خـودی و غـیرخودی درمكتب اسلام

خـودی و غـیرخودی درمكتب اسلام

مـردم هـر سرزمینی, با هر گونه رنگ و نژاد و زبان و حتی مذهب و عـقـیـده, مجموعهای را تشکیل میدهند که از آن به عنوان (ملت) یاد میشود.

تمام شهروندان در هر کشوری, چه شهری و چه روستایی, چه برخوردار و چـه نـا بـرخوردار و نادار, بی سواد و با سواد, در هر لباس و جـایـگاه سیاسی و اجتماعی که باشند دارای حقوق یکسان و مزایا و خـدمات عمومی برابرند. از این زاویه, نمیتوان مردم را تجزیه و تقسیم کرد.

 

 

از نگاه و زاویهای دیگر, سلیقه ها, ذوقها, استعدادها, فهمها و درکـهـا از مـسـأـل و گـزارههای اعتقادی و فرهنگی و سیاسی و اجـتـمـاعـی در مـیـان مردم یکسان نیست. نمیتوان به مردم گفت: یـکـسـان بـیـنـدیـشند بر یک نسق مسأل را تجزیه و تحلیل کنند. بـیـنـشـهـا و گـرایـشهای گوناگون عقیدتی و فکری سبب میشود که بـرداشـتـهـا از مسأل و رخدادهای سیاسی و اجتماعی نیز گوناگون گـردد و در نـتـیـجـه, موضع گیریهای افراد در جریانهای اجتماعی نـاسـانـی و فـرق داشـتـه باشند. این اندازه از تکثر و تنوع در بـیـنشها و گرایشها و روشها, در هر جامعه ای, چه دینی و چه غیر دیـنـی, پـذیرفتنی است و چه بسا برای رشد و بالندگی جامعه نیز, لازم و ضروری هم باشد.

در تمام حرکتهای فرهنگی, دینی و سیاسی, این واقعیت دیده میشود کـه مـردم یـکـسـان نمیاندیشند و ناهمسانی مشربها و گوناگونی بـرداشـتها خود را نشان میدهد. در مثل, نهضت پیامبران الهی که بـراساس جهت بخشی انسانها به سمت و سوی ارزشهای انسانی و الهی, شـکـل میگـرفته و همگان را به تعالی و تکامل فرا میخواندند, مـوضـع گیریها یکسان نبوده است. برخی آرمان و عقیده پیام آوران الـهـی را به جان و دل پذیرا شده و در عمل, با تمام وجود از آن بـه دفـاع بـرخاسته و از هیچ گونه تلاش و کوششی در برابر پیشبرد آن دریـغ نـورزیـده اند.1 و گروهی, در برابر آن حرکت ایستاده و در چـهـره مـلا (سـردمـداران سـیـاسی)2 و مترفین3 (افزون خواهان اقـتـصـادی) و تـزویـر گران اعتقادی, مانند: بلعم باعوراها4 در بـرابـر حرکت اصلاحی مردان خدایی ایستادگی کرده و گروه زیادی از مـردم را از هـدایـت و رشـد بـاز داشـتـه و بـه رهبران گمراهان نامبردار شده اند.5

روشـن است این دو گونه برخورد در مسأل اعتقادی, فرهنگی, سیاسی و اجتماعی را نمیتوان به یک نام شناخت و شناسایی کرد. مرزبندی و مـعیاری لازم است, تا این دو جریان را به درستی و براساس آنچه بـوده و هـسـت بـنمایاند, تا مردم در گزینش درست دچار دو دلی و سرگردانی و سستی نگردند.

مـقـولـه خـودی و غـیـرخودی ریشه در چنین واقعیتی دارد. در این نـوشـتـار بـرآنـیم که با بیان و روشن گری مفهومی مساله خودی و غـیرخودی در فرهنگ دینی و شناساندن جایگاه آن در مسأل سیاسی و اجـتـمـاعـی, به معیارها و ویژگیهای این دو جریان پرداخته و با ریـشـه یـابـی آن دو, از مـعـارف اسلامی و سخنان معصومان و سیره امـامـان و پـیشوایان دینی و نیز تحلیل و برابرسازی آن معیارها بـر جـریـانـهـای مـوجـود پـس از پـیروزی انقلاب اسلامی, از زبان فـرزانـگـان و فرهیختگان, این مقوله را بررسی کنیم, تا بایستگی طـرح آن از سـوی مقام ولایت در این زمان روشنتر شود. البته, در ادامـه نوشتار, بخشی را ویژه اندیشهها و دیدگاههای شهید مطهری در ایـن زمینه ساخته ایم; زیرا این نوشتار در مجموعهای انتشار مییابد که به یاد آن استاد فرزانه فراهم آمده است.

جریان خودی و غیرخودی

از آن جا که مطرح کردن مساله خودی و غیرخودی, از سوی مقام معظم رهـبری بازتابها و واکنشهای فراوان به دنبال داشت و موج فرهنگی و بـرانـگیختگی بینشی در جامعه آفرید, نخست متن سخنان ایشان را در ایـن زمـینه مرور میکنیم و سپس به پیامدها و تحلیل و تفسیر آنها نظر میافکنیم:

(گـفته میشود (خودی) و (غیرخودی) حالا خودی و غیرخودی داریم یا نـداریـم؟ اگـر بـخـواهـیم ملت را حساب کنیم, نه, آحاد ملت همه خـودیـنـد; امـا جـریانات سیاسی, بلی. جریان خودی داریم, جریان غیرخودی هم داریم….)6

در ایـن بـخـش از سـخـن, مقام رهبری به اصل مساله تقسیم خودی و غـیـرخـودی پـرداخته, لکن نکته ظریف در بیان ایشان این است که:

مـحـور تـقـسـیـم بـنـدی را روی جـریانها برده, نه روی افراد و شـهـرونـدان; یـعنی ممکن است کسی و یا کسانی از لحاظ ملیت خودی بـاشـنـد امـا از نـظـر اندیشه و رفتار سیاسی و اجتماعی و موضع گـیـریـهـای فـردی و گـروهـی, غیرخودی. و به عکس, ممکن است کسی ایـرانـی نـبـاشد و یا دین اسلام را نپذیرفته باشد, لکن در عمل, خـودی بـاشـد. مـانـنـد بـسـیـاری از غیرایرانیهای مسلمان و یا اقـلـیـتـهـای مـذهـبی در ایران برای این که رفتار شناسی افراد بـراسـاس جـریـانـهـای فـکـری و سیاسی آنان روشن شود, ایشان به مـعـیارهای شناخت و بازشناسی این دو جریان, چنین اشاره میکند: (خـودی کـیـست؟ خودی آن است که دلش برای اسلام میتپد, دلش برای انـقلاب میتپد, به امام ارادت دارد, برای مردم به صورت حقیقی ـ نـه ادعـایـی ـ احترام قأل است. غیرخودی کیست؟ … کسی است که دسـتـورش را از بـیـگانه میگیرد, دلش برای بیگانه میتپد, دلش برای برکشتن آمریکا میتپد, … اینها غریبه اند.)7

نـهـضـت بر سه رکن استوار است و این سه رکن, پیروزی را برای آن رقـم زد: اسـلام, رهـبـری, وحدت مردمی. هر کس و هر جریانی که به تـوانـاسـازی این سه رکن بپردازد. و بینش و روش و موضع گیریهای او, بـر اساس این محورها شکل بگیرد, خودی است, آن که از بیگانه دسـتـور و خـط نشان میگیرد و آب در آسیاب دشمن میریزد و صدای دشـمـنـان را بر ندای فطرت و فضای معنویت بر میگزیند, غیرخودی است.

رهـبری انقلاب, به عنوان جلودار و دیده بان, به ترفندها و توطئههای رنگارنگ غیرخودیها نیز اشارت کرده تا خودیها چهرههای آنان را درسـت بـشـنـاسـنـد و نـاخودآگاه آلت دست و ابزار آنان قرار نگیرند:

(گروههای خودی, به همان معنایی که در نماز جمعه قبل معنی کردم; یـعـنـی کـسـانـی کـه اسلام را قبول دارند, حکومت اسلامی را قبول دارنـد, این مرد بزرگ را[ امام خمینی] قبول دارند, راه و خط او را قـبول دارند… خطوط و فاصلههای خودشان را کم و ضعیف کنند.

فـاصـلـهها بـین خودشان که کم شد فاصله با غریبهها آشکار میشـود. هـمـانـی کـه امام در وصیتنامه و در بیانیه خود فرمود که نـگـذاریـد غـریـبـهها بـر سـرنـوشت این کشور تاثیر بگذارند.

تـاثیرگذاری غریبه فقط این نیست که بیاید. مقامی را متصدی بشود و بـه عـهـده بگیرد, گاهی غریبهها از راههای دیگری اعمال نفوذ میکـنند… شاخصهای انقلاب و شاخصهای خط امام را قبول ندارند, اصـلا مـنـکـرند و منتظرند از بیرون این مرزها کسی بیاید و زمام امـور کـشـور را در دسـت بگیرد, منتظرند بیگانه بیاید, منتظرند اوضاع قبل از انقلاب تکرار بشود, اینها غریبه اند.)8

در ایـن فراز, مقام معظم رهبری به گونهای شفاف, شاخصهای جریان غیرخودی را ترسیم کرده است:

1. نفوذ و مهره سازی در کادرهای کلیدی نظام.

2. انکار شاخصهای انقلاب و راه امام.

3. چشم به راه بیگانگان, بیگانه پرستی و بیگانه خواهی.

4. دل در گرو نظام پیشین داشتن.

رهـبـر فـرزانـه انـقلاب, افزون بر معرفی چهرههای غیرخودی و بر شـمردن راه و رسم آنان در مسأل سیاسی و اجتماعی, به ویژگیها و صـنفهای خودیها پرداخته و این نکته را به درستی روشن ساخته است کـه در جـبهه خودیها هم کسانی هستند که نمیشود به آنان اعتماد کـرد. چـه بـسـا خودیهایی که آب در آسیاب غیرخودیها میریزند و بـلـندگو و سخن گوی آنان, به شمار میروند. بنابراین, در مساله جـریان شناسی به همان نسبت که باید دو جریان خودی و غیرخودی را شناخت, در جبهه خودی نیز باید حساس و همه سونگر بود و با دقت و ژرف نـگری, تمام جریانها را پی گیری کرد, تا خودیهای ناب و ناب اندیش از غیر ناب بازشناخته شوند:

(در مقابل حکومت امیرالمومنین علیه السلام , سه جبهه وجود داشت: قاسطین و مـارقـیـن و نـاکـثین. مارقین و ناکثین جبهه داخلی و جبهه خودی بـودند, منتها خودیهای فریب خورده و به دام افتاده ـ یا به دام ثـروت طلبی و مقام خواهی و عقدههای خودشان, یا به دام جهالتها و حـمـاقـتـهـا و تعصبهای خودشان ـ اما جبهه قاسطین, جبهه دشمن بـود, جـبـهه آشتی ناپذیر… جریانی نیست که بتواند در یک نقطه بـا جـریان علوی تلاقی بکند. امروز هم, عینا همان طور است. جبهه دشـمن, غیر از آن آدم غافلی است که خودی هم هست, منتها بیچاره, دچـار غـفـلت و اشتباه و فریب میشود, بر اثر حادثه ای, عقده و کـیـنـه یـی پیدا میکند و در مقابل نظام میایستد… در مقابل امام و راه امام میایستد….)9

بـنـابراین, در یک تقسیم بندی کلان, به دو جریان خودی و غیرخودی میرسـیـم کـه غـیرخودیها, باز به نوبه خود, دارای مرتبهها و گـروههای گوناگونند: شماری در غفلت به سر میبرند و قابل ترحم, شـمـاری فـریـب خـوردهاند و نیازمند آگاهی, شماری گرفتارند و مـحـتاج تالیف قلوب و بالاخره, شماری عقدهای و کینهای هستند و فـرصـت طـلـب و از غـم بـی آلتی افسردهاند و اگر زمینه و فضای مـنـاسـبـی بـیـابند, به میدان میآیند و ضربه میزنند که باید همواره, مراقب آنان و ترفندها و شگردهایشان بود:

(… بـعـضـی شـان مـدتی را ترسیدند, کنار رفتند و خود را مخفی کـردند, بعدها که فرصتی برایشان پیش آمد از لاک خود بیرون خزیده اند, خیال میکنند که فرصتی هست, گفت:

این مار است او کی مرده است

از پی بی آلتی افسرده است

ایـنـهـا… بـعـد آفتابی به تنشان خورد, خیال میکنند که الآن مـیـدانـی است که بتوانند نیش بزنند وارد میدان میشوند, منتها مـارگـونه. هدف اینها این است که وحدت ملی را تخریب کنند و این اتـحاد عمومی ملت را بگیرند… مرتب حرفهایی میزنند و کارهایی میکـنـنـد کـه ایـن طـور احساس بشود که تشنج عظیم سیاسی وجود دارد… البته همه اینها بیگانه نیستند اما بعضی چرا….)10

ایـن بـود نـگـاهـی بـه روشن گریهای رهبر فرزانه انقلاب, درباره جـریـانـهـای خـودی و غـیرخودی در مسأل فرهنگی, دینی, سیاسی و اجـتـمـاعـی مـربوط به نظام اسلامی و مردم انقلابی. در برابر این سـخـنـان حـکـیـمانه و واقع بینانه, بسیاری به تحلیل خردمندانه پـرداخـتند و آن را راهگشای شبههها و ابهامها دانستند و شماری نیز شتاب آلود و جاهلانه و شماری از روی عناد و کینه واکنش منفی نـشـان دادنـد. ایـن بـازتـابها و واکنشها با لحنها و شیوههای گوناگون, گاه با اشارت و گاه به روشنی, ابراز گردید.

