشوند. سایر علوم، مأموران دست و پا بستهی رشتهی علوم انسانی هستند. اگر علوم انسانی اصلاح شود، همهی آن علوم در خدمت رفاه و سعادت و دوستی و همدلی انسانها به كار خواهند رفت. پس بهعنوان مقدمهی اول اعلام میكنیم كه مبنای ما در تعریف انسان، شاگردی در كلاس سازندهی انسانی است. درست است كه ما شاگرد خوبی نبودهایم اما استاد بزرگ تعریف انسان ما خداست كه انسانشناس حقیقی است.
اگر ما نواقص و كاستیهای خودمان را وارد دستگاه معرفتی او نكنیم، از خطر رانش تعریف انسانی در امان خواهیم بود و همانگونه كه سایر علوم هم با ثبات و هم خدمتگزارند، محصولات علوم انسانی ما هم از ثبات و صلاح برخوردار میشود. شاید از مطالبی كه تاكنون بیان شده نتیجه گرفته باشید اینكه عالم پر از فساد میشود و بعد از آن عالم مملو از عدل خواهد شد، به وضوح برای اهل مطالعه در علوم انسانی روشن است كه فساد علوم انسانی، عالم را از ظلم و جور پر خواهد كرد و اصلاح علوم انسانی است كه در آینده عالم را پر از عدل و داد میكند.
اگر در این گفته كمترین تردیدی دارید، یك نمونهی بسیار كوچك از صلاح و فساد انسانشناسی و علوم انسانی نافع آنها را ذكر میكنم. مقایسهی پول رایج و كالا. پول رایج جهانی محصول دانش اقتصاد رایج و دانش اقتصاد رایج از اقمار انسانشناسی رایج بشری است. لازمهی پول رایج، نرخ تورمی ضعیف در كشورهایی با اقتصاد سالم و نرخ تورمی شدید و بالا در كشورهایی با اقتصاد بیمار و ضعیف است. وقتی پول با تورم، كمترین كاهش ارزش را در مقابل كالا داشته باشد، این كاهش از اصل و مقدار اعتبار است؛ چون پول رایج، مجرد اعتبار است و وقتی با كالا مقایسه كنید، سالمترین پول كه با كمترین نرخ تورم در دنیا وجود داشته باشد، نرخ یكصدم در سال، پس میشود یكسههزار و ششصدم در روز. شما اگر از كسی امروز سههزار و ششصد كیلو گندم بگیرید و فردا سههزار و ششصد و نود و نه كیلو تحویل دهید، طرف قبول نمیكند. میگوید یك كیلو كم است. اگر شما سههزار و ششصد واحد از بهترین پول را امروز بگیرید و فردا به طرف برگردانید، به دلیل نرخ تورم یك واحد كاسته شده و شما ضامن هستید و طرف راضی نخواهد بود. به همین دلیل با پول رایج جهانی فرض حقیقی امكان ندارد، قرض و ربا دو كفهی یك ترازو هستند و هرجا قرض صفر شود، ربا همهگیر و صد در صد شده است.
اما در مقابل پول رایج، وضعیت كالا را ملاحظه كنید. اگر در دههزار سال پیش فردی از دیگری صدمَن گندم قرض گرفته، حال ورثهی بدهكار میخواهند جدّ اعلای خود را از دیْن خارج كنند، كافی است صدمَن گندم به ورثهی طلبكار بپردازند. معنای قضیه این است كه یا كالا در دوهزار سال میتواند مدت قرض ادامه پیدا كند -بسته به رضایت قرضدهنده است- اما با پول رایج برای یكروز هم این فرض امكانپذیر نیست و اینكه ما صورتمسئله را پاك كنیم و عناوین غیر ربا را وارد مسئله كنیم، فرض را ممكن نكردهایم. فرض كماكان غیرممكن است، لفافهای به روی مبلغ اضافه كشیدهایم تا آن را نبینیم. چون بهشدت از آن متنفریم. دیگران چون تنفری از آن ندارند، لفافه كشیدن را لازم نمیبینند. پول اگر پشتوانهی كالائی داشته باشد، در حكم كالاست و اعتبار محض نیست. با چنان پولی امكان قرض دادن و گرفتن به هر مدت ممكن است.
بعضی گمان میكنند اگر كالای پشتوانهی پول، طلا باشد، سكهی طلا از كشور خارج میشود و خزانه خالی خواهد شد. چه كسی به شما گفته است اگر پشتوانهی پول طلا باشد باید سكه در مقابل پول كاغذی پرداخت شود و در مقابل، پول كاغذی به اندازهی قیمت سكه از مجموع كالا، مورد تعهّد است نه سكه. شما به اندازهی تولید ناخالص ملی خود اسكناس چاپ میكنید و آن را بر قیمت سكهی طلا تقسیم به نسبت میكنید و میزان اسكناس قابل انتشار شما مشخص میشود و اعلام میكنید، تعهدی به پرداخت سكه در مقابل اسكناس ندارید اما بهازاء اسكناس، همیشه معادل ارزش سكه از مجموع كالا است. وقتی پول معادل كالائی داشت، در حكم كالاست كه قرض به هر مدت با آن ممكن است و تنها راه احتراز از ربا، رواج قرض حقیقی است نه قرض صوری. وقتی پول معادل كالائی داشت، تمام انواع معادلات و معاملات الكترونیك هم با آن میّسر است چون همهی این امور تسهیلاتی در امر جابهجایی است. بحث در معادل كالایی است حال پول هر چه باشد.
ریزشهایی كه رویش میشوند
اما بحث در رویش و ریزش و اینكه در مسیر حركت جامعه عدهای كنار میروند و عدهای كنار رفته برمیگردند، مطلب حقی است. زهیربنقین به اهلبیت برگشت و چه انسانهای سابقهدار در خدمت به اسلام كه با ابوسفیان جنگیده بودند، به دلیل ضعف بصیرت به معاویه پیوستند. زهیربنقین در ماجرای قتل عثمان از علی علیهالسلام فاصله گرفت و فاصلهی خود را با معاویه كم كرد اما پس از صلح امام حسن علیهالسلام و فرونشستن بسیاری از غبارها، زهیربنقین بصیرت خود را بازیافت و به حسینبنعلی علیهالسلام در كربلا پیوست. پیوستن زهیرها برای حركت اسلام یك رویش است، همانگونه كه فاصله گرفتن زهیرها از كانون اصلی اسلام یعنی اهلبیت، یك ریزش است و قبل از رحلت نبی اكرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم پیوستن تمام طوائف به اسلام یك رویش است.
“بسم اللهالرحمنالرحیم، إذا جاء نَصْر الله و الفَتح، و رَأیْتَ النّاس یدَخُلون فی دینِ الله أفواجا، فسبّح بِحَمد ربّك واسْتَغفِره إنّه كان توّابا” رسول خدا كه صلوات خدا بر او باد، از آخر سوره خبر پایان مأموریت خود را دریافت؛ یعنی مأموریت تو ابلاغ بود و انجام گرفت. مردم در ابلاغ، كلاس خود را تمام كردهاند و حال وقت امتحان است. آنها باید یا مردود شوند و یا به كلاس بالاتر روند. بعد از رحلت امتحان انجام گرفت؛ تعداد مردودها بسیار و به كلاس بالاتر رفتهها بسیار اندك بودند. ارتقاء همان اندك رویش بود و مردود شدن آن انبوه جمعیت، ریزش بود. اصولاً در تعریف انسان در قرآن چنین آمده است كه چون خداوند از آفرینش انسان به فرشتگان خبر داد، فرشتگان گفتند در زمین موجودی قرار میدهی كه خون بریزد و فساد كند، ما كه تسبیح و تقدیس تو را مینمائیم. خداوند پاسخ داد من چیزی میدانم كه شما نمیدانید. خدا ریزش و رویش را میداند. فرشتگان ریزش را میبینند و او رویش را میداند. فرشتگان میزان ضدارزش بودن ریزش را متوجه میشوند ولی این خداست كه شأن رویش را و ارزش آن را میداند.
نگاه كنیم به جریان رویش و افزایش در جاودانهترین نمونهی رویش و ارزش یعنی كربلا. مردودشدگان در امتحان بعد از رحلت، سقوط در پی سقوط داشتند كه ریزش در پی ریزش است تا كارشان به صحنهگردانان كربلا كشید. اینهمه جنایات هولناك كه این مردودشدگان مرتكب شدهاند، از خسارتبارترین ریزشها بود. اما قبول شدگان در امتحان بعد از رحلت، رویش در پی رویش داشتند. اوج رویش آنها در عاشورا بود. از بدنهی جامعهی بشری، عاشورائیان روییدند؛ چه رویش مباركی. شما هم هنوز بر آن ریزشیها نفرین و بر این رویشیها سلام میدهید.
نفرین بر آن ریزشیها تا از عامل ریزش در خود فاصله بگیریم، طغیان را در خود سركوب كنیم و سلام بر آن رویشها تا خاستگاه رویش را در خود زنده كنیم و تسلیم در مقابل حقیقت را. انسان را چنانكه سازندهی انسان تعریف میكند، بشناسیم و ریشههای ریزش و رویش را در خود شناسایی كنیم. اگر میگوئیم مصلح بزرگ كه در انتظارش هستیم، جهان و جهانیان را تحویل میگیرد درحالیكه عالم پر از ظلم و جور شده است و همین مجموعه را چنان میسازد كه پر از عدل و داد شده باشد، ریزش بزرگ وضعیتی است كه امروز در آن هستیم؛ وضعیت قبل از ظهور و رویش بزرگ وضعیتی است كه بعد از ظهور اتفاق میافتد. اگر بگوئیم ریشهی ریزش بزرگ، علوم انسانی جاری است، سخن به گزاف نگفتهایم و اگر بگوئیم رویش بزرگ محصول بازگشت علوم انسانی بر مبنای تعریف خدا از انسان، زیادهگویی نكردهایم.
دین؛ كاتالوگ انسان
آنروز كه شهید مهدی عراقی در دادگاه رژیم گذشته در مقابل كیفرخواست دادستان نظامی كه حكم اعدام عراقی را به دلیل تلاش برای براندازی حكومت شاهنشاهی و به وجود آوردن حكومت اسلامی، اعلام نمود و به عراقی گفت میتواند از خودش دفاع كند، عراقی دفاع مكتبی كرد نه دفاع شخصی. عراقی گفت من برای حاكمیت اسلام و تشكیل حكومت اسلامی اقدام كردهام زیرا دیدم هر كارخانهی سازندهای كاتالوگ دستگاه ساختهی خود را خودش مینویسد. من گفتم سازندهی انسان باید كاتالوگ انسان را ارائه دهد؛ ما به كاتالوگ انسان میگوئیم دین.
دفاع محكم و مكتبی عراقی، بسیار مستدل بود و میتوان گفت جرقهی اشتعال رویگردانی از تعریف انسان به وسیلهی انسان -كه ریشهی علوم انسانی غرب است- به تعریف انسان چنانكه سازندهی انسان بیان میكند بود. ریشهی علوم انسانی سازگار با انسان همین مطلبی كه اخیراً رهبر معظم انقلاب بیان داشتند كه علوم انسانی باید از قرآن گرفته شود. علوم انسانی رایج بهحق، ناسازگار با رشد و تعالی انسان است و اگر علوم انسانی از تعریفی از انسان كه منطبق با واقعیت انسان است، به دست آید، محصول سازگار با تعالی و رشد انسانی خواهد بود و باید بدانیم زمانیكه محصول علوم انسانی رایج را در جهان به كار بردیم، به ریزش بزرگ سقوط با سابقه مبتلا شدیم.
