نقش بصيرت در دوره فتنه
قُلْ هَـذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.(1) سوره يوسف، آيه 108
حادثه عاشورا قيامي عليه ظلم بود. هميشه از ظلم يزيديان – که ظلم آشکار است – سخن گفته شده است. اما ظلم عظيمتري در اين حادثه هست که اغلب مغفول ميماند و آن ظلم کوفيان مدعيِ پيروي، بر امام است. شايد فلسفه اصلي غيبت امام زمان هم نه ظلم ظالمان، بلکه ظلم پيروان باشد. يادمان باشد که کوفيان اولين گروهي هستند که برامام حسين(ع) گريستند، پس هر گريه اي ارزش ندارد. اگر انسان در هنگامي که بايد از حق دفاع کند، دفاع نکند، فرداي شهادت امام حسين، گريه كردن كه هيچ، قيام توابين به راه انداختن نيز سودي ندارد.
کوفيان دو دسته بودند. يک دسته به امام نامه نوشتند و از او دعوت کردند و يک دسته نامه ننوشتند، هر کدام از اين دو دسته با وقوع حادثه عاشورا به سه دسته تقسيم شدند: يا به ياري امام شتافتند يا به جنگ با امام برخاستند و يا سکوت کردند. از اين شش دسته تنها يک گروه هميشه به وظايف خود عمل کردند: هم نامه نوشتند و هم از امام حمايت کردند مثل اكثر ياران امام مثلا حبيب بن مظاهر. يک گروه که تعدادشان خيلي کم بود هم قبول شدند: نامه ننوشتند اما در آخر از امام حمايت کردند مانند حر بن زيد رياحي و زهير بن قين. اما چهار گروه باقي مانده جهنمي شدند. بايد توجه كرد كه عده زيادي بودند که به امام نامه نوشتند اما به قتل او و غارت اموالش و اسيرکردن اهل بيتش اقدام کردند. اين آن ظلم مهمي است که همواره انسان را نگران ميکند: نکند ما در زمره كساني باشيم که دعاي ندبه ميخوانيم، اما وقتي امام ظهور کند به جنگ او برخيزيم يا در خانه ساکت بنشينيم؟آيه 11 و12 سوره بقره رعب در دل آدم مياندازد: «وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَـكِن لاَّ يَشْعُرُونَ»(2) ما خودمان را اهل صلاح ميدانيم و کارمان را اصلاح جامعه ميشمريم اما شايد واقعاً فساد ميکنيم و خودمان نميفهميم.
مبتلا شدن همه جوامع ديني به فتنه
اينها مقدمهاي بود تا درك كنيم كه جامعهي اسلامي يك جامعهي بسيار پيچيده است برخلاف جامعهي كفر كه بسيار بسيط و ساده است؛ و يكي از علل پيچيده بودن جامعهي اسلامي در اين است كه پيچيده در فتنه هاست. تا ادعاي ايمان درجايي مطرح شود، فتنه و آزمايشهاي پيچيده آغاز ميشود: أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ ؟(3) قرآن در جايي وقتي ميخواهد دستور كشتن فتنهانگيزان را بدهد تعليلي ميكند كه: «الفتنة اشدّ من القتل»(4). و اين سخن دشواري است كه درك كنيم فتنه انگيزي حتي از كشتن انسانها نيز سختتر و بدتر است.
در حكمت 93 نهج البلاغه آمده است: \”دعا نكنيد كه «خدايا مرا به فتنه گرفتار نكن» چرا كه بي شك همه به فتنه گرفتار ميشوند؛ بلكه دعاكنيد «خدايا مرا از گمراهي هاي فتنه نجات بده».\” اين فتنه ها بقدري شديد است که حتي بسياري از کساني را که در ابتدا حاضرند براي قيام امام حسين جان بدهند و براي او نامه مينويسند و او را به قيام دعوت ميكنند، به تدريج قاتل امام حسين ميکند. اين فتنه ها بقدري شديد است که در دوره 5 سال حکومت علي(ع) سه جنگ توسط مسلمانان سابقه دار و ظاهر اصلاح عليه علي، اسوه عدالت، راه ميافتد: دوتاي آنها به اين دليل که علي ظالم است و سومي به اين دليل که علي گناهکار(وکافر) است! واقعاً جامعه آن زمان چگونه تحليل ميکردند که علي را ظالم و گناهکارمي شمردند. آن هم بسياري از افرادي که مدعي پيروي علي بودند بتدريج چنين موضعي اتخاذ ميکنند. نکند وقتي امام زمان ظهور کند، ما يا برخي از ما چنين باشيم، پس بايد بصيرت داشته باشيم و فتنه ها را بتوانيم تشخيص دهيم و در هنگام فتنه بدانيم چگونه بايد رفتارکرد.
فتنه ها چگونه آغاز ميشود؟
در خطبه 151 آمده فتنه در درجات پنهان (مدارج خفي) آغاز ميشود. آغازش مثل يك جوان خوش قامت است ولي وقتي مستقر شد دردآور و ناخوشايند است.(5) در خطبه 93 حضرت ميفرمايد وقتي فتنه ميآيد همه انكارش ميكنند ولي وقتي رفت همه ميفهمند كه چه بر سرشان آمده است.
مطابق خطبه 50، فتنه در دو زمينه شروع مي شود و رشد ميكند: 1.اهواء تتبع 2. احكام تبتدع؛ يا هواي نفس است (مانند جاهطلبي و دنياطلبي و…) يا تغيير در مفاهيم نظري دين و پيدايش بدعت هاي ديني.(6) اين احكام يعني احكام دين در مخالفت با دين! يعني در جامعه ديني احکامي مطرح ميشود که حقيقتاً با کتاب خدا مخالف است و هدف کلي هم اين است: عده اي با توجيهات غيرديني و ناسازگار با كتاب خدا بر ديگران تسلط پيدا کنند. در اين تعريف از فتنه، دين در برابر دين قرار ميگيرد، يعني احساسات مذهبي عدهاي كه تحليل عميق ندارند و دين شناس واقعي نيستند، وسيلهاي براي مزاحمت و خللآفريني در دين قرار ميگيرد.