شـمـاری از نـاآگـاهـان ایـن تـقسیم بندی جریانها را به خودی و غـیـرخـودی بـه پـیش از اسلام و دوران جاهلیت نسبت دادند و بدین وسـیـلـه, مخالفت خود را ابراز داشتند. جالب این است که صاحبان ایـن انـدیـشه, مدتی پس از آن, نه تنها منکر تقسیم بندی خودی و غـیـرخودی نشدند, بلکه آن را از واقعیتهایی برشمردند که پیش از اسـلام نیز بوده و اسلام آمده دایره خودی را فراختر و گستردهتر کرده است.

شـمـاری دیـگـر, این مرزبندی را از آثار ایدئولوژی دانسته و به روشـنی و بی پرده بازگو کردند: (ایدئولوژی دشمن ساز و دشمن کوب اسـت) همواره دشمن میسازد و میآفریند و اگر نبود, به هر گونه کـه امکان پذیر باشد دشمن فرضی به وجود میآورد و خود را با آن درگـیـر میسازد! تاب و توان اندیشه رقیب را ندارد و همواره به قلع و قمع آن میاندیشد و برنامه ریزی میکند.

در بـاور ایـن بـه اصـطـلاح روشنفکران و نویسندگان, درگیری و صف آرایـی جـریـانها و جناحها بر خاسته از ایدئولوژی است. اگر کسی پـای بـنـد بـه ایـدئولوژی ویژهای نباشد و پلولاریسم بیندیشد و لـیبرالیسم حرکت کند, هیچ گونه مرزبندی و رویارویی و درگیری در جـامـعـه رخ نـخواهد داد و همگان, خودی میشوند و غیرخودی جایی نخواهد داشت.

بـه صـاحـبـان ایـن انـدیـشه باید گفت: اگر هدف از (دشمن سازی) مـرزبـندی و روشن ساختن مرزهای جریانها در بستر تاریخ است, این را نـه تـنـهـا کاستی نباید دانست, بلکه نوعی کمال و ارزش باید دانـسـت. جریان حق, همواره شفاف و زلال در بستر تاریخ حرکت کرده و بـه تـعـبـیـر قرآن مجید, حبابها و کفهای روی آب را به کناری نهاده است.11

و اگر مقصود آن باشد که همواره کسانی در برابر حق موضع گرفته و بـا آن درگـیـری داشتهاند و به طور طبیعی در برابر حق به زانو در آمـده اند, باید دید آن کسان از چه گروهی بوده اند, همراهان حـق و عـدالت یا ناهمراهان و کارشکنان؟ بی گمان عدالت دشمن ساز و دشـمـن پـرور اسـت. دو نـفـر که به قاضی میروند, یکی همواره نـاراضـی و نـاخـشـنـود است. ایدئولوژی که شعارش عدالت است, به عـدالت ستیزان ستم گستر نمیتواند لبخند بزند, به تکاثر طلبانی کـه خون مردم را میمکند و شریان حیاتی و اقتصادی جامعه را فلج میکنند, میدان نمیدهد و با آنان میستیزد. این همان جنگ فقر و غـنـایـی اسـت که امام راحل به آن اشارت کرد12 و گفت: یک موی کـوخ نـشـیـنـان را بر همه کاخ نشینان برتری میدهد.13 اگر این دشمن سازی و دشمن کوبی است, بسی افتخار است.

نـکـتـه دیگری که باید در پاسخ اینان گفت: چگونه از آن همه آیههای رحـمـت قـرآنـی و بـرخـوردهـای انسانی پیامبر(ص) و امامان مـعـصـوم علیه السلام کـه در سیره عملی آنان جلوه کرده, چشم پوشیده و از اسـلام و ایـدئولوژی چهره خشن و دشمن ساز ترسیم کرده اید؟ اسلامی کـه شـعـارش (الصلح خیر)14 است, و قرآنی که میگوید: (ولاتقولوا لـمـن الـقی الیکم السلام لست مومنا)15 و نیز ایدئولوژی دینی که رمـز پـیروزی پیامبرش را (رحمت)16, (لینت)17 و (خلق عظیم)18 میدانـد, آیا این اسلام و این ایدئولوژی دشمن ساز و دشمن کوب است؟ یـا جـاذبـه آفـریـن و انـسـان ساز؟ اگر نظام اسلام, که بر پایه ایـدئـولـوژی دیـنـی و قـرآنی استوار شده است, با توطئه گران و مـزدورانـی کـه شـعـار ختم انقلاب و براندازی نظام را آشکارا به زبـان و قـلـم میآورنـد و در عمل نیز, کودتای خزنده فرهنگی و سـیـاسـی بـه راه انداخته اند, برخورد عادلانه کند و آنان را به قانون و عدالت بسپارد. دشمن ساز و دشمن کوب است؟

آیـا میتـوان و جایز است برای آن که دنیای غرب به ما آفرین و صـدآفـریـن بـگوید, از اصول ارزشی و از ایدئولوژی دینی خود دست بـرداریـم, تـا مورد پسند دشمنان و طرفداران به اصطلاح حقوق بشر قرار بگیریم؟

شماری دیگر از این زاویه به مساله خودی و غیرخودی نگریسته اند: تقسیم شهروندان به خودی و بیگانه, امری ناخوشایند و نادرست است و هـیچ کس حق ندارد و نمیتواند افراد شایسته و ناشایسته را در پهنه یک ملت, به نفع خود دستچین کند.

به این گروه باید یادآور شد: اساس تقسیم بندی جریانها, به خودی و غـیـرخـودی (بـیـگانه) برگرفته از واقعیتهایی است که در صحنه جـامـعـه رخ میدهـد. در هـیـچ کجای دنیا وحدت آفرینان و وحدت شـکـنان, آرامش خواهان, با جو آفرینان و فتنه سازان, خیرخواهان بـا نـق زنان و… یکی نیستند. در ارزیابیها, آن که فضای عمومی جـامعه را به سمت و سوی آرامش و امنیت فرا میخواند و در برابر شـایعه سازان و شایعه پراکنان میایستد, با آن که هر روز به هر بـهـانه و دستاویزی, آتش التهاب و بحران در جامعه بر میافروزد و شـعـلههای آن را به هر کوی و برزن روانه میسازد و… یکسان نیستند.

به گفته مولا علی علیه السلام در نامه مالک اشتر:

(… ولایـکـونـن الـمحسن والمسیئ عندک بمنزله سوإ, فان فی ذلک

و مـبـادا نـکوکار و بدکردار در دیده ات برابر آید, که آن رغبت نـکـوکار را در نیکی کم کند, و بد کردار را به بدی وادار نماید و دربـاره هر یک از آنان آن را عهده دار باش که او بر عهده خود گرفت.)

بنابراین, اصل بخش بندی و تجزیه و دسته دسته کردن مردم به خودی (مـحـسـن) و بیگانه و غیرخودی) (مسیئ) اصلی است اصیل و ریشه در واقـعیتهای جامعه دارد و نمیتوان همه کسان را به یکسان نگریست و به همه نمره خوب و عالی داد.

بـه دیـگر سخن, تقسیم بندی جریانها به خودی و غیرخودی, تئوری و نـظـریـه صـرف عـلـمـی نـیـست, بلکه بازتابی از عملکرد افراد و جریانهای جاری در ساخت اجتماع است.

سـانـی کـه سـخـن از جریان خودی و غیرخودی میگویند با ارزیابی کـارکـرد افـراد در طـول سـالـیـان و بـا موضع گیریهای آنان در رخـدادهای سیاسی و اجتماعی گوناگون, به این نتیجه رسیدهاند که فـرق اسـت بـیـن آن کسانی که بار سنگین انقلاب و جنگ و دفاع هشت سـالـه را بـر دوش گـرفـتـهاند و در تـمامی صحنههای سیاسی و اجـتماعی و اقتصادی و فرهنگی بر اساس ارزشهای دینی حرکت کرده و هـمـواره از تـخـصـصـهای خود سود جسته و شیفته خدمت بودهاند و هـسـتند و نه تشنه قدرت. این گونه افراد, با کسانی که در حال و هـوای غـرب تـنـفس کرده و میکنند و در دوران دفاع مقدس, زندگی مـعـمولی آنان, حتی یک روز به هم نخورد و در بیقولههای غرب سر گـرم عـیـش و نـوش و خوشگذرانی بودند و با ریشخند و نیش زدنهای خـود, بـسـیـج و بـسیجیان را به تمسخر میگرفتند و حتی تاب نام گـذاری کـوچـه و خـیـابان و یا میدانی را به نام شهید و شهیدان سـرافـراز نـداشـتـند و هر از چند گاه, به نبش قبر شخصیتهای بی هـویـتی میپرداختند تا جایگزین فرزانگان سازند و بعد از پایان دفـاع مـقـدس آفـتـابـی شده و به فکر گرفتن طلبهای نداشته خویش افـتـادند! یکسان هستند و در یک صف و گروه قرار دارند؟ آیا اگر کسی بین این دوگروه و دو رفتار فـرق گذاشت و با نام خودی و غیرخودی به روشن گری مردم و نسل جوان پرداخت, گروهی را (دستچین) کرده است؟

بـه هـر حال تا این جا چند نکته درباره مساله خودی و غیرخودی و جریانهایی که در این دو بستر حرکت میکنند روشن شد:

1. ایـن تـقسیم بندی, درباره جریانهای سیاسی و اجتماعی است, نه درباره همه شهروندان و همه ملت.

2. ایـن تـقـسیم بندی در همه کشورها و نظامها وجود دارد و ویژه کشور ما نیست.

3. مـرزشناسی بین اندیشهها و باورها و رفتارها, به معنای دشمن سازی و دشمن کوبی نیست.

4. هـدف از ایـن بـخـش بـنـدی, دستچین کردن افراد به سود تقسیم کنندگان نبوده و نیست.

5. عـملکردها و کارکردهای افراد است که گروهها و جریانها را به وجود میآورد و معرف اندیشه آنان میشود.

6. پـیـشـینه افراد, در کنار وضع و حال کنونی آنان میزان داوری است.

7. هـدف از تقسیم بندی جریانها به خودی و غیرخودی, مرزبندی است و ایـن مرزبندی به معنای محروم ساختن افراد غیرخودی از مشاغل و حقوق و خدمات نظام نیست, بلکه نباید محرم اسرار شوند.

8. روشـن شـد کـه در هـر نـظـامی کارهای کلیدی را نباید به دست غـیـرخـودیـهـا و کسانی که اطمینان به عملکرد و رفتارشان نیست, داد.

9. خـودیـها هم, یکسان نیستند. خودیهای خالص با خودیهای ناخالص در یک مرتبه قرار ندارند.