رویش و ریزش دو روی سكه است. ما باید منتظر رویش بزرگ باشیم. چه مبارك است روزی كه محصولات علوم انسانی سازگار با انسان، وارد زندگی همهی انسانها شود. ممكن كسی گمان كنند ما خالیبندی میكنیم و وعدهی نسیه میدهیم. ناچارم برای اثبات مدعای خود از یك جامعه كه انسانشناسی در آن نزدیك به واقعیت است و برای همه محسوس است، نام ببرم. جاییكه امكان تجزیه در علوم انسانی در آن بوده و همهی اهل دنیا در تكمیل آن مشاركت داشتهاند، فرمولی كه به هیچ گرایش و اسم و رسمی منتسب نیست، زیبایی امنیت و عدالت در آن ستودنی است. قوهی مقننه و قوهی قضائیه و قوهی مجریه در آن چنان درخشیده است كه انسان با خود میگوید اگر این قوانین و قضاوت و اجرا را در زندگی فردی و اجتماعی آورده بودیم، وضع بهتری داشتیم.
فوتبال و مكانیزم بازدارندگی
دو گروه یازده نفره، دو جامعهی انسانی را تشكیل میدهند و با هم رقابت میكنند. این دو جامعه به هم ظلم نمیكنند، حق هیچكس ضایع نمیشود، داور بهموقع شدیدترین مجازات را اعمال میكند كه زیبایی آن مجازات شدید هم ستودنی است. زیدان میوهی سرسبد فوتبال فرانسه در بازی پایانی جامجهانی در مقابل اهانتی كه به او شده بود، به جای اینكه با داور درمیان گذارد، برخورد فیزیكی كرده بود و داور نیز او را اخراج كرد تا قداست بازی شكسته نشود. زبان حال داور این است: قوی پیش من ضعیف است تا حق را از او بگیرم و ضعیف پیش من تواناست تا حق او را به او بدهم. تعجب نكنید، همان زبان حال داور گفته مولا علی است.
سازمان ملل و شورای امنیت كجا، داور فوتبال كجا. در فوتبال هیچ دولتی حق وتو ندارد. این حق وتو برای پنج كشور چه معنا دارد؟ معنای آن این است كه چون قدرت دارد، حق دارد. چرا صد كشور روی هم چنین حقی ندارند؟ چون قدرت ندارند. قانون مجازات، برمبنای انسانشناسی نزدیك به انسان وضع شده است. مجازات بازدارنده است. معنا و مفهوم بازدارندگی چنین است.
بایستی ریشهی خطا را در اندیشهی خاطی سوزاند. جریمه چنان باشد كه وقتی با خطا و فوائد آن در دو كفه قرار میگیرد، كفهی مجازات چنان سنگین باشد كه فكر خطا را از ذهن خاطی خارج كند. آیا بازدارندگی جریمه از این بهتر كه خطایی در نزدیك دروازه رخ دهد كه به هر صورت مانع باز شدن دروازه شود، اگرچه بازیكن كارت زرد دریافت كند، اما در اینجا داور پنالتی میگیرد و خطائی كه گل احتمالی پنج تا ده درصدی را خنثی میكند با پنالتی نود و پنج درصدی جریمه میكند. آیا اینهمه علاقه و احساس زیبا در این بازی به دلیل آن نیست كه بشر آرزوی جامعهی امن و امان عدلگرا، جامعهی قانونگرا و بالاتر از آن قانون منصفانه و قاضی عادل و مجری قاطع دارد. چون این آرزوها را نه در كشور خود و نه در هیچ كشوری عملی شده نمیبیند، بهوسیلهی اظهار علاقه به این بازی آرزوی خود را اعلام مینماید.
در كجای دنیا جریمهای میبینید كه بازدارنده بوده جز در مورد فوتبال و تا اندازهای مقررات رانندگی. در موارد دیگر جریمهها بازدارنده نبوده و به همین دلیل جرم كاهش نیافته است. آیا حكم چند ماه و یا چند سال زندانی برای سارقی كه با سرقت از جواهرفروشی میتواند دو خانه بخرد، در یكی زندگی كند و دیگری را اجاره دهد، بازدارنده است؟ حكم بازدارنده لازم است. علوم انسانی كه بر مبنای انسانشناسی حقیقی استوار باشد، همیشه جریمهی بازدارنده دارد. مشخص است كه در كجای جامعه كارت زرد و سرخ بهكار گرفته میشود. اگر خطا در میزان وسیع واقع میشود به دلیل آن است كه جریمهی بازدارنده در كار نبوده است. با وجود قوانین و قضا و ساختار اجرایی دور از تعریف انسان، ما گرفتار ریزشهای فوقالعاده شدهایم. اگر كارت زرد و سرخی در كار بود، این همه نیرو كه در امور خلاف هدر میرود، در رقابت سازنده مصرف شده بود.
قبول كنیم جریمه باید باشد و جریمه فكر جرم را از خیال مجرم پاك كند. جرائم در رانندگی اگر بازدارنده نبود، فرهنگ رانندگی در غرب شكل نمیگرفت. فكر نكنید غرب چون با تمدن است، چون این پیشرفتها را دارد، چون تحصیلكردهی فراوانی دارد، چون در دورهی كودكستان و دبستانی و راهنمایی و دبیرستان، فرهنگ راهنمایی و رانندگی را در عادت و اندیشهی مردم وارد میكنند، تلفات جادهها در آنجا كمتر است. همه این مسائلی كه ذكر شد، لازم است اما كافی نیست؛ حتی فرهنگ قانونپذیری و فرهنگ مالیات دادن. همهی این موارد زمانی مؤثر است كه جریمهی بازدارنده برای خاطی وجود داشته باشد و به بالاترینها شكل جریمه شوند و در رسانهها مطرح شود تا فرهنگ قانونگریزی به فرهنگ قانونپذیری تبدیل شود.
مقایسه دو رفراندوم!
در قانونگذاری برای فوتبال، بشر، انسان را آنقدر تجزیه كرد تا به واقعیت انسانی نزدیك شد. كوتاه بودن زمان یك بازی یعنی نود دقیقه و از طرف دیگر اهمّیت آبروئی تیمها و اهمّیت آبروی فوتبال برای كشورها، ایجاب كرد كه بازی برای بیننده جاذبه داشته باشد. طبیعی است نه تنها رفتار بازیكن كه رفتار داور مافوق رفتار بازیكنها بینندگان را ارضاء میكند. پول بلیط معنا دارد. صندوق آراء كاملاً مطمئنی است. معلوم نیست كه ما در ضریح امامزادهها بیشتر پول میریزیم یا آنها در خرید بلیط بازیها؟ هر دو رفراندم است و هر دو كار معقول و منطقی است.
اكنون شرح میدهم كه چگونه هر دو سازنده است. اما ضریح امامزادهها، میدانیم ما به شخصیت امامزادهها و به انتساب آنها، هر دو بها میدهیم؛ زیرا وقتی امامزاده شخصیت نداشته باشد در منبرها و سخنرانیها ابا نداریم كه لقب زشت هم مثل كذّاب برای آنها به كار بریم. اگر چه، اگر ضرورت نداشته باشد، مطرح نكنیم، بهتر است. پس فرزند و وابسته بودن به خاندان رسالت كافی نیست. الگوی تقوا و اخلاقی بودن هم مطرح است. به همین دلیل امامزادههایی بلاواسطه به امام میرسند اما كم مطرح هستند. امامزادههایی هم با چهار نسل واسطه به امام میرسند، مثل حضرت عبدالعظیم اما مطرحند. در مسئلهی نسبت داشتن به اهلبیت هم اهمّیت اهلبیت به شخصیت رسول خدا و سجایا و خودساختگیهای آن حضرت و حتی نسبت به ایشان هم معتقدیم اینكه ایشان اكرم عندالله هستند، به جهت اتقی بودن ایشان است.
پس رفراندم ضریح امامزادهها كه با هدایای مردم رفراندم صورت میگیرد و بعد این هدایا به صورت بقعه و گنبد و صحن و سرا در میآید و آثار مراجعه به آراء عمومی در صحن و روان به چشم میخورد و حتی آراء مردم در طلا شدن گنبد دیده میشود و میدانیم زیارتكننده معتقد است، وقتی امام زمان علیهالسلام بیاید، تمام ساختمانهایی كه از پول ظلم و اجحاف ساخته شد، تخریب میگردد و زائر متوجه است اگر سلطان ظالمی در یا دیوار را طلا كرده، این كار ارزشی ندارد. آنكه از نیات انسانها آگاه است با این مسائل برخورد خواهد كرد. پس مردم به تقوا و پاكی رأی میدهند و اسكناسها هر چه درشتتر، رأی سنگینتری به پاكی و طهارت است. همین سلام به پاكان و نفرین بر ناپاكان از سلام به پاكی و نفرین بر ناپاكی جدا نیست و انسان در انتخاب بین پاكی و ناپاكی از پشتوانهی سنگینی در فرهنگ اهتمام به پاكی و احتراز از ناپاكی برخوردار میشود كه لحظهی انتخاب اثرگذار است و چه فرهنگسازی بهتر از این؟
اما بلیط بازیهای فوتبال رأی به رفراندم زیبایی است. میبینند كه میگویند یك بازی زیبا تحویل دادند. آنكه پول بلیط داده، از آنچه گرفته راضی است. اگر راضی نباشد بازی را جهنم میكند. فساد راه میاندازد كه پول دادم اما صحنهی چرند مشاهده كردم. اگر داور كمترین غفلتی در رعایت عدالت كند، صحنه جهنمیتر از ضعف بازی بازیكنهاست. پس تماشاچی با تهیهی بلیط رفراندم میخرد. در كدام رفراندم دنیا برگ رأی را به رأیدهنده میفروشند. این رفراندم به همین دلیل پشتوانهی انسانشناختی دارد. ما نباید غافل از معارف انسانها باشیم. این رفراندم نشان میدهد كه انسان عدالتگراست، انسان آزادیگراست، انسان امنیتگراست، انسان شرافتگراست، انسان گرایش به مردانگی دارد و از نامردی نفرت دارد. اینجا هیچچیز قراردادی نیست بلكه همهچیز فطری است. آنها كه میخواهند تمام ارزشهای انسانی را قراردادی جلوه دهند، در اینجا كه واقعیت برهنه و شفاف است، كم میآورند. باید اذعان نمود كه انسان فارغ از تمام قرار و مدارها زیباییها را میشناسد و میپسندد.
ما طبق همین رفراندم حكم به زوال جامعهی غیرایمن میكنیم، حكم به زوال جامعهی ناعادلانه میكنیم. ما از آراء این رفراندمهای آزاد نتیجههای بزرگی میگیریم، سند انسانشناسی خود را با آن كامل میكنیم و حتی قانون را نه بهخاطر قانون كه بهخاطر تطابق قانون با عدالت در رفراندم فوتبال ملاحظه میكنیم. میدانیم فیفا هرجا احساس كند قانونی هماهنگ عدالت نیست، آن قانون را تغییر میدهد. اینطور نیست كه اروپا به دلیل زیادی بازیها، در ارزیابی، ردههای نخستین را دارد بلكه این امر به دلیل خوب بازی كردن است. مثل خوشنویسی، تمرین داشتن و خوب تمرین كردن دخیل است. مهمتر از همه اینكه دیوار داور را از هر دیواری بلندتر میگیرند، درست به عكس ما كه دیوار داور از تمام دیوارها كوتاهتر است.
چرا امام حریم شواری نگهبان را حفظ میكرد؟
هر كس برای ما داوری كند، تمام كاسه و كوزهها بر سر او شكسته میشود. اگر انگلستان بعد از شكست دادن ناپلئون در واترلو اعلام كرد ما ناپلئون را در میدان فوتبال ترافالگار شكست دادیم، حرف گزافی نزده است. خواست بگوید افسران ما در تمرین فوتبال، راهِ چگونه غالب شدن بر طرف مقابل را یاد گرفتند. مطلب خالی از حقیقت نیست؛ نظم و دیسیپلین، صبر و موقعشناسی و كار جمعی و احتراز از عملیات فردی، مجموعهی خصال انسانی است كه در پیروزی نقش دارد.