اما چگونه فتنه گسترش پيدا ميكند؟
ابتدا مطلب را در ادبيات قراني تحليل كنيم، سپس به سراغ وضعيتي كه زمان اميرالمومنين رخ داد و نهايتا به داستان امام حسين ختم شد برويم:
در ادبيات قرآني آيا تا به حال انديشيده ايد كه چرا بنياسرائيل تا اين اندازه مورد توجه و تمثيل قرآن است. بنياسرائيل بنا به فرمايش قرآن بر همهي بشريت برتري داده شدند: «يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمينَ»(7) (سوره بقره، آيات 47 و 122) اينها تنها امّتي هستند در كل تاريخ كه دعوت پيامبرشان را به صورت دسته جمعي (به عنوان يك جامعه) پذيرفتند و با پيامبرشان بيعت كردند. امت هاي گذشته هميشه پيامبرشان را تكذيب كردند و فقط معدود افرادي از هر امتي ايمان ميآوردند. اين امتها همگي عذاب شدند و فقط قوم يونس بود كه آنها هم بعد از رفتن پيامبرشان و ديدن نشانه هاي عذاب ايمان آوردند. ولي بنياسرائيل از همان ابتدا موسي را تصديق كردند و با او از مصر خارج شدند. بنابراين بنياسرائيل در ميان همهي امم پيشين ممتاز ميشود. چون حاضر شدند جامعهي ديني تشكيل دهند. وقتي جامعه ديني شد، معادلات پيچيده ميشود و ابتلائات و فتنه ها آغاز ميشود و دقيقاً اينجاست كه در فتنهها ميلغزند و از بهترين امّت به بدترين امّت تبديل ميشوند تا حدي كه حتي توسط پيامبران زمان شريعت خودشان مورد لعنت قرار ميگيرند؛ يعني فقط پيامبر شريعتِ بعدي آنها را طرد و لعنت نكرد- تا اينكه گمان كنيم كه چون به دين جديد در نيامدند لعنت شدند- بلكه توسط برخي پيامبران شريعت خودشان (مثل داوود) مورد لعن قرار گرفتند: لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذَلِكَ بِمَا عَصَوا وَّكَانُواْ يَعْتَدُونَ.(8) (سوره مائده، آيه 78). و عجيب است كه در روايات آمده است كه شما مسلمان ها هركاري را كه بنياسرائيل كردند، انجام خواهيد داد! اين پيچيدگي را بعدها در ماجراي عاشورا ميبينيم كه در درك و تحليل آن درمي مانيم.
يكي از فتنه هاي بنياسرائيل ماجراي گوسالهي سامري بود. چرا اينگونه مردم از هارون رويگردان ميشوند و از سامري تبعيت ميکنند و گوساله پرست ميشوند؟ ما غالبا مسأله را ساده لوحانه تحليل ميکنيم براي همين داستان قرآن براي ما عبرت ندارد در حالي که اين مطلب در قرآن مسأله مهمي است: چند بار تکرار شده پس خيلي جديتر از آن است كه ميپنداريم. اگر فضاي واقعي آن زمان را بتوانيم ترسيم کنيم ميبينيم مشکل چقدر حاد بوده است.
اولين عامل غيبت موسي از قوم خود است. موسي عليه السلام براي مدتي از ميان قوم خود رفته بود و ظاهرا خلف وعده كرده است! زيرا قرار بوده سي روز برود و الان بيشتر شده. نكند او –نعوذ بالله- دروغگو و غيرقابل اعتماد بوده است؟!
دوم اينكه سامري انساني عادي نبوده است: فردي عارف بود كه در توانايي هاي فوق العاده اي داشته و صاحب كرامت بوده است. حداقل اينكه او توانسته جبرئيل را ببيند و ردپاي او را دريابد: قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ(9) و با اين كار اقدامي شبيهمعجزه انجام دهد: گوساله طلايي و بيجان صدايش در ميآيد.
علاوه بر اينها شواهدي هست كه (اگر كسي اهل تحقيق عميق نباشد) نشان ميدهد ممكن است صداي خداي موسي از داخل جسم شنيده شود! مهمترين آن اينكه خدا براي اولين بار از ميان درخت با موسي سخن گفت كه «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِي الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ»(10) (سوره قصص، آيه 30)! با همين زمينه هاست كه وقتي قوم بنياسرائيل از رود نيل عبور ميكنند ويک قوم صنم پرست را ميبينند به موسي ميگويند «يَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ»(11) (اعراف، آيه 138)! ضمناًتوجه کنيد که بت پرستان، صنم را خودِ خدا نميدانند بلکه نشانه و سمبل خدا ميدانند که با عبادت او به خدا نزديک ميشوند«مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى»(12) (سوره زمر، آيه3) پس زمينهي پذيرش اينكه صداي خدا را از صنمي بشنوند و آن صنم را بپرستند در بين قوم وجود دارد. صدا دادن گوساله فتنه تكان دهنده است براي قومي كه با هارون باقي مانده وپيامبرش رفته است. معضل زماني پيچيده تر ميشود که ظاهراً هارون خودش معجزه اي ندارد (همه معجزات را موسي انجام ميداده:يد بيضاء، عصاي موسي و….) ولي سامري گوساله اي زرّين ساخته كه صدا ميدهد. حتي هارون نه كاري ميكند كه ابطال سحر شود؛ (چرا كه حقيقتا سحر هم نبود بلكه يك اقدام واقعي بود، از ردپاي جبرئيل بر گوساله ريخته شده و او به صدا درآمده) و نه حداقل اين معجزه را انجام ميدهد كه صداي گوساله را ساقط كند. پس پذيرفتن سخن سامري چندان هم نامعقول(!) نيست. جالب اينكه سامري نميگفت گوسالهي سامري خداي ديگري است. او ميگفت اين همان خداي موسي است و موسي اشتباه به کوه رفته وخدا را اينجا فراموش کرده اگر هارون ميگويد نيست بايد دليل بياورد. «هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِيَ»)(13) (طه، آيه 88) بنياسرائيل هم گفتند همين گوساله را ميپرستيم تا موسي بيايد و تكليف را تعيين كند: قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى.(14) (طه، آيه 91) الان به نظر شما چرا بايد از هارون تبعيت كنيم؟ يك دليل ما اين است كه چون نبوت موسي را پذيرفتهايم و موسي وي را جانشين خود كرده بايد از او تبعيت كنيم: وَقَالَ مُوسَى لأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي (سوره اعراف، آيه 142)(15) اين البته دليل درستي است، اما برخلاف انتظار ما خود هارون ابتدا از اين دليل وارد نميشود. دليل هارون نسبتا پيچيده است: پس از اينكه تذكر ميدهد كه شما دچار فتنه شدهايد:«وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ»(16) (طه، آيه 90) براي حل مساله چنين ميگويد: «وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي.»