از آن جـا کـه پارهای از جریانها و جناحها در پارهای از گفتهها و نـوشتهها عنوان کرده اند: بحث خودی و غیرخودی, پدیدهای نـوپـیداست و این تقسیم بندی با معارف دینی سازگاری ندارد و به بـرخی از آیات و روایات نیز استشهاد و استدلال جسته و سوگمندانه بـعضی از شخصیتهای حوزوی نیز, با آنان همنوا شده و بر اشتباهها و کـژرویـهـای آنان مهر تایید زده اند, بر آن شدیم تا در ادامه ایـن نـوشـتـار, جریان خودی و غیرخودی را ریشه یابی نموده و با کـمـک از آیات قرآن و روایات پیشوایان دینی و سیره و سنت آنان, به این نکته بپردازیم که این بحث واقعیتی ریشه دار و استوار در آمـوزههای دینی دارد. گرچه این عنوان: خودی و غیرخودی, ترکیبی نـو وجـدیـد اسـت; اما محتوا و حقیقت آن در آموزههای اسلامی به خـوبـی و روشـنـی بـیـان و تفسیر شده و به نمونههایی از آن دو جریان نیز در قرآن و سنت اشاره گردیده است.

افزون بر آن, در بررسیهای فرهنگی و تاریخی که از سوی فرهیختگان حـوزوی و فرهنگی انجام گرفته, این تقسیم بندی و جریان شناسی به گـونـه روشـن دیده میشود که این مقوله را به ترتیب در ذیل چند محور مطرح خواهیم کرد:

جریان خودی و غیرخودی در قرآن

با نگرش کلی و کلان به آیات قرآن در مییابیم که این کتاب الهی, در نـخـسـتـیـن پـیامهای الهامبخش و انسان ساز و هدایت گر خود, راهـهـا و جریانهای اصلی و کلی حق و باطل و راههای اصلی و بدلی و انحرافی را به خوبی ترسیم کرده است.

در سـوره (حمد) پس از ترسیم (صراط مستقیم) و بیان ویژگیهای آن, بـه دو بی راهه که انسانها را از بزرگراه هدایت خداوندی دور میسازد, به عنوان: (راه غضب شدگان) و (راه گمراهان) یاد میکند و بـا این تقسیم بندی, مسیرحرکت بشریت را به سوی ارزشهای متعالی, گـوشزد مینماید و از آسیبها و آفتهایی که آدمی را به انحراف و سرمایه سوزی و خسران میکشاند نیز, سخن گفته است.

در آغـاز سـوره (بقره), با معرفی چهرههای محبوب خداوند و بیان ویـژگـیهای مومنان راستین و رستگار, خط اصیل و ناب وحی را نشان داده و در بـرابر, از چهرههای منفور و رهزنانی که گاه در پوشش اصلاح و ایمان, مردم را میفریبند نام برده و دو جریان: (کفر) و بویژه (نفاق) را به خوبی نمایانده است.20

افـزون بر این نگاه کلی, قرآن به جریانهای حق طلب و هدایت پذیر و نـیـز حـق ستیز و هدایت گریز, به ریز واقعیتهای جاری در بستر تـاریـخ نـیـز اشـاره کـرده و از افراد و گروههایی که همراه با جـریـان حـق حرکت کردهاند و پیام پیامبران الهی را نوش کرده و خـودی شدهاند و یا در برابر آن موضع گرفته و بیگانه وار با آن بـرخـورد کـرده و به اصطلاح جریان غیرخودیها را تشکیل داده اند, یـاد کرده است که در این جا به چند نمونه از آن اشاره میکنیم:

1. در داسـتـان پـیامبری حضرت نوح و رنجها و دشواریهای درازمدت وجـان سـوز وی, نکتههای روشنی در زمینه جریان خودی و غیرخودی, بـه چـشـم میخورد که برای هر زمان, بویژه زمان ما درس آموز و عبرت انگیز است:

ضـرب الـلـه مثلا للذین کفروا امراه نوح و امراه لوط کانتا تحت

خـدا بـرای کسانی که کفر پیشه کردند, زن نوح و زن لوط را نمونه آورد کـه هـمـسر دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آن دو خـیـانت کردند. ارتباط آنها با این دو (پیامبر) سودی به حالشان نـداشـت و به آنان گفته شد: وارد آتش شوید همراه کسانی که وارد شدند.

پـیـام آیه: ممکن است نزدیکترین کسان در یک خانواده, بیگانه و غـیـرخـودی به شمار آیند. پیوندهای نسبی و خویشاوندی و به ظاهر وابـسـتـه بودن به جریان حق, دلیل بر خودی بودن نیست. آن که در درون خـانـه, اسـرار خـانـواده را فاش میکند با آن که در درون نـظـام, بـه دشـمـن چـراغ سبز نشان میدهد و در پشت جبهه, عقبه لـشـکر, دشمنان را تدارک میکند و گرا و جهت میدهد, غیرخودی و بیگانه است.

در بـرابر, ممکن است کسی و یا کسانی با رهبر حق جویان هیچ گونه وابـسـتـگی جسمی و خویشاوندی نداشته باشند; اما خط و راه حق را پـذیـرفـته باشند, اینان آشنا و خودی به شمار میروند. قرآن در این باره به خوبی روشن گری کرده است:

2. وضـرب الله مثلا للذین آمنوا امرات فرعون اذ قالت رب ابن لی

و خداوند مثلی برای مومنان زده, به همسر فرعون, در آن هنگام که گـفـت پـروردگارا خانهای برای من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و عمل او نجات ده و مرا از قوم ستمکار رهایی بخش.

خـودی, در هـمه جا میتواند پایگاه و جایگاه داشته باشد. نباید هـمـواره خـودیـهـا را از در میان طبقه محروم و مستضعف بجوییم. مـمـکـن است فردی در کاخ و در اوج قدرت و برخورداری زندگی کند, در مـحـیـطـی کـه پیرامونش عوامل بازدارنده از هدایت باشد قرار بـگـیـرد, اما دل و جان و فکر و زبانش در راستای جریان هدایت و بـالـنـدگـی باشد و نه تنها خود را نجات دهد, بلکه الگوی هدایت جـویـان و رسـتـگـاران نیز باشد. همسر فرعون, گرچه از نظر ظاهر درجـبهه غیرخودی و بیگانه با نبوت و رسالت موسی قرار داشت, اما قـرآن او را در ردیـف خـودیها نام برده و برای همگان, از راه و روش او, بـه عـنـوان سرمشق یاد کرده است. بنابراین, میتوان در مـتـن جـریـان غـیرخودی و در کانون زندگی غیرخودیها و غریبهها نیز, سربازگیری کرد و به خودیهای ناب دست یافت.

ایـن یـارگیری محدود به مرز و حد خاصی نیست و چه بسا در فراسوی مـرزهـای کـشـور جـمهوری اسلامی, کسانی باشند که خود را در جبهه خـودیـهـا میدانند و چشم انتظارند کسی دست آنان را بگیرد و از قـیـد و بند برهاند و به ندای وجدان و فطرت آنان پاسخ مثبت دهد و شـاید از این سخن معصوم هم, بتوان به چنین نکتهای دست یافت:

(من سمع رجلا ینادی یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم.)23

آن کـه صـدای مـسـلمانی را بشنود که راه رهایی میطلبد و او را یاری ندهد, مسلمان نیست.

از سوی دیگر, چه بسا در داخل جبهه خودی خیانت پیشگانی باشند که راز و رمـزهـا را بـه دشمن میگویند و با این که از خان گسترده کـشـور بـهره میبرند, اما ناجوانمردانه از پشت خنجر میزنند و ارزشـهـا و آرمانهای ملی و مذهبی مردم را هم به سخریه میگیرند و به ارزش مداران, نیش و نیشخند میزنند:

3. جـریـان فرزند نوح مصداقی از این گونه نگرش و جریان غیرخودی اسـت کـه در قلمرو خودیها به وجود آمده و قرآن, این غیرخودی را چنین میشناساند:

(انه لیس من اهلک انه عمل غیرصالح.)24

[ای نوح] او از کسان تو نیست او[ دارای] کرداری ناشایست است.

گر او بفکند فر و نام پدر

تو بیگانه خوانش مخوانش پسر

بـنابراین, گاهی پیامبر زاده هم در جبهه غیرخودی قرار میگیرد, هـمـان گونه که گاه کافر زاده و طاغوت زاده در ردیف خودیها جای میگیرد.

ایـن مـعـیارها و ترازهاست که جریان خودی و غیرخودی را روشن میسازد, نه پیوندهای نسبی و… .

4. قـرآن لـعن و نفرین به کسانی گفته است که از نزدیکان پیامبر اسـلام(ص) بـوده و خـود را جـزء قوم و قبیله آن حضرت به شمار میآورده اند:

(تـبـت یـدا ابـی لهب و تب ما اغنی عنه ماله و ما کسب و امراته

با نبی بود آشنا بیگانه چون شد بولهب

و از حبش بیگانه آمد آشنا چون شد بلال

نـکـته ظریفی که در این آیات به چشم میخورد این که: غیرخودیها هـمـواره بـرآنـنـد هـم صـدا و هـمراه پیدا کنند. همواره مشغول یـارگیری و افزودن به شمار جبهه خود هستند. اینان, از راه فریب و تـزویـر و تبلیغ و بدجلوه دادن چهره جبهه خودی, میخواهند بر شـمـار جبهه خود بیفزایند و جبهه خودی را در اقلیت قرار بدهند. ابـی لـهـب از هـمـسـرش به عنوان همکار و همراه برای مخالفت با جریان هدایت پیامبر(ص) سود میجست.

بـدیـن سـان در مییـابـیـم که چگونه قرآن مجید, جریان خودی و غـیـرخودی را به تصویر کشیده و به نیروهای خودی و حق طلب سفارش میکـنـد: هـمدیگر را در جریان حق یاری رسانند و با (تعاون) و (تـواصـی) بـه خـیـر و نـیکی, جبههای پولادین و نفوذ ناپذیر در بـرابـر جـبـهـه غـیرخودی تشکیل دهند, تا دشمنان نتوانند در صف استوار آنان رسوخ و نفوذ کنند:

(وان الـلـه یـحـب الـذیـن یـقـاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص

خودی و غیر خودی در روایات

از سخنان و سیره پیامبر(ص) و امامان معصوم علیه السلام به روشنی میتوان بـه شـنـاخـت جـریـانـهای خودی و غیرخودی دست یافت و معیارها و ترازهای آن دو جریان را باز شناخت.

1.پـیـامبر بزرگوار اسلام در قالب یک مثال خودیها و غیرخودیها را در جامعه دینی و ارزشی ترسیم فرموده است:

(مثل آنان که حدود و ارزشهای اسلامی و دینی را پاس میدارند, با آنـان که نسبت به ارزشها اهل سازش و ساخت و سازند, مانند گروهی از مـردم اسـت که در یک کشتی سوار شدهاند و آن کشتی سینه دریا را میشـکـافـد و بـه پیش میرود,ناگهان گروهی که در آخر کشتی نـشسته اند, به بهانه این که به آب دسترسی ندارند, با وسیلهای کـه در اخـتـیـار دارنـد بـه شـکستن و سوراخ کردن بدنه کشتی میپـردازند و دلیل میآورند که: این جایگاهی که نشسته ایم, از آن خـودمـان اسـت و آزادیم.اگر در چنین شرایطی, سایر مسافران سکوت کـنـنـد و آنـهـا را از ایـن فـکـر نابخردانه باز ندارند, تمام سـرنـشـیـنان کشتی همراه با کشتی در کام امواج دریا فرو خواهند رفت و همگی تباه خواهند شد.)27

بـی گـمـان آنـان که در نظام اسلامی و با قلم و سخن و جوسازیهای فـریبنده فضا را آلوده میسازند و همیشه در کار خراب کردن چهرههای انـقـلاب و سـسـت کـردن پایههای نظام و استوانههای آنند, مـانـنـد تیشه به دستانیند که کشتی دریاپیما را در عمق اقیانوس بـی کـران میخـواهـنـد سوراخ کنند, تا کشتی و کشتی نشستگان و نـاخـدای آن را گـرفـتار امواج غول پیکر آن سازند. این تیشه به دسـتـها و در زمان ما این قلم به دستها, همان غیرخودیها یی اند کـه در کـلام پـیامبر(ص) به آن اشارت شده است. وظیفه خودیها, در چـنین حال و روزی, گرفتن تیشه از دست تیشه به دستان کینه توز و نابخردی است که به فکر براندازی و نابودی کشتی رهاییند.

