در بخشهاي گذشته از آيات وروايات ثابت کرديم که زيبايي فطري است ودر حقيقت چون خدا زيباست پس در سرشت افراد قرار داده است د راينجا پرسشي که مطرح است اين است که اين زيبايي که فطري وذاتي است چگونه بايد شناخت ؟
در آيات قرآن ودرروايات وسخنان حکماي اسلامي سه روش وجود دارد.الف- را ه عقل
يکي از روشهاي شناخت زيبايي عقل است يعني ر سيدن به حسن وقبح عقلي واستدلال پذير کردن آن ها د راين روش نخست عقل، زيبايي يا زشتي چيزي يا کاري را اثبات ميكند از اين رو به آنچه مي رسد ومصداق آن را پيدا ميكند ميگويد زيباست البته نه آنچه باب ميل من است، زيباست.شايد آنچه باب ميل من باشد، آلوده به غرايز وشهوات باشد. اما عقل بر ميل وغريزه انسان غلبه پيدا ميكند وزيبا را انتخاب ميكند اين نکته لازم به ذکر است که عقل از قرآن و شرع استفاده ميكند چون هر چه در شرع و قرآن آمده، مطابق با عقل سليم وفطرت پاک است وهر چه عقل سالم حکم کند شرع ميپذيرد.
قرآن کريم ارزش فوق العادهاي به عقل وخرد قائل است وعقل را معيار بهشت وجهنم مي داند وهميشه روي سخن خداوند با او لوالالباب و الوالابصار وانديشمندان وصاحبان عقل ميباشد در کتب حديث در رابطه با عقل روايات زيادي داريم در کتاب معروف کافي بابي به نام عقل وجهل است. در اينجا به دو روايت اکتفا مي کنيم. در حديثي از علي(ع) آمده است«جبرئل بر آدم نازل شده گفت من مامورم که تو را ميان يکي از اين سه موهبت مخير کنم، تا يکي را بر گزيني و بقيه را رها کني، آدم گفت: آنها چيست ؟ جبرئيل در پاسخ گفت: عقل وحياء ودين. آدم گفت: من عقل را برگزيدام، جبرئيل به حياءودين گفت او را رها کنيد وبه دنبال کار خود برويد، گفتند ما مأموريم همه جا با عقل باشيم واز آن جدا نشويم، جبرئيل گفت:حال که چنين است به ماموريت خود عمل کنيد، سپس به آسمان صعود کرد»([1])
اين لطيف ترين تعبير است که ممکن است درباره عقل وخرد ونسبت آن با حياءو دين گفته شود چرا که اگر عقل از دين جدا گردد با اندک چيزي بر باد مي رود، يا به انحراف کشيده ميشود واما حيا که مانع انسان از ارتکاب زشتي ها وگناهان است آن نيز ثمره شجره معرفت عقل وخرد است.از طرف ديگر اين روايت نشان ميدهد که آدم سهم قابل ملاحظهاي از عقل داشت که به هنگام مخير شدن در ميان اين سه چيز، مرحله با لاتر عقل را برگزيد ودر سايه آن هم دين را تصاحب کرد وهم حيا را. در روايت ديگري از امام صادق آمده است که فرموداند:
«مَن کانَ عاقلاً کانَ لَهُ دينٌ وَ مَن کانَ لهُ دينُ دَخَلَ الجَنَةَ»([2])
کسي که عاقل باشد دين دارد وکسي که دين دارد داخل بهشت ميشود.
ب- کشف وشهود
يعني از راه دل به زيبايي رسيدن، زيرا با رياضت کشيدن، روح لطيف ورقيق ميشود، البته رياضتهاي مشروع، تا زيبايي در قلب تجلي پيدا کند، نه رياضت هاي غير شرعي که قلب را مي ميراند. در عرفان اسلامي عرفا هرگز انزوا طلب ودنيا گريز نبوداند بلکه به عرفان مثبت تعلق داشتهاند. عرفان هندي، يهودي، مسيحي به دنيا توجهي نداشته وبا رياضت ها ي سخت در انزوا به خود سازي مي پرداختهاند که اسلام اين روش را قبول ندارد.در عرفان اسلامي خداپرستي، مردم داري، ازادگي همه اين ها يکي هستند.
