توازن بين خوف و رجاء «إلهي إن كانَ قَلَّ زادِي في الْمَسِيرِ إلَيْكَ، فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنِّي بِالتَّوكُّلِ عَلَيْكَ»؛ اگر زاد و توشهى من در راه سفر به سوى تو اندك است، ولى در سايهى توكل بر تو حسن ظن دارم، به اينكه مرا موردِ كمك و رحمت خودت قرار دهى. در ابتداى مناجات راغبين به ما الهام مىدهد كه بين خوف و رجاى الهى توازن برقرار كنيم يعنى عوامل خوف را در مقابل عوامل رجا مورد توجه قرار دهيم و از آن چه موجب خوف مىشود به آن چه موجب رجا است پناه ببريم.«وَإنْ كانَ جُرْمِي قَدْ أخافَني مِنْ عُقُوبَتِكَ، فَإنَّ رَجائي قَدْ أشْعَرَني بِالاَْمْنِ مِنْ نِقْمَتِكَ» يا «نَقِمَتِك»؛ اگر جرم و گناهم مرا از عقاب تو مىترساند، در مقابلش اميدم به تو، به من الهام مىكند كه از نقمت و انتقام و عذاب و عقوبت تو خود را در امان ببينم. «وَإنْ كانَ ذَنْبي قَدْ عَرَّضَني لِعِقابِكَ، و فَقَدْ آذَنَني حُسْنُ ثِقَتي بِثَوابِكَ»؛ اگر گناهان من، مرا در معرض عقاب تو قرار داده اما اعتمادى كه من به تو دارم، مرا به ثواب تو آگاه كرده است. «وَإنْ أنامَتْني الْغَفْلَةُ عَنِ الإِسْتِعْدادِ لِلِقائِكَ، فَقَدْ نَبَّهَتْني الْمَعْرِفَةُ بِكَرَمِكَ وَآلائِكَ»؛ اگر اين غفلت، من را از اينكه خود را براى ملاقات تو آماده كنم خواب كرده است اما معرفتى كه نسبت به لطف و رحمت تو دارم، من را بيدار كرده تا متوجه كرم و نعمتهاى تو بشوم. آن موجب خواب و اين موجب بيدارى مىشود. «وَإنْ أوْحَشَ ما بَيْني وَبَيْنَكَ فَرْطُ الْعِصْيانِ وَالطُّغْيانِ، فَقَدْ آنَسَني بُشْرى الْغُفْرانِ وَالرِّضْوانِ»؛ اگر آن گناهان و سركشىهاى زيادى كه من مرتكب شدهام، باعث اين مىشود كه من از اينكه خودم را مقابل تو تصور كنم، وحشت كنم، اما نويد و بشارتِ مغفرتى كه تو دادى، باعث انس من به توست. همين طور كه ملاحظه مىفرماييد عوامل خوف را در مقابل عوامل رجا قرار مىدهد كه در نتيجه توازنى برقرار شود تا انسان مقهور خوف نشود به گونهاى كه حال مناجات نداشته باشد. اگر انسانى از كسى بترسد نمىآيد بنشيند و با او گفتگو كند. بايد زمينهى انسى فراهم شود. در اين جا مژدهى رحمت و بشارت مغفرت موجب انس مىشود. همهى اينها براى اين است كه آماده بشويم با خدا صحبت كنيم و از او حمايت بطلبيم. نكته جالبى كه در اينجا هست، اين است كه طبعاً آدم وقتى از گناهانِ خودش خيلى مىترسد و بعد اميدوار مىشود كه خدا او را ببخشد طبعاً در اولين مرحله مىگويد خدايا من را ببخش! من را از آتش جهنم نجات بده! در يك چنين حالى انسان همت اين را ندارد كه مقامات عالى از خدا بخواهد. اما اين مناجات به ما ياد مىدهد همين كه به خدا رو آورديد همتتان بلند شود و به چيزهاى كم قناعت نكنيد. اكنون از خدا چه بخواهد؟
حقيقت صفات و افعال الهى؟
«أسْألُكَ بِسُبُحاتِ وَجْهِكَ وَبِأنْوارِ قُدْسِكَ، وَأبْتَهِلُ إلَيْكَ بِعَواطِفِ رَحْمَتِكَ وَلَطائِفِ بِرِّكَ، أنْ تُحَقِّقَ ظَنِّي بِما اُؤَمِّلُهُ مِنْ جَزيلِ إكْرامِكَ، وَجَمِيلِ إنْعامِكَ في الْقُرْبى مِنْكَ»؛ «سُبُحات» را به جلوهها ترجمه مىكنيم. معادل خاصى در فارسى براى «سُبُحات» نداريم. به جلوههاى جلال الهى كه براى انسان ظهور كند مىگويند «سُبُحات». حالا «وجه» يعنى چه؟ جلوههاى خدا يعنى چه؟ فهم ما قاصر است از اينكه آنچه لايق مقام الهى است درك كنيم. حقيقت واقعى اسماء الهى، صفات و افعال الهى يا روابطى را كه خدا با بندگانش دارد نمىتوانيم درك كنيم. خيال مىكنيم مىفهميم اما اشتباه مىكنيم. مثلاً مىگوييم خدا خلق مىكند، يا عالمى را آفريده است. خيال مىكنيم خلق كردن خدا همين است كه مثلاً وقتى نطفهاى در رحم قرار مىگيرد، رشد مىكند و جنين مىشود! يا چيزهايى شبيه اين، در صورتى كه اينها در واقع خلق به معناى ايجاد از عدم نيست، اينها تغييراتى است كه در اشياء قبلى به وجود مىآيد. لذا خيلى از انديشمندان قديم بشرى فكر كردهاند كه همهى كارهاى خدا در واقع، تغيير بوده است. به اصطلاح يك مادهى اولايى از اول وجود داشته و خدا فقط اين ماده را تغيير مىدهد. خدا را هم وقتى تعريف مىكنيم مىگوييم «اثبات صانع». صانع يعنى صنعتگر. صنعتگر مثلاً يك طلا بر مىدارد و چيزى مىسازد. اما اينكه خدا بگويد «كُنْ فَيَكُونُ»، اراده كند چيزى را كه باش، پس از نيست چيزى هست مىشود، اصلاً ما درك و فهمى از آن نداريم. اين تازه فعل خداست و ما نمىفهميم، چه رسد به صفات و مخصوصاً ذات خدا. مثالى ديگر: مردهاى كه زنده مىشود، مىگوييم روح در آن دميده شد، روح چيست؟ دميدن يعنى چه؟ اينها فقط الفاظى است كه به كار مىبريم، حقيقتش را نمىدانيم. مفسرين در مورد داستان حضرت ابراهيم(ع) كه از خدا خواست كه به من نشان بده چطور مردهها را زنده مىكنى؛ «رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى1»، فرمودهاند كه منظورش اين نبود كه ببيند مرده چطور زنده مىشود، مىخواست ببيند خدا چه كار مىكند. مىخواست حقيقتِ فعل احياء را شهود كند، نه اين كه با چشم ظاهرى ببيند مردهاى زنده شد، اين را كه ديگران هم مىتوانند ببينند. يا مثلاً در مورد صفات خدا الفاظى را مىگوييم كه معناى واقعيش را نمىدانيم. علم خدا يعنى چه؟ قدرت خدا چگونه است؟ راجع به ذات كه غير از سكوت چيز ديگرى نمىتوانيم بگوييم كه: «لا يعلم ما هو الا هو». يا مثلاً اجمالاً مىگوييم «كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ2» يا «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه3»؛ رحمت خدا بر غضبش سبقت گرفته، اما حالا غضب چيست؟ رحمت چيست و چطور اين سابق و غالب است؟! بنده حقيقتش را نمىفهمم! ولى خدا به بعضى از بندگانش لطف مىكند و فراتر از اين مفاهيم ذهنى نورانيتى مىدهد كانّه يك چيزهايى را مىبيند، غير از اين مفاهيمى كه ما به كار مىبريم و با اوهام خودمان چيزهايى مىسازيم! حضرت ابراهيم(ع) هم گفت: «أَرِنِي»، «وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ4»؛ ما ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان مىدهيم؛ نه تعليم مىدهيم. آرزو بر جوانان عيب نيست، امثال بنده و جوانها آرزو بكنيم كه خدايا! چيزى از حقايق را هم به ما نشان بده. صفايى به قلبمان بده تا بعضى از اين حقايق را بتوانيم درك كنيم.