2. امام علی علیه السلام در ترسیم این دو جریان میفرماید:

(ان ولـی محمد(ص) من اطاع الله وان بعدت لمحته وان عدو محمد(ص)

دوسـتـان پیامبر(ص) فرمانبرداران خدایند, اگرچه با پیامبر خویش نـبـاشند و دشمنان پیامبر(ص) گناهکاران و گردنکشانند, اگرچه از نزدیکان آن حضرت باشند.

در ایـن سـخـن نـورانـی, مـعـیار خودی و غیرخودی, ارزش گرایی و پـذیرفتن اصولی مطرح شده از سوی بنیانگذار اسلام معرفی شده است.

بـنـابراین معیار, کسان را باید با معیارهای دینی شناخت, نه آن مـعـیـارها را با رفتار افراد. چه بسا کسانی در جبهه خودی بودهاند و دوران مـبـارزه را نـیـز بـا سـختی و رنج پشت سر گذاشته بـاشـنـد, لکن در ادامه راه با کوچکترین بهانهای ریزش کرده و بـه جبهه غیرخودی پیوسته و به آنان کمک میکنند و خودیها را از خودی میرانند و این را نیز نوعی شهامت و شجاعت میشمرند.

از سوی دیگر, بسا افرادی که پیشینه درخشانی نداشته اند; اما در دگـرگـونی روحی و تحول الهی انقلاب و با نفس مسیحایی امام راحل, درصف سربازان و جان برکفان اسلام و انقلاب درآمده و خودی شده اند. 3. ابی حمزه میگوید: سعد بن عبدالملک که از فرزندان عبدالعزیز بـن مـروان بـوده و امـام باقر علیه السلام او را به نام (سعد الخیر) مینـامـید, روزی بر امام علیه السلام وارد شد و گریه میگرد. امام باقر علیه السلام از وی پرسید: چرا گریه میکنی؟

(قـال وکـیف لا ابکی و انا من الشجره الملعونه فی القرآن! وفقال لـه: لـسـت مـنـهـم. انت اموی منا اهل البیت اما سمعت قول الله تعالی, یحکی عن ابراهیم:فمن تبعنی فانه منی.)29

گـفـت: چرا گریه نکنم, با این که من از ریشه درخت نفرین شده در قـرآن هـسـتـم[ یعنی اموی بشمار میروم]. امام علیه السلام فرمود: تو از آنـان نـیـسـتی, بلکه اموی هستی که جزء ما اهل بیت شده ای. آیا این سخن خداوند را که از ابراهیم علیه السلام نقل میکند, نشنیده ای: (هر کس از من پیروی کند, بی گمان او از من است.)

ملاک و معیار خودی بودن آن نیست که از روز ولادت آدمی در خانوادهای مـذهـبـی بـه دنیا آمده باشد و در چنین خانوادهای رشد کرده بـاشـد. چـه بـسـا کسانی که در پایگاه کفر و نفاق میزیند و با خـانـوادهای نسبت دارند که جز ننگ و نکبت چیزی در پرونده آنان دیـده نمیشود, لکن بر اثر دگرگونی روحی و به گفته مولا علی علیه السلام در (تـقـلب احوال)30 و دگرگونی روزگار, دگرگونی یافته و در روح آنان انقلابی بزرگ رخ داده و به جبهه حق و حقیقت پیوسته و از حق جـویـان و حـقـیـقت پویان راستین شده اند. برای این گونه کسان, مـیـزان, حال کنونی آنان است, نه ریشه تاریخی و خانوادگی آنان. 4. در روایـات اسـلامی, به گونهای از تقسیم بندی از سوی امامان مـعصوم علیه السلام بر میخوریم که میتوانیم آن را (خودی و غیرخودی) از نگاه اخلاقی بنامیم.

نـاگـفـتـه پیداست که همه کسانی که در زیر سقف و چتر اسلام قرار دارنـد, خـودی بـه شـمـار نمیآیـنـد. با درنگ در گفتار سیره امـامـان علیه السلام ایـن مطلب به خوبی به دست میآید و انسان به روشنی دو جـریـان: خـودی و غـیـرخـودی را درحـوزه اسلامی, میبیند. آن بـزرگـواران, بـا بـه کـار بـردن عـبـارت (لیس منا) یا (لیس من شـیـعـتـنـا) مـرز خودی و غیرخودی را روشن کرده و غیرخودیها را شناسانده اند: (لیس منا من لم یملک نفسه عنه الغضب.)31

کسی که به هنگام خشم, مالک بر خویشتن نباشد, از ما نیست.

* (لیس من شیعتنا من خلا, ثم لم یرع قلبه.)32

کـسـی کـه بـه هـنگام خلوت, قلب و جان خویش را در کنترل نداشته باشد, از شیعیان ما نیست.

* (لـیـس مـن شـیـعـتـنـا من قال بلسانه و خالفنا فی اعمالنا و

آثارنا.)33

آن کـه بـا زبان از طرفداری ما طرفداری میکند, ولی سیره اش با رفتارما سازگار نیست, شیعه ما نخواهد بود.

نـگهداشت معیارهای اخلاقی و رفتاری که در بیان و بنان امامان علیه السلام آمـده و خـواسـت آنـان از شـیعیان برای حرکت در جهت نشانهها و تـابـلوهای ارزشی و اخلاقی, نشانه خودی بودن شخصی است که در این مـسـیـر قرار دارد و ره میپوید. و کسی که چنین نیست و در مسیر درسـتـی نمیپوید و به معیارهای اخلاقی و رفتاری اسلامی گردن نمینهد, در جبهه غیرخودی قرار دارد.

امام صادق علیه السلام برای روشن کردن مرزهای خودی و غیرخودی و آگاهاندن پـیـروان خـود از جـریانها و افرادی که خود را شیعه مینامند و ادعـای پـیـروی از أـمـه علیه السلام دارنـد, پیروان خود را به سه گروه تقسیم میکنند:

(الشیعه ثلاثه اصناف, صنف یتزینون بنا, وصنف یستاکلون بنا, وصنف

منا والینا.)34

پـیـروان مـا سه گروهند: گروهی که خود را به ما بسته اند[ شیعه اسـمـی] و گـروهـی کـه با نام ما میزیند[ شیعه شکمی و مادی] و سـومـیـن گـروه, کسانی هستند که از مایند و در مسیر ما حرکت میکنند.

ایـن گـونه برخوردها و سخنان نشان میدهند, نه تنها در یک کشور اسـلامـی مـمـکـن است دو جریان خودی و غیرخودی وجود داشته باشد, بـلـکه در درون یک مذهب و مسلک نیز امکان دارد جریانهای خودی و غیرخودی به وجود آید.

این که امام خمینی, بین گروندگان به اسلام ناب محمدی و پویندگان ایـن راه روشـن و گـرونـدگـان به اسلام آمریکایی و پویندگان این مـسـیـر تـاریک و تاریکی آفرین, فرق میگذارد, برخاسته از همین نـگـرش اسـت. از ایـن روی, امـامان معصوم علیه السلام بر این نکته اصرار ورزیـده انـد: (نـه هر کس شد مسلمان میتوان گفتش که سلمان شد) هـر کـه نـام اسـلام و شـیـعه را برگزید و شهادتین بر زبان جاری سـاخـت, مسلمان میشود; اما تا (منا اهل البیت)35 شدن که سلمان به آن مقام رسید, فرسنگها فاصله دارد.

الـبته, این سخن بدان معنی نیست که هر که به مقام سلمان نرسید, خـودی نـیست; بلکه گویای این واقعیت است که خودی, به نوبه خود, دارای مـرتـبـهها و پـایههایی است و به گفته فیلسوفان پدیده (مـسـتـکـک) اسـت. چـه بسا کسانی از جهت نزدیکی و پیوند قلبی و رفـتار عملی با قرآن و اهل بیت, به قله ولایت و معرفت دست یافته الـگوی دیگران نیز قرار گرفته اند. اما این بدان مفهوم نیست که مـرتـبهها و پایههای پایینتر را نباید خودی شمرد, بلکه آنها کـه جـلـوتـرند مسوولیت امامت و رهبری بازماندهها و یا در راه مـانـدهها را نیز به عهده دارند: (واجعلنا للمتقین اماما.) از ایـن زاویـه میتـوان بـه روایاتی که ایمان را دارای درجههای گـونـاگـون میدانـنـد, نـگریست: امام باقر علیه السلام به شخصی به نام عبدالعزیز میفرماید:

(ان الایـمان عشر درجات بمنزله السلم یصعد منه مرقاه بعد مرقاه,

فلا یتولن صاحب الاثنین, لصاحب الواحد لست علی شیء حتی ینتهی الی الـعاشره, فلا تسقط من هو دونک فیسقطک من هو فوقک. واذا رایت من هـو اسـفـل مـنک بدرجه, فارفعه الیک برفق ولاتحملن علیه مالایطیق فتکسره, فان من کسر مومنا, فعلیه جبره.)36

ایـمان دارای ده درجه است. نردبانی را میماند که ده پله دارد. آن کـه در پله دوم ایمان قرار گرفته, شایسته نیست به کسی که در پـله نخست قرار دارد, بگوید: تو ارزشی نداری. به همین ترتیب تا آخرین پله ایمان. بنابراین, آن که یک درجه از تو پایینتر است, نـبـاید از چشم تو بیفتد; چرا که تو هم از چشم آن که یک پله از تـو بـالاتـر اسـت, میافتی[ .راه درست] این است که اگر با کسی بـرخـوردی کـه ایمان وی از تو پایینتر است, با رفق و مدارا او را بـالا بـیـاوری[ .بـه گـونـه ای] که نشکند و نرنجد دست او را بـگـیری. اگر در این راه کسی را شکستی[ و آبروی مومنی را ریختی ]باید آن را جبران کنی.

در این نگاه ژرف امام علیه السلام افزون بر روشن شدن این نکته که خودیها دارای مـرتـبه و پلههای گوناگون هستند, به این نکته نیز اشاره شده که: خودیها, باید همدیگر را در راه رشد و هدایت یاری و مدد رسـانـنـد و آنهایی که به قله ولایت و هدایت نزدیک شده اند, دست نـاتـوانـان و عـقب افتادگان از کاروان را نیز بگیرند و به پیش ببرند.

امام راحل و جریان خودی و غیرخودی

امـام خـمینی, پرچمدار فرهنگ اسلام ناب و تشیع علوی در عصر حاضر بـود. او, دیـده بـانـی تـیـزبین و تیزهوش بود که تمام راهها و روزنـههای تـهـاجـم دشـمنان را به شایستگی میشناخت و خطرها, آفـتـهـا و آسیبها را مینمایاند. میراث مکتوب آن عزیز, گنجینهای سـرشار از رهنمودهای علمی و عملی است که با سیره آن بزرگوار در مـسـأـل سـیاسی و اجتماعی برای نسل حاضر و آینده مجموعهای ماندگار و راهگشا را پیش روی نهاده است.

نـفـس روح خـدا, پـیکر زخم دیده و رنج کشیده ملت ایران و تمامی مـحـرومـان و مستضعفان جهان را جان تازهای بخشیده و چون آفتاب تـمـوز, رخـوت زمـسـتان را از جان و تن مردمان به در آورد و با اشـراف و آگـاهـی هـمه سویهای که از فرهنگ غنی و پربار اسلام و تـشـیـع داشت, راههای سعادت و خوشبختی و بهزیستی و مدیریت برین در نـظـام اجتماعی و سیاسی را فرا روی جهانیان گذاشت و بارها و بـارها از رهزنان و نفوذیها و ساده اندیشانی که آلت دست دشمنان قـرار میگیرند و آب در آسیاب دشمن میریزند, سخن گفت و هشدار داد.

