}
بررسی مفهوم فتنه در بیانات آیت الله مصباح یزدی 13
عوامل مؤثر در فتنه اجتماعی
عوامل مؤثر در فتنه اجتماعی
در چند جلسه اخیر، موضوع بحث ما فتنه بود و این موضوع را به جهت مسائل اجتماعی مورد ابتلا در چند ماه اخیر، انتخاب کردیم. منظور از فتنه اجتماعی که مورد بحث ماست عبارت است از اینکه در جامعه فعالیتهائی انجام گیرد که زمینه تشخیص درست و نادرست، و حقّ و باطل را مبهم کند و در نتیجه کسانی ناخواسته و ناآگاهانه به دام گمراهی و کجروی بیافتند. عرض کردیم که در پیدایش و پیشرفت فتنه اجتماعی سه عامل مؤثر است. آغازگر این حرکت کسانی هستند که به خاطر اغراض و منافع شخصی، قصد دارند شرایط نامناسب، مبهم و غبارآلودی در جامعه پدید آورند و به اصطلاح آب را گلآلود کنند تا بتوانند ماهی مقصودشان را بگیرند. اینان آگاهانه مقاصد شوم و نامشروعی دارند و به خاطر آن نقشه میکشند. خودشان هم میدانند دنبال چه چیزی هستند؛ برای آنها ابهامی وجود ندارد؛ بلکه برای دیگران ابهام به وجود میآورند تا بتوانند منافع خودشان را تأمین کنند. اوّلین عواملی که معمولاً پشت پرده هستند و خیلی شناخته نمیشوند، این گروهاند.
این دسته برای پیاده کردن مقاصدشان به کارگزار احتیاج دارند. به دنبال کسانی هستند که به تعبیر ساده، بتوانند آنها را بخرند؛ لذا مزدور انتخاب می کنند و به آنها پول میدهند تا کار کنند. این مزدوران هم میدانند که چه میکنند. اینها به خاطر خواستههای مادی و دنیوی و صرفاً به خاطر اینکه پولی به دست آورند و زندگیشان را بگذرانند، تن به مزدوری میدهند. معمولاً هم از اراذل و اوباش و آنهایی که شخصیت و کرامتی ندارند، هستند. این دسته هم از عواملی هستند که در پیدایش فتنه مؤثرند.
دسته دیگر عواملی هستند که میتوانند در پیشرفت یا تسریع یا تعمیق فتنه مؤثر باشند، ولی قصد سوئی ندارند؛ بلکه از روی جهل، کم تجربگی و نداشتن بصیرت اجتماعی، حرکاتی را انجام میدهند که به نفع فتنهگران تمام میشود، و شاید هم با نیت خیر به فتنه کمک کنند؛ که در جلسه قبل به صورتهای مختلف آن اشاره کردم. این سه دسته عامل در پیدایش فتنه مؤثر هستند.
اگر مجموعاً این عوامل را طیف فتنهجویان بنامیم، طیف دیگر، فتنه زدگان هستند؛ یعنی آن عدّه که در پیدایش فتنه نقشی ندارند؛ بلکه طعمه فتنهگران و قربانی فتنه میشوند. گرفتاری این افراد هم معمولاً ناخودآگاهی، اشتباه، یا ضعف ایمان است. این دسته شاید اکثریت را هم تشکیل دهند.
امیدی به هدایت طراحان فتنه نیست
فرض ما این است که میخواهیم نه فتنهگر و نه طعمه فتنهگران باشیم؛ امّا باید بدانیم که وظایفی هم داریم که گاه از آنها غفلت میکنیم و آن مقابله با آن عوامل سهگانه فتنه است. در مقابل اینها چه وظیفهای داریم؟
در مقابل طراحان فتنه که آگاهانه شیطنت میکنند و میخواهند مردم را گمراه کنند، و از آنها سوء استفاده کنند چه باید کرد؟ در ابتدا به نظر میرسد که اگر بتوانیم، باید اینها را هدایت کنیم تا دست از فتنهگری بردارند. این یک احتمال و فرضی است که در بحث میتوان مطرح کرد؛ امّا در خارج تقریباً شبه محال است. هم تجربههای خارجی و هم آیات و روایات فراوانی نشان میدهند که همیشه در اجتماع، کسانی عالماً و عامداً مردم را به خطا و انحراف میکشانند و قابل هدایت هم نیستند. اگر این بحث به این صراحت مطرح شود، برای بسیاری از افراد شبهه جبر پیش میآید؛ ولی ما میدانیم که مسئله، مسئله جبر نیست؛ زیرا کسانی که عمداً در مسیر خطا قدم میگذارند، روز به روز به فساد نزدیکتر میشوند؛ تا به جایی میرسند که قرآن میفرماید: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ …»1. برای نمونه آیات اول سوره یس را مرور و در آن تأمل کنیم؛ میفرماید: «بسم الله الرحمن الرحیم * یس * وَ الْقُرْآنِ الْحَكیمِ * إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ * عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ * تَنْزیلَ الْعَزیزِ الرَّحیمِ * لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ»2: ما تو را فرستادیم برای مردمی که انذار نشده بودند تا آنها را انذار کنی؛ بعد میفرماید: کسانی هستند که به هیچ وجه قابل هدایت نیستند. تعبیرات عجیبی دارد؛ میفرماید: «إِنَّا جَعَلْنا فی أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً فَهِی إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»3: ما به دور گردن عدّهای غلهائی انداختهایم که نه تنها گردنشان، بلکه تا چانههایشان را هم گرفته است؛ «وَجَعَلْنَا مِن بَینِ أَیدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَینَاهُمْ فَهُمْ لاَ یبْصِرُونَ»4: در مسیری که حرکت میکنند در اطرافشان، از جلوی رویشان و از پشت سرشان سدّ ایجاد کردیم؛ اینها را خوب پوشاندیم؛ لذا چشمشان نمیبیند. «وَسَوَاءٌ عَلَیهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أم لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یؤْمِنُونَ»5: چه اینها را انذار کنی و چه انذار نکنی، اینها هدایت نمیشوند.
این یک حقیقتی است که در میان انسانها کسانی هستند که شکل و شمایل انسان دارند، امّا قابل هدایت نیستند؛ شاید عمامه هم روی سر داشته باشند. با این توصیفی که قرآن از ایشان میکند، چگونه میخواهند هدایت شوند؟ گاهی از این افراد به شیاطین إنس تعبیر میکند. بنابراین اینکه آدم گمان کند هر کس روی دو تا پا راه میرود، دو چشم دارد و … حتماً آدم پاک، خوب و سالمی است، یک خوشبینی خیلی بیجائی است. قرآن کریم در جای دیگر با تعبیری بالاتر میفرماید: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِی عَدُوًّا شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِن …»: ما برای هر پیغمبری دشمنی قرار دادیم که آن دشمنانِ انبیاء، شیاطین إنس و شیاطین جنّ هستند. خداوند این کار را هم به خودش نسبت میدهد. در وجود چنین موجوداتی هیچ شبههای نیست. اینان همان عوامل اصلی فتنهاند. آیا میتوان اینان را هدایت کرد؟ قرآن به پیغمبر خدا میفرماید: تو هم نمیتوانی اینها را هدایت کنی! اینها قابل هدایت نیستند. ظاهراً در قبال هدایت این دسته از عوامل وظیفهای نداریم؛ مثلاً وظیفه نداریم که برای رئیس جمهور آمریکا، نخست وزیر انگلیس یا نخست وزیر فرانسه نامه بنویسیم و آنها را به عدالت و … دعوت کنیم و امید تأثیر داشته باشیم. چنین اندیشهای، خیالی بیش نیست.
دسته دوم افراد ضعیف النفسِ دنیاپرستیاند که به دنبال منافعشان هستند؛ البته نه منافع دراز مدّتی که برای آن نقشه بکشند و طرّاحی کنند؛ بلکه به دنبال گذراندن امور روزمرهشان هستند. اینان اراذل و اوباشی هستند که به دنبال آناند که پولی بگیرند و سروصدائی راه بیاندازند و مردم را بترسانند. این افراد اگر در اوایل کار باشند و هنوز خیلی فریب نخورده باشند، کمابیش ممکن است در اثر موعظه و راهنمائی، یا حتّی کمکهای مادّی، هدایت شوند. گاهی این افراد به خاطر وجود مشکلات مادّی سراغ فتنهگران میروند؛ اگر به وضع آنها رسیدگی شود، محبّتی ببینند، شاید هدایت شوند. امّا اگر حرفهای شده باشند، به طوری که اصلاً کارشان همین شده که باج بگیرند و مزاحمت برای دیگران ایجاد کنند، و دنبال کاسبی حلالی نیستند، دیگر امیدی به هدایت آنان نیست.
