اشاره
ميشل فوکو، فيلسوف و تحليلگر اجتماعي معاصر، براي مطالعه انقلاب اسلامي دو بار به ايران سفر کرد. در بيان فوکو، انقلاب فرانسه انقلاب مدرنيته بود و همه تحولات سياسي که پس از آن واقع شده، در جهت بسط مدرنيته بوده است. حتي حرکتهاي آزاديبخشي که در کشورهاي جهان سوم در طي قرن بيستم رخ داده بود، حرکتهايي بود که از آرمانها و شعارهاي انقلاب فرانسه پوشش ميگرفت. اين حرکتها به دنبال اين بودند که با رها کردن جوامع خود از محدوديتها و بندهاي استعمار، در يک حرکت رقابتآميز در همان مسيري گام بردارند که تمدن و فرهنگ غرب به آن سو رفته است؛ در حالي که از نظر او انقلاب اسلامي ايران انقلابي بود براي احياي سنتهاي فرهنگي خود و براي اعلان حيات يک فرهنگ و تمدن در بيرون از دروازههاي فرهنگ و تمدن غرب. او انقلاب ايران را اولين انقلابي دانست که پس از انقلاب فرانسه روي داده است. اين انقلاب از ديدگاه فوکو اقتدار اسلام را بار ديگر در ديده جهانيان آشکار ميساخت و با اقتدار خود، پيدايش و ظهور تمدني نوين را در عرصه حيات بشري نويد ميداد. او از انقلاب ايران، به عنوان يک «انقلاب ديني» نام برده و از ايران به عنوان «روح يک جهان بدون روح» ياد کرده است. با توجه به اين واقعيت، بسيار بديهي است که نظام تمدني غرب از اين تحول سترگ، تهديدي جدي احساس کند و با تمام توان به مقابله و ستيز با ارزشها و بينشهاي الهي آن برخيزد. وظيفه ما در پاسداري و نگاهداشت اين رويش تمدني و فرهنگي، وظيفهاي جهاني و بزرگ در راستاي حفظ و آبياري درخت تنومندي است که ميرود تا از سايه آن جهاني آباد و بهرهمند گردد. شناخت آفتها و انواع تهديدهاي سخت و نرم اين انقلاب عظيم، ميتواند ما را در حفظ اين ميراث گرانقدر ياري و راهنمايي نمايد.
سنت الهي؛ آزمايش مؤمنان در فتنههاي تاريخي
ظلمتي گسترده به نام «عصر جاهليت» سرزمين عربستان را فراگرفته بود که بعثت خاتم پيامبران، حضرت محمد(ص) اتفاق افتاد. مردم حجاز به تعبير قرآن مجيد «اُمّي» بودند؛1 بلاذري در اين زمينه مينويسد: «هنگام ظهور اسلام، تنها هفده نفر در قريش و در يثرب(مدينه) يازده نفر در ميان دو قبيله بزرگ اوس و خزرج توانايي خواندن و نوشتن داشتند.»2
در چنين شرايطي، بيشترين مقاومت در برابر دعوت نبي گرامي، از سوي مشرکان مکه و سران قريش انجام ميگرفت. در اين زمان مرز مشخصي ميان پيروان آيين اسلام و مخالفان و مشرکان وجود داشت و بيشترين تهديد از سوي پيروان فرهنگ بتپرستي صورت ميگرفت. همچنين جنگهايي که در زمان حيات پيامبر صورت گرفت، گواه اين ادعاست.
پس از رحلت پيامبر اکرم و گذشت سه دوره غصب ولايت، اميرالمؤمنين علي(ع) عهدهدار حکومت بر مسلمين شد. در شرايطي که ميرفت تا جامعه اسلامي بار ديگر به اصالت الهي خويش بازگردد، مخالفتها و جنگهاي داخلي از سوي همرزمان قبلي و همکيشان کنوني عليه حکومتي که عدالت را بر بيعدالتي ترجيح داده بود، آغاز شد و دوره طلايي زمامداري يک معصوم بر جامعه مسلمين در مبارزه با فتنههاي بزرگ و نفسگير داخلي به سر آمد تا آنکه حضرتش در محراب شهادت به دست يکي از اين فتنهگران به شهادت رسيد. شخصيتشناسي و مطالعه زندگي خوارج و ابنملجم مرادي، کليدي راهگشا براي شناخت چهره باطل در شرايط مختلف تاريخي را به دست ميدهد.
بررسي وقايع تاريخي صدر اسلام و حوادث دردناکي که در دوران حکومت بنياميه و بني عباس در جهان اسلام اتفاق افتاد، نشان داد که سنت آزمايش الهي براي همه زمانها برقرار و هيچکس و هيچ دورهاي را از اين امتحان گريزي نيست. خداي متعال ميفرمايد: «آيا چنين پنداشتيد که (تنها با ادعاي ايمان) وارد بهشت خواهيد شد، در حالي که خداوند هنوز مجاهدان از شما و صابران را مشخص نساخته است؟» (آل عمران، آيه 142). قرآن کريم در اين آيه و آيات ديگري بيان فرموده که اظهار اسلام با زبان به تنهايي کافي نيست و براي ورود به بهشت و رسيدن به سعادت ابدي، لازم است که مسلمانان امتحان شوند و راستگويان مجاهد از دروغگويان منافق جدا گردند.3
انقلاب اسلامي ايران و هجوم فتنهها
با اوج گرفتن مبارزات عليه رژيم ستمشاهي پهلوي و نزديک شدن به پيروزي انقلاب، گروههاي مختلفي با نهضت اسلامي مردم به رهبري امام خميني همنوا شدند و پس از پيروزي به سهمخواهي برخاستند و بر تفوق انديشهها و آراي خود سعي نمودند. اين در حالي بود که از گذشته و قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، کشورهاي خارجي در تحريک يا هدايت برخي جريانهاي سياسي دخالت داشتند و پس از پيروزي انقلاب، اين دخالت آشکارتر شد. تحول جديد در ساختار فرهنگي و سياسي ايران، بسياري از منافع و تجاوزگريهاي کشورهاي استعمارگر را خنثي کرد و رويکردي مقتدرانه و عزتمندانه در ارتباط با بيگانگان را پيشه خود ساخت. با اين تغييرات طبيعي بود که اصحاب سلطه در دو بلوک شرق و غرب به تکاپو افتادند و با حمايت از برخي گروهها بر اختلافات داخلي دامن زده و فتنههايي ويرانگر را بر ملت تحميل کردند. ترور بسياري از بزرگان و انديشمندان انقلاب نظير شهيدان بهشتي، رجايي، باهنر، مفتح، مطهري و…، برخاستن انواع گروهکهاي تجزيهطلب و ضدانقلاب در نقاط مختلف کشور مانند گروهکهاي کومله و دموکرات در کردستان و گروهکهاي قوميتگرا در گنبد، خوزستان و برخي مناطق ديگر کشور، ترورها و شورش مسلحانه منافقين در زماني که کشور درگير هشت سال جنگ تحميلي بود، مفاسد اقتصادي که تيشه بر ريشه اقتصاد کشور ميزد، تهاجم فرهنگي و نفوذ و ترويج انديشههاي غربي توسط روشنفکران و بعضاً دولتمردان غربزده تا اميد بستن به ايجاد يک انقلاب رنگي (مخملي) در ايران؛ همگي حکايت از آن دارند که دشمنان قسمخورده اين انقلاب هرگز دست از تلاش خويش برنداشته و سعي دارند هر روز ضربهاي سهمگينتر از گذشته بر تنه تنومند آن وارد آورند.