او, کـه با کوله باری از تجربه تاریخی و سیاسی جلوداری نهضت را پذیرفته بود, از مردم میخواست, جریانهای اصلی و انحرافی, خودی و غـیـرخـودی, را دقـیـق بـازشناسند. خود, همواره در مناسبتها, پـیـامـهـا و بـویـژه در وصیت نامه الهی ـ سیاسی خود, جریانهای مـوجود را با تجزیه و تحلیل به مردم شناساند و حجت را بر همگان تـمام کرد. آخرین پیامی که از آن بزرگوار در زمینه جریان شناسی سـیـاسـی و اجـتـماعی جداسازی خودیها از غیرخودیها شنیدیم, این بود:

(مـن در میان شما باشم و یا نباشم, به همه شما وصیت و سفارش میکنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد.)37

در ایـن فراز از سخنان امام, به دو نکته بر میخوریم: نااهلان و نامحرمان. شماری شایستگیهای علمی و تخصصی دارند; ولی شایستگی و تـعـهـد دیـنـی در آنان کم رنگ است. خودیهایی هستند که دست کم, نـبـایـد کـارهای کلیدی و اساسی را به آنان سپرد, چون اعتماد و اطمینان به آنان نیست.

شـمـاری دیـگر از شهروندان و ایرانیان هستند که از دید ظاهری و نـگـاه عـمـومـی جزء این ملت و کشورند; اما به خاطر عملکردی که داشته اند, نامحرم به شمار میآیند.

بـی گـمـان ایـنـهـا را نـبـایـد خـودی دانـست. این گروه, همان غـیـرخـودیهاییند که نمیتوانند محرم اسرار نظام باشند و نباید بـه کـارهـای حساس و پستهای کلیدی گمارده شوند; زیرا پل نفوذ و عبور دشمنان خواهند شد.

امـام بـیـدار دل و روشـن ضمیر, به خوبی از خطر نفوذیها و فرصت طـلـبـهـا آگـاه بـود و بـه نسل حال و آینده هشدار داد که: گول عـنـوانـها و لقبها را نخورند, عناصر اهل و شایسته را از عناصر نـااهل و انسانهای متعهد و محرم را از انسانهای متقلب و نامحرم بازشناسند و خودیها و غیرخودیها را به یک نگاه ننگرند:

(لازم است با کمال قدرت و هوشیاری, اشخاص یا گروههایی که گرایش بـه مـکـتبهای غیراسلامی دارند و به خوی فرصت طلبی میخواهند در ایـن اوقـات از فـرصـت اسـتفاده نموده خود را در صفوف شما داخل کـنند و به شما در موقعش از پشت خنجر بزنند, از خود دور کنید و به آنها مجال تحرک ندهید.)38

در این هشدار, دو نکته اساسی به چشم میخورد:

الـف. شناسایی جریانها و افراد; یعنی انگیزههای کسان و گروهها را تحلیل کنید که آیا برای خدمت به مردم به میدان آمده اند, یا بـرای فـرصـت طلبی و چیدن میوه از بوستان انقلاب و حال آن که در آبیاری و پاسداری انقلاب, هیچ نقشی نداشته اند؟

ب. مجال و میدان ندادن به چنین اندیشه و کسانی. ماندگاری انقلاب و گـسـتـرش آن, بـسـتـگـی بـه نیروهای انقلابی است که دارد. اگر نـیـروهـای انقلابی در میدان نباشند و مجال پیدا بشود برای رخنه نـااهـلان به درون نظام انقلابی, انقلاب از حرکت باز میماند و رو بـه افـول میرود. از ایـن روی, امام در فراز پیشین و در فراز پـسـیـن کـه یـادآور میشـویـم, بـه این دو وظیفه و رسالت مهم انـقـلابـیـون اشـاره کرده: مجال ندادن به ناشایستگان و پس نزدن صاحبان اصلی انقلاب:

(مسوولین صاحبان اصلی انقلاب را به بهانههای بی اساس پس نزنند, تـا بـه جـای آنـان کـسانی را که وارثان رژیم گذشته و وابستگان فکری به آنان هستند, جایگزین سازند.)39

بنابراین, مساله خودی و غیرخودی, به زبانهای گوناگون, در سخنان و پـیامهای امام مطرح شده که آن عزیز نیز از معارف و آموزههای اسلام آن را گرفته و به زبان زمان برای مردم بازگو کرده است.

شـاگـردان امام نیز, هر کدام به سهم خویش, در باروری و بالندگی ایـن اندیشه امام تلاش ورزیده اند, تا راه امام را بهره مندی از سـخـنـان و سـیره امام برای آیندگان ترسیم کنند. در این جا, به چـنـد نـمـونه از سخنان آن فرهیختگان اشارت میکنیم تا تاریخچه مـقـوله جریان شناسی خودی و غیرخودی, مستندتر و روشنتر گردد:

شهید باهنر

مـکتبی, اصطلاحی بود که امام خمینی در انقلاب اسلامی آن را به کار برد و مقصود ایشان از آن, کسانی بودند که همه حرکتها و تکاپوها و تـلاشـهای مبارزاتی, انقلابی, سیاسی و… آنان بر مدار ارزشهای اسـلامی, میگردد. همواره بر محور ارزشها و ولایت حرکت میکنند و در مدار و حوزه معرفت دینی تلاش میورزند و….

ایـنـان, بـا ایـن ویـژگـیها, خودی اند. خودی به معنای واقعی و راستین آن, معادل واژه مکتبی است و غیرخودی معادل غیرمکتبی.

مـکـتـبی, یعنی کسی که اسلام را به عنوان دین زندگی, دین قانون, دیـن حـکـومـت و مدیریت و دین اداره جامعه در تمام شوون سیاسی, اجـتـماعی, اقتصادی و فرهنگی پذیرفته است. بدین سان, بسیاری از دینداران و مسلمانانی که نماز میخوانند و روزه میگیرند و دین را بـه عـنوان یک مساله تشریفاتی باور کردهاند و در عمل چشم و گـوش و ذهـن و فـکرشان به این است که دستی از غرب بیاید و کاری بـکـنـد و قانونهای غربی را الگوی اداره نظام میدانند و دل در گرو بیگانگان دارند, غیرمکتبی و غیرخودی به شمار میآیند.

شـهـیـد عـالی قدر و دانشمند وارسته و فرهیخته, دکتر باهنر, در تـفـسیر سخنان امام خمینی که گفته است: (باید نخست وزیر و وزرا مـکـتـبـی بـاشـند)40 سخنان روشن گری دارد که بخش مربوط به این نوشتار را از آن گزینش کرده ایم:

(در رابـطه با (مکتب) ـ یا اسلام ـ چهارگونه برخورد و موضع گیری داریم و براساس آنها چهارگونه آدم یافت میشود:

بـعـضـیـهـا, نـه تـنها مکتبی نیستند, ضد مکتبند, اسلام را قبول نـدارنـد… و مـعـتقدند که: اسلام دین متعلق به چهارده قرن قبل است….

گروه دیگری نسبت به اسلام بی تفاوتند, مثل یک جامعه لأیک که دین و مـذهـب را بـه عـنـوان یک مساله ارزش مند و معیار ارزشی قبول نـدارد و از کـنـار آن سـاده و سـریـع رد میشـود. بـسیاری از روشـنـفکران غرب زده ممکن است ضد اسلام نباشند, ولی اسلام را فقط در حـد یـک تشریفات قبول دارند… این گروه دوم, ضد مذهب نیست; اما غیر مذهبی است.

دسـته سوم را کسانی تشکیل میدهند که مذهبی هستند, اما مذهب را بـه عـنـوان پـایه حکومت قبول ندارند… اسلام را در زندگی و در قانون نمیپذیرد, فقط به عنوان عبادت قبول دارد.

دسـتـه چـهـارم کـسـانی هستند که اسلام را با همه ابعاد آن قبول دارنـد, اسلام را به عنوان شعأر, قانون زندگی, زیر بنای عقیده, بـزرگترین مکتب آزادی بخش, بزرگترین فرهنگ عالم و به عنوان مـترقیترین و جامعترین مکتبی که از هر جهت انسان را هدایت میکند و جامعه را میسازد, میشناسند.)41

در این نگرش, مساله جریان شناسی افراد و گروهها, به طور کامل و روشن, پیداست:

جریانی که از اساس با نظام و ارزشهای آن پیوند و پیوستگی ندارد و میپـنـدارد: از مـذهـب کـاری ساخته نیست و حتی آن را افیون ملتها میداند.

جـریانی که خودی است; اما خودی بیگانه خواه و بیگانه پرست و در حـقـیـقـت, از نگاه شناسنامهای و ظاهری خودی است, ولی در واقع غیرخودی و بیگانه است.

وبـالاخره جریانی که در عقیده و عمل و در انگیزه و رفتار, فرهنگ دین و اسلام را پذیرفته و اگر کم و کاستی هم وجود دارد آن را از کـوتـاهـی مـسـلمانان میداند, نه از جامع نبودن فرهنگ دین, بی گـمان, این جریان همان جریان خودی است که امام راحل از آنان به عـنـوان: جـریـان مـکـتـبی, یاد کرده و شهید باهنر به تفسیر آن پرداخته است:

(ایـن کـه امـام میفرمایند: بایستی زمامداران و مسوولان مملکت مـکـتـبـی باشند و کسانی هم که در خط رهبری و امام هستند اصرار دارنـد کـه بـاید رئیس جمهور و وزیران و مسوولان مهم کشور در خط مـکـتـب بـاشند, مقصودشان این است که بعد از این, کسانی که روی کـار میآیـنـد باید به اسلام… معتقد باشند و چیزی را به جای اسلام نگیرند.)42

ویـژگـی روشـن و معیار بازشناسی جریان خودی از غیرخودی, به این نـکـته بر میگردد که خودی خودباور است و مکتب محور, و غیرخودی خودباخته است و غرب مدار. در اندیشه غیرخودیها و در باور آنان, بـدون وابـسـتـگـی به شرق و یا غرب نمیتوان زیست; ولی در تفکر خودیها, هرگونه وابستگی به گونهای اسارت و ذلت آور است.

شهید باهنر از زبان خودیها چنین میگوید:

(مـلـت میخـواهد بگوید من خودم میتوانم زندگی کنم, نیازی به قـوانین بیگانه و احتیاجی به ارباب و کارشناس و مستشار ندارم و از بـیـگـانـه نمیخواهم الهام بگیرم. من هم انسان هستم و میخـواهـم تـجـربـه کنم تا ببینم میتوانم روی پای خودم بایستم و زندگی کنم؟)43

در نـگاه این شهید فرزانه, نگرش افراد به چگونگی اداره جامعه و نـظـام از جنبه وابستگی و استقلال, دو جریان سیاسی و اجتماعی را شـکل میدهد که این نگرش در گرایشها و گزینشها و واکنشهای آنان اثـرگـذار اسـت و طـبـیـعـی است که این دو جریان را با توجه به بـرداشـتـی کـه از دیـن و مـدیریت دینی دارند, به جریان خودی و غیرخودی, بنامیم.

شهید دکتر بهشتی

فـرهـیـخته دیگری که در مکتب اخلاقی و سیاسی و حوزوی امام پرورش یـافـت و کـشـتـی نـهـضت انقلاب را در هنگامههای سرنوشت ساز از مـوجـهـای بنیان برافکن رهایی بخشید و جان خویش را نیز در همان راه و آرمـان امـام تـقـدیـم دوسـت کـرد و در شمار راست قامتان جـاودانـه تاریخ درآمد که همواره شیفته خدمتند و نه تشنه قدرت, شهید دکتر بهشتی بود.

وی, از پـیـشـتـازان و خط شکنان جبهه نبرد با جریانهای سیاسی و اجـتماعی منحرف بود. در گفتار و کردارش, خط سازش را از خط امام جـدا میکرد و بر این تقسیم بندی پای میفشرد. کسانی که از روی نـاآگـاهی و یا از روی کینه ورزی, چنین تبلیغ میکنند که مساله خـودی و غـیـرخودی, پدیده نوظهور و جناحی و گروهی است, اگر نیم نـگـاهـی بـه موضع گیریهای شهید بهشتی در سالهای آغازین پیروزی انـقـلاب داشـتـه بـاشند, به این نکته پی خواهند برد که آن شهید بـزرگـوار, نـه تـنـها جریانهای موجود در آن برهه تاریخی را به خـوبـی میشـنـاخـت و بـه مردم میشناساند, بلکه تعبیر خودی و بـیـگـانه را نیز آن بزرگوار در سخنانش به کار میگرفت. و مردم هـم از آن دو جـریـان, بـرداشـتی واقع بینانه داشتند که در این نوشتار به یک نمونه از آن بسنده میکنیم:

به هنگامی که ملی گرایان در مراکز حساس و کلیدی نظام اسلامی راه یـافـتـه بودند یکی از عناصر سازشکار و وابسته گفته بود: پیاده کـردن قانونهای اسلام (نه مقدور است و نه ممکن و نه مفید), شهید بهشتی, در سخنرانی تاریخی و افشاگرانه خویش از مردم پرسید:

(فـرد یـا گـروهی که این دید را در رابطه با انقلاب ما, با اسلام دارد آیـا نـسـبت به انقلاب پیروزمند ما در این مقطع اخیر, خودی اسـت یـا بـیـگـانـه؟[ حـاضـرین سه بار گفتند: بیگانه, بیگانه, بیگانه].)44

واژه خـودی و جـریـان خودیها و واژه بیگانه و جریان غیرخودیها, چـیـزی نـیـست که پس از بیست سال از انقلاب مطرح شده باشد, بلکه مـسوولان و مردم بیدار, از همان روزها و سالهای نخستین جریانهای خـودی و غـریـبـه را پـی گـیـری میکـردند و در برابر حرکتهای بـیـگـانـگان و بیگانه خواهان و اندیشههای غیرخودی ایستادگی و استواری نشان میدادند.

