1.توحید افعالی
2.توحید در عبادت
3توحید صفات
توحید افعالی
1)توحید خالقیت
2)توحید ربوبیت
3)توحید مالکیت
4)توحید حاکمیت
5)توحید اطاعت
6)توحید قانون گزاری
1) توحید خالقیت
الف)مرگ وحیات
سؤال: چگونه مرگ و حيات نشانه توحيد خالقيت مى باشد؟
جواب: پاسخ اين سؤال در آيه 31 سوره «يونس» آمده آنجا كه مى فرمايد: «و چه كسى زنده را از مرده، و مرده را از زنده خارج مى كند؟» (وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيّت و يُخْرِجُ المَيّت مِنَ الحَىّ) اين همان موضوعى است كه تاكنون عقل دانشمندان و علماى علوم طبيعى و زيست شناسان در آن حيران مانده، كه چگونه موجود زنده از موجود بى جان به وجود آمده است؟
آيا چنين چيزى كه تلاش و كوشش مداوم دانشمندان تاكنون در آن به جائى نرسيده است مى تواند يك امر ساده، و وابسته به تصادف، و بدون برنامه هدف باشد؟ بدون شك پديده پيچيده و ظريف و اسرارآميز حيات نيازمند به علم و قدرت فوق العاده، و عقل كلّى است.
او نه تنها در آغاز، موجود زنده را از موجودات بى جان زمين آفريده است. بلكه علاوه بر اين، سنت او بر اين قرار گرفته كه: حيات نيز جاودانى نباشد، و به همين جهت مرگ را در دل حيات آفريده، تا از اين طريق ميدان را براى دگرگونى ها و تكامل باز دارد.(1)
1. تفسير نمونه، جلد 8، صفحه 343.
ب)معنی توحید خالقیت
سؤال: توحيد خالقيت به چه معنى است؟
جواب: توحيد خالقيت يعنى همان كه قرآن مى گويد: (قُلِ اللهُ خالق كُلِّ شىء) «بگو خداوند آفريدگار همه چيز است».(1) معلوم است وقتى كه واجب الوجود يكى باشد و غير او همه چيز ممكن الوجود بنابراين خالق همه موجودات نيز يكى خواهد بود.(2)
1. رعد، آيه 16.
2. تفسير نمونه، جلد 27، صفحه 482.
پ)خلق از عدم
سؤال: آيا ممكن است چيزى از عدم به وجود آيد؟
جواب: خداى متعال در آيه 117 سوره «بقره» مى فرمايد: (بَديعُ السَّماوَاتِ وَ الاَْرْضِ) كلمه بديع از ماده «بدع» به معنى وجود آوردن چيزى بدون سابقه است، و اين مى رساند كه خداوند، آسمان ها و زمين را بدون هيچ ماده و نمونه قبلى به وجود آورده است. اكنون اين سؤال پيش مى آيد، مگر مى شود چيزى از عدم به وجود آيد؟
عدم كه نقيض وجود مى باشد، چگونه مى تواند علت و منشأ موجود باشد؟ آيا مى توان باور كرد نيستى مايه هستى گردد؟
اين همان ايرادى است كه مادّى ها در مسأله «ابداع» دارند و از آن نتيجه مى گيرند كه مادّه اصلى جهان ازلى و ابدى است و مطلقاً موجود و معدوم نمى شود.
پاسخ: در مرحله اوّل عين اين ايراد به خود آن ها نيز وارد مى شود. توضيح اين كه: آنها معتقدند مادّه اين جهان قديم و ازلى است و تا به حال چيزى از آن كم نشده، و اين كه مى بينيم جهان تا به حال تغييراتى كرده، تنها «صورت» آن است كه دائماً در تغيير است، نه اصل ماده; از آنها مى پرسيم صورت فعلى ماده كه قبلا به طور مسلّم وجود نداشته، چگونه به وجود آمد؟
آيا از عدم به وجود آمد؟ اگر چنين است، پس چگونه «عدم» مى تواند منشأ «وجود صورت» گردد؟ مثلا: نقاشى، منظره زيبايى را با قلم و رنگ بر روى كاغذ ترسيم مى كند، مادّى ها مى گويند: مادّه رنگى آن موجود بوده، ولى اين منظره و اين «صورت» كه قبلا وجود نداشته، چگونه به وجود آمده است؟
هر پاسخ كه آنها براى پيدا شدن «صورت» از «عدم» دارند، همان پاسخ را در مورد «مادّه» خواهيم گفت.
در مرحله دوّم، بايد توجه داشت اشتباه از ناحيه كلمه «از» به وجود آمده است، آنها خيال مى كنند اين كه مى گوئيم «عالم» «از» نيستى به هستى آمده، مثل اين است كه: مى گوئيم «ميز» از «چوب» ساخته شده است كه براى ساختن ميز، چوب بايد قبلاً موجود باشد تا ميز ساخته شود، در صورتى كه معنى جمله «عالم از نيستى به هستى آمده» اين نيست، بلكه اين است: «عالم قبلا وجود نداشت پس موجود شد» آيا در اين عبارت تضاد و تناقضى مى بينيد؟ و به تعبير فلسفى: هر موجود ممكن (آن كه از ذات خود هستى ندارد) از دو جنبه تشكيل شده است: «ماهيت» و «وجود»: «ماهيت» عبارت از «معنى اعتبارى» است كه نسبت آن به وجود و عدم، مساوى است، به عبارت ديگر قدر مشتركى كه از ملاحظه وجود و عدم چيزى به دست مى آيد «ماهيت» ناميده مى شود، مثلاً اين درخت سابقاً نبوده و فعلا هست; فلانى سابقاً وجود نداشت فعلا وجود پيدا كرده، آنچه را كه مورد دو حالت وجود و عدم قرار داديم «ماهيت» است. بنابراين، معنى اين سخن كه «خداوند عالم را از عدم به وجود آورده» اين مى شود كه: خداوند ماهيت را از حال عدم به حال وجود آورد، و به تعبير ديگر لباس «وجود» بر اندام «ماهيت» پوشانيد.(1)
تفسير نمونه، جلد 1، صفحه 480.
ت)خلق ظلمت
سؤال: با توجه به اينكه ظلمت عدم نور است، چرا خدا آنرا جزء مخلوقات خويش مى داند؟
جواب: خداى متعال در آيه 1 سوره «انعام» اشاره به خلقت نور و ظلمت كرده مى فرمايد: «خداوندى كه مبدأ نور و ظلمت را ايجاد كرد» (وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ)
نكته اى كه از اين آيه بدست مى آيد اين است كه: همان طور كه «نور» مخلوق خداوند است، «ظلمت» هم آفريده او است، در حالى كه معروف در ميان فلاسفه و دانشمندان علوم طبيعى اين است كه «ظلمت» چيزى جز «عدم نور» نيست، و اين را مى دانيم كه نام مخلوق بر معدوم نمى توان گذاشت.
بنابراين، چگونه آيه مورد بحث، ظلمت را جزء مخلوقات خداوند به شمار آورده است؟!
در پاسخ اين ايراد مى توان گفت:
اوّلاًـ ظلمت هميشه به معناى ظلمت مطلق نيست، بلكه ظلمت غالباً به معناى نور بسيار كم و ضعيف، در برابر نور فراوان و قوى به كار مى رود، مثلاً: همه مى گوئيم: «شب ظلمانى» با اين كه مسلّم است: در شب، ظلمت مطلق نيست، بلكه همواره ظلمت شب، آميخته با نور كم رنگ ستارگان يا منابع ديگر نور مى باشد.
بر اين اساس مفهوم آيه اين مى شود كه: خداوند براى شما روشنى روز و تاريكى شب را كه يكى نور قوى و ديگرى نور بسيار ضعيف است، قرار داد، و بديهى است كه ظلمت به اين معنى از مخلوقات خدا است.
ثانياًـ درست است كه ظلمت مطلق، يك امر عدمى است، اما امر عدمى هنگامى كه در شرائط خاصى واقع شود، حتماً از يك امر وجودى سرچشمه مى گيرد يعنى كسى كه ظلمت مطلق را در شرائط خاصى براى اهداف معينى به وجود مى آورد، حتماً بايد از وسائل وجودى استفاده كند.
مثلاً ما مى خواهيم در لحظه معينى اطاق را براى ظاهر كردن عكسى تاريك كنيم، ناچاريم جلوى نور را بگيريم تا ظلمت در اين لحظه معين به وجود آيد، چنين ظلمتى مخلوق است (مخلوق بالتّبع).
و به اصطلاح عدمِ مطلق گر چه مخلوق نيست، اما عدمِ خاص سهمى از وجود دارد و مخلوق مى باشد.(1)
1. تفسير نمونه، جلد5، صفحه 188.
ث) استدلال قرآن
سؤال: استدلال قرآن بر توحيد خالقيت!
جواب: پاسخ اين سؤال در آيات 25ـ26 سوره «لقمان» آمده است.
نخست مى فرمايد: «اگر از آنها سؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ به طور قطع در پاسخ مى گويند: اللّه» (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ).
اين تعبير كه در آيات ديگر قرآن نيز ديده مى شود (سوره «عنكبوت» آيه 61 ـ 63، «زمر» 38، «زخرف» 9) از يك سو، دليل بر اين است كه مشركان هرگز منكر توحيد خالق نبودند، و نمى توانستند خالقيت را براى بتها قائل شوند، تنها به شرك در عبادت و شفاعت بتها معتقد بودند.
و از سوى ديگر، دليل بر فطرى بودن توحيد و تجلى اين نور الهى در سرشت همه انسان ها است.