شکست نظام سلطه در عرصه تهديد سخت
انقلاب اسلامي بر اعتماد و اعتقاد آحاد ملت ايران به فرهنگ تشيع و اصل رهبري وليفقيه بر جامعه اسلامي استوار است و فرد فرد ايرانيان در به ثمر رساندن انقلاب احساس مشارکت کرده و خود را بر محافظت از آن مسئول ميدانند. سست کردن اين دژ مستحکم بسيار دشوار است و نميتوان از طريق فشارهاي آشکار و تهديدهايي نظير تحريم اقتصادي و يا حمله نظامي بر آن چيره شد. از بدو پيروزي انقلاب اسلامي، ملت ايران انواع تحريمهاي اقتصادي را تجربه کرده و با حضور حماسي خويش در هشت سال دفاع مقدس، چون فولادي آبديده، استوار و محکم در برابر بيگانگان سينه سپر کرده و بر هوشمندي و اتحاد ملي خويش افزوده است. مروري بر سه دهه گذشته از تاريخ انقلاب اسلامي، نشان داده است که شاخصههاي اسلامگرايي ملت ايران به خوبي توانستهاند تهديدهاي سخت و توطئههاي آشکار خارجي را از دستيابي به مطامع و اهداف استعماريشان عقيم سازند. اين شاخصهها در يک تقسيمبندي عبارتند از:
* اعتقاد عميق به اصول و مباني ديني؛
* مبتني بودن بر آموزههاي تشيع؛
* اعتقاد به مهدويت؛
* پيوند دين و سياست؛
* پيوند اسلام و روحانيت؛
* اعتقاد به مرجعيت و ولايت فقيه؛
* نفي استبداد و تأکيد بر مردمسالاري ديني؛
* استعمارستيزي و تأکيد بر قاعده نفي سبيل؛
* اتحاد و انسجام جهان اسلام.4
با توجه به شاخصههاي ياد شده، نظام اسلامي در برابر انواع و اقسام توطئهها و مشکلات ايستادگي کرده و توانسته است از گرفتاريهاي مختلف که توسط نظام سلطه طرحريزي شده است، سربلند بيرون آيد. در آخرين رويارويي سخت مستکبران با ملت ايران در مسئله هستهاي، اعتقاد راسخ پيروان انقلاب اسلامي بر فرهنگ مقابله با هرگونه استعمار و تأکيد بر قاعده نفي سلطه بيگانگان، نظام سلطه را به عقبنشيني واداشت و آنها را وادار کرد بسياري از زيادهخواهيهاي خود را فراموش کنند. نظام سلطه با رويکردي موازي، همزمان با ادامه تهديدهاي سخت و آشکار خود، تهديدهاي نرم با تکيه بر سست کردن ارزشها و پايههاي انقلاب اسلامي را پي گرفته است. بيش از دو دهه هشدار رهبر فرزانه انقلاب بر هوشياري مسئولان نسبت به تهاجم فرهنگي بيگانگان و سخنان ايشان در لزوم توليد علم و انديشه و نهضت نرمافزاري و تمدنسازي بر پايه ارزشهاي اصيل انقلاب اسلامي ايران، جهت اين تهديدها را به خوبي نمايان ميکند. اينک به نظر ميرسد نظام سلطه سرمايهگذاري بيشتر و برنامهريزيهاي کلانتري را به تهديدهاي نرم معطوف کرده است. نظام سلطه در رويکردي جديد ميکوشد تا با هجوم انديشههاي التقاطي و غربي و شکستن اعتماد به نفس ملت ايران و اعتقاد آنها به آرمانها و ارزشهاي تشيع و انقلاب اسلامي، تضعيف اصل ولايت فقيه به عنوان عمود خيمه انقلاب و نايب امام عصر (عج) در زمانه هجوم فتنهها و غروب زندگي انساني در غرب، چون موريانهاي به جان ارزشهاي انقلاب اسلامي افتد و پايههاي انقلاب را از درون سست کند. بيشک مقابله با اين تهديد بسيار سختتر خواهد بود و توان بيشتر و هوشياري افزونتري را از سوي مردم ايثارگر و حماسهآفرين ايران ميطلبد. چه اينکه صحنههاي نبرد به آساني و با چشمهاي غير مسلّح قابل ديدن نيست و تيرهاي نامرئي پيش از اصابت، به راحتي شناخته نميشوند.
در يک تقسيمبندي تحول تهديدها در سه مرحله بيان شدهاند:
عصــــر استعمار کلاسيک/ اقدام نظامي /تصرف سرزمين= جنگ سخت
عصــــر استعمار نو / اقدام سياسي / اقتصادي/تصرف حکومت / بازار = جنگ نيمهسخت
عصر استعمار فرانو / اقدام فرهنگي /تصرف قلبها و ذهنها = جنگ نرم.5
ايران امروز در بالاترين سطح از توان قدرت سخت در طول سيصد سال گذشته خود نسبت به تهديدهاي جنگ سخت خارجي قرار دارد. عامل تهديد عليه ايران، ابرقدرتي چون آمريکاست. مثلاً تهديد پاکستان از سوي هند است، يا ژاپن خود را از سوي کره شمالي در تهديد ميبيند، اما تهديد جمهوري اسلامي ايران از سوي قويترين قدرت مادي کرهي زمين است و ايستادگي در برابر آن در اين حد که ابتکار عمل را از او سلب کند، يک امتياز است.