من هر چه از آثار مثبت این بازی شرح داده باشم، حد ادراك و تجربهی من است نه حد زیبایی و آثار این عمل انسانی. ما محیط بر تمام آموزههای این بازی نمیشویم. اگر قرار است ما در فوتبال به جایی برسیم، بایستی داوران را مافوق تطمیع و تهدید نگهداریم. از یك طرف به داور توصیه كنیم شأن داوری را بالاتر از هر چیز بدان و از طرف دیگر اجازهی تعرض به آنها را ندهیم. چرا امام حریم شواری نگهبان را به شدت حفظ میكرد؟ برای اینكه نظام وابسته به اعتماد آنها بود. حریم نگهداشتن، چه حریم معلم، چه حریم پدر و مادر و چه حریم داور، همه پایگاههای استحكام نظام هستند. افلاطون مدینهی فاضله را در بحث میجست، ما مدینهی فاضله را در عمل انسانها جستجو میكنیم. آنچه او در تئوری به دنبال آن بود، ما در تجربه به آن رسیدهایم.
انسان اگر به صورت مستقیم نتوانست خواستههای خود را بیان كند، به صورت غیرمستقیم بیان میكند. گرایش به بازیهای فوتبال، نمایش غیرمستقیم خواستهی انسانی است. اگر یك لحظهی بازی خالی از كارت زرد و سرخ باشد، زشتترین صحنهها به وجود میآید. اگر اعلام شود داور در فاصلهی دقیقهی بیستوچهار تا بیستوشش بازی از كارت استفاده نخواهد كرد، در همین دو دقیقه بهجای هنر و چابكی و ظرافت و طرح و اندیشه و برنامه، زور و قلدری حاكم خواهد شد. هر خطائی انجام میگیرد تا گلی زده شود و طرف مقابل خود را به كشتن میدهد تا جلوی این كار را بگیرد. بعید نیست چندین كشته و مجروح حاصل دودقیقه تعطیلی استفاده از كارت باشد. اگر داور از كارت لحظهای استفاده نكند، خطا زرنگی تلقی میشود و بازیكن گرفتار توهم میشود؛ توهم اینكه داور از تیم ما حساب بَرد و اینكه داور جرأت خطا گرفتن بر ما ندارد.
وقتی حق گم میشود
علی علیهالسلام وقتی دید یاران دیروز او در توهم افتادهاند كه ما وقتی چیزی را اصرار كردیم، دریافت میكنیم. در مرحلهی اول و دوم ناچار شد به دلیل جو حاكم تسلیم خواستهی آنها شود. در مرحلهی اول با دیدن قرآنهایی كه بر سر نیزه رفت، نفوذیهای معاویه و عمروعاص فریاد كردند ما برای قرآن میجنگیم، ما با قرآن نمیجنگیم، ما سلاح خود را غلاف میكنیم. این جوانان باورشان شد كه هتك به قرآن میشود. آنها هم شمشیر را غلاف كردند، دیدند جماعتی در اطراف علی علیهالسلام هنوز شمشیرها را غلاف نكردهاند. بر سر آنها ریختند و شمشیر از غلاف كشیدند كه یا شمشیر را غلاف كنید یا با شما میجنگیم. علی علیهالسلام فرصت خواست اما ندادند و گفتند اگر به مالك اشتر نگویی برگردد، تو را خواهیم كشت. حضرت پیام داد به مالك كه اگر دیرتر بیایی، مرا نمیبینی. حضرت جنگ را تعطیل كرد و حكمیت را همین جوانها به او تحمیل كردند.
در مرحلهی بعدی معاویه عمروعاص را حَكَم قرار داد و آن حضرت عبداللهبنعباس را مطرح كرد. همین جوانها گفتند ابوموسی اشعری. در تمام این احوال نفوذیهای بنیامیه خط میدادند و این جوانها اجرا میكردند. این همان معجزهی علوم انسانی است كه وقتی در علوم تجربی وارد شد، به موقعیتی میرسد كه از ماشین چیزی شبیه انسان خلق میكند. این مزیتهای فن اغواء و جوسازی از انسان چیزی در حد یك ربات میسازد. واقعاً خوارج چنان آلت دست شده بودند گویی ربات هستند. بالأخره با فریب عمروعاص، ابوموسی، علی علیهالسلام را خلع كرد، به امید آنكه عمروعاص، معاویه را خلع كند. ولی بر خلاف قول و قرار، عمروعاص اعلام كرد معاویه را منصوب كردم. جوانان با مشاهدهی این حال شورش كردند كه حكمیت از اول غلط بوده و علی نباید میپذیرفت و هركس مخلوق را حَكَم كند، كافر است. اصرار كردند كه حكمیت را لغو كند.
اما در مرحلهی سوم، علی علیهالسلام تسلیم نشد. چون به دلیل خطاهای دور اول و دور دوم، عدهی زیادی از همراهان خود را از دست داده بودند و به علی علیهالسلام حق میدادند. این دفعه هم نفوذیها تشویق كردند كه اگر علی تسلیم نشود، باید روی او شمشیر كشید. آن حضرت با موعظه عدد بیستوچند هزار نفری آنها را به چهار هزار نفر رساند. اما این چهار هزار نفر تا پای جان ایستادند. حقطلب بودند اما فریب خورده بودند و علی علیهالسلام با آنكه این گروه به دست او كشته شدند، دربارهی آنها فرمود: “فلیس من طلب الحق فاخطا كمن طلب الباطل فوجده” این جوانان كه حقطلب بودند اما در شناخت حق خطا كرده بودند، مثل همراهان معاویه نیستند كه باطل را طلب كردند و باطل را یافتند.
چرا با گروه حقطلب، علی علیهالسلام رفتاری كرد كه با هیچ گروه دیگر تشابه ندارد. حضرت اصرار دارد چهار هزار جنازه از اینها كشف كند و به همین دلیل چهار هزار نفر را وادار كرد هر یك از بیشه یك نی برداشتند و هر پیكر كه از این گروه به دست میآمد، یك نِی روی آن میانداختند كه تا آنجا كه ممكن است، احدی فرار نكند. كار علی علیهالسلام مبنای علوم انسانی دارد. آن هم بر پایهی انسانشناسی مطابق با انسان. چرا علی علیهالسلام چنین كرد؟ برای اینكه خطاكاری كه آنقدر به فهم و درك خود مغرور است كه روی بزرگانی مثل علی با آن سابقه شمشیر میكشند تا بكشند و كشته شوند، غیر از كشتن چه دارویی دارد؟ اگر مدارا و مسامحه كارساز باشد، كه آن حضرت در مقابل درخواست غلط آنها دو مرتبه مجبور به عقبنشینی شد. آن حضرت اگر به اندازهای یار و وفادار میداشت كه در دور اول و دوم به آنها كارت زرد و سرخ نشان دهد، آنها در توهم نمیماندند. چون مجال ندادند كه كسی به آنها كارت نشان دهد و در باتلاق توهم فروتر رفتند.
مرحلهی دوم هم مزید بر علّت شد؛ در توهم بودند، فروتر رفتند. هركس خطا كرد و كارت زرد نگرفت، بد در نظر او خوب جلوه میكند. چه بسا عفویتی كه مانع از كشته شدن شود، همین عفویت كارت زرد و سرخ است نه عفویت سلیقهای. اگر چه “ما یراه الحاكم مصلحه” در تقریر وارد شده است اما حاكم كسی است كه ظرفیت علمی و عضلانی، پشتوانهی تصمیماتش باشد. جامعهای كه كارت زرد و سرخ ندارد، مثل بازی بدون داور است. اگر افرادی در جامعه خود را بالاتر از حاكم دیدند و كارت سرخ و زرد او را به چیزی نگرفتند، حتماً گرفتار توهم میشوند و در معركهی دیگری به سرنوشت بدتری مبتلا خواهند شد. آنچه در سپاه علی علیهالسلام اتفاق افتاد، ریزشهای مكرر بود ولی آنها كه ماندند، رویش مجدد یافتند.
اگر كسانی فكر میكنند قبل از ظهور نباید اتفاقی بیافتد تا ریزش صورت نگیرد، سخت در اشتباهند. چون علّت امتداد غیبت، فرصت دادن به امت برای كسب بصیرت است. این بصیرت حاصل امتحان است و لازمهی امتحان، ریزش و رویش با هم است. این ریزشها اگر قبل از ظهور صورت نگیرد، در وقتی صورت میگیرد كه به مراتب خطرناكتر و ضررآفرینتر است. غیبت، فرصت كسب بصیرت و تجربه است.
چهقدر موضوع علوم انسانی مهم است و چهقدر غرب در علوم انسانی پیشرفته است و ما ضعیف. غرب اگرچه مبنای انسانشناسی او ضعیف است. انسانی كه غرب شناخته با “انسان” خیلی فاصله دارد، اما غرب در انسانشناسی مبنا دارد، با مطالعه وارد میشود و طرح دارد. شاید سؤال شود كه اگر غرب طرح داشت، وارد عراق و افغانستان نمیشد تا امروز برای خروج از این كشورها نیاز به كمك ما داشته باشد. اما برای این موضوع هم دلیل و طرح دارد. باید دانست كه غرب از نظر سازمانی مستقل از سازمان مدیریت یهود نیست و سازمان یهود چه به وسیلهی یهود و چه مسیحیان وابسته، عموماً در مدیریت تمام این سازمانها نقش دارند. غرب بر مبنای دریافت مالیات از سرمایهداران اداره میشود و عموماً رشتههای ثروت در دست همین سازمان است. سازمان یهود، مسیحیت را در خود هضم كرده، بهدنبال هضم اسلام است كه مشكل یهود با مسحیت حل شده، زیرا در انجیل نوشته شده كلمهای از تورات منسوخ نخواهد شد و موبهمو اجرا باید گردد.
أقرب إلی اسرائیل
اما در قرآن، نسبت به یهود بهصراحت تعرض شده است. تغییر قرآن و تحریف قرآن را بهصورت تغییر لفظ حتی با حذف یك “واو” خواستند، اما نتوانستند. نمونهی این قضیه در زمان معاویه واقع شد. “یا أیها الذّین آمنوا إنّ كثیراً من الأحبار و الرهبان لیأكلون أموال الناس بالباطل و یصدون عن سبیل الله و الذین یكنزون الذهب و الفضّه و لاینفقونها فی سبیل الله فبشّرهم بعذاب ألیم. یوم یحمی علیها فی نار جهنم فتكوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لأنفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون“
بنیامیه كنز میكردند و در راه خدا انفاق نمیكردند؛ آیه شامل آنها میشد و از چشم مردم میافتادند. آنها در كلمهی “واو” “والذین یكنزون” مشكل داشتند. میخواستند این “واو” حذف شود تا “الذین” منطبق بر احبار و رهبان گردد. از ابیابنكعب خواستند تا حذف “واو” را یكی از قرائتها قرار دهد. پاسخ داد برای حفظ این “واو” شمشیر میكشم، هر چند كشته شوم؛ بالأخره شكست خوردند، چون قرآن تغییر نمیكند. اسلام و مسلمان برای آنها خطر بالقوه است. آنها بهدنبال این هستند كه مسلمانان مثل خوره به جان هم بیافتند و یكدیگر را درو كنند. رئیسجمهور آمریكا از بالا در فرمان آن سازمان جهانی است و وقتی وارد عراق میشود برای بهحركت درآوردن كارخانهی آدمسوزی است. باید عراقی، عراقی را بكشد تا خسته شود. برای آنها فرق نمیكند قاتل كیست، مقتول كیست. مهم این است كه آنها مثل مسیحیان، صهیونیست مسیحی نمیشوند.
وقتی ایران از اقمار آمریكا بود، هدف از جشن تاجگذاری و جشن دوهزار و پانصدساله، احیاء ارتباط كوروش با یهود بود كه تاریخ تكرار شود و تحت عنوان راه نیاكان ایران در خدمت صهیونیسم جهانی باشد. طبیعتاً اجازه میدادند شاه عربده بكشد و حرف از آزادی و دروازهی تمدن بزرگ كند. قیمت نفت را بالا ببرد، در مقابل، اسلحه بخرد و برق هستهای داشته باشد و در منطقه، افسر و اشرف بر اعراب باشد. به دلیل اینكه أقرب الی اسرائیل است. وقتی برخلاف حساب و كتاب و پیشگوییها و پیشبینیها “إلیهم العذاب من حیث لمیحتسبوا” از جایی كه فكرش را نمیكردند، نهضت آزادیخواهی اسلامی و ندای حكومت جهانی اسلام بلند شد. هرچه توانستند، ساواك را تقویت كردند و انقلاب سفید را برای خواباندن عدالتخواهی و آزادیخواهی به راه انداختند، اما ثمر نبخشید و پیرمرد هفتاد و چندساله -كه در عزای ثمرهی عمرش نشسته بود و به نظر آنها آفتاب لب بام بود- را تحمل كردند تا شاید بهوسیلهی نفوذیها بتوانند مهارش كنند و یا جانشین سادهای برای او بتراشند.