بعد از آن مى گويد: حال كه آنها به توحيد خالق معترفند: «بگو حمد و ستايش مخصوص «اللّه» است كه خالق همه چيز مى باشد، نه بتها كه خود مخلوق اويند، ولى اكثر آنها نمى دانند و نمى فهمند كه: عبادت بايد منحصر به خالق جهان باشد» (قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لايَعْلَمُونَ).
پس از آن به مسأله «مالكيت» حق مى پردازد; چرا كه بعد از ثبوت خالقيت، نياز به دليل ديگرى بر مالكيت او نيست، مى فرمايد: «از آن خدا است آنچه در آسمان ها و زمين است» (لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ).
بديهى است آن كس كه «خالق» و «مالك» است، «مدبّر» امور جهان نيز مى باشد و به اين ترتيب، بخشهاى سه گانه توحيد (توحيد خالقيت، توحيد مالكيت و توحيد ربوبيت) ثابت مى گردد.
و كسى كه چنين است از همه چيز بى نياز، و شايسته هرگونه ستايش است به همين دليل، در پايان آيه مى افزايد: «خداوند غنى و حميد است» (إِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ).
او «غنىّ» على الاطلاق، و «حميد» از هر نظر است، چرا كه هر موهبتى در جهان است به او باز مى گردد، و هر كس هر چه دارد از او دارد، و خزائن همه خيرات به دست او است و اين دليل زنده غناى او مى باشد.
آيه بعد، ترسيمى از علم بى پايان خدا است، كه با ذكر مثالى بسيار گويا و رسا مجسم شده است.
«اگر آنچه روى زمين از درختان است قلم شوند، و دريا براى آن مركب گردد، و هفت دريا بر اين دريا افزوده شود، تا علم خدا را بنويسند، اينها همه تمام مى شوند اما كلمات خدا پايان نمى گيرد، خداوند عزيز و حكيم است» (وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الأَرْضِ مِنْ شَجَرَة أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُر ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ).
بعد از ذكر علم بى پايان پروردگار، سخن از قدرت بى انتهاى او به ميان مى آورد و مى فرمايد: «آفرينش همه شما و نيز برانگيخته شدن شما بعد از مرگ، همانند يك فرد بيش نيست، خداوند شنوا و بينا است» (ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاّ كَنَفْس واحِدَة إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ).(1)
1. تفسير نمونه، جلد17، صفحه 84.
2)توحید ربوبیت
الف)معنی توحید ربوبیت
سؤال: توحيد ربوبيت به چه معنى است؟
جواب: ربوبيت: يعنى مدبر، مدير، مربى و نظام بخش عالم هستى تنها خدا است، چنان كه قرآن مى گويد: (قُلْ أغَيْرَ الله أبغي رَبّاً وَ هُوَ رَبُّ كلِّ شَىء) «آيا غير خدا را پروردگار خود بطلبم در حالى كه او پروردگار همه چيز است»؟!(1)
دليل آن نيز وحدت واجب الوجود و توحيد خالق در عالم هستى است.(2)
1. انعام، آيه 164.
2. تفسير نمونه، جلد 27، صفحه 482.
ب) مراحل ربوبیت
سوال: ربوبيت خداوند داراى چند مرحله است؟
جواب: پاسخ اين سوال در آيات 78ـ82 سوره «شعراء» آمده است. در اين آيات حضرت ابراهيم (عليه السلام)به توصيف پروردگار جهانيان، و ذكر نعمت هاى معنوى و مادى او مى پردازد. نخست، از نعمت آفرينش و هدايت، شروع كرده، مى گويد:«او كسى است كه مرا آفريد، و هم او مرا هدايت مى كند» (الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ).
هم در عالم تكوين هدايت كرده و وسائل حيات مادى و معنوى در اختيارم گذارده، و هم در عالم تشريع، وحى و كتاب آسمانى، براى من فرستاده است.
ذكر كلمه «فاء» بعد از آفرينش، اشاره به اين است كه: هدايت از خلقت جدا نيست و دوشادوش آن، همه جا پيش مى رود، و جمله «يَهْدِينِ» كه به صورت «فعل مضارع» آمده است، دليل روشنى بر استمرار هدايت و نياز انسان به او در تمام عمر است.
گوئى ابراهيم(عليه السلام) با اين سخن، بيانگر اين حقيقت است كه: من از لحظه خلقتم، هميشه با او بوده ام و در همه حال با او هستم، حضور او را در زندگى خود احساس مى كنم، او دوستى است كه: رشته اى در گردنم افكنده و مى برد هر جا كه خاطر خواه او است!
پس از بيان نخستين مرحله ربوبيت، يعنى هدايت بعد از آفرينش، به نعمت هاى مادى پرداخته، مى گويد: «او كسى است كه مرا غذا مى دهد و سيراب مى كند» (وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ).
آرى من همه نعمت ها را از او مى بينم، پوست و گوشت من، آب و غذاى من، همه از بركات او است.
آن گاه، از مرحله زندگى دنيا پا را فراتر گذارده، به زندگى جاويدان در سراى آخرت مى پردازد، تا روشن سازد كه من همه جا بر سر خوان نعمت او نشسته ام نه فقط در دنيا كه در آخرت نيز هم.
مى گويد: «او كسى است كه مرا مى ميراند و بار ديگر زنده مى كند» (وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ).
آرى، هم مرگ من از او است و هم بازگشت مجدد به زندگى از ناحيه او است. نه تنها در حالت صحت و تندرستى ام مشمول نعمت هاى اويم، كه «هنگام بيمارى ام نيز او مرا شفا مى دهد» (وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ).
با اين كه بيمارى نيز گاهى از ناحيه او است، اما براى رعايت ادب در سخن آن را به خود نسبت مى دهد.
هنگامى كه وارد عرصه محشر شوم، چشم اميدم به او دوخته شده; چرا كه «او كسى است كه طمع دارم گناهم را در روز جزا بيامرزد» (وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ).
بدون شك، پيامبران معصومند و گناهى ندارند كه بخشوده شود، ولى، چنان كه در گذشته هم گفته ايم، گاهى، حسنات نيكان، گناه مقربان محسوب مى شود، و در مقام والاى آنان، گاه انجام يك كار خوب نيز، قابل بازخواست است; چرا كه از كار نيكوترى جلوگيرى كرده، و لذا ترك اولايش مى نامند.
او هرگز تكيه بر اعمال نيك خود نمى كند كه اينها در جنب كرم الهى، هيچ است و در مقابل نعمت هايش قابل ذكر نيست، بلكه تنها تكيه اش بر لطف خدا است، و اين آخرين مرحله انقطاع الى اللّه است.
كوتاه سخن اين كه: ابراهيم براى مشخص ساختن معبود حقيقى، نخست به سراغ «خالقيت» پروردگار مى رود، سپس مقام ربوبيت او را در همه مراحل روشن مى سازد.
نخست مرحله هدايت است، پس از آن مرحله «نعمت هاى مادى» ـ اعم از ايجاد شرائط و دفع موانع ـ و سرانجام مرحله «زندگى جاودانى» در سراى ديگر كه در آنجا نيز ربوبيتش در چهره بخشش مواهب و آمرزش گناه، جلوه گر مى شود، و به اين ترتيب، بر پندار خرافى خدايان متعدد و ارباب انواع، خط بطلان مى كشد و سر تعظيم بر آستان پروردگار فرود مى آورد.(1)
1. تفسير نمونه، جلد15، صفحه 281.
پ)ربوبیت خورشید
سؤال: چگونه مى توان از غروب آفتاب بر نفى ربوبيت آن استدلال كرد؟
جواب: اين استدلال ممكن است از سه راه باشد:
الف ـ پروردگار و مربى موجودات (آن چنان كه از كلمه «ربّ» استفاده مى شود) بايد هميشه ارتباط نزديك با مخلوقات خود داشته باشد، لحظه اى نيز از آنها جدا نگردد، بنابراين، چگونه موجودى كه غروب مى كند و ساعت ها نور و بركت خود را برمى چيند و از بسيارى موجودات به كلى بيگانه مى شود، مى تواند پروردگار و ربّ آنها بوده باشد؟!
ب ـ موجودى كه داراى غروب و طلوع است، اسير چنگال قوانين طبيعت است، چيزى كه خود محكوم اين قوانين است چگونه مى تواند حاكم بر آنها و مالك آنها بوده باشد؟
او خود مخلوق ضعيفى است و سر بر فرمان آنها و توانائى كمترين انحراف و تخلف از آنها را ندارد.
ج ـ موجودى كه داراى حركت است، حتماً موجود حادثى خواهد بود; زيرا همان طور كه مشروحاً در فلسفه اثبات شده است، حركت همه جا دليل بر حدوث است; زيرا حركت، خود، يك نوع وجود حادث است و چيزى كه در معرض حوادث است يعنى داراى حركت است نمى تواند يك وجود ازلى و ابدى بوده باشد (دقت كنيد).(1)
1. تفسير نمونه، جلد5، صفحه 389.
3) توحید مالکیت
الف)نعمت های دنیوی
سؤال: هر گونه رحمت ونعمت در اين عالم از سوى خداست!
جواب: پاسخ اين سؤال را مى توان با توجه به آيه 49 سوره «شورى» بدست آورد. خداوند براى نشان دادن اين واقعيت، كه هر گونه نعمت و رحمت در اين عالم از سوى او است و كسى از خود چيزى ندارد، به يك مسأله كلى و يك مصداق روشن آن اشاره كرده، مى فرمايد: «مالكيت و حاكميت آسمان ها و زمين براى خدا است و هر چه بخواهد مى آفريند» (للهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ يَخْلُقُ مَا يَشاءُ).