چاره کمبصیرتان، دادن بصیرت است
وظیفه اصلی ما در مورد عوامل فتنه بیشتر به گروه سوم مربوط میشود. گروه سوم کسانیاند که بدون سوء نیت، از روی کم بصیرتی و جهل، کاری میکنند که به نفع فتنهگران تمام میشود. هم در فهم و هم در تشخیصِ مورد و موقع، اشتباه میکنند. بالاخره گاهی از این اشتباهات پیش میآید. امیرالمؤمنین علیه السلام هم میفرماید: «کسی که طالب حق بود و اشتباه کرد، مثل کسی نیست که عامداً بر علیه حق قیام میکند»6؛ ولی چه بدانند و چه ندانند، ضررشان با دیگرانی که نمیدانند مساوی است. خیال میکنند مشغول به انجام وظیفه شرعی هستند؛ امّا متوجّه نیستند که تیشه به ریشه اسلام میزنند.
در مقابل این نوع افراد، همه، مخصوصاً ما طلبهها، وظیفه بسیار سنگینی داریم. باید سعی کنیم از راههای صحیح، با زبان نرم و با استدلال، این افراد را ارشاد کنیم و آنان را متوجه اشتباهشان کنیم. میزان اثر بخشی این کار به عوامل مختلفی بستگی دارد؛ ولی در میان این قشر بر خلاف دسته اوّل، امید به اینکه عدّهای هدایت شوند و دیگر آب به آسیاب دشمن نریزند، زیاد است. امّا ما که خود را از فتنه کنار گرفتهایم و تماشاگر میدان فتنه هستیم، گاهی توجّه به چنین وظیفهای نداریم؛ کسی هم باید ما را متوجّه کند. خیال میکنیم فتنه آخرالزّمان است و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم انجام میگیرد و ما وظیفهای نداریم. اگر این چنین افرادی عنوانی هم داشته باشند، میگوئیم: «اینها این طور تشخیص دادهاند؛ ما نمیتوانیم برای آنها تعیین تکلیف کنیم؛ جاهل را با عالم بحثی نیست.» در صورتی که فرض ما این است که لااقل در این مسأله آنها جاهل هستند و اشتباه کردهاند و ما عالم هستیم؛ گرچه ممکن است در بسیاری از علوم، آنها عالم باشند و ما نسبت به آن علوم جاهل باشیم. امّا اینجا که فرض این است که ما راه حقّ را میدانیم و میفهمیم که اینها اشتباه کردهاند، باید از هر راه مناسبی که موثر باشد، سراغ اینها برویم و آنها را به اشتباهشان توجه دهیم. تا اینجا صورت کلی مسئله گفته شد؛ امّا مراحل آن چیست و در موارد مختلف چه کار باید کرد، صورتهای زیادی دارد که نمیتوان همه را بیان کرد.
دسته دیگری که در قبال آنها مسئولیت داریم و عمده مخاطبین ما را تشکیل میدهند، افرادی هستند که هیچ نقشی در پیدایش یا تثبیت فتنه ندارند؛ امّا در معرض فریب فتنه گران و گمراه شدن قرار دارند. نسبت به اینها وظایف بسیار سنگینی داریم. همه اینها غیر از آن وظیفهای است که نسبت به خودمان داریم؛ غیر از اینکه باید مراقب باشیم خودمان در دام فتنهجویان نیافتیم، باید وظایفمان را در قبال آن دسته از فتنهگران که امکان تأثیر در آنها میرود و همچنین آنهائی که در معرض به دام افتادن هستند، انجام دهیم. برای مقابله با فتنهگران ابتدا لازم است از انگیزه آنان با اطلاع شویم و بدانیم چه نقشههائی طراحی کردهاند؛ امّا آنچه که به صورت کلی میتوان گفت این است که در همه این موارد دو عامل، به نحو منع خُلوّ مؤثر است و منشأ پیدایش انحرافاتی است که موجب میشود اشخاص به عامل دست دوم یا سوم فتنهگران تبدیل شوند، و یا حتّی موجب گمراهی افرادی شود که خطر فتنه آنها را تهدید میکند. آن دو عامل عبارتند از: 1. ابهام، جهل و غفلت؛ یعنی حقیقت برایشان آن طور که باید و شاید روشن نیست؛ 2. تمایلات نفسانی که با حقّ نمیسازد؛ یعنی اسیر هوای نفس و شیطان هستند.
آگاهیبخشی، پادزهر جهل و ابهام
طبیعی است که برای رفع عامل اوّل یعنی جهل و ابهام، باید آگاهی داد و روشنگری و افشاگری کرد، تا حقّ روشن شود و با باطل مشتبه نشود. این کاری است که در ابتدا همه انبیا انجام میدادند. البته این وظیفه در قبال کسانی است که امیدی هر چند ضعیف به هدایتشان وجود دارد. حتّی از آداب اسلامی در حرکتهای نظامی، دفاعی و جهادی این است که مجاهد در ابتدا باید انذار، ارشاد و اتمام حجّت کند. هنگامی که پیغمبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ امیرالمومنین علیه السلام را به یمن فرستادند تا فتنهای را سرکوب کنند، عمده سفارش ایشان به امیرالمؤمنین این بود: «لَأَنْ یهْدِی اللَّهُ عَلَى یدَیكَ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ خَیرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیهِ الشَّمْس»7: یا علی! اگر یک نفر را هدایت کنی برای تو از هر چه خورشید بر آن میتابد بهتر است. این جزء آداب جهاد اسلامی است که مسلمانها در مقابل کسانی که میخواهند با آنها به جنگ بپردازند، اول آنها را هدایت کنند؛ بگویند: «اگر حرفی دارید، بزنید؛ اگر شبههای دارید، بپرسید»، تا حجّت بر آنها تمام شود. نباید ارشاد دیگران را سبک بشماریم. ما که معتقدیم لغزش در امور دینی باعث جهنّم و عذاب آخرت میشود و قابل مقایسه با بدبختیهای دنیا نیست، باید نسبت به ارشاد دیگران دلسوز باشیم. چه طور برای یک فقیری که نان شب ندارد، یا مریضی که بیمارستان او را نپذیرفته، دلمان میسوزد، حال وقتی میبینیم کسی دارد گرفتار آتش جهنّم میشود نباید دلمان بسوزد؟ اما برای ارشاد دیگران لازم است که اوّل خودمان راه حقّ را بشناسیم، بعد به سراغ ارشاد دیگران برویم. این طور نباشد که روی توهّمات یک مطلبی به ما القا شده باشد و سعی کنیم آن را به دیگران منتقل کنیم.
تربیت اخلاقی، درمان دنیاگرایی
مسأله دوم مبارزه با هواهای نفسانی و گرایشهای دنیاگرایانه است. در این راستا چه باید کرد؟ در این مرحله کار مشکل است؛ راه مسدود نیست، امّا برنامههای کوتاه مدت برای این مرحله کارآیی ندارد. برای این کار باید دستگاههای تربیتی و ارشادی وسیعی با برنامههای طولانی مدت داشت. باید رسانههای ملی، روزنامهها، انواع و اقسام وسایل ارتباط جمعی را به کار گرفت تا تربیت صحیح در جامعه پیش برود و آن گرایشهای فاسد و حیوانی و شیطانی رشد نکند. این کار، نشدنی نیست؛ امّا با یک مواجهه و چند کلمه صحبت کردن هم مسأله حل نمیشود. در این رابطه بیشتر باید برنامهریزان فرهنگی کشور به فکر باشند و دست کم به همان اندازهای که به مسائل اقتصادی مردم اهمیت میدهند، به مسائل معنوی، فکری و فرهنگی هم اهمیت بدهند.
