هيچ كار اختيارى آگاهانهاى نيست كه از انسان سر بزند و عامل خوف و رجا در آن تأثيرى نداشته باشد. هر كارى كه ما انجام مىدهيم اگر كار عقلايى و حساب شده باشد، يا به اميد نفع و لذتى است يا از ترس وقوع ضرر و خطر و شرى است. منتها كسانى كه باخدا هستند و ايمان به خدا دارند، به اندازهى معرفتشان نسبت به توحيد (به خصوص توحيد افعالى) خوف و رجاءشان نسبت به خدا فرق مىكند. يعنى اميد دارند كه خدا! كارهايشان را سامان دهد؛ چه در كارهاى دنيوى و چه در كارهاى اخروى. اميد دارند خدا توفيق دهد كه كار خير انجام دهند و اميد دارند در عالم برزخ و قيامت، خدا گناهانشان را بيامرزد و به ثوابى برسند. و همينطور ترس دارند از اينكه خداى متعال مبادا بر آنها غضب كند و در دنيا نعمتهايش را سلب كند و در آخرت به عذاب مبتلا شوند.
ترس از استدراج
البته بعضى از مؤمنين خوفهاى ديگرى هم از بعضى نعمتها دارند! مثلاً يكى از سنتهاى الهى، استدراج است. يعنى خدا كسانى را مشمول نعمتى قرار مىدهد، اگر قدر نعمت را ندانستند آنها را يك گوشمالى مىدهد.اگر تنبيه تأثيرى نكرد، خدا نعمتشان را زياد مىكند. قرآن از اينها گله مىكند، «فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُو1»؛ چرا وقتى به ايشان گرفتارى داديم نيامدند درِ خانهى ما تضرع كنند، «وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ»؛ علت اينكه تضرع نكردند و متنبه نشدند براى اين است كه دلهايشان را قساوت گرفته است. آرام آرام نعمتشان را زياد مىكند. آن قدر زياد تا اين كه مىگويند: اگر وعدهى انبياء راست بود، عذاب مىشديم. هر كارى مىخواهيم انجام مىدهيم اما نعمتهاى ما زياد هم مىشود؛ پس وعدههاى انبياء اساسى ندارد. آن وقت «أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً2»؛ اين سنت استدراج است و منتهى مىشود به اينكه ناگهان خدا آنها را مورد عذاب قرار مىدهد. چه بسا عذاب استيصال كه نابود مىشوند. با توجه به اين، بعضى از گناهكاران وقتى مىبينند با اينكه مرتكب گناه مىشوند نعمتهايشان ادامه دارد مىترسند كه نكند مورد استدراج واقع شده باشند؟!
خوف و رجا لازمه ايمان
دو حالت خوف و رجا را بايد در خودمان حفظ كنيم، «لَا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّى يَكُونَ خَائِفاً رَاجِيا3»؛ مؤمنْ مؤمن واقعى نيست مگر اينكه هم داراى خوف باشد و هم رجا. در روايتى وارد شده كه اگر خوف و رجاء در قلب مؤمن را وزن كنند و بسنجند، هيچ كدام بر ديگرى ترجيح ندارد. اگر خوف زياد شود موجب يأس از رحمت الهى مىشود و اگر رجاء زياد شود موجب امن از مكر خدا مىشود.
خوف و رجاء عبادى
نكتهى لطيف اين كه خود همين تلاش براى كسب و ايجاد تعادل بين خوف و رجا چون مرضى خداست، مىشود يك عبادت. البته بعضى روايتها عبادت را سه قسم مىكند؛ بعضى عبادت مىكنند؛ «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»، بعضى «طمعاً للجنّة»، يا «رَغْبَةً فِي ثَوَابِهِ4»، يك دستهى ديگرى هم كه شايد نسبت به هم اختلاف درجه داشته باشند، جامعشان اين است كه به خاطر خوف از عقاب يا اميد به ثواب نيست، بلكه يا «حبّاً لله» است، يا «شكراً لله»، و يا گونهاى كه اميرالمؤمنين(ع) مىفرمايند: خدايا به خاطر ترس از جهنم يا طمع در بهشت عبادت نمىكنم، «بل وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك5»، بلكه تو شايسته عبادت هستى، تو را اين گونه يافتم، تو عبادت كردنى هستى. عبادت نكنم چه كار كنم؟! البته دسته سوم هم به حسب مرتبهى خودشان داراى خوف و رجا هستند. فرض كنيد مىترسند كه حقّ محبت را به جا نياورند! مىترسند شاكر نباشند و حق شكر را به جا نياورند. بنده كارش بندگى است؛ مىترسند از اينكه در انجام اين وظيفهشان كوتاهى كنند و حق بندگى را به جا نياورند.