معناى وجه خدا
«سُبُحاتِ وَجْه»، يعنى چه؟ در قرآن زياد داريم درباره كسانى كه اعمال نيك انجام مىدهند: «يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ5» يا «إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى؛ وَ لَسَوْفَ يَرْضى6»، كسانى كه اموالشان را انفاق مىكنند، از كارهاى بد اجتناب مىكنند، و وقتى انفاق مىكنند مزد و پاداشى نمىخواهند و انتظار تشكرى هم حتى ندارند، فقط يك چيز مىخواهند «إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى»؛ در جستجوى وجه خدا هستند. اين طور آيات زياد داريم كه به ما ياد مىدهد شما بايد طالب وجه خدا باشيد. براى اينكه ما بفهميم غير از مسئلهى شكم و دامن چيز ديگرى هم در كار هست، كه آدم بايد آن را بخواهد و آن فوق همهى اينهاست؛ اين مربوط به خداست. يك جورى خدا را بايد بخواهيم. آخر خدا را چطور بخواهيم؟ مىگويد: روى خدا را بخواهيد! البته مفسرين و بزرگان، بحثهاى زيادى كردهاند. آنچه كه من مىتوانم بفهمم خدمتتان عرض مىكنم. وقتى با كسى مواجه مىشويم اگر يك رابطهى مثبتى باشد و منشأ اثر خيرى، مىگوييم: با او روبرو و مواجه مىشوم. «مواجه» هم از همين وجه است. وقتى با كسى مواجه مىشوم آنچه از او براى من ظاهر مىشود وجه اوست. اگر درون و پشت سرش چيزى هست، من با آن مواجه نمىشوم.بندگانى كه با خدا ارتباط برقرار مىكنند و با او روبه رو مىشوند، خود را مقابل و نزديك خدا مىبينند. چيزى را كه از خدا درك مىكنند، وجه خداست. هيچ تعبيرى رساتر از اين نيست. اما بالاخره حقيقت الفاظى را كه دربارهى خدا و صفات و حتى افعال خدا، به كار مىبريم درك نمىكنيم. ممكن است بگوييد مجاز است، استعاره است، اجمالش اين است كه آن معانى مادى كه ما از اينها مىفهميم، نيست. چيزى فراتر از اينهاست.
فقط به خاطر «او»
اگر انسانى فقط براى اين كه از كسى پول بگيرد با او مواجه شود چنان چه طرف را هم نبيند مهم نيست. اما يك وقت آدم كسى را به خاطر خودش مىخواهد، فقط خودش! انسانهايى كه رابطهى محبتى بينشان هست از دوستشان جز همين كه چهرهاش را ببينند چيزى نمىخواهند. خودش را مىخواهند. بهشان عطايى بكند يا نكند، اصلاً براى آنها ارزشى ندارد. اگر هم ارزش دارد، از آن جهت كه بخشش «اوست». اگر معشوقى يك شاخه گل به عاشق بدهد چقدر براى او ارزش دارد؟ همين گل را ممكن است توى بازار صد تومان بخرد، اما او كه به دستش مىدهد، صد تومان چيست، يك دنيا ارزش دارد.
مؤمنين در بهشت فقط از آن جهتى كه گوشت مرغ مىخورند لذت نمىبرند. آنهايى كه معرفتشان بالاست از اينكه اين هديهى الهى است، اين گلى است كه خدا به دستشان مىدهد، سرمست مىشوند، بالاترين چيزى كه از آن لذت مىبرند اين است كه خودش را ببينند. البته خدا با اين چشم ديدنى نيست، اين را همه مىدانيم، ولى رابطهاى بين اولياء خدا و خدا برقرار مىشود كه هيچ لفظى گوياتر از اين نيست كه بگوييم او را مىبينند. لفظ ديگرى نداريم. كارى كه فقط براى خواست محبوب باشد بسيار متفاوت است با كارى كه انجام مىدهد تا چيزى گيرش بيايد؛ خانهاى، همسرى، سرمايهاى، عزتى و مقامى، هر كدام از اينها، مال «من» است، اينها را براى دل خودم كردهام. اما اگر يك تكبير بگويد فقط «ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ» از همهى اعمال ارزشش بيشتر است. شايد يكى از وجوه «ضَرْبةُ عَلىٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَيْن7»، براى اين است كه آن معرفت و اخلاصى كه او داشت، هيچ موجود ديگرى نمىتواند داشته باشد. چه كسى معرفتش به پايهى على مىرسد؟
تحقق ظنّ به خدا بعد از اين كه حالت سؤال از خداوند را پيدا كرد خدا را قسم مىدهد «بِسُبُحاتِ وَجْه»، نمىگويد خدايا تو را قسم مىدهم به رحمانيتت، به غفوريتت، مغفرتت، به رحيميتت؛ قسم مىدهم «بِسُبُحاتِ وَجْهِكَ وَبِأنْوارِ قُدْسِكَ» كه من را از لقاء خودت محروم نكنى و من را از ديدار خودت بهرمند كنى.
شايد ذكر «قدس» بلافاصله بعد از «نور» براى اين است كه ذهن ما سراغ انوار جسمانى نرود، آن يك نور مقدسى است.
«وَأبْتَهِلُ إلَيْكَ بِعَواطِفِ رَحْمَتِكَ»؛ تضرع مىكنم به سوى تو و متوسل مىشوم به عواطف رحمتت. «وَلَطائِفِ بِرِّكَ»؛ و آن خوبىهاى بسيار لطيف. «أنْ تُحَقِّقَ ظَنِّي»، در روايات هم وارد شده كه خداى متعال مىفرمايد: «أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ8»؛ بندهام هر گمانى دربارهى من داشته باشد من همان گونهام. و لذا تعبير شده كه نسبت به خداى متعال حسن ظن داشته باشيد. خدا را قسم مىدهد كه آن گمانى كه من در مورد تو دارم محقق كن، «أنْ تُحَقِّقَ ظَنِّي بِما اُؤَمِّلُهُ مِنْ جَزيلِ إكْرامِكَ، وَجَمِيلِ إنْعامِكَ»؛ از آن پذيرايى و اكرام خيلى زيبايى كه تو دارى، من را بهرهمند كنى. كه چه بشوم؟ «في الْقُرْبى مِنْكَ، وَالزُّلْفى لَدَيْكَ»؛ نزديك تو بشوم.
مفهوم قرب؟
مفهوم قرب چيزى است كه اديان مطرح كردند. بر اثر تحريف هم از اديان الهى به اديان غير الهى رسيده است. به مشركين مىگفتند چرا اين بتها را مىپرستيد؟ مىگفتند: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى9»، مفهوم «قرب» و «زلفى» با هم مترادف است. و لذا برخى گفتند «زُلْفى» در اينجا مفعول مطلق است براى «يُقَرِّبُونا». لفظش دوتا اما معنايش يكى است. حتى مشركين هم يك چنين ايدهاى دارند كه بايد به خدا نزديك شد. منتها آنها فكر مىكردند، ما خودمان كه نمىتوانيم؛ بتها را مىپرستيم تا اين بتها ما را به خدا نزديك كنند. فطرىِ انسان اين است كه مىخواهد به معبودش نزديك باشد. حالا نزديك يعنى چه؟ اين از همان الفاظى است كه ما در معانى مادى به كار مىبريم. اما خدا كه از هيچ كس دور نيست! خدا همه جا حضور دارد. پس اين نزديكى يك نزديكى ديگرى است. در سخن بعضى از بزرگان چيزهاى نارسايى وجود دارد، مثلاً بعضى گفتهاند كه قرب خدا يعنى انسان كمالش آن قدر زياد بشود تا به كمال خدا نزديك بشود. كانّه يك خط طولانى را فرض كنيد كه در كنارش خط كوتاهى بكشيم. اين خط كوتاه را هر چه درازتر كنيم به خط بلندتر نزديكتر مىشود. گفتهاند: وقتى آدم بر علم و قدرتش افزوده مىشود كمالش بيشتر و آن وقت به خدا نزديكتر مىشود!
مگر چيزى در مقابل خدا خودش كمالى دارد كه با كمال خدا مقايسه شود. هر كس هر چيزى دارد از خداست. مگر هر كسى كمالى پيدا كند مال خودش است تا بگوييم اين را با كمال خدا مقايسه كنيم. ضمن اين كه موجودى كه وجودش قريب به صفر است، چطور با كمال بينهايت مىتواند مقايسه شود. اگر چيزى قابل مقايسه با موجود ديگرى باشد و فاصلهاش كم و زياد شود، دليل اين است كه هر دو محدودند. بعضى ديگر گفتهاند نزديكى به خدا يعنى هر چيزى بخواهد، به او مىدهد. باز اين كمى قابل قبولتر است، ولى اين هم يك امر اعتبارى است. اين يك حقيقت بالاتر از اينها دارد. به هر حال بر مىگردد به يك علم، به يك شهود، به يك ديدن. گاهى ممكن است انسان احساس كند كانّه دارد از نزديك با خدا صحبت مىكند. گويا جلوى خداست و هيچ فاصلهاى هم ندارد. يواش هم كه حرف بزند مىفهمد. «أُناجِيهِ فِي ظُلَمِ اللَّيلِ وَ نُورِ النَّهارِ10» اگر انسان چنين احساسى داشت _حالا اسمش را بگذاريم احساس_ بين خودش و خدا هيچ فاصلهاى نمىبيند. اين قرب غير از قرب مكانى است و غير از قرب در مراتب كمال است و يا آن قربى كه آدم دعا كند پس دعايش مستجاب شود، نه، اين خودش به خدا نزديك مىشود.