به هر حال این یک وظیفه سنگینی است که به عهده ماست تا آن دسته از افراد که هنوز حرفهای نشدهاند، راه صحیح را تشخیص دهند. البته ممکن است بعضی از افراد آن چنان در دام هوسهای مادی افتاده باشند که اصلاً به غیر از آنها به چیزی فکر نمیکنند و حاضر نیستند حرفی گوش کنند. این افراد مصداق این آیه شریف هستند: «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ یرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا * ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم …»8. صرف وقت برای کسانیکه جز لذّت دنیا چیزی نمیشناسند، سودی ندارد؛ مگر اینکه اوّل گرایشات دنیاپرستانه آنها تضعیف شود و به حدّی برسند که حاضر باشند حرف حسابی را بشنوند و روی آن فکر کنند؛ و الّا مادامی که آنان در فکر خواهشهای نفسانی خود هستند، حاضر نیستند در مورد آخرت، خدا و قیامت و … فکر کنند؛ بلکه این امور را مسخره میکنند و میخندند.
اتّفاقاً آن نقشی را که قرآن برای شیاطین إنس و جن قائل است، موردش همینها هستند. قرآن شیاطین إنس و جن را اینگونه معرفی میکند: «… یوحی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورا …»9: کار این شیاطین این است که به همدیگر حرفهای زیبا و فریبنده را الهام میکنند. ابزار کارشان حرف قشنگ است. کلام زیبا به همدیگر یاد میدهند؛ از این کلام زیبا چه هدفی را دنبال میکنند؟ «وَ لِتَصْغى إِلَیهِ أَفْئِدَةُ الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ بِالْآخِرَة …»10 هدفشان این است که آنهایی که ایمان به آخرت ندارند، دل به این حرفها بدهند؛ نمیگوید: گوش بدهند، بلکه میگوید: دل بدهند؛ یعنی اگر انسان از اوّل مسأله دنیا و آخرت برایش حل نشود، قیامت را باور نکند، در معرض این انحراف خواهد بود. به جائی میرسد که حاضر نیست گوش به حرف حساب دیگران بدهد، امّا به حرفهای اینها به جای گوش، دل میدهد.
پس وظیفه ما در درجه اوّل آگاهی دادن و هشدار دادن است. وظیفه دوم این استکه با روشهای معقول اسلامی و با رعایت احکام شرعی سعی کنیم آنها را عملاً از پرداختن به کارهائی که موجب این فسادها و فتنهها میشود، بازداریم. واجبترین آنها این است که ما در مقابل شبههافکنیهای آنها، مجالس بحث آزاد داشته باشیم تا پاسخ شبههها داده شود. برای تحقق این هدف لازم است کسانی تربیت شوند که بتوانند به شبهات جواب دهند، جوابی که برای مخاطب قانعکننده و قابل فهم باشد. بعد این افراد به محلهائی که مظانّ این شبهات است، فرستاده شوند. این قسمت بیشتر به ما مربوط میشود؛ این فقط یک حرفه و یک شغل نیست؛ یک وظیفه واجب است. تنها مسأله غساله متنجس و ماء استنجاء و … مشکلات جامعه را حل نمیکند. در مقابل شیاطین إنس و جنّ ما باید یک دستگاه تبلیغی قوی و فعّال داشته باشیم. البته در کنارش هم باید دولت قدرتمند باشد تا اگر کار به برخوردهای نظامی و تعرّض به جان، مال و ناموس مردم رسید، بتواند جلوی آن را بگیرد. اینها راههای کلی است که برخی مسائل جزئیتر آن را انشاءالله در جلسات آینده با استفاده از آیات و روایات عرض خواهم کرد.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1. البقره / 7.
2. یس / 1 تا 7.
3. یس / 8.
4. یس / 9.
5. یس/ 10.
6. نهج البلاغه، خطبه 61.
7. بحارالانوار، ج1، ص 216.
8. النجم / 29.
9 .الانعام / 112.
10. الانعام / 113.
بررسی مفهوم فتنه در بیانات آیت الله مصباح یزدی 14
نقش عدم بصیرت در فتنه
مراتب فتنهگری
در جلسه قبل به اندازهای که خداوند توفیق داد در مورد عاملین فتنه توضیحاتی عرض کردیم. عرض شد: کسانی که در پیدایش فتنه مؤثر هستند، سه دستهاند: یک دسته نقش اول را ایفا میکنند. این افراد معمولاً آگاهانه برای اغراض فاسدی که دارند، دست به ایجاد فتنه میزنند. دسته دوم، وسیلهای در دست گروه اول هستند و توسط آنها با پول و امثال آن استثمار میشوند. دسته سوم هم کسانی هستند که قصد سوئی ندارند و علاقهمند به خدمت هستند؛ ولی از روی ناآگاهی اقداماتی انجام میدهند که عملاً به نفع فتنه گران و به ضرر اهل حق تمام میشود. البته ذکر این تقسیم بندی به این معنا نیست که یک مرزبندی وجود دارد که کاملاً این سه دسته را از هم تفکیک میکند، به طوری که هر کدام ویژگی خاص خودشان را به طور کامل دارند؛ بلکه این دستهبندی برای این است که به انسان نشان دهد در مقام عمل با هر دسته باید چگونه رفتار کند.
مقصود از دسته اول، یک عدّه کافر و مشرک نیستند که ذاتاً با اسلام عناد دارند؛ بلکه ویژگی اینها این است که فساد اخلاقی و انحراف فکری آنها به قدری شدید است که برای رسیدن به هدفشان بدون هیچ تردیدی به هر کاری اقدام میکنند. ممکن است از ابتداء خیلی انسانهای بدی هم نباشند؛ ولی به تدریج در اثر انجام گناه به جائی میرسند که با کفّار همتراز میشوند. بزرگترین فتنهای که در عالم اسلام اتّفاق افتاد، همان فتنهای است که به شهادت حضرت زهراء ـ سلام الله علیها ـ منتهی شد، و در ادامه منجر به واقعه کربلا و شهادت سیدالشهداء علیه السلام شد. عاملین این فتنه کفّار و مشرکین نبودند؛ عاملین اول این فتنه کسانی بودند که سالها پای منبر پیامبر نشسته بودند و در جنگهای صدر اسلام شرکت کرده و برخی از آنها معلول جنگی بودند. برخی از کسانی که برای جنگ با سیدالشهدا ـعلیهالسلامـ به کربلا آمده بودند، از کسانی بودند که چند سال پیش از آن در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام علیه معاویه جنگیده بودند.
آدمیزاد به گونهای خلق شده است که چنین امکانی برای او وجود دارد که با اینکه در ابتداء ایمان دارد، اهل جهاد و انفاق مال در راه خدا است، امّا آرام آرام به گناه، به دنیا پرستی و به ریاست طلبی کشیده شود، تا جائی که گویا به مبدأ و معاد اعتقادی ندارد. شاید وقتی از او در مورد این اعتقادات سؤال شود، با تأکید بگوید که انسان معتقدی است و شاید نماز هم بخواند؛ مگر عمرسعد صبح عاشورا نماز نخواند؟ اصحاب عمر سعد نماز صبح عاشورا را به او اقتداء کردند و برای تعقیب نمازشان به جنگ سیدالشهداء رفتند و او را به شهادت رساندند. پس اینکه میگوئیم: دسته اوّل آگاهانه فتنهگری میکنند، یعنی باکی ندارند که چه نتیجهای حاصل میشود. عمر سعد در شب عاشوراء تا صبح با خودش فکر کرد و نزدیکیهای صبح تصمیم گرفت که جنگ با سیدالشهداء را قبول کند. پس اقدام به فساد دارای مراتبی است. همه در یک حدّ نیستند؛ همه کافر، مشرک و معاند نیستند.