خوف و رجاء ولائى
آيا بالاتر از اين هم هست؟ آرى، بزرگانى چون ائمه اطهار(ع) حتى اين خوف و رجاءشان تابع ارادهى خداست. در زيارت جامعه مىخوانيم «أَنّى وَ لَكُم الْقُلُوبُ الَّتِي تَوَلَّى اللهُ رِياضَتَهَا بِالْخَوْفِ وَ الرَّجاء6»؛ شما دلهايى داريد كه با خوف و رجا رشد مىكند و به كمال مطلوبش مىرسد اما متصدى خوف و رجاءش هم خداست. بندگى آنها به حدى است كه اين را هم به خدا واگذار مىكنند. در واقع مىخواهند تمام وجودشان مظهر بندگى خدا باشد. هر چه را خدا در وجودشان قرار داده است در راه بندگى خدا صرف مىكنند. «إِلهِي أَغْنِنِي… بِإخْتِيارِكَ عَنْ إِخْتِياري»، خدايا كارى كن كه من احتياج به تصميمگيرى نداشته باشم؛ تو تصميم بگيرى. خدا يك چنين بندههايى دارد! روايت معتبرى در اصول كافى مىفرمايد: «لا يزال عبدي يتقرب إليَّ بالنوافل مخلصاً لي حتى أُحبّه فإذا أحببتُه كنتُ سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش به7»، بنده به يك جايى مىرسد كه در اثر بندگى، خدا چشم و گوش او مىشود، يعنى چه؟! ما نمىدانيم. وقتى خدا چشم و گوش و ارادهى او مىشود، خوف و رجاء او هم مىشود. يعنى خودش متولى خوف و رجاء بندهاش مىشود. اگر كسى بنده واقعى شد و اختيارش را واقعاً به دست خدا سپرد، خدا هم ابا ندارد از اين كه اين ولايت را بپذيرد و تربيتش را خودش به عهده بگيرد. هر وقت هر چه صلاحش هست به او مىدهد.
خوف و رجاء صادقانه
همهى ما كمابيش ادعا داريم كه هم از عذاب خدا مىترسيم و هم اميد به بهشت خداوند داريم. هم خوف داريم و هم رجاء. اما اين ادعا چه اندازه واقعيت دارد، معلوم نيست! چند روايت نورانى در اين زمينه، خدمتتان عرض مىشود. در نهجالبلاغه، حكمت
صد و پنجاه، امير المؤمنين(ع) مجموعه نصايحى را فرمودهاند. مرحوم سيد رضى وقتى اينها را نقل مىفرمايد، مىگويد: اگر در نهج البلاغه غير از همين حديث نبود، همين يك حكمت بالغه براى موعظهى انسانها كافى بود. اولش اين است، مىگويد: «لَا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ8» چنين نباش كه بگويى اميد به آخرت دارم اما كارى انجام ندهى، «وَ يُرَجِّي التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ»، وقتى پاى گناه پيش مىآيد بگوى انشاءالله خدا مىبخشد. وقتى به او مىگويند: توبه كن! مىگويد: حالا زود است. به واسطهى آرزوهاى دور و درازى كه دارد توبه را عقب مىاندازد.