نمونه روشنى از اين واقعيت كه هيچ كس از خود چيزى ندارد و هر چه هست از ناحيه اوست اين كه: به هر كس اراده كند دختر مى بخشد و به هر كس بخواهد پسر (يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ ءناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُور) يا اگر بخواهد پسر و دختر هر دو به آنها مى دهد و هر كس را بخواهد عقيم و بى فرزند مى گذارد (أَوْ يَزَوِّجُهُمْ ذُكراناً وَ إناثاً وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشاءُ عَقِيماً).(1)
عجب اين كه هيچ كس نه در زمان هاى گذشته، و نه امروز كه علوم و دانش ها پيشرفت فراوان كرده، قدرت انتخاب در اين مسأله را ندارد، و على رغم تمام تلاش ها و كوشش ها، هنوز كسى نتوانسته است، عقيمان واقعى را فرزند ببخشد، و يا نوع فرزند را طبق تمايل انسان، تعيين كند گر چه نقش بعضى از غذاها و داروها را در افزايش احتمال تولد پسر يا دختر نمى توان انكار كرد، ولى بايد دانست كه اينها فقط احتمال را افزايش مى دهد، و نتيجه هيچ يك قطعى نيست. و اين، يك نمونه بارز از عدم توانايى انسان از يكسو و نشانه روشن از مالكيت و حاكميت و خالقيت خداوندى از سوى ديگر است.(2)
1. شورى، آيه 50.
2. تفسير نمونه، جلد 20، صفحه 508.
ب)عزت
سؤال: چرا فقط بايد از خدا عزت را طلب كرد؟
جواب: «عِزَّت» به گفته «راغب» در «مفردات» در اصل، آن حالتى است كه انسان را مقاوم، و شكست ناپذير مى سازد، به زمينهاى صلب و محكم نيز به همين جهت «عزاز»(بر وزن اساس) مى گويند.
از آنجا كه تنها ذات پاك اوست كه شكست ناپذير است، و گر نه همه مخلوقات به حكم محدوديتشان، قابل شكستند، لذا تمام عزت از آن اوست، و هر كس عزتى كسب مى كند، از بركت درياى بى انتهاى اوست.
در حديثى از «انس» نقل شده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: إِنَّ رَبَّكُمْ يَقُولُ كُلَّ يَوْم أَنَا الْعَزِيزُ، فَمَنْ أَرادَ عِزَّ الدّارَيْنِ فَلْيُطِعِ الْعَزِيزَ!: «پروردگار شما همه روزه مى گويد: منم عزيز! و هر كس عزت دو جهان خواهد، بايد اطاعت عزيز كند»!.
در حقيقت، انسان آگاه، بايد آب را از سرچشمه بگيرد، كه آب زلال و فراوان آنجاست، نه از ظروف كوچك و مختصرى كه هم محدود است و هم آلوده، و در دست اين و آن مى باشد.
در حالات امام حسن بن على(عليهما السلام) مى خوانيم: در ساعات آخر عمرش، هنگامى كه يكى از ياران به نام «جنادة بن ابى سفيان» از او اندرز خواست، نصايح ارزنده و مؤثرى براى او بيان فرمود، از جمله اين بود: وَ إِذا أَرَدْتَ عِزّاً بِلا عَشِيرَة وَ هَيْبَةً بِلا سُلْطان فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللّهِ إِلَى عِزِّ طاعَةِ اللّهِ: «هر گاه بخواهى بدون داشتن قبيله عزيز باشى، و بدون قدرت حكومت، هيبت داشته باشى، از سايه ذلت معصيت خدا بدر آى، و در پناه عزت اطاعت او قرار گير»!.
و اگر مى بينيم در بعضى از آيات قرآن، «عزت» را علاوه بر خداوند، براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)و مؤمنان قرار مى دهد: «وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِيْنَ».(1)
به خاطر آنست كه، آنها نيز از پرتو عزت پروردگار، كسب عزت كرده اند، و در مسير طاعت او گام بر مى دارند. (2)
1 ـ منافقون، آيه 8.
2. تفسير نمونه، جلد18، صفحه 212.
ج)استدلال قرآن
سؤال: استدلال قرآن بر توحيد مالكيت!
جواب: پاسخ اين سؤال در آيات 25ـ26 سوره «لقمان» آمده است.
نخست مى فرمايد: «اگر از آنها سؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ به طور قطع در پاسخ مى گويند: اللّه» (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ).
اين تعبير كه در آيات ديگر قرآن نيز ديده مى شود (سوره «عنكبوت» آيه 61 ـ 63، «زمر» 38، «زخرف» 9) از يك سو، دليل بر اين است كه مشركان هرگز منكر توحيد خالق نبودند، و نمى توانستند خالقيت را براى بتها قائل شوند، تنها به شرك در عبادت و شفاعت بتها معتقد بودند.
و از سوى ديگر، دليل بر فطرى بودن توحيد و تجلى اين نور الهى در سرشت همه انسان ها است.
بعد از آن مى گويد: حال كه آنها به توحيد خالق معترفند: «بگو حمد و ستايش مخصوص «اللّه» است كه خالق همه چيز مى باشد، نه بتها كه خود مخلوق اويند، ولى اكثر آنها نمى دانند و نمى فهمند كه: عبادت بايد منحصر به خالق جهان باشد» (قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لايَعْلَمُونَ).
پس از آن به مسأله «مالكيت» حق مى پردازد; چرا كه بعد از ثبوت خالقيت، نياز به دليل ديگرى بر مالكيت او نيست، مى فرمايد: «از آن خدا است آنچه در آسمان ها و زمين است» (لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ).
بديهى است آن كس كه «خالق» و «مالك» است، «مدبّر» امور جهان نيز مى باشد و به اين ترتيب، بخشهاى سه گانه توحيد (توحيد خالقيت، توحيد مالكيت و توحيد ربوبيت) ثابت مى گردد.
و كسى كه چنين است از همه چيز بى نياز، و شايسته هرگونه ستايش است به همين دليل، در پايان آيه مى افزايد: «خداوند غنى و حميد است» (إِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ).
او «غنىّ» على الاطلاق، و «حميد» از هر نظر است، چرا كه هر موهبتى در جهان است به او باز مى گردد، و هر كس هر چه دارد از او دارد، و خزائن همه خيرات به دست او است و اين دليل زنده غناى او مى باشد.
آيه بعد، ترسيمى از علم بى پايان خدا است، كه با ذكر مثالى بسيار گويا و رسا مجسم شده است.
«اگر آنچه روى زمين از درختان است قلم شوند، و دريا براى آن مركب گردد، و هفت دريا بر اين دريا افزوده شود، تا علم خدا را بنويسند، اينها همه تمام مى شوند اما كلمات خدا پايان نمى گيرد، خداوند عزيز و حكيم است» (وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الأَرْضِ مِنْ شَجَرَة أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُر ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ).
بعد از ذكر علم بى پايان پروردگار، سخن از قدرت بى انتهاى او به ميان مى آورد و مى فرمايد: «آفرينش همه شما و نيز برانگيخته شدن شما بعد از مرگ، همانند يك فرد بيش نيست، خداوند شنوا و بينا است» (ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاّ كَنَفْس واحِدَة إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ).(1)
1. تفسير نمونه، جلد17، صفحه 84.
4)توحید حاکمیت
الف)معنی توحید حاکمیت
سؤال: توحيد حاكميت به چه معنى است؟
جواب: مسلماً جامعه بشرى نياز به حكومت دارد; چرا كه زندگى دسته جمعى بدون حكومت ممكن نيست. تقسيم مسؤليت ها، تنظيم برنامه ها، اجراى مديريت ها، و جلوگيرى از تعديات و تجاوزها، تنها به وسيله حكومت ميسر است.
از طرفى، اصل آزادى انسان ها مى گويد: هيچ كس بر هيچ كس حق حكومت ندارد ،مگر آن كه مالك اصلى و صاحب حقيقى اجازه دهد، و از همين جاست كه ما هر حكومتى را كه به حكومت الهى منتهى نشود، مردود مى دانيم، و نيز از همين جاست كه مشروعيت حكومت را از آن پيامبر(صلى الله عليه وآله) و سپس امامان معصوم(عليهم السلام) و بعد از آنها براى فقيه جامع الشرايط مى دانيم.
البته، ممكن است مردم به كسى اجازه دهند كه بر آنها حكومت كند، ولى چون اتفاق تمام افراد جامعه عادتاً غير ممكن است، چنين حكومتى عملا ممكن نيست. البته نبايد فراموش كرد: توحيد ربوبيت مربوط به عالم تكوين است و توحيد قانونگذارى و حكومت مربوط به عالم تشريع. قرآن مجيد مى گويد: (إنِ الْحُكْمُ إلاّ للهِ) «حكم و حكومت تنها از آن خداست».(1)(2)
1. انعام، آيه 57.
2. تفسير نمونه، جلد 27، صفحه 483.
ب)حاکمیت حقیقی
سؤال: چرا آيات قرآن روز قيامت را روز آشكار شدن قدرت خداوند مى دانند؟
جواب: درست است كه مالكيت و حكومت خداوند بر تمام عالم هستى، از آغاز جهان بوده و تا پايان جهان و در عالم قيامت ادامه خواهد داشت، و اختصاصى به روز رستاخيز ندارد.
ولى از آنجا كه در اين جهان يك سلسله عوامل و اسباب در پيشبرد هدف ها و انجام كارها مؤثر است، گاهى اين عوامل و اسباب انسان را از خداوند كه مسبب الاسباب است غافل مى كند.