نسیان روز حساب، عامل کوردلی
طبق بیان صریح قرآن آنچه موجب ارتکاب گناه میشود، نسیان روز حساب است و حتماً لازم نیست روز حساب را انکار کنند: «… إِنَّ الَّذینَ یضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یوْمَ الْحِساب»1. لذا در عمل با کسانی که معتقد نیستند فرقی ندارند: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها یسْتَهْزِؤُنَ»2. نتیجه گناه به اینجا میکشد که انسان دین و ایمانش را از دست میدهد. اول شک پیدا میشود، کم کم شک تقویت میشود و گاهی به انکار هم کشیده میشود. این دسته چون آگاهانه به فساد اقدام میکنند، در اثر شدت گناه، کارشان به جائی میرسد که باطنشان کور میشود. قرآن میفرماید: عدّهای معبود خود را هوای نفس قرار دادهاند: «أَ فَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ»3: کسی که معبود خودش را هوای خود قرار داده، یعنی دربرابر فرمان نفس تسلیم است و او را میپرستد، خدا او را با اینکه علم دارد و میفهمد که چه امری خوب و چه امری بد است، گمراهش میکند و بر قلب و گوشش مهر میزند و جلوی چشم او را هم با پردهای میپوشاند. وقتی پرده ضخیمی در برابر چشم قرار گیرد، هر چند که چشم سالم باشد، قادر به دیدن نخواهد بود؛ «فَمَنْ یهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّه»: چه کسی میتواند انسانی را که خدا گمراه کرده است، هدایت کند؟
اگر کسانی به این حدّ رسیدند دیگر وقت گذاشتن برای آنها فایدهای ندارد. اینها قابل هدایت نیستند. البته اتمام حجّت مسئله دیگری است. انسان وظیفه امر به معروف و نهی از منکر دارد که مصلحت کلّی آن اتمام حجّت و در مرتبه بعد در صورتی که امید به تأثیر وجود داشته باشد، ارشاد دیگران است. امّا اینکه انسان وقت صرف کند و متصّدی هدایت چنین انسانی شود، کار لغوی است. صرفاً جهت اتمام حجّت خوب است که یکبار گفته شود و اگر احتمال تأثیری میدهیم، موعظهای هم بشود.
ممکن است سؤال شود که در داستان اصحاب سبت، آنهائی اهل نجات بودند که امر به معروف و نهی از منکر کردند و کسانی که در برابر آنها سکوت کردند با آنها گرفتار عذاب شدند، پس نباید سکوت کرد. قرآن میفرماید: «وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدیداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یتَّقُونَ»4؛ این امر به معروف به دو جهت بود: یکی اینکه در برابر خداوند عذری داشته باشند، یعنی همان اتمام حجّت (مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ) و دیگر اینکه امیدی ولو ضعیف به بازگشت آنها داشتند (لَعَلَّهُمْ یتَّقُونَ)؛ ولی ما که میگوئیم: نباید برای این دسته از فتنهگران که عامداً و عالماً فساد به پا میکنند وقت صرف کرد، به این جهت است که امیدی به بازگشت آنها نداریم و بیشتر از این وقت صرف کردن باعث میشود نیرو و وقتی برای پرداختن به دیگران نماند. البته اگر اتمام حجّت نشده یا امیدی به بازگشت آنها وجود دارد، نسبت به آنها هم تکلیف داریم؛ امّا یک مسئله دیگری هم وجود دارد و آن این است که اگر تکالیف متزاحمی داشته باشیم، باید ببینیم کدام یک اولویت دارد.
فساد، لازمه اختیار انسان
برای روشنتر شدن مطلب نکتهای را ذکر میکنم که گاهی مورد توجه قرار نمیگیرد. از زمان خلقت حضرت آدم تاکنون، هم طبق نقل تاریخهائی که بشر تدوین کرده و هم طبق تاریخی که از وحی به دست میآید، جامعهای که کاملاً عاری از فساد باشد، به طوری که هیچ کس سوء استفادهای نکند، حقّی را باطل نکند و به کسی ظلم روا ندارد، سراغ نداریم. قبل از خلقت آدم، ملائکه گفتند: «… أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها …»5. آنها هم میدانستند که این موجود اهل فساد است. خدای متعال هم نگفت: نه این گونه که شما فکر میکنید نیست؛ بلکه فرمود: «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»؛ یعنی معلوم بود که زندگی آدمیزاد در روی زمین توأم با فساد و خونریزی خواهد بود. همه انبیاء برای هدایت بشر زحمتها کشیدند؛ برخی هم فی الجمله موفّق شدند حکومتی تشکیل دهند؛ امّا چنان نبود که جامعهای تشکیل دهند که هیچ فساد و ظلمی در آن نباشد؛ نه چنین چیزی در تاریخ سراغ داریم و نه انتظار آنرا داریم. ان شاء الله حضرت ولی عصر ـعجلاللهتعالیفرجهالشریفـ که ظهور بفرمایند، جامعهای ایدهآل تشکیل خواهند داد؛ امّا چگونگی آن جامعه را به درستی نمیدانیم. قدر متقین این است که اگر کسی ظلمی کند بیمجازات نمیماند؛ مسلماً انسانهای خوب و مخلص زیاد خواهند شد، عدالت گسترش پیدا خواهد کرد و …؛ امّا اینگونه نیست که هیچ گناهی نخواهد شد، یا کسی به کسی ظلم نخواهد کرد. حکومت حضرت حکومتی عادلانه است، یعنی اگر کسی ظلمی کرد، مجازات آنرا خواهد دید.
آیا ما انتظار داریم که وقتی شخصی مثل رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ یا کسی مثل امیرالمؤمنین علیه السلام که مظهر عدالت در بین همه انسانها در طول تاریخ است، وقتی به حکومت میرسد، دیگر هیچ ظلم و تخلفی در کار نباشد؟ داستان زندگی امیرالمؤمنین را مطالعه کنیم، ببینیم آیا کسانی را که خود حضرت به آنها مقام و حکم داد و استاندار و قاضی و … شدند، هیچ تخلفی نکردند؟ آنها را که علی خوب میشناخت. حضرت بهترینها را انتخاب میکرد. برخی از نزدیکان حضرت بودند که وقتی بیت المال به آنها سپرده شد، آنرا برداشتند و فرار کردند! نباید توقّع داشت که چون حضرت علی رئیس این حکومت است، نباید هیچ تخلّفی از کسی سربزند؛ امام خمینی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ خود را خاک پای معصوم میدانست و به این افتخار میکرد. چنین کسی بعد از هزار سال حکومتی اسلامی تشکیل داده است. آیا نشانه درستی این حکومت این است که هیچ تخلّفی در آن نباید صورت بگیرد؟ آیا این شخص عدالتش از علی بیشتر است؟ آیا قدرت مدیریت او از حضرات معصومین بیشتر است؟ این را برای این عرض میکنم که گاهی در گوشه و کنار افرادی در اثر القائات شیاطین این مسئله را مطرح میکنند که این حکومت اسلامی نیست، چون در فلان گوشه فلان تخلّف صورت گرفته است! این توقّع بسیار بیجائی است. این یا به خاطر این است که ما انسان را نشناختهایم و یا خود را فریب میدهیم. حداکثر کاری که رئیس یک حکومت سالم، در صورت یاری مردم، انجام میدهد این است که اگر کسی ظلم کرد، طبق احکام اسلام او را مجازات میکند؛ امّا نه امکان دارد ضمانت کند که در هیچ جا تخلّفی صورت نگیرد، و نه هر جا هر ظلمی شد، مجازات شود. مگر چنین شخصی قدرت نامتناهی دارد؟ یک نفر برای کنترل یک جمعیت هفتاد میلیون نفری، با وجود این همه دشمن که مرتباً قصد راهاندازی فساد در داخل کشور را دارند، چقدر قدرت دارد؟
عالمان بیبصیرت، مؤثرترین عامل در فتنهها
عمده مشکلی که ما با آن مواجه هستیم، مربوط به دسته سوّم است. از یک طرف انسانهائی درس خوانده، ملّا و احیاناً مجتهد، و از یک طرف اهل عبادت، تقوا، نماز شب و … هستند؛ امّا گاهی از روی ناآگاهی مطالبی را میگویند یا کارهائی انجام میدهند که آب به آسیاب دشمن میریزند و در عین حال خودشان هم متوجّه نیستند. بزرگترین تکلیفی که امروز ما طلبهها بر دوش داریم این است که نیروی خود را صرف این گروه کنیم. باید سعی کنیم در نهایت ادب و احترام و از راه مناسب، آنها را متوجّه خطایشان کنیم. اتّفاقاً از آغاز اسلام تا کنون، مهمترین و مؤثرترین عامل در فتنهها اینگونه افراد بودهاند. عموم مردم به دو دسته اعتماد میکنند: یکی به علماء، و دیگر به اشخاص متّقی و زاهد؛ مخصوصاً اگر کرامتی هم درباره آنها نقل شده باشد. همین باعث میشود که سایر حرفهایشان را هم بپذیرند. گمان میکنند چنین کسی امکان ندارد خطا کند، یا گمان میکنند کسی که در راه فقه آل محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ ریشی سفید کرده، حتماً وظیفهاش را میشناسد و اشتباه نمیکند. امّا فقط اینان دینشناس نیستند، بلکه دیگرانی هستند که هم دینشناس و هم باتقوا هستند و هم بصیرت دارند، و حرفهایشان با آنان اختلاف دارد. در این صورت حرف کسانی برای ما حجّت است که هر سه ویژگی را داشته باشند: عالماند، یعنی اسلام را خوب فهمیدهاند؛ باتقوا هستند، یعنی انگیزه برای عمل دارند؛ و بصیرند، یعنی خوب میفهمند که باید چه کار کنند. اگر کسی مسائل سیاسی و اجتماعی را خوب درک میکند، معنایش این نیست که مجتهد نیست یا تقوا ندارد. خداوند بر ما منّت نهاد و مردی را به ما معرّفی کرد که در دورترین نقاط عالم هم شخصیت او شناخته شد و در طول نهضت ثابت کرد که مسائل سیاسی را از همه بهتر میفهمد. سیاستمداران به او ارادت داشتند و هر جا با او مخالفت کردند، بعدها معلوم شد که حق با او بوده است. پس ما باید به دنبال چنین افرادی برویم؛ البته به عالمان باتقوا احترام بگذاریم؛ حتی دستشان را ببوسیم. امّا معنای این احترام این نیست که وظایف اجتماعی را هم از آنان یاد بگیریم.