پس وقتي تهديد ايران؛ عراق و ترکيه و پاکستان نيست، بلکه همه قدرت غرب است و آنها نيز از مواجهه رودرروي سخت با ايران هراس دارند، چه جايگزيني براي آن دارند؟ طبيعتاً رويارويي نرم! يعني با مديريت شک و يقين و حبّ و بغض، انسجام و وحدت ملي را تضعيف کرده و باورهاي مردم را تخريب و سست نموده و با تسخير قلب و مغز آنها، راه استيلا و سيطره خود را مهيّا نمايند.6
تهديد نرم و آغاز فتنهها
تهديد نرم را ميتوان تحولاتي دانست که موجب دگرگوني در هويت فرهنگي و الگوهاي رفتاري مورد قبول يک نظام سياسي ميشود. تهديد نرم نوعي سلطه کامل در ابعاد سهگانه حکومت، اقتصاد و فرهنگ است که از طريق استحاله الگوهاي رفتاري ملي در اين حوزهها و جايگزيني الگوهاي نظام سلطهاي تهديد محقق ميشود. با اين نگرش، تمامي اقداماتي که موجب شود تا اهداف و ارزشهاي حياتي يک نظام سياسي (زيرساختهاي فکري، باورها و الگوهاي رفتاري در حوزه اقتصاد، فرهنگ و سياست) به خطر افتد، يا موجب ايجاد تغيير و دگرگوني اساسي در عوامل تعيينکننده هويت ملي يک کشور شود، تهديد نرم به شمار ميآيد. در تهديد نرم، بدون منازعه و لشکرکشي فيزيکي، کشور مهاجم اراده خود را بر يک ملّت تحميل و آن را در ابعاد گوناگون با روشهاي نرمافزارانه اشغال ميکند.
ترديد در مباني و زيرساختهاي فکري يک نظام سياسي، بحران در ارزشها و باورهاي اساسي جامعه، بحران در الگوهاي رفتاري جامعه و بحرانهاي پنجگانه سياسي (هويت، مقبوليت، مشارکت، نفوذ و توزيع) را ميتوان از مؤلفههاي اين تهديد نام برد. تغييرات حاصل از تهديد نرم؛ ماهوي، آرام، ذهني، تدريجي و نرمافزارانه است. اين تهديد همراه با آرامش و خالي از روشهاي فيزيکي و با استفاده از ابزارهاي تبليغات، رسانه، احزاب، تشکلهاي صنفي و قشري و شيوه القاء و اقناع انجام ميپذيرد. در حال حاضر جهانيسازي فرهنگ، مترادف با مفهوم تهديد نرم تلقي ميشود.7
جنگ نرم از دريچه فتنهها و آميخته شدن حق و باطل به يکديگر و غبارآلود شدن فضاي فکري و رسانهاي جامعه انجام ميگيرد. نظام سلطه در فتنهها از طريق تصرف قلبها و رهبري ذهنها، قلب و مغز افراد را تصرّف ميکند و سپس آنها را در راستاي اهداف خود به کار ميگيرد.
رضايت افراد از چيزي، موجب زمينهسازي تصرف قلب آنان ميشود. همچنين اگر آن افراد نسبت به مسئلهاي قانع شدند، زمينه براي سيادت بر مغز آنان فراهم شده است. تصرف قلب افراد با مديريت حُبّ و بغض دروني آنها صورت ميگيرد؛ قلبي که مملو از بغض نسبت به چيزي يا کسي باشد امکان تصرف ندارد، اما اگر آکنده از حُبّ نسبت به آن چيز يا آن کس بود، توسط آن تصرف شده است. روش اقناع براي سيادت بر مغزها نيز مقولهي شک و يقين است. در واقع اگر ذهن کسي نسبت به مسئلهاي شک داشت، تا اين شک تبديل به يقين نشود، ذهن آن شخص قانع نخواهد شد. در جنگ نرم، دشمنان از طريق برتري رسانهاي خود، با روش مديريت حُبّ و بغض و همچنين مديريت شکّ و يقين در تودههاي انساني، آنها را تسخير نموده و در مسير اهداف خود به حرکت و عمل وا ميدارند.
کيفيت اين تسخير در حدي است که فرد تصرف شده، نسبت به دشمني که او را تسخير نموده، هيچ کينه و نفرتي ندارد و برعکس، نسبت به او علاقهمند است. آنچه در پي ميآيد، چهار دسته از شيوههاي آشنا و رايج تهديد نرم است که معاندان براي استحاله نظام اسلامي از درون و مبارزه با ارزشهاي متعالي انقلاب اسلامي ايران به کار بستهاند.
مبارزه با اصل مترقّي ولايت فقيه
با تشکيل مجلس خبرگان قانون اساسي، اصل «ولايت فقيه» در شهريور 1358 به عنوان پنجمين اصل قانون اساسي به تصويب خبرگان اول رسيد و رسماً از اجزاي اصلي قانون اساسي شد. با تصويب اين اصل، گروههايي مانند نهضت آزادي به رهبري مهندس بازرگان به مقابله با آن پرداختند و عباس اميرانتظام سخنگوي دولت موقت، نامهاي در جهت انحلال مجلس خبرگان تهيه کرد. قرار شد پانزده نفر از وزراي دولت بازرگان آن را امضا کنند و به اطلاع امام خميني برسانند و از ايشان بخواهند يا مجلس خبرگان را منحل کنند يا همه آنها استعفا ميدهند. موضوع در هيئت دولت مطرح شد. اعضاي شوراي انقلاب نيز در آن جلسه حضور داشتند و در قبال اين پيشنهاد ايستادند و مانع تصويب آن شدند.8
در يکي از بيانيههاي اين گروه راجع به حکومت و ولايت فقيه چنين آمده است: «اين چه فرماني است و چه انقلابي در ايران و اسلام، که حکومت را در موضع بالاتر از فرستاده خدا قرار داده و به او اختيار ميدهد بر خلاف نص «وشاورهم في الامر» و بدون مشورت با امت، تصميمگيري در مصالح دولت و امور ملت نمايد…»9
سرانجام حضرت امام خميني در پاسخ به نامه وزير کشور وقت در ارتباط با نهضت آزادي، ضرر آنها را از منافقين بيشتر و بالاتر دانست. فرازي از نامه امام خميني چنين است:
«نهضت آزادي و افراد آن از اسلام اطلاعي ندارند و با فقه اسلامي آشنا نيستند. از اين جهت گفتارها و نوشتارهاي آنها که منتشر کردهاند، مستلزم آن است که دستورات حضرت مولي الموالي اميرالمومنين را در نصب ولات و اجراي تعزيرات حکومتي که گاهي بر خلاف احکام اوليه و ثانويه اسلام است، بر خلاف اسلام دانسته و آن بزرگوار را – نعوذبالله – تخطئه، بلکه مرتد بدانند! و يا آنکه همه اين امور را از وحي الهي بدانند که آن هم بر خلاف ضرورت اسلام است.»10
رفت و آمد اعضاي اين گروهک با دفتر آقاي منتظري که در آن زمان قائم مقامي رهبري را بر عهده داشت و ارائه اخبار و مواضع جهتدهي شده به او و همچنين تحريک برخي گروههاي معارض و باند مهدي هاشمي، سبب انحراف مواضع او از خط انقلاب شد و به عزل او از قائم مقامي رهبري انجاميد. عزتالله سحابي از فعالان نهضت آزادي چنين ميگويد:
« امروز ديگر حتي منتظري…. هم از انديشه خود عدول کرده و در درون حاکميت هم زمزمههايي در مورد تعديل ولايت فقيه به گوش ميرسد!»11
منتظري در ادامه حيات خود پس از رخداد دوم خرداد 1376 که موج تجديدنظرطلبي و ساختارشکني کشور را فرا گرفته بود، موضعگيري تندتري را نسبت به گذشته اتخاذ کرد. او با انتشار کتاب خاطرات خود، ادعاهاي فراواني عليه امام، نظام و انقلاب مطرح کرد و توهينهاي فراواني به حضرت امام و بسياري شخصيتهاي حقوقي وارد آورد.