شهید بهشتی در ادامه میافزاید:

(ملت عزیز و انقلابی مسلمان, آگاه و هشیار باش که میدان را برای گـسـترش این نغمهها باز نگذاری. نظر و نصیحت را به هر صورت که میتوانی در برابر این نغمهها نشان بده… تا دشمنان و خأنان بـا روشـنـفکرهایی که نه دشمنند و نه خأن; اما جداست راه آنها از راه انـقـلاب تـو, بدانند که انقلاب اسلامی تو به متولیانی این چنین نیاز ندارد.)45

شهید بهشتی, در این فراز مخالفان نظام را در سه گروه دسته بندی میکند:

1. دشمنان

2. خأنان

3. انقلاب ناباوران.

در ایـن کـه دو دسـتـه نخست را مردم میشناسند و نباید به آنان مـیـدان بـدهـنـد, تردیدی نیست. نسبت به گروه سوم, که نه دشمنی دارنـد و نـه خیانت, ولی اندیشه و رفتارشان با انقلاب و ارزشهای آن همخوانی ندارد, نباید برخورد فیزیکی و خشونت بار داشت, بلکه بـاید زمینه را به گونهای فراهم آورد که آنها در شمار متولیان و کـارگـزاران نـظـام,بـه ویژه در مسوولیتهای کلان و کلیدی قرار نـگـیـرند; چرا که اینان اگر چه در میان خودیها و با خودیها میزیند, لکن فکر و اندیشه آنان غیرخودی و بیگانه پسند است.

شهید مطهری و جریانهای خودی و بیگانه

دیـدگاههای استاد شهید در زمینه فرهنگ دینی و آموزهها و معارف اسـلامـی, پـس از گذشت سالها هنوز به عنوان تراز و معیار اندیشه اسـلام نـاب, مطرح است و مهر تاییدی که امام راحل, بر نوشتههای استاد زد, ژرفا و استواری آن را دو چندان کرد.

مقام معظم رهبری در این باره میگوید:

(کـتـابها و مباحث و گفتارهایی که آن عالم دلسوز و موید من عند الـلـه به آنها پرداخته است, چه مباحث اجتماعی, چه مباحث فکری, چـه مـباحث عمومی و چه مباحث فلسفی خاص, یکایک آنها برای جامعه لازم و حیاتی است.)46

آثـار و افـکار آن بزرگوار, مانند یاد او زنده و الهامبخش است.

جـامعه دینی و فرهنگی و علمی ما, نسل جوان دانشجو و حوزویان به دانـسـتـن اندیشه و مواضع استوار او سخت نیازمندند. گر چه برخی از خـنـاسـان وسـوسـه گر در صددند در رواج فکر و اندیشه او سنگ اندازی کنند; اما:

(دلـها و ذهنهای مشتاق نخواهند گذاشت که این مطالب عمیق و عریق از دست و ذهنیت جامعه خارج بشود.)47

در ایـن بخش از نوشتار نگاهی میافکنیم به اندیشههای استاد در زمـیـنـه جـریانهای موجود پیش و پس از انقلاب و اشارهای خواهیم داشـت بـه آفـتـهـا و آسـیـبـهـایی که ممکن است از سوی برخی از جریانها, به انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن وارد شود.

دیـدگاهها و موضع گیریهای استاد شهید در این باره, از دو زاویه درخور بررسی است:

الف. التقاط شناسی در باورها و اندیشه ها

ب. جریان شناسی در رفتارها و عملکردها

بـه عـقیده تمامی همسنگران و هم اندیشان آن شهید, پیش از انقلاب حـسـاسـیت استاد نسبت به جریانهای انحرافی والتقاطی از همه بیشتر بـوده اسـت.48 او, بـا مـطـرح کردن منطق اسلام ناب و خالص و انـدیـشه و فرهنگ دینی, با هر گونه شرک, التقاط و آمیختگی فکری بـه شـدت مـخالفت میورزید و از اظهار و ابراز آن هم ترس و بیم نداشت. خود استاد میگوید: چـنـد روز پـیش با چند جوان مارکسیست صحبت میکردم, میگفتند: آقـا! بـه نـظـر شـمـا ایـن شعار که میگویند: (اتحاد, مبارزه, آزادی) چـه عـیـب دارد؟ گـفـتم هیچ عیب ندارد…. من حاضرم این شـعـار را بـگویم, ولی از اول صریح اعلام میکنم که منظور من از مـبـارزه, مـبارزه علیه امپریالیسم و کمونیزم است. این را صریح میگـویم و از هیچ کس هم باکی ندارم… ما حرفها را صریح و رک میگـوییم, تا هر کس که میخواهد از این راه برود و هر کس نمیخواهد از راه دیگر.)49

موضع گیری شفاف و روشن ایشان در برابر تفکر الحادی و التقاطی و مـکـتـبهای بیگانه, بر کسی پوشیده نیست و شماری از صاحب نظران, نـقش اول و درجه یک را در این زمینه از آن شهید مطهری میدانند و انعطاف ناپذیری ایشان را در این زمینه میستایند.

نـگـاه کلی به نوشتههای استاد نیز گویای حساسیت وی درباره این مقوله است:

(مـن در ایـن جا هشدار میدهم, ما با گرایش به مکتبهای بیگانه, اسـتـقـلال مـکـتبی خودمان را از دست میدهیم, حال میخواهد این مـکتب کمونیزم باشد, یا اگزیستانسیالیسم یا یک مکتب التقاطی… کـسـانی که این چنین فکر میکنند; یعنی میخواهند مکتب اسلام را بـا مـکاتب دیگر تطبیق دهند و یا عناصری از آن مکتب را در اسلام وارد کـنـنـد, چـه بدانند و چه ندانند, در خدمت استعمار هستند. خـدمـت ایـنها, به استعمار از خدمت آنها که عامل استعمار سیاسی یـا عـامـل اسـتـعمار اقتصادی هستند, به مراتب بیشتر است و به همین نسبت خیانتشان به ملت بیشتر و عظیم تر.)50

وامـا جـریان شناسی اجتماعی و سیاسی و هشدارهایی را که آن شهید به نفوذ اندیشه غیرخودی داده است, در چند محور پی میگیریم:

معیار خودی و بیگانه

در نـوشـتههای استاد به تجزیه و تحلیل جامع و فراگیری از واژههای خودی و بیگانه و معیار شناخت آن دو از یکدیگر بر میخوریم کـه راهگشای این مقوله در زمان ما نیز هست. ایشان در کتاب ارزش مـند (خدمات متقابل اسلام و ایران) به بهانه تفسیر واژه (ملت) و (ملیت) مینویسد:

(اگـر در تعیین حدود ملیت ایرانی, عنصر آریایی اساس قرار گیرد, نتیجه و حاصلش در آخرین تحلیل, نزدیکی و خویشاوندی با جهان غرب اسـت…. در ایـن صـورت, غـرب استعمارگر برای ما خودی میشود و اعـراب مـسـلمان, نسبت به ما بیگانه و به عکس, اگر نظام فکری و مـسـلـکـی و نـهادهای اجتماعی چهارده قرن اخیر را ملاک ملیت خود قـرار دهـیـم… عرب و ترک و هند و اندونزی و چینی مسلمان نسبت به ما خودی و غرب غیر مسلمان بیگانه میشود.)51

بـا ایـن نـگـرش ریشههای بحث خودی و غیرخودی به خوبی روشن شده اسـت. اگـر مـعـیـار داوری آب و خاک و مرزهای جغرافیایی باشد و نـژاد آریـایـی مـیـزان و مـعیار قرار بگیرد, بسیاری از غربیان نـامـسـلمان خودی خواهند شد و بسیاری از مسلمانهای غیرآریایی و غـیـرایـرانـی, بـیگانه و غیرخودی. ولی این تقسیم بندی با جهان بـیـنـی اسـلامی و جهان شمولی اسلام, سازگاری ندارد; زیرا چه بسا انـسـان مـتعهد و مسلمان و انقلابی که تابعیت کشور ما را ندارد, ولـی مـوضـع گـیـری و حمایت و جانبداری او از اسلام و انقلاب, از بـسیاری از ایرانیان بهتر و بیشتر باشد, آیا میتوان این گونه کـسـان را غـیـرخـودی و بیگانه به شمار آورد و فلان غربی که هیچ ارتـبـاط و وابستگی دینی و ارزشی با ما ندارد و شاید در ریشه و نژاد آریایی با ما شریک باشد, خودی بنامیم؟

استاد شهید این گونه بخش بندی و جداسازی را روش غربیان میداند و مینویسد:

(ناسیونالیسم یا ملت گرایی در اندیشه واضعان غربیش, یعنی مردمی را کـه در قـالـب مـرزهـای جـغرافیایی معین, نژاد معین و سابقه تـاریـخی و زبان و فرهنگ و سنن واحد گرد آمده اند, به عنوان یک واحـد تـفـکـیک ناپذیر مبنا و اصل قرار دادن و آنچه را در حیطه مـنافع و مصالح و حیثیت و اعتبار این واحد قرار گیرد, (خودی) و دوست دانستن و بقیه را (بیگانه) و دشمن خواندن.)52

سـپس به تقسیم بندی دیگری که خود به آن رسیده و پذیرفته, اشاره میکند و مینویسد:

(شـمـا اگـر بـه سـرگذشت این نهضتها رسیدگی کنید, چه بسا اشخاص بـیـگانهای را از ملیتهای دیگر در آنها مییابید که قهرمانیها کـرده اند, تا پس از پیروزی, آنان جزء همانها باقی بمانند و با آنـان مـلـت نوینی بسازند. از طرف دیگر, در داخل یک کشور جماعت گـونـاگـونـی را مییابید که از یک نژاد و اسلاف و با یک زبان و سـنـت و فـرهنگ و شرایط جغرافیایی هستند, ولی ابدا با هم پیوند ارتباطی ندارند….

پـس ایـن مرزهای تاریخی و جغرافیایی و سیاسی و رنگ و زبان, نمیتـواند مرز بین افراد آدمی شود و نه مایه پیوند افراد گردد.)53 استاد فرزانه پس از بحث و بررسیهای عالمانه, سه ویژگی بیگانه و غیرخودی را بیان میکند:

1. بیگانهای که در جوهر با یک ملت اختلاف دارد.

2. بیگانهای که درد و داعیه او را نمیشناسد.

3. بـیـگـانـه کـه درد و داعیه او را میشناسد, ولی با آن دشمن است.54

بـنـابـرایـن غـیرخودی, به کسانی گفته میشود که فرهنگ و دین و بـاورهـای مـذهبی و ملی را نمیپذیرند و با هدفها و انگیزههای مردم هماهنگی ندارند و یا با آن هدفها و آرمانها میستیزند.

در پـاسخ شبهه آفرینانی که وارد شدن مسلمانان به سرزمین ایران, را یورش بیگانگان قلمداد میکنند, مینویسد: (صـرف ایـن که یک چیزی از میان یک مردمی برخاسته باشد ملاک خودی بـودن آن نمیشود و صرف این که چیزی از خارج مرزها آمده باشد, ملاک اجنبی بودن و بیگانه بودن آن نمیشود.)55

الـبـتـه این نکته بدان معنی نیست که هر چیزی که از خارج مرزها وارد شـود, بـایـد آن را پـذیرفت, بلکه باید آن را با معیارهای انـسـانـی و فـطـری محک زد و آزمود, اگر پیامدهای منفی نداشت و شـعـار ویژه نبود و مکتب انحرافی و فرهنگ فساد آفرین نداشت, آن را پذیرفت.