(17) (طه، آيه 90) اولا خدا رحمان باشد چه ربطي دارد كه از گوساله طلايي صدايش شنيده نشود؟ تازه، ادامه اش اين است: فاتبعوني و اطيعوا امري. به فرض كه خدا رحمان باشد چه ربطي دارد كه از تو هارون تبعيت كنيم؟ حالا بگوييد چرا بايد از هارون تبعيت كنيم؟ براي همين مسأله بسيار پيچيده است و اگر کسي دربارة کلمه رحمان در قرآن خوب تفکر کرده باشد ميتواند دريابد چگونه استدلال هارون، استدلال عميقي است. خداي رحمان خدايي است که انسانها را در فتنه رها نميکند. اگر واقعاً خدا بخواهد صدايش را همه بشنوند با آنها حرف ميزند نه اينکه صداي نامفهوم (عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ(18) – طه، 88) داشته باشد. لذاست که قرآن وقتي آنها را مذمت ميکند ميفرمايد آنها که ديدند اين گوساله واقعا با آنها صحبت نميکند: أَفَلَا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَلَا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرّاً وَلَا نَفْعاً(19) (طه، آيه 89). اين است كه تحليل هارون، نوعي بصيرتبخشي بر اساس سطح درك و اطلاعاتي است كه آنها دارند: يعني اگر خدا با موسي از طريق درختي سخن گفت، اما مساله اصلي اين بود كه سخن گفت و هدايت كرد. اما اين گوساله درست است كه صدا دارد ولي سخن نميگويد و هدايت نميكند، پس او خداي رحمان- يعني خداي رحماني كه به دليل رحمانيتش انسانها را در گمراهي و حيرت رها نميكند- نيست و اگر رحمانيت او را قبول داريد بايد هدايتگري او را هم قبول كنيد و آنگاه ميفهميد جانشيني موسي يك اصل هدايتي بود كه خداي رحمان مقرر داشته بود، پس، از من تبعيت كنيد كه قبلا به خلافت موسي منصوب شده ام. اما واقعاً چند نفر اهل بصيرت پيدا ميشود که اين را بفهمد. اگر عده اي از اهل بصيرت در بنياسرائيل بودند که اين مطلب را تحليل ميکردند و به مردم ميفهمانند، آيا اميدي نبود تا مردم گوساله پرست نشوند؟ اينجاست كه نقش خواص جامعه جدي ميشود و يادمان باشد كسي كه ادعاي نخبه بودن دارد، با چنين وظيفه سنگيني روبه روست.
مثال دوم: جنگ جمل چگونه بود؟ ما بعد از 1400 سال نشسته ايم و ميگوييم حق با حضرت امير بود. آيا اگر در آن شرايط بوديم چه ميگفتيم؟ بياييد فضاي واقعي را بررسي کنيم. يادتان باشد فضا فضايي است که بسياري از مردم، حضرت امير عليه السلام را فقط يک انسان خوب ميدانند نه يک معصوم، و باز هم يادآوري مي كنم كه فضاي سياسي جامعه را توانستند بقدري ابهامآلود كنند كه علي متهم به دروغگويي شود!(20) با اين مقدمه، وارد بررسي مسأله مي شويم. ادعاي اصلي که موجب جنگ شد اين است: خليفه مسلمين (عثمان) بناحق كشته شده است. (توضيحش هم در آن فضاي سياسي اين است كه دادگاهي برگزار نشده كه او را محكوم و اعدام كند، بلكه در يك شورش كشته شده و خود علي هم مخالف قتل او بوده است.) در اين جريان انگشتان دست همسر عثمان بريده شده است(يعني شکنجه اي رخ داده است) و معاويه هم فيلم آنها را براي مردم پخش ميكند:آن ها را از منبرش آويزان كرده است. فضاي تبليغاتي جامعه به گونه اي رقم ميخورد که قاتلان عثمان هم ظاهرا در لشكر علي عليه السلام اند، زيرا قاتلان همان افراد حاضر در مدينه اند كه بعد از كشتن عثمان براي بيعت با علي اصرار داشتهاند. اگرچه دقيقاً معلوم نيست كه قاتلان چه كساني هستند ولي فضاي رواني انگشت اتهامش به سمت ياران علي است. نهايتاًاينكه تبليغات معاويه اين سوال را در ذهنها تقويت ميكند كه علي كه اكنون خليفه است چرا قاتلان را محاكمه نميكند؟ چه دليلي وجود دارد كه حرف معاويه (تعلل علي در برگزاري اين دادگاه دليل آن است كه خود او هم نقش داشته است!) پذيرفته نشود؟
ضمنا الان فضاي جنگ جمل است: هنوز دستان معاويه آشكار نيست، بلكه طلحةالخير و زبيرِ سيفالاسلام و عايشهي امالمومنين هستند كه عليه ظلمِ علي قيام كردهاند! اصلاً چه کسي باور ميکندکساني که مدعي خون عثمانند خودشان در قتل عثمان نقش داشته اند. در مقابل اعتراضاتي هم که به اين سه نفر ميشود که شما بوديد آتش فتنه عليه عثمان را برپاکرديد ميگويند ما به عثمان اعتراض داشتيم ولي عدهاي شورشي او را کشتند و ما هم مخالف بوديم و الان هم از همان مقدار اعتراضمان پشيمانيم و جبران اين پشيماني مان را هم در اين ميبينيم که هر چه سريعتر دادگاه قاتلان عثمان را برگزار و حدود الهي (قصاص) را اجرا کنيم ولي علي نميخواهد دادگاه را برگزار و قاتلان را محاكمه کند، پس معلوم است او به حدود الهي بياعتناست و احتمالاً خود او در اين ظلم شريک است.از طرفي امّ المؤمنين ميگويد علي ظالم است. زبير سيف الاسلام و طلحه الخير همه ميگويند علي ظالم است. اين همان فتنه است: شك در صلاحيت و عدالت علي بر اساس شواهد و قرائن اوليه. (همان وضعيتي كه امروز اتفاق افتاده است.) باز هم توجه كنيد: هنوز دست معاويه در صحنه آشكار نيست؛ بلکه طلحه وزبير و عايشه يعني نزديکان پيامبر در صحنه اند. در اين شرايط است كه برخي ياران حضرت رسول خطاب به علي عليه السلام ميگفتند يا علي مگر ممكن است همسر و ياران صدّيق رسول الله در برابر حق بايستند؟ چرا دست از جنگ با ياران پيامبر بر نميداريد؟ آيا علي عليه السلام دادگاه قاتلان عثمان را برگزار ميكرد – شفاف سازي ميكرد- بهتر نبود؟! كدام قاتلان؟ منظور آنها كسي مثل مالك اشتر بود كه فضا به نحوي طراحي ميشود كه گويا او در اين ماجرا بي تقصير نيست. حتي در مقطعي از تاريخ داريم كه معاويه نامه داد كه مالك را تسليم كن ما خودمان محاكمه اش ميكنيم و ديگر جنگي بين مسلمانان درنميگيرد!