در عرفان مثبت که اوج آن در مکتب جمال وزيبايي است، اساس سير وسلوک عارفانه در طرفداري از عدالت وحقيقت، فتوت وجوانمردي، شرکت در قيامهاي مرد مي ورهبري آنها، مبارزه با ستمگران احترام به نظر اکثريت وعموم مردم، پذيرش عقايد مخالف ومذاهب گوناگون در جامعه، طرفداري از کار وکوشش وحرکتهاي انسان دوستانه است و خلاصه اين كه عبادت به جز خدمت خلق کردن نيست. اگر عرفای منزوي وگوشه گير در طول تاريخ ديده شدهاند وبه تعبير ديگر برخي معتقدان به عرفان منفي در بين عرفا حقيقت بين بودهاند،اينها يا از عرفان غير اسلامي تاثير پذيرفتهاند ويا در جامعه ظا لمانهاي زندگي ميكردند که جرات اظهار نظر نداشتهاند، مانند دورانهاي بني اميه وبني عباس که البته در همين زمان ها هم کساني بوداند که حق را گفتهاند وبا استقبال به طرف چوبه دار رفتهاند، مانند منصور حلاج.پس منصور حلاج کسي بود که عرفان مثبت داشت وتمام جوانب وزواياي عرفان، از جمله جوانمردي، شجاعت، مردم داري،عدالت خواهي ود راخر الگو بودن براي ديگران د روجود او موج مي زد.از سويي ديگر فطرت وذات انسان براي عرفان جايگاه خاصي در نظر گرفته است واز ابتدا در درون سرشت افراد وجود داشته است، بنابراين بايد بگويم عرفان در تمام فرهنگ ها وتمدن ها ومذاهب وجود داشته، چرا که تمام انسانها بر همين فطرت خلق شدهاند، از اين رو عرفان امري جهاني است وجستجو ي آن در يک مکان يا يک زمان يا يک تمدن امري بيهوده وعبث است، اما درباره ويژه گيهاي عرفان در هريک از مذاهب وتمدن ها عقايد خاصي مطرح است. دين اسلام تمام شرايط لازم براي عرفان را درنظر گرفته است.در تمام مسائل، چه مادي وچه معنوي، اسلام اعتدال را امر مهم وشرط اساسي ميداند اسلام ميفرمايد نصيب خود را از دنيا فراموش مکن که اين خود يک گامي در مسير عرفان اسلامي است.
قرآن ميفرمايد: « َابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ»([3]) يعني زندگي اخروي مقصد نهايي تو باشد، اما هرگز بهر ه خود را از دنيا فراموش مکن ونيکي کن، چنانکه خداوند به تونيکي کرده است.
در آيه ديگر ميفرمايد:
« قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِيَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالْطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِي لِلَّذِينَ آمَنُواْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ»([4])
بگو چه کسي زينتهاي خدا را که براي بندگان خود آفريد حرام کرده است واز صرف روزي حلال وپاکيزه منع کرده است؟بگو اين نعمت ها در دنيا مال اهل ايمان ولذت کامل آنان در آخرت براي آنان خواهد بود.
يا درسوره مائده ميفرمايد:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُحَرِّمُواْ طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»([5])
اي اهل ايمان حرام نکنيد بر خود خوردنيهايي که خدا بر شما حلال کرده است.
در آيه بعد مي فرمايد»:
«وَكُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلاَلاً طَيِّبًا»([6])
از آنچه به شما خداوند حلال کرده وپاکيزه روي کرده است، بخوريد.
و آيه 13 در سوره انعام، باز خداوند به تاکيد مطلب اشاره دارد که روش اعتدال وميانه روي را پيشه خود کنيد، يعني اسلام بيش از اين که به زهد در مال وخوراک وپوشاک داشته باشد، به زهد در روح وقلب ودل تاکيد دارد. يعني تعلق نداشتن به مال دنيا مهم تر از مصرف بهينه است. پس از آنجا که در سر نوشت وفطرت همه انسانها، عرفان وجود دارد واين مسئله در تمام اديان ومذاهب تکرار شده است، هيچ مکتبي وديني نمي تواند خود را پايه گذار د راين مساله بداند.يکي از نقاط مشترک در تمام اديان ومذاهب اين است که بزرگان همه اديان مردم را به اهميت عرفان متذکر شدهاند ومردم واقوام خود را به سوي سيرو سلوک عارفانه تشويق ميكردند و آيتالله جوادي عاملي ميگويد: «عارف کسي است که آنچه در جمال ميبيند زيبا ببيند.عارفان شاگردان ناب اولياء وانبيا هستند.»([7])
در جاي ديگري نيز ميگويد: «علي(ع) اولين عارف اسلام است وسالار شهيدان امام حسين(ع)سيره اش عرفان است.»([8])
قرآن ميفرمايد: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»([9]) يعضي از مفسران گفته انداي ليعفرون يعني نيست ظهور انسان مگر براي عرفان وحقيقت ايمان.([10])
عرفان راه رسيدن به حق وحقيقت است.
ج- عشق
يکي از راههايي که مسير صد ساله را يک شبه طي ميكندراه عشق است.
سعدي ميگويد:
«هر کجا سلطان عشق آمد نماند قوت بازوي تقوي را محل»([11])
حافظ ميگويد:
«عشق معرا جيست سوي بام سلطان جمال از رخ عاشق فروخوان قصه معراج را»([12])
اعتقاد خيلي ها از جمله سعدي وحافظ بر اين است که عشق به حق قوي تر از بازوي تقوي وعبادت سالک ميباشد.
