نام غدير را همه شنيده ايم، سرزمينى است ميان مكّه و مدينه، در نزديكى «جحفه» كه در حدود 200 كيلومترى مكّه واقع شده و چهارراهى است كه حجّاج سرزمين هاى مختلف مى توانستند در آنجا از هم جدا شوند:
راهى به سوى مدينه مى رود، در جهت شمال.
راهى به سوى عراق مى رود، در جهت شرق.
راهى به سوى مصر مى رود، در طرف غرب.
و راهى به سوى يمن، در جهت جنوب.
امروزه اين سرزمين، سرزمين متروكى است; ولى روزى شاهد يكى از بزرگترين حوادث تاريخ اسلام بوده، و آن، روزِ نصب على(عليه السلام) به جانشينى پيامبر گرامى اسلامى(صلى الله عليه وآله) (در روز هيجدهم ذى الحجّه سال دهم هجرى) مى باشد.
گرچه خلفا روى جهات سياسى كوشيدند اين خاطره عظيم تاريخى را از نظرها محو كنند و هم اكنون نيز بعضى از متعصّبان به دلائلى كه ناگفته پيداست، سعى در محو يا كم رنگ كردن آن دارند; ولى ابعاد اين حادثه آن قدر در صحنه تاريخ و حديث و ادبيات عرب وسيع است، كه قابل پوشانيدن يا محو كردن نيست.
و شما در اين مقاله به مدارك و منابعى در اين زمينه برخورد مى كنيد كه شگفت زده خواهيد شد، و از خود مى پرسيد: مسأله اى كه اين همه دليل و مدرك دارد چگونه مورد بى مهرى و پرده پوشى قرار گرفته است؟!
اميد است اين تحليل هاى منطقى و مداركى كه همه از منابع برادران اهل سنّت گرفته شده، وسيله اى براى تقريب صفوف مسلمين جهان گردد، و حقايقى كه در گذشته به سادگى از كنار آن گذشته اند مورد توجّه دقيق همگان، به ويژه نسل جوان قرار گيرد.
حديث غدير يكى از دلايل روشن ولايت و خلافت بلافصل اميرمؤمنان على(عليه السلام) بعد از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) است. كه محقّقان اهمّيّت خاصّى براى آن قائل هستند.
متأسّفانه كسانى كه درباره ولايت آن حضرت گرفتار پيش داورى هستند، گاهى سند حديث را پذيرفته و در دلالت آن ترديد مى كنند، و گاه ناآگاهانه سند آن را زير سؤال مى برند.
براى روشن شدن ابعاد مختلف اين حديث، لازم است درباره هر دو موضوع با ذكر مدارك موثّق و معتبر سخن بگوييم:
مراسم «حجّة الوداع» در ماه آخر سال دهم هجرت به پايان رسيد، مسلمانان، اعمال حج را از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آموختند و در اين هنگام، پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) تصميم گرفت، مكّه را به عزم مدينه ترك گويد. فرمان حركت صادر شد، هنگامى كه كاروان به سرزمين «رابغ»(1) كه در سه ميلى «جحفه»(2) قرار دارد، رسيد; جبرئيل، امين وحى، در نقطه اى به نام «غدير خم» فرود آمد، و حضرت را با آيه زير مورد خطاب قرار داد:
«يَا أيُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ(3); اى رسول! آنچه كه از سوى خدا به تو فرستاده شده، به مردم ابلاغ كن. و اگر ابلاغ نكنى رسالت خدا را تكميل نكرده اى، خداوند تو را از آسيب مردم حفظ مى كند!»
لحن آيه حاكى از آن است كه خداوند انجام امر خطيرى رابر عهده پيامبر(صلى الله عليه وآله) گذارده است كه هم سنگ رسالت، و موجب يأس دشمنان اسلام بوده است، چه امر خطيرى بالاتر از اين كه در برابر ديدگان بيش از صدهزار نفر، على(عليه السلام) را به مقام خلافت و وصايت و جانشينى نصب كند؟!
از اين نظر، دستور توقّف صادر شد. كسانى كه جلو كاروان بودند، از حركت باز ايستادند، و آنها كه دنبال كاروان بودند، به آنها پيوستند. وقت ظهر و هوا به شدّت گرم بود، تا آنجا كه گروهى از مردم قسمتى از رداى خود را بر سر، و قسمتى را زير پا مى افكندند. براى پيامبر سايبانى، به وسيله چادرى كه روى درخت افكنده بودند، تشكيل شد، آن حضرت بر روى نقطه بلندى كه از جهاز شتر ترتيب داده شده بود، قرار گرفت و با صداى بلند و رسا خطبه اى ايرد كرد كه عصاره اش اين بود:
خطبه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در غدير خم
«حمد و ثنا مخصوص خداست. از او يارى مى طلبيم و به او ايمان داريم و بر او توكّل مى كنيم. از بدى ها و اعمال ناشايست خود به او پناه مى بريم. خدايى كه جز او هادى و راهنمايى نيست. و هركس را كه هدايت نمود، گمراه كننده اى براى او نخواهد بود. گواهى مى دهم كه جز او معبودى نيست، و محمّد بنده و پيامبر او است.