واكسینه شدیم
در ظاهر هر آنچه مردم خواستند و در باطن، آنچه خودشان گفتند، عمل شود. بالأخره نفوذیها رو شدند و دیگران هم كنار زده شدند. گروهكها ماندند و درو كردن شخصیتها. ظرفیت گروهكها در حد براندازی نبود، ضربههایی كاری وارد كردند اما كشنده نبود. انقلاب زخمی شد، اما بهبود یافت و به بركت شهادت هفتاد و دو تن از شخصیتها، لااقل در مقابل گروهك منافقین بیمه شد و حتی به مقدار زیادی در مقابل انواع التقاط واكسینه شد. همانطور كه واكسن آبله ابتدا تب ورود آبله به بدن دارد، ولی بعد، دستگاههای بدن با ساختن ضد آن آمادگی برای مقابله با حملات دستهجمعی میكروب پیدا میكنند. در عقائد و افكار هم همین واكسینه شدن صادق است. در هر موج حملهی اعتقادی، ابتدا ریزش است و این زمانی است كه میكروب بیخبر وارد شده و هویت آن شناخته نیست و ابزار دفاعی برای پاتك و ضدحمله آماده نیست. اما دستگاهها مطالعه میكنند، آزمایش میكنند و ضدمیكروب را تولید میكنند و در انبارها برای روز مبادا ذخیرهسازی میكنند.
كسب آمادگی، مهمترین نوع رویش است. ریزش و رویش دو روی یك سكه هستند.به این دلیل كه انسان، نوعی ساخته شده كه از تهدیدها، فرصت بسازد. به همین دلیل همهچیز برای انسان فرصت است. اگرچه فعلاً تهدید باشند، انسانشناسی مبتنی بر وحی به ما میگوید “وسخّر لكم ما فی السموات و ما فی الأرض؛ هرچه در زمین و آسمان است به نفع شما به كار گرفته شده است.” یعنی همه برای شما فرصت بالقوه هستند. از تهدیدات بالفعل آنها نهراسید. وجود شیطان با همهی پهناوری كه “یجری فی ابن آدم مجری الدم؛ ابلیس همراه گردش خون شما در شما میچرخد” اما جزء “ما فی السموات و الارض” است. بنابراین به نفع ما به كار گرفته شده است. نفس امّارهی خودمان كه اعدی عدو هر كسی است، آن هم خارج از زمین و آسمان نیست، بنابراین به نفع ما به كار گرفته شده است. تنها مشكل انسان، خود انسان است. اگر غرور و یأس بر او مسلط نشوند، از همهی تهدیدها سربلند بیرون میآید. خوف و رجاء مثل ضربان قلب، حیات روحانی انسانند و قبض و بسط ضربان قلب روحانی انسان است. مُردن دل یعنی تعطیل قبض و بسط. “من مره حسناته و سائه سیئاته فذلك المؤمن حقاً“
انقلاب در ابعادی از التقاط در مقابل فتنهی گروهكها بیمه شد. جنگ عراق با ما از طریق صدام پیش آمد. هدف محركین صدام این بود كه ایران متوسل به آمریكا شود، همانگونه كه عربستان متوسل به آمریكا شد. امام انسانشناس بود و در علوم انسانی متبحّر بود و میدانست هدف اولیهی جنگ، نزدیك كردن ایران به آمریكا است. دانشمندان متبحّری در علوم انسانی غرب پشت جریانات برعلیه ما هستند. متأسفانه دانش علوم انسانی در كشور ما تولیدی نیست. دانشمندان ما مبنا ندارند و نمیتوان با آنها وارد بحث علوم انسانی شد. چون ترجمهی ناقص و كپیبرداری ضعیفی از نظرات غربیها كردهاند. آنها اگر اسرائیل را در منطقه جا انداختند، فكر همهی این مخاطرات و خطرات را كرده بودند. آنها در تولید علم به جاهای پایه رسیدهاند. آنها دین خلق میكنند، حزب خلق میكنند. وقتی انسان بیتقوا در علوم انسانی چیره شد، خیلی بیش از علوم تجربی معما حل میكند و حتی انسان را تبدیل به ابزار میكند. اگر عالِم علوم تجربی روبات میسازد، ماشینی درست میكند كه مثل انسان عمل نماید، دانشمند بیتقوا در علوم انسانی كه مولد علم باشد، مبنا داشته باشد، مترجم نباشد، از انسان روبات میسازد كه بیا و ببین. باورش میشود كه شاه و صدام دیروز و بنلادن و سلاطین و رؤسای جمهور این همه كشور عربی و اسلامی، همه روباتی در دست و مهرههای آنها هستند.
سامری چه كرد كه هارون تنها ماند؟
آنها بعد از شاه میخواستند ملیگرایان را چون روباتی در دست داشته باشند، نشد. تا در علوم انسانی صاحب مبنا نباشیم، با خواندن و ترجمه كردن تولیدات اروپا، دانشمند صاحب مبنا در علوم انسانی نمیشویم. دانشمند، راه حق و باطل دانشمند را میفهمد؛ با سیاهیلشكر به تنهایی كاری از پیش نمیرود. آیا این اعجاز علوم انسانی نیست كه دانشمندان غرب در علوم انسانی توانستند شوروی را كه تهدید جدی برای آنها بود، بدون یك فشنگ و یا یك بمب و یا هزینهی آنچنانی، فروپاشی آن را پیشبینی كنند و با بعضی راهكارها این فروپاشی را تسریع نمایند.
سامری چه كرد كه هارون تنها ماند؟ بنیاسرائیل چه كم داشتند كه در دام سامری گرفتار شدند؟ مزیت سامری بر هارون چه بود؟ مزیت گوساله بر معبود قبلی چه بود؟ این منیّت پنهانی در بنیاسرائیل بود كه خدا را برای خود میخواستند. خداوند زیركتر از آن است كه آنكه خدا را برای خودش میخواهد، به ریزش گرفتار نكند. اهل رویش خدا را میخواهند و اهل ریزش خود را. ریشهی بتپرستی در بنیاسرائیل بود و گوسالهی سامری بهانه. چهطور این همه مؤمنان بنیاسرائیل در یك چشم بههم زدن تا حد یك روبات تنزّل كردند. سامری مردمشناس بود و توانست با طرح گوساله از مردم فهم و شعور را ازاله كند. به هر جهت، صدای هارون به جایی نرسید و كسی به حرف او گوش نكرد. چه ریزشی از این وسیعتر و چه فاصلهای از این بیشتر كه از خداپرستی تا گوسالهپرستی سقوط كردند.
در همین موقعیت، گروه اندكی كه به هارون وفادار ماندند، بالاترین رویش را تجربه كردند. جماعت سازمانی یهود یا صهیونیزم جهانی، عالمانه و انسانشناسانه با اسلام و مسلمین برخورد میكنند. مقابله و مقاومت عوامانه بیش از آنكه به ضرر جماعت سازمان صهیونیزم جهانی باشد، به نفع او خواهد بود. نفوذ آنها در سازمانهای جهانی توهم توطئه نیست و این قضایا تازگی ندارد. حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: “طائفتان إن صلحتا صلحت الامه و إن فسدتا فسدت الامه” اینكه توهم توطئه نیست، این حقیقت برهنه است. امتها به دو عامل اصلاح میشوند و به همان دو عامل فاسد میشوند؛ عامل اول، علما و عامل دوم اُمرا. یهود در فاصلهی رحلت تا خلافت عثمان، یعنی كمتر از پانزدهسال، در جبههی علما رخنه كردند. وقتی عثمان یكمیلیون دِرهم یعنی معادل صدهزار گوسفند پول به مروان -كه مثل خود عثمان اُموی بود- داد، ابوذر در جلسهی علنی اعتراض كرد. عثمان رو كرد به كعبالأحبار كه نظرت دربارهی كار من و اعتراض ابوذر چیست؟ كعبالأحبار گفت: “المال مال الله و انت وكیل الله“. به هركس هر اندازه خواستی میتوانی ببخشی. ابوذر عصای خود را بر سر كعبالأحبار زد و گفت: “أتعلّمنا دیننا یا یهودی” اینكه ابوذر به كعبالأحبار گفت: ای یهودی تو دین ما را به ما میآموزی؟ اظهارات ابوذر از روی عصبانیت بود، یا اینكه كعبالأحبار از علمای یهود بود كه بهظاهر مسلمان شده بود.
مسلمانی كعبالأحبار توطئه بود یا تفكر ابوذر توهم توطئه بود؟ ابوذر با پشتوانهی حدیث نبوی توانست به كعبالأحبار چنین بگوید. چون رسول خدا دربارهی او فرموده بود: “ما اظلّت الخضراء علی ذی لهجه اصدق من ابیذر” پس ابوذر در یهودی دانستن كعبالأحبار صادق بود. یهود بعد از پانزدهسال توانست در مهمترین ركن عالم اسلام یعنی مرجعیت خلیفهی مسلمین نفوذ نماید. همهی مسلمانان از خلیفه پیروی میكنند و خلیفه تحت آموزش این یهودی است. دهسال بعد، یعنی بیست و پنج سال بعد از رحلت، جنگ جمل پیش میآید و اهل بصره شكست میخورند و مروان در خطر است. امام حسن(علیه السلام) او را سوار میكند و خدمت پدر میآورد كه از خون او درگذرد و حضرت میپذیرند. بعد، امام حسن(علیه السلام) میگوید: مروان میخواهد بیعت كند. مروان دست دراز میكند كه حضرت اجازه دهد بیعت كند، حضرت دست خود را قبل از رسیدن دست مروان بهعنوان “كفٌّ یهودیه” عقب میكشد كه این دست، دست یهودی است. اگر صدبار از پیش رو بیعت كند، از پشتسر نقض بیعت میكند. حضرت اجازه نداد مروان با او بیعت كند و دست او را نگرفت.