به تعبير ديگر، دو رقم حاكميت و مالكيت وجود دارد:
حاكميت حقيقى كه حاكميت خالق بر مخلوق است و حاكميت اعتبارى و قرار دادى كه ميان مردم معمول است، در دنيا اين هر دو وجود دارد، اما در سراى آخرت حكومت هاى قرار دادى و اعتبارى، همه برچيده مى شود تنها حكومت حقيقى خالق جهان باقى مى ماند.
اما در آن روز كه همه اين اسباب از كار مى افتد، مالكيت و حكومت او از هر زمان آشكارتر و روشن تر مى گردد.
«و در آن روز كه در صور دميده مى شود و قيامت بر پا مى گردد، حكومت و مالكيت مخصوص ذات پاك او است» (وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ(1))، درست نظير آيه ديگرى كه مى گويد: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّار: «حكومت و مالكيت امروز (روز قيامت) براى كيست؟ تنها براى خداوند يگانه پيروز است».(2)(3)
1. انعام، آيه 73.
2 ـ غافر، آيه 16.
3. تفسير نمونه، جلد5، صفحه 373.
5) توحید اطاعت
الف) معنی توحید اطاعت
سؤال: توحيد اطاعت به چه معنى است؟
جواب: يعنى تنها مقام «واجب الإطاعة» در جهان، ذات پاك خدا است، و مشروعيت اطاعت از هر مقام ديگرى، بايد از همين جا سرچشمه گيرد، يعنى اطاعت او، اطاعت خدا محسوب شود.
دليل آن هم روشن است: وقتى حاكميت مخصوص او است، مطاع بودن هم مخصوص او است، و لذا ما اطاعت أنبيّاء(عليهم السلام) و ائمه معصومين(عليهم السلام) و جانشينان آن ها را پرتوى از اطاعت خدا مى شمريم، قرآن مى فرمايد: (مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أطاعَ الله) «هر كس رسول خدا را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است».(1)(2)
1. نساء، آيه 80.
2. تفسير نمونه، جلد 27، صفحه 284.
ب) اطاعت انسانها
سؤال: تا چه اندازه انسان مجاز است، از انسانهاى ديگر اطاعت كند؟
جواب: با اندكى تأمل در آيه 31 سوره «توبه» پاسخ اين سؤال روشن مى شود، خداوند مى فرمايد: «و هيچ گاه به آنها دستورى داده نشده كه خدايان متعدد براى خود انتخاب كنند، بلكه به آنها دستور داده شده كه تنها يك معبود را بپرستند» (وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً).
«معبودى كه هيچ كس جز او شايسته پرستش نيست» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ).
«معبودى كه منزه است از آنچه آنها شريك وى قرار مى دهند» (سُبْحانَهُ عَمّا يُشْرِكُونَ).
قرآن مجيد در اين آيه، درس بسيار پر ارزشى به همه پيروان خود مى دهد و يكى از عالى ترين مفاهيم توحيد را ضمن آن خاطر نشان مى سازد، مى فرمايد: هيچ مسلمانى حق ندارد اطاعت بى قيد و شرط انسانى را بپذيرد; زيرا اين كار مساويست با پرستش او، همه اطاعت ها بايد در چهار چوبه اطاعت خدا در آيد و پيروى از دستور يك انسان تا آنجا مجاز است كه با قوانين خدا مخالفت نداشته باشد، اين انسان هر كس و هر مقامى مى خواهد باشد.
زيرا اطاعت بى قيد و شرط، مساوى است با پرستش، و شكلى است از بت پرستى و عبوديت، اما متأسفانه مسلمانان با فاصله گرفتن از اين دستور مهم اسلامى و بر پا ساختن بت هاى انسانى گرفتار تفرقه ها، پراكندگى ها، استعمارها و استثمارها شده اند و تا اين بت ها شكسته نشود و كنار نرود، نبايد انتظار برطرف شدن نابسامانى ها را داشته باشند.
اصولاً اين گونه بت پرستى از بت پرستى هاى زمان جاهليت كه در برابر سنگ و چوب سجده مى كردند، خطرناكتر است; زيرا آن بت هاى بى روح پرستش كنندگان خويش را هيچ گاه استعمار نمى كردند.
اما انسان هائى كه به شكل «بت» در مى آيند بر اثر خودكامگى، پيروان خود را به زنجير اسارت مى كشند و گرفتار همه گونه انحطاط و بدبختى مى گردانند.(1)
1. تفسير نمونه، جلد7، صفحه 429.
6)توحید قانون گذاری
الف) قانونگذار
سؤال: آيا قانونگذارى در اسلام مخصوص خداوند است؟
جواب: پاسخ اين سؤال در آيات 59ـ61 سوره «يونس» آمده كه در ضمن عبارات كوتاهى اين حقيقت را ثابت مى كند كه: حق قانون گذارى مخصوص خدا است، و هر كس بى اذن و اجازه و فرمان او اقدام به چنين كارى كند، مرتكب تهمت و افتراء بر خدا شده است; زيرا همه روزى ها و مواهب عالم از ناحيه او نازل گرديده، و در حقيقت مالك اصلى همه آنها خدا است، بنابراين او است كه حق دارد بعضى را «مجاز»، و بعضى را «غير مجاز» اعلام كند، هر چند دستورهاى او در اين زمينه در مسير منافع و تكامل بندگان است، و او كمترين نيازى به اين كار ندارد، ولى به هر حال صاحب اختيار و قانون گذار او است.
مگر اين كه اجازه اين كار را، در حدودى كه صلاح مى داند، به كسى مانند پيامبر(صلى الله عليه وآله)واگذار كند.
چنان كه از روايات متعددى نيز استفاده مى شود كه: پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، بعضى از امور را واجب يا حرام كرده است، كه در زبان روايات به عنوان «فرض النبى» ناميده شده، البته همه اينها طبق فرمان خداوند و اختياراتى است كه به پيامبرش واگذار كرده است.
و الّا قانونگدارى در برابر قانون خدا در حقيقت همان آئين جاهليت است، كه به خود حق مى دادند با افكار نارسايشان احكامى وضع كنند، در حالى كه يك خداپرست واقعى، هرگز نمى تواند چنين بوده باشد.
و اين كه مى بينيم در عصر و زمان ما، گروهى هستند كه دم از ايمان به خدا و اسلام مى زنند، و در عين حال دست گدائى به سوى قوانين ديگران ـ كه قوانين غير اسلامى است ـ دراز مى كنند.
و يا به خود اجازه مى دهند قوانين اسلام را، به عنوان اين كه قابل عمل نيست كنار بگذارند، و شخصاً به جعل قانون بپردازند، آنها نيز پيرو سنت هاى جاهلى هستند.
اسلام واقعى تجزيه پذير نيست، هنگامى كه گفتيم: مسلمانيم، بايد همه قوانين آن را به رسميت بشناسيم.
و اين كه بعضى مى گويند: اين قوانين همه قابل اجراء نيست، پندار بى اساسى است كه، از يك نوع غرب زدگى و خودباختگى ناشى شده است.
البته اسلام، به خاطر جامعيتى كه دارد، در يك سلسله از مسائل، با ذكر اصول كلّى، دست ما را باز گذارده است، كه نيازهاى هر عصر و زمان را، با آن اصول كلّى تطبيق، بر طبق آن اصول استنباط، تنظيم و به اجرا در آوريم، و در فهم موضوعات مسائل با متخصصان و كارشناسان اسلامى آن، مشورت نمائيم. (1)
1. جلد8، صفحه 401.
1. توحید در عبادت
2.معنی توحید در عبادت
3.سجده بر یوسف (علیه السلام)
4.دلیل توحید در عبادت
5.پرستش خدا
1)معنی توحید در عبادت
سؤال: توحيد در عبادت به چه معنى است؟
جواب: توحيد در عبادت، يعنى تنها بايد او را پرستش كرد و غير او شايسته عبوديت نيست، چرا كه عبادت بايد براى كسى باشد كه كمال مطلق، و مطلق كمال است، كسى كه از همگان بى نياز است، بخشنده تمام نعمت ها، و آفريننده همه موجودات، و اين صفات جز در ذات پاك او جمع نمى شود. هدف اصلى از عبادت، راه يافتن به جوار قرب آن كمال مطلق و هستى بى پايان، و انعكاس پرتويى از صفات كمال و جمال او در درون جان است كه نتيجه اش فاصله گرفتن از هوا و هوس ها، و روى آوردن به خودسازى و تهذيب نفس است. اين هدف جز با عبادت «الله» كه همان كمال مطلق است، امكان پذير نيست.(1)
1. جلد 27، صفحه 481
2) سجده بر یوسف (علیه السلام)
سؤال: سجده برادران حضرت يوسف (عليه السلام) به او چگونه توجيه مى شود؟
جواب: سجده به معنى پرستش و عبادت، مخصوص خداست، و براى هيچ كس در هيچ مذهبى پرستش، جايز نيست، و «توحيد عبادت» كه بخش مهمى از مسأله توحيد است ـ كه همه پيامبران به آن دعوت نمودند ـ مفهومش همين است.
بنابراين، نه «يوسف(عليه السلام)» كه پيامبر خدا بود، اجازه مى داد كه براى او سجده و عبادت كنند; و نه پيامبر بزرگى همچون «يعقوب(عليه السلام)» اقدام به چنين كارى مى كرد; و نه قرآن به عنوان يك عمل شايسته يا حداقل مجاز از آن ياد مى كرد.