هان اى مردم! نزديك است من دعوت حق را لبيك بگويم و از ميان شما بروم. من مسؤولم و شما نيز مسؤول هستيد!»
سپس فرمود:
«درباره من چه فكر مى كنيد!؟…» (آيا من وظيفه خود را در برابر شما انجام دادم؟)
در اين موقع صداى جمعيت به تصديق خدمات پيامبر(صلى الله عليه وآله)بلند شد و گفتند:
«ما گواهى مى دهيم تو رسالت خود را انجام دادى، و كوشش نمودى، خدا تو را پاداش نيك دهد».
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:
«آيا گواهى مى دهيد كه معبود جهان يكى است، و محمّد بنده خدا و پيامبر او مى باشد; و در بهشت و دوزخ و زندگى جاويدان در سراى ديگر جاى ترديد نيست؟»
همگى گفتند:
«آرى صحيح است، گواهى مى دهيم!»
سپس فرمود:
«مردم! من دو چيز نفيس و گرانمايه در ميان شما مى گذارم، ببينم بعد از من چگونه با اين دو يادگار من رفتار مى نماييد؟!»
در اين وقت يك نفر برخاست و با صداى بلند گفت:
«منظور از اين دو چيز نفيس چيست؟!»
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:
«يكى كتاب خداست كه يك طرف آن در دست قدرت خداوند، و طرف ديگر آن در دست شما است، و ديگرى عترت و اهل بيت من است; خداوند به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد!»
«هان اى مردم! بر قرآن و عترت من پيشى نگيريد، و در عمل به فرمان هر دو، كوتاهى نكنيد كه هلاك مى شويد!»
در اين لحظه، دست على(عليه السلام) را گرفت و آن قدر بالا برد كه سفيدى زير بغل هر دو براى مردم نمايان گشت، و او را به همه مردم معرفى نمود.
سپس فرمود:
«سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها كيست؟»
همگى گفتند:
«خدا و پيامبر او داناترند!»
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:
«خدا مولاى من، و من مولاى مؤمنان هستم، و من بر آنها از خودشان اولى و سزاوارترم! هان اى مردم! «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ(4) اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَاحِبَّ مَنْ أحِبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيثُ دارَ; هر كس من سرپرست و مولاى او هستم على مولاى او است. خداوندا! كسانى كه على را دوست دارند، دوست بدار; و كسانى كه او را دشمن بدارند دشمن دار. خدايا! آنها كه على را يارى كنند يارى كن، و آنها كه دست از يارى او بردارند آنها را از يارى خود محروم ساز، و حق را بر محور وجود او بگردان!»(5)
در جاى جاى خطبه بالا(6) اگر نيك بنگريد، دلائل زنده امامت على(عليه السلام) آشكار است. (شرح اين سخن را به زودى خواهيم گفت).
جاودانگى داستان غدير
اراده حكيمانه خداوند بر اين تعلّق گرفته است كه واقعه تاريخى غدير، در تمام قرون و اعصار به صورت يك تاريخ زنده كه قلوب و دل ها به سوى آن جذب مى شوند، بماند; و نويسندگان اسلامى در هر عصر و زمانى در كتاب هاى تفسير و تاريخ و حديث و كلام، پيرامون آن سخن بگويند; و گويندگان مذهبى در مجالس وعظ و خطابه درباره آن داد سخن دهند و آن را از فضايل غيرقابل انكار امام على بن أبيطالب(عليه السلام) بشمارند.
نه تنها خطبا و گويندگان، بلكه «شعرا»، از اين واقعه الهام گرفته و ذوق ادبى خود را از تفكّر و انديشه پيرامون اين حادثه و از فزونى اخلاص به صاحب ولايت، پرفروغ سازند، و عالى ترين اشعار را به صورت هاى گوناگون و به زبان هاى مختلف از خود به يادگار بگذارند. (مرحوم علاّمه امينى بخش مهمّى از اشعار غديريّه را قرن به قرن در تاريخ اسلام با شرح حالات اين سرايندگان در مجلّدات يازدگانه الغدير از منابع معروف اسلامى آورده است).
به تعبير ديگر، كمتر واقعه تاريخى در جهان، بسان رويداد «غدير»، مورد توجّه طبقات مختلف، از محدّث و مفسّر و متكلّم و فيلسوف، و خطيب و شاعر، و مورّخ و سيره نويس واقع شده است.
يكى از علل جاودانى بودن اين حديث، نزول دو آيه(7) از آيات قرآن پيرامون اين واقعه است، و تا قرآن ابدى و جاودانى است، اين واقعه تاريخى نيز از خاطره ها محو نخواهد شد.