به هر حال وقتى اين مناجات كننده خودش را در يك حالى مىبيند كه در باز شده و مىتواند با خدا از نزديك صحبت كند، همتش را بالا مىبرد، نمىگويد مثلاً خدايا روزى فراوان به من بده! مىگويد: «وَالتَّمَتُّعِ بِالنَّظَرِ إلَيْكَ»؛ آن حسنِ ظنّى كه به تو دارم اين است كه بهترين نعمتها را به من بدهى كه نزديك تو بشوم و از نگاه به سوى تو بهرهمند شوم.
ترجمه و شرح (اين وجه الله الذي اليه يتوجه الاولياء)
ترجمه و شرح دعاي ندبه
(کجاست آن وجه اللاهي که دوستان خدا به جانب او روي مي آورند).
شرح: در کتاب مجمع البحرين در لغت وجه روايتي از صدوق عليه الرحمه نقل کرده که ابوالصلت هروي گويد: قلت للرضا عليه السلام: يابن رسول الله ما معني الخبر الذي رووه «أن ثواب «لا اله الا الله» ثواب النظر الي وجه الله؟ فقال عليه السلام: من وصف الله بوجه کالوجوه فقد کفر، و لکن وجه الله أنبياؤه و رسله و حججه الذين بهم يتوجه الي الله تعالي».
(به حضرت رضا عليه السلام عرضه داشتم يا ابن رسول الله معني خبري که روايت کرده اند که ثواب کلمه ي «لا اله الا الله» همانند ثواب نظر کردن به وجه خدا است، چيست؟ فرمود: کسي که خدا را به وجهي همانند ساير وجوه وصف کند کافر است پس مراد پيامبران هستند و حجتها که توسط آنان به خدا رو کنند.
و در تفسير برهان ذيل آيه ي شريفه ي «کل شي هالک الا وجهه»– قصص: 88- گويد: راوي گفت: خدمت امام ششم عليه السلام بودم شخصي از آن حضرت از معني اين آيه ي پرسيد، امام عليه السلام فرمود: ديگران چه مي گويند، عرض کردم مي گويند هر چيزي هلاک مي شود جز صورت خدا، فرمود: خداوند منزه است، اينان سخن سختي گفته اند، بلکه مقصود از آيه آن است که هر چيزي در معرض فنا و نيستي است مگر آن وجه و طريقي که بايد از آن طريق به سعادت فائز شوند و مائيم آن وجهي که امر شده که بايد بدان توجه نمايند.
و در زيارت جامعه است: «من أراد الله بدء بکم، و من وحده قبل عنکم و من قصده توجه بکم» هر کس که اراده خداشناسي و اشتياق به خدا در دل يافت به پيروي شما يافت، و هر کس خدا را بيگانگي شناخت به تعليم شما پذيرفت و هر کس قصد قرب به خدا کرد به وسيله توجه به شما نائل گرديد.
(اين السبب المتصل بين الأرض و السماء).
(کجا است آن وسيله ي حق که بين زمين و آسمان پيوسته است- و حقايق و پيغام وحي آسماني را به زمين رساند).
شرح- در مجلد 7 بحار ص 21 «عن أبي عبدالله عليه السلام قال نحن السبب بينکم و بين الله عزوجل». امام ششم عليه السلام فرمود: مائيم سبب و طريق تقرب بين شما و خداوند عزوجل. و رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «لا يعرف الله الا بسبيل معرفتکم» فرمود خدا شناخته نمي شود مگر به وسيله معرفت شما. و قال أبوجعفر عليه السلام: «بنا عبدالله، و بنا عرف الله، و بنا وحد الله» به وسيله ما خدا عبادت شده، و به وسيله ما خدا شناخته شده، و به وسيله ما اقرار به توحيد و يگانگي خدا برقرار شده، سابقا در عنوان «هم السبيل اليک» توضيحاتي داده شده بدانجا مراجعه شود. و در زيارت جامعه کبيره است «انتم السبيل الأعظم والصراط الاقوم» و شمائيد (اي آل محمد) راه بزرگ و جاده مستقيم و پايدار. فائدة: البته حجت هاي خدا واسطه ي فيض و رحمت الهي هستند که به جنبه ي روحانيت کسب فيض مي کنند و در مقام بشريت افاضه به مخلوق مي نمايند. چنانکه در زيارت جامعه است: «بکم فتح الله و بکم يختم، و بکم ينزل الغيث و بکم يمسک السماء أن تقع علي الأرض الا باذنه و بکم ينفس الهم و يکشف الضر» (و به واسطه ي وجود شما خدا باب فيوضات و خيرات را گشود، و به وسيله ي شما هم (کتاب آفرينش را) ختم مي کند.- چنانکه فرمودند: «الحجة قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق» و به واسطه ي وجود شما خدا باران رحمت نازل مي کند، و به واسطه ي شما آسمان را به پا داشت و جز به امر او بر زمين فرو نيايد، و به واسطه ي (معنويت و روح و مقام بزرگ شما) هم و غم دل را مي گشايد، و به برکت شما رنج و زيان را برطرف مي کند. کما قال الله تعالي في کتابه الکريم «و ما کان الله ليعذبهم و أنت فيهم»– انفال: 33- تا تو در ميان آنان هستي خدا ايشان را عذاب نخواهد کرد.
(اين صاحب يوم الفتح و ناشر راية الهدي).
(کجا است صاحب روز فتح و ظفر [اهل ايمان و روز فيروزي آنان] و برافرازنده ي علم هدايت).
شرح: کلمه ي «رايه» از رؤيت و ديدن است و آن علم و علامتي است که در ميان سپاه برپا مي دارند تا فرمانده سپاه شناخته شود و جايگاه او معلوم گردد، و بزرگتر از پرچم و بيرق است.
مجلد سيزدهم بحار ص 193از عبدالله بن سنان از امام ششم عليه السلام روايت کرده که فرمود: «خداوند بر خلاف وقتي که تعيين کنندگان معين کنند عمل مي کند پرچم قائم همان پرچم رسول خدا است که جبرئيل آن را در جنگ بدر آورده و در جنگ به حرکت در آورده شد. آنگاه حضرت فرمود: به خدا قسم اين پرچم از اين پنبه و کتان و ابريشم و حرير نيست، گفتم پس چيست؟ فرمود: از برگ بهشت است، که پيغمبر صلي الله عليه و آله آن را در روز بدر برافراشت، سپس آن را پيچيد و به علي عليه السلام داد، و آن پرچم نزد او بود تا در جنگ بصره حضرت آن را برافراشت و خداوند او را در آن روز پيروزي داد سپس آن را پيچيد، و آن در اينجا پيش ما مي باشد و ديگر کسي آن را باز نمي کند تا آنکه قائم قيام کند ، و چون قائم قيام نمود آن را باز مي کند. و در ص 194 همان مجلد ابوبصير از امام ششم عليه السلام روايت کرده گويد: آن حضرت فرمود: «موقعي که اميرالمؤمنين عليه السلام و اهل بصره (در جنگ جمل) به هم برخوردند، آن حضرت پرچم رسول خدا را برافراشت، و دشمنان شکست خوردند و هنوز آفتاب غروب نکرده بود که گفتند اي پسر ابوطالب ما را امان ده، آن وقت حضرت دستور داد که اسيران را نکشيد و مجروح را نيازاريد و فراري را دنبا نکنيد و هر کس خود را خلع سلاح نمايد و سلاح جنگ را به زمين نهد ايمن است و هر کس به خانه رود و در به روي خود ببندد ايمن است.
و اما روز جنگ صفين از آن حضرت خواستند که آن علم را باز کند نپذيرفت و سپاهيان، امام حسن و حسين و عمار ياسر را واسطه کردند و پيش او فرستادند ولي او قبول نکرد و به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود اي فرزندم براي اين مردم مدت و زماني معين شده و بايد آن مدت و زمان منقضي شود، و اين علم را بعد از من کسي باز نمي کند مگر قائم (صلوات الله عليه).
(اين مولف شمل الصلاح و الرضا)
(کجاست آنکه پريشاني هاي خلق را اصلاح و دلها را خشنود مي سازد).
شرح: بدانکه يگانه علت اختلاف مردم در مقاصد، امور دنيائي است که از هواهاي نفس برخاسته مي شود، و هواي نفس مردم يک قسم نيست بلکه به يک حالت هم ثابت نمي ماند و به اختلاف احوال مختلف مي شود. پس کساني که مقصد خود را امور دنيائي و روي هواهاي نفساني قرار دهند اختلاف و دو دستگي در ميانشان ايجاد مي شود «کل حزب بمالديهم فرحون» هر جمعيتي به افکار و اعمال خود دل خوشند و از ديگران کناره مي جويند، و چه بسا آنان را دشمن و مورد لعن و استهزاء قرار مي دهند.