در سالهاي اخير، جريان معاند و ضد انقلاب، بيشترين تلاش را براي چهرهسازي از منتظري و مطرح کردن آن در مقابل وليفقيه زمان به کار گرفت. آنها با بزرگداشت گاه و بيگاه خويش سعي داشتند بديلي براي رهبري در راستاي اهداف براندازانه مخالفان انقلاب ساخته و پرداخته کنند. در اين راستا روحانياني که پيش از اين به بيت منتظري و يا باند مهدي هاشمي معدوم نزديک بودند، نقش ويژهاي را ايفا کردند. آيتالله طاهري اصفهاني که از ابتدا با بيت منتظري در ارتباط بود، عبدالله نوري که مهدي هاشمي معدوم در اعترافاتش درباره او ميگويد: « زماني که ميخواستيم مطلب مهمي را به منتظري تفهيم کنيم، نوري را ميفرستاديم و پس از مدتي همان سخنان منتظري که توسط عبدالله نوري تفهيم شده بود، از راديو و تلويزيون پخش ميشد.» و محسن کديور که از جمله روحانيوني بود که به سبب نسبت فاميلي با عطاءالله مهاجراني به اين جريان پيوست و با تأليفات خود به مقابله با ولايت فقيه پرداخت؛ از اين دستهاند.
اين جريان بزرگترين نقطه قوت نظام اسلامي را هدف قرار داده و با حرکات مختلف، به مقابله با آن و سست کردن اين اصل در افکار عمومي پرداخت. سعيد حجّاريان مينويسد: «نميتوان کسي را مکلّف و متعهد کرد که کسي را دوست داشته باشد. عشق و محبت به ولايت فقيه يک حق است، نه يک تکليف.»12 عبدالکريم سروش نيز چنين ميگويد: «احاديث زيادي وجود دارد که اگر آزادي يک فساد داشته باشد، قدرت مطلقه (ولايت فقيه) صدها فساد دارد.»13 بيانيههاي تند و هتّاکانه بيش از 127 نماينده مجلس ششم خطاب به رهبر انقلاب به بهانه طرح پارهاي از مسائل و مشکلات کشور که عمدتاً متضمن ناديده انگاشتن فصلالخطابها و عبور از خط قرمزها بود، از جمله برنامههاي آنان به شمار ميرود.
در فتنه اخيرِ پس از انتخابات دهم رياست جمهوري، نافرماني از ولي فقيه و عاديسازي نافرماني از امر حکومتي ايشان و همچنين عاديسازي و ترويج تهديد، عناد و دشمني با وليفقيه در دستور کار سران فتنه قرار گرفت. همچنين بزرگداشت افرادي چون منتظري و آقاي صانعي که مواضعي مخالف رهبري انقلاب داشتند، از همان روز اول شروع شد تا جايي که حاميان خارجي جريان فتنه با اهداي نمادي از ايران باستان به عنوان جايزه دفاع از حقوق بشر، از آقاي منتظري تمجيد کردند. آنها به زعم خويش ميپنداشتند با هجمه همهجانبه به رهبر فرزانه انقلاب، نامهنگاريها و نافرمانيها و تکرار اهانتهاي پيدرپي، ميتوانند امام خامنهاي را به تمکين نظرات خويش وادار کرده و با ايجاد فاصله ميان مردم و ولايت، براي هميشه به حاکميت ارزشهاي انقلاب اسلامي و انديشههاي امام خميني بر جامعه پايان دهند. جالب آنکه راهپيمايي بينظير و دهها ميليوني مردم ايران در روز نهم ديماه 1388 با عنوان محکوميت اهانت جريان فتنه به حضرت سيدالشهدا(ع) در روز عاشورا و بيعت مجدد با ولي فقيه زمان، زودتر از آنچه جريان فتنه تصور ميکرد، خوابهاي آشفته آنها را پريشان کرد. امام خميني درباره خطر روحانيون وابسته به نظام سلطه چنين ميفرمايد: «و روحانيون وابسته ضررشان از هر فرد ناپاك ديگر بيشتر است و هميشه اين دسته از روحانيون مورد لعن و نفرين خدا و رسول و مردم بودهاند و ضربات اصلي را به اين انقلاب، روحانيون وابسته و مقدس مآب و دينفروش زدهاند و ميزنند و روحانيون متعهد ما همواره از اين بيفرهنگها متنفر و گريزان بوده اند.»14
شخصيتسازي و تعيين گروه مرجع از چهرههاي معاند
بهترين راه براي مديريت و برانگيختن افکار عمومي توسط نظام سلطه، القاي انديشهها و سست نمودن ارزشهاي ديني ميهني توسط گروههاي مرجع و چهرههاي رسانهاي داخلي است. از آنجا که مخاطبان معمولاً در برابر دخالت بيگانگان موضعي منفي و تدافعي دارند و اينگونه دستدرازيها را برنميتابند، مهاجمان به شکار سخنگوياني از خود آن ملت پرداخته و با شخصيتسازي و حمايتهاي گسترده از آنها، به القاي افکار ساختارشکنانه خود و سست نمودن اعتقادات ديني ميهني مردم ميپردازند. ساخته و پرداخته کردن عناويني چون مدافع حقوق بشر در ايران، فعال در امور زنان، روشنفکر، برنده جشنوارههاي بينالمللي فيلم، هنرمند دگرانديش، برنده جايزه نوبل، مبارز راه آزادي، روزنامهنگار منتقد و از اين قبيل در همين راستا صورت ميگيرد. از همين رو افرادي مانند سروش، محسن کديور، اکبر گنجي، عمادالدين باقي، محسن مخملباف، شيرين عبادي و اخيراً نيز زهرا رهنورد، مهدي کروبي، ميرحسين موسوي و… برجسته شده و بعضاً مبالغ قابل توجهي نيز اخذ کردهاند. اعطاي جايزه لژيون دونور فرانسه و جايزه بنياد حقوق بشر رافتو در نروژ و جايزه يک ميليون و سيصد هزار دلاري صلح نوبل به شيرين عبادي از جمله اين حمايتها بوده است. شيرين عبادي کسي است که پس از يک دوره رياست دادگاه در دوران ستمشاهي پهلوي، پس از پيروزي انقلاب اسلامي به ناگاه خود را به صورت چهرهاي مدافع حقوق بشر آرايش کرده و حقوق ضدانقلاب، بهائيان و وابستگان به نظام سلطه را در ايران و خارج از مرزهاي ايران فرياد ميزند. در بخشي از بيانية کميتة اعطاي جايزه نوبل آمده است: «شيرين عبادي به عنوان يک وکيل، قاضي، نويسنده و فعال حقوق بشر در ايران و در خارج از مرزهاي اين کشور همواره با صراحت صحبت کرده است». اين کميته همچنين اظهار اميدواري کرده که دادن جايزه صلح به يک زن مسلمان ممکن است در زماني که منطقه خاورميانه با تحولات روبهروست، جنبش اصلاحات را در ايران احيا کند.15