نكته جالب اين كه از مراجعه به تاريخ، به خوبى معلوم مى شود كه روز هيجدهم ذى الحجّة الحرام، در ميان مسلمانان به نام روز عيد غدير معروف بوده، تا آنجا كه «ابن خلكان»، درباره «المستعلى ابن المستنصر» مى گويد: «در سال 487 در روز عيد غدير خم كه روز هيجدهم ذى الحجّة الحرام است، مردم با او بيعت كردند(8) و درباره المستنصر باللّه العبيدى مى نويسد: وى در سال 487، دوازده شب به آخر ماه ذى الحجّه باقى مانده بود، درگذشت، و اين شب، همان شب هيجدهم ماه ذى الحجّه، شب عيد غدير است.»(9)
جالب اين كه «ابوريحان بيرونى»، در كتاب «الآثار الباقية»، عيد غدير را از عيدهايى شمرده كه همه مسلمانان آن را، برپا مى داشتند و جشن مى گرفتند!(10)
نه تنها «ابن خلكان» و «ابوريحان بيرونى»، اين روز را «عيد» مى ناميدند; بلكه «ثعالبى» يكى ديگر از دانشمندان معروف اهل سنّت نيز، شب غدير را از شب هاى معروف در ميان امّت اسلامى شمرده است.(11)
ريشه اين عيد اسلامى به عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) باز مى گردد. زيرا در آن روز پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مهاجرين و انصار، بلكه به همسران خود دستور داد كه نزد على(عليه السلام) بروند و به خاطر ولايت و امامت، به او تبريك گويند.
«زيد بن ارقم» مى گويد: از مهاجران، ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير، نخستين كسانى بودند كه به على(عليه السلام) دست بيعت دادند و مراسم تبريك و بيعت تا مغرب ادامه داشت!(12)
110 تن از راويان حديث
در اهمّيّت اين رويداد تاريخى، همين اندازه كافى است كه اين واقعه تاريخى را صد و ده تن از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند.(13)
البتّه اين جمله نه به آن معنى است كه از آن گروه عظيم، تنها همين افراد، اين حادثه را نقل كرده اند; بلكه منظور اين است تنها در كتاب هاى دانشمندان اهل تسنّن، نام صد و ده تن به چشم مى خورد.
در قرن دوّم اسلامى كه عصر تابعان ناميده مى شود، هشتاد و نه تن از آنان به نقل اين حديث پرداخته اند.
راويان حديث غدير، در قرن هاى بعد نيز از علما و دانشمندان اهل تسنّن مى باشند. سيصد و شصت تن از آنها اين حديث را در كتاب هاى خود گردآورده و گروه زيادى به صحّت و استوارى سند حديث اعتراف نموده اند.
گروهى تنها به نقل اين حديث اكتفا نكرده، بلكه پيرامون اسناد و مفاد آن مستقلاًّ كتاب هايى نوشته اند.
عجيب اين كه مورّخ بزرگ اسلامى، طبرى، كتابى به نام «الولاية فى طرق حديث الغدير» نوشته و اين حديث را از هفتاد و پنج طريق از پيامبر نقل كرده است!
ابن عقده كوفى، در رساله «ولايت»، اين حديث را از صد و پنج تن نقل كرده است.
ابوبكر محمّد بن عمر بغدادى، معروف به جمعانى، اين حديث را از بيست و پنج طريق نقل نموده است.
از مشاهير اهل سنت:
احمد بن حنبل شيبانى
ابن حجر عسقلانى
جزرى شافعى
ابوسعيد سجستانى
امير محمد يمنى
نسائى
ابوالعلاء همدانى
و ابوالعرفان حبان
اين حديث را به اسناد زيادى(14) نقل كرده اند.
دانشمندان شيعه نيز پيرامون اين واقعه تاريخى، كتاب هاى ارزنده فراوانى نگاشته اند و به منابع مهمّ اهل سنّت نيز اشاره كرده اند كه جامع ترين آنها كتاب تاريخى «الغدير» است كه به خامه تواناى نويسنده نامى اسلامى، علاّمه مجاهد، مرحوم آية اللّه امينى نگارش يافته است (در نگارش اين بخش، از آن كتاب استفاده فراوانى به عمل آمده).
به هر حال، پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از نصب اميرمؤمنان على(عليه السلام) به عنوان جانشين خود فرمود:
«اى مردم! اكنون فرشته وحى بر من نازل گرديد و اين آيه را آورد: «اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ ديناً(15); امروز دين شما را كامل نمودم، و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را براى شما يگانه آيين انتخاب كرده و پسنديدم.»
در اين موقع صداى تكبير پيامبر(صلى الله عليه وآله) بلند شد. و فرمود:
«خدا را سپاس مى گذارم كه آيين خود را كامل كرد و نعمت خود را به كمال رسانيد، و از وصايت و ولايت و جانشينى على پس از من خشنود گشت.»
سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آن نقطه مرتفع فرود آمد و به على(عليه السلام) فرمود:
«در زير خيمه اى بنشين، تا سران و شخصيّت هاى بارز اسلام با تو بيعت كنند و تبريك گويند».
پيش از همه، شيخين (عمر و ابوبكر) به على(عليه السلام) تبريك گفتند و او را مولاى خود خواندند!