بر اين اساس، سجده مزبور، يا براى خدا بوده (سجده شكر)، همان خدائى كه اين همه موهبت و مقام عظيم را به «يوسف(عليه السلام)» داد، مشكلات و گرفتاريهاى خاندان «يعقوب(عليه السلام)» را بر طرف نمود. در اين صورت در عين اين كه براى خدا بوده، چون به خاطر عظمت موهبت «يوسف(عليه السلام)» انجام گرفته، تجليل و احترام براى او نيز محسوب مى شده است.
از اين نظر ضمير در «لَهُ» در آيه ذيل كه مسلماً به يوسف باز مى گردد با اين معنى به خوبى سازگار خواهد بود.
و يا اين كه: منظور از «سجده»، مفهوم وسيع آن يعنى «خضوع و تواضع» است; زيرا «سجده» هميشه به معنى معروفش نمى آيد، بلكه گاهى، به معنى هر نوع تواضع نيز آمده است. از اين رو، بعضى از مفسران گفته اند: تحيت و تواضع متداول در آن روز، خم شدن و تعظيم بوده است، و منظور از «سجود» در آيه «و پدر و مادر خود را به تخت نشانه; و همگى به خاطر او به سجده افتاده اند» (وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً)(1) همين است.
ولى با توجه به جمله «خَرُّوا» كه مفهومش به زمين افتادن است، چنين بر مى آيد كه «سجود» آنها، به معنى انحناء و سر فرود آوردن نبوده است.
بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفته اند: «سجود» «يعقوب(عليه السلام)» و برادران و مادرشان براى خدا بوده، اما «يوسف(عليه السلام)» همچون خانه كعبه، قبله بوده است. از اين رو در تعبيرات عرب گاهى گفته مى شود: فُلانٌ صلّى لِلقِبْلَة: «فلان كس به سوى قبله نماز خواند».
ولى معنى اوّل، نزديكتر به نظر مى رسد به خصوص اين كه در روايات متعدّدى كه از ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نقل شده، مى خوانيم: كانَ سُجُودُهُمْ للهِِ ـ يا ـ عِبادَةً للهِ: «سجود آنها به عنوان عبادت براى پروردگار بوده است».
در بعضى ديگر از احاديث، مى خوانيم: كانَ طَاعةً للهِِ وَ تَحِيَّةً لِيُوسُفَ: «به عنوان اطاعت پروردگار و تحيّت و احترام به يوسف بوده است».
همان گونه كه در داستان «آدم» نيز، سجده براى آن خداوند بزرگ بوده است كه چنين خلقت بديعى را آفريده، كه در عين عبادت خدا بودن، دليلى است به احترام و عظمت مقام «آدم»!
اين درست به آن مى ماند كه: شخصى كار بسيار مهم و شايسته اى انجام دهد، و ما به خاطر آن، براى خدائى كه چنين بنده اى را آفريده است، سجده كنيم كه هم سجده براى خدا است و هم براى احترام اين شخص.(2)
1. يوسف، آيه 100
2. جلد 10، صفحه 103.
3) دلیل توحید در عبادت
سؤال: قرآن كريم چگونه بر توحيد در عبادت استدلال مى كند؟
جواب: پاسخ اين سؤال را مى توان از آيات 51 ـ 53 سوره «نحل» بدست آورد خداوند نخست مى گويد «آنچه در آسمان و زمين است از آن اوست (وَ لَهُ ما فِى السَّماواتِ و الأرْضِ) آيا در مقابل كسى كه مالك عالم هستى است بايد سجده كرد؟ يا بتهاى فاقد همه چيز؟ آن گاه اضافه مى كند: نه تنها آسمانها و زمين از آن اوست كه «همواره دين و تمام قوانين نيز از ناحيه او مى باشد» (وَ لَهُ الدّين واصِباً) هنگامى كه ثابت شد عالم هستى از آن اوست و قوانين تكوينى را او ايجاد كرده مسلّم است كه قوانين تشريعى هم بايد به وسيله او تعيين گردد; و طبعاً اطاعت نيز مخصوص اوست. و در پايان اين آيه مى فرمايد: آيا با اين حال كه همه قوانين و دين و اطاعت از آن خداست «از غير او پرهيز مى كنيد»؟ (أفَغَيْرَ اللهِ تَتَّقون) مگر بتها مى توانند به شما زيانى برسانند؟ يا نعمتى به شما ببخشند؟ كه از مخالفتشان بيم داريد و عبادتشان را لازم مى شمريد؟!
«با اين كه آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيه خداست» (وَ مَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَة فَمِنَ الله) اين در حقيقت سوّمين بيان است براى لزوم پرستش معبود يگانه، يعنى الله و منظور اين است: اگر پرستش بتها به خاطر شكر نعمت است، كه بتها به شما نعمتى نداده اند كه شكرش لازم باشد، بلكه سر تا پاى وجود شما را نعمتهاى خدا فرا گرفته است، با اين حال بندگى او را رها مى كنيد و به سراغ بتها مى رويد!
علاوه بر اين «هنگامى كه ناراحتيها، مصائب، بلاها و رنجها به سراغ شما مى آيد براى دفع آنها تنها دست تضرّع به درگاه او بر مى داريد و او را مى خوانيد (ثُمَّ إذا مَسَّكُمُ الضُّرُ فَاِليه تَجْئَرُونَ) از اين رو اگر پرستش بتها به خاطر دفع ضرر، و حل مشكلات است، آن هم كه از ناحيه خدا است و شما نيز عملا ثابت كرده ايد كه در سخت ترين حالات زندگى، همه چيز را رها مى كنيد و به درگاه او مى رويد. پس چرا در حال آرامش و مشكلات كوچك دست به دامن بت مى زنيد؟!
و در آخرين آيه مورد بحث، پس از ذكر دلائل منطقى فوق و روشن شدن حقيقت با لحنى تهديدآميز، چنين مى گويد: «بگذار تا نعمتهايى را كه به آنها داده ايم كفران كنند، چند روزى بهره گيرند، اما به زودى خواهيد دانست» (لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ)(1)
1. جلد 11، صفحه 288.
4) پرستش خدا
سؤال: چرا فقط بايد خدا را پرستش كرد؟
جواب: آيه 123 سوره «هود» دليل لطيفى بر اختصاص پرستش به خدا بيان كرده است: (وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَ ما رَبُّكَ بِغافِل عَمّا تَعْمَلُونَ)«و (آگاهى از) غيب (و اسرار نهان) آسمان ها و زمين، تنها از آن خداست; و همه كارها به سوى او باز گردانده مى شود! پس او را پرستش كن! و بر او توكّل نما! و پروردگارت از كارهائى كه مى كنيد، هرگز غافل نيست!».
اگر پرستش به خاطر عظمت و صفات جمال و جلال باشد، اين صفات، بيش از همه در خدا است، و ديگران در برابر او ناچيزند، بزرگ ترين نشانه عظمت، علم نامحدود و قدرت بى پايان است، كه آيه فوق مى گويد: هر دو مخصوص او است.
و اگر پرستش، به خاطر پناه بردن در حل مشكلات به معبود باشد، چنين كارى در مورد كسى شايسته است كه از همه نيازها و احتياج هاى بندگان، و از اسرار غيب و نهان آنها با خبر است، و توانائى بر اجابت دعوت و انجام خواسته ها دارد، و به همين دليل «توحيد صفات»، سبب «توحيد عبادت» مى گردد.(1)
1. جلد 9، صفحه 345.
توحید در صفات
1. معنی توحید در صفات
سؤال: منظور از توحيد صفات چيست؟
جواب: توحيد صفات يعنى صفات او از ذاتش جدا نيست، و نيز از يكديگر جدا نمى باشد. فى المثل علم و قدرت ما دو وصف است كه عارض بر ذات ما است، ذات ما چيزى است و علم و قدرت ما چيز ديگر، همان گونه كه علم و قدرت نيز در ما از هم جداست، مركز علم، روح ما است و مركز قدرت جسمانى، بازو و عضلات ما، ولى در خداوند نه صفاتش زائد بر ذات او است و نه جدا از يكديگر، بلكه وجودى است تمامش علم، تمامش قدرت، تمامش ازليت و ابديت.
اگر غير از اين باشد لازمه اش تركيب است، و اگر مركب باشد، محتاج به اجزاء مى شود و شىء محتاج هرگز واجب الوجود نخواهد بود.(1)
1. تفسير نمونه، جلد 27، صفحه 481.
برهان نظم
1. مخلوق بودن جهان
2. بروج آسمانی
3. جهان مادی
4. حرکت کشتی ها
5.وزش بادها
6.باران
7.شبهه علم محدود بشروبرهان نظم
8.تقدیر عالم
9.ماه وخورشید
10.حالات ماه
1)مخلوق بودن خدا
سؤال: آيا نظم جهان دليل بر مخلوق بودن جهان است؟
روشنترين دليلى كه براى اثبات صانع مى آورند دليل نظم است و البتّه نتيجه اى كه از اين دليل بايد گرفت، اين است كه جهان ناظم و مدبّرى دارد چنان كه ما خودمان در اشياى اين جهان تصرّف نموده و ايجاد نظم مى كنيم; ولى از اين دليل نمى توان نتيجه گرفت كه موجودات اين جهان خالق و آفريننده اى دارند.
پاسخ: همان طور كه گفته شد روشنترين دليل بر وجود خداوند، برهان نظم است چون در هر قسمتى از موجودات نظم و نقشه و حساب به چشم مى خورد و هر موجودى كه اين طور باشد دليل آن است كه از مبدأ دانا و توانايى صادر گرديده است.