تجلّى اميد در عمل
روايت ديگرى در كافى از امام صادق(ع) نقل مىكند: به امام صادق(ع) عرض كردند: بعضى از شيعيان شما كه ادعاى تشيع دارند و خودشان را منتسب به شما مىدانند، از خيلى از گناهان دورى نمىكنند: «إِنَّ قَوْماً مِنْ مَوَالِيكَ يُلِمُّونَ بِالْمَعَاصِي وَ يَقُولُونَ نَرْجُو9»؛ گناه مىكنند و مىگويند: اميد داريم كه خدا بيامرزد. اينها وضعشان چطور است و آيا شما تأييد مىكنيد؟ حضرت فرمود: «كَذَبُوا لَيْسُوا لَنَا بِمَوَالٍ»؛ دروغ مىگويند و از دوستان ما نيستند. «أُولَئِكَ قَوْمٌ تَرَجَّحَتْ بِهِمُ الْأَمَانِيُّ»؛ اينها كسانى هستند كه آرزوها بر آنها غالب شده و كارهايشان را توجيه مىكنند. بعد يك قاعدهى كلى مىفرمايد: «مَنْ رَجَا شَيْئاً عَمِلَ لَهُ»، اگر كسى اميدى به چيزى داشته باشد تلاش مىكند كه به آن برسد. چطور اينها اميد به آمرزش دارند اما كارى براى آمرزششان انجام نمىدهند؟ پس دروغ مىگويند.
رجاء كاذب
در نهجالبلاغه اميرالمؤمنين(ع) خطبهى صد و شصتم روايت كوبندهترى است كه مىفرمايد: «يَدَّعِي بِزَعْمِهِ أَنَّهُ يَرْجُو اللَّهَ10»؛ به گمان خودش ادعا مىكند كه من اميدوار به خدا هستم، «كَذَبَ وَ الْعَظِيمِ»؛ به خداى بزرگ كه او دروغ مىگويد و اميد به خدا ندارد. بعد علت دروغش را تبيين مىفرمايد، مىگويد: «مَا بَالُهُ لَا يَتَبَيَّنُ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ». اگر واقعا اميد دارد چرا در عملش آثار اميد ديده نمىشود، «فَكُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ»، هر كس اميدى دارد در عملش معلوم مىشود كه به چه اميد دارد. شما حساب كنيد كسى براى گرفتن يك وام كوچك از صندوقى چند ساعت وقت صرف مىكند و چقدر التماس پيش اين و آن مىكند و ريش گرو مىگذارد كه ضمانتش كنند! براى يك كار كوچك در دنيا كه اميدش هم به بنده خدا است! چقدر زحمت مىكشد. اما براى امور عظيمى كه اميدش را از خدا دارد: نعمت ابدى، نجات از عذاب ابدى و…، چقدر زحمت مىكشد؟! حالا به زور اگر نمازش را درست بخواند! آنجا كه اميدش براى وام صد در صد نبود، چقدر تلاش مىكرد تا وام بگيرد؟! اينجا مىخواهد مجانى از خدا نعمتهاى ابدى بگيرد، اما خيلى خونسرد! در ماه رمضان، آيا يك ختم قرآن بكند يا نكند؟! آن هم تند تند و بدون تجويد و توجه. منت هم سر خدا دارد كه يك ختم قرآن كرده! بنده اوائل طلبگى وضع زندگىام خوب نبود؛ در ماه رمضان يك آقايى پانزده تا يك تومانى به من داد تا يك ختم قرآن بكنم. براى پانزده تومان حاضر شدم يك ختم قرآن بخوانم اما براى پاداش اخروىكه بيش از پانزده ميليارد تومان مىارزد حاضر نيستم عبادت كوچكى انجام بدهم! مگر ثوابهاى آخرت را مىشود با نعمتهاى دنيا مقايسه
كرد؟! آن وقت راست مىگويم كه اميد دارم؟ «يَرْجُو اللَّهَ فِي الْكَبِيرِ وَ يَرْجُو الْعِبَادَ فِى الصَّغير»؛ اميدهاى بزرگى از خدا دارد و اميدهاى كوچكى از بندگان! «فَيُعْطِي الْعَبْدَ مَا لَا يُعْطِي الرَّبَّ»؛ به آن كسى كه اميد كمى از او دارد حاضر است چه قدر وقت صرفش كند! التماس و خواهش و تمنا كند، واسطه و ضامن ببرد، اما براى اميدهاى بزرگ و نعمتهايى كه از خدا انتظار دارد، حاضر نيست چيزى خرج كند! «كَذَبَ وَ الْعَظِيمِ»؛ به خداى عظيم اين مدعيان رجا دروغ مىگويند و اگر اميد داشتند متناسب با اميدشان تلاش مىكردند. «فَمَا بَالُ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ يُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا يُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ»؛ چطور است كه تقصير آنچه دربارهى بندهها انجام مىدهند دربارهى خدا مىكنند! همان كارى كه براى بنده انجام مىدهد نسبت به خدا همان نوع را هم انجام نمىدهد! دربارهى خدا كار مختصرى مىكند در حالى كه حتى گاهى تكليف واجبش را هم انجام نمىدهد. اينها شاهد اين است كه ما بايد خوف و رجايى تحصيل كنيم كه در ادعايش صادق باشيم. علامت ادعايش هم اين است كه متناسب با اميدى كه داريم آنچه از دست ما بر مىآيد كوتاهى نكنيم. اگر چيزى هم از دستمان بر نيامد آن وقت با دعا و تضرّع از خدا بخواهيم كه از گناهان و تقصيرهايمان چشم پوشى كند و به كرم خودش ببخشد.