حسان بن ثابت، فرصت را مغتنم شمرد، با كسب اجازه از محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله)، اشعارى سرود و در برابر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)خواند، كه ما فقط دوبيت آن را در اينجا نقل مى كنيم كه بسيار گوياست:
فقال لَهُ قم يا علىُّ فانّنى رضيتك من بعدى إماماً و هادياً فمن كنت مولاه فهذا وليّه فكونوا له اتباع صدق موالياً
يعنى: «به على فرمود برخيز كه من تو را براى جانشينى و راهنمايى مردم پس از خويش انتخاب كردم.
هر كس من مولا و سرپرست او هستم على مولاى او است و شما در حالى كه او را از صميم دل دوست مى داريد، از پيروان او باشيد».(16)
اين حديث از بزرگ ترين شواهد بر فضيلت و برترى امام على(عليه السلام) بر تمام صحابه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بوده است.
حتّى اميرمؤمنان، در مجلس شوراى خلافت -كه پس از درگذشت خليفه دوّم منعقد گرديد(17)- و نيز در دوران خلافت عثمان، و ايّام خلافت خويش; به آن احتجاج كرده است.(18)
از اين گذشته، شخصيّت هاى بزرگى مانند حضرت زهرا(عليها السلام)، همواره به اين حديث در برابر مخالفان و منكران مقام والاى على(عليه السلام) استدلال كرده اند.(19)
مقصود از «مولى» كيست؟
مسأله مهم در اينجا تفسير معنى مولاست كه در عين وضوح، مورد بى مهرى هاى فراوانى قرار گرفته است، زيرا با آنچه گفته شد، شك و ترديدى در قطعى بودن سند اين حديث باقى نمى ماند.
لذا بهانه جويان به سراغ ايجاد شك و ترديد در مفهوم و معنى حديث، مخصوصاً واژه «مولا» رفته اند كه از آن هم طرفى نبسته اند.
با صراحت بايد گفت كه واژه مولى در اين حديث، بلكه در غالب موارد، يك معنا بيش ندارد و آن «اولويت و شايستگى» و به تعبير ديگر «سرپرستى» است و قرآن نيز در بسيارى از آيات لفظ «مولا» را در معنى سرپرست و «أولى» به كار برده است:
واژه مولا در 18 آيه قرآن به كار رفته كه 10 مورد آن درباره خداوند است و بديهى است كه مولويّت خداوند به معنى اولويّت و سرپرستى اوست، و تنها در موارد بسيار كمى به معنى دوستى به كار رفته است.
بنابراين نبايد در اين كه «مولا» در درجه اوّل به معنى اولى و شايسته تر است، ترديد كرد، و در حديث غدير نيز «مولا» به همين معناست، به علاوه، شواهد و قرائن فراوانى با آن همراه است. كه به روشنى ثابت مى كند كه منظور اولويّت و سرپرستى است.
گواهان صدق اين مدّعا
فرض كنيد «مولا» در لغت معانى متعدّدى داشته باشد; ولى قرائن و شواهد فراوانى در حديث غدير و اين رويداد بزرگ تاريخى وجود دارد كه هرگونه ابهامى را از ميان برمى دارد و با همه، اتمام حجت مى كند:
گواه اوّل:
همان گونه كه گفتيم در روز واقعه تاريخى غدير، حسان بن ثابت شاعر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، با كسب اجازه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)برخاست و مضمون كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در قالب شعر ريخت، اين مرد فصيح و بليغ و آشنا به رموز زبان عرب، به جاى لفظ «مولى»، كلمه امام و هادى را به كار برد و گفت:
فقال له: قُم يا على فانّنى
رضيتك من بعدى إماماً و هادياً(20)
«پيامبر به على فرمود: اى على برخيز كه من تو را بعد از خود به عنوان امام و هادى انتخاب كردم!»
چنان كه روشن است وى از لفظ «مولى» كه در كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، جز مقام امامت و پيشوايى و هدايت و رهبرى امت، چيز ديگرى استفاده نكرده است. در حالى كه از اهل لغت و فصيحان عرب محسوب مى شود.
نه تنها حَسّان شاعر بزرگ عرب از لفظ «مولى» اين معنى را استفاده نموده است، بلكه پس از وى ساير شعراى بزرگ اسلامى كه بيشتر آنان از ادبا و شعراى معروف عرب بودند و برخى نيز از استادان بزرگ اين زبان به شمار مى آيند، از اين لفظ همان معنى را فهميدند كه حسان فهميده بود، يعنى امامت و پيشوائى امّت!
گواه دوّم:
اميرمؤمنان(عليه السلام) در اشعار خود كه براى معاويه نوشته، درباره حديث غدير چنين مى گويد:
وَ أَوْجَبَ لِى وِلايَتَهُ عَلَيْكُمْ رَسُولُ اللّهِ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ(21)
يعنى: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) براى من، ولايتش را بر شما در روز غدير واجب ساخت.