در کتاب بحار مجلد 13 در «باب التمحيص النهي عن التوقيت» از امام دوم عليه السلام روايت شده که راوي گفت شنيدم آن حضرت مي فرمود: «آن واقعه ي که مردم انتظار آن را دارند ظاهر نمي شود مگر بعد از آنکه بعضي از شما از بعضي ديگر روي گردان شود و بيزاري جويد و آب دهان بروي ديگري اندازد، و حتي بعضي از شما بعض ديگر را لعن کند (و فحش و ناسزا دهد) و بعضي از شما بعضي را دروغگو نامند».
و رفع اختلاف و تنازع به اين است که هدف و مقصد بشر در زندگي يکي گردد تا اختلاف از ميان برود، اخوت و برادري ميانشان برقرار شود، و مودت و محبت ايجاد گردد و آن هدف و مقصد «الله» است که از راه ايمان و اعتقاد به توحيد و معاد و پيروي از پيغمبر و اوصياي او صلوات الله عليهم اجمعين فراهم آيد. و در زيارت جامعه مي خواني «و بولايتکم تمت الکلمة و عظمته النعمة و ائتلفت الفرقة» و به وسيله ي ولايت و پيشوائي شما کلمه ي (توحيد و معارف الهيه) به کمال رسيد و نعمت بزرگ دين به خلق عطا گرديد، و پراکندگي به الفت و اتحاد مبدل گشت.
و به قيام آن حضرت عليه السلام و ترويج سنن و آداب ديني اين گونه اختلافات برطرف مي شود و مصداق اين آيه شريفه قرار مي گيرد «و نزعنا ما في صدورهم من غل اخوانا»- حجر: 47- و از سينه هايشان کينه ها برطرف کنيم، برادران گردند.
و به برکت ظهور و قيام آن حضرت مصداق بزرگي از اين آيه محقق شود «و اذکروا نعمة الله عليکم اذ کنتم أعداء فألف بين قلوبکم فأصبحتم بنعمته اخوانا»- آل عمران: 103- و نعمت خدا را بر خودتان ياد آوريد موقعي که شما دشمن بوديد و خدا دلهايتان را پيوند داد و به موهبت او با هم برادر شديد.
قرب به خدا هدف از تزکیه:
انسان بر خلاف همه موجودات جهان آفرینش، دو بعدی است: نخستبعد حیوانی او که از این جهتیعنی از جهت تغذیه، زیست، تناسل، تکثیر نوع و… با سایر موجودات زنده مشترکات زیادی دارد. اما بعد ثانوی او که همان خصوصیت منحصر به فرد اوست و از جهت قوای دماغی و حالات روحی و ویژگیهای نفسانی با سایر موجودات زنده متفاوت است و این خود محور اصلی تمایز او از دیگر جانداران میباشد.
آیا رشد انسان به این است که فقط به یک بعد از خود برسد; مثلا به بعد حیوانی که خور و خواب و خشم و شهوت استبپردازد و یا به کلی از خوردن و لذت بردن خودداری کند و فقط به جنبههای انسانی بپردازد. این هم در اسلام مذمتشده است، لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم عثمان بن مظعون را که خانه و زندگی را ترک کرده بود و به گوشهنشینی و عبادت پرداخته بود مذمت کرد و وی را از این کار منع کرد. بنابراین باید دید رشد و کمال انسان در گرو چه چیز ممکن است؟
جواب صحیح این است که انسان یا هر موجودی از سویی یک کمال نهایی و اصلی دارد، و از سوی دیگر کمالات فرعی و وسیلهای و مقدمهای، آنچه مربوط به کمال اصلی انسان است هر چه رشد کند و شدت یابد خوب است، و اما کمالات فرعی و وسیلهای باید در حدی که برای پیشرفت کمال نهایی و اصلی مؤثر است پیش برود ولی در آن جا که ضربه به رشد اصلی میزند کنترل شود; مثلا اگر قوای بدنی انسان قوی شود ولی ضرر به رشد معنوی و کمال انسانی او نزند، این رشد خوب است، اگر انسان شبانه روز به فکر خوردن و ورزش بدن و سلامت جسم خود باشد و از رشد معنوی غافل شود درست است که کمال بدنی قابل تحصیل است اما چون به عبادت، تحصیل علم و کارهای نیکوی دیگر نمیرسد این کمال نیستبلکه ضرر است. پس ما باید کمال انسانی را این گونه تعریف کنیم: مجموع روابطی که بین قوای مختلف انسان هستبه گونهای تکامل یابد که برای رشد نهایی و اصلیاش مضر نباشد که هیچ بلکه مناسب هم باشد. بدن هرچه قوی شود خوب استبه شرط آن که برای جهات روحی ضرر نداشته باشد و صاحب آن از معنویات و مسائل روحی غافل نباشد.
پس انسان کامل کسی است که تمام تلاش و کوشش را صرف همه قوا و ابعاد وجودیاش کند تا انسان کامل شود.
باید توجه داشت که انسان دارای ویژگی خاصی است که هیچ موجودی ندارد و آن انتخاب آگاهانه و اختیاری است که نه حیوانات این ویژگی را دارند و نه فرشتگان، تنها جن است که مثل انسان دارای این ویژگی است، و این حالت اختیاری که انسان میتواند با تفکر و تامل و انتخاب راه بهتر، به عالیترین مقام برسد از خصوصیات انسان است.
حال این عالیترین مقام چیست؟
آنچه از آیات و روایات به دست میآید آن است که انسان باید خود را به آفریدگار وابسته و مربوط بیابد، و وجود خود را غیر مستقل و پرتوی از شعاع وجودی او بداند، و هر قدر انسان وابستگی و عدم استقلال خود را بهتر درک کند توجهش به خالق جهان بیشتر خواهد شد و در نتیجه از انوار ربوبی بیشتر بهرهمند خواهد گردید تا آن جا که آینه تمام نما و مظهر کامل پروردگار جلت عظمته میگردد.
« – الهی – و الحقنی بنور عزک الابهج فاکون لک عارفا و عن سواک منحرفا.
– پروردگارم – مرا به پر بهجتترین نور عزتت ملحق بساز تا تنها تو را بشناسم و از غیر تو رو گردان شوم.»
درباره ائمه علیهم السلام ما همین اعتقاد را داریم که آن قدر رابطهشان با خدا زیاد شده که دیگر آنان را از خدا جدا نمیدانیم اگر چه پرتوی از شعاع خدایند:
«لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک رتقها و فتقها بیدک بدؤها منک و عودها الیک.
میان تو و آنان جدایی نیست جز اینکه آنان بندگان و آفریدگان تواند، تدبیر آنان به دست توست، آغاز ایشان از تو و بازگشتشان به سوی توست.»
و کسانی که رابطهشان با خدا اینگونه استسرانجام به جوار رحمت و مقام قرب الهی و به دیدار و وصل محبوب نایل خواهند شد; منزلت این انسانها در آیات قرآنی این گونه ترسیم شده است:
1- «یا ایتها النفس المطمئنة . ارجعی الی ربک راضیة مرضیة . فادخلی فی عبادی . و ادخلی جنتی. ای انسان اطمینان یافته ، به سوی پروردگارت باز گرد در حالی که هم تو از خدا راضی هستی و هم خدا از تو راضی است ، پس داخل بندگانم شو و به بهشتم درآی»
2- «فیمقعد صدق عندملیک مقتدر. درجایگاهی راستین نزد سلطانی مقتدر»
3- «وجوه یومئذ ناضرة . الی ربها ناظرة; چهرههایی در آن روز شادابند و به سوی پروردگارشان مینگرند.»
قرب خدا
گفتیم هدف از تزکیه رسیدن به مقامی است که انسان غیر از خدا کسی و چیزی و حتی خود را نبیند; به تعبیر دیگر هدف از تزکیه نفس، همان قرب خدا، و در مرحله عالیترین آن فناء فی الله است. حال که دانستیم هدف از تزکیه قرب خداست، در توضیح «قرب خدا» میگوییم:
نزدیک شدن به خداوند تبارک و تعالی نه به معنای کم شدن فاصله زمانی و مکانی است; که مثلا اگر به مکه مکرمه رفتیم از نظر مکانی به خدا نزدیک شده باشیم، یا نیمه شب از نظر زمانی به خدا نزدیکتریم، خیر زیرا خداوند تبارک و تعالی خود آفریننده زمان و مکان است و خود محیط بر همه زمانها و مکانهاست و با هیچ کدام از موجودات نسبت زمانی و مکانی ندارد، خود میفرماید:
«و نحن اقرب الیه من حبل الورید; ما از رگ گردن به او نزدیکتریم»
«هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن…; اوست اول و آخر و ظاهر و باطن»
و هو معکم این ما کنتم; هر جا باشید او با شماست» «…فاینما تولوا فثم وجه الله; پسبه هر سوروی آوریدهمان جا روی خداست.
پس مراد از قرب به خدا، نزدیکی مکانی و زمانی نیست، بلکه مراد این است که انسان در اثر حرکت اختیاری و انتخابی که دارد با اعمال و کردار نیکو و دوری از هر زشتی و پلیدی به مقامی برسد که مورد عنایتخاصالهی قرار گیرد به طوری که همه درخواستهایش به اجابتبرسد، یعنی به آن جایی برسد که:
«ان دعانی اجبته و ان سالنی اعطیته;
اگرمرا بخوانداجابت میکنم اورا و اگر از منچیزی بخواهدبه اوعطا میکنم.»