عراقي ميگويد:
«راهيست ره عشق، به غايت خوش ونزديک هر ره که جز اين است همه دور ودراز است»([13])
در مکتب عشق است که انسان پيچيده ترين حقايق ماوراي طبيعي را مي تواند به آن دست يابد ومسائل مبهم وپيچيده اين جهان را حل کند.عشق چون از سرشت انسان سرچشمه گرفته است نسخهي منحصر به فرد براي رسيدن به خداوند ميباشد. درحقيقت عشق به خداوند که زيبايي مطلق است، عشق به همه مخلوقات زيباي الهي را به دنبال دارد وهمه مخلوقات را جلوهاي از او ميداند. يکي از باارزش ترين دريافتهايي که در مکتب عشق ميشود، بحث وحدت وجود در مقابل کثرت است. وحدت وجود يعني هر چه غير از خداوند است، سايههايي از وجود خداوند است.
شيخ اشراق وحدت وجود را با استفاده از نور اثبات نموده است: «لا يَجُوزُ اَن يُحصَلُ مِن نورِ الانوارِ نورٌ وغير نورٍ… فَيَکُونُ اِقتضاءُ النورِ غَيرَ اِقتِضاءِ الظُلمَةِ…. اَيضاً النورمن حيثُ هو نورُ ان اقتضي فلا يُقتَضي غيرُ النور. فاذا التميز بين نور الانور وبين النور الاول حصل عند ليس اِلّا با لکمالِ النَقصِ»([14])
از نور الانوار (خداوند) نور، غير نور نمي تواند حاصل شود، چون نور اقتضاي ظلمات ندارد، پس نور از اين حيث که نوراست اگر مقتضي چيزي ديگر باشد آن امرنمي تواند غير نور باشد پس تميز وتمايز بين الانوار (خداوند) ونوراول (اول ما خلق الله )، جز به کمال ونقص نيست.
آري عشق عام ترين نماد براي رساندن رابطه ميان عارف وهدف اواز طلب حق است.
از طرفي عشق هميشه متوجه نوعي از کمال است انسان هرگز عاشق عدم وکمبودها نميشود.بلکه همواره دنبال هستي وکمال مي گردد. وبه همين دليل آن کسي که هستي وکمالش از همه بر تر است از همه کس به عشق ورزيدن سزاوارتر ميباشد. چون خداوند کمال مطلق است پس زيبايي مطلق است وعشق هم دنبال کمال مطلق مي رود قرآن ميفرمايد:
«وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ»([15])
کساني که ايمان به خدا آوردهاند عشق وعلاقه بيشتري به او دارند اين ظالمان هنگامي که عذاب الهي را مشاهده مي کنند وميدانند که تمام قدرتها به دست خدا است واو داراي مجازات شديد است.
از آنجا که خداوند منبع همه کمالات است کسي که عاشق او شد او را هيچ وقت رها نميكند وغير او راشايسته عشق ومحبت نمي داند ودر درياي عشق انچنان غوطه ورميشود که علي وار ميگويد: «فَهَبني صَبَرتُ عَلي عَذابِکَ فَکَيفَ اَصِبُر عَلي فِراقِکَ»([16]) گيرم که بر عذاب تو صبر کنم اما با فراق ودوري تو چکنم؟
[1] – محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي، ترجمه: شيخ محمد بافر کمره اي.جلد 4،چاپ سوم (تهران: اسوه بي تا) ص 382
[2]– همان، ص 382
[3]– قصص، 77
[4]– اعراف، 32
[5]– مائده، 87
[6]– مائده، 88
[7]– عبدالله جوادي املي، عرفان و حماسه، (تهران: نشر فرهنگي رجاء، 1375) ص 137
[8]– همان، ص 203
[9]– ذاريات، 56
[10]– محمد دارا شکوه، سکينه اولياء، به کوشش تارا چند و جلالي نائيني(تهران: انتشارات علمي، 1344) ص
[11]– کليات سعدي، مقدمه و شرح محمد علي فروغي (تهران: انتشارات جاويدان، بي تا) ص190
[12]– جلالالدين محمد مولوي، کليات شمس تبريزي، به قلم بديع الزمان فروزانفر و علي دشتي، (تهران: امير کبير، بي تا) ص 133
[13]– فخر الدين عراقي،ديوان عراقي، حواشي م درويش (تهران: انتشارات درويش، 1360) ص100
[14]– شهاب الدين سهر وردي، حکمه الاشراق، چاپ هانري کر بوار، جلد 2 (تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1360) ص 127
[15]– بقره، 165
[16]– شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، ترجمه موسوي کلانتري، (قم: انتشارات قدس، 1377) ص 101