چه شخصى بالاتر از امام مى تواند، حديث را براى ما تفسير كند و بفرمايد كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) روز غدير خم، ولايت را به چه معنى فرمود؟ آيا اين تفسير نمى رساند كه به انديشه همه حاضرانِ واقعه غدير، جز زعامت و رهبرىِ اجتماعى، مطلب ديگرى خطور نكرد؟
گواه سوّم:
پيامبر پيش از بيان جمله من كنت مولاه… اين سؤال را مطرح فرمود:
«اَلَسْتُ أَولى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ؟; آيا من از خود شما به شما سزاوارتر و شايسته تر نيستم؟»
در اين جمله، پيامبر(صلى الله عليه وآله) لفظ «اولى به نفس» به كار برده، و از همه مردم نسبت به اولويّت خود بر آنها اقرار گرفته است، سپس بلافاصله فرمود:
«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ; كسى كه من مولاى او هستم، على مولاى او است.»
هدف از تقارن اين دو جمله چيست؟ آيا جز اين است كه مى خواهد همان مقامى را كه خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) به نصّ قرآن دارد، براى على(عليه السلام) نيز ثابت كند؟ با اين تفاوت كه او پيامبر است و على امام، در نتيجه معنى حديث اين مى شود: هر كس من نسبت به او اولى هستم، على(عليه السلام) نيز نسبت به او اولى است»(22) و اگر مقصود پيامبر(صلى الله عليه وآله) جز اين بود، جهت نداشت براى اولويّت خود از مردم اقرار بگيرد. چقدر دور از انصاف است كه انسان اين پيام پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ناديده بگيرد. و از كنار قرينه اى به اين روشنى به آسانى بگذرد و چشم خود را به روى آن ببندد.
گواه چهارم:
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آغاز سخن خود، از مردم سه اصل مهمّ اسلامى را اقرار گرفت و فرمود:
«أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أنْ لا إِلهَ إلاّ اللّهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ و رَسُولُهُ وَ أَنَّ الجنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقُّ؟; آيا شما گواهى نمى دهيد كه معبودى جز خداى يكتا نيست، محمّد(صلى الله عليه وآله)بنده و رسول خدا است، و بهشت و دوزخ حق است؟»
هدف از اين اقرار گرفتن چه بود؟ آيا جز اين است كه مى خواهد ذهن مردم را آماده كند، تا مقام و موقعيّتى را كه بعداً براى على(عليه السلام) ثابت خواهد كرد، به مانند اصول پيشين تلقّى نمايند و بدانند كه اقرار به ولايت و خلافت وى، در رديف اصول سه گانه دين است كه همگى به آن اقرار و اعتراف دارند؟ اگر مقصود از «مولى» دوست و ناصر باشد، رابطه اين جمله ها به هم خورده و كلام، استوارى خود را از دست مى دهد. و پيوند كلام به هم مى خورد، آيا چنين نيست؟
گواه پنجم:
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آغاز خطابه خود، از مرگ و رحلت خويش سخن مى گويد و مى فرمايد: «إنّي أَوْشَكُ أَنْ اُدْعى فَاُجِيبَ; نزديك است دعوت حق را لبيك بگويم.»(23)
اين جمله حاكى از آن است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خواهد براى پس از رحلت خود چاره اى بينديشد و خلائى را كه از رحلت آن حضرت پديد مى آيد، پر كند. آنچه مى تواند چنين خلائى را پر كند، تعيين جانشينى است لايق و عالم كه زمام امور را پس از رحلت آن حضرت به دست بگيرد، نه چيز ديگر.
هرگاه ولايت را به غير خلافت تفسير كنيم، رابطه منطقى كلمات پيامبر(صلى الله عليه وآله) به طور آشكار به هم مى خورد، در حالى كه او از فصيح ترين و بليغ ترين سخن گويان است. چه قرينه اى از اين روشن تر براى مسأله ولايت پيدا مى شود؟
گواه ششم:
پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ…» چنين فرمود:
«اَللّهُ أَكْبَرُ عَلى إكْمالِ الدِّينِ وَ إتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتِى وَ الْوِلايَةِ لِعَلىٍّ مِنْ بَعْدِى; اللّه اكبر! بر كامل نمودن اين دين و به سرحد كمال رساندن نعمت و رضايت پروردگار!»
هرگاه مقصود، دوستى و يارى فردى از مسلمانان است، چگونه با ايجاب مودّت و دوستى على(عليه السلام) و نصرت او، دين خدا تكميل گرديد، و نعمت او به منتهى رسيد؟ روشن تر از همه اين كه مى گويد: خداوند به رسالت من و ولايت على(عليه السلام) بعد از من راضى گرديد.(24) آيا اينها همه گواه روشن بر معنى خلافت نيست؟
گواه هفتم:
چه گواهى روشن تر از اين كه شيخين (عمر و ابوبكر) و گروه بى شمارى از ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پس از فرود آمدن آن حضرت از منبر، همگى به على(عليه السلام) تبريك گفته و موضوع تهنيت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و شيخين از نخستين افرادى بودند كه به امام يا اين عبارت تهينت گفتند:
«هَنيئاً لَكَ يا عَلِىَّ بْنِ أبِي طالِب أَصْبَحْتَ و أَمْسَيْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة»(25)
«گوارا باد بر تو يا على، صبح كردى و شام كردى در حالى كه مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ايمان هستى»!