بندهای که به چنین مقامی برسد به کمال خود رسیده است و لذا در عرف جامعه هم کسی که مورد توجه شخصیتی باشد میگویند او «مقرب» فلانی است، و در قرآن کریم هم بر پیشروان اسلام که از ارزش بیشتری برخوردارند عنوان «مقربین» اطلاق شده است: «و السابقون السابقون . اولئک المقربون; پیشی گیرندگان پیشی گرفتگانند . آنان مقربانند.»
و این قرب به خدا مرتبهای است از وجود که در آن استعدادهای ذاتی شخص با سیر و حرکت اختیاری خود به فعلیت میرسد; خواه حرکتی سریع و لحظهای که انبیا و اولیای خدا از لحظات دمیده شدن روح در کالبدشان سیر تکاملی کردند و در اندک مدتی به کمالات بزرگ و همان قرب حقیقی نایل شدند که عیسی بن مریم در گهواره میگوید: «قال انی عبد الله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا; (12) گفت من بنده خدایم به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است.»
و طبق روایاتی که در دست ما شیعیان است ائمه معصومین علیهم السلام حتی در شکم مادر تسبیح خدا میگفتند و به محض به دنیا آمدن سر به سجده گذاشته و شکر خدا نمودند; مثلا علی علیه السلام در هنگام ولادتش قرآن خواند و سوره مؤمنون را تلاوت کرد. و درباره امام زمان علیه السلام داریم که در دل مادر سخن میگفت و به دنیا که آمد سجده کرد. و درباره ام الائمه فاطمه زهرا علیها السلام آمده است که در دل مادرش خدیجه با او تکلم میکرد. و درباره امام جواد علیه السلام داریم که نه ساله بود به امامت رسید. و همین طور سایر ائمه معصومین علیهم السلام که تمامی ایشان سیر تکاملی سریع و برق آسا داشتهاند.
این سیر تکاملی که هدف از تزکیه نفس است مربوط به جسم و بدن انسان نیستبلکه مربوط به روح و دل آدمی است، و شرایط مادی فقط نقش فراهم کردن زمینه سیر و سلوک را به عهده دارند و اگر ما به زیارت خانه خدا میرویم مسلما مکه هدف یستبلکه وسیلهای استبرای همان تقرب روح به خدا، و چه بسا افرادی که در مکه بودند و حتی با پیامبر اسلام فامیلی داشتند مثل «ابولهب» ها ولی از خدا و پیامبرش فرسنگها دور بودند، و یا کسانی از مکه خیلی دور بودند ولی از بسیاری از اصحاب به خدا و پیامبرش نزدیکتر بودند، مثل «اویس قرنی» که در رکاب علی علیه السلام در صفین به شهادت رسید، او پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را ندید اما رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سفارش او را به علی علیه السلام کرد.
بنابراین ملاک در قرب به خدا که از تزکیه نفس حاصل میشود زدودن موانع به انضمام رشد دادن نفس به سوی کمال با افعال اختیاری به کمک همین بدن و جسم برای توجه دل و قلب به سوی خداست و هر چه دل انسان بیشتر متوجه خدا باشد و از خود غافلتر باشد او به خدا مقربتر است تا آن جا که دیگر غیر از خدا کسی دیگری را نمیبیند مثل پیامبران و اولیای معصومین که تنها توجه ایشان به خدا بوده است و بس، و غیر از خدا را نمیبینند، لذا علی علیه السلام در دعای کمیل به پیشگاه خداوندی عرضه میدارد:
«فهبنی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک وهبنی صبرت علی حر نارک فکیف اصبر عن النظر الی کرامتک;
بارالها، گیرم بر عذاب تو صبر کردم چگونه بر فراق تو صبر کنم، و گیرم بر حرارت آتشت صبر کردم اما چگونه از نگاه به سوی جلال و شکوهت صبر کنم.»
این حالت تنها برای کسانی حاصل میشود که از ما سوی الله قطع رابطه کنند و تنها خدا را ببینند. باز از آن حضرت آمده است که میفرمود:
«ما رایتشیئا الا و رایت الله قبله و بعده و معه;
هیچ چیز را ندیدم جز آن که خدا را قبل از آن و بعد از آن و با آن دیدم.»
و یا در جواب کسی که از او سؤال کرد: «هل رایت ربک؟ ; آیا پروردگارت را دیدهای؟» فرمود: «افاعبد مالا اری؟ ; (15) آیا عبادت میکنم کسی را که نمیبینم.»
حال انسانی که فقط خدا را میبیند مانعی ندارد آنان که دلشان با خداست چون پیامبران و امامان علیهم السلام را دوست داشته باشد زیرا حب آنان خود حب الله است، ولی چیزی که ضد خداست نمیتواند در دل او جا بگیرد و حب دنیا ضد خداست و لذا عارف بالله نمیتواند حب دنیا در دل داشته باشد در قرآن کریم مردم به دو دسته تقسیم میشوند: «من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشآء لمن نرید…; آن کس که زندگی زود گذر (دنیای مادی) را میطلبد آن مقدار از آن را که بخواهیم و به هر کس اراده کنیم میدهیم.»
کسی که دنیاطلب شد نمیتواند خداجو باشد و لذا در حدیث آمده: «حب الدنیا راس کل خطیئة; محبت دنیا منشا همه خطاهاست.»
مقابل این دسته آن کسانیاند که آنچه در رابطه با خداخواهی است دوست میدارند: «و من اراد الآخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا; و آن کس که سرای آخرت را بطلبد و سعی و کوشش خود را برای آن انجام دهد، در حالی که ایمان داشته باشد، سعی و تلاش او پاداش داده خواهد شد.»
همان گونه که امام علی علیه السلام در نهج البلاغه فرموده است کسانی که فقط خدا را میخواهند و برای خدا کار میکنند چند دستهاند:
ان قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار، و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار; (19)
مردمی خدا را به امید بخشش میپرستند، این پرستش بازرگانان است، و گروهی او را از روی ترس عبادت میکنند و این عبادت بردگان است، و گروهی وی را برای سپاس میپرستند و این پرستش آزادگان است.»
و همین حالت عالی در پیشوایان دین اسلام بوده است که فقط برای خدا عبادت میکردند و تمام حرکات و سکناتشان برای خدا بوده است. امیر المؤمنین علی علیه السلام هنگامی که فرقش شکافته شد گفت: «فزت و رب الکعبة» و حسین بن علی علیه السلام در گودال قتلگاه میگوید: «الهی رضا بقضائک و تسلیما لامرک لا معبود سواک.»
اولیای خدا که فقط رضای خدا را در کارهای خود در نظر گرفتهاند به لذایذ بهشتی و به «جنات عدن تجری» و به «حور العین» و به «لحم طیر مما یشتهون» و سایر لذات بهشتی هم علاقهمندند منتهی آنان آن لذایذ را به خاطر آثار رحمت الله دوست دارند بر خلاف ما که دوست داشتنمان به خاطر خود آنهاست; مثلا در یکمیهمانی گاهی توجهشما فقط به غذایصاحب خانهاست اماگاهی اگر مهمان عالمی عابد شدیخود صاحب خانه را دوستداری و اگر غذای او را میخوری به خاطر خود صاحب خانه است نه غذا و هر غذایی باشد فرق نمیکند.
انبیا و اولیا اگر به لذایذ بهشتی مینگرند به خاطر رحمت الهی است نه به خاطر لذایذ. باز باید توجه داشت که سیر الی الله و توجه قلبی به خدا منافات با دوست داشتن انبیا و امامان ندارد، زیرا محبتبه این بزرگواران شعاعی از سیر الی الله است نه مزاحم او، این که شما به کسی علاقهمندید خانه و لباس او را دوست دارید، فرزندش را دوست دارید، معنای دوست داشتن متعلقات او همان خود اوست نه ضد او و نه مزاحم او پس محبتبه خدا با محبتبه پیامبر و فاطمه و علی علیهم السلام و اولیاء خدا مزاحمتبا دوستی خدا ندارد، بله اگر دشمن خدا را دوستبداری این محبت ضد خداست و مزاحم سیر الی الله است.
آثار و فوايد ذكر خدا
«ذكر الهي» چون نسيم فرحبخش، حيات معنوي را به انسان هديه ميكند؛ قلب خسته و افسرده انسان با «ياد خدا» طراوت مييابد و در كشاكش مشكلات و انبوه گرفتاريها به ياد معشوق است كه اطمينان و آرامش را براي جانها به ارمغان ميآورد. انساني كه در هر لحظه به ياد خداوند و فقر و احتياج خويش به ذات اقدس الهي و عقاب و ثواب باشد، در درون خويش راهي براي رشد و نمو رذائل اخلاقي و ارتكاب معاصي نخواهد گذاشت و همواره درصدد رشد و تعالي خويش ميباشد.