امّا بحث درباره اين كه آيا اداره كننده موجودات اين جهان و نظم دهنده آنها اين موجودات را از عدم به وجود آورده است، بحث ديگرى است كه در مبحث خداشناسى از راه ازلى نبودن مادّه ثابت شده است; زيرا وقتى كه ثابت شده مادّه نمى تواند ازلى باشد، حتماً بايد آفريننده و ايجاد كننده اى داشته باشد كه آن را از عدم به وجود آورده است. خلاصه اين كه برهان نظم تنها براى اثبات حكومت خداوند بزرگ بر اين جهان هستى است; امّا مسأله ايجاد موجودات از «عدم» از طريق دليل ازلى نبودن مادّه اثبات مى گردد.
فلاسفه جهان حدوث مادّه را از راه دلايل فلسفى ثابت كرده اند و پس از كشف قانون دوّم «ترموديناميك»، «اتروپى» (پيرى جهان و كاهش حرارت و اين كه تمام اجسام از گرمى رو به سردى مى گرايند) حدوث مادّه از مسائل روشن علوم طبيعى شده است.
اينك بحث فشرده اى در اين باره
نخستين كسى كه از طريق علوم طبيعى پى به حدوث مادّه و انرژى برد و ثابت كرد كه جهان آفرينش آغاز داشته است، «اسحاق نيوتن» بود. وى از مطالعات خود چنين نتيجه گرفت كه: جهان از نظم و ترتيب رو به بى نظمى و انحلال مى رود و روزى فرا مى رسد كه حرارت تمام اجسام مساوى و برابر گردد. او از اين جا نتيجه گرفت كه بايد براى جهان آغازى باشد سپس با مطالعه روى حرارت معتقد گرديد كه در تمام تغييراتى كه در حرارت توليد مى شود، يك قسمت از نيروى قابل استفاده تبديل به نيروى غير قابل استفاده مى شود و هيچ گاه نيروى غير قابل استفاده به نيروى قابل استفاده تبديل نمى شود (و اين همان قانون دوّم ترموديناميك است).
«بولتزمن» باهوش سرشار و اطّلاعات وسيع رياضى خود، درك كرد كه قانون دوّم حرارت و حركت، حالت مخصوصى از يك اصل كلّى است و نشان مى دهد كه در تمام نقل و انتقالات، قسمتى از نظم و ترتيب از بين مى رود و در مورد حرارت، با تبديل نيروى قابل استفاده به نيروى غير قابل استفاده، نظم و ترتيب ذرّات از ميان رفته و طرح خلقت متلاشى مى شود.
توضيح اين كه: طبق اصل دوّم ترموديناميك، يعنى قانون حرارت كه «آتروپى» ناميده مى شود، حرارت از اجسام گرم به طرف اجسام سرد جارى مى شود و اين جريان نمى تواند خود به خود بطور معكوس انجام بگيرد.
در حقيقت «آنتروپى» نسبت نيروى غير قابل استفاده، به نيروى قابل استفاده است و از طرفى در علم مسلّم است كه آنتروپى رو به تزايد است، اگر جهان ازلى بود و آغازى نداشت، از مدّت ها پيش حرارت تمام اجسام با هم مساوى مى شد و نيروى قابل استفاده باقى نمى ماند و در نتيجه هيچ فعل و انفعال شيميايى انجام نمى گرفت و حيات در روى زمين غير ممكن مى شد، ولى ما مشاهده مى كنيم كه فعل و انفعالات شيميايى ادامه دارد و حيات روى زمين، تجلّياتى از خود نشان مى دهد.
خلاصه: جهان رو به وضعى است كه در آن تمام اجسام به درجه پست مشابهى مى رسند و ديگر انرژى قابل مصرف وجود نخواهد داشت و زندگى غير ممكن خواهد بود، اگر جهان آغازى نداشت و از ازل موجود بود، بايد از مدّت ها پيش منظومه شمسى خاموش گرديده و سوخت خورشيد و تمام موجودات منظومه شمسى – از آن جمله زمين و سكنه آن – به حالت افسردگى و پژمردگى در آمده باشد و اصلا هيچ عنصر «راديواكتيو» پيدا نشود.
2)بروج آسمانی
سؤال: نظم حاكم بر صورتهاى فلكى!
جواب: جواب اين سؤال در آيه 61 سوره «فرقان» بيان شده است، خداوند مى فرمايد: «پر بركت و با عظمت است آن خدائى كه در آسمان برج هايى قرار داد» (تبارك الذّى جَعَلَ فى السّماء بُرُوجاً).
ـ بروج جمع «برج» در اصل به معنى «ظهور» است و از آن قسمت از ديوار اطراف شهر، يا محل اجتماع لشگر را كه بلندتر و آشكارتر است «برج» مى نامند و نيز به همين دليل، هنگامى كه زن زينت خود را آشكار مى سازد «تَبَرَّجَت المرئة» مى گويند. اين كلمه، به قصه هاى بلند نيز اطلاق مى شود.
به هر حال، برج هاى آسمانى اشاره به صورت هاى مخصوص فلكى است كه خورشيد و ماه در هر فصل و هر موقعى از سال در برابر يكى از آنان قرار مى گيرد مثلا مى گويند، خورشيد در برج «حَمَل» قرار گرفته، يعنى محاذى «صورت فلكى حمل» مى باشد. به اين ترتيب آيه اشاره به منزلگاه هاى آسمانى خورشيد و ماه كرده و به دنبال آن اضافه مى كند «و در اين برج ها چراغ روشن و ماه نور بخش قرار دارد» (وَ جَعَل فيها سراجاً و قَمَراً منيراً)
در حقيقت اين آيه بيانگر نظم دقيق مسير خورشيد و ماه در آسمان و نظام فوق العاده دقيقى است كه ميليون ها سال بى كم و كاست به آن ها حكم فرما است به گونه اى كه منجمان آگاه مى توانند از صدها سال قبل وضع حركت خورشيد و ماه را در روز و ساعت معين نسبت به صدها سال بعد پيش بينى كنند.
اين نظامى كه حاكم بر اين كرات عظيم آسمانى است، شاهد گويائى به وجود پروردگارى است كه مدبر و اداره كننده عالم بزرگ هستى مى باشد.(1)
1. تفسير نمونه، جلد 15، صفحه 162.
3) جهان مادی
سؤال: نظم حاكم بر جهان مادى!
جواب: مقدمتاً بايد به اين نكته توجه داشت كه: همه جا «نظم و انسجام» دليل به وجود علم و دانش است، و همه جا «هماهنگى» دليل بر وحدت و يگانگى است، روى اين اصل ما به هنگام برخورد به مظاهر نظم در جهان هستى از يكسو، و هماهنگى و وحدت عمل اين دستگاه هاى منظم از سوى ديگر، متوجه مبدأ علم و قدرت يگانه و يكتائى مى شويم كه اين همه آوازه ها از او است. فى المثل هنگامى كه هر يك از پرده هاى هفتگانه چشم را با ساختمان ويژه و ظريفش بررسى مى كنيم، مى دانيم طبيعت بى شعور و كور و كر محال است بتواند مبدأ چنين اثر بديعى باشد.
پس هنگامى كه همكارى و هماهنگى اين پرده هاى هفتگانه با يكديگر، و هماهنگى مجموع چشم را با كل بدن و هماهنگى يك انسان را با ساير انسان ها، و هماهنگى كل جامعه انسانيت را با مجموعه نظام هستى در نظر مى گيريم، مى دانيم همه اينها از يك جا سرچشمه گرفته است، و همه آثار قدرت، يك ذات پاك است.
آيا يك شعر زيبا، نغز و پر محتوا ما را به ذوق و قريحه سرشار شاعر هدايت نمى كند؟ و آيا هماهنگى كامل قطعه هاى شعر موجود در يك ديوان با يكديگر، دليل بر اين نيست كه همه از قريحه يك شاعر توانا تراوش كرده؟!(1)
1. تفسير نمونه، جلد 1، صفحه 632.
4) حرکت کشتیها
سؤال: نظم حاكم بر حركت كشتى!
جواب: خداى متعال در آيه 164 سوره «بقره» به شش بخش از آثار نظم در جهان هستى كه هر كدام آيت و نشانه اى از مبدأ بزرگ مى باشند اشاره كرده كه يكى از آنها حركت كشتى ها در درياها است «و كشتى هايى كه در درياها به سود مردم به حركت در مى آيند» (وَ الْفُلْكِ الَّتِى تَجْرِى فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسُ) انسان به وسيله كشتى هاى بزرگ و كوچك، صحنه اقيانوس ها را مى نوردد، و به اين وسيله به نقاط مختلف زمين، براى انجام مقاصد خود سفر مى كند، اين حركت مخصوصاً با كشتى هاى بادبانى معلول چند نظام است:
نخست بادهاى منظمى كه در سطح اقيانوس ها مىوزد، اعم از وزش هاى سراسرى كه به طور مداوم از قطب شمال و جنوب در حركتند و به نام «آليزه» و «كنتر آليزه» معروفند.
يا وزش هاى منطقه اى كه تحت برنامه هاى معينى حركت مى كنند و به كشتى ها امكان مى دهند از اين نيروى فراوان و رايگان طبيعى بهره گيرند و به سوى مقصد پيش روند.
همچنين خاصيت طبيعى چوب يا فشار مخصوصى كه از ناحيه آب به اجسام وارد مى شود و آنها را بر سطح آب، شناور مى سازد.
و همچنين خاصيت تغييرناپذير دو قطب مغناطيسى زمين، كه عقربه هاى قطب نماها را تنظيم مى كند، و يا نظام ستارگان آسمان كه راه مقصد را به انسان نشان مى دهند.