اما مطلب از اين هم پيچيده تر است. لشکر عايشه وارد بصره ميشود. با عثمان بن حنيف قرارداد صلح امضا ميکنند تا وي به علي نامه بنويسد و از او بپرسد آيا واقعاً طلحه وزبير به زور بيعت کرده اند که بيعتشکني آنها توجيه داشته باشد.(21) و طرفين ميپذيرند كه تا زماني كه پاسخ نامه بيايد ابن حنيف نماز جماعت را بخواند. اما يک شب قبل از اينکه ابن حنيف بيايد يکي از افراد خود را به امام جماعت ميگذارد و چون با اعتراضات شديد عده اي از مخالفان ابن حنيف مواجه ميشوند دست به شمشير ميبرند آنها را ميکشند سپس ابن حنيف را دستگير و شکنجه ميکنند(بهانه دارند: خود آنها خشونت را شروع کردند!) فرداي آن روز حکيم بن جبله که از اصحاب حضرت امير است و از دستگيري ابن حنيف مطلع ميشود افرادي را جمع ميکند و حمله ميکنند. وي با اينکه از اصحاب برجسته علي است- وما فكر ميكنيم كسي از اصحاب علي باشد حتما هيچ خطايي نميكند- اما در مسير حرکتش دائماً به عايشه اهانت ميکند و وقتي زني در مقابل بر او اعتراض ميکند كه چرا حرمت زن پيامبر را نگه نميداري؟ به او حملهور ميشود و آن زن را باشمشير مجروح ميکند و فرداي آن روز اين واقعه تکرار ميشود و اين بار زني را ميکشد. چه بهانهاي بهتر از اين! فضاي تبليغات چنين است: پس معلوم ميشود اصحاب علي زنان بي گناه را ميکشند و حتماً هم علي دستور کشتن آنها را داده است. اين گونه است که فتنه گسترش مييابد يعني اشتباهات افسران علي به نام حضرت علي عليهالسلام ثبت ميشود ولو روح ايشان هم بي خبر است.
به هر حال،فضاي جامعه اينچنين است که جنگ برپا ميشود. با اين فضاي رسانهاي، حتما برپا كننده و مقصر هم علي عليه السلام است! چرا كه آنها مدعي اند خليفه مظلوم كشته شده، انگشتان همسرش هم بريده شده، علي هم كه قاتلان را تسليم يا محاكمه نميكند پس ما طرفدار مظلوميم! پيش از جنگ جمل هم اخطار ميدادند كشته شدن مسلمان ها از هر دو طرف، تقصير علي است. چراكه اگر دادگاه را برگزار ميكرد يا مالك را تحويل ميداد يا لااقل بخشي از حاكميت را به طلحه و زبير ميداد، ديگر خونريزي اتفاق نميافتاد. بنابراين خونهاي هردو طرف گردن علي است!(22)
در اينجاست كه آن صحابي دچار شك ميشود و ميگويد علي من چگونه بين تو و طلحه و زبير و عايشه انتخاب كنم؟يک لحظه درنگ کنيد واقعاً چگونه بايد تصميم گرفت. آيا بگوييم چون علي در اين طرف است پس حق همين طرف است. اما خود علي عليه السلام اين پاسخي را نميپسندد؟ علي ميفرمايد مشكل شما اين است كه حق را با افراد ميسنجيد. اشخاص شما را به اشتباه انداخته اند. بايد حق را بشناسيد تا بفهميد چه كسي برحق است: ان دين الله لا يُعرَف بالرجال إعرف الحق تعرف اهله(23). يعني حتي روي اينكه من علي هستم هم حساب نكن. بلكه خود حق را بشناس و آنگاه سراغ افراد برو! حالا سوال من اين است: آيا حقي كه بايد بشناسيم چيست؟ آيا اين است كه بدانيم قاتل عثمان چه كسي است؟ و علي چه نسبتي با اين قاتلان دارد؟ و اينکه چرا دادگاه را برگزار نميکند؟ اگر اين طور باشد كه حق با مخالفان علي است. زيرا واقعا عثمان كشته شده و واقعا انگشت زنش قطع شده (شكنجه در كار بوده!) و واقعا علي دادگاه عثمان را برگزار نميكند. خير.منظور علي عليه السلام از اينكه ميفرمايد اعرف الحق منظورش اين است كه جريان كلي حق و جريان كلي باطل را بشناس. ببين افراد در چه جرياني قرار گرفته اند. روي كشته شدن عثمان (خرده شواهد جنجالي) متمركز نشويد. ببينيد اين شعار چه پيامدي دارد. به نفع کدام جريان تمام ميشود.