شرط سوّم برای درک مسائل اجتماعی و جلوگیری از وقوع فتنه یا نجات دادن کسانی که در فتنه افتادهاند، بصیرت است. تأکید مقام معظم رهبری بر بصیرت بیجهت نیست و هم مورد تأکید قرآن است و هم در فرمایشات امیرالمؤمنین در نهج البلاغه روی آن تأکید شده است. قرآن میفرماید: «قُلْ هذِهِ سَبیلی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی …»6؛ این یک اصطلاح قرآنی است و قرآن روی آن کار کرده تا فرهنگ عمومی ما شده است؛ گرچه الآن این اصطلاح در جامعه دینی ما جایگاه شایسته خود را ندارد. امیرالمؤمنین علیه السلام فریاد میزند: «… إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی مَا لَبَّسْتُ عَلَى نَفْسِی وَ لَا لُبِّسَ عَلَی …»: من بصیرت دارم و میفهمم باید چه کار کنم. نه خودم بر خودم امر را مشتبه کردم، و نه کسی امر را بر من مشتبه کرده است. پیداست که او را متّهم به ناتوانی در اداره امور میکردند و برخی صریحاً میگفتند: معاویه جامعه را خوب اداره میکند. حضرت فریاد میزد: من وظیفهام را بهتر از شما میدانم و شکی ندارم که راهی جز این وجود ندارد. در نهج البلاغه در رابطه با فتنه جمل تعبیر واقعاً کوبندهای وجود دارد؛ میفرماید: «من شبها خوابم نبرد. نشستم و فکر کردم؛ آغاز و انجام این کار را بررسی کردم. دیدم امرِ من، بین دو کار دائر است: یا باید با اینها بجنگم، یا باید دست از دین محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ بردارم.» اینگونه فهمیدن، کار هر کسی نیست. نیاز به یک بصیرت خاص در مسائل اجتماعی دارد که حاقّ حقّ را درست بشناسد؛ بفهمد که اگر کوتاه بیاید چه اتّفاقی خواهد افتاد.
نعمت رهبری بصیر
اگر در جریانات اخیر، مقام معظم رهبری، و به دنبال ایشان مردم، سکوت کرده بودند و با تساهل و تسامح از کنار مسئله میگذشتند، عاقبت این انقلاب به کجا میانجامید؟ اگر کسی بگوید: این تصمیم قاطع رهبری، نمونهای از آن تصمیم قاطع علی برای جنگ با اصحاب جمل است، حرف بیجائی نزده است. این یک بصیرت و فراست الهی است. این مصداق «اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ ینْظُرُ بِنُورِ اللَّه …»7 است. اگر انسان از استعداد کافی وخدادادی بهرهمند بود و در عمل هم با خدا پیمان بست که آنچه مورد رضایت الهی است، عمل کند و بر سر این پیمانش هم استقامت کرد، حاشا و کلّا که خدا او را کمک نکند. خدائی که ما میشناسیم، اینگونه نیست. از این جهت باید در مورد عظمت این نعمتی که خدا به ما داده است و چنین رهبری به ما عطا فرموده، تفکّر کنیم. اگر او را با همه رهبران دنیا مقایسه کنیم، چه نسبتی میتوانیم برقرار کنیم؟ آنها چه مقدار از لیاقت رهبر ما را دارا هستند؟ اگر به تعصب متّهم نمیشدم صریح جواب میدادم؛ امّا اجمالاً عرض میکنم که به عقیده بنده، قابل مقایسه نیستند. اگر این نعمت را نداشتیم، میفهمیدیم که چه احتیاجی به آن داریم. معمولاً آدمیزاد با مقایسه میفهمد که چه نعمتی دارد. وقتی قدر چشم سالم را میداند و شکر خدا را بجا میآورد که به او نابینائی را نشان دهند. کشورمان را با کشور افغانستان مقایسه کنیم؛ چقدر مردم افغانستان با ارتش مارکسیستی شوروی و حکومت دست نشانده آنها مبارزه کردند. تقریباً همزمان با انقلاب ایران، مبارزات آنها هم شروع شد. سی سال از این جریان گذشته و عاقبت دشمن در خانه آنها آمده و اختیار همه امورشان را به دست گرفته است؛ ولی خدا به ما عنایت کرد و رهبری به ما داد که آنچنان پیروزی و عزّتی نصیب ما شد که دیگران به آن غبطه میخورند. فرق ما با کشور افغانستان در چیست؟ آیا آنها کم مبارزه کردند؟ من میدانم که بسیاری از گروههای افغانی خیلی بیشتر و عمیقتر از ما مبارزه کردند و سختیهای شدیدتری را تحمّل کردند؛ ولی بعد از این همه گرفتاریها، ویرانیها، عقب افتادگیها و … در خانه خودشان زیر یوق دشمن هستند؛ چرا؟ چون رهبری مثل امام نداشتند. این نعمت با چه چیزی قابل مقایسه است. با این حال یک عدّه افراد ناآگاه به خاطر خطای یک مسئولی، یا به خاطر وجود یک گناهی در جامعه میگویند: «خمینی چه کار کرد؟ فقط یک عدّه را به کشتن داد!» آیا واقعیت امر این است؟ در زمان حیات امام عدّهای که حواسشان به امور بود، وقتی به ذهنشان خطور میکرد که اگر روزی امام ازدنیا برود چه خواهد شد، آنچنان وحشت میکردند که نمیتوانستند آن فکر را ادامه دهند؛ امّا خدا جانشین شایستهای که نسخه بدل امام بود را به ما عنایت کرد. آیا شایسته است که بگوییم: «او برای ما چه کار کرد؟!» این از سخنان همان دسته سوم است که ناآگاهاند؛ خیال میکنند چون در گوشهای بیحجابی وجود دارد یا در ادارهای رشوه گرفته شده، پس هیچ کاری صورت نگرفته است؛ در حالیکه این امور در زمان امیرالمؤمنین هم وجود داشته است. آیا ما حق داریم بگوییم: «این چه حکومتی بود که علی تشکیل داد؟» باید توجه به این نکته داشت که اگر این نعمت را نداشتیم چه میشد و اگر موئی از سر رهبر معظم انقلاب کم شود، چه خاکی برسر ما خواهد شد.
پروردگارا! به حق فاطمه زهراء ـ سلام الله علیها ـ معرفت ما را به دین خودت و نسبت به نعمتهای خودت افزون بفرما.