در نمونهاي ديگر در سال 2004 «جايزه اراسموس» که بنيانگذار کلوب سري «بيلدربرگ» برنده آن را برميگزيند، به «عبدالکريم سروش» تعلق گرفت تا کوششهاي او براي ترويج «تئوري ماسوني علم» در جامعه دانشگاهي ايران ستوده شود. از سال 1373 رسانههاي آمريکايي مانند روزنامه «لس آنجلس تايمز» و نشريات اپوزيسيون مانند «کيهان لندن» و «نيمروز»، سروش را «مارتين لوتر اسلام» خواندند و نوشتند که او رهبر پروژه رفرم (اصلاحات ديني و سياسي) در ايران است.16 نمونه اخير اينگونه چهرهپردازيها، فهرست شخصيتهاي يک مجله آمريکايي است. مجله بينالمللي سياست خارجي( Foreign Policy)، زهرا رهنورد، همسر ميرحسين موسوي، را به عنوان نفر سوم در فهرست صد متفکر برتر جهان در سال ۲۰۰۹ انتخاب ميکند. اين مجله آمريکايي، زهرا رهنورد را مغز متفکر “انقلاب سبز ايران” و تبليغات انتخاباتي همسرش ميرحسين موسوي معرفي کرده است. جالب آنکه پيش از نام زهرا رهنورد، بن برنانکي رييس بانک مرکزي آمريکا و باراک اوباما رئيس جمهوري ايالات متحده در رتبههاي اول و دوم اين فهرست قرار دارند!17 اهداي نزديک به سي جايزه بينالمللي در عرصه سينما به محسن مخملباف نيز از اين دست است. مخملباف در انتخابات دهم رياست جمهوري، مسئوليت ستادهاي خارج از کشور ميرحسين موسوي را بر عهده داشت و اکنون به عنوان يک عنصر خودفروخته در شبکههاي ماهوارهاي به فحاشي و هتّاکي عليه مقدسات و ارکان انقلاب اسلامي مشغول است. جالب آنکه او جايزه جشنواره فيلم حقوق بشر «نورنبرگ» آلمان را که به خاطر يک عمر دستآورد هنري! و فعاليتهاي حقوق بشري! به وي اهداء شده بود، به مهدي کروبي تقديم کرد. مخملباف در مراسم اهداي جايزه گفت: «جايزه گرفتن و جايزه دادن در جهان امروز بايد به نوعي مبارزه دموکراتيک تبديل شود، من جايزهام را تقديم ميکنم به مرد بزرگي که تجاوز در زندانهاي ايران را با شجاعت افشا کرد.»!18
در مجموع ميتوان علل زير را عامل اصلي شخصيتپردازي و برجستهسازي غرب از عناصر غربگرا دانست:
1- عبور آنان از چارچوبهاي تفکر ديني و حمايت علني از ليبراليسم؛
2- تأييد رهآوردهاي غرب در عرصه سياسي و اجتماعي؛
3- حرکت و مبارزه فکري با نظام مستقر با معيارهاي مورد تأييد غرب؛
4- ميزان زاويه با نظام جمهوري اسلامي، يعني هر قدر زاويه افراد با نظام بيشتر باشد، جايگاه بهتري در غرب خواهند داشت.
دانيل برامبرک، متخصص امور ايران در کاخ سفيد، درباره يکي از اين افراد مينويسد:«اهميت اصلي فعاليتهاي سروش و همفکرانش اثرات سياسي آنان است؛ زيرا آنان ترويجکننده جدي سکولاريسم هستند. افرادي مانند سروش آشکارا نظريههاي [امام] خميني و نظام اسلامي را فاقد صلاحيت و قدرت کافي براي استمرار ميدانند.»19
ترويج اسلام منهاي روحانيت و تفسير دلبخواهي از دين
بزرگترين مانع و مقاومت در برابر هجوم انديشههاي سکولاريستي و دنيازده نظام سلطه، سريان دين در زندگي فردي و اجتماعي مردم ايران بوده است. عجين بودن زندگي ايرانيان با مذهب متعالي شيعه، اتحاد کلمه آنان در متابعت از رهبري جامع حضرت امام خميني را سبب شد و به پيروزي انقلاب اسلامي ايران بر مبناي ارزشهاي ديني منتهي گرديد. مسموم کردن انديشههاي متعالي اسلام جز با فاصله انداختن ميان مردم و عالمان ديني امکانپذير نيست و تنها ابزار نفوذ سلطهگران، پوشاندن حقيقت اسلام و ارائه قرائتهايي وارونه از اصل دين و برداشتهايي التقاطي و آلوده و شخصي به جاي فهم صحيح دين است. حضرت امام خميني در آخرين سالهاي حياتشان چنين ميفرمايند: «نكته ديگري كه از باب نهايت ارادت و علاقهام به جوانان عرض ميكنم اين است كه در مسير ارزشها و معنويات از وجود روحانيت و علماي متعهد اسلام استفاده كنيد و هيچگاه و تحت هيچ شرايطي خود را بينياز از هدايت و همكاري آنان ندانيد.»20
مروري کوتاه بر انحراف گروهک فرقان و منافقين از انقلاب اسلامي ملت ايران و همچنين سير اختلافات سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي با نماينده حضرت امام خميني، آيتالله راستي، تا اعلام نامشروع بودن آن سازمان توسط جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ واقعيتي به نام آسيب تفسيرهاي التقاطي از دين در راستاي منافع شخصي و حزبي را باز مينماياند.
