بازشناسي شخصيت عمار ياسر فريادگر حق و حقيقت تا لحظه شهادت

بازشناسي شخصيت عمار ياسر فريادگر حق و حقيقت تا لحظه شهادت

 

آن‌گاه كه فضا روشن و جهت‌گيري‌ها مشخص باشد، فهم درست چندان دشوار نيست؛ اما هنگامي كه غبار فضا را مي‌گيرد و تميز حق از باطل سخت مي‌نمايد، اهل بصيرت آن‌قدر كمياب مي‌شود كه شخصيتي چون اميرالمؤمنين نيز از يافتن آنان عاجز مي‌ماند و در هفته پاياني عمر مبارك خويش با حضرت مي‌فرمايد: اَيْن عَمّار و اَيْنَ ابن‌يتهان و اَيْن ذوالشهادتين و اَيْن نُظَرَاؤُهُم مِنْ اخوانهم الذين تعاقدوا علي المنيته و اُبرِدُ برو و سهم إلي الفجره؛ كجاست عمّار، كجاست ابن‌تيهان، كجاست ذوالشهادتين و كجايند امثال آنان از برادرانشان كه به مرگ پيوسته بودند و سرهاي آنان به ارمغان نزد فاجران برده شد. راوي مي‌گويد: پس حضرت دستش را به محاسن شريفش زد و گريه طولاني نمود و فرمود: آه، افسوس بر آن برادرانم. نهج البلاغه خ 182–23–

22.

 

 

تبيين عملكرد اين افراد مي‌تواند نشان دهد كه چرا اميرالمؤمنين اين‌گونه از آنان ياد كردند. ما در اين جا به گوشه‌اي از بعد شخصيتي عمّار مي‌پردازيم، عمّار مي‌دانست تمام كساني كه در برابر اميرالمؤمنين ايستاده‌اند، باطلند. شايد امروز براي ما اين مطلب خيلي روشن باشد، امّا در آن مقطع چنين نبود و مردم چنين نگاهي را به بني‌اميه نداشتند. راز اين مطلب به جايگاه بني‌اميه در جامعه اسلامي برمي‌گردد. بني‌اميه عموماً تا پيش از فتح مكه، به اسلام روي نياورند و در محيط مكه داراي اموال و امكانات فراواني بودند و از نفوذ گسترده‌اي نيز برخوردار بودند. پيامبر(ص) پس از آن كه مكه را فتح نمودند، براي آن كه مانع از اقدامات ايذايي آنان شوند، مسئوليت‌هايي را به آنان مي‌سپردند. اين مسئوليت‌ها هر چند كم‌اهميت بود، اما توانست جلوي اقدامات تخريبي آنان را بگيرد؛ هرچند اقتدار پيامبر (ص) نيز سدي بود كه نمي‌گذاشت آنان دست از پا خطا كنند.

با رحلت پيامبر (ص) شرايط تغيير کرد و خلفا به بني‌اميه مسئوليت‌هاي مهمي همچون حكومت يك منطقه را سپردند. بني‌اميه در اين شرايط با اين‌كه تظاهر به اسلام مي‌کردند، اما در باطن خويش انديشه هدم اسلام را در سر مي‌پروراندند. تاريخ نكاتي را از سردمداران اين حزب مانند ابوسفيان و معاويه نقل مي‌كند كه نشان مي‌دهد آنان به دنيال اين هدف بودند.

اميرالمؤمنين (ع) با آگاهي از اين نيت شوم، هنگامي كه قدرت را در دست گرفتند، روند امتيازدهي و واگذاري مسئوليت به بني‌اميه را متوقّف كردند. بني‌اميه نيز كه سال‌ها بر مسند حكومت تكيه زده و توانسته بودند نفوذ خود را عمق ببخشند، در برابر اقدامات اميرالمؤمنين ايستادند و سركرده اين حزب يعني معاويه در جنگ صفين رودرروي اميرالمؤمنين ايستاد. در اين حادثه، گروهي كه در يك مقطع مهم ديگر يعني در دوره عثمان با بصيرت رفتار كرده بودند، در اين دوره گرفتار شك شدند و چون نتوانستند چهره واقعي بني‌اميه را ببينند، لغزيدند. در ميان اين افراد، شخصيتي مانند عبدالله بن مسعود، صحابي پيامبر (ص) و قاري و مفسّر قرآن است. وي از حضور در لشكرگاه اميرالمؤمنين امتناع كرد و چهارصد تن از شاگردانش نيز به تبعيت از وي از حضور در جنگ صفين امتناع كردند. آنان خدمت اميرالمؤمنين آمدند و از ايشان خواستند آنان را از حضور در جنگ صفين معاف داشته، به مناطق مرزي براي نبرد با كفار اعزام كنند. عبدالله بن مسعود كه در جنگ صفين با ترديد رفتار كرد، در دوره عثمان در كنار عمّار و ابوذر بود و در مقابل عثمان ايستاد.