1. ص / 26
2. الروم / 10
3. الجاثیه / 23
4. الاعراف / 164
5. البقره / 30
6. یوسف / 108
7. الکافی، ج 1، ص 218
بررسی مفهوم فتنه در بیانات آیت الله مصباح یزدی 15
فتنههای اجتماعی و ترفندهای شیاطین
خلاصه مباحث گذشته
در جلسات اخیر تحلیلی از کیفیت پیدایش فتنههای اجتماعی در جوامع دینی را ارائه دادیم. عرض کردیم: این فتنهها معمولاً به وسیله سه گروه انجام میگیرد: یک گروه کسانی که به تعبیر قرآن کریم از شیاطین هستند و برای رسیدن به اغراض شوم خود یک سلسله پدیدههای اجتماعی را طراحی میکنند. گروه دوم عامل مباشر در ایجاد فتنه در جامعه هستند که از عوامل پشت پرده، إلهام میگیرند و پشتیبانی میشوند و برای رسیدن به آمال و آرزوهای پست دنیوی، دینشان را میفروشند. گروه سوم کسانی هستند که اهل اطاعت و عبادتاند و احیاناً معلوماتی هم دارند؛ ولی نسبت به فعالیتهای شیاطین و نقشههای آنها آگاهی ندارند؛ گاهی به گمان انجام وظیفه، کاری میکنند که در واقع عامل تأیید فتنهگران میشود. گاهی تأثیر ایشان در جامعه از هر دو گروه دیگر بیشتر است؛ ما نسبت به این گروه باید حساسیت بیشتری داشته باشیم. در اینجا نباید اسلحهای به کار برد، نباید بیاحترامی کرد؛ اما باید از راههای عاقلانه آنها را متوجّه اشتباهشان کرد.
البته در مسائل انسانی و اجتماعی که اراده و اختیار افراد در تحقق آنها نقش دارد، فرمولی که صد در صد نتیجه بدهد، وجود ندارد. هیچ پیغمبری نتوانست تمام قومش را هدایت کند؛ هیچ امامی نبود که بتواند جامعه خودش را صد در صد اصلاح کند. قرآن از قول ایشان میفرماید: «… إِنْ أُریدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفیقی إِلاَّ بِاللَّهِ …»1. بالأخره موضوع هدایت، انسان است و انسان هم موجودی مختار است. تدبیر انسان یک تدبیر مکانیکی نیست، به طوریکه یک فردی را وارد کارخانهای کنند و از آن طرف یک کالای خاصّ خارج شود. هر چقدر روی یک انسان کار تربیتی شود، نهایتاً فکر و اراده خودش مؤثر است که آن هم به مقدار معرفت و ایمانش بستگی دارد.
استراتژی و تاکتیکهای شیاطین در ایجاد فتنه اجتماعی
ما برای اینکه بتوانیم به سهم خودمان از وقوع فتنهها در جامعه جلوگیری کنیم یا از شدّت آنها بکاهیم، باید تلاشمان را بیشتر صرف گروه سوم کنیم. ولی این کار سادهای نیست؛ نقشههای آن شیاطین، نقشههایی است که با کمک إبلیس و اتباعش طرح میشود و به خصوص در این عصر و زمانه بعد از تجارب چند هزار سالهی ابلیس، آنقدر این طرحها پیچیده شده است که افراد بسیار زیرک را هم به دام میاندازد. البته با استفاده از بیانات قرآن معلوم میشود که وجود این فتنهها چیز تازهای نیست؛ بلکه از روزی که جامعه انسانی تشکیل شده و شیاطین هم در میان انسانها فعّال شدهاند، این امور به صورتهای مختلف وجود داشته، ولی پیچیدگیهای آن به تدریج افزوده شده است. مواجه شدن با این فتنههای پیچیده کار آسانی نیست؛ ولی یک سری راههای کلّی وجود دارد که باید آنها را مد نظر قرار دهیم. یک دسته از این راهها ـبه اصطلاح امروزیـ جنبه راهبردی و استراتژیک دارد؛ یعنی یک خط مشیهای کلی دنبال میشود، و یک دسته جنبه تاکتیکی و کاربردی دارد؛ یعنی در شرایط مختلف و در رابطه با اشخاص، گروهها، احزاب و قشرهای مختلف جامعه و جنسیتهای مختلف، تفاوت میکند و نسبت به هر گروه خاصّ، یک راه و شیوه متناسب با آن گروه انتخاب یا ابداع میشود. به طور کلی نقشههایی که شیاطین برای ایجاد فتنه طرح میکنند، به این دو دسته کلی تقسیم میشود.
اولین ترفند شیاطین: تحقیر و استهزا
در چندین آیه از قرآن کریم تأکید شده است که ما هیچ پیامبری نفرستادیم مگر این که از طرف مردم، به خصوص از طرف مترفین و نخبگان جامعه، مورد تکذیب و استهزاء قرار گرفت.
باید توجه داشت که مسائل روانشناختی چیزی نیست که جعلی و قراردادی باشد؛ بلکه در ارتکاز همه انسانها وجود دارد. بعد از اینکه این ارتکازات را دسته بندی و تدوین کردند، به صورت یک علم در آمد، وگرنه همه انسانها از یک نوع روانشناسی بهرهمندند. یکی از روشهایی که از قدیمترین ایام، با استفاده از یک قاعده روانشناختی، برای منحرف کردن مردم و محروم کردن آنها از هدایت انبیاء و ایجاد فتنه در جامعه از آن استفاده میکردند، تحقیر انبیاء و اولیاء خدا بود. میدیدند اینها در میان جامعه، صرف نظر از مقام نبوّتشان، مردم محترم، پاک، شریف، امین، درستکار و راستگویی هستند و همه انسانها این طور افراد را به طور فطری دوست میدارند. همه انبیاء معصوم بودند و گناهی مرتکب نمیشدند؛ مهربان بودند و به دیگران خدمت میکردند. حال چنین انسانهایی وقتی حرفهای منطقی هم بزنند، قاعدتاً باید خیلی زود پذیرفته شود؛ امّا بر عکس، تاریخ نشان میدهد و قرآن هم بیان میفرماید که این گونه نبوده است. پیغمبرانی مبعوث میشدند، عدّهی معدودی به آنها ایمان میآوردند و بقیه تکذیبشان میکردند. عمده عاملی که باعث میشد، توده مردم به انبیاء گرایش پیدا نکنند، شیاطینی بودند که انبیاء را در میان مردم تحقیر میکردند؛ «یا حَسْرَةً عَلَی الْعِبادِ ما یأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ»2: افسوس بر این بندگان كه هیچ پیامبری برای هدایت آنان نیامد مگر اینكه او را استهزا میكردند!
اگر چند نفر دور شخص محترمی را در وسط خیابان بگیرند و مسخرهاش کنند، هر قدر هم متین و مؤدب باشد، در نظر مردم سبک میشود. اگر بچهها هم یک کسی را مسخره کنند، سبک میشود، چه رسد به این که افراد بزرگ و حسابی این کار را انجام دهند. این مسخره کردن یک پشتوانه و یک ضمائمی هم داشت؛ اول ایشان را متّهم میکردند که عقلشان کم است و گاهی صراحتاً میگفتند: اینها دیوانه هستند و حرفهای نامربوط میزنند. وقتی انبیاء الهی حرفهای متین، زیبا و مستدل میزدند، میگفتند: این حرفها شعر است و اینها شاعرند؛ لذا حرفهای قشنگ میزنند. این تقریباً یک بخش از برنامهای بود که از صدر پیدایش زندگی اجتماعی بشر بین همه اقوام جریان داشته است؛ قرآن میفرماید: « كَذلِكَ ما أَتَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ * أَ تَواصَوْا بِهِ …»3: آیا این اقوام مختلف در طول تاریخ همدیگر را سفارش کرده بودند که این طور با پیغمبران برخورد کنند؟ پیداست که این شیوه شیطانی خیلی سابقه دارد؛ تنها امروز نیست که وقتی کسی مورد توجّه مردم قرار میگیرد، افرادی از سنخ همان شیاطین او را مسخره میکنند.