همین مروان بعد از مرگ یزید به مقام خلافت رسید. حكام مهم بنیامیه اولاد مروان هستند. حال علی(علیهالسلام) كه میگفت “كفٌّ یهودیه” توطئه را میدید یا توهم توطئه. پس با روی كار آمدن مروان، یهود در ركن دوم اسلام یعنی اُمرا هم رخنه نمود. یهود در فاصلهی بیست و پنج سال، مقام رئیسالعلمایی و امیرالاُمرایی را هر دو تصاحب كردند. حالا این توطئه است یا توهم توطئه است؟
بهائیت، توطئه یا توهم توطئه
اما نفوذ یهود در ایران قبل از اسلام، موضوع استر و مردخای در تورات برمیگردد كه چگونه یك زن زیبای یهودی كه معشوقهی سلطان ایران شده، تحت تعلیم یك عالم یهودی، چگونه قدرت این كشور را در خدمت مقاصد یهودی درآورده است. این توطئه است یا توهم توطئه. تا قبل از تأسیس دولت یهود در فلسطین شمالی، این حزب صهیونیستی، سرچشمههای علم و مال را به تصرف خود درآورده بود. این توطئه است یا توهم توطئه؟
در كشور خودمان و قبل از پیروزی انقلاب، مرحوم آیتالله طالقانی به شیراز آمده بودند. از ایشان دربارهی بهائیت سؤال شد. ایشان گفتند یهود جامعهی بستهای است. كسی را دعوت به یهودی شدن نمیكند، اما نیاز دارد كه در همهجا حضور داشته باشد. تأسیس یك مذهب مصنوعی كه در آنجا تحت تعلیم قرار گیرند و در اختیار یهود باشند و ضمناً كانون یهود كاملاً بسته بماند. آنها در ایران مذهب بهائیت را راهاندازی كردند كه بهوسیلهی آنها مسلمانان را تحت امر داشته باشند و مسلمانان حق نفوذ در بین آنها نداشته باشند. به همین جهت بهائیت را در ایران و وهابیت را در عربستان تأسیس كردند. وهابیت و بهائیت، توطئه است یا توهم توطئه؟
وهابیت در گذشته در مسئلهی كفر به طاغوت كم میآورد. در كنفرانس اسلام در آفریقا كه به ابتكار سعودی در نیجریه تشكیل شده بود و عربستان سمینار بزرگی با امكانات مختلف فرهنگی به هزینهی خودش در ابوجاء پایتخت سیاسی فرهنگی نیجریه تشكیل داده بود و زبان رسمی جلسه، انگلیسی بود، محور تمامی مباحث، سرمایهگذاری در كشورهای آفریقایی برای پیشرفت اسلام و بالأخره درخواست همه از عربستان برای سرمایهگذاری در كشورهای آفریقایی. ضمناً از جمهوری اسلامی هم دعوتی به عمل آمده بود و اینجانب در رأس هیئتی رفته بودیم. وقتی به زبان عربی صحبت كردم، در فرصت آزاد، یك طلبهی نیجریهای از وقت استفاده كرده و گردانندگان جلسه را ملامت نمود كه این آقا انگلیسی صحبت میكنند اما به احترام اسلام و قرآن عربی صحبت كرد. شما خجالت نمیكشید كه زبان رسمی جلسه را انگلیسی قرار دادهاید. بالأخره در قطعنامهی نهایی یكی از مصوبات این شد كه بعد از این جلسات و كنگره، با زبان عربی اداره شود.
وقتی كه برای هر سخنران بیست دقیقه بهطور رسمی وقت معین شده بود، استثنائاً اعلام كردند فرصت اینجانب پنج دقیقه است ولی چون تبعیض بین هیئتها سؤالبرانگیز بود، یك وقت دو دقیقهای برای تمام هیأتها قرار دادند و سهم اینجانب را در ضمن همان دو دقیقهایها معین كردند. اصل بیست دقیقه حذف شد. عربستان هم اولین گروه بود كه دعوت شد و هفت دقیقه و نیم به بحث تشكر و تقدیم هدیه و تعریف از پادشاه عربستان گذشت. پنجمین هیئت جمهوری اسلامی صدا شد. تنها موردی كه با نام آن كشور تكبیر فرستادند، جمهوری اسلامی بود و صحبت اینجانب به عربی چهار دقیقه و نیم طول كشیده بود. قبل از اعلام پایان، صحبت اینچانب پایان یافته بود و پنج بار در طی صحبت اینجانب تكبیر گفتند. بعد از سلام به حاضرین هیأت خود را چنین معرفی كردم كه ما از مملكت كسی آمدهایم كه اسلام را در زمان ما رهبری كرد و نام امام را بردم و تكبیر دوم را فرستادند و سپس گفتم وقتی دیگران مشغول تأسیس مسجد و مدرسه برای تربیت مسلمانها شدند، ما مشغول به كفر به طاغوت شدیم و در این راه صدهزار شهید و بیش از دو برابر آن مجروح دادهایم و هنوز كار تمام نشده است، تكبیر سوم را فرستادند.
ما چون از كفر بریدیم و به اسلام گرویدیم، توانستیم این همه شهید و مجروح بدهیم. اگر ما میخواستیم با بریدن از طاغوتی به طاغوت دیگر بپیوندیم، چون اختلاف سطح نبود، جریان تعطیل میشد. تكبیر چهارم را فرستادند. سپس گفتم اولین اصلاح، اصلاح ولایت است. اطاعت نكنید مگر كسی را كه مطیع خدا و رسول است و تكبیر پنجم را فرستادند. آخرین جمله این بود كه در اسلام مسجد به دو گونه است. مسجد تأسیس شده بر پایهی تقوا و مسجد ضرار. پس اسلام هم به دو گونه است؛ بیائیم اسلاممان را بر پایهی تقوا تأسیس كنیم نه اسلام متصل به طواغیت.
وقتی برگشتم، سفیر ما در نیجریه گفت تا شما نام از كفر به طاغوت بردید، رئیس هیأت عربستان رنگش متغیر شد. این نكته، ضعف عربستان در تمام عالم اسلام بود. رابطة العالم الاسلامی عربستان هزینهی تأسیس مساجد در تمام آبادیهای عالم و ارسال مبلّغ و هزینه خطیب و امام جمعه را در جهان اسلام میپردازد. این توطئه است یا توهم توطئه؟ حتی در كشور ما مدارس و مساجد به سمت عربستان جهتگیری میشود. اینكه فرقهای معادل بهائیت در تمام جهان اسلام، اسلام را آنگونه كه آمریكا بپسندد، تبلیغ كنند، این توطئه است یا توهم توطئه. وقتی سلمان رشدی كتاب خود را نوشت و امام تهدید كرد و بقیه ساكت ماندند، بعد از مسئلهی كفر به طاغوت، سكوت در امر سلمان رشدی، تكان دوم به اسلام آمریكایی بود.
طالبان، قهرمان مبارزه با طاغوت!
برای حل مشكل اول كه كفر به طاغوت بود، سلفیها خلق شدند. اینها جنگ یا كفر را و كفر به طاغوت را بر مبنای بازگشت به پسر سلف صالح برگزیدند و گروههای تكفیری پیدا شدند. از خصوصیات آنها این است كه هم با كفار بجنگند هم با رافضیه. آیا این توطئه است یا توهم توطئه كه قهرمان مبارزه با طاغوت و كفر جهانی گروههای سلفی ذیكفری، امثال القاعده و طالبان باشند. انعكاس اعمال خشن این جماعت، اسلام در حال پیشرفت را زیر سؤال میبرد كه اسلام دین خشونت است. این مبنا داشتنِ دانشمندان علوم انسانی غرب است كه راه نفوذ در كشورها را به صورت علمی و استوار پیریزی میكنند. مبارزه با اسلام را عالمانه و با تدبیر انجام میدهند و برای ایجاد ذهنیت در مسیحیت بر ضد اسلام، برنامه حسابشده و عمیق و دقیق دارند كه تصادفی نیست.
در كشورهای اروپایی، مسلمان به چه صورت به چشم میخورد. مرد مسلمان با داشتن هجده نوزده فرزند از محل تشویق به فرزند سوم به بالا ارتزاق میكنند و زندگی با آن اداره میشود و مسیحیان خبر دارند اما زن مسلمان در بازارها و خیابان به صورت پوششی كه روزنهی مشبكی برای دیدن چشم دارد و چنین نشان بدهند كه این هم زن در اسلام. آیا این توطئه است یا توهم توطئه؟
اینكه غرب اصرار عجیبی دارد كه بگوید اسلام یعنی طالبان و القاعده، این توطئه است یا توهم توطئه؟ وقتی قرآن سر نیزه رفت و یاران نفوذی معاویه فریاد كردند، ما روی قرآن شمشیر نمیكشیم، ما برای قرآن میجنگیم و جوانان حافظ قرآن كه اصل و اساس قدرت رزمندگی لشكر علی(علیهالسلام) را تشكیل میداد، دستهجمعی پذیرفتند و دور علی(علیهالسلام) را گرفتند و گفتند اگر جنگ را تعطیل نكنی با تو خواهیم جنگید. در این مرحله بیش از نود درصد این جوانان چنین فكر میكردند و آن حضرت، با جوانان مخلص و حقطلبی روبرو بود كه حاضر بودند برای آرمان خود كشته شوند. ریاست برای آنها معنا و مفهومی نداشت و هیچ استدلال و بحثی در آنها كارگر نبود. روباتهای مخلصی بودند. تبدیل كردن مسلمان مجاهد به روبات مخلص عیناً وضعیتی است كه در تمام عالم اسلام ما امروزه با آن روبرو هستیم. علی(علیهالسلام) دست از جنگ كشید و برای مالك پیغام داد كه اگر دیرتر بیایی مرا نمیبینی. مالك وقتی محاصره شدن علی(علیهالسلام) را به وسیلهی جوانان حافظ قرآن و قرّاء بصره دید، گفت داغ پیشانی شما ما را فریب داد. ما اگر پایهی اعتقادی جوانان خود را محكم نكنیم، به وسیلهی اساتید علوم انسانی خودمان به روباتی مخلص و فداكار برای اهداف غرب تبدیل خواهند شد. تربیت سطحی زمینهساز ریزش است. علوم انسانی وارداتی پایه و اساس ریزشهاست.
آمادهخوری ممنوع!
ما نباید منكر تواناییهای علوم انسانی شویم. قرآن خواندن و قرآن حفظ كردن بدون داشتن قدرت تدبّر و فهم عمیق و بصیرت كافی، از انسان مخلص روبات میسازد و ما نمیتوانیم غرب را ملامت كنیم كه چرا در علوم انسانی پیش رفتهاید؟ آنها مرتباً كار تحقیقاتی میكنند و علم انسانی را تولید میكنند. ما هم مرتباً ترجمه میكنیم و آمادهخوری میكنیم. ما باید هزینهی تولید علوم انسانی را بپردازیم. این زرنگی نیست كه آنها تولید كنند و ما تولیدات آنها را مرتباً ترجمه كنیم. اگر عراق و افغانستان در مبارزه با صدام و طالبان از اتحاد با آمریكا طرفی بستند و بهجای اینكه هزینهی مبارزه با صدام و با طالبان را خودشان بپردازند، با اتحاد با آمریكا به این مهم دست یافتند، باید تاوان آن را بپردازند. عیناً ما هم تا زمانی كه علوم انسانی را با مبانی خودمان تولید نكنیم و به ترجمه اكتفا كنیم، باید تاوان آن را بپردازیم.
اگر چندین میلیون نفر انسان مخلص با طراحی كارشناسان، تبدیل به روباتهایی برای جلوگیری از حركت سریع برای پیشرفت و حتی پیروزی شوند، چه باید كرد؟ علی(علیهالسلام) در صفین، اندكی تا پیروزی نهایی بر دشمن فاصله داشت. تعبیر فواق ناقه كه در این رابطه آمده است، یعنی مدت زمانی كه صبر میكنند تا دوباره شیر در پستان جمع شود و او را بدوشند. با روبات مخلص چه میتوانید بكنید.
شما گمان میكنید مشكل عالم اسلام چیست كه اینقدر عقب مانده است؟ چرا اكثر كشورهای اسلامی با داشتن این همه منابع ثروت، اینقدر فقیرند؟ چرا زیرساختهای اقتصادی در كشورهای اسلامی آماده نمیشوند؟ قرآن كه تحریف نشده است. قانوناً باید تورات و انجیل تحریفشده را در زمان كوتاهی از میان بردارد. چرا پیروان كتاب تحریفنشده، آلت دست پیروان كتاب تحریفشده قرار میگیرند؟ اینها نقصی دارند كه آلت میشوند و آنها هنری دارند كه میتوانند دیگران را استعمار كنند. آنكه استعمار میشود، جاهل است و آنكه استعمار میكند، عالم است. جاهل مستعمرهی عالم است و نمیتواند از حكومت او فرار كند.
علوم انسانی همین تفاوت عالم و جاهل را نشان میدهد. با علوم انسانی است كه استعمارگران مرتباً روش استعمار خود را با كمر همّت بستهتر و نحوهی دوشیدن خود را جامعتر و كاملتر میكنند. علوم انسانی است كه با پیشرفت آن، جنگ نظامی را به شركت تجاری و استعمار و جنگ اقتصادی را به استعمار و جنگ فرهنگی مبدل میكند و وقتی استعمار فرهنگی به بار نشست، آخر رحمت و اول راحت است.