جالب است كه وقتي كه آنها در بصره غوغا به راه انداختند، عدهاي از مردم از اين پيمان شكنان سوال ميكنند كه خود شما با علي بيعت كرديد حالا چرا معترضيد؟ مي گويند اولا ما به زور بيعت كردهايم –كه تاريخ نشان ميدهد كه دروغ ميگويند- و ثانيا آن بيعت قبول نبود چون همه مسلمانان در آنجا حضور نداشتند و بيشتر مدينه را در آن روز افراد بيسر و پا كه براي اعتراض به عثمان جمع شده بودند پر كرده بودند. لذا بايد علي ابتدا از حكومت كنار رود و كار را به مردم واگذار كند و آنگاه اگر همه مردم از همه جاي جهان اسلام دوباره با علي بيعت كردند آنگاه حق با علي است وگرنه بايد كس ديگري را برگزيد. آيا اين يك پيشنهاد كاملا مردمسالارانه و دموكراتيك نيست؟ چرا علي زير بار نمي رود: حالا كه بيعت با او محل ترديد واقع شده است، بهتر نيست او كنار بكشد و يكبار ديگر مردم اظهار نظر كنند؟ واضح است كه شرط و شروطهاي پيرامون اين واقعه بخوبي نشان ميدهد، راي مردم مهم نيست، بلكه به هم ريختن اوضاع مهم است و واضح است كه اين پيشنهادها كه از زبان طلحه و زبير صادر مي شود در واقع توسط معاويه طراحي شده است، ولو خود طلحه و زبير چنان مست قدرتطلبي شده باشند كه نفهمند.
آيا كنار ماندن از فتنه و سكوت كردن جايز است؟
حقيقت اين است كه نمي توان به بهانه فتنه سكوت كرد و خود را كنار كشيد. حضرت امير در جريان جنگ جمل به آن كسي كه گفت به خاطر اينكه امر بر من مشتبه شده، روش عبدالله بن عمر و ابن ابياوقاص (دو چهره سرشناس آن زمان كه هر دو عزلت پيشه كرده بودند و نه به علي پيوستند و نه به دشمنان علي) در پيش ميگيرم، فرمود: در اين صورت مرتكب دو گناه شدهاي: يكي اينكه بايد حق را ياوري ميكردي كه نكردي و دوم اينكه بايد به خذلان باطل اقدام ميكردي كه نكردي. اساسا خواسته عايشه از كسي مثل ابوموسي اشعري در جريان جنگ جمل (كه در نامه اي كه به وي نوشته به اين خواسته اشاره كرده) اين بود كه افراد را به سكوت و كنار كشيدن از ميدان جنگ دعوت كند به بهانه اينكه امر مشتبه است و معلوم نيست حق با چه كسي است؛ خوب است توجه كنيد كه با اين پيشنهاد عايشه چه فضاي تبليغاتي خوبي مي توانند به راه بيندازند: «ببينيد كه عايشه دنبال جنگ نيست و افراد را به سكوت و آرامش دعوت ميكند، اما علي دنبال جنگ است و نامه ميدهد كه مردم به جنگ همديگر بروند!» خوب، اين دعوت اهل كوفه به سكوت، چه سودي براي عايشه و اصحاب جمل دارد؟ اگر علي ياور نداشته باشد با اغوايي كه در مورد اهل بصره انجام شده، يكسره كردن و نابود كردن حكومت علي آسان ميشود. لذاست كه سكوت در دوره فتنه و دعوت به سكوت و كنار كشيدن از ماجرا يكي از ابزارهايي است كه ابوموسيهاي ظاهرالصلاح در پيش ميگيرند تا اينكه اولا عملا با كم كردن سپاه حق، به دشمن حق ياري رسانند و ثانيا اگر بعدها مسالهاي همچون حكميت پيش آيد وجهه خود را به عنوان بيطرف حفظ كرده باشند و بتوانند كاري كنند كه افراد بيتحليل جامعه (خوارج) آنها را به عنوان حَكَم انتخاب كنند.
جالب اينجاست كه با لشكر كشي خياباني و نشان دادن عده و عُده هم نميتوان به حاكم برحق توصيه كرد كه كوتاه بيا و مماشات كن. آيا ميدانيد كه ابتدا اصحاب جمل جمعيتي مهيا كردند و لشكر خود را به رخ علي كشيدند و از او خواستند كوتاه بيايد و نهايتا هم وقتي جنگ برپا شد، لشكر جمل حدود چهل هزار نفربودند و لشكر حضرت امير حدود ده هزار بودند. آيا اينكه ما جمعيت بيشتر به خيابان آورديم دليل ميشود علي عليهالسلام كنار بكشد؟
براي بيرون رفتن از فتنه چه بايد كرد؟
در نهج البلاغه براي بيرون رفتن از فتنه دو راه مطرح ميشود:
1- در خطبه 183 حضرت يكي از ثمرات تقواي واقعي را خروج از فتنه معرفي ميكند: واعلموا انه من يتق الله يجعل له مخرجا من الفتن و نورا من الظلم…(24). كسيكه تقواي حقيقي داشته باشد در سياست، فرهنگ، در تحليل، در دفاع… در مواقع فتنه نجات داده ميشوند. مثلا اينكه به خاطر بد آمدن از افرادي كه آنها را بد ميدانيم هر اقدامي را عليه آنها مجاز نشماريم: وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ(25) (مائده، آيه 8) يا اينكه هر سخني را كه شنيديم بدون بررسي نقل نكنيم: قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ(26) (الذاريات، آيه 10) (خراص كسي است كه هر چه ميشنود بدون بررسي نقل ميكند) و…. قرآن كريم صريحا ميفرمايد علت اينكه عدهاي در دوره فتنه پايشان لغزيد و ثابت قدم نماندند، اين بود كه قبلا خود را آماده نكرده بودند و شيطان از همان نقطه ضعفهايشان استفاده كرد و آنها را گمراه كرد: إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْاْ مِنكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُواْ(27)