بنابراين «ذكر و ياد خدا» از مهمترين عوامل رسيدن به قرب الهي است كه انسان را از جهان ماده به عالم معنا و معنويت ميرساند. «يا ايهاالذين امنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكره و أصيلا» (احزاب/41-42)
اي كساني كه ايمان آوردهايد، خدا را بسيار ياد كنيد و او را در صبحگاه و شامگاه تسبيح كنيد. در اين مقاله سعي شده است كه مفهوم و مراتب و آثار ذكر مورد بررسي قرارگيرد. با هم مطلب را از نظر ميگذرانيم.
مفهوم ذكر
«ذكر» در لغت به معناي «ياد كردن» است، خواه با زبان باشد يا با قلب يا هر دو، خواه بعد از نسيان باشد يا در ادامه ذكر و نيز «ذكر» به معناي «حفظ شيء» است و خلاف نسيان ميباشد.
به بيان ديگر، «ذكر» عبارتست از اينكه آدمي نيروي ادراك خود را متوجه ياد شده كند، يا اينكه نام او را ببرد و يا صفات او را به زبان جاري كند و مصداق مهمتر اينكه در قلب به ياد او باشد. طبق اين معنا ذكر معناي عامي دارد كه هر چيزي را شامل ميشود، اما آنچه خداوند در قرآن كريم به آن امر فرموده، «ذكر خداوند» و «يادآوري نعمتهاي الهي» ميباشد كه در سايه آن انسان غبار غفلت و دوري را از قلب خود بزدايد و بر جان و روح خسته خويش، با باران ياد الهي گلهاي طاعت و بندگي را بروياند. (1)
مراتب ذكر
ذكر مقامي بسيار بلند دارد و داراي مراتب و درجاتي است؛ اولين مرتبه آن، «ذكر لفظي و زباني» است و مراد از «ذكر لفظي» حرف لقلقه زبان نميباشد چرا كه اگر توجه به معناي الفاظ نباشد هيچ ارزشي ندارد و شاهد اين مدعا اينكه گاه انسان افرادي را ميبيند كه در عين اينكه با زبان مشغول «ذكر خداوند» هستند، با عمل خويش مرتكب گناه و معصيتي ميشوند! و حال آنكه ذكر حقيقي، انسان را از گناه باز ميدارد.
مرتبه دوم؛ ذكر قلبي است يعني توجه به خداوند از دل انسان بجوشد و به زبان جاري شود، هر چند حتماً لازم نيست به زبان جاري شود.
مرتبه سوم؛ ياد كردن خدا در تمامي احوال است و اينكه انسان حتي يك لحظه هم از ياد خدا غافل نباشد و در تمامي اوقات خدا را حاضر و ناظر بر اعمال خويش بداند. با دقت در آيات و روايات به دست ميآيد كه اساس ذكر توجه دروني است و اينكه انسان با تمام قلب و جان خويش به ذات پاك خدا توجه كند، همان توجهي كه انسان را از گناه باز ميدارد و به اطاعت فرمان او دعوت ميكند به همين دليل در احاديث متعددي از پيشوايان اسلام نقل شده كه منظور از ذكر خدا يادآوري عملي است. بديهي است كه انسان از همان ابتدا نميتواند به مرحله والاي ذكر و ياد كردن خدا در تمامي احوال نايل شود بلكه با تمرين و ممارست در گفتن «الفاظ» و دقت در معاني ذكرها، كمكم «پيوسته به ياد خدا بودن» براي او حاصل ميشود و چنين نيست كه «ذكر لفظي» ارزش و اعتباري نداشته باشد، بلكه آن هم به نوبه خود مورد تأكيد قرار گرفته است و منشأ آثار فراواني ميباشد. (2)
آثار ذكر
«ياد خداوند» آثار و بركات فراواني دارد كه در آيات و روايات به آن اشاره شده است و ما در اين جا به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
1- مورد ياد خدا قرار گرفتن
«و اذكروني اذكركم و اشكروا لي و لاتكفرون» مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و كفران نورزيد.
ذكر خدا معناي وسيع و مصاديق فراواني دارد. انساني كه در تمامي لحظات زندگي به ياد ذات پاكي است كه سرچشمه تمام خوبيها و نيكها ميباشد و به اين وسيله روح و جان خود را پاك و روشن ميسازد، خداوند نيز در تمامي مراحل زندگي و در اوج مشكلات و سختيها او را تنها نميگذارد.
2- همنشيني با خدا
كسي كه همواره به ياد خدا باشد، خداوند همنشين و جليس او خواهد بود چنان كه در حديث قدسي به حضرت موسي (ع) فرمود: اي موسي؛ من همنشين كسي هستم كه مرا ياد كند، موسي سؤال كرد: روزي كه هيچ پناهي نيست جز پناه تو چه كسي در پناه تو خواهد بود. فرمود: آنها كه مرا ياد ميكنند و من نيز آنان را ياري ميكنم، و با هم دوستي ميكنند در راه من، پس دوست دارم آنها را، اينان كساني هستند كه وقتي بخواهم به اهل زمين بدي برسانم، آنها را ياد كرده و به خاطر آنان بدي را دفع ميكنم.
3- محبت خداوند
انساني كه پيوسته به ياد خداست، حب الهي در قلبش جاي ميگيرد. چنانچه در زندگي روزمره نيز چنين است كه اگر انسان در تمامي ساعات و در تمامي افكار خود شخص خاصي را در خاطر داشته باشد، كم كم محبت او در قلبش حاكم ميشود. در روايت نيز آمده است.
«من اكثر ذكر الله احبه» هر كس زياد خدا را ياد كند، محبت خداوند در قلبش حاكم ميشود.
4- فلاح و رستگاري
از نظر قرآن كريم ذكر خدا زمينه رستگاري انسان را فراهم ميسازد: «و اذكروا الله كثيراً لعلكم تفلحون» خدا را بسيار ياد كنيد، باشد كه رستگار شويد.
5- افزايش بركت و حضور ملائكه
از روايات استفاده ميشود خانهاي كه ذكر خدا در آن بسيار شود، بركتش بسيار ميشود و ملائكه در آن خانه حاضر و شيطانها دور ميگردند، و آن خانه براي اهل آسمانها آن چنان درخشنده است كه ستارگان براي اهل زمين، و خانهاي كه در آن قرآن خوانده نشود و ذكر خدا در آن نشود، بركتش كم است و ملائكه از آن خانه گريزان ميشوند.
6- آرامش
آرامش و اطمينان گمشده انسان امروزي است كه در آرزوي به دست آوردن آن ميباشد قرآن كريم راه رسيدن به آرامش را به بشر معرفي مينمايد:
«الا بذكر الله تطمئن القلوب» همانا با ياد خدا دلها آرام ميگيرد.
7-دوري از شيطان
آنان كه به ياد خدا هستند از وسوسههاي شيطان متأثر نميشوند و ياد خدا سلاحي است كه از آنها در برابر شيطان محافظت مينمايد.
«ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون»
پرهيزگاران هنگامي كه گرفتار وسوسههاي شيطان شوند، به ياد خدا و پاداش و كيفر او ميافتند؛ و (در پرتو ياد او، راه حق را ميبيند و) ناگهان بينا ميشوند.
8- غذاي روح
حضرت علي (ع) ميفرمايد: «مداومت بر ذكر الهي غذاي روح و كليد رستگاري است.» با توجه به اهميت «ذكر الهي» و نقش سازنده آن در پيشرفت معنوي انسانهاي مؤمن، خداوند مؤمنان را از توجه به اموري كه انسان را از ياد خدا باز ميدارد بر حذر ميدارد:
«يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم ولا اولادكم عن ذكر الله و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون»
اي كساني كه ايمان آوردهايد، اموال و اولادتان شما را از ياد خدا باز ندارد و هر كس چنين كند از زيانكاران است.
بديهي است توجه به مال و زندگي دنيوي در صورتي نهي شده است كه انسان را از ياد خدا باز دارد و به عبارت ديگر؛ هدف انسان در زندگي توجه به آنها باشد ولي در صورتي كه انسان مراقب نفس خويش باشد و از اينها به عنوان وسيله براي رسيدن به سعادت ابدي استفاده كند، نه تنها مذموم نيست بلكه سفارش هم شده است. پس اموال و اولاد تا آنجا كه از آنها در راه خدا و براي نيل به حيات طيبه كمك گرفته شود، از مواهب الهي هستند و مطلوب ميباشد اما اگر علاقه افراطي به آنها سدي در ميان انسان و خدا ايجاد كند، بزرگترين بلا محسوب ميشود و خسراني بزرگ است كه در آيه شريفه به همين معنا اشاره شده است.