(بـلـی در یـک صـورت, آن چیزی که از خارج رسیده بیگانه و اجنبی خـوانـده میشود و پذیرش آن برخلاف اصول ملیت شناخته میشود… کـه آن چیز رنگ یک ملت بالخصوص داشته باشد و از شعارهای یک ملت بیگانه باشد.)56

ولإ مثبت و منفی

قرإت استاد از دیانت با این نگرش و نگاه همساز و همراه بود که دیـن تـنـها چهره ایجابی و اثباتی ندارد, بلکه وجه سلبی و نفیی نـیـز دارد. اسلام از باورهای صلح کلی و انسانهای همه فرقه پسند دفـاع نمیکند. این دین آرمانها و باورهایی را طرح میکند که خـواه نـاخـواه, بـا پـارهای از بـاورهای دیگر درگیر میشود و گـروهـی از انـسـانها را به چالش میکشاند و در نتیجه, در جبهه مـقـابـل قـرار میدهد. این برداشت از دین, با برداشت شماری از روشنفکران ناسازگار است که استاد از زبان آنان مینویسد: (عـدهای از روشـنفکران اخیر مثل فروغی به سعدی ایراد میگیرند که چرا گفته است:

دوستان را کجا کنی محروم

تو که با دشمنان نظر داری

مـی گویند: مگر میشود خدا دشمن کسی باشد, یا مگر کسی میتواند دشـمـن خـدا بـاشـد… ایـنـها فرض میکنند که خدا از نظر مسلک (الـعـیـاذ بالله) یک صلح کلی است, یعنی هر کسی, هر مسلکی و هر راهـی میخـواهـد داشـته باشد, اینها دیگر به خدا مربوط نیست. دوست و دشمنی دیگر معنی ندارد.)57

دیـنـداری بـدون مـوضع داشتن و بدون تولی و تبری, نا تمام است, گـرچـه حـکـومـت اسلامی حقوق همه شهروندان را پاس میدارد و کسی نـبـایـد حـرمـت انـسـانی کسی را نادیده بگیرد و به فرموده مولا علی علیه السلام : (… فـانـهـم صـنـفـان امـا اخ لـک فـی الـدیـن او نظیر لک فی الخلق….)58

چـه رعـیت دو دسته اند: دستهای برادر دینی تو اند و دسته دیگر در آفرینش همانند تو.

و به گفته استاد, عدالت تنها یک اصل انسانی و اسلامی نیست, بلکه اصـل جهانی و عمومی است; یعنی انسان پرورش یافته در مکتب اسلام, نمیتـوانـد ستمکار باشد. کسی که در محور حق قرار میگیرد با دشـمـن خود هم کینه شخصی ندارد, بلکه نسبت به دشمنترین دشمنان هم بی عدالتی روا نمیدارد.59

امـا ایـن سـخن بدان معنی نیست که هیچ مرزبندی بین حق و باطل و بـیـن نیروهای خودی و غیرخودی وجود ندارد; بلکه در باور استاد:

(… این امر با دین جامعه ساز; یعنی دینی که مسوولیت ساختن یک جـامـعـه را بـر عهده گرفته است, جور در نمیآید. فرق است میان تـعـلیماتی که صرفا یک تعلیمات اخلاقی و فردی است و تعلیماتی که علاوه بر جنبه فردی, جنبه اجتماعی هم دارد. در این تعلیمات, نمیتـوانـد بـیـن انـسـان مومن و انسان ضد ایمان, هیچ فرقی گذاشته نشود.)60

الـبته اشکال ندارد که انسان مسلمان, به نا مسلمان و یا مسلمان غـیرخودی و غیر متعهد, احسان و نیکی کند و اصول انسانیت را پاس دارد, لکن نباید سلطه و ولایت آنان را بپذیرد و آنها را عضوی از پـیـکـر جـامعه دینی به شمار بیاورد. لازمه بشر دوستی آن است که انـسان علاقه مند به سعادت و صلاح همگان باشد و بر هدایت آنان دل بسوزاند:

(امـا وقـتـی که این توفیق حاصل نشد, دیگران را که چنین توفیقی یـافـته اند, نباید فدای آنان که توفیق نیافتهاند کرد و اجازه داد که مرزها درهم بریزد و هر نوع فعل و انفعالی صورت گیرد.)61 از دیـدگـاه استاد شهید, در تفکر دینی همه شهروندان در یک رتبه قـرار نـدارنـد. چـه در جـامـعـه جـهـانـی و چه در حکومت دینی, شـهـروندانی خودی هستند که آموزههای دینی را باور داشته باشند و یـا اگـر باور ندارند با آنها ناسازگاری نکنند و در نیفتند و حـرکـتـهـای براندازی نداشته باشند, اما آنان که از این گردونه بـیرونند, گرچه از حقوق و حرمت انسانی و اسلامی برخوردارند, اما نباید آنان را محرم اسرار دانست و به آنان اعتماد کرد.

خداوند در قرآن مجید در این زمینه میفرماید:

(یـا ایـهـا الذین آمنوا لاتتخذوا بطانه من دونکم لایالونکم خبالا ودوا مـا عـنـتـم قـد بـدت الـبغضإ من افواهم و ماتخفی صدورهم اکبر….)62

هان ای کسانی که ایمان آورده اید, همرازی جز از خودتان نگیرید. آنـان در تـبـاهی اندیشه تان هیچ کوتاهی نکنند. آنچه شما را به زحـمت اندازد دوست میدارند. کینه از دهانشان آشکار است و آنچه دلهایشان در بردارد سهمگین تر.

شهید مطهری در تفسیر و شرح این آیه شریفه مینویسد:

(… (بـطـانـه) یعنی آستر. درجامعه مسلمانان, غیر مسلمانان هم شـرکـت داشـتـه بـاشـنـد مـانعی ندارد, ولی یک وقت هست به صورت (ظـهـاره) شـرکـت دارند, یعنی پارچه شناخته شده, آن که دیده میشـود و یـک وقـت به صورت (بطانه) و آستر; یعنی تشکیلات اسلامی یک کـارهـای عـلـنی دارد و یک کار سری و مخفی… غیر مسلمان را در اسـرار جـامـعـه مـسـلـمان, در کارهای اساسی و پنهانی و نهانی, کـارهـایـی کـه در زیـر و بـاطـن اجـتـماع است, شرکت دادن جایز نیست.)63

هـمین وظیفه و دستور کلی, در نیروهای غیرخودی و خودیهای جاهل و آلت دست دشمن ساری و جاری است.

خودباوری و خودباختگی

در نـگـاه اسـتاد, جریان خودی و بیگانه را از راه دیگری نیز میتـوان شـناسایی کرد و آن این است که: هر فرد و یا جریانی که از هـویـت و مـاهـیـت اصـیل خویش دور افتاده باشد و استقلال فکری و فـرهـنـگی خود را از دست داده باشد و دل در گرو اندیشه و فرهنگ بـیـگـانه داشته باشد, غیرخودی و بیگانه و بیگانه پرست است. در بـرابـر هر ملتی که به اعتلای شخصیت ملی و فرهنگی خود بیندیشد و پاسدار هویت دینی و انسانی خود باشد, خودی به شمار میرود:

خـودبـاختگی یعنی تزلزل شخصیت, بی ایمانی به خود, گم کردن خود, از دسـت دادن حـس احـتـرام به ذات, بی اعتمادی و بی اعتقادی به فـرهنگ خود و استعداد و شایستگی خود. و در مقابل, به خودآمدگی; یـعـنـی بـازگـشت به ایمان خود, بیدار کردن حس احترام به خود و تاریخ و شناسنامه و نسبت تاریخی خود….)64

تـجـددزدگی و رنگ باختن در برابر فرهنگ بیگانه و ناتمام دانستن فـرهـنگ خودی, بندگی و بردگی میآورد. استعمارگران برای این که مـلـتهای دیگر را برده و بنده خود سازند, به گونهای برنامه میدهـنـد و خـطـ دهـی میکـنـنـد که ملتها, فرهنگ خود را ناتمام بـینگارند و در برابر فرهنگ حاکم بر جهان, انگ ببازند. استعمار از ایـن زاویـه, روحیه آزادگی ملتها را میگیرد و آنها را نسبت بـه آنچه خود دارند, بیگانه میسازد و در نتیجه, روحیه بردگی و بندگی در برابر زورگویان را در آنان به وجود میآورد:

(بـی شـک, در مـیـان انواع گوناگون استعمار, خطرناکتر از همه, اسـتـعـمار فرهنگی است. برای بهره کشی از فرد, باید شخصیت فکری او را سـلب کنند, او را به آنچه که مال خودش هست, بدبین کنند و در عـوض او را شـیفته هر آنچه از ناحیه استعمارگر عرضه میشود, بـسـازنـد. میبـایـد در مـردم حالتی به نام تجددزدگی به وجود بـیـاورند, به طوری که به آداب و رسوم خودشان متنفر بشوند; اما از آداب و رسـوم بـیـگـانـه خـوششان بیاید. میباید آنها را به ادبـیات خودشان به فلسفه خودشان به کتابهای خودشان بدبین کنند, در عوض مسحور ادبیات و فلسفه و کتابهای دیگران کنند.)65

جریان غیرخودی, در چنین بستری شکل میگیرد و گسترش مییابد. در تـمـام زمـینههای فرهنگی, اقتصادی, صنعتی و حتی در فرم لباس و پـوشـش و چـگـونـگـی سـخن گفتن و گویش و در مدل آرایش, آن چنان فـریـفـتـه دیگران میشود که به کلی از نمودهای ملی و فرهنگی و مـذهـبـی خویش فاصله میگیرد. غرب را قبله آمال میشمارد و راه حلهای سیاسی و اجتماعی را در سیستم غربی آن میجوید:

(… بـریـدگان از اسلام اگر چه داخل در این ملت و تحت حمایت آن هـستند, اما در حقیقت از آن بریده اند; زیرا خود را از فرهنگ و روح و خواست این ملت جدا کرده اند.)66

فرصت طلبان غیرخودی

اسـتـاد شـهید, جبهه دوست و دشمن را به خوبی میشناخت و راههای نـفوذ و هجوم فرصت طلبها را نیز به روشنی میشناساند و اعلام میکـرد. عـوامـل پیدایش نهضت و پیروزی آن را به گونهای استادانه میشکافت و به آفتها و آسیبهای احتمالی, هشدار میداد:

(رخـنه و نفوذ افراد فرصت طلب در درون یک نهضت, از آفتهای بزرگ هـر نهضت است… هر نهضت, مادام که مراحل دشوار اولیه را طی میکند, سنگینیش بر دوش افراد مومن مخلص فدا کار است; اما همین که بـه بار نشست و یا لااقل نشانههای بار دادن آن آشکار گشت… سر و کـلـه افـراد فـرصـت طـلب پیدا میشود… تا آن جا که تدریجا انـقـلابـیـون مـومـن و فـداکـاران اولـیه را از میدان به در میکنند….)67

ایـن دیـده بـان تـیـزبـیـن, گویی حجاب زمان را از جلو دید خود بـرداشـتـه بود و آینده را به روشنی مینگریست. این آینده نگری او بـه گـفـتـه قرآن برخاسته از ایمان و تقوای سرشار و کامل او بـود: (ان تـتـقـوا الـله یجعل لکم فرقانا) که با کوله باری از تـجـربـه تـاریـخی در آمیخته بود و از او شخصیتی کارشناس و همه سـونـگـر سـاخـته بود. او, هم به تاریخ سیاسی اسلام آشنایی کامل داشـت و هـم از رخـدادهای سیاسی و نهضتهای اسلامی و غیراسلامی در ایـران و جـز ایـران, با خبر بود. از این روی, پیش بینی خود را بـا اسـتـناد به جریانهای سیاسی ـ اجتماعی تاریخ مستدل و مستند ساخت:

(بـررسی تاریخ اسلام نشان میدهد که بعد از وفات پیغمبر(ص) مسیر انـقـلاب اسلامی که آن حضرت ایجاد کرده بود, عوض شد, در اثر رخنه افـراد فـرصـت طـلـب و رخـنـه دشـمنانی که تا دیروز با اسلام میجـنـگـیـدنـد; اما بعدها با تغییر شکل و قیافه, خود را در صفوف مـسـلمانان داخل کرده بودند.مسیر این انقلاب و شکل و محتوای آن, تا حدود زیادی عوض گردید…)68

ایـن هـشـداری است به خودیها در انقلاب اسلامی ایران که نگذارند, بـار دیگر تاریخ تکرار شود و کسانی با تغییر دادن چهره و شعار, خـود را در جـبـهـه خـودیـهـا داخـل کنند و دستآوردهای انقلاب و ارزشـهـای بـرآمـده از آن را کم رنگ سازند و اندک اندک سنگرهای ایـدئـولـوژیـک و اجـرایـی را از سـنگرسازان با سابقه بگیرند و دوبـاره زمـیـنه دخالت بیگانگان را بر سرنوشت ملت ایران, فراهم سازند.