دومین ترفند شیاطین: تهمتزنی
اگر شیاطین از راه استهزاء موفق نمیشدند که اولیاء خدا را از راهشان باز دارند، سعی میکردند آنها را به رفتارهایی که جامعه نمیپسندد و ناهنجار است، متّهم کنند. کمابیش در همه جوامع رفتارهای نامشروع با جنس مخالف، محکوم و مردود بوده است؛ حتّی در جوامعی که این امور رواج داشته و علنی بوده، به عنوان یک کار زشت و پست تلقّی میشده است. البته زشتی و زیبایی کارها در همه جوامع کاملاً مثل هم نیست؛ ولی این گونه مسائل تقریباً در تمام جوامع بشری زشت شمرده شده است. الآن هم حتّی در جوامعی که این مسائل رواج دارد، وقتی میخواهند یک شخصیت سیاسی مهمّی را بدنام کنند، راست یا دروغ، یک چنین نسبتهایی به او میدهند. مقصودم این است که زشت شمردن این کارها یک امر فطری است؛ حتّی اگر این امور را به آنهایی که مرتکب میشوند، نسبت دهند، ناراحت میشوند. اگر به کسی که هر روز دزدی میکند، نسبت دزدی بدهند، ناراحت میشود. این امور هم همین طور است.
همین شیاطین بعضی از انبیاء را به این امور متّهم کردند تا آنها را از چشم مردم بیاندازند. کار به جایی رسید که آن قدر این مسائل عمومیت پیدا کرد و قبح آن ریخت که در متن کتاب تورات فعلی که کتاب مقدّسِ میلیونها انسان است، به بعضی از انبیاء نسبت داده شده است که این عمل نامشروع را حتّی با دختران خودشان انجام دادهاند! قرآن به خصوص روی این مسأله تأکید فرموده و میفرماید: « یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذینَ آذَوْا مُوسى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا وَ كانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجیهاً»4. پیداست که زمینه این گونه اتّهامات برای پیغمبر هم بوده که میفرماید: همانند كسانی نباشید كه موسی را آزار دادند، و خداوند او را از آنچه در حق او مىگفتند، مبّرا ساخت. این نسبتها کمابیش در بعضی از مجامع روایی بعضی از فرق جهان اسلام هم وارد شده است.
اموری را به انبیاء نسبت دادند که اصلاً شائبهاش هم درباره آنها مطرح نبود. آنها به قدری پاک و منزّه بودند که حتّی به شدت مراقب بودند که چشمشان به نامحرم نیافتد. این اتّهامات برای این بود که مردم را از انبیاء دور کنند. آن اتّهام اول باعث میشد که مردم به افکار انبیاء دلبستگی پیدا نکنند و افکارشان را نپذیرند؛ وقتی میگویند: مجنون و کم عقل است، مردم دیگر به فکر و حرفش و به مسائل نظری و علمی که مطرح میکند، توجّه نمیکنند. این اتّهام دوم برای این بود که به رفتار انبیاء هم توجّه نکنند و تحت تأثیر رفتارشان قرار نگیرند؛ یعنی آنها را انسانهایی شایسته و اخلاقی ندانند. امور زندگی ما، یک منشأ فکری و یک منشأ رفتاری دارد. مردم، هم از فکر انبیاء و هم از سیره عملی و رفتارشان تأثیر میگرفتند. امّا وقتی در فکرشان به جنون و در رفتارشان به گناه، فساد و انحراف متّهم شوند، چیزی برای پیروی از آنها باقی نمیماند.
آخرین راهکار شیاطین: آزار، اذیت و قتل
سرانجام اگر هیچ یک از راهکارهای فوق نتیجه نمیداد، شروع به اذیت و آزار انبیاء میکردند و گاهی آنها را از شهر بیرون میکردند و نهایتاً آنها را به شهادت میرساندند؛ «… قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ …»5. این رفتاری بود که طی مراحلی نسبت به همه انبیاء واقع میشد و قرآن آنرا نقل میکند. البته قتل نسبت به همه انبیاء صورت نگرفت؛ ولی بیرون کردن از شهر، اذیت کردن، زندان کردن و انواع ایذاها عمومیت داشته است.
شیاطین امروز نیز در ایجاد فتنه در اجتماع از همین مدل استفاده میکنند. آنها در جامعه دینی ما، با جامعهای مواجه هستند که بر اساس مبانی دینی اسلامی شکل گرفته و این انقلاب بر اساس اسلام و بر اساس باورها و ارزشهای اسلامی به وجود آمده است و قوامش به همین باورها و ارزشها است. اگر این امور از آن گرفته شود، دیگر انقلاب اسلامی نخواهد بود. در مواجهه با چنین انقلابی، اوّلین کار شیاطین متزلزل کردن افکاری است که هم مایه پیدایش این حرکت انقلابی شد و هم عامل تثبیت این نظام است. این شیاطین بهتر از من و شما این را میدانند. آنها سعی میکنند آنچه منشأ فکر انقلابی شد و در طول تاریخ انقلاب و بعد از پیروزی انقلاب، تکیهگاه کلام رهبر بود، یعنی اسلام، قرآن، … را تضعیف کنند.
ترویج گناه و اعمال ناهنجار
در کنار تضعیف باورهای دینی، سعی میکنند کاری کنند که به ارزشهای عملی، ارزشهای اخلاقی و هنجارهای دینی توجه نشود و مردم کم کم به گناه کشیده شوند و پابند به عمل به دستورات اسلام و رعایت ارزشهای اسلامی نباشند. این دو کار اصلی آنها است؛ یعنی همان کاری که شیاطین با انبیاء میکردند. البته در گذشته امکانات سادهای برای این اهداف داشتند؛ یک شایعه ساخته میشد و دهان به دهان پخش میشد؛ امّا امروز انواع و اقسام وسایل رسانهای در اختیار آنهاست. هر کسی وبلاگ شخصی دارد و هر چه میخواهد، مینویسد و دیگران هم از آن استفاده میکنند. امکانات رسانهای اصلاً قابل مقایسه با گذشته نیست. در گذشته وقتی میخواستند یک حرفی را حتّی در یک جامعهی هزار نفری پخش کنند، به آسانی ممکن نبود. امّا اکنون در عرض یک دقیقه یک خبر به کل دنیا منتشر میشود. وسایل ارتباط جمعی و به همان میزان، نقشههای شیاطین، پیچیده شده است؛ امّا ریشه و اساس کار همان است. پس در طول جریانات همواره دو کار اساسی و استراتژیک فتنه جویان، یعنی تلاش در جهت تغییر افکار مردم و تلاش در جهت تغییر رفتار مردم، ادامه دارد. برای امثالِ ما این دو مورد خیلی مهم است. با دقت در گذشته معلوم میشود از روزهای اول انقلاب تا به حال یک سلسله تلاشهایی در جهت تضعیف باورها، اصل اعتقاد به خدا، وحی، اعتقادات شیعه، امام زمان و سید الشّهدا ـعلیهماالسلامـ صورت گرفته، و این اواخر همه چیز را زیر سؤال بردهاند. ایجاد شبهه کار مشکلی نیست؛ سنگی است که به قول معروف دیوانهای در چاه میاندازد؛ امّا صد نفر عاقل باید تلاش کنند تا آنرا بیرون بیاورند. تلاش دیگری که از اول انقلاب تا به حال صورت گرفته، این بوده است که سعی کنند مبانی ارزشی مسلمانان، حزب اللهیها و انقلابیون را از آنان بگیرند؛ سعی کردهاند چیزهایی که برای ایشان مقدّس و محترم است، کم کم کمرنگ شود.
کمرنگ کردن یک ارزش گاهی در اثر ایجاد شبهههای فکری، و گاهی به وسیله برنامههای عملی است. مثلاً ربا در جامعه اسلامی یکی از خط قرمزها است که در قرآن به عنوان جنگ با خدا از آن یاد شده است: «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّه …»6: اگر دست از ربا بر نمیدارید، اعلان جنگ با خدا کنید. شیاطین در دو جنبه به آن میپردازند؛ اولاً: شبهه میکنند که این ربا نیست و راه شرعی دارد و حیلههائی مطرح میکنند که عملاً ربا باشد، امّا اسمش ربا نباشد. در نهج البلاغه به خصوص در مورد فتنههای آخرالزمان به همین امر تأکید شده است. میفرماید: در آینده فتنههای عظیمی در میان مسلمانها اتّفاق خواهد افتاد. یکی این است که «… فَیسْتَحِلُّون … الرِّبَا بِالْبَیع …»7: ربا را به نام خرید و فروش میخورند. این یکی از برنامههای شیاطین است که مفهوم و اسم ارزش یا ضد ارزشی را عوض کنند. ثانیاً: سعی میکنند عملاً آنقدر انجام گیرد که قبح آن از بین برود. این بُعد جریان، نقشی است که امروز فیلمها و تلویزیونها و … بازی میکنند. این، شبههای در مسائل فکری و نظری نیست؛ نمیخواهند بگوید: آیا این ارزش است یا ضد ارزش، بلکه آنقدر آن را انجام میدهند تا ارتکاب به گناه برای جوانان عادت شود. بالاخره آدمیزاد چقدر میتواند مقاومت کند؟ جوان در موقعیتی که با اوج فعالیت غریزه مواجه است، مثل یک ماده محترقهای است که برای انفجار فقط به یک چاشنی و یک اشاره احتیاج دارد؛ آن وقت اگر نه یک اشاره، بلکه از در و دیوار آتش ببارد، چه بر سر او میآید؟ اینجا بحث از خوب یا بد بودن عمل نیست؛ این یک عاملی است که عملاً رفتار را عوض میکند.