2- اما در پنج خطبه از خطبههاي نهج البلاغه (خطبه هاي 2 و 5 و 93 و 121 و 154 و 187)كه مشخصا به بحث راهكار خروج از فتنه پرداخته، تاكيد ميكند بر اينكه اولين كارتان بايد يافتن امام حق (گاه تعبير به اهل بيت ميكند) باشد. اين درست نقطه مقابل روش معاويه است. معاويه اصرار دارد كه مساله ظلمهاي واقع شده را به نحو جنجالي مطرح كند و اگر كسي سوال كند كه بالفرض علي ظالم است و بايد كنار رود، چه كسي جانشين او ميشود ميگويد فعلا مساله اصلي اين نيست، مساله اصلي اين است كه چرا علي ظالم حكومت كند. اما علي ميگويد اول ببين طرفدار چه كسي هستي و در مجموع تلاش تو به نفع جريان حق و امام حق تمام ميشود يا نه. اول امامت و كسي كه ميخواي زير پرچم او سينه بزني را پيدا كن بعد به تبع او در اين جريان اتخاذ موضع كن. حواست باشد كه خلاصه بايد حكومتي باشد و حاكمي (لابد للناس من اميرٍ، بِرٍّ او فاجر(28) ، اگر مرا كنار بزني امام تو كيست كه اگر من نباشم حكومت را به دست خواهد گرفت؟ و آيا واقعا طلحه و زبير حكومت را به دست ميگيرند يا صرفا جاده صافكن معاويه هستند؟ در حكمت 147 نهج البلاغه حضرت كل مردم را در سه دسته دسته بندي ميكند: الناس ثلاثة: عالم رباني، متعلم في سبيل النجاه والباقي همج رعاع… يميلون مع كل ريح…(30). در مورد كسي كه عالم رباني نيست، سوال ميكنم: اينها اگر نميخواهند همج رعاع باشند و نميخواهد حزب باد باشد، بايد بگويد چه كسي را به عنوان عالم رباني خود قبول دارد؟ نه اينكه به ما بگويد، نزد وجدان خود بگويد فلاني واقعا عالم رباني است و من به همين دليل از او تبعيت ميكنم. قدم اول پيدا كردن امام حق، عالم رباني است كه ما به او ولي فقيه ميگوييم. اگر امام حق پيدا شد شما با اتّباع خود ميشويد متعلم في سبيل النجاه. الان سوال اين است كه علماي قم روي چه شخصي اجماع دارند. افراديكه در اينترنت مرجع تقليد شده اند را چه كسي قبول دارد. اساساً چه كسي اجتهاد آنها را تأييد ميكند؟ اگر متمسك نباشيم به ولايت فقيه معين، مثل همج رعاع با هر بادي و هر جو سازي به سمتي خواهيم رفت. هركس ولايت فقيه را قبول دارند ولي مصداق آنرا قبول ندارد بايد در نخستين مرحله و قبل از هرگونه تصميم سياسي ( خواه سکوت باشد يا حمايت يا نقد يا حمله) براي خود يك ولي فقيه بيابد. براي همين است كه حضرت در خطبه 5 نهجالبلاغه ميفرمايد در درياي طوفاني تنها به آب نزنيد كه غرق ميشويد بلكه كشتي نجاتي پيدا كنيد و با آن وارد دريا شويد: شقوا امواج الفتن بسفن النجاة.(31)
3- اما اگر كسي در اين آشفته بازار باز نتوانست عالم رباني خود را بيابد علي عليه السلام راه ديگري پيش پاي او ميگذارد: انكم لن تعرفوا الرشد حتي تعرفوا الذي تركه(32). يعني اگر نميداني علي و طلحه و زبير كه همگي سوابق درخشاني دارند كدامشان حق است، برو سراغ كساني كه به باطل بودنشان يقين داري و آنها را شاخص باطل قرار بده و از راه آن حق را پيدا كن. يعني اگر ميخواهيد در مسير درست قدم برداري آنهايي که قطعاً در مسير درست قدم برنمي دارند را بشناس. اين همان مفهوم عميق است که امام راحل ميفرمود هرگاه ديديد امريکا و دشمناني که در دشمني آنها ترديدي نيست از کسي دفاع کردند بدانيد که او دچار انحراف شده است. بقول حضرت امام(ره) ببينيد امريكا از كدام رفتارتان تعريف و تمجيد ميكند. او دوست دارد ولي فقيه شما چه كسي باشد. اتّباع شما به نفع كدام جبهه تمام ميشود.
خلاصه و پايان كلام اينكه قبول داشتن ولايت فقيه به معناي تبعيت كوركورانه از يك شخص نيست. بلكه كاملاً «علي بصيرة» است. بايد با بصيرت خط حق شناسايي شود. اگر بصيرت نباشد، ميشود خوارج؛ يعني كساني كه به بهانه مشاهده ظلم و به بهانه اسلام، عليه امام حق قيام ميکنند. حضرت ميفرمايد خوارج تيرهاي خوبي براي شيطان هستند. ولي دربارهي معاويه ميگويد او «فتنهي كور كننده» (فتنة عمياء) است. خوارج خودشان ظاهرا خوب بودند ولي عامل فتنه قرار گرفتند. به خاطر مشاهده برخي وقايع كه از نظر آنها خطاي حاكم بود، ضرورت حاكم و امام (ولايت فقيه)در جامعه را انكار كردند (لا حكم الا لله)و خواستند خيلي خدامحور شوند! اما تيرهاي شيطان شدند كه با آنها اوليائش را هلاك كند. امروز هم برخي به خاطر مشاهده برخي مشکلات، اصل حکومت ديني را نفي ميکنند. همان لاحکم الالله را با همان بد فهمي خوارج بيان ميکنند.
باز هم يادآوري ميكنم: بسياري از مدعيان تشيع هستند که تا زماني امام علي را قبول دارند که در خانه نشسته باشد يعني که حکومت را به دست بگيرد با او مشکل پيدا ميکنند؛ تا زماني امام حسين را قبول دارند و حتي برايش نامه مينويسند كه وارد عرصه نشده باشد، اما همين که بيايد يا رهايش ميکنند يا با او ميجنگند.