جرم عثمان، دست‌اندازي‌هاي اطرافيانش به بيت‌المال بود و اين امر براي اصحاب پيامبر كه ساده‌زيستي ايشان را ديده بودند، سنگين مي‌نمود. از اين رو اعتراض كردند و البته در اين راه سختي‌هايي نيز متحمل شدند. خود عمّار يك بار وقتي به عثمان اعتراض كرد، مورد شكنجه وي قرار گرفت و آن‌قدر اين شكنجه شديد بود كه وي بيهوش شد. يا ابوذر در پي اعتراض‌هايش به عثمان، به دستور وي از مدينه به شام تبعيد شد. ابوذر در آن‌جا هم به رفتار معاويه اعتراض مي‌كرد. معاويه نيز وقتي ديد نمي‌تواند او را با تطميع از راه به در كند، وي را به مدينه بازگرداند. ابوذر باز در مدينه به اعتراضات خود ادامه داد و اين بار عثمان او را به بيابان ربذه تبعيد كرد و دستور داد كسي او را بدرقه نكند كه البته اميرالمؤمنين (ع) و حسنين او را بدرقه كردند و ابوذر در آن بيابان جان سپرد.

عبدالله بن مسعود نيز به رفتار عثمان بارها اعتراض كرد و او نيز به دست عثمان مورد ضرب و جرح قرار گرفت. حال در جنگ صفين عبدالله بن مسعود راه خويش را از راه عمّار جدا كرده است. عمّار در سپاه اميرالمؤمنين است و عبدالله بن مسعود جايي غير از اردوگاه اميرالمؤمنين. عمّار سخن مي‌گويد و عبدالله بن مسعود ساكت است؛ چرا كه عمّار همچنان پرچم بصيرت بر دوش دارد. اميرالمؤمنين نيز عمّار را زبان گوياي خود مي‌دانند و مردمي كه در چنگال شك گرفتار شده‌اند را به او ارجاع مي‌دهد.

در بحبوحة جنگ، فردي با ديدن اذان و نماز سپاهيان معاويه، در حقيقت اميرالمؤمنين شك كرد. خدمت ايشان آمد و جريان را عرض كرد. حضرت او را به عمّار ارجاع دادند. عمّار به او فهماند كه سران سپاه معاويه اسلامي دارند كه در پس آن كفر است. آن‌گاه براي اينكه تخم شك را كاملاً از دل مرد عرب بيرون بياورد و خاطرش را آسوده سازد، به او گفت: قسم به خدا دوست داشتم همه آن‌هايي كه با معاويه به جنگ ما آمده‌اند، به صورت يكي از مخلوقات درمي‌آمدند و من آن را قطعه قطعه مي‌كردم و سرش را مي‌بريدم. والله خون‌هاي همه آن‌ها از خون گنجشك حلال‌تر است.

عمّار نه فقط حياتش مايه بصيرت بود، مرگش نيز بصيرت‌آور بود؛ چرا كه پيامبر قاتل او را فئة يا باغيه (گروه سرکش) معرفي كرده بودند و وقتي عمّار به شهادت رسيد، بسياري از افرادي كه ترديد داشتند، به حقيقت پي بردند.

عمّار به شهادت رسيد و شهادتش آن‌قدر براي معاويه مهم بود كه وي بعد‌ها گفت: علي دو بازو داشت كه يكي از آن‌ها را در صفين قطع كردم و ديگري را در راه مصر. بازوي اوّلي عمّار بود و بازوي دوم مالك اشتر. بصيرت عمّار، او را بدين جايگاه رسانده بود.


جستجو