انحراف گروهک منافقين را ميتوان در روي آوردن آنها به مباني مارکسيستي جستجو کرد. آنها با عدم اعتقاد به رسالههاي عمليه، اعتقاد داشتند که از روحانيت، نبايد تدوين ايدئولوژي انقلابي اسلام را انتظار داشت و خودمان بايد به تدوين آن بپردازيم. سازمان منافقين، پلي براي جذب جوانان از اسلام به مارکسيسم شده بود. تغيير ايدئولوژي سازمان از سال 52 آغاز شد و سرانجام در سال54 مسئله در سطح عمومي سازمان منافقين علني و به صورت بيانيه اعلام شد. تقي شهرام از سردمداران منافقين، پس از تغيير ايدئولوژي گفت: «پيراهن اسلام را از هر جا وصله علمي زديم، از جاي ديگر پاره شد.» آنها اعلام کردند: اسلام از حل تضادهاي کنوني جامعه بشري عاجز است و تنها راه، همان راه مارکسيسم است که قدرت کافي براي حل تضادها دارد. فاجعه ترور شهيد بهشتي و 72 تن از ياران انقلاب، انفجار نخست وزيري، ترور بسياري از مردم عادي، همکاري با صدام در جنگ عليه ايران و جنايات بيشمار ديگري در پرونده سياه آنان ثبت شده است.21
نمونه ديگر اين انحراف و التقاط ديني، گروهک فرقان بود که با تفسيرهاي مارکسيستي و سوسياليستي از قرآن کريم، به تفسير دلبخواهي از دين پرداخته و با تکيه بر آثار دکتر شريعتي، به مخالفت صريح با روحانيت و حتي حذف فيزيکي آنها قيام کردند. ترور شهيد مطهري، شهيد مفتح، شهيد مهدي عراقي و شهيد قاضي طباطبايي؛ حاصل اين انحراف بود. مورخ معاصر، رسول جعفريان درباره آنان مينويسد: « اگر گفته شود که فرقان برکشيده نظريه تشيّع علوي و صفوي دکتر شريعتي است، نبايد سخني چندان بيراهه باشد.»22
سرگذشت سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي نيز که اکنون بسياري از سران آن نظير سعيد حجاريان، بهزاد نبوي و مصطفي تاجزاده به اتهام دخالت و رهبري جريان فتنه بعد از انتخابات دهم رياست جمهوري محاکمه شدهاند، بسيار عبرتآموز و تأسفآور است. پس از اختلافات درونگروهي ميان اعضاي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، امام خميني، آيتالله حسين راستي کاشاني را به عنوان نماينده خود در سازمان منصوب کردند. با ورود نماينده امام در سازمان، اختلافات درباره حدود وظايف و اختيارات نماينده امام شکل گرفت. گروهي که به جريان چپ مشهور شدند، به ارجحيت حکم حزبي و سازمان بر نظريات فقهي نماينده امام معتقد بودند. به علاوه اين گروه نظارت استطلاعي نماينده رهبري را قبول داشتند و نظارت استصوابي او را نميپذيرفتند. اين گروه شامل: بهزاد نبوي، محسن آرمين، مصطفي تاجزاده، هاشم آغاجري و محمد سلامتي بود.
پس از انعکاس اختلافات به امام خميني، ايشان فرمودند: آقاي راستي و کساني که با ايشان ميتوانند همفکري داشته باشند بمانند و هرکس تمايل ندارد با ايشان کار کند، ميتواند از سازمان استعفا دهد. در اين هنگام به رغم ادعاهاي شعارگونه شوراي مرکزي سازمان مبني بر ولايتپذيري و اطاعت از وليفقيه و پيروي محض از نظرات امام خميني، آنان هيچگاه در عمل از نظرات نماينده منتخب وي پيروي نکردند و حتي پس از آنکه امام نظر صريح خود را در مورد دخالت نماينده خود بيان کرد، هيچ اطاعتي از امر وليفقيه نکردند، بلکه در اقدامي اعتراضگونه، دستهجمعي استعفا کردند.23 سرانجام سازمان به دليل اشتغال اعضاي باقيمانده در نهادهاي انقلابي و شهادت برخي از آنها در جبهه، رو به افول نهاد و در نهايت به درخواست آيتالله راستي از امامخميني، منحل شد.24
سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي بار ديگر در سال 1370 با اخذ مجوز توسط گروهي که به اعتراض از حکم امام، استعفاي دستهجمعي داده بودند، پا به عرصه سياسي کشور نهاد. پس از دوم خرداد 1376، اين سازمان به عنوان بخشي از جبهه دوم خرداد به فعاليت پرداخت. مخالفت شديد با تعطيلي نشريات زنجيرهاي و وابسته به گروههاي روشنفکر لائيک و ملي – مذهبيهاي برانداز و محکوم کردن انحلال و محاکمه 21 عضو نهضت آزادي از مواضع اين سازمان بود. در شديدترين حمله اين گروه به ساحت دين، سخنراني اهانتآميز هاشم آغاجري، نظريهپرداز و عضو فعال آن در سال 1381 قرار داشت که از حمايت همهجانبه سازمان برخوردار شد. او در سخناني مدعي شد در اسلام چيزي به عنوان روحاني وجود ندارد. او مقلّدين را به ميمون تعبير کرد و در اظهاراتي به ساحت ائمه اطهار جسارت کرد. در پي اين سخنان و حمايت همهجانبه سازمان مجاهدين از او، جامعه مدرسين حوزه علميه قم با مشورت همه مراجع، بيانيهاي خطاب به مردم ايران صادر کرد و سازمان موسوم به مجاهدين انقلاب اسلامي را «فاقد مشروعيت ديني» دانست و از «متدينين» خواست که « از همکاري با آن بپرهيزند.»25 نقش برخي اعضاي اين سازمان نامشروع در وقايع 18تير سال78 و سازماندهي تحصن نمايندگان مجلس ششم بر کسي پوشيده نيست. اين سازمان در تئوري و عمل به حکومت ديني، ولايت فقيه و رهبري اعتقادي ندارد.