خيلي تلخ است كه در پنج سال حكومت بهترين انسان بعد از نبي، سه جنگ داخلي در ميان مسلمانان – دوتايش بين سابقه داران اسلام- رخ ميدهد كه در دوتاي اولي جنگ به خاطر ظالم دانستن علي عليهالسلام است و در سومي به خاطر گناهكار و كافر دانستن علي! و فضاي جامعه آن چنان ميشود كه علي به دروغگويي متهم مي گردد! چرا ما عبرت نميگيريم؟ چرا تحليل خود را بالا نميبريم؟ چرا بصيرت پيدا نميكنيم؟ خدا به دادمان برسد. يادمان باشد اين سخن پيامبر اكرم كه فرمود: «بين يدي الساعة فِتَن كقِطَع الليل المُظلم.»(33) (نهج الفصاحه، حديث 1101) به تعبير حضرت امير در خطبه 121 شيطان براي همه ما برنامه دارد و تصميم دارد گام به گام دين ما را از ما بگيرد: ان الشيطان يُسَني لكم طرُقه و يريد أن يُحلّ دينكم عقدة عقدة…(34). چرا ما او را واقعا دشمن خود به حساب نميآوريم؟ إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً إِنَّمَا يَدْعُو حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِيرِ(35) (سوره فاطر، آيه 6)
اما اين فتنه ها در مجموع به نفع اسلام تمام خواهد شد چرا كه انسانهايي در همين فتنه ها توان تحليل و رشد پيدا ميكنند وكساني كه در انتهاي فتنه به سلامت ميمانند، زمينه ساز ظهورند.
1. بگو اين راه من است: به سوي خدا دعوت ميكنم و هم خودم و هم كساني كه از من پيري كنند روي بصيرت حركت ميكنيم. و خداوند منزه است و من از كساني كه شريك و همتايي براي خدا باور دارند [= تمام كارشان را به خدا واگذار نميكنند] نيستم.
2. و هنگامي كه به آنها گفته ميشود در زمين فساد نكنيد، ميگويند فقط ماييم كه اصلاحطلب هستيم. بدانيد كه آنهايند كه حقيقتا افسادگرند در حالي كه خودشا احساس نميكنند و متوجه نيستند.
3. سوره عنكبوت، آيه 1: آيا مردم گمان كردند كه همين كه ادعاي ايمان كنند آنها را رها ميكنيم و به فتنه (آزمايش)
4. وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مِّنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ. بقره آيه 191: و هرجا به آنها دسترسي پيدا كرديد آنها را به قتل برسانيد و همان گونه كه شما را آواره كردند، آوارهشان كنيد و بدانيد كه فتنه از قتل شديدتر و بدتر است.
5. خطبه 151 نهجالبلاغه: «مردم شما هدفگيري شديد و مورد آماج بلا و امتحان هستيد، بيدار شويد و از مستي وفور نعمت و از سختي عقوبت بترسيد؛ آنگاه كه غبار شبهه برميخيزد، بر جاي خويش بمانيد تا حجت پيدا كنيد. فرمودند وقتي فتنهها پيدا شود، راه كج پيش پاي هر يك از شما بگذارد و آسيابش بچرخد. فتنه آغازش در درجات مخفي و ناآشكار است. چون ابتداي جواني، دلربا، فريبنده و جذاب است اما وقتي پايان يابد آثارش شوم و زشت است؛ چون نشانههاي ضربت سنگ. فتنه وقتي ميآيد در ابتداي آن نميفهميد كه فتنه است [چرا كه همه چيز مرتب، قشنگ، درست و تئوريزه شده است. اينجا جاي صبر و دقت است.] آغاز فتنه از افرادي است كه بر سر قدرت، ثروت و رياست مسابقه ميگذارند و چون سگان اين مردار را از دندان يكديگر ميربايند و يكديگر را ميجوند و پس از مدتي پيروان از رهبران اعلام بيزاري و برائت ميكنند و رهبرانشان از پيروانشان گلايه ميكنند. هر يك تقصير را برعهده ديگري ميگذارد و چون دشمنان از يكديگر جدا ميشوند، هيچ يك مسئوليت آنچه كردند و مسئوليت فتنه را برعهده نميگيرند و يكديگر را با لعنت ديدار ميكنند.» همچنين به حكمت 369 مراجعه كنيد.
6. انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احكام تتبدع يخالف فيها كتاب الله و يتولي عليها رجالٌ رجالا علي غير دين الله. «شروع فتنه به دو چيز است: هواهاي نفساني كه مورد تبعيت واقع مي شود و احكام بدعت آميزي كه وضع ميگردد كه در اين احكام [در حقيقت] با دين خدا مخالفت ميشود و عده اي بدون استناد معتبر به دين خدا بر عده اي سلطه پيدا ميكنند و آنها نسبت به اينها حرفشنوي پيدا ميكنند.»
7. اي بني اسرائيل، به ياد آوريد نعمتي را كه به شما عطا كردم و شما را بر همه اهل عالم برتري دادم.
8. آن دسته از بنياسرائيل- كه [در باطن خويش] كفر ورزيدند- بر زبان داوود و عيسي بن مريم مورد لعن واقع شدند، دليلش اين بود كه عصيان ميكردند و از حد خود تعدي مينمودند.
9. طه، آيه 96: چيزي ديدم كه كسي نديد و من از محل عبور جبرئيل مشت خاكي برداشتم.
10. پس هنگامي كه آنجا آمد از آن محل خوش يمن در بقعه مبارك از درخت اين صدا را شنيد كه اي موسي! من الله، پروردگار عالميان هستم.
11. اي موسي، براي ما الههاي قرار بده همان طور كه اين قوم الهههايي دارند.
12. ما اينها [الههها] را نمي پرستيم مگر براي اينكه ما را به الله نزديك سازند.
13. اين همان الهِ شما و الهِ موسي است كه موسي آن را فراموش كرده است.
14. همچنان بر گرد اين و به پرستشش مي مانيم تا اينكه موسي به نزد ما برگردد.
15. موسي به برادرش هارون گفت در ميان قومم جانشين من باش.
16. هارون قبلا گفته بود كه اي قوم من با اين گوساله طلايي دچار فتنه و آزمايش شدهايد
17. و پروردگار شما همان رحمان است، پس، از من پيروي كنيد و دستور مرا اطاعت كنيد.
18. گوساله بيجاني كه فقط صداي گوساله [صداي نامفهوم و بدون معنا] داشت.