على(عليه السلام) در آن روز چه مقامى به دست آورد كه شايسته چنين تبريكى گرديد؟ آيا جز مقام زعامت و خلافت و رهبرى امّت كه تا آن روز به طور رسمى ابلاغ نشده بود، شايسته چنين تهنيت مى باشد؟ محبّت و دوستى چيز تازه اى نبود.
گواه هشتم:
هرگاه مقصود همان مراتب دوستى على(عليه السلام) بود، ديگر لازم نبود كه اين مسأله در چنان هواى گرم و سوزان مطرح گردد (كاروان يكصد هزار نفرى را از رفتن باز دارد و مردم را در آن هواى گرم روى ريگ و سنگ هاى داغ بيابان بنشاند و خطابه مفصّل بخواند)؟
مگر قرآن همه افراد جامعه با ايمان را برادر يكديگر نخوانده بود، چنان كه مى فرمايد:
«إنّما المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ;(26) افراد با ايمان برادر يكديگرند».
مگر قرآن، در آيات ديگرى افراد با ايمان را دوست يكديگر معرفى نكرده است؟ و على(عليه السلام) نيز عضو همان جامعه با ايمان بود، ديگر چه نيازى بود، و به فرض كه مصلحتى در اعلام اين دوستى بود، احتياج به اين مقدّمات و اين همه شرايط سخت نبود، در مدينه هم ممكن بود. به يقين مسأله بسيار مهمترى بوده كه نياز به اين مقدّمات استثنايى داشت، مقدّماتى كه در زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بى سابقه بود، و نظير آن هرگز تكرار نشد.
اكنون به داورى بنشينيد
با اين قرائن روشن، اگر كسى در مقصود پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)كه همان خلافت و زعامت مسلمين است شك كند شگفت آور نيست؟ آنها كه ترديد مى كنند چگونه وجدان خود را قانع مى سازند، و پاسخ پروردگار را روز رستاخيز چه خواهند داد؟
به يقين هرگاه همه مسلمانان فارغ از تعصّب ها و پيش داورى ها بررسى تازه اى را روى حديث غدير آغاز كنند، به نتايج مطلوبى خواهند رسيد و سبب اتّحاد هرچه بيشتر صفوف مسلمين خواهد شد، و جامعه اسلامى چهره نوينى به خود خواهد گرفت.
سؤال:
اين نكته نيز حائز اهميت است كه بعضى مى گويند رئيس جمهور محترم، واژه «مولا» را در يكى از سخنرانى هاى انتخاباتى خود، به معنى «دوستى» تفسير كرده، با اين كه خود از روحانيّون شيعه است.
پاسخ:
چنين نيست. زيرا ايشان با فاصله كمى براى رفع هرگونه ابهام و سوءِتفاهم، در توضيحى كه روز 23 خردادماه 1380 در بسيارى از جرائد انتشار يافت چنين تصريح نمود:
«خالى از لطف نيست تا نكته اى را كه در يكى از سخنرانى هاى اخير در باب داستان غدير گفته ام تكرار كنم كه محبت و مهر در دين خدا و به خصوص در عرصه حيات اجتماعى جامعه اسلامى نقش ممتاز دارد، با آنكه مقصود حضرت ختمى مرتبت از واژه مولى در جمله معروف «من كنت مولاه فهذا على مولاه» با توجه به خصوصيات زمان و مكان و بيعتى كه همان روز با امام على بن ابيطالب واقع شد قطعاً سرپرستى و ولايت امر جامعه اسلامى است و همان گونه كه ما شيعيان معتقديم و طبق نقل هاى معتبر تاريخى پس از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)اين معنى مورد قبول و تصديق صحابه بزرگ پيامبر(صلى الله عليه وآله)بوده است، در عين حال انتخاب واژه «مولى» پيام ويژه اى دارد و آگاهانه انتخاب شده است، قطعاً پيامبر اكرم مى توانست از عناوين ديگرى چون امير، قائد و سلطان استفاده كند. ولى در كلمه مولى علاوه بر سرپرستى، دوستى و محبّت هم كه از پايه هاى حكومت مطلوب اسلامى است اشراب شده است و امروز ملّت ما مى خواهد برخوردار از جامعه اى آزاد و آباد و رشد توام با معنويّت و اخلاق و محبت باشد».
گروه معارف و تحقيقات اسلامى قم
سه حديث پرمعنى!
در پايان اين مقال به سه حديث پرمعنى زير توجه فرمائيد:
1- حق با كيست؟
ام سلمه و عايشه همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى گويند: از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شنيديم كه مى فرمود: «على مع الحق و الحق مع على لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض; على با حق است و حق با على، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند».
اين حديث در بسيارى از منابع معروف اهل سنّت آمده است، علاّمه امينى اين منابع را به طور دقيق در جلد سوم الغدير آورده است.(27)
مفسّر معروف اهل سنت فخر رازى در تفسير كبيرش در ذيل سوره حمد مى گويد: امّا على بن ابى طالب(عليه السلام) بسم اللّه را بلند مى گفت و اين مطلب به تواتر ثابت شده و هر كس در دينش به على اقتدا كند هدايت يافته و دليل آن گفتار پيامبر است كه فرمود: «اللّهم ادر الحق مع على حيث دار; خداوندا! حق را بر محور وجود على بگردان هرگونه كه او گردش كند!».(28)
دقت كنيد اين حديث مى گويد: «حق» بر محور وجود او دور مى زند!