نمونه دیگر، وضعیت لباس در جامعه ماست. در بازار به زحمت میتوان لباسی که با شئون اسلامی، تناسب داشته باشد، پیدا کرد. مدلهایی عرضه میشود که به صورتهای مختلف تبلیغ فرهنگ غربی است. روی بسیاری از لباسها، نوشتهها و علائم خیلی بدی وجود دارد که مربوط به گروههای فاسدی است، و مصرف کنندگان هم نمیدانند. عملاً کارهای اقتصادی و تأمین نیازمندیهای مردم را طوری طراحی میکنند که خود به خود به اینها گرفتار میشوند. این دو نحو فعالیت برای آنها جنبه استراتژیک دارد.
ترویج ارزشهای ملی به جای ارزشهای اسلامی
گاهی مطالب خیلی ظریفی وجود دارد که اکثراً متوجّه نمیشوند، و اگر کسانی هم توجّه پیدا کنند، جرأت نمیکنند، بیان کنند؛ چراکه فوراً متّهم به خشونتطلبی و ارتجاع میشوند. از سیاستهای دیکته شده به شاهِ مخلوع، حمایت از ملیگرایی بود. بر همین اساس تاریخ دو هزار و پانصد ساله را به بهانه زنده کردن ملیت ایرانی، جایگزین تاریخ هجری کرد. قصد داشتند اسلام تحت الشّعاع ملیت ایرانی قرار گیرد. کلمه میهنپرستی و وطنپرستی را در کتابهای سال اول ابتدایی مینوشتند و به جای تقویت شعارهای دینی، روی مسائل ملّی و ایرانی تأکید میکردند. این کارها از شاه عجیب نبود؛ اینها جزء سیاستهای دیکته شده به آنها برای کمرنگ کردن اسلام و ارزشهای اسلامی بود. آنها میدانستند که جامعه خالی از ارزش نمیشود و مردم به طور فطری دنبال ارزشهایی میگردند، تا پابند به آنها باشند؛ لذا میدانستند اگر بخواهند ارزشهای دینی از بین برود، باید ارزش دیگری را جایگزین آنها کنند. چیزی که میتوانست جای ارزشهای دینی را بگیرد، ارزشهای ملّی بود. هر چقدر آنها بزرگ شود، مسائل دینی کم کم بیاهمیتتر میشود. متأسفانه بعد از انقلاب هم گاهی در بین افرادی که خوش نیت هم هستند، از این نوع گرایشها، گاهی ضعیف و گاهی قوی، دیده میشود. از این مسئله غافل میشوند و تفکّری را ترویج میکنند که دل دشمنان را خنک میکند. ترویج این تفکّر که ما ملّتی با چند هزار سال سابقه هستیم، وسیلهای برای فراموشی اسلام و رهآوردههای اسلام از یاد مردم است. مطرح کردن ارزشهای به اصطلاح انسانی به جای ارزشهای دینی و الهی، جزء اسلوبهایی است که برای تضعیف مبانی فکری، اعتقادی و ارزشی به کار گرفته میشود.
تحریف مفاهیم و بازی با واژهها
نمونه دیگر، مفهوم آزادی است که یکی از ارزشهاست. باور من این است که هیچ کس در دنیا جرأت نمیکند نسبت به اهمیت و ارزش و قداست این شعار تردیدی داشته باشد. امّا با این مفهوم بازی میکنند؛ آن چنان آن را توسعه میدهند که حاصل آن این میشود که هر چه دلت میخواهد عمل کن و هیچ قید و بندی نداشته باش! این حرف شوخی نیست؛ امروز بزرگترین افتخار فرهنگ آمریکایی همین است که میگویند: «ما نسبت به اروپاییها برتری داریم؛ زیرا ما مشغول فراهم کردن زمینهای هستیم که هر کسی هر طور دلش میخواهد، زندگی کند، و حتی المقدور قید و بندها و قانونها و هنجارهای اجتماعی شکسته شود.» من اوّلین بار که در بعضی از دانشگاهها و مجامع آمریکا صحنههایی را میدیدم، واقعاً تعجب میکردم که آیا اینها بشر هستند. از ما دعوت کرده بودند سر یک کلاسی بحثی داشته باشیم. جناب آقای دکتر حداد عادل هم آن وقت تشریف داشتند و حرفهای بنده را ترجمه میکردند. یک صحنههایی را ما در کلاس دانشگاه میدیدیم که تعجب میکردیم که آیا اینجا واقعاً دانشگاه است؟! در دانشگاههای اروپا این طور نیست؛ ولی آمریکاییها با افتخار میگویند: «ما این قدر آزاد هستیم که هر کس هر کاری دلش میخواهد، میکند. این هدیهای است که ما برای انسانها آوردهایم.» از یک وزیر ارشادی در دولت جمهوری اسلامی ـ البته حالا در خارج از کشور پناهنده است ـ سؤال شد: وزارت ارشاد اسلامی شما چه خدمتی به فرهنگ اسلامی ما کرده است؟ گفت: «بزرگترین خدمتی که ما کردیم دادن آزادی به مردم بود؛ چه ارزشی از این بالاتر؟ ما سعی کردیم مردم آنطور که دلشان میخواهد آزاد باشند؛ ایران هم باید مثل برخی کشورها بشود که خانمهای باحجاب و بیحجاب کنار هم هستند.» طرح این مسائل یعنی فراهم شدن زمینههای فتنه؛ یعنی طوری کار فرهنگی در جامعه انجام بگیرد که باورهای مردم سست شود، و مکتبهای فلسفی مختلفی مثل شک گرایی، نسبی گرایی، پوچ گرایی، سکولاریسم، اومانیسم، در جامعه رواج پیدا کنند، که البته اکنون به صورتهای گوناگون در کتابها، فیلمها و … منعکس میشود و کسی هم خیلی متوجّه نیست. کار به جایی رسیده بود که بعضی از تئوریسینهای بعضی از دولتهای گذشته کتابی به نام سکولاریسم نوشتند و از این تفکّر حمایت کردند. عدّهی دیگری صریحاً گفتند: «ایدئولوژی ما لیبرالـدموکراسی است و اصلاً حزب ما فقط همین تفکر را میشناسد!» اینها یک سری کارهای اساسی شیاطین است که از اول انقلاب شروع شد و همچنان ادامه دارد. شیاطین انتظار داشتند که سال گذشته این تلاشها به ثمر بنشیند و فاتحه اسلام و جمهوری اسلامی خوانده شود؛ امّا اراده خدا و برکت خون شهدا بود که اجازهی به ثمر نشستن آن فتنهها را نداد و الّا شیاطین کم نگذاشته بودند.
و سرانجام اگر نتوانستند افکار برخی از دانشمندان و بزرگان را تحریف کنند و یا شخصیتشان را ترور کنند، خودشان را ترور کردند. این ایام متعلّق به بزرگترین دانشمند دوران انقلاب است که در اوّلین بهار انقلاب به دست این نادانان یا مزدوران به شهادت رسید و همه ما را از آثار علمی و قلمی و رفتاری ایشان محروم کردند.
پروردگارا! تو را به محمّد و آل محمّد ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ قسم میدهیم که ایشان و سایر شهدای ما را با شهدای کربلا محشور بفرما.
1. هود / 88
2. یس / 30
3. الذاریات / 52 و 53
4. الاحزاب / 69
5. البقره / 91
6. البقره / 279
7. نهج البلاغه، خطبه 156