19. آيا نمي بينند كه اين گوساله جواب سخن آنها را نميدهد و صاحب اختيار هيچ نفع و ضرري براي آنها نيست؟
20. نهج البلاغه: خطبه 69: لقد بلغني انكم تقولون علي يكذب! قاتلكم الله تعالي، فعلي من اكذب؟ اعلي الله؟ فانا اول من آمن به. ام علي نبيه؟ فانا اول من صدّقه. … . شنيدهام كه ميگوييد علي دروغ ميگويد! خدا شما را بكشد. بر چه كسي دروغ ببندم؟ بر خدا؟ در حالي كه اولين كسي هستم كه به او ايمان آوردم. يا بر رسولش؟ در حالي كه اولين كسي هستم كه را صادق دانستم و تصديقش كردم. …
21. عجيب است كه هميشه ناكثين (بيعتشكنان) را در تاريخ مذمت ميكرديم، نوبت خودمان كه شد منكر همه چيز شديم! برخي تا روز قبل از انتخابات ولي فقيه را قبول داشتند فرداي انتخابات صريحا پيمان شكني كردند و ولي فقيه را مهمترين ظالم در اين کشور معرفي کردند! آيا اين همان نقض بيعت نيست؟ حضرت علي در مورد نقض بيعت کنندگان وقتي که شلوغ کاري را شروع ميکنند در خطبه 172مي گويد اگر به خاطر آشوبي که بر پا شد حتي اگر فقط يک نفر كشته ميشد حق ما بود که تمام آنها را بکشيم چرا كه ديدند بيگناهان كشته ميشود ولي دم برنياوردند، چه رسد كه آنها اين همه آدم كشتهاند: فوالله لو لم يصيبوا من المسلمين الا رجلا واحدا معتمدين لقتله بلاجرم جرّه لحل لي قتل ذلك الجيش كله اذ حضروه فلم ينكروا و لم يدفعوا عنه بلسان و لا بيد. دع انهم قد قتلوا من المسلمين مثل العدة التي دخلوا بها عليهم. ( به خدا قسم اگر از ميان مسلمانان تنها يك نفر را مورد اصابت قرار داده بودند در حالي كه عامداً به قتل او اقدام كرده بودند، همين كافي بود كه كل لشكر آنها را به قتل برسانم چرا كه در آنجا حاضر بودند ولي ممانعت نكردند و با زبان و دست خويش جلوي اين كار را نگرفتند) آيا ميدانيد در همان يک هفته اول پس از انتخابات و در همان روز دوشنبه كذايي چند نفر از افراد فقط به جرم داشتن ريش يا احتمال بسيجي بودن مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و در مجموع حداقل 20 نفر را كشتند؟ آيا اينها در آن عرصه ممانعتي كردند و حتي بعدها آنها را صريحا – نه با ملاطفت و دوپهلو- محكوم كردند؟ يا فقط نيروي انتظامي را محكوم ميكردند و ميكنند؟ حضرت علي عليهالسلام در مورد فتنه خوارج در خطبه 127ميفرمايد كسي كه دنبال تفرقهافكني ميان امت باشد حتي اگر زير عمامه من باشد بايد كشته شود: «و اياكم و الفرقة، فان الشاذ من الناس للشيطان كما ان الشاذ من الغنم للذئب. الا من دعا الي هذا الشعار فاقتلوه ولو كان تحت عمامتي هذه.» (شما را از تفرقه و حدا كردن صف خود از صفوف مسلمانان هشدار ميدهم؛ چرا كه كسي كه از صفوف مردم جدا شود سهم شيطان است همان طور كه گوسفند جداي از گله، سهم گرگ است. بدانيد كسي كه به اين شعار و رويه دعوت كرد، او را بكشيد حتي اگر زير اين عمامه من باشد.)
22. اكنون اين آمار كشته شدگان كه ارائه شده هم شامل بسيجي ها هستند هم آنطرفي ها. و خون همه هم گردن نظام است!
23. (مستدرك نهج البلاغه، ص159) دين خدا با اشخاص شناخته نمي شود. حق را بشناس تا اهل حق را بشناسي.
24. بدانيد كسي كه تقواي الهي در پيش گيرد خداوند براي او راه خروجي از فتنه و نوري در ميان ظلمتها قرار ميدهد…
25. بدكاريِ كساني كه بدي كرده اند، شما را بدان سو نبرد كه از عدالت خارج شويد. عدالت پيشه كنيد كه اين به تقوا نزديكتر است.
26. مرگ بر خراصان.
27. آل عمران، آيه 155: كساني از شما كه در روزي كه دو گروه در مقابل هم صف كشيدند فرار كردند و سرپيچي كردند، [علتش اين بود كه] شيطان آنها را به خاطر برخي از كارهايي كه انجام داده بودند توانست گمراه كند.
28. قطعا كه بايد جامعه حاكمي داشته باشد، نيكوكار يا بدكار … .
29. بسياري در اين فتنه ميگفتند ما ولايت فقيه را قبول داريم اما اين شخص را به عنوان ولي فقيه قبول نداريم. اگر واقعا چنين بگويند ما با آنها مشكلي نداريم منتها آنها بايد پيش از هرگونه اتخاذ موضعي، ولي فقيه خود را مشخص كنند و اينجاست كه درميمانند.
30. مردم سه دستهاند: عالم رباني و الهي، متعلمي كه در مسير نجات قرار گرفته و بقيه پشههاي پراكنده اند … كه با هر بادي جهت حركتشان عوض ميشود…
31. امواج خروشان فتنه را به كشتيهاي تجات بشكافيد و عبور كنيد.
32. شما راه رشد و سعادت را نخواهيد دانست مگر اينكه كساني كه آن را ره كنر گذاشتند بشناسيد [ و از آن به عنوان شاخص استفاده كنيد كه راه آنها را نرويد.]
33. قبل از وقوع آخرالزمان فتنههايي است مانند شبهاي شديدا ظلماني .
34. شيطان راههاي خود را براي شما آماده كرده و ميخواهد گرههاي استوار كننده دين شما را يكي يكي باز كند.
35. شيطان دشمن شماست او را به دشمني خود بشناسيد و با او دشمني كنيد. قطعا او دعوت ميكند حزب خود را كه از اصحاب جهنم قرار گيرند.
● منبع: سایت – باشگاه اندیشه – تاريخ شمسی نشر 01/12/1388