روزی كه عراق پذیرفت در مقابل صدام با آمریكا متحد شود و افغانستان پذیرفت در مقابل طالبان متحد شود، استعمار فرهنگی به بار نشست. اشتباه در تشخیص دشمن اصلی از دشمن فرعی معضل كمی نیست. اگر یهود شناختهشده بود، نه آمریكا و نه صدام و نه طالبان، هیچكدام دشمن اصلی دیده نمیشدند. نمودار مجازی استكبار جهانی آمریكا و نمودار حقیقی آن صهیونیزم جهانی است. امام راحل در پاسخ به نامهی سرگشادهی قائممقام رهبری كه میگفت دشمن اصلی آمریكاست و صدام فرعی و معلول است و جنگ با معلول در هیچ مكتبی معقول نیست، فرمود: جنگ ما با آمریكا نیست، با شوروی نیست؛ جنگ مردمی ما با نامردمیهاست. معنای قضیه این است كه جوانمردان عالم را دریابید و از نامردان عالم در هراس باشید. تلاش كنید مردان عالم با شما متحد شوند و از اتحاد با نامردان مردم عالم احتراز كنید.
قال الله تبارك و تعالی: “اِذا جاءَ نَصرُ اللهِ وَ الفَتْح. وَ رَأَیْتَ النّاسَ یَدخُلونَ فِی دینِ اللهِ اَفْواجا. فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاستَغْفِرْهُ اِنَّهُ كَانَ تَوّابا“. این سوره بسیار میتواند در مسئلهی ریزش و رویش راهنمای ما باشد. وقتی مردم بهصورت فوجفوج، وارد دین خدا شدند، نشان از بهثمر نشستن درخت رسالت است. اینها همه مشرك بودند، حال موحدند، نمازخوانند، جهادگرند. بشارت رویشیِ سوره از واضحات است. اما در متن سوره با مختصر دقتی، تهدید ریزش بسیار هولناكی نیز وجود دارد. باید پرسید رویش و ریزش چه ارتباط ارگانیك با هم دارند؟ اگر قبول كنیم كه در رابطه با حضور انسان در این عالم یك سفر مُمتدی وجود دارد كه این سفر، مرحله به مرحله است. باید توجه داشت كه در هر مرحله، ریزش و رویش محاسبات خودش را دارد. اولین مرحلهی حضور انسان بلكه ظهور انسان، انعقاد نطفهی اوست كه با آغاز حیات دنیایی یك انسان، شكوفهای بر شكوفههای این درخت افزوده میشود. اما باید توجه داشت كه از میان چند میلیارد اسپرم، یكی بارور میشود و اسپرمهایی كه حیاتشان ادامه نیافت، گرفتار ریزش شدهاند. در این محاسبه، آنقدر ارزش یك مورد رویش مهم است كه ریزش میلیاردی تحتالشعاع رویش موردی قرار میگیرد.
انبیاء برای “لااكراه” میجنگند
در قضیهی “یَدخُلونَ فِی دینِ اللهِ اَفْواجا” این آیه را با آیهی دیگری مقایسه كنیم كه میفرماید: “قالَتِ الاَعرابُ امَنّا. قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِن قُولُوا اَسلَمْنا وَ لمَّا یَدخُلِ الایمانُ فی قُلوبِكُم” در این آیه “سلّمنا” و “آمنّا” وجود دارد. این آیه اشاره به این موضوع دارد كه عشایر برای نخستینبار اظهار ایمان كردند. میفرماید: به آنها بگو اظهار اسلام كردید، اما هنوز ایمان وارد قلبهای شما نشده است. جریان از این قرار است كه تا مدتی قبل، هركس در جزیرةالعرب به دنیا میآمد و بزرگ میشد، میدید همه به بتخانه میروند، همه برنامهی عبادی دارند، همه از بتها صحبت میكنند و هر گروهی بت برجستهی خود را مافوق بتهای دیگر میداند یا هر قوم و قبیلهای طرفدار و هوادار بت اجدادی خویشاند. پس هر طایفهای تعصب خاصی به بت و روش عبادی خودش داشت. نوزادی كه بهتدریج بزرگ شده و در این جو شكل میگرفت. درحالیكه او را زنجیر و یا حبس و شكنجه نمیكردند، حتی ترغیب و تشویق زیاد هم نبود، اما فضا برای انتخاب، آزاد نبود. وقتی بعد از جنگهای متمادی اسلام با مشركین، بالأخره مشركین سپر انداختند وفضا، فضای عبور از شرك شد و وضعیت لااكراهی بهوجود آمد درحالیكه قبلاً اكراه به شرك بود.
فضای لااكراهی، فضای انتخاب است. رسالت انبیاء، برانداری اكراه و تأسیس فضای لااكراه است. انبیاء میجنگند نه برای اكراه، بلكه براندازی اكراه. كسی گمان نكند آیهی “مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُّوا التَّورات” نشانهی تحمیل و اكراه است. واژهی تحمیل، در زبان فارسی بهمعنای مجبور كردن است اما در آیه بهمعنای وادار كردن نیست بلكه معنای امانت سپردن دارد. وقتی كسی شهردار میشود، بار شهرداری را بر دوش او گذاشتهاند. خدا میداند او چهقدر تلاش كرده است تا شهردار شده است. كسی كه نمایندهی مجلس میشود، بار نمایندگی به دوش او گذاشته شده است. خیلی تلاش كرده، تبلیغ كرده تا این بار را به دوش او بگذارند. پس انبیاء برای لااكراه میجنگند. قیام بیعت امام زمان(علیهالسلام) از این قاعده مستثنی نیست، زیرا دین اكراهی هیچ ثمری ندارد و موجب هیچ زایش و سازندگی نمیگردد. آنچه مهم است “قَد تَبَیَّن الرُّشدُ مِنَ الغَیّ” است. هر انسانی، آنگونه آفریده شده كه توانای تشخیص رشد از غیّ در اوست و هم رشد و غیّ به اندازهی كافی تفاوت دارند تا با یكدیگر اشتباه نشوند. آنگاه اگر كسی از طاغوت بیزار شد و به خداوند گروید، دستش به جایی رسیده است. حال با مقایسهی آیهی “یَدخُلونَ فِی دینِ اللهِ اَفْواجا” و آیهی “قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِن قُولُوا اَسلَمْنا” دخول در دین از نوع سلّمنا بوده یا از نوع آمنّا؟ طبیعی است كه از نوع سلّمنا بوده است. تا كه ایمان داخل قلوب شود، هنوز راه در پیش است.
آیهی اول و دوم سورهی نصر را مقایسه كنیم؛ “اِذا جاءَ نَصرُ اللهِ وَ الفَتْح. وَ رَأَیْتَ النّاسَ یَدخُلونَ فِی دینِ اللهِ اَفْواجا” داخل شدن با این همه شتاب در پی نصر و فتح بوده است نه در پی تفكر و تدبر در آیات. “من جاءَ بالنّاس ذَهَبَ بالنّاس. وَ مَن جاءَ بالكتاب و السنّته یَزُول الجبال و لا یَزُول” آنكه به تبعیت از مردم بیاید، به تبعیت از مردم میرود. روی این آمدن نمیتوان حساب كرد. اگر از روی كتاب و سنّت آمده باشد، كوهها از جا برداشته میشود، آنها جابهجا نمیشوند. در مثال انعقاد نطفه گفتیم كه ریزش میلیاردی در مقابل رویش موردی چنان تحتالشعاع است كه دیده نمیشود و در یك كلمه از آن به رویش اطلاق میشود. اگر اینهمه افواج كه سلّمنا گفتهاند، ریزش كنند و فقط یك مورد آمنّا واقع شود، آن آمنّا به اندازهای از نظر مرحلهی حیاتی مهم است كه رویش موردی موجب پوشش ریزش افواجی میگردد.
میدانیم كه دین حقیقی، استمساك به عروةالوثقی است. عروةالوثقای ولایت الله. اگر كسی از استمساك به عروةالوثقی به ولایت الله برسد، رویش موردی او به دلیل تفاوت ارزش مراحل حیات به حدی است كه ریزش گروهی تحتالشعاع آن قرار میگیرد و مجموعاً رویش خوانده میشود. عالم برای همین رویش ساخته شده. به قول حافظ:
عاشق شو ار نه روزی كار جهان سرآید ناخوانده درس مقصود از كارگاه هستی
وقتی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) تنها شد، دو سه نفری با او مانده و بقیه گرفتار ریزش شدند. از نظر سفر انسان و رسالت خلقت و فلسفهی مرگ و زندگی، پیدایش احسنها با همهی قلّت و ندرت میارزد كه همهی هستی به كار افتد تا همین معدود حاضر شود. انبوه جمعیت در فلسفهی هستی اعاظم نیست، كیفیت اعاظم است. وقتی كیفیت نیست، انبوه انبوهِ جمعیت، اراذل است. علی(علیهالسلام) و یاران اندك او رویش حقیقی اسلام بودند. پیدایش یاران او رویش بزرگ است كه ریزشها به حساب نمیآیند.
عاشورا، رویش بزرگ
خداوند میفرماید: “وَ اِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائكهِ اِنّی جاعِلٌ فِی الارضِ خَلیفَه. قالوا اَتَجْعَلُ فیها مَن یُفسِدَ فیها و یَسفِكُ الدِّماء وَ نَحْنُ نُسَبِّحَ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكْ. قالَ اِنّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون” فرشتگان، شمار بسیار اهل معصیت را ریزش میدیدند اما خداوند، پیدایش آن اندك كه بر راه خداوند میمانند را رویش بزرگی میداند كه ریزش اهل معصیت در مقابل آن به حساب نمیآید. در عاشورا فرشتگان انسانهای فاسد و خونریز را ملاحظه كردند كه چهقدر زیاد بودند اما اقلیت طرفداران حسینبنعلی چنان درخشیدند كه عاشورا رویش بزرگ، رویش كمسابقه، رویش فوقالعاده خوانده میشود. اینها معنی “اِنّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمون” است.
حال به مخّ بحث ریزش و رویش رسیدیم. ملائكه را رویش بزرگ عاشورا مبهوت كرد. وقت آن بود كه خداوند “اِنّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون” را به ملائكه نشان دهد و آن ریزش بیسابقه كه نیروی محركه رویش فوقالعاده است. جنایتی كه از اسفیاء كربلا سر زده، “مُصیبهً ما اعظَمَها وَ اعظَمَ رَزیَّتَها فِی الاسلام وَ فی جَمیعِ السَّمواتِ وَ الارض” خطرناكترین ریزش، ریزش عاشوراست و در عین حال عاشورا رویش بزرگ است. پس ریزشهای بسیارند كه سببساز رویشهای فوقالعاده میشوند. در فلسفهی پیدایش انسان، ریزشها هستند كه رویشها بهواسطهی فشار آنها انرژی متراكمشان آزاد میشود و رویش انفجاری واقع میشود. امام راحل میفرمود: انقلاب ما انفجار نور بود. اگر فشار ساواك و بیرحمی مأموران آنچنانی نبود، آزاد شدن انرژی متراكم انقلابیون رخ نمیداد. ایادی رژیم سابق جنایتی نبود كه مرتكب نشده باشند. اما همین جنایتها بود كه صبر مؤمنین بر آن موجب رویش بیسابقه شد. در مجموع میدانیم انسانهای پاك اگرچه در میان ما نیستند و به شهادت رسیدهاند اما پیدایش آنها در جهان آفرینش به بار نشستن شجرهی هستی است، اگرچه تعداد اندك باشد. قال الله تبارك و تعالی: “لَن یَنالَ اللهَ لُحُومُها وَ لا دِمائُها وَ لكِن یَنالُهُ التَّقوی مِنكُم“
سر و صداها به جایی نمیرسند درحالیكه تقوای دلهاست كه به جایی میرسد. اساس رویش، تقوای دلهاست. هرجا موانع سر راه حركت بیشتر باشد، آزاد شدن انرژی متراكم كه اساس رویش است افزونتر است. در پادگانها، سربازان معمولی را روی آسفالت میدوانند اما كماندوها و تكاورها باید عبور از موانع را تمرین كنند. در عاشورا چون موانع و ریزشیها بیسابقه بودند، انرژی متراكم عاشورائیان بیش از پیش آزاد شد. این مقام بالقوهی انسان است كه فرشتگان بر آن سجده میكنند. در عاشورا از این بالقوه كه انرژی متراكم بود، به دلیل سخت بودن شرایط بیش از همیشه آزاد شد.