فرازهايى از مناجات الراجّين
«إلهي مَنِ الَّذي نَزَلَ بِكَ مُلْتَمِساً قِراكَ فَما قَرَيْتَهُ»، گفتيم لسان مناجات اين است كه چيزهايى بيان شود تا موجب رحمت و رأفت مخاطب شود. مىگويد: خدايا! كيست كه درِ خانهى تو آمد و خواهش كرد كه از من پذيرايى كن و تو پذيرايىاش نكرده باشى؟
«وَمَنِ الَّذي أناخَ بِبابِكَ مُرْتَجِياً نَداكَ فَما أوْلَيْتَهُ»؛ كيست كه بارش را بر درِ خانهى تو اندازد، – «أناخَ بِبابِكَ» اصلش اين بوده كه وقتى مسافرى از سفر مىرسيد از شتر پياده مىشد و شترش را جايى مىخواباند – و در پيشگاه و درِ خانهى تو اقامت گزيد و اميد داشت كه تو حاجتش را برآورده كنى و تو محرومش كرده باشى.
«أيَحْسُنُ أنْ أرْجِعَ عَنْ بابِكَ بِالخَيْبَةِ مَصْرُوفاً»؛ تو كه هر كسى بر در خانهات آمد، مأيوس نشد، آيا من كه درِ خانهى تو آمدهام، شايسته است محروم و دست خالى برگردم؟
«وَلَسْتُ أعْرِفُ سِواكَ مَوْلاً بِالإِحْسانِ مَوْصُوفاً»؛ در حالى كه من غير از تو آقايى را سراغ ندارم كه اهل احسان باشد و هر كه درِ خانهاش
برود نااميد بر نگردد.
1- انعام/43
2- انعام/44
3- الكافي ج2ص71
4- وسليل الشيعه ج1ص62
5- بحار الانوار ج41ص14
6- بحار الانوارج99ص162
7- ارشاد القلوب ج1ص91
8- نهج البلاغه حكمت150
9- الكافي ج2ص68
10- نهج البلاغه خطبه160
حد نصاب خوف و رجا
خوف و رجا امرى تشکيکى و ذومراتب است و داراى حد نصابى است که مؤمن بايد حداقل مرتبه آن را داشته باشد. اگر اميد انسان به رحمت خداوند به گونه اى باشد که فکر کند کارهاى او ديگر دخالتى در آن ندارد و آن قدر رحمت خدا واسع است که همه را مى آمرزد، باعث مى شود تا انسان گستاخ شود و از ارتکاب گناهان باکى نداشته باشد. اين اميد، در واقع يک رجاى کاذب است و واقعيت ندارد; زيرا خداوند براساس اعمال خود افراد، آنها را مى آمرزد و به بهشت مى برد و يا عذاب نموده و به جهنم مى برد. بنابراين، داشتن مرتبه اى از خوف که مانع از گناه مى شود و نيز حدّى از رجا که موجب انجام اعمال خوب مى گردد، واجب و لازم است. البته بين اين دو عامل بايد توازن برقرار باشد. اگر رجا طورى باشد که بر خوف غلبه کند و خوف کم شود به حدّى که ديگر انگيزه ترک گناه در انسان باقى نماند، انسان مبتلا به گناه مى شود که در آن هلاکت است. اگر خوف هم بيش از رجا باشد خطا است; يعنى فرد نبايد فکر کند که چون مرتکب گناهى شده است حتماً خدا او را به جهنم خواهد برد. چنين فردى بايد توبه کند و با انجام کارهاى خوب، به رحمت و آمرزش خداوند اميدوار باشد.