استحاله ياران گذشته و حيله تاريخي با نام عصمت صحابه
يکي از بزرگترين حيلههاي تاريخي که از فرداي وفات پيامبر گرامي اسلام(ص) در جهان اسلام گسترش يافت و توسط دشمنان اهلبيت ترويج شد، مقامي شبيه عصمت قائل شدن براي همه صحابه پيامبر بود، با اين توجيه که: «آنان صحابه بودند و به مقتضاي احاديثي که از پيغمبر اکرم(ص) رسيده، صحابه مجتهدند و معذور و خداوند از ايشان راضي است و هر جرم و جنايتي که از ايشان سر بزند، معفو است.» ولي شيعه اين عذر را نپذيرفت. استدلال شيعه آن بود که معقول نيست يک رهبر اجتماعي مانند پيغمبر اکرم(ص) براي احياي حق و عدالت و آزادي برپاخاسته و جمعي را همعقيده خود گرداند که همه هستي خود را در راه اين منظور مقدس گذاشته، آن را لباس تحقق بخشند و وقتي که به منظور خود نائل شد، ياران خود را نسبت به مردم و قوانين مقدسه خود آزادي مطلق بخشد و هرگونه حق کشي و تبهکاري و بيبند و باري را از ايشان معفو داند؛ يعني با دست و ابزاري که بنايي را برپا کرده، با همان دست و ابزار آن را خراب کند.26 علامه طباطبايي در اين باره ميفرمايد: « اگر فرضاً خداي متعال در کلام خود روزي از صحابه در برابر خدمتي که در اجراي فرمان او کردهاند اظهار رضايت فرمايد، معناي آن تقدير از فرمانبرداري گذشته آنان است، نه اين که در آينده ميتوانند هرگونه نافرماني که دلشان ميخواهد بکنند.»27
پس از رحلت حضرت امام خميني ، برخي از ياران قديم و همراهان انقلاب که اکثراً مسئوليتهايي را در نظام اسلامي عهدهدار بودند، فاصله گرفتن از ارزشهاي انقلاب اسلامي و آرمانهاي امام خميني را آغاز کردند. عطاءالله مهاجراني که در گذشته اثري در نقد کتاب آيات شيطاني و سلمان رشدي منتشر کرده بود، با سخناني ساختارشکن تغيير جهت داد. در نظرات و گفتههاي جديد او «غيرت ديني، ويرانکننده انديشه و فرهنگ و تمدن است.»28 وي همچنين اعتقاد دارد: «استبداد در ايران امري نهادينه شده است.»29 عباس عبدي که در گذشته همراه با دانشجويان خط امام در تسخير لانه جاسوسي آمريکا شرکت کرده بود، به يک روشنفکر منتقد تغيير ماهيت داد. وي در اظهارنظري ميگويد: « انقلاب اسلامي متأثر از الگوي حرکت شوروي سابق است و سرانجام آنها هم يکسان خواهد بود!»30
دامنه اين استحاله تا آنجا ادامه مييابد که بهزاد نبوي که در سِمَت رياست سازمان بسيج اقتصادي کشور و دورهاي به عنوان وزير صنايع سنگين در کابينه ميرحسين موسوي مشغول بود و نائبرئيسي مجلس ششم را به عهده داشت، اظهار ميدارد: « در واقع، هيچ منطق و عقل سليمي حکم نميکند که يک کشور جهانسومي حتي اگر همه ملت پشتيبان حکومتش باشند و همه اين ملت مسلّح باشند، به جنگ نظامي با آمريکا و ابرقدرت جهان بروند… اين سخنان را که ميگويم، شايد برخي جبهه بگيرند که فلاني از آمريکا ميترسد. بله، … از آمريکاي تا بن دندان مسلّح ميترسم!؟… مسلّم است که ميترسم! کيست که از يک آمريکاي تا بن دندان مسلّح که در عراق خود را چنين نشان داد و هيچ احترامي براي استقلال دولتها قائل نيست، نترسد!؟…بله من ميترسم… .»31
اين مواضع همچنان ادامه دارد و توهين و تهمت به نظام برآمده از انقلاب اسلامي، همچنان در بيانيههاي رنگارنگ سران فتنه پس از انتخابات دهم رياست جمهوري منعکس است.
نمونه ديگر مهدي کروبي است که زماني نمايندگي حجاج ايراني و رياست بنياد شهيد را بر عهده داشت و همواره سعي ميکرد مواضعي نزديک به رهبري انقلاب اخذ کند. او در نامهاي همراه با آقايان سيد حميد روحاني و مهدي جماراني به آقاي منتظري به تاريخ 29/11/67 چنين مينويسد:
حضرت آيت الله! شما خوب مي دانيد كه امّت قهرمانپرور ايران هرگز تحمل كوچكترين اهانت به ساحت مقدس حضرت امام را ندارد و اين حقيقت در دوران ستم شاهي بارها ثابت شده است. راستي اگر روزي اين ملت باخبر شود كه در بيت شما نسبت به عكس امام چه جسارتي شده است، ميدانيد با آن بيت چه خواهند كرد؟!…. ما رسماً اعلام ميداريم كه تا منابع خبري و تشكيلات دروني شما اصلاح نگردد، اين ره به تركستان است و هرگز نخواهيد توانست وظايف و مسئوليتهايي را كه در قبال اسلام و انقلاب اسلامي بر دوش داريد، به درستي به پايان ببريد؛ بلكه ممكن است خداي نخواسته به خود و اسلام و انقلاب زيانهاي جبرانناپذيري وارد كنيد.32
اما مهدي کروبي با تغييرات شگفتانگيز در منش و انديشهاش، طي نامهاي در شهريور 1388 از منتظري به دليل حمايت از او در فتنههاي پس از انتخابات تشکر ميکند و همچنين در پيام تسليتي که به مناسبت درگذشت او صادر ميکند، رفتار و زندگي او را تا آخرين لحظه حيات ميستايد و مينويسد: «آن فقيه عاليمقام به پيروي از امام راحل ، حکومت اسلامي را با قرائت مردمسالاري ديني متکي به آراي مردم از متن کتاب و سنت استنباط و استخراج نمود و تا آخرين لحظه حيات، در دفاع از آزادي و استقلال کشور و از حريم دين و مذهب درنگ نکرد .»33
اندکي تحقيق در آرشيو روزنامهها و نشريات دهه 60 براي بازبيني مواضع معاندان و منتقدان کنوني در آن سالها و مقايسه اين اظهارات با نظرات امروزي آنها، دگرديسي حيرتآوري را که نقطه عطف آن دوم خرداد 1376 بوده است، مينماياند.
حضرت امام خميني بر خلاف ادعاي بسياري از مدعيان که سعي دارند به واسطه گذشته انقلابي خود، مواضع مغرضانه و ضدارزشي خود را به کرسي بنشانند، در پانوشت وصيتنامه الهي سياسي خويش چنين مينگارد:
«من در طول مدت نهضت و انقلاب به واسطه سالوسي و اسلامنمايي بعضي افراد، ذكري از آنان كرده و تمجيدي نمودهام… آن تمجيدها در حالي بود كه خود را به جمهوري اسلامي متعهد و وفادار مينماياندند و نبايد از آن مسائل سوءاستفاده شود و ميزان در هر كس حال فعلي او است.»
نمونهاي از مدعيات اين گروه، اظهارات يوسف صانعي در گرگان است که در بخشي از آن به سابقه گذشته برخي افراد و مشخصاً ميرحسين موسوي اشاره شده و سعي در تبرئه کردن آنها دارد. موسوي کسي است که پس از حکم حکومتي رهبر معظم انقلاب در نمازجمعه 29 خرداد 1388و امر ايشان به پايان لشکرکشيهاي خياباني و منع هرگونه اغتشاش و ناامني، با دعوت به اعتراض در خيابانها و صدور بيانيههاي موهن، رودرروي انقلاب و رهبري ايستاد و از حمايت تمامعيار نظام سلطه برخوردار شد.