صبر، تهدید مصیبت را به فرصت تبدیل میكند. ملاحظه كنید كه “وَ لَنَبْلُوَنَّكُم بِشَیءٍ مِنَ الخَوفِ وَالْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِن الاَموالِ وَالانْفُسِ وَ الثَّمَراتِ و بَشِّرِ الصَّابِرینَ” فرشتگان نگران بودند كه معصیت خداوند امر بسیار خطرناكی است. خداوند در آیهی “اِنّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمون” میگوید همین امر خطرناك است كه موجب آزادسازی انرژی عشق متراكم انسان به خداوند میشود. این اهل معصیت هستند كه موقعیتی را در خوف قرار میدهند و این خوف است كه در بستر صبر، زمینهساز ولادت مجدد انسان میشود. اینهمه، صلوات و تحیات به حیات مجدد است و این حیات مجدد، رویش است.
“مَن عَمِلَ صالحاً مِنْ ذَكَرٍ اَو اُنثی وَ هُوَ مؤمنٌ فَلَنُحیینَّهُ حیوةً طَیِّبَه؛ هركس از زن و مرد، عمل صالحی از روی ایمان انجام دهد، ما او را زنده میكنیم به حیات پاكی”. حیات دوم از حیات اول نشأت میگیرد. حیات دوم نسبت به حیات اول زندگی جدید است مثل حیات اسلام بتپرستان، نسبت به دوره شرك و یا حیات ایمان نسبت به حیات اسلام، حیات جدید است كه انسان باید از حیات اسلام خود عبور كند تا وارد حیات ایمان خود گردد، همانگونه كه از شرك عبور كرد تا وارد اسلام شد. این یك نوع مرگ و زندگی است. این مرگ مبارك است، چون زمینهساز زندگی بالاتر است؛ مثل رفتن از كلاسی به كلاس بالاتر، ولی مرگ دیگری است كه هرچه مرتبهی حیات بالاتر باشد، مرگ خطرناكتر است و آن مرگ سقوط است. مرگ مبارك، مرگ صعود است. مرگ خطرناك، مرگ سقوط. “انّی لا اری الموت اّلا السعادة و لا الحیوة مع الظالمین الّا برما” بنابراین حیات با ظالمین، مرگ خطرناك و مرگ برای صعود، مباركترین سعادت است. به عبارت دیگر، انسان بین صعود و سقوط كه دو نوع مرگ است، قرار گرفته است. اگر مرگ را استقبال كند، مرگ، مرگ صعود میشود. اگر فرار كند، مرگ سقوط میشود.
مرگ برای صعود!
مراحل حیات، پشتسر هم پیش میآید و یك سیر تكاملی است. انسان را از حیات كوچك به حیات بزرگتر میبرند تا وقتی اختیار انسان كامل میشود و خودش انتخاب میكند. اگر ادامهی حركت را انتخاب كند، این همان صراط مستقیم است و انسان، مرگ صعود را پذیرفته است. ولی اگر به دلیل تعلق به مرتبهی حیاتی كه دارد، از پذیرفتن مرگ، كه مرگ صعود است فرار كند، در عین زندگی گرفتار مرگ سقوط میشود كه خطر آن مناسب با مرحلهی حیاتی او است. هرچه حیات او پیشرفتهتر باشد، مرگ سقوط او دلخراشتر است و در عین حال هرچه حیات او بالاتر باشد، مرگ صعود او نیز درخشانتر و بابركتتر است. این هم یك نوع ریزش و رویش است كه مرگ سقوط، ریزش و مرگ صعود، رویش است.
ابراهیم مراحل حیاتی فوقالعادهای را طی كرده است. وقتی بین زنده ماندن و در آتش سوختن قرار گرفت، سوختن در راه خدا را پذیرفت. این پذیرفتن مرگ، برای او مرگ صعود بود. ابراهیم قبل از قبول سوختن، غیر از ابراهیم بعد از قبول سوختن است. خداوند فرماید: “لن تنالوا البرّ حتی تنفقوا ممَا تُحِبّون” اینكه انسان به جایی برسد كه چیزی را دوست بدارد، مرتبهی حیات است. آنكه به این مرتبه از حیات نرسید، نائل به درك محبت “ما تُحِبّون” نمیشود. وقتی حیات بالاتر مییابد، “ما تُحِبّون” انسان هم رفیعتر و عظیمتر میشود. وقتی “ما تُحِبّون” را انفاق میكند، نائل به برّ بالاتر میشود و وقتی به این مقام بالاتر رسید و منزل راحت و آسودگی را دید، حالا میگویند انفاق كن. اگر انفاق كرد، به مرتبهی بالاتر میرسد. مشركین در ضلال مبینی بودند كه با اسلام از ضلال مبین نجات یافتند و در اسلام عزت و افتخار پیدا كردند. به آنها گفتند این جوان كه بسیاری از خانوادهها عزیزانشان به دست او كشته شدهاند، پیشوای شماست، امتحان سختی بود؛ شبیه امتحان ابلیس. به ابلیس كه معلمالملائكه بود گفتند اینكه از لجن و رسوبات آفریده شده، عزیز خداست. هركه او را سجده كند فرمان خدا گردن نهاده است. ابلیس حاضر شد معصیت كند ولی حاضر نشد از مقام خود و عزت ظاهری خود دست بكشد و نافرمانی كرد. اگر سجده كرده بود، “ما تُحِبّون” خود را انفاق كرده بود و نائل به برّ میشد، ولی چون دلبستگی به “ما تُحِبّون” كه معرفت او بود، دل از “ما تُحِبّون” خود نكَند و مرگ سقوط برایش واقع شد. مرگ سقوط در عین زنده ماندن واقع میشود. مرگ سقوط، مرگ فهم، مرگ درك و مرگ دل است. عفونت هر موجود زندهای بستگی به مرتبهی حیات او دارد. هرچه حیات پیشرفتهتر باشد، عفونت مرگ بیشتر است، چون از نبات، حیات بالاتری دارد.
جسد حیوان متعفنتر از جسد گیاه است. هرچه جانور پیشرفتهتر باشد، گندیدگی مردار او متعفنتر است. انسان كه از همهی جانوران بالاتر است، عفونت مردار انسان از جانوران بیشتر است. ابلیس مرتبهی بالایی داشت. عزت بالایی داشت، انفاق این عزت برایش قابل قبول نبود. خداوند میفرماید: “و اِذا قیلَ لَهُ إتَّقِ اللهَ اَخَذَتْهُ العِزَّهُ بِالاِثْمِ” وقتی به او گفته شد “إتّقالله”، عزت، او را به گناه چسباند. چنان دل به عزت بسته بود كه از گناه دست نكشید. گمان كرد اگر سجده بر آدم كند، تمام عزتهای به دست آمدهی او كان لم یكن میشود و به همین دلیل نتوانست قید عزت را بزند و دست از نافرمانی برنداشت. الآن هم كه خدا به او عمر داده است و میداند مهلت دارد، عالماً و عامداً نافرمانی خدا میكند. علی(علیهالسلام) برای خانوادههایی كه بزرگان و شجاعان و افتخارآفرینان آنها به دست او كشته شده بودند، مثل آدم، برای ابلیس رقیب بود. وقتی گفتند خداوند این موجود خاكی را عزیز شمرده است و به آن اهمیت داده است، ابلیس پیش خود گفت كه چه دلیلی دارد كه انسان برگزیدهی خدا شود؟ خدا حق ما را ضایع كرده است. عزت حق ماست.
خدا به موجودی عقل و فهم و درك میدهد اما دانایی برتر و بالاتر پیش خداست. خداوند براساس دانایی برتر خود، فرمانی صادر میكند. این موجود به دلیل فهم و درك خود، توجه به دانایی بیشتر خدا نمیكند و به علم خود در مقابل علم خدا ایستادگی میكند. دقیقاً به همان دلیل كه ابلیس فرمان سجده را نپذیرفت، مردم، پیشوایی علی را نپذیرفتند. ریزش همان ریزش بود و اگر پذیرفته بودند، مثل ملائكه كه بر آدم سجده كردند و رویش یافتند، اینها هم رویش مافوق رویش مییافتند. بین مرگ صعود و مرگ سقوط، مرگ سقوط را پذیرفتند درحالیكه ملائكه بین مرگ صعود و مرگ سقوط، مرگ صعود را پذیرفتند. ملائكه پا روی عزت خود گذاشتند و از خود عبور كرده و “ما تُحِبّون” را انفاق كردند و به برّ رسیدند. كسانی كه پیشوایی علی(علیهالسلام) را نپذیرفتند، گرفتار “اَخَذَتْهُ العِزَّهُ بِالاِثْمِ” شدند. “لَنْ تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون” عزت خود را انفاق نكردند و بین مرگ صعود و مرگ سقوط، چون از خود عبور نكردند، دل در ایشان مُرد. ولایت و محبت الهی در دل زنده رویش میكند. باید انسان توبه كند تا دلش زنده شود و جاذبهی ولایت الهی او را جذب كند. وقتی مجذوب جاذبهی ولایت الهی گردید، خداوند ولیّ هدایت او میگردد. پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرماید: “قال الله لا اطلّع علی قلب عبد فاعلم منه حب الاخلاص لطاعتی لوجهی و ابتغاء مرضاتی الّا تولّیت تقویمه و سیاسته؛ نظر به قلب بندهای میكنم كه بدانم كه اخلاص در اطاعت مرا برای خاطر من و برای به دست آوردن رضای من دوست دارد و متولی راست كردن و رفع كجیهای او میشوم و مدیریت او را به دست میگیرم”. (مستدركالوسائل جلد 4 صفحه 482)
مردمافكنتر از این غول بیابانی نیست!
این همان “الله ولی الذّین آمنوا” است. خداوند ربّ همه، پادشاه همه و اِله همه است، اما ولیّ همه نیست. همهی ما هر لحظه در سر دوراهی مرگ دل و انفاق دلبستگیها هستیم. هر كه از دلبستگی عبور كرد، به دلزندگی میرسد و دل، منزلگاه محبت و ولایت الهی است. باید دل زنده شود تا محبت و ولایت او را جذب كند. جاذبهی محبت و ولایت الهی همیشگی است. زنده شدن دل بدون عبور از خود میسّر نیست. در حقیقت، ما همیشه بین خود و خدا گرفتاریم. همهی بتها و طاغوتها و امامان جور به خود برمیگردند. این بت بزرگ كه سعدی دربارهاش فرموده است:
حذر از پیروی نفس كه در راه خدای مردمافكنتر از این غول بیابانی نیست
“ما تُحِبّون” بزرگ، خود است و انفاق بزرگ، عبور از خود است و برّ بزرگ، زنده شدن دل. بین گذر از خود و زنده شدن دل و بین توقف در خود و مردن دل فاصلهای نیست. ریزش بزرگ، پشت خاكریز خود متوقف شدن است و رویش بزرگ زنده شدن دل در اثر عبور از خود است. حكم مستوری و مستی همه بر عاقبت است. تا انسان در دنیاست، امكان دارد در مسألهای از خودگذشتگی كند و دل در او زنده شود و عاقبت به خیر شود. “اِنّهُ لا ییأس مِن رَوحِ اللهِ الّا القَومُ الكافِروُنَ” و ممكن است در مسألهای نتواند از خود بگذرد و دل بمیرد و عاقبت در خطر افتد.