مراتب ديگر خوف و رجا مخصوص کسانى است که درجه ايمان و معرفتشان بيش تر است. معرفت اين گونه افراد بعضاً تا بدان جا مى رسد که حتى مى توانند سرنوشت خودشان را ببينند و از اين که خداوند در آن عالم چه چيزهايى به آنها خواهد داد، خبر دار شوند. البته شايد تصور اين حالت براى ما مشکل باشد. کسانى هم هستند که صِرف توجه به صفات جلاليه الهى موجب خوفشان مى شود و يا از اين که خداوند چه عذاب هايى دارد، لرزه بر اندامشان مى افتد
خوف و رجا از خدا، عامل حرکت انسانى
ما علاوه بر اين که بايد از برخى امور بترسيم، بايد از کسانى هم که آن امور به دست آنها است حساب ببريم. مثلا، ما علاوه بر اين که بايد از عذاب آخرت بترسيم، بايد از کسى که اين عذاب به دست او است نيز حساب ببريم و او را بشناسيم. انسان گاهى از اين مى ترسد که مبادا مبتلا به وبا، سرطان و يا ايدز گردد و گاهى نيز کسى را مى شناسد که مى تواند او را به اين بيمارى ها مبتلا کند. از اين روى، شناخت کسى که توانايى وارد کردن عذاب و يا دفع آن را دارد، امرى لازم و ضرورى است. کسانى که اعتقاد به معاد دارند; يعنى به زندگى پس از مرگ و نيز عذاب و ثواب آخرت معتقدند، اما نمى دانند که اختيار اين عذاب ها و ثواب ها در دست کيست، در واقع خداوند را نمى شناسند. از شواهد و قراين موجود چنين به دست مى آيد که در هزاران سال قبل، انسان هايى مى زيسته اند که به عالم آخرت معتقد بوده و مى دانسته اند که در آن جا گرسنگى و ناراحتى هايى هست. برخى از باستان شناسان در کاوش هاى خود به خوشه هاى گندمى برخورد کرده اند که همراه با اجساد انسان هايى که گويا از افراد سرشناس زمان خود بوده اند، دفن شده بودند. شايد آنها با اين کار خود مى خواسته اند تا هنگام زنده شدن مردگان در عالم پس از مرگ، براى رفع گرسنگى خود از اين گندم ها تناول کنند تا از گرسنگى تلف نشوند!
بنابراين اسلام فقط منادى وجود جهانى پس از مرگ و اين که در آن جا عذاب ها و ثواب هايى وجود دارد نيست، بلکه علاوه بر آن درصدد است تا به انسان بفهماند که اختيار اين عذاب ها و ثواب ها در دست خدا است و انسان اگر مى خواهد به آن عذاب ها مبتلا نشود، بايد از خدا بترسد. البته اين ترس اصالتاً ناشى از اعمال خود افراد در اين دنيا است; يعنى اگر انسان ها کار بدى بکنند، مبتلا به عذابى مى شوند که آن عذاب را خداوند بر آنها نازل خواهد کرد. انسان بايد نقطه بيم و اميدش خدا باشد تا هم به مصيبت ها و امور نامطلوب و دنيا و آخرت مبتلا نشود و هم امور مطلوب و پسنديده دنيا و آخرت را به دست آورد، و اين امر تنها در پرتو اطاعت از خداوند امکان پذير است.