تعبير به «خاسرون» به خاطر اين است كه حب دنيا چنان انسان را سرگرم ميكند كه سرمايههاي وجودي خويش را در راه لذت ناپايدار و اوهام و پندارها صرف ميكند و با دست خالي از دنيا ميرود در حالي كه با داشتن سرمايههاي بزرگ براي زندگي جاودانهاش كاري نكرده است.در حالات عالم بزرگ شيخ عبدالله شوشتري از معاصرين مرحوم علامه مجلسي نوشتهاند: او فرزندي داشت كه بسيار مورد علاقه او بود، اين فرزند سخت بيمار شد، پدرش مرحوم شيخ عبدالله، هنگامي كه براي اداي نماز جمعه به مسجد آمد پريشان بود، هنگامي كه طبق دستور اسلامي، سوره منافقين را در ركعت دوم تلاوت كرد و به اين آيه رسيد، چندين بار آيه را تكرار كرد! پس از فراغت از نماز، بعضي ياران علت اين تكرار را سؤال كردند، فرمود:
هنگامي كه به اين آيه رسيدم به ياد فرزندم افتادم، و با تكرار آن به مبارزه با نفس خود برخاستم، آن چنان مبارزه كردم كه فرض كردم فرزندم مرده، و جنازهاش در برابر من است و من از خدا غافل نيستم، آنگاه بود كه ديگر تكرار نكردم.»
آثار دوري از ياد خداوند
همان گونه كه «ذكر الهي» منشأ آثار و بركات فراواني است، دوري از ياد خداوند نيز پيامدهايي را به دنبال دارد كه به برخي از آنها اشاره ميشود:
1– خودفراموشي
«و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم…»
مانند كساني كه خدا را فراموش كردند نباشيد كه خدا نيز آنها را به خود فراموشي دچار ساخت.و در آيات ديگري نيز به اين مسئله «خودفراموشي» اشاره شده است.
«نسيان» مصدر فعل «نسوا» است، به معناي زايل شدن صورت معلوم از صفحه خاطرات، البته بعد از آنكه در صفحه خاطر نقش بسته بود، اين معناي اصلي «نسيان» است ولي در استعمال آن توسعه دادهاند و در مطلق روگرداني از چيزي كه قبلاً مورد توجه بوده نيز استعمال ميشود.
در حقيقت فراموشي خداوند، ترك شكر «ذكر الهي و ترك طاعت در بندگي را نيز به همراه دارد»، زيرا از يك سو فراموشي پروردگار سبب ميشود كه انسان در لذات مادي و شهوات حيواني فرو رود و هدف آفرينش خود را به فراموشي بسپارد و در نتيجه از ذخيره لازم براي فرداي قيامت غافل بماند.
از سوي ديگر فراموشي خدا، همراه با فراموش كردن صفات پاك اوست كه هستي مطلق و علم بيپايان و غناي بيانتهاي از اوست و هر چه غير اوست وابسته و نيازمند به ذات پاكش ميباشد و همين امر سبب ميشود كه انسان خود را مستقل و غني و بينياز شمرد و بر نفس خود اعتماد كند، با اينكه بايد به پروردگارش اعتماد نموده و از او ترسان و به او اميدوار باشد.و اينها همه عامل اصلي فسق و فجور و بلكه اين خودفراموشي بدين مصداق و خروج از طاعت خداست و لذا ميگويد «اولئك هم الفاسقون» (17)
2– همراهي شيطان
«و من يعش عن ذكر الرحمان نقيض له شيطانا فهو له قرين» (18)
و هر كس از ياد خدا رويگردان شود شيطاني براي او ميگماريم تا همنشين او شود.
3– سختي در زندگي
«و من اعرض عن ذكري فان له معيشه ضنكا و نحشره يوم القيامه اعمي»
و هر كس از ياد من رويگردان شود، زندگي (سخت) و تنگ خواهد داشت و روز قيامت او را كور وارد محشر ميكنم.
4– غفلت
«و اذكر ربك في نفسك تضرعا و خيفه و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال و لا تكن من الغافلين»
پروردگارت را در دل خود، از روي تضرع و خوف، آهسته و آرام، و صبحگاهان و شامگاهان ياد كن و از غافلين مباش. مراد از «غفلت» در آيه شريفه بيتوجهي است كه در اثر دوري از ذكر الهي به انسان دست ميدهد و مقصود از غفلت در بيشتر آيات غفلت غير معذور و مذموم است.در تعاليم پيشوايان دين و در روايات ائمه طاهرين (ع) نيز، از غفلت انسان نهي شده است از جمله:
قال الصادق (ع): «ان كان الشيطان عدوا فالغفله لماذا و ان كان الموت حقا فالفرح لماذا»
اگر شيطان دشمن شماست پس غفلت از حقايق و واقعيات براي چه و اگر مرگ حق است پس خوشحالي شما براي چيست؟
کوتاه ترین راه تقرب به خدا:
انسان عنصرى برگرفته از خاک است، همان خاکى که در جهان در پايين ترين درجه از درجات عناصر هستى قرار گرفته است و اگر جدولى براى عناصر تشکيل دهنده هستى تنظيم کنيم مى بايست عناصر مادى خاک را در اين جدول در پست ترين درجه قرارداد. از اين رو حتى ابليس در هنگام مجادله با خداوند براى توجيه نافرمانى خويش به عنصر خاکى انسان اشاره مى کند و او را شايسته خلافت نمى شمرد.
با اين همه عنصر هستى به عللي، منفعل ترين عنصر از عناصر هستى نيز به شمار مى رود، از اين رو قابليت هاى شگفتى دارد و از اين استعداد برخوردار است که بتواند همه چيز را به خود بگيرد و نقش همه هستى را در خود به نمايش گذارد؛ و لذا قرآن از قابليت همرنگ شدن انسان با خداوند سخن گفته از وى خواسته است تا با بهره مندى از اين حالت انفعال خاک، خود را تا درجه خداگونه شدن بالا کشد؛ به ويژه آن که خداوند در آيه 30 سوره بقره بيان داشته است که انسان همه نام هاى الهى را در خود جمع کرده و تنها نيازمند فعليت بخشى به آن است که از طريق عبوديت، شدنى و ممکن خواهد بود. اين استعداد و توانمندي، زمانى به انسان داده شد که خداوند از روح خويش در انسان دميد. بنابر اين انسان با «نفخت روحي»، توانست اسماى الهى را در ذات و ماهيت خويش گرد آورد .
اکنون بر اوست تا اين ماهيت را با عبوديت خويش هويت بخشد و به مقام ربوبيت طولى دست يافته و خلافت ربوبى را در دست گيرد. عبوديت طريقتى است که انسان را به خداوند نزديک مى کند و با تقرب به خداست که انسان همرنگى را تجربه مى کند و از آن جايي که همرنگى با خدا به معناى در اختيار گرفتن خلافت ربوبى است، انسان موجودى مى شود که همانند خدا وقتى چيزى خواست همان خواستن به معناى شدن است و اگر خداوند به فرمان مقام امر اللهى خويش يعنى با «کن»، «فيکون» مى کند، انسان نيز مى تواند اين گونه عمل کند و «کن» وى با کلمه وجودى «بسم الله» خواهد بود که همان اسم اعظم است.
به سخن ديگر هر کسى اگر توانست از طريق عبوديت، خود را به خدا نزديک سازد و ربوبيت طولى را با خلافت ربوبى در دست گيرد، موجودى خواهد بود که صبغه الله شده است و صبغه الله شدن به معناى احصاى تمامى اسماى الهى در ذات خود و اين گونه است که خود او همان اسم اعظم مى شود و بسم الله گفتن وى به معناى شدن و آفرينش و تحقق خواهد بود.
مومن واقعى و فراست او از نظر قرآن
مومن واقعى کسى است که همه اسماي الهى را به صبغه اللهي، در خود تحقق و بروز داده باشد. چنين کسى چون داراى اسم اعظم است و الله را در خود مظهريت بخشيده مى توان گفت که «کن»هاى او همانند امر «کن» الهى است. از اين رو خلقت موجود و آفريده اى براى او همانند آفرينش خداوندي، امرى سهل و آسان است.
اگر از حضرت عيسى (ع) خلقت پرنده اى با گل شدنى بوده است، اين کم ترين اتفاقى است که از مومن بر مى آيد. دانستن غيب و اين که ديگران چه مى خورند و يا چه مى پوشند و چه انديشه ياحتى آينده اى دارند براى مومن واقعى امرى سهل و آسان است. از اين رو در روايت است که «اتقوا من فراسه المومن فانه ينظر بنورالله؛ از زيرکى مومن بهراسيد که او به نور خداوندى مى نگرد.
اين نگرش، امرى فرازمان و مکان است و گذشته و آينده را چون «طى سجل» مى پيچد و براى او زمان و مکان معنا و مفهوم ندارد. از اين رو پيامبر(ص) به مردم هشدار مى دهد که براى در امان ماندن از رسوا شدن در پيشگاه مومنان، خود را با استغفار در امان نگه دارند:تعطروا بالاستغفار لاتفضحنکم روائح الذنوب؛ با استغفار خود را معطر کنيد تا بوى گناهانتان شما را رسوا نسازد. کسانى که در مقام ايمان واقعى هستند مانند حضرت يعقوب (ع) از شامه و بويايى قوى و حساسى برخوردار مى باشند و مى توانند بوى گناه را استشمام کنند.