آرى تا همه اين نظام دست به دست هم ندهند، استفاده از كشتى ها با آن فوائد سرشارشان امكان پذير نيست.(1)
1. تفسير نمونه، جلد 1، صفحه 635.
5) وزش بادها
سؤال: نظم حاكم بر وزش بادها!
جواب: قرآن مجيد در آيه 32 سوره «شورى» (همچون آيات متعدد ديگر) حركت كشتى هاى غول پيكر را بر صفحه درياها بر اثر وزش بادهاى منظم، از نشانه هاى خداوند مى شمرد.
اگر زورق يا قايق كوچكى به صفحه آب، به خاطر وزش باد، حركت كند زياد مهم نيست،مهم آن است كه كشتى هاى غول پيكر، با وزش امواج لطيف هوا با عده زيادى مسافر و بار فراوان به حركت در آيند، و هزاران كيلومتر راه را در ميان دو نقطه بپيمايند، و به مقصد برسند. راستى چه كسى اقيانوس ها را با اين وسعت و عمق و ويژگى هاى آب آفريده؟ چه كسى به چوب و مواد ديگرى كه كشتى را با آن شكل مخصوص مى سازند، اين خاصيت را بخشيده كه بر صفحه آب ثابت بماند؟
و چه كسى به بادها دستور داده است به صورت منظمى بر صفحه درياها و اقيانوس ها بوزند كه هر كس از هر نقطه به نقطه ديگرى مى خواهد برود بتواند از آن استفاده كند؟
همه جا، نظم نشانه عقل و دانش است و در اينجا نيز همين گونه است. اصولا، اگر نقشه هايى كه دريانوردان از حركت بادها در اختيار دارند، و معلوماتى را كه بشر درباره وزش بادها، از قطبين زمين به سوى خط استوا، و از خط استوا به سوى دو قطب، و همچنين وزش هاى متناوب از سوى سواحل و خشكى ها به دريا، و از سوى دريا به خشكى، در نظر بگيرد، مى داند چقدر اين مسأله حساب شده است.
البته در عصر ما نيروى محرك كشتى ها موتورهاى نيرومندى است كه پروانه هاى كشتى را به حركت در مى آورد، ولى با اين حال وزش بادها در حركت اين كشتى ها نيز مؤثراست. آرى، در اين حركت بادها، و جريان كشتى ها، و آفرينش درياها، نظام و هماهنگى مخصوصى كه به اين امور حكم فرماست، نشانه هاى گوناگونى براى ذات پاك او است.
مى دانيم وزش بادها، در درجه اوّل به خاطر تفاوت درجه حرارت در دو نقطه روى زمين است. زيرا هوا بر اثر حرارت منبسط مى شود سپس به طرف بالا حركت مى كند، و به همين دليل از يكسو فشار بر هواى اطراف مى آورد و آنها را متحرك مى سازد، و از سوى ديگر، هنگامى كه به سمت بالا حركت كند، جاى خود را به هواى اطراف مى دهد، اگر خداوند فقط اين خاصيت انبساط را از آن بگيرد، سكون و سكوتى مرگبار بر آن حاكم مى شود، و كشتى هاى بادبانى بى حركت بر صفحه اقيانوس ها حيران و سرگردان مى مانند.
«اگر خداوند اراده كند باد را ساكن مى سازد، تا كشتى ها بر پشت دريا ساكن و متوقف شوند، (إنْ يَشَأ يُسْكِنِ الرّيحُ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ على ظَهْرِهِ).(1)(2)
1. شورى، آيه 33.
2. تفسير نمونه، جلد 20، صفحه 475.
6) باران
سؤال: نظم حاكم بر مراحل بارش باران!
جواب: نظام حساب شده اى كه بر حركت بادها، و سپس حركت ابرها، و بعد از آن نزول قطره هاى حيات بخش باران، و به دنبال آن، زنده شدن زمينهاى مرده حاكم است خود بهترين دليل، و بهترين گواه بر اين حقيقت است كه، دست قدرت حكيمى در پشت اين دستگاه قرار دارد، و آن را تدبير مى كند.
نخست به بادهاى گرم و داغ دستور مى دهد، از مناطق استوايى به سوى مناطق سرد حركت كنند، و در مسير خود آب درياها را بخار كرده به آسمان فرستند، سپس به جريانهاى منظم سرد و قطبى كه دائماً در جهت مخالف جريان اوّل، حركت مى كنند، دستور مى دهد بخارات حاصله را جمع آورى كرده و ابرها را تشكيل دهند.
باز به همان بادها دستور مى دهد، ابرها را بر دوش خود حمل كنند، و به سوى بيابانهاى مرده گسيل دارند، تا قطرات زنده كننده باران، از آنها سرازير گردد.
آن گاه به شرايط خاص زمين، و بذرهاى گياهانى كه در آن افشانده شده، فرمان پذيرش آب، و نمو و رويش مى دهد، و از موجودى ظاهراً پست و بى ارزش، موجوداتى زنده و بسيار متنوع و زيبا، خرّم و سرسبز، مفيد و پربار، به وجود مى آورد، كه هم دليلى است بر قدرت او و هم گواهى است بر حكمت او، و هم نشانه اى است از رستاخيز بزرگ!(1)
1. تفسير نمونه، جلد 18، صفحه 210.
7) شبهه علم محدود بشر وبرهان نظم
سؤال: با اين علم محدود چگونه مى توانيم جهان نامحدود را منظّم بدانيم؟
شما در پاسخ ادعاي ماديها در مورد بي نظميهاي جهان خلقت چنين مي گوئيد: “كسي مي تواند تمام يا قسمتي از حوادث جهان را بي نظم معرفي كند كه به تمام اسرار آفرينش واقف باشد در حالي كه معلومات و كشفياتي كه نصيب بشر شده در برابر مجهولات بشر حكم صفر را دارد” ممكن است طرف مخالف همين جواب را در مورد “اثبات نظام صحيح جهان” كه به اتكاي معلومات كنوني صورت مي گيرد، به خود شما برگرداند و بگويد: شما هنگامي مي توانيد نظام جهان را ثابت كنيد كه به تمام اسرار خلقت آشنا باشيد، با اين علم محدود، چگونه جهان نامحدود را حكيمانه مي دانيد؟
جواب: هرگز ما نمى گوييم كه: با پيشرفت قابل توجّه علم، همه اسرار اين جهان براى بشر معلوم گشته و تمام معمّاهاى جهان آفرينش حل گرديده است; بلكه، همچنان كه دانشمندان مى گويند: «هر اندازه بر حجم معلومات بشر افزوده مى شود، به همان نسبت تعداد مجهولات وى نيز افزايش مى يابد» و ما مى خواهيم ثابت كنيم: اين جهان (تا آن جا كه علم آن را كشف كرده و پرده از روى آن برداشته) داراى نظم حكيمانه و حيرت انگيزى است; امّا درباره آنچه از نظر علوم مستور مانده نمى خواهيم داورى كنيم. ما مى گوييم همين دايره اى را كه علم روشن ساخته سراسر نظم است و حساب، البتّه اين دايره گرچه در برابر مجموع اسرار جهان خلقت حكم «صفر» را دارد و نسبت به خود، دايره وسيع و قابل توجّهى است.
همين اندازه براى اثبات وجود خداوند دانا و حكيم كافى است; زيرا نمى توان يك ميلياردم نظمى را كه علم روشن ساخته، معلول تصادف و طبيعت فاقد شعور دانست; بلكه مى توان آن را نمونه اى از بقيّه سازمان جهان هستى قرار داد.
بد نيست براى روشن شدن مطلب، اين امثال را در نظر بگيرد: فرض كنيد كتاب فوق العاده قطور و ضخيمى در يكى از سرداب هاى زيرزمينى مربوط به زمان هاى گذشته به دست ما بيفتد و پس از سال ها كوشش و تلاش مداوم و استفاده از صدها كتاب ديگر و استاد، موفّق شويم چند صفحه اى از آن را بفهميم و در همين چند صفحه يك دنيا حقايق و اسرار، بلكه در هر سطرى نكته اى پر مغز و مطلبى عالى و پر ارزش بيابيم كه حاكى از يك مغز بسيار توانا و علم سرشار باشد، ما گرچه از مطالب بقيّه كتاب و از صحّت و سُقم آن بكلّى بى خبريم، ولى اجمالا از همين چند صفحه مى توانيم پى ببريم كه اين كتاب اثر يك نابغه جهان علم و يك دانشمند لايق و برجسته بوده است، بلكه ممكن است از همين چند صفحه اجمالا بفهميم كه در صفحات ناخوانده، هزاران اسرار و نكات پر مغز علمى است كه هنوز ما شايستگى درك آن را پيدا نكرده ايم.
8)تقدیر عالم
سؤال: نظم حاكم بر جهان هستى!
جواب: جمله «إنّا كُلَّ شَىْء خَلَقْناهُ بِقَدَر»(1) در عين فشردگى، از حقيقت مهمى در عالم خلقت پرده بر مى دارد، حقيقتى كه به سراسر جهان هستى حاكم است، و آن اندازه گيرى دقيق در همه كائنات جهان است.
هر قدر علم و دانش بشرى پيشرفت مى كند، به اين اندازه گيرى دقيق، آشناتر مى شود، اين اندازه گيرى دقيق، نه تنها در موجودات ذره بينى، كه در كرات عظيم آسمانى نيز حاكم است.