عامل حرکت انسانى از ديدگاه معرفت اسلامى، خوف از خدا و رجاى به خداوند است. دو عامل خوف و رجا موجب مى شود تا انسان ها بر حسب مراتب ايمان و معرفت خود، به عبادت خدا بپردازند; عبادت برخى افراد به دليل ترس از عذاب جهنم است و کسانى که از درجات بالاتر ايمان برخوردارند، از ترس اين که مبادا از چشم خدا بيفتند او را عبادت مى کنند: فَهَبنى… صَبَرتُ عَلى عَذابِکَ فَکَيفَ اَصبِرُ على فِراقِکَ;1 اگر بر عذابت صبر کنم، چطور مى توانم بر فراقت صبر کنم؟
رابطه اميد و ترس با ميزان شناخت افراد
اميد و ترس افراد، به ميزان شناخت و معرفت و نيازهايى که درک مى کنند بستگى دارد. مثلا ترس و اميد يک کودک دو سه ساله فقط در محدوده خواسته هايى که دارد شکل مى گيرد. او هيچ وقت نسبت به مسايل بين المللى، اجتماعى، معنوى و اخروى و… ترس و اميدى ندارد; زيرا هيچ تصورى از آنها ندارد. در سطحى بالاتر ، انسان هاى عادى و معمولى، از بيمارى، فقر، گرفتارى هاى زندگى و… ترس دارند و از سوى ديگر، اميد دارند که پول دار بشوند و همسر خوب، خانه خوب و موقعيت اجتماعى خوبى به دست آورند. افرادى که مقدارى معرفتشان بيش تر است، مسايل معنوى را هم در نظر مى گيرند; براى مثال، از اين که عقل و ايمانشان از بين برود مى ترسند و اميد دارند که بر معرفت و ايمانشان افزوده شود. کسانى هم که به آخرت ايمان دارند، به ثواب هاى اخروى اميدوارند و از عذاب هاى اخروى در هراسند.
فلسفه ارسال دين، اين است که دايره اميدها و ترس ها را گسترش دهد; يعنى به انسان بفهماند که فقط نبايد از گرسنگى، بيمارى، صاعقه و… ترسيد، بلکه بالاتر از اينها بايد از چيزهايى مهم تر در هراس بود; اين که به انسانيت انسان لطمه بخورد، روح و قلب انسان آلوده و سياه شود، عذابى از ناحيه خداوند در دنيا و آخرت به انسان برسد و از همه مهم تر، خداوند از انسان ناراضى شود و به او اعتنايى نکند. همه افراد به يک اندازه از اين مسايل نمى ترسند. مثلا بچه ها اين گونه ترس ها را به هيچ وجه درک نمى کنند; زيرا آنها نمى دانند چه چيز خداوند را ناراضى مى کند. يا انسان هايى که در درجات اول ايمان قرار دارند، از عذاب هاى آخرت و جهنم مى ترسند، اما ترس کسانى که در مراتب عالى تر ايمان هستند، با آنها فرق مى کند; مثلا مى ترسند که کار آنها محبوبشان را برنجاند يا باعث شود خداوند ديگر به آنها اعتنايى نکند. البته بچه ها هم توانايى درک بعضى مسايل در اين حد را دارند. براى مثال، وقتى پدر يا مادرشان با آنها قهر مى کند، ناراحت و غصه دار مى شوند. هيچ تنبيهى براى کودک بدتر از بى توجهى و قطع نوازش و مهر و محبت مادرى نيست. بالاترين نياز فطرى انسان نيز اين است که خداوند به او عنايت داشته باشد.
قرآن کريم يکى از بزرگ ترين عذاب هاى الهى را در روز قيامت سخن نگفتن خداوند با افراد شقى ذکر کرده و مى فرمايد: … إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّـهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَـٰئِكَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّـهُ وَلَا يَنظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿ال عمران/٧٧﴾ و خدا روز قيامت با آنان سخن مى گويد، و به ايشان نمى نگرد، و پاکشان نمى گرداند، و عذابى دردناک خواهند داشت. اين عذاب، از هر عذاب و آتشى سخت تر است. شايد ما الان به خوبى درک نکنيم که اين چه نوع عذابى است، اما آن گاه که در قيامت که اين نياز را در وجودمان احساس کرديم و از عنايت خداوند (سخن گفتن و نگاه و توجه خدا) محروم شديم، آن گاه خواهيم فهميد که چه نعمتى را از دست داده ايم.
بنابراين خوف و رجا منحصر به امور دنيايى نيست و فقط امورى را که در دنيا از آنها مى ترسيم يا به آنها اميد داريم شامل نمى شود، بلکه مواردى مهم تر و اساسى تر را نيز در برمى گيرد که ما با بالا بردن معرفتمان مى توانيم آنها را درک و لمس کنيم.