2- پيمان برادرى
گروهى از صحابه معروف پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين حديث را از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند:
«آخى رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) بين اصحابه فاخى بين ابى بكر و عمر، و فلان و فلان، فجاء على (رضى اللّه عنه) فقال آخيتَ بين اصحابك و لم تواخ بينى و بين احد؟! فقال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)انت اخى فى الدّنيا و الآخرة; پيامبر(صلى الله عليه وآله) ميان اصحابش پيمان اخوت برقرار ساخت از جمله ميان ابوبكر و عمر و فلان فرد و فلان فرد (هر كس را با هر كسى متناسب بود) در اين حال، على(عليه السلام) خدمت حضرت آمد و عرض كرد ميان همه پيمان برادرى بستى ولى ميان من و احدى پيمان برقرار ننمودى!
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود تو در دنيا و آخرت برادر منى»
همين مضمون با تعبيرات مشابه در 49 مورد ديگر آمده است. احاديثى كه عموماً در منابع اهل سنّت است!(29)
آيا پيمان برادرى على با پيامبر(صلى الله عليه وآله) دليل بر افضليت و برترى او بر همه امّت نيست؟ و آيا با وجود فرد برتر مى توان به سراغ غير برتر رفت؟
3- تنها راه نجات
ابوذر در حالى كه درِ خانه كعبه را گرفته بود صدا زد: من عرفنى (فقد عرفنى) و من لم يعرفنى فانا ابوذر، سمعت النّبى(صلى الله عليه وآله)يقول: مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينة نوح، من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق; هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد، و هر كس نمى شناسد، من ابوذرم! از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)شنيدم كه مى فرمود: مَثَل اهل بيت من مَثَل كشتى نوح است، هر كس وارد آن شود، نجات مى يابد و هر كس جدا شود غرق خواهد شد».
منابع اين حديث بسيار فراوان است كه در پاورقى ها اشاره خواهد شد.(30)
آن روز كه طوفان نوح صفحه زمين را فراگرفت هيچ وسيله نجاتى جز كشتى نوح نبود، حتّى كوههاى بلند نتوانستند فرزند نوح را كه با بدان نشسته بود، رهائى بخشند.
آيا طبق فرموده پيامبر(صلى الله عليه وآله)، براى نجات امت بعد از او، راهى جز چنگ زدن به دامان اهل بيت(عليهم السلام) وجود دارد؟
مدارك (از منابع معروف اهل سنّت)
———————————-
* 1. «رابغ»، هم اكنون در وسط راه مكه به مدينه است.
* 2. يكى از «ميقات هاى» احرام است و در گذشته راه اهل مدينه و مصر و عراق از آنجا منشعب مى شد.
* 3. مائده آيه 67.
* 4. پيامبر براى اطمينان خاطر، اين جمله را سه بار تكرار كرد كه مبادا بعدها اشتباهى رخ دهد!
* 5. اين فراز از حديث غدير، و گاهى قسمت اول آن بدون قسمت دوّم يا به عكس، در مسانيد زير آمده است:
مسند ابن حنبل: ج 1، ص 254; تاريخ دمشق: ج 42، ص 207 و 208 و 448، خصائص نسايى: ص 181، المعجم الكبير: ج 17، ص 39، سنن الترمذى: ج 5، ص 633، المستدرك على الصحيحين: ج 13، ص 135، المعجم الاوسط: ج 6، ص 95، مسند ابى يعلى: ج 1، ص 280، المحاسن و المساوئى: ص 41، مناقب خوارزمى: ص 104، و كتب ديگر.
* 6. اين خطبه را گروه كثيرى از علماى معروف و مشهور اهل سنّت در كتاب هاى خود آورده اند از جمله:
مسند احمد، جلد 1، صفحه 84، 88، 118، 119، 152، 332، 281، 331 و 370; سنن ابن ماجه، جلد 1 صفحه 55 و 58; المستدرك على الصّحيحين حاكم نيشابورى، جلد 3، صفحه 118 و 613، سنن ترمذى، جلد 5، 633; فتح البارى، جلد 79 ص 74; تاريخ خطيب بغدادى، جلد 8، صفحه 290، تاريخ الخلفاء و سيوطى، صفحه 114 و كتب ديگر
* 7. مائده / 67 و 3.
* 8. وفيات الأعيان: 1/60.
* 9. وفيات الأعيان: 2/223.
* 10. ترجمة الآثار الباقية: 395; الغدير: 1/267.
* 11. ثمار القلوب: 511.
* 12. ماجراى تبريك عمر بن خطّاب در مدارك بى شمارى از اهل تسنن آمده، از جمله در مسند ابن حنبل ج 6، ص 401، البداية و النّهاية، ج 5 ص 209; الفصول المهمّه ابن صباغ، ص 40; فرائد السّمطين، ج 1، ص 71. و همچنين ماجراى تبريك ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، زبير و ديگران در كتاب هاى متعدد آمده از جمله: در كتاب مناقب على بن أبيطالب، تأليف احمد بن محمد طبرى (الغدير، ج 1، ص 270).