فى المثل مى شنويم فضانوردان با محاسبات دقيق علمى، كه به وسيله صدها نفر كارشناس متخصص، به وسيله مغزهاى الكترونيكى انجام مى گيرد، موفق مى شوند، درست در همان منطقه از كره ماه كه مى خواستند بنشينند، با اين كه، ظرف چند روزى كه سفينه فضايى فاصله زمين و ماه را مى پيمايد، همه چيز دگرگون مى شود، ماه هم به دور خود مى گردد و هم به دور زمين، و جاى آن به كلى عوض مى شود، و حتى در لحظه پرتاب سفينه نيز، زمين هم به دور خود و هم به دور آفتاب با سرعت فوق العاده اى در حركت است، ولى از آنجا كه تمام اين حركات گوناگون حساب و اندازه دقيقى دارد، كه مطلقا از آن تخلف نمى كند، فضانوردان موفق مى شوند كه، با محاسبات پيچيده، درست در منطقه مورد نظر فرود آيند.
ستاره شناسان مى توانند از دهها سال قبل، خسوف و كسوفهاى جزئى و كلى را كه در نقاط مختلف زمين روى مى دهد، دقيقاًپيش بينى كنند، اينها همه نشانه دقت در اندازه گيريهاى جهان بزرگ است.
در موجودات كوچك، در مورچگان ريز با آن اندامهاى پيچيده و متنوع رگها و اعصاب، ظرافت اين اندازه گيرى خيره كننده است، و هنگامى كه به موجودات كوچكتر، يعنى جانداران ذره بينى ميكربها، ويروسها و آميبها مى رسيم، ظرافت اين اندازه گيرى اوج مى گيرد، و در آنجا حتى يك هزارم ميليمتر و كوچكتر از آن تحت حساب است، و از آن فراتر، هنگامى كه به داخل اتم وارد مى شويم تمام اين مقياسهاى اندازه گيرى را بايد دور بريزيم، و اندازه ها به قدرى كوچك مى شود كه، به فكر هيچ انسانى نمى گنجد.
اين اندازه گيرى، تنها در مسأله كميتها نيست، كيفيتهاى تركيبى از اين اندازه گيرى نيز دقيقاً برخوردار است. نظامى كه بر روح و روحيات انسان و اميال و غرائز او حاكم است، نيز اندازه گيرى دقيقى در مسير خواسته هاى فردى و اجتماعى انسان دارد كه، اگر كمترين دگرگونى در آن رخ دهد نظام زندگى فردى و اجتماعى او به هم مى ريزد.
در عالم طبيعت، موجوداتى هستند كه آفت يكديگرند، و هر كدام ترمزى در برابر ديگرى محسوب مى شود. پرندگان شكارى از گوشت پرندگان كوچك تغذيه مى كنند، و از اين كه آنها از حد بگذرند و تمام محصولات را آسيب برسانند جلوگيرى مى نمايند، و لذا عمر طولانى دارند.
ولى همين پرندگان شكارى، بسيار كم تخم مى گذارند، و كم جوجه مى آورند، و تنها در شرايط خاصى زندگى مى كنند، اگر بنا بود با اين عمر طولانى، جوجه هاى فراوان بياورند، فاتحه تمام پرندگان كوچك خوانده مى شد.
اين مسأله، دامنه بسيار گسترده اى در جهان حيوانات و گياهان دارد كه، مطالعه آن انسان را به عمق «إنّا كُلَّ شَىْء خَلَقْناهُ بِقَدَر» آشناتر مى سازد.(2)
1. قمر، آيه 49.
2. تفسير نمونه، جلد 23، صفحه 91.
9) ماه و خورشید
سؤال: نظم حاكم بر خورشيد و ماه!
جواب: خداى متعال درآيه 5 سوره «الرحمان» به يكى از مواهب بزرگ خويش اشاره فرموده، مى فرمايد: «خورشيد و ماه بر طبق حساب منظمى جريان دارند» (الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبان).
اصل وجود «خورشيد»، از بزرگترين نعمتها براى انسان است; چرا كه بدون نور و حرارت حاصل از آن، زندگى در منظومه شمسى غير ممكن است، هر جنبش و حركتى كه در كره خاكى ما صورت مى گيرد سرچشمه اصلى آن نور و حرارت خورشيد است، نمو و رشد گياهان و تمام مواد غذائى، بارش بارانها، وزش بادها، همه به بركت اين موهبت الهى است.
«ماه» نيز به سهم خود نقش مهمى را در حيات انسان ايفا مى كند، علاوه بر اين كه چراغ شبهاى تاريك او است، جاذبه آن كه سرچشمه جزر و مد در اقيانوسهاست، عاملى است براى بقاء حيات در درياها، و مشروب ساختن بسيارى از سواحل كه رودخانه ها در مجاورت آن به دريا مى ريزند.
و افزون بر همه اينها، نظام ثابت در اين دو حركت (يا به تعبير ديگر حركت ماه به دور زمين و حركت زمين به دور خورشيد) كه سبب پيدايش منظم شب و روز، سال و ماه و فصول مختلف است، سبب نظم زندگى انسانها، و برنامه ريزى براى امور تجارى، صنعتى، و كشاورزى است، كه اگر اين سير منظم نبود، زندگى بشر هرگز، نظام نمى يافت.
نه تنها حركت اين كرات آسمانى نظام بسيار دقيقى دارد، بلكه مقدار جرم و جاذبه آنها، و فاصله اى كه از زمين، و از يكديگرى دارند، همه روى حساب و «حسبان» است، و به طور قطع، هر كدام از اين امور به هم بخورد اختلالات عظيمى در منظومه شمسى، و به دنبال آن در نظام زندگى بشر، رخ مى دهد.
و عجب اين كه، به هنگامى كه اجزاى اين منظومه، از كره خورشيد جدا گرديد، بسيار پريشان و نامنظم به نظر مى رسيد، ولى سرانجام در شكل كنونى تثبيت شد، يكى از دانشمندان علوم طبيعى در اين زمينه چنين مى گويد:
«منظومه شمسى ما از مخلوط (ظاهراً) در هم بر هم مواد و مصالحى كه با حرارت 12 هزار درجه از خورشيد جدا شده، و با سرعتى غير قابل تصور در فضاى بى پايان پراكنده گشته، به وجود آمده است.
اما در همين آشفتگى ظاهرى و انقلاب جوى، چنان نظم و ترتيب دقيق و منظمى ايجاد شده كه امروز حتى دقايق و لحظات حوادث آينده آن را مى توانيم پيش بينى كنيم، و نتيجه اين نظام و ترتيب، آن است كه اوضاع فلكى ما هزار ميليون سال است كه به همين حال باقيمانده». (1)
1. تفسير نمونه، جلد23، صفحه 111.
10) حالات ماه
سؤال: حالات مختلفى كه در ماه پديد مى آيد!
جواب: خداى متعال در آيه 39 سوره «يس» از حركت ماه و منازل آن كه نظام بخش ايام ماه است، سخن مى گويد، مى فرمايد: «ما براى ماه منزلهائى قرار داديم، و به هنگامى كه اين منزلها را طى كرد، سرانجام به صورت شاخه كهنه قوسى شكل، زرد رنگ خرما، در مى آيد»! (وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ).
منظور از «مَنازِلَ» همان منزلگاه هاى بيست و هشتگانه اى است كه ماه قبل از «محاق» و تاريكى مطلق، طى مى كند; زيرا هنگامى كه ماه، سى روز تمام باشد، تا شب بيست و هشتم در آسمان قابل رؤيت است، ولى در شب بيست و هشتم به صورت هلال بسيار باريك زرد رنگ، كم نور و كم فروغ در مى آيد، و در دو شب باقيمانده قابل رؤيت نيست كه آن را «محاق» مى نامند، البته در ماههائى كه بيست و نه روز است، تا شب بيست و هفتم معمولاً ماه در آسمان ديده مى شود، و دو شب باقيمانده «محاق» است.
اين منزلگاه ها كاملاً دقيق و حساب شده است، به طورى كه منجمان از صدها سال قبل، مى توانند طبق محاسبات دقيقى كه دارند، آن را پيش بينى كنند!
اين نظام عجيب به زندگى انسانها نظم مى بخشد، و يك تقويم طبيعى آسمانى است كه با سواد و بى سواد، توانائى خواندن آن را دارد، به طورى كه اگر انسان كمى دقت و ممارست در وضع ماه، در شبهاى مختلف كند، مى تواند با نگاه كردن وضع آن، دقيقاً و يا تقريبا بداند آن شب، كدام شب از ماه است.
زيرا در آغاز ماه، نوك هاى هلال رو به طرف بالا است، و تدريجاً بر حجم ماه افزوده مى شود تا هفتم كه نيمى از دايره كامل ماه آشكار مى شود، و باز بر آن افزوده مى شود، تا چهاردهم كه به صورت بدر كامل در مى آيد.
از آن به بعد، از سمت پائين ماه كم مى شود، تا بيست و يكم كه باز، به صورت نيم دايره در مى آيد، همچنين از آن كاسته مى شود تا شب بيست و هشتم كه به صورت هلال ضعيفِ كم رنگى در مى آيد كه نوكهاى آن رو به طرف پائين است.
آرى، اساس زندگى انسانها را نظم، تشكيل مى دهد، و نظم، بدون تعيين دقيق زمان، امكان پذير نيست، و خداوند اين تقويم دقيق ماهانه و سالانه را در آسمان براى همين هدف قرار داده است.
در حقيقت خداى متعال در اين آيه قدرت عظيم خود را به انسانها نشان داده، شايد، گم گشتگان راه به خود آيند، و از اين طريق راهى به سوى او بگشايد.(1)
1. تفسير نمونه، جلد18، صفحه 406.