بـی گـمـان, برای آفت زدایی این آفت و یا پیش گیری از ورود آن, بـایـد بـا تدبیر و دوراندیشی ویژهای عمل کرد. راههای نفوذ و رخـنـه را بر دشمن بست و میدان را از کسانی که آلت دست و ابزار بـیـگـانگان هستند, گرفت, لکن بیش از هر چیز باید راههای نفوذ اندیشههای بیگانه و افراد فرصت طلب را شناسایی کرد:

(انـدیـشـههای بـیگانه از دو طریق نقوذ میکنند: یکی از طریق دشـمـنـان هنگامی که یک نهضت اجتماعی اوج میگیرد و جاذبه پیدا میکـنـد و مـکـتبهای دیگر را تحت الشعاع قرار میدهد, پیروان مـکـتـبـهـای دیگر برای رخنه کردن در آن مکتب و پوسانیدن آن از درون, انـدیـشههای بیگانه را, که با روح مکتب مغایر است, وارد آن مـکتب میکنند و آن مکتب را به این ترتیب از اثر و خاصیت میاندازند و یا کم اثر میکنند… دیگر از طریق دوستان و پیروان. گـاهـی پـیروان خود مکتب, به علت ناآشنایی درست از مکتب, مجذوب یـک سـلـسله نظریات و اندیشههای بیگانه میگردند و آگاهانه یا نـاآگـاهـانـه آن نـظـریـات را رنـگ مـکـتـب میدهند و عرضه مینمایند.)69

بـنـابـرایـن, آسیب همیشه از سوی غیرخودیها نیست. گاهی در جبهه خـودی نیز افراد ناآگاه, طمع ورز, حسود و عنود, ساده دل و ساده انـدیـش, زودبـاور و… ابزار ترفندها و توطئههای بیگانگان میشـوند و خود و دیگران را به دردسر میاندازند و سد راه هدایت و سعادت ملت میشوند.

بـه هـر حال, خطر افراد نفوذی و فرصت طلب را در بدنه نظام و در کـانـونـهـای سرنوشت ساز نظام نباید دست کم گرفت. چه بسا اکنون دشـمن روی افرادی سرمایه گذاری کند, تا سالهای آینده بتواند از آنـان بـه عـنـوان مهره استفاده برد و ضربههای ویرانگرش را در زمانها و برهههای حساس بر نظام و انقلاب وارد سازد.

سـاده انـدیـشـی اسـت اگر کسی توطئه را توهم بپندارد, بلکه این واقـعـیـتـی است که نمودهای آن در دو دهه پس از پیروزی, هر روز نـمـایـانتر شده و درگفتارها و رفتارهای دشمنان, به روشنی خود را نشان داده است.

اعلام خطر و هشدارهای امام راحل و یاران با وفای آن بزرگوار, از جـمـله استاد شهید مطهری در این زمینه که از حکمت و بصیرت آنان بـر میخـاسـتـه اسـت, میتوان دلیل و تابلو راه قرارداد و به رویارویی برخاست.

خطرملی گرایی

اسـتـاد شـهـیـد, از نزدیک با جریانهای انحرافی, التقاطی و ملی گـرایـی آشـنـایی داشت. هم در بعد نظری بر آنان ایراد و انتقاد داشـت و هـم در بـعد عملی و اجرایی. از حضورشان در پستهای حساس نـظـام نـگـران بـود. بر این اساس, از سالها پیش از پیروزی, با آنـان درگـیـر بـود و مـلـی گـرایـان نیز, با ایشان میانه خوبی نداشتند.

اسـتـاد در هر فرصت و مناسبتی, موضع جبهه حق را شفاف و بی پرده آشکار میکرد و جریانهای انحرافی را مینمایاند.

آقای طاهری خرم آبادی, در کتاب خاطرات خود مینویسد:

در سـال 56, کـه هـنـوز مـبارزات به اوج خود نرسیده بود, جامعه روحـانـیـت مـبارز تهران و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم, اعلامیه مـشـتـرکـی تـنـظیم کردند. در این اعلامیه, که متن نخستین آن به وسـیـله استاد مطهری آماده شده بود, ایشان ضمن مطرح کردن اهداف و آرمـان انقلاب و نهضت اسلامی, به گروههای ملی گرا و ضد روحانیت کـه دم از اسـلام مـنـهای روحانیت میزدند, تاخته بود. به هنگام امـضـای اعلامیه, برخی از آقایان, این نکته را مطرح کردند که در شرایط کنونی, که دشمن مشترک داریم, شاید طرح این گونه مسأل به صـلاح نـبـاشـد. بـه هـمـین دلیل از امضا کردن آن اعلامیه امتناع ورزیـدند. ولی استاد مطهری بر آوردن آن پافشاری داشت و میگفت: از هـمـیـن حـالا بـایـد هدف و روند مبارزه را شفاف و روشن بیان کـنـیـم, تـا آنـان کـه واقـعـا با ما نیستند و به اصطلاح امروز (غـیـرخـودی) بـه شـمار میروند, تکلیفشان معلوم گردد. این گفت وگـوها به جایی نرسید و قرار شد, از امام خمینی, که در آن زمان در نـجـف بـودند, کسب تکلیف شود. این کار انجام گرفت و امام در پاسخ فرمودند:

(در ایـن مساله حق با آقای مطهری است; زیرا دین منهای روحانیت, مـثل طب بدون طبیب است و اینها که میگویند اسلام بدون روحانیت, نمیخواهند روحانیت را نفی کنند,[ بلکه] اسلام را میخواهند نفی کنند.)70

پاسخ امام, مهر تاییدی بود بر اندیشه ناب استاد مطهری در برابر گـروهـهـای غـیرخودی که دیانت را با سیاست سازگار نمیدانستند.

هـمـین روش و سیره را ایشان در تمام مرحلههای نهضت و پس از آن تا لحظه شهادت ادامه داد.

در جـریـان تاسیس کمیتههای انقلاب و گماردن مسوول برای آن نیز, اسـتـاد شـهـید برخورد زیبا و آینده نگرانهای دارد که از زبان آقای مهدوی کنی نقل میکنیم:

(مـرحـوم مـطـهـری وقتی شنیدند که: امام قرار است فردی را برای سـرپرستی کمیتههای انقلاب نصب کنند که گرایش به لیبرالها دارد, خـود را بـلافـاصله به مدرسه رفاه, محل استقرار امام, رساندند و امـام را در جـریـان مـوضـوع گـذاشتند و گفتند: این شخص با همه خـوبـیـهـایی که دارد, فردی است احساسی و عاطفی و ممکن است آلت دسـت دیـگـران قرار بگیرد. کسانی از ملی گراها دور او را گرفتهاند کـه از او استفاده ابزاری میکنند. پس از این گزارش, امام خـمینی با همه لطفی که به من[ آقای مهدوی کنی] داشتند, بنده را به عنوان سرپرست کمیتهها منصوب نمودند.)71

آیـنده نشان داد که اگر نبود تیزبینی استاد مطهری, خطربزرگی از ایـن سـو انقلاب اسلامی را تهدید میکرد و فتنهای مه آلود جامعه را فرا میگرفت.

از هـمـین زاویه, استاد دولت موقت را (دولت کودنها) مینامید و میگفت:

(ایـنـها این قدر بی شعورند و به حدی غرور بر وجودشان مسلط شده که خود را در مقابل امام صاحب نظر میدانند.)72

او, بـه خـوبـی دریافته بود که اگر صف خودیها از غیرخودیها جدا نـشـود, در آینده غیرخودیها دردسری بزرگ برای نظام خواهند شد و طلبکارانه با آن برخورد خواهند کرد:

(مـن میدانـم کـه آینده از ماست و باید ما صفوف خودمان را از دشـمـنـانمان جداکنیم که دشمنان ما بعدا طلبکار نشوند و نگویند که ما بودیم انقلاب کردیم.)73

پانوشتها:

1. سوره (بقره), آیه 25.

2. سوره (ص), آیه 6.

3. سوره (سبا), آیه 34.

4. سوره (اعراف), آیه 175.

5. سوره (بقره), آیه 166.

6. مجله (مسجد) شماره 12/45, 78/6/8.

7. همان.

8. همان, شماره 14/46, 78/8/9.

10. همان, شماره 8/47, 78/9/28.

11. سوره (رعد), آیه 13.

12. (صـحیفه نور), مجموعه رهنمودهای امام خمینی, ج50/20, وزارت ارشاد اسلامی.

13. همان234/.

14. سوره (نسإ), آیه 128.

15. سوره (نسإ), آیه 94.

16. سوره (آل عمران), آیه 159.

17. همان.

18. سوره (قلم), آیه 4.

19. (نهج البلاغه), صبحی صالح, ترجمه شهیدی329/, نامه 53.

20. سوره (بقره), آیه 1 ـ 14.

21. سوره (تحریم), آیه 10.

22. همان آیه 11. 23. (اصول کافی) محمد بن یعقوب کلینی, ج164/2.

24. سوره (هود), آیه 46.

25. سوره (مسد), آیه 1 ـ 5.

26. سوره (صف), آیه 4.

27. (الـتـرغیب و الترهیب), مصطفی محمود عماره, ج;225/3 (میزان الحکمه), ری شهری, ج46/9.

28. (نهج البلاغه)376/, حکمت 96.

29. (سفینه البحار), ج151/4, دارالاسوه.

30. (میزان الحکمه), ج239/5.

31. همان.

32. همان.

33. همان.

34. همان.

35. (سفینه البحار), ج245/4.

36. همان, ج395/3.

37. (کـلـمـات قـصار), مجموعه رهنمودهای امام97/, موسسه تهیه و تنظیم نشر آثار امام خمینی.

38. همان128/.

39. همان97/.

40. (صحیفه نور), ج274/12.

41. (فرهنگ واژههای انقلاب اسلامی), جلال الدین فارسی724/, بنیاد فرهنگی امام رضا.

42. همان725/.

43. همان.

44. (او به تنهایی یک ملت بود), دفتر اول212/, بنیاد شهید.

45. همان.

46. (حدیث ولایت), مجموعه رهنمودهای مقام معظم رهبری, 88/4.

47. همان, ج88/7.

48. (سیمای استاد در آئینه نگاه یاران)35/, صدرا.

49. (پیرامون انقلاب اسلامی) شهید مطهری11/ ـ 12, صدرا.

50. همان162/.

51. (خدمات متقابل اسلام و ایران), شهید مطهری, ج18/1, صدرا.

52. همان, ج20/1.

53. همان32/.

54. همان35/.

55. همان64/.

56. همان63/.

57. (آشنایی با قرآن), شهید مطهری, ج227/6, صدرا.

58. (نهج البلاغه)327/, نامه 52.

59. (تعلیم و تربیت), شهید مطهری170/, صدرا.

60. (آشنایی با قرآن), ج228/.

61. (مجموعه آثار), شهید مطهری, ج259/3, صدرا.

62. سوره (آل عمران), آیه 118.

63. (آشنایی با قرآن), ج228/6.

64. (پیرامون انقلاب اسلامی)118/.

65. همان.160/.

66. همان 85/.

67. (نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر)97/, نشر عصر قم.

68. (پیرامون انقلاب اسلامی27/.

69. (نهضتهای اسلامی صد ساله اخیر)90/.

70. (سیمای استاد در آیینه نگاه یاران)198/ ـ 199.

71. همان.77/.

72. همان.256/.

73. همان76/.


جستجو