خردهریزشها ممكن است به ریزش بزرگ منتهی شود و خردهرویشها به رویش بزرگ. مسامحهها و غفلتها، خردهریزشاند و مردن دل، ریزش بزرگ است. خدمتها و گذشتها و صبر، خردهرویشها هستند كه ممكن است به رویش بزرگ یعنی زنده شدن دل بیانجامد. در مورد صورت اول داریم: “وَ نُقَلِّبَ اَفئِدَتَهُمْ وَ ابصارَهُم كَما لَم یُؤمِنُوا بِه اَوَّلَ مَرَّه” اولینبار كه انسان متوجه نكتهای میشود، باید قضیه را جدی بگیرد. اگر وظیفهاش سكوت بوده و صحبت كرده است، سكوت كند و بر آن صبر نماید. اگر وظیفهاش صحبت بوده و سكوت نموده، سكوت را بشكند و آنچه لازم است، بگوید. اگر فهم انسان گرفته میشود و انسان وارونه میفهمد، “وَ نُقَلِّبَ اَفئِدَتَهُمْ” یعنی “یكون اسفله اعلاه و اعلاه اسفله“. علی(علیهالسلام) در مورد ترك امر به معروف و نهی از منكر به دست و به زبان و بالأخره به دل میفرماید: اگر در دل هم معروف و منكر را مراعات نكرد، یاد خدا كه باید اعلی باشد، اسفل میشود و یاد خود كه باید اسفل باشد، اعلی میشود.
دغدغهی فهم انسان، وضعیت خود میشود. “و طائِفَهً قَد اَهَمَّتهُم انفُسَهُم یظُنُّونَ بِاللهِ غَیرَ الحَقِّ ظنَّ الجاهِلِیَّهِ یَقُولُونَ هَل لَنا مِنَ الاَمرِ شَیٍ قُل اِنَّ الاَمرَ كُلُّهُ للهِ یُخفُونَ فی اِنفُسَهُم ما لا یُبدونَ لَكَ یَقُولونَ لَو كانَ لَنا مِنَ الامر شَیٌ ما قُتِلنا هیهُنا“. این آیه را با جملهی علی(علیهالسلام) ملاحظه نمائیم؛ “كلتی شغلنی دون هموم الناس هم نفسی مآل بی الی جدّ لا یشوبه هزل” قول من به جای سرگرم شدن به حرف و حدیث مردم، حواسم به خودم هست و كار به جایی رسیده كه در اهتمام جدی به امر خودم شائبهی هیچ شوخی در آن نیست. “اَهَمَّتهُم انفُسَهُم” منهای ریزش است و “و شغلنی دون هموم الناس هم نفسی“، عالیترین رویش. “اَهَمَّتهُم انفُسَهُم” منهای خودخواهی و غفلت از همه و سرنوشت همگان و “شغلنی دون هموم الناس هم نفسی” یعنی حواسم پرت نیست، شش دانگ حواسم متوجه به مراقبهام هست تا مبادا غافل شوم. هر دو به فكر خویشند. یكی منفعل و دیگری فعال. یكی مغلوب خویشتن خویش است و اگر عالم را آب بگیرد، او را خواب گرفته است. دیگری مواظب است كه چرت نزند و لحظهای از خود غافل نشود.
در این زمانه كسانی به مردمی بیشند كه خیر عالمی از جان و دل بیاندیشند
من و ارادت جمعی كه در جهان امروز به فكر خود كم و در فكر دیگران بیشند
به زاهدانم از آن نیست رغبتی كایشان فراغت از همه دارند و در غم خویشند
وقتی انسان، مخلص برای خدا باشد و در عین حال كه از روی نفسانیت و تعلق، عملی انجام نمیدهد و خیر را برای خدا و برای همه میخواهد، اما به مردم بهعنوان بت نمینگرد. امام راحل در حین عبور از قائممقامی كه خبرگان، بدون مشورت با امام برای او تعیین كردند، میگوید من به تاریخ كار ندارم، من به مردم كار ندارم، من عهدی با خدا دارم. و یا در لحظهی ورود به ایران، وقتی خبرنگار از امام میپرسد از اینكه بعد از پانزده سال به وطن برمیگردد، چه احساسی دارد؟ امام در پاسخ میگوید هیچ. با این پاسخ امام، انسانهای سطحی نگران شدند و معتقد بودند كه امام باید میگفت دلم لبریز از شوق است و چه و چه. درحالیكه عالم انسانهای وارسته و از خود گذشته از عالم انسانهای در خودمانده متفاوت است. ادبیات هر كدام، معنای خودش را دارد. به همین دلیل گاه در آستانهی مهمترین رویش، در شكم خود تاریكترین ریزش را آبستن است؛ شب آبستن است تا چه زاید سحر.
“اِذا جاءَ نَصرُ اللهِ وَ الفَتْح. وَ رَأَیْتَ النّاسَ یَدخُلونَ فِی دینِ اللهِ اَفْواجا” نیز از این قبیل است. زیرا این افراد را معرفت نیاورده است بلكه نصر و فتح آورده است. اگر ریزش نباشد، بدتر از ریزش اتفاق میافتد و آن فروپاشی اصل نظام است. زلزلهها ریزش است اما برای پیشگیری از فروپاشی و از هم متلاشی شدن زمین، ضروری هستند. “ما من بلیّه الّا و لله فیها نعمهٌ تحیط بها؛ هیچ بلیهای نیست مگر اینكه در آن نعمتی است كه بر آن بلیه محیط است”؛ یعنی بلیهی یك نعمت، ده در شكم دارد. بلیه ریزش است و نعمت مستتر و بزرگتر در آن رویش است. جامعه هم مثل زمین اگر ریزش نداشته باشد تا خلاءها و سستیها را برطرف كند، خلاءها دست به دست هم میدهد و اصل نظام را از بین میبرند.
رویش، عكسالعمل ریزش است
توضیحی لازم است تا روشن شود در متن ریزشها، رویش است. استحكام نظام، رویش كمی نیست. ارزش الماس به صلابت آن است اگر در شیشهبری مصرف شود، ارزش فولاد به صلابت آن است اگر در كارد و شمشیر مصرف شود. ارزش نظامها به صلابت آنهاست. وقتی تودهای از اجسام با هم اصطكاك پیدا میكنند، نقش یكی دیگری را نقشدار میكند. یك نقش میبازد و دیگری نقش میگذارد. وقتی دو نظام و دو تمدن به هم فشار میآورند، یكی در دیگری اثرگذار میشود و گاه یكی در دیگری حل میشود. صلابت از كم شدن فاصلهی اجزاء حاصل میشود و آنچه خلاء را پر میكند و فاصلهها را كم میكند، زلزلهها و ریزشهاست. از همین خاصیت استفاده كرده بتون را ویبره میكنند تا بر استحكام آن بیافزایند. در جنگ بین صلابتها، كمیت كارساز نیست بلكه گاه تأثیر عكس دارد. ممكن است نظامی كه گمان میكند از جمعیت فراوانی برخوردار است، فكر كند كمیت كمتر را در محاصره میگیرد و راههای تغذیه و تنفس جمعیت كمتر را میبندد. همین كار اگر فشردگی و صلابت جمعیت كمتر را نیافزاید، از آن نمیكاهد. به همین دلیل بوده كه پیامبر اسلام یك نفر بود و مشركین همه بودند. وقتی مسلمانان در شعب ابیطالب محاصره شدند، ساختهتر شدند و در هر مرحله كه قرار شد رشد كمی داشته باشند، قبلاً با زلزلهها، با مرضها و جنگها رشد و صلابت یافتند و بعد، این مجموعه فشرده توسعه یافتند. اگر توسعهیافتگی قبل تحصیل صلابت و فشردگی باشد، نتیجهاش از همپاشیدگی است. باید پذیرفت در زمان تهدید انواع بلاها و صدمهها -چه از داخل، چه از خارج- اگر ساختار درونی زنده باشد، قدرت ترمیم لازم را داشته باشد، همهی این تهدیدها با قدرت سازندگی مركزی قابل جبران بلكه مصونیتآور است.
اهلبیت(علیهمالسلام) نمونهی بارز این قضیه هستند. ریزش عظیمی كه بعد از رویش، در سورهی نصر پیشبینی میشد، اتفاق افتاد و اسلام اصیل و ناب به صورت یك اقلیت بسیار فشرده به رهبری اهلبیت(علیهمالسلام) در میان مجموعهی عالم اسلام، كار خود را آغاز كرد. این مجموعه بهترین مشاوره را به اكثریت میدادند و شبههها را پاسخ میدادند اما اعتقادات خود را هم حفظ میكردند. رفتار حكام با اهلبیت(علیهمالسلام) مشخص است. عاشورا قابل كتمان نیست اما همین عاشورا صلابت همهجانبه به اهلبیت(علیهمالسلام) را افزایش میدهد. یك مكتب اعتقادی همیشه در حال رویش است، بهطوریكه هر لحظه باید خود را برای پاسخ دادن به سؤالات جدید آماده كند. دیگران كار كمّی میكردند اما كار كیفی اهلبیت(علیهمالسلام) از نظر صلابت مثالزدنی بود. گاهی شاگردان برای دریافت پاسخ به شبههای به سمت مدینه مسافرت میكردند؛ وقتی جواب را اعلام میكردند، اشكالكننده میگفت كه جواب را از مدینه آوردهای؟
چه رویشی بالاتر از اینكه نظام، قدرت پاسخگویی به سؤالات داشته باشد و این قدرت افزایش یابد. اگر خوب دقت كنیم، میبینیم همهی رویشها از بركت ریزشهاست. شكی نیست كه بیماری ریزش است، چه منجر به فوت شود و چه منجر به ضعف. اگر بیماری نبود، علم پزشكی از كجا به دست میآمد؟ اگر علم پزشكی و توسعهی آن را یك رویش اساسی و مهم بدانیم -كه در شأن آن گفته شده “العِلمُ عِلمان؛ عِلمُالابْدان و عِلمُالادیان” یا با تقدم علمالادیان بر علمالابدان، كه به هر جهت معادل علمالادیان شناخته شده است- محصول وجود امراض و بیماریها است. این عالم اگر عالم امراض است، عالم علمها هم هست. اگر امراض نبود، علمالابدان نیز نبود و اگر شبههی شكاكان و القائات آنها نبود، علم الادیان هم وجود نداشت. بنابراین نتیجه میگیریم این جهان جای ریزشهایی است كه زمینهساز رویش هستند و چون ریزشها در رویشها هضم میشوند، میتوان در یك كلام گفت كه معنای زندگی، از ریزش، رویش ساختن است. اگر دل زنده باشد، همهی ریزشها به رویش میانجامد اما اگر دل مرده باشد، تمام رویشها جبران از كارافتادن دل را نمیكند.
اگر علمالابدان نتیجهی مبارزه با امراض است، علمالادیان نتیجهی مبارزه با افكار التقاطی است. علمالادیان به این دلیل كه دین كاتالوگ انسان است، با علوم انسانی همخوانی دارد. دین نمیتواند بدون نزول از آسمان و منزل گرفتن در زمین، در ادراهی انسان كاربرد داشته باشد. دین بایستی با مجهّز و مسلح شدن آموزههای تجربهاش به علم و كاربرد، بتواند وارد حوزهی عمل شود. دیگران انسانشناسی ضعیف خود را به كمك فكر و تجربه به علوم انسانی آنچنانی تبدیل كردهاند كه برای اهل عالم پیام “اناریكمالاعلی” میفرستند و هرجا با ترجمهی این علوم، دانشگاهها را اداره كردهاند و با تربیت كارشناسان، دولتها را اداره كردهاند و یا دولتها مردم را در اختیار گرفتند. همهی اینها “قالوا بلی” است؛ مثل اینكه تولیدكنندگان علم، “الست بربكم” فرموده باشند و ما قبول میكنیم كه این، انفعال، یك ریزش بزرگ است.
آیا اینكه امروز به این نتیجه رسیدهایم كه علوم انسانی باید از قرآن گرفته شود، نتیجهی این ریزشها نیست؟ نباید از عكسالعمل ریزش غافل شد. رویش عكسالعمل ریزش است. پس به هر اندازه كه ریزش عظیمتر باشد، رویش عظیمتر و عمیقتر خواهد بود؛ به شرط این كه هستهی مركزی فرماندهی انسان و جامعه به تصرّف شیطان درنیامده باشد. قلب سالم است كه تهدیدات ریزش را به فرصت رویشها مبدل میكند؛ معنای زندگی یعنی همین.