صانعي که اخيرا طبق اطلاعيه جامعه مدرسين حوزه علميه قم34 به سرنوشت شريعتمداري دچار شد و اعلام گرديد که ملاکهاي لازم براي مرجعيت را ندارد، چنين ميگويد: « امروز هم عدهاي ديگر از آنها (ياران امام) كه در رأس نظام بودند، زندان هستند كه ميگويند ميخواستند رژيم را يا نظام را عوض كنند. آيا باوركردني است؟ آيا اين عزيزان كه هر كدامشان كه از نظر خانوادگي داراي خصوصيت خاصي هستند، من نميخواهم يكي يكي اسم ببرم. خانوادههايي متدين متعهد، آيا جناب آقاي مهندس موسوي كه من 25 سال او را ميشناسم، خودش را، خانوادهاش را، نياكانش را ميشناسم، همه خصوصيات زندگي ايشان را ميشناسم، تصميم داشت كه رژيم را به هم بزند؟ او تصميم داشت كه مردم را كف خيابانها به خاك و خون آغشته كند؟»
وي در فرازي ديگر از همان سخنراني ميگويد: « الحمدلله جوري شديم كه در يك ذره از گناهان اين آقايان شريك نيستيم. سپاس مر خدا را، حمد مر خدا را. خدا جوري كرد كه خدا در اين گناهان آدمكشي و شكنجه كه يكياش كافي است كه آدم را خالد در جهنم كند و «مَنْ قتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدين فيها» قتل يك نفر، غير از قتل يك جريان است. … بنده الحمدلله هيچ نيستم، ما را مخالف ميدانند …»35
اين اظهارات همان کسي است که در زمانهاي که دادستان کل کشور بود، چنين گفته بود: «من به عنوان يك مسئله شرعي ميگويم كه تخلف از فرمان آيتالله خامنهاي گناه و معصيتي است بزرگ و رد بر او، رد بر امام صادق(ع) و رد بر امام صادق(ع) رد بر رسول الله(ص) و رد بر رسول الله(ص) رد بر الله و موجب خروج از ولايتالله و ورود به ولايت شيطان است و طبق روايت عمر بن حنظله در باب ولايت فقيه، رد بر او در حد شرك به الله است و اما حفظ و تقويت آيتالله خامنهاي هرچه بيشتر تأييد و تقويت شود، اسلام و انقلاب اسلامي و حوزههاي علميه و فقه و قرآن تقويت شده است.»36
همچنين از گفتههاي گذشته اوست: «در نظام جمهوري اسلامي افشاگري معنا ندارد. در نظام جمهوري اسلامي مملكت حساب دارد. دادگستري كه دادگستري ديروز نيست، افشاگري ميكنيد براي چه؟ مگر مجلس نيست؟ مگر كميسيون اصل نود نيست؟ مگر دادرسي نيست؟ مگر ديوان عالي عدالت اداري نيست؟ مگر دادگاه و دادسراي انقلاب نيست؟ مگر قانون اساسي نيست؟ بعد خيال ميكنيد افشاگري با نوشتن نامه بدون امضا جرم نيست؟ معصيت نيست؟ گناه نيست؟ فرداي قيامت بايد جوابگو باشيد.»37
پينوشتها:
1. تاريخ اسلام از جاهليت تا رحلت پيامبر اسلام، قم، دفتر نشر معارف، 1386ص59.
2. فتوح البلدان، قم، منشورات مکتبه الارميه، 1404 ه.ق، ص457-459.
3. اطيبالبيان في تفسير القرآن، سيد عبدالحسين طيب، تهران، انتشارات اسلام، چاپ دوم، 1374، ج3، ص371.
4. جريان شناسي سياسي در ايران، علي دارابي، تهران، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1388، ص36.
5. حکومت نرم و دکترين اقدام نامتقارن در جهاد نرم، مصاحبه با حسن عباسي، روزنامه ايران شماره 4336.
6. همان.
7. تهديد نرم، ابعاد و ويژگيها، عليمحمد نائيني، Scientific – Research Q arterly on Psychological Operations، قابل دسترسي در سايت www.arnet.ir .
8. انقلاب اسلامي، چالشها و بحرانها، عبدالوهاب فراتي، قم، انتشارات معارف، 1381، ص111.
9. جريانشناسي سياسي در ايران، علي دارابي، ص441.
10. روزنامه کيهان، 30/12/1366.
11. هفتهنامه ايران فردا، 2/11/78، ش68، صص24-25.
12. روزنامه صبح امروز، شماره 59.
13. هفتهنامه اميد جوان، شماره 136.
14. صحيفه امام، پيام حضرت امام به مناسبت پذيرش قطعنامه 598.
15. شيرين عبادي؛ اسلام، حقوق بشر و دموکراسي در وبگاه بي.بي.سي فارسي.
16. پيام فضلينژاد، روزنامه کيهان، 16 آذر 1387.
17. http://www.foreignpolicy.com/articles/2009/11/30/the_fp_top_100_global_thinkers.
18. www.radiofarda.com/archive/news/20091011/…/143.html.
19. شخصيتسازي در جنگ نرم، عبدالله گنجي، قابل دسترسي در سايت مرکز اسناد انقلاب اسلامي.
20. صحيفه امام، پيام حضرت امام به مناسبت پذيرش قطعنامه 598.
21. جريانشناسي سياسي در ايران، علي دارابي، صص99-100.
22. جريانها و سازمانهاي مذهبي-سياسي ايران، رسول جعفريان، ناشر: مؤلف، تهران، 1385، ص550.
23. جريانشناسي سياسي در ايران، علي دارابي، ص291.
24. شناسنامه احزاب سياسي ايران، محمدرضا ناظري، قم، انتشارات پارسايان، 1382، ص75.
25. اطلاعيه جامعه مدرسين حوزه علميه قم درباره سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، 18/4/81.
26. شيعه در اسلام، علامه محمد حسين طباطبايي، قم، بوستان کتاب، 1386ص49.
27. همان، ص50.
28. روزنامه آريا، 16/1/79.
29. روزنامه صداي عدالت، 15/5/82.
30. هفتهنامه راه نو، شهريور1377.
31. روزنامه اعتماد، 28/7/81.
32. قابل دسترسي در سايت مرکز اسناد انقلاب اسلامي: http://www.irdc.ir.
34. پاسخ به سؤال: نظر جامعه مدرسين حوزه علميه قم درباره مرجعيت آقاي حاج شيخ يوسف صانعي چيست؟ 12/10/1388، قابل دسترسي در سايت:
. http://www.jameehmodarresin.org؛
35. متن كامل اظهارات موهن صانعي در گرگان، .moc.swenajar.www//:ptth.
36و37. مروري بر مواضع گذشته آيتالله صانعي به روايت اسناد، احمد نجفي، قابل دسترسي در سايت مرکز اسناد انقلاب اسلامي:http:://www.irdc.ir.