* 13. مدارك اين منابع مهم يك جا خواهد آمد.
* 14. مجموع اين اسناد در جلد اول كتاب نفيس «الغدير» موجود مى باشد، كه عموماً از منابع معروف اهل سنت جمع آورى شده است.
* 15. مائده/3.
* 16. اشعار حسّان در منابع متعدّدى آمده است از جمله: مناقب خوارزمى، ص 135; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 47; فرائد السّمطين، ج 1، ص 73 و 74; النّور المشتعل، ص 56; المناقب كوثر، ج 1، ص 362 و 118.
* 17. اين احتجاج و به اصطلاح «منا شده» در كتاب هاى: مناقب اخطب خوارزمى حنفى، ص 217، و فرائد السّمطين حموينى باب 58، و الدر النّظيم ابن حاتم شامى، و الصواعق المحرقه ابن حجر عسقلانى، ص 75، و امالى ابن عقده، ص 7 و ص 212، و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 61، و الاستيعاب ابن عبدالبر، ج 3، ص 35، و تفسير طبرى، ج 3 ص 418 ذيل آيه 55 مائده آمده است.
* 18. فرائد السّمطين، سمط اول باب 58; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 362; اسد الغابه، ج 3، ص 307، و ج 5، ص 205; الاصابه ابن حجر عسقلانى، ج 2، ص 408، و ج 4، ص 80; مسند احمد، ج 1، ص 84 و 88; البداية و النّهاية ابن كثير شامى، ج 5، ص 210، و ج 7 ص 348; مجمع الزوائد هيتمى، ج 9، ص 106; ذخائر العقبى، ص 67 و… (الغدير، ج 1، صفحه 163 و 164).
* 19. اسنى المطالب شمس الدين شافعى، طبق نقل سخاوى فى الضّوء اللاّمع، ج 9، ص 256; البدر الطالع شوكانى، ج 2، ص 297; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 273; مناقب علاّمه حنفى، ص 130، بلاغات النّساء، ص 72; العقد الفريد، ج 1، ص 162، صبح الاعشى، ج 1، ص 259، مروج الذّهب ابن مسعود شافعى، ج 2، ص 49; ينابيع المودّه، ص 486.
* 20. مدارك نسبت اين اشعار به «حسّان بن ثابت»، قبلاً ذكر شد.
* 21. مرحوم علاّمه امينى، در جلد دوم الغدير، صفحات 25-30 اين شعر را به ضميمه ابيات ديگر از 11 نفر از دانشمندان شيعه و 26 نفر از دانشمندان سنى نقل نموده است.
* 22. اين جمله «ألست أولى بكم من أنفسكم» را علاّمه امينى از 64 محدث و مورخ اسلامى نقل كرده است. به جلد 1، ص 371 مراجعه فرماييد.
* 23. به الغدير: 1/26، 27، 30، 32، 333، 34، 36، 47 و 176 مراجعه شود، سند اين مطلب از مدارك اهل تسنن مانند: صحيح ترمذى، ج 2، ص 298; الفصول المهمّه ابن صباغ، ص 25; المناقب الثلاثه حافظ ابى الفتوح، ص 19; البداية و النّهاية ابن كثير، ج 5، ص 209 و ج 7 ص 348; الصواعق المحرقه، ص 25; مجمع الزّوائد هيتمى، ج 9، ص 165 و…
* 24. مرحوم علاّمه امينى مدارك اين قسمت از حديث را در ج1،ص43، 165، 231، 232، 233، 235 آورده است. مانند: الولاية ابن جرير طبرى، ص 310; تفسير ابن كثير، ج 2، ص 14; تفسير الدرّ المنثور، ج 2، ص 259; الاتقان، ج 1، ص 31; مفتاح النّجاح بدخشى، ص 220، ما نزل من القرآن فى علي، أبونعيم اصفهانى; تاريخ خطيب بغدادى، ج 4، ص 290; مناقب خوارزمى، ص 80; الخصائص العلويّه أبوالفتح نطنزى، ص 43; تذكره سبط بن جوزى، ص 18; فرائد السّمطين، باب 12.
* 25. براى آگاهى از اسناد تهنيت شيخين، به الغدير، ج1، ص 270، 283 مراجعه شود و قبلاً بخشى از مدارك اين حديث ذكر شد.
* 26. حجرات 10.
* 27. اين حديث را محمّد بن ابى بكر و ابوذر و ابوسعيد خدرى و گروهى ديگر نيز از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند. (به جلد سوم الغدير مراجعه شود.)
* 28. تفسير كبير، ج 1، ص 205.
* 29. علاّمه امينى تمام اين پنجاه حديث و مدارك و منابع آن را به طور دقيق در جلد سوّم الغدير آورده است.
* 30. مستدرك حاكم، جلد 2، صفحه 150، (طبع حيدرآباد) و حدّاقل 30 كتاب ديگر از منابع معروف اهل سنّت، آن را نقل كرده اند.