اين استشمام مى تواند از کيلومتر ها راه و از زمان گذشته تاکنون ادامه يابد؛ زيرا مومن واقعى اسير زمان و مکان نيست تا متمکن در مکانى و يا متزمن در زمانى باشد. اين گونه است که حضرت يعقوب مى فرمايد: انى لاجد ريح يوسف لولاتفندون؛ اگر تکذيب نکنيد مى گويم که من بوى يوسف را مى يابم. بوى گناهان ما پيامبر(ص) و امامان(ع) را مى آزارد. آنان نه تنها بوى بد گناهان ما را استشمام مى کنند بلکه آن را مى بينند.
در برخى از روايات است که حايض و جنب به زيارت امامان(ع) و زيارتگاه هاى آنان نروند و در اين حالت به ديد ار مومنان نشتابند زيرا آنان اذيت مى شوند. مومن، انسان شگفتى است که به هيچ چيز محدود نمى شود. از اين رو نه در زمان مى گنجد و نه در مکان جاى مى گيرد. وى با سرعتى فراتر از سرعت نور در حرکت است؛ زيرا روحى دارد که بيرون از دايره ماده و ماديات و از گذشته و آينده همانند حال آگاه و باخبر است واحاطه عملى دارد .
صفات مومنان و بندگان واقعى خدا
شيخ بهائى در کشکول خود حديثى از پيامبر(ص) نقل کرده و در آن به ويژگى هاى بندگان واقعى و حقيقى خدا اشاره نمود، که نقل آن در اين بخش از مقاله خالى از لطف نخواهد بود: «فى صفه عبده الحقيقى هو ان يکون طاعه الله حلاوته و حب الله لذته و الى الله حاجته و مع الله حکايته و على الله اعتماده و حسن الخلق عادته و السخاوه حرفته و القناعه ماله و العباده کسبه و التقوى زاده والقرآن حديثه و ذکرالله جليسه و الفقر لباسه و الجوع طعامه و الظمأ شرابه و الحياء قميصه و الدنيا سجنه و الشيطان عدوه و الحق حارسه و الموت راحته و القيامه نزهته و الفردوس مسکنه.»
اوصاف بنده حقيقى خداوند
1- کسى است که اطاعت و پيروى خداوند شيرينى او باشد.- محبت خداوند، لذتش باشد.
3- نياز و حاجتش تنها به خدا باشد.
4- حکايت خويش تنها به او گويد.
5- اعتماد او تنها به خدا باشد.
6- حسن خلق سجيه و عادتش باشد.
7- سخاوت، حرفه و کارش باشد.
8- قناعت، سرمايه اش.
9- عبادت، کسب و شغلش.
10- تقوى و پرهيزکاري، زاد و اندوخته اش باشد.
11- قرآن سخن او باشد (يعنى زياد قرآن بخواند و با قرآن مانوس باشد)
12- يادخدا همنشينش باشد.
13- فقر و نيازمندى به خداوند لباسش باشد.
14- گرسنگى خوراکش باشد (زياد روزه بگيرد و کم غذا بخورد.)
15- تشنگي، آب و شرابش باشد (با تشنگى روزه، عادت داشته باشد).
16- شرم و حيا، لباسش.
17- دنيا زندانش؛
18- شيطان دشمنش
19- حق، پاسدارش؛
20- مرگ، آسايشش.
21- قيامت موجب خوشحالى اش
22- و سرانجام بهشت فردوس، مسکن و مأوايش باشد.
عبوديت، نزديک ترين وسيله تقرب
براى اين که به مقام مؤمن و بنده واقعى بودن برسيم مى بايست از وسيله هايى استفاده کنيم. براساس منطق عقلى و فلسفه و کلام، هستى براساس علت و معلول بنا گذاشته شده و خداوند سر سلسله علل است و در اين ميان واسطه هايى هستند که به عنوان علل متوسط عمل مى کنند؛ از اين رو دنيا را دارالاسباب گفته اند و در روايت آمده که: ان الله يابى ان تجرى الامور الاباسبابها؛ خداوند ابا مى ورزد که امور جز از طريق اسباب آن جريان يابد.
براين اساس خداوند فرمان مى دهد که براى رسيدن به او اسباب را بجوئيد: و ابتغوا اليه الوسيله. اين وسايلى که انسان مى بايست براى رسيدن به هر هدفى بهره جويد در آيات قرآنى و آموزه هاى وحيانى بيان شده است. به عنوان نمونه نماز و روزه و قرائت قرآن و سحرخيزى و مانند آن کارکردها و آثارى دارد که در آيات قرآنى بيان شده است.
اين ها وسايلى است که انسان براى برآورد حاجات خود بدانها چنگ مى زند. اما قرآن، برتر از اين، روش ديگرى نيز معرفى مى کند که مى شود گفت دور زدن اين علل و اسباب است و يا راه ميانبر مى باشد. اين راه ميان بر همان چيزى است که در برخى از روايات از آن به عبوديت و ربوبيت تعبير شده است.
به اين معنا که شخص به جاى اين که گام به گام از وسيله اى به وسيله ديگر برسد تا در نهايت به خداوند برسد مى تواند همه اين وسائط را دور بزند و از يک راه ميان بر به هدف برسد. امير مؤمنان علي(ع) در دعاى کميل که از خضر نبي(ع) نقل کرده بيان مى دارد: توسلت اليک بربوبيتک؛ خداوندا براى دسترسى سريع و آسان و کوتاه به خودت، به دامن ربوبيت و پروردگارى خودت به عنوان وسيله چنگ مى زنم.
در روايات است که العبوديت کنههاالربوبيه؛ کنه و باطن عبوديت همان ربوبيت (خدايى شدن) است؛ بنابراين کسى که به عبوديت محض چنگ مى زند و مانند اهل بيت عصمت و طهارت(ع) تنها وجه الله و رضا و خشنودى خدا را در نظر مى گيرد به طور مستقيم خود را با خدا پيوند زده است و مى تواند در اين زمان هر آن چه را مى خواهد به دست آورد.
از اين رو مى توان گفت که طريقت عبوديت کوتاه ترين و آسان ترين و استوارترين وسيله تقرب و رسيدن به خداوند است. اين همان مقام عبدالرحمانى و عبدالله و در مرتبه عالى عبده بودن است که در آيات قرآن به پيامبر(ص) نسبت داده شده است که ايشان در مقام «عبده» بوده است (اسراء آيه1) که در مقام قاب قوسين او ادنى (نجم آيه9) مى باشد.
چيستى عبوديت و ربوبيت
براى رسيدن به مقام ربوبيت عبودى مى بايست انسان خلق الهى و صبغه و رنگ خدايى بگيرد و همه اسما و نام هاى الهى به وديعت نهاده شده در ذات خود را بروز و ظهور دهد و اين راه تنها از طريق شريعت که طريقت کامل و آسان براى دست يابى به آن است امکان پذير مى باشد.
بنابراين کسانى که بخواهند به غير از راه شريعت به مقامات عبوديت برسند که کنه و باطن آن ربوبيت (خدايى شدن) و تصرف در کائنات به مانند خداوندى است، ره به بيراهه برده اند و از مصاديق ضالين و حتى مغضوب عليهم مى شوند که خشم و غضب الهى را به جان خود خريده اند.
عارفان بزرگوارى چون حيدر آملى بر اين باور هستند که راه شريعت، کوتاه ترين و آسان ترين راه دست يابى به حقيقت است و آيت الله بهجت در دستورى فرمودند که عمل به توضيح المسايل از آغاز تا پايان آن مى تواند انسان را به مقام عبوديت برساند و همه چيزهايى را که هدف و مقصود کمالى هر انسانى است تحقق بخشد.
بنابراين راه عبوديت و به تبع آن، ربوبيت طولى و تصرفى در کائنات جز با بهره گيرى از شريعت محمدى نيست که خلاصه و عصاره آن به شکل ساده در توضيح المسايل بيان شده است. اين همان دستور سير و سلوک انسان است که خداوند تجويز کرده و با تعبير «هداي» در آيه37 سوره بقره از آن ياد نموده است.
سخن درباره ربوبيت عبودى انسان بسيار است که در اين مجال کوتاه نمى گنجد و نياز است که در مجالى ديگر برخى از امهات و اساس عبوديت ربوبى و ربوبيت عبودى و شرايط و راهکارهاى دست يابى و آثار و فوايد و ثمرات آن بيان شود.
باشد که با بهره گيرى از عبوديت در مقام ربوبيت از آثار مستقيم آن بهره مند شويم و به جاى عبوديت و شريعت به امور ديگرى چون رهبانيت و عرفان هاى باطل و وارداتى تمسک نجوييم.
پی نوشت:
________________________________________
1. بقره / 260.
2. انعام / 12.
3. دعاى جوشن كبير.
4. انعام / 75.
5. روم / 38.
6. ليل / 21-20.
7. إقبالالأعمال، ص 467.
8. الكافي، ج 2، ص 72، باب حسن الظن باللَّه، روايت 3.
9. زمر / 3.
10. بحارالأنوار، ج 74، ص 28، باب مواعظ الله عز و جل، روايت 6